هشام بن عبدالملک در تاریخ اسلامی
آشنایی اجمالی
هشام بن عبدالملک بن مروان بن حکم بن ابیالعاص بن امیة بن عبدشمس، ابوالولید اموی دمشقی، است. مادرش امّ هشام ـ دختر هشام بن اسماعیل مخزومی ـ است. در سال ۷۲ / ۶۹۱ متولّد شد[۱]. وی در ۳۴ سالگی پس از مرگ برادرش به خلافت رسید و از خلفای نیک بنی امیه به حساب میآید[۲]. هشام به دوراندیشی، ذکاوت، عقل، تدبیر، بصیرت در کار، هشیاری، تلاش برای منافع مردم و حُسن سیاست معروف بود. او توانست با برقراری دوباره موازنه قبایلی در حکومت، موقتاً باعث کُندی در وخامت اوضاع شود[۳].
برخی از ویژگیهای هشام بدین شرح است: وی از راههای مشروع، پول جمعآوری میکرد و آن را در کارهای مشروع، بدون اسراف یا خساست خرج میکرد؛ علاقه شدید به دقت در حسابهای بیتالمال و دادن حق به صاحبانِ حق داشت؛ کارهای استانداران و شیوه حکمرانی ایشان را به دقت زیر نظر داشت و خونریزی را خوش نداشت[۴].
هشام شیفته سپاهیان بود و بر فراهم کردن تسلیحات در دِمَشق نظارت میکرد. از جمله اصلاحات او: کندن قنات برای آبیاری و حفر چاه در مسیر راههای حج بود؛ در دوران او صنعت پارچه ابریشمی و مخملی نمودار شد.
هشام برای تربیت نیکوی فرزندانش تلاش داشت و پیوسته آنان را همراه سپاه، به جنگ میفرستاد. سیاست خارجی، بخش مهمی از مشغولیت او را تشکیل میداد. وی سپاهیان را به جنگ میفرستاد، حدود و ثغور شهرها را سنگربندی میکرد. به طرحهای نظامی، حتی در دور افتادهترین نقاط مشغول بود. هشام از نوابغ حاکمان به حساب میآید. در کار شبانه روزی توانا، با خودش صادق و در حکمرانی موفق بود. در حالی مُرد که حکومتش از آرامش و رفاه برخوردار بود[۵].
اوضاع حکومت اموی در دوران هشام
اوضاع داخلی
روابط با علویان
شیعه مدت طولانی تا زمان هشام آرام زیست. حقیقت این است که پیروزی بر جنبش مختار، باعث مهار شدن مخالفان کوفی و جنبش شیعی در آنجا نشد. بسیاری از پیروان مختار بعد از مرگ او به خط شیعی روی آوردند. در حقیقت، حرکت آنان با حوادث کوفه در خلال حکومت عبدالملک بن مروان ارتباط داشت. حرکت شیعه با سیاست حَجّاج و دیگر استانداران بنیامیه با رکود مواجه شد و حرکت فعالی در برابر بنیامیه نداشت. احتمالاً شکستهای پیدرپی و تجربه خسارتهای سنگین و فقدان رهبر نیرومندی که پیرامون او جمع شوند، سبب آن بود.
علویان تا به دست آوردن فرصت مناسب، جنبشی نداشتند، ولی شورش بر حکومت اموی در دل شیعیان از بین نرفت. رفتاری که آنان بدان شهرت یافتند، احساسات بسیار در آغاز کار و دست برداشتن قبل از رسیدن به هدف بود. برخورد آنان با زید بن علی، رهبر جنبش در زمان هشام، همینگونه بود.
زید از رهبران و علمای بزرگ اهل بیت(ع) بود که درپی خلافت بود و آن را حق خود میدانست[۶]. هشام بن عبدالملک از او وحشت داشت و تا روشن شدن وضعیتش، به عنوان متّهم نزد خالد بن عبدالله قسری تحت نظارت بود و هنگامی که بیگناهیاش ثابت شد، او را آزاد کردند. زید در کوفه منزل گزید و شیعیان را به یاری فراخواند، شیعیان هم گرد او جمع شدند[۷].
هشام حرکات او را دقیقاً زیر نظر گرفت و وجود وی را در کوفه برای امنیت حکومت خطرناک تشخیص داده به کارگزار خود در عراق، یوسف بن عمر، دستور داد وی را از آنجا براند[۸]. آنان تصمیم داشتند زید به مدینه برود، اما هنگامی که به طرف مدینه حرکت کرد، چهل هزار نفر از کوفیان پیرو او بودند و وی را تشویق کردند به کوفه باز گردد و رهبری آنان را در قیام بر نظام اموی عهدهدار شود. زید در آغاز کار ابراز تردید کرد و ترسید که آنان بنابر عادتشان او را واگذارند؛ اما بعد از اعتماد به سخنشان، پذیرفت که بازگشت ضروری است[۹].
شیعیان با او ارتباط برقرار کرده گروهی از ساکنان مدائن، بصره، واسط، موصل و خراسان، پیرامون او جمع شدند. استاندار عراق، یوسف بن عمر، با آگاهی از اخبار او، دریافت که اوضاع خطرناک است و تصمیم گرفت در صورت شدت گرفتن بحران، آن را متوقف کند.
در چنین اوضاعی زید به یارانش وعده داده بود که در شب اول صفر ۱۲۲ / ۷۴۰ قیام کنند. اما یوسف بن عمر زودتر اقدام کرد و به کارگزار خود در کوفه، حکم بن ابیصلت، دستور داد جنبش او را متوقف کند. استاندار، یک روز پیش از موعد قیام زید از مردم خواست در مسجد اجتماع کنند و سرپیچی کنندگان از دستور را تهدید کرد. هنگامی که مردم جمع شدند، آنان را زندانی نمود[۱۰].
وقتی که بال زید شکسته شد، وی فقط ۲۱۸ نفر از کسانی را که با او بیعت کرده بودند، پیداکرد. زید با یارانش در خیابانها و کوچههای کوفه، با نیروهای استاندار روبهرو شده هدف تیر قرار گرفت و بر اثر خونریزی به شهادت رسید. یارانش او را در جوی آبی دفن کرده از ترس مثله شدنش، آب بر قبر وی جاری کردند. یکی از بندگان یوسف بن عمر محل قبر را کشف کرد، پس از نبش قبر جسد او را بیرون آورده در محله کناسه کوفه به دار آویختند. جسد وی همچنان بر روی دار باقی بود تا به دستور ولید بن یزید پایین آورده سوزاندند و خاکسترش را بر فراز فُرات بر باد دادند[۱۱].
به این ترتیب زید به علت بیوفائی کوفیان سرنوشتی مانند جدش حسین(ع) پیدا کرد. شهادت او باعث تغییر رفتار برخی از پیروانش شد که به او وعده دادند، ولی وفا نکردند. آنان از یاران مخلص او شده خود را «زیدیّه» نامیدند. از این تاریخ به بعد، فرقه شیعی دیگری پدید آمد که به عنوان مکتبی فقهی، گسترش بسیاری یافت[۱۲].
امام باقر(ع) و رهبری جامعه شیعه امامی
پس از شهادت امام سجاد(ع) رهبری جامعه شیعه امامی در اختیار امام باقر(ع) قرار گرفت. یک انشعاب شیعه، تشیع زیدی بود که در آن زمان، نه با این نام، اما با پیروی از زید بن علی، که به سال ۱۲۲ قیام کرد، شناخته میشد. آن حرکت در ظاهر، یک حرکت انقلابی و سیاسی بود، در حالی که حرکت امام باقر(ع) یک حرکت علمی، فکری و فقهی بود.
دوران امامت امام باقر(ع) با ادامه فشارهای خلفای بنیامیه و حکام آنها با شیعیان عراق مقارن بود. عراق، در آن هنگام مرکز اصلی شیعه بود؛ از اینرو در مورد امام باقر(ع) گفته میشد: «الْمَفْتُونُ بِهِ أَهْلُ الْعِرَاقِ»[۱۳] «إِمَامُ أَهْلِ الْعِرَاقِ»[۱۴] و یا «الَّذِي قَدْ تَدَاكَ عَلَيْهِ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ»[۱۵].
شیعیان همه ساله در موسم حج با امام باقر(ع) در تماس بودند. این تماسها معمولاً یا در مکه و یا در بازگشت زائرین بیتالله الحرام و عبور آنها از مدینه صورت میگرفت. در روایتی از امام رضا(ع) در مزایای سفر حج آمده است: «مَعَ مَا فِيهِ (الحج) مِنَ التَّفَقُّهِ وَ نَقْلِ أَخْبَارِ الْأَئِمَّةِ(ع)»[۱۶]. در حج منافعی چون تفقه در دین و نقل اخبار امامان(ع) وجود دارد. البته از برخی اخبار به دست میآید که مردم عراق از رفتن نزد امام باقر(ع) در مدینه نهی شده بودند[۱۷].
یکی از دشواریهای شیعه در این دوره، همین انشعابات داخلی بود. گذشته از جریان انقلابی، جریان غلوّ هم وجود داشت و این جریان، همزمان با فشار امویان، رو به فزونی گذاشته بود. غالیان با سوءاستفاده از روایات امام علی(ع) و فرزندان آن حضرت، و نسبت دادن احادیث جعلی میکوشیدند از حیثیت امامان و شیعیان برخوردار شده و با کشاندن شیعیان سادهلوح به دنبال خود، به اهداف خود برسند. زمانی که امام در مدینه بود، این فرصتطلبیها هر چه بیشتر شدت گرفت. وقتی که امام آنها را از خود طرد کرد، اصحاب حضرت نیز، غلات را از جمع خود بیرون راندند. اصحاب امام باقر(ع)، مغیرة بن سعید و بیان بن سمعان را که هر دو از معروفترین شخصیتهای غالیان و از رهبران آنان بودند، تکفیر کردند. ابوهریره عجلی، در شعری در این باره میگفت[۱۸]: ای ابوجعفر! تو امامی هستی که ما دوستش داریم، به هر آنچه تو راضی هستی ما بدان راضی بوده و از آن پیروی میکنیم. کسانی پیش ما آمده و احادیثی را به شما نسبت میدهند که ما از شنیدن آن دلگیر میشویم، احادیثی که مغیره آنها را از شما روایت میکند و بدترین چیزها، بدعتهاست.
این اشعار نشانگر تلاشهای غُلات و اشاعه احادیث دروغ از طریق ائمه(ع) برای جذب شیعیان عراق بود. آنها با توسل به اطاعت امام(ع)، خود را از عمل به وظایف اسلامی معاف دانسته و شناخت و معرفت امام را برای فلاح و رسیدن به اهداف بلند اسلامی کافی میشمردند.
در برابر، امام باقر(ع) مکرر به لزوم تکیه بر عمل صالح تأکید میفرمود. سخنانی نظیر احادیث زیر از آن حضرت اقدامی بر نفی موضع غلات و اندیشههای فاسد آنان بود و انگیزه صدور احادیثی از این قبیل دستکم از یک زاویه برای خنثی کردن آثار اندیشههای غلات در میان شیعه بوده است.
حضرت در یک مورد فرمود: «إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ أَطَاعَ اللَّهَ»[۱۹]. شیعیان ما کسانیاند که از خدا اطاعت کنند. در بسیاری از روایات دیگر نیز بر تقوای عملی، به عنوان علامت تشیع تکیه شده است: شیعیان ما در بالاترین مراحل تقوا در زمره کوشندگان و وفاکنندگان به عهد و امانت بوده و اهل زهد و عبادت هستند، از افرادی هستند که در هر شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز به جای میآورند. آنان شبها در حال عبادت و روزها در حال روزهاند. زکات اموال خود را پرداخته به زیارت خانه خدا میروند و از تمام محرمات الهی اجتناب میکنند[۲۰] و در روایتی دیگر، امام باقر(ع) فرمود: کسی که در یک قریه دهها هزار نفری، با ورعترین مردمان نباشد، از دوستان ما نیست و باز فرمود: «إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ شَيَّعَنَا، وَ اتَّبَعَ آثَارَنَا، وَ اقْتَدَى بِأَعْمَالِنَا»[۲۱]. شیعیان ما کسانیاند که از ما و آثار و اعمال ما پیروی کنند.
تقیّد به عبادات و نوافل امری است که بیشتر امامان بر آن تأکید داشتند. برای نمونه، روش امام باقر(ع) آن بود که روزانه پنجاه و یک رکعت نماز میخواند[۲۲] و تأکید داشت که بد و خوب شما به دلیل اتصال و پیوندتان با ما، بدتر و خوبتر است[۲۳]. امام از شیعیانش انتظار داشت از سه جهت ممتاز باشند: ورع، فقه و کتمان اسرار (اهلبیت)، که در آن اوضاع بحرانی برای حفظ جامعه شیعه یک ضرورت تاریخی بود:«إِنَّ أَحَبَّ أَصْحَابِي إِلَيَّ أَوْرَعُهُمْ وَ أَفْقَهُهُمْ وَ أَكْتَمُهُمْ بِحَدِيثِنَا»[۲۴]. وصایایی از این دست به شیعیان فراوان است[۲۵].
تأکید امام باقر(ع) بر عملگرایی شیعیان، به طور غیر مستقیم، در برابر تمامی فرقههایی بود که به عمل صالح اعتنایی نداشتند. علی بن محمد نوفلی گوید: مغیرة بن سعید نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: تو به مردم بگو علم غیب میدانی، من هم مردم عراق را برای پذیرش آن آماده میکنم. امام باقر(ع) او را به شدت از خود راند و بعد مطلب را با ابوهاشم بن محمد بن حنفیه در میان گذاشت. او نیز کتک مفصلی به مغیرة بن سعید زد، به طوری که نزدیک بود بمیرد[۲۶].
مشکل دیگر اهل عراق، این بود که امام نسبت به اعتقاد و استواری ایمان آنان اعتماد چندانی نداشت. گرچه آنان به شدت اظهار علاقه میکردند و با ولع هر چه تمامتر احادیث اهل بیت(ع) را انتشار میدادند، اما به دلایلی، که پارهای از آنها مربوط به سوابق تاریخی مردم کوفه و عراق بود، این اظهار وفاداری نمیتوانست قطعی و حقیقی تلقی شود. از برید عجلی نقل شده که به امام باقر(ع) گفت: میگویند: «إِنَّ أَصْحَابَنَا بِالْكُوفَةِ لَجَمَاعَةٌ كَثِيرَةٌ فَلَوْ أَمَرْتَهُمْ لَأَطَاعُوكَ وَ اتَّبَعُوكَ»؛ اصحاب ما در کوفه جمعیت انبوهی هستند، اگر بدانان دستوری صادر کنی از تو اطاعت و از فرمانت متابعت خواهند کرد. امام فرمود: آیا میتوانید آنچه میخواهید از جیب برادر مؤمنتان بردارید؟ گفت: نه. امام(ع) گفت: «بِدِمَائِهِمْ أَبْخَلُ»؛ آنان به خونشان بخیلترند[۲۷].
از طرف دیگر، از آن روی که امام مجبور به رعایت تقیه بود و بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند که امام به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد، طبعاً برخی از آنها درخصوص امامت آن حضرت دچار تردید میشدند و به دلیل اینکه آگاهی کافی درباره امامت امام باقر(ع) به آنان نمیرسید، در میان آن حضرت و برادرش زید مردّد شدند و این امر موجب پیدایش انشعاباتی در شیعه شد. گرچه امام هفت سال زودتر از قیام برادرش زید در کوفه، وفات یافت. اما در همین دوره و پس از آن ریشههای گرایش به زید در میان شماری از شیعیان رشد کرد. بهرغم همه این ناملایمات، از آنجا که شیعیان در مخالفت با مصالح امویان گام بر میداشتند، اختلافات داخلی آنها را کمتر تهدید میکرد. اما به موازات فروکش کردن فشارهای سیاسی بر آنان، مسئله غلات به تدریخ دامنه بیشتری به خود گرفت، به طوری که در زمان امام صادق(ع) مسئله اصلی شیعه همین بود. فشاری که از ناحیه امویان بر شیعه اعمال میشد، جز در دو سال حکومت عمر بن عبدالعزیز (۹۹ - ۱۰۱) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت. کلماتی از قبیل «مَنْ بُلِيَ مِنْ شِيعَتِنَا بِبَلَاءٍ فَصَبَرَ كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِثْلَ أَجْرِ أَلْفِ شَهِيدٍ»؛ «هر کس از شیعیان ما به بلائی گرفتار آید و شکیبایی ورزد، خدا برای او ثواب هزار شهید خواهد نوشت» حاکی از فشارهایی است که بر شیعیان وارد میشد و امام میکوشید بدین وسیله آنان را به مقاومت و خویشتنداری هر چه بیشتر فراخواند.
روایت مفصلی از امام باقر(ع) درباره تحلیل اوضاع سیاسی شیعه و فشار خلفا از آغاز تا زمان آن حضرت نقل شده که به منظور روشن شدن دیدگاههای امام(ع) در این زمینه به نقل آن میپردازیم: ما اهل بیت، از ستم قریش و صفبندی آنان در مقابلمان چه کشیدیم! و شیعیان و دوستان ما از مردم چه کشیدند! رسول خدا(ص) پیش از رحلت اعلام کرد: ما به مردم از خودشان اولیتریم. اما قریش با کمک یکدیگر این امر (خلافت) را از محورش خارج کردند. آنان برای رسیدن به حکومت با حق و اولویت ما به حکومت استدلال کردند، ولی حق ما را از ما گرفتند. آنگاه حکومت در میان قریشدست به دست شد تا اینکه دوباره به ما اهل بیت بازگشت. ولی مردم بیعت ما را شکستند و برضد ما جنگ برافروختند، به طوری که امیرالمؤمنین(ع) تا هنگامی که به درجه والای شهادت رسید، در فراز و نشیب (تندباد حوادث) قرار گرفت. سپس با فرزندش امام حسن(ع) بیعت شد و وعده وفاداری به او داده شد، اما به او نیز خیانت ورزیدند و پس از آن، ما پیوسته مورد تحقیر و قهر و ستم قرار گرفتیم و از شهر و خانه خود رانده و از حقوقمان محروم شدیم و مورد قتل و تهدید قرار گرفتیم، به طوری که امنیّت جانی از خود و پیروان ما به طور کلی سلب شد و دروغگویان و منکران حق به دلیل دروغ و انکارشان زمینه را مساعد دیدند و در سراسر کشور اسلامی به وسیله دروغ و انکارشان به سردمداران جور و ستم و قضات و عمّال آنها تقرّب جستند و شروع به نقل احادیث دروغ و انتشار آن کردند. آنها از زبان ما چیزهایی نقل کردند که نه از زبان ما بیان شده بود و نه به محتوای آنها عمل کرده بودیم. با این کار میخواستند ما را میان مردم منفور کنند و تخم عداوت و کینه با ما را در دل آنان بکارند. این سیاستی بود که پس از وفات امام حسن(ع) و در زمان معاویه، با شدت هر چه بیشتر دنبال میشد. به دنبال این تبلیغات مسموم بود که همه جا به کشتار شیعیان پرداخته و با کوچکترین سوءظنّی دستها و پاهای آنها را میبریدند. کسانی که به دوستی و پیروی از ما معروف بودند راهی زندانها شدند، اموالشان به غارت رفت و خانههاشان ویران شد. این سیاست تا روزگار عبید الله بن زیاد روز به روز شدت میگرفت تا آنکه حجاج بن یوسف در کوفه روی کار آمد. او با انواع شکنجهها به کشتار شیعیان پرداخت و آنان را با هر سوءظن و هر اتهامی دستگیر میکرد. عرصه بر پیروان ما چنان تنگ شد و کار به جایی رسید که اگر کسی را با صفت «زندیق» یا «کافر» وصف میکردند برایش بهتر از آن بود که او را «شیعه» امیرالمؤمنین(ع) بخوانند، تا آنجا که کسانی که به خیر و صلاح معروف بودند و شاید هم واقعآ اشخاص پرهیزگار و راستگویی بودند، احادیث شگفتانگیزی در زمینه برتری برخی حکّام گذشته روایت کردند، چیزهایی که نه خدا چیزی از آنها آفریده بود و نه چیزی از آنها به وقوع پیوسته بود. راویان بعدی حقانیت این مطالب را باور داشتند؛ زیرا این نوع مطالب به کسانی نسبت داده شده بود که به کذب و کم تقوایی معروف نبودند[۲۸].
این روایت، تحلیل امام باقر(ع) از وضع سیاسی آن دوران را بیان کرده و سختگیریهای خلفای اموی با شیعیان را که بیشتر در عراق زندگی میکردند، تشریح کرده است. البته در مدینه و مکه نیز شیعیانی بودند که شمار آنها از شیعیان عراق بسیار کمتر بود. از آن جمله ابنمیمون بود که روزی امام(ع) از او پرسید: «كَمْ أَنْتُمْ بِمَكَّةَ» شما در مکه چند نفرید؟ گفت: چهار نفریم. امام فرمود: «إِنَّكُمْ نُورٌ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْض»[۲۹]، شما روشناییبخش تاریکیهای زمین هستید. این رقم باید مربوط به شیعیان خالص باشد.
امام به شاعران شیعی نیز احترام فراوان میگذاشت. در خبری آمده است که مردم دیدند که کثَیِّر عزه سواره و امام باقر(ع) پیاده میرفتند. به کُثَیِّر اعتراض شد. او گفت: امام به من چنین دستور داده. من سواره باشم و مطیع او بهتر است که عاصی بر او باشم و پیاده[۳۰].
بسیاری از شیعیان به مراتب عالی تشیع نرسیده بودند. گروهی از آنان در کنار استفاده از احادیث اهلسنت به بهرهگیری از علوم اهل بیت(ع) نیز علاقهمند بودند. از اینرو در کتب رجال در شمار اصحاب امام شمرده شدهاند. نام ۴۶۷ نفر از اصحاب امام باقر(ع) که در کتاب رجال طوسی یاد شده است که رابطه این افراد با امام، از دیگران قویتر بود، در حالی که در کتب اهلسنت کسانی که از امام باقر(ع) نقل حدیث کردهاند، ولی در شمار یاران آن حضرت نیستند، فراوانند. تعداد شیعیان سیاسی، کسانی که نه به جهت اعتقاد به امامت امامان شیعه، بلکه به دلیل برتری شخصیت انسانی و سیاسی اهلبیت(ع) از حاکمیت آنان طرفداری میکردند، در عراق بسیار زیاد بوده است، اما کسی برای راه انداختن یک جنبش سیاسی، با حداقل درصد پیروزی به آنان تکیه نمیکرد. گفتگوی برید عِجْلی با امام باقر(ع) که پیشتر آمد، نمایانگر این حقیقت است.
از میان اصحاب امام(ع)، چند نفر بیش از دیگران شهرت داشتند و بیش از نیمی از احادیث امام باقر(ع) در جوامع حدیث شیعه از طریق آنان نقل شده است. زرارة بن اعین، معروف بن خربوز، برید بن معاویة عجلی، ابوبصیر اسدی، فضیل بن یسار و محمد بن مسلم از کسانیاند که مصاحبت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درک کرده و مورد تأیید و توثیق کامل علمای شیعه هستند[۳۱]. امام صادق(ع) درباره زراره فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ زُرَارَةَ بْنَ أَعْيَنَ لَوْ لَا زُرَارَةُ لَانْدَرَسَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ أَحَادِيثُ أَبِي(ع)»[۳۲]. خدا زراره را بیامرزد، اگر او نبود آثار نبوّت و احادیث پدرم از بین میرفت.
افرادی نظیر محمد بن مسلم، معرفت عمیقی به امام پیدا کرده و علم خود را تنها از طریق امام باقر(ع) و پس از وی از طریق امام صادق(ع) بر گرفتند، او خود در این باره میگفت: «مَا شَجَرَنِي فِي قَلْبِي شَيْءٌ قَطُّ إِلَّا سَأَلْتُ عَنْهُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) حَتَّى سَأَلْتُهُ عَنْ ثَلَاثِينَ أَلْفَ حَدِيثٍ وَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع)عَنْ سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ حَدِيثٍ»[۳۳]. درباره هر چیزی که دچار تردید شدم، آن را از امام باقر(ع) پرسیدم. از آن حضرت سی هزار حدیث و از امام صادق(ع) شانزده هزار حدیث پرسیدم. برخی شیعیان، محمد بن مسلم را فقیهترین فرد شیعی دانستهاند[۳۴]. جابر بن یزید جعفی یکی دیگر از شیعیان معروف بود که وقتی از امام باقر(ع) حدیث نقل میکرد میگفت: «حَدَّثَنِي وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَارِثُ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع)»[۳۵].
این همان سخنی است که مالک اشتر نخعی، آنگاه که به امیرمؤمنان(ع) اشاره میکرد، مردم را مورد خطاب قرار داده و گفت: «أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ وَ وَارِثُ عِلْمِ الْأَنْبِيَاءِ»[۳۶]. ابوحنیفه، جابر را فردی بینظیر دانسته، گوید: لیس عندی فی الکوفة فی بابه أکبر منه[۳۷]؛ از نظر من در کوفه، در نوع خودش، بزرگتر از او شخصیتی نبود.
حمران بن اعین و عبدالله بن شریک نیز از شخصیتهای کمنظیر در میان یاران امام(ع) بودند[۳۸]. امام صادق(ع) در مورد یاران پدر بزرگوارش، که حاملان احادیث او بودند، میفرمود: «مَا أَجِدُ أَحَداً أَحْيَا ذِكْرَنَا وَ أَحَادِيثَ أَبِي(ع) إِلَّا زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ لَوْ لَا هَؤُلَاءِ مَا كَانَ أَحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هُدًى هَؤُلَاءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ أُمَنَاءُ أَبِي(ع) عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَيْنَا فِي الدُّنْيَا وَ فِي الْآخِرَةِ»[۳۹]؛ هیچکس را نیافتم جز زراره و ابوبصیر مرادی و محمد بن مسلمکه سخن و یاد ما و احادیث پدرم را زنده کند، اگر اینان نبودند کسی هدایت نمییافت. اینها حافظان دین و اُمنای پدرم(ع) بر حلال و حرام الهی هستند و اینها در دنیا و آخرت به سوی ما شتافتهاند[۴۰].
اوضاع خارجی
جبهه شرق
جبهه شرقی شاهد ناآرامیهای خطرناکی در دوران هشام بود که در برخی مناطق به کاهش متصرفات اسلامی منجر شد. علت آن بیکفایتی استانداران، بدرفتاری آنان و شرکت نکردن برخی از گروههای عربی در حملات بود.
این حادثه در سال ۱۱۰ / ۷۲۸ رخ داد که استاندار خراسان، اشرس بن عبدالله سلّمی را نزد مردم سمرقند و ماوراءالنهر ـ که بر دین خویش پایبند بودند ـ فرستاد تا آنان را دعوت کند که با پذیرش اسلام از پرداخت جزیه معاف شوند. این دعوت بیش از حدّ انتظار با استقبال مواجه شد. در نتیجه، خراج از میان رفت و بیت المال در انجام دادن کارهای حکومتی با مضیقه مالی مواجه شد.
استاندار با آگاهی بر این موضوع، ناچار بود برای برقراری موازنه در خزانه اقدام کند. بنابراین به حاکم سمرقند نامه نوشت: «در کار کسانی که ختنه شدهاند، فرایض را انجام میدهند و سورهای از قرآن میخوانند، بنگر؛ آنگاه آنان را از خراج معاف کن!».
اما تلاش برای گرفتن مالیات از نومسلمانان باعث درگیری شدیدی شد و خشمشان را برانگیخت و آنان را به دامان خاقان تُرک انداخت. دو طرف برای بیرون راندن مسلمانان از آن سرزمین همکاری کردند. در نزدیکی شهر آمل آنان و مسلمانان درگیر شدند، اما درگیری به نفع هیچکدام از طرفین تمام نشد. از اینرو دو طرف، وارد گفتوگو شده توافق کردند مسلمانان از برخی سرزمینهای ماوراءالنهر از جمله بخارا عقبنشینی کنند[۴۱].
هشام، اشرس بن عبدالله سلمی را در سال ۱۱۱ / ۷۲۹ به علت بازگشت مسلمانان و ناآرامی اوضاع در خراسان، برکنار و جنید بن عبدالرحمان مری را جانشین او کرد[۴۲]. آشکار است که این استاندار، نیروهای با تجربه پیشین را در جنگ با ترکان در این مرزهای کوهستانی و ناهموار، در اختیار نداشت. از اینرو به هنگام درگیری با ایشان مرتکب خطای تاکتیکی شد که در نتیجه آن، مسلمانان در تنگنای نظامی افتادند و با سختی از آن خارج شدند. با وجود آنکه وی بخارا و برخی از مناطقی را که در دوران گذشته، مسلمانان از آن عقبنشینی کرده بودند، بازگرداند، اما خلیفه در سال ۱۱۶ / ۷۳۴ وی را از استانداری خراسان برکنار و عاصم بن عبدالله هلالی را جانشین او کرد[۴۳].
خلیفه به سازماندهی اداری جدیدی در خراسان اقدام کرد و هدف وی اصلاح اوضاع وخیم آنجا بهویژه مسائل مربوط به قبایل عربی بود. بیشتر آنان به علت خوگرفتن به زندگی آرام از پیوستن به حملات نظامی خودداری کردند. او به استاندار دستور داد اسامی آنان را از دیوان حذف و فقط به سازماندهی پانزده هزار نفر از ایشان اکتفا کند. وی همچنین به قبایل پشتیبان اجازه داد در مرو، مرکز استان، سکونت نمایند و قبایل مخالف را به مکانهای جدیدی در خارج از شهر منتقل کرد. خلیفه برای پشتیبانی از مرکز نظامی او و پر کردن جای خالی عربهایی که بیرون رفتند، با بیش از بیست هزار نفر نیروی نظامی به کمک او شتافت و آنان را در مرو ساکن کرد.
عکسالعمل قبایل عربی در خراسان در مقابل این شیوه، از تأیید کامل تا رد مطلق بنابر منافع هر قبیله در نوسان بود. قبایلی که به خارج از مرو منتقل میشدند، اقدام استاندار را نوعی تبعید و محرومیت از درآمدهای فراوانی میشمردند که طی اقامت طولانی در این شهر به دست آورده بودند. آنان این درآمدها را نصیب تازه واردها میدانستند.
نخستین سرکشی نظامی در برابر این سیاست در سال ۱۱۶ / ۷۳۴ به رهبری حارث بن سریح صورت گرفت. او به نشانه عذاب بر بنی امیه لباس سیاه پوشید و به سوی بلخ حمله کرد. حارث مردم را به کتاب خدا، سنت رسول خدا(ص) و بیعت برای رضا دعوت میکرد.
این فرمانده با خاقان ترک همپیمان شد و هیاطله به این توافق پیوستند. اینان در هدف اختلافهایی داشتند، ولی تنها منفعت مشترکشان دشمنی با بنی امیه بود. این نیروها با استاندار درگیر شده به مرو حمله کردند. روی آوردن قبایل شورشی عرب به حارث گذرا بود. حضور هیاطله - که دشمنشان بودند - این پیمان را تحت تأثیر قرار داد و بعد از عقبنشینی از همپیمانی، به صفوف استاندار پیوستند. موالی نیز به دلیل احتمال حمله هیاطله به سرزمینشان به سپاه اموی ملحق شدند. در نتیجه این پیمان با عقبنشینی هیاطله و بازگشت خاقان ترک از بین رفت[۴۴].
عاصم بعد از تجربه محدودش در خراسان، دریافت که اهل بیت(ع) نفوذ گستردهای در این منطقه دارند[۴۵]، و این کار، درست نمیشود، مگر اینکه خراسان به عراق - که به مرکز فرماندهی نزدیک است - ضمیمه شود. وی این پیشنهاد را به هشام داد. خلیفه نظر کارگزار خود را پذیرفت و او را از استانداری خراسان برکنار کرد و آن منطقه را ضمیمه عراق ـ که خالد بن عبدالله قسری حاکم آن بود ـ نمود و برادرش اسد را استاندار خراسان کرد[۴۶].
اسد جنگ با حارث را دنبال کرد و با ترکان در تخارستان جنگیده بر آنان پیروز شد. همچنین با خوارج جنگ کرد و امنیت را، بهویژه در راههای تجاری برقرار کرد. وی در سال ۱۲۰ / ۷۳۸ در بلخ درگذشت. هشام، شیخ مضر، نصر بن سیار، را جانشین او کرد. وی فعالیت استاندار پیشین را ادامه داده سیادت اسلامی را به منطقه سیحون بازگرداند، مشکل خراج را حل کرد، جزیه از مسلمانان برداشت و بر عهده غیر مسلمانانی گذاشت که آن را نمیپرداختند. شکایت مسلمانان مرو از ستم نظام مالیاتی تحمیلی بر آنان رفع شد و خراسان در دوران او به امنیت و رفاه بیسابقهای رسید[۴۷]. با این همه، ثابت شد که برقراری نظام همه جانبه و ادامه آن تقریباً محال است. حتی نصر نتوانست میان دو گرایش متعصبانه عربها توافقی ایجاد نماید. رنجهای حقیقی او بعد از مرگ هشام در سال ۱۲۵ / ۷۴۳ آغاز شد.
او ولایت سِنْد را به جنید داد، توانست شهر برهمن آباد را بازگرداند، «جای سنگ» را به هلاکت رساند و حملاتش را بر شرق و جنوب شرقی هند گسترش دهد[۴۸]. با وجود این، نفوذ اسلامی در این سرزمین به علت خروج مسلمانان از سرزمین هند و ناتوانی حکومت اموی در امور داخلی، بهویژه بعد از آنکه جنبش عباسیان شدت گرفت، کاهش یافت.[۴۹].
جبهه ارمنستان و آذربایجان
برخی از امیران مسلمان در این جبهه حاکم شدند. از سال ۱۰۷ / ۷۲۵ این جبهه به ضعف نظامی، بهویژه در منطقه اطراف سرزمین خزر دچار شد. درنتیجه نیروی ترکان افزایش یافت و برخی شهرها و روستاها از جمله شهر خلاط به تصرف آنان در آمد[۵۰].[۵۱]
جبهه روم
جنگ میان مسلمانان و رومیها در دوران هشام، که جهاد را اِحیا کرد، ادامه یافت. این جنگ از جانب رومیها رنگ مقدّسی به خود گرفت. این خلیفه در آغاز کار از یک سو دژهایی در مناطق مرزی برای جلوگیری از حمله رومیها ایجاد کرد و از سوی دیگر دژهای یاد شده را پایگاههایی برای حمله به روم قرار داد. او شش قلعه در راه نظامی میان اَنطاکیه و مصیصه ایجاد و قلعه مَلَطیَه را ترمیم کرد[۵۲].
یک سال بعد از به خلافت رسیدنش مسلمانان به حملات سالانه به منطقه اقدام کردند و تعدادی شهر و قلعه از جمله: خنجره، خرشنه، قیصریه و صمالو را فتح و شهرهای دیگری مانند دوریلیوم، نیقیه، طُوانه و بُرجمه را محاصره نمودند. همچنین حملات دریایی مسلمانان به جزایر قُبْرُس و سیسیل صورت گرفت[۵۳].
واکنش روم در مقابل این فعالیت اسلامی، به علت اوضاع داخلی روم و درگیری با پرستندگان تماثیل محدود بود[۵۴]. این، فرصت مناسبی برای خلیفه ایجاد کرد که فشار نظامیاش را ادامه دهد. نیروهای اسلامی در سال ۱۲۲ / ۷۴۰ به سوی آسیای صغیر پیش رفته اکرن (أکرونیون) را در نزدیکی عموریه محاصره کردند. لیوی سوم شخصاً در رأس سپاه روم برای ممانعت از مسلمانان بیرون آمد و در جنگ سرسختانهای با ایشان پیروزی چشمگیری به دست آورد و خسارت فراوانی به مسلمانان وارد شد. داستان قهرمان ترک، معروف به عبدالله قهرمان به این جنگ مربوط میشود. وی در این جنگ کشته شد و در روستایی واقع در جنوب اسکی شهر دفن گشت که قبر او تا امروز پابرجاست[۵۵].
این جنگ، آخرین نبرد بزرگ میان امویها و رومیها به حساب میآید که در نتیجه آن، مسلمانان از بخش غربی آسیای صغیر عقب نشینی کرده، به سوی شرق باز گشتند. همچنین از شدت حملات حماسی کاستند. فعالیتهای نظامی در فاصله سالهای ۱۲۳ - ۱۲۵ / ۷۴۱ - ۷۴۳ برخی حملات تابستانی معمولی بود که نتیجه مهمی نداشت.
رهایی قُسْطَنطَنیّه از حملات مسلمانان و بازگشت آنان به آسیای صغیر، پایان یکی از مراحل جنگی میان ایشان و رومیها به حساب میآید. این منطقه به دلیل نظام مرزبانی رومی، جزء جداییناپذیر امپراتوری روم شد[۵۶].
جبهه شمال افریقا
امویان در دوران هشام، از دشمنی بربر ـ بعد از آنکه جذب خوارج شدند ـ رنج میبردند. بربرها به علت اینکه مقامها و امتیازها در انحصار عرب و سنگینی مالیات به دوش بربر بود و از مراکز قدرت نیز دور نگه داشته میشدند، از عربها انتقام گرفتند.
این دشمنی به علت افراط استاندار طَنْجه در گرفتن مالیات، به انقلاب توفندهای در سال ۱۲۲ / ۷۴۰ تبدیل شد. شورشیان بر سپاهیان متعدد اموی که برای سرکوب ایشان به منطقه گسیل میشد، چیره شدند. خلیفه در سال ۱۲۴ / ۷۴۲ سپاه بزرگی به فرماندهی کارگزار مصر، حنظلة بن صفوان کلبی، اعزام کرد که در دو جنگ اصنام و قرن بر آنان پیروز شده سرکوبشان کرد و کار امویان از نو سامان گرفت[۵۷].[۵۸]
جبهه اَندُلس
مسلمانان اَندُلس به دلیل ضعف حکومت مرکزی در دِمَشق، دوری مسافت و سرگرم شدن حاکمان شمال افریقا به امور داخلیشان، گریزی جز دفاع از خودشان نداشتند.
آغاز مرحله نخست تاریخ اسپانیای اسلامی - استانی که ارتباط اداری با حکومت مرکزی در دِمَشق داشت - با تلاشهای توسعهطلبانه در آن سوی کوههای پیرِنِه از جمله: سرزمین غاله و فرانسه همراه بود[۵۹].
تلاش سمح بن مالک خولایی از سال ۱۰۰ / ۷۱۸ مبنی بر حرکت در آن سوی کوههای پیرِنِه آغازی جدی برای حرکت توسعه طلبانه بود. وی استان سبتمانیا و شهر ساحلی آن ناربن را در نوردید و بر آنها چیره شد. سپس نیروهایش در منطقه اکیتا نفوذ کرده، به تولوز رسیدند و به استان بروفانس حمله کردند.
در نزدیکی تولوز با دوق اودو حاکم اکیتانیا درگیر شدند که به پیروزی اودو منجر و سمح کشته شد. عبدالرحمان بن عبدالله غافقی، فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و با موفقیت، عملیات عقب نشینی و بازگشت به ناربن را اجرا کرد[۶۰].
تلاش جانشین او، عنبسة بن سحیم کلبی، از اقدامات وسیع اسلامی برای حمله به سرزمین غاله محسوب میشود. عنبسه به منطقه سبتمانیا یورش برد و قرقشونه، نیم و اوتون را فتح کرد. سپس به منطقه بروفانس و برجندیا حمله کرد و به رودخانه رون رسید و شهرهایی را در نوردید که مهمترین آنها عبارت بودند از: لیون، ماسون، شالون و سانس که بیش از صد مایل از پاریس فاصله نداشتند؛ اما سپاه فرانسه خط بازگشت او را قطع و نیروهای او را محاصره کرده بر او پیروز شد و عنبسه در جنگی در شعبان ۱۰۷ / ۷۲۵ به شهادت رسید[۶۱].
کشته شدن عنبسه باعث واپس رفتن مجدد مسلمانان شد و سیاست توسعهطلبی به مدت پنج سال تا سال ۱۱۲ / ۷۳۰ که عبدالرحمان غافقی زمام کارها را به دست گرفت، متوقف کرد[۶۲].
غافقی از با تجربهترین فرماندهان مسلمان به حساب میآید. وی افزون بر تواناییاش بهعنوان حاکم، نگرش یکسانش به مسلمانان عرب و بربر و انصاف با مسیحیان اَندُلس، از استعدادهای نظامی بسیاری برخوردار بود. از اینرو به الگوی فرماندهان و گروههای اَندُلسی در رسیدن به ثبات داخلی و گسترش در خارج تبدیل شد.
غافقی بعد از استواری نظام در همه جای آن سرزمین و سنگربندی مرزهای شمالی، به خارج چشم دوخت و در نقش فرمانده با تجربهای پدیدار شد که گرایش به فتح در آن سوی کوههای پیرِنِه را به خود اختصاص داد. حقیقت این است که حمله او ـ که بدان وسیله از این کوهها عبور کرد ـ الگویی متفاوت با حملات پیشین به لحاظ آمادگی انسانی، ابزار مادی و جنبه راهبردی سیاست فتح است[۶۳].
هدف نخست غافقی پیروزی بر دوق اودو بود که براساس محاسبه او مانع بزرگی در مقابل گسترش اسلامی در سرزمین فرنگ، بهویژه بعد از همپیمانی او با شارل بن ببین، دربان قصر در مملکت فرنگ، ایجاد کرده بود. وی در جنگی در کنار رودخانه دردونی با او درگیر و بر او چیره شد. دوق اودو به دربار فرنگ پناهنده شد و با شارل در جنگ با مسلمانان همکاری کرد[۶۴].
در نتیجه این جنگ، مسلمانان در استان اکیتانیا پراکنده شدند و تا شهر تور پیش رفتند[۶۵] و آن آخرین لشکرکشی آنان به اروپا بود. شارل بیم داشت که مبادا مسلمانان به علت در مقابل حمله ایشان آماده شد.
غافقی در آن روزگار از دشواریهای تدارکاتی و کمبود افراد به علت دوری از پایگاهش و نیز ناهماهنگی سپاهی که درگیر تعصبات اندلسی بود، رنج میبرد[۶۶]. اما فرنگیها به لحاظ افراد، سازماندهی، انسجام و تصمیم بر توقف حوادث ویرانگر، بر مسلمانان برتری داشتند.
شارل راهبردی نظامی مبنی بر تأخیر برخورد با مسلمانان برای اینکه نیروهای ایشان را در نتیجه انتقال سریع از جنگی به جنگ دیگر و از مکانی به مکان دیگر فرسوده کند و آنان را به غنایمی که به ناچار پیشرفتشان را کند میکند، مشغول نماید و نیروهای خود را از دید ایشان مخفی نگه دارد، پیشه کرد. در حقیقت، جاسوسان غافقی از شناخت این راهبرد عاجز بودند و به این ترتیب شارل زمان و مکان جنگ را برای پیروزی تضمین شده، تعیین میکرد.
در رمضان ۱۱۴ / تشرین اول ۷۳۲ در دشتی میان تور و بواتییه، در مکانی معروف به «بلاط شهدا» دو طرف رو در رو شده جنگ سختی میانشان درگرفت. در این جنگ با وجود اینکه مسلمانان به استقبال مرگ رفتند، شارل به پیروزی رسید. غافقی بعد از جنگ قهرمانانهای، بر اثر اصابت تیری کشته شد. مسلمانان پراکنده شدند، میان فرماندهان سپاه اختلاف افتاد و مجبور شدند به پایگاههایشان در سبتمانیا عقبنشینی نمایند[۶۷].
این واقعه در منابع عربی جنگ «بلاط شهدا» نامیده شده است؛ زیرا بسیاری از مسلمانان در آن شهید شدند و نیز منسوب است به راه قدیم روم که این جنگ در کنار آن واقع شد. «بلاط» در زبان عرب، به راه سنگ فرش شده گفته میشود. اما منابع اروپایی آن را واقعه توراوتور - بواتییه نامیدهاند[۶۸]. جنگ بلاط الشّهدا از جنگهای سرنوشتساز تاریخ به حساب میآید؛ زیرا مانع گسترش اسلام به قلب اروپا شد، ترس اروپاییان ریخت، شارل، شایسته لقب «پتک» شد، پاپ گریگوری سوم او را شارل مارتِل نامید و به این نام معروف شد.
شارل مارتِل فراریان سپاه اسلامی را تعقیب نکرد؛ زیرا میترسید عقب نشینی آنها تاکتیکی برای واداشتن او [به تعقیب] باشد. افزون بر آن وی دچار خسارتهای بسیاری شد که به او اجازه نمیداد به تعقیب فراریان بپردازد، از اینرو به سمت شمال بازگشت.
بعد از این واقعه، مسلمانان برای دستیابی به اروپا تلاش نکردند؛ زیرا خسارتهای وارد شده بر ایشان جرأتشان را برای حمله به شمال فرانسه به حداقل رساند؛ آنان به اَندُلس بازگشتند. در آن سوی کوههای پیرِنِه بهجز استان سبتمانیا چیزی در دستشان باقی نماند[۶۹].
ولیعهدی ولید دوم و مرگ هشام
ولید بن یزید به استناد وصیت یزید بن عبدالملک، ولیعهد بود. هشام تصمیم داشت با برکناری او فرزندش مَسْلَمَه را جای گزین کند؛ اما در این کار شکست خورد. دوران هشام به پایان رسید و ولید در نقطه دوری در اردن به نام ازرق زندگی میکرد[۷۰]. هشام در روز چهار شنبه از ربیع الآخر ۱۲۵ / شباط ۷۴۳ درگذشت. مدت خلافت او نوزده سال و شش ماه و چند روز بود[۷۱].[۷۲]
منابع
پانویس
- ↑ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۹، ص۲۳۳، ۲۵۱.
- ↑ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۹، ص۲۳۳.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۳۵۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۱۸۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۶۵ - ۱۶۶؛ در این باره، هیچ مستند جدی تاریخی وجود ندارد. رهبری یک قیام به معنای آن نیست که وی در صدد کسب خلافت برای خود بوده است (ج).
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۶۰ - ۱۶۲ و ۱۶۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۶۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۶۷ - ۱۶۸.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۸۱ - ۱۸۲.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۸۲ - ۱۸۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۱۹۲.
- ↑ مفید، الارشاد، ص۲۸۲ (کسی که اهل عراق شیفته او هستند).
- ↑ امین، اعیان الشیعة، ج۴، قسم ۲، ص۴۳.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲۰.
- ↑ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۸، ص۸.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۳، ص۸۳.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۷۷؛ ابن قتیبه، عیون الاخبار، ج۲، ص۵۱.
- ↑ ابنصباغ، مالکی، الفصول المهمة، ص۲۱۳.
- ↑ شیخ صدوق، صفات الشیعه، ص۱۶۳.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۵۴.
- ↑ ابنمنظور، مختصر تاریخ دمشق، ج۲۳، ص۷۹.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۷، ص۳۴۹.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۷۵، ص۷۶.
- ↑ ر.ک: شریف القرشی، حیاة الامام الباقر(ع)، ج۱، ص۲۴۶ و ۲۴۹.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۸، ص۱۲۱.
- ↑ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۳، ص۴۲۵.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱۱، ص۴۴؛ ابوزهره، الامام الصادق(ع)، ص۱۱۱ – ۱۱۲.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۴۶.
- ↑ زمخشری، ربیع الابرار، ج۲، ص۲۹۱.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۲۳۸.
- ↑ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۹۰؛ مفید، الاختصاص، ص۶۶.
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۲۰۱؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۱۰۹
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۲۰۳.
- ↑ «وصی اوصیا و وارث علم پیامبران، محمد بن علی بن حسین(ع) برای من نقل حدیث کرد» مفید، الارشاد، ص۲۸؛ اصفهانی، ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج۳، ص۱۸۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ ابوزهره، الامام ابوحنیفه، ص۷۲.
- ↑ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۶، ص۳۴۳ - ۳۴۴.
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۶۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۱۹۳.
- ↑ مفید، الاختصاص، ص۵۶ - ۵۷. برای مطالعه مشروح آن ر.ک: بارتولد، واسیلی ولادی میروویچ، ترکستان من الفتح العربی الیالغز و المغولی، ص۳۰۹ - ۳۱۰.
- ↑ ابنکثیر، البدایة والنهایه، ج۹، ص۳۰۳.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۹۳.
- ↑ برای مطالعه مشروح این رخدادها ر.ک: طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۹۶ - ۱۰۴.
- ↑ در این زمان تبلیغات عباسیان که مردم را به «رضای آل محمد» فرا میخواندند، شدت گرفت.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۹۹.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۱۵۶ - ۱۵۸، ۱۷۳ - ۱۷۹ و ۱۹۲.
- ↑ برای مطالعه رخدادهای سِنْد ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۴ - ۲۴۵؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴،ص ۱۹۷.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۲۰۱.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۸۶ - ۱۸۷، ۲۰۷ - ۲۰۸ و ۲۱۵ - ۲۱۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۲۰۳.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ص۲۶۲.
- ↑ در خصوص حملات مسلمانان به منطقه آسیای صغیر تا سال ۱۲۲ هجری ر.ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ج۲، ص۳۴۹ - ۳۶۹؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۹۹، ۲۰۱، ۲۰۵ - ۲۰۷، ۲۱۴ - ۲۱۶ و ۲۱۹.
- ↑ در خصوص این درگیری ر.ک: العرینی، الدولة البیزنطیه، ص۱۹۹ - ۲۰۸.
- ↑ ۲۰. Bury: Hist of Later Roman Empire: II. Finlay: Hist of the Byzantine Empire cit. P. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۸ و ۲۴۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۲۰۴.
- ↑ ابن عبدالحَکَم، فتوح مصر و المغرب، ص۲۹۸ – ۲۹۹.
- ↑ محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل، دولت امویان (کتاب)|دولت امویان ص۲۰۵.
- ↑ سرزمین غال یا غاله، بعد از سقوط حکومت روم، به استانهای متعددی تقسیم شد که مهمترین آنها عبارتاند از:سبتمانیا در جنوب شرقی، اکیتانیا در شمال غربی و پایتخت آن بوردو، بروفانس در شمال شرقی و برجندیا درمنطقه شمالی رودخانه لوار تا آلمان و پایتخت آن لیون. این استان تحت فرمان حکومت میروفنجیه یا مملکت فرنگ بود.
- ↑ ابنعذاری، البیان المغرب فی أخبار الأندلس والمغرب، ج۲ ص۲۶؛ العبادی، فی التاریخ العباسی والاندلسی، ص۲۹۳؛ عنّان، دولة الاسلام فی الأندلس، ص۸۱.
- ↑ ابنعذاری، البیان المغرب فی أخبار الأندلس و المغرب، ج۲، ص۲۷.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۴ - ۲۱۵.
- ↑ عنّان، دولة الاسلام فی الأندلس، ص۸۴ - ۸۹؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۰۹.
- ↑ Levi prorencal: Histoire de I'Espagne Musulman I pp ۶۰-۶۱..
- ↑ عنّان، دولة الاسلام فی الأندلس، ص۸۶ - ۸۹.
- ↑ عنّان، دولة الاسلام فی الأندلس، ص۱۰۰؛ بیضون، ملامح التیارات السیاسیة فی القرن الاول الهجری، ص۳۱۰ - ۳۱۱.
- ↑ رمضان، الصراع بین العرب و اوروبا من ظهور الاسلام الی انتهاء الحروب الصلیبیه، ص۱۳۲ - ۱۳۳.
- ↑ المقرّی: نفخ الطیب فی غصن الأندلس الرطیب، ج۲، ص۶۵؛ دائرة المعارف الاسلامیه، ج۴، ص۶۳.Levi provencal: op: cit I pp. ۶۱ - ۶۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان، ص۲۰۵.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۳۰۹ - ۲۱۱ و ۲۱۵.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۲۰۰.
- ↑ محمد سهیل طقوش|طقوش، محمد سهیل، دولت امویان (کتاب)|دولت امویان ص۲۰۸.