ابوهریره دوسی در تراجم و رجال

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابو هریره یکی از نادرترین شخصّیت‌های صدر اسلام است که هویّت خانوادگی و تاریخ حیات علمی‌اش همواره محل اختلاف بوده و هست. اختلاف روایات و آراء در باره نام او و پدرش به حدّی است که ابن عبدالبر آن را غیر قابل ضبط می‌‌داند. ابن حجر با اختصاص دو صفحه و نیم به بررسی نام او و پدرش و با تذکّر این نکته که مجموع احتمالات در باره نام او پدرش به ۲۴۷ نام می‌‌رسد، نتیجه می‌‌گیرد که به اعتبار نقل، نام‌های «عمیر»، «عبدالله» و «عبدالرحمن» صحیح‌تر است، امّا ابن عبدالبر می‌‌نویسد: بهتر آن است که او را با کنیه (ابوهریره) که پیامبر(ص) به او داد، بشناسیم[۱].

با توجه به مجموع روایات معلوم می‌‌شود که این نام پیش از اسلام در میان قبیله دوس به وی داده شده است و پیامبر(ص) نیز به اعتبار اشتهار وی به این نام او را ابوهریره یا (ابوهِرّ) خوانده است. به هر حال، این کنیه بر گرفته از (هِرّ) (گربه) یا (هُرَیره) (بچه گربه) است که به سبب نوعی ملازمت یا بازی او با این حیوان، بر وی نهاده شده است، چنان که به جهت شدت علاقه او به غذایی به نام (مَضیره) به (شیخ المَضیره) شهرت یافته است[۲].

زمخشری می‌‌نویسد: ابو هریره، حلیم و فالوده را بیش‌تر از غذاهای دیگر می‌‌خورد و می‌‌گفت: آن دو، مادّه و اساس فرزند هستند. او همچنین مَضیره (آشی که از شیر ترش تهیه می‌‌شود) را بسیار دوست می‌‌داشت و آن را با معاویه می‌‌خورد و می‌‌گفت: مضیره معاویه گواراتر و چرب‌تر است و نماز علی برتر. از این رو وی را (شیخ المضیره)[۳] نامیدند[۴].

او از طرف پدر و مادر (اُمَیمه دختر صفیح) به قبیله (دَوْس) شاخه‌ای از قبیله قحطانی نژاد (اَزْد) منسوب است. اینان در جریان مهاجرت اعراب یمن، در نواحی تهامه، حیره و عراق سکونت کردند. عده زیادی از آنان که ابو هریره و مادرش نیز از آن جمله بودند، در سال هفتم (سال فتح خیبر) به مدینه آمدند. پس از آنکه (ابو هریره) مدینه را از وجود پیامبر و یاران‌اش خالی دید، به خیبر آمد و پیامبر را ملاقات کرد. از او نقل شده است که: به سوی خیبر راه افتادم و پس از آنکه مسلمانان آنجا را فتح کرده بودند، به خدمت پیامبر رسیدم. حضرت پرسید، از کدام قبیله‌ای گفتم: از دَوْس. آن گاه پیامبر(ص) دست خود را بر پیشانی‌ام نهاد و فرمود: کسی از دوس را نمی‌دیدم که در او خیری باشد[۵].

در باره تاریخ زندگی ابو هریره پیش از هجرت، چیزی جز آن چه خود وی گزارش کرده است، به چشم نمی‌خورد. او می‌‌گوید[۶]:

در کودکی یتیم شدم و در حال درویشی و فقر مهاجرت کردم. به بهای سیری شکم اجیر ابن سمعان و بُسره دختر غزوان - که بعدها به همسری ابوهریره در آمد - بودم. در هر منزلی که فرود می‌‌آمدند، خادم‌شان بودم و آن گاه که سوار می‌‌شدند مرکب شان را می‌‌راندم. گوسفندان خانواده ام را می‌‌چراندم. خدا را سپاس که دین را سرمایه قوام و تدبیر مردم و ابوهریره را امام آنان قرارداد.

او از بسره صاحب سه پسر به نام‌های: مُحرز، بلال و عبدالرحمن و یک دختر شد. این دختر، همسر سعید بن مسیب، راوی و فقیه معروف مدینه است[۷].

تاریخ زندگی او پس از مسلمان شدن به سه دوره تقسیم می‌‌شود: روزگار پیامبر(ص)، دوره خلفای راشدین و دوره حکومت امویان.

از مجموع روایات مربوط به هجرت او به مدینه در سال هفتم هجری و درگذشت وی به سال ۵۹ در ۷۸ سالگی، چنین استنباط می‌‌شود که او در حدود ۲۵ سالگی اسلام آورده و سه سال آخر حیات پیامبر(ص) را درک کرده است[۸]. این سه سال را در جمع هفتاد نفری (اهل صفّه) سپری کرد و به کار دیگری جز یادگیری قرآن و حدیث یا سیر کردن شکم خود نپرداخت. این جریان در ضمن چند روایت از خود ابوهریره بازگو شده است:

روزی میان منبر پیامبر(ص) و حجره عایشه بی‌هوش افتاده بودم. مردم می‌‌آمدند و می‌‌گفتند او دیوانه است. من می‌‌گفتم: این دیوانگی نیست، اثر گرسنگی است. سوگند به خدا، من همواره ملازم پیامبر(ص) بودم تا شکم خود را سیر کنم. گاهی از فرط گرسنگی شکم‌ام را روی ریگ‌ها می‌‌گذاشتم و چه بسا آیه‌ای را که می‌‌دانستم از عابران می‌‌پرسیدم تا به من توجه کرده و بر من رقت آورد و شکم مرا سیر کند. من بی‌نوایی از بی‌نوایان صفه بودم که برای سیر کردن شکم خود، پیامبر(ص) را همراهی می‌‌کردم با او بودم آن گاه که دیگران نبودند، حفظ می‌‌کردم آن گاه که دیگران فراموش می‌‌کردند [۹].

در روایت دیگری از ابوهریره می‌‌خوانیم: سه روز و شب بر من گذشت که روزه بودم و چیزی نیافتم تا آنکه راه افتاده و ابو بکر را دیدم و او را دنبال کردم. او از من پرسید: چطور هستی ابوهریره بازگشتم و فهمیدم که چیزی نزد او نیست. سپس شب هنگام به دنبال عمر راه افتادم او نیز حال مرا پرسید و من دانستم که چیزی نزد او نیست. بازگشتم و این بار علی را دنبال کردم؛ او گفت: ابوهریره داخل شو. من که بسیار شادمان شدم، به خانه او درآمدم و شنیدم که خطاب به فاطمه(س) گفت: ای دختر پیامبر! بچه‌ها را بخوابان و چراغ را خاموش کن که میهمان داریم. آن گاه دو قرص نان به اندازه کف دست آورد و به بهانه درست کردن چراغ برخاست و آن را خاموش کرد. می‌‌دیدم که آن دو دهان شان را می‌‌جنبانیدند امّا چیزی نمی‌خوردند. برخاستم و نزد پیامبر(ص) آمدم و او نیز مقداری از سویق و چند خرما به من داد و خوردم، امّا هنوز گرسنه بودم[۱۰].

نیز از او روایت است که جعفر بن ابی طالب بهترین یاور بی‌نوایان بود. او در میان ما می‌‌گشت و ما را اطعام می‌‌کرد حتی انبان و مشکی را که در آن چیزی نمانده بود می‌‌آورد و ما آن را می‌‌لیسیدیم.

شاید از این روست که ابوهریره در باره جعفر گفته است: پس از پیامبر(ص) هیچ کس کفشی نپوشید و مرکبی سوار نشد که برتر از جعفر باشد[۱۱].

دکتر محمود ابوریّه بر این عقیده است که وی کم‌تر از دو سال محضر پیامبر(ص) را درک کرده است. این سخن شاید مستند به روایتی باشد که ابن سعد از ابوهریره نقل می‌‌کند: پیامبر(ص) مرا با علاء بن حضرمی به بحرین فرستاد و علاء مرا مؤذن خود قرار داد. در منابع تاریخی دیگر تصریح شده است که پیامبر(ص) پس از بازگشت از غزوه حنین و طائف و عمرة القضاء، در ماه ذی قعده سال هشتم به مدینه بازگشت و شماری از صحابه را به عنوان گردآورندگان زکات و گروهی حاملان نامه آن حضرت برای شاهان به نواحی مختلف فرستاد که از آن جمله، علاء بن حضرمی بود که نامه حضرت را برای منذر بن ساوی عبدی، پادشاه بحرین برد. او اسلام آورد و علاء امیر بحرین بود تا آنکه پیامبر(ص) درگذشت[۱۲].

با ملاحظه شمار دیگری از روایات برمی آید که پس از عزل علاء بن حضرمی توسط پیامبر(ص) و گماردن ابان بن سعید بن عاص به جای وی، ابوهریره نیز به مدینه بازگشته است. از او روایاتی دال بر مشارکت وی در غزوه مؤته، فتح مکّه، غزوه تبوک و در مراسم حج سال نهم - که در آن ابو بکر امیر حاج بود و علی بن ابی طالب(ع) آیه برائت را در مِنی خواند - نقل شده است. واقدی به اسناد خود از ابوهریره نقل می‌‌کند: در غزوه مؤته با دیدن شکوه دشمن، برق از چشمم پرید و فرار کردم[۱۳].

طبری ذیل تفسیر آیه نخست سوره برائت با سه طریق از ابوهریره روایت می‌‌کند: آن هنگام که علی(ع) از طرف پیامبر(ص) مأمور شد تا آیه برائت را بخواند در کنار او بودم. او با صدای بلند فریاد می‌‌زد: هیچ برهنه ای نباید کعبه را طواف کند. هر کس پیمانی با رسول خدا دارد تا پایان مدت‌اش معتبر است. جز انسان مؤمن به بهشت نمی‌رود و از این پس هیچ مشرکی نباید حج بگزارد[۱۴].

یادآوری این مطلب لازم است که دست فراموش کارِ تحریف گران همین داستان را از ابوهریره آورده و چنین گزارش کرده‌اند: در سالی که رسول خدا ابو بکر را امیر حاجیان قرار داد، ابوبکر، من و چند نفر دیگر را فرستاد تا روز عید قربان اعلان کنیم که از این پس نباید مشرکی حج گذارد و برهنه ای گرد کعبه طواف کند[۱۵].

ابوهریره می‌‌گوید: با دعای پیامبر(ص) مادرم ایمان آورد؛ سپس از آن حضرت خواستم تا دعا کند خداوند من و مادرم را محبوب مؤمنان قرار دهد. او دعا کرد و من محبوب همه مؤمنان شدم. روزی از فراموش کردن احادیث شکایت کردم، پیامبر فرمود: تن پوشت را بگشا. آن را گشودم. آن حضرت برایم حدیث گفت و فرمود: تن پوشت را به سینه بچسبان، چنین کردم و از آن پس دیگر چیزی را فراموش نکردم.

در روایت دیگر آمده است که پیامبر(ص) فرمود: لباست را باز کن، آن را باز کردم و او تمامِ روز را بر من حدیث گفت و آب دهان روی لباس ام انداخت سپس آن را به بدن ام چسباندم و دیگر چیزی را فراموش نکردم[۱۶].

حاصل روزگار مصاحبت ابوهریره با پیامبر(ص) هزاران حدیث و روایت است که به قول خود وی، تنها نیمی و یا کم‌تر از نیمی از احادیثی است که به ذهن سپرده بود. در عین حال او بیش‌تر از هر صحابی دیگری حدیث دارد، بلکه بر حسب تحقیقِ یکی از نقّادان حدیث، نسبت تمام احادیث خلفای چهارگانه به احادیث ابو هریره، کم‌تر از ۲۵ درصد و نسبتِ احادیث عائشه به او نیز به کم‌تر از نصف می‌‌رسد و اگر احادیث او به احادیث ام سلمه و احادیث همه زنان پیامبر و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) ضمیمه شود باز کمتر از احادیث ابوهریره خواهد بود[۱۷].

این موضوع از ناحیه معاصرانِ ابوهریره از اصحاب پیامبر(ص) تا کنون همواره مورد نقد و بررسی بوده و چنان که گفته‌اند او نخستین راوی حدیث در جهان اسلام است که مورد اتهام قرار گرفته است[۱۸] این مطلب در بخش‌های بعدی بیش‌تر بررسی خواهد شد.

با رحلت پیامبر(ص) و آغاز خلافت ابو بکر، جنبش‌های ارتداد آغاز گردید. یکی از این تحرّک‌ها ارتداد شماری از قبایل بحرین بود که با تدبیر خلیفه سرکوب شد، به این ترتیب که ابوبکر در سال ۱۱ ﻫ.ق علاء بن حضرمی را با پرچم اسلام و شانزده نفر، از جمله ابوهریره، ابوبکره، به بحرین فرستاد و علاء موفق شد به کمک همراهان و سپاه اسلام، آتش فتنه را خاموش کند. در سال ۱۳ ﻫ.ق ابوبکر درگذشت و عمر بن خطاب به جای او نشست. او علاء را در مقام خود ابقا کرد. علاء در دوره چند ساله امارت‌اش بر بحرین با اهل (زاره) مصالحه و اهل (دارین) را سرکوب کرد. سپس در حدود سال ۲۱ ﻫ.ق از طرف خلیفه مأمور شد تا با (عُتْبة بن غزوان) بجنگد. او در این جریان به اتفاق چند تن از جمله ابوهریره وابوبکره به طرف بصره حرکت کرد، امّا علاء بن حضرمی در بین راه وفات یافت و سپاه او به بحرین بازگشت.

ابوهریره، حاصل چندین سال همراهی خود با علاء را چنین بازگو می‌‌کند: از علاء سه چیز دیدم که بدان جهت همواره او رادوست می‌‌دارم. او را دیدم که از مدینه به بحرین آمد. در میان راه آب تمام شد و او دعا کرد که خداوند یاری مان کند. ناگهان از زیر تپه ای آب گوارا جاری گردید همه سیراب شدند و راه افتادند. نیز با او از بحرین به طرف بصره حرکت کردیم. او در منطقه (لیاس) درگذشت و ما آب نداشتیم. تا او را غسل دهیم. ابری پدید آمد و باران بارید. او را غسل دادیم و دفن کردیم. همچنین او را دیدم که با اسبش آب‌های دریا را درمی نوردید[۱۹].

پس از مرگ علاء بن حضرمی در سال ۲۱ ﻫ.ق ابو هریره از طرف خلیفه به امارت بحرین یا به امامت جمعه و جماعت و قضاوت آن شهر منصوب گردید. از دوران اَمارت وی در بحرین و سیره او در آنجا همین اندازه می‌‌دانیم که پس از مدّتی، از طرف خلیفه به مدینه احضار شد و به جهت تخلّفات مالی‌اش دوازده هزار درهم جریمه و از امارت عزل گردید. طبق نقل ابن سعد و بلاذری، عمر بن خطاب او را دشمن خدا و رسول و کتاب او خواند و به دزدی متهم کرد. ابن سعد می‌‌نویسد: دارایی او در بحرین به بیست هزار درهم رسید[۲۰].

از ابوهریره نقل کرده‌اند که می‌‌گفت: هر روز دوازده هزار بار - و به روایت دیگر - به اندازه دوازده هزار گناهم -استغفار می‌‌کنم[۲۱].

روایات ابوهریره و زیاده روی او در نقل حدیث از پیامبر(ص) سبب رنجش خلیفه شد. از این رو به او پرخاش می‌‌کرد و می‌‌گفت: نشینده‌ها را از پیامبر روایت می‌‌کنی. روایت از پیامبر را رها کن و گر نه تو را به سرزمین (دَوْس) تبعید می‌‌کنم و نیز او را به همین جهت تازیانه زد. بعدها ابوهریره از سخت گیری‌های خلیفه یاد می‌‌کرد و می‌‌گفت: ما نمی‌توانستیم روایتی از پیامبر(ص) نقل کنیم تا آنکه عمر درگذشت. از او پرسیدند چرا او اشاره به پشت خود کرد و گفت: از ترس تازیانه. همچنین می‌‌گفت: اکنون احادیثی را نقل می‌‌کنم که اگر در حضور عمر بازگو می‌‌کردم، سرم را می‌‌شکست![۲۲].

ابوهریره مانند این برخورد را از پیامبر(ص) نقل می‌‌کند. او بدون اشاره به علت آن می‌‌گوید: پیامبر(ص) تازیانه برداشت تا مرا بزند. و نیز روزی به من فرمود: مادرت به عزایت بنشیند ابوهریره![۲۳].

از مجموع روایات موجود در باره تاریخ زندگی ابوهریره در دوره خلافت عثمان بن عفان استفاده می‌‌شود که وی علاقه خاصّی به خلیفه داشت و در جریان حمله شورشیان از یاران نزدیک خلیفه بود و از جان وی دفاع کرد. بعدها که یاد و نامی از خلیفه به میان می‌‌آمد می‌‌گریست و می‌‌گفت: گویا می‌‌شنوم که او ناله می‌‌کند و آه می‌‌کشد[۲۴].

رأی او در باره عثمان و حمایت وی از خلیفه بود که باعث شد تا فرزندان عثمان تابوت وی را از (عقیق)[۲۵] تا قبرستان بقیع حمل کنند و پس از آنکه ولید بن عتبة بن ابی سفیان فرمان‌دار مدینه، خبر درگذشت وی را به معاویه داد، معاویه به او نوشت: به وارثان او ده هزار درهم بپرداز و با آنان به نیکی رفتار کن که ابو هریره با عثمان و از یاران او بود[۲۶].

گزارش‌های چندی که از حیات اجتماعی و سیاسی ابوهریره در دوره کوتاه خلافت علی بن ابی طالب در منابع تاریخی به چشم می‌‌خورد، نشان می‌‌دهد که ابوهریره مدّتی در مدینه بوده و رابطه خاصی با بنی امیه داشته است. در سال ۳۹ یا ۴۰ که سپاه بسر بن ارطاة[۲۷] به امر معاویه بر مدینه تاخت و به قتل و غارت پرداخت، ابوایوب انصاری عامل امیرمؤمنان(ع)در مدینه گریخت و بسر بن ارطاة پس از گرفتن بیعت برای معاویه، امور مدینه را به ابوهریره سپرد و راهی مکّه و یمن شد.

همچنین او و نعمان بن بشیر انصاری دو تن از نمایندگان معاویه بودند که نزد امام علی بن ابی طالب(ع)آمده و از او خواستند تا قاتلان عثمان بن عفان را به معاویه تحویل دهد. امیرمؤمنان خواسته آنان را تأمین نکرد. ابوهریره به شام بازگشت و معاویه را از ماجرا آگاه کرد. معاویه دستور داد میان مردم برود واین خبر را برای آنان بازگوید.

درباره فاصله و دوری ابوهریره از اهل بیت(ع) به ویژه امام علی(ع) گزارش‌هایی در منابع تاریخی به چشم می‌‌خورد. ابواسحق ثقفی اصفهانی او را در شمار دشمنان امام علی(ع) نام برده است. از امام علی(ع)نیز روایت شده است که ابوهریره، دروغ پردازترین مردم نسبت به پیامبر(ص) است. شاید از جمله این روایات همان‌هایی باشد که در نکوهش امام علی(ع)از او نقل شده است.

نکته قابل توجه آنکه او حتی یک روایت از آن حضرت و فرزندان‌اش نقل نکرده است[۲۸].

البتّه روایات دیگری از طریق وی در باره فضایل امیرمؤمنان و اهل بیت در منابع اهل سنّت و شیعه آمده است که در جای خود به آنها اشاره خواهد شد.

پس از شهادت امام علی و به قدرت رسیدن معاویه، ابوهریره فرصت مناسبی برای تقرّب به دستگاه خلافت بنی امیه یافت. وی از طرف معاویه به عنوان نخستین فرمان دار مدینه منصوب شد، امّا دیری نپایید که معاویه بر وی خشم گرفته و مروان بن حکم را به جای او منصوب کرد. ظاهراً پس از این نقل و انتقال ابوهریره اولین قاضی مدینه در حکومت اموی بود که از طرف مروان بن حکم فرمان دار مدینه برای این سمت برگزیده شد و گاه با اجازه معاویه به عنوان جانشین مروان در مدینه عمل می‌‌کرد.

ابورافع داستانی را از این دوره در باره ابوهریره نقل کرده که در بیش‌تر کتب تاریخ و تراجم آمده است و ما آن را از ابن قتیبه نقل می‌‌کنیم. ابورافع می‌‌گوید:

گاهی مروان، ابوهریره را به جای خود می‌‌نهاد، او درازگوشی را پالان کرده سوار می‌‌شد و در حالی که بر سر خود ریسمانی از لیف بسته بود، به هر عابری که می‌‌گذشت می‌‌گفت: (راه باز کنید، راه باز کنید، امیر آمده است.).و گاه بر کودکان در حال بازی عبور می‌‌کرد و ناگهان خود را در میان آنان می‌‌انداخت و پای خود را به زمین می‌‌زد و بچه‌ها فرار می‌‌کردند)[۲۹]

ابن جزری نیز به بازی او با آلت قمار (سُِدَّر) اشاره می‌‌کند. از دمیری نیز نقل کرده‌اند که وی با شطرنج بازی می‌‌کرده است[۳۰].

او ظاهراً یک بار همراه معاویه به کوفه رفته است. هرچند زمان این سفر معلوم نیست، امّا چندان هم دور از واقعیّت نیست که بگوییم او در جریان صفین با معاویه بوده و این همان سفری است که بعد از شهادت امام علی(ع) و صلح امام حسن(ع) در (عام الجماعة) صورت گرفته است. آن چه که از این سفر به گفتار ما مربوط می‌‌شود گزارشی است که ابواسحق ثقفی اصفهانی آورده است. او پس از اشاره به گردهم آیی هواخوان معاویه در منطقه (نُخَیله) می‌‌نویسد: وقتی معاویه به کوفه درآمد، ابوهریره داخل مسجد شد و به نقل حدیث از پیامبر پرداخت. ناگهان جوانی از انصار جمعیّت را پشت سر نهاد و نزد وی آمد و گفت: ای ابوهریره! تو را به خدا سوگند می‌‌دهم آیا از پیامبر شنیده ای که به علی می‌‌گفت: هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار ابوهریره گفت: آری، قسم به کسی که خدایی جز او نیست، از پیامبر شنیدم که چنین فرمود.

جوان گفت: سوگند به خدا که دشمن علی را دوست گرفتی و دوست او را دشمن[۳۱].

ابن عساکر نقل می‌‌کند که ابوهریره از مروان بن حکم بد می‌‌گفت و آن گاه که عطای مروان به وی می‌‌رسید، ساکت می‌‌شد[۳۲]. نیز ابن کثیر از احمد بن حنبل روایت کرده است که ابوهریره همین کار را درباره معاویه انجام می‌‌داد و هرگاه عطای او به دست‌اش می‌‌رسید، سکوت می‌‌کرد[۳۳].

در منابع مختلف تاریخی نقل کرده‌اند که ابوهریره پشت سر علی(ع) نماز می‌‌خواند و بر سفره معاویه می‌‌نشست و از جنگ (صفین) کناره‌گیری کرد. او می‌‌گفت: نماز پشت سر علی کامل‌تر، و سفره معاویه چرب تر. و دوری از جنگ ایمن‌تر است[۳۴].

به احتمال قوی می‌‌توان گفت که بیش‌ترین روایات ابوهریره در دوران حدود بیست ساله خلافت معاویه نقل شده است. در دوران خلافت عمر بن خطاب، از بیم خلیفه و در دوران خلافت عثمان بن عفان - با همه تقرّبی که به دست گاه خلافت داشته است - از بیم اعتراض و خشم اصحاب بزرگی چون: علی بن ابی طالب و عایشه که در مدینه بوده‌اند، امکان جعل روایت نداشته است، هرچند وی از جمله پنج صحابی بود که از زمان عثمان به روایت حدیث و به فتوا دادن پرداختند. ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی نقل می‌‌کند: معاویه، گروهی از صحابه و تابعیان را مأمور جعل احادیثی در نکوهش علی کرد و برای این کار پاداشی مقرّر کرد. از جمله این صحابیان ابوهریره، عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه و از تابعیان عروة بن زبیر بود. آن گاه ابن ابی الحدید شماری از این روایات را بازگو می‌‌کند[۳۵].

یکی دیگر از شواهد این احتمال، داستانی است که ذهبی، ابن کثیر و ابن حجر آن را از ابن سعد نقل کرده‌اند. او به سند خود از ولید بن رباح آورده است: تشییع کنندگان خواستند امام حسن(ع) را کنار پیامبر(ص) دفن کنند، ابوهریره را دیدم که به مروان می‌‌گفت: سوگند به خدا تو که والی مدینه نیستی، چرا در کاری که ارتباطی با تو ندارد دخالت می‌‌کنی تو می‌‌خواهی دل آن کسی را که غائب است - یعنی معاویه - خشنود کنی مروان خشمگین شد و گفت: مردم می‌‌گویند تو اندکی پیش از وفات پیامبر آمده ای و زیاد از پیامبر(ص) حدیث نقل می‌‌کنی[۳۶].

از آن چه گذشت، میزان دل بستگی ابوهریره به بنی امیّه و فاصله‌اش از اهل بیت(ع) به ویژه امام علی(ع) روشن شد و به گوشه‌ای از ألطاف اهل بیت(ع) نسبت به وی اشاره گردید. همچنین دریافتیم که او از جهت روایت، گاهی مورد سرزنش امام علی(ع)و نیز برخی از صحابه قرار می‌‌گرفت. نیز در روایتی از امام جعفر صادق(ع)آمده است که: ابوهریره و انس بن مالک بر زبان پیامبر(ص) دروغ می‌‌بستند [۳۷].

در این جا دو مورد از احسان‌های پیامبر(ص) نسبت به ابوهریره را بازگو می‌‌کنیم سپس با اشاره به گوشه دیگر از رابطه کریمانه علی بن ابی طالب(ع)با وی، روایاتی چند از او را در باره اهل بیت خواهیم آورد.

به طرق مختلف از ابو هریره نقل شده است که نزد پیامبر(ص) آمدم و از فراموشی احادیثی که از آن حضرت می‌‌شنیدم شکایت کردم. پیامبر(ص) فرمود: رِدایت را باز کن. آن را گشودم و حضرت دست خود را در میان آن نهاد و احادیث زیادی فرمود که فراموش نکردم[۳۸].

در روایت دیگری نیز از خود وی آمده است که روزی چند خرما نزد پیامبر آوردم و گفتم: یا رسول الله! از خدا بخواه تا این خرماها برکت یابند. حضرت خرماها را برگرفت، سپس دعا کرد و فرمود: آنها را در انبانی، همراه خود داشته باش و هرگاه نیاز داشتی از آن بردار... تا آنکه گناهی کردم و این برکت قطع شد. راوندی نقل می‌‌کند: این گناه، عبارت بود از خودداری از گواهی بر ولایت علی(ع) تا آنکه با دعای آن حضرت، دوباره آن برکت را باز یافت و همین که ابو هریره به طرف معاویه رفت برای همیشه قطع گردید. ترمذی و بیهقی نقل می‌‌کنند: با قتل عثمان این برکت از بین رفت![۳۹].

روزی ابوهریره در باره آن حضرت چیزهایی گفته و به گوش او نیز رسیده بود. فردای آنروز، ابوهریره چیزی از امام درخواست کرد، امام خواسته‌اش را برآورد. یاران امام، زبان به اعتراض گشودند، امام فرمود: من شرم می‌‌کنم که نادانی او بر دانشم، گناه او بر بخششم و تقاضای او بر احسانم چیره شود [۴۰].

در میان هزاران روایت نقل شده از ابو هریره، شمار قابل توجّهی از آنها به معرّفی شخصیّت‌ها، اماکن، قبایل[۴۱] و جریان‌های فکری و سیاسی صدر اسلام اختصاص دارد. روایات او در باره بنی هاشم و اهل بیت(ع)بخشی از این مجموعه را تشکیل می‌‌دهد که برخی از اینها به بیان فضایلی از آنان می‌‌پردازد و دسته دیگر، به طور صریح یا به اشاره، به انکار فضایل یا نکوهش آنان پرداخته است. در میان احادیث او در تبیین مناقب اهل بیت(ع)می توان به روایاتی اشاره کرد، از جمله: قرائت آیه برائت و ابلاغ پیام رسول خدا توسط علیّ(ع)در حج سال نهم، نازل شدن آیه اکمال در جریان غدیر خم و تصریح پیامبر(ص) به ولایت علی(ع) داستان بستن تمام درهایی که به مسجد پیامبر(ص) باز می‌‌شد جز درِ خانه علی(ع)و فضایل اهل بیت و تداوم امامت در میان فرزندان علی(ع)تا حضرت مهدی(ع)[۴۲].

امّا برخی از روایات وی که به نوعی بر قدْح و توهین نسبت به اهل بیت(ع) دلالت دارد در بر دارنده مطالب زیر است: فراموشی پیامبر(ص) در رکعت‌های نماز و تقاضای او از مردان که به هنگام نسیان پیامبر(ص)، تسبیح بگویند و از زنان که کف بزنند، سکوت پیامبر درباره بازی حبشیان در مسجد،[۴۳] هتک حرمت حَرَم مدینه پیامبر(ص) توسط علی بن ابی طالب(ع)و خواستگاری علی بن ابی طالب از دختر ابو جهل و رنجش خاطر پیامبر(ص) از این کار[۴۴].

او حافظ‌ترین و پر حدیث‌ترین صحابی پیامبر(ص) است که در مدّت کم‌تر از سه سال مصاحبتش با آن حضرت، بالغ بر ۵۳۷۴ حدیث از پیامبر(ص) نقل کرده است. تحمّل و حفظ این حجم از مطالب در آن مدّت، باعث شد تا او به عنوان نخستین راویِ متّهم در تاریخ اسلام مطرح شود. اتّهامِ جعل روایت از زبان پیامبر(ص) و زیاده روی در نقل حدیث و بی‌دقّتی در آن، چیزی بود که برای نخستین بار از ناحیه اصحاب پیامبر(ص) مانند: علی بن ابی طالب(ع) عمر بن خطاب، زبیر بن عوام و به ویژه عایشه، متوجّه ابوهریره شد. از برخی گزارش‌ها روشن می‌‌شود که کثرت روایات او از پیامبر(ص) همواره مورد سؤال و تردید افکار عمومی بوده است[۴۵].

دفاعیّات ابوهریره از این اتّهام‌ها را می‌‌توان در چند مورد خلاصه کرد: حفظ فوق العاده او موهبت الهی بوده که با دعای پیامبر(ص) و اعجاز آن حضرت، حاصل شده است. او نیز گفته است: آن گاه که دیگر اصحاب پیامبر(ص) از مهاجر و انصار به کسب و تجارت و کسب معاش، مشغول بودند و نیز زنان پیامبر(ص) - منظور عائشه است - به آرایش خود می‌‌پرداختند، وی خانه به خانه دنبال پیامبر بوده و در سفر و حضر او را همراهی می‌‌کرده و حریصانه از او حدیث می‌‌شنیده است. سخن آخر آنکه وی نه تنها در روایت حدیث زیاده روی نکرده، بلکه از روایات بسیاری چشم پوشیده است[۴۶].

این دفاعیّات به ضمیمه نظریّه عمومی اَهل سنّت در باره عدالت صحابه،[۴۷] سبب شده است تا رجالیون و محدثان از قرن سوم تا کنون در برابر این تهمت‌ها و نیز اتّهام‌هایی از قبیل تدلیس و بی‌دقّتی در روایت حدیث، به دفاع از شخصیت ابو هریره بپردازند.

اینان تصریح کرده‌اند که سخن صحابه در باره نکوهش طبقه بعد از خودشان، اعتبار دارد، امّا سخن آنها در باره نکوهش صحابه، مسموع نیست،؛ چراکه در این صورت، کیانِ اسلام آسیب می‌‌بیند[۴۸]. ذهبی، پس از اظهار این حقیقت که تدلیس روایت در میان صحابه فراوان است می‌‌نویسد: از آنجا که صحابه عادل‌اند تدلیس آنها عیبی ندارد[۴۹].

برخی به روایت ده‌ها صحابی و صدها تابعی از وی استناد کرده و راویان او از تابعین را مشهورترین، شریف‌ترین و بزرگ‌ترین محدّثان می‌‌نامند و بر این باورند که مخالفان ابوهریره و آنان که به روایات او خرده می‌‌گیرند جهمیانِ معطّله هستند که اخبار وی را خلاف مرامِ خود می‌‌دانند، یا از خوارج‌اند که جنبش مسلّحانه بر ضد امّت اسلام را مباح دانسته و تن به اطاعت خلیفه نمی‌دهند، یا قدَرَی مذهبان معتزله هستند که از اسلام و شریعت جدا شدند و منکر قضاء و قدر الهی‌اند که در روایات ابوهریره نیز آمده است، یا متفقّهانِ وابسته و مقلّدی هستند که به منظور دفاع از مذهب فقهی خودشان، روایت مخالف آن را انکار می‌‌کنند و برخی از اینان کسانی‌اند که نفهمیده روایات ابو هریره را رد می‌‌کنند[۵۰].

به هر حال، این حجم از مخالفت و سرسختی در برابر روایات ابو هریره و نیز مخالفت بعضی از صحابه و تابعین و امامان شیعه، مانند امام علی(ع)و امام صادق(ع) علاوه بر آنکه ادعای اجماع در باره عدالت صحابه را مخدوش می‌‌کند،[۵۱] زمینه نقدها و کاوش‌های بیش تری را در مخالفت با ابو هریره یا در دفاع از وی فراهم نموده است. از این رو کسانی چون: سید شرف الدین عاملی، رشید رضا، دکتر محمود ابو ریّه و محمد عجاجِ خطیب در موضع نخست و نویسندگانی، مانند: شیخ محمد سماحی، عبدالوهاب عبداللطیف و دکتر محمد ضیاءالرحمن اعظمی در حوزه دفاع از ابوهریره قلم زده‌اند[۵۲].

به هر حال، ابوهریره به جز از پیامبر(ص) از کسانی چون: عمر بن خطاب، ابوبکر، انس بن مالک، عایشه، اُبیّ بن کعب و کعب الاحبار روایت کرده است. و زید بن ثابت، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، اُبیّ بن کعب، عایشه، جابر، ابوموسی اشعری و ابوطفیل و از تابعین، کسانی چون: سعید بن مسیب، ابو سلمة بن عبدالرحمن، سلیمان بن یسار، ابوبکر بن عبدالرحمن، عروة بن زبیر، عبیدالله بن عبدالله، و قبیصة بن ذؤیب از وی روایت کرده‌اند[۵۳].

از نکات قابل تأمل در روایات ابوهریره آن است که وی حتّی یک روایت از خاندان علی بن ابی طالب(ع) و از خود وی ندارد. همچنین از حِبرالاُمّه و بحرالاُمّه، ابن عبّاس روایتی نقل نکرده است. این در حالی است که از کعب الاحبار - که در خلافت عمر بعد از فتح شام اسلام آورد و در سال ۳۲ ﻫ.ق درگذشت فراوان روایت کرده تا آنجا که بُسر بن سعید می‌‌گوید: ابوهریره در نزد ما برمی‌خواست و می‌‌گفت: از پیامبر(ص) چنین و چنان شنیدم و از کعب چنین شنیدم. عمر بن خطاب کعب الاحبار را نیز مانند ابوهریره تهدید می‌‌کرد و می‌‌گفت: حدیث گفتن را ترک کن و گرنه به سرزمین بوزینگان تبعیدت می‌‌کنم[۵۴].

روایات وی در تمام منابع روایی اهل سنت از جمله مسند احمد بن حنبل و در برخی از کتب روایی شیعه مانند: کتاب الخصال، الاختصاص و کفایة الاثر آمده است[۵۵].

سرانجام، ابوهریره پس از حدود ۷۸ سال زندگی در اواخر خلافت معاویه به سال ۵۹ ﻫ.ق در قصر یا خانه خود در منقطه (عقیق) وفات یافت. جنازه‌اش توسط فرزندان عثمان به مدینه منتقل شد و حاکم مدینه ولید بن عتبة بن ابی سفیان بر آن نماز خواند و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۵۶].[۵۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. المعارف ۲۷۷؛ الاستیعاب ۴/ ۱۷۷۰ و الاصابة ۷/ ۱۹۹ - ۲۰۱.
  2. المعارف ۲۷۷؛ المستدرک ۳/ ۵۰۶؛ الاستیعاب ۴/ ۱۷۶۸؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۸ و الاصابة ۷/ ۱۹۹.
  3. شیخ المضیرة کتابی است از دکتر محمود ابوریّه که در آن به نقد و تحلیل شخصیت ابوهریره پرداخته است. نک: اضواء علی السنة المحمدیه ۱۹۷.
  4. ربیع الابرار ۲/ ۷۰۰.
  5. المغازی ۲/ ۶۳۶؛ الطبقات الکبری ۴/ ۳۲۸؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۱؛ معجم قبایل العرب ۳۹۴/ ۱ و المعرفة والتاریخ ۳/ ۱۶۰.
  6. قابل توجه است که بخش مهمّی از شرح حال، مناقب وویژگی‌های ابوهریره از زبان خود او نقل شده است!.
  7. الطبقات الکبری ۴/ ۳۲۵ و ۳۲۶؛ المستدرک ۳/ ۵۰۶؛ حلیة الاولیاء ۱/ ۳۸۱؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۲۰۰ و جمهرة انساب العرب ۳۸۱ - ۳۸۲.
  8. در برخی از روایات آمده است که او در حدود سی سالگی به مدینه آمده است (الاصابة ۷/ ۲۰۵).
  9. حلیة الاولیاء ۱/ ۳۷۸ - ۳۷۹.
  10. مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۴ - ۱۸۵ و مناقب آل ابی طالب ۲/ ۸۷.
  11. المعارف ۲۰۵؛ حلیة الاولیاء ۱/ ۳۷۷ - ۳۸۰ و فتح الباری ۷/ ۷۵ - ۷۶.
  12. الطبقات الکبری ۴/ ۳۵۹؛ سیره ابن هشام ۴/ ۲۲۲، ۲۵۴؛ تاریخ طبری ۳/ ۲۹ و ۹۴؛ سیر اعلام النبلاء ۱/ ۲۶۴؛ اسدالغابة ۴/ ۷؛ اضواء علی السنة المحمّدیة ۲۲، ۱۱۳ والسقیفه والخلافه ۹۰- ۹۶.
  13. المغازی ۲/ ۷۶۰ و ۷۶۵.
  14. تفسیر طبری ۱۰/ ۴۵ - ۴۷. این مضمون در هشت روایت دیگر از ابن عباس، امام علی(ع)و امام باقر(ع) و دیگران آمده است: نک: المغازی ۲/ ۱۰۷۸.
  15. الطبقات الکبری ۲/ ۱۶۹.
  16. الطبقات الکبری ۲/ ۳۶۴ - ۳۶۲ و/ ۳۲۸ ۴؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۷- ۱۸۹؛ مجمع الزوائد ۹/ ۳۶۲ و بحارالانوار ۱۸/ ۱۳.
  17. مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۰؛ ابوهریرة، ۴۵ - ۴۸ والمعرفة والتاریخ ۱/ ۴۸۶.
  18. تاریخ آداب العرب ۱/ ۲۷۵؛ اضواء علی السنة المحمدیة ۲۰۴ ونک: البدایة والنهایة ۸/ ۱۰۷ - ۱۰۹ و مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۲ - ۱۹۵.
  19. الطبقات الکبری ۴/ ۳۶۰ - ۳۶۲؛ تاریخ طبری ۳/ ۲۴۹ و ۳۰۷؛ الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۱؛ سیر اعلام النبلاء ۲/ ۵۹۸ و البدایة والنهایه ۸/ ۱۱۳.
  20. الطبقات الکبری ۴/ ۳۳۵؛ فتوح البلدان ۱۱۱ - ۱۱۳ والعقد الفرید ۱/ ۴۴.
  21. حلیة الاولیاء ۱/ ۳۸۳ و الاصابه ۷/ ۲۰۶.
  22. مناقب آل ابی طالب ۲/ ۹؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۲؛ بحار الانوار ۳۸/ ۲۲۸ وشرح نهج البلاغه ۴/ ۶۷.
  23. مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۶.
  24. تاریخ المدینة المنورة ۴/ ۱۱۹۴ و ۱۲۰۷؛ الطبقات الکبری ۳/ ۷۰ و ۸۱؛ تاریخ طبری ۴/ ۳۵۳ و ۳۸۹؛ الغدیر ۹/ ۲۳۹ و الکامل فی التاریخ ۳/ ۱۶۱ و ۱۷۶.
  25. عقیق، منطقه ای سرسبز در دو یا سه میلی مدینه بود که اهل مدینه اموال خود را در آنجا نگه داری می‌‌کردند و برای خود قصرها و خانه‌ها ساخته بودند یکی از این قصرها از آن ابو هریره بود که وی در آن درگذشت (معجم البلدان ۴/ ۱۳۹ و الاصابة ۷/ ۲۰۷).
  26. الطبقات الکبری ۴/ ۳۴۰؛ الکامل فی التاریخ ۳/ ۵۲۶ و مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۲۰۷.
  27. بُسر یکی از یاران و فرماندهان سپاه معاویه در صفین و در قتل و غارت مدینه، مکه و یمن بود که به کارهای زشتی دست زد. پایان کار بسر به جنون انجامید و در سال ۸۶ ﻫ.ق مرد (تهذیب التهذیب ۱/ ۴۳۶).
  28. نک: الغارات ۲/ ۵۶۹؛ تهذیب الکمال ۳۴/ ۳۶۷؛ بحار الانوار ۳۴/ ۲۸۷؛ تهذیب التهذیب ۱۲/ ۲۶۳؛ شرح نهج البلاغه ۴/ ۶۷ - ۶۹ و سفینة البحار ۸/ ۶۷۳ - ۶۷۵.
  29. نک: المعارف ۲۷۸؛ الطبقات الکبری ۴/ ۳۳۶؛ البدایة والنهایة ۸/ ۱۱۳؛ المعرفة والتاریخ ۳/ ۱۹۷؛ اخبار القضاة ۱/ ۱۱۴ و مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۲۰۳.
  30. النهایة فی غریب الحدیث ۲/ ۳۵۴؛ سفینة البحار ۸/ ۶۷۶. ابن حزم از دو تابعی بزرگ به نام سعید بن جبیر و محمد بن سیرین نام برده است که در بازی با شطرنج مهارت داشتند (المحلّی بالآثار ۷/ ۵۷۱).
  31. نک: الغارات ۲/ ۶۵۵ - ۶۵۹؛ شرح نهج البلاغه ۴/ ۶۷ - ۶۹؛ بحار الانوار ۳۴/ ۳۲۵ و سفینة البحار ۸/ ۶۷۳ و ۶۷۷.
  32. مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۲۰۳.
  33. البدایة و النهایه ۸/ ۱۱۴.
  34. شذرات الذهب ۱/ ق ۱/ ۶۴؛ ربیع الابرار ۲/ ۷۰۰ (با اندک اختلاف) و اضواء علی السنة المحمّدیه ۱۶ و ۱۹۸.
  35. نک: الطبقات الکبری ۲/ ۳۶۴؛ شرح نهج البلاغة ۴/ ۶۳ - ۶۸ و سیر اعلام النبلاء ۲/ ۶۰۶.
  36. البدایة والنهایه ۸/ ۱۰۸؛ سیر اعلام النبلاء ۲/ ۶۰۵ و الاصابه ۷/ ۲۰۵.
  37. کتاب الخصال ۱/ ۱۹۰.
  38. این روایت با اندکی اختلاف درجای دیگر نیز آمده است، نک: الطبقات الکبری ۲/ ۳۶۲ - ۳۶۴؛ سنن ترمذی ۵/ ۶۸۳ و ۶۸۴؛ الخرائج والجرائح ۳/ ۵۷؛ بحار الانوار ۱۸/ ۱۳ و دلائل النبوة ۶/ ۲۰۱.
  39. سنن ترمذی ۵/ ۶۸۵؛ دلائل النبوة ۶/ ۱۰۹ و الخرائج والجرائح ۳/ ۵۵.
  40. بحار الانوار ۴۱/ ۴۹، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.
  41. یکی از این قبایل، قبیله (دَوْس) است که مجموع روایات موجود در باره آنان، بیان گر آن است که ایشان در نزد پیامبر و یاران او چهره ناپسندی داشته‌اند، نک: المسند الجامع ۱۸/ ۲۵۸ و ۲۵۹ و مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۱.
  42. نک: کفایة الاثر ۷۹ - ۸۹؛ تاریخ بغداد ۸/ ۲۹۰؛ المستدرک ۳/ ۱۲۵؛ الغارات ۲/ ۶۶۱؛ مجمع الزوائد ۹/ ۱۲۰؛ تهذیب التهذیب ۷/ ۳۳۷؛ البدایة والنهایة ۵/ ۲۱۴؛ ابو هریره فی ضوء مروّیاته ۷۲؛ الغدیر ۶/ ۳۴۷؛ العقد الفرید ۵/ ۱۸ و ۱۱۰ ومناقب آل ابی طالب ۱/ ۳۶۳.
  43. مانند همین مطلب از عایشه نیز نقل شده است. در روایت او آمده است که: در روز عیدی، حبشیان رقص کنان وارد مسجد شدند. پیامبرق مرا خواست و در آغوش گرفت و من سر خود را بر شانه پیامبر نهاده وآن قدر آنها را تماشا کردم که خود از نگاه کردن منصرف شدم (المحلّی بالآثار ۷/ ۵۷۰).
  44. نک: مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۸۶؛ صحیح بخاری ۳/ ۱۰۶۳ (ح ۲۷۴۵)؛ شرح نهج البلاغه ۴/ ۶۴ و ۶۷ و سیدشرف الدین، ابو هریره ۸۶ و ۱۴۹.
  45. نک: حیاة الحیوان ۲/ ۳۳۴؛ الطبقات الکبری ۴/ ۳۳۰؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۰ - ۱۹۲؛ الاصابة ۷/ ۲۰۵؛ البدایة والنهایه ۸/ ۱۰۷؛ تأویل مختلف الحدیث ۹ و ۱۰ و ۴۱ و بحار الانوار ۳۴/ ۲۸۷.
  46. الطبقات الکبری ۲/ ۳۶۲، ۴/ ۳۳۰ و ۳۳۱؛ مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۱ و ۱۹۶؛ کتاب التاریخ الکبیر ۶/ ۱۳۳ و الاصابه ۷/ ۲۰۵.
  47. نک: کتاب الکفایة فی علم الدرایة ۴۶ و ۴۹ و تدریب الراوی ۲/ ۲۱۴ - ۲۱۷.
  48. تاریخ الثقات ۵۱۳.
  49. سیر اعلام النبلاء ۲/ ۶۰۸، تدلیس به چند معنی اطلاق می‌‌شود از جمله آنکه راوی چیزی به کسی نسبت دهد که از او نشینده است (تدریب الراوی ۱/ ۲۲۳).
  50. المستدرک ۳/ ۵۱۳.
  51. نک: تدریب الراوی ۲/ ۲۱۴ و نک: تأویل مختلف الحدیث ۹ و ۱۰؛ اضواء علی السنة المحمدیة ۲۲۱ و تاریخ آداب العرب ۱/ ۲۷۵.
  52. نک: تدریب الراوی ۲/ ۲۱۴ - ۲۱۷؛ الصواعق المحرقة (مقدمه صک)؛ اضواء علی السنّة المحمّدیة ۲۰۱؛ سیدشرف الدین، ابوهریره، ۴۵ - ۴۸؛ ابوهریره فی ضوء مروّیاته ۷۶ و السقیفة والخلافه ۸۷.
  53. المعرفة والتاریخ ۱/ ۴۲۵؛ کتاب التاریخ الکبیر ۶/ ۱۳۳ والمستدرک ۳/ ۵۱۳.
  54. تهذیب الکمال ۳۴/ ۳۶۷؛ تهذیب التهذیب ۷/ ۳۳۹ و مختصر تاریخ دمشق ۲۹/ ۱۹۲.
  55. مسند احمد بن حنبل ۳/ حدیث ۷۱۲۲ - ۱۰۹۸۴؛ کتاب الخصال ۱/ ۳۱۰ و ۲/ ۳۴۳، ۳۶۶، ۴۹۸؛ الاختصاص ۱۲۴؛ کفایة الاثر ۷۹ - ۸۹ و سفینة البحار ۸/ ۶۷۲ - ۶۷۶.
  56. الطبقات الکبری ۴/ ۳۴۰؛ المعارف ۲۷۸؛ الاستیعاب ۴/ ۱۷۷۲.
  57. عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 147.