صحابه در نهج البلاغه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'طاقت فرسا' به 'طاقت‌فرسا')
جز (جایگزینی متن - 'تاویل' به 'تأویل')
 
خط ۴۰: خط ۴۰:
پس اساس [[مذهب شیعه]] «انتقاد» است و این در را [[امام]] {{ع}} به روی شیعه باز کرد و در [[نهج البلاغه]] به طور صریح از [[خلفاء]] و برخی از صحابه انتقاد نموده است.
پس اساس [[مذهب شیعه]] «انتقاد» است و این در را [[امام]] {{ع}} به روی شیعه باز کرد و در [[نهج البلاغه]] به طور صریح از [[خلفاء]] و برخی از صحابه انتقاد نموده است.


با توجه به اینکه آن [[حضرت]] حتی در دوران خلافتش نیز درباره [[شیخین]] [[تقیه]] میکرد این است که می‌‌بینیم لحن آن حضرت در مقام انتقاد از شیخین از دیگران ملایم‌تر است و مسلما اگر امام {{ع}} مجبور به [[تقیه]] نبود و در بیان [[حقایق]] کاملا [[آزاد]] بود، تعبیراتش در انتقاد از آنها نیز شدیدتر می‌‌شد و دیگر لزومی نداشت امثال [[ابن ابی الحدید]] سخنان آن حضرت را [[تاویل]] نمایند!<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۳۸-۴۱.</ref>.
با توجه به اینکه آن [[حضرت]] حتی در دوران خلافتش نیز درباره [[شیخین]] [[تقیه]] میکرد این است که می‌‌بینیم لحن آن حضرت در مقام انتقاد از شیخین از دیگران ملایم‌تر است و مسلما اگر امام {{ع}} مجبور به [[تقیه]] نبود و در بیان [[حقایق]] کاملا [[آزاد]] بود، تعبیراتش در انتقاد از آنها نیز شدیدتر می‌‌شد و دیگر لزومی نداشت امثال [[ابن ابی الحدید]] سخنان آن حضرت را [[تأویل]] نمایند!<ref>[[داوود الهامی|الهامی، داوود]]، [[صحابه از دیدگاه نهج البلاغه (کتاب)|صحابه از دیدگاه نهج البلاغه]]، ص۳۸-۴۱.</ref>.


== انتقاد از صحابه ==
== انتقاد از صحابه ==
خط ۶۰: خط ۶۰:
سپس می‌گوید: ولی [[امامیه]] معتقدند که [[اعتراض]] کننده «[[ابوعبیده جراح]]» در [[روز سقیفه]] بوده است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۵.</ref>.
سپس می‌گوید: ولی [[امامیه]] معتقدند که [[اعتراض]] کننده «[[ابوعبیده جراح]]» در [[روز سقیفه]] بوده است<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۵.</ref>.


ابن ابی الحدید، در ذیل جمله‌های فوق می‌گوید: کلماتی مانند جملات بالا از علی {{ع}} مبنی بر [[شکایت]] از دیگران و اینکه حق مسلم او به [[ظلم]] گرفته شده به حد [[تواتر]] نقل شده و مؤید نظر امامیه است که می‌گویند علی بانص مسلم تعیین شده و هیچ کس حق نداشت به هیچ عنوان بر [[مسند]] خلافت قرار گیرد ولی نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده می‌شود مستلزم تفسیق یا [[تکفیر]] دیگران است، لازم است ظاهر آنها را [[تاویل]] کنیم، این کلمات مانند [[آیات متشابه]] [[قرآن]] است که نمی‌توان ظاهر آنها را گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۰۷.</ref>.
ابن ابی الحدید، در ذیل جمله‌های فوق می‌گوید: کلماتی مانند جملات بالا از علی {{ع}} مبنی بر [[شکایت]] از دیگران و اینکه حق مسلم او به [[ظلم]] گرفته شده به حد [[تواتر]] نقل شده و مؤید نظر امامیه است که می‌گویند علی بانص مسلم تعیین شده و هیچ کس حق نداشت به هیچ عنوان بر [[مسند]] خلافت قرار گیرد ولی نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده می‌شود مستلزم تفسیق یا [[تکفیر]] دیگران است، لازم است ظاهر آنها را [[تأویل]] کنیم، این کلمات مانند [[آیات متشابه]] [[قرآن]] است که نمی‌توان ظاهر آنها را گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۰۷.</ref>.


این جملات چون بر خلاف [[عقیده]] «[[عدالت صحابه]]» است و [[ابن ابی الحدید]] هم طرفدار آن می‌باشد و لذا نمی‌تواند ظاهر این جملات را بپذیرد و از نظر او نیاز به توجیه و [[تاویل]] دارد، که تصریح شده است که [[خلافت]] [[حق]] خاص علی {{ع}} بوده است و این جز با منصوصیت و اینکه [[رسول خدا]] {{صل}} از جانب [[خدا]] [[تکلیف]] را تعیین و [[حق]] را مشخص کرده باشد، متصور نیست.
این جملات چون بر خلاف [[عقیده]] «[[عدالت صحابه]]» است و [[ابن ابی الحدید]] هم طرفدار آن می‌باشد و لذا نمی‌تواند ظاهر این جملات را بپذیرد و از نظر او نیاز به توجیه و [[تأویل]] دارد، که تصریح شده است که [[خلافت]] [[حق]] خاص علی {{ع}} بوده است و این جز با منصوصیت و اینکه [[رسول خدا]] {{صل}} از جانب [[خدا]] [[تکلیف]] را تعیین و [[حق]] را مشخص کرده باشد، متصور نیست.


ولی چه لزومی دارد ما [[سخنان امام]] {{ع}} را از معنی حقیقی‌اش منصرف کنیم با توجه به اینکه خود ابن ابی الحدید نیز گفته [[گمان]] [[قوی]] همان معنای ظاهری الفاظ است به علاوه این جملات هیچ گونه ابهامی ندارد تا آنکه آنها را از [[متشابهات]] بدانیم. و آنگهی [[مهاجر]] و [[انصار]] که [[معصوم از خطا]] و [[اشتباه]] نبودند تا با تکیه بر [[عصمت]] آنها مجبور باشیم آنها را بی‌گناه قلمداد کنیم.
ولی چه لزومی دارد ما [[سخنان امام]] {{ع}} را از معنی حقیقی‌اش منصرف کنیم با توجه به اینکه خود ابن ابی الحدید نیز گفته [[گمان]] [[قوی]] همان معنای ظاهری الفاظ است به علاوه این جملات هیچ گونه ابهامی ندارد تا آنکه آنها را از [[متشابهات]] بدانیم. و آنگهی [[مهاجر]] و [[انصار]] که [[معصوم از خطا]] و [[اشتباه]] نبودند تا با تکیه بر [[عصمت]] آنها مجبور باشیم آنها را بی‌گناه قلمداد کنیم.

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۴۵

مقدمه

صحابه، جمع صاحب، به مفهوم یار، در لغت به‌معنای کسی است که هم‌نشین و ملازم دیگری است. صحابه در فرهنگ اسلام، مردانی هستند که شخصاً پیامبر اکرم (ص) را دیده و سخن ایشان را شنیده و در زمان حیات او اسلام آورده‌اند. مفرد آن را صِحابی می‌گویند. تعداد اصحاب رسول اکرم (ص) هنگام وفات آن حضرت، یک‌صد و چهارده هزار نفر بودند که از آن میان، حدود یک‌صد هزار نفر از ایشان استماع حدیث کرده‌اند و آخرینشان، ابوالطفیل عامر بن واثله است که در سال ۱۱۰ هجری وفات یافت. شیعیان بنابر حدیث متواتر غدیر معتقدند بسیاری از صحابه پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به بیراهه رفتند و سفارش ایشان را در مورد وصایت و امامت امام علی (ع) نادیده انگاشتند و امامت و خلافت را از جایگاه اصلی خود خارج کردند، اما در این میان صحابه بزرگواری بودند که تا پای جان از ولایت امام (ع) دفاع کردند؛ صحابه‌ای مانند ابوذر، مقداد، سلمان، عمار یاسر و... اما علمای اهل‌سنت در عادل بودن همه صحابه اتفاق نظر دارند[۱].

قرآن کریم نیز نسبت به صحابه بر مبنای عملکرد و نیت آن‌ها موضع گرفته است. در برخی موارد از آن‌ها ستایش کرده[۲] و در مواردی آن دسته از صحابه را که در دل نفاق داشتند و ایمان آوردگان راستین نبودند، مورد نکوهش قرار داده است[۳].[۴]

صحابه از دیدگاه پیامبر اکرم (ص) و اهل بیت (ع) نیز در موضعی دوگانه قرار داشته‌اند. تجلیل اهل بیت (ع) از برخی صحابه از جمله سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و... تجلیل شایانی است. اما از دیگر سو، نسبت به وضعیتی که پس از پیامبر (ص) سبب ارتداد بسیاری از صحابه و جدایی و تفرقه در میان امت اسلام شد، انتقاد کرده‌اند.

امام علی (ع) نیز در فرازهایی از نهج البلاغه درباره صحابه اعلام نظر کرده‌اند. از جمله در جایی می‌فرمایند: "... مؤمنان (صحابه) در پیکارشان شکیبایی و پایداری ورزیدند و بر خدا هم منت نگذاردند و فدا کردن جان خویش در راه خدا را کاری بزرگ نپنداشتند، تا آنگاه که قضای الهی به پایان گرفتن ایام محنت موافق افتاده و از روی بصیرت شمشیر زدند و به فرمان اندرز دهنده خود، به پروردگارشان تقرب جستند. در این هنگام، خدا جان پیامبر خود را بستاند. قومی به عقب بازگشتند و در راه‌های گوناگون که به هلاکتشان می‌انجامند، گام نهادند و بر آرای باطل که در دلشان می‌گذشت، اعتماد کردند و از خویشاوندان پیامبر خویش بریدند و از وسیله‌ای که به دوستی آن مأمور شده بودند یعنی اهل بیت دور شدند"[۵].[۶]

شیعه بر صالحان صحابه درود می‌فرستد

شیعه برای پیروان راستین تمام پیامبران به خصوص اصحاب پیامبر اسلام درود می‌فرستد و این درسی است که از ائمه طاهرین یاد گرفته است.

مشهورترین دعاها، دعای امام زین العابدین در صحیفه سجادیه معروف به «زبور آل محمد» است که در آنجا دست نیایش برای طلب رحمت بر پیروان پیامبران و تصدیق‌کنندگان آنان بلند می‌کند و می‌گوید: "خدایا و اما پیروان پیامبران و تصدیق کنندگان آنان به غیب از اهل زمین به هنگام حضور پیامبران که معاندینشان باسلاح تکذیب به معارضه ایشان برخاسته بودند و به هنگام فترت و غیبت پیامبران که مؤمنان در پرتو حقایق ایمان در شوق دیدارشان به سر می‌بردند در هر عصر و زمان که پیامبری فرستاده‌ای و برای اهل هر زمان راهنمائی بپا داشته‌ای از زمان آدم تا روزگار محمد خاتم (ص) از پیشوایان هدایت و قائدین اهل تقوی (که بر همگی ایشان درود باد) پس خدایا ایشان را از لطف و کرم خود به غفرانی و رضوانی یاد و شاد فرمای"[۷]

"خدایا و به خصوص اصحاب محمد (ص) به خصوص همان کسانی که شرط محبت آن حضرت را به خوبی رعایت کردند و آنان‌که در یاریش از عهده امتحان پایداری به خوبی بر آمدند و با او مددکاری کردند و به تصدیق رسالتش شتافتند و به پذیرفتن دعوتش سبقت گرفتند. و چون حجت رسالت‌های خود را به گوش ایشان فرو خواندند او را اجابت و در راه پیروز ساختن رسالتش از همسران و فرزندان مفارقت گزیدند و برای تثبیت نبوتش با پدران و پسران خود جنگ کردند و به برکت او پیروزی یافتند و آنان که محبت او را در جان و دل میپروردند و در دوستیش امید تجارتی ایمن از زیان و کساد میداشتند و آنانکه چون به ریسمان دین آن حضرت چنگ در زدند قبائلشان از ایشان دوری کردند و چون در سایه خویشاوندی او مسکن گزیدند خویشان از ایشان بیگانه گشتند"[۸].

"خدایا گذشتی را که برای تو و در راه تو انجام دادند از نظر دور مدار و به سبب آن فداکاری‌ها و در برابر آنکه خلق را بر تو گرد آوردند و با پیغمبرت از جمله داعیان به سوی تو بودند، ایشان را از خشنودی خود خشنود ساز و سعی ایشان را به پاس آنکه در راه تو از شهر و دیار قوم خود هجرت کردند و خویش را از فراخی زندگی به سختی و تنگی درافکندند، مشکور دار و (همچنین) آنان را که برای اعزاز دینت ستم‌زدگانشان را فراوان ساختی خشنود فرمای"[۹].

"خدایا، بهترین پاداش خود را به پیروان اصحاب در راه ایمان و عمل صالح برسان: آنانکه می‌گویند: پروردگارا، ما و آن برادرانمان را که به ایمان بر ما سبقت گرفته‌اند بیامرز، همان پیروانی که آهنگ طریقه صحابه کردند و وجهه ایشان را طلب نمودند و به روش ایشان سلوک کردند در حالی که هیچ شبهه‌ای آنان را از عقیده خود برنگرداند و در پیروی آثار و اقتداء به علامات هدایت صحابه هیچ شکی خاطرشان را پریشان نساخت: معاونین و مساعدین صحابه‌اند چنانکه در دین پیرو ایشان و در اخلاق پویای راه آنانند در تعظیم شان صحابه اتفاق میورزند و در اخبار و احکامی که از پیامبر ابلاغ می‌کنند متهمشان نمی‌دارند"[۱۰]

"خدایا از امروز تا روز جزا بر تابعین صحابه و بر همسران و اولادشان بر هر کدامشان که ترا اطاعت کرده‌اند رحمت فرست، چنان رحمتی که به وسیله آن ایشان را از نافرمانی خود نگاهداری و در باغ‌های بهشت در وسعت و رفاه قرار دهی، و آنان را بیمن آن از مکر شیطان باز داری و در هر کار خیر که از تو مدد خواهند اعانت کنی، و از حوادث شب و روز مگر پیشامدی که مژده خیر دهد نگاه‌داری. و به نیروی آن ایشان را بر عقیده حسن رجاء به تو و بر طمع در آنچه نزد توست و بر متهم نساختن تو به بی‌عدالتی در آنچه در دست بندگان است برانگیزی تا ایشان را به رغبت به سوی خود و ترس از خود بازگردانی و در توسعه زندگی دنیا بی‌رغبت کنی و عمل برای آخرت و ساختن توشه مراحل بعد از مرگ را در نظرشان خوشایند‌سازی و هر‌اندوه را که روز برآمدن جان‌ها از بدن‌هاشان رخ دهد بر ایشان آسان نمائی و از خطرهائی که امتحان آن را به وجود میآورد و از شدت آتش و درازنای خلود در آن عافیت بخشی و به سر منزل امنی از آسایشگاه پرهیزکاران منتقل سازی"[۱۱]

این دعائی است که شیعیان اهل بیت آن را به پیروی امامشان برای طلب رحمت بر اصحاب و یاران پیامبر و ثابعین آنها می‌خوانند و از فداکاری‌ها و مجاهدت‌های آنان در پیشبرد آئین اسلام تجلیل می‌نمایند و از این دعا عقیده شیعه درباره صحابه نیز روشن می‌گردد.

پس اینکه گفته شده شیعیان به صحابه توهین می‌کنند و همه آنها را کافر می‌دانند یک اتهام صرف و حرفی باطل و سنگ در تاریکی انداختن است و این اتهام سر فرود آوردن در برابر تعصب و تسلیم صرف در برابر کشمکش‌های قبیله‌ای و به دنبال اوهام و چیزهای پوچ رفتن است.

و جای هیچ مداهنه نیست، شیعه به تمام اصحابی که دارای اعمال صالح و پسندیده و خدا و رسول از آنها راضی و خشنود بودند، ارج و احترام فوق‌العاده قائل است به ارواح پاکشان هر صبح و شام درود و سلام می‌فرستد ولی آنهائی که منافق و دشمن خدا و رسول بودند و به جنایات هولناک مرتکب شدند و لو اینکه عنوان صحابه هم به آنها صدق کند، نه تنها به آنان احترام قائل نیست بلکه همیشه از آنان با نفرت و لعنت یاد می‌کند.

این است که شیعه را نباید به خاطر «انتقاد» مذمت کرد زیرا اساس مذهبش بر پایه انتقاد است و آن روزی که علی (ع) و هوادارانش چون: عباس و زبیران و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پیغمبر اکرم (ص) و اطلاع از جریان سقیفه در مقام انتقاد برآمده به خلافت انتخابی و کارگردانان آن اعتراض نمودند ولی پاسخ شنیدند که صلاح مسلمانان در همین بود[۱۲].

این انتقاد و اعتراض بود که اقلیت شیعه را از اکثریت جدا کرد و پیروان علی (ع) را به همین نام «شیعه علی» به جامعه شناسانید. البته شیعه همان روز نخستین محکوم سیاست وقت شده نتوانست به مجرد اعتراض کاری از پیش ببرد.

پس اساس مذهب شیعه «انتقاد» است و این در را امام (ع) به روی شیعه باز کرد و در نهج البلاغه به طور صریح از خلفاء و برخی از صحابه انتقاد نموده است.

با توجه به اینکه آن حضرت حتی در دوران خلافتش نیز درباره شیخین تقیه میکرد این است که می‌‌بینیم لحن آن حضرت در مقام انتقاد از شیخین از دیگران ملایم‌تر است و مسلما اگر امام (ع) مجبور به تقیه نبود و در بیان حقایق کاملا آزاد بود، تعبیراتش در انتقاد از آنها نیز شدیدتر می‌‌شد و دیگر لزومی نداشت امثال ابن ابی الحدید سخنان آن حضرت را تأویل نمایند![۱۳].

انتقاد از صحابه

انتقاد علی (ع) از خلفا و برخی از صحابه غیر قابل انکار است. البته انتقادهای او از صحابه احساساتی و متعصبانه نیست بلکه تحلیلی و منطقی است به همین جهت انتقادات آن حضرت ارزش زیادی دارد.

انتقادهای علی (ع) در نهج البلاغه دو نوع است: نوعی کلی و ضمنی است و نوع دیگر جزئی و مشخص.

انتقادهای کلی

امام در جای جای نهج البلاغه از مظلومیت خود شکایت و انتقاد می‌کند و صریحاً می‌گوید: حق قطعی و مسلم من از من گرفته شده است گرچه در این نوع انتقادات از شخص به خصوصی اسم نبرده، گاهی از قریش و گاهی کلی است ولی کاملا پیداست که منظورش چه کسانی هستند.

۱. در خطبه (۶) که در اوایل دوره خلافت هنگامی که از طغیان عایشه و طلحه و زبیر آگاه شد و تصمیم به سرکوبی آنها گرفت ایراد فرموده است، پس از بحثی درباره وضع روز، می‌فرماید: «به خدا سوگند از روزی که خدا جان پیامبر خویش را قبض کرد تا امروز همواره حق مسلم از من سلب شده است»[۱۴] این جمله صریح در تظلم از خلفا و اظهار حقانیت خود و بطلان خلافت آنها است.

۲. در خطبه ۱۷۲، امام جریانی را نقل می‌نماید و آن اینکه: «شخصی در حضور جمعی به من گفت: پسر ابوطالب! تو بر امر خلافت حریص می‌باشی.

در پاسخش گفتم: به خدا سوگند شما با اینکه از (پیامبر) دورترید، حریص‌تر هستید (اما) من شایسته‌تر و نزدیکترم. من حق خود را طلب کردم و شما می‌خواهید میان من و حق من حائل و مانع شوید و مرا از آن منصرف سازید. آیا آنکه حق خویش را می‌خواهد حریص‌تر است یا آنکه به حق دیگران چشم دوخته است؟ همین‌که او را با نیروی استدلال کوبیدم به خود آمد و نمی‌دانست در جواب چه بگوید.[۱۵]

ابن ابی الحدید می‌گوید: این خطبه را امام (ع) در روز «شورا» بعد از کشته شدن «عمر» ایراد فرموده و گوینده «إِنَّكَ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ يَا اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ!!»، «سعدبن ابی وقاص» است با اینکه خودش نقل نموده که پیغمبر به آن حضرت فرمود: « أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى» و چنین اعتراضی، از کسی که این روایت را نقل کرده، تعجب‌آور است!

سپس می‌گوید: ولی امامیه معتقدند که اعتراض کننده «ابوعبیده جراح» در روز سقیفه بوده است[۱۶].

ابن ابی الحدید، در ذیل جمله‌های فوق می‌گوید: کلماتی مانند جملات بالا از علی (ع) مبنی بر شکایت از دیگران و اینکه حق مسلم او به ظلم گرفته شده به حد تواتر نقل شده و مؤید نظر امامیه است که می‌گویند علی بانص مسلم تعیین شده و هیچ کس حق نداشت به هیچ عنوان بر مسند خلافت قرار گیرد ولی نظر به اینکه حمل این کلمات بر آنچه که از ظاهر آنها استفاده می‌شود مستلزم تفسیق یا تکفیر دیگران است، لازم است ظاهر آنها را تأویل کنیم، این کلمات مانند آیات متشابه قرآن است که نمی‌توان ظاهر آنها را گرفت[۱۷].

این جملات چون بر خلاف عقیده «عدالت صحابه» است و ابن ابی الحدید هم طرفدار آن می‌باشد و لذا نمی‌تواند ظاهر این جملات را بپذیرد و از نظر او نیاز به توجیه و تأویل دارد، که تصریح شده است که خلافت حق خاص علی (ع) بوده است و این جز با منصوصیت و اینکه رسول خدا (ص) از جانب خدا تکلیف را تعیین و حق را مشخص کرده باشد، متصور نیست.

ولی چه لزومی دارد ما سخنان امام (ع) را از معنی حقیقی‌اش منصرف کنیم با توجه به اینکه خود ابن ابی الحدید نیز گفته گمان قوی همان معنای ظاهری الفاظ است به علاوه این جملات هیچ گونه ابهامی ندارد تا آنکه آنها را از متشابهات بدانیم. و آنگهی مهاجر و انصار که معصوم از خطا و اشتباه نبودند تا با تکیه بر عصمت آنها مجبور باشیم آنها را بی‌گناه قلمداد کنیم.

در نامه‌ای که به عنوان پاسخ به برادرش «عقیل بن ابی‌طالب» در مورد لشکری که به سوی بعضی از دشمنان گسیل داشته، نوشته در ضمن آن درباره قریش می‌نویسد:

«قریش را همراه با تلاششان در گمراهی، جولانشان در اختلاف، و سرکشی آنها در تیه ضلالت واگذار، که آنها با هم در نبرد با من همدست شده‌اند، همانگونه که پیش از من در مبارزه با رسول خدا (ص) هماهنگ و متحد بودند، خدا قریش را به کیفر اعمالشان برساند، آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند و حکومت فرزند مادرم (پیامبر) را از من سلب نمودند...».[۱۸]

۳. از سخنان امام که در پاسخ بعضی از یارانش از طایفه بنی اسد، فرموده است: وی از آن حضرت پرسید: «چطور شد که قوم شما شما را از خلافت بازداشته و حال آنکه شما شایسته‌تر بودید؟» [۱۹]

امام در پاسخ فرمود: «ای برادر اسدی تو مردی مضطرب و عجولی، بی‌موقع پرسش میکنی! اما در عین حال احترام خویشاوندی و بستگی برقرار و حق پرسش محترم است اکنون که میخواهی بدانی بدان، استبداد (خلفاء) در برابر ما نسبت به مقام خلافت با اینکه از نظر نسب بالاتر، و از جهت ارتباط با پیغمبر (ص) پیوندمان محکم می‌باشد. بدین جهت بود که عده‌ای بر این مقام بخل ورزیده (و با نداشتن شایستگی آن را تصاحب نمودند) و گروهی دیگر (یعنی خود ما) با سخاوت از آن صرفنظر کردند، حاکم و داور خداوند است و بازگشت در قیامت به سوی او است»[۲۰]

این سؤال و جواب در دوره خلافت آن حضرت بوده و درست در همان زمانی که علی (ع) با معاویه و نیرنگ‌های او درگیر بود، واقع شده است. امیرمؤمنان (ع) در آن شرایط خوش نداشت این مسئله طرح شود، و لذا به صورت ملامت گونه‌ای قبل از جواب به او گفت، که آخر هر پرسشی جائی دارد حالا وقتی نیست که درباره گذشته، بحث کنیم، مسأله روز ما مسأله معاویه است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: از استادم «ابوجعفر یحیی بن محمد علوی» نقیب بصره که مردی منصف بود و عقلی وافر داشت، پرسیدم: منظور سؤال کننده از افرادی که امام (ع) را از حقش برکنار ساختند، کیانند؟ آیا منظور روز «سقیفه» است یا روز «شورا»؟

گفت: سقیفه، گفتم من به خود اجازه نمی‌دهم بگویم اصحاب پیامبر (ص) مخالفت پیامبر را نمودند و نص خلافت را کنار گذاشتند.

در پاسخ گفت: من هم به خود اجازه نمی‌دهم به پیامبر (ص) این نسبت را بدهم که در امر خلافت و امامت پس از خود اهمال و سستی ورزیده و مردم را بی‌سرپرست گذارده باشد، او که برای مسافرتی در بیرون مدینه، کسی را به جای خود برمی گزید، چگونه برای پس از مرگش کسی را به خلافت تعیین نکرد؟!

سپس اضافه نمود همه کس معتقدند پیامبر (ص) از نظر عقل در مرحله کمال قرار داشت عقیده مسلمانان در این باره معلوم است، یهود و نصاری و فلاسفه و علماء نیز اعتقاد دارند که او حکیمی کامل و دارای نظری صائب بود که ملتی را به وجود آورد و قوانینی را آورد و با عقل و تدبیرش حکومت وسیعی بنیان‌گذاری کرد. (صرف‌نظر از مقام نبوت که تمام فرمان‌هایش از ناحیه خدا سرچشمه می‌گیرد و به وسیله وحی است) این انسان عاقل، با عرب کاملا آشنا بود کینه‌های آنها را خوب می‌دانست، و از طبع آنها اطلاع داشت و می‌دانست اگر کسی از قبیله‌ای کشته شود آن قبیله انتقام خون او را از قاتل و اگر نشد از نوادگان و بستگانش و اگر نشد از قبیله او خواهند گرفت این از یک طرف و از سوی دیگر رسول خدا (ص) به فاطمه دختر مهربانش و به فرزندانش امام حسن و امام حسین و علی (ع) سخت علاقمند بود، بدون تردید اگر او از وحی هم استمداد نمی‌جست برای اینکه به اینها صدمه‌ای نرسد آنها را بی‌سرپرست نمی‌گذاشت گمان می‌کنی او میخواست فاطمه همچون یکی از ضعفای مدینه باشد؟ آن هم در میان مردمی که علی (ع) خون خویشاوندان آنها را ریخته بود؟ که در حقیقت این خون‌ها را پیامبر ریخته بود نه علی، آری آنها به خون نوادگانش تشنه بودند! خلاصه یک انسان عاقل که در چنین مقامی از ریاست بر مردم قرار دارد، برای اینکه آئینش و دودمانش به خطر نیفتند بایست خلافت را در میان آنها قرار داده باشد (چه رسد به اینکه او پیامبر است و جز از وحی تبعیت نمی‌کند و همواره دستور می‌داد مسلمان باید وصیت کند).

ابن ابی الحدید می‌گوید: به او گفتم مطلب شما قابل قبول، اما این سخن امام دلالت بر نص بر خلافت ندارد.

پاسخ داد درست است، ولی مطلب این است که سؤال کننده از وجود نص در مورد خلافت پرسش نکرد، بلکه پرسید شما که از نظر خویشاوندی در مرحله بالا و نزدیک نسبت به پیامبر قرار داشتید، چرا شما را کنار زدند؟ و امام (ع) پاسخ این سوال را داد[۲۱].

۴. قسمتی از سخنانی است که امام (ع) به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره فرموده است: «مرا با قریش چه کار؟ به خدا سوگند هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و هم اکنون که فریب خورده‌اند با آنها مبارزه می‌کنم! دیروز همراهشان بودیم چنانکه امروز نیز با آنها مصاحبم سوگند به خدا قریش از ما انتقام نمی‌کشد جز به این خاطر که خداوند ما را از میان آنان برگزیده (بر آنان مقدم داشته) ما هم آنها را در زمره خویش شناختیم»[۲۲]

۵. عبدالله بن جناده می‌گوید: من در نخستین روزهای زمامداری علی (ع) از مکه وارد مدینه شدم، دیدم همه مردم در مسجد پیامبر در انتظار ورود امام هستند، ناگهان علی (ع) از خانه بیرون آمد و سخنان خود را پس از حمد و ثنای خداوند، چنین آغاز کرد: «ای مردم! روزی که خداوند پیامبر خویش را قبض روح کرد، گفتیم که ما وارث و ولی و عترت او هستیم، دیگر کسی با ما درباره حکومتی که او پی ریزی کرده است، نزاع نکند و به آن چشم طمع ندوزد، اما برخلاف انتظار گروهی از قریش به حق ما دست درازی کردند و فرمانروائی را از ما سلب نمودند و از آن خود ساختند، به خدا سوگند اگر ترس از پیدا شدن شکاف و اختلاف در میان مسلمانان نبود و اینکه بار دیگر کفر و بت پرستی به نقاط اسلامی بازگردد و اسلام محو و نابود شود وضع ما غیر از این بود که مشاهده می‌نمائید...»[۲۳]

۶. قسمتی از خطبه که امام (ع) درباره تنهائی خویش برای گرفتن حق خود فرموده است: «نگاه کردم و دیدم (برای گرفتن حق خود) یاوری جز خاندان خویش ندارم، به مرگ آنان راضی نشدم، چشم‌های پر از خاشاک را فروبستم و با همان گلوئی که گویا استخوانی در آن گیر کرده بود (جرعه حوادث) را نوشیدم با اینکه تحمل در برابر گرفتگی راه گلو و نوشیدن جرعه‌ای که تلخ‌تر از حنظل است، کار طاقت‌فرسائی بود، شکیبائی کردم»[۲۴]

۷. از سخنان امام که در شکایت از قریش فرموده است: «بار خدایا! در برابر قریش و همدستانشان از تو استمداد می‌جویم (و به تو شکایت می‌آورم) آنها پیوند خویشاوندیم را قطع کردند، پیمان حق را واژگون ساختند، و همگی برای مبارزه با من در مورد حقی که از همه به آن سزاوارتر بودم متفق گشتند و گفتند: پاره‌ای از حقوق را باید بگیری و پاره‌ای را باید صرفنظر کنی (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون یا با همین غم و اندوه شکیبائی کن و یا با تاسف بمیر!!

من در امر خود نظر افکندم نه یاوری دیدم و نه مدافع و همکاری، مگر اهل بیتم که مایل نبودم جانشان به خطر بیفتد. بنابراین چشمان پر از خاشاک را بر هم گذاردم. و همچون کسی که استخوان در گلویش گیر کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خویشتن داری و فروخوردن خشم در امری که از حنظل تلختر و از تیزی دم شمشیر برای قلب دردناکتر بود شکیبائی ورزیدم.[۲۵]

۸. سخنی است که امام (ع) درباره انصار فرموده است: هنگامی که جریان «سقیفه» را پس از رحلت پیامبر (ص) به امام (ع) گزارش دادند، امام پرسید: انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند، انصار گفتند: از میان ما امیری انتخاب شود و از میان شما هم زمامداری دیگر. امام فرمود: «چرا در برابر آنها به این استدلال نکردید که پیغمبر درباره انصار توصیه فرموده که: «با نیکان آنها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آنها درگذرید»[۲۶] گفتند: این سخن چگونه انصار را محکوم می‌سازد؟

امام فرمود: اگر امامت و زمامداری مربوط به آنان بود، توصیه کردن درباره آنها به «مهاجران» معنی نداشت.[۲۷]

سپس فرمود: «پس قریش چه گفتند؟ پاسخ دادند که: قریش استدلال کردند به اینکه ما از درخت رسالتیم امام فرمود: «به درخت استدلال کردند اما میوه‌اش را ضایع ساختند و فراموش کردند»[۲۸]

۹. و نیز فرموده: «پروردگارا! قریش را رسوا ساز که مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند»[۲۹]

۱۰. «هنگامی که شنید کسی داد میزد «انا مظلوم» «من ستمدیده‌ام». امام به او فرمود بیا با هم فریاد کنیم که من همواره مظلوم بوده ام" امام با این کار، هم ناراحتی او را تسکین داد و هم مظلومیت خویش را اعلام فرمود»[۳۰]

۱۱. انتقاد امام از امت اسلامی بعد از تعیین ابوبکر به خلافت، که چرا برخلاف دستور الهی عمل کردند: «ای امت سرگردان بعد از پیامبر خود، اگر شما آن کسی را که خدا مقدم داشته است، مقدم میداشتید و حکومت و ولایت را آن طوری که خدا مقرر فرموده، رعایت می‌‌کردید، یک دوست خدا درمانده نمی‌گردید و کمی از فرایض ارث حیف و میل نمی‌شد و دو نفر در علم احکام اختلاف پیدا نمی‌کردند و در امر خداوند در هیچ چیز، امت دچار نزاع نمی‌گشت. آگاه باشید علم کتاب خداوند در نزد ماست، پس بچشید کیفر خود را که درباره آن تقصیر کردید و در آنچه دست‌هایتان پیشاپیش آماده کرده است...»[۳۱]

۱۲. «من همیشه تحت فشار حکومت استبداد بوده ام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم ممنوع گشتم»[۳۲].

«ابن ابی الحدید» پس از نقل کلمات بالا به دست و پا افتاده و گفته است: «معتزلی‌ها این سخنان را دلیل بر افضلیت و سزاوارتر بودن امام (ع) به خلافت می‌گیرند نه اینکه نص صریحی بر خلافت بوده و امام با این کلمات اشاره به آن فرموده باشد اما «امامیه» و «زیدیه» به آنها استدلال می‌کنند و به گمان قوی همین معنی از این الفاظ مراد باشد ولی اگر این حرف را بپذیریم باید عده‌ای از مهاجر و انصار را تکفیر و تفسیق کنیم؛ لذا باید گفت این جملات جزو متشابهات است که باید ظاهر آنها را نادیده گرفت و آنها را به معنی حمل نمود که لطمه‌ای به صحابه نزند!!»

اما حقیقت این است که چون ابن ابی الحدید مذهب اهل سنت را پذیرفته مجبور شده است که چنین توجیهی برای سخنان امام بکند در صورتی که شما با مطالعه جملات بالا در خواهید یافت که امام (ع) صریحاً به مسئله خلافت پرداخته و آن را حق مسلم خود می‌داند که غصب شده است.

از اینجا معلوم می‌شود برخی از کسانی که تصور کرده‌اند در نهج البلاغه به هیچوجه به مسأله نص اشاره‌ای نشده و تنها به مسأله صلاحیت اشاره شده است، این تصور صحیح نیست؛ زیرا اولاً در خطبه دوم نهج البلاغه صریحاً درباره اهل بیت می‌فرماید: «وصیت رسول خدا (ص) و همچنین وراثت رسول خدا (ص) در میان آنهاست»[۳۳]

ثانیاً در مواردی‌که نقل کردیم، علی (ع) از حق خویش چنان سخن می‌گوید که جز با مسأله تنصیص و مشخص شدن حق خلافت برای او به وسیله پیامبر اکرم (ص) قابل توجیه نیست، در این موارد سخن علی (ع) این نیست که چرا مرا با همه جامعیت شرائط کنار گذاشتند و دیگران را برگزیدند، سخنش این است که حق قطعی و مسلم مرا از من ربودند بدیهی است که تنها با نص و تعیین قبلی از طریق رسول اکرم (ص) است که می‌‌توان از حق مسلم و قطعی دم زد، صلاحیت و شایستگی حق بالقوه ایجاد می‌کند نه حق بالفعل و در مورد حق بالقوه سخن از ربوده شدن حق مسلم و قطعی منطقی نیست.

۱۳. هنگامی که سرور زنان جهان حضرت زهرا را به خاک می‌سپارد خطاب به رسول خدا (ص) می‌گوید: «... ای پیامبر (ص) امانتی که به من سپرده بودی هم اکنون باز داده شده و گروگان باز پس دادم، اما اندوهم همیشگی است و شب‌هایم به بیداری خواهد گذشت تا خدا برای من سرای تو را که در آن اقامت داری برگزیند. به زودی دخترت به تو خبر خواهد داد که چگونه امتت بر ظلم به او و غصب حقش همدست شدند، پس سرگذشت او را از وی بپرس، همه ماجرا و حال ما را از او جویا شو. این همه ستم بر ما رفت و چنین است ماجرا، در حالی که مدت زیادی از رحلت تو نگذشته و یاد تو از میان نرفته است»[۳۴]

در اینجا می‌‌بینیم امام (ع) به هنگام دفن بدن همسرش به شدت از مظلومیت خود و همسرش به پیامبر اکرم (ص) شکایت می‌کند ولی از تعبیرات امام (ع) پیداست اختناق و خفقان به حدی بوده که به او اجازه نداده نوع مظلومیت همسرش را به زبان آورد و بگوید: حقش را نشناختند پهلویش را شکستند و جنینش را سقط کردند و فدکش را غضب نمودند و بالاخره باعث مرگش شدند البته ظلم و ستمی که بعد از وفات پیامبر از طرف خلفا نسبت به فاطمه زهرا و خاندان رسالت شده چیزی نیست که قابل کتمان باشد، اگر چه حقوق بگیران و جیره خواران آنان در طول تاریخ سعی در کتمان آن داشته‌اند ولی جنایت و ظلم آنان به قدری عظیم است که کاملا نتوانسته‌اند دامن آنان را از این لکه ننگین پاک سازند، گرچه تا حدودی از شدت آن کاسته‌اند ولی همین مقدار که در کتاب‌های آنها مانده برای مظلومیت فاطمه و خاندان رسالت و محکومیت خلفا کافی است.

مهم‌ترین حوادثی که پس از رحلت پدرش او را به شدت ناراحت ساخت، موضوع غصب فدک و غصب خلافت علی (ع) بود و چون این هر دو نکته حساس سبب انحراف مسلمین در حق و حقوق شخصی و نوعی بود، فاطمه زهرا (ع) برای اثبات حقیقت امر و احقاق حق خود و شوهر و خاندان رسالت و ملت اسلام شجاعانه قیام کرد و با انواع زجر و شکنجه و فشار و تهدید مقاومت نمود، سرانجام جان خود را در همین راه از دست داد و بالاخره ثابت کرد که حق با کیست؟

البته روایات شیعه تمام جرئیات رفتاری که خلفا با حضرت زهرا کردند و سخنانی که آن حضرت گفته و ستم‌های فراوانی که به وی رفته همه را بازگو می‌کند و اگر کسی بخواهد به همه آنها اطلاع پیدا کند باید به کتب تاریخی و جوامع احادیث شیعه مراجعه نماید.

قضیه دلخراش سقط جنین فاطمه در تاریخ درج شده است منتها بعضی از علمای اهل سنت به خاطر محبتی که به خلفا دارند، پرده پوشی و سکوت نموده‌اند با وجود این گاهی بی‌اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده است.

ابن ابی الحدید داستان زینب دختر رسول خدا (ص) همسر پسرخاله‌اش ابوالعاص بن ربیع را نقل کرده که ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد با اسرای دیگر از کفار بنا شد مشرکین خون‌ها بدهند و آزاد شوند. ابوالعاص برای زینب پیغام داد که فدیه برای او بفرستد زینب مالی تهیه کرد با گردن‌بند مرواریدی که از مادرش خدیجه به او رسیده بود فرستاد همین‌که نظر رسول خدا (ص) به آن گردن‌بند افتاد، محزون شد امت به خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را آزاد نمودند پیغمبر به ابی العاص فرمود که چون زینب بر تو حرام است او را روانه مدینه نما او هم قبول کرد.

پیامبر، زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند جمعی به اتفاق ابوسفیان حرکت کردند در ذی طوی به آنها رسیدند شخصی به نام «هبار بن اسود» با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت زینب رسید، او ترسید و از ترس بچه‌ای را که در رحم داشت، سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول خدا (ص) جریان را نقل نمود حضرت فوق العاده ناراحت شد و روز فتح مکه خون «هبار بن الاسود» را مباح نمود و امر کرد دست و پای او را قطع نموده و به قتل رسانند[۳۵].

ابن ابی الحدید می‌گوید وقتی این خبر را به استادم ابوجعفر نقیب شیخ معتزله خواندم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که «هبار بن الاسود» با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد، حضرت خون او را مباح نمود، ابوجعفر نقیب گفت: «وقتی که رسول خدا (ص) خون «هبار بن اسود» را به خاطر اینکه باعث سقط جنین زینب شد، مباح نماید مسلما اگر رسول خدا زنده بود حتما مباح میکرد خون کسی را که فاطمه را ترسانید تا آنکه بچه‌اش سقط گردید»[۳۶]

ابن ابی الحدید می‌گوید: به استادم گفتم آیا اجازه می‌دهی از شما آنچه را که گروهی می‌گویند فاطمه از وحشت و ترس محسن را سقط کرد، روایت کنم؟ گفت: نفیاً و اثباتاً از من چیزی در این باره روایت مکن زیرا من در این موضوع به خاطر تعارض اخبار از متوقفین هستم.[۳۷]

و نیز صلاح‌الدین صفدنی در «الوافی بالوفیات» از نظام معتزلی نقل کرده که نظام گفته است: «روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه (س) زد که محسن از شکمش ساقط گردید»[۳۸]

همچنین مؤلف «اثبات الوصیه» شرح قضایای آن روز را به تفصیل نوشته تا آنجا که می‌گوید: پس بر علی (ع) هجوم آوردند و در خانه‌اش را سوزانیدند و آن حضرت را با زور و اکراه از خانه بیرون کشیدند و سیده زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند تا محسن خود را سقط کرد[۳۹]

به همین جهت فاطمه از شیخین غضبناک بود و با آنها حرف نزد تا اینکه وفات یافت، مسلم در صحیح خود آورده: چون وفات یافت شوهرش علی (ع) شبانه بر او نماز خواند و او را دفن نمود و به ابوبکر خبر نداد که بر جنازه او حاضر شود[۴۰].[۴۱]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۲۳- ۵۲۴.
  2. ﴿ لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ؛ سوره فتح، آیه ۱۸ و ﴿مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا؛ آیه ۲۹ و ﴿ وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛ سوره توبه، آیه ۱۰۰
  3. ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ؛ سوره توبه، آیه ۱۰۱
  4. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۲۴.
  5. «وَ طَالَ الْأَمَدُ بِهِمْ لِيَسْتَكْمِلُوا الْخِزْيَ وَ يَسْتَوْجِبُوا الْغِيَرَ، حَتَّى إِذَا اخْلَوْلَقَ الْأَجَلُ وَ اسْتَرَاحَ قَوْمٌ إِلَى الْفِتَنِ وَ [اشْتَالُوا] أَشَالُوا عَنْ لَقَاحِ حَرْبِهِمْ، لَمْ يَمُنُّوا عَلَى اللَّهِ بِالصَّبْرِ وَ لَمْ يَسْتَعْظِمُوا بَذْلَ أَنْفُسِهِمْ فِي الْحَقِّ، حَتَّى إِذَا وَافَقَ وَارِدُ الْقَضَاءِ انْقِطَاعَ مُدَّةِ الْبَلَاءِ، حَمَلُوا بَصَائِرَهُمْ عَلَى أَسْيَافِهِمْ وَ دَانُوا لِرَبِّهِمْ بِأَمْرِ وَاعِظِهِمْ. حَتَّى إِذَا قَبَضَ اللَّهُ رَسُولَهُ (صلی الله علیه وآله) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَ غَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَ اتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَ وَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَ هَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۰
  6. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۵۲۴.
  7. «اَللَّهُمَّ وَ أَتْبَاعُ اَلرُّسُلِ وَ مُصَدِّقُوهُمْ مِنْ أَهْلِ اَلْأَرْضِ بِالْغَيْبِ عِنْدَ مُعَارَضَةِ اَلْمُعَانِدِينَ لَهُمْ بِالتَّكْذِيبِ وَ اَلاِشْتِيَاقِ إِلَى اَلْمُرْسَلِينَ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ فِي كُلِّ دَهْرٍ وَ زَمَانٍ أَرْسَلْتَ فِيهِ رَسُولاً وَ أَقَمْتَ لِأَهْلِهِ دَلِيلاً مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ - صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ - مِنْ أَئِمَّةِ اَلْهُدَى، وَ قَادَةِ أَهْلِ اَلتُّقَى، عَلَى جَمِيعِهِمُ اَلسَّلاَمُ»؛ صحیفه سجادیه، ص۴۰.
  8. «اَللَّهُمَّ وَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ خَاصَّةً اَلَّذِينَ أَحْسَنُوا اَلصَّحَابَةَ وَ اَلَّذِينَ أَبْلَوُا اَلْبَلاَءَ اَلْحَسَنَ فِي نَصْرِهِ، وَ كَانَفُوهُ، وَ أَسْرَعُوا إِلَى وِفَادَتِهِ، وَ سَابَقُوا إِلَى دَعْوَتِهِ، وَ اِسْتَجَابُوا لَهُ حَيْثُ أَسْمَعَهُمْ حُجَّةَ رِسَالاَتِهِ. وَ فَارَقُوا اَلْأَزْوَاجَ وَ اَلْأَوْلاَدَ فِي إِظْهَارِ كَلِمَتِهِ، وَ قَاتَلُوا اَلْآبَاءَ وَ اَلْأَبْنَاءَ فِي تَثْبِيتِ نُبُوَّتِهِ، وَ اِنْتَصَرُوا بِهِ. وَ مَنْ كَانُوا مُنْطَوِينَ عَلَى مَحَبَّتِهِ يَرْجُونَ تِجٰارَةً لَنْ تَبُورَ فِي مَوَدَّتِهِ. وَ اَلَّذِينَ هَجَرَتْهُمْ اَلْعَشَائِرُ إِذْ تَعَلَّقُوا بِعُرْوَتِهِ، وَ اِنْتَفَتْ مِنْهُمُ اَلْقَرَابَاتُ إِذْ سَكَنُوا فِي ظِلِّ قَرَابَتِهِ. فَلاَ تَنْسَ لَهُمُ»
  9. «اَللَّهُمَّ مَا تَرَكُوا لَكَ وَ فِيكَ، وَ أَرْضِهِمْ مِنْ رِضْوَانِكَ، وَ بِمَا حَاشُوا اَلْخَلْقَ عَلَيْكَ، وَ كَانُوا مَعَ رَسُولِكَ دُعَاةً لَكَ إِلَيْكَ. وَ اُشْكُرْهُمْ عَلَى هَجْرِهِمْ فِيكَ دِيَارَ قَوْمِهِمْ، وَ خُرُوجِهِمْ مِنْ سَعَةِ اَلْمَعَاشِ إِلَى ضِيقِهِ، وَ مَنْ كَثَّرْتَ فِي إِعْزَازِ دِينِكَ مِنْ مَظْلُومِهِمْ»
  10. «اَللَّهُمَّ وَ أَوْصِلْ إِلَى اَلتَّابِعِينَ والى يوم الدين لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، اَلَّذِينَ يَقُولُونَ: رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا وَ لِإِخْوٰانِنَا اَلَّذِينَ سَبَقُونٰا بِالْإِيمٰانِ خَيْرَ جَزَائِكَ. اَلَّذِينَ قَصَدُوا سَمْتَهُمْ، وَ تَحَرَّوْا وِجْهَتَهُمْ، وَ مَضَوْا عَلَى شَاكِلَتِهِمْ. لَمْ يَثْنِهِمْ رَيْبٌ فِي بَصِيرَتِهِمْ، وَ لَمْ يَخْتَلِجْهُمْ شَكٌّ فِي قَفْوِ آثَارِهِمْ، وَ اَلاِئْتِمَامِ بِهِدَايَةِ مَنَارِهِمْ. مُكَانِفِينَ وَ مُوَازِرِينَ لَهُمْ، يَدِينُونَ بِدِينِهِمْ، وَ يَهْتَدُونَ بِهَدْيِهِمْ، يَتَّفِقُونَ عَلَيْهِمْ، وَ لاَ يَتَّهِمُونَهُمْ فِيمَا أَدَّوْا إِلَيْهِمْ»
  11. «اَللَّهُمَّ وَ صَلِّ عَلَى اَلتَّابِعِينَ مِنْ يَوْمِنَا هَذَا إِلَى يَوْمِ اَلدِّينِ وَ عَلَى أَزْوَاجِهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ عَلَى مَنْ أَطَاعَكَ مِنْهُمْ. صَلاَةً تَعْصِمُهُمْ بِهَا مِنْ مَعْصِيَتِكَ، وَ تَفْسَحُ لَهُمْ فِي رِيَاضِ جَنَّتِكَ، وَ تَمْنَعُهُمْ بِهَا مِنْ كَيْدِ اَلشَّيْطَانِ، وَ تُعِينُهُمْ بِهَا عَلَى مَا اِسْتَعَانُوكَ عَلَيْهِ مِنْ بِرٍّ، وَ تَقِيهِمْ طَوَارِقَ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهَارِ إِلاَّ طَارِقاً يَطْرُقُ بِخَيْرٍ. وَ تَبْعَثُهُمْ بِهَا عَلَى اِعْتِقَادِ حُسْنِ اَلرَّجَاءِ لَكَ، وَ اَلطَّمَعِ فِيمَا عِنْدَكَ وَ تَرْكِ اَلتُّهَمَةِ فِيمَا تَحْوِيهِ أَيْدِي اَلْعِبَادِ لِتَرُدَّهُمْ إِلَى اَلرَّغْبَةِ إِلَيْكَ وَ اَلرَّهْبَةِ مِنْكَ، وَ تُزَهِّدَهُمْ فِي سَعَةِ اَلْعَاجِلِ، وَ تُحَبِّبَ إِلَيْهِمُ اَلْعَمَلَ لِلْآجِلِ، وَ اَلاِسْتِعْدَادَ لِمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ تُهَوِّنَ عَلَيْهِمْ كُلَّ كَرْبٍ يَحِلُّ بِهِمْ يَوْمَ خُرُوجِ اَلْأَنْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا وَ تُعَافِيَهُمْ مِمَّا تَقَعُ بِهِ اَلْفِتْنَةُ مِنْ مَحْذُورَاتِهَا، وَ كَبَّةِ اَلنَّارِ وَ طُولِ اَلْخُلُودِ فِيهَا وَ تُصَيِّرَهُمْ إِلَى أَمْنٍ مِنْ مَقِيلِ اَلْمُتَّقِينَ»؛ صحیفه سجادیه، دعای شماره ۴.
  12. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۳؛ تاریخ ابی الفداء، ج۱، ص۱۵۶ - ۱۶۶؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۷.
  13. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۳۸-۴۱.
  14. «فَوَ اَللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي: مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ، مُنْذُ قُبِضَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى يَوْمِ اَلنَّاسِ هَذَا» این سخن امام علاوه بر نهج البلاغه در تاریخ طبری، ج۵، ص۱۷۱؛ امالی شیخ طوسی با کمی تفاوت و در کتاب «غریب الحدیث» ابن عبید قاسم بن سلام هروی بغدادی آمده است؛ اسناد نهج البلاغه، ص۲۲.
  15. «وَ قَدْ قَالَ لِي قَائِلٌ: إِنَّكَ عَلَى هَذَا اَلْأَمْرِ يَا اِبْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ!! فَقُلْتُ: بَلْ أَنْتُمْ وَ اَللَّهِ أَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ، وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ، وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ. فَلَمَّا قَرَّعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِي اَلْمَلَإِ اَلْحَاضِرِينَ بُهِتَ لاَ يَدْرِي مَا يُجِيبُنِي بِهِ. اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ! فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ صَغَّرُوا عَظِيمَ مَنْزِلَتِيَ، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي، ثُمَّ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِي اَلْحَقِّ أَنْ نَأْخُذَهُ وَ فِي اَلْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَهُ»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۵.
  16. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۵.
  17. شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۰۷.
  18. «فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي اَلضَّلاَلِ، وَ تَجْوَالَهُمْ فِي اَلشِّقَاقِ، وَ جِمَاحَهُمْ فِي اَلتِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَبْلِي فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي اَلْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ اِبْنِ أُمِّي...»؛ نهج البلاغه، نامه شماره ۳۶؛ ج۱۶، ص۱۴۸.
  19. "کیف دفعکم قومکم عن هذا المقام و انتم احق به؟"
  20. «يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ إِنَّكَ لَقَلِقُ اَلْوَضِينِ تُرْسِلُ فِي غَيْرِ سَدَدٍ وَ لَكَ بَعْدُ ذِمَامَةُ اَلصِّهْرِ وَ حَقُّ اَلْمَسْأَلَةِ وَ قَدِ اِسْتَعْلَمْتَ فَاعْلَمْ أَمَّا اَلاِسْتِبْدَادُ عَلَيْنَا بِهَذَا اَلْمَقَامِ وَ نَحْنُ اَلْأَعْلَوْنَ نَسَباً وَ اَلْأَشَدُّونَ بِالرَّسُولِ نَوْطاً فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ وَ اَلْحَكَمُ اَللَّهُ وَ اَلْمَعْوَدُ إِلَيْهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۲۴۱.
  21. شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۲۴۸.
  22. «مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ وَ اَللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ وَ لَأُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ وَ إِنِّي لَصَاحِبُهُمْ بِالْأَمْسِ كَمَا أَنَا صَاحِبُهُمُ اَلْيَوْمَ وَ اَللَّهِ مَا تَنْقِمُ مِنَّا قُرَيْشٌ إِلاَّ أَنَّ اَللَّهَ اِخْتَارَنَا عَلَيْهِمْ فَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي حَيِّزِنَا»؛ نهج البلاغه، خطبه شماره ۳۳.
  23. «لَمَّا قَبَضَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ قُلْنَا نَحْنُ أَهْلُهُ وَ وَرَثَتُهُ وَ عِتْرَتُهُ وَ أَوْلِيَاؤُهُ دُونَ اَلنَّاسِ لاَ يُنَازِعُنَا سُلْطَانَهُ أَحَدٌ وَ لاَ يَطْمَعُ فِي حَقِّنَا طَامِعٌ إِذَا تَنَزَّى لَنَا قَوْمُنَا فَغَصَبُونَا سُلْطَانَ نَبِيِّنَا فَصَارَتِ اَلْإِمْرَةُ لِغَيْرِنَا وَ صِرْنَا سُوقَةً يَطْمَعُ فِينَا اَلضَّعِيفُ وَ يَتَعَزَّزُ عَلَيْنَا اَلذَّلِيلُ فَبَكَتِ اَلْأَعْيُنُ مِنَّا لِذَلِكَ وَ خَشُنَتِ اَلصُّدُورُ وَ جَزِعَتِ اَلنُّفُوسُ وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَوْ لاَ مَخَافَةُ اَلْفُرْقَةِ بَيْنَ اَلْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودَ اَلْكُفْرُ وَ يَبُورَ اَلدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْهِ فَوَلِيَ اَلْأَمْرَ وُلاَةٌ لَمْ يَأْلُوا اَلنَّاسَ خَيْراً»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۰۷.
  24. «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلاَّ أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ اَلْمَوْتِ فَأَغْضَيْتُ عَلَى اَلْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى اَلشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ اَلْكَظَمِ وَ عَلَى أَمَرَّ مِنْ طَعْمِ اَلْعَلْقَمِ»؛ نهج البلاغه قسمتی از خطبه ۲۶.
  25. «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي، وَ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِي اَلْحَقِّ أَنْ نَأْخُذَهُ وَ فِي اَلْحَقِّ أَنْ نَمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً، فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ إِلاَّ أَهْلُ بَيْتِي، فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ اَلْمَنِيَّةِ، فَأَغْضَيْتُ عَلَى اَلْقَذَى، وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى اَلشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ اَلْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ اَلْعَلْقَمِ، وَ أَلَمَّ لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ اَلشِّفَار»؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.
  26. «فَهَلاَّ اِحْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ؟»
  27. «لَوْ كَانَتِ اَلْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ اَلْوَصِيَّةُ بِهِمْ»
  28. «فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ؟!. قَالُوا: اِحْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ اَلرَّسُولِ. فَقَالَ: اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا اَلثَّمَرَةَ! لَوْ كَانَتِ اَلْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ اَلْوَصِيَّةُ بِهِمْ»؛ نهج البلاغه، کلام شماره ۶۷.
  29. «اَللَّهُمَّ اِخْزَ قُرَيْشاً فَإِنَّهَا مَنَعَتْنِي حَقِّي وَ غَصَبَتْنِي أَمْرِي»شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۶.
  30. «وَ قَدْ سَمِعَ صَارِخاً يُنَادِي أَنَا مَظْلُومٌ، فَقَالَ: هَلُمَّ فَلْنَصْرَخْ مَعاً، فَإِنِّي مَا زِلْتُ مَظْلُوماً»شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۶-۳۰۷.
  31. «مَّةُ اَلْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا لَوْ كُنْتُمْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اَللَّهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اَللَّهُ وَ جَعَلْتُمُ اَلْوِلاَيَةَ وَ اَلْوِرَاثَةَ حَيْثُ جَعَلَهَا اَللَّهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اَللَّهِ وَ لاَ عَالَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اَللَّهِ وَ لاَ اِخْتَلَفَ اِثْنَانِ فِي حُكْمِ اَللَّهِ»مرآة العقول، ج۴، ص۱۴۴؛ حدیث دیگری به همین مضمون در همان کتاب نقل شده است.
  32. «مَا زِلْتُ مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مَدْفُوعاً عَمَّا أَسْتَحِقُّهُ وَ أَسْتَوْجِبُهُ»؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.
  33. «وَ فِيهِمُ اَلْوَصِيَّةُ وَ اَلْوِرَاثَةُ»
  34. « فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةِ، وَ أَخَذَتِ الرَّهِينَةُ. أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدُ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدُ إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمُ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ‏. هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ. وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ ...»؛ نهج البلاغه، کلام ۲۰۲.
  35. سیره ابن هشام، ج۲، ص۲۹۸- ۲۹۹.
  36. "اذا کان رسول الله (ص) اباح دم هبار بن الاسود لانه روع زینب فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو کان حیا لاباح دم من روع فاطمه حتی القت ذابطنها"
  37. لا تروه عنی و لا ترو عنی بطلانه، فانی متوقف فی هذا الموضع لتعارض الاخبار عندی فیه؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳؛ ج۳، ص۳۱۵.
  38. ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها؛ الوافی بالوفیات، ج۶، ص۱۱۷.
  39. "فهجموا علیه و احرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضعطوا سیده النساء بالباب، حتی اسقطت محسنا"
  40. فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یوذن بها ابابکر و صلی علیها؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۳۸۰.
  41. الهامی، داوود، صحابه از دیدگاه نهج البلاغه، ص۴۳-۵۴.