ضرورت نصب امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جزبدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۱۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = نصب امام
| موضوع مرتبط = ضرورت نصب امام
| عنوان مدخل  = ضرورت نصب امام
| عنوان مدخل  = ضرورت نصب امام
| مداخل مرتبط = [[ضرورت نصب امام در کلام اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[ضرورت نصب امام در کلام اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
==[[دلایل]] [[هشام بن حکم]] بر [[وجوب نصب امام]]==
===[[دلیل]] اول: [[برهان]] [[حکمت]]===
*از مهم‌ترین استدلال‌های [[هشام بن حکم]] که به [[تأیید]] [[امام صادق]]{{ع}} رسیده، بلکه به تصریح خود [[هشام بن حکم]]، این نحوه [[استدلال]] را از [[امام]] آموخته است، استدلالی است که آن را در [[مناظره]] با [[عمرو بن عبید]] اقامه کرده است<ref> شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۱، صو ۲۰۷-۲۰۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۲-۲۳؛ اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ح۳، ص۲۳۸-۲۴۰؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۷-۳۶۸؛ سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۲۲؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۰؛ رجال کشی، ش۴۹۰؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۱- ۵۳۲.</ref>. حاصل [[استدلال]] این است:
#اگر [[خداوند حکیم]] است [[نصب امام]] [[واجب]] است.
#لکن [[خداوند حکیم]] است.
#پس [[نصب امام]] [[واجب]] است.
*این [[استدلال]] در گرو [[اثبات]] سه اصل است:
*اول اینکه [[خداوند حکیم]] است.
*دوم اینکه [[هدف از خلقت انسان]] [[هدایت]]، [[سعادت]] و [[تکامل]] اوست.
*سوم اینکه [[انسان]]. بدون [[هدایت الهی]] و صرفاً با اتکای به [[عقل]] نمی‌تواند به [[هدایت]] و [[سعادت]] برسد.
*اگر این سه مقدمه پذیرفته شود، می‌توان گفت بر [[خداوند]] لازم امامی [[نصب]] کند تا با زدودن [[اختلاف]] از [[امت]] و برطرف کردن [[شک]] و [[حیرت]] و [[بیان احکام]] و [[آموزه‌های دینی]]، آنها را از [[گمراهی]] برهاند و به [[سعادت]] رهنمون سازد. اگر [[خداوند]] چنین کاری انجام ندهد، غرض خود یعنی [[سعادت بشر]] را نقض کرده است.
*[[هشام بن حکم]] در این [[مناظره]] به شیوه‌ای که از مهارت او در فن [[مناظره]] حکایت می‌کند، با طرح پرسش‌هایی که به ظاهر چندان مهم به نظر نمی‌رسد، همانند [[پرسش]] از، [[هدف خلقت]] حواس<ref>هشام در این مناظره، سخنی از لامسه به میان نیاورده است و این به دلیل عدم وجود عضو مخصوص ظاهری برای آن یا به دلیل کمی اشتباه در آن است (نک: مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۶۵- ۲۶۶).</ref> و کارکردهای آنها، [[عمرو بن عبید]] را وا می‌دارد به [[حکمت الهی]] [[اذعان]] کند و بپذیرد اگر [[خداوند]] ابزار [[معرفت]] را در [[اختیار انسان]] قرار دهد تا به [[شناخت]] حقایق برسد، ولی با وجود [[علم]] به خطاآمیز بودن این ابزار، هیچ امکانی برای بازشناسی [[خطا]] از صواب و تصحیح آنها فراهم نیاورد، برخلاف [[حکمت]] عمل کرده است.
*از این رو، [[خداوند]] براساس [[حکمت]]، [[قلب]] را به مثابه [[امام]] و داور عدلی قرار داد که [[انسان]] را [[قادر]] سازد خطاها را بازشناسد و از [[شک]] و [[حیرت]] [[رهایی]] یابد. [[هشام بن حکم]] [[استدلال]] می‌کند که اگر [[حکمت الهی]] در عالم صغیر [[انسانی]] چنین اقتضایی دارد، باید در عالم کبیر نیز اقتضایی مشابه داشته باشد. اگر [[خداوند]] خواهان [[صلاح]] و [[سعادت انسان]] است - که هست- امکان ندارد با وجود [[آگاهی]] از ابتلای او به [[اختلاف]]، [[گمراهی]]، [[شک]] و [[حیرت]]، و عدم [[کفایت]] [[نور]] [[عقل]] در [[هدایت]] و [[رفع اختلاف]] [[انسان]]، [[امام]] عادلی که [[پناهگاه]] و [[مرجع]] آنها در [[تفسیر دین]] و حل [[شبهه‌ها]] و [[اختلاف‌ها]] باشد، [[نصب]] نکند، چراکه خلاف [[حکمت]] و غرض [[خداوند]] در [[آفرینش انسان]] است<ref>تقریر [[استدلال]] به بیان [[فلسفی]] چنین است:
*[[خداوند]] به [[نظام خیر]] و احسن [[آگاه]] است و صدور آن از [[خداوند]] [[واجب]] است؛ یعنی [[خداوند]] [[نظام]] عالم را به نحو احسن و [[بهترین]] وجه ممکن می‌آفریند و باید بیافریند، چراکه [[علم]] او به [[نظام]]، سبب ایجاب و ایجاد است. پس [[نصب امام]] از سوی [[خداوند]] [[واجب]] است. این حکمی [[عقلی]] است، که با [[اختلاف شرایع]] و [[ادیان]] تفاوت نمی‌کند ([[ملاصدرا]]، شرح [[اصول کافی]]، ج۲، ص۴۰۴). برای توضیح و [[پاسخ به شبهات]] مربوط به این [[استدلال]]، نک: [[محسن]] الامین عاملی، نقض الوشیعة، ص۸۷.</ref>.
*این [[استدلال]] دقیقاً شبیه استدلالی است که [[امام صادق]]{{ع}} در [[ضرورت فرستادن پیامبران]] اقامه کرده و هشام از ایشان [[نقل]] نموده است<ref>اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ص۲۳۶.</ref>. از این‌رو، اولاً می‌توان دریافت که از دیدگاه [[هشام بن حکم]]، [[امامت]]، [[استمرار نبوت]] است و هر دو با یک [[دلیل]] [[اثبات]] می‌شود و ثانیاً معنای این سخن [[هشام بن حکم]] که به [[امام]] عرض کرد: "من این شیوه [[استدلال]] را از شما آموخته‌ام" روشن می‌شود<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۲-۲۰۴.</ref>.
===[[دلیل]] دوم: [[برهان]] [[عدالت]]===
*[[هشام بن حکم]] [[استدلال]] خود را بر پایه [[عدل الهی]] در [[مناظره]] با [[ضرار بن ضبی]] چنین تقریر کرده است<ref>شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۱.</ref>: اگر [[خداوند]] [[انسان]] را به امری که توان آن را ندارد امر کند؛ مثلا کور را به [[خواندن قرآن]]، زمین‌گیر را به [[جهاد]] یا رفتن به [[مسجد]] و... [[دستور]] دهد، برخلاف [[عدل]] [[رفتار]] کرده است. از سوی دیگر، [[خداوند]] [[بندگان]] را به [[دینی]] واحد، [[تکلیف]] کرده است که اختلافی در آن نیست و تنها همان را از آنان می‌پذیرد. *بنابراین، اگر [[خداوند]] [[راهنمایی]] نکند، برخلاف [[عدالت]] عمل کرده است، زیرا همچون [[تکلیف]] کور به [[خواندن قرآن]] و...، [[تکلیف]] به ما لایطاق خواهد بود.
*این [[استدلال]] را در قالب منطقی زیر می‌توان خلاصه کرد:
*عدم [[نصب]] [[دلیل]] و [[راهنما]] در [[دین]]، مستلزم [[تکلیف]] به ما لایطاق است. [[تکلیف]] به ما لایطاق [[باطل]] است؛ پس عدم [[نصب]] [[دلیل]] و [[راهنما]] هم قابل قبول نیست.
*[[پذیرش]] این [[استدلال]] به [[اثبات]] ملازمه و ابطال [[تالی]] مشروط است. [[اثبات]] ملازمه بین عدم [[نصب]] [[دلیل]] و [[تکلیف]] به ما لایطاق، خود مستلزم [[پذیرش]] مقدمات دیگری است که در [[استدلال]] [[هشام بن حکم]] پذیرفته شده تلقی گردیده است:
#[[بندگان]] به [[دین]] واحدی [[تکلیف]] شده‌اند. براساس این سخنِ [[هشام بن حکم]] که "خداوند [[بندگان]] را به [[دین]] واحدی [[تکلیف]] کرده است که اختلافی در آن نیست" [[آموزه‌های دینی]]، تابع برداشت‌ها و تفسیرهای افراد نیست، بلکه تنها [[تفسیر]] واحدی از آموزه‌های [[اعتقادی]] و عملی مدّ نظر [[خداوند]] است و به عبارتی، [[آموزه‌های دینی]] امور مشخص و معلومی است.
#[[خداوند]] جز به آن‌چه [[بندگان]] را به آن [[تکلیف]] کرده است ([[دین]] واحد)، چیز دیگری را از آنان نمی‌پذیرد. این‌گونه نیست که هر آن‌چه هر کس فهمید و از [[دین]] برداشت کرد، مجزی و [[احکام]] [[عقیدتی]] و عملی امور متغیری باشد، بلکه باید آموزه‌های واقعی و واقعیت آموزه‌ها را [[شناخت]] و به آن ملتزم بود.
#[[شناخت]] آموزه‌های [[حقیقی]] و [[تکالیف الهی]] و [[استنباط]] آنها از متن [[دین]]، [[نیازمند]] [[تفسیر]] و [[تفسیر]] مستلزم وجود [[مفسر]] است.
#[[امت]] پس از [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} هم‌چنان به [[تفسیر دین]] [[نیازمند]] است.
#خداوندی که [[بندگان]] را به [[دین]] واحدِ [[نیازمند]] به [[تفسیر]] [[تکلیف]] کرده است، اگر [[تفسیر دین]] را با [[نصب]] مفسّرانی در اختیارشان قرار ندهد، به ما لایطاق [[تکلیف]] کرده است.
*با مقدمات فوق، تلازم مقدّم و [[تالی]] [[اثبات]] می‌شود. [[هشام بن حکم]] بطلان [[تالی]] (استحاله [[تکلیف]] به ما لا یطاق) را براساس [[عدل الهی]] [[اثبات]] کرده و مبنای [[عدالت]] نیز [[حسن و قبح عقلی]] است. بنابراین، برای صحت [[استدلال]] افزون بر [[پذیرش]] مقدمات پنج‌گانه، باید [[عدالت الهی]] و مبنای آن پذیرفته شود<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۴-۲۰۵.</ref>.
===[[دلیل]] سوم: [[برهان]] [[اضطرار]]===
*[[استدلال]] دیگر [[هشام بن حکم]] را در [[مناظره]] با [[ضرار بن ضبی]] [[برهان]] "اضطرار" می‌توان نامید <ref>شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵.</ref>. او خود این [[استدلال]] را چنین تقریر می‌کند: پس از [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} وضعیت [[امت]] از سه احتمال خارج نیست:
#فاقد [[تکلیف]].
#واجد [[تکلیف]] و عالم بودن [[مکلفان]] به همه [[شریعت]].
#واجد [[تکلیف]] و عالم نبودن [[مکلفان]] به همه [[شریعت]].
*این احتمال که [[امت]] فاقد [[تکلیف]] باشد، برخلاف [[ضرورت]] [[تکلیف]] و [[اهداف بعثت پیامبران]] است و پذیرفتنی نیست.
*براساس احتمال دوم، [[مسلمانان]] پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به دانشمندانی هم سطح وی در [[علم به دین]] تبدیل شده‌اند؛ به گونه‌ای که هیچ‌کس به دیگری [[نیازمند]] نیست و همگی بدون هرگونه اختلافی به [[حق]] [[دست]] یافته‌اند. این احتمال نیز مردود است و شواهد [[تاریخی]] هم خلاف آن را نشان میدهد.
*با [[نفی]] این دو احتمال، سومی متعین است و [[مسلمانان]] به معلمی ([[امام]]) از سوی [[خداوند]] محتاج‌اند تا [[دین]] و [[معارف دینی]] را برای آنها [[تفسیر]] کند و به ایشان بیاموزد و از [[سهو]] و [[خطا]]، [[جور]] و [[ستم]]، و [[گناه]] و [[خطا]] به دور باشد. و در عین [[نیازمندی]] دیگران به وی، او به دیگران محتاج نباشد.
*به نظر می‌رسد این [[استدلال]] از جهاتی قابل بحث و بررسی است:
#با [[نفی]] احتمال اول و دوم، اصل [[ضرورت]] [[معلم]] [[دین]] [[اثبات]] می‌شود. اما [[هشام بن حکم]] فراتر از این را نتیجه گرفته است. او می‌گوید: "معلمی از سوی خداوند" ضروری است. آیا چنین استنتاجی صحیح است؟ با اندکی [[تأمل]] و با افزودن مقدمه‌ای به [[استدلال]] [[هشام بن حکم]]، می‌توان [[استنتاج]] او را صحیح دانست، زیرا وقتی اصل [[ضرورت]] [[معلم]] با [[نفی]] احتمالِ اول و دوم [[اثبات]] شد، این [[پرسش]] مطرح می‌گردد که [[معلم]] و [[مرجع]] [[دین]] باید از چه ویژگی‌ها و شرایطی برخوردار باشد و چگونه می‌توان او را [[شناخت]]. از جمله ویژگی‌هایی که [[شیعه]] بر آن تأکید کرده، [[عصمت]] است. اگر [[دلایل عصمت]] تام باشد، [[امت]] به [[معلم]] [[معصوم]] محتاج‌اند و از آنجا که [[شناخت]] [[معصوم]] تنها از طرف [[خداوند]] ممکن است، پس [[تعیین]] آن تنها از سوی [[خداوند]] ممکن و [[واجب]] است. بنابراین، افزودن این مقدمه که "معلم [[دین]] [[معصوم]] است" ضروری است. البته، [[هشام بن حکم]] خود به این مطلب توجه داشته و ذکر صفات و [[ویژگی‌های امام]] از جمله [[مصونیت از خطا]]، [[اشتباه]] و [[گناه]]، [[گواه]] این مدعاست.
#به نظر می‌رسد افزودن این مقدمه نیز صرفاً نیاز [[بشر]] به [[معلم]] [[معصوم]] و [[ضرورت]] [[تعیین]] آن را از سوی [[خداوند]] [[اثبات]] می‌کند، ولی [[اثبات]] نمی‌کند که [[خداوند]] چنین کرده است. ممکن است ادعا شود که هر چند بر [[خداوند]] چنین امری [[واجب]] است، اما [[خداوند]] امامانی [[معصوم]] [[نصب]] نکرده است. از این‌رو، باید به [[استدلال]] مقدمه دیگری نیز افزود و آن [[حکمت خداوند]] است. از آنجا که عدم [[تعیین]] [[معلم]] [[معصوم]] از سوی [[خداوند]] مستلزم [[نقض غرض]] و ناسازگار با [[حکمت الهی]] است، پس بالضروره [[معلم]] را [[تعیین]] کرده است<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۵-۲۰۷.</ref>.
===[[دلیل]] چهارم: [[برهان]] [[رحمت]]===
*[[استدلال]] دیگر [[هشام بن حکم]] ضمن مناظره‌ای است که وی در محضر [[امام صادق]]{{ع}} با مرد شامی انجام داده است. این [[مناظره]] در [[اثبات]] [[امامت امام صادق]]{{ع}} است، ولی [[استدلال]] تعمیم می‌پذیرد و [[ضرورت تعیین امام]] از سوی [[خداوند]] را نتیجه می‌دهد<ref>اصول کافی، ج۱، کتاب الحجة، ص۲۴۰-۲۴۴؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۳؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>.
*حاصل آن [[استدلال]] را در قالب مقدمات زیر می‌توان این‌چنین تقریر کرد:
#[[خداوند]] در مورد [[مردم]]، از خودشان به آنها مهربان‌تر و دل‌سوزتر است؛
#این [[مهربانی]] و دل‌سوزی اقتضا می‌کند برای آنها [[حجت]] و [[راهنمایی]] قرار دهد تا از پراکندگی و [[اختلاف]] جلوگیری کند، موجب الفت‌شان گردد، از [[انحراف]] بازشان دارد و به [[فرایض]] آگاه‌شان سازد<ref>به این اشکال که وجود امام{{ع}} در عمل اختلاف‌ها را برطرف نکرده و مسامانان هم‌چنان با یک‌دیگر اختلاف دارند، می‌توان چنین پاسخ داد: لطف و حکمت الهی اقتضا می‌کند حجتی تعیین کند که با رجوع به آن، اختلاف حل شود. حال، اگر به دلیل مراجعه نکردن به او اختلاف حاصل شد، اشکالی متوجه خداوند نیست (مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۲).</ref>؛
#مصداق این [[حجت]] و [[راهنما]] در عصر [[پیامبر اسلام]]، به [[باور]] همه [[مسلمانان]] خود ایشان است.
#پس از [[پیامبر]]{{صل}} به [[دلیل]] ذووجوه بودن [[کتاب و سنت]]، این دو نمی‌توانند چنین نقشی ایفا کنند.
#بنابریان، [[حجت]] و [[راهنمایی]] لازم است تا [[اختلاف]] را بزداید و [[فرایض]] را برای [[مردم]] بیان کند<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۷-۲۰۸.</ref>.


==[[ضرورت انتصاب امام]]==
== [[دلایل]] [[هشام بن حکم]] بر [[وجوب نصب امام]] ==
[[وجود امام]] پس از [[رحلت پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}} برای [[جانشینی]] آن [[حضرت]] و [[رهبری جامعه]]، امری لازم و ضروری است و مورد [[تأیید]] [[شیعه]] و [[سنی]] است؛ زیرا هیچ [[جامعه]] و ملتی بدون مدیر و [[رهبر]] نمی‌تواند بقای خود را تضمین کند؛ ولی بحث در این است که چه کسی باید [[جانشین]] [[پیغمبر]] شود و دارای چه شرایط و خصوصیاتی باشد، و چه کسی او را بدین [[مقام]] [[منصوب]] کند.
=== دلیل اول: [[برهان]] [[حکمت]] ===
از مهم‌ترین استدلال‌های [[هشام بن حکم]] که به [[تأیید]] [[امام صادق]] {{ع}} رسیده، بلکه به تصریح خود [[هشام بن حکم]]، این نحوه [[استدلال]] را از [[امام]] آموخته است، استدلالی است که آن را در مناظره با [[عمرو بن عبید]] اقامه کرده است<ref> شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۱، صو ۲۰۷-۲۰۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۲-۲۳؛ اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ح۳، ص۲۳۸-۲۴۰؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۷-۳۶۸؛ سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۲۲؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۰؛ رجال کشی، ش۴۹۰؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۱- ۵۳۲.</ref>. حاصل [[استدلال]] این است:
# اگر [[خداوند حکیم]] است [[نصب امام]] [[واجب]] است.
# لکن [[خداوند حکیم]] است.
# پس [[نصب امام]] [[واجب]] است.
 
این [[استدلال]] در گرو [[اثبات]] سه اصل است:
# اول اینکه [[خداوند حکیم]] است.
# دوم اینکه [[هدف از خلقت انسان]] [[هدایت]]، [[سعادت]] و [[تکامل]] اوست.
# سوم اینکه [[انسان]]. بدون [[هدایت الهی]] و صرفاً با اتکای به [[عقل]] نمی‌تواند به [[هدایت]] و [[سعادت]] برسد.
 
اگر این سه مقدمه پذیرفته شود، می‌توان گفت بر [[خداوند]] لازم امامی [[نصب]] کند تا با زدودن [[اختلاف]] از [[امت]] و برطرف کردن [[شک]] و [[حیرت]] و [[بیان احکام]] و [[آموزه‌های دینی]]، آنها را از [[گمراهی]] برهاند و به [[سعادت]] رهنمون سازد. اگر [[خداوند]] چنین کاری انجام ندهد، غرض خود یعنی [[سعادت بشر]] را نقض کرده است.
 
[[هشام بن حکم]] در این مناظره به شیوه‌ای که از مهارت او در فن مناظره حکایت می‌کند، با طرح پرسش‌هایی که به ظاهر چندان مهم به نظر نمی‌رسد، همانند [[پرسش]] از، [[هدف خلقت]] حواس<ref>هشام در این مناظره، سخنی از لامسه به میان نیاورده است و این به دلیل عدم وجود عضو مخصوص ظاهری برای آن یا به دلیل کمی اشتباه در آن است (نک: مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۶۵- ۲۶۶).</ref> و کارکردهای آنها، [[عمرو بن عبید]] را وا می‌دارد به [[حکمت الهی]] [[اذعان]] کند و بپذیرد اگر [[خداوند]] ابزار [[معرفت]] را در [[اختیار انسان]] قرار دهد تا به [[شناخت]] حقایق برسد، ولی با وجود [[علم]] به خطاآمیز بودن این ابزار، هیچ امکانی برای بازشناسی [[خطا]] از صواب و تصحیح آنها فراهم نیاورد، برخلاف [[حکمت]] عمل کرده است.
 
از این رو، [[خداوند]] براساس [[حکمت]]، [[قلب]] را به مثابه [[امام]] و داور عدلی قرار داد که [[انسان]] را قادر سازد خطاها را بازشناسد و از [[شک]] و [[حیرت]] [[رهایی]] یابد. [[هشام بن حکم]] [[استدلال]] می‌کند که اگر [[حکمت الهی]] در عالم صغیر [[انسانی]] چنین اقتضایی دارد، باید در عالم کبیر نیز اقتضایی مشابه داشته باشد. اگر [[خداوند]] خواهان [[صلاح]] و [[سعادت انسان]] است - که هست- امکان ندارد با وجود [[آگاهی]] از ابتلای او به [[اختلاف]]، [[گمراهی]]، [[شک]] و [[حیرت]]، و عدم کفایت [[نور]] [[عقل]] در [[هدایت]] و [[رفع اختلاف]] [[انسان]]، [[امام]] عادلی که [[پناهگاه]] و [[مرجع]] آنها در [[تفسیر دین]] و حل [[شبهه‌ها]] و [[اختلاف‌ها]] باشد، [[نصب]] نکند، چراکه خلاف [[حکمت]] و غرض [[خداوند]] در [[آفرینش انسان]] است<ref>.
 
تقریر [[استدلال]] به بیان [[فلسفی]] چنین است: [[خداوند]] به [[نظام خیر]] و احسن [[آگاه]] است و صدور آن از [[خداوند]] [[واجب]] است؛ یعنی [[خداوند]] [[نظام]] عالم را به نحو احسن و [[بهترین]] وجه ممکن می‌آفریند و باید بیافریند، چراکه [[علم]] او به [[نظام]]، سبب ایجاب و ایجاد است. پس [[نصب امام]] از سوی [[خداوند]] [[واجب]] است. این حکمی [[عقلی]] است، که با [[اختلاف شرایع]] و [[ادیان]] تفاوت نمی‌کند ([[ملاصدرا]]، شرح [[اصول کافی]]، ج۲، ص۴۰۴). برای توضیح و [[پاسخ به شبهات]] مربوط به این [[استدلال]]، نک: [[محسن]] الامین عاملی، نقض الوشیعة، ص۸۷.</ref>.
 
این [[استدلال]] دقیقاً شبیه استدلالی است که [[امام صادق]] {{ع}} در [[ضرورت فرستادن پیامبران]] اقامه کرده و هشام از ایشان [[نقل]] نموده است<ref>اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ص۲۳۶.</ref>. از این‌رو، اولاً می‌توان دریافت که از دیدگاه [[هشام بن حکم]]، [[امامت]]، استمرار نبوت است و هر دو با یک دلیل [[اثبات]] می‌شود و ثانیاً معنای این سخن [[هشام بن حکم]] که به [[امام]] عرض کرد: "من این شیوه [[استدلال]] را از شما آموخته‌ام" روشن می‌شود<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۲-۲۰۴.</ref>.
 
=== دلیل دوم: [[برهان]] [[عدالت]] ===
[[هشام بن حکم]] [[استدلال]] خود را بر پایه [[عدل الهی]] در مناظره با "ضرار بن ضبی" چنین تقریر کرده است<ref>شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۱.</ref>: اگر [[خداوند]] [[انسان]] را به امری که توان آن را ندارد امر کند؛ مثلا کور را به [[خواندن قرآن]]، زمین‌گیر را به [[جهاد]] یا رفتن به [[مسجد]] و... [[دستور]] دهد، برخلاف [[عدل]] [[رفتار]] کرده است. از سوی دیگر، [[خداوند]] [[بندگان]] را به [[دینی]] واحد، [[تکلیف]] کرده است که اختلافی در آن نیست و تنها همان را از آنان می‌پذیرد. * بنابراین، اگر [[خداوند]] [[راهنمایی]] نکند، برخلاف [[عدالت]] عمل کرده است، زیرا همچون [[تکلیف]] کور به [[خواندن قرآن]] و...، [[تکلیف]] به ما لایطاق خواهد بود.
 
این [[استدلال]] را در قالب منطقی زیر می‌توان خلاصه کرد: عدم [[نصب]] دلیل و [[راهنما]] در [[دین]]، مستلزم [[تکلیف]] به ما لایطاق است. [[تکلیف]] به ما لایطاق [[باطل]] است؛ پس عدم [[نصب]] دلیل و [[راهنما]] هم قابل قبول نیست.
 
پذیرش این [[استدلال]] به [[اثبات]] ملازمه و ابطال [[تالی]] مشروط است. [[اثبات]] ملازمه بین عدم [[نصب]] دلیل و [[تکلیف]] به ما لایطاق، خود مستلزم پذیرش مقدمات دیگری است که در [[استدلال]] [[هشام بن حکم]] پذیرفته شده تلقی گردیده است:
# [[بندگان]] به [[دین]] واحدی [[تکلیف]] شده‌اند. براساس این سخنِ [[هشام بن حکم]] که "خداوند [[بندگان]] را به [[دین]] واحدی [[تکلیف]] کرده است که اختلافی در آن نیست" [[آموزه‌های دینی]]، تابع برداشت‌ها و تفسیرهای افراد نیست، بلکه تنها [[تفسیر]] واحدی از آموزه‌های [[اعتقادی]] و عملی مدّ نظر [[خداوند]] است و به عبارتی، [[آموزه‌های دینی]] امور مشخص و معلومی است.
# [[خداوند]] جز به آن‌چه [[بندگان]] را به آن [[تکلیف]] کرده است ([[دین]] واحد)، چیز دیگری را از آنان نمی‌پذیرد. این‌گونه نیست که هر آن‌چه هر کس فهمید و از [[دین]] برداشت کرد، مجزی و [[احکام]] [[عقیدتی]] و عملی امور متغیری باشد، بلکه باید آموزه‌های واقعی و واقعیت آموزه‌ها را [[شناخت]] و به آن ملتزم بود.
# [[شناخت]] آموزه‌های [[حقیقی]] و [[تکالیف الهی]] و [[استنباط]] آنها از متن [[دین]]، [[نیازمند]] [[تفسیر]] و [[تفسیر]] مستلزم وجود [[مفسر]] است.
# [[امت]] پس از [[پیامبر گرامی اسلام]] {{صل}} هم‌چنان به [[تفسیر دین]] [[نیازمند]] است.
# خداوندی که [[بندگان]] را به [[دین]] واحدِ [[نیازمند]] به [[تفسیر]] [[تکلیف]] کرده است، اگر [[تفسیر دین]] را با [[نصب]] مفسّرانی در اختیارشان قرار ندهد، به ما لایطاق [[تکلیف]] کرده است.
 
با مقدمات فوق، تلازم مقدّم و [[تالی]] [[اثبات]] می‌شود. [[هشام بن حکم]] بطلان [[تالی]] (استحاله [[تکلیف]] به ما لا یطاق) را براساس [[عدل الهی]] [[اثبات]] کرده و مبنای [[عدالت]] نیز [[حسن و قبح عقلی]] است. بنابراین، برای صحت [[استدلال]] افزون بر پذیرش مقدمات پنج‌گانه، باید [[عدالت الهی]] و مبنای آن پذیرفته شود<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۴-۲۰۵.</ref>.
 
=== دلیل سوم: [[برهان]] [[اضطرار]] ===
[[استدلال]] دیگر [[هشام بن حکم]] را در مناظره با ضرار بن ضبی [[برهان]] "اضطرار" می‌توان نامید <ref>شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵.</ref>. او خود این [[استدلال]] را چنین تقریر می‌کند: پس از [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} وضعیت [[امت]] از سه احتمال خارج نیست:
# فاقد [[تکلیف]].
# واجد [[تکلیف]] و عالم بودن [[مکلفان]] به همه [[شریعت]].
# واجد [[تکلیف]] و عالم نبودن [[مکلفان]] به همه [[شریعت]].
 
این احتمال که [[امت]] فاقد [[تکلیف]] باشد، برخلاف [[ضرورت]] [[تکلیف]] و [[اهداف بعثت پیامبران]] است و پذیرفتنی نیست. براساس احتمال دوم، [[مسلمانان]] پس از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به دانشمندانی هم سطح وی در علم به دین تبدیل شده‌اند؛ به گونه‌ای که هیچ‌کس به دیگری [[نیازمند]] نیست و همگی بدون هرگونه اختلافی به [[حق]] [[دست]] یافته‌اند. این احتمال نیز مردود است و شواهد [[تاریخی]] هم خلاف آن را نشان می‌دهد.
 
با [[نفی]] این دو احتمال، سومی متعین است و [[مسلمانان]] به معلمی ([[امام]]) از سوی [[خداوند]] محتاج‌اند تا [[دین]] و [[معارف دینی]] را برای آنها [[تفسیر]] کند و به ایشان بیاموزد و از [[سهو]] و [[خطا]]، [[جور]] و [[ستم]]، و [[گناه]] و [[خطا]] به دور باشد. و در عین [[نیازمندی]] دیگران به وی، او به دیگران محتاج نباشد.
 
به نظر می‌رسد این [[استدلال]] از جهاتی قابل بحث و بررسی است:
# با [[نفی]] احتمال اول و دوم، اصل [[ضرورت]] [[معلم]] [[دین]] [[اثبات]] می‌شود. اما [[هشام بن حکم]] فراتر از این را نتیجه گرفته است. او می‌گوید: "معلمی از سوی خداوند" ضروری است. آیا چنین استنتاجی صحیح است؟ با اندکی [[تأمل]] و با افزودن مقدمه‌ای به [[استدلال]] [[هشام بن حکم]]، می‌توان [[استنتاج]] او را صحیح دانست، زیرا وقتی اصل [[ضرورت]] [[معلم]] با [[نفی]] احتمالِ اول و دوم [[اثبات]] شد، این [[پرسش]] مطرح می‌گردد که [[معلم]] و [[مرجع]] [[دین]] باید از چه ویژگی‌ها و شرایطی برخوردار باشد و چگونه می‌توان او را [[شناخت]]. از جمله ویژگی‌هایی که [[شیعه]] بر آن تأکید کرده، [[عصمت]] است. اگر [[دلایل عصمت]] تام باشد، [[امت]] به [[معلم]] [[معصوم]] محتاج‌اند و از آنجا که [[شناخت]] [[معصوم]] تنها از طرف [[خداوند]] ممکن است، پس تعیین آن تنها از سوی [[خداوند]] ممکن و [[واجب]] است. بنابراین، افزودن این مقدمه که "معلم [[دین]] [[معصوم]] است" ضروری است. البته، [[هشام بن حکم]] خود به این مطلب توجه داشته و ذکر صفات و [[ویژگی‌های امام]] از جمله [[مصونیت از خطا]]، [[اشتباه]] و [[گناه]]، [[گواه]] این مدعاست.
# به نظر می‌رسد افزودن این مقدمه نیز صرفاً نیاز [[بشر]] به [[معلم]] [[معصوم]] و [[ضرورت]] تعیین آن را از سوی [[خداوند]] [[اثبات]] می‌کند، ولی [[اثبات]] نمی‌کند که [[خداوند]] چنین کرده است. ممکن است ادعا شود که هر چند بر [[خداوند]] چنین امری [[واجب]] است، اما [[خداوند]] امامانی [[معصوم]] [[نصب]] نکرده است. از این‌رو، باید به [[استدلال]] مقدمه دیگری نیز افزود و آن [[حکمت خداوند]] است. از آنجا که عدم تعیین [[معلم]] [[معصوم]] از سوی [[خداوند]] مستلزم نقض غرض و ناسازگار با [[حکمت الهی]] است، پس بالضروره [[معلم]] را تعیین کرده است<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۵-۲۰۷.</ref>.
 
=== دلیل چهارم: [[برهان]] [[رحمت]] ===
[[استدلال]] دیگر [[هشام بن حکم]] ضمن مناظره‌ای است که وی در محضر [[امام صادق]] {{ع}} با مرد شامی انجام داده است. این مناظره در [[اثبات]] [[امامت امام صادق]] {{ع}} است، ولی [[استدلال]] تعمیم می‌پذیرد و [[ضرورت تعیین امام]] از سوی [[خداوند]] را نتیجه می‌دهد<ref>اصول کافی، ج۱، کتاب الحجة، ص۲۴۰-۲۴۴؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۳؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.</ref>.
 
حاصل آن [[استدلال]] را در قالب مقدمات زیر می‌توان این‌چنین تقریر کرد:
# [[خداوند]] در مورد [[مردم]]، از خودشان به آنها مهربان‌تر و دل‌سوزتر است؛
# این [[مهربانی]] و دل‌سوزی اقتضا می‌کند برای آنها [[حجت]] و [[راهنمایی]] قرار دهد تا از پراکندگی و [[اختلاف]] جلوگیری کند، موجب الفت‌شان گردد، از [[انحراف]] بازشان دارد و به [[فرایض]] آگاه‌شان سازد<ref>به این اشکال که وجود امام {{ع}} در عمل اختلاف‌ها را برطرف نکرده و مسامانان هم‌چنان با یک‌دیگر اختلاف دارند، می‌توان چنین پاسخ داد: لطف و حکمت الهی اقتضا می‌کند حجتی تعیین کند که با رجوع به آن، اختلاف حل شود. حال، اگر به دلیل مراجعه نکردن به او اختلاف حاصل شد، اشکالی متوجه خداوند نیست (مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۲).</ref>؛
# مصداق این [[حجت]] و [[راهنما]] در عصر [[پیامبر اسلام]]، به [[باور]] همه [[مسلمانان]] خود ایشان است.
# پس از [[پیامبر]] {{صل}} به دلیل ذووجوه بودن [[کتاب و سنت]]، این دو نمی‌توانند چنین نقشی ایفا کنند.
# بنابریان، [[حجت]] و [[راهنمایی]] لازم است تا [[اختلاف]] را بزداید و [[فرایض]] را برای [[مردم]] بیان کند<ref>[[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|هشام بن حکم]]، ص۲۰۷-۲۰۸.</ref>.
 
== ضرورت انتصاب امام ==
[[وجود امام]] پس از [[رحلت پیامبر گرامی اسلام]] {{صل}} برای [[جانشینی]] آن حضرت و [[رهبری جامعه]]، امری لازم و ضروری است و مورد [[تأیید]] [[شیعه]] و [[سنی]] است؛ زیرا هیچ [[جامعه]] و ملتی بدون مدیر و [[رهبر]] نمی‌تواند بقای خود را تضمین کند؛ ولی بحث در این است که چه کسی باید [[جانشین]] [[پیغمبر]] شود و دارای چه شرایط و خصوصیاتی باشد، و چه کسی او را بدین مقام [[منصوب]] کند.


[[اهل سنت]] معتقدند هر [[مسلمانی]] را که [[مردم]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنند، [[حاکم]] [[مسلمانان]] و [[واجب]] الاتباع است و در نتیجه، [[خلافت]] او را در ردیف حکومت‌های بشری به شمار می‌آورند؛ با این تفاوت که از او می‌خواهند به [[عدالت]] و [[قسط]] [[حکومت]] کند.
[[اهل سنت]] معتقدند هر [[مسلمانی]] را که [[مردم]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] کنند، [[حاکم]] [[مسلمانان]] و [[واجب]] الاتباع است و در نتیجه، [[خلافت]] او را در ردیف حکومت‌های بشری به شمار می‌آورند؛ با این تفاوت که از او می‌خواهند به [[عدالت]] و [[قسط]] [[حکومت]] کند.


اما به [[عقیده شیعه]]، [[امام]]، عهده‌دار [[منصب الهی]] است و باید مانند پیغمبر از طرف [[خدا]] تعیین شود؛ یعنی همان‌گونه که پیغمبر از جانب خدا به [[رسالت]] [[مبعوث]] می‌شود و مردم در [[انتصاب]] او هیچ نقشی ندارند، امام هم که جانشین پیغمبر است، باید از جانب [[پروردگار]] منصوب شود؛ زیرا امام نه تنها باید در [[کلیه]] [[سجایای اخلاقی]] و [[فضائل]] و [[کمالات]] از قاطبه مردم [[برتر]] باشد، بلکه باید واجد مقام رفیع [[عصمت]] هم باشد. و از آنجا که تشخیص این امور از حیطه [[فهم]] مردم خارج است؛ لذا تنها [[خدای بزرگ]] که عالم به مکنونات است می‌تواند چنین افرادی را به مردم معرفی کند.
اما به عقیده شیعه، [[امام]]، عهده‌دار منصب الهی است و باید مانند پیغمبر از طرف [[خدا]] تعیین شود؛ یعنی همان‌گونه که پیغمبر از جانب خدا به [[رسالت]] [[مبعوث]] می‌شود و مردم در [[انتصاب]] او هیچ نقشی ندارند، امام هم که جانشین پیغمبر است، باید از جانب [[پروردگار]] منصوب شود؛ زیرا امام نه تنها باید در کلیه سجایای اخلاقی و [[فضائل]] و [[کمالات]] از قاطبه مردم [[برتر]] باشد، بلکه باید واجد مقام رفیع [[عصمت]] هم باشد. و از آنجا که تشخیص این امور از حیطه فهم مردم خارج است؛ لذا تنها [[خدای بزرگ]] که عالم به مکنونات است می‌تواند چنین افرادی را به مردم معرفی کند.
 
طبق این [[اعتقاد]] اگر همه عالم هم جمع شوند و به کسی رای دهند، او جانشین پیغمبر و امام [[معصوم]] نیست، بلکه تنها فردی عهده‌دار این مقام خواهد بود که [[خداوند]] او را [[برگزیده]] باشد. از این‌رو شیعه [[معتقد]] است که علی {{ع}} و یازده فرزندش، امام مسلمانان و جانشین [[پیغمبر اسلام]] هستند؛ خواه خانه‌نشین باشند و مردم با آنان [[بیعت]] نکنند و دیگران را به خلافت برگزینند، و خواه عهده‌دار [[مقام خلافت]] باشند و مردم با آنان بیعت کنند. پس [[اختلاف]] [[شیعه]] با [[اهل سنت]] در این مورد، مبنایی و ریشه‌ای است<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۲۰.</ref>.
 
==اقتراح [[عبدالجبار معتزلی]] و [[سید مرتضی]]==
عبدالجبار معتزلی، [[معتقد]] است که [[حفظ]] و نقل شریعت تنها از طریق [[امام]] صورت نمی‌پذیرد، بلکه از طرق بسیاری امکان پذیر است. بنابراین، [[حفظ شریعت]] را نمی‌توان از مبانی [[وجوب]] [[نصب]] برشمرد: حفظ شریعت، پس از [[پیامبر]]{{صل}}، از طریق تواتر ممکن است. همان گونه که در زمان پیامبر{{صل}} نیز همه افراد، [[شریعت]] را مستقیماً از پیامبر{{صل}} دریافت نمی‌کردند، بلکه بسیاری از افراد، به صورت غیر مستقیم و از طریق تواتر، از شریعت [[آگاه]] می‌شدند، پس از پیامبر{{صل}} نیز چنین است. اگر تواتر در زمان پیامبر{{صل}} پذیرفته شده است، در [[زمان]] پس از آن حضرت نیز باید پذیرفته شود و اگر پس از پیامبر{{صل}} پذیرفته نیست، در زمان آن حضرت نیز نباید پذیرفته شود؛ زیرا ملاک در هر دو، یکسان است و تفاوتی در بین نیست<ref>المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاضی ابی الحسن عبدالجبار المعتزلی، ج۲۰، ص۷۰. {{عربی|هلا جوزتم أن تصير محفوظة بالتواتر كما صارت واصلة إلى من غاب عن الرسول في زمنه بطريق التواتر فإن منعوا من ذلك لزمهم إثبات حجة وهو{{صل}} حي كما يقولون بإثباته بعد وفاته، إذ العلة واحدة، ومتى قالوا في حال حياته أنه يصل إلى من غاب [عنه] بالتواتر فكذلك من بعده}}.</ref>.
 
سید مرتضی، در پاسخ به او می‌گوید: ما می‌پذیریم که شریعت، در زمان پس از پیامبر{{صل}} همان گونه حفظ شود که در زمان آن حضرت حفظ می‌شد؛ یعنی برخی آن را مستقیماً از پیامبر{{صل}} دریافت می‌کردند و برخی از طریق نقل؛ ولی پیامبر{{صل}} به عنوان فردی [[معصوم]] و [[مصون از خطا]] وجود داشت که اگر احیاناً در نقل شریعت خطایی رخ می‌داد، آن [[خطا]]، با بیان پیامبر{{صل}} بر طرف می‌شد. بنابراین، نقل شریعت می‌تواند برای کسانی که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را حضوراً [[درک]] نکرده‌اند، سبب حفظ شریعت باشد؛ ولی به این شرط که از پشتوانه [[عصمت]] برخوردار باشد؛ چنان که در زمان پیامبر{{صل}} از این پشتوانه برخوردار بود. بدیهی است تحقق این شرط در عصر پس از [[پیامبر]]{{صل}}، در گرو وجود [[پیشوایی]] [[معصوم]] است و این، همان دیدگاه [[امامیه]] درباره [[امامت]] است<ref>الشافی فی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی المرتضی، ج۱، ص۱۸۱. {{عربی|فقد رضينا بذلك، وقنعنا بأن نوجب في وصول الشريعة إلينا بعد وفاة الرسول{{صل}} ما نوجبه في وصوله إلى من غاب عنه حال حياته، لأنا نعلم أنها كانت تصل إلى من بعد عنه{{صل}} بنقل وهو{{ع}} من ورائه، وقائم بمراعاته، وتلافي ما ثلم فيه من غلط وزلل، وترك الواجب، فيجب أن يكون من وراء ما ينقل إلينا بعد وفاته من شريعته معصوم يتلافى ما يجري في الشريعة من زلل وترك الواجب كما كان ذلك في حياته وإلا فقد اختلف الحال}}.</ref>.
 
او می‌افزاید: لازمه این نظریه، این است که هرگاه، کسی [[امام]] را نشناسد، هیچ حکمی از [[شریعت]] را نداند، در حالی که برخی از [[احکام]] مانند [[وجوب]] [[نماز]]، از طریق تواتر شناخته شده و به وساطت امام نیازی ندارد. در اینکه برخی از [[احکام شریعت]] مانند وجوب نماز از طریق نقل متواتر [[حفظ]] گردیده، سخنی نیست؛ بلکه سخن در نقل و حفظ مجموع شریعت است. بر این اساس، آن کسی که [[دین]] را از طریق امام معصوم دریافت نکند، در [[حقیقت]]، شریعت را به طور کامل دریافت نکرده است؛ زیرا قیاس و [[استحسان]] و مانند آن، راه مطمئنی برای نقل و [[حفظ شریعت]] نخواهد بود<ref>الشافی فی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی المرتضی، ج۱، ص۱۸۳. {{عربی|أما من لا يعرف الإمام في الحقيقة بعد الرسول{{صل}} ومن كان بعده من أبنائه الأئمة الراشدين{{عم}} ولم يرجع في الشرع إلى ما نقل عنهم، وأخذ من جهتهم فإنه لا يعرف كثيرا من الشرائع، ولم يدل على ذلك إلا فزع خصومنا إلى الظن والاستحسان في أكثر الشرائع والحوادث، وقد بينا أن ما فزعوا إليه لا يوجب معرفة، ولا يثمر علما}}.</ref>.
 
عبدالجبار می‌گوید: اگر امام واسطه بیان شریعت برای دیگران است، ایمان به امام و [[شناخت]] او و حالات و خصوصیاتش، [[واجب]] خواهد بود. اکنون این [[پرسش]] مطرح می‌شود که [[امامت]] [[امام]]، از چه طریقی معلوم می‌شود؟ از طریق گفتار خود امام یا از طریق تواتر؟ فرض اول، [[باطل]] است؛ زیرا تا امام بودن امام ثابت نشود، نمی‌توان به سخن او در باب [[احکام شریعت]] استناد کرد؛ پس فرض دوم ثابت می‌شود که در این صورت، تواتر را می‌توان درباره دیگر [[احکام شرعی]] نیز به کار گرفت و با وجود تواتر، دیگر به واسطه بودن امام در [[حفظ]] و نقل شریعت، نیازی نخواهد بود<ref>المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۷۰. {{عربی|من جملة الشريعة الإيمان بالإمام، و المعرفة به و بأحواله فلابد من نعم، و لأنه من أعظم أمر الدين عندهم، قيل لهم: أيعلم ذلك بالتواتر أم من جهة الإمام؟. فإن قالوا: من جهة الإمام. قيل لهم: فكيف يعلم من جهته كونه إماما؟ و إنما يعلم صدقه بعد» العلم بأنه إمام، فلابد من الرجوع إلى أن ذلك يعلم بالتواتر. فيقال لهم: فإذا استغني به عن الإمام في هذا عن الشريعة فهلا جاز أن يستغني به في سائرها}}.</ref>.
 
باری، در پاسخ به عبد الجبار می‌توان گفت: برای [[اثبات]] اصل [[وجوب امامت]]، به تواتر نیازی نیست. بلکه وجوب امامت را نمی‌توان از راه نقل متواتر اثبات کرد. وجوب امامت، از طریق [[عقل]] اثبات می‌شود. اما اینکه چه کسی مصداق امام است، هم از طریق نقل متواتر ثابت می‌شود و هم از طریق ادعای امامت و آوردن [[معجزه]] چنان که دعوی نبوت با آوردن معجزه اثبات می‌شود، [[دعوی امامت]] نیز با آوردن معجزه اثبات پذیر است<ref>الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۸۴. {{عربی|أما المعرفة بوجود الإمام في الجملة، و صفاته المخصوصة فطريقة العقل، و ليس يفتقر فيه إلى التواتر، و لا إلى القول بالإمام، و قد مضي طرف من الدلالة على هذا... و أما العلم بأن الإمام فلان دون غيره فيحصل بالتواتر، و بقول الإمام أيضا، مع المعجز، لأن المعجز إذا دل على صدقه}}.</ref>.
 
به هر روی، نقل متواتر، [[جامعه]] را از وجود امام معصوم بی‌نیاز نمی‌کند؛ زیرا نقل متواتر در موضوع خودش کارساز است؛ یعنی بر این دلالت نمی‌کند که آنچه از طریق نقل متواتر به ما نرسیده، از [[احکام شریعت]] نبوده است. افزون بر اینکه موضوعات محدودی از طریق [[تواتر]] نقل شده‌اند.
 
عبدالجبار می‌گوید: [[شریعت]] در روزگار غیبت [[امام]]، چگونه [[حفظ]] می‌شود و از چه طریقی به [[مکلفان]] می‌رسد؟ بی‌گمان، این کار از طریق امام سامان نمی‌یابد؛ زیرا او از دیدگان افراد غایب است و رابطه عادی میان او و [[مردم]] برقرار نیست تا شریعت را از او دریافت کنند. بنابراین یا باید این فرض را بپذیریم که در عصر غیبت به احکام شریعت [[مکلف]] نیستیم که فرضی [[باطل]] و بی‌پایه است، یا باید بپذیریم که از طریق غیر امام نیز می‌توان از شریعت [[آگاه]] شد که بنابراین وجود امام معصوم، [[ضرورت]] نخواهد داشت<ref>المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۷۲. {{عربی|يجب على هذه العلة في هذا الزمان و الإمام مفقود أو غائب أن لا نعرف الشريعة، ثم لا يخلو حالنا من وجهين: إما أن نكون معذورين و غير مكلفين لذلك، فإن جاز ذلك فينا ليجوزن في كل عصر بعد الرسول{{صل}} و ذلك يغني عن الإمام و تبطل علتهم. و إن قالوا: بل نعرف الشريعة لا من قبل الإمام. قيل لهم: فبأي وجه يصح أن نعرفها، يجب جواز مثله في سائر الأعصار، و في ذلك الغني عن الإمام في كل عصر}}.</ref>.
 
[[سید مرتضی]] در پاسخ به او می‌گوید: کسانی که به امام [[معصوم]] [[اعتقاد]] دارند، بر این عقیده‌اند که شریعت، به دست [[ائمه معصوم]]، پس از [[پیامبر]]{{صل}} نقل شده است و بدین وسیله، شریعت محفوظ مانده و در [[اختیار]] آنان است. البته حفظ و نقل شریعت، یکی از وجوه [[نیاز به امام معصوم]] است، نه یگانه وجه و دلیل [آن]. بر این اساس، حفظ و نقل شریعت از سوی [[امامان معصوم]] پیشین، دلیل بر [[بی‌نیازی]] از امام معصوم در [[زمان]] حاضر نیست<ref>الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۸۶. {{عربی|قد بينا أن الفرقة المحقة القائلة بوجود إمام حافظ للشريعة هي عارفة بما نقل من الشريعة عن النبي{{صل}} وما لم ينقل عنه فبما نقل عن الأئمة القائمين بالأمر بعده{{ع}} وواثقة بأن شيئا من الشريعة يجب معرفته لمن لم يخل به من أجل كون الإمام من ورائها}}.</ref>.
 
بحرانی می‌گوید: پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و در دوران حضور [[امامان معصوم]]{{عم}}، [[شریعت]] از سوی آنان نقل و [[حفظ]] شده است و همان شریعت، هم اکنون و در عصر [[امام غایب]]{{ع}} نیز محفوظ است و اگر چنین نبود و [[حفظ شریعت]] به حضور او نیاز می‌داشت، حتماً ظهور می‌کرد<ref>قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی البحرانی، ص۱۷۹.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص۴۵-۴۹.</ref>
 
==[[عقیدۀ شیعه]] در [[نصب امام]]==
چنان که پیشتر بیان گردید، [[شیعیان]] معتقدند که [[امام]] باید از سوی [[خدا]] تعالی [[نصب]] شود. آنها برای [[اثبات]] این ادعا دلایلی دارند که ذکر خواهیم کرد:
 
===[[لزوم]] واجدیت [[خلیفه]] همه [[شئون پیامبر]] را===
براساس [[تعریف امامت]] -که [[فریقین]] بر آن اتفاق دارند-[[امامت]]، [[ولایت]] و [[خلافت عامه]] پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از [[شئون نبوت]] و [[رسالت]] است. پس هر آن چه در [[نبی اکرم]] معتبر است -جز [[نبوت]]- در امام و [[خلیفه رسول خدا]] نیز معتبر خواهد بود<ref>به عنوان مثال چنان چه عصمت در نبوت شرط باشد، در امام و خلیفه نیز شرط خواهد بود. روشن است که «عصمت» برای مردم قابل درک نیست لذا تشخیص نصب معصوم از عهدۀ آنان خارج است. در بحث «شرائط امام» دلائل اثبات «عصمت» طرح و بررسی خواهد شد.</ref>. همچنین از آنجا که «امامت» [[نیابت]] از «نبوت» است پس تمام وظایفی را که [[نبی]] بر عهده داشته است، امام و خلیفۀ پس از او عهده دار خواهد بود<ref>خدای تعالی خطاب به رسول خود می‌فرماید: {{متن قرآن|ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ}} «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان» سوره نحل، آیه ۱۲۵ و در آیۀ دیگر می‌فرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ}} «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴. بر اساس این دو آیه دعوت مسلمانان به طریق عبودیت و بندگی خداوند که باید همراه با حکمت و موعظه نیکو باشد یکی از وظایف رسول خدا{{صل}} است همچنین تلاوت آیات الهی، تزکیه و تربیت امت و تعلیم قرآن و حکمت از دیگر وظایف رسول خدا{{صل}} است. بنابراین امام بعد از ایشان نیز باید عهده دار این وظایف باشد. روشن است که برای انجام این وظایف، امام باید دارای ویژگی‌های چون علم الهی و عصمت باشد تا طریق خدا را بشناسد، علوم قرآن را -که تبیانا لکل شیء است- دارا باشد، گنجینه‌های حکمت در اختیارش باشد و راه تعلیم و تربیت بندگان خداوند را بداند. آیا به راستی مردم توان درک این خصوصیات را دارند و می‌توانند شخصی را که حقیقتا واجد این ویژگی‌ها باشد بشناسند تا بتوان گفت تعیین امام بر عهدۀ خلق است؟</ref>. بر این اساس، [[دلایل]] [[وجوب بعثت]] و ارسال [[رسول]] بر [[وجوب نصب امام]] و [[خلیفه]] نیز دلالت خواهد داشت؛ در نتیجه، چون [[بعثت]] رسول به دست [[خداوند]] است؛ [[نصب امام]] نیز به دست [[خداوند متعال]] خواهد بود.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۷۱.</ref>
 
===طریق تعیین [[اوصیاء]] [[پیامبران پیشین]]===
مسلم است که تمام [[انبیاء الهی]]، [[وصی]] یا اوصیائی داشته‌اند، اوصیاء پیامبران پیشین از سوی خود ایشان به [[مردم]] معرفی می‌شدند، و هیچ شاهدی در [[تاریخ]] وجود ندارد که [[امت‌ها]] در تعیین و [[نصب وصی]] [[پیامبران]] دخالتی داشته‌اند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} نیز از این قاعده مستثنی نیست! [[أبوسعید خدری]] از [[سلمان]] نقل می‌کند:
{{عربی|قلت: يا رسول الله لكل نبي وصي، فمن وصيك؟}}<ref>المعجم الکبیر، ج۶، ص۲۲۱، حدیث ۶۰۶۳.</ref>.
عرض کردم ای [[رسول خدا]] هر [[پیامبری]] وصیی دارد پس وصی شما کیست؟
بر اساس این [[حدیث]]، وجود وصی برای هر پیامبری مسلم بوده است. همچنین از نظر [[صحابه]] -آن هم صحابی‌ای چون سلمان- روشن بوده که [[وصی رسول خدا]]{{صل}} باید از سوی خود ایشان معرفی شود.
از [[ابوالطفیل]] نقل شده است: حضرت [[امام]] [[حسن بن علی بن أبی طالب]] در ضمن خطبۀ خود [[خدا]] را [[حمد]] و ثنا کرد و از امیرالمؤمنین علی به عنوان [[خاتم اوصیاء]] و وصی [[خاتم پیامبران]] یاد کرد<ref>{{عربی|خطب الحسن بن علي بن أبي طالب، فحمد الله وأثني عليه وذكر أمير المؤمنين عليا رضي الله عنه خاتم الأوصياء ووصي خاتم الأنبياء}}؛ المعجم الاوسط، ج۲، ص۳۳۶، حدیث ۲۱۵۵.</ref>.
 
این حدیث توسط احمد و بزار -و دیگر [[محدثان]] بزرگ و مورد قبول [[اهل تسنن]]- [[روایت]] شده، و بنابر قول [[حافظ هیثمی]] سند آن «حسن» و معتبر است<ref>در مجمع الزوائد می‌نویسد: رواه أحمد باختصار کثیر واسناد أحمد وبعض طرق بزار والطبرانی فی الکبیر حسان (مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۰۳، حدیث ۱۴۷۹۸) -یعنی احمد با اختصار زیادی این حدیث را نقل کرده است و اسناد احمد و برخی طرق بزار و طبرانی در معجم الکبیر «حسن» است-.</ref>.
بر اساس این [[حدیث]] هم، وجود [[وصی]] برای [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بدیهی است، همچنین از حدیث استفاده می‌شود که [[وصی رسول خدا]]{{صل}} کسی است که توسط خود ایشان معرفی شده است؛ زیرا روشن است که [[مردم]] هیچ نقشی در تعیین امیرالمؤمنین علی{{ع}} به عنوان وصی رسول خدا{{صل}} نداشته‌اند.
 
در حلیة الاولیاء از انس روایت می‌کند:
{{متن حدیث|قال رسول الله{{صل}}: يا [[أنس]]، أول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المتقين وسيد المسلمين وقائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين}}<ref>حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۳؛ ر.ک: مناقب علی بن ابی طالب ابن مردویه، ص۵۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۷.</ref>؛
[[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای أنس! اولین کسی که از این در بر تو وارد می‌شود، فرمانروای [[پرهیزکاران]]، آقا و [[سرور]] [[مسلمانان]]، پیشوای بزرگواران روسفید و [[خاتم اوصیاء]] است.
این حدیث نیز -بدون این که در صدد [[اثبات]] [[وصایت امیرالمؤمنین]] علی{{ع}} باشیم- به هویدایی تمام گویای آن است که وصی رسول خدا{{صل}} از سوی خود ایشان معرفی شده است.
بنابراین طبق [[احادیث]] موجود در منابع معتبر نزد اهل تسنن، مردم هیچ نقشی در [[تعیین وصی]] و [[جانشین رسول خدا]]{{صل}} ندارند<ref>این مطلب از مسائلی است که ابن تیمیه در توجیه آن به تکلف و زحمت بسیاری افتاده است. تفصیل این بحث در بخش‌های بعدی خواهد آمد.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۷۲.</ref>
 
===[[نصوص]] [[نصب امام]]===
بر [[امامت]] [[امام]] پس از رسول خدا{{صل}} [[نص صریح]] وجود دارد. با اثبات [[نص]]، به خوبی ثابت می‌شود که نصب امام به دست [[خداوند]] است. [[خدای تعالی]] می‌فرماید:
{{متن قرآن|وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا}}<ref>«و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.</ref>.
و نیز می‌فرماید:
{{متن قرآن|وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى}}<ref>«و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید» سوره نجم، آیه ۳.</ref>.
بر اساس این [[آیات]] روشن است که [[قول و فعل]] و تقریر [[حضرت رسول اکرم]]{{صل}} [[حجت]] است، و هر آن چه [[رسول خدا]] انجام می‌دهد نه به خواست خود، بلکه مطابق [[اراده]] و [[فرمان]] [[خدای تعالی]] است.
رسول خدا{{صل}} در مورد [[نصب امام]] می‌فرماید:
{{متن حدیث|إن الأمر إلى الله لله يضعه حيث يشاء}}<ref>السیرة النبویه ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲؛ الروض الانف، ج۴، ص۳۹؛ السیرة الخلفاء، ج۱، ص۱۰۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۸۶؛ السیرة النبویۀ ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۸؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۱۷۱.</ref>؛
همانا امر به دست [[خداوند]] است.
 
این فرمایش کاملا ظهور دارد بر این که نه تنها [[مردم]] بلکه خود [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} نیز در نصب امام و [[خلیفه]] پس از خود نقشی ندارد، و وظیفۀ او تنها [[اعلان]] [[امر الهی]] و معرفی خلیفه‌ای است که از طرف خداوند [[منصوب]] شده است.
با توجه به این [[کلام]] و با [[اثبات وجود]] [[نص]] بر خلیفۀ بعد از رسول خدا{{صل}}، ثابت خواهد شد که نصب امام به دست [[خداوند متعال]] است و مردم نقشی در [[گزینش]] و [[نصب]] خلیفه و [[امام]] ندارند، بنابراین تمام استدلال‌های [[اهل تسنن]] در [[اثبات]] [[وجوب]] [[گزینش امام]] توسط مردم [[باطل]] خواهد بود.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۷۴.</ref>
 
===[[ادله قرآنی]]===
====وجوب [[هدایت]] [[خلق]] بر [[خدا]]====
خدای تعالی می‌فرماید:
{{متن قرآن|إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى}}<ref>«بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.</ref>.
در این آیۀ شریفه خداوند با «ان» و «لام» که هر دو تأکید را می‌رساند می‌فرماید: «هدایت خلق بر عهدۀ ماست». بر این اساس روشن می‌شود که نصب [[امام هادی]] نیز بر عهدۀ خداوند خواهد بود. خدای تعالی در آیه‌ای دیگر می‌فرماید:
{{متن قرآن|إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ}}<ref>«ما به او راه را نشان داده‌ایم» سوره انسان، آیه ۳.</ref>.
و خطاب به [[رسول]] خویش می‌فرماید:
{{متن قرآن|إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ}}<ref>«تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.</ref>.
 
در کتب [[فریقین]] به اسانید معتبر در ذیل این آیۀ [[مبارکه]] آمده است:
{{متن حدیث|قال رسول الله{{صل}} لعلي: يا علي! أنا المنذر وأنت الهادي، وبك يهتدي المهتدون من بعدي}}<ref>المعجم الاوسط، ج۲، ص۲۱۳؛ تفسیر طبری، ج۱۲، ص۷۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲؛ معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۶۹، حدیث ۳۲۷؛ فتح الباری، ج۸، ص۳۷۶.</ref>؛
[[رسول خدا]]{{صل}} به علی{{ع}} فرمود: [[یا علی]]! من [[انذار]] کننده هستم و تو [[هدایت‌گری]] و [[هدایت]] شوندگان بعد از من به وسیله تو هدایت می‌شوند.
بر اساس [[آیات]] و [[روایات]] فراوان در عهده دار بودن [[خداوند متعال]] هدایت [[خلق]] را، معتقدیم که [[نصب]] [[امام هدایت]] گر به سوی [[حق]]، به دست [[خدای تعالی]] است و بر [[خداوند]] است که او را نصب کند.
توجه به این نکته ضروری است که هدایت خلق از آن جهت بر خداوند [[واجب]] می‌باشد که خود خداوند این امر را بر عهده گرفته و این [[وجوب]] از باب {{متن قرآن|كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ}}<ref>«و چون مؤمنان به آیات ما، نزد تو آیند بگو: درود بر شما! پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است: چنانچه هر یک از شما از سر نادانی کار بدی انجام دهد، آنگاه از پس آن توبه کند و به راه آید، چنین است که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۵۴.</ref> است. بنابراین [[وجوب نصب امام]] از ناحیۀ [[خدا]] نه از باب تعیین [[تکلیف]] برای خداوند متعال<ref>برخی با این استدلال که شیعه برای خداوند تعیین تکلیف می‌کند، در صدد خدشه‌دار نمودن قاعدۀ لطف برآمده‌اند. و حال آنکه وجوب لطف بر خداوند امری است که خدا خودش را به آن ملزم کرده است و انسان به عقل خویش درک می‌کند که آن چه را که خداوند خود را به آن الزام کرده، ناگزیر انجام خواهد داد.</ref> بلکه بر اساس فرمودۀ خود خداوند است. به عبارت دیگر وقتی خداوند هدایت خلق را بر عهده گرفته و خود را ملزم ساخته که با [[رحمت]] خویش با [[خلق]] [[رفتار]] کند، ناچار باید گفت [[خداوند]] به طور حتم و قطع این امور را انجام خواهد داد. پس می‌توان گفت: «یجب علی [[الله]] الهدایة» یعنی [[هدایت]] خلق بر [[خدا]] [[واجب]] است.
 
توضیح مطلب: کلمۀ «کتب» کنایه از واجب کردن است، مثلا: آیۀ مبارکۀ: {{متن قرآن|كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ}}<ref>«روزه بر شما مقرّر شده است» سوره بقره، آیه ۱۸۳.</ref> به معنای واجب کردن [[روزه]] بر خلق است. و یا {{متن قرآن|كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ}}<ref>«جنگ بر شما مقرر شده است» سوره بقره، آیه ۲۱۶.</ref> به معنای واجب ساختن [[جهاد]] بر [[مسلمانان]] است، همین طور {{متن قرآن|كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ}}<ref>«پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۵۴.</ref> به معنای آن است که [[خداوند متعال]]، رحمت را بر خود واجب ساخته و بر آن ملتزم شده است. و به مقتضای آیۀ مبارکۀ:
{{متن قرآن|وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ}}<ref>«و بخشایشم همه چیز را فرا می‌گیرد» سوره اعراف، آیه ۱۵۶.</ref>.
و از آنجا که غرض از ایجاب رحمت [[تربیت]] و به [[کمال رساندن]] است، فاعل «کتب» در [[آیه مبارکه]]، «[[رب]]» آمده نه تعابیری چون «کتب الله»، «کتب [[الرحمن]]»، «کتب [[الرحیم]]» و یا تعابیری از این قبیل. و چون [[نصب امام]] موجب هدایت و تربیت است، پس از مصادیق رحمت است که خدا بر خود واجب کرده، همچون [[نصب]] [[انبیاء]] و [[فرستادن رسولان]].<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۷۵.</ref>
 
====[[نفی]] [[حق]] [[گزینش امام]] از [[پیامبر]]====
[[خدای تعالی]] خطاب به [[رسول]] خویش می‌فرماید:
{{متن قرآن|لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ}}<ref>«تو را در این کار هیچ دستی نیست» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.</ref>.
[[جابر جعفی]] می‌گوید:
{{متن حدیث|قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} قَوْلَهُ لِنَبِيِّهِ{{صل}}: {{متن قرآن|لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ}}<ref>«تو را در این کار هیچ دستی نیست» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.</ref> فَسِّرْهُ لِي؟ قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: لِشَيْ‌ءٍ قَالَهُ اللَّهُ وَ لِشَيْ‌ءٍ أَرَادَهُ اللَّهُ. يَا جَابِرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ حَرِيصاً عَلَى أَنْ يَكُونَ عَلِيٌّ{{ع}} مِنْ بَعْدِهِ عَلَى النَّاسِ وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ خِلَافُ مَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ.
قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى ذَلِكَ؟
قَالَ: نَعَمْ، عَنَى بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ لِرَسُولِهِ:
{{متن قرآن|لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ}}
يَا مُحَمَّدُ الْأَمْرُ فِي عَلِيٍّ أَوْ فِي غَيْرِهِ، أَ لَمْ أَتْلُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ، فِيمَا أَنْزَلْتُ مِنْ كِتَابِي إِلَيْكَ
{{متن قرآن|الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ}}<ref>«الف لام میم * آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟» سوره عنکبوت، آیه ۲.</ref> إِلَى قَوْلِهِ {{متن قرآن|فَلَيَعْلَمَنَّ}} قَالَ: فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} الْأَمْرَ إِلَيْهِ}}<ref>تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۹۸؛ البرهان، ج۴، ص۳۰۴.</ref>؛
به [[امام باقر]]{{ع}} عرض کردم این آیۀ شریفه را که [[خدا]] به پیامبرش می‌فرماید: «تو در این امر اختیاری نداری» برای من [[تفسیر]] کن. امام باقر{{ع}} فرمود: ای جابر منظور چیزی است که خدا آن را فرموده و چیزی است که خدا آن را [[اراده]] کرده است، همانا [[رسول خدا]]{{صل}} [[شوق]] فراوانی داشت که امیرالمؤمنین علی{{ع}} پس از ایشان عملا بر [[مردم]] [[حاکم]] شود و تقدیر [[خداوند]] خلاف چیزی بود که رسول خدا{{صل}} به آن میل داشت.
به ایشان عرض کردم: معنای آن چیست؟
 
فرمود: بله منظورم این بود که [[امر خداوند]] به [[رسول]] خودش که فرمود: «تو در این امر اختیاری نداری» یعنی ای محمد در مورد علی{{ع}} و در مورد غیر او کار به دست تو نیست ای محمد آیا برای تو [[تلاوت]] نکردم در آن چه از کتابم به سوی تو نازل کردم: «[[الم]] * آیا مردم [[گمان]] می‌کنند که به صرف اظهار زبانی [[ایمان]]، بدون [[آزمایش]] و [[امتحان]] رها می‌شوند؟» پس رسول خدا{{صل}} این امر را به خدا سپرد.
با تفسیر [[امام]]{{ع}} دلالت [[آیه مبارکه]] بر این که تعیین و [[نصب امام]] به دست خداوند است کاملاً روشن گردید.
و نیز در این [[روایت]] است که هر چند خداوند امام را [[نصب]] می‌کند؛ در عین [[حال]] [[بندگان خدا]] در پذیرش و عدم پذیرش آن مختارند. {{متن قرآن|إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا}}<ref>«ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.</ref> [[خداوند]] با اعطای [[اختیار]] به [[بندگان]] آنها را در امر [[امامت]] [[امتحان]] می‌کند تا [[مؤمن]] از غیر مؤمن شناخته شود. این [[سنت]] خداست که در [[امت‌های پیشین]] نیز جریان داشته است. به همین جهت [[خدای تعالی]] می‌فرماید:
{{متن قرآن|أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ}}<ref>«آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟ * و بی‌گمان پیشینیان آنان را (نیز) آزموده‌ایم، و همانا خداوند راستگویان را خوب می‌شناسد و دروغگویان را (نیز) نیک می‌شناسد» سوره عنکبوت، آیه ۲-۳.</ref>.
 
پس خداوند [[تعهد]] کرده [[امام]] را تعیین و [[نصب]] کند و در عین [[حال]] جهت امتحان بندگان به آنها اختیار داده و هیچ‌گونه [[اکراه]] از ناحیه او نیست و [[مردم]] یا [[تسلیم]] [[گزینش]] [[خدا]] می‌شوند و یا از آن سر باز زنند و خود به [[گزینش امام]] اقدام می‌کنند.
[[روایت]] مزبور از روایاتی است که به [[بررسی سند]] نیاز ندارد،؛ چراکه [[تاریخ]] هم این [[واقعیت]] را روشن ساخته است.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۷۷.</ref>
 
====[[اتیان آیات الهی]]====
[[خداوند متعال]] می‌فرماید:
{{متن قرآن|رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى}}<ref>«پروردگارا! چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۴.</ref>.
از این [[آیه]] چند نکته استفاده می‌شود:
#ارسال [[رسول]] به [[دست خدا]] است.
#ارسال رسول از سوی [[خدا]] به جهت آن است که [[رسولان]] [[آیات]] و [[بینات]] [[خداوند سبحان]] را بر [[خلق]] می‌آورند تا [[حجت بر خلق]] تمام شود. روشن است که وظیفۀ خلق نیز [[تبعیت]] از این آیات است.
#عدم تبعیت از [[آیات الهی]] و [[تسلیم نشدن]] در مقابل کسانی که از سوی خدا برای آوردن این آیات [[مأمور]] هستند، موجب [[ذلت]] و [[خواری]] است.
بنابراین، هر چند که آیه در مورد ارسال رسول از ناحیۀ خداست اما دلالت آن عمومیت دارد.
 
به عبارت دیگر [[حکمت]] ارسال رسول از ناحیه خدا آن است که آیات الهی را بر خلق ارائه کند و از او تبعیت کنند تا [[هدایت]] شوند و از ذلت و خواری برهند. این امر پس از [[رسول خدا]] نیز جریان دارد و باید بعد از او کسی باشد تا به این [[رسالت]] [[قیام]] کند، و واضح است که هر کس چنین خصوصیتی داشته باشد، باید از ناحیه خدا [[نصب]] شود.
خلاصه، [[امام]] [[وظیفه]] هدایت خلق را بر عهده دارد و [[خداوند]] به وسیله امام، آیات خود را بر [[مردم]] آشکار می‌سازد و [[حجت]] خویش را بر [[بندگان]] تمام می‌کند. در نتیجه [[گزینش امام]] از سوی مردم و عدم [[تسلیم]] در مقابل [[امام الهی]] موجب ذلت و خواری است. خداوند می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ}}<ref>«بی‌گمان امروز خواری و عذاب برای کافران است» سوره نحل، آیه ۲۷.</ref> -یعنی خواری و ذلت در این [[روز]] مخصوص [[کافران]] است- به همین جهت رسول خدا{{صل}} فرمود:
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>صحیح ابن حبان، ج، ص۴۳۴، حدیث ۴۵۷۳؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳ و ۲۰۸، حدیث ۴۶۳، ۴۶۴ و ۱۰۳۸. ر.ک: مسند احمد، ج۴، ص۹۶، حدیث ۱۶۹۲۲؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۸۸، حدیث ۹۱۰؛ المعجم الاوسط، ج۱، ص۷۸، حدیث ۲۵۵؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۵۸۸، حدیث ۶۶۴۵ و ۶۶۴۶؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۱، حدیث ۴۸۹۷؛ الجمع بین الصحیحین، ج۳، ص۲۴۷، حدیث ۲۷۷۰.</ref>؛
هر کس بمیرد در حالی که [[امام]] نداشته باشد به [[مرگ جاهلیت]] یعنی به حالت [[کفر]] و [[نفاق]] و [[گمراهی]] مرده است.
چرا که امام، [[حجت]] خداست و [[آیات الهی]] را با خود می‌آورد. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این باره به [[کمیل]] می‌فرماید:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ}}؛
به [[خدا]] [[سوگند]] چنین است که [[زمین]] هرگز از کسی که [[حجت خدا]] را برپا کند خالی نمی‌شود چه این [[حجت ظاهر]] باشد و چه ترسان و پنهان. چنین کسی باید همواره باشد تا [[حجت‌ها]] و [[دلایل]] [[خداوند]] [[باطل]] نگردد.
 
امیرالمؤمنین{{ع}} در ادامه، خصوصیات [[حجج الهی]] را چنین بیان می‌فرماید:
{{متن حدیث|وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ}}<ref>نهج البلاغه، قصار الحکم، ص۱۴۷، ۴۹۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۴۶.</ref>؛
و اینان چند نفرند و کجایند؟ ایشان به خداوند سوگند از نظر تعداد کمترین هستند ولی از نظر قدر و [[منزلت]] نزد خدا بزرگترین هستند خداوند به وسیله ایشان حجت‌ها و دلایل خود را [[حفظ]] می‌کند تا این که آن را به همتای خود بسپارند و در [[قلوب]] افرادی نظیر خود بکارند، [[علم]] به صورت [[حقیقت]] عیان و روشن به سوی ایشان [[هجوم]] آورده و [[روح]] [[یقین]] را لمس کرده‌اند و آن‌چه [[دنیاپرستان]] هوسباز مشکل شمارند، بر آنها آسان است. ایشان، به آن چه [[جاهلان]] از آن [[وحشت]] دارند، خو گرفته‌اند. در [[دنیا]] با بدن‌هایی [[زندگی]] می‌کنند که ارواحشان به جایگاهی رفیع تعلق گرفته است. آنها [[خلفای الهی]] در [[زمین]] و دعوت‌کنندگان به [[دین خدا]] هستند. [[آه]] آه چه بسیار [[مشتاق]] دیدار ایشان هستم<ref>اوصاف امام از نظر شیعه این‌گونه است. این اوصاف را با شرائط خلافت از نظر اهل سنت مقایسه کنید.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۸۰.</ref>
 
====[[جعل]] [[رسالت]] مستند به [[علم الهی]] است====
[[خدای تعالی]] می‌فرماید:
{{متن قرآن|اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}}<ref>«خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref>.
در [[تفسیر صافی]] ذیل این [[آیه]] می‌نویسد:
{{عربی|إن أبا جهل قال: زاحمنا بنو عبدالمناف في الشرف حتى إذ صرنا كفرسي رهان<ref>کنایه از همپایه بودن است.</ref> قالوا بنو عبدالمطلب: منا نبي يوحى إليه، والله لا نرضي به ولا نتبعه أبدا إلا أن يأتينا وحي كما يأتيه. فنزلت هذه الآية {{متن قرآن|اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}}}}<ref>تفسیر صافی، ج۲، ص۱۵۴.</ref>؛
[[ابوجهل]] گفت: [[فرزندان]] [[عبد مناف]] در [[شرف]] با ما [[رقابت]] می‌کردند تا آنجا که پا به پای هم پیش می‌رفتیم تا این که گفتند: [[پیامبری]] که به او [[وحی]] می‌شود از ماست. به [[خدا]] [[سوگند]]! به این امر [[راضی]] نمی‌شویم و هرگز از [[پیامبر]] [[تبعیت]] نمی‌کنیم مگر آنکه بر ما هم وحی نازل شود؛ چنان که بر او نازل می‌شود پس این آیه نازل شد: «خدا [[آگاه]] است که رسالتش را به چه کسی بسپارد».
 
بنابراین جعل رسالت بر عهده خدا و از [[اختیار]] [[بندگان]] بیرون است،؛ چراکه [[خداوند]] [[هدایت]] بندگانش را برعهده گرفته و فرموده است: {{متن قرآن|إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى}}<ref>«بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.</ref> -یعنی بر عهدۀ ماست که هدایت کنیم- از سوی دیگر روشن است که [[رسول خدا]]{{صل}} همواره در این عالم باقی نخواهد بود و برای او نیز رحلتی هست. خدای تعالی خطاب به [[رسول]] خود می‌فرماید:
{{متن قرآن|إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ}}<ref>«بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.</ref>.
از سوی دیگر روشن است که امر [[هدایت]] [[خلق]] بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} متوقف نمی‌شود؛ لذا لازم است شخصی [[هدایت مردم]] را به دست گیرد، و از آنجا که هدایت خلق بر عهدۀ خداست تنها [[خدا]] می‌داند که این امر را به چه کسی بسپارد.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۸۲.</ref>
 
===دلیلی از [[سنت]]===
[[ابن هشام]] می‌نویسد: [[پیامبر]]{{صل}} در اوایل [[بعثت]] به سراغ قبیلۀ [[بنی عامر بن صعصعة]] رفت و آنها را به [[خدای عزوجل]] خواند و خودش را به آنها معرفی کرد مردی از میان آن [[قبیله]] که به او بیحرة بن [[فراس]] گفته می‌شود... -گفت: به خدا [[سوگند]]! اگر من این [[جوان]] را از [[قریش]] بگیرم قطعا با او بر [[عرب]] مسلط خواهم شد آن گاه به پیامبر عرض کرد: اگر ما با تو در امر [[رسالت]] [[بیعت]] کردیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت [[پیروز]] ساخت آیا بعد از تو ما از این امر [[نصیبی]] داریم؟ پیامبر{{صل}} فرمود: [[اختیار]] این امر به دست [[خداوند]] است و آن را هر کجا بخواهد قرار می‌دهد آن مرد عرض کرد آیا ما به خاطر تو در مقابل عرب خود را [[فدا]] کنیم و از بین برویم و آن گاه که خدا تو را پیروز کرد [[جانشینی]] تو برای غیر ما باشد؟ ما به رسالت تو نیازی نداریم و از قبول [[رسالت پیامبر]]{{صل}} خودداری کردند<ref>{{عربی|إنه{{صل}} أتى بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلى الله عزوجل وعرض عليهم نفسه فقال له رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس:... والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب، ثم قال: أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك، ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر بعدك؟ قال{{صل}}: الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء، قال فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك الله كان الأمر لغيرنا، لا حاجة لنا بأمرك، فأبوا عليه}}؛ السیرة النبویة ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲؛ ر.ک: صفحۀ ۳۴۷ همین کتاب.</ref>.
 
بر اساس این خبر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از ابتدای [[بعثت]] همواره تأکید می‌کرد که [[گزینش امام]] و [[انتخاب]] [[جانشین]] از [[اختیار]] ایشان خارج است. [[اصرار]] [[پیامبر]]{{صل}} بر این موضوع در حساس‌ترین شرائط که از همه سو -حتی از سوی اطرافیان و [[خویشاوندان]] خویش- آماج حملات، [[آزار]] و اذیت‌ها بودند، از این [[حقیقت]] حکایت دارد که [[خداوند]] از ابتدا [[نصب امام]] را بر عهده خود گرفته و آن را حتی از پیامبر{{صل}} [[نفی]] کرده است. پس بر [[مسلمانان]] لازم است که به [[تبعیت]] از [[پیغمبر]] خود در مقابل [[امر الهی]] [[تسلیم]] شوند و در مقابل [[گزینش]] [[خدا]] بر خود حقی قائل نگردند<ref>روشن است که مسلمانان موظف به تبعیت از رسول الله هستند و ایشان مسلما از آیندۀ مسلمانان مطلع بودند و هرگز نمی‌توان به ایشان نسبت جهل داد. بنابراین ایشان کاملا به اختلاف امت پس از رحلت خویش آگاهی داشتند. از سوی دیگر می‌دانیم که ایشان زحمات و رنج‌های فراوانی را در راه هدایت امت تحمل کردند و قطعا به استمرار این هدایت علاقۀ زیادی داشتند؛ لذا نمی‌توان گفت نسبت به آیندۀ امت بی‌تفاوت بودند. با این حال ایشان گزینش و نصب امام را از سوی خود نفی می‌کند و به هویدایی تمام راه نصب امام را منحصر در انتصاب الهی معرفی می‌کند. قطعا راهی که پیغمبر اکرم{{صل}} ارائه می‌دهد، اصلح و اتم راههاست و بهترین راهی است که مسلمانان باید آن را بپذیرند، به آن تمسک کنند و بر اساس آن با هم متحد شوند.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۸۴.</ref>
 
===[[قاعدۀ لطف]]===
قاعدۀ لطف دلیلی [[عقلی]] است که نه تنها در [[اثبات]] [[وجوب نصب امام]] از ناحیۀ [[خدا]] و مباحث [[عقیدتی]] دیگر کاربرد دارد، بلکه در [[علم اصول]] نیز-در بحث «[[اجماع]] کشفی» -مورد استفاده و استناد قرار می‌گیرد. همچنین در مباحثی همچون «[[نیت]]»، «[[امر به معروف و نهی از منکر]]» و «[[قضاوت]]» نیز به این قاعده استناد می‌شود.
[[متکلمان شیعه]] برای اثبات وجوب نصب امام بر خدا به این قاعده استناد کرده‌اند. مهمترین کتب [[کلامی]] که قاعدۀ لطف در آنها مطرح شده است، عبارتند از: [[شافی]]، تلخیص [[الشافی]]، تجرید و شروح آن، الذخیرة، [[دلائل الصدق]].
در [[شرح مواقف]] -که به عقیدۀ برخی، عنوان [[اعتقادات]] [[اهل تسنن]] است- می‌نویسد: [[احتجاج]] می‌شود بر وجوب نصب امام بر خدا به این که، آن [[لطف]] است و [[بنده]] با وجود [[نصب امام]] به [[طاعت]] نزدیکتر و از [[معصیت]] دورتر می‌شود و لطف بر [[خدای تعالی]] [[واجب]] است پاسخ می‌گوییم اولا: ما [[وجوب لطف]] را قبول نداریم. ثانیاً: لطفی که شما می‌گوئید با وجود امامی حاصل می‌شود که ظاهر باشد، [[قدرت]] داشته باشد. [[امید]] [[پاداش]] از او برود و از [[عقاب]] وی ترسیده شود، با اقامۀ حدود و [[قصاص]] [[مردم]] را به [[فرمانبرداری]] بخواند و از [[گناهان]] بازدارد و داد [[مظلوم]] را از [[ظالم]] باز ستاند در حالی که شما چنین چیزی را واجب نمی‌دانید<ref>{{عربی|احتج الموجب لنصب الإمام على الله بأنه لطف، لكون العبد معه أقرب إلى الطاعة وأبعد عن المعصية، واللطف واجب عليه تعالى. والجواب - بعد منع وجوب اللطف- إن اللطف الذي ذكرتموه إنما يحصل بإمام ظاهر قاهر يرجى ثوابه ويخشى عقابه، يدعو الناس إلى الطاعات ويزجرهم عن المعاصي باقامة الحدود والقصاص وينتصف للمظلوم من الظالم، وأنتم لا توجبونه}}؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۸؛ مواقف، ج۳، ص۵۸۳.</ref>.


طبق این [[اعتقاد]] اگر همه عالم هم جمع شوند و به کسی رای دهند، او جانشین پیغمبر و امام [[معصوم]] نیست، بلکه تنها فردی عهده‌دار این مقام خواهد بود که [[خداوند]] او را [[برگزیده]] باشد. از این‌رو شیعه [[معتقد]] است که علی{{ع}} و یازده فرزندش، امام مسلمانان و جانشین [[پیغمبر اسلام]] هستند؛ خواه [[خانه‌نشین]] باشند و مردم با آنان [[بیعت]] نکنند و دیگران را به خلافت برگزینند، و خواه عهده‌دار [[مقام خلافت]] باشند و مردم با آنان بیعت کنند. پس [[اختلاف]] [[شیعه]] با [[اهل سنت]] در این مورد، مبنایی و ریشه‌ای است.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۲۰.</ref>
[[اشاعره]] به دو دلیل این قاعده را قبول ندارند:
#این که قائل به [[جبر]] هستند. روشن است که با قول به جبر دیگر [[تکلیف]] معنا ندارد، لطف در جایی است که [[خداوند]] به [[بندگان]] [[اختیار]] داده باشند و ایشان را به پذیرش [[هدایت]] [[مکلف]] سازد، در این صورت تعیین [[هادی]] و بیان طریق هدایت بر خداوند [[واجب]] خواهد بود.
#این که [[اشاعره]] [[حسن و قبح]] را [[شرعی]] می‌دانند نه [[عقلی]]، و معتقدند که:
{{عربی|الحسن ما حسنه الشارع والقبيح ما قبحه الشارع ولا يسئل عما يفعل}} یعنی خوب آن است که [[شارع]] آن را خوب دانسته باشد و [[قبیح]] و بد آن است که شارع آن را قبیح دانسته باشد و «خداوند از آن چه انجام می‌دهد سؤال نمی‌شود».
با این مقدمه به بررسی «[[قاعده لطف]]» می‌پردازیم. چنان چه این قاعده [[اثبات]] شود یک [[دلیل عقلی]] دیگر بر [[دلایل]] [[وجوب نصب امام]] از سوی [[خدا]] اضافه می‌شود و اگر هم این قاعده اثبات نشد، دلایل پیشین هر یک به [[تنهایی]] برای اثبات مدعا کافی هستند.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۸۵.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۶۵: خط ۲۲۱:
# [[پرونده:1100529.jpg|22px]] [[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|'''هشام بن حکم''']]
# [[پرونده:1100529.jpg|22px]] [[علی رضا اسعدی|اسعدی، علی رضا]]، [[هشام بن حکم (کتاب)|'''هشام بن حکم''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:IM010560.jpg|22px]] [[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|'''امامت و دلایل انتصابی بودن آن''']]
# [[پرونده:Jawahir-kalam-1.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۷۰: خط ۲۲۸:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:نصب الهی امام]]
[[رده:نصب امام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۷

دلایل هشام بن حکم بر وجوب نصب امام

دلیل اول: برهان حکمت

از مهم‌ترین استدلال‌های هشام بن حکم که به تأیید امام صادق (ع) رسیده، بلکه به تصریح خود هشام بن حکم، این نحوه استدلال را از امام آموخته است، استدلالی است که آن را در مناظره با عمرو بن عبید اقامه کرده است[۱]. حاصل استدلال این است:

  1. اگر خداوند حکیم است نصب امام واجب است.
  2. لکن خداوند حکیم است.
  3. پس نصب امام واجب است.

این استدلال در گرو اثبات سه اصل است:

  1. اول اینکه خداوند حکیم است.
  2. دوم اینکه هدف از خلقت انسان هدایت، سعادت و تکامل اوست.
  3. سوم اینکه انسان. بدون هدایت الهی و صرفاً با اتکای به عقل نمی‌تواند به هدایت و سعادت برسد.

اگر این سه مقدمه پذیرفته شود، می‌توان گفت بر خداوند لازم امامی نصب کند تا با زدودن اختلاف از امت و برطرف کردن شک و حیرت و بیان احکام و آموزه‌های دینی، آنها را از گمراهی برهاند و به سعادت رهنمون سازد. اگر خداوند چنین کاری انجام ندهد، غرض خود یعنی سعادت بشر را نقض کرده است.

هشام بن حکم در این مناظره به شیوه‌ای که از مهارت او در فن مناظره حکایت می‌کند، با طرح پرسش‌هایی که به ظاهر چندان مهم به نظر نمی‌رسد، همانند پرسش از، هدف خلقت حواس[۲] و کارکردهای آنها، عمرو بن عبید را وا می‌دارد به حکمت الهی اذعان کند و بپذیرد اگر خداوند ابزار معرفت را در اختیار انسان قرار دهد تا به شناخت حقایق برسد، ولی با وجود علم به خطاآمیز بودن این ابزار، هیچ امکانی برای بازشناسی خطا از صواب و تصحیح آنها فراهم نیاورد، برخلاف حکمت عمل کرده است.

از این رو، خداوند براساس حکمت، قلب را به مثابه امام و داور عدلی قرار داد که انسان را قادر سازد خطاها را بازشناسد و از شک و حیرت رهایی یابد. هشام بن حکم استدلال می‌کند که اگر حکمت الهی در عالم صغیر انسانی چنین اقتضایی دارد، باید در عالم کبیر نیز اقتضایی مشابه داشته باشد. اگر خداوند خواهان صلاح و سعادت انسان است - که هست- امکان ندارد با وجود آگاهی از ابتلای او به اختلاف، گمراهی، شک و حیرت، و عدم کفایت نور عقل در هدایت و رفع اختلاف انسان، امام عادلی که پناهگاه و مرجع آنها در تفسیر دین و حل شبهه‌ها و اختلاف‌ها باشد، نصب نکند، چراکه خلاف حکمت و غرض خداوند در آفرینش انسان است[۳].

این استدلال دقیقاً شبیه استدلالی است که امام صادق (ع) در ضرورت فرستادن پیامبران اقامه کرده و هشام از ایشان نقل نموده است[۴]. از این‌رو، اولاً می‌توان دریافت که از دیدگاه هشام بن حکم، امامت، استمرار نبوت است و هر دو با یک دلیل اثبات می‌شود و ثانیاً معنای این سخن هشام بن حکم که به امام عرض کرد: "من این شیوه استدلال را از شما آموخته‌ام" روشن می‌شود[۵].

دلیل دوم: برهان عدالت

هشام بن حکم استدلال خود را بر پایه عدل الهی در مناظره با "ضرار بن ضبی" چنین تقریر کرده است[۶]: اگر خداوند انسان را به امری که توان آن را ندارد امر کند؛ مثلا کور را به خواندن قرآن، زمین‌گیر را به جهاد یا رفتن به مسجد و... دستور دهد، برخلاف عدل رفتار کرده است. از سوی دیگر، خداوند بندگان را به دینی واحد، تکلیف کرده است که اختلافی در آن نیست و تنها همان را از آنان می‌پذیرد. * بنابراین، اگر خداوند راهنمایی نکند، برخلاف عدالت عمل کرده است، زیرا همچون تکلیف کور به خواندن قرآن و...، تکلیف به ما لایطاق خواهد بود.

این استدلال را در قالب منطقی زیر می‌توان خلاصه کرد: عدم نصب دلیل و راهنما در دین، مستلزم تکلیف به ما لایطاق است. تکلیف به ما لایطاق باطل است؛ پس عدم نصب دلیل و راهنما هم قابل قبول نیست.

پذیرش این استدلال به اثبات ملازمه و ابطال تالی مشروط است. اثبات ملازمه بین عدم نصب دلیل و تکلیف به ما لایطاق، خود مستلزم پذیرش مقدمات دیگری است که در استدلال هشام بن حکم پذیرفته شده تلقی گردیده است:

  1. بندگان به دین واحدی تکلیف شده‌اند. براساس این سخنِ هشام بن حکم که "خداوند بندگان را به دین واحدی تکلیف کرده است که اختلافی در آن نیست" آموزه‌های دینی، تابع برداشت‌ها و تفسیرهای افراد نیست، بلکه تنها تفسیر واحدی از آموزه‌های اعتقادی و عملی مدّ نظر خداوند است و به عبارتی، آموزه‌های دینی امور مشخص و معلومی است.
  2. خداوند جز به آن‌چه بندگان را به آن تکلیف کرده است (دین واحد)، چیز دیگری را از آنان نمی‌پذیرد. این‌گونه نیست که هر آن‌چه هر کس فهمید و از دین برداشت کرد، مجزی و احکام عقیدتی و عملی امور متغیری باشد، بلکه باید آموزه‌های واقعی و واقعیت آموزه‌ها را شناخت و به آن ملتزم بود.
  3. شناخت آموزه‌های حقیقی و تکالیف الهی و استنباط آنها از متن دین، نیازمند تفسیر و تفسیر مستلزم وجود مفسر است.
  4. امت پس از پیامبر گرامی اسلام (ص) هم‌چنان به تفسیر دین نیازمند است.
  5. خداوندی که بندگان را به دین واحدِ نیازمند به تفسیر تکلیف کرده است، اگر تفسیر دین را با نصب مفسّرانی در اختیارشان قرار ندهد، به ما لایطاق تکلیف کرده است.

با مقدمات فوق، تلازم مقدّم و تالی اثبات می‌شود. هشام بن حکم بطلان تالی (استحاله تکلیف به ما لا یطاق) را براساس عدل الهی اثبات کرده و مبنای عدالت نیز حسن و قبح عقلی است. بنابراین، برای صحت استدلال افزون بر پذیرش مقدمات پنج‌گانه، باید عدالت الهی و مبنای آن پذیرفته شود[۷].

دلیل سوم: برهان اضطرار

استدلال دیگر هشام بن حکم را در مناظره با ضرار بن ضبی برهان "اضطرار" می‌توان نامید [۸]. او خود این استدلال را چنین تقریر می‌کند: پس از رسول گرامی اسلام (ص) وضعیت امت از سه احتمال خارج نیست:

  1. فاقد تکلیف.
  2. واجد تکلیف و عالم بودن مکلفان به همه شریعت.
  3. واجد تکلیف و عالم نبودن مکلفان به همه شریعت.

این احتمال که امت فاقد تکلیف باشد، برخلاف ضرورت تکلیف و اهداف بعثت پیامبران است و پذیرفتنی نیست. براساس احتمال دوم، مسلمانان پس از پیامبر اکرم (ص) به دانشمندانی هم سطح وی در علم به دین تبدیل شده‌اند؛ به گونه‌ای که هیچ‌کس به دیگری نیازمند نیست و همگی بدون هرگونه اختلافی به حق دست یافته‌اند. این احتمال نیز مردود است و شواهد تاریخی هم خلاف آن را نشان می‌دهد.

با نفی این دو احتمال، سومی متعین است و مسلمانان به معلمی (امام) از سوی خداوند محتاج‌اند تا دین و معارف دینی را برای آنها تفسیر کند و به ایشان بیاموزد و از سهو و خطا، جور و ستم، و گناه و خطا به دور باشد. و در عین نیازمندی دیگران به وی، او به دیگران محتاج نباشد.

به نظر می‌رسد این استدلال از جهاتی قابل بحث و بررسی است:

  1. با نفی احتمال اول و دوم، اصل ضرورت معلم دین اثبات می‌شود. اما هشام بن حکم فراتر از این را نتیجه گرفته است. او می‌گوید: "معلمی از سوی خداوند" ضروری است. آیا چنین استنتاجی صحیح است؟ با اندکی تأمل و با افزودن مقدمه‌ای به استدلال هشام بن حکم، می‌توان استنتاج او را صحیح دانست، زیرا وقتی اصل ضرورت معلم با نفی احتمالِ اول و دوم اثبات شد، این پرسش مطرح می‌گردد که معلم و مرجع دین باید از چه ویژگی‌ها و شرایطی برخوردار باشد و چگونه می‌توان او را شناخت. از جمله ویژگی‌هایی که شیعه بر آن تأکید کرده، عصمت است. اگر دلایل عصمت تام باشد، امت به معلم معصوم محتاج‌اند و از آنجا که شناخت معصوم تنها از طرف خداوند ممکن است، پس تعیین آن تنها از سوی خداوند ممکن و واجب است. بنابراین، افزودن این مقدمه که "معلم دین معصوم است" ضروری است. البته، هشام بن حکم خود به این مطلب توجه داشته و ذکر صفات و ویژگی‌های امام از جمله مصونیت از خطا، اشتباه و گناه، گواه این مدعاست.
  2. به نظر می‌رسد افزودن این مقدمه نیز صرفاً نیاز بشر به معلم معصوم و ضرورت تعیین آن را از سوی خداوند اثبات می‌کند، ولی اثبات نمی‌کند که خداوند چنین کرده است. ممکن است ادعا شود که هر چند بر خداوند چنین امری واجب است، اما خداوند امامانی معصوم نصب نکرده است. از این‌رو، باید به استدلال مقدمه دیگری نیز افزود و آن حکمت خداوند است. از آنجا که عدم تعیین معلم معصوم از سوی خداوند مستلزم نقض غرض و ناسازگار با حکمت الهی است، پس بالضروره معلم را تعیین کرده است[۹].

دلیل چهارم: برهان رحمت

استدلال دیگر هشام بن حکم ضمن مناظره‌ای است که وی در محضر امام صادق (ع) با مرد شامی انجام داده است. این مناظره در اثبات امامت امام صادق (ع) است، ولی استدلال تعمیم می‌پذیرد و ضرورت تعیین امام از سوی خداوند را نتیجه می‌دهد[۱۰].

حاصل آن استدلال را در قالب مقدمات زیر می‌توان این‌چنین تقریر کرد:

  1. خداوند در مورد مردم، از خودشان به آنها مهربان‌تر و دل‌سوزتر است؛
  2. این مهربانی و دل‌سوزی اقتضا می‌کند برای آنها حجت و راهنمایی قرار دهد تا از پراکندگی و اختلاف جلوگیری کند، موجب الفت‌شان گردد، از انحراف بازشان دارد و به فرایض آگاه‌شان سازد[۱۱]؛
  3. مصداق این حجت و راهنما در عصر پیامبر اسلام، به باور همه مسلمانان خود ایشان است.
  4. پس از پیامبر (ص) به دلیل ذووجوه بودن کتاب و سنت، این دو نمی‌توانند چنین نقشی ایفا کنند.
  5. بنابریان، حجت و راهنمایی لازم است تا اختلاف را بزداید و فرایض را برای مردم بیان کند[۱۲].

ضرورت انتصاب امام

وجود امام پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) برای جانشینی آن حضرت و رهبری جامعه، امری لازم و ضروری است و مورد تأیید شیعه و سنی است؛ زیرا هیچ جامعه و ملتی بدون مدیر و رهبر نمی‌تواند بقای خود را تضمین کند؛ ولی بحث در این است که چه کسی باید جانشین پیغمبر شود و دارای چه شرایط و خصوصیاتی باشد، و چه کسی او را بدین مقام منصوب کند.

اهل سنت معتقدند هر مسلمانی را که مردم به عنوان خلیفه انتخاب کنند، حاکم مسلمانان و واجب الاتباع است و در نتیجه، خلافت او را در ردیف حکومت‌های بشری به شمار می‌آورند؛ با این تفاوت که از او می‌خواهند به عدالت و قسط حکومت کند.

اما به عقیده شیعه، امام، عهده‌دار منصب الهی است و باید مانند پیغمبر از طرف خدا تعیین شود؛ یعنی همان‌گونه که پیغمبر از جانب خدا به رسالت مبعوث می‌شود و مردم در انتصاب او هیچ نقشی ندارند، امام هم که جانشین پیغمبر است، باید از جانب پروردگار منصوب شود؛ زیرا امام نه تنها باید در کلیه سجایای اخلاقی و فضائل و کمالات از قاطبه مردم برتر باشد، بلکه باید واجد مقام رفیع عصمت هم باشد. و از آنجا که تشخیص این امور از حیطه فهم مردم خارج است؛ لذا تنها خدای بزرگ که عالم به مکنونات است می‌تواند چنین افرادی را به مردم معرفی کند.

طبق این اعتقاد اگر همه عالم هم جمع شوند و به کسی رای دهند، او جانشین پیغمبر و امام معصوم نیست، بلکه تنها فردی عهده‌دار این مقام خواهد بود که خداوند او را برگزیده باشد. از این‌رو شیعه معتقد است که علی (ع) و یازده فرزندش، امام مسلمانان و جانشین پیغمبر اسلام هستند؛ خواه خانه‌نشین باشند و مردم با آنان بیعت نکنند و دیگران را به خلافت برگزینند، و خواه عهده‌دار مقام خلافت باشند و مردم با آنان بیعت کنند. پس اختلاف شیعه با اهل سنت در این مورد، مبنایی و ریشه‌ای است[۱۳].

اقتراح عبدالجبار معتزلی و سید مرتضی

عبدالجبار معتزلی، معتقد است که حفظ و نقل شریعت تنها از طریق امام صورت نمی‌پذیرد، بلکه از طرق بسیاری امکان پذیر است. بنابراین، حفظ شریعت را نمی‌توان از مبانی وجوب نصب برشمرد: حفظ شریعت، پس از پیامبر(ص)، از طریق تواتر ممکن است. همان گونه که در زمان پیامبر(ص) نیز همه افراد، شریعت را مستقیماً از پیامبر(ص) دریافت نمی‌کردند، بلکه بسیاری از افراد، به صورت غیر مستقیم و از طریق تواتر، از شریعت آگاه می‌شدند، پس از پیامبر(ص) نیز چنین است. اگر تواتر در زمان پیامبر(ص) پذیرفته شده است، در زمان پس از آن حضرت نیز باید پذیرفته شود و اگر پس از پیامبر(ص) پذیرفته نیست، در زمان آن حضرت نیز نباید پذیرفته شود؛ زیرا ملاک در هر دو، یکسان است و تفاوتی در بین نیست[۱۴].

سید مرتضی، در پاسخ به او می‌گوید: ما می‌پذیریم که شریعت، در زمان پس از پیامبر(ص) همان گونه حفظ شود که در زمان آن حضرت حفظ می‌شد؛ یعنی برخی آن را مستقیماً از پیامبر(ص) دریافت می‌کردند و برخی از طریق نقل؛ ولی پیامبر(ص) به عنوان فردی معصوم و مصون از خطا وجود داشت که اگر احیاناً در نقل شریعت خطایی رخ می‌داد، آن خطا، با بیان پیامبر(ص) بر طرف می‌شد. بنابراین، نقل شریعت می‌تواند برای کسانی که پیامبر اکرم(ص) را حضوراً درک نکرده‌اند، سبب حفظ شریعت باشد؛ ولی به این شرط که از پشتوانه عصمت برخوردار باشد؛ چنان که در زمان پیامبر(ص) از این پشتوانه برخوردار بود. بدیهی است تحقق این شرط در عصر پس از پیامبر(ص)، در گرو وجود پیشوایی معصوم است و این، همان دیدگاه امامیه درباره امامت است[۱۵].

او می‌افزاید: لازمه این نظریه، این است که هرگاه، کسی امام را نشناسد، هیچ حکمی از شریعت را نداند، در حالی که برخی از احکام مانند وجوب نماز، از طریق تواتر شناخته شده و به وساطت امام نیازی ندارد. در اینکه برخی از احکام شریعت مانند وجوب نماز از طریق نقل متواتر حفظ گردیده، سخنی نیست؛ بلکه سخن در نقل و حفظ مجموع شریعت است. بر این اساس، آن کسی که دین را از طریق امام معصوم دریافت نکند، در حقیقت، شریعت را به طور کامل دریافت نکرده است؛ زیرا قیاس و استحسان و مانند آن، راه مطمئنی برای نقل و حفظ شریعت نخواهد بود[۱۶].

عبدالجبار می‌گوید: اگر امام واسطه بیان شریعت برای دیگران است، ایمان به امام و شناخت او و حالات و خصوصیاتش، واجب خواهد بود. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که امامت امام، از چه طریقی معلوم می‌شود؟ از طریق گفتار خود امام یا از طریق تواتر؟ فرض اول، باطل است؛ زیرا تا امام بودن امام ثابت نشود، نمی‌توان به سخن او در باب احکام شریعت استناد کرد؛ پس فرض دوم ثابت می‌شود که در این صورت، تواتر را می‌توان درباره دیگر احکام شرعی نیز به کار گرفت و با وجود تواتر، دیگر به واسطه بودن امام در حفظ و نقل شریعت، نیازی نخواهد بود[۱۷].

باری، در پاسخ به عبد الجبار می‌توان گفت: برای اثبات اصل وجوب امامت، به تواتر نیازی نیست. بلکه وجوب امامت را نمی‌توان از راه نقل متواتر اثبات کرد. وجوب امامت، از طریق عقل اثبات می‌شود. اما اینکه چه کسی مصداق امام است، هم از طریق نقل متواتر ثابت می‌شود و هم از طریق ادعای امامت و آوردن معجزه چنان که دعوی نبوت با آوردن معجزه اثبات می‌شود، دعوی امامت نیز با آوردن معجزه اثبات پذیر است[۱۸].

به هر روی، نقل متواتر، جامعه را از وجود امام معصوم بی‌نیاز نمی‌کند؛ زیرا نقل متواتر در موضوع خودش کارساز است؛ یعنی بر این دلالت نمی‌کند که آنچه از طریق نقل متواتر به ما نرسیده، از احکام شریعت نبوده است. افزون بر اینکه موضوعات محدودی از طریق تواتر نقل شده‌اند.

عبدالجبار می‌گوید: شریعت در روزگار غیبت امام، چگونه حفظ می‌شود و از چه طریقی به مکلفان می‌رسد؟ بی‌گمان، این کار از طریق امام سامان نمی‌یابد؛ زیرا او از دیدگان افراد غایب است و رابطه عادی میان او و مردم برقرار نیست تا شریعت را از او دریافت کنند. بنابراین یا باید این فرض را بپذیریم که در عصر غیبت به احکام شریعت مکلف نیستیم که فرضی باطل و بی‌پایه است، یا باید بپذیریم که از طریق غیر امام نیز می‌توان از شریعت آگاه شد که بنابراین وجود امام معصوم، ضرورت نخواهد داشت[۱۹].

سید مرتضی در پاسخ به او می‌گوید: کسانی که به امام معصوم اعتقاد دارند، بر این عقیده‌اند که شریعت، به دست ائمه معصوم، پس از پیامبر(ص) نقل شده است و بدین وسیله، شریعت محفوظ مانده و در اختیار آنان است. البته حفظ و نقل شریعت، یکی از وجوه نیاز به امام معصوم است، نه یگانه وجه و دلیل [آن]. بر این اساس، حفظ و نقل شریعت از سوی امامان معصوم پیشین، دلیل بر بی‌نیازی از امام معصوم در زمان حاضر نیست[۲۰].

بحرانی می‌گوید: پس از پیامبر اکرم(ص) و در دوران حضور امامان معصوم(ع)، شریعت از سوی آنان نقل و حفظ شده است و همان شریعت، هم اکنون و در عصر امام غایب(ع) نیز محفوظ است و اگر چنین نبود و حفظ شریعت به حضور او نیاز می‌داشت، حتماً ظهور می‌کرد[۲۱].[۲۲]

عقیدۀ شیعه در نصب امام

چنان که پیشتر بیان گردید، شیعیان معتقدند که امام باید از سوی خدا تعالی نصب شود. آنها برای اثبات این ادعا دلایلی دارند که ذکر خواهیم کرد:

لزوم واجدیت خلیفه همه شئون پیامبر را

براساس تعریف امامت -که فریقین بر آن اتفاق دارند-امامت، ولایت و خلافت عامه پس از پیامبر اکرم(ص) از شئون نبوت و رسالت است. پس هر آن چه در نبی اکرم معتبر است -جز نبوت- در امام و خلیفه رسول خدا نیز معتبر خواهد بود[۲۳]. همچنین از آنجا که «امامت» نیابت از «نبوت» است پس تمام وظایفی را که نبی بر عهده داشته است، امام و خلیفۀ پس از او عهده دار خواهد بود[۲۴]. بر این اساس، دلایل وجوب بعثت و ارسال رسول بر وجوب نصب امام و خلیفه نیز دلالت خواهد داشت؛ در نتیجه، چون بعثت رسول به دست خداوند است؛ نصب امام نیز به دست خداوند متعال خواهد بود.[۲۵]

طریق تعیین اوصیاء پیامبران پیشین

مسلم است که تمام انبیاء الهی، وصی یا اوصیائی داشته‌اند، اوصیاء پیامبران پیشین از سوی خود ایشان به مردم معرفی می‌شدند، و هیچ شاهدی در تاریخ وجود ندارد که امت‌ها در تعیین و نصب وصی پیامبران دخالتی داشته‌اند. پیامبر اکرم(ص) نیز از این قاعده مستثنی نیست! أبوسعید خدری از سلمان نقل می‌کند: قلت: يا رسول الله لكل نبي وصي، فمن وصيك؟[۲۶]. عرض کردم ای رسول خدا هر پیامبری وصیی دارد پس وصی شما کیست؟ بر اساس این حدیث، وجود وصی برای هر پیامبری مسلم بوده است. همچنین از نظر صحابه -آن هم صحابی‌ای چون سلمان- روشن بوده که وصی رسول خدا(ص) باید از سوی خود ایشان معرفی شود. از ابوالطفیل نقل شده است: حضرت امام حسن بن علی بن أبی طالب در ضمن خطبۀ خود خدا را حمد و ثنا کرد و از امیرالمؤمنین علی به عنوان خاتم اوصیاء و وصی خاتم پیامبران یاد کرد[۲۷].

این حدیث توسط احمد و بزار -و دیگر محدثان بزرگ و مورد قبول اهل تسنن- روایت شده، و بنابر قول حافظ هیثمی سند آن «حسن» و معتبر است[۲۸]. بر اساس این حدیث هم، وجود وصی برای پیامبر اکرم(ص) بدیهی است، همچنین از حدیث استفاده می‌شود که وصی رسول خدا(ص) کسی است که توسط خود ایشان معرفی شده است؛ زیرا روشن است که مردم هیچ نقشی در تعیین امیرالمؤمنین علی(ع) به عنوان وصی رسول خدا(ص) نداشته‌اند.

در حلیة الاولیاء از انس روایت می‌کند: «قال رسول الله(ص): يا أنس، أول من يدخل عليك من هذا الباب أمير المتقين وسيد المسلمين وقائد الغر المحجلين وخاتم الوصيين»[۲۹]؛ رسول خدا(ص) فرمود: ای أنس! اولین کسی که از این در بر تو وارد می‌شود، فرمانروای پرهیزکاران، آقا و سرور مسلمانان، پیشوای بزرگواران روسفید و خاتم اوصیاء است. این حدیث نیز -بدون این که در صدد اثبات وصایت امیرالمؤمنین علی(ع) باشیم- به هویدایی تمام گویای آن است که وصی رسول خدا(ص) از سوی خود ایشان معرفی شده است. بنابراین طبق احادیث موجود در منابع معتبر نزد اهل تسنن، مردم هیچ نقشی در تعیین وصی و جانشین رسول خدا(ص) ندارند[۳۰].[۳۱]

نصوص نصب امام

بر امامت امام پس از رسول خدا(ص) نص صریح وجود دارد. با اثبات نص، به خوبی ثابت می‌شود که نصب امام به دست خداوند است. خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا[۳۲]. و نیز می‌فرماید: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى[۳۳]. بر اساس این آیات روشن است که قول و فعل و تقریر حضرت رسول اکرم(ص) حجت است، و هر آن چه رسول خدا انجام می‌دهد نه به خواست خود، بلکه مطابق اراده و فرمان خدای تعالی است. رسول خدا(ص) در مورد نصب امام می‌فرماید: «إن الأمر إلى الله لله يضعه حيث يشاء»[۳۴]؛ همانا امر به دست خداوند است.

این فرمایش کاملا ظهور دارد بر این که نه تنها مردم بلکه خود پیغمبر اکرم(ص) نیز در نصب امام و خلیفه پس از خود نقشی ندارد، و وظیفۀ او تنها اعلان امر الهی و معرفی خلیفه‌ای است که از طرف خداوند منصوب شده است. با توجه به این کلام و با اثبات وجود نص بر خلیفۀ بعد از رسول خدا(ص)، ثابت خواهد شد که نصب امام به دست خداوند متعال است و مردم نقشی در گزینش و نصب خلیفه و امام ندارند، بنابراین تمام استدلال‌های اهل تسنن در اثبات وجوب گزینش امام توسط مردم باطل خواهد بود.[۳۵]

ادله قرآنی

وجوب هدایت خلق بر خدا

خدای تعالی می‌فرماید: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[۳۶]. در این آیۀ شریفه خداوند با «ان» و «لام» که هر دو تأکید را می‌رساند می‌فرماید: «هدایت خلق بر عهدۀ ماست». بر این اساس روشن می‌شود که نصب امام هادی نیز بر عهدۀ خداوند خواهد بود. خدای تعالی در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ[۳۷]. و خطاب به رسول خویش می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۳۸].

در کتب فریقین به اسانید معتبر در ذیل این آیۀ مبارکه آمده است: «قال رسول الله(ص) لعلي: يا علي! أنا المنذر وأنت الهادي، وبك يهتدي المهتدون من بعدي»[۳۹]؛ رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: یا علی! من انذار کننده هستم و تو هدایت‌گری و هدایت شوندگان بعد از من به وسیله تو هدایت می‌شوند. بر اساس آیات و روایات فراوان در عهده دار بودن خداوند متعال هدایت خلق را، معتقدیم که نصب امام هدایت گر به سوی حق، به دست خدای تعالی است و بر خداوند است که او را نصب کند. توجه به این نکته ضروری است که هدایت خلق از آن جهت بر خداوند واجب می‌باشد که خود خداوند این امر را بر عهده گرفته و این وجوب از باب ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۴۰] است. بنابراین وجوب نصب امام از ناحیۀ خدا نه از باب تعیین تکلیف برای خداوند متعال[۴۱] بلکه بر اساس فرمودۀ خود خداوند است. به عبارت دیگر وقتی خداوند هدایت خلق را بر عهده گرفته و خود را ملزم ساخته که با رحمت خویش با خلق رفتار کند، ناچار باید گفت خداوند به طور حتم و قطع این امور را انجام خواهد داد. پس می‌توان گفت: «یجب علی الله الهدایة» یعنی هدایت خلق بر خدا واجب است.

توضیح مطلب: کلمۀ «کتب» کنایه از واجب کردن است، مثلا: آیۀ مبارکۀ: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ[۴۲] به معنای واجب کردن روزه بر خلق است. و یا ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ[۴۳] به معنای واجب ساختن جهاد بر مسلمانان است، همین طور ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۴۴] به معنای آن است که خداوند متعال، رحمت را بر خود واجب ساخته و بر آن ملتزم شده است. و به مقتضای آیۀ مبارکۀ: ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ[۴۵]. و از آنجا که غرض از ایجاب رحمت تربیت و به کمال رساندن است، فاعل «کتب» در آیه مبارکه، «رب» آمده نه تعابیری چون «کتب الله»، «کتب الرحمن»، «کتب الرحیم» و یا تعابیری از این قبیل. و چون نصب امام موجب هدایت و تربیت است، پس از مصادیق رحمت است که خدا بر خود واجب کرده، همچون نصب انبیاء و فرستادن رسولان.[۴۶]

نفی حق گزینش امام از پیامبر

خدای تعالی خطاب به رسول خویش می‌فرماید: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ[۴۷]. جابر جعفی می‌گوید: «قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَوْلَهُ لِنَبِيِّهِ(ص): ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ[۴۸] فَسِّرْهُ لِي؟ قَالَ: فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: لِشَيْ‌ءٍ قَالَهُ اللَّهُ وَ لِشَيْ‌ءٍ أَرَادَهُ اللَّهُ. يَا جَابِرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ كَانَ حَرِيصاً عَلَى أَنْ يَكُونَ عَلِيٌّ(ع) مِنْ بَعْدِهِ عَلَى النَّاسِ وَ كَانَ عِنْدَ اللَّهِ خِلَافُ مَا أَرَادَ رَسُولُ اللَّهِ. قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَمَا مَعْنَى ذَلِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، عَنَى بِذَلِكَ قَوْلَ اللَّهِ لِرَسُولِهِ: ﴿لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ يَا مُحَمَّدُ الْأَمْرُ فِي عَلِيٍّ أَوْ فِي غَيْرِهِ، أَ لَمْ أَتْلُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدُ، فِيمَا أَنْزَلْتُ مِنْ كِتَابِي إِلَيْكَ ﴿الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ[۴۹] إِلَى قَوْلِهِ ﴿فَلَيَعْلَمَنَّ قَالَ: فَوَّضَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) الْأَمْرَ إِلَيْهِ»[۵۰]؛ به امام باقر(ع) عرض کردم این آیۀ شریفه را که خدا به پیامبرش می‌فرماید: «تو در این امر اختیاری نداری» برای من تفسیر کن. امام باقر(ع) فرمود: ای جابر منظور چیزی است که خدا آن را فرموده و چیزی است که خدا آن را اراده کرده است، همانا رسول خدا(ص) شوق فراوانی داشت که امیرالمؤمنین علی(ع) پس از ایشان عملا بر مردم حاکم شود و تقدیر خداوند خلاف چیزی بود که رسول خدا(ص) به آن میل داشت. به ایشان عرض کردم: معنای آن چیست؟

فرمود: بله منظورم این بود که امر خداوند به رسول خودش که فرمود: «تو در این امر اختیاری نداری» یعنی ای محمد در مورد علی(ع) و در مورد غیر او کار به دست تو نیست ای محمد آیا برای تو تلاوت نکردم در آن چه از کتابم به سوی تو نازل کردم: «الم * آیا مردم گمان می‌کنند که به صرف اظهار زبانی ایمان، بدون آزمایش و امتحان رها می‌شوند؟» پس رسول خدا(ص) این امر را به خدا سپرد. با تفسیر امام(ع) دلالت آیه مبارکه بر این که تعیین و نصب امام به دست خداوند است کاملاً روشن گردید. و نیز در این روایت است که هر چند خداوند امام را نصب می‌کند؛ در عین حال بندگان خدا در پذیرش و عدم پذیرش آن مختارند. ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۵۱] خداوند با اعطای اختیار به بندگان آنها را در امر امامت امتحان می‌کند تا مؤمن از غیر مؤمن شناخته شود. این سنت خداست که در امت‌های پیشین نیز جریان داشته است. به همین جهت خدای تعالی می‌فرماید: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ * وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَلَيَعْلَمَنَّ الْكَاذِبِينَ[۵۲].

پس خداوند تعهد کرده امام را تعیین و نصب کند و در عین حال جهت امتحان بندگان به آنها اختیار داده و هیچ‌گونه اکراه از ناحیه او نیست و مردم یا تسلیم گزینش خدا می‌شوند و یا از آن سر باز زنند و خود به گزینش امام اقدام می‌کنند. روایت مزبور از روایاتی است که به بررسی سند نیاز ندارد،؛ چراکه تاریخ هم این واقعیت را روشن ساخته است.[۵۳]

اتیان آیات الهی

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى[۵۴]. از این آیه چند نکته استفاده می‌شود:

  1. ارسال رسول به دست خدا است.
  2. ارسال رسول از سوی خدا به جهت آن است که رسولان آیات و بینات خداوند سبحان را بر خلق می‌آورند تا حجت بر خلق تمام شود. روشن است که وظیفۀ خلق نیز تبعیت از این آیات است.
  3. عدم تبعیت از آیات الهی و تسلیم نشدن در مقابل کسانی که از سوی خدا برای آوردن این آیات مأمور هستند، موجب ذلت و خواری است.

بنابراین، هر چند که آیه در مورد ارسال رسول از ناحیۀ خداست اما دلالت آن عمومیت دارد.

به عبارت دیگر حکمت ارسال رسول از ناحیه خدا آن است که آیات الهی را بر خلق ارائه کند و از او تبعیت کنند تا هدایت شوند و از ذلت و خواری برهند. این امر پس از رسول خدا نیز جریان دارد و باید بعد از او کسی باشد تا به این رسالت قیام کند، و واضح است که هر کس چنین خصوصیتی داشته باشد، باید از ناحیه خدا نصب شود. خلاصه، امام وظیفه هدایت خلق را بر عهده دارد و خداوند به وسیله امام، آیات خود را بر مردم آشکار می‌سازد و حجت خویش را بر بندگان تمام می‌کند. در نتیجه گزینش امام از سوی مردم و عدم تسلیم در مقابل امام الهی موجب ذلت و خواری است. خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ[۵۵] -یعنی خواری و ذلت در این روز مخصوص کافران است- به همین جهت رسول خدا(ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۵۶]؛ هر کس بمیرد در حالی که امام نداشته باشد به مرگ جاهلیت یعنی به حالت کفر و نفاق و گمراهی مرده است. چرا که امام، حجت خداست و آیات الهی را با خود می‌آورد. امیرالمؤمنین(ع) در این باره به کمیل می‌فرماید: «اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ»؛ به خدا سوگند چنین است که زمین هرگز از کسی که حجت خدا را برپا کند خالی نمی‌شود چه این حجت ظاهر باشد و چه ترسان و پنهان. چنین کسی باید همواره باشد تا حجت‌ها و دلایل خداوند باطل نگردد.

امیرالمؤمنین(ع) در ادامه، خصوصیات حجج الهی را چنین بیان می‌فرماید: «وَ كَمْ ذَا وَ أَيْنَ أُولَئِكَ أُولَئِكَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً يَحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَى رُؤْيَتِهِمْ»[۵۷]؛ و اینان چند نفرند و کجایند؟ ایشان به خداوند سوگند از نظر تعداد کمترین هستند ولی از نظر قدر و منزلت نزد خدا بزرگترین هستند خداوند به وسیله ایشان حجت‌ها و دلایل خود را حفظ می‌کند تا این که آن را به همتای خود بسپارند و در قلوب افرادی نظیر خود بکارند، علم به صورت حقیقت عیان و روشن به سوی ایشان هجوم آورده و روح یقین را لمس کرده‌اند و آن‌چه دنیاپرستان هوسباز مشکل شمارند، بر آنها آسان است. ایشان، به آن چه جاهلان از آن وحشت دارند، خو گرفته‌اند. در دنیا با بدن‌هایی زندگی می‌کنند که ارواحشان به جایگاهی رفیع تعلق گرفته است. آنها خلفای الهی در زمین و دعوت‌کنندگان به دین خدا هستند. آه آه چه بسیار مشتاق دیدار ایشان هستم[۵۸].[۵۹]

جعل رسالت مستند به علم الهی است

خدای تعالی می‌فرماید: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۶۰]. در تفسیر صافی ذیل این آیه می‌نویسد: إن أبا جهل قال: زاحمنا بنو عبدالمناف في الشرف حتى إذ صرنا كفرسي رهان[۶۱] قالوا بنو عبدالمطلب: منا نبي يوحى إليه، والله لا نرضي به ولا نتبعه أبدا إلا أن يأتينا وحي كما يأتيه. فنزلت هذه الآية ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۶۲]؛ ابوجهل گفت: فرزندان عبد مناف در شرف با ما رقابت می‌کردند تا آنجا که پا به پای هم پیش می‌رفتیم تا این که گفتند: پیامبری که به او وحی می‌شود از ماست. به خدا سوگند! به این امر راضی نمی‌شویم و هرگز از پیامبر تبعیت نمی‌کنیم مگر آنکه بر ما هم وحی نازل شود؛ چنان که بر او نازل می‌شود پس این آیه نازل شد: «خدا آگاه است که رسالتش را به چه کسی بسپارد».

بنابراین جعل رسالت بر عهده خدا و از اختیار بندگان بیرون است،؛ چراکه خداوند هدایت بندگانش را برعهده گرفته و فرموده است: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى[۶۳] -یعنی بر عهدۀ ماست که هدایت کنیم- از سوی دیگر روشن است که رسول خدا(ص) همواره در این عالم باقی نخواهد بود و برای او نیز رحلتی هست. خدای تعالی خطاب به رسول خود می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۶۴]. از سوی دیگر روشن است که امر هدایت خلق بعد از رسول خدا(ص) متوقف نمی‌شود؛ لذا لازم است شخصی هدایت مردم را به دست گیرد، و از آنجا که هدایت خلق بر عهدۀ خداست تنها خدا می‌داند که این امر را به چه کسی بسپارد.[۶۵]

دلیلی از سنت

ابن هشام می‌نویسد: پیامبر(ص) در اوایل بعثت به سراغ قبیلۀ بنی عامر بن صعصعة رفت و آنها را به خدای عزوجل خواند و خودش را به آنها معرفی کرد مردی از میان آن قبیله که به او بیحرة بن فراس گفته می‌شود... -گفت: به خدا سوگند! اگر من این جوان را از قریش بگیرم قطعا با او بر عرب مسلط خواهم شد آن گاه به پیامبر عرض کرد: اگر ما با تو در امر رسالت بیعت کردیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز ساخت آیا بعد از تو ما از این امر نصیبی داریم؟ پیامبر(ص) فرمود: اختیار این امر به دست خداوند است و آن را هر کجا بخواهد قرار می‌دهد آن مرد عرض کرد آیا ما به خاطر تو در مقابل عرب خود را فدا کنیم و از بین برویم و آن گاه که خدا تو را پیروز کرد جانشینی تو برای غیر ما باشد؟ ما به رسالت تو نیازی نداریم و از قبول رسالت پیامبر(ص) خودداری کردند[۶۶].

بر اساس این خبر پیامبر اکرم(ص) از ابتدای بعثت همواره تأکید می‌کرد که گزینش امام و انتخاب جانشین از اختیار ایشان خارج است. اصرار پیامبر(ص) بر این موضوع در حساس‌ترین شرائط که از همه سو -حتی از سوی اطرافیان و خویشاوندان خویش- آماج حملات، آزار و اذیت‌ها بودند، از این حقیقت حکایت دارد که خداوند از ابتدا نصب امام را بر عهده خود گرفته و آن را حتی از پیامبر(ص) نفی کرده است. پس بر مسلمانان لازم است که به تبعیت از پیغمبر خود در مقابل امر الهی تسلیم شوند و در مقابل گزینش خدا بر خود حقی قائل نگردند[۶۷].[۶۸]

قاعدۀ لطف

قاعدۀ لطف دلیلی عقلی است که نه تنها در اثبات وجوب نصب امام از ناحیۀ خدا و مباحث عقیدتی دیگر کاربرد دارد، بلکه در علم اصول نیز-در بحث «اجماع کشفی» -مورد استفاده و استناد قرار می‌گیرد. همچنین در مباحثی همچون «نیت»، «امر به معروف و نهی از منکر» و «قضاوت» نیز به این قاعده استناد می‌شود. متکلمان شیعه برای اثبات وجوب نصب امام بر خدا به این قاعده استناد کرده‌اند. مهمترین کتب کلامی که قاعدۀ لطف در آنها مطرح شده است، عبارتند از: شافی، تلخیص الشافی، تجرید و شروح آن، الذخیرة، دلائل الصدق. در شرح مواقف -که به عقیدۀ برخی، عنوان اعتقادات اهل تسنن است- می‌نویسد: احتجاج می‌شود بر وجوب نصب امام بر خدا به این که، آن لطف است و بنده با وجود نصب امام به طاعت نزدیکتر و از معصیت دورتر می‌شود و لطف بر خدای تعالی واجب است پاسخ می‌گوییم اولا: ما وجوب لطف را قبول نداریم. ثانیاً: لطفی که شما می‌گوئید با وجود امامی حاصل می‌شود که ظاهر باشد، قدرت داشته باشد. امید پاداش از او برود و از عقاب وی ترسیده شود، با اقامۀ حدود و قصاص مردم را به فرمانبرداری بخواند و از گناهان بازدارد و داد مظلوم را از ظالم باز ستاند در حالی که شما چنین چیزی را واجب نمی‌دانید[۶۹].

اشاعره به دو دلیل این قاعده را قبول ندارند:

  1. این که قائل به جبر هستند. روشن است که با قول به جبر دیگر تکلیف معنا ندارد، لطف در جایی است که خداوند به بندگان اختیار داده باشند و ایشان را به پذیرش هدایت مکلف سازد، در این صورت تعیین هادی و بیان طریق هدایت بر خداوند واجب خواهد بود.
  2. این که اشاعره حسن و قبح را شرعی می‌دانند نه عقلی، و معتقدند که:

الحسن ما حسنه الشارع والقبيح ما قبحه الشارع ولا يسئل عما يفعل یعنی خوب آن است که شارع آن را خوب دانسته باشد و قبیح و بد آن است که شارع آن را قبیح دانسته باشد و «خداوند از آن چه انجام می‌دهد سؤال نمی‌شود». با این مقدمه به بررسی «قاعده لطف» می‌پردازیم. چنان چه این قاعده اثبات شود یک دلیل عقلی دیگر بر دلایل وجوب نصب امام از سوی خدا اضافه می‌شود و اگر هم این قاعده اثبات نشد، دلایل پیشین هر یک به تنهایی برای اثبات مدعا کافی هستند.[۷۰]

منابع

پانویس

  1. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۱، صو ۲۰۷-۲۰۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۴، ص۲۲-۲۳؛ اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ح۳، ص۲۳۸-۲۴۰؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۷-۳۶۸؛ سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۲۲؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵؛ قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، ص۳۶۰؛ رجال کشی، ش۴۹۰؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۱- ۵۳۲.
  2. هشام در این مناظره، سخنی از لامسه به میان نیاورده است و این به دلیل عدم وجود عضو مخصوص ظاهری برای آن یا به دلیل کمی اشتباه در آن است (نک: مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۶۵- ۲۶۶).
  3. . تقریر استدلال به بیان فلسفی چنین است: خداوند به نظام خیر و احسن آگاه است و صدور آن از خداوند واجب است؛ یعنی خداوند نظام عالم را به نحو احسن و بهترین وجه ممکن می‌آفریند و باید بیافریند، چراکه علم او به نظام، سبب ایجاب و ایجاد است. پس نصب امام از سوی خداوند واجب است. این حکمی عقلی است، که با اختلاف شرایع و ادیان تفاوت نمی‌کند (ملاصدرا، شرح اصول کافی، ج۲، ص۴۰۴). برای توضیح و پاسخ به شبهات مربوط به این استدلال، نک: محسن الامین عاملی، نقض الوشیعة، ص۸۷.
  4. اصول کافی، ج۱، باب الاضطرار الی الحجة، ص۲۳۶.
  5. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۰۲-۲۰۴.
  6. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۱.
  7. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۰۴-۲۰۵.
  8. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۰۵.
  9. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۰۵-۲۰۷.
  10. اصول کافی، ج۱، کتاب الحجة، ص۲۴۰-۲۴۴؛ مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۳؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.
  11. به این اشکال که وجود امام (ع) در عمل اختلاف‌ها را برطرف نکرده و مسامانان هم‌چنان با یک‌دیگر اختلاف دارند، می‌توان چنین پاسخ داد: لطف و حکمت الهی اقتضا می‌کند حجتی تعیین کند که با رجوع به آن، اختلاف حل شود. حال، اگر به دلیل مراجعه نکردن به او اختلاف حاصل شد، اشکالی متوجه خداوند نیست (مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۷۲).
  12. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۰۷-۲۰۸.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۰.
  14. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، قاضی ابی الحسن عبدالجبار المعتزلی، ج۲۰، ص۷۰. هلا جوزتم أن تصير محفوظة بالتواتر كما صارت واصلة إلى من غاب عن الرسول في زمنه بطريق التواتر فإن منعوا من ذلك لزمهم إثبات حجة وهو(ص) حي كما يقولون بإثباته بعد وفاته، إذ العلة واحدة، ومتى قالوا في حال حياته أنه يصل إلى من غاب [عنه] بالتواتر فكذلك من بعده.
  15. الشافی فی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی المرتضی، ج۱، ص۱۸۱. فقد رضينا بذلك، وقنعنا بأن نوجب في وصول الشريعة إلينا بعد وفاة الرسول(ص) ما نوجبه في وصوله إلى من غاب عنه حال حياته، لأنا نعلم أنها كانت تصل إلى من بعد عنه(ص) بنقل وهو(ع) من ورائه، وقائم بمراعاته، وتلافي ما ثلم فيه من غلط وزلل، وترك الواجب، فيجب أن يكون من وراء ما ينقل إلينا بعد وفاته من شريعته معصوم يتلافى ما يجري في الشريعة من زلل وترك الواجب كما كان ذلك في حياته وإلا فقد اختلف الحال.
  16. الشافی فی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی المرتضی، ج۱، ص۱۸۳. أما من لا يعرف الإمام في الحقيقة بعد الرسول(ص) ومن كان بعده من أبنائه الأئمة الراشدين(ع) ولم يرجع في الشرع إلى ما نقل عنهم، وأخذ من جهتهم فإنه لا يعرف كثيرا من الشرائع، ولم يدل على ذلك إلا فزع خصومنا إلى الظن والاستحسان في أكثر الشرائع والحوادث، وقد بينا أن ما فزعوا إليه لا يوجب معرفة، ولا يثمر علما.
  17. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۷۰. من جملة الشريعة الإيمان بالإمام، و المعرفة به و بأحواله فلابد من نعم، و لأنه من أعظم أمر الدين عندهم، قيل لهم: أيعلم ذلك بالتواتر أم من جهة الإمام؟. فإن قالوا: من جهة الإمام. قيل لهم: فكيف يعلم من جهته كونه إماما؟ و إنما يعلم صدقه بعد» العلم بأنه إمام، فلابد من الرجوع إلى أن ذلك يعلم بالتواتر. فيقال لهم: فإذا استغني به عن الإمام في هذا عن الشريعة فهلا جاز أن يستغني به في سائرها.
  18. الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۸۴. أما المعرفة بوجود الإمام في الجملة، و صفاته المخصوصة فطريقة العقل، و ليس يفتقر فيه إلى التواتر، و لا إلى القول بالإمام، و قد مضي طرف من الدلالة على هذا... و أما العلم بأن الإمام فلان دون غيره فيحصل بالتواتر، و بقول الإمام أيضا، مع المعجز، لأن المعجز إذا دل على صدقه.
  19. المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۷۲. يجب على هذه العلة في هذا الزمان و الإمام مفقود أو غائب أن لا نعرف الشريعة، ثم لا يخلو حالنا من وجهين: إما أن نكون معذورين و غير مكلفين لذلك، فإن جاز ذلك فينا ليجوزن في كل عصر بعد الرسول(ص) و ذلك يغني عن الإمام و تبطل علتهم. و إن قالوا: بل نعرف الشريعة لا من قبل الإمام. قيل لهم: فبأي وجه يصح أن نعرفها، يجب جواز مثله في سائر الأعصار، و في ذلك الغني عن الإمام في كل عصر.
  20. الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۸۶. قد بينا أن الفرقة المحقة القائلة بوجود إمام حافظ للشريعة هي عارفة بما نقل من الشريعة عن النبي(ص) وما لم ينقل عنه فبما نقل عن الأئمة القائمين بالأمر بعده(ع) وواثقة بأن شيئا من الشريعة يجب معرفته لمن لم يخل به من أجل كون الإمام من ورائها.
  21. قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی البحرانی، ص۱۷۹.
  22. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۵-۴۹.
  23. به عنوان مثال چنان چه عصمت در نبوت شرط باشد، در امام و خلیفه نیز شرط خواهد بود. روشن است که «عصمت» برای مردم قابل درک نیست لذا تشخیص نصب معصوم از عهدۀ آنان خارج است. در بحث «شرائط امام» دلائل اثبات «عصمت» طرح و بررسی خواهد شد.
  24. خدای تعالی خطاب به رسول خود می‌فرماید: ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان» سوره نحل، آیه ۱۲۵ و در آیۀ دیگر می‌فرماید: ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴. بر اساس این دو آیه دعوت مسلمانان به طریق عبودیت و بندگی خداوند که باید همراه با حکمت و موعظه نیکو باشد یکی از وظایف رسول خدا(ص) است همچنین تلاوت آیات الهی، تزکیه و تربیت امت و تعلیم قرآن و حکمت از دیگر وظایف رسول خدا(ص) است. بنابراین امام بعد از ایشان نیز باید عهده دار این وظایف باشد. روشن است که برای انجام این وظایف، امام باید دارای ویژگی‌های چون علم الهی و عصمت باشد تا طریق خدا را بشناسد، علوم قرآن را -که تبیانا لکل شیء است- دارا باشد، گنجینه‌های حکمت در اختیارش باشد و راه تعلیم و تربیت بندگان خداوند را بداند. آیا به راستی مردم توان درک این خصوصیات را دارند و می‌توانند شخصی را که حقیقتا واجد این ویژگی‌ها باشد بشناسند تا بتوان گفت تعیین امام بر عهدۀ خلق است؟
  25. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۷۱.
  26. المعجم الکبیر، ج۶، ص۲۲۱، حدیث ۶۰۶۳.
  27. خطب الحسن بن علي بن أبي طالب، فحمد الله وأثني عليه وذكر أمير المؤمنين عليا رضي الله عنه خاتم الأوصياء ووصي خاتم الأنبياء؛ المعجم الاوسط، ج۲، ص۳۳۶، حدیث ۲۱۵۵.
  28. در مجمع الزوائد می‌نویسد: رواه أحمد باختصار کثیر واسناد أحمد وبعض طرق بزار والطبرانی فی الکبیر حسان (مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۰۳، حدیث ۱۴۷۹۸) -یعنی احمد با اختصار زیادی این حدیث را نقل کرده است و اسناد احمد و برخی طرق بزار و طبرانی در معجم الکبیر «حسن» است-.
  29. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۳؛ ر.ک: مناقب علی بن ابی طالب ابن مردویه، ص۵۸؛ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۸۷.
  30. این مطلب از مسائلی است که ابن تیمیه در توجیه آن به تکلف و زحمت بسیاری افتاده است. تفصیل این بحث در بخش‌های بعدی خواهد آمد.
  31. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۷۲.
  32. «و آنچه پیامبر به شما می‌دهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز می‌دارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
  33. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید» سوره نجم، آیه ۳.
  34. السیرة النبویه ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲؛ الروض الانف، ج۴، ص۳۹؛ السیرة الخلفاء، ج۱، ص۱۰۲؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۸۶؛ السیرة النبویۀ ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۸؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۱۷۱.
  35. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۷۴.
  36. «بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.
  37. «ما به او راه را نشان داده‌ایم» سوره انسان، آیه ۳.
  38. «تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  39. المعجم الاوسط، ج۲، ص۲۱۳؛ تفسیر طبری، ج۱۲، ص۷۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۳۷۲؛ معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۶۹، حدیث ۳۲۷؛ فتح الباری، ج۸، ص۳۷۶.
  40. «و چون مؤمنان به آیات ما، نزد تو آیند بگو: درود بر شما! پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است: چنانچه هر یک از شما از سر نادانی کار بدی انجام دهد، آنگاه از پس آن توبه کند و به راه آید، چنین است که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۵۴.
  41. برخی با این استدلال که شیعه برای خداوند تعیین تکلیف می‌کند، در صدد خدشه‌دار نمودن قاعدۀ لطف برآمده‌اند. و حال آنکه وجوب لطف بر خداوند امری است که خدا خودش را به آن ملزم کرده است و انسان به عقل خویش درک می‌کند که آن چه را که خداوند خود را به آن الزام کرده، ناگزیر انجام خواهد داد.
  42. «روزه بر شما مقرّر شده است» سوره بقره، آیه ۱۸۳.
  43. «جنگ بر شما مقرر شده است» سوره بقره، آیه ۲۱۶.
  44. «پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۵۴.
  45. «و بخشایشم همه چیز را فرا می‌گیرد» سوره اعراف، آیه ۱۵۶.
  46. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۷۵.
  47. «تو را در این کار هیچ دستی نیست» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.
  48. «تو را در این کار هیچ دستی نیست» سوره آل عمران، آیه ۱۲۸.
  49. «الف لام میم * آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟» سوره عنکبوت، آیه ۲.
  50. تفسیر عیاشی، ج۱، ص۱۹۸؛ البرهان، ج۴، ص۳۰۴.
  51. «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
  52. «آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟ * و بی‌گمان پیشینیان آنان را (نیز) آزموده‌ایم، و همانا خداوند راستگویان را خوب می‌شناسد و دروغگویان را (نیز) نیک می‌شناسد» سوره عنکبوت، آیه ۲-۳.
  53. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۷۷.
  54. «پروردگارا! چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۴.
  55. «بی‌گمان امروز خواری و عذاب برای کافران است» سوره نحل، آیه ۲۷.
  56. صحیح ابن حبان، ج، ص۴۳۴، حدیث ۴۵۷۳؛ کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳ و ۲۰۸، حدیث ۴۶۳، ۴۶۴ و ۱۰۳۸. ر.ک: مسند احمد، ج۴، ص۹۶، حدیث ۱۶۹۲۲؛ المعجم الکبیر، ج۱۹، ص۳۸۸، حدیث ۹۱۰؛ المعجم الاوسط، ج۱، ص۷۸، حدیث ۲۵۵؛ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۵۸۸، حدیث ۶۶۴۵ و ۶۶۴۶؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۱، حدیث ۴۸۹۷؛ الجمع بین الصحیحین، ج۳، ص۲۴۷، حدیث ۲۷۷۰.
  57. نهج البلاغه، قصار الحکم، ص۱۴۷، ۴۹۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۸، ص۳۴۶.
  58. اوصاف امام از نظر شیعه این‌گونه است. این اوصاف را با شرائط خلافت از نظر اهل سنت مقایسه کنید.
  59. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۸۰.
  60. «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  61. کنایه از همپایه بودن است.
  62. تفسیر صافی، ج۲، ص۱۵۴.
  63. «بی‌گمان آنچه بر ما مقرّر است رهنمود است» سوره لیل، آیه ۱۲.
  64. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  65. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۸۲.
  66. إنه(ص) أتى بني عامر بن صعصعة فدعاهم إلى الله عزوجل وعرض عليهم نفسه فقال له رجل منهم يقال له بيحرة بن فراس:... والله لو أني أخذت هذا الفتى من قريش لأكلت به العرب، ثم قال: أرأيت إن نحن بايعناك على أمرك، ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر بعدك؟ قال(ص): الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء، قال فقال له: أفنهدف نحورنا للعرب دونك فإذا أظهرك الله كان الأمر لغيرنا، لا حاجة لنا بأمرك، فأبوا عليه؛ السیرة النبویة ابن هشام، ج۲، ص۲۷۲؛ ر.ک: صفحۀ ۳۴۷ همین کتاب.
  67. روشن است که مسلمانان موظف به تبعیت از رسول الله هستند و ایشان مسلما از آیندۀ مسلمانان مطلع بودند و هرگز نمی‌توان به ایشان نسبت جهل داد. بنابراین ایشان کاملا به اختلاف امت پس از رحلت خویش آگاهی داشتند. از سوی دیگر می‌دانیم که ایشان زحمات و رنج‌های فراوانی را در راه هدایت امت تحمل کردند و قطعا به استمرار این هدایت علاقۀ زیادی داشتند؛ لذا نمی‌توان گفت نسبت به آیندۀ امت بی‌تفاوت بودند. با این حال ایشان گزینش و نصب امام را از سوی خود نفی می‌کند و به هویدایی تمام راه نصب امام را منحصر در انتصاب الهی معرفی می‌کند. قطعا راهی که پیغمبر اکرم(ص) ارائه می‌دهد، اصلح و اتم راههاست و بهترین راهی است که مسلمانان باید آن را بپذیرند، به آن تمسک کنند و بر اساس آن با هم متحد شوند.
  68. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۸۴.
  69. احتج الموجب لنصب الإمام على الله بأنه لطف، لكون العبد معه أقرب إلى الطاعة وأبعد عن المعصية، واللطف واجب عليه تعالى. والجواب - بعد منع وجوب اللطف- إن اللطف الذي ذكرتموه إنما يحصل بإمام ظاهر قاهر يرجى ثوابه ويخشى عقابه، يدعو الناس إلى الطاعات ويزجرهم عن المعاصي باقامة الحدود والقصاص وينتصف للمظلوم من الظالم، وأنتم لا توجبونه؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۸؛ مواقف، ج۳، ص۵۸۳.
  70. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۸۵.