بحث:ابوموسی اشعری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۲۳۶: خط ۲۳۶:


دو [[داور]] در دومَةُ الجَندَل به دیدار یکدیگر رفتند. معاویه گروهی را مانند [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] فراخواند و [[مغیره]] نیز از [[طائف]] به آنجا آمد.<ref>علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.</ref>
دو [[داور]] در دومَةُ الجَندَل به دیدار یکدیگر رفتند. معاویه گروهی را مانند [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] فراخواند و [[مغیره]] نیز از [[طائف]] به آنجا آمد.<ref>علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.</ref>
==گفت‌وگوی ابوموسی و [[عمروعاص]]==
وقتی که این دو در کنار یکدیگر قرار گرفتند، عمرو گفت: آیا نمی‌دانی که عثمان مظلومانه کشته شده است؟ [[ابوموسی]] گفت: چنین است.
عمرو گفت: [[گواهی]] بدهید. ای ابوموسی! چه چیز تو را از [[خون]] خواه عثمان - معاویه باز داشته است؛ در حالی که از [[خاندان]] [[قریش]] محسوب می‌شود؟ اگر [[بیم]] آن داری که [[مردم]] بگویند معاویه دارای سابقه در [[اسلام]] نیست، تو در این باره [[حجت]] داری. پس بگو من او را [[خونخواه]] [[عثمانی]] [[مظلوم]] یافته‌ام. همچنین او را مردی [[مدبر]] و [[سیاستمدار]] می‌شناسم. او [[برادر]] [[ام حبیبه]] [[همسر پیامبر]]{{صل}} است. او از [[اصحاب]] [[رسول]] است. اگر او به [[حکومت]] برسد. تو را تجلیلی بی‌مانند کند.
ابوموسی گفت: ای عمرو! از [[خدا]] [[پروا]] کن. بدان که معاویه مقام [[ارجمندی]] در اسلام ندارد. اگر معاویه دارای ارجمندی باشد، پس [[ابرهة بن صباح]] بدین مقام سزاوارتر است؛ زیرا [[اهل دین]] و [[فضیلت]] است. اگر من او را ارجمندترین فرد [[قریش]] بدانم، [[علی بن ابی طالب]] را [[برتر]] از او می‌شناسم. اما این [[کارگزار عثمان]] بوده است، باید بگویم که من [[مهاجران]] نخست را ترک نمی‌گویم که معاویه را به جای آنان برگمارم. اگر مایل باشی [[سنت]] [[عمر بن خطاب]] را زنده نگه می‌دارم.
[[عمرو عاص]] گفت: اگر می‌خواهی با فرزند عمر [[بیعت]] کنی، پس چرا با پسرم که به فضیلت و [[شایستگی]] او [[آگاهی]]، [[بیعت]] نمی‌کنی؟
[[ابو موسی]] گفت: فرزند تو مردی [[امین]] است، ولی در این [[فتنه]] [[دست]] داشته است.
عمرو گفت: این [[منصب]] شایسته کسی است که [[قاطع]] باشد و [[عبدالله بن عمر]] چنین نیست.
[[عبدالله بن زبیر]] که در مجلس حضور داشت، از عبدالله بن عمر خواست که به عمرو [[رشوه]] دهد تا [[خلافت]] را برای او تثبیت نماید. عبدالله گفت: [[سوگند]] به خدا تا [[جان]] دارم، به او باج نمی‌دهم<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۴۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۵.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص۱۸۴ - ۱۸۵.</ref>
==اعلام نظر حکمین (دو [[داور]])==
وقتی که [[عمروعاص]] و ابوموسی در [[دومة الجندل]] با هم دیدار کردند، عمرو همیشه سعی داشت که [[ابوموسی]] نخست سخن بگوید و به او گفت: تو جزو [[یاران پیامبر]] بودی و از من سال خورده‌تری و بدین شیوه، او را [[فریب]] می‌داد.
عمرو به ابوموسی گفت: نظرم این است که آن دو را از [[منصب خلافت]] [[خلع]] کنیم، سپس مسئله را به شورای [[مسلمانان]] واگذار سازیم که هر کس را خواستند برگزینند. [[ابو موسی]] گفت: نظر [[درستی]] اظهار کردی.
هنگامی که [[مردم]] جمع شدند، ابوموسی به سخن ایستاد و گفت: نظر من و عمرو بر یک امر قرار گرفته است که امیدوارم کار این [[امت]]، [[اصلاح]] شود.
عمرو گفت: درست می‌گوید سپس گفت: ای ابوموسی! [[سخن]] بران. ابوموسی خواست سخن آغاز کند که [[ابن عباس]] به او گفت: وای بر تو! او قصد فریب تو را دارد. اگر بر یک امر توافق کرده‎اید، بگذار نخست او سخن آغاز کند؛ زیرا عمرو مردی غدار و [[فریبکار]] است. [[گمان]] ندارم به عهدی که با تو کرده، [[وفا]] کند.
ابوموسی که مرد کودن و خرفتی بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس پیش رفت و گفت: ما به کار این امت نگریستیم و دریافتیم که هیچ چیز بیش از [[وحدت]] نظر نمی‌تواند [[نابسامانی]] آن را اصلاح کند. از این روی من و همتایم، عمرو، توافق کردیم که علی و معاویه را [[عزل]] کنیم و تعیین [[تکلیف]] این امر را به [[مشورت]] مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را [[دوست]] داشتند، [[انتخاب]] کنند. من علی و معاویه را خلع کردم، اکنون این امر را به شما واگذار کردم تا فرد شایسته‌ای را برگزینید.
ابوموسی بعد از اتمام سخنان خود در گوشه‌ای نشست.
عمرو برخاست و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: این شخص سخنانی گفت و شما آن را شنیدید. او مولای خود علی را از [[خلافت]] عزل کرد. اینک من، همانند او، علی را خلع می‌کنم، ولی مولایم، معاویه را به این [[منصب]] می‌گمارم؛ زیرا او [[کارگزار عثمان]] و [[خونخواه]] او و سزاوارترین [[مردم]] به این مقام است.
[[ابوموسی]] وقتی که سخنان عمرو را شنید، گفت: [[خدا]] ناکامت کند! [[غدر]] و ترفند به کار گرفتی. مثل تو مثل سگ است که اگر به او [[حمله]] کنی، حمله می‌کند و اگر او را رها کنی، باز هم حمله می‌نماید. عمرو هم گفت: تو مانند چهار پایی هستی که کتاب‌ها را حمل می‌کند.
[[شریح بن هانی]] با تازیانه بر [[عمروعاص]] [[یورش]] برد و بلافاصله فرزند عمرو، به [[دفاع]] از پدر پرداخت. [[شریح]] گفت: ای کاش به جای تازیانه با [[شمشیر]] بر او می‌نواختم. من از این کار، بیش از هر چیز پشیمان هستم.
ابوموسی سوار بر ناقه‌اش شد و راه [[مکه]] را در پیش گرفت. [[ابن عباس]] گفت: [[زشت]] باد چهره ابوموسی که او را از [[نیرنگ]] عمرو [[آگاه]] ساختم، ولی نیندیشید! ابوموسی گفت با این که ابن عباس مرا از غدر و خُدعه عمرو با خبر کرد، باز به او [[اطمینان]] کردم و پنداشتم او چیزی را مهم‌تر از [[مصالح]] [[امت]] نمی‌شناسد.
سپس عمرو و مردم [[شام]] به سوی معاویه رفتند و با او بر امر [[خلافت]] [[بیعت]] کردند<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.</ref>.
بدین گونه ابوموسی با کار و [[خیانت]] خود، [[خون]] شهیدانی همچون [[عمار یاسر]] را پایمال کرد و با این [[رأی]] خود آن مردم [[ناآگاه]] را بر ضد علی{{ع}} شوراند تا آنجا که علی را [[کافر]] دانستند. آری، [[جنگی]] که در آن هفتصد تا هزار نفر از [[یاران خاص]] علی و بیست و پنج هزار تن از [[مردم عراق]] و چهل و پنج هزار تن از [[شامیان]] کشته شدند، این گونه به نفع معاویه خاتمه یافت<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.</ref>.
[[حضرت علی]] در [[نماز]]، این گونه آنها را [[لعن]] میکرد: بارالها! اولاً معاویه، ثانیاً عمرو، ثالثاً [[ابو اعور]] سلمی و رابعاً [[ابوموسی اشعری]] را لعن نما<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۵.</ref>!
یا حضرت پس از [[نماز صبح]] و [[مغرب]] می‌فرمود: پروردگارا! معاویه، عمرو، [[ابوموسی]]، [[حبیب بن مسلمه]]، [[ضحاک بن قیس]]، [[ولید بن عقبه]] و عبد [[الرحمان]] بن [[خالد بن ولید]] را [[لعن]] نما! وقتی معاویه این سخنان را شنید، در [[قنوت]] [[نماز]]، علی، [[ابن عباس]]، [[قیس بن سعد]]، اشتر و حسن و حسین را لعن کرد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۵۲؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۰؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۳۰۳.</ref>.
وقتی که ابوموسی در [[مکه]]، متوجه [[لعن علی]]{{ع}} گردید، طی نامه‌ای به او نوشت: به من خبر رسیده است که تو مرا لعن می‌کنی و [[مردم]] [[جاهل]]، پشت سر تو آمین می‌گویند و من همان سخن [[موسی]] را می‌گویم: پروردگارا! به خاطر آنچه به من دادی، [[شکر]] می‌کنم. پس هرگز [[پشتیبان]] [[مجرمان]] نخواهم بود<ref>قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۶۵۴.</ref>.
این [[عاقبت]] [[ابو موسی اشعری]] [[منافق]] و [[نادان]] است! باید دانست که ابوموسی در [[یاری]] و [[حمایت از علی]]{{ع}} کوتاهی می‌کرد و به گفته خودش از [[فتنه]] می‌هراسید، اما زمانی که بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} معاویه به [[نخیله]] آمد، [[ابوبکره]] از [[بصره]]، [[ابوهریره]] از [[حجاز]]، [[مغیرة بن شعبه]] از [[طائف]] و [[عبدالله بن قیس]] [[اشعری]] از مکه به دیدار او شتافتند. ابوموسی در حالی بر معاویه وارد شد که جامه‌ای سیاه بر تن، کلاه سیاه بر سر و عصای سیاه به دست داشت و گفت: [[درود]] بر تو ای [[امیرالمؤمنین]] و معاویه جواب او را داد<ref>ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۵۶.</ref>.
[[حضرت علی]]{{ع}} نامه ۷۸ [[نهج البلاغه]] را در خصوص [[تحکیم]] به ابوموسی نوشته است و او در سال ۴۲ یا ۴۴ یا ۵۰ یا ۵۲ در [[کوفه]] یا مکه از [[دنیا]] رفت<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۶.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج۱، ص۱۸۶ - ۱۸۸.</ref>


==پانویس==
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۳

مقدمه

ابوموسی نامش عبدالله فرزند قیس بن سلیم معروف به کنیه‌اش ابوموسی اشعری و از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب در بصره و نیز از کارگزاران عثمان در کوفه بود.

وی پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کرد، اما از اطاعت آن حضرت سرباز زد و مردم کوفه را از رفتن به بصره در حمایت از امام(ع) منع نمود و همین امر سبب شد که حضرت او را عزل کند و دیگری را به امارت کوفه برگزیند. از این رو، ابوموسی همواره نسبت به حضرت علی(ع) خشمگین بود و می‌کوشید کارهایی بر ضد امام(ع) انجام دهد، از جمله در جریان حکمت، بزرگ‌ترین خیانت را به اسلام و ولایت امیرالمؤمنین(ع) نمود. با توجه به مراتب فوق، اگر چه ابوموسی را نمی‌توان از یاران علی(ع) به شمار آورد اما چون در ابتدا در زمره اصحاب و کارگزاران حضرت بوده و مسائل مهمی از عملکرد او در عصر خلافت حضرت رخ داده، لذا به شرح حال او پرداختیم تا از زندگانی و نکات قوت و ضعف کارهای او آگاه شویم.[۱]

ابوموسی و پایانی نافرجام

همان‌طور که گفتیم ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی(ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا(ص) جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد. لذا پیامبر خدا(ص) در یک خبر غیبی و با کنایه ابو موسی را به نافرجامی عاقبتش آگاهی داد تا شاید از گمراهی دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او عبرت نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از بدفرجامی و کارهای منافقانه او را نقل می‌کنیم[۲]:

جعل عنوان امیرالمؤمنین

ابوموسی در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طی نامه‌ای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت[۳]. و این بدعت را در اسلام پایه گذاری کرد؛ زیرا به اعتقاد ما شیعیان به عنوان یک امر قطعی و مسلم اسلامی این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای حضرت علی(ع) است که از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر ائمه معصومین شیعه(ع) مجاز نیست، لذا ابو بکر تا آخر عمرش به عنوان خلیفه رسول الله خطاب می‌شد نه امیرالمؤمنین، و عمر هم تا سال هجدهم هجری خلیفه رسول الله خطاب می‌شد، اما با بدعتی که ابوموسی و دیگران گذاشتند، از آن پس عنوان امیرالمؤمنین، برای عمر و سپس برای عثمان و حتی برای معاویه و یزید و دیگر حاکمان جور و ستم به کار برده شد![۴].

نفاق و توطئه در قتل پیامبر(ص)

از دیگر نمونه‌های بدفرجامی ابوموسی این که وی اگر چه به ظاهر مردی مقدس و دین‌دار و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و منافق بود. لذا حذیفة بن یمان صحابی بزرگ پیامبر(ص) و یار با وفای امیرالمؤمنین(ع) که با عنایت حضرت رسول(ص) چهره منافقین را به خوبی می‌شناخت، روزی به آنان که در صدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: "شما حرف‌هایی درباره او می‌زنید، اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و در این دنیا و به روز رستاخیر در حال جنگ و ستیز با خدا و رسولش می‌باشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران سودی نمی‌بخشد و بر آنان لعنت و بدفرجامی است"[۵].

از جمله کارهای بسیار زشت و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در قتل رسول خدا(ص) بعد از بازگشت از غزوه تبوک است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: روزی از عمار یاسر درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذیفه بن یمان درباره او سخنی بزرگ و شگفت‌انگیز شنیدم، از او شنیدم که می‌گفت: "صاحب آن شب کلاه سیاه"[۶]. عمار گوید: سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لب‌های خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم که ابوموسی در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوک) بوده (و قصد رم دادن شتر پیامبر(ص) و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است)[۷].[۸]

عزل ابوموسی از حکومت کوفه

از دیگر بدبختی‌های ابوموسی اینکه امیرالمؤمنین وقتی برای دفع فتنه طلحه و زبیر و عایشه عازم بصره بود، در بین راه از محلی به نام ربذه، هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)[۹] ره به سوی کوفه فرستاد تا مردم را برای جنگ ناکثین (پیمان شکنان) بسیج نماید و نامه‌ای هم به ابوموسی نوشت و به او دستور داد مردم را برای مقابله با طلحه و زبیر آماده سازد. هاشم مرقال به کوفه رفت و نامه امام را برای ابوموسی فرستاد ولی او حاضر به همکاری نشد و هاشم را تهدید به زندان و قتل کرد و در نتیجه هاشم، خبر عدم موفقیت خود را در این ماموریت توسط محل بن خلیفه طائی به حضرت نوشت و منتظر پیام امام(ع) ماند [۱۰]. امیرالمؤمنین(ع) بلافاصله نامه دیگری از "ماء العذیب" برای مردم کوفه فرستاد و آنان را برای جنگ با ناکثین فراخواند. ضمناً مالک اشتر را فرستاد و ابوموسی را از حکومت عزل نمود و قرظة بن کعب را به جای او منصوب کرد[۱۱]. و بدین ترتیب او از مسند استانداری کوفه عزل و از شهر کوفه خارج شد[۱۲].

ابوموسی و حکمیت

یکی دیگر از نافرجامی‌های ابوموسی اشعری خیانت او در امر حکمیت بود به طوری که مورد نفرین امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت، شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: توطئه قرآن به نیزه کردن معاویه و عمرو بن عاص و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث فریب عده‌ای از یاران امام(ع) شد و حضرت مجبور به پذیرش حکمت گردید. و چون این گروه نادان در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی(ع) به مخالفت برخاسته و در نتیجه اختلاف میان صفوف سپاه افتاد. امام(ع) می‌خواست مالک اشتر یا ابن عباس را تعیین نماید ولی اشعث بن قیس و طرفداران او و قاریان قرآن، به چند دلیل ابوموسی اشعری را تعیین کردند، یکی این که او در کوفه برای جنگ جمل، مردم را از جنگ با عایشه برحذر داشت، پس او مردی آگاه به مسائل است و صلاحیت این کار را دارد و دیگر این که اشعث بن قیس چون از یمن بود، می‌خواست ابوموسی که از طایفه‌ای از قبایل یمن بود، این کار را به عهده بگیرد، و دیگر این که ابوموسی چون صدای بسیار خوبی در قرائت قرآن داشت، مورد قبول قاریان قرآن که در سپاه حضرت علی(ع) تعدادشان زیاد بودند، قرار گرفت، و از همه مهم‌تر اینکه اشعث بن قیس و منافقین در سپاه امام می‌دانستند ابوموسی رابطه خوشی با حضرت علی(ع) ندارد و در داوری خود، طرف معاویه را خواهد گرفت و از طرفی دیگر در برابر نماینده زیرک و حیله باز معاویه، یعنی عمروعاص شکست خواهد خورد و در نتیجه در این حکمیت امیرالمؤمنین شکست خواهد خورد و معاویه موفق خواهد شد.

مجموعه این مسائل که به آن اشاره شد، سبب گردید که گروهی از نیروهای سپاه عراق، امام علی(ع) را مجبور ساختند که ابوموسی را داور در حکمیت قرار دهد. متأسفانه ابوموسی با این که توان این کار را نداشت، پذیرای داوری شد که با عمروعاص در "دومة الجندل" جمع شود و بر اساس قرآن داوری نماید[۱۳].[۱۴]

متن قرارداد حکمت

خلاصه‌ای از متن قرارداد حکمیت بین امیرالمؤمنین(ع) و معاویه که به امضا رسید، بدین شرح است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، این نوشته‌ای است که به درخواست علی بن ابی طالب[۱۵] و معاویة بن ابی سفیان و همراهانشان تنظیم شده است تا به کتاب خدا و سنت پیامبر خدا(ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کنند، بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی(ع) است که به این پیمان متعهد باشند و بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به این حکم متعهد باشند، ما به حکم خدا و کتاب او ملزم هستیم؛ زیرا تنها این قرآن است که اختلافات را از بین می‌برد و ما را دور هم جمع می‌کند، لذا تمام قرآن را از آغاز تا انجام داور اختلاف خود قرار دادیم و هر آن‌چه قرآن زنده می‌دارد ما زنده نگاه خواهیم داشت و هر چه قرآن می‌میراند ما آن را می‌میرانیم و علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را داور قرار داده و معاویه و یارانش، عمرو عاص را داور قرار داده‌اند و از هر دو داور پیمانی محکم گرفته خواهد شد که قرآن را در این امر مهم مورد عمل قرار دهند و به چیز دیگری روی نیاورند و اگر در کتاب خدا رهنمودی نیافتند به سنت پیامبر خدا مراجعه کنند و نباید به هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند و این دو حکم مادامی که از حق تجاوز نکرده‌اند، جان و مال و خانواده‌شان از هرگونه گزندی در امان است و امت اسلامی یار و ناصر آنان خواهند بود و اگر یکی از این دو مردند، حاکم آن گروه کسی را که دارای شرایط اوست تعیین نماید. این قرارداد را گروه زیادی از یاران علی و نیز را طرفداران معاویه گواهی و امضا نمودند.

این قرارداد در چهارشنبه هفدهم صفر سال ۳۷ هجری به امضا رسید و مقرر شد در شوال ۳۷ هجری هشت ماه دیگر در دومة الجندل به اجرا درآید[۱۶].[۱۷]

داوری ظالمانه ابو موسی

تاریخ اجرای حکمیت (شوال ۳۷ هجری) فرا رسید. امیرمؤمنان(ع) چهارصد مرد به فرماندهی شریح بن هانی به دومة الجندل گسیل داشت و عبدالله بن عباس را برای امامت جماعت و مراقبت امور برگزید و ابوموسی را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو معاویه نیز چهارصد نفر به سرکردگی عمرو عاص ضمن افراد سرشناس، مثل عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و دیگر رجال قریش را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.

در چنین موقعیت خطیری، شریح بن هانی، ابن عباس و احنف بن قیس[۱۸]، ابوموسی را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند[۱۹]. اما تذکرات و نصایح آنان در فکر و اندیشه ابوموسی تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه عمرو عاص، فریب خورد و به راه انحراف رفت، راهی که برای همیشه مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد و ضربه‌ای به پیکر حکومت عدل علوی وارد ساخت که دیگر اصلاح نشد. لذا او قبل از عمرو عاص، در برابر مردم عراق و شام که در آنجا منتظر داوری آنان بودند، ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم رأی من و عمرو عاص بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، خداوند امر امت را به آن اصلاح نماید. ابن عباس در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای ابوموسی، او (عمرو عاص) قصد فریب تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کرده‌اید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا عمرو عاص مرد مکار و فریب‌کاری است، گمان ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما ابوموسی که مغرور هوای نفس و فریفته تعارفات عمرو عاص شده بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس در ادامه گفت: ما به کار این امت نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از وحدت نظر و رأی نمی‌تواند نابسامانی آن را اصلاح کند، از این رو من و همتایم عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را دوست داشتند، انتخاب نمایند. من علی و معاویه را خلع کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شایسته‌ای را انتخاب نمایید!

ابوموسی پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشه‌ای نشست، سپس عمرو عاص برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: این شخص مطالبی گفت، همان‌طور که شنیدید، او مولای خود، علی را از خلافت عزل کرد، اینک من هم علی را مثل او از خلافت خلع می‌کنم ولی مولایم معاویه را به این منصب می‌گمارم؛ زیرا او کارگزار عثمان و خون خواه او و سزاوارترین مردم به این مقام است. عمرو عاص هم با حیله و دغل، فتنه‌ای همیشگی در جامعه اسلامی برپا نمود و به گوشه‌ای خزید.

ابوموسی وقتی سخنان عمرو عاص را شنید، دانست فریب خورده و عمرو عاص به او نیرنگ زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به عمرو عاص گفت: خدا تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو غدر و حیله کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله می‌کند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله می‌نماید. عمرو عاص گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتاب‌ها را حمل می‌کند (ولی چیزی از آن نمی‌داند).

شریح بن هانی نیز با تازیانه به عمرو عاص حمله کرد و او را کتک زد و پسر عمرو عاص به دفاع از پدرش برخاست و جلو درگیری را گرفت. شریح همواره می‌گفت: ای کاش به جای تازیانه با شمشیر بر عمرو عاص می‌نواختم و من از این کار بیش از هر چیز پشیمان هستم.

در نتیجه این شکست مفتضحانه برای ابوموسی و خیانت به ولایت حضرت علی(ع) او به ناچار از رفتن به کوفه خودداری کرد و سوار بر ناقه‌اش شد و با شرمندگی به مکه رفت. ابن عباس می‌گفت: قبیح باد چهره ابوموسی، با این که او را از نیرنگ عمرو عاص آگاه ساختم، ولی نیندیشید. سپس عمرو عاص و مردم شام به سوی معاویه رفتند و با او بر خلافت بیعت کردند[۲۰].[۲۱]

آخرین خسران

آری، ابوموسی با خدعه عمرو عاص بزرگ‌ترین خیانت را به آرمان مسلمانان و امیرالمؤمنین(ع) کرد و معاویه را بر حکومتش ثابت و استوار نمود.

ابوموسی که روزی حاضر نبود امیرالمؤمنین علی(ع) را حمایت نماید، پس از شهادت حضرت علی(ع)، مرتکب آخرین خسارت شد و وقتی که معاویه به نخیله آمد، وی از مکه به دیدار معاویه شتافت و با او بیعت کرد و گفت: درود بر تو ای امیرالمؤمنین، و معاویه هم جواب او را داد[۲۲].

او سرانجام با کوله باری از گناه که بر او سنگینی می‌کرد، در سال ۴۲ و به قولی در سال ۵۲ هجری در کوفه یا مکه از دنیا رفت و دنیای اسلام را از فتنه‌ها و شرور خود آسوده نمود[۲۳].[۲۴]

ابو موسی اشعری در دانشنامه سیره نبوی

نامش عبدالله بن قیس بن سلیم[۲۵] از اشعریان یمن است. مادرش ظَبیه دختر وهب است که اسلام پذیرفت و در مدینه درگذشت[۲۶].

ابوموسی مردی کوته قامت، لاغراندام و کوسه بود[۲۷]. صدای دلکشی داشت و رسول خدا(ص) صدای نیکوی وی را ستود و آن را مانند صدای نی‌های آل داود(ع) دانست[۲۸]. صدای نیکوی او در نماز جماعت، مأمومان را به تعجب وامی داشت[۲۹]. حتی همسران رسول خدا(ص)، مشتاق شنیدن آوای خوش قرائت نماز وی بودند[۳۰]. رسول خدا(ص) او را با القاب بلندی مانند سالار سوارکاران (= سید‌الفوارس) ستود[۳۱]. در برابر گزارش‌های یاد شده، برخی اخبار، از موقعیت نامناسب ابوموسی نزد رسول خدا(ص) حکایت دارد. بر اساس گزارشی، عمار، شاهد لعن ابو موسی از سوی رسول خدا(ص) بوده است. اما ابوموسی می‌گفت: رسول خدا(ص) برای وی استغفار کرده است[۳۲]. در گزارش منحصر به فرد دیگری، ابو موسی از سوی حذیفة بن یمان که در میان صحابه به شناختن منافقان شهره بود، به عنوان منافق قلمداد شده است[۳۳]؛ چنانکه کتب شیعی، وی را یکی از چهارده نفری دانسته‌اند که در جنگ تبوک، قصد رماندن شتر رسول خدا(ص) را داشته‌اند[۳۴]. گزارش‌های دسته دوم را می‌توان ناشی از ناخرسندی عده‌ای از مواضع بعدی ابو موسی به ویژه در دوره امام علی(ع) ارزیابی کرد.

ابوموسی اشعری

او عبدالله قیس بن سلیم بن حضار بن عامر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن جماهر بن اشعری و کنیه او ابوموسی بود. او از جمله افرادی بود که هم به کنیه و هم به اسم مشهور بوده است، از مردم یمن و از قبیله اشعریان. مادر او ظبیه دختر وهب بن عک بود. او هنگام ورود به هم‌پیمان سعید بن عاص شد و سپس اسلام آورد. در هجرت او به حبشه اختلاف است گروهی معتقدند که او پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت کرده است و بعد از فتح خیبر به همراه جعفر بن ابی‌طالب به مدینه بازگشت و از غنائم جنگ خیبر بهره‌مند شد؛ ولی گروهی از جمله ابن‌اسحاق و واقدی بر این عقیده هستند که او بعد از قبول اسلام به سوی قوم خویش بازگشت و به حبشه مهاجرت نکرد. او بسیار لاغر و نحیف بوده است و قد کوتاهی داشته است و با صوت بسیار زیبایی قرآن می‌خوانده است. مرگ او را در ۶۳ سالگی و در مکه یا کوفه گفته‌اند[۳۵]؛ ولی در سال مرگ او تشکیک کرده‌اند. به‌طوری‌که آن را از سال ۴۲ تا ۵۳ هجری را ذکر کرده‌اند.

برخی دیگر از مورخان نوشته‌اند پس از آن‌که عمر از نامه ابوبکره اطلاع یافت؛ ابوموسی اشعری را به طرف بصره روان کرد و به او متذکر شد که به جایی می‌روی که شیطان در بین مردم رسوخ کرده است. پس به آنچه شناخت پیدا کردی پای‌بند باش تا خدا کار تو را دگرگون نکند. ابوموسی از عمر در خواست کرد چند تن از اصحاب پیامبر(ص) را با او همراه نماید تا در زمان سختی از آنان کمک بگیرد. و این تعبیر را به کار برد که یاران پیامبر(ص) به‌سانِ نمک در طعام هستند. پس عمر به او اجازه داد هرکسی را که می‌خواهد با خود همراه کند. ابوموسی ۲۹ تن از اصحاب را که انس بن مالک و هشام بن عامر و براء بن مالک جزء آنان بودند، با خود همراه کرد و به طرف بصره حرکت کرد. ابوموسی پس از ورود به بصره، نامه عزل مغیره را که عمر به مختصرترین حالت نوشته بود، به او داد و نامه عمر را که برای مردم بصره نوشته بود بر ایشان خواند: «ابوموسی را به امارت شما فرستادم که حق ضعیف را از قوی بگیرد و همراه شما با دشمن پیکار کند و غنیمت شما را بشمارد و میانتان قسمت کند و راه‌هایتان را پاک نماید»[۳۶].

بدین ترتیب ابوموسی در سال هفده هجری به جای مغیرة بن شعبه به حکومت بصره رسید و در بدو ورود به بصره، چون عقل و ادب زیاد بن عبید را که پیشتر با مغیره همکاری می‌کرد، دیده بود، او را به عنوان دبیر خود انتخاب کرد[۳۷].[۳۸]

ابوموسی اشعری

نام ابوموسی اشعری، عبدالله بن قیس است. در زندگی او نقاط تیره و لکه‌های ننگینی وجود دارد که با وجود این رسوایی‌ها نه تنها نمی‌توان وی را مفسر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمی‌توان او را مسلمان نامید.

ابوموسی از افرادی است که به ترور پیغمبر اکرم(ص) مبادرت ورزیدند و مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند. عده‌ای از مهاجرین نقشۀ ترور پیامبر اکرم(ص) را در سر می‌پروراندند. از این‌رو پس از جنگ تبوک و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین برنامه‌ریزی کرده بودند که شب هنگام شتر رسول الله(ص) را در کنار دره‌ای رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبیاء(ص) به دره شوند.

در مسیر بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) سوار بر شتر بودند. عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان نیز ملازم رکاب پیامبر اکرم(ص) بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا(ص) حرکت می‌کرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی قائد بود و ضمن هدایت شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. هنگام شب وقتی رسول خدا(ص) از کنار دره عبور می‌کرد تعدادی از منافقان اقدام به رم دادن شتر پیامبر(ص) کردند. حذیفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را شناسایی کرد اما به امر رسول خدا(ص) این سر را نهان ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا(ص) در آن شب منافقانی را که قصد ترور ایشان را داشتند، لعن کرد[۳۹].

نکته دیگر در زندگی ننگین ابوموسی، دشمنی وی با امیرالمؤمنین(ع) و جریان حکمیت است. وی یکی از منافقان بوده و لذا طبیعی است که بغض امیرالمؤمنین(ع) را در دل داشته باشد. نتیجۀ این بغض و کینه سرانجام در جنگ جمل و در قضیۀ حکمیت جنگ صفین نمایان گردید. ابن عبدالبر در شرح حال ابوموسی اشعری می‌نویسد: وکان أبو موسی منحرفا عن علی[۴۰]؛ ابوموسی همواره از علی روی گردان بود.

و در جایی دیگر می‌افزاید: فلم یزل واجدا[۴۱] منها علی علی، حتی جاء منه ما قال حذیفة. فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهت ذکره[۴۲] والله یغفر له. ثم کان من أمره یوم الحکمین ما کان[۴۳]؛ ابوموسی از علی(ع) خشمگین بود تا آن چه حذیفه می‌گوید از او سر زد پس حذیفه مطلبی را روایت می‌کند که خوش ندارم آن را ذکر کنم خداوند او را بیامرزد. سپس در روز حکمین اقدام به آن کار کرد.

ابوموسی اشعری در زمان عثمان والی کوفه بود. پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی را از ولایت کوفه عزل نکرد. در جریان جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) از ابوموسی خواست تا مردم را برای شرکت در جنگ دعوت کند، اما ابوموسی از این دستور سرپیچی و مردم را از شرکت در جنگ نهی کرد. این سرکشی موجب عزل ابوموسی از ولایت کوفه شد.

حاکم نیشابوری در مستدرک می‌نویسد: لما قتل عثمان وبویع علی(ع) خطب أبو موسی وهو علی الکوفة، فنهی الناس عن القتال والدخول فی الفتنة فعزله علی عن الکوفة[۴۴]؛ وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند ابوموسی که والی کوفه بود بر مردم خطبه خواند و آنها را از جنگ و داخل شدن در فتنه نهی کرد. پس امیرالمؤمنین(ع) او را از ولایت کوفه عزل کرد.

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فقال: إتبع ما أمرک به. قال أبو موسی: إنی لا أری ذلک، وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض[۴۵]؛ ابوموسی با سائب بن مالک اشعری مشورت کرد او گفت: از آن چه به تو امر شده تبعیت کن. ابوموسی گفت: نظر من چنین نیست و مانع حرکت مردم به سوی امیرالمؤمنین(ع) شد.

بر اساس نقل بخاری، وقتی امیرالمؤمنین(ع) از واکنش ابوموسی آگاه شد، امام حسن مجتبی(ع) و عمار بن یاسر را به کوفه فرستاد. در کوفه جلسه‌ای با حضور ابوموسی و سران قوم تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت می‌کنی؟[۴۶]. ابن قتیبه هم می‌نویسد: ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله(ص) الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من القائم، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة[۴۷]؛ سپس ابو موسی خارج شد و بالای منبر رفت و گفت: ای مردم اصحاب رسول خدا(ص) که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را همراهی نکرده‌اند به خدا و رسولش عالم‌ترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا می‌کنم. این فتنه‌ای است که شخص در خواب بهتر از شخص بیدار است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از حرکت کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این فتنه فروکش کند.

این مطلب به عنوان حدیثی از ابوموسی نقل شده است و به روشنی با حدیث پیامبر اکرم(ص) مخالفت دارد، آنجا که ابوایوب انصاری می‌گوید: أمر رسول الله(ص) علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین[۴۸]؛ رسول خدا به علی بن ابی طالب(ع) امر نمود تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد. این جنگ‌ها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) متذکر ساخت[۴۹]؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و طلحه و زبیر و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن یاسر در جنگ صفین قرینۀ دیگری بر باطل بودن و رسوایی معاویه و اتباع او بود؛ چراکه رسول خدا(ص) در مورد او فرموده بود: «یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۵۰]؛ ای عمار، تو را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت.

بنابراین، جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت ایشان در این جنگ‌ها پیشتر از سوی رسول خدا(ص) اخبار شده بود. در نتیجه اقدام ابوموسی به نهی مردم از یاری امیرالمؤمنین(ع) و فتنه خواندن جهاد در رکاب ایشان حاکی از عدم ایمان و نفاق ابوموسی است[۵۱] علاوه بر اینکه بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، رسول خدا امیرالمؤمنین را میزان حق و مرز میان ایمان و کفر و نفاق معرفی کرده است[۵۲] نشانۀ نفاق ابوموسی است.

چنان که پیشتر اشاره شد، ابوموسی اشعری از پرچمداران مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) بود و آخر الامر در قضیه حکمیت خیانتش را آشکار ساخت. در جنگ صفین علی‌رغم قریب الوقوع بودن پیروزی لشکر امیرالمؤمنین آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهدید برخی از لشکریان خویش مجبور به توقف جنگ و پذیرش حکمیت شد.

امیرالمؤمنین(ع)، ابن عباس را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با مخالفت شدید منافقان لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. عمرو بن عاص هم به عنوان نماینده معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویهبیعت کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را عزل می‌کنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ مسلمین معرفی می‌کنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، عبدالله بن عمر بن خطاب را خلیفه مسلمین معرفی می‌کنیم!

ابن قتیبه ضمن روایت خطبۀ ابوموسی از او چنین نقل می‌کند: إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر![۵۳]؛ همانا من و عمرو عاص تصمیم گرفتیم که علی(ع) و معاویه را از خلافت برکنار کنیم و آن را برای عبدالله بن عمر قرار دهیم.

پس از این خیانت، امیرالمؤمنین(ع) رسما در قنوت نماز ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‌کرد. ابن ابی شیبه - استاد بخاری - روایت کرده است که امیرالمؤمنین(ع) افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین می‌کرد[۵۴].

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: وکان علی(ع) یقنت فی صلاة الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا موسی الأشعری و...[۵۵] و امیرالمؤمنین(ع) در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و أبوموسی اشعری را لعن می‌کرد[۵۶].

ابوموسی اشعری

نام ابوموسی اشعری، عبدالله بن قیس است. در زندگی او نقاط تیره و لکه‌های ننگینی وجود دارد که با وجود این رسوایی‌ها نه تنها نمی‌توان وی را مفسر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمی‌توان او را مسلمان نامید.

ابوموسی از افرادی است که به ترور پیغمبر اکرم(ص) مبادرت ورزیدند و مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند. عده‌ای از مهاجرین نقشۀ ترور پیامبر اکرم(ص) را در سر می‌پروراندند. از این‌رو پس از جنگ تبوک و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین برنامه‌ریزی کرده بودند که شب هنگام شتر رسول الله(ص) را در کنار دره‌ای رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبیاء(ص) به دره شوند.

در مسیر بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) سوار بر شتر بودند. عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان نیز ملازم رکاب پیامبر اکرم(ص) بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا(ص) حرکت می‌کرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی قائد بود و ضمن هدایت شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. هنگام شب وقتی رسول خدا(ص) از کنار دره عبور می‌کرد تعدادی از منافقان اقدام به رم دادن شتر پیامبر(ص) کردند. حذیفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را شناسایی کرد اما به امر رسول خدا(ص) این سر را نهان ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا(ص) در آن شب منافقانی را که قصد ترور ایشان را داشتند، لعن کرد[۵۷].

بر اساس نقل بخاری، وقتی امیرالمؤمنین(ع) از واکنش ابوموسی آگاه شد، امام حسن مجتبی(ع) و عمار بن یاسر را به کوفه فرستاد. در کوفه جلسه‌ای با حضور ابوموسی و سران قوم تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت می‌کنی؟[۵۸]. ابن قتیبه هم می‌نویسد: ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله(ص) الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من القائم، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة[۵۹]؛ سپس ابو موسی خارج شد و بالای منبر رفت و گفت: ای مردم اصحاب رسول خدا(ص) که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را همراهی نکرده‌اند به خدا و رسولش عالم‌ترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا می‌کنم. این فتنه‌ای است که شخص در خواب بهتر از شخص بیدار است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از حرکت کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این فتنه فروکش کند.

این مطلب به عنوان حدیثی از ابوموسی نقل شده است و به روشنی با حدیث پیامبر اکرم(ص) مخالفت دارد، آنجا که ابوایوب انصاری می‌گوید: أمر رسول الله(ص) علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین[۶۰]؛ رسول خدا به علی بن ابی طالب(ع) امر نمود تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد. این جنگ‌ها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) متذکر ساخت[۶۱]؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و طلحه و زبیر و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن یاسر در جنگ صفین قرینۀ دیگری بر باطل بودن و رسوایی معاویه و اتباع او بود؛ چراکه رسول خدا(ص) در مورد او فرموده بود: «یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۶۲]؛ ای عمار، تو را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت.

بنابراین، جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت ایشان در این جنگ‌ها پیشتر از سوی رسول خدا(ص) اخبار شده بود. در نتیجه اقدام ابوموسی به نهی مردم از یاری امیرالمؤمنین(ع) و فتنه خواندن جهاد در رکاب ایشان حاکی از عدم ایمان و نفاق ابوموسی است[۶۳] علاوه بر اینکه بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، رسول خدا امیرالمؤمنین را میزان حق و مرز میان ایمان و کفر و نفاق معرفی کرده است[۶۴] نشانۀ نفاق ابوموسی است.

چنان که پیشتر اشاره شد، ابوموسی اشعری از پرچمداران مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) بود و آخر الامر در قضیه حکمیت خیانتش را آشکار ساخت. در جنگ صفین علی‌رغم قریب الوقوع بودن پیروزی لشکر امیرالمؤمنین آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهدید برخی از لشکریان خویش مجبور به توقف جنگ و پذیرش حکمیت شد.

امیرالمؤمنین(ع)، ابن عباس را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با مخالفت شدید منافقان لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. عمرو بن عاص هم به عنوان نماینده معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویهبیعت کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را عزل می‌کنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ مسلمین معرفی می‌کنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، عبدالله بن عمر بن خطاب را خلیفه مسلمین معرفی می‌کنیم!

ابن قتیبه ضمن روایت خطبۀ ابوموسی از او چنین نقل می‌کند: إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر![۶۵]؛ همانا من و عمرو عاص تصمیم گرفتیم که علی(ع) و معاویه را از خلافت برکنار کنیم و آن را برای عبدالله بن عمر قرار دهیم.

پس از این خیانت، امیرالمؤمنین(ع) رسما در قنوت نماز ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‌کرد. ابن ابی شیبه - استاد بخاری - روایت کرده است که امیرالمؤمنین(ع) افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین می‌کرد[۶۶].

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: وکان علی(ع) یقنت فی صلاة الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا موسی الأشعری و...[۶۷] و امیرالمؤمنین(ع) در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و أبوموسی اشعری را لعن می‌کرد[۶۸].

ابوموسی اشعری، استاندار کوفه

ابوموسی اشعری از طرف عثمان به استانداری کوفه انتخاب شده بود و حضرت علی(ع) نیز او را ابقا کرد. اسم او عبدالله بن قیس بن سُلَیم است و مادرش، زنی از طائفه عکّ بود که مسلمان شد و در مدینه از دنیا رفت. در اینکه آیا ابوموسی به حبشه هجرت کرد یا نه، اختلاف است و قول صحیح آن است که او به حبشه هجرت نکرده است بلکه مسلمان شده و به سرزمین خود بازگشته است. بعدها همراه با گروهی از اشعریین، همزمان با بازگشت جعفر بن ابی طالب و یارانش از حبشه به مدینه، بر پیامبر وارد شد. وقتی که در یک زمان ـ در زمان فتح خیبر ـ هر دو گروه به مدینه آمدند، عده‌ای تصور کردند که ابوموسی و اشعریین از حبشه به مدینه آمده‌اند.

پیامبر او را بر گروهی از یمنی‌ها گمارد و عمر وی را بعد از عزل مغیرة بن شعبه به استانداری بصره منصوب کرد. وی در بصره بود تا اینکه عثمان او را برکنار کرد و به جایش عبدالله بن عامر بن کریز را به استانداری بصره منصوب کرد. برای مدت کوتاهی ابوموسی در کوفه سکونت کرد و چون مردم از سعید بن عاص ناراضی بودند و او را از کوفه بیرون کردند، ابوموسی را جانشین او نموده، از عثمان خواستند که ولایت ابوموسی را بپذیرد و عثمان هم پذیرفت و او حاکم کوفه بود تا اینکه قبل از جنگ جمل، علی(ع) او را برکنار کرد[۶۹].

ابوموسی در سال هجدهم هجری، برای اولین بار در نامه‌ای عمر را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت؛ در حالی که قبل از آن به عمر، خلیفه رسول خدا(ص) می‌‌گفتند[۷۰] و در سال بیست و سوم هجری مناطق اهواز و اصطخر به دست او فتح گردید[۷۱]. در بعضی منابع آمده که مدتی نیز حاکم اصفهان بوده است[۷۲].

ذکر سابقه افراد به ما کمک می‌کند بدانیم چرا و به چه علت در مسائل سیاسی و در زمان حکومت علی(ع)، موضع‌گیری خلاف داشته‌اند. آری کسی که مدت زیادی از طرف عثمان، استاندار دو شهر مهم بصره و کوفه بوده است، چگونه می‌تواند در برابر حق تسلیم باشد. افزون بر اینکه ابوموسی جزو منافقینی بوده است که بعد از بازگشت پیامبر از غزوه تبوک، می‌خواستند آن حضرت را ترور کنند.

حذیفه که منافقین را می‌شناخت[۷۳]، درباره او می‌گوید: شما حرف‌هایی می‌زنید، اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسولش(ص) می‌باشد و با آن دو، در دنیا جنگ می‌کند و دشمن است و در روزی که مردم شهادت و گواهی می‌دهند؛ روزی که معذرت ظالمین به حال آن‎ها سودی ندارد، و برای آن‎ها لعنت خدا و جایگاه بدی است[۷۴].

پیامبر در روایتی که از ایشان درباره پرچمداران مسلمانان در روز قیامت نقل شده است می‌فرماید: سومین پرچم گمراهی با جاثلیق این امت، ابوموسی اشعری است[۷۵] که به ظاهر مسلمان و عابد است، اما بیشترین ضرر را به اسلام زده است و بزرگ‌ترین خیانت را مرتکب شده است[۷۶].

بیعت مردم کوفه با علی(ع)

وقتی که خبر بیعت علی(ع) به مردم کوفه رسید، هاشم بن عتبه با حضرت بیعت کرد و گفت: دست راست و چپم برای علی است و افزود:

أُبايِعُ غَيرَ مُکْتَتِمْ عَلِيّاً{{{2}}}
بدون واهمه و پنهانکاری، با علی بیعت می‌کنم و از امیر اشعری، ابوموسی، نمی‌ترسم.

خبر بیعت مردم با امام را یزید بن عاصم محاربی به کوفه آورد و ابوموسی نیز با علی(ع) بیعت کرد. وقتی که خبر بیعت ابوموسی به عمار یاسر رسید، گفت: به خدا قسم او عهد و بیعتش را خواهد شکست و کوشش‌های علی(ع) را بی‌فایده خواهد نمود و لشکر او را تسلیم خواهد کرد. پس زمانی که طلحه و زبیر، آن گونه عمل کردند، ابوموسی گفت: حکومت از آن کسی است که فرمان دهد و ملک و پادشاهی از آن فردی است که غلبه نماید. وی این سخنان را در حالی می‌گفت که والی علی(ع) در کوفه بود[۷۷].[۷۸]

چرا ابوموسی در کوفه ابقا شد

وقتی که حاکمی عوض می‌شود، در صورتی حاکم جدید در کارها موفق خواهد بود که تمام کارگزاران و کارمندانش ـ مخصوصاً در رده‌های بالا ـ با او هماهنگی داشته باشند. در غیر این صورت، تمام یا بیشتر فعالیت‌های حاکم جدید را بی‌فایده و ناکام خواهند گذاشت. با توجه به وضع نابسامان اداری در زمان خلیفه گذشته، علی(ع) در صدد اصلاح اداری جامعه اسلامی برآمد و به طور قطع ابوموسی جزو کسانی بود که با آن حضرت هماهنگی نداشت و می‌باید او را از کار برکنار کند. از تاریخ به خوبی بی‌اعتمادی امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی به دست می‌آید و اینکه از ابتدا حضرت در صدد برکناری او بوده است و برابر آنچه ذکر شد، استانداری به سوی کوفه روانه کرد، اما عده‌ای جلو ورود او را به کوفه گرفتند. از این روی حضرت برابر درخواست بعضی از دوستان نزدیکش، ابوموسی را در کوفه ابقا کرد.

جابر بن یزید می‌گوید: از ابوجعفر محمد بن علی(ع) شنیدم که می‌فرمود پدرم از جدم نقل می‌کرد زمانی که امیرالمؤمنین(ع) برای نبرد با ناکثین از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و در ربذه فرود آمد، عبدالله بن خلیفه طائی - که در منزل قُدَید فرود آمده بود - به دیدن امیرمؤمنان(ع) آمد. حضرت او را گرامی داشت. عبدالله رو به ایشان کرد و گفت: خداوند را سپاس می‌گویم که حق را به اهلش بازگرداند و در جایگاه خود گذارد. پس خداوند کید آن‎ها را به خودشان برگرداند و وضعیت بد را بر آنها وارد ساخت و سوگند به خدا، همراه تو در هر مکانی برای حرمت رسول خدا(ص) جنگ و جهاد خواهیم کرد. سپس امام علی(ع) به او خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشاند؛ زیرا عبدالله از دوستان حضرت بود امیرالمؤمنین آنگاه از او درباره مردم سؤال کرد تا این که از وی درباره ابوموسی پرسید چون عبدالله از کوفه آمده بود. عبدالله گفت: قسم به خدا من به ابوموسی اطمینان ندارم و ایمن از مخالفت او نیستم؛ در صورتی که موقعیت مناسب برای او پیش آید. حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:

قسم به خدا او در نزد من، مورد اطمینان و دلسوز نبود و کسانی که پیش از من بودند، بر دوستی او مسلط شده بودند و او را ولایت و حکومت بر مردم دادند و من تصمیم داشتم او را برکنار کنم. اشتر از من خواست او را ابقا کنم و با کراهت او را ابقا نمودم که بعداً برکنارش نمایم[۷۹].

حضرت علی(ع) برای اینکه به خواست اشتر توجه کرده باشد، برای مدتی او را ابقا کرد؛ در عین حالی که می‌دانست او به زودی با اعمالش، از این سمت برکنار خواهد شد[۸۰].

نامه حضرت علی(ع) به مردم کوفه

بعد از این که طلحه و زبیر، همراه با عایشه به سوی بصره حرکت کردند، حضرت به قصد مبارزه با آنها و جلوگیری از فتنه و آشوب، به طرف بصره حرکت کرد و چون به ماءُ العُذَیب رسید، این نامه را برای اهل کوفه نوشت و آنان را از سبب کشته شدن عثمان آگاه ساخت و از آنان یاری‌‌طلبید: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین(ع) برای اهل کوفه که یاریکنندگان بزرگوار و از مهتران عرب می‌باشند.

بعد از حمد خدا و درود بر پیامبر اکرم(ص)، من شما را از کار عثمان آگاه می‌سازم؛ به طوری که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم به عثمان خلاف‎هایش را گفتند. پس من مردی از مهاجرین بودم که بسیار خواستار خشنودی مردم از او بودم و کمتر او را سرزنش می‌نمودم و آسان‌ترین روش طلحه و زبیر درباره او، تندروی و آهسته‌ترین سوق دادنشان، سخت راندن بود و ناگهان عایشه، بی‌تأمل و اندیشه، درباره او خشمناک گردید. پس گروهی برای کشتنش آماده شده، او را کشتند و مردم بدون اکراه و اجبار، از روی میل و اختیار با من بیعت نمودند.

بدانید سرای هجرت - مدینه - از اهلش خالی گشته، اهلش از آن دور شدند و مانند جوشیدن دیگ، به جوش و خروش آمده (آماده نبرد هستند) و فتنه و تباه‌کاری بر مدار رو آورده است. پس به سوی سردار و پیشوای خود، شتاب کنید و برای جنگ با دشمنتان بکوشید. إن شاء الله[۸۱].[۸۲]

فرستادگان علی(ع) به سوی مردم کوفه

ابومخنف می‌گوید: زمانی که علی(ع) در رَبَذه، فرود آمد، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص را به سوی ابوموسی - که در آن روز، امیر کوفه بود - فرستاد، تا مردم را برای جنگ بسیج کند و در نامه‌ای به ابوموسی چنین نوشت: از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع)، به عبدالله بن قیس. اما بعد، من، هاشم بن عتبه را به سوی تو فرستادم تا این که بفرستی مسلمانانی که در نزد تو هستند، برای این که مقابله کنند با گروهی که بیعت مرا شکستند و پیروان مرا به شهادت رساندند و در اسلام، این بدعت بزرگ پیمان شکنی را ایجاد کردند. وقتی که هاشم به کوفه آمد، مردم را همراه او بفرست. پس من تو را والی شهری که در آن هستی، نکردم و تو را ابقا ننمودم، مگر برای این که جزو حامیان من بر حق و یارانم بر حکومت باشی.[۸۳]

هاشم نامه را به ابوموسی داد و او سائب بن مالک اشعری را خواست و نامه را برای او خواند و گفت: نظر تو چیست؟ سائب گفت: از آنچه در نامه است، پیروی نما! اما ابوموسی نامه را نگه داشت و برای مردم مطرح نکرد و برابر دستور آن عمل ننمود و فردی را به نزد هاشم فرستاده، او را تهدید و توعید کرد.

سائب می‌گوید: من نظر ابوموسی را به هاشم گفتم و هاشم بن عتبه بلادرنگ نامه‌ای به علی نوشت: برای بنده خدا علی، امیرالمؤمنین(ع)، از هاشم بن عتبه؛ اما بعد ای امیرالمؤمنین! من نامه شما را به مردی رساندم که مخالف و دور از رحم و مروت بود؛ مردی که دشمنی او ظاهر بود. پس مرا به زندان تهدید و از قتل برساند و این نامه را همراه با محلّ بن خلیفه طائی که از شیعیان و یاران تو و دارای اطلاعات است، فرستادم از او آنچه می‌خواهی سؤال کن و نظر خودت را برای من بنویس.

بعد شبیه قصه‌ای که در قبل درباره عبدالله بن خلیفه ذکر کردیم، آمده است که محل بن خلیفه، نامه را به علی(ع) رساند و گفت...[۸۴] شاید این نقل مناسب‌تر و صحیح‌تر باشد. به هر حال، هر دو، فرزند خلیفه طائی هستند.

به احتمال، حضرت قبل از فرستادن نامه به ابوموسی، جهت بسیج مردم کوفه، محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را فرستاد. آنها مردم را برای جهاد تشویق می‌کردند. گروهی از مردم، شبانه با ابوموسی مشورت کرده، نظر او را خواستند که آیا همراه با این دو نفر حرکت کنند یا نه؟ ابوموسی گفت: راه آخرت این است که در خانه بمانید. اما راه دنیا آن است که با این دو نفر حرکت کنید و بدین گونه مردم را از حرکت باز داشت. وقتی که این خبر به دو فرستاده حضرت رسید، خیلی ناراحت شدند و با ابوموسی به شدت برخورد کردند. ابوموسی در جواب آنها گفت: به خدا قسم بیعت عثمان بر گردن من، علی و گردن‌های شماست. اگر قرار باشد بجنگیم، باید ابتدا به جنگ قاتلان عثمان برویم. فرستادگان مزبور از نزد او رفته به علی(ع) پیوستند و آن حضرت را از مسائل آگاه ساختند[۸۵].

این واقعه به احتمال پیش از فرستادن هاشم بوده و بعد از آن، حضرت هاشم بن عتبه را فرستاده و نامه‌ای به ابوموسی نوشته است که شامل تهدید نیز بود که وظیفه تو، کمک و یاری ماست.[۸۶]

نامه دیگر امام علی(ع) به ابوموسی

حضرت سپس عبدالله بن عباس و محمد بن ابی‌بکر را خواند و آن‎ها را به سوی ابو موسی فرستاد و نامه‌ای دیگر به ابوموسی نوشت: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به عبدالله بن قیس اما بعد، ای فرزند تکبر و فریب و ای پیرو نیاکان کافر و جاهل متعصب[۸۷]، به خدا سوگند، معتقد بودم که دوری تو از این حکومت که خداوند تو را شایسته آن قرار نداده و برایت بهره و نصیبی در آن ننهاده است، بهزودی تو را از پاسخگویی به فرمانم، منع خواهد کرد و باعث یورش و طغیانت [و تهمت] علیه من خواهد شد. همانا به سوی تو فرزند عباس و فرزند ابوبکر را فرستادم. پس با آن‎ها و شهر و مردمش کاری نداشته باش و از کار ما کناره‌گیری کن در حالی که مورد مذمت و رها شده میباشی و اگر چنین نکردی من به آنها دستور دادهام که با تو مخالفت کنند، آن گونه که تو با ما مخالفت کردهای. خداوند کید خیانتکاران را به راه نمی‌برد. پس زمانی که آن دو بر تو دست یابند، تو را قطعه قطعه خواهند کرد و درود بر کسی که شکر نعمت گزارد و به بیعت خود وفا نماید و به امید عاقبت نیک، عمل کند.[۸۸]

از آنجا که ابن عباس و ابن ابوبکر تأخیر داشتند و حضرت از کارهای آنها آگاهی نداشتند، از ربذه به ذی قار رفت و از آنجا امام حسن(ع)، عمار بن یاسر، زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده را به همراه نامه‌ای به کوفه فرستاد. وقتی که آنها به قادسیه رسیدند، مردم به استقبال آنها آمدند و چون به کوفه رسیدند، نامه امام علی(ع) را برای آنها خواندند.

متن نامه چنین بود: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به مسلمانانی که در کوفه هستند. اما بعد، من از جای خود آمدم در حالی که با ستمگر یا ستم دیدهام و یا گردنکش و یا رنجبرده هستم. پس خدا را به گواهی میگیرم در مورد هر کسی که این نامه من به او می‌رسد، جز این که به جانب من آید؛ اگر مظلوم بودم، مرا یاری کند و اگر ستمگر بودم، مرا بازگرداند.[۸۹]

در نهج البلاغه نامه‌ای آمده است که حضرت امیر(ع) به ابوموسی نوشته و آن را توسط امام حسن(ع) برای ابوموسی فرستاده است و چون متن نامه با آن چه در قبل نقل کردیم، تفاوت دارد، ترجمه آن را ذکر می‌کنیم: از نامه‌های آن حضرت به ابوموسی اشعری که از جانب امام بر کوفه حاکم بود. زمانی که به حضرت خبر رسید که مردم را از آمدن به کمک آن بزرگوار بازمیدارد و به مخالفت با حضرت وادار می‌کند، در هنگامی که ایشان را برای جنگ جمل خواسته بود.

متن نامه: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به عبدالله بن قیس[۹۰]. پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم. سخنی از تو به من رسیده که هم به سود تو و هم به زیان توست. پس هرگاه آورنده پیغام من نزد تو آمد، دامنت را به کمر زن و بندت را استوار ببند و از سوراخ و جایگاهت (کوفه) بیرون آی و آنها که با تو هستند را بخوان و برانگیز. پس اگر راست پنداشته، باور نمودی بیا و اگر ترسیدی، دور شو و سوگند به خدا هر جا باشی، تو را می‌آورند و رها نمی‌کنند، تا این که کَرَه تو با شیرت و گداخته‌ات با ناگداخته‌ات آمیخته گردد و تا این که فرصت نشستن نیافته، از پیش رؤیت بترسی؛ مانند ترسیدن از پشت سرت و لکن آن (فتنه اصحاب جمل، فتنه‌ای نیست که تو آن را آسان پنداری، بلکه) مصیبت و دردی بسیار بزرگ و سخت است که باید شتر آن را سوار شده، دشواریش را آسان و کوهستانش را هموار گردانید. پس خردت را مقید نما و بر کارت مسلط شو و نصیب و بهره‌ات را بیاب، اگر نمی‌خواهی، دور شو به جای تنگی که رهایی در آن نیست که سزاوار آن است که دیگران این کار به سر رسانند و تو خواب باشی؛ به طوری که گفته نشود فلانی کجاست؟ و سوگند به خدا که این جنگ و زد و خورد به حق و درستی است، به دست کسی که بر حق است و باکی ندارد از آنچه کسانی که از دین و راه حق دوری گزیده‌اند، به جا می‌آورند[۹۱].[۹۲]

سخنرانی حسن بن علی(ع) در کوفه

حسن بن علی(ع) با همراهان وارد کوفه شد و نامه امیرالمؤمنین(ع) را برای مردم خواند. سپس برای ایراد سخنرانی به پا ایستاد، در حالی که اندکی بیمار بود. در این هنگام چشم‌های مردم کوفه به چهره‌اش دوخته شد و مردم شگفت زده بودند که این جوان نورس چگونه می‌تواند در میان این جمعیت کثیر سخنرانی کند! و از طرفی دوست داشتند در سخنرانی موفق شود؛ لذا زبان بیشتر جمعیت به این دعا گویا بود: "بار خدایا! زبان فرزند پیامبر ما را گویا فرما".

امام حسن(ع) برخلاف انتظار مردم بسیار جذاب سخنرانی فرمود و مردم را با فضایل علی(ع) آشنا نمود و آنها را برای حرکت آماده ساخت.

اما ابوموسی در مقابل سخنرانی امام حسن(ع) هم سکوت نکرد و به منبر رفت و مردم را با سخنانی فریبنده وادار به سکوت و خانه‌نشینی نمود. او گفت: "ای مردم کوفه! از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید، مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! فتنه چون روی می‌آورد با شک و تردید همراه است و چون می‌گذرد حقیقت آن روشن می‌شود و این فتنه تفرقه‌انداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزه‌های خود را بیرون بکشید و زه کمان‌های خود را پاره کنید و در گوشه خانه‌های خود بنشینید. ای مردم! کسی که در هنگام فتنه در خواب باشد بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده باشد بهتر از کسی است که به سوی فتنه بدود"[۹۳].

سپس ابوموسی رو به عمار کرد و دستش را به سوی او دراز کرد و گفت: من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: "فتنه‌ای برپا می‌شود که در آن هنگام نشسته بهتر است از کسی که ایستاده و قیام کند". عمار به او گفت: "پیامبر فرمود: "به زودی تو فتنه می‌شوی ای ابوموسی که می‌نشینی و قیام نمی‌کنی؟ اگر قیام کنی بهتر است"[۹۴].

چون خبر به امیرالمؤمنین(ع) رسید، مالک اشتر را به کوفه فرستاد تا حکومت کوفه را از وی تحویل بگیرد. هنگامی که مالک اشتر وارد کوفه شد و سربازان و همراهان او وارد مسجد شدند سربازان مالک به ابوموسی گفتند: ای ابوموسی! از مسجد خارج شو که مالک اشتر به کوفه آمده است. مالک اشتر نیز به ابوموسی گفت: "از کوفه خارج شو! وای بر تو که خدا تو را بکشد. به خدا قسم تو از گذشته جزو منافقین بودی"[۹۵] و او را از شهر بیرون کردند[۹۶].

شگفت این است که ابوموسی خود نقل می‌کند از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَكَ‌»؛ یا علی تو با حقی و حق، پس از من با توست، و اضافه می‌کند که گواهی می‌دهم حق با علی است؛ اما دنیا مردمش را از حق گردانده است[۹۷].[۹۸]

ابوموسی و حکمیت

با اینکه ابوموسی از پیامبر روایتی نقل کرد که به او فرموده بود: اگر تو خواب باشی در فتنه، بهتر از آن است که نشسته باشی... و باز خود او کسی است که از پیامبر روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: دو داور گمراهکننده در بنی اسرائیل بودند و به زودی در امت من هم دو حکم گمراه خواهد بود. گمراه است کسی که از آن دو پیروی کند.[۹۹]

و حتی حضرت به ابوموسی فرمود: مبادا تو یکی از آن دو باشی و او در پاسخ گفته است نخیر من نخواهم بود[۱۰۰].

با این حال وقتی او را به عنوان حکم انتخاب می‌کنند، می‌پذیرد و خودش را از فتنه کنار نمی‌کشد.

اینجا سؤالی به ذهن می‌رسد که چرا لشکریان امام علی(ع)، ابوموسی را نماینده خود قرار دادند؛ با این که او با حضرت مخالف بود و از جنگ کناره‌گیری کرد و حضرت، اشتر و ابن عباس را پیشنهاد کرده بود. در پاسخ باید گفت که سر منشأ آتش بس در جنگ صفین، اشعث و طرفداران او و قاریان قرآن بودند و استدلال آن‎ها این بود که:

  1. ابوموسی ما را از فتنه بر حذر داشته است. بنابراین چون آگاه به مسائل است، صلاحیت نمایندگی را دارد.
  2. آن طور که اشعث استدلال می‌کرد، او از یمن بود؛ زیرا اشعر طایفه‌ای از قبایل یمن می‌باشد. اشعث نیز از قبایل یمن بود و از این جهت بر ابوموسی تأکید داشت.
  3. از آن روی ابوموسی مورد قبول قاریان قرآن قرار گرفت و روی او تأکید داشتند که او یکی از بهترین قاریان قرآن، دارای صدایی خوش آهنگ و حنجره داوودی بود.

ابوهریره می‌گوید به ابوموسی نایی از نای‌های آل داوود داده شده بود و شبی که مشغول قرائت قرآن بود، زن‌های پیامبر حرکت می‌کردند و به آواز او گوش فرا می‌دادند[۱۰۱].

او از قضات و فقهای بنام و معروف بود[۱۰۲].

بالأخره اشعث بن قیس منافق می‌دانست که ابوموسی با علی(ع) مخالف است و آن گونه که معاویه می‌خواهد، عمل خواهد کرد و فریب عمرو بن عاص را خواهد خورد؛ زیرا او پیرمردی خرفت بود.

بعد از این که ابوموسی به عنوان نماینده لشکر علی(ع) تعیین شد، کسی را نزد او فرستادند؛ زیرا او از جنگ کناره گرفته، در عُرض بود. یکی از غلامان او آمد و گفت: مردم صلح کردند. گفت: سپاس خدای را که چنین شد. غلام گفت: مردم تو را حکم قرار داده‌اند. ابوموسی گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۰۳] و به اردوگاه آمد[۱۰۴].

اشتر نزد علی رفت و گفت: مرا در برابر عمرو عاص قرار بده که اگر او را ببینم بکشم. احنف بن قیس گفت: ای امیرمؤمنان! تو با هوشیارترین مردان روبه رو هستی؛ با همان کسی که در آغاز اسلام با رسول خدا(ص) جنگید. ابوموسی را من نیک می‌شناسم؛ نه قاطع است و نه دانا. در این مهم باید کسی انتخاب شود که با برگزیده آنان برابری کند. اگر مرا برگزینی، بهتر است؛ زیرا گره‌های کور آنان را می‌گشایم و گره‌هایی که به دست آنها گشوده شده باشد، دوباره گره می‌زنم. علی(ع) او را به مردم پیشنهاد کرد، ولی نپذیرفتند و گفتند: فقط ابوموسی را قبول داریم[۱۰۵].[۱۰۶]

قرارداد حکمیت

قرارداد حکمیت بین علی(ع) و معاویه نوشته شد و معاویه نپذیرفت که از علی به عنوان امیرالمؤمنین یاد شود. متن قرارداد این گونه است:

این نوشته‌ای است که بر اساس درخواست علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی‌سفیان و هوادارانشان تهیه شده است تا کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کند. بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی است که به این حکم متعهد باشند. همچنین بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به اجرای این حکم تن دردهند. ما به حکم قرآن، خرسند و به اجرای اوامر آن ملزم هستیم. تنها قرآن است که قادر به حل اختلافات ماست و ما تمام قرآن را از آغاز تا انجام، داور اختلافات خود قرار دادهایم. هر آنچه را که زنده نگاه داشته است، زنده نگه می‌داریم و هر چیز را که می‌رانده می‌میرانیم. بر مبنای این حکم، هر دو طرف درگیر، درخواست حکمیت کرده‌اند. علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور قرار داده‌اند و معاویه و یارانش نیز عمرو عاص را ناظر و داور خود ساخته‌اند. از هر دو حکم پیمانی محکم گرفتند که قرآن را در این مهم، فرا روی خود قرار دهند و از آن به چیز دیگر رو نیاورند. اگر در قضیه حکمیت، رهنمودی از قرآن نیافتند، باید از سنت پیامبراستعانت جویند و نباید به خلاف و هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند.

عبدالله بن قیس و عمرو عاص، از علی و معاویه پیمان گرفته‌اند که به داوری دو حکم که بر مبنای قرآن و سنت پیامبر است، خرسند و مطیع باشند و آن را نقض نکنند. دو حکم تا وقتی که از حق تجاوز نکرده باشند، جان و مال و خانواده‌هایشان از هر گونه گزندی در امان است.

این پیمان را گروه زیادی از یاران علی(ع) و طرفداران معاویه امضا کرده‌اند که اسامی آنها ذکر شده است[۱۰۷].

اجرای حکمیت را به بعد از ماه رمضان موکول کردند و در صورتی که صلاح بدانند، قبل و یا بعد آن حکمیت را اجرا می‌کنند. تاریخ این پیمان این گونه است: این عهدنامه را عمیره[۱۰۸] در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال سی و ششم هجری نوشت[۱۰۹].[۱۱۰]

گسیل نمایندگان علی(ع) و معاویه به دومة الجندل

امام علی(ع) بعد از امضای قرارداد، از صفین به کوفه بازگشت و زمانی که قرار بود حُکم حَکَمَین اعلام شود، آن حضرت چهارصد مرد به سرکردگی شریح بن هانی، به سوی معاویه گسیل داشت. عبدالله بن عباس را نیز برگزید که با آنان نماز گزارد و امور ایشان را اداره نماید. ابوموسی را نیز همراه آن‎ها فرستاد. معاویه نیز چهارصد تن تحت فرماندهی عمرو عاص گسیل داشت. هرگاه نامه‌ای از امام علی می‌رسید. کوفیان می‌آمدند و می‌‌گفتند: نامه چه بود؟ و چون ابن عباس آن را بنا به ضرورت، کتمان می‌داشت، اعتراض می‌کردند که از ما پنهان می‌داری! نامه درباره فلان موضوع است! ابن عباس کوفیان را به جهت این منش ناپسند، مورد نکوهش قرار داد[۱۱۱]. اما هرگاه نامه‌ای از طرف معاویه به عمرو عاص می‌رسید، هیچ کس نمی‌فهمید که معاویه در نامه چه نوشته است و مردم شام نیز از او نمی‌پرسیدند.

از این روی، ابن عباس می‌‌گفت: آخر مگر شما عقل ندارید! مگر نمی‌بینید فرستاده معاویه که می‌آید، هیچ کس نمی‌فهمد چه پیامی آورده است و صدایی از آنان شنیده نمی‌شود و شما هر روز پیش من می‌آیید و بیهوده گمان باطل می‌کنید[۱۱۲].[۱۱۳]

اعتراض به ابوموسی

هنگامی که ابوموسی آهنگ حرکت برای داوری کرد، شریح برخاست و دست او را گرفت و گفت: ای ابوموسی! تو در برابر کار بزرگی قرار گرفته‎ای. هر سخنی بگویی، هر چند که باطل باشد، مسئله ساز خواهد بود. بدان که اگر معاویه بر عراق چیره شود، آن را ویران میسازد و اگر علی بر شام غالب گردد، شامیان در امان خواهند بود.

ابوموسی گفت: سزاوار نیست کسانی که مرا متهم می‌سازند، به کاری بگمارند که باطل را از آنان دفع و حق را برای ایشان احیا کنم. آخرین فردی که با ابوموسی وداع کرد، احنف بن قیس بود که او را اندرز داد و نصیحت نمود.

دو داور در دومَةُ الجَندَل به دیدار یکدیگر رفتند. معاویه گروهی را مانند عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و دیگر رجال قریش فراخواند و مغیره نیز از طائف به آنجا آمد.[۱۱۴]

گفت‌وگوی ابوموسی و عمروعاص

وقتی که این دو در کنار یکدیگر قرار گرفتند، عمرو گفت: آیا نمی‌دانی که عثمان مظلومانه کشته شده است؟ ابوموسی گفت: چنین است.

عمرو گفت: گواهی بدهید. ای ابوموسی! چه چیز تو را از خون خواه عثمان - معاویه باز داشته است؛ در حالی که از خاندان قریش محسوب می‌شود؟ اگر بیم آن داری که مردم بگویند معاویه دارای سابقه در اسلام نیست، تو در این باره حجت داری. پس بگو من او را خونخواه عثمانی مظلوم یافته‌ام. همچنین او را مردی مدبر و سیاستمدار می‌شناسم. او برادر ام حبیبه همسر پیامبر(ص) است. او از اصحاب رسول است. اگر او به حکومت برسد. تو را تجلیلی بی‌مانند کند.

ابوموسی گفت: ای عمرو! از خدا پروا کن. بدان که معاویه مقام ارجمندی در اسلام ندارد. اگر معاویه دارای ارجمندی باشد، پس ابرهة بن صباح بدین مقام سزاوارتر است؛ زیرا اهل دین و فضیلت است. اگر من او را ارجمندترین فرد قریش بدانم، علی بن ابی طالب را برتر از او می‌شناسم. اما این کارگزار عثمان بوده است، باید بگویم که من مهاجران نخست را ترک نمی‌گویم که معاویه را به جای آنان برگمارم. اگر مایل باشی سنت عمر بن خطاب را زنده نگه می‌دارم.

عمرو عاص گفت: اگر می‌خواهی با فرزند عمر بیعت کنی، پس چرا با پسرم که به فضیلت و شایستگی او آگاهی، بیعت نمی‌کنی؟

ابو موسی گفت: فرزند تو مردی امین است، ولی در این فتنه دست داشته است.

عمرو گفت: این منصب شایسته کسی است که قاطع باشد و عبدالله بن عمر چنین نیست.

عبدالله بن زبیر که در مجلس حضور داشت، از عبدالله بن عمر خواست که به عمرو رشوه دهد تا خلافت را برای او تثبیت نماید. عبدالله گفت: سوگند به خدا تا جان دارم، به او باج نمی‌دهم[۱۱۵].[۱۱۶]

اعلام نظر حکمین (دو داور)

وقتی که عمروعاص و ابوموسی در دومة الجندل با هم دیدار کردند، عمرو همیشه سعی داشت که ابوموسی نخست سخن بگوید و به او گفت: تو جزو یاران پیامبر بودی و از من سال خورده‌تری و بدین شیوه، او را فریب می‌داد. عمرو به ابوموسی گفت: نظرم این است که آن دو را از منصب خلافت خلع کنیم، سپس مسئله را به شورای مسلمانان واگذار سازیم که هر کس را خواستند برگزینند. ابو موسی گفت: نظر درستی اظهار کردی.

هنگامی که مردم جمع شدند، ابوموسی به سخن ایستاد و گفت: نظر من و عمرو بر یک امر قرار گرفته است که امیدوارم کار این امت، اصلاح شود.

عمرو گفت: درست می‌گوید سپس گفت: ای ابوموسی! سخن بران. ابوموسی خواست سخن آغاز کند که ابن عباس به او گفت: وای بر تو! او قصد فریب تو را دارد. اگر بر یک امر توافق کرده‎اید، بگذار نخست او سخن آغاز کند؛ زیرا عمرو مردی غدار و فریبکار است. گمان ندارم به عهدی که با تو کرده، وفا کند.

ابوموسی که مرد کودن و خرفتی بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس پیش رفت و گفت: ما به کار این امت نگریستیم و دریافتیم که هیچ چیز بیش از وحدت نظر نمی‌تواند نابسامانی آن را اصلاح کند. از این روی من و همتایم، عمرو، توافق کردیم که علی و معاویه را عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را دوست داشتند، انتخاب کنند. من علی و معاویه را خلع کردم، اکنون این امر را به شما واگذار کردم تا فرد شایسته‌ای را برگزینید.

ابوموسی بعد از اتمام سخنان خود در گوشه‌ای نشست.

عمرو برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: این شخص سخنانی گفت و شما آن را شنیدید. او مولای خود علی را از خلافت عزل کرد. اینک من، همانند او، علی را خلع می‌کنم، ولی مولایم، معاویه را به این منصب می‌گمارم؛ زیرا او کارگزار عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به این مقام است.

ابوموسی وقتی که سخنان عمرو را شنید، گفت: خدا ناکامت کند! غدر و ترفند به کار گرفتی. مثل تو مثل سگ است که اگر به او حمله کنی، حمله می‌کند و اگر او را رها کنی، باز هم حمله می‌نماید. عمرو هم گفت: تو مانند چهار پایی هستی که کتاب‌ها را حمل می‌کند.

شریح بن هانی با تازیانه بر عمروعاص یورش برد و بلافاصله فرزند عمرو، به دفاع از پدر پرداخت. شریح گفت: ای کاش به جای تازیانه با شمشیر بر او می‌نواختم. من از این کار، بیش از هر چیز پشیمان هستم.

ابوموسی سوار بر ناقه‌اش شد و راه مکه را در پیش گرفت. ابن عباس گفت: زشت باد چهره ابوموسی که او را از نیرنگ عمرو آگاه ساختم، ولی نیندیشید! ابوموسی گفت با این که ابن عباس مرا از غدر و خُدعه عمرو با خبر کرد، باز به او اطمینان کردم و پنداشتم او چیزی را مهم‌تر از مصالح امت نمی‌شناسد.

سپس عمرو و مردم شام به سوی معاویه رفتند و با او بر امر خلافت بیعت کردند[۱۱۷].

بدین گونه ابوموسی با کار و خیانت خود، خون شهیدانی همچون عمار یاسر را پایمال کرد و با این رأی خود آن مردم ناآگاه را بر ضد علی(ع) شوراند تا آنجا که علی را کافر دانستند. آری، جنگی که در آن هفتصد تا هزار نفر از یاران خاص علی و بیست و پنج هزار تن از مردم عراق و چهل و پنج هزار تن از شامیان کشته شدند، این گونه به نفع معاویه خاتمه یافت[۱۱۸].

حضرت علی در نماز، این گونه آنها را لعن میکرد: بارالها! اولاً معاویه، ثانیاً عمرو، ثالثاً ابو اعور سلمی و رابعاً ابوموسی اشعری را لعن نما[۱۱۹]!

یا حضرت پس از نماز صبح و مغرب می‌فرمود: پروردگارا! معاویه، عمرو، ابوموسی، حبیب بن مسلمه، ضحاک بن قیس، ولید بن عقبه و عبد الرحمان بن خالد بن ولید را لعن نما! وقتی معاویه این سخنان را شنید، در قنوت نماز، علی، ابن عباس، قیس بن سعد، اشتر و حسن و حسین را لعن کرد[۱۲۰].

وقتی که ابوموسی در مکه، متوجه لعن علی(ع) گردید، طی نامه‌ای به او نوشت: به من خبر رسیده است که تو مرا لعن می‌کنی و مردم جاهل، پشت سر تو آمین می‌گویند و من همان سخن موسی را می‌گویم: پروردگارا! به خاطر آنچه به من دادی، شکر می‌کنم. پس هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود[۱۲۱].

این عاقبت ابو موسی اشعری منافق و نادان است! باید دانست که ابوموسی در یاری و حمایت از علی(ع) کوتاهی می‌کرد و به گفته خودش از فتنه می‌هراسید، اما زمانی که بعد از شهادت علی(ع) معاویه به نخیله آمد، ابوبکره از بصره، ابوهریره از حجاز، مغیرة بن شعبه از طائف و عبدالله بن قیس اشعری از مکه به دیدار او شتافتند. ابوموسی در حالی بر معاویه وارد شد که جامه‌ای سیاه بر تن، کلاه سیاه بر سر و عصای سیاه به دست داشت و گفت: درود بر تو ای امیرالمؤمنین و معاویه جواب او را داد[۱۲۲].

حضرت علی(ع) نامه ۷۸ نهج البلاغه را در خصوص تحکیم به ابوموسی نوشته است و او در سال ۴۲ یا ۴۴ یا ۵۰ یا ۵۲ در کوفه یا مکه از دنیا رفت[۱۲۳].[۱۲۴]

پانویس

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
  5. "و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......"، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
  6. صاحب البرنس الاسود
  7. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  9. احتمال دارد امیرالمؤمنین(ع) ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام(ع) بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.
  10. منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.
  11. ر.ک: نهج البلاغه، نامه.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.
  13. ر.ک: وقعة صفین، ص۴۹۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۳۵.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.
  15. تفصیل این داستان و حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح، در شرح حال احنف بن قیس و اشعث بن قیس آمده، مراجعه نمایید.
  16. ر.ک: وقعة صفین، ص۵۱۰ و ۵۱۱ و تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸ و ۵۹.
  17. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴.
  18. ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».
  19. شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.
  20. وقعة صفین، ص۵۴۵.
  21. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.
  22. الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
  23. اشرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۶.
  24. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.
  25. نام و نسب کامل وی و اختلاف‌های در آن را بنگرید: ابن سعد، ج۴، ص۷۸؛ ابن کلبی، ج۱، ص۳۶۹؛ ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۶.
  26. ابن سعد، ج۴، ص۷۸.
  27. ابن سعد، ج۴، ص۸۶.
  28. ابن سعد، ج۴، ص۸۰؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۲، ص۴۸۵.
  29. ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ و ر.ک: ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۵۴.
  30. ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۵۰. این گزارش برای زنان خود ابوموسی نیز نقل شده است: ابن عساکر، ج۳۲، ص۸۴.
  31. ابن سعد، ج۴، ص۸۰.
  32. ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۳. در این گزارش، احتمال جابه جا شدن نام پیامبر خدا(ص) با امام علی(ع) وجود دارد.
  33. فسوی، ج۲، ص۷۷۱.
  34. صدوق، ص۴۹۹؛ و ر.ک: طبری شیعی، ص۱۵۷؛ بیاضی، ج۳، ص۲۴۷. برای اطلاع از نقل دیگری از این خبر که در آن تصریحی به نفاق ابوموسی نشده، ر.ک: ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۸.
  35. اصابه فی معرفة الصحابه، ج۴، صص ۱۸۲-۱۸۳.
  36. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸۱.
  37. الاخبارالطوال، ص۱۵۲.
  38. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۰۵.
  39. البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه می‌کردند و از او می‌پرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.
  40. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۶۴.
  41. «واجد»؛ به معنای متنفر و خشمگین، همان تعبیری است که بخاری در داستان حضرت زهرا(س) با ابوبکر به کار برده است. وی می‌نویسد: ماتت فاطمة وهی واجدة علی أبی بکر صحیح بخاری، ج۵، ص۳۸۸ باب غزوه خیبر حدیث ۳۹۹۸؛ فاطمه(س) رحلت کرد در حالی که از ابوبکر متنفر و خشمگین بود.
  42. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: قلت: الکلام الذی أشار الیه أبو عمر بن عبدالبر ولم یذکره، قوله فیه... أما أنا فأشهد أنه عدو لله ولرسوله. وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الأشهاد.... وکان حذیفة عارفا بالمنافقین، أسر إلیه رسول الله(ص) أمرهم وأعلمه أسماءهم. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴ - ۳۱۵. می‌گویم کلامی که ابن عبدالبر بدان اشاره کرده اما متذکر آن نشده است قول حذیفه در مورد ابوموسی است که گفت:... اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنیا و آخرت دشمن است. حذیفه منافقان را می‌شناخت، رسول خدا(ص) نقشۀ آنها را به حذیفه گفته بود و او را از اسامی منافقان مطلع ساخته بود. نکته‌ای در این جا هست که بسیار جای تأمل دارد. عادت عالمان سنی بر آنست که از نقل بسیاری از مطالب خودداری می‌کنند و عجیب‌تر آنکه مطلب را منکر نمی‌شوند و صریحا ناخشنودی خود را اعلام و آن را دلیل عدم نقل مطلب معرفی می‌کنند. در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نمونه‌های فراوانی از این موضوع به چشم می‌خورد و این حاکی از آنست که اهل سنت جهت سر پوش گذاشتن و توجیه بسیاری از وقایع مهم از نقل این وقایع خودداری می‌کنند. در این راستا گاه عبارت اشخاص را حذف می‌کنند و گاهی عبارت را می‌آورند اما به نام راوی اشاره نمی‌کنند. به همین جهت در کتب معتبر اهل سنت از جمله صحیحین در موارد زیادی از عباراتی مثل «قال کذا وکذا» و «قال فلان» استفاده شده است. از روش‌های دیگر اهل سنت برای فرار از واقعیت می‌توان به انکار انتساب کتاب به مؤلف آن اشاره کرد به عنوان مثال برخی از اهل سنت مدعی شده‌اند که کتاب الامامة والسیاسة نوشتۀ ابن قتیبه نیست. گاهی هم با نسبت تشیع به افراد مطالب آنها را مردود می‌شمارند چنان که به ابن قیتبه نسبت تشیع داده‌اند و حال آنکه وی دشمن امیرالمؤمنین(ع) واز هواداران بنی امیه است. در مورد ابن عبدالبر هر چند وی از نقل مطلب حذیفه دربارۀ ابوموسی خودداری کرده است. اما به خاطر همین اشاره، ابن تیمیه او را شیعه دانسته است. ر.ک: منهاج السنه، ج۷، ص۲۶۴.
  43. الاستیعاب، ج۳، ص۹۸۰.
  44. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  45. فتح الباری، ج۱۳، ص۵۸.
  46. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  47. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.
  48. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.
  49. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) انتقاد می‌کند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی می‌پذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.
  50. اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نموده‌اند.
  51. ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمین‌های اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمین‌های اسلامی پیش‌گیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین(ع) مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین(ع) مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع می‌کردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه می‌گشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد می‌کرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ می‌گوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیله‌ای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
  52. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.
  53. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.
  54. مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.
  55. شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.
  56. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۲۰۸.
  57. البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه می‌کردند و از او می‌پرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.
  58. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  59. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.
  60. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.
  61. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) انتقاد می‌کند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی می‌پذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.
  62. اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نموده‌اند.
  63. ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمین‌های اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمین‌های اسلامی پیش‌گیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین(ع) مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین(ع) مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع می‌کردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه می‌گشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد می‌کرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ می‌گوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیله‌ای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
  64. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.
  65. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.
  66. مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.
  67. شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.
  68. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۲۰۸.
  69. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴.
  70. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰؛ امینی، الغدیر، ج۸، ص۸۶.
  71. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
  72. فِنسِنک، مفتاح کنوزالسنه، ص۱۹.
  73. رسول خدا(ص) اسامی منافقین را به حذیفه گفته بود و از این روی، او تمام آن‎ها را می‌شناخت.
  74. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴؛ شیرازی، درجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۸۶.
  75. خصال، ص۵۷۵.
  76. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۱۶۶ - ۱۶۸.
  77. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۳.
  78. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۶۸.
  79. «وَ اللَّهِ مَا كَانَ عِنْدِي مُؤْتَمَناً وَ لَا نَاصِحاً وَ لَقَدْ كَانَ الَّذِينَ تَقَدَّمُونِي اسْتَوْلَوْا عَلَى مَوَدَّتِهِ وَ وَلَّوْهُ وَ سَلَّطُوهُ بِالْإِمْرَةِ عَلَى النَّاسِ وَ لَقَدْ أَرَدْتُ عَزْلَهُ فَسَأَلَنِيَ الْأَشْتَرُ فِيهِ وَ أَنْ أُقِرَّهُ فَأَقْرَرْتُهُ عَلَى كُرْهٍ مِنِّي لَهُ وَ تَحَمَّلْتُ عَلَى صَرْفِهِ مِنْ بَعْدُ»؛ شیخ مفید، امالی، ص۲۹۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۷۵؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۰۱.
  80. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۱۶ - ۲۱.
  81. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۱، ص۸۳۱؛ صبحی صالح، ص۳۶۳.
  82. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۷۰ - ۱۷۱.
  83. «مِن عَبْدِ اللَّه عليّ أمِيرِالمُؤمِنِينَ إلى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَيْس. أَمَّا بَعدُ، فإنِّي قَدْ بَعَثْتُ إليْكَ هاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ، لِتُشْخِصَ إليَّ مَن قِبَلَكَ مِنَ المُسلِمينَ، لِيَتَوجَّهُوا إلى قَوْمٍ نَكَثُوا بَيْعَتي، وَقَتَلُوا شِيْعَتِي، وَأحْدَثُوا في الإسْلامِ هَذا الحَدَثَ العَظيمَ، فأشْخِصْ بالنَّاسِ إليَّ مَعَهُ حيْنَ يَقْدِمُ عَلَيْكَ، فإنِّي لمْ أُولِّكَ المِصرَ الَّذِي أنْتَ فيهِ، وَلَمْ أُقِرَّكَ عَلَيْهِ، إلَّالِتَكونَ مِن أعوانِي على الحقِّ، وأنْصارِي علَى هذا الأمرِ، والسَّلامُ»
  84. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۴۶؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۵.
  85. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹.
  86. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۷۱ - ۱۷۳.
  87. ر.ک: بحارالأنوار، ج۳۲، ص۹۱.
  88. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ الْحَائِكِ يَا عَاضَّ أَيْرِ أَبِيهِ فَوَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَأَرَى أَنَّ بَعْدَكَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْكَ اللَّهُ لَهُ أَهْلًا وَ لَا جَعَلَ لَكَ فِيهِ نَصِيباً سَيَمْنَعُكَ مِنْ رَدِّ أَمْرِي وَ الِافْتِرَاءِ عَلَيَّ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ ابْنَ عَبَّاسٍ وَ ابْنَ أَبِي بَكْرٍ فَخَلِّهِمَا وَ الْمِصْرَ وَ أَهْلَهُ وَ اعْتَزِلْ عَمَلَنَا ﴿مَذْءُومًا مَدْحُورًا فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلَّا فَإِنِّي قَدْ أَمَرْتُهُمَا أَنْ يُنَابِذَاكَ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ ﴿لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ فَإِذَا ظَهَرَا عَلَيْكَ قَطَعَاكَ إِرْباً إِرْباً وَ السَّلَامُ عَلَى مَنْ شَكَرَ النِّعْمَةَ وَ وَفَى بِالْبَيْعَةِ وَ عَمِلَ بِرَجَاءِ الْعَافِيَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۵۰؛ الجمل، ص۱۳۱؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۶.
  89. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بِالْكُوفَةِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مَخْرَجِي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيَّ فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا إِلَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مَظْلُوماً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ ظَالِماً اسْتَعْتَبَنِي وَ السَّلَامُ»؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۲۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۱؛ محمودی، تهج السعاده ج۴، ص۶۱؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۶. این نامه در نهج البلاغه به عنوان نامه ۵۷ با اندکی اختلاف آمده است.
  90. از آنجا که خواندن افراد به کنیه، نوعی احترام محسوب می‌شود، حضرت امیر(ع) در نامه‌های خود به ابوموسی، تنها او را با نام مورد خطاب قرار داده است.
  91. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۳، ص۱۰۵۳؛ صبحی صالح، ص۴۵۳.
  92. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص۱۷۳ ـ ۱۷۶.
  93. الاخبار الطوال، دینوری، ص۸۵؛ الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰-۲۳۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۸۸؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۸۵.
  94. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۶.
  95. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۶.
  96. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۹، ص۳۸۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۸۹-۹۰.
  97. تاریخ اسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۸، ص۳۴-۳۵.
  98. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳، ص۲۱۶؛ حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص۲۰۸.
  99. «كَانَ فِي بَنِي إِسْرائِيلَ حَكَمَانِ ضَالَّانِ وَ سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي حَكَمَانِ ضَالَّانِ ضَالٌّ مَنِ اتَّبَعَهُمَا»
  100. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۶.
  101. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷۸ و ۲۷۹.
  102. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷۸ و ۲۷۹.
  103. ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  104. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۰.
  105. منقری، وقعة صفین، ص۵۰۰؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶.
  106. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۰ - ۱۸۲.
  107. منقری، وقعة صفین، ص۵۰۴ و ۵۱۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶ و ۲۳۹.
  108. عمیره کاتب معاویه بود که نسخه نوشته وی در اختیار علی(ع) قرار گرفت و نسخه کاتب امام در اختیار معاویه. در جلد سوم درباره کاتب نامه سخن گفته‌ایم.
  109. وقعة صفین، ص۵۰۴ و ۵۱۱؛ مترجم، واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶ و ۲۳۹.
  110. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۲ - ۱۸۳.
  111. وقعة صفین، ص۵۳۳؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۲.
  112. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۵.
  113. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۳ - ۱۸۴.
  114. علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۴.
  115. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۵.
  116. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۴ - ۱۸۵.
  117. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.
  118. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.
  119. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۵.
  120. منقری، وقعة صفین، ص۵۵۲؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۰؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۳۰۳.
  121. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۶۵۴.
  122. ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
  123. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۶.
  124. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص۱۸۶ - ۱۸۸.