ولایت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۲۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ولایت در لغت به معانی گوناگونی به کار رفته است؛ از جمله: داشتن حقّ سرپرستی، اولویّت در تصرّف، حکومت، به دست گرفتن کاری، فرماندهی داشتن، دوستی‌کردن، یاری دادن، همبستگی و معانی دیگری. آنچه در کاربردهای مرتبط با امامت و حاکمیت معمولاً از آن اراده می‌شود، نسبت به کسی یا چیزی و نوعی حقّ حاکمیّت و ادارۀ امور است. صاحب این حق را "ولیّ" و "مولی" گویند و طبق این تعریف، لزوم اطاعت از حرف‌ها و اوامر صاحب ولایت نیز روشن است. انواع ولایت‌ها عبارت است از: ولای محبت و قرابت، ولای امامت، ولای زعامت و ولای تصرّف[۱][۲].

معناشناسی ولایت

معنای لغوی

معنای اصطلاحی

مراد از «امامت» و «ولایت»، «ولایت امر» است؛ به این معنا که اینکه فرمان دست چه کسی باید باشد؛ بازگشت همۀ نزاع‌ها، چه داخل و چه بیرون از جامعه اسلامی، به این است که چه کسی دستور بدهد. در عصر ما نیز، هر کدام از طاغوت‌ها و سردم‌داران استکبار جهانی ادعا می‌کند که باید فرمان دست من باشد و اگر ملتی یا کشوری بیابد که روزبه‌روز مقتدرتر می‌شود، درصدد شکستن و به‌زانودرآوردن آن برمی‌آید تا خود را ابرقدرت جلوه دهد. اساس جنگ‌ها و کشمکش‌های این مستکبران با رقبای خود در دنیا همین است که زیر بار فرمان آنان نمی‌روند. بنابراین، نزاع و دعوا بر سر همان چیزی است که در منابع دینی اسلام از آن به «ولایت امر» تعبیر شده است. «امامت» همان «ولایت امر» است؛ یعنی چه کسی باید صاحب دستور باشد[۳].

با توجه به معنای واژه‌های امام و ولی، ارتباط معنایی تنگاتنگ و بسیار نزدیک این دو واژه آشکار می‌شود؛ و در پرتو همین ارتباط تنگاتنگ معنایی است که در اصطلاح نیز این دو به طور مترادف به کار رفته‌اند.

بر این اساس، واژه مولی در روایت مشهور و متواتر نبوی (ص) در غدیر خم: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» که اعلام رسمی نصب حضرت علی (ع) به امامت و جانشینی بلافصل رسول خدا (ص) از سوی خداست، از ریشه «ولی» و به معنای سرپرستی است که توضیح بیشتر آن در جای خودش خواهد آمد.

تعریف مذاهب دیگر

از آنچه در معنای لغوی «امام» و «ولی» و قرابت معنایی این دو واژه آورده شد، بی‌اعتباری سخن برخی از اندیشمندان مذاهب اهل سنت آشکار می‌شود که گفته‌اند، مولی به لحاظ لغت، ربطی به امام «مفترض الطاعة» مورد ادعای شیعه ندارد. این ادعای بدون دلیل و سند آنان بود که موجب شد تا شیخ مفید، رساله‌ای[۴] در ردّ دیدگاه آنها بنویسد و با استناد به سروده‌های شاعران مُخضرم (شعرایی که دوره جاهلیت و اسلام را درک کرده‌اند)، نظیر اخطل، کمیت، قیس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، ثابت کند که معنای ولی در حدیث یادشده، فقط امام است[۵][۶].

ضرورت ولایت

اهداف ولایت

مقدمه

در کتاب‏‌های لغت، معانی متعددی برای واژه ولایت آورده‏‌اند که بیشتر آنها به معنای قرب و نزدیکی، محبت، تصرف و تأثیر‌گذاری، یاری کردن و سرپرستی اشاره کرده‏‌اند[۷]

اما در اینکه آیا ولایت در این معانی مختلف، به صورت اشتراک لفظی به کار رفته است‏یا مشترک معنوی، اتفاق نظر وجود ندارد. اما آنچه مسلم است این است که تمام کسانی که در باره حکومت دینی بحث کرده‌‏اند ولایت را به معنای سرپرستی گرفته‌‏اند[۸] که با معنای حاکمیت و حکومت مترادف است.

در قرآن نیز حکومت و حاکمیت ‏با واژه ولایت آمده است. بنابراین، ولایت در معانی مختلف؛ خواه مشترک لفظی باشد یا معنوی، تأثیری در بحث ما ندارد چون در اینکه ولایت‏ به معنای سرپرستی می‏‌آید، اتفاق نظر وجود دارد. هر چند برخی منکر ریشه لغوی و تاریخی ولایت‏ به معنای حکومت وسرپرستی شده‌‏اند [۹].[۱۰]

نکته‌‏ای که باید در معنای ولایت‏ به آن توجه کرد این است که اگر چه ولایت در لغت ‏به معنای سرپرستی است اما از قرائن و شواهد استفاده می‏‌شود که ولایت در بحث‏ حکومت دینی به معنای سرپرستی صرف نیست‏ بلکه به معنای حق سرپرستی است. علامه طباطبایی می‌‏فرمایند: " فالمحصل من معنی الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب یوجب نوعا من حق التصرف و مالکیة التدبیر" [۱۱].

علت آن نیز این است که فرق است میان سرپرستی و حق سرپرستی؛ زیرا ممکن است کسی سرپرستی کند اما حق سرپرستی نداشته باشد؛ مانند حکام جائر و ممکن است فردی سرپرستی کند و در عین حال حق سرپرستی هم داشته باشد مانند پیامبر (ص) و ائمه (ع). یا ممکن است کسی حق سرپرستی داشته باشد اما امکان اعمال سرپرستی برای او فراهم نگردد؛ مانند بیشتر ائمه (ع). بنابراین، حق سرپرستی امری اعتباری است. به خلاف خود سرپرستی که امری حقیقی است و هر کس که حق سرپرستی را انجام دهد متصف به والی یا ولی می‏‌شود اما هر والی لزوما حق ولایت و سرپرستی را ندارد[۱۲]

بنابراین، وقتی از حکومت دینی بحث می‌‏کنیم پرسش اساسی ما این است که آیا حق ولایت و سرپرستی و حق حاکمیت‏ برای غیر خدا هم اعتبار شده است‏یا خیر؟ به تعبیر دیگر آیا سرپرستی و حاکمیت پیامبر (ص) و امام (ع) و یا فقیه جامع الشرایط مشروع است‏ یا خیر؟ [۱۳].

حق ولایت در درجۀ نخست، از آن خداست، او ولیّ و مولای اهل ایمان است ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم[۱۴] در درجۀ بعد ولایت از آن پیامبر خدا (ص) است و قرآن او را از خود مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر می‌شمارد ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ[۱۵] و در مقابل حکم و داوری و تصمیم پیامبر خدا کسی اختیار ندارد که مخالفت کند و همه باید تسلیم محض باشند ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ...[۱۶] در نوبت بعد، این ولایت به امامان معصوم می‌رسد که جانشینان پیامبرند و اطاعت آنان به عنوان اولو الأمر، در کنار اطاعت خدا و رسول، واجب است.

در عصر غیبت امام زمان (ع) نیز آنچه به نام ولایت فقیه مطرح است، ریشه در ولایت امام دارد و رهبری جامعه با فقیه جامع الشرایط عادل و آگاه است و اطاعت از او نیز لازم است. آنچه امامت ائمه را استوار می‌سازد، همان ولایت ایشان است و حقّی است که خدا برای آنان قرار داده و پیوند امامت و ولایت را نشان می‌دهد. ولایت، به معنای محبت قلبی و علاقه‌مندی تنها نیست، نوعی پیوند مستحکم مرامی و هم‌خطی و همسویی در فکر و عمل میان مجموعه‌ای از انسان‌ها و میان آنان و رهبرشان است که به جبهه‌گیری و صف‌آرایی فکری و عملی در مقابل مخالفان تفکّر توحیدی و امّت اسلامی می‌انجامد. "جبهۀ واحد و پیوسته‌ای که در حقیقت، بانی مدینۀ فاضله اسلامی است، پس از تشکیل واحد عظیم "امّت"، در سطح عمومی مؤمنین و معتقدین به دین گسترش می‌یابد و اصل "ولایت" در موضعگیری‌های داخلی و خارجی امت اسلام تجلّی می‌کند... حفظ و رعایت این هردو رویۀ ولایت (اتصال و ارتباط و وابستگی داخلی و جدایی و تأثیر ناپذیری و عدم وابستگی خارجی) مستلزم وجود یک قدرت متمرکز و مسلّط است که در حقیقت، واحد تبلور یافته‌ای از همۀ عناصر مثبت و سازندۀ اسلام باشد (امام) و نیز مستلزم آن است که رابطه‌ای عمیق و نیرومند همۀ آحاد امت را به شخص حاکم (امام) یعنی محور اساسی فعالیت و نشاط عمومی جامعه پیوند زند و آنان را با او وابسته سازد... یک جامعه در صورتی دارای ولایت است که در آن "ولیّ" مشخص بوده و عملاً مصدر و الهام‌‌بخش همۀ نشاط‌ها و فعالیّت‌های زندگی باشد و یک فرد در صورتی دارای ولایت است که شناخت درستی از "ولی" داشته و برای هرچه بیشتر وابسته و مرتبط ساختن خود به او (که مظهر ولایت خدا ست) دائما در تلاش و کوشش به سر برد... "ولیّ" جامعۀ اسلامی (یعنی آن قدرتی که همۀ فعالیت‌ها و نشاط‌های فکری و عملی را رهبری و اداره می‌کند) خداست، و هرآنکه خدا وی را به نام یا به نشان به ولایت بگمارد[۱۷][۱۸].

اصل عدم ولایت

نقش ولایت در اسلام

یکی از ارکان اسلام، ولایت است که حقیقت اسلام با آن کامل و تمام می‌گردد: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلامَ دِينًا [۱۹] این آیه که درباره واقعه غدیر است ولایت را عامل کمال و تمام دین می‌داند. واژه "کمال" در مواردی به‌کار می‌رود که مجموعه‌ای دارای اجزای مختلف باشد و هر جزء آن اثری خاص داشته باشد و پیدا شدن همه اجزای مقصود و غرض اصلی از مجموعه پیدا می‌شود؛ مانند آیه شریفه ﴿وَلِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ[۲۰] در مقابل، واژه "تمام" در مواردی است که اجزا به‌صورت جدا اثری ندارد و با جمع همه آنها اثر مورد نظر یافت می‌شود؛ نظیر آیه ﴿أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ [۲۱].

بر‌ اساس آیه ﴿حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۲۲] ولایت همانند سایر ارکان اسلام در کمال این دین نقش دارد و بدون آن این مجموعه ناقص است. از سوی دیگر اسلام به‌عنوان نعمت الهی هنگامی اثر واقعی خود را می‌یابد که همراه ولایت باشد و به بیان دیگر، اسلام بدون ولایت در حقیقت اسلام نیست[۲۳].

سرّ اهمیت ولایت هنگامی آشکار می‌گردد که به شئون گوناگون دین اسلام ـ‌ که دارای ابعاد اجتماعی و عمومی، آن هم در سطح جهانی و در همه زمانهاست‌ ـ توجه کنیم. با نگاهی به وقایع تاریخ‌ اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و اهمال مسئله ولایت از سوی مسلمانان و مشکلات و آسیب‌هایی که از این ناحیه به جامعه اسلامی رسید اهمیت این مسئله روشن‌تر می‌گردد.

به عقیده علامه طباطبایی ولایت همچون سایر اصول و فروع اسلام با فطرت هماهنگ است و ولایت و انتصاب شخصی برای اداره امور جامعه از بدیهیات فطرت است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی از آن بی‌نیاز نیست[۲۴]. این وظیفه و امر مهم در زمان حیات رسول اکرم (ص) بر عهده خود آن حضرت بود. انتصاب والی، اعزام مبلغ و مأمور مالیاتی و دیگر شئون ولایت از اموری است که پیامبر اکرم (ص) به عنوان ولی امر مسلمانان عهده‌دار اداره آن بودند[۲۵].

به عقیده شیعه پس از رسول‌ اکرم (ص)، امیرالمؤمنین علی (ع) برای این مقام برگزیده شده‌اند و پس از ایشان ۱۱‌ نفر از اولاد گرامی ایشان برای این مقام تعیین گردیده‌اند [۲۶]. شیعه برای اثبات این عقیده خود در برابر اهل سنت که این حقیقت را نمی‌پذیرند، به دلایل عقلی و نیز آیات قرآن و اخبار متواتر که از طریق شیعه و سنی نقل شده تمسک جسته‌اند[۲۷].[۲۸]

در روایاتی متعدد از شیعه و اهل سنت برای اسلام ارکان دیگری نیز ذکر شده است. روایات اهل سنت غالباً به ۵ رکن اشاره دارد: توحید، برپایی نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حجّ[۲۹] و در بعضی از روایات شهادت به رسالت نبی‌ اکرم (ص) در کنار شهادت به وحدانیت خدا ذکر شده است[۳۰]. در برخی از روایات شیعه نیز ارکان اسلام همین ۵‌ رکن شمرده شده[۳۱] و در غالب روایاتی که از اهل بیت (ص) نقل شده عنصر "ولایت" از ارکان و مهم‌ترین آنها دانسته شده است: «وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ‏ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالْوَلَايَة»[۳۲] در حدیثی ولایت به منزله کلید و راه ورود به دیگر ارکان معرفی شده[۳۳]، و اسلام بدون ولایت، اسلام تهی از حقیقت شمرده شده است.

در برخی از روایات در مقام بیان فرق بین ولایت و دیگر ارکان گفته شده: در برخی حالات ممکن است رخصت در ترک سایر ارکان یعنی نماز، زکات، روزه و حجّ پیدا شود؛ ولی در ترک ولایت هیچ‌گاه رخصت پیدا‌ نمی‌شود[۳۴]. در برخی روایات افزون بر ذکر ولایت به‌ صورت کلی، ولایت هر یک از امامان‌ معصوم (ع) به تفصیل مطرح شده‌ است[۳۵] در برخی دیگر پس از ذکر ولایت گفته شده که بدون اعتقاد به آن، مرگ انسان مرگ جاهلی است[۳۶][۳۷].

ولایت و تولی

ولایت و تولی، رابطه‌ای دو جانبه است، چرا که ولاء و تولی، نوعی همبستگی و نزدیکی بین دو چیز است، به‌نحوی‌که فاصله‌ای میان آن دو نباشد. "ولایت علی را پذیرفتن"، یعنی التزام به حکومت علوی با همۀ ابعاد و ضوابط و شرایطش با پیروی از او به عنوان یک سرمشق و الگو، تسلیم بودن تنها در برابر او، پیوند با او و گسستن و رها شدن از هر ولایتی دیگر و دفع نیروها و قطب‌ها و عوامل مخرّب و ناهمساز با ولایت امام. در این ولایت دوجانبه، از یک‌سو امامان معصوم و حجت‌های الهی بر امت ولایت دارند، از سویی پذیرش ولایت آنان و تبعیت و تسلیم بودن و موالات و تولی با آنان، تکلیف و وظیفه است و چنین ولایتی، هم موجب سعادت اخروی و ورود به بهشت است، هم مایۀ نجات و وحدت و قدرت امت اسلام در دنیاست و قطعا ولایت باید همراه با برائت از دشمنان هم باشد. به فرمودۀ امام رضا (ع): «كَمَالُ الدِّينِ وَلَايَتُنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ عَدُوِّنَا»[۳۸] آنچه حضرت رسول (ص) در غدیر خم و موارد متعدد دیگر با عبارت‌های گوناگون بر آن تأکید داشت، بیان همین حقیقت بود و حدیث ولایت که آن روز از زبان آن حضرت شنیده شد، اثبات امامت علی بن ابی طالب (ع) بود که فرمود: "خداوند مولای من است و من مولای مؤمنانم و من از خود آنان برایشان شایسته‌ترم، پس هرکه را من مولای او بودم، علی (ع) مولای اوست، خدایا هرکه را با او دوستی و ولایت داشته باشد دوست بدار و با هرکس که با او دشمنی کند دشمنی کن"[۳۹]، نیز فرمود: « مَنْ آمِنْ بِي وَ صدقني فَلْيَتَوَلَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَإِنْ وَلَايَتِهِ وَلَايَتِي وَ وَلَايَتِي وَلَايَةُ اللَّهِ »[۴۰] بحث ولایت، بحثی گسترده است، ولایت تکوینی و ولایت تشریعی نیز در این موضوع می‌گنجد[۴۱].

رابطۀ ولایت با محبت و عمل نیز از نکات مهمّ است، معنای ولایت و مولی از دیرباز مورد مناقشۀ بسیار میان شیعه و اهل سنت در کتاب‌های کلامی بوده است که باید به منابع مفصّل‌تر رجوع کرد[۴۲][۴۳].

مبنا و مشروعیت امور اعتباری

ولایت الهی، آثار فراوانی در ولایت‌های فردی و اجتماعی و خصوصاً صفات والی از سوی خداوند دارد. از جمله آنکه، هر قانونی که به نحوی اجازه تصرّف و اعمال ولایت را به کسی می‌دهد، می‌باید به اعتبار شارع اصلی، یعنی خداوند باشد. در این زمینه، هیچ کس، حتّی رسول خدا (ص)، حقّ اظهارنظر شخصی ندارد. چنان‌که در حکم تغییر قبله، رسول خدا (ص) مدت‌ها در انتظار حکم الهی بود تا فرمان تغییر قبله از بیت‌المقدس به مسجدالحرام نازل شود: ﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ[۴۴].

همچنین هنگامی که کفّار پیشنهاد تغییر احکام الهی را به رسول اکرم (ص) دادند، خداوند با قاطعیّت به آنان فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۴۵].

بنابراین، تشریع‌کننده و قانون‌گذار اصلی در امور فردی و اجتماعی انسان، تنها خداوند است و بقیه می‌باید تابع فرامین الهی باشند.

طبیعت زندگی اجتماعی انسان، الزاماً اعتبارات اجتماعی را می‌طلبد؛ مثلاً، انسان‌ها برای تعیین محدوده تصرّفات ولایی خود، مالکیّت را تعریف می‌کنند؛ مردم همچنین برای تعیین محدوده روابط اجتماعی و مراتب فرماندهی و امتثال آن از سوی دیگران و تسخیر طرفینی برای اداره جامعه، ریاست و حدود آن را تعریف می‌نمایند و به همین قرینه، سایر اعتبارات اجتماعی با همه گستردگی خود، شکل می‌گیرد. ولی همه می‌دانند که در این پیچ و تاب اعتباریّات بشری، هیچ واقعیّتی در خارج وجود ندارد؛ چنان‌که با یک تغییر قانون و یا تحوّلی در نظام اجتماعی و یا حکومتی، بسیاری از عزیزها ذلیل و ذلیل‌ها عزیز می‌شوند.

از سوی دیگر، دین الهی نیز مانند سایر نظام‌ها، دارای قوانین و اعتباریّاتی برای اداره زندگی فردی و اجتماعی مردم است. ولی تفاوتی اساسی بین قوانین و سنن اجتماعی و اعتبارات عرفی با قوانین و سنن الهی وجود دارد؛ به این ترتیب که دین دارای مراتب و حقایقی است که پایین‌ترین مرتبه آن، به صورت کتابی حرفی مانند قرآن در میان مردم ظاهر شده است، از همین رو، همه احکام و سنّت‌های آن برگرفته از مصالح و مفاسد واقعی است؛ این سنّت‌ها کشف از آن واقعیّات می‌کنند.

توضیح آنکه، خداوند در آیات متعدّد، خبر از واقعیّت داشتن دین خود و کتاب الهی در عالم می‌دهد و می‌فرماید: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ[۴۶]. همچنین می‌فرماید: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّرًا وَنَذِيرًا[۴۷].

بنابراین، آنچه از سوی خداوند بر مردم نازل شده، حق است و باطل در آن راه ندارد. در نتیجه، گرچه دین الهی و احکام آن به صورت یک سلسله دستورهای اعتباری در قرآن بیان شده، ولی حقیقت قرآن امری واقعی و اصیل است که در عوالم ملکوت و در کتاب مکنون موجود است: ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ[۴۸]

بیان ژرف و پرمعنای حضرت امام خمینی در این باره چنین است: "حقیقت قرآن شریف الهی، قبل از تنزّل به منازل خلقیّه و تطوّر به اطوار فعلیّه، از شئون ذاتیّه و حقائق علمیّه درحضرت واحدیّت است وآن حقیقت "کلام نفسی" است که مقارعه ذاتیّه در حضرات اسمائیّه است. و این حقیقت برای احدی حاصل نشود به علوم رسمیّه و نه به معارف قلبیّه و نه به مکاشفه غیبیّه، مگر به مکاشفه تامّه الهیّه برای ذات مبارک نبیّ ختمی (ص) در محفل انس "قاب قوسین"، بلکه در خلوتگاه سرّ مقام "اوادنی". و دست آمال عائله بشریّه از آن کوتاه است، مگر خلّص از اولیاء الله که به حسب انوار معنویّه و حقایق الهیّه، با روحانیّت آن ذات مقدس مشترک و به واسطه تبعیّت تامّه فانی در آن حضرت شدند؛ که علوم مکاشفه را بالوراثه از آن حضرت تلقّی کنند و حقیقت قرآن به همان نورانیّت و کمال که در قلب مبارک آن حضرت تجلّی کند، به قلوب آنها منعکس شود، بدون تنزّل به منازل و تطوّر به اطوار، و آن قرآن بی‌تحریف و تغییر است و از کتاب وحی الهی. کسی که تحمل این قرآن را می‌تواند کند، وجود شریف ولی الله مطلق، علی بن ابی طالب (ع) است؛ و سایرین نتوانند اخذ این حقیقت کنند، مگر با تنزّل از مقام غیب به موطن شهادت و تطوّر به اطوار ملکیّه و تکسّی به کسوه الفاظ و حروف دنیاویّه. و این یکی از معانی "تحریف" است که در جمیع کتاب الهی و قرآن شریف واقع شده و تمام آیات شریفه با تحریف بلکه تحریفات بسیار، به حسب منازل و مراحلی که از حضرت اسماء تا اخیره عوالم شهادت و ملک طی نموده، در دسترس بشر گذاشته شده. و عدد مراتب تحریف، مطابق با عدد مراتب بطون قرآن است طابق النّعل بالنّعل؛ الا آنکه تحریفْ تنزّل از غیب مطلق به شهادت مطلقه است به حسب مراتب عوالم، و بطونْ رجوع از شهادت مطلقه به غیب مطلق است. پس، مبدأ تحریف و مبدأ بطون متعاکس است. و سالک الی الله به هر مرتبه از مراتب بطون که نائل شد، از یک مرتبه تحریف تخلّص پیدا کند؛ تابه بطون مطلق، که بطن سابع است به حسب مراتب کلیّه که رسید، از تحریف مطلقاً متخلّص شود. پس، ممکن است قرآن شریف برای کسی محرّف به جمیع انواع تحریف باشد، و برای کسی به بعض مراتب، و برای کسی محرّف نباشد، و ممکن است برای یک نفر درحالی محرّف و در حالی غیر محرّف باشد، و در حالی محرّف به بعض انواع تحریف باشد"[۴۹].

نتیجه آنکه، رابطه حقیقت قرآن با ظاهر آن، رابطه روح با جسم و باطن با ظاهر و تأویل با تنزیل است. لذا خداوند در قرآن، اگر به احکام شرعی اشاره‌ای می‌نماید، در واقع در قالب حکمی اعتباری و سنّتی شرعی، به کشف مصلحتی از نظام تکوین می‌پردازد؛ زیرا چنان‌که اشاره شد، عالم غیب و شهادت مخلوق خداوند حکیم است و سنن حاکم بر آنها، خواه در نظام تکوین باشد و یا تشریع، از مبدأ واحد سرچشمه گرفته و رابطه تنگاتنگی با یکدیگر دارند. مثلاً، محرّمات شرعی خبر از مفاسدی می‌دهد که پایبندی به آن، از ضررهای آن مفاسد در دنیا و آخرت جلوگیری می‌کند؛ چنان‌که درباره حرمت شراب و قمار می‌فرماید: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِمَا[۵۰].

همچنین درباره آثار اجتماعی انفاق مال می‌فرماید: ﴿مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لَا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِيَاءِ مِنْكُمْ[۵۱].

و درباره آثار معنوی آن می‌فرماید: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۵۲].

خلاصه آنکه، احکام الهی در قالب اعتباریّات، کشف از حسن و قبحی حقیقی می‌نماید که عامل به آن، بهره‌مند از محاسن و ایمن از مفاسد آن می‌شود[۵۳].

تولّی؛ تنها راه امتثال ولایت الهی

فرامین الهی در احکام دینی، مانند دستورهای فرمانروایان عرفی نیست که اعتبار محض باشد و امتثال یا عدم امتثال آن، هیچ اثر خارجی و حقیقی نداشته باشد؛ بلکه همان‌طور که امر الهی در پدیده‌های عینی و تکوین‌ یافته، به مخلوقات حیات و هستی می‌بخشد و بر این اساس، رابطه ولایی خداوند در تکوینیّات، رابطه حقیقی خالق با مخلوق در ارائه هستی به آنها است، در اعتباریّات نیز امر الهی به آنها حیات و هستی باطنی می‌بخشد؛ به این معنا که امتثال آن به قصد اطاعت و تعبّد از فرمان خداوند، انسان را تحت ولایت خداوند وارد می‌کند و رابطه‌ای حقیقی بین ولیّ و موَلّی‌علیه در هدایت‌های بیشتر برقرار می‌سازد؛ درنتیجه، مؤمن تحت رحمت رحیمیّه پروردگار، از حیات معنوی برخوردار می‌گردد.

بنابراین، در چنین بینشی، اصل عمل خیر در درجه دوم اهمیت قرار دارد و به اصطلاح، "ظرف" ولایت الهی است و آنچه مهم است، تعبّد و نیّت پاک است. بدین ترتیب، مؤمن به دنبال تقوایی می‌گردد که او را دائماً تحت ولایت و تربیت پروردگار قرار دهد و در این مسیر، اعمال صالح را - که همان اعتبارات شرعی هستند - نردبانی برای ارتقاء ولایت خود قرار می‌دهد.﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ[۵۴].

چنین تعبّدی، اثری حقیقی در روح مؤمن دارد و نفس را در مراتب ایمان، و حیات طیّبه بالا و بالاتر می‌برد[۵۵]؛ چنان‌که در فرمان سجده پروردگار به فرشتگان، هرچند موضوعٌ‌له حکم سجده بر آدم (ع) بود، ولی خداوند در بازخواست از شیطان سؤال می‌کند: ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ[۵۶].

یعنی چه چیز موجب شد که فرمان الهی را امتثال نکردی و به عبارت دیگر، چرا از ولایت الهی استکبار ورزیدی و طوق بندگی را از گردن خود به دور افکندی؟ خداوند نمی‌فرماید که چرا سجده نکردی؟ زیرا سجده ظرف امتثال امر و ابزاری برای ابراز بندگی در درگاه الهی است و بنده در هر صورت، باید امر مولی را امتثال نماید؛ خواه مأمورٌبه را بپسندد و خوشایندش باشد و یا نپسندد. لذا اگر او قصد جدّی در امتثال امر داشته باشد، ولو موفّق به انجام امر نشود، چون روح تعبّد و تولّی به ولایت الهی را ابراز نموده است، مأجور است. چنان‌که در جریان امرالهی به حضرت ابراهیم (ع) در ذبح فرزندش، حضرت اسماعیل (ع)، هرچند مأمورٌبه انجام نشد، ولی خداوند امتثال امر را از حضرت ابراهیم (ع) پذیرفت؛ زیرا عزم جدّی بر امتثال امر و تعبّد به ولایت الهی در او وجود داشت: ﴿فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۵۷].

همچنین روایات فراوانی که نشان می‌دهد مؤمنین و شیعیانی که قرن‌ها بعد از شهادت امیرالمؤمنین علی (ع) و یا واقعه عاشورا به دنیا می‌آیند، در زمره مجاهدان و اصحاب آن حضرات هستند، از همین قبیل است؛ چون تنها مانع حضور آنان در رکاب حضراتشان، فاصله زمانی بوده؛ و الا روح تعبّد به امتثال امر امامشان در آنها وجود داشته است[۵۸].

در یک نگاه جامع، روایاتی که نیّت مؤمن را برتر از عمل او و نیّت کافر را بدتر از عمل او بیان می‌دارد، از همین دسته است؛ چون همه این امور، ظهور روح تعبّد و یا استکبار در مقابل مقام ولایت الهی است[۵۹].

نتیجه آنکه، اگر اوامر الهی در تکوینیّات به آنها حیات و هستی ظاهری می‌بخشد، در اعتباریّات به آنها نورانیّت و حیات معنوی و طیّبه می‌بخشد. و چون عامل از عمل جدا نیست، امتثال فرمان الهی به نیّت تولّی و اطاعت از ولایت خداوند، نورانیّت عمل را به عامل منتقل می‌کند و شخص را از مردگی کفر به زندگی ایمانی و ارتقاء روحی وارد می‌نماید: ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۶۰]

چنان‌که خداوند، اصل در ارتقاء روحی را (که حقیقتی خارجی است) به نیّت‌های پاک و اعتقادات خالص عاملین به آن نسبت می‌دهد و نفس عمل عبادی (که اعتباری بیش نیست)، حاوی ارزش ذاتی نمی‌داند و تنها آن را نمود ظاهری فرمان الهی برمی‌شمارد.﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ[۶۱].

در مباحث قبل گذشت که طریق ولایت الهی در تکوینیّات، مقام ولایت و امامت بر خلایق است. نیز اشاره شد که احکام نظام تشریع هم برخواسته از احکام و سنن الهی در نظام تکوین است و لذا طریق ولایت الهی درتشریعیّات نیز مقام ولایت و امامت بر خلائق خواهد بود. بر این اساس، احکام اعتباری شارع مقدّس در صورتی نورانیّت دارد که به قصد امتثال فرمان خداوند (که همان فرامین ولی الله است) انجام شود. در این میان، آنچه مهم است، نه ظاهر عمل، بلکه نیّت اطاعت و کرنش در برابر ولایت پروردگار است؛ که عیناً همان ولایت اولیاء الهی (ع) است؛ چنان‌که خداوند به رسول اکرم (ص) می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۶۲].

بنا بر آیه شریفه، ایمان این دسته مقبول نیست، مگر هنگامی که به طور کامل در اطاعت پیامبر (ص) باشند و ذرّه‌ای در احکام و قضاوت‌هایی که ایشان بیان می‌دارد تردید نکنند. اصولاً تفاوت مبنایی میان منافق از مؤمن و عمل ریائی از خالصانه، در احکام اعتباری شرعی، در همین نکته ظریف است که مؤمن به واسطه نیّت امتثال فرمان الهی و تولّی به ولایت خدا و اولیائش، عمل را انجام می‌دهد و به خواص و آثار دیگر عمل توجّه چندانی ندارد؛ ولی در عمل ریائی و منافقانه، ظاهر عمل، بدون نیّت الهی و تولّی به ولایت پروردگار انجام می‌گیرد. لذا گرچه ظاهر هر دو عمل یکسان است، ولی یکی تهی از محتوای نورانی و اثر حقیقی است، ولی دیگری بالا برنده است چنان‌که پروردگار می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا خطای یادکرد: برچسب تمام‌کنندهٔ </ref> برای برچسب <ref> پیدا نشد.

نتیجه آنکه، در بیان اوّل، امتثال فرامین الهی، مصالح و کمال برای زندگی عادّی می‌آورد؛ خواه نیّت امتثال امر مولی در آن باشد و یا نباشد؛ مثلاً، عمل به احکام کسب و یا دستورات اخلاقی دینی، زندگی آرام و کمال‌بخشی را برای جامعه به ارمغان می‌آورد. ولی در بیان دوم، سخن از کسب حیات باطنی و نورانیّت دل با امتثال اوامر مولی است و چنین نورانیّتی، تنها با خالص کردن دل و قصد امتثال امر مولی و قرارگرفتن ظاهر و باطن در تحت ولایت خداوند و اولیاء او (ع) حاصل می‌شود؛ در چنین صورتی است که حیات طیّبه - که هدف از خلقت است- برای انسان‌ها به ارمغان می‌آید.

بر این اساس، اعتباریّات شرعی که رابطه تنگاتنگ با مصالح و مفاسد حقیقی دارند، زمانی اثر مطلوب خود را بر جای می‌گذارند که مکلّفان، عمل را دقیقاً منطبق با امر مولی انجام دهند؛ تا مصالح حقیقی را کسب کرده باشند. و چون آگاهی بر این اوامر برای افراد عادّی ممکن نیست، همیشه می‌باید امام معصومی در میان خلق وجود داشته باشد تا احکام را دقیقاً منطبق بر مصالح حقیقی‌اش برای مردم تبیین نماید. بنابراین، برای بهره‌مندی مؤمنین از نورانیّت و باطن فرامین الهی، همیشه می‌باید ولیّ‌الله و امام معصوم در جامعه وجود داشته باشد؛ تا مردم با رجوع به او، به قصد پیروی از فرمان‌های او (که تبیین فرمان الهی است)، از نورانیّت و آثار حقیقی اعمال عبادی خود بهره‌مند شوند[۶۳].

دیدگاه شیعه دربارۀ ولایت

از نظر شیعه مسألۀ ولایت از سه جنبه مطرح است که در هر سه، امامت به کار رفته است.

  1. از جنبۀ سیاسی که احق و الیق به خلافت پیغمبر کسی بوده و پیغمبر از جانب خداوند علی (ع) را برای پست و مقام اجتماعی تعیین کرده بود.
  2. در بیان احکام دین بعد از پیغمبر به چه کسانی باید رجوع کرد؟ آن افراد علم خود را از چه طریق کسب کرده‌اند و آیا آنها در بیان احکام معصومند یا نه؟ چنانچه میدانیم اعتقاد شیعه به امامت ائمۀ معصومین (ع) هم جنبۀ اعتقادی دارد و هم عملی.
  3. از جنبۀ معنوی و باطنی از نظر شیعه در هر زمان یک انسان کامل که نفوذ غیبی دارد بر جهان و انسان و ناظر بر ارواح، نفوس و قلوب است و دارای نوعی تسلط تکوینی بر جهان و انسان است همواره وجود دارد و به این اعتبار تام "خلیفه" است[۶۴].

ولایت به معنای "سرپرستی" دارای اقسامی است که به اعتبارا "مولی علیه" یعنی کسی که سرپرستی شده بر او، به سه قسم تقسیم می‌شود:

  1. ولایت تکوینی: این نوع از ولایت مربوط به علت و معلول است پس هیچ گاه تخلف بردار نیست و یک رابطۀ حقیقی و واقعی بین آنها برقرار است یعنی معلول همیشه و در همه حال و در همه جا تحت ولایت علت خود است مثل تمام ممکنات به واجب تعالی.
  2. ولایت بر تشریع: این نوع ولایت در محدودۀ جعل و تشریع قانون است که اگر چه این ولایت از طرف خود شارع یا جاعل قانون تخلف‌پذیر نیست ولی از طرف کسی که قانون مجعول اوست قابل تخلف است؛ مثل تمامی قوانینی که خداوند برای هدایت بشر می‌فرستد. این قوانین از طرف انسان قابل طاعت هستند و کذا قابل عصیان. چون که مقتضای مختار بودن انسان است این نوع از ولایت به ولایت تکوینی بر می‌گردد و یک نوع ولایت اعتباری و قرار دادی نیز است.
  3. ولایت تشریعی: ولایت تشریعی ولایتی است که نه تکوینی می‌باشد و نه ولایت بر تشریع، بلکه ولایت و مدیریتی در چارچوب تشریع و قوانین آن. مثل ولایت ائمه[۶۵].

باطن امامت همان ولایت است که یکی از بزرگترین حقوق اجتماعی اهل بیت (ع) بر ماست که ولایت آنها را بپذیریم و تحت ولایت ایشان زندگی کنیم.

امام رضا (ع) از پدران گرامیش روایت کرده که فرمودند: "حضرت رسول این آیه را تلاوت کردند که اصحاب آتش و اصحاب بهشت برابر نیستند اصحاب بهشت رستگاران‌اند، بعد فرمودند: اصحاب بهشت کسی است که من را اطاعت کند و تسلیم علی بن ابی طالب بعد از من باشد و اقرار به ولایت او بکند و اصحاب آتش کسی است که خشمگین بر ولایت اوست و نقض پیمان می‌کند و او را بعد از من می‌کشد"[۶۶].

امام باقر (ع) فرمود: "... اگر مردی تمام عمرش ما بین رکن و مقام عبادت کند سپس بمیرد و ایمان به ولایت ما نیاورده باشد حتماً خداوند او را با روی در آتش خواهد افکند"[۶۷].

عبدالرحمن بن کثیر می‌گوید: شنیدم از امام صادق (ع) که می‌فرمود: "ما ولی امر (امامت و خلافت) خدا هستیم"[۶۸]. از امام علی (ع) روایت است که فرمودند: "ما را بر عهدۀ مردم حق فرمانبرداری و حق ولایت است و برای این کار از خداوند سبحان پاداش نیک خواهند گرفت"[۶۹].

رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "هر که خوشحال می‌شود (دوست دارد) که خدا را در حال ایمان و پاک دیدار کند و وحشت بسیار بزرگ قیامت او را اندوهگین نسازد، باید رهبری و ولایت و مقتدایی تو و دو فرزندت حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد و علی و حسن و نهایتاً مهدی را که خاتم آنان است از جان و دل بپذیرد"[۷۰][۷۱].

ولایت ذاتی

ولایت خداوند جهان به موجودات عالم که در تمام معانی فراگیرش به حضرت احدیت اختصاص دارد و بر حسب مصلحت و مشیتش، بخشی از آن را برای بندگان با در نظر گرفتن ارزش‌ها و قابلیت‌ها قرار داده است [۷۲][۷۳].

ولایت جعلی

ولایتی است که به جعل الهی به بندگانش عطا گردیده، مانند ولایت مطلقه (تکوینی و تشریعی) که به حضرت رسول اکرم (ص) و ائمه هدی (ع) تفویض شده و هم‌چنین ولایت فقیه و حاکم منصوب از جانب امام در امور مذهبی و اجتماعی[۷۴][۷۵].

ولایت غیر خدا

ولایت خدا

ولایت پیامبر

ولایت پیامبر خاتم

ولایت اهل بیت

ولایت اولی الامر

ولایت امام

ولایت اوصیای انبیا

ولایت فقیه

ولایت حاکم

مصداق‌شناسی ولی

ویژگی‌های ولی

عوامل بهره‌مندی از ولایت الهی

موانع بهره‌مندی از ولایت الهی

آثار بهره‌مندی از ولایت الهی

ولایت در فرهنگ مطهر

امامت و پیشوایی و مقتدایی دینی، به طوری‌که آنچه پیشوا می‌گوید و هر طور عمل می‌کند سند و حجت الهی تلقّی می‌شود، نوعی ولایت است، زیرا نوعی حقّ تسلط و تدبیر و تصرّف در شؤون مردم است[۷۶]. ولایت به معنی حجت زمان که هیچ زمانی خالی از حجت نیست[۷۷]. ولایت، یعنی تسلّط و سرپرستی[۷۸].[۷۹]

ولایت تکوینی

مقصود از ولایت تکوینی این است که انسان در اثر پیمودن صراط عبودیت به مقام قرب الهی نائل می‌گردد و اثر وصول به مقام قرب - البته در مراحل عالی آن - این است که معنویت انسانی که خود حقیقت و واقعیتی است، در وی متمرکز می‌شود و با داشتن آن معنویت، قافله سالار معنویّات، مسلّط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان می‌شود. زمین هیچ‌گاه از ولیّی که حامل چنین معنویتی باشد، و به عبارت دیگر از انسان کامل خالی نیست...[۸۰].[۸۱]

ولایت حاکم

«ولایت حاکم»، یعنی حاکم شرعی در بسیاری از موارد حق ولایت دارد[۸۲].[۸۳]

ولایت زعامت

ولایت زعامت، یعنی حق رهبری اجتماعی و سیاسی[۸۴].[۸۵]

ولایت سیاسی و اجتماعی

پیامبر (ص) گذشته از این که مبیّن و مبلّغ احکام بود و گذشته از این که قاضی مسلمین بود، سائس و مدیر اجتماع مسلمین بود، ولیّ امر مسلمین و اختیاردار اجتماع مسلمین بود. همچنانکه قبلاً گفته شد، آیه کریمه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۸۶] و همچنین آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۸۷] ناظر به این قسمت است[۸۸].[۸۹]

ولایت قضایی

پیامبر (ص) ولایت قضایی داشت، یعنی حکمش در اختلافات حقوقی و مخاصمات داخلی نافذ بود: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۹۰].[۹۱].[۹۲]

ولایت معنوی

حتی امام، حیّ و میّت ندارد. وقتی شما به زیارت امام رضا (ع) می‌روید می‌گویید: «السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏» در حد این است که شما با انسان زنده‌ای در این دنیا روبرو می‌شوید و می‌گویید: «السَّلَامُ‏ عَلَيْكَ‏»، همان‌مقدار شما را شهود می‌کند. این همان مسئله ولایت است، ولایت معنوی[۹۳].[۹۴]

ولی

ولاء، وَلایت (به فتح «واو»)، وِلایت (به کسر «واو»)، ولی، مولی، اولی و امثال اینها همه از ماده «ولی» - و، ل، ی - اشتقاق یافته‌اند. این واژه از پر استعمال‌ترین واژه‌های قرآن کریم است که به صورت‌های مختلفی به‌کار رفته است؛ می‌گویند در ۱۲۴ مورد به صورت اسم و ۱۱۲ مورد در قالب فعل در قرآن کریم آمده است. معنای اصلی این کلمه همچنان‌که راغب در مفردات‌القرآن گفته است، قرارگرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است به نحوی که فاصله‌ای در کار نباشد؛ یعنی اگر دو چیز آن‌چنان به هم متصل باشند که هیچ‌چیز دیگر در میان آنها نباشد، مادۀ «ولی» استعمال می‌شود. مثلاً اگر چند نفر پهلوی هم نشسته باشند و ما بخواهیم وضع و ترتیب نشستن آنها را بیان کنیم، می‌گوییم: زید در صدر مجلس نشسته است وَیَلیهِ عمرو وَیَلی عمراً بَکرٌ یعنی بلافاصله در کنار زید عمرو نشسته است و در کنارعمرو بدون هیچ فاصله‌ای بکر نشسته است. به همین مناسبت طبعاً این کلمه در مورد قرب و نزدیکی به کار رفته است اعم از قرب مکانی و قرب معنوی، و باز به همین مناسبت در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل استعمال شده است؛ چون در همه اینها نوعی مباشرت و اتّصال وجود دارد[۹۵].

ولی معنایش دوست نیست، حمایت و سرپرستی است. گاهی «ولی» اسم فاعل است، یعنی سرپرست، و گاهی اسم مفعول است، یعنی سرپرست‌شده. بر وزن فعیل است که در لغت عرب هم فاعل می‌آید و هم به معنی مفعول. ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۹۶] مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی نسبت به برخی سرپرستی دارند[۹۷]. معنی اصلی «ولی» سرپرست است[۹۸].

ولی امر مسلمین اجتماع نیازمند به رهبر است. آن‌کس که باید زمام امور اجتماع را به‌دست گیرد و شؤون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلّط بر مقدّرات مردم است، ولی امر مسلمین است[۹۹].[۱۰۰]

وحدت یا تعدد ولایت

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع ولایت

منابع

  1. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  2. شاهدی، غفار، توحید و حکومت دینی، فصلنامه حکومت اسلامی
  3. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر.
  4. محدثی، جواد، فرهنگ زیارت.
  5. دیبا، حسین، اسلام، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۳
  6. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱
  7. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۴
  8. شکری، آرزو، حقوق اهل بیت
  9. ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری
  10. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن
  11. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر
  12. فرخی، مصطفی، مقاله «اهل بیت»، مقالاتی از اندیشه‌نامه انقلاب اسلامی‌
  13. روحانی‌نژاد، حسین، مقاله «ولایت‌شناسی»، منظومه فکری امام خمینی
  14. مهاجرنیا، محسن، مقاله «نظام سیاست اسلامی»، منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۲
  15. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان
  16. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲
  17. محمدی، عبدالله، مقاله «ولایت»، منظومه فکری آیت‌الله العظمی خامنه‌ای ج۱

پانویس

  1. برای توضیح بیشتر، ر. ک: «ولاءها و ولایت‌ها» از شهید مطهری
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۹۴.
  3. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  4. رسالة فی معنی المولی، شیخ مفید، نسخه خطی، کتابخانه آیت‌الله مرعشی نجفی، قم، مجموعه شماره ۲۴۳.
  5. به نقل از امامت‌پژوهی، محمود یزدی مطلق و جمعی دیگر، ج۴۸.
  6. ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۶-۱۷.
  7. شاهدی، غفار، توحید و حکومت دینی، فصلنامه حکومت اسلامی، ص۳۲۹ تا ۳۶۹.
  8. ر. ک: دراسات فی ولایة الفقیه، ج‏۱، ص‏۷۲: انَّ حَقِيقَتَهَا تَرْجِعُ الَىَّ تُوَلِّي الامر وَ التَّصَرُّفِ وَ التَّدْبِيرِ وَ يشتق مِنْهَا لَفْظَ الْوَالِي بِهِ معناي الْحَاكِمِ وَ الامير
  9. ر. ک: حکمت و حکومت مهدی حائری، ص‏۱۷۸.
  10. شاهدی، غفار، توحید و حکومت دینی، فصلنامه حکومت اسلامی، ص۳۲۹ تا ۳۶۹.
  11. تفسیر المیزان، ج‏۶، ص‏۱۲.
  12. شاهدی، غفار، توحید و حکومت دینی، فصلنامه حکومت اسلامی، ص۳۲۹ تا ۳۶۹.
  13. سید مسعود معصومی، نگاه نو به حکومت دینی، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، ص‏۲۳ (تلخیص).
  14. سوره بقره، آیه ۲۵۷، نیز سوره محمّد، آیه ۱۱ دربارۀ مولی و سوره مائده آیه ۵۵ دربارۀ ولایت خدا و رسول و آنانکه در حال رکوع انفاق می‌کنند
  15. سوره احزاب، آیه ۶
  16. سوره احزاب، آیه ۳۶
  17. طرح کلّی اندیشه اسلامی در قرآن، سیدعلی حسینی (خامنه‌ای)، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۷، صفحات ۱۱۱، ۱۱۶، ۱۲۶ (با تلخیص)
  18. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۹۴.
  19. امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم؛ سوره مائده، آیه: ۳.
  20. سوره بقره، آیه:۱۸۵.
  21. سوره بقره، آیه: ۱۸۷.
  22. «مردار و خون و گوشت خوک و آنچه جز به نام خداوند ذبح شده باشد و مرده با خفگی و مرده با ضربه و مرده با افتادن از بلندی و مرده از شاخ زدن حیوان دیگر و آنچه درندگان نیم‌خور کرده باشند- جز آن را که (تا زنده است) ذبح کرده‌اید- و آنچه بر روی سنگ‌های مقدّس (برای بت‌ها) قربانی شود و آنچه با تیرهای بخت‌آزمایی قسمت کنید (خوردن گوشت همه اینها) بر شما حرام و آنها (همه) گناه است؛ امروز کافران از دین شما نومید شدند پس، از ایشان مهراسید و از من بهراسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم پس، هر که در قحطی و گرسنگی ناگزیر (از خوردن گوشت حرام) شود بی‌آنکه گراینده به گناه باشد بی‌گمان خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره مائده، آیه ۳.
  23. المیزان، ج‌۵، ص‌۱۷۹‌ـ‌۱۸۱.
  24. المیزان، ج‌۶، ص‌۴۸.
  25. المیزان، ص‌۴۹.
  26. المیزان، ج‌۵، ص‌۱۷۶‌ـ‌۱۸۱.
  27. المیزان، ص‌۱۶۷‌ـ‌۲۰۱.
  28. دیبا، حسین، اسلام، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۳، ص۲۳۷ - ۲۶۰.
  29. صحیح البخاری، ج‌۱، ص‌۹‌ـ‌۱۰؛ صحیح مسلم، ج‌۱، ص‌۴۵.
  30. صحیح البخاری، ج‌۱، ص‌۱۰.
  31. الکافی، ج‌۲، ص‌۳۱.
  32. الکافی، ص‌۱۸.
  33. الکافی، ص‌۱۸.
  34. بحارالانوار، ج‌۶۵، ص‌۳۷۶.
  35. بحارالانوار، ج‌۶۶، ص‌۲.
  36. الکافی، ج۱، ص۳۷۷؛ بحارالانوار، ج۶۵، ص۳۸۷.
  37. دیبا، حسین، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۳، ص۲۳۷ - ۲۶۰.
  38. اهل البيت فی الكتاب والسنّه، ص ۳۷۸
  39. «إِنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنَا أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ»؛ الغدير، ج ۱ ص ۱۱
  40. کنز العمّال، ج ۱۱ ص ۶۱۱
  41. درباره ولایت تکوینی به بحث مبسوطی در «امام‌شناسی» علامه حسینی طهرانی، ج ۱ مراجعه کنید
  42. از جمله: «الغدیر» ج ۱ ص ۳۶۲، «نفحات الأزهار» (خلاصه عبقات) ج ۱۵ و ۱۶، «موسوعة الإمام علی بن ابی‌طالب»، ج ۲ ص ۱۹۷، «فیض القدیر» (خلاصه عبقات) شیخ عباس قمی
  43. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۹۴.
  44. «گرداندن رؤیت را به آسمان، می‌بینیم پس رؤیت را به قبله‌ای که می‌پسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید» سوره بقره، آیه ۱۴۴.
  45. «و چون آیات روشن ما برای آنان خوانده شود کسانی که لقای ما را امید نمی‌برند می‌گویند: قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را دگرگون کن! بگو: مرا نسزد که از پیش خود آن را دگرگون کنم. من جز از آنچه به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم؛ بی‌گمان من اگر با پروردگارم نافرمانی کنم از عذاب روزی سترگ می‌هراسم» سوره یونس، آیه ۱۵.
  46. «حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!» سوره آل عمران، آیه ۶۰.
  47. «و آن (قرآن) را راستین فرو فرستاده‌ایم و راستین فرود آمده است و تو را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نفرستاده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۱۰۵.
  48. «به راستی ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم باشد که خرد ورزید و بی‌گمان آن نزد ما در اصل کتاب، فرازمندی فرزانه است» سوره زخرف، آیه ۳-۴.
  49. آداب الصلوة (ط. مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۰ ه. ش.)، ص۱۸۱.
  50. «از تو درباره شراب و قمار می‌پرسند، بگو در این دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم (نهفته) است. امّا گناه آنها از سود آنها بزرگ‌تر است» سوره بقره، آیه ۲۱۹.
  51. «آنچه خداوند از (دارایی‌های) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد» سوره حشر، آیه ۷.
  52. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  53. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۶۴-۴۶۸.
  54. «هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمی‌رسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او می‌رسد» سوره حج، آیه ۳۷.
  55. «يَا أَبَا ذَرٍّ، إِذَا دَخَلَ النُّورُ الْقَلْبَ انْفَتَحَ الْقَلْبُ وَ اسْتَوْسَعَ. قُلْتُ: فَمَا عَلَامَةُ ذَلِكَ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ، وَ التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ» (الأمالی (للطوسی) (ط. دارالثقافه، ۱۴۱۴ ه. ق.)، ص۵۳۲: مجلس ۱۹).
  56. «(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟» سوره اعراف، آیه ۱۲.
  57. «و چون هر دو (بدین کار) تن دادند و (ابراهیم) او را به روی درافکند (او را از آن کار بازداشتیم)؛ و بدو ندا کردیم که: ای ابراهیم! تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین‌گونه نکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۰۳.
  58. در زیارت‌نامه سید‌الشهداء (ع) می‌خوانیم: «لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ لَبَّيْكَ دَاعِيَ اللَّهِ إِنْ كَانَ لَمْ يُجِبْكَ بَدَنِي فَقَدْ أَجَابَكَ قَلْبِي وَ شَعْرِي وَ بَشَرِي وَ رَأْيِي وَ هَوَايَ- عَلَى التَّسْلِيمِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَلِ‌» (کامل الزیارات (ط. دار المرتضویه، ۱۳۵۶ ه. ش)، ص۲۱۸) همچنین امیرالمؤمنین (ع) به فردی که ابراز تأسف می‌کرد که برادرش می‌خواست در جنگ جمل در رکاب حضرتش باشد، ولی نتوانست، فرمودند: «قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ وَدِدْتُ أَنَّ أَخِي فُلَاناً كَانَ شَاهِدَنَا لِيَرَى مَا نَصَرَكَ اللَّهُ بِهِ عَلَى أَعْدَائِكَ فَقَالَ لَهُ (ع) [عَلِيٌّ (ع)] أَ هَوَى أَخِيكَ مَعَنَا فَقَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ شَهِدَنَا وَ لَقَدْ شَهِدَنَا فِي عَسْكَرِنَا هَذَا [قَوْمٌ‌] أَقْوَامٌ فِي أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ أَرْحَامِ النِّسَاءِ سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ وَ يَقْوَى بِهِمُ الْإِيمَانُ‌». «سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمَانُ» یعنی روزگار آنان را از ارحام مادرانشان خارج خواهد کرد. (نهج‌البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ه. ق)، ص۴۹۵.
  59. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَ كُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ عَلَى نِيَّتِهِ‌»(الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه. ق.)، ج۲، ص۸۴).
  60. «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  61. «سخن پاک به سوی او بالا می‌رود و کردار نیکو آن را فرا می‌برد» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  62. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  63. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۴۸۱-۴۸۵.
  64. محمد مقیمی، منشور مقدس ولایت، ص۱۴۶ تا ۱۴۸.
  65. عبد الله جوادی آملی، ولایت فقیه (فقاهت، عدالت)، ص۱۲۲ با تغییر اندکی.
  66. عیون أخبارالرضا (ع)، ج۱، ص۲۸۰، شیخ طوسی، الأمالی، ص۳۶۳.
  67. «وَ لَوْ أَنَّ رَجُلًا عَبَدَ اللَّهَ عُمُرَهُ مَا بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ ثُمَّ مَاتَ وَ لَمْ يَجِئْ بِوَلَايَتِنَا لَأَكَبَّهُ اللَّهُ فِي النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ»؛استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة، ص۳۰۹.
  68. الکافی، ج۱، ص۱۹۲؛ بصائرالدرجات، ص۱۰۵.
  69. «لَنَا عَلَى النَّاسِ حَقُّ الطَّاعَةِ وَ الْوَلَايَةِ وَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ حُسْنُ الْجَزَاءِ»؛ غرر الحکم، ص۵۷۲.
  70. شیخ طوسی، الغیبة، ص۱۳۶؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج۱، ص۲۹۳.
  71. شکری، آرزو، حقوق اهل بیت، ص۱۶۰- ۱۶۳.
  72. احمد محسنی گرکانی، جلوه‌هایی از ولایت، ص۹۴.
  73. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۴۳.
  74. احمد محسنی گرکانی، جلوه‌هایی از ولایت، ص۹۴.
  75. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۴۳.
  76. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۰.
  77. امامت و رهبری، ص۵۶.
  78. امامت و رهبری، ص۶۰.
  79. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۰.
  80. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۵.
  81. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۰.
  82. اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۴۶.
  83. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۱.
  84. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۰.
  85. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۱.
  86. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  87. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  88. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۲.
  89. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۱.
  90. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  91. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۲.
  92. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۱.
  93. امامت و رهبری، ص۸۲.
  94. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۱.
  95. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۵۵.
  96. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند» سوره توبه، آیه ۷۱.
  97. تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۷۵.
  98. امامت و رهبری، ص۶۰.
  99. مجموعه آثار، ج۳، ص۲۸۰.
  100. زکریایی، محمد علی، فرهنگ مطهر، ص ۸۵۲.