بحث:سرگذشت زندگی امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۲۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

عصر امام حسن مجتبی(ع)‌

حرکت خوارج با شوریدن بر امیر المؤمنین(ع) و نافرمانی آن بزرگوار هیچ‌گونه امتیازی بر دیگر نافرمانان آن حضرت نظیر طلحه و زبیر و معاویه و دیگران نداشت. این گروه مانند معاویه و طلحه و زبیر از هدفی ویژه برخوردار نبودند. مطالبی که تاریخ‌نگاران به خوارج نسبت داده و گفته‌اند: با اینکه خوارج در آغاز، طرفداران امام(ع) بوده و پیرامون حکمیت با امام به نزاع برخاستند- و امام(ع) خود را به نتیجه حکمیت ملزم ندانست، اگر صحیح باشد- دلیل بر این است که این افراد در کمال سادگی و بی‌اندیشه‌ای قرار داشتند و قربانی توطئه‌گران بر ضد امیر المؤمنین(ع) شده و قصد فتنه‌انگیزی در سپاه حضرت داشتند تا امام(ع) را از نبرد با معاویه باز دارند و خود بر او بتازند. کشته شدن خوارج، آثار نامطلوبی در روان جمع زیادی از یاران حضرت به جای نهاد زیرا قربانیان این جنگ وابسته به عشایر کوفه و بصره بودند و اگر کشته شدن خوارج در روان بستگان آنان تأثیر داشت جای شگفتی نبود زیرا هر خویشاوندی با از کف دادن نزدیکان خود چنین احساسی را خواهد داشت. وقتی امیر المؤمنین به کار خوارج پایان داد، ضعف و سستی، عدم همکاری و اختلاف میان یارانش راه یافت، از آنان خواست تا برای جنگ با معاویه با وی همراه شوند و مکرر در جمع آنان سخن گفت، ولی نتیجه‌ای جز عدم همراهی و اختلاف نصیب وی نشد. آنان در پاسخ امام می‌گفتند: از بس جنگیدیم، ترکش‌های ما از تیر خالی. دست‌هایمان خسته، سرنیزه‌هایمان کند و شمشیرهایمان شکست، به ما فرصت بده تا خود را مجددا مهیا کنیم و با قدرت بیشتر بر دشمن بتازیم، حضرت مدتی همین شیوه را ادامه داد و هراز گاهی آنان را برای حضور در اردوگاه نخیله فرامی‌خواند، ولی جز افرادی اندک که حضورشان تأثیر چندانی نداشت، کسی به ندای حضرت پاسخ مثبت نداد[۱].

از سویی، اشعث بن قیس و شبث ربعی و امثال آنان قصدی جز تخریب و ایجاد روح عدم همکاری در دلها، نداشتند و در اذهان لشکریان وانمود کرده بودند که علی نیز می‌بایست مانند عثمان، با نهروانیان برخورد نماید و از آنان درگذرد؛ زیرا آنها افرادی اندک بوده و از ناحیه آنان خطری متوجه علی نمی‌شد. این سخن را اشعث در جهت ایجاد شکاف در صفوف لشکریان امام(ع)، بر زبان آورد تا دل خویشان و بستگان کشته‌های خوارج را پر از کینه و دشمنی علی سازد. سخنان اشعث بین مردم منتشر شد و بر ضعف و سستی و اختلاف و پراکندگی آنان افزود و به معاویه فرصت داد تا با بزرگان و سران آنان بیش از پیش تماس برقرار کند نامه‌هایی که معاویه به آنان می‌فرستاد و حاوی وعده‌ها و امید و آرزوها بود و در کنار آن وعده‌ها، هدایا و پیش‌کش‌هایی فوری، که اندکش را بر وعده‌های زیاد ترجیح می‌دادند، نزدشان می‌فرستاد و با این کار توانست آنان را خریداری کرده و بر امام و پیشوایشان به گونه‌ای بیگانه سازد، که با زبان، دم از اطاعت او می‌زدند و در دل از او نافرمانی کرده و دست از یاری‌اش برمی‌داشتند. عراقیان توطئه‌گر توانستند، معاویه را به آرزو و آمالش برسانند و روند حرکت امام(ع) را به شکست وادارند و بر سر راه آن بزرگوار دشواری‌ها و مشکلاتی ایجاد کنند که حضرت با سرگرم شدن به آنها بار دوم از رویارویی با شامیان باز بماند. هنوز جنگ نهروان به پایان نرسیده بود که بقایای شکست خوردگان از بیشتر نواحی عراق پدیدار شدند. نبرد نهروان میان خانوارها و قبایل، مشکلاتی به‌بار آورد که به آسانی فراموش شدنی نبود، به‌ویژه دست خیانت پیشگان توطئه‌گری که در سر سودای معاویه داشتند، با پشتیبانی مالی و ساز و برگ جنگی، آنان را مورد حمایت قرار می‌دادند و گاهی یک تن، صد یا دویست جنگجو را با خود همراه می‌ساخت، بدین‌سان، امیر المؤمنین(ع) ناگزیر شد، یکی از یاران خویش را با گروهی جنگجو برای سرکوب متمردان اعزام نماید، این گروه پس از کشتار و آواره ساختن آنان به کوفه باز می‌گشتند و هنوز استقرار نیافته بودند که گروهی دیگر از متمردان سر به آشوب بر می‌داشتند.

پس از جنگ نهروان ماجرا به همین منوال سپری می‌شد، تا اینکه خریت بن راشد، دست به شورش زد، و قبل از فتنه‌انگیزی، نزد امام آمد و بدو گفت: به خدا سوگند! نه از تو فرمان می‌برم و نه پشت سرت نماز می‌گذارم زیرا تو به حکمیت راضی شدی و از راه حق بازماندی. امام(ع) بدو فرمود: در این صورت از خدای خود نافرمانی کرده و عهد و پیمان خویش را شکسته‌ای و تنها به خود زیان می‌رسانی و او را به مناظره فرا خواند، خریت گفت: فردا نزدت باز خواهم گشت، حضرت پذیرفت و بدو سفارش فرمود به کسی آزار نرساند و به خون و اموال و نوامیس مردم تعدی روا ندارد و سپس از نزد امام بیرون رفت و دیگر بازنگشت. قبیله‌اش بنی ناجیه از او فرمان می‌بردند وی به اتفاق گروهی از هوادارانش در تاریکی شب در مسیر خود به دو مرد یهودی و مسلمان برخوردند و مسلمان را کشتند و یهودی شبانه نزد امیر المؤمنین به عراق بازگشت و وی را در جریان کار آنان قرار داد و فرمانروا طی نامه‌ای ماجرا را به اطلاع امیر مؤمنان(ع) رساند.

حضرت جمعی از یارانش را بدان سامان گسیل داشت و به آنان دستور داد، خریت و هوادارانش را به اطاعت درآورند و در صورت نپذیرفتن، با آنان بستیزند، بدین‌ترتیب، میان آنان و خریت و طرفداران وی مناظره‌ای صورت گرفت که نتیجه‌ای دربر نداشت یاران امیر مؤمنان(ع) از آنان خواستند قاتلان فرد مسلمان را تحویل دهند، ولی آنها خوداری کرده و بر جنگ پافشاری کردند و میان دو طرف درگیری‌های خونینی رخ داد، امیر المؤمنین(ع) نیروهای دیگری به سوی آنان اعزام نمود و طی نامه‌ای به عبد الله بن عباس فرمانروای بصره، به وی دستور تعقیب آنها را صادر فرمود، خریت، گاهی ادعای خونخواهی عثمان را می‌کرد و گاهی حکمیت علی(ع) را مورد اعتراض قرار می‌داد. سرانجام خریت و جمعی از هوادارانش کشته شدند و پانصد تن از آنان به اسارت در آمدند و سپاهیان در مسیری که اسیران را به کوفه می‌آوردند، آنان را بر مصقله بن هبیره شییانی فرمانروای امام علی(ع) بر یکی از استان‌ها عبور دادند، اسیران از او کمک خواستند، آن‌گونه که برخی روایات مدعی است وی دلش به حال آنان سوخت و آنها را از فرمانده لشکر خریداری کرد که بهای‌ آنان را طی اقساطی پرداخت نماید. بدین‌ترتیب، آنان را آزاد ساخت ولی در پرداخت بهای آنان کوتاهی نمود و زمانی که عبد الله بن عباس از او درخواست پرداخت آن مبالغ را نمود در پاسخ گفت: اگر من بیش از این مبلغ را نیز از عثمان خواسته بودم، از من دریغ نمی‌کرد سپس نزد معاویه گریخت و معاویه از او چونان فاتحان کشورگشا استقبال به عمل آورد و آن‌چه را می‌خواست در اختیارش قرار داد. مصقله دوست داشت برادرش نعیم بن هبیره را به سمت معاویه جذب کند. از این‌رو، توسط مردی از مسیحیان تغلب، که برای معاویه جاسوسی می‌کرد نامه‌ای به نعیم نوشت، ولی هنوز به کوفه نرسیده بود رازش فاش گردید و توسط یاران امیر المؤمنین(ع) دستگیر شده و دستش را قطع کردند.

نافرمانان از اطاعت امیر مؤمنان و کسانی که در توطئه و اغتشاش آفرینی در کلیه قلمرو دولت با آنان همدستی داشتند، به بسیاری از این حادثه آفرینی‌ها متوسل شدند تا از قدرت امام در داخل بکاهند و حضرت را از پرداختن به معاویه و اعمال ناپسند وی، به خود مشغول دارند. بعید نیست که مصقله در نهان با متمردان در ارتباط بوده است و پافشاری وی بر آزادی آنها از بند اسارت در برابر مبلغی که از پرداخت آن عاجز و ناتوان بود، چنان‌که در نخستین نگرش به این قبیل حوادث، به نظر می‌رسد، نمی‌تواند انگیزه انسانی داشته باشد. بلکه انگیزه‌اش احساس مسؤلیت وی از گروهی بود که خود و آنان یک هدف را دنبال می‌کردند و هرگاه نیاز به یاری داشت از آنان کمک می‌خواست. مصقله با چنین استقبالی از معاویه روبرو شد؛ زیرا او خود در فساد و تباهی و اغتشاش و ایجاد هرج و مرج شرکت داشت و تخریب‌گرانی را که سبب آن همه رنج و محنت برای علی شدند و بر سر راهش دشواری‌ها آفریدند، مورد حمایت خویش قرار داد. اینان با راه یافتن به درباره فرزند هند در پی گشایش و راه نجاتی برای خود برآمدند. وقتی به امیر المؤمنین(ع) خبر رسید که مصقله به شام گریخته است، تنها فرمود: خداوند او را بکشد چرا دست به این کار زد؟ چون آزادگان عمل کرد و نظیر بردگان فراری شد و سپس حضرت دستور به تخریب خانه‌اش داد[۲].

فضای داخلی عراق به معاویه فرصت داد، با حمله به روستاها و شهرهای هم‌جوار با شام دست به کشتار و غارت و چپاول بزند و مرزبانان را بی‌آن‌که کسی از او جلوگیری کند و یا عامل بازدارنده دینی مانع وی شود، مورد آزار و اذیت قرار دهد و امیر المؤمنین(ع) عراقیان را به یاری برادران خویش و تعقیب تجاوزکاران فرامی‌خواند ولی از آنان پاسخ دلخواه نمی‌شنید. لشکریان معاویه به فرماندهی بسر بن ارطاة به حجاز و یمن یورش بردند. معاویه به او سفارش کرد از کاربرد هرگونه عملی که موجب هرج و مرج و بی‌نظمی و ایجاد ترس و بیم در آن سامان می‌شود، کوتاهی نورزد بسر بن ارطاة با اجرای دستورات معاویه در مسیر خود به مدینه خونریزی را به سرحد خود رساند و به هتک حرمت مردم پرداخته و به نوامیش مردم اهانت روا داشت و اموال آنان را به یغما برد و هنگامی که به مدینه رسید، با مردم آن دیار از هرگونه اهانت و درشتی فرو نگذارد. جمع بی‌شماری از مردم آن شهر را از دم تیغ گذراند و سایر مردم را به بیعت با معاویه مجبور ساخت. با انتشار خبر جنایات بسر بن ارطاة در یمن، ترس و بیم این شهر را فرا گرفت و عبد الله بن عباس فرمانروای امیر المؤمنین(ع) بر یمن، از آن شهر گریخت وقتی بسر وارد یمن شد تا توانست دست به کشتار و غارت و ویرانی زد و دو کودک از عبید الله بن عباس را در آغوش مادرشان سر برید که مادر، از دیدن این صحنه به جنون دچار شد و همواره بر آن دو نوحه‌سرایی و گریه می‌کرد تا از غم و اندوه آنان جان سپرد[۳].

معاویه برای حمله به مصر و جامه عمل پوشاندن به آرزوی گرانمایه عمرو عاص سپاه دیگری تدارک دیده و فرماندهی آن را به عمرو سپرد. وقتی خبر این لشکرکشی به امیر المؤمنین(ع) رسید، مردم کوفه را به یاری برادران مصری خود فراخواند، ولی به خواسته امام پاسخ مثبت ندادند و پس از اصرار فراوان امام(ع) جمعی دعوتش را پذیرا شدند و دیری نپایید که به حضرت خبر رسید عمرو عاص با تسلط یافتن بر مصر فرمانروای آن، محمد بن ابو بکر را به شهادت رسانده و پس از مثله کردن بدن او، پیکرش را در آتش سوخته است، امام(ع) با مأموریت دادن مالک بن حرث اشتر وی را به فرمانروایی مصر گمارد تا آن شهر را از دست اشغالگران، آزاد کند. بنا به نقل تاریخ‌نگاران: مالک، انسانی مصمّم، نیرومند و از یاران وفادار امیر مؤمنان(ع) به شمار می‌رفت و بنا به گفته امام(ع) و دیگران در حق مالک، نقش وی نسبت به امیر مؤمنان، نظیر نقش امیر المؤمنین نسبت به رسول اکرم(ص) بود. وقتی به معاویه خبر رسید که امام علی(ع) مالک اشتر را به فرمانروایی مصر منصوب کرده است، مضطرب و پریشان گشت و ترس و بیم وی بر هواداران و نیروهای مرزدارش، فزونی یافت و پس از اندیشه‌ای طولانی، توانست برای بیرون رفتن از بحرانی که وی را احاطه کرده بود، راهی بیابد.

از این‌رو، با فریب یکی از هواداران خویش با مال و ثروت که در مسیر مالک اشتر می‌زیست، از وی خواستار ترور مالک شد. وقتی مالک به آن منطقه رسید و در آنجا فرود آمد، شخص یاد شده وی را با خوراندن عسل زهرآلودی که برای اجرای طرح و نقشه معاویه تدارک دیده بود مسموم ساخت و در اثر آن مالک به شهادت رسید[۴]. معاویه با این شگرد در جهت رهایی از دشمنان خویش پیروز گشت، او پسر خاله خود، محمد بن ابی حذیفه و عبد الرحمان بن خالد بن ولید و سعد ابی وقاص و امام مجتبی(ع) را به همین شیوه از سر راه برداشت و گاهی به این عمل افتخار می‌کرد و می‌گفت: خداوند لشکریانی از عسل دارد که به وسیله آن برای اولیائش، انتقام می‌گیرد. در داخل عراق و سرزمین‌های تحت قلمرو حکومت امیر المؤمنین(ع) حادثه‌ها یکی پس از دیگری به وجود می‌آمد، حضرت از سرکوب هر جمع متمرّدی که فراغت می‌یافت، دچار آشوب و فتنه دیگری می‌شد و هر بخشی را سامان می‌داد، در بخش دیگری بلوا به‌پا می‌شد و کار به جایی رسیده بود که معاویه به تحقیر شخصیت امام می‌پرداخت[۵]. از سویی، یاران امام(ع) با اینکه پیرامون خویش و در مرزهای کشور خود و خارج آنها شاهد اشغال برخی از شهرهای بزرگ و قتل و آدم‌کشی و چپاول اموال مردم بودند، ولی در اختلاف با امام(ع) پافشاری داشته و با تفرقه‌افکنی و پراکندگی در پی راحت‌طلبی و تن‌آسایی بودند. هرگاه امام(ع) آنان را برای‌ نبرد بسیج می‌کرد حضور نمی‌یافتند و هر زمان آنان را فرا می‌خواند، پاسخ مثبت نمی‌داند و به بهانه‌های واهی نظیر گرمای تابستان و سرمای زمستان تعلل می‌ورزیدند و خشم و غضب آنها در جهت رضای حق یا دین، یا آوارگان و مستضعفان نبود، به گونه‌ای که امام(ع) برای خلاصی از شر آنها، آرزوی مرگ و کشته شدن می‌نمود و گاهی در فراق افراد با وفایی که از کف داده بود، می‌گریست و می‌فرمود: شقی‌ترین افراد این امت کی به‌پا می‌خیزد تا محاسنم را از خون سرم خضاب کند.

و آرزو می‌کرد، معاویه با او از در معامله و داد و ستد درآمده، درهم بدهد و دینار بستاند، ده تن از یاران عراقی‌اش را بستاند و یک تن شامی عوض دهد و سرانجام امیر المؤمنین(ع) خویش را مهیا ساخت تا با همفکران، خاندان، قبیله و یارانش، به جنگ معاویه رود، و در کنار آنان به مبارزه بپردازد تا در راه حق و عدالت به دیدار خدای خویش نایل گردد و با آنان بی‌شائبه سخن گوید و پیامدهای ناشی از ضعف و سستی و عدم همیاریشان را به آنها گوشزد نماید[۶]. به نظر می‌رسد، تصمیم قاطعانه‌ای که امام اتخاذ کرد، در مردم مؤثر واقع شد و اطمینان یافتند که آن بزرگوار خود و خاندان و یاران خاصش به نبرد معاویه خواهد رفت، اگر چنین شود تا ابد لکه ننگی بر تارک آنان خواهد نشست و اگر وی را با این حال رها کرده و دست از یاری‌اش بشویند، مورد مذمّت نسل‌های بعدی قرار خواهند گرفت. از این‌رو، سران آنها به امام پاسخ مناسب داده و هریک از آنان با گرد آوردن قبیله خویش، از هرسو یکدیگر را برای مبارزه و جهاد در راه خدا فراخوانده و تا پای جان با او پیمان بستند به نحوی که مسأله جنگ سخن روز مردم شد و امام(ع) فرستادگانی را نزد فرمانروایان خویش به مناطق مختلف اعزام و از آنان خواست به همراه لشکریان و جنگجویان خود، با شرکت در نبرد، وی را در جنگ با معاویه همراهی کنند. مردم به اردوگاه‌های خود در نخیله شتافته و در انتظار پایان یافتن ماه رمضان سال ۴۰ هجری به سر بردند و امیر المؤمنین زیاد بن حفصه را با جمعی از یارانش به عنوان پیشقراولان سپاه اعزام و خود و سپاهیانش منتظر پایان یافتن ماه مبارک رمضان ماندند تا اینکه دست تقدیر بر او و عراقیان پنجه در افکند و شقاوتمندترین انسان‌های اوّلین و آخرین در پگاه نوزدهم آن ماه که حضرت در خانه خدا به پیشگاه الهی در نیایش و نماز بود، با ضربتی از شمشیر زهرآلود فرق مبارک وی را شکافت و در محراب عبادت در خون خویش غلطان شد و فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه، علی رستگار شد[۷].[۸]

از بیعت تا صلح‌

سخنان امام مجتبی(ع) در روز شهادت پدر

به گفته بیشتر تاریخ‌نگاران: امام حسن(ع) فردای آن شبی که پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد، در جمع مردم به ایراد سخن پرداخت و فرمود: مردم! در چنین شبی قرآن نازل گردید و عیسی بن مریم به آسمان برده شد و یوشع بن نون به قتل رسید و پدرم نیز در این شب به شهادت رسید. به خدا سوگند! هیچ یک از اوصیای قبل و بعد از پدرم برای ورود به بهشت، بر او پیشی نمی‌گیرند. هرگاه رسول خدا(ص) او را با گروهی از جنگاوران به نبرد می‌فرستاد، جبرئیل در سمت راست و میکائیل در سمت چپ او می‌جنگیدند، وی زر و سیمی از خود به جای ننهاد، جز هفتصد درهم از اضافه صدقاتی که آن را جهت خرید خدمتگزاری برای خانواده‌اش ذخیره کرده بود[۹].

شیخ مفید در «ارشاد» این سخنرانی را چنین آورده است: «ابو مخنف لوط بن یحیی، از اشعث بن سوار، از ابو اسحاق سبیعی و دیگران روایت کرده که گفتند: فردای آن شب که امیر المؤمنین(ع) به شهادت رسید، امام حسن(ع) به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات و درود به رسول اکرم(ص) فرمود: در چنین شبی مردی دنیا را وداع گفت که اولین و آخرین در عمل، از او پیشی نگرفته و به پایه او نمی‌رسند، وی در رکاب رسول خدا(ص) مبارزه می‌کرد و با جان خویش از او محافظت می‌نمود. هرگاه رسول خدا(ص) پرچم مبارزه را به او می‌سپرد، جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ وی را حمایت می‌کردند، تا خداوند به دست با کفایت او فتح و پیروزی نصیب نمی‌کرد، از میدان نبرد باز نمی‌گشت. پدر بزرگوارم علی(ع) در شبی که عیسی بن مریم به آسمان برده شد و یوشع بن نون وصی حضرت موسی دنیا را وداع گفت، به شهادت رسید. و از خود زر و سیمی به جای ننهاد جز هفتصد درهم از اضافه صدقات که آن را جهت خرید خدمتگذاری برای خانواده‌اش ذخیره کرده بود.

سپس اشک در چشمانش حلقه زد و گریست و مردم با او به گریه افتادند، سپس فرمود: منم، فرزند پیامبر، مژده‌دهنده و بیم‌دهنده و فرزند کسی که به اذن پروردگار، مردم را به سوی او فرا می‌خواند و فرزند مشعل فروزان الهی‌ام. من از خاندانی هستم که خداوند پلیدی را از آنها دور و آنان را منزه و پیراسته قرار داده است از خاندانی که خداوند دوستی و محبتشان را در کتاب خویش بر همگان واجب ساخته و فرموده است: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا[۱۰] - سپس فرمود - منظور از کار نیک، دوستی و محبت ما اهل بیت است[۱۱].[۱۲]

بیعت با امام حسن(ع)‌

با پایان یافتن سخنان امام حسن(ع)، عبیدالله بن عباس از میان برخاست و مسلمانان را به انجام بیعت مهیا ساخت و گفت: «مردم! این شخص فرزند پیامبر شما و جانشین امامتان می‌باشد. بنابراین، به‌پا خیزید و با او دست بیعت دهید» مردم به این درخواست مبارک پاسخ مثبت داده و با صدای بلند مراتب اطاعت خویش و خرسندی و رضایت و فرمانبرداری خود را اعلان داشته و گفتند: «او محبوب دل ماست و حق او بر ما واجب و به خلافت و جانشینی از همه شایسته‌تر است»[۱۳] و بدین‌سان، در روز جمعه بیست و یکم رمضان سال ۴۰ هجری، با امام مجتبی(ع) بیعت صورت گرفت[۱۴]. آن‌گاه امام(ع) از منبر فرود آمد و کارگزاران خویش را سازماندهی کرد و سران لشکر را تعیین و به کارهای خویش سر و سامان بخشید و عبدالله بن عباس را به بصره اعزام نمود[۱۵]. حسن بن علی(ع) در نخستین ابتکار خویش، مستمری جنگجویان را افزایش داد، این عمل را پدر بزرگوارش در روز جنگ جمل نیز انجام داده بود و امام حسن(ع) با به خلافت رسیدن خویش آن را عملی ساخت و پس از امام حسن(ع) دیگر خلفا نیز، شیوه وی را ادامه دادند.[۱۶]

قصاص قاتل امیر المؤمنین(ع)‌

روزی که مردم دست بیعت به امام دادند و بیعت پایان پذیرفت، حضرت دستور احضار عبد الرحمان بن ملجم را داد، وقتی او را مقابل امام مجتبی آوردند، از حضرت پرسید: پدرت درباره من چه دستوری داده است؟ امام حسن(ع) فرمود: پدرم به من دستور داد تا غیر از قاتلش کسی را نکشم، شکمت را سیر کنم و به تو احسان نمایم‌[۱۷]. سپس وی را گردن زد ولی او را مثله نکرد.[۱۸]

مبارزات امام حسن(ع)‌

پیش از این، یادآور شدیم که امام حسن(ع)- مستمری جنگجویان را که نیروهایش خواهان آن بودند، افزایش داد- این موضوع تاریخی حاکی از تصمیم جدی امام بر جنگ و تأکید بر رویارویی با معاویه است، چنان‌که این معنا از پرداختن امام به اصلاح امور لشکریان و سروسامان دادن وضعیت آنها، به خوبی روشن است[۱۹]. امام حسن(ع) در برابر معاویه موضعی بسیار قاطع اتّخاذ فرمود؛ زیرا معاویه به مجرد اطلاع یافتن از شهادت امیر المؤمنین(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع)، دو جاسوس یکی از قبیله حمیر به کوفه و دیگری را از بنی قین به بصره اعزام کرد تا اطلاعات و اخبار را در اختیار او قرار دهند و امور را بر امام آشفته سازند امام حسن(ع) از جریان آگاه شد، دستور داد مرد حمیری را از قبیله لحّام در کوفه بیرون برانند، بلافاصله اخراج شد سپس فرمان داد او را گردن زدند، و طی نامه‌ای به بصره دستور اخراج جاسوس بنی قین را از قبیله بنی‌سلیم صادر فرمود، وی نیز اخراج و گردن زده شد[۲۰].

آن‌گاه امام(ع) نامه‌ای بدین مضمون به معاویه نوشت: اما بعد، معاویه! تو با جاسوسانی که بر من گمارده‌ای، گویی سر ستیز داری و من در این قضیه تردیدی ندارم، در انتظار چنین نبردی باش، به خواست خدا عملی خواهد شد. اطلاع یافتم که چونان بی‌خردان، زبان به ناسزا گشوده‌ای، مثال تو نظیر سخن شاعر است که گفت: آن‌کس که از میان ما رفته، نظیر همان کسی است که برای رسیدن به صبح، شب را به روز می‌آورد، به آنان که خواستار رفتاری برخلاف شیوه کسی هستند که از میان ما رخت بربسته بگو: مهیای فرد دیگری مانند گذشته باش[۲۱]. در حقیقت این رخداد، زنگ خطر و تهدیدی برای معاویه به جنگ تلقی می‌شد و خواب و خیال تسلط صلح‌آمیز وی را بر کوفه نقش بر آب ساخت. امام حسن(ع) در پاسخ نامه دیگری از معاویه که در آن به صلح و آشتی اشاره کرده و از امام خواسته بود به او دست بیعت دهد، تا مقام ولایت‌عهدی را بدو بسپارد، به موضع قوی امام و بی‌اعتنایی وی به چنین پست و مقام‌هایی که معاویه می‌کوشید تا امام(ع) را مجذوب خود سازد، پی می‌بریم. حضرت در آن نامه می‌فرماید: اما بعد، معاویه! نامه‌ات به دستم رسید و از بیم غرور و سرکشی‌ات از پاسخ دادن به نامه‌ات خودداری کردم. بنابراین، از حق پیروی کن که پی خواهی برد من اهل حقّم[۲۲].

به گفته ابو الفرج و دیگران بیش از پنج نامه میان امام(ع) و معاویه رد و بدل شد و سبب آن این بود که معاویه با برخورداری از گرایش‌های خاصی، به ندای حق و حق‌جویان پاسخ مثبت نداده و بدان اعتقاد نداشت. بلکه این گرایش‌ها، پس از شهادت امیر المؤمنین(ع) فزونی یافت؛ زیرا طمع رسیدن به خلافت که از دیدگاه اسلام، وی فاقد ساده‌ترین ویژگی‌ها و شرایط آن بود، در وی قوت گرفت. با این همه، امام حسن(ع) همان شیوه پدر را ادامه داد. چنان‌که تکلیف ایجاب می‌کرد بر دشمن اتمام حجت نماید. از این‌رو، نامه‌های متعددی در این چارچوب به معاویه فرستاد با اینکه از گرایش‌های ناپسند وی آگاهی داشت. در اینجا جامع‌ترین نامه حضرت را یادآور می‌شویم: از حسن بن علی امیر المؤمنین به معاویه پسر ابو سفیان، سلام بر تو، خدایی را می‌ستایم که خدایی جز او نیست، اما بعد، خدای جلّ جلاله محمد را به عنوان رحمت جهانیان و منت مؤمنان و همه مردم برانگیخت (تا هر انسان زنده را بیم دهد، و حق را بر کافران استوار سازد). پیامبر اکرم(ص) نیز رسالت‌های الهی را به مردم رساند و به اجرای دستورات وی پرداخت و بی‌آن‌که در تبلیغ رسالت کوتاهی و سستی ورزیده باشد، او را در جوار رحمت خویش قرار داد. خداوند به واسطه وجود مقدس وی، حق را آشکار و شرک را به نابودی می‌کشاند. قریش را به وی اختصاصی ویژه عطا کرد و بدو فرمود: (این قرآن یادی برای تو و قوم توست) ولی آن‌گاه که خورشید وجودش به غروب‌گرایید، اعراب در مورد جانشینی او به اختلاف افتادند. قریشیان اظهار داشتند: ما از قبیله و دودمان و دوستان او هستیم و شما از شایستگی اختلاف بر سر جانشینی و حق رسول خدا(ص) برخوردار نیستید. اعراب سخن قریش را پذیرا شده و پی بردند که حجت و دلیل آنها بر کسانی که بر سر خلافت با آنان به مخالفت برخیزند، قوی‌تر است از این‌رو، به دعوتشان پاسخ مثبت داده و زمام امور را به آنان سپردند.

پس از آن ما نیز، به همان دلیل که قریش بر اعراب اتمام حجت کرد، استناد جستیم ولی آنان همانند اعراب نسبت به ما، انصاف را رعایت نکردند. قریش به دلیل خویشاوندی با پیامبر، امر خلافت را از اعراب گرفتند، ولی آن‌گاه که ما اهل بیت رسول خدا(ص) و دوستداران او، با قریش به احتجاج پرداختیم و از آنان خواستیم با ما از در انصاف درآیند، ما را از حقمان دور ساختند و همگی بر جور و ستم و دشمنی و به تنگنا کشاندن ما با یکدیگر همدست شدند. ولی میعاد ما، پیشگاه الهی است که دوست و یاور ماست. جای بسی شگفتی است که گروهی هرچند دارای فضیلت و سابقه در اسلام، بر ما بتازند و حق ما و خلافت رسول اکرم(ص) را از ما بستانند، ولی ما از بیم اینکه مبادا منافقان و احزاب فرصتی یافته و بر پیکر اسلام رخنه‌ای ایجاد کنند و به این بهانه دست به تبهکاری بزنند، از اختلاف و ستیز با آنان دست برداشتیم. ای معاویه! برای همه شگفت‌آور است که تو در پی چنگ انداختن به مقامی هستی که هرگز شایسته آن نیستی، نه در دین فضیلتی شناخته شده داری و نه از خود اثر سودمندی به جای نهاده‌ای. تو از همان دار و دسته احزاب و فرزند سرسخت‌ترین دشمن رسول خدا(ص) و قرآن به شمار می‌آیی. خداوند تو را حسابرسی خواهد کرد. به زودی خواهی مرد و پی خواهی برد که سرانجام نیک از آن کیست. به خدا سوگند! به زودی خدای خویش را دیدار می‌کنی و خداوند کیفر کردارت را خواهد داد و خدا نسبت به بندگانش ستمکار نیست. درود و رحمت خدا بر علی(ع) در آن روز که روح پاکش به جنان پر کشید و روزی که خداوند با پذیرش اسلام بر او منت نهاد، و آن روز که دیگربار زنده می‌شود.

وقتی آن بزرگوار به شهادت رسید، مسلمانان پس از او مرا به خلافت برگزیدند، از خدا مسألت دارم در این دنیای گذران چیزی به من نبخشد که روز رستاخیز، در پیش گاه حق، از رحمت و کرامتش بکاهد. (ای معاویه)! این نامه را بدان جهت برایت می‌نویسم که بین من و خدا، عذری درباره تو باقی نماند و بر تو اتمام حجت شود اگر پذیرای حق شوی بهره‌ای فراوان خواهی برد. به مصلحت مسلمانان کوشیده‌ای. بنابراین، دست از ستمکاری همیشگی‌ات بردار و مانند سایر مسلمانان با من دست بیعت بده، تو خود می‌دانی که من در پیش‌گاه خدا و نزد هر مسلمان خداجویی، از همه به خلافت سزاوارترم. از خدا پروا کن و از سرکشی دست بردار و خون مسلمانان را حفظ کن. به خدا سوگند! همین اندازه [که بار خود را سنگین کرده‌ای‌] برای حضور در پیشگاه خداوند تو را بس است، دیگر با دستان آغشته به خون آنان به دیدار خدا رفتن خیری بیش از پاداش خونریزی‌ات نصیب تو نخواهد کرد (کار خود را نزد خداوند چنان دشوار کرده‌ای که راه گریزی از کیفر حضرتش نداری). به اطاعت درآی و تسلیم شو و با حق‌جویان و آنان‌که از تو به خلافت شایسته‌ترند، ستیزه مکن تا خداوند آتش جنگ را فرو نشاد و مسلمانان را یکدل و یکپارچه و میانشان صلح و اشتی برقرار سازد. اگر در سرکشی‌ات هم‌چنان پافشاری داشته باشی، به همراه مسلمانان آهنگ تو خواهم کرد و به محاکمه‌ات خواهم کشاند، تا خدایی که برترین داورهاست، میان ما داوری نماید[۲۳].

در پاسخ معاویه به نامه امام چنین آمده است: «... توبه خوبی آگاهی که قلمرو حکومت من از تو بیشتر و تجربه‌ام در کار این مردم افزون‌تر است؛ در سن، از تو بزرگترم و تو در آن‌چه از من درخواست کردی سزاوارتری که به من پاسخ مثبت دهی. بنابراین، به اطاعت من گردن بنه پس از من خلافت از آن توست. از بیت المال عراق هر مبلغ که بخواهی در اختیار توست آن را به هرکجا خواهی ببر. مالیات هریک از شهرهای عراق را انتخاب کنی، پشتوانه هزینه زندگی تو خواهد بود که نماینده‌ات آن را ستانده و هر سال نزد تو خواهد آورد. کسی حق اهانت به تو ندارد، و بدون مشورت تو کاری انجام نخواهد پذیرفت و در هر کاری که با انجام آن در پی اطاعت خدا باشی، نافرمانی تو نخواهد شد..[۲۴]. در این نامه به روشنی به تصویر کشده شده که مقام خلافت مقدس الهی از دیدگاه معاویه کالای قابل خریداری است که بهای آن را از بیت المال می‌پردازد نه از اموال مخصوص معاویه و در آن تأکید شده که از فرمان رسول اکرم(ص) تخطی کرده و پا فراتر نهاده است؛ زیرا خداوند به پیامبر خود دستور داد پیشوایان اهل بیت(ع) را جانشین خویش گردانده و پس از خود به پیشوایی مردم منصوب نماید.[۲۵]

حرکت معاویه به عراق و موضع امام(ع)‌

معاویه به بسیج لشکریان خود پرداخت و طی نامه‌هایی به کارگزارانش از آنان خواست در جنگ با عراق وی را همراهی کنند. وی در یکی از نامه‌هایش به کارگزاران خود یادآور شد که بزرگان و سران کوفه با نامه‌نگاری به وی، برای خود و عشایر نواحی خویش از او درخواست امان‌نامه کرده‌اند. اگر این مطلب صحیح باشد، می‌توان آن را نخستین حرکت ناجوانمردانه‌ای که در آن کوفیان دست از یاری امام حسن(ع) برداشتند، دانست. در بخشی از نامه‌ای که معاویه آن را به یک مضمون برای همه کارگزاران و فرمانروایانش فرستاد آمده است: «اما بعد، سپاس خدایی را که دشمنان شما و قاتلان خلیفه شما را نابود ساخت. خداوند با لطف خود مردی از بندگانش را به سراغ علی بن ابیطالب فرستاد و او را ترور کرده و از پا درآورد و هوادارانش دچار تفرقه و پراکندگی شده و به اختلاف افتادند. نامه‌های اشراف و بزرگان و سران کوفه که به دست ما رسید، برای خود و عشایرشان درخواست امان‌نامه کرده بودند. اکنون به مجرد رسیدن این نامه به دست شما، تمام تلاش خود را به کار گیرید و با کلیه سربازان و تجهیزات خود به سوی من بشتابید. سپاس خدای را که انتقام خود را گرفتید و به آرزوی خود نایل آمدید و خداوند، سرکشان و دشمنان را نابود ساخت.»..[۲۶]

با رسیدن این نامه، کارگزاران و فرمانداران معاویه، به تحریک مردم پرداخته و آنان را برای حضور و آمادگی در جنگ با گل رخشنده و نواده رسول اکرم(ص) تشویق و ترغیب کردند و در اندک مدتی سپاهی گران به معاویه پیوست، که از کلیه تجهیزات برخوردار بود. معاویه با آن نیروی سهمگین فریب‌خورده و آزمندی که برایش فراهم آمد، پیشروی خود را به سوی عراق آغاز کرد و خود شخصا فرماندهی لشکریان را بر عهده گرفت و ضحاک بن قیس فهری را در پایتخت جانشین خود قرار داد. تعداد شصت هزار سرباز و به گفته‌ای بیش از این مقدار، معاویه را همراهی می‌کردند. (آن‌چه مهم به نظر می‌رسد این است که) این سپاه با هر تعدادی، تسلیم گفته معاویه و مطیع دستورات وی و مجری خواسته‌هایش بودند. معاویه با این لشکر انبوه بیابان و صحرا در نوردید، وقتی به منطقه پل‌ منبج‌[۲۷] رسید. در آنجا درنگ کرد و به سامان دادن امور سپاهیانش پرداخت..[۲۸].

از سویی امام حسن(ع) با آگاهی از حرکت معاویه به سمت عراق، مردم کوفه را به جهاد و حضور در کارزار با معاویه برانگیخت و با اعزام حجر بن عدی وی را مأموریت داد تا به کارگزاران و مردم دستور دهد خود را آماده حرکت سازند و منادی متن «الصلاة جامعة» اعلان نمود و مردم بی‌درنگ اجتماع کردند و امام حسن(ع) به منادی فرمود: هرگاه دیدی مردم به اندازه دلخواهت گرد آمدند، مرا خبر کن. (پس از گردهمایی مردم) سعید بن قیس همدانی حضور امام شرفیاب شد و عرضه داشت. می‌توانید تشریف فرما شوید، حضرت با حضور در آن جمع، بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و فرمود:[۲۹] اما بعد، خدای سبحان جهاد را بر آفریدگانش واجب ساخت و ان را اکراه نامید، سپس به مؤمنان مبارز فرمود: (بردباری پیشه کنید که خداوند با بردباران است) مردم! تا بر اموری که از آن اکراه دارید، صبر و شکیبایی نکنید، به آن‌چه دوست دارید دست نخواهید یافت. شنیده‌ام معاویه خبر یافته ما تصمیم حمله به او داریم به همین دلیل خود را مهیای نبرد کرده است. بنابراین، شما نیز رهسپار اردوگاه‌های خود در نخیله شوید، خداوند ما را مشمول رحمت خویش قرار دهد..[۳۰]. مردم در پاسخ امام(ع) سکوت کردند.[۳۱]

نکوهش موضع عدم همکاری‌

آری، آن‌گاه که امام مجتبی(ع) از مردم خواست با حضور در اردوگاهشان، نخیله، به ندای وی پاسخ دهند، آنان با سکوت خود در قبال رهبر و پیشوای خویش، چنین موضع عدم همکاری اتخاذ کردند و با نگریستن به این‌سو و آن‌سو دل‌هایشان را بیم فرا گرفت. عدی بن حاتم طایی با مشاهده این وضعیت به‌پا خاست و اظهار داشت: «من، پسر حاتم هستم، سبحانالله! چه رفتار زشت و ناپسندی! از پیشوای خود و فرزند دخت پیامبرتان فرمان نمی‌برید؟ سخن‌پردازان شهر که زبان‌هایی چونان شمشیر برنده دارند و هرگاه روز عمل شود چون روبهان دست به حیله می‌زنند، کجایند؟ آیا از عذاب الهی و ننگ و عار این رفتار پروا ندارید؟» سپس رو به امام(ع) کرد و عرضه داشت: «خداوند به واسطه وجود مقدست مردم را به رشد و هدایت رهنمود گردد و از گزندها مصون دارد و توفیق دهد تا رفت و برگشتت ستوده باشد، سخنان گهربارت را شنیدیم و دستوراتت را دریافتیم و به آن‌چه فرمودی و نظر داری گردن نهادیم، اما ما! اکنون خود، به اردوگاهم می‌شتابم. هرکس علاقه دارد به من بپیوندد در پی‌ام حرکت کند» سپس رهسپار گردید و از مسجد خارج و بر مرکب خود که در آن نزدیکی بود سوار شد، و به سمت نخیله به حرکت درآمد و به غلامش دستور داد هرگونه که خود صلاح می‌داند، بدو پیوندد. عدی بن حاتم نخستین کسی بود که در اردوگاه لشکریان حضور یافت[۳۲]. آن‌گاه قیس بن سعد بن عباده انصاری و معقل بن قیس ریاحی، زیاد بن صعصعه تیمی به‌پا خاسته و مردم را به شدت مورد نکوهش و ملامت قرار داده و آنان را به حضور در جنگ، ترغیب نمودند و مانند عدی بن حاتم، به ندای رهبر پاسخ مثبت و فرمانش را پذیرا شد. امام حسن(ع) بدانان فرمود: شما در گفتارتان راستگویید خداوند شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. من همواره شما را به صداقت در نیت و وفاداری و اطاعت و محبت واقعی نسبت به ما می‌شناسم. خداوند به شما پاداش عنایت کند.

سپس از منبر فرود آمد و مردم از مسجد بیرون رفته و آماده حرکت شدند. امام(ع) نیز با جانشین قرار دادن مغیرة بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب بر کوفه، رهسپار اردوگاهش شد، و به مغیره دستور داد مردم را برای حضور در اردوگاه تشویق و به سوی وی اعزام نماید، او نیز با ترغیب مردم آنان را مهیای حرکت نموده و لشکری انبوه گرد آمد و امام(ع) با سپاهی گران و تجهیزاتی مناسب، به حرکت در آمده تا به نخیله رسید. بدین‌سان، حرکت سپاه آغاز گردید، ولی این بار انگیزه حرکت آنان اختیاری و از سر کوتاهی و بی‌میلی ناشی از طبیعت موضع عدم همکاری‌شان نبود اگر حضور برگزیدگان نیک‌اندیش و مجموعه اهل ایمان نبود، موقعیت دگرگون و عوامل و اسباب ضعف به سرعت به پیروزی می‌رسید ولی موضع پر صلابت برخاسته از ایمان این افراد که گوش به فرمان رهبر داشتند و پیروی از او را لازم و وی را به خلافت سزاوارتر می‌دانستند، از قدرتمندترین عواملی بود که همبستگی و اطاعت را حفظ و در آنها نشاط و شور و هیجان ایجاد کرد.[۳۳]

وجود جریان‌های فکری مخالف، در سپاه امام(ع)‌

سپاهیان امام(ع) از ترکیبی شگفت‌آور تشکیل یافته بود و در آن جریان‌های فکری گوناگون و عناصر مخالف یکدیگر وجود داشت که در یک چشم‌انداز، آن را به چند گروه می‌توان تقسیم‌بندی کرد:

  1. خوارج: اینان کسانی بودند که از اطاعت امام خارج شده و با وی به ستیزه برخاستند و پرچم مخالفت برافراشته و با او به خصومت و دشمنی پرداختند و وجود مقدس امام حسن(ع) را راه حلّی میانه می‌پنداشتند. از این رو، برای جنگ با معاویه به امام پیوستند، رخ دادن اندک شبهه‌ای این افراد را آشفته می‌ساخت و شتابزده در آن داوری می‌کردند و ملاحظه خواهیم کرد که بعدها چگونه بر سر امام حسن(ع) ریختند.
  2. طرفداران حکومت اسلامی، که خود بر دو قسم بودند:
    1. کسانی که در حکومت کوفه به مطامعی که در خواب و خیال و آرزوی آنها بودند، نرسیدند، طرفداری از حکومت شام را نهان می‌داشتند و در پی فرصتی بودند تا با یورش به حکومت کوفه، زمام امور را به معاویه بسپارند.
    2. کسانی که به خاطر کینه‌توزی‌های دیرینه خود و یا خواسته‌های شخصی نسبت به حکومت کوفه، دشمنی می‌ورزیدند. بعد از این به خیانت این افراد و نامه‌نگاری آنها با معاویه پی خواهیم برد که چگونه می‌کوشیدند خود را به دربار وی نزدیک و در حکومتش به نوایی برسند.
  3. متزلزلان: اینان از روشی مشخص و یا خط و مشی ویژه و مستقلی برخوردار نبودند. بلکه هدفشان عافیت‌طلبی و از هر جناحی که به پیروزی دست می‌یافت انتظاراتی داشتند. این گروه از نزدیک در انتظار بودند که امور به کام چه‌کسی خواهد انجامید تا به همان سو گرایش یابند.
  4. گروهی که برخی تعصّبات قبیله‌ای یا اقلیمی آنان را بر می‌آشفت.
  5. فرومایگانی که در مواضع خود برپایه و اساسی ثابت، پایبند نبودند.
  6. مؤمنان وفاداری که اقلیتی نیک‌اندیش را تشکیل می‌دادند و ندایشان در جمع دیگر صداهای مخالف و درگیر با یکدیگر نهان می‌گشت و به جایی نمی‌رسید.

بنابراین، سپاه امام(ع) از سلسله مجموعه‌هایی ترکیب یافته بود که یک هدف را دنبال نمی‌کردند، به همین دلیل در معرض پراکندگی و فروپاشی قرار داشت و اندک حرکتی در جهت تفرقه و جدایی، می‌توانست هرگونه طرح و نقشه‌ای را بر باد دهد هرچند رهبر طراح آن در برترین پایه حکمت و تدبیر قرار داشت و امام(ع) اهمیت وجود چنین حالتی را در ترکیب سپاه خود که عوامل تفرقه و جدایی را با خود داشت، به خوبی احساس کرده بود.

سید بن طاووس در کتاب «الملاحم و الفتن» به سخنی که از امام مجتبی(ع) نقل شده اشاره کرده که این گفته حاکی از عدم اطمینان کامل امام(ع) به سپاهیان خود می‌باشد و از گویاترین سخنانی است که حضرت در این راستا آن را فاش ساخت، آن‌گاه که طی سخنانی سپاهیانش را در مدائن مخاطب قرار داد و فرمود: آن‌گاه که رهسپار جنگ صفین شده بودید، دینتان در برابر دنیاتان قرار داشت ولی امروز دنیاتان در مقابل دینتان قرار دارد، شما دو نوع کشته دادید، کشته‌های صفین که بر آنها می‌گریید و کشته‌های نهروان که درصدد انتقام خون آنها از ما برآمده‌اید، سایر مردم که دست از یاری ما برداشتند و گریه‌کنندگان نیز دست به شورش زدند[۳۴]. معاویه با آشنایی کاملی که به نقاط ضعف سپاهیان امام حسن(ع) داشت و با استفاده از این موقعیت و به اقتضای شرایط موجود، به طرح نقشه‌ای پرداخت، که می‌توانست به نزاع بین امام و معاویه پایان دهد. به این ترتیب که امام را به صلح فرا بخواند و به ظاهر شروط دلخواه آن حضرت را بپذیرد که اگر امام(ع) پذیرای آن شود، دام‌هایی که بر سر راه فرماندهان و سران سپاه حضرت تنیده است، برای جلوگیری از برخورد دو سپاه کافی به نظر می‌رسیده و امام را در برابر عمل انجام شده، به رضایت وامی‌دارد.[۳۵]

طلایه‌داران سپاه امام حسن(ع)‌

امام حسن(ع) با سپاه خویش به نخیله رسید. با درنگی در آن منطقه به سازماندهی لشکریانش پرداخت، آن‌گاه از آنجا به حرکت درآمده تا به «دیر عبد الرحمان» رسید در آنجا سه روز اقامت گزید تا سربازانی که عقب مانده بودند به او بپیوندند. حضرت برای کسب اطلاع از دشمن و زمین‌گیر کردن آن به اعزام طلایه‌داران سپاه خویش پرداخت. این افراد را که تعدادشان به دوازده هزار تن می‌رسید از میان با وفاترین یاران و برجسته‌ترین عناصر سپاهش برگزید و فرماندهی کل لشکر را به پسر عمویش عبیدالله بن عباس سپرد و قبل از حرکت، وی با سخنانی ارزشمند او را چنین سفارش فرمود: پسر عمو جان! دوازده هزار تن از جنگاوران عرب و قاریان مصر را به همراهت اعزام نمودم، آنان را گسیل دار و به نرمی و ملایمت با آنان سخن بگو و با چهره گشاده با آنان روبرو شو. در مورد آنان متواضع و فروتن باش. آنها را به خود نزدیک گردان؛ زیرا آنان باقیمانده یاران مورد اعتماد پدرم امیر المؤمنین‌اند. سپاهیان را از رود فرات عبور ده تا زمانی که با معاویه روبرو گردی هرگاه با او رویارو شدی، وی را هم‌چنان نگاهدار تا من نزد تو آیم؛ زیرا به زودی‌ در پی‌ات حرکت خواهم کرد. گزارش کار روزانه‌ات را در اختیارم قرار ده و با این دو تن - قیس بن سعد بن عباده و پسرش سعید - به مشورت بنشین. با معاویه که روبرو شدی با او نجنگی تا او جنگ را آغاز کرده و با تو بستیزد که در این صورت با او به مبارزه بپرداز. اگر شهادت نصیب تو شد قیس بن سعد فرماندهی سپاه را بر عهده می‌گیرد و در صورت شهادت وی پسرش سعید پذیرای این مسئولیت خواهد شد.[۳۶]

خیانت فرمانده لشکر

عبیدالله بن عباس به منطقه «مسکن»[۳۷] رسید و در آنجا اردو زد و با دشمن روبرو شد. در اینجا بود که نشانه‌های فتنه و آشوب به خوبی پدیدار و دسیسه‌کاری معاویه به اردوگاه امام راه یافت؛ زیرا با وجود منافقان و راحت‌طلبانی که خود را در سپاه حضرت جا زده بودند زمینه را کاملا مناسب دید و این شایعه دروغ که: «امام حسن(ع) در مورد صلح و آشتی با معاویه نامه‌نگاری می‌کند، بنابراین شما مردم چرا خود را به کشتن می‌دهید؟» همه‌جا منتشر شد. وضعیت در برابر فرمانده لشکر آشفته گردید و در مورد صدق و کذب این شایعه میان لشکریان همهمه افتاد. برخی آن را درست و برخی دروغ می‌دانستند و عدّه‌ای می‌کوشیدند به هر طریق ممکن آن را اثبات نمایند و عبیدالله فرمانده لشکر تلاشی در جهت اطمینان یافتن از دروغ بودن شایعه و دور از واقعیت بودن آن انجام نداد؛ زیرا امام مجتبی(ع) در آن زمان به اعزام فرستادگان خود به اطراف و اکناف و تدارک نیرو مشغول بود تا به طلایه‌دارانش بپیوندند و برای جنگ با معاویه با وی مکاتبه داشت و با سخنرانی‌های آتشین خود مردم را به نبرد تشویق می‌کرد ولی در خصوص صلح و آشتی نه مکاتبه‌ای انجام داد و نه هرگز در آن زمان چنین پنداری داشت.

فرمانده لشکر دچار حیرت و سرگردانی شد و در خود فرو رفت و در سرنوشت خویش به اندیشه افتاد و از خودداری کوفیان مبنی بر حضور در میدان کارزار و درنگ و کوتاهی آنان از پاسخ دادن به ندای جهاد و مبارزه آگاهی داشت. از این‌رو پنداشت در موقعیتی چندان حساس قرار ندارد و آن دسته از طلایه‌داران سپاه کوفه که با انبوه لشکریان شام رویارو شده‌اند، در برابر این سپاه گران توان مقاومت ندارند و قادر نیستند در جنگی نابرابر با آنان درگیر شوند. عبیدالله بن عباس در حیرت و سرگردانی و خواب و خیال به سر می‌برد که نامه‌های معاویه به دستش رسید. این نامه‌ها حاوی عوامل نیرنگ و فریبی بود که دقیقا بر حس خود بزرگ‌بینی و ریاست‌طلبی ابن عباس انگشت می‌نهاد و معاویه به خوبی از نقاط ضعف عبیدالله بن عباس آگاهی داشت.

در نامه معاویه آمده بود: (ابن عباس)! «(امام) حسن در مورد صلح، با من مکاتبه نموده و زمام حکومت را به من سپرده اگر به اطاعت من درآمدی که چه بهتر، در غیر این صورت تو را به اطاعتم درخواهم آورد» و برای انجام این کار یک میلیون درهم برای ابن عباس اختصاص داد[۳۸]. شیوه معاویه در جنگ با دشمنانش استفاده از نقاط ضعف آنان بود و برای ایجاد خلل در تصمیم و اراده آنها و به ضعف کشاندن قدرتشان به هر وسیله‌ای متوسل می‌شد. بدین‌سان، عبیدالله بن عباس با بازگشت به خویش، ندای خیانت‌پیشگان را لبیک گفت و دست تمنا به سوی قاتل فرزندان خویش دراز کرد و لعنت تاریخ را برای خویش به یادگار نهاد. او، خود خواسته بود تا بدین پایه در ورطه سقوط افتد و شب هنگام، شکست خورده و با خواری و ذلتی که هیچ آزادمرد شرافتمندی بدان تن در نمی‌دهد، زیر چتر حمایت معاویه قرار گرفت. با پدیدار شدن فروغ صبحگاهی، اردوگاه امام(ع) فرمانده خویش را از دست داده بود. منافقان و سازشکاران از این رخداد، از شادی در پوست خود نمی‌گنجیدند و چشمان یاران مخلص و باوفای حضرت اشکباران بود، و امام حسن(ع) همچنان بر موضع قوی خود باقی و نبرد با معاویه را ضروری می‌دانست.

چیزی نمانده بود که سپاهیان در «مسکن» بر امام(ع) بشورند، ولی قیس بن سعد عباده فرمانده با ایمان و مقاومی که امام(ع) او را در صورت عدم حضور عبیدالله بن عباس در رده فرماندهی، جانشین وی قرار داده بود، سخت کوشید تا باقیمانده روحیه لشکریان را که در اثر فرار فرمانده، از دست رفته بود حفظ و بین مجموعه‌ها و آحاد سپاه ایجاد همبستگی نماید. از این‌رو، به‌پا خاست و اظهار داشت: مردم! نهراسید، کاری که این فرد انجام داد بر شما گران نیاید. وی، پدر و برادرش حتی یک روز خیری به همراه نداشتند. پدرش عموی رسول خدا(ص) در جنگ بدر به جنگ پیامبر آمد. ابو الیسر کعب بن عمرو انصاری وی را اسیر و نزد رسول اکرم(ص) آورد. پیامبر اسلام فدیه او را گرفت و میان مسلمانان تقسیم کرد و برادرش را بر مصر فرمانروایی داد، اموال وی و اموال مسلمانان را به سرقت برد و با آنها کنیزک خریداری کرد و آنها را برای خود حلال‌ پنداشت و این شخص (عبیدالله) را بر یمن گمارد و وی نیز از بیم بسر بن ارطاة گریخت و فرزندانش را رها کرد و کشته شدند و اکنون دست به این کار زد[۳۹].

بدین‌گونه، قیس با پایداری در موضع خود و با ایمان به هدفش بی‌پروا سخن گفت و با کلماتی تمسخرآمیز و زننده که حاکی از گذشته نامطلوب عبیدالله و روحیه پست او بود نیای وی را به باد انتقاد گرفت که باعث سقوط وی در این ورطه هولناک شد. سخنان قیس در دل شنوندگان نشست و همه یک صدا و با هیجان و پرشور فریاد زدند «خدایا! سپاس که او را از بین ما بیرون بردی»[۴۰]. قیس توانست در آن موقعیت بس دردناکی که در آستانه سقوط قرار داشت حالتی از عزم و اراده در مردم به وجود آورد و بدین‌سان، نظم و آرامش بر لشکریان سایه افکند و مردم به حضور فرمانده جدید خود در کنار خویش اطمینان یافتند.[۴۱]

خیانت‌های پیاپی در لشکر امام(ع)‌

خبر تسلیم شدن عبیدالله به دشمن، به مدائن رسید. هاله‌ای از رنج و اندوه دل‌ها را فرا گرفت و امام(ع) احساس نمود از ناحیه نزدیک‌ترین یاران و افراد وفادارش مورد طعنه و نکوهش قرار دارد و از دیگر سو، خبر نامه‌نگاری برخی از سران و فرماندهان لشکر به معاویه و درخواست امان‌نامه از او برای خود و عشایر ناحیه خویش و مکاتبه معاویه با بعضی از آنها در مورد امان نامه و وعده مال و منال نیز، به امام(ع) رسید[۴۲]. نقل شده: «معاویه نزد هریک از عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجار بن أبجر و شبث بن ربعی، جاسوسانی فرستاد و بدانان وعده داد: هریک از شما (امام) حسن را کشتید یکصد هزار درهم و یکی از لشکرهای شام و دختری از دخترانم را پیشکش خواهید داشت». این خبر به امام(ع) رسید، حضرت زره به تن کرد و آن را زیر لباس مخفی ساخت و همواره با رعایت احتیاط جز با پوشیدن زره، در نماز حضور نمی‌یافت. روزی یکی از مخالفان به سوی او تیری پرتاب کرد که با وجود زره، به بدن مبارکش اصابت نکرد[۴۳]. بدین‌ترتیب، خیانت‌ها یکی پس از دیگری در لشکریان امام پدیدار شد.

از آن جمله: «(امام) حسن(ع) چهار هزار جنگجو را به فرماندهی مردی کندی به سوی معاویه فرستاد وقتی در منطقه «انبار» فرود آمد، معاویه با فرستادن پانصد هزار درهم برای وی فرمانروایی برخی مناطق و جزیره را به او وعده داد. فرمانده به همراه دویست تن از افراد ویژه خویش، به معاویه پیوست و پس از او مردی را از قبیله مراد بدان سامان اعزام نمود وی که سوگند بزرگ یاد کرده بود دست به چنین کاری نزند، مانند فرمانده نخست عمل کرد و (امام) حسن(ع) قبلا به لشکریان خبر داده بود که این فرمانده نیز نظیر اوّلی عمل خواهد کرد»[۴۴]. امام حسن(ع) در برابر این همه رنج و گرفتاری‌های پی‌درپی، هم‌چنان با حفظ آرامش خود، مراقب اوضاع بود که سرانجام، کار به کجا خواهید کشید. آن‌چه از متون تاریخی بر می‌آید. ابن عباس به تنهایی نگریخته بلکه عدّه‌ زیادی از سران و فرماندهان لشکر نیز او را همراهی کرده‌اند و فضای سرشار از بدبختی و یأس و نومیدی از امکان پیروزی امام بر دشمنش نیز می‌تواند مزید بر علت باشد.

بدین‌سان، اخبار فرار فرماندهان و سران ویژه سپاه، پیاپی به امام(ع) می‌رسید. گریختن این عده از فرماندهان، فرار تعداد زیادی از سربازان را نیز به دنبال داشت به گونه‌ای که سبب نافرمانی و هرج و مرج گسترده‌ای در لشکریان حضرت شد. به گفته یعقوبی: پس از فرار عبیدالله و افراد ویژه‌اش، شماره فراریان سپاه به سوی معاویه رو به افزایش نهاده و به هشت هزار تن رسید. وی می‌گوید: معاویه، با اعزام فرستاده‌ای نزد عبیدالله بن عباس، یک میلیون درهم به او وعده داد. بدین‌ترتیب، هشت هزار تن از طرفداران ابن عباس به معاویه پیوستند و قیس بن سعد هم‌چنان برای جنگ با معاویه مصمم ماند»[۴۵].

اگر تعداد لشکریان حاضر در «مسکن» را دوازده هزار تن بدانیم، فراریانی که از این سپاه به معاویه پیوستند، دو سوم آن جمعیت را تشکیل می‌دادند و این تعداد درصد زیادی به شمار می‌آمد. در صورتی که تعداد لشکریانی که معاویه آنان را برای نبرد با امام حسن(ع) فرماندهی می‌کرد به شصت هزار تن بالغ می‌گشت و هزاران نیروی فراری لشکر امام حسن(ع) نیز به این تعداد افزوده می‌شد. در حقیقت، این عمل ضربه‌ای سهمگین و بلایی فوق العاده دردآور بود که هر قدرتی در برابر آن درهم می‌شکست و فاجعه وحشت‌زایی به بار آورد که بخش بزرگی از مسؤلیت آن را عبیدالله بن عباس در برابر خدا و تاریخ بر عهده داشت. آن‌چه را از این فرار دسته جمعی می‌توان فهمید این است که در مجالس و محافل جمعی از سران و شخصیت‌های سپاه امام(ع) در جهت اعمال خیانت‌کارانه، توطئه صورت می‌گرفت. در غیر این صورت با کدام معیار منطقی می‌توان فرار هشت هزار تن جنگجو را از لشکری که در اندک مدتی مهیای نبرد شده بود تفسیر و توجیه نمود. آیا این عمل از اندیشه‌ای قبلی و نقشه‌ای خائنانه و حساب شده ناشی نبوده است؟

امام حسن(ع) برای خارج شدن از بن بستی که در اثر آن روحیه لشکریانش در «مسکن» درهم شکست و در مدائن توان و قدرت آنها متزلزل گردید، به ویژه زمانی که نابرابری تعداد سپاه خود و لشکریان دشمن را مدنظر قرار می‌داد، در پی یافتن راهی برآمده و به چاره‌جویی پرداخت. بنا به نقل منابع تاریخی‌[۴۶]، لشکریان امام(ع) تنها بیست هزار نفر را تشکیل می‌دادند و پس از خیانت عبیدالله و ملاحظه پیوستن هزاران تن از آنها به معاویه در «مسکن» سپاهیان امام(ع) یک پنجم سپاه دشمن بودند. معیارها و محاسبات نظامی وضعیتی این‌چنین، شکستی بزرگ تلقی می‌شود. افزون بر اینکه بنا به گفته برخی منابع، عده‌ای از سربازان حضرت در مدائن گریختند این عده در صورت پیروزی سپاهیان امام حسن(ع) و طمع دست‌یابی به غنیمت‌ها به حضور در این سپاه رغبت نشان داده و لشکریان را همراهی‌ می‌کردند ولی با احساس برتری نظامی و تجهیزات و نفرات طرف مقابل، فرار را بر قرار ترجیح دادند.

شایعه‌هایی دروغ که معاویه برای درهم شکستن باقیمانده روحیه لشکریان امام در مسکن و مدائن بدان‌ها دامن زد، از اموری بود که بر آشفتگی اوضاع افزود. در اینجا به برخی از شایعات و نیز تأثیر آنها بر روحیه عمومی سربازان امام حسن(ع) در مدائن و مسکن اشاره می‌کنیم: معاویه با تمام تبهکاری و مکر و حیله کوشید تا در سپاه کوفه رخنه ایجاد کند و توان و قدرت آنها را به ضعف بکشاند. دروغ‌هایی که به کار می‌برد، حاکی از آشنایی دقیق وی در ساخته و پرداختن آنها بود. جاسوسانی را به اردوگاه مدائن می‌فرستاد تا شایع کنند: «... قیس بن سعد، فرمانده سپاه مسکن پس از فرار ابن عباس، با معاویه از در صلح و آشتی درآمده و به او پیوسته است.»..[۴۷]. دیگری را به اردوگاه قیس در مسکن اعزام می‌کرد تا به آنان بگوید (امام) حسن با معاویه مصالحه کرده و بدو پاسخ مثبت داده است.»..[۴۸]. آن‌گاه در مدائن شایعه‌ای انتشار یافت که: «... بهوش باشید! قیس بن سعد کشته شد، همگی پراکنده شوید، سربازان به سراپرده امام حسن(ع) حمله ور شده و اموال او را به غارت برده حتی زیرانداز او را از زیر پایش کشیدند و خشم و نفرت حضرت از آنان افزایش یافت و از آنها بیمناک شد. از این‌رو، به دژ سفید مدائن، وارد گردید»[۴۹].

بدین‌سان، موج شایعاتی که با پلیدی و مکر و حیله معاویه به وجود می‌آمد، بر هر دو جناح سپاه مدائن و مسکن سایه افکند و باقیمانده همبستگی خویش را از دست دادند، و سبب شد در مجموعه‌های زیادی از فرومایگان آشوب‌طلبی که در پی آشفتگی اوضاع بوده و بین اطاعت و نافرمانی از ثبات برخوردار نبودند، تزلزل ایجاد نماید. از شایعاتی که در سپاه مدائن به وجود آمد، انتظار می‌رفت چه تأثیری از خود به جای نهد؟ با اینکه سربازان به خوبی از خیانت فرمانده «مسکن» که قیس را در پایه او نمی‌پنداشتند با اطلاع بودند. بنابراین، چرا سربازان شایعه خیانت فرمانده دوم (قیس) و یا خبر کشته شدنش را باور نکنند؟ از سویی تأثیرپذیری لشکریان «مسکن» از این شایعات کمتر از سپاه مدائن نبود؛ زیرا آنها نیز قبلا به خیانت فرمانده خود دچار شده بودند. در کشاکش این رخدادها هیئتی به نمایندگی مردم شام مرکب از مغیرة بن شعبه و عبدالله بن کریز و عبدالرحمان بن حکم که حامل نامه‌های مردم عراق بودند، حضور امام مجتبی(ع) رسیدند تا آن بزرگورا در جریان نامه‌های عراقیان و مقاصد شوم برخی از یارانش، که برای شعله‌ور ساختن آتش فتنه و آشوب در فرصتی مناسب، داوطلبانه در صفوف لشکریان امام(ع) راه یافته‌اند قرار دهند. این هیئت، نامه‌های مردم عراق را مقابل امام(ع) پراکندند. حضرت که خود بر مقاصد شوم و روحیه آشوب‌طلبی یارانش آگاهی داشت، چیزی بر یقین‌اش افزوده نشد. در این نامه‌ها دست خط و امضای افراد، به روشنی و به صراحت در برابر دیدگان امام(ع) قرار داشت.

بدین‌ترتیب، از ناحیه معاویه صلح و آشتی با شروطی که امام خود، آن را مناسب می‌دانست بر او عرضه گردید، ولی حضرت نمی‌خواست بدانان پاسخی دهد که خواسته‌های معاویه را برآورده سازد و در دادن پاسخ بسیار دقیق عمل کرد به گونه‌ای که از سخنان حضرت به پذیرش صلح و یا مطلبی اشاره به صلح، پی نبردند، بلکه حضرت به پند و اندرز آنها پرداخت و به پرستش خدای عزّ و جل و آن‌چه به صلاح آنان و مسلمانان بود، فرا خوانده و به اموری که در قبال آن در پیشگاه خدا و در حق رسول او مورد پرسش قرار می‌گرفتند، یادآورشان ساخت. وقتی مغیره و رفقایش نخستین نقش سناریویی را که حیله معاویه در واداشتن امام به صلح، به کار گرفته بود، شکست خورده یافتند و امام راستگو(ع) را در برابر توطئه‌های قوی همچنان ثابت قدم و استوار یافتند به اجرای دومین بخش از سلسله تلاش‌هایی که از ناحیه معاویه تدارک دیده شده بود، پرداختند، هرچند در درازمدت نتیجه دهد یا حداقل اثری نامطلوب به جای بنهد که بر بغرج بودن موقعیت امام بیفزاید، گرچه به واسطه آن نتوان امام را به صلح و آشتی واداشت. این هیئت، اقامت‌گاه امام(ع) را به قصد اردوگاه لشکر که در انتظار نتایج گفت‌وگوها بودند، ترک گفتند. یکی از اعضای هیئت با صدای بلند به گونه‌ای که مردم بشوند اعلان داشت: «خدای متعال، خون مسلمانان را به برکت وجود فرزند رسول خدا، حفظ نمود و آشوب را فرونشاند و حضرت به صلح و آشتی پاسخ مثبت داد.»..[۵۰]. بدین‌سان، این افراد به بهترین وجه ممکن نقش خود را بازی کرده و فضایی پرالتهاب از فاجعه و مصیبت آفریدند که در پی آن، اوضاع به تیرگی انجامید و توده‌های آشوب و بلوا، دستخوش انفجار و اتحاد و همبستگی‌ لشکریان، تزلزل یافت و نشانه‌های رنج و مصیبت در افق پدیدار گشت. این چه غائله و مصیبتی بود که مغیره و رفقایش، آتش آن را شعله‌ور ساختند؟[۵۱]

سوء قصد به جان امام حسن(ع)‌

رنج و مصیبت امام حسن(ع)در مورد لشکریانش، در همین جا پایان نیافت، بلکه منحرفان و خوارج، نقشه قتل او را کشیدند و حضرتش سه بار مورد هجوم تروریست‌ها قرار گرفت.

  1. در حال نماز، شخصی به سوی او تیراندازی کرد که در بدن مبارکش هیچ‌گونه اثر نکرد[۵۲].
  2. جراح بن سنان، نیزه خود را در ران مبارک آن حضرت فرو برد. به گفته شیخ مفید (ره): امام حسن(ع) برای پی بردن به مراتب اطاعت یارانش و بصیرت کامل به امور خود آنان را آزمود و دستور داد منادی اعلان دارد، متن الصلوة جامعة[۵۳]. وقتی مردم گرد آمدند حضرت در جمع آنان به ایراد سخن پرداخت و فرمود: اما بعد، به خدا سوگند! امید آن دارم که به لطف و منّت الهی، نسبت به بندگانش در پند و اندرز به شما از هرکس دیگری صادق‌تر باشم. هیچ‌گاه کینه مسلمانی را به دل نگرفتم و اندیشه شوم و بلا و بدبختی برای مردم، در سر نپروراندم. به هوش باشید! اتّحاد و همبستگی هرچند خویشایندتان نباشد، از پراکندگی و تفرقه برایتان ارزشمندتر است. آگاه باشید! من به مصالح شما از خودتان آگاه‌ترم. بنابراین، با فرمانم مخالفت نورزید و خداوند من و شما را مورد رحمت و غفران خویش قرار دهد و به آن‌چه محبت و رضایش در آن است رهنمون گردد. مردم به یکدیگر نگاه کرده و می‌گفتند: به نظر شما منظورش چیست؟ و برخی با هیجان اظهار داشتند: به خدا سوگند! او تصمیم دارد با معاویه از در صلح و آشتی درآید و خلافت را به او بسپارد، به خدا سوگند! این مرد کافر شده است! پس از این سخنان، به سراپرده امام(ع) یورش بردند و اموالش را چپاول و سجاده‌اش را از زیر پایش کشیدند. سپس عبدالرحمان بن عبیدالله بن جعال ازدی عبای امام را از دوش مبارکش کشید و حضرت با حمایل شمشیر بدون عبا در جای خود نشسته بود. سپس مرکب خویش را خواست و بر آن سوار شد، عده زیادی از یاران وفادار و پیروانش وی را در میان گرفته و از سوء قصد دشمن نسبت به او جلوگیری به عمل آوردند. حضرت فرمود: قبایل ربیعه و همدان را به یاری‌ام فرا خوانید، یارانش با فرا خوانده شدن، پیرامون امام حلقه زده و مردم را از اطراف حضرت پراکنده ساختند، امام(ع) از آن مکان رهسپار و دیگر مجموعه‌هایی از مردم نیز وی را همراهی کردند، وقتی از ساباط عبور می‌کرد، مردی از قبیله أسد، به نام «جراح بن سنان» سرنیزه‌ای بر دست، با گرفتن لگام استر حضرت، فریاد زد:الله اکبر! ای حسن! آیا تو نیز مانند پدرت مشرک شده‌ای؟ سپس سر نیزه را در ران حضرت فرو برد و آن را شکافت و به استخوان رسید، امام حسن(ع) به گردن او درآویخت و هردو به زمین افتادند، مردی از هواداران امام(ع) به نام «عبدالله بن خطل طائی» بر جست و نیزه را از دست وی گرفت و شکمش را با آن پاره کرد. «ظبیان بن عماره» یکی دیگر از یاران حضرت بینی آن مرد را برید و در اثر آن جان داد، فرد سومی که با وی همکاری می‌کرد دستگیر و به قتل رسید و بدن‌ مجروح امام مجتبی(ع) را بر تختی به مدائن انتقال دادند.»..[۵۴].
  3. این بار به هنگام نماز، وی را با خنجر مجروح ساختند[۵۵].[۵۶]

موضع‌گیری امام حسن(ع)‌

به گفته شیخ مفید (ره): «وقتی امام حسن(ع) در امور مردم اندیشید، با بصیرت کامل پی برد که مردم از یاری‌اش دست شسته و با مقاصد شومی که در دل دارند، به ناسزاگویی و تکفیر او پرداخته و خونش را حلال و اموالش را به یغما بردند و تنها از شر و فتنه پیروان خاص خود و هواداران پدر بزرگوارش در امان بود و این جمعیت توان مقاومت در برابر سربازان شام را نداشت. از این‌رو، معاویه طی نامه‌ای وی را به آتش بس و برقراری صلح فرا خواند و نامه‌های یارانش را که در آنها متعهد شده بود، خون امام را بریزند و او را به معاویه تسلیم کنند، برایش فرستاد و یادآور شد در صورتی که امام به این درخواست پاسخ مثبت دهد، اجرای شروط زیادی را بر خود لازم بشمرد، و بندهایی را در آن پیمان‌نامه مطرح کرد، که در صورت وفای به آنها، منافع عموم ملحوظ می‌شد، ولی امام(ع) بدان‌ها مطمئن نشد و پی‌برد که معاویه بدین وسیله تصمیم فریب و ترور وی را دارد، ولی به جهت پایان دادن به جنگ و اجرای آتش‌بس، ناگزیر به پذیرش آن شد؛ زیرا همانگونه که در توصیف یارانش یادآور شدیم، آنان حق وی را نشناختند و بر او شوریده و سر مخالفت برداشتند و بسیاری از آنها خون وی را حلال شمرده و درصدد تسلیم او به دشمن برآمدند و پسر عمویش از یاری وی دست برداشت و به دشمن او پیوست و اکثریت مردم دنیا را به آخرت ترجیح دادند»[۵۷].[۵۸]

منابع

پانویس

  1. به اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۴ چاپ دار التعارف سیرة المؤمنین (مبحث خوارج) به نقل از ابن اثیر مراجعه شود.
  2. اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۲۵- ۵۲۶ مراجعه شود.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۵- ۱۹۹.
  4. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۳- ۱۹۴.
  5. اعیان الشیعة، ج۱، ص۵۲۸- ۵۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ج۲۰، ص۱۹۵- ۲۰۰.
  6. نهج البلاغه خطبه ۱۷۷ (چاپ محمد عبده).
  7. به سیرة الائمة الإثنی عشر، ج۱، ص۴۴۶- ۴۵۱ مراجعه شود.
  8. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۵۵-۱۶۵.
  9. امالی، ص۱۹۲.
  10. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
  11. این روایت علاوه بر ارشاد، در امالی طوسی و تفسیر فرات نقل شده و بسیاری از کتب اهل سنت، نظیر آن را نقل کرده‌اند، به ملحقات احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۸۲- ۱۹۳ مراجعه شود.
  12. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۶۵.
  13. مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
  14. ارشاد، ج۴، ص۱۵.
  15. اعیان الشیعة، ج۴، ص۱۴؛ مقاتل الطالبیین چاپ مکتبه الحیدریه- نجف ۱۳۵۸.
  16. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۶۷.
  17. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱؛ تاریخ طبری، ج۶، ص۸۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۶؛ تاریخ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۰.
  18. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۶۸.
  19. تاریخ یعقوبی، ج۶، ص۸۶؛ مقاتل الطالبیین، ص۱۶؛ تاریخ ابن اثیر، ج۳، ص۱۷۰.
  20. مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
  21. مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
  22. مقاتل الطالبیین، ص۳۳.
  23. مقاتل الطالبیین، ص۵۶- ۵۵.
  24. شرح نهج البلاغه از ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳.
  25. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۶۸.
  26. مقاتل الطالبیین، ص۳۸- ۳۹.
  27. پل منبج، نام شهری قدیمی است که فاصله میان آن و حلب دو روز راه است.
  28. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۷۱.
  29. صلح امام حسن، ص۶۵، دار الغدیر للطباعة و النشر- بیروت چاپ ۱۹۷۳.
  30. اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۹.
  31. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۷۳.
  32. اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۹- ۲۰.
  33. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۷۶.
  34. صلح امام حسن، ص۷۰.
  35. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۷۸.
  36. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۸۰.
  37. منطقه‌ای در نزدیکی«آوانا» در ساحل رودخانه دجیل که در سال ۷۲ هجری نبرد بین عبد الملک مروان و مصعب بن زبیر در آنجا رخ داد.
  38. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۴۲.
  39. مقاتل الطالبیین، ص۳۵.
  40. مقاتل الطالبیین، ص۳۵.
  41. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۸۱.
  42. اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
  43. اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
  44. اعیان الشّیعه، ج۴، ص۲۲.
  45. صلح امام حسن، ص۸۰.
  46. صلح امام حسن، ص۸۱.
  47. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
  48. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
  49. تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۲۰۳.
  50. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱.
  51. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۸۴.
  52. حیاة الامام الحسن، ج۲، ص۱۰۹.
  53. این اصطلاح برای دعوت مردم به اجتماع و گردهمایی بزرگ، اعلان می‌شد.
  54. ارشاد، ص۱۹۰.
  55. ینابیع الموده، ص۲۹۲.
  56. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۹۱.
  57. ارشاد، ص۱۹۰- ۱۹۱.
  58. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۴، ص ۱۹۳.