جنگ جمل

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از روز جنگ جمل)
جنگ جمل
تصویر نمادین جنگ جمل

جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن به فرماندهی طلحه و زبیر و عایشه داشت. به دلیل آنکه عایشه در این جنگ بر روی شتر سرخ مویی سوار شد بود معروف به جنگ جمل (شتر نر) شد. این نبرد در سال ٣۶ هجری در بصره روی داد و باعث کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان گشت و در انتها با پیروزی امیرالمؤمنین (ع) به پایان رسید.

مقدمه

جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن (ناکثین) داشت[۱]. پس از کشته شدن عثمان در سال ۳۵ هجری، مردم با علی (ع) برای خلافت بیعت کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان عثمان. طلحه و زبیر از اولین بیعت‌کنندگان بودند که به امید ریاست و پست بیعت کردند، ولی چون دیدند علی (ع) امتیاز بیهوده نمی‌دهد، حسد و کینۀ آنان و روش عادلانۀ حضرت امیر (ع) و تحریکات امویان، سبب شد آنان پیمان شکستند و به اسم انجام عمره به مکّه رفتند. پیمان‌شکنان دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ مخالفت به بهانۀ خونخواهی عثمان آغاز شد. عایشه هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی قتل عثمان بود و به کشتن او فتوا داده بود! امّا پیراهن عثمان را علم کرد و فتنه به راه انداخت[۲].[۳]

نام جمل به جهت سوار شدن عایشه در کجاوه‌ای، روی شتری بوده که عدۀ زیادی در دفاع از آن کشته شدند. این نبرد روز جمعه نیمۀ جمادی الاخر سال ۳۶ رخ داد[۴]. مخالفان اصلی امیرالمؤمنین(ع) و فرماندهان اصلی ناکثین، عایشه، طَلحه و زُبَیر بودند[۵].[۶]

ریشه‌یابی جنگ جمل

چند عامل مهم را می‌توان از انگیزه‌های فتنه‌انگیزی پیمان‌شکنان و بروز غائله جمل به شمار آورد:

عدم تاب‌آوری سیاست‌های عادلانه امیرالمومنین(ع)

امیرمؤمنان(ع) پس از رسیدن به خلافت به منظور برپایی عدالت اجتماعی و اقتصادی با انقلابی گسترده، تحولات فراوانی را پدید آورد و همان‌گونه که در خطبه روز دوم خلافت و امامت خویش فرمود، در تلاش بود با این اقدامات، اصحاب رسول خدا(ص) و جامعه اسلامی را که در این بیست و پنج سال، از راه و رسم و ارزش‌های زمان آن حضرت، فاصله گرفته بودند؛ به راه آن وجود مقدس بازگرداند.

اجرای سیاست‌های الهی امیرمؤمنان(ع) برای شماری از اصحابی که در این سال‌ها با برخورداری از امتیازات ویژه به زیاده‌خواهی عادت نموده بودند، سخت و سنگین آمد؛ به ویژه طلحة بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی که از اصحاب با سابقه پیامبر(ص) به شمار می‌آمدند. طلحه و زبیر به رغم بهره‌مند شدن از کمک‌های مالی فراوانِ عثمان بن عفان از بیت المال، با وقوع انقلاب بر ضد وی، به طمع رسیدن به خلافت پس از او، به صفوف انقلابیون پیوسته و بر آن موج سواری کردند. این دو با مشاهده اقبال سرشناسان اصحاب رسول خدا(ص) و عامه مردم به خلافت امیرمؤمنان(ع)، به امید تداوم یافتن ویژه‌خواری‌ها از بیت المال و گرفتن مناصب مهم، نخستین کسانی بودند که با آن حضرت برای خلافت بیعت کردند؛ اما پس از تعیین والیان مناطق مهم عالَم اسلام و نیز قطع امتیازات ویژۀ آنان و امثال ایشان از بیت المال و حتی اعلام امیرمؤمنان(ع) مبنی بر بازپس‌گیری اموالِ به غارت برده از بیت المال در زمان خلفای پیشین، این دو که آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته می‌دیدند، بیعت خود با آن حضرت را شکستند. طلحه و زبیر با پیوستن به عایشه از همسران پیامبر(ص) که نسبت به امیرمؤمنان(ع) سابقه کینه‌توزی و عناد داشت و اینک عَلَم دروغین خون‌خواهی عثمان و براندازی حکومت آن وجود مقدس را بر دوش گرفته بود، فتنه جمل را به پا کردند[۷].

نقش عبدالله بن عامر؛ والی بصره در جنگ جمل

هنگامی که خبر بیعت مردم با علی(ع)، به عبدالله بن عامر والی بصره رسید، مطمئن بود علی(ع) امارت بصره را از او خواهد گرفت. از این روی مردم را جمع کرد و بالای منبر خطاب به مردم گفت: خلیفه شما عثمان، مظلوم کشته شد و بیعت او بر ذمه شماست. حمایت از وی بعد از مرگ مانند حمایت در زمان حیات است و آن حقی که دیروز بر شما داشتم امروز نیز دارم. مردم با علی بیعت کردند و ما جزء خون‌خواهان عثمان هستیم؛ پس آماده جنگ باشید. مردم با این سخنان او به مخالفت برخواستند.

در این صورت عبدالله درنگ را جایز ندانست و از منبر پایین آمد و به منزل خود رفت و دستور داد وسایل سفر را آماده کنند. وی مردی از حضرموت را جانشین خود ساخت و به وی گفت: امور را به دست گیر و حفظ کن. من به جانب مدینه حرکت می‌کنم تا اوضاع آنجا را بررسی کنم و ببینم کار مردم به کجا می‌کشد. نیمه شب، به طرف مدینه فرار کرد و مردم بصره صبح آگاه شدند که عبدالله بصره را ترک گفته است.

با ورود وی به مدینه طلحه و زبیر به او اعتراض کردند که چرا تو شهر بصره و بیت المال آن را ترک کرده‌ای. عقبة بن ابی معیط نیز به وی اعتراض داشت[۸]. ابن عامر نیز که برابر برنامه‌ای خاص، بصره را ترک گفته بود، به طلحه و زبیر به خاطر بیعتشان با علی(ع) اعتراض کرد.

از اُسد الغابه می‌‌توان دریافت که عبدالله بن عامر از بصره به مکه رفت و بخشی از اموال بصره را با خود برد. زمانی که طلحه و زبیر و عایشه تصمیم گرفتند به شام بروند. آنان را از این تصمیم منصرف کرد و پیشنهاد کرد به سوی بصره حرکت کنند. وی گفت: من در آنجا اموال و اراضی فراوان دارم و گروهی از مردان بصره نیز با ما همراه‌اند[۹].[۱۰]

توطئه معاویه در تحریک طلحه و زبیر

معاویه پس از آن‌که آگاهی یافت گروهی در مدینه با حکومت علی(ع) مخالفند و اظهارات طلحه و زبیر نیز به وی رسیده بود، فهمید طلحه و زبیر به خاطر اینکه از امارت محروم‌اند، آرام نخواهند نشست. از این روی در صدد توطئه و تحریک مخالفان امام علی(ع) برآمد. وی در نامه‌هایی که به طلحة بن عبیدالله، زبیر بن عوام، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر بن کریز، ولید بن عقبه و یعلی بن منیه نوشت، آنها را بر مخالفت با علی و رسیدن به قدرت تحریک کرد.

در نامه‌هایی که به طلحه و زبیر نوشته بود، پس از شمردن فضایل آنها، نوشت: «من برای تو و دوستت از مردم شام بیعت گرفتم و هر کدام که زودتر برای وحدت مردم و کسب قدرت قیام کند و به نزد ما بیاید، امام و پیشوا خواهد بود و بعد از او دیگری امام خواهد شد».

تمام افراد مذکور به نامه معاویه پاسخ مثبت داده و از پیشنهاد معاویه مبنی بر درگیری با علی(ع) استقبال کردند به جز سعید بن عاص[۱۱].[۱۲]

نقش عایشه در جنگ جمل

عایشه از مخالفان سرسخت امیرالمؤمنین(ع) بود. شیخ مفید انگیزه‌های گوناگونی در مخالفت عایشه با علی(ع) نقل می‌کند که ریشه همه آنها به موقعیت حضرت و همسرش نزد رسول خدا(ص) باز می‌گردد[۱۳] عایشه خود می‌گفت: «همواره بین من و علی دوری و نفرتی که میان زن و خویشاوندان شوهرش وجود دارد، وجود داشت»[۱۴]

وی پس از اتمام مراسم حج، مکه را به قصد مدینه ترک کرد و چون به «سَرَف» رسید، مردی از بنی لیث را (که از خویشاوندان مادری او بود) به نام عبید بن ابی‌سلمه مشهور به ابن ام کلاب دید. عایشه گفت: چه خبر؟ پاسخ داد: عثمان کشته شد (عایشه با شنیدن این سخن خوشحال شد) و مردم به اتفاق با علی(ع) بیعت کردند. عایشه ناراحت شد و گفت: ای کاش آسمان بر زمین فرود آید اگر کار خلافت به نفع علی خاتمه یابد. سپس گفت: مرا به مکه برگردانید. او را به مکه بازگرداندند، در حالی که می‌گفت به خدا عثمان مظلوم کشته شده. به خدا من به خون‌خواهی او قیام خواهم کرد. آن مرد گفت: چرا؟ مگر نخستین کسی که با عثمان مخالفت و ستیز کرد تو نبودی! تو همیشه می‌‌گفتی نَعْثَل را بکشید او کافر شده! عایشه گفت: مردم از او خواستند تا توبه کند و او نیز توبه کرد. اما بعد از توبه او را کشتند. من گفتم و آنها گفتند و گفته آخر من بهتر از اول است.

عایشه در حالی از عثمان دفاع می‌کند که قبل از حج، مروان از او خواست عثمان را یاری کند؛ اما او نپذیرفت[۱۵].[۱۶]

انتخاب بصره

عایشه با سخنرانی‌هایی که علیه علی(ع) و در خون‌خواهی عثمان ایراد کرد، توانست جمع زیادی از ورشکسته‌های سیاسی و گروهی از بنی امیه را جذب کند. وی در جمع آنان گفت: بپاخیزید و بر ضد این شورشیان چاره‌ای بیندیشید. گفتند ما به شام می‌رویم. ابن عامر گفت: معاویه بر آنجا مسلط است؛ به بصره رویم که مرا آنجا دست پروردگانی است و مردم آنجا نیز، دل با طلحه دارند. به وی گفتند: خدا تو را زشت بدارد که نه صلح جویی و نه جنگ آور. اگر چنین است چرا خود در بصره نماندی که همچون معاویه باشی و بر آن شهر تسلط داشته باشی که در آن صورت ما به کوفه می‌رفتیم و همه راه‌ها را بر این جماعت می‌بستیم؟ اما او پاسخ قابل قبولی نداشت.

آنان سرانجام تصمیم گرفتند به بصره روند، از این رو به عایشه گفتند: «اگر مردم بصره بخواهند در مورد بیعت علی(ع) که برگردن آنهاست، با ما احتجاج کند، همان طوری که اهل مکه را شوراندی ایشان را هم خواهی شوراند. اگر خداوند کار را برای ما اصلاح فرمود، همانی است که می‌خواهیم و در غیر آن صورت، به اندازه تاب و توان خود دفاع می‌کنیم تا خداوند چه خواهد». عایشه این پیشنهاد را پذیرفت[۱۷].

حرکت ناکثین به طرف بصره

با امکاناتی که از سوی کارگزاران عثمان فراهم شد، طلحه و زبیر همراه عایشه آماده حرکت به سوی بصره شدند. منادی عایشه ندا در داد که مادر مؤمنان و طلحه و زبیر آهنگ بصره دارند. هر کسی می‌خواهد اسلام را عزت دهد و با منحرفان از دین جنگ کند و انتقام خون عثمان را بگیرد و مرکب و لوازم ندارد بیاید، آنان ششصد نفر را بر ششصد شتر سوار کردند و در مجموع هزار نفر شدند. (برخی نیز گفته‌اند نهصد نفر بودند) همگی از اهل مکه و مدینه و چون حرکت کردند، مردم دیگری هم به ایشان پیوستند و جمع آنها به سه هزار نفر رسید. یعلی بن منیه به زبیر چهارصد هزار درهم و برای هفتاد نفر از قریشیان مرکب فراهم ساخت و به عایشه هم شتر نری که نامش عسکر بود داد. گفته‌اند آن را به دویست دینار خرید.

کسانی که از حکومت علی(ع) ناراضی بودند زمانی که از مخالفت عایشه آگاه شدند به سرعت خود را به مکه رسانده و از خون‌خواهان عثمان حمایت کردند؛ از جمله اینها مروان بن حکم، سعید بن عاص، عبدالرحمان بن عتاب بن اسید و مغیرة بن شعبه بودند. مغیره از کسانی بود که مردم را بر خون‌خواهی عثمان تحریص و آنان را به قیام دعوت می‌کرد و بعد خود راه طائف را در پیش گرفت و از هر دو گروه جدا شد[۱۸]. مغیره به خاطر کناره‌گیری‌اش از صحنه‌های سیاسی و به انتظار فرصت نشستن به ذکاوت و هوشمندی شهرت یافت. او جزو مخالفان علی(ع) بود و به مکه آمد و مردم را برای شرکت در جمع شورشیان تشویق می‌کرد؛ ولی در جمع آنها برای خود موقعیت مناسبی نمی‌دید و با ترکیبی که رهبران شورشی داشتند، موفقیت آنان برای وی مورد تردید بود. حرکت به سوی بصره برای مغیره نیز خوشایند نبود؛ زیرا وی به خاطر کار خلافی که در هنگام حکومت بر بصره انجام داده بود، از کار برکنار شد و در نتیجه آینده خوبی را در بصره برای خود نمی‌دید. از این روی راه طائف را پیش گرفت و زمانی که بسر بن ارطات به طائف یورش برد، از او استقبال کرد و با به حکومت رسیدن معاویه حاکم کوفه گردید[۱۹]. عبدالرحمان بن عتاب نیز که در این واقعه موقعیت مناسبی به دست آورده و بر اثر اختلاف طلحه و زبیر پیشنماز جمع شده بود، تا آخر راه با ناکثین بود و در جنگ جمل کشته شد.

مروان از شخصیت‌هایی بود که مدتی مشاور عثمان و از خواص او به شمار می‌رفت. وی می‌دانست که عایشه، طلحه و زبیر مردم را علیه عثمان تحریک کرده‌اند. او به خوبی به یاد داشت که از عایشه برای نجات عثمان کمک خواست، ولی از جانب شورشیان خطری متوجه او نبود وی در پی فرصت بود که کینه خود را ابراز کند. هنگام برپایی نماز در صدد ایجاد تفرقه بین طلحه و زبیر برآمد و خود گفته است که در هنگام جنگ جمل طلحه را با تیر زده است[۲۰].

شورشیان حرکت کردند، «آبان» و «ولید» پسران عثمان نیز با آنان بودند. راهنمای ایشان مردی بود از قبیله عُرَیْنَه. وی همان کسی است که شتر عایشه را از او خریدند. مرد عُرَنی گوید: چون به ناحیه حَوْأَبْ رسیدیم و کنار آب آن ایستادیم، سگ‌های آنجا پارس کردند و به سوی ما خیز برداشتند. پرسیدند نام این آب‌گاه چیست؟ گفتم: حَوْأب. ناگاه عایشه فریاد کشید و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۱] بر زبان آورد و گفت: بدون شک من همانم که شنیدم پیامبر(ص) می‌فرمود: «گویا یکی از شماست که سگ‌های حوأب بر او پارس می‌کنند بر حذر باش ای حمیراء (عایشه) که تو آن باشی!»[۲۲] آن‌گاه بر دست شتر خود کوفت و آن را به زانو درآورد و گفت مرا برگردانید که من همانم[۲۳].

طلحه و زبیر با شنیدن این سخنان دچار مشکل شدند و گفتند این جا حوأب نیست. دروغ می‌گوید کسی که خیال می‌کند اینجا حوأب است، سپس پنجاه نفر از مردم آنجا آوردند و شهادت دادند که اینجا آب حوأب نیست و این اولین گواهی دروغ دسته جمعی بود که در اسلام اتفاق افتاد[۲۴] خوارزمی گواهان دروغ را هفتاد تن ذکر کرده است[۲۵].

این وضعیت که پیش آمد ناچار یک شبانه روز توقف کردند و عایشه بعد از شهادت گواهان نیز مردد بود. از این روی به وی گفتند: در صدد فرار برآیید و بگریزید که علی(ع) هم اکنون خواهد رسید، عایشه و قوم به سوی بصره حرکت کردند[۲۶].[۲۷]

تصمیم علی(ع) بر جهاد و تعقیب ناکثین

امیرالمؤمنین(ع) پس از اطلاع از حرکت بیعت شکنان به جانب بصره، ابن عباس، محمد بن ابی بکر، عمار بن یاسر و سهل بن حنیف را فراخواند و آنان را در جریان حرکت و مسیر این گروه قرار داد. محمد بن ابی بکر گفت: ای امیرالمؤمنین آنها چه می‌خواهند؟ حضرت تبسمی کرد و فرمود: آنها به خون‌خواهی عثمان برخاسته‌اند. محمد گفت: به خدا سوگند کسی جز آنها او را نکشت. سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «اکنون نظریه خود را در این باره بگویید تا بشنوم»[۲۸]

عمار گفت: رأی درست این است که به جانب کوفه حرکت کنیم. مردم آنجا پیرو ما هستند و این قوم آهنگ بصره دارند. ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین نظر من این است که نخست کسانی را به کوفه فرستاده تا برای تو بیعت بگیرند و نامه‌ای به ابوموسی اشعری بنویس که بیعت کند. سپس به جانب کوفه حرکت کنیم و پس از رسیدن به کوفه، با شتاب پیش از آن‌که آن قوم به بصره برسند اقدام کنیم. همچنین باید نامه‌ای به ام سلمه بنویسی که همراه تو حرکت کند در این کار البته برای تو نیرو و قوتی خواهد بود.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من خود با کسانی که مرا همراهی می‌کنند به تعقیب ایشان در مسیر می‌پردازم. اگر در راه به آنان برسم، فرو می‌گیرمشان و اگر به آنان نرسیدم به مردم کوفه نامه خواهم نوشت و از شهرها نیروی کمکی خواهم خواست و به سوی آنان خواهم رفت. اما در مورد ام سلمه، من بیرون آوردن او را از خانه‌اش روا نمی‌بینم هر چند آن دو مرد نسبت به عایشه چنان رفتار کردند[۲۹].[۳۰]

نزدیک شدن بیعت‌شکنان به بصره

وقتی که طلحه و زبیر همراه عایشه به چاه ابوموسی که نزدیک بصره بود، رسیدند، عمیر بن عبدالله تمیمی آنها را دید و گفت: ای مادر مؤمنان تو را سوگند می‌دهم که پیش قومی که از قبل هیچ کس را آنجا نفرستاده‌ای نروی و پیشاپیش ابن عامر را که در بصره دست پروردگانی دارد بفرست و باید او برود. عایشه برابر این پیشنهاد عمل کرد و ابن عامر را فرستاد و نامه‌ای نیز به بزرگان بصره مانند احنف بن قیس و امثال او نوشت و خود توقف کرد[۳۱]. طلحه و زبیر نیز نامه‌ای به عثمان بن حنیف استاندار علی(ع) بر بصره نوشتند و از او خواستند که دارالاماره را برای آنها تخلیه کند.

وقتی نامه آنها رسید، عثمان بن حنیف با احنف بن قیس مشورت کرد: احنف گفت: آنها به خون‌خواهی عثمان قیام کرده‌اند و تو والی بصره و مورد احترامی، قبل از این که در یک جا جمع شوید، با آنها جنگ کن؛ چون اگر آنها وارد شهر شوند، مردم از آنان پیروی خواهند کرد. عثمان گفت: نظر نظر توست، اما من از شرّ می‌ترسم و از اینکه جنگ را آغاز کنم و امید به عافیت و سلامتی دارم تا اینکه پاسخ امیرالمؤمنین به من برسد. (از این سخن به دست می‌آید که عثمان از علی(ع) کسب تکلیف کرده است).

حکیم بن جبله عبدی[۳۲] نیز نظر احنف را تأیید کرد و گفت: پس اجازه بده من مردم را به سوی آنها گسیل دارم؛ اگر از فرمان امیرالمؤمنین(ع) پیروی کردند چه بهتر در غیر این صورت با آنها مقابله خواهیم کرد. ابن حنیف گفت: اگر نظر من این بود خودم شخصاً به جانب آنها می‌رفتم. حکیم گفت: به خدا سوگند اگر آنها وارد شهر بشوند، قلب‌های گروه زیادی از مردم به سوی آنان گرایش پیدا می‌کند و تو را برکنار خواهند کرد؛ اما تو بهتر می‌دانی و تصمیم با توست. عثمان بن حنیف این نظر را نپذیرفت[۳۳].[۳۴]

تحرکات نظامی و سیاسی ناکثین در اشغال بصره

پیمان گسلان برای چنگ‌اندازی و تصرف بصره، در دو جبهه نظامی و سیاسی، دست به تحرکات گسترده‌ای زدند و در این راه، مرتکب جنایات هولناکی شدند. آنان حتی از کشتار و سرکوب و شکنجه و قتل عام اسرا و ایجاد فضای رعب و وحشت و حیف و میل بیت‌المال دریغ نورزیدند.

بنا به گزارش متون تاریخی، در راه تجاوز و اشغال ناحیه بصره از سوی ناکثین، سه جنگ و یک شبیخون نظامی به وقوع پیوست. ناکثین با تلاش‌های گسترده سیاسی و تبلیغاتی، به ویژه بهره‌مندی از نفوذ عایشه، به عنوان ام‌المؤمنین، در جذب قبایل و دیگر مردم بصره می‌کوشیدند.

در برخی متون تاریخی، اعتراض‌هایی از سوی بخشی از مردم به سران پیمان‌گسلان ثبت شده است. این اعتراض‌ها همگی در زمانی کوتاه، همزمان با سقوط بصره به دست ناکثین رخ داده است[۳۵].[۳۶]

نخستین جنگ ناکثین برای اشغال بصره

عایشه پس از در هم‌ریختگی گروهی که در مِربَد گرد آمده بودند، حرکت کرده، به محل دباغین رسید. از آنجا با همراهان و هوادارانش، طلحه و زبیر و مروان بن حکم و عبدالله بن زبیر و... حرکت کردند تا اینکه به دارالاماره رسیدند و از عثمان بن حنیف خواستند که از آنجا بیرون برود. عثمان نپذیرفت و یاران وی و گروهی از مردم بصره در نزد او جمع شدند و در نتیجه، جنگی سخت درگرفت که تا نیم‌روز ادامه داشت. شیخ مفید در ادامه به شرح حوادث و نام مواضع جنگ پرداخته است و در یک مرحله، آمار کشته‌شدگان را فقط از سالخوردگان عبدالقیس، پانصد نفر نوشته است و در مرحله‌ای دیگر، به کشته‌ها و زخمی‌های زیاد اشاره کرده است[۳۷].

بامداد فردای آن روز، طلحه و زبیر برای جنگ صف بستند. عثمان بن حنیف نیز با یاران خود به مقابله آنان بیرون آمد. نخست آنان را به خدا و حق اسلام سوگند داد و بیعت آنان با علی(ع) را به یادشان آورد. گفتند: ما خون عثمان را مطالبه می‌کنیم. ابن حنیف پس از گفت‌وگو و اتمام حجت بر آنان، به سوی آنان حمله برد و جنگی سخت درگرفت. پس از مدتی، بنا بر این شد که پیمان صلحی بین آنان امضا شود[۳۸].

حکیم بن جبله، یاور شیردل و باوفای امیرمؤمنان(ع) از ابتدا پیش‌بینی کرده، هشدار داده بود که ناکثین بایستی پیش از ورود به بصره قاطعانه سرکوب شوند و رسیدن آنان به بصره، موجب شکست قطعی عثمان بن حنیف خواهد شد. وی در مرحله پس از ورود ناکثین به بصره و وقوع درگیری‌های نظامی نیز مخالف آتش‌بس بود. حُکیم، هر گونه فرصت به ناکثین را خطرناک می‌دانست. می‌توان دلایل دیدگاه وی را که دارای شناخت عمیق و تحلیل سیاسی از شرایط آن روز بود، این‌چنین بیان داشت: ۱. شناخت از نیروها و قبایل موجود در منطقه بصره؛ ۲. شناخت ناکثین، این‌گونه که آنان پایبند قول و قراری نیستند و در راه رسیدن به قدرت حاضرند دست به هر کاری بزنند و از هیچ چیز ابایی ندارند؛ ۳. ارزیابی از قدرت ناکثین که می‌توانستند از ظرفیت‌ها و امکانات فراوان ائتلاف نیروهای عمده باطل و فساد پشتیبانی شوند.

آتش‌بس فرصت مناسبی را فراهم نمود که ناکثین دست به تلاش‌های گسترده سیاسی بزنند و به موفقیت‌های شایانی نیز دست یابند. پس از برقراری آتش‌بس، ناکثین که از ضعف و شمار اندک خویش هراس داشتند، تصمیم گرفتند به قبایل پیام بفرستند و از اعراب صحرانشین دلجویی کنند. آنان به سرشناسان مردم و کسانی که اهل شرف و ریاست بودند، پیام فرستادند و مردم را به خونخواهی عثمان و خلع علی از خلافت و بیرون کردن عثمان بن حنیف از بصره فراخواندند.

قبایل أَزد و ضَبّه و قَیس بن عَیلان، همگی با طلحه و زبیر بیعت کردند؛ جز یکی دو مرد از هر قبیله که از آنان کناره گرفتند. طلحه و زبیر، کسی را نزد هلال بن وکیع تمیمی فرستادند؛ ولی او از آمدن خودداری کرد. طلحه و زبیر به خانه‌اش رفتند؛ ولی او خود را از آن دو پوشیده داشت. مادرش به او گفت: دو پیرمرد قریش به دیدارت می‌آیند و از آن دو خود را پوشیده می‌داری؟ سرانجامِ اصرار مادر، بیعت وی با ناکثین بود. همراه او، قبیله عمرو بن تمیم، همگی و بنو حنظله، به جز بنی‌یربوع که همگان شیعه علی(ع) بودند، بیعت کردند. همچنین همه افراد بنو دارم، جز تنی چند از بنی‌مجاشع که اهل دین و فضیلت بودند، بیعت کردند[۳۹].[۴۰]

دومین جنگ ناکثین با والی بصره

طلحه و زبیر پس از قرارداد ترک درگیری، با خود گفتند اگر علی(ع) وارد بصره شود و ما را در این حال با یاران اندک ببیند، گردن‌های ما را خواهد زد. از این رو به قبایل مختلف نامه نوشته و آنها را به همکاری دعوت کردند. قبایلی مانند: ازد، ضبه و قیس بن عیلان[۴۱] با آنها اعلام همکاری کردند.

در برخی کتاب‌های تاریخی آمده است که چون طلحه و زبیر از مردم پیمان گرفته و کار خود را استوار ساختند، در شبی تاریک و بارانی که باد می‌وزید، همراه با یاران خود که زیر لباس‌های خویش زره پوشیده بودند، هنگام نماز صبح، به طرف مسجد رفتند. اما عثمان بن حنیف پیش‌تر به مسجد رفته بود و چون می‌خواست نماز جماعت بخواند، یاران طلحه و زبیر او را کنار زده و زبیر را برای نماز جماعت جلو بردند. «سبابجه» که نیروهای انتظامی محافظ بیت المال بودند، زبیر را کنار زدند و عثمان را جلو بردند تا اینکه دو مرتبه یاران زبیر، او را جلو بردند و عثمان بن حنیف را کنار زدند و جریان ادامه یافت تا نزدیک طلوع آفتاب، صدای مردم بلند شد که ‌ای یاران محمد از خدا نمی‌ترسید خورشید طلوع کرد. در نهایت زبیر بر عثمان غلبه کرد و نماز را با مردم خواند و از یاران مسلح خود خواست که عثمان بن حنیف را دستگیر کنند. وی را بعد از درگیری کوتاهی که با مروان داشت دستگیر کردند و تا مرز مردن، کتک زدند و ابروان و مژه‌ها و همه موهای سر و صورتش را چیدند[۴۲].

عثمان بن حنیف را بعد از دستگیری نزد عایشه بردند، عایشه بی‌درنگ به ابان بن عثمان دستور داد او را گردن زند و گفت: این مردم انصار بودند که پدر تو را کشتند. عثمان بن حنیف گفت: ای عایشه ای طلحه و ای زبیر برادر من سهل بن حنیف جانشین علی بن ابی طالب(ع) در مدینه است. و به خدا سوگند می‌خورم که اگر مرا بکشید او با نهادن شمشیر در میان فرزندان پدرانتان و خانواده و یارانتان آنها را خواهد کشت و کسی را زنده نخواهد گذاشت. اینجا بود که از ترس صدمه دیدن اقوام و خویشان خود، او را رها کردند. عایشه آن‌گاه به زبیر دستور داد تا آن هفتاد نفر محافظ ابن حنیف را که اسیر کرده‌اند، بکشند و زبیر به فرزندش عبدالله دستور داد و آنها را هم چون گوسفند ذبح کردند.

گروه دیگری از پاسداران بیت المال در مقابل درخواست‌های طلحه و زبیر می‌‌گفتند ما بیت المال را تحت اختیار شما نخواهیم گذاشت تا امیرالمؤمنین(ع) برسد. زبیر شبانه با گروهی به آنان حمله برد، عده‌ای از آنها را کشت و پنجاه نفر را اسیر کرد و بعد از اسارت کشت. بنابر نقل ابو مخنف چهار صد نفر از سبابجه کشته شد و غدر و حیله طلحه و زبیر اولین غدری است که در اسلام واقع شد و سبابجه اولین قومی از مسلمین بودند که بعد از اسارت آنها را گردن زدند[۴۳].[۴۴]

حرکت حضرت علی(ع) به سمت بصره

امیرالمؤمنین علی(ع) به محض آگاه شدن از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق؛ با شتاب حرکت کرد؛ چراکه امید داشت به آنها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که آن حضرت به رَبَذه رسید، خبر یافت که آنها دور شده‌اند و چون اطلاع یافت به سوی بصره می‌روند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آنها هستند[۴۵].

به روایتی امیرمؤمنان(ع) در تعقیب ناکثین (پیمان شکنان) با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به آن حضرت پیوستند، تا اینکه به ذی قار رسید[۴۶].[۴۷]

امیرمؤمنان علی(ع) در «ذی قار» یا «ربذه» توقف فرمود و از آنجا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه، اقدام کنند. در اینکه نمایندگان آن حضرت چه کسانی بوده‌اند، اختلاف است، ولی مسلّم است حضرت امیر(ع) بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و در بار آخر هم قطعاً امام حسن(ع) حضور داشته است[۴۸].

بزرگان صحابه در سپاه امام(ع)‌

بسیاری از بزرگان صحابیان پیامبر(ص) به همراه امام علی(ع) در جنگ جمل شرکت کردند؛ لکن روایت‌ها در گزارش تعداد آنان متفاوت است. برخی مصادر، تصریح دارند هشتاد نفر بدری و هزار و پانصد صحابی پیامبر(ص) در سپاه علی(ع) بودند. برخی دیگر از مصادر، بیان می‌دارند که تعداد صحابیان شرکت کننده در این جنگ، هشتصد نفر از انصار بود و چهارصد نفر از کسانی که در بیعت رضوان حضور داشتند. از میان شخصیت‌های برجسته‌ای که در سپاه امام علی(ع) شرکت جستند، می‌توان به این افراد اشاره کرد: ابو ایوب انصاری، ابو هیثم بن تیهان، خزیمة بن ثابت، عبد الله بن بدیل، عبد الله بن عباس، عثمان بن حنیف، عدی بن حاتم، عمار بن یاسر، عمرو بن حمق، عمر بن ابی سلمه و هاشم بن عتبه[۴۹].

سرشناسان سپاه جمل‌

سرشناسان سپاه جمل، از یاران پیامبر(ص) و نزدیکان وی بودند. همچنین در سپاه آنان، اشراف و بزرگان دیگر نیز حضور داشتند. در میان آنان، عایشه، طلحه، زبیر، مروان بن حکم، عبد الله بن عامر، کعب بن سور و افراد دیگری وجود داشتند که یا حامی عثمان بودند و یا تاب تحمل عدالت امام(ع) را نداشتند. حضور شخصیت‌های برجسته‌ای چون طلحه و زبیر و عایشه در جنگ، سبب شد گروهی ناآگاه که حقیقت را در شخصیت‌های برجسته می‌بینند، در شک و تردید افتند یا به لشکر جمل بپیوندند[۵۰].

امام و تلاش برای جلوگیری از جنگ

هنگامی که امیرمؤمنان(ع) با سپاه خود از ذی قار حرکت کرد، صعصعة بن صوحان را به سوی طلحه، زبیر و عایشه فرستاد و با او نامه‌ای بود که در آن، از فتنه‌انگیزی آنان سخن رفته بود و رفتار کینه جویانه و مزوّرانه آنان را نسبت به عثمان بن حنیف، گوشزد می‌کرد و آنها را از عاقبت رفتارشان برحذر می‌داشت. صعصعه بازگشت و چنین گزارش داد: گروهی را دیدم که جز پیکار با تو، چیزی نمی‌خواهند[۵۱]. نیروهای دو طرف، برای پیکارْ آماده شدند، در حالی‌که امام علی(ع) یارانش را از شروع پیکار، منع می‌کرد و در آغاز، تلاش داشت که فتنه‌جویان را از جنگ، باز دارد. گفتگوهای امام(ع) با سران لشکر جمل و سپاهیان آن، قابل توجه است. او تمام سعی خود را در راه حفظ آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ به‌کار گرفت. از این رو، نامه‌هایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیآمدن درگیری برانگیخت. سپس نمایندگانش را برای گفتگو نزد آنان فرستاد و چون تلاش‌هایش بی‌نتیجه ماند، خودش نزد آنان رفت[۵۲].

علی(ع) به تنهایی و بدون زره و در حالی که بر استر پیامبر خدا(ص) سوار بود، بدون سلاح، به میدان رفت و ندا داد: "ای زبیر! نزد من آی". زبیر، پوشیده در سلاح، نزد او آمد. آن دو (علی(ع) و زبیر) با یکدیگر معانقه کردند. علی(ع) به زبیر فرمود: "وای بر تو ای زبیر! چه چیزی تو را به قیام وا داشت؟"؟ گفت: خون عثمان. فرمود: "خداوند، آن را که در ریختن خون عثمانْ بیشتر دخالت داشت، بکشد! آیا آن روز را به یاد نمی‌آوری که پیامبر خدا را سوار بر الاغی در منطقه بنی بیاضه دیدی؟ پیامبر خدا به من لبخند زد و من هم به او لبخند زدم و تو با پیامبر خدا بودی و گفتی: ای پیامبر خدا! علی تکبرش را کنار نمی‌گذارد. پیامبر(ص) به تو فرمود:" علی تکبر ندارد. آیا او را دوست داری ای زبیر؟" و تو گفتی: به خدا سوگند، او را دوست دارم. آن گاه به تو فرمود:" به راستی که تو به زودی با او پیکار می‌کنی، درحالی که نسبت به او ستمگری. زبیر گفت: استغفر الله! به خدا سوگند، اگر آن را به یاد می‌آوردم، قیام نمی‌کردم. علی(ع)‌ به وی فرمود: "ای زبیر! بازگرد". زبیر گفت: چگونه بازگردم؟ اینک که کمربند [جنگ‌] بسته شده است؟ به‌خدا سوگند، این، لکه ننگی است که پاک نمی‌شود! فرمود: "ای زبیر! با ننگ برگرد، پیش از آنکه ننگ و آتش با هم جمع شوند". زبیر [از نزد علی(ع)‌] بازگشت و می‌گفت: ننگ را بر آتش برافروخته برگزیدم‌، تا وقتی که آفریده‌ای از خاک برای آتش به پا خیزد. علی مطلبی را گوشزد کرد که بدان جاهل نبودم‌ به جان تو سوگند که این، ننگی در دنیا و در دین است. گفتم: ملامت ابوالحسن، تو را بس است‌ و برخی از آنچه که گفتی، مرا کفایت می‌کند. فرزند زبیر (عبد الله) گفت: کجا می‌روی؟ ما را تنها می‌گذاری؟ گفت: فرزندم! ابو الحسن، مطلبی را به یادم آورد که آن را از یاد بُرده بودم. فرزند زبیر گفت: نه به خدا! تو از شمشیرهای فرزندان عبد المطلب فرار کردی؛ شمشیرهایی که تیز و بلندند و تنها جوان‌مردان دلیر، توان تحمل آنها را دارند. زبیر گفت: نه. به خدا سوگند، چیزی را به یاد آوردم که روزگار از یادم بُرده بود و من، ننگ را بر آتش برگزیدم. ای بی‌پدر! مرا به ترس، سرزنش می‌کنی؟ آن گاه نیزه برکشید و بر سمت راست سپاه علی(ع) حمله کرد. علی(ع) فرمود: "راه را برایش باز کنید. او را تحریک کرده‌اند". سپس بازگشت و به جانب چپ حمله کرد و سپس بازگشت و بر وسط سپاه حمله بُرد و آن گاه، نزد فرزندش بازگشت و گفت: آیا ترسو چنین کاری می‌کند؟ سپس روی گرداند و بازگشت[۵۳].[۵۴]

پایان کار زبیر

از مروان بن حکم نقل شده است: زبیر به قصد مدینه فرار کرد تا به بیابان سِباع رسید. احنف، صدایش را بلند کرد و گفت: با زبیر، چه کنم؟ او دو گروه از مسلمانان را به جان هم انداخت تا اینکه برخی، برخی دیگر را کشتند و اینک می‌خواهد به خانواده‌اش بپیوندد. ابن جرموز، این سخن را شنید و به دنبال زبیر افتاد و مردی از قبیله مُجاشع نیز در پی او رفت تا اینکه این دو تن به او رسیدند. زبیر، چون آن دو را دید، آنان را [از کشتن خویش‌] برحذر داشت. آن دو گفتند: ای حواری پیامبر خدا! تو در امان مایی و کسی به تو دست نمی‌یابد. ابن جرموز، او را همراهی می‌کرد. در همین حال که او را همراهی می‌کرد و عقب می‌کشید و زبیر از او جدا می‌شد، گفت: ای ابو عبد الله! زرهت را درآور و آن را روی اسبت بگذار که برایت سنگینی می‌کند و خسته‌ات می‌سازد. زبیر، آن را از تن، بیرون آورد و عمرو بن جرموز برمی‌گشت و [به عمد] عقب می‌ماند. زبیر او را صدا می‌زد که خود را به وی برساند. عمرو، اسبش را می‌تازانْد سپس، خود را به او نزدیک می‌کرد، تا آنکه زبیر از او آسوده خاطر شد و عقب ماندن عمرو بر او غریب نمی‌نمود. ناگاه عمرو، حمله کرد و از پشت، چنان نیزه‌ای میان شانه‌های زبیر زد که پیکان آن از سینه او بیرون آمد و از اسب، فرو افتاد. عمرو، سر زبیر را برید و نزد احنف آورد و او نیز آن را نزد امیر مؤمنان فرستاد. علی(ع)‌ چون سر بریده زبیر و شمشیر او را دید، فرمود: "آن شمشیر را به من بدهید". دادند. آن را در دست چرخانْد و فرمود: "این، شمشیری است که با آن مدت‌های طولانی در حضور پیامبر خدا جنگ کرد؛ اما سرانجام، هلاکت و مرگی نکوهیده به او رسید". سپس به سر زبیر نگریست و فرمود: "تو افتخار همنشینی و خویشاوندی با پیامبر خدا را داشتی؛ ولی شیطان، درون دماغت رفت و تو را به چنین روزی افکند"[۵۵].[۵۶]

گفتگوهای امام(ع) با طلحه‌

درباره گفتگوی امام(ع) با طلحه چنین آمده است: طلحه به امیرالمؤمنین(ع) گفت: از این حکومت، کناره گیر تا آن را در میان مسلمانان، به مشورت بگذاریم. اگر به تو رضایت دادند، من نیز به آنچه مردم رضایت دهند، رضایت می‌دهم و اگر به دیگری رضایت دادند، تو هم مانند یکی از مسلمانانْ [تابع باش‌]. علی(ع) فرمود: "ای ابو محمد! آیا تو با رضایت و بدون اجبار و اکراه با من بیعت نکردی؟ من بیعت خود را رها نمی‌سازم". طلحه گفت: بیعت کردم، در حالی که شمشیر بر گردنم بود. فرمود: "آیا نمی‌دانی که من کسی را بر بیعت، مجبور نساختم؟ و اگر اجباری در کار بود، می‌بایست سعد و ابن عمر و محمد بن مَسلَمه را وادار می‌کردم، با اینکه از بیعت، سر باز زدند و کناره گرفتند و من هم آنان را به حال خودشان واگذاردم". طلحه گفت: ما در شورا، شش نفر بودیم. دو نفر مُردند و ما سه نفریم که با تو موافق نیستیم. علی(ع) فرمود: "شما می‌توانستید پیش از بیعت، رضایت ندهید؛ اما اینک حقی جز آنچه بدان رضایت داده‌اید، در کار نیست؛ مگر آنکه کار خلافی [انجام دهم‌] که موجب شود از آنچه بر آن بیعت شده‌ام، بیرون روید. اگر از من کاری ناپسند سر زده، بازگو کنید. شما عایشه را از خانه بیرون کشیدید و زن‌های خود را [در خانه‌] گذاشتید و این، بزرگ‌ترین کار زشت شماست. آیا پیامبر خدا از این کار راضی است که پرده‌ای را که او بر عایشه افکنده، بدرید و پرده از وی برگیرید؟" طلحه گفت: او برای اصلاح آمد. علی(ع) فرمود: "به خدا سوگند، آن زن، به کسی که کارهایش را اصلاح کند، نیازمندتر است. ای پیرمرد! خیرخواهی را بپذیر و به توبه به همراه ننگ، رضایت ده، پیش از آنکه ننگ با آتشْ همراه شود"[۵۷].[۵۸]

شدت یافتن نبرد

دو لشکر، نبرد سختی کردند، میمنه [سپاه‌] بصریان، میمنه سپاه علی(ع) را درهم شکسته بود و افراد قبیله ربیعه در لشکر بصره، ربیعیان سپاه امام(ع) را شکست داده بودند.... علی(ع) به پیش آمد و نگاهی به یاران و سپاهیان خود انداخت که شکست خورده و کشته شده بودند. وقتی چنین دید، بر فرزندش محمد ـ که پرچمدار بود ـ بانگ زد: "به پیش رو!"؛ ولی او کُندی کرد و در جایش ثابت ماند. علی(ع) از پشت سر آمد و میان دو کتف او زد و پرچم را از دستش گرفت و خود، حمله برد و وارد لشکر دشمن شد. میمنه و مِیسَره هر دو سپاه در اضطراب بودند. در یک طرف، عمار بود و در طرف‌های دیگر، عبد الله بن عباس و محمد بن ابی بکر. علی(ع) سپاه دشمن را شکافت. ضربه می‌زد و می‌کشت. سپس بیرون آمد... و پرچم را به محمد داد و فرمود: "این‌چنین بجنگ". محمد با پرچم به پیش تاخت و انصار با او بودند تا به شتر و کجاوه [ی عایشه‌] رسید و همراهان شتر، گریخته بودند. در این روز، هر دو لشکر، نبرد سهمگینی کردند، به طوری که آسیب‌ها و ضربت زدن‌ها، در حالِ به زانو نشستنْ صورت می‌گرفت[۵۹].[۶۰]

جنگیدن خودِ امام(ع)‌

علی(ع) [از لشکر دشمن] دور شد و به سوی یارانش می‌رفت که فریاد کننده‌ای از پشت سر او فریاد زد. وی برگشت و عبد الله بن خلف خزاعی را ـ که میزبان عایشه در بصره بود ـ دید. چون علی(ع) او را دید، شناخت و او را ندا داد که: "ای پسر خلف! چه می‌خواهی؟". گفت: آیا می‌خواهی بجنگی؟ علی(ع) فرمود: "از آن بدم نمی‌آید؛ ولی وای بر تو، ای پسر خلف! در مرگ، چه آسودگی‌ای می‌جویی، با آنکه مرا می‌شناسی؟"، عبد الله بن خلف گفت: خودْستایی را وا گذار ـ ای پسر ابوطالب ـ و نزد من بیا تا ببینی کدام‌یک از ما هماوردش را خواهد کشت. آن گاه شعری سرود و علی(ع) با شعر، او را پاسخ داد و برای پیکار، رو در رو شدند. عبد الله بن خلف، ضربه‌ای ناگهانی فرود آورد که علی(ع) آن را با سپرش دفع کرد. آن‌گاه علی(ع) از او کناره گرفت و ضربتی بر او فرود آورد که دست راستش را قطع کرد و سپس ضربتی دیگر فرود آورد که کاسه سرش را پرانْد[۶۱].[۶۲]

کشته شدن طلحه به دست مروان‌

طلحه با صدای بلند، فریاد می‌زد: بندگان خدا! شکیبایی، شکیبایی [ورزید]!؛ چراکه پس از شکیبایی، نصرت و پاداش است. مروان بن حکم به وی نگاهی افکند و به برده‌اش گفت: وای بر تو، ای غلام! به خدا سوگند که می‌دانم هیچ کس در روز کشتن عثمان در خانه‌اش به اندازه طلحه مردم را تحریک نکرد و هیچ کس جز او، وی را نکشت. اکنون اگر مرا پنهان کنی، تو را آزاد خواهم کرد. غلام، وی را پنهان ساخت. مروان، تیری زهرآگین به سوی طلحة بن عبید الله پرتاب کرد. تیر به طلحه اصابت کرد و طلحه بر اثر اصابت تیر بر زمین افتاد و بیهوش شد. سپس به هوش آمد و دید خون از او جاری است. گفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون"! به خدا سوگند، گمان می‌کنم مقصود خداوند عز و جل از این آیه ماییم که: "و از فتنه‌ای که تنها به ستمکاران شما نمی‌رسد، بترسید و بدانید که خدا، سختْ کیفر است"[۶۳].[۶۴].[۶۵]

تداوم نبرد به رهبری عایشه‌

در کتاب تاریخ الطبری به نقل از محمد و طلحه آمده است: جنگِ نخست تا وسط روز ادامه یافت و طلحه در آن، مجروح شد و زبیر هم رفت. پس چون لشکر به عایشه پناه بردند و کوفیان جز جنگ نخواستند و جز [تحویل دادن‌] عایشه را نخواستند، عایشه آنان را با سرزنش، تحریک نمود. آنان جنگ کردند تا اینکه بانگ آتش‌بس زدند و از جنگ، دست کشیدند و سپس، بعد از ظهر، بازگشتند و به جنگ پرداختند و این در روز پنج شنبه از ماه جمادی دوم بود. پس نبرد در آغاز روز با طلحه و زبیر بود و در وسط روز با عایشه[۶۶].[۶۷]

پی کردن شتر و پراکنده شدن لشکر جمل‌

چون لشکریان از گِردِ شتر [عایشه‌] پراکنده شدند، امیرمؤمنان، نگران این بود که مردم به سوی شتر بازگردند و جنگ، دوباره درگیرد. پس فرمود: "شتر را پِی کنید!". یاران امیرمؤمنان به سمت شتر شتافتند و آن را پی کردند که به پهلو بر زمین افتاد و عایشه فریادی کشید که هرکس در دو سپاه بود، شنید[۶۸].[۶۹]

فرستادن عایشه به سوی مدینه‌

چون امیرمؤمنانْ تصمیم حرکت به سوی کوفه گرفت کسی را نزد عایشه فرستاد که به وی دستور دهد به سوی مدینه کوچ کند. وی برای حرکت، مهیا شد. امام به محمّد بن ابی بکر که برادر عایشه بود، گفت تا خواهرش را به بصره ببرد. سپس چهل زن را دستار و کلاه پوشانید و شمشیر در اختیارشان نهاد و به آنان فرمان داد از عایشه محافظت کنند و او را از راست و چپ و پشت سر، درمیان گیرند. عایشه در طول راه می‌گفت: بار خدایا! با علی بن ابی طالب، چنان کن که با من رفتار کرد؛ مردان را به همراهم فرستاد و حرمت پیامبر خدا را نگه نداشت. وقتی زنان، همراه با عایشه به مدینه رسیدند، دستارها و شمشیرها را برداشتند و با وی وارد مدینه شدند. چون عایشه آنان را دید، از دشنام‌گویی و نکوهش امیرمؤمنان، پشیمان شد و گفت: خداوند به پسر ابی طالب، پاداش نیکو دهد؛ چراکه حرمت پیامبر خدا را درباره من، پاس داشت[۷۰].[۷۱]

فرمان عفو عمومی و سرزنش اهل بصره از سوی امام {{ع}

چون امیرمؤمنان، نامه‌های پیروزی را نوشت، در میان مردم به سخنرانی برخاست و خداوند متعال را حمد کرد و بر او ثنا گفت و بر محمد و خاندانش درود فرستاد. سپس فرمود: "اما بعد؛ به‌راستی که خداوند، بخشنده مهربان و عزیزِ صاحب انتقام است. گذشت و آمرزش خود را برای اهل طاعت نهاده و عذاب و کیفرش را برای کسی که نافرمانی کند و دستورش را مخالفت نماید و در دین، بدعت گذارَد. صالحان با رحمت او مدد یافتند. ای اهل بصره! خداوند، مرا بر شما قدرت بخشید و شما را به خاطر رفتارتان تسلیم کرد. پس مبادا به کارهایی مانند کارهای گذشته باز گردید؛ چراکه شما نخستین کسانی بودید که پیکار و اختلاف را آغاز کردید و حق و انصاف را کنار نهادید"[۷۲].[۷۳]

آثار شوم جنگ جمل

برخی از آثار منفی جنگ جمل بر جامعه اسلامی عبارت است از:

  1. ماجرای کشته شدن عثمان به نحوی گسترش یافت که به موضوع سیاسی بزرگی مبدّل گردید و جریان‌های مخالفی را در گفته و عمل در مسیر حرکت اسلامی به دنبال داشت و معاویة بن ابی سفیان در انتظار فرصت بود تا روند انحراف خونین جمل را تکمیل سازد.
  2. با رواج حقد و کینه میان مسلمانان باب جنگ و خونریزی میانشان گشوده شد و بدین‌سان، بین خود مردم بصره و میان اهالی سایر شهرهای اسلامی تفرقه و پراکندگی به وجود آمد و برخی به خون‌خواهی فرزندان خود از بعضی دیگر برخاستند در صورتی که مسلمانان به ریختن خون آنها مجبور بودند.
  3. جبهه انحراف داخلی جامعه اسلامی وسعت یافت و کار شکنی‌ها در برابر حکومت امام علی (ع) فزونی گرفت و پس از آن‌که معاویه در شام از بیعت با امام سرپیچی کرد، جبهه دیگری گشوده شد که به محدودیت توسعه خارجی و کارهای اصلاح‌گرانه و پیشرفته‌ای که امکان رشد در جامعه اسلامی داشت، انجامید.
  4. کینه‌توزی و انحراف، راه مخالفان سیاسی را گشود تا فورا به برگرفتن سلاح و جنگ و خونریزی متوسل شوند[۷۴].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. منقری، وقعة صفین، ص۳۳۸.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹
  3. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
  4. عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸.
  5. سیمای کارگزاران...، ج۲، ص۳۲۴- ۳۸۶.
  6. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴، ص۵۲.
  7. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳؛ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۳۲ - ۳۳۳.
  8. ابن اعثم، الفتوح، ج۱-۲، ص۴۷۷ و مترجم با عنوان تاریخ اعثم کوفی، ص۱۶۶؛ سپهر، ناسخ التواریخ، زندگانی حضرت علی(ع)، ج۵، ص۲۵.
  9. ابن اثیر، اسد الغابه، (هفت جلدی)، ج۳، ص۲۸۹.
  10. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 294 - 297.
  11. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.
  12. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۲۰ - ۳۲۱.
  13. الجمل، ص۲۱۹؛ (چاپ جدید)، ص۴۰۹.
  14. الجمل، ص۸۱.
  15. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۵.
  16. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 326 – 329؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  17. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص 333 - 335.
  18. بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۳.
  19. ثقفی، الغارات، ص۴۱۸؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۲۴.
  20. الجمل، ص۲۰۴.
  21. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  22. «كَأَنِّي باحداكنّ قَدْ نبحها كِلَابُ الْحَوْأَبِ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَكُونِي أَنْتَ يَا حُمَيْرَاءُ »
  23. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص، ۱۸۱، ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  24. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۶۶؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴.
  25. خوارزمی، المناقب، ص۱۸۱، تحقیق مالک محمودی.
  26. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص١٠٧.
  27. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۳۷ - ۳۴۲؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  28. «أَشِيرُوا عَلَيَّ بِمَا أَسْمَعُ مِنْكُمُ الْقَوْلَ فِيهِ»
  29. مفید، الجمل، ص۱۲۸؛ مترجم، نبرد جمل، ص۱۴۵. البته در این مأخذ، سؤال محمد بن ابی بکر و پاسخ امیرالمؤمنین(ع) موجود نیست.
  30. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۰.
  31. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۹.
  32. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۴۴، حکیم به فتح حاء آمده و می‌نویسد: و گفته شده حُکیم به ضم حاء و این قول اکثر است.
  33. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۱۱؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۴۵؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۳۸۱.
  34. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۵۵ - ۳۵۶؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  35. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه پاینده، ج۶، ص۲۳۷۵؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۲.
  36. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۷۴.
  37. شیخ مفید، الجمل، ص۲۷۹.
  38. جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۳۵۶. در تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۱ و ترجمه الفتوح، ص۴۱۲ در گزارش کوتاهی آمده است که آمدن اصحاب جمل به بصره موجب تنش گردید؛ ولی قبل از اینکه جنگی روی دهد، پیمان صلح بین والی بصره و ناکثین منعقد شد. مقاد صلح‌نامه منقول این دو منبع، چکیده همان قرارداد منقول کتاب الجمل، ص۲۸۰ است. سپس یعقوبی و ابن اعثم به نیرنگ و پیمان‌شکنی مجدد ناکثین و دستگیری عثمان بن حنیف اشاره نموده‌اند. مسعودی در مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷ به وقوع جنگ و پیمان متارکه اشاره کرده است.
  39. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  40. ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۷۵؛ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۶۵ - ۳۶۸.
  41. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۰.
  42. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱؛ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۷، با اندکی تفاوت.
  43. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۱.
  44. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۲، ص ۳۶۸ - ۳۷۳؛ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹، ص ۷۸؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۳۵.
  45. تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۳.
  46. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
  47. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  48. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۱۸۶.
  49. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  50. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۳۴.
  51. الجمل، ص۳۱۳ و ۳۱۴.
  52. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  53. مروج الذهب، ج ۲، ص۳۷۱.
  54. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  55. الجمل، ص۳۹۰ و ص۳۸۷.
  56. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  57. الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص۹۵.
  58. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۶۵-۳۷۰.
  59. الإمامة والسیاسة، ج ۱، ص۹۶.
  60. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  61. الفتوح، ج ۲، ص۴۷۸.
  62. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  63. انفال، آیه ۲۵.
  64. الفتوح، ج ۲، ص۴۷۸.
  65. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  66. تاریخ الطبری، ج ۴، ص۵۱۴.
  67. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  68. الجمل، ص۳۵۰.
  69. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۰-۳۷۵.
  70. الجمل، ص۴۱۵.
  71. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
  72. الجمل، ص۴۰۰.
  73. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۳۷۵.
  74. حکیم، سید منذر، ‌پیشوایان هدایت ج۲، ص۲۸۳.