بنی‌خثعم در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

خثعم از قبایل قحطانی هستند که در نواحی مرتفع و کوهستانی یمن و حجاز زندگی می‌‌کردند. آنان در ایام جاهلیت بت می‌‌پرستیدند و به مسیحیت هم گرایش داشتند. با ظهور اسلام مسلمان شدند و در فتوحات اسلامی و در جنگ‌های دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع) و در واقعه عاشورا نقش فعال و پررنگی داشتند.

مقدمه

خَثْعَمْ را از قبایل قحطانی و یمنی‌الاصل گفته‌اند. غالب دانشمندان انساب، این قبیله را به أنْمار بن اِراش (نزار) بن عَمْروبن الغَوْث بن نَبْت بن زید بن کهلان بن سبأ منتسب کرده،[۱] در تأیید این نظر به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) استناد کرده‌اند. برخی دیگر نیز، انمار را به نِزار بن مَعَدّ بن عَدنان منتسب ساخته، از شاخه‌های قبایل عدنانی برشمرده‌اند. آنان – از جمله ابن اسحاق و مسعودی- بر این اعتقادند که انمار پس از حمله بخت النصر به مکه و ستمگری‌های او بر مردم آن سرزمین، به همراه بسیاری از عدنانیان به یمن گریخت و در آنجا ساکن شد. وی بواسطه این که سالیانی دراز در یمن زندگی کرد، عنوان قحطانی به خود گرفت و به عرب جنوبی شهرت یافت.[۲] اما پذیرش این دیدگاه به نظر اندکی مشکل می‌نماید؛ چرا که:

  1. رأی مسعودی بر خلاف نظر عموم دانشمندان انساب است به ویژه وی دلیل روشنی بر گفته خود بیان نکرده است.
  2. جایگاه خَثْعم و بَجیله در «سراة» یمن[۳] بود و روابط دوستی مشخصی با قبایل دیگر یمنی اطراف خود همچون مَذْحِج داشت ولی با قبایل معدی در ستیز و پیکار بود.
  3. بَجیله و خَثْعم بت «ذوالخَلَصَه» را که در تَباله بین یمن و مکه قرار داشت ستایش می‌کردند و جز «هوازن» و باهله عموم پرستندگان این بت قبایل یمنی مثل اَزْد[۴] بودند.
  4. خَثْعم در هنگام حمله ابرهه به مکه همراه وی بودند. [۵] در حالی که اگر معدی بودند در این حمله شرکت نمی‌کردند.[۶]

برخی منابع، نام اصلی «خثعم» را «اقیل» و به نقلی «افتل» گفته‌اند[۷] و در سبب نام‌گذاری این قبیله به این نام، وجوه مختلفی را ذکر کرده‌اند. از جمله اینکه خثعم نامِ شتری از آنِ این قبیله بود و بدین سبب این قبیله نیز به ‌این نام شهرت یافته است. برخی نیز خثعم را به معنای «به خون آغشتن» گفته‌اند و آورده‌اند چون این قبیله، ماده شتری را کشتند و دستانشان را به خونش آغشتند و بدین‌وسیله هم‌پیمان شدند، خثعم نام گرفتند. پاره‌ای نیز خثعم را نه یک نسب بلکه نام کوهی در سَرات -در غرب عربستان- دانسته‌اند.[۸] اما قول راجح، قول اکثر علما و نسب‌شناسان است که در آثار خود از خثعم به عنوان یک نسب یاد کرده، او را از فرزندان انمار بن اِراش (نزار) بن عَمْرو معرفی کرده‌اند. خثعم با عاتِکه، دختر ربیعة‌ بن نِزار، ازدواج کرد و از او صاحب فرزندی به نام «حُلْف» یا «حَلِف» شد. وی نیز پس از ازدواج، صاحب فرزندی به نام «عِفْرِس» شد و بدین ترتیب، نسل خثعم از طریق عِفْرِس‌ بن حلف استمرار یافت. فرزندان عفرس که شکل دهنده طوایف خثعم بودند را ناهِس و شَهران (که بیشتر جمعیت و اشراف خثعم از آنان بودند)، کُرْز، خُبَیْنی، ربیعه، نُوَیهِش و خُسَیْف گفته‌اند.[۹]

این قبیله از قبایلی است که در دوران کنونی نیز موجود است و مردم آن عمدتاً در جنوب شبه جزیره عربستان و مناطق جنوبی خلیج فارس ساکنند. مردم این قبیله به طور مشخص در وادی خثعم، وادی شری، قریه جبل‌البلس و قریه الفوقاء ساکنند. قریه جبل البلس در منطقه عسیر واقع است و مردم آن همگی از قبیله آل ابو صالح وقبیله آل ثعلب -از شاخه‌های قبیله خثعم- هستند. وادی شری نیز که در جنوب منطقه الباحه قرار دارد شماری از خثعمیان از جمله قبیله بنی‌میمون ساکنند. در وادی خثعم نیز از مهمترین آبادی‌های شناخته شده‌ای است که بسیاری از قبایل خثعم را شامل می‌‌شود و در آن قبایلی همچون قبیله آل ثعلب، قبیله النعم، قبیله آل‌صالح و شماری دیگر از قبایل خثعم جز قبیله بنی میمون ساکنند.[۱۰]

قبیله‌ای به‌نام خثعم نیز در سَرات، در راه طائف به اَبها، سکنی دارند که از شاخه‌های آن، آل‌مُرّه، السردان، المَزارِقه و السلمان را می‌توان یاد کرد.[۱۱] امروزه شهران پرجمعیت‌ترین طایفه عربی در بلاد عَسیر به‌شمار می‌رود[۱۲] و شهرانیان در نقاطی همچون وَدیعه، عَرِقَه، عَرین و طَریب سکونت دارند.[۱۳]

مساکن خَثْعم

خثعمیان در نواحی مرتفع و کوهستانی حجاز و یمن تا تَباله (در جنوب‌ غربی جزیرة‌العرب) زندگی می‌کردند. آنان نخست در جبال‌السَّراة یا السَرَوات و نواحی مجاور و نزدیک آن از جمله کوه «شیّ» و کوه «بارق» منزل گزیدند. آنان همچنان در این منطقه ساکن بودند تا این که قبیله اَزْد در مسیر کوچ شان به سوی شمال، از سرزمین آنها گذشتند و در بلاد آنها متفرق شدند. در پی وقوع جنگ بین خثعمیان و ازدیان، ازدیان به پیروزی رسیدند و آنان را از اقامتگاه‌هایشان در این نواحی کوهستانی راندند.[۱۴] وضع بر این منوال بود تا این که اسلام ظهور کرد؛ پس خثعمیان به یمن بازگشتند.[۱۵] آنان در ایام مقارن با ظهور اسلام در سرزمینی بین بیشه و تربة ساکن شدند و بر تباله سیطره یافتند. آنان در این شهر و اطراف آن ساکن شدند.[۱۶]

سکونتگاه خثعم با برکت و دارای زراعت و میوه بود و بیشتر آذوقه مکه، مانند گندم و جو از آنجا تأمین می‌شد. خثعمیان در ایام حج کالاهایی همچون عقیق از یمن با خود می‌آوردند. آنان نزد حجاج به سَرو (سَرَوات) معروف بودند.[۱۷]

قبیله خثعم در ایام فتوحات اسلامی پراکنده شدند و فقط اندکی از آنان در منزلگاه‌های خود ماندند. از آن جمله بسیاری از آنان به هنگام فتح اندلس به این سرزمین رفتند و عثمان بن ابی‌نِسعه خثعمی در اوایل قرن دوم هجری در اندلس به حکومت رسید. پس از عثمان، نسل او در شهر شَذُونَه -که اقامتگاه خثعمیان در اندلس بود- ادامه حیات دادند.[۱۸]

همچنین منطقه سراة یمن از جمله مناطق و منزلگاه‌هایی بود که قوم خثعم همراه با قبایل مختلفی از جمله «بَجیله»، «غامد»، «بارق»، «غافِق» و اَزْد زندگی می‌کردند.[۱۹] ضمن این که «تَبالَه»،[۲۰] «بیشَه»[۲۱] و شمال و شرق «جُرَش»[۲۲] نیز، عمده سکونت گاه‌های این قبیله به شمار می‌‌رفت.[۲۳]

خثعم در دوران جاهلیت

مردم خثعم از معدود قبایلی بودند که حج بیت‌اللّه نمی‌کردند و حرم را حرمت نمی‌نهادند و همچون قبیله طَیِّء، در ماههای حرام می‌جنگیدند و حرمت این ماه‌ها را نگه نمی‌داشتند.[۲۴] قبیله خثعم در پاره‌ای از جنگ‌های زمان جاهلیت (ایام‌العرب) مشارکت داشتند که از جمله آن می‌‌توان به: «یوم‌المِسْعَط» یا «یوم جُبَیْل‌الصباح» که به شکست خثعم ختم شد،[۲۵] «یوم عاقل» میان خثعم و بنی‌حنظله، و «یوم‌القَرن» و «یوم فیف‌الریح» هر دو میان خثعم و بنی‌عامر[۲۶] و «یوم راکه» میان خثعم و بنی‌عَکّ[۲۷] اشاره کرد.

از دیگر وقایع مهم دیگر خثعم در ایام جاهلی مشارکت با برخی دیگر از قبایل عرب در مواجهه با قبیله ثقیف در طائف است. در این نبرد ثقفیان به فرماندهی غیلان بن سلمه با آنان جنگیدند و شکست سختی را بر آنان تحمیل کردند. برخی از بجلیان در این جنگ کشته شدند و جمعی به اسارت بنی ثقیف در آمدند. شعرای عرب در وصف این جنگ اشعار بسیاری سرودند.[۲۸]

در دوران پیش از اسلام، خثعم در قلمرو ساسانیان شناخته شده بود. ظاهرآ در پی تجاوز خثعم (با همدستی قبیله اِیاد) به متصرفات ایران، پادشاهان ساسانی حملات مکرری بر ضد آنان سازمان دادند و شاپور ذوالاکتاف بسیاری از آنان را نابود کرد. [۲۹] همچنین در واقعه «جبله» که در عام الفیل و در روزگار حکومت شاپور دوم میان ایرانیان و اعراب رخ داد،[۳۰] قبیله خثعم همراه با قبایل بجیله و تَمیم و بَکر و عبدالقیس به خاک عراق حمله بردند، اما حمله متقابل شاپور آنان را با شکست مواجه کرد و این قبایل جملگی، با دادن تلفات بسیار سنگین عقب نشستند.[۳۱]

از دیگر وقایع معروف این قبیله در ایام جاهلیت حضور آنان در سپاه ابرهه و حمله به کعبه است. نقل شده که در حدود ۵۷۰ میلادی (عام‌الفیل) که اَبْرَهه پادشاه مسیحی یمن به مکه حمله کرد، اعراب شهران و ناهس به ریاست نُفَیْل بن حبیب با او مقابله کردند، اما شکست خوردند و نفیل اسیر شد و به ابرهه قول داد وی را در سرزمین عرب راهنمایی کند. پس از آن، خثعمیان که همراه نفیل به اطاعت و یاری ابرهه گردن نهادند، بیشترین اعراب سپاه وی در این حمله بودند.[۳۲]

خثعمیان نیز بمانند بسیاری از قبایل عرب دیگر، در جهت کسب منافع یا حفظ منافع خود گاه با همسایگان خود در چالش و جنگ و ستیز بودند. به طوری که گاه با عموزادگان خود از قبیله بَجیله[۳۳] روابط تیره‌ای داشتند و با یکدیگر می‌جنگیدند. رابطه خَثْعم با همدان نیز گاه خصمانه می‌‌شد و دو قبیله علیه یکدیگر دست به خشونت می‌زدند.[۳۴] بین خَثْعم و اَزْد نیز خونخواهی‌ها و جنگ‌های سختی وجود داشت.[۳۵] آنان در سده شش میلادی سرات جنوبی را برای ازدیان دوس که زمانی ساکنان آن به شمار می‌‌آمدند، ناآرام کرده، عرصه را بر آنان تنگ کرده بودند.[۳۶] از سویی وجود بت «ذوالخَلَصه» معبود مشترک ازدیان (به ویژه دوس)، خثعم و بجیله، خود عاملی برای استحکام دوستی بین این دو قبیله با تیره‌هایی از ازدیان شده بود.[۳۷]

ادیان خثعم در جاهلیت

خثعمیان نیز همچون اغلب اعراب شبه جزیره، در روزگار جاهلیت می‌‌پرستیدند. آنان بتی به نام‌ ذوالخَلَصه داشتند که‌ در پرستش آن با دوس‌، بجیله، باهله و ازد سراه و دیگر قبایل مشارکت داشتند.[۳۸] آنان این بت را که در تباله – ناحیه‌ای بین مکه و یمن- قرار داشت بزرگ می‌‌شمردند و برای آن قربانی می‌‌کردند.[۳۹] پرستندگان این بت برای آن سرایی در این منطقه ساختند و آن را کعبه یمانی و خانه کعبه در مکه را کعبه شامیه می‌‌خواندند.[۴۰] تا این که پس از ظهور اسلام جریر بن عبدالله بجلی و جماعتی از قومش به دستور رسول خدا (ص) بدان مکان رفته ضمن کشتن بسیاری از مردم باهله و خثعم که در پاسداری از بت ذوالخلصه با جریر و قومش احمس جنگیدند، بت ذو الخلصه را در هم شکستند و خانه‌ای را هم که در آن این بت نگهداری می‌‌شد به آتش کشیدند. [۴۱] علاوه بر آن، مردم این قبیله، عموماً به زیارت دیر نجران یا کعبه نجران در یمن توجهی وافر داشتند[۴۲] که این توجه و رویکرد خثعم را می‌توان به رواج اعتقاد به مسیحیت در میان خثعم حمل کرد.[۴۳]

خَثْعمیان و ایام حکومت نبوی (ص)

در سال هشتم و در جریان واقعه غزوه طائف، علی (ع) و همراهانش با گروهی از سواران خثعم برخورد کردند. در جنگی که بین آنها رخ داد، حضرت جمعی از آنان را به هلاکت رساند و بتهایشان را به دستور نبی اکرم (ص) در هم شکست.[۴۴] در صفر سال نهم هجری نیز، پیامبر (ص) گروهی را به فرماندهی قُطْبَة بن عامر بن حدیده به یکی از منزلگاه‌های خثعم در ناحیه تباله فرستاد و او پس از کشتن شماری از مشرکان و به غنیمت گرفتن چهارپایان و اموال و نیز زنان این قوم به مدینه بازگشت.[۴۵]

رسول خدا (ص) همچنین، سپاه دیگری را به فرماندهی خالد بن ولید به سوی خثعم فرستاد. در این رودررویی، عده‌ای از خثعمیان به نشانه نماز به سجده افتادند، اما مسلمانان به عمل آنها وقعی ننهادند و آنها را کشتند. پیامبر (ص) پس از اطلاع از این واقعه، امر فرمود تا نصف دیه آنان را به وراث آنان بپردازند.[۴۶]

در سال دهم هجری نیز پس از وفد «صُرد بن عبدالله اَزْدی» به مدینه و پذیرش اسلام از سوی او، رسول خدا (ص) وی را مأمور دعوت مردم قبایل اطراف به اسلام و جنگ با مشرکین آنان کرد. او نیز چنین کرد و به «جرش» که محل اجتماع برخی قبایل -از جمله قبیله خَثْعم- رفت و با آنانی که در آن متحصن شده بودند ستیز کرد و عده‌ای از آنان را کشت تا این که سرانجام آنان به حکم اسلام گردن نهادند و مسلمان شدند.[۴۷]

اسلام خثعم

در سال دهم هجری جریر بن عبدالله بَجَلی به نمایندگی از بجلیان به مدینه رفت و اسلام پذیرفت. حضرت در این دیدار ضمن گفتگو با جریر وی را مأمور تخریب بتخانه ذوالخَلَصَه ساخت. این بت سنگی سپید و نگارین بود که شکل تاجی بر آن نگاشته بودند. جَریر به قبیله خود رفت و با کمک مردان قبیله‌اش - بنی احمس - به ذوالخَلَصَه حمله برد و صد مرد از باهله و دویست مرد از خَثْعم را که پرده‌دار آن بت بودند کشت و بقیه را هزیمت داد و ذوالخلصه را ویران ساخت و محل آن را آتش زد.[۴۸] پس از ویرانی ذوالخلصه، خثعمیان که دریافتند مقاومت در برابر اسلام بیهوده است، با ارسال هیئت‌های پیاپی به مدینه، انقیاد خود را از پیامبر (ص) و اسلام اعلام کردند.

عَثْعَثْ بن زَحر و انس بن مُدْرِکْ از سران قبیله خثعم همراه با گروهی از مردان این قوم به حضور رسول خدا (ص) رفتند و ضمن اعلام ایمان خود به خداوند و رسول او، از ایشان خواستند تا برایشان عهدنامه‌ای بنویسد تا به دستورهای آن عمل کنند.[۴۹] پیامبر (ص) نیز عهدنامه‌ای نوشتند و در آن ضمن تعیین مقدار زکات زمین‌های مزروعی آنان،[۵۰] حدود زمین‌ها و مراتع آنان را معین فرمودند و نشانه‌هایی برای آن حدود قرار دادند.[۵۱]

همچنین در سال دهم، هیئتی از شهر جُرَش یمن، که مردمی از قبیله خثعم در آن ساکن بودند، نزد پیامبر (ص) رفتند و اسلام پذیرفتند.[۵۲] ابورُوَیْحه سَکَن بن ربیعه و اَجْرَم نیز از دیگر سران خثعم بودند که به حضور پیامبر (ص) شرفیاب شدند.[۵۳] در این دیدار، خثعمیان با طرح پرسش‌هایی از پیامبر (ص)، علاقه خود به آموختن احکام و تعالیم اسلامی را ابراز نمودند.[۵۴]

خثعم و نقش آنان در واقعه رده

در سال یازدهم و در پی رحلت پیامبر (ص)، برخی از قبایل با شورش علیه حکومت مدینه، راه ارتداد پیمودند که از جمله آنان برخی از مردم قبیله خثعم و بجیله بودند. ابوبکر، با فرا خواندن جریر بن عبدالله بجلی، او را مأمور کرد تا با مرتدان خثعم و بجیله که به هواخواهی از ذوالخَلَصه برخاسته بودند، بستیزد. او نیز چنین کرد. وی پس از سامان دادن به اوضاع قبیله بجیله نزد قبیله خثعم رفت تا آنان را نیز به اطاعت از حکومت مدینه وادارد. جز اندکی از خثعمیان، کسی در برابر او مقاومت نکرد و او با کشتن آنها مأموریت خود را به انجام رسانید.[۵۵]

همچنین در برخی منابع، تجمعی از مردم خثعم در یمن همراه با ازدیان و بجلیان در شنوءه به فرماندهی حُمیضة بن یمان علیه حکومت مرکزی مدینه گزارش شده است. در پی این تجمع، عامل طائف، گروهی را برای سرکوبی‌شان فرستاد. این سپاه، با متفرق کردن جماعت اطراف حمیضه، بار دیگر آنان را به اسلام بازگرداند.[۵۶]

قبیله خثعم و فتوحات اسلامی

خثعمیان نیز به مانند عموزادگان خود از قبیله بجیله در فتوحات اسلامی خصوصاً در فتوحات عراق نقشی بسزا داشتند. در جریان فتوحات اسلامی در ایام خلافت عمر بن خطاب، جمعی از خثعمیان به فرماندهی عبدالله بن ذوالسهمین نزد عمر آمدند و او آنان را نزد مثنی بن حارثه در عراق فرستاد.[۵۷] عبدالله نیز رفت تا این که نزد مثنی بن حارثه در بویب - در نزدیک کوفه فعلی - رسید. با اجتماع مسلمین در کنار پل بویب، دیری نگذشت که نبردی سخت بین ایرانیان و مسلمین در گرفت. این نبرد سخت با کشته شدن پسر باذان - از بزرگان ملت پارس - به دست منذر بن حسان بن ضرار ضبی و جریر بن عبدالله بجلی[۵۸] در سال چهاردهم، خاتمه یافت.[۵۹] در قادسیه نیز جمعی از قبیله خثعم از جمله عبدالله بن ذوالسهمین حضور داشتند. در این جنگ که عبدالله به فرماندهی سواران منصوب شده بود، [۶۰] وی در برهه‌ای حساس از جنگ - که طبری ذیل عنوان لیلة القادسیه از آن نام برده است - به همراه دیگر بزرگان لشکر اسلام، به تحریض و تشویق سپاه اسلام به ادامه نبرد و به سرانجام رساندن آن پرداخت و با سپاهیان در این باب سخنانی ایراد کرد. [۶۱] علاوه بر فتوحات عراق، بر اساس نقل بعضی منابع، برخی از مردم خثعم در فتوحات شام از جمله یرموک در سال ۱۳ هجری نیز حضور داشتند.[۶۲]

خثعم و حضور در شهرهای اسلامی

با آغاز فتوحات اسلامی و پس از فتح حیره، شهرهای اسلامی تازه تأسیس آن -کوفه و بصره- شاهد مهاجرت تعداد زیادی از قبایل عرب بود.[۶۳] به طوری که به گفته بلاذری، حضور دوازده هزار یمنی در کوفه، تنها بخشی از نخستین مهاجران به حیره (کوفه) بوده است.[۶۴] پس از مهاجرت قبایل عرب به کوفه، این شهر تخطیط شد و هر قبیله، محله‌ای را به خود اختصاص داد. قبیله خثعم در کوفه بخش قابل توجهی از جمعیت شهر را به خود اختصاص داده بودند و در کنار قبایل یمنی قضاعه، غسان، بجیله، کنده، حضرموت و ازد بخشی از جمعیت اسباع کوفه را تشکیل داده بودند.[۶۵] پس از جنگ جمل در سال ۳۶ق، علی (ع) با تغییر این نظام، ازد، بجیله، خثعم و انصار را در یک گروه قرار داد.[۶۶]

خثعم در دوران خلافت امیرالمؤمنین (ع)

کشته شدن عثمان در ذی‌الحجه سال سی و پنج هجری، بیعت عمومی مردم با علی (ع) را به عنوان خلیفه مسلمین را در پی داشت. قاطعیت حضرت در اجرای عدالت در کنار دیگر عوامل، مخالفت و بیعت‌شکنی جمعی که بعدها در تاریخ به ناکثین مشهور شدند را به همراه داشت. آنان با حضور در بصره به غائله‌ای دست زدند که به «جمل» شهره است. با برپایی جنگ جمل در سال ۳۶ هجری علیه خلیفه بحق مسلمین، کوفیان که هفت گروه از قبایل ازد، بجیله و خثعم نیز در میانشان بودند،[۶۷] علی‌رغم کارشکنی‌های ابوموسی اشعری، با تلاش امام حسن مجتبی (ع) و مالک اشتر و عمار یاسر به کمک سپاه علی (ع) شتافتند. بسیاری از مردم خثعم همراه با جمعی دیگر از مسلمین خود را از کوفه به ذی قار نزد علی (ع) رساندند.[۶۸] در این جنگ، علی (ع) برای ازد و بجیله و خثعم و خزاعه پرچم بست و مخنف بن سلیم ازدی را بر آنان گماشت.[۶۹]

علاوه بر جمل، مردان این‌ قبیله‌ در صفین‌ نیز حضوری چشمگیر داشتند. آنان در این جنگ به دو گروه متخاصم تقسیم شدند؛ برخی از آنان به علی (ع) پیوستند و گروهی نیز در کنار معاویه گرد آمدند و به نبرد با یاران علی (ع) پرداختند.[۷۰] در این جنگ که - به نقل از ابن اعثم - علی (ع)، فرماندهی خثعم و قبایل ازد، بجیله، انصار و خزاعه را به مخنف بن سلیم ازدی سپرده بود،[۷۱] هر قبیله‌ای به دستور علی (ع) در مقابل هم قبیله‌ای‌های شامی خود قرار گرفتند.[۷۲] بدین ترتیب خثعمیان کوفه با فرماندهی ابی کعب و خثعمیان شام به ریاست عبدالله بن حنش خثعمی رو در روی هم قرار گرفتند. گفته شده که عبدالله بن حنش در آغاز جنگ، به ابی کعب پیغام داد و او را به ترک مخاصمه دعوت کرد اما ابی کعب با رد این پیشنهاد، به او اعلان جنگ داد. با وقوع جنگ، دو طرف به شدت با هم درگیر شدند و با شهادت ابی کعب و زخمی شدن پسرش، جنگ اوج گرفت تا این که هشتاد تن از خثعمیان کوفه و قریب به همین تعداد از خثعمیان شام در این مرحله از نبرد صفین کشته شدند.[۷۳]

در واقعه ظهور خوارج هم برخی از چهره‌های خثعمی حضور داشتند؛ چندان که پس از وقوع جریان خوارج، برخی از سران خثعم همچون ربیعة بن ابی شدّاد خثعمی که از همراهان امام علی (ع) در جنگ‌های جمل و صفین و پرچمدار خثعمیان در این جنگ‌ها بود، از حضرت جدا شدند و به این جریان پیوستند.[۷۴]

حضور در وقایع و حوادث مرتبط با غارات معاویه در بلاد تحت فرمان امیرالمؤمنین (ع) نیز از دیگر مواقفی است که بیان از نقش مردم این قبیله در رخدادهای ایام حکومت علی (ع) دارد. نقل است که علی (ع) پس از دریافت غارت بسر بن ارطاة به یمن و شهادت جمع زیادی از شیعیان، به خطبه ایستاد و ضمن سرزنش مردم به جهت اهمال و سستی، آنان را به دفع این فتنه دعوت کرد. پس جاریة بن قدامه سعدی برخاست و برای دفع این حمله ابراز آمادگی کرد و سپس وهب بن مسعود خثعمی برخاست و گفت: «من هم می‌‌روم». حضرت برای او دعا کرد و او را سوی یمن گسیل داشت. پس او با دو هزار تن از کوفه بیرون رفت و جاریه نیز با همین تعداد سپاه از بصره خارج شد؛ این دو گروه در حجاز به هم پیوستند و به سوی یمن ادامه مسیر دادند. بسر گریخت و آنان به بسر و یارانش دست نیافتند.[۷۵] آنان همچنان در یمن بودند تا این که خبر شهادت امیرالمؤمنین (ع) و بیعت مردم با امام حسن (ع) به آنها رسید.[۷۶]

قبیله خثعم و قیام حجر بن عدی

با آغاز قیام حجر بن عدی و یارانش در کوفه، زیاد بن ابیه -فرماندار معاویه در کوفه- با تهدید و ارعاب و تحریک رؤسای قبایل از آنان در سرکوب قیام حجر کمک گرفت. بدین ترتیب به دستور زیاد، مردم خثعم به همراه قبایل بجیله، انصار، خزاعه و قضاعه با اکراه به سوی میدان صایدیین کوفه رفتند. لکن پس از اجتماع در میدان صایدیین، سران یمنی فراهم آمدند و تصمیم گرفتند تا در این کار تعلل کرده تا جوانان شتاب جوی مذحج و همدان کاری را که آنان دوست نداشتند در قبال حجر و قبیله‌اش انجام دهند، به سرانجام برسانند.[۷۷]

مدتی بعد، حجر، با واسطه‌گری بزرگان یمنی از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را تسلیم وی کرد.[۷۸] اما زیاد بر خلاف امان خود، او را زندانی کرد و به تعقیب یاران حجر پرداخت.[۷۹] پس از دستگیری حجر، زیاد شهادت‌نامه‌ای علیه حجر تنظیم نمود و از سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه خواست تا بدان گواهی دهند.[۸۰] زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه حجر را با سیزده تن از یارانش که کریم بن عفیف خثعمی از جمله آنان بود، نزد معاویه فرستاد.[۸۱] در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در مرج عذراء،[۸۲] یاران معاویه بر اساس گرایشات و احساسات قبیله‌ای خواستار عفو افراد هم قبیله‌ای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان آزاد شدند و برخی دیگر از جمله حجر به شهادت رسیدند.[۸۳] کریم بن عفیف و عبدالرحمن بن حسان عنزی خواستار ملاقات با معاویه شدند؛ پس آنان ر نزد معاویه بردند. پس از رد و بدل شدن سخنانی بین معاویه و ابن عفیف، معاویه دستور به زندانی کردن او داد. تا این که سرانجام پس از گذشت یکسال و با درخواست شمر بن عبدالله خثعمی، معاویه با این شرط که تا او در رأس حکومت است، کریم بن عفیف به شهر کوفه وارد نشود، او را آزاد کرد. [۸۴]

خثعمی‌ها و نقش آنان در قیام امام حسین (ع)

از جمله وقایع مهمی که خثعمیان در آن نقشی برجسته ایفا نمودند واقعه عظیم عاشورا است. آنان در این واقعه، شهدایی را تقدیم کردند که عبدالله بن بشر بن ربیعه خثعمی، زهیر بن بشر خثعمی و سُوَید بن عمرو بن ابی‌مطاع خثعمی از آن جمله‌اند. عبدالله بن بشر از دلاوران نامی و از حامیان و طرفداران حق به شمار می‌رفت که همراه با پدرش در جنگ‌ها شهرتی به هم رسانده بودند.[۸۵] عبدالله بن بشر جهت جنگ با امام حسین (ع) پا به عرصه کربلا نهاده بود؛ اما قبل از آغاز جنگ به سپاه امام (ع) پیوست[۸۶] و با ایشان همراه بود تا این که به شهادت رسید.[۸۷] زهیر بن بشر خثعمی نیز به همراه برادرش عبدالله در کربلا حضور یافت و همواره ملازم رکاب امام (ع) بود تا این که در جریان حمله نخست به فیض شهادت رسید.[۸۸]

سوید بن عمرو نیز، پیرمردی شریف و عابد و فردی کثیرالصّلاة بود؛ او در امور جنگی مجرب و در میدان جنگ همانند شیر خشمگین مبارزه می‌کرد.[۸۹] سوید در میدان کارزار، بر اثر جراحات بسیاری که بر او وارد شده بود بیهوش به زمین افتاد. پس از شهادت امام حسین (ع) و در زمان غارت خیام اهل بیت (ع)، او به هوش آمد و با خنجری که به همراه داشت به سوی دشمن حمله‌ور شد تا این که به شهادت رسید.[۹۰]

در آن سوی میدان و در سپاه عمر بن سعد هم، افرادی از این قبیله حضور داشتند که عبدالله بن عروه خثعمی از معروفترین آنهاست. از عروه در برخی منابع به عنوان قاتل جعفر بن عقیل یاد شده است.[۹۱] در روایتی هم، او قاتل عبدالرحمن بن عقیل نیز دانسته شده است.[۹۲] او ادعا می‌کرد که در روز عاشورا دوازده تیر به سوی امام (ع) و یارانش پرتاب کرده است.[۹۳]

خثعم و حضور در قیام‌ها و وقایع سده اول هجری

با آغاز قیام مختار در سال ۶۶ هجری، بسیاری از مردم خثعم به این قیام پیوستند. چندان که با اعلام قیام مختار، عبدالله بن قراد خثعمی با حدود دویست تن از خثعمیان شبانه خود را به او رساندند و در اردوگاهش حاضر شدند.[۹۴] آنان همچنین در مواقف و جنگ‌های مختار با امویان و زبیریان از جمله یوم المذار[۹۵] و نیز یوم حروراء[۹۶] نقش فعالی ایفا نمودند. به طوری که خثعم در کنار قبایل کنده، ازد، نخع، خثعم، قیس، رباب، اسد، تمیم، همدان و مذحج ترکیب قیبله‌ای سپاه مختار را در نبردهایش تشکیل می‌‌داد.[۹۷] در کنار این گروه، جماعتی از خثعمیان نیز در پی قیام مختار به دعوت برخی از بزرگان قوم، خود را به میدان سبیع نزد عبدالرحمن بن مخنف رساندند و با گردهم آیی در این میدان، آماده پیکار با مختار و یارانش شدند.[۹۸] سران و اشراف حاضر در سبیع با دریافت خبر حمله قریب‌الوقوع مختار، پیاپی کسان سوی مردم ازد و بجیله و خثعم فرستادند و به نام خدا و خویشاوندی از آنان خواستند تا با شتاب به کمک آیند و آنان نیز چنین کردند. با جمع شدن همگان در میدان سبیع، دو طرف به کارزار پرداختند تا این که سرانجام کار با پیروزی مختار و یارانش خاتمه یافت.[۹۹]

همچنین گروهی از آنان در سپاهی که در سال ۶۶ هجری به دستور مروان بن حکم و به فرماندهی عبیدالله بن زیاد، جهت سرکوب قیام مختار به سوی عراق فرستاده بود، شرکت داشتند. پس از ورود این سپاه به موصل، مختار سپاهی را به فرماندهی یزید بن انس برای مقابله با آنان فرستاد. عبیدالله پس از گاهی از حضور این سپاه، لشکری را به فرماندهی عبدالله بن حمله خثعمی به سوی آنان فرستاد. با رودررو شدن دو سپاه، عبدالله بن حمله لشکر خود را منظم کرد و زبیر بن خزیمه خثعمی را در جناح راست لشکر و ابن اقیصر قحافی خثعمی را بر جانب چپ لشکر شام، امیر کرد. این جنگ با پیروزی یاران مختار و کشته شدن عبدالله بن حمله و تعداد زیادی از سپاهیان او خاتمه یافت.[۱۰۰]

حضور دسته‌هایی از خثعم در شورش یزید بن مُهَلَّب بر ضد یزید بن عبدالملک اموی در سال ۱۰۱ هجری نیز، از دیگر وقایعی است که خثعمیان در آن نقش آفرین بودند.[۱۰۱]

اعلام و رجال قبیله خثعم

ابن‌ دُمَیْنه شاعر جاهلی،[۱۰۲] انس بن مدرک بن کعب بزرگ خثعمیان در جاهلیت و از شعرا و شجاعان خثعم،[۱۰۳] ابورویحه خثعمی از اصحاب و وفود کنندگان بر رسول خدا (ص) و برادر مؤاخاتی بلال حبشی،[۱۰۴] ابی کعب فرمانده خثعمیان کوفه در صفین و از شهدای این جنگ،[۱۰۵] وهب بن مسعود از اصحاب و یاران علی (ع) و از شرکت کنندگان در صفّین به همراه حضرت،[۱۰۶]

عثمان بن أبی نسعة از والیان اندلس،[۱۰۷] سُوَید بن عَمرو از اصحاب امام حسین (ع) و از شهدای کربلا، اَسماء بنت عُمَیس همسر جعفر بن ابی‌طالب و خواهرش سَلمی همسر حمزة بن عبدالمطلب،[۱۰۸] امّ الفضل لُبابه بنت الحارث همسر عباس بن عبدالمطلب،[۱۰۹] مالک‌ بن عبداللهاز سرداران فتوح در روزگار معاویه، یزید و عبدالملک اموی،[۱۱۰] مصعب بن مِقدام از محدّثان اهل سنت و.... نمونه‌هایی از شخصیت‌های بارز و ممتاز قبیله خثعم می‌‌باشند که در منابع به نام آنان پرداخته شده است.[۱۱۱]

منابع

پانویس

  1. ابوعبید قاسم بن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۰ و ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۰۳، هشام بن محمد کلبی، جَمهرة النسب، ج۱، ص۳۷۵.
  2. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۲۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۱۱۳.
  3. همدانی، حسن بن احمد، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۳ و عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۳۱ ذیل کلمه خثعم.
  4. هشام بن محمدکلبی، جَمهرة النسب، ص۱۳۰.
  5. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ج۱، ص۳۸.
  6. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۸۴.
  7. رجوع کنید به ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۴۳، ۳۵۶؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۷۸.
  8. رجوع کنید به خلیل بن احمد، کتاب العین، ذیل مادّه؛ ابن‌درید، الاشتقاق، ج ۲، ص۵۱۵،۵۲۰؛ ابن‌عبدالبَرّ، الانباه علی قبائل الرواة، ص۹۳، ۹۵؛ بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج ۲، ص۴۸۹.
  9. ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۵۶؛ همدانی، حسن بن احمد، الاکلیل من اخبار الیمن و انساب حمیر، ج۱۰، ص۵؛ عمررضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۵، ۱۳، ۱۰۴. برای دیگر طوایف خثعم رجوع کنید به ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۵۶ـ۳۶۲.
  10. آلاء أحمد، «قبیلة خثعم من وین»، الموسوعة العربیة.
  11. رجوع کنید به فؤاد حمزه، قلب جزیرة‌العرب، ص۱۴۸؛ بلادی، معجم القبائل العربیة المتفقة اسمآ المختلفة نسبآ او دیارآ، ج ۱، ص۵۴؛ برای آشنایی با قبیله دیگری به‌نام خثعم با تیره‌های متعدد در عربستان سعودی رجوع کنید به وائلی، موسوعة قبائل‌العرب، ج ۲، ص۴۶۵.
  12. زرکلی، الاعلام، ج ۳، ص۱۷۹.
  13. رجوع کنید به زبیدی، معجم انساب قبائل الجزیرة العربیة، ص۱۳۳۲.
  14. بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج ۱، ص۴۱، ۵۸، ۶۳؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «بارق»؛ قلقشندی، قلائد الجُمان فی التعریف بقبائل عرب‌الزمان، ص۱۰۳؛ عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۳۱.
  15. رجوع کنید به بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج ۱، ص۶۳، ۹۰؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «بیشه»، «تربه»؛ برای اطلاع از شماری از منزلگاههای خثعم رجوع کنید به محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۳، ص۱۳۰؛ همدانی، حسن بن احمد، صفة جزیرة‌العرب، ص۱۳۰ـ۱۳۱، و جاهای دیگر؛ بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج ۱، ص۱۰۳، ۱۶۸ـ۱۶۹، و جاهای دیگر، ج ۳، ص۹۳۴، ۹۴۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «جَنْدَف»، «خَلَصَه»، «راسب»، «عَرْوی»، «عُنّ»، «فازِر»، «نَجدان» و «وَلِیَّه»؛ نولدکه، تاریخ ایرانیان و عرب‌ها در زمان ساسانیان، ص۲۰۶، پانویس ۳.
  16. عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۳۲
  17. قلقشندی، قلائد الجُمان فی التعریف بقبائل عرب‌الزمان، ص۱۰۴ـ۱۰۵؛ قلقشندی، نهایة‌الارب فی معرفة انساب‌العرب، ص۲۲۷.
  18. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۲؛ قلقشندی، قلائد الجُمان فی التعریف بقبائل عرب‌الزمان، ص۱۰۴؛ محمدرضا ناجی، «خثعم»، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵، ص۱۹۹.
  19. همدانی، حسن بن احمد، صفة جزیرة العرب، ص۱۳۰، ۱۳۱، ۲۳۱، ۲۳۳، ۲۲۴.
  20. یعقوبی، البلدان، ص۹۸.
  21. همدانی، حسن بن احمد، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۱.
  22. همدانی، حسن بن احمد، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۴ و ۲۳۳.
  23. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۸۵.
  24. رجوع کنید به ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج ۴، ص۲۳۵؛ ابن‌حبیب، کتاب المُنَمَّق فی اخبار قریش، ص۶۸؛ ازرقی، اخبار مکة و ماجاء فیها من الآثار، ج ۱، ص۱۸۴؛ جوهری، الصحاح: تاج‌اللغة و صحاح‌العربیة، ذیل «حرم».
  25. رجوع کنید به ابن‌حبیب، کتاب المُحَبَّر، ص۴۶۲.
  26. عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۳۳۱ـ۳۳۲.
  27. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «راکه».
  28. عمررضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۳۲.
  29. رجوع کنید به ابن‌خلدون، تاریخ، ج ۲، ص۳۵۸ـ۳۵۹؛ محمدرضا ناجی، «خثعم»، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵، ص۲۰۰.
  30. بکری، معجم مااستعجم من اسماء البلاد و المواضع، ج۱، ص۶۲؛ نولدکه‌، تاریخ‌ ایرانیان‌ و عربها در زمان‌ ساسانیان‌، ص۳۷۳.
  31. رجوع کنید به مفضل ضبی، مفضّلیّات، ج۱، ص۱۱۵ و بعد.
  32. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۴۷ـ۴۸؛ ابن‌حبیب، کتاب المُحَبَّر، ص۴۶۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۲، ص۱۳۲.
  33. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۸۷.
  34. همدانی، حسن بن احمد، الاکلیل، ج۱۰، ص۵۸۸.
  35. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۸؛ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۸۵.
  36. قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰.
  37. هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۳۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲.
  38. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۵۸؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۸۸ -۸۹.
  39. ابن کلبی، الاصنام، ص۳۵.
  40. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۳۷۵.
  41. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۳۱-۱۳۲. و با اختلاف اندک ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۱-۲۶۲؛ إحسان النص، مقاله «[قبیلة] بجیلة»، الموسوعة العربیه.
  42. رجوع کنید به یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «دیر نجران».
  43. رجوع کنید به شیخو، النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیة، ص۹۳۸.
  44. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج‌اللّه علی‌العباد، ج ۱، ص۱۵۲، ۱۵۴.
  45. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص۱۶۲؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «فُتُق».
  46. کلینی، الکافی، ج ۵، ص۴۳؛ صالحی الشامی، ج ۶، ص۲۴۷؛ محمدرضا ناجی، «خثعم»، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵، ص۲۰۰.
  47. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۷.
  48. هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۱۳۰. ابن‌کلبی، کتاب الاصنام، ص۳۵ـ۳۶.
  49. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۴۸.
  50. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۸۶.
  51. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۸. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۳۴۸؛ منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۸۵-۸۶.
  52. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۴، ص۱۳۰ـ۱۳۱.
  53. ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۵۶، ۳۶۱.
  54. رجوع کنید به بخاری، صحیح‌البخاری، ج ۲، ص۲۱۸؛ کلینی، الکافی، ج ۵، ص۵۸؛ علم‌الهدی، رسائل الشریف المرتضی، ج۲، ص۲۰۲؛ طوسی، کتاب الخلاف، ج ۲، ص۲۴۹؛ محمدرضا ناجی، «خثعم»، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵، ص۲۰۰.
  55. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۵. البته برخی نیز شمار کشتگان این قوم را بسیار توصیف کرده‌اند چندان که در برخی منابه آمده: جَریر به قبیله خود آمد و با کمک «بنی احمس» -از شاخه‌های قبیله بَجیله- به ذوالخَلَصَه حمله برد و صد مرد از باهله و دویست مرد از خَثْعم را که پرده دار آن بت بودند کشت و بقیه را هزیمت داد و ذوالخلصه را ویران ساخت و محل آن را آتش زد. هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۱۳۰.
  56. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۵.
  57. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۶۴.
  58. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲.
  59. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۳.
  60. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۴۸۹.
  61. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۵۶۳.
  62. ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۵۷۰. ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۶۰
  63. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۲
  64. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۷۲.
  65. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۱۹-‌۲۱. نیز ر. ک. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۴، ص۴۸.
  66. لویی ماسینیون، خطط الکوفه و شرح خریطها، ص۲۱-‌۲۲.
  67. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۴۴.
  68. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۴۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۳۲.
  69. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۶. و با اندک اختلاف: بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۵۰۰.
  70. رجوع کنید به نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷ـ۲۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۴، ص۴۹۹ـ۵۰۰؛ ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغة، ج ۵، ص۲۰۴ـ۲۰۵.
  71. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷-۱۱۸.
  72. دینوری، اخبار الطوال، ص۱۸۱.
  73. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷-۲۵۸
  74. رجوع کنید به ابن‌قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۱۲۵ـ۱۲۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص۷۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۷.
  75. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۰۶؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۲۷.
  76. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۱۴۰؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۸۴.
  77. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۱.
  78. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.
  79. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.
  80. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۵.
  81. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.
  82. یعقوبی، تاریخ، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۱۶۳.
  83. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴.
  84. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۶.
  85. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۷۰.
  86. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۷۰.
  87. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۷۰.
  88. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۱۳.
  89. عبدالله البحرانی، العوالم الامام الحسین (ع)، ص۲۶۷ و محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین (ع)، ص۱۶۹.
  90. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۵۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۹.
  91. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۰؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۷۵؛ حمید بن احمد المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۰۹.
  92. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۵۷.
  93. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۶، ص۶۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.
  94. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۲۳؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۵۲.
  95. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۹۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۰۱.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۸.
  97. دینوری، اخبار الطوال، ص۳۰۰-۳۰۵.
  98. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۴۵.
  99. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۴۵.
  100. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۳۹-۴۲؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۶۳-۱۶۶.
  101. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۶، ص۲۳، ۹۷، ۵۸۰.
  102. ابوالفرج اصفهانی، ج ۱۷، ص۶۴.
  103. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۲۵.
  104. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۶۱-۱۶۶۲.
  105. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷-۲۵۸
  106. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفّین، ص۲۵۷.
  107. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۳۰۲.
  108. در روایتی از امام محمد باقر (ع) اسماء و خواهرش سلمی در شمار هفت خواهر بهشتی که رحمت خداوند شامل حال آنها می‌‌گردد، نام برده شده است. رجوع کنید: شیخ صدوق، الخصال، ص۳۶۳.
  109. رجوع کنید به ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۵۷ـ۳۵۹؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج ۸، ص۱۵۸، ۲۷۷.
  110. ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ و الیمن الکبیر، ج ۱، ص۳۵۹.
  111. العجلی، معرفة الثقات، ج۲، ص۲۸۱؛ سمعانی، الانساب، ج ۵، ص۵۱؛ محمدرضا ناجی، «خثعم»، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۵، ص۲۰۰-۲۰۱.