بنی شاكر بن ربيعه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب بنی شاکر

این طایفه قحطانی[۱]، از شاخه‌های بنی بکیل بن همدان‌اند که نسب از شاكر بن ربيعة بن مالك بن معاویة بن صعب بن دومان بن بکیل بن جشم بن خیران (خیوان) بن نوف بن أوسله(همدان) می‌‌برند[۲]. از شاکر بن ربیعه فرزندانی به نام‌های امیر، دهمه، حارث و وائله[۳] و به نقلی یشکر[۴] بر جای ماند که نسل بنی شاکر بر پایه آنها شکل گرفت. این دودمان، - که از آنها با نام «شاکریون» نیز یاد می‌‌شود،- [۵] از شاخه‌ها و فروعات متعددی تشکیل یافته که از مهمترین آنها می‌‌توان به اسامی بنی دهمة بن شاکر[۶]، بنی ألغز بن وائله[۷]، بنی واهب بن وائله[۸]، بنی بداء بن وائله[۹]، بنی جذیمة بن وائله[۱۰]، بنی حارث بن امیر[۱۱]، بنی حطیان بن وابش بن دهمه[۱۲]، بنی ظربان بن امیر بن شاکر[۱۳]، بنی عبدالله بن امیر بن شاکر[۱۴]، بنی قعط بن امیر بن شاکر[۱۵]، بنی منبه بن امیر[۱۶]، بنی نصی بن امیر[۱۷]، بنی نوف بن وابش بن دهمه[۱۸]، بنی اصیل بن حشاش موسوم به «الاصیلات»[۱۹] و... اشاره کرد.[۲۰]

تاریخ جاهلی بنی شاکر

تاریخ جاهلی بنی شاکر بن ربیعه نیز بسان تاریخ دیگر طوایف بدوی عهد جاهلی، با منازعه‌ها و جنگ و گریز با دیگر اقوام عرب، گره خورده است. آنان همراه با قبیله مادری شان -همدان - چالش و ستیزی طولانی با دیگر قبایل عرب جاهلی داشته‌اند که از جمله این ستیزه‌جویی‌ها - که نامی از مردان شاکری را در خود جای داده است، - می‌‌توان به نبرد با بنی زبید اشاره کرد. متجرد بن قيس بن ربيعه از جمله شاکریان حاضر در یکی از این نبردهای جاهلی است که نام خود را به عنوان پرچمدار این قوم در آن جنگ به ثبت رسانده است[۲۱]. مجالح بن عمرو - تک سوار همدان در عصر خود - هم، از دیگر چهره‌های شناخته شده شاکری در مواجهه با زبیدیان است. برخی منابع از اسارت او به‌دست عمرو بن معدیکرب خبر داده و از منت عمرو بر او خبر دادند.[۲۲]. جنگ با بنی قضاعه نیز از دیگر نبردهای جاهلی است که حضور تنی چند از مردم بنی شاکر در آن گزارش شده است. از جمله این سلسله جنگ‌ها - که گاه با پیروزی و گاه با شکست طوایف همدانی توأمان بود، - می‌‌توان به «یوم الضرک» اشاره کرد. در این جنگ، مالک بن ملالة بن ارحب معروف به «فارس الخطار» - رییس همدان - در جنگی که جذیمة بن وائله شاکری برافروزنده آن بود، علیه خولان و قضاعه وارد میدان شد[۲۳] و پس از شکست در این جنگ، همراه با جمع بسیاری از همدانیان از جمله پسرش عمرو بن مالک[۲۴]، معاویة بن أرحب بن معاوية بن سلمان[۲۵]، هصص بن جذیمة بن وائله شاکری[۲۶] و... کشته شد. البته، در ادامه این جنگ‌ها در دوره‌های بعد، پیروزی‌هایی هم برای همدانیان و طوایفش از جمله بنی شاکر به‌دست آمد؛ چندان که در جنگی که سالها بعد بین این دو قبیله اتفاق افتاد، از جذیمة بن وائلة بن ربیع بن جذیمة بن وائله شاکری به عنوان فاتح نبرد قضاعه نام برده شده است.[۲۷]. بنی شاکری‌ها همچنین، به فرماندهی رییس طایفه شان - مقتل (معقل) بن زيد بن بداء، - نبردی با خثعم و بجیله داشتند.[۲۸]. علاوه بر پیکارهای جاهلی بنی شاکر بن ربیعه، گزارشاتی از برخی همپیمانی‌های آنها با دیگر ساکنان یمن در دست است که پیمان با ابناء یمن از جمله این احلاف است. بر این اساس و بر پایه برخی نقلها، عمرو بن حارث بن حصين بن نعمان از جمله بزرگان شاکری بود که به نقل أبناء یمن، پیمانی را بین ایشان و بنی همدان منعقد کرد.[۲۹].[۳۰]

مساکن و منازل بنی شاکر

«مخلاف شاکر» در میانه صعده و نجران[۳۱]و در جانب شرقی صنعاء[۳۲] و نیز لمير[۳۳]، صيحه، مساك، بيت الفواقم و جوب[۳۴] از مواطن و منازل عمده بنی شاکر در یمن به شمار می‌‌رفتند. ضمن آنکه جمعی از مردم تیره شاکر هم در راه مکه و در مناطقی مانند بَرط، العَستان، جِدره، طَلاح، اکتاف، نُشور، قصران، الغلیل و نیز سه دره حلف، ضدح و قضيب - که به الغائط منتهی می‌‌شود و تأمین کننده آب سرزمین شاکر است، - ساکن بودند.[۳۵]. خربة السوداء در جوف منزل شاکر[۳۶] هم از دیگر منازل بنی شاكر بود. حضن در نجران هم از دیگر سکونتگاههایی بود که جمعی از مردم بنی شاکر از تیره بنی واثلة بن شاکر را در خود جای داده بود.[۳۷]. کوه برط نیز، از مواضعی بود که شاخه‌ای از شاکریون به نام بنی دهمة بن شاکر در آن منزل داشتند.[۳۸]. همدانی در ترسیم این سرزمین، ابتدای آن را سرزمینی بسیار وسیع با کشتزارهای بسیار و چاههایی فراوان معرفی کرده و در ادامه می‌‌نویسد: «به من خبر رسیده که عُشری که حاکم علوی از آنها دریافت می‌‌کرده به پنج هزار «فرق»[۳۹] می‌‌رسید. اهل آن از دلاوران همدان و پوشانندگان عیوب و همسایگانی بلند مرتبه و بزرگوار‌اند که بدانها «قریش همدان» می‌‌گویند». وی سپس در ادامه از وقوع نزاع بین ساکنان شاکری این منطقه سخن به میان آورده، می‌‌افزاید: در نزاعی که بین بنی دهمه و بنی واثله فرزندان بنی شاکر در این منطقه در عصر او اتفاق افتاده است بیش از سیصد تن از مردان این دو طایفه کشته شده‌اند.[۴۰]. «همدانی» در تشریح و ترسیم وادی منبج نیز، بار دیگر از سرزمین برط و ساکنان شاکری‌اش سخن به میان آورده، نوشته است: در وادی منبج، دره‌هایی وجود داشت از آن بنی شاکر. برط یکی از این دره‌هاست که به بنی دهمه تعلق داشت. دره‌های دیگری هم بودند که به بنی واثله تعلق داشت. در دره‌های دیگر منطقه هم، - که حلف و قضیب از جمله آنان بودند - بنی امیر بن شاکر سکونت داشتند. اینها و هر آنچه که بین جوف و نجران، از سرزمین‌های پهناور و درختان خرما و قضیب و سپس حلف وجود داشت، همگی از سرزمین‌های بنی شاکر محسوب می‌‌شدند. اضافه بر آن، بخشی از وادی نجران و فروعات سه گانه‌اش نیز، از مساکن بنی شاکر بود که در آن جماعتی از خولان و شاکر مشترکاً سکونت داشتند.[۴۱]. علاوه بر یمن، مناطق مفتوحه به‌ویژه کوفه نیز از پس فتوحات اسلامی، پذیرای جمع زیادی از مردم بنی شاکر بود. چندان که مؤلف کتاب «تاریخ کوفه» از بنی شاکر در به عنوان یکی از بیست و چهار شاخه همدان ساکن کوفه یاد کرده است.[۴۲].[۴۳]

بنی شاکر و پذیرش اسلام

بر پایه پاره‌ای از گزارشات، پس از بازگشت رسول خدا(ص) از غزوه تبوک (نهم هجری)، جمعی از سران قبیله همدان از جمله مالک بن نمط، ابوثور، مالک بن أیفع، ضمام بن مالک سلمانی و عمیرة بن مالک خارفی، در حالی که لباس‌های فاخر یمنی به بر کرده، عمامه‌هایی از پارچه‌های عدنی بر سر بسته و بر زین‌های چوبی بر شتران اصیل مَهری[۴۴] سوار بودند و شخصی در پیشاپیش آنان رجز می‌خواند و رؤسای قبیله همدان را مدح، و اوضاع اقتصادی و جغرافیایی و قهرمانان آن را می‌ستود، بر رسول خدا(ص) وارد شدند.[۴۵]. در این دیدار مالک بن نمط - که از سخنانش پیداست مرد فصیحی بود - برخاست و گفت: «ای رسول خدا؛ گروهی از بزرگان همدان از شهری و بادیه نشین بر شتران تندرو پیش تو آمده و خود را به پیوندهای اسلام متصل کرده و بدون آنکه از سرزنش ملامت کنندگان باکی داشته باشند. و اینان از شهرهای خارف، یأم و شاکر و صاحبان اسب و شترند که دعوت پیامبر خدا را اجابت کرده و از خدایان سنگی دوری کرده‌اند و تا کوه لغلع برپاست و بچه آهوان در صلع در رفت و آمدند، پیمان شان شکسته نخواهد شد».[۴۶] پیامبر(ص) نیز، ضمن ستایش از قبیله همدان و طوایف آن[۴۷]، فرمانی برای همدانیان - از جمله افراد طوایف بنی یام و بنی خارف و بنی شاکر و مردم هضب و ساکنان تپه ماهورها که همگی همدانی بودند و مسلمان شده بودند، - نوشت و سرزمین‌شان را به آنان واگذار نمود.[۴۸].[۴۹]

بنی شاکر و فتوحات اسلامی

از نقش این طایفه در وقایع و حوادث صدر اسلام از جمله، فتوحات اسلامی خبر چندانی در دست نیست. به نظر می‌‌رسد بنی شاکر بن ربیعه نیز در این امر، چونان سایر قبایل عرب - خصوص قبیله مادری‌اش همدان - نقشی گسترده داشتند. اما چون در نقل گزارشات، - به ویژه اخبار فتوح، - حضور قبایل کوچکتر تحت شعاع حضور قبایل بزرگتر یا شاخه‌های بالاتر این قبایل قرار گرفته است، از این رو، نام و نشان چندانی از قبایل کوچکتر از جمله قبیله بنی شاکر با وجود قبیله مادری شان، دیده نمی‌شود. از این رو حضور همدان در وقایع و حوادث پیش آمده به معنای حضور این قبیله اعم از شاخه‌های فروتر آن از جمله بنی شاکر و بنی یأم و بنی شبام و... است. با این وصف، می‌‌توان چنین نتیجه گرفت که حضور همدان در هر سه جبهه فتوحات شام و عراق و ایران به منزله مشارکت قبیله همدان با تمام طوایف خود، - از جمله بنی شاکر - در این جنگ‌ها است هر چند نامی از طایفه یا دیگر قبایل همسو و هم ریشه در این حوادث ذکری به میان نیآمده باشد. در واقع نام شاخه‌هی فروتر در بسیاری از وقایع و رخدادهای تاریخی در سایه بزرگ شاخه‌های بالاتر قبیله گم شده و جز در مواقعی نادر، نامی از آنان در صفحه تاریخ ذکر نشده است. معدود ذکرهایی که از این طایفه در برخی منابع در باب فتوحات اسلامی به میان آمده، می‌‌تواند تأییدی بر این گفته باشد. از جمله این اخبار معدود، خبر حضور «قیس بن ارقط بن حارث» در جنگ قادسیه در سال ۱۳ هجری است.[۵۰].[۵۱]

بنی شاکر و نقش‌آفرینی در حکومت علوی(ع)

مردان بنی‌شاکر از شجاعان جنگ‌ها بودند از این‌رو اعراب به آنها «فتیان الصباح یعنی جوانمردان صبح» لقب داده بودند.[۵۲]. اساساً قبیله بنی شاکر - بمانند بسیاری دیگر از طوایف همدانی، - از علاقه‌مندان اهل بیت(ع) به شمار می‌آمدند؛ آنان بخصوص اخلاص زیادی نسبت به امیر المؤمنین داشته‌اند.[۵۳]. اوج این اردت‌ها و حمایت‌های مردم بنی شاکر از خلافت امیرالمؤمنین(ع)، در جنگ صفین رقم خورد. آنان در جنگ صفین رشادت‌های بسیار از خود نشان دادند، چندان که نقل است که امیرالمؤمنین(ع) در تمجید از مردان با اخلاص و شجاع بنی‌شاکر در این جنگ فرمودند: «لو تمت عدتهم ألفا لعبد الله حق عبادته؛ اگر تعداد قبیله بنی‌شاکر به هزار نفر می‌رسید، حقّ عبادت خدا به جا آورده می‌شد».[۵۴] حضرت همچنین، ضمن اشعاری شجاعان بنی شاکر و بنی شبام را در این جنگ مورد تمجید قرار داد و در وصفشان چنین سرود: دَعَوْتُ فَلَبَّانِي مِنَ الْقَوْمِ عُصْبَةٌ***فَوَارِسُ مِنْ هَمْدَانَ غَيْرُ لِئَامِ فَوَارِسُ مِنْ هَمْدَانَ لَبِسُوا بِعُزَّلٍ***غَدَاةَ الْوَغَى مِنْ شَاكِرٍ وَ شِبَامِ بِكُلِّ رُدَيْنِيٍّ وَ عَضْبٍ تَخَالُهُ***إِذَا اخْتَلَفَ الْأَقْوَامُ شَعْلَ ضِرَامٍ لِهَمْدَانَ أَخْلَاقٌ وَ دِينٌ يَزِينُهُمْ***وَ بَأْسٌ إِذَا لَاقُوا وَ حَدُّ خِصَامٍ

من اين قوم را فرا خواندم و گروهى زبده، از شهسواران همدان كه دور از فرومايگى هستند، دعوتم را لبيك گفتند؛ شهسوارانى همدانى، از بنى شاكر و بنى شبام كه به گاه پيكار گوشه‌گير و تن‌آسان نيستند. چون آتش جنگ بين اقوام بر افروزد با هر آن نيزه خدنگ «ردينى» و تيغ آبداده برّان به پيكار آيند. بنى همدان را اخلاقى والا و دينى است كه بدان آراسته‌اند، و چون به نبرد آيند تند و با مهابت و دشمن شكارند.[۵۵].

شاکری‌ها و شبامی‌ها و دیگر طوایف بنی همدان در نبرد صفین، سختی‌ها و مصائب بسیار بر معاویه و جنود شامی‌اش وارد نمودند؛ چندان که معاویه نتوانست خشم خود را از دفاع جانانه آنان از حریم علوی(ع) کتمان کند و ضمن اشعاری شدت عصبانیت خود را نسبت به آنها ابراز نمود. نقل است: چون كار جنگ بر معاويه دشوار شد، عمرو بن عاص و بسر بن أرطاة و عبيدالله بن عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن خالد بن وليد را نزد خود خواند و به ايشان گفت: پاره‌اى از ياران على مرا اندوهگين و دل‌نگران كرده‌اند، از جمله سعيد بن قيس در (قبيله) همدان، و اشتر در ميان قوم خود، و مرقال و عدىّ بن حاتم، و قيس بن سعد در ميان انصار. [از سويى ديگر شما هم در این مدت،] جلادتى از خود نشان نداديد چندان كه من شرمسار شدم؛ در حالى كه شما هماورد آنان از قريش هستيد. اينك قصد دارم كارى كنم تا مردم بدانند كه شما به راستى توانمنديد. از اين رو براى پيكار با هر يك از مردان آنها مردى از شما را در نظر گرفته‌ام، و از شما مى‌خواهم تدبير اين كار را بر عهده من نهيد، گفتند: تدبير تو راست. گفت: من خود، فردا به دفع سعيد بن قيس و قوم او خواهم پرداخت و شما را از شرّ او خلاص خواهم كرد، و تو اى عمرو، آن (يك چشم) اعور بنى زهره، مرقال را از ميان بردار، و تو اى بسر، قيس بن سعد را نابود كن، و تو اى عبيدالله به مقابله اشتر نخعى برو، و تو اى عبد الرحمن بن خالد در برابر (آن يك چشم)، اعور طىّ - يعنى عدى بن حاتم طائى - قرار گير، در این حمله، هر يك از شما را گروهى از سواران پشتيبانى خواهند نمود. وى پنج روز، هر روز براى يكى از ايشان نوبت ميداندارى نهاد. فردای آن روز، معاويه تمام سواران را بسيج كرد و آهنگ نبرد با قبيله همدان نمود. او سواران را پيش مى‌راند و چنین رجز می‌‌خواند: لا عيش الّا فلق قحف الهام***من أرحب و شاكر و شبام لَنْ تَمْنَعَ الْحُرْمَةُ بَعْدَ الْعَامِ***بَيْنَ قَتِيلٍ وَ جَرِيحٍ دَامِ سَأَمْلِكُ الْعِرَاقَ بِالشَّامِ***أَنْعَى ابْنَ عَفَّانَ مَدَى الْأَيَّامِ

زندگى نشايد مگر آنگاه كه تاركهاى سپاهيان أرحب و شاکر و شبام از خرد و كلان و خرسند و ناخرسند شكافته شود؛ از اين پس هيچ عامل باز دارنده‌اى مانع من نيست كه از ميان انبوه كشتگان و مجروحان راه خود را به پيش گشايم؛ عراق را به خشونتى هر چه تمامتر به تصرّف در خواهم آورد و در آن ديار روزگارى مدام مراسم سوگوارى ابن عفّان (عثمان) را به پا مى‌كنم. آنگاه با انبوه سواران خويش به همدان هجوم آورد، اما در برابر فوج عظیم همدانی‌ها راه به جایی نبرد و شبانگاه به مقر خود گریخت.[۵۶]. برخی مصادر از عابس بن ابی‌شبیب شاکری به عنوان یکی از شاکری‌های حاضر در صفین یاد کرده، از زخمی شدن او از ناحیه پیشانی در این پیکار خبر داده‌اند؛ چندان که اثر و نشانه آن زخم تا آخر عمر بر پیشانی‌اش آشکار و نمایان بود.[۵۷].

علاوه بر صفین، مقابله با غارات معاویه بر بلاد تحت حاکمیت امام علی(ع) نیز از دیگر عرصه‌هایی است که در آن ذکری از شاکری‌ها به میان آمده است. از جمله این غارت‌ها، غارت یزید بن شجره رهاوی معروف به «غارت مکه»[۵۸] بود. در سال ۳۹ هجری و در ایام امارت قثم بن عباس بر مکه، معاویه، به منظور به چالش کشیدن مشروعیت علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمانان و ایجاد زمینه تقابل و جدایی مردم و حاکمیت امام علی(ع) در مکه و نیز کسب مشروعیت برای خود، یزید بن شجره رهاوی را برای ادای مراسم حج و گرفتن بیعت به مکه فرستاد و به او فرمان داد که والی مکه و امیرالحاج علی(ع) (عبیدالله بن عباس و به نقلی قثم بن عباس) را برکنار کند. اما امام(ع) از این توطئۀ معاویه آگاه شد و سپاهی به فرماندهی معقل بن قیس به سرزمین حجاز گسیل داشت.[۵۹]. یزید بن شجره، پس از کسب موفقیت نسبی از این مأموریت، به شام بازگشت.[۶۰]. سپاه عراق هم که به فرماندهی معقل بن قیس ریاحی، بعد از پایان مراسم حج، به مکه رسیده بود، به تعقیب یزید بن شجره پرداخت و سرانجام در وادی القری به عقبه سپاه یزید دست یافت. وی پیش از حمله، لشکریانش را گرد آورد و ضمن سخنانی، این حمله را حمله ای خطرناک توصیف کرد و از آنان خواست تا پایمردی کنند و با جدیت به کار نبرد بپردازند. وی سپس به تعیین امرای سپاه بعد از خود پرداخت که از میان آنان، نام ابوالرداح شاکری[۶۱] نیز به چشم می‌‌خورد.[۶۲]. وی سپس سوی وادی القری حرکت کرد و زمانی به آنجا رسید که جماعت شامیان کوچ کرده بودند و آنان پس از به اسارت گرفتن چند تن از سپاهیان شامی، به کوفه نزد امیرالمؤمنین(ع) بازگشتند.[۶۳]‌. علاوه بر حضور در میادین نظامی، برخی از شاکری‌ها در گردآوری اطلاعات نظامی در شام و انتقال آن به عراق و دولت امیرالمؤمنین(ع) فعالیت داشتند. از جمله این مأموران، قيس بن زرارة بن عمرو بن حطيان شاکری بود. از وی، در شمار اصحاب امام علي(ع) و جاسوس آن حضرت در شام یاد شده است.[۶۴].[۶۵]

بنی شاکر و قیام امام حسین(ع)

واقعه عظیم کربلا نیز از دیگر وقایع مهم سده نخست اسلامی است که شاکری‌ها در آن نقش برجسته ای ایفا نمودند. آنان همراه و همگام با دیگر شیعیان کوفه، در پی آگاهی از عدم بیعت امام حسین(ع) و آمدنشان به مکه، با اجتماع در خانه سلیمان بن صرد خزاعی، نامه‌ای به ایشان نوشته، حضرت را به کوفه دعوت کردند تا رهبری شیعیان را به‌دست گیرد.[۶۶]. این نامه، توسط فرستادگانی از کوفیان به مکه ارسال، و تقدیم اباعبدالله الحسین(ع) گردید.[۶۷]. آخرین فرستادگان کوفیان و حاملان نامه‌های آنها به سوی حضرت، هانی بن هانی سبیعی همدانی و سعید بن عبدالله حنفی بودند.[۶۸]. پس از آن بود که امام حسین(ع)، مسلم بن عقیل را به همراه قیس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله کدن ارحبی همدانی و عمارة بن عبید سلولی به کوفه فرستاد.[۶۹].

مسلم پس از ورود به کوفه، در خانه مختار بن ابی‌عبیده ثقفی اقامت گزید. شیعیان کوفه پس از اطلاع از ورود نماینده ویژه امام(ع)، در خانه مختار اجتماع کردند. مسلم در این اجتماع، نامه امام حسین(ع) را برای مردم قرائت کرد. پس از قرائت نامه امام(ع)، عابس بن ابی‌شبیب شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: «من به تو از کار دیگران خبر نمی‌دهم و نمی‌دانم چه در دل دارند و از جانب آنان وعده فریبنده نمی‌دهم. به خدا سوگند از چیزی که درباره آن تصمیم گرفته‌ام سخن می‌گویم، وقتی دعوت کنید می‌پذیرم، همراه شما با دشمنانتان می‌جنگم و با شمشیرم از شما دفاع می‌کنم تا به پیشگاه خدا روم و از این کار، چیزی جز آنچه نزد خداست نمی‌خواهم».[۷۰] پس از سخنان عابس و دیگر بزرگان کوفه، بیعت ستانی برای امام(ع) آغاز شد و پس از اینکه تعداد بیعت کنندگان کوفه به دوازده یا هجده هزار تن رسید، مسلم نامه‌ای به امام(ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به کوفه بیاید و این نامه را به وسیله عابس بن ابی‌شبیب شاکری همدانی[۷۱] و شوذب - از موالیان بنی شاکر -[۷۲] به سوی امام حسین(ع) فرستاد.

شاکری‌ها در قیام امام حسین(ع) نیز حضور پر رنگی داشتند؛ چندان که دو نفر از ده نفر شهید همدانی کربلا را از بنی شاکر گفته‌اند.[۷۳]. عابس بن ابی‌شبیب شاکری از رجال شیعه و از رؤسای آنها و مردی شجاع، خطیبی توانا و عابدی پرتلاش و متهجّد بود.[۷۴]. پس از رساندن نامه، عابس با امام حسین(ع) و کاروانش همراه شد و در معیت ایشان، از مکه به کربلا آمد. نقل است که در روز عاشورا و در حالی که تعداد کمی از یاران امام(ع) باقی مانده بودند، عابس رو به شوذب - از موالیان کوفی بنی شاکر - کرد و گفت: «می‌خواهی چه کنی؟» شوذب گفت: «می‌خواهم چه بکنم؟ در کنار تو از زاده رسول خدا(ص) دفاع می‌کنم». عابس گفت: «غیر از این از تو انتظار نمی‌رفت اکنون پیش از من به میدان برو تا داغ شهادت تو را در راه خدا تحمل کنم، اگر امروز از تو عزیزتر کسی را داشتم، او را پیش از خود به میدان می‌فرستادم که امروز آخرین فرصت عمل است و فردا روز حساب است و عمل به کار نیاید».[۷۵]

عابس پس از شهادت شوذب، نزد امام حسین(ع) رفت و سلام کرد و سپس این گونه سخن آغاز کرد: «یا ابا عبدالله(ع)! به خدا سوگند روی زمین چه دور و چه نزدیک کسی نزد من عزیزتر و محبوبتر از شما نیست، اگر قدرت داشتم که ظلم را از شما به چیزی که عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم حتماً چنین می‌کردم». سپس گفت: «السّلام علیک با ابا عبدالله(ع) اشهد انّی علی هدیک و هدی ابیک؛ سلام بر تو ای ابا عبدالله(ع)، من گواهی می‌دهم که بر راه شما و پدر شما استوارم و به راه راست هدایت می‌یابم»، سپس قدم به میدان رزم نهاد و با فریادی بلند مبارز‌طلبید.[۷۶]. ربیع بن تمیم - که یکی از حاضرین در صحنه کربلا و از اعوان و انصار عمر بن سعد بود - می‌گوید: «چون دیدم عابس به سوی میدان می‌آید، او را شناختم؛ من نبرد او را در جنگ‌ها دیده بودم و می‌دانستم که او از شجاع‌ترین مردم است؛ پس به سپاه عمر بن سعد گفتم: «این شخص شیر شیران است، این فرزند شبیب است، مبادا کسی به جنگ او برود؛» پس عابس مکرر فریاد می‌زد و مبارز می‌طلبید و کسی جرأت نمی‌کرد به میدان او برود. عمر بن سعد گفت: «حال که چنین است او را سنگباران کنید».، پس لشکر این گونه کردند. عابس که چنین دید زره از تن به در کرد و کلاه خود از سر برداشت، سپس بر سپاه کوفه حمله کرد». ربیع بن تمیم در ادامه می‌‌افزاید: «سوگند به خدا او را دیدم که بیش از دویست رزمنده را تار و مار کرد، پس بر او از هر طرف حمله بردند و او را به شهادت رساندند و سر از بدنش جدا ساختند. و من شاهد بودم که سر عابس بن شبیب در دست مردانی دست به دست می‌شد و هر یک از آنان با هم منازعه می‌کردند تا کشتن او را به خود منسوب کنند. تا این که عمر بن سعد به این نزاع خاتمه داد و گفت: «با هم ستیز نکنید، سوگند به خدا قسم یک نفر نمی‌توانست این مرد را کشته باشد»».[۷۷]-[۷۸]

شوذب بن عبدالله، دیگر شهید شاکری کربلا بود. وی را غلام شاکر - پدر عابس بن ابی‌شبیب - گفته‌اند.[۷۹]. این در حالی است که برخی دیگر از منابع، او را غلام عابس[۸۰] و بعضی دیگر او را نه غلام عابس یا پدرش، بلکه از موالیان و همپیمانان بنی شاکر دانسته‌اند.[۸۱]. او از شیعیان متقدم[۸۲]، و از دوستداران مخلص اهل بیت(ع) و از رجال شیعه و از معدود دلیران بنام، و حافظ و ناقل احادیث امیرالمؤمنین(ع) بود.[۸۳] در مجلس حدیث او، شیعیان گرد می‌آمدند و از او کسب حدیث می‌کردند و از این حیث، وی از چهره‌های شناخته شده کوفه بود.[۸۴]. شوذب به همراه عابس بن ابی‌شبیب شاکری پس از رساندن نامه مسلم بن عقیل به امام حسین(ع)، همراه با کاروان حسینی(ع) از مکه به کربلا آمدند.[۸۵]. عصر روز عاشورا، شوذب خدمت امام حسین(ع) رفت و پس از گرفتن اذن میدان، به نبرد با اشقیای کوفه پرداخت[۸۶]؛ تا این که پس از نبردی دلیرانه به شهادت رسید.[۸۷]-[۸۸].[۸۹]

بنی شاکر و قیام مختار

مشارکت در قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی در محرم سال ۶۶ هجری نیز از دیگر عرصه‌های نقش‌آفرینی بنی شاکر در تاریخ صدر اسلام است. با ورود مختار به کوفه، وی در جمع همدانیان حاضر شد و به آنان بشارت داد برای آنچه که آنان را خشنود می‌کند آمده است.[۹۰]. فعالیت‌های مختار در کوفه موجب شد تا حاکم زبیری کوفه، با فشار اشراف طرفدار نظام اموی، او را به زندان اندازد.[۹۱]. مختار در زندان، نامه‌ای به بزرگان شیعه کوفه همانند رفاعة بن شداد بجلی، عبدالله بن کامل شاکری همدانی و... نوشت و خود را کشنده جباران و انتقام گیرنده از دشمنان معرفی کرد و آنان را به کتاب خدا و سنت نبوی(ص) و خونخواهی اهل بیت و نبرد با ضعفا دعوت نمود. آنان نیز عبدالله بن کامل شاکری همدانی را نزد وی فرستادند و اطاعت خود را از او اعلان داشتند.[۹۲]. سرانجام مختار با وساطت عبدالله بن عمر و ضمانت بزرگانی نظیر زائدة بن قدامه ثقفی، سائب بن مالک اشعری، عبدالله بن کامل شاکری همدانی، سعید بن منقذ ثوری همدانی، مسافر بن سعید بن نمران ناعطی همدانی و.. آزاد شد.[۹۳]. وی اندکی پس از پیروزی، قیام خود را آغاز کرد. طرفداران حاکم زبیری کوفه در دفع این قیام به تکاپو افتادند. ابن‌مطیع به پیشنهاد ایاس بن مضارب - رئیس شرطه‌های کوفه - جهت جلوگیری از به ثمر نشستن قیام مختار و جهت حفاظت و امنیت شهر بر هر جبانه‌ای فردی را گماشت و عبدالرحمن بن سعید بن قیس سبیعی همدانی را مأمور حفاظت از جبانه سبیع که از آن همدان بود، کرد.[۹۴]. با آغاز قیام، زمانی که سعید بن منقذ ثوری همدانی به علامت آغاز قیام، آتش افروخت، ابوعثمان نهدی نیز، با سر دادن بانگ «یا لثارات الحسین(ع)» مردم را به قیام فرا خواند.[۹۵]. مختار و یارانش در راستای مقابله با یاران عبدالله بن مطیع - عامل زبیری کوفه - پس از رساندن خود به شوره زار پشت دیر هند، ابوعثمان نهدی را جهت فراهم آوردن کمک به محله بنی شاکر فرستادند. شاکری‌ها در منازل خویش فراهم بودند و به جهت حضور کعب بن ابی کعب خثعمی - گماشته ابن مطیع - در نزدیکی آنان، جرأت نداشتند در میدان آشکار شوند. کعب، در میدان «بشر» بود و بر دهانه کوچه‌ها و راههای آنان مسلط بود. ابوعثمان نهدی با گروهی از یارانش، خود را به محله بنی شاکر رساند و بانگ «یا لثارات الحسین» و «یا منصور امت» سر داد و آنان را از آغاز قیام مختار آگاه کرد و از فرستاده شدن خود به سوی آنان جهت دعوت و بشارت دادن این واقعه، خبر داد. پس مردم از خانه‌هایشان بیرون آمدند و بانگ «یا لثارات الحسین» سر دادند و با کعب و نیروهایش در آویختنند و با کنار زدن یاران کعب به مختار پیوستند.[۹۶]. پس از به ثمر نشستن قیام، مختار، خزانه کوفه را میان یارانش تقسیم کرد و کارگزاران خود را به امور مهم شهر گماشت. عبدالله بن کامل شاکری از جمله این افراد بود که از سوی مختار به ریاست شرطه (نیروهای انتظامی) این شهر منتصب شد.[۹۷].

با وقوع شورش اشراف علیه مختار، همدانیان و طوایف آن - از جمله بنی شاکر - به دو گروه شده، رودرروی هم قرار گرفتند. بسیاری از همدانیان به رهبری عبدالله بن کامل شاکری همدانی و دیگر بزرگان این قوم در این سوی میدان ندای «یا لثارات الحسین» سر دادند و در سرکوب مخالفان و معاندان همت گماشتند[۹۸] و در مقابل، برخی از ایشان همچون اعسر شاکری و همرزمانش به ستیز با مختار برخاستند. نقل است که در پس شورش اشراف علیه مختار، مردم هر کوچه با مجاوران خود درگیر شدند. بنی شبام هم از جمله این طوایف بودند که در همراهی با مختار فراهم آمدند و فردی به نام ابو القلوص - از شجاعان همدان - را سالار خویش کردند و همسخن شدند که از پشت سر بر یمنی‌های متخاصم بتازند. آنان در جبانه السبیع (محل تجمع و میدان نبرد اهل یمن)، پس از مواجهه با اعسر شاکری - که با افراد خود، در دهانه کوچه به مقابله با آنها برخاسته بود و مانع رسیدن آنها به مقصد بود، - او را کشتند و پس از ورود به میدان سبیع، فریاد «یا لثارات الحسین» سر دادند.[۹۹]. پس از پایان نبرد جبانه سبیع و سرکوب اشراف، مختار در صدد انتقام از قاتلان امام حسین(ع) بر آمد. در این میان عبدالله بن کامل شاکری و برخی دیگر از بزرگان همدانی نقش ویژه‌ای در قلع و قمع آنان ایفا نمودند.[۱۰۰]. علاوه بر آن، یاران شاکری مختار به ریاست عبدالله بن کامل شاکری در مواجهه با شورش عبیدالله بن حر جعفی[۱۰۱] و نیز نبردهای مختار با مصعب بن زبیر، نقش آفرین بودند. مختار پس از دریافت خبر حمله مصعب بن زبیر و قوای بصری‌اش به سوی کوفه، سران چهار ناحیه شهر را که با ابراهیم بن اشتر بودند، احضار کرد و پس از همراه کردنشان با احمر بن شمیط، آنان را به جنگ مصعب فرستاد. ابن شمیط در حالی که عبدالله بن کامل شاکری را بر مقدمه سپاه خود گماشته بود از کوفه خارج شد و خود را به «مذار» رساند. مصعب نیز با سپاهش به این منطقه آمدند و پس از آراستن سپاه، دو طرف به جنگ با یکدیگر پرداختند. در این جنگ، عبدالله بن کامل شاکری فرمانده جناح راست لشکر ابن شمیط بود.[۱۰۲]. این نبرد، با شکست لشکر مختار همراه شد و فرماندهان بزرگ آن، از جمله احمر بن شمیط[۱۰۳] و عبدالله بن کامل شاکری[۱۰۴] در آن به شهادت رسیدند.[۱۰۵]

بنی شاکر و مقابله با خوارج

مواضع فردی و قبیله‌ای بنی همدان و طوایف آن در تقابل با خوارج قرار داشت. خوارج روحیات بدوی داشتند که با روحیات شهری همدانی‌ها در تعارض بود. از سوی دیگر گرایش‌های عقیدتی - سیاسی قبیله همدان و طوایف آن، مانع همراهی و هواداری آنها با خوارج می‌‌شد. در نتیجه جنگاوران، اشراف و موالی بنی همدان در رویارویی جدی با خوارج بودند که ابوالرواع (ابوالرّواغ) شاکری - چهره مشهور بنی شاکر و بنی همدان در نبرد با خوارج - از جمله این افراد و بزرگان بود. نخستین رویارویی همدانی‌ها و طوایف آنها - از جمله بنی شاکر - با خوارج پس از شهادت امام علی(ع) با خیزش مستورد بن علّفه تیمی گره خورده است. این جنبش که در سال ۴۳ هجری و در دوران حکومت معاویه، و به رهبری مستورد بن علفه تیمی انجام گرفت، از بزرگ‌ترین شورش‌های خوارج محسوب می‌شود. گفته می‌شود که «حیان بن ظبیان» - از معدود خوارج به جای مانده از جنگ نهروان - پس از گفتگو با یاران خود، بر آن شدند تا به کوفه بروند و مقدمات یک قیام را فراهم آورند. در این زمان، مغیرة بن شعبه، از سوی معاویه عهده دار امارت کوفه بود. مغیره مردی مسامحه گر بود و با صاحبان عقاید باطل کاری نداشت. با ورود خوارج به کوفه، چهار صد تن از آنان، در خانه حیان بن ظبیان جمع شدند تا براى خود رهبری برگزینند.[۱۰۶]. آنها بر انتخاب مستورد بن علفه تیمى از تیم الرباب و حیان بن ظبیان سلمى و معاذ بن جوین طائى براى رهبرى و فرماندهى خود متفق شدند. بعد از رایزنی‌های متعدد، سرانجام تصمیم بر این شد که مستورد بن علفه را که از همه آنان مسن‌تر بود، به عنوان رهبر خود برگزینند. آن‌گاه همگی وعده کردند که لوازم قیام را فراهم کرده و در اول شعبان سال ۴۳ هجری خروج کنند.[۱۰۷]. خبر این اجتماع و قیام قریب الوقوع آنان به مغیره رسید. پس به سرعت دست به کار شد و جمعی از آنان را دستگیر و زندانی کرد. تغییر سیاست مغیره در قبال این گروه و دستگیری شماری از آنان هم‌چون حیان بن ظبیان و معاذ بن جوین، خوارج کوفه را به فرار از این شهر وا داشت. از جمله این فراریان، مستورد بن علفه بود که سوى حیره رفت.[۱۰۸]. وی به دنبال یاران خود فرستاد و به آنها پیغام داد تا از قبایل خود فاصله بگیرند و به سمت «سوراء» حرکت کنند. سیصد تن از خوارج به سمت سوراء روان شدند و خود را به مستورد رساندند. در این حال، مغیره از حرکت آنها باخبر شد و معقل بن قیس ریاحی را مأمور متفرق کردن آنها کرد و به رئیس شرطه خود دستور داد تا شیعیان علی(ع) را هم همراه معقل بفرستد؛ زیرا شیعیان، خون خوارج را مباح می‌دانستند، پیش از این هم با خوارج جنگیده بودند، آنها را فرقه‌ای گمراه می‌دانستند، از آنها کینه داشتند و در جنگ با آنها قوی و استوار بودند.[۱۰۹] معقل با سه هزار سوار به سوی سوراء حرکت کرد و در طول راه افراد دیگری نیز به او ملحق شدند. مستورد به همراه یارانش از هر شهری که عبور داشت، والیان شهر از ورود او جلوگیری می‌کردند و به او اجازه نمی‌دادند. هنگامی که مستورد از حرکت سپاه معقل آگاهی یافت، با یاران خود به شور پرداخت؛ گروهی بر این عقیده بودند که باید در راه بمانیم تا سپاه معقل برسد؛ سپس با آنها نبرد کنیم و گروهی رأیشان این بود که ما متفرق می‌شویم و مردم را با حجت و برهان به عقیده خود دعوت می‌کنیم. اما مستورد گفت: به عقیده من نباید در اینجا بمانیم تا سپاه معقل به ما برسد؛ بلکه باید به حرکت خود ادامه دهیم تا آنها ما را تعقیب کنند و خسته شوند؛ آنگاه ما با همان حال با آنها جنگ خواهیم کرد. سپس به حرکت خود ادامه دادند تا به شهر مدار رسیدند و در آنجا مستقر شدند. هنگامی که خبر مستورد به ابن عامر رسید، پرسید: مغیره درباره آنان چه تصمیمی گرفته است؟ پاسخ دادند: شیعیان را به جنگ خوارج فرستاده است. پس او هم شریک بن اعور حارثی را که یکی از شیعیان علی(ع) بود، نزد خود خواند و به او گفت: به جنگ این گروه گمراه برو. او هم پذیرفت. پس ابن‌عامر سه هزار مرد از شیعیان فارس را برگزید و همراه او فرستاد که اغلب آنها از قبیله ربیعه، ساکن فارس بودند. ابوالاعور راه مذار را پیش گرفت. معقل نیز که به دنبال مستورد شهر به شهر حرکت می‌کرد، چون از خستگی سپاه خود آگاه شد، ابوالرواغ شاکری را به عنوان جلودار سپاه با سیصد سوار راهی کرد. ابوالرواغ هم راه مذار را پیش گرفت و در آنجا به مستورد رسید. ابوالرواغ با سپاهیانش به نبرد با مستورد پرداخت؛ اما سپاهیان او گریختند و تاب مقاومت در برابر مستورد را نداشتند. ابوالرواغ به نکوهش آنها پرداخت و منتظر ماند تا معقل به همراه لشکریانش به آنها ملحق شوند[۱۱۰]-[۱۱۱] با آمدن معقل، بین طرفین جنگ و درگیری به پا شد و دو سپاه به یکدیگر هجوم می‌بردند که جز کشته شدن عده‌ای از دو طرف، هیچ نتیجه‌ای دربرنداشت. به مستورد گزارش دادند که سپاهی به فرماندهی شریک بن اعور از بصره به سمت آنها در حرکت است. پس مستورد به یارانش گفت: عقیده من این است که به سوی کوفه بازگردیم؛ چراکه مردم بصره تا سرزمین کوفه ما را تعقیب نخواهند کرد. در این صورت فقط مردم شهرمان در تعقیب ما خواهند بود و جنگیدن با مردم یک شهر آسان‌تر از جنگیدن با مردم دو شهر است. پس مستورد به آنها گفت: شب هنگام از این منطقه کوچ می‌کنیم و تا صبح آنها از نبودن ما آگاه نخواهند شد.[۱۱۲].[۱۱۳] روز بعد، شریک بن اعور با سپاه بصره، به معقل بن قیس ملحق شدند و بعد از مدتی که با یکدیگر سخن گفتند، معقل به شریک گفت: من آنها را تعقیب می‌کنم و امید دارم که خدا آنها را هلاک کند. می‌ترسم در صورت کوتاهی کردن، تعداد آنها زیاد شود. پس از رفتن معقل، شریک برخاست و به یاران خود گفت: می‌خواهید به تعقیب آنها که در دشمنی با ما و کوفیان برابراند برویم؟ شاید خدا آنها را ریشه‌کن کند. خالد بن معدان و بیهس بن صهیب جرمی در پاسخ او گفتند: به خدا سوگند، این کار را نمی‌کنیم. ما سوی آنها آمده بودیم که از سرزمین خودمان بیرونشان کنیم و نگذاریم وارد بصره شوند. حال که خدا گرفتاری آنها را از سر ما کم کرده است، به سوی شهر خود باز می‌گردیم. مردم کوفه نیز می‌توانند ولایت خود را از گزند آنها حفظ کنند.[۱۱۴].

مستورد خارجی به همراه یارانش به سمت مدائن رفتند؛ اما مردم مداین بر در شهر ایستادند و گروهی تیرانداز را بر حصار شهر قرار دادند. پس خوارج که اوضاع را این‌گونه دیدند، به سوی ساباط رفتند و در آنجا فرود آمدند. ابوالرواغ که پیشاپیش سپاه معقل در حرکت بود با یارانش که شش صد نفر بودند، در تعقیب مستورد به ساباط وارد شدند و به دنبال آنها معقل وارد ساباط شد.[۱۱۵]-[۱۱۶]جنگ سختی میان دو لشکر درگرفت. طرفین مدتى از روز با هم جنگیدند. در این حین، مستورد، معقل را به مبارزه تن به تن دعوت نمود. معقل هم براى مبارزه درنگ نکرد و علی‌رغم ممانعت یاران، به پیکار او رفت.[۱۱۷]. به هنگام رو در رویی، مستورد بن علفه نیزه به دست داشت و معقل هم با شمشیر به نبرد آمد. مستورد با نیزه‌اش ضربتی به سینه معقل زد چندان که سر نیزه از پشت وى در آمد، معقل نیز با شمشیر به سر او زد چنان که شمشیر در مغز او فرو رفت و هر دو بی‌جان افتادند.[۱۱۸]. بعد از قتل معقل، عمرو بن محرز بن شهاب تمیمى فرماندهی لشکر را به‌دست گرفت. طولی نکشید که سپاه خوارج در هم شکست و جز پنج یا شش تن، همگی آنها کشته شدند.[۱۱۹].

نبرد با گروهی از خوارج به فرماندهی معاذ بن جوین طائی نیز از دیگر مواقف رو در رویی نظامیان دولتی با خوارج است که نام برخی از شاکری‌ها را در خود جای داده است. بنا برنقل بلاذری، پس از قیام مستورد بن علفه، معاذ بن جوین طایی علم مبارزه با معاویه بر افراشت او با سیصد تن از یارانش در بانقیا در اطراف کوفه قیام کرد. مغیرة بن شعبه - فرماندار معاویه در عراق - ابوالروّاع(ابوالرّواغ) همدانی شاکری و عمرو بن محرز بن شهاب منقری را با هزار و سیصد تن سپاهی به نبرد آنها فرستاد. در جنگی که بین دو سپاه در محلی به نام «جوخی» در گرفت، معاذ کشته شد و سپاهش منهزم گردید.[۱۲۰].

قیام صالح بن مسرح تمیمی حروری[۱۲۱] - بزرگ فرقه صُفریه خوارج -[۱۲۲] در سال ۷۶ هجری هم، از آخرین قیام‌های خوارج است که در آن از نقش‌آفرینی برخی از چهره‌های سرشناس شاکری سخن به میان آمده است. این قیام که در دوران خلافت عبدالملک بن مروان اموی به وقوع پیوست، درگیری‌هایی را به همراه داشت. در پی وقوع این زد و خوردها، صالح و یارانش، راه موصل را در پیش گرفتند و خود را به دسکره رساندند و از آن عبور کردند. چون خبر به حجاج بن یوسف ثقفی - فرماندار اموی عراق - رسید، حارث بن عمیره ذی المشعار همدانی را با سه هزار سپاهی از مردم کوفه، سوی آنان فرستاد. حارث با سپاهش سوی خوارج حرکت کرد و چون به دسکره رسید، دریافت که صالح به جلولا و خانقین رفته است. حارث بن عمیره نیز در پی‌اش رفت تا این که در روستایی به نام «مدیح»[۱۲۳] - موضعی بین موصل و جوخی - به آنها رسید. در این هنگام، نود نفر صالح را همراهی می‌‌کردند. پس حارث، به سرعت سپاهش را آراست و ابوالرواع (ابوالرّواغ) شاکری را بر جانب راست و زبیر بن اروح(اروج) تمیمی را جانب چپ سپاه خود گماشت و آنگاه به صالح بن مسرّح و یارانش حمله برد که به کشته شدن صالح و جمع زیادی از یارانش انجامید.[۱۲۴].[۱۲۵]

مشاهیر و رجال بنی شاکر

از رجال و معاریف بنی شاکر، علاوه بر امرای بزرگی چون عبدالله بن کامل شاکری و ابوالروّاع (ابوالرّواغ) شاکری - که در متن به نامشان مفصل پرداخته شد، - می‌‌توان از ملالة بن عبد بن أمیر[۱۲۶]، عمرو بن حصین بن نعمان هر دو از شعرای جاهلی این قوم[۱۲۷]، متجرد بن قیس بن ربیعه پرچمدار این قوم در جنگ جاهلی با بنی زبید[۱۲۸]، سجف بن قیس بن حارث بن یزید از شعرای بنی شاکر[۱۲۹]، مقدام بن ربیعة بن مالک بن عمرو از اشراف همدان[۱۳۰]، مقتل (معقل) بن زید بن بداء، رییس این طایفه در نبرد جاهلی با خثعم و بجیله[۱۳۱]، جذیمة بن وائلة بن ربیع بن جذیمة بن وائله فاتح نبرد قضاعه[۱۳۲]، هصص بن جذیمة بن وائله از کشته شدگان «یوم الضرک»[۱۳۳]، مجالح بن عمرو تک سوار همدان[۱۳۴]، عمرو بن حارث بن حصین بن نعمان از سران و بزرگان بنی همدان[۱۳۵]، عبدالرحمن بن عبید قاتل عبدالله بن زیاد در کلتانیه[۱۳۶]، قیس بن أرقط بن حارث از تک سواران و شجاعان همدان و از شرکت کنندگان در نبرد قادسیه[۱۳۷] و حامد بن احمد صائدی و به نقلی شاکری[۱۳۸] از محدثان و راویان بزرگ اهل سنت یاد کرد. از رجال و محدثان بنام شیعی این قوم هم می‌‌توان به اسامی قیس بن زرارة من بنی عمرو بن حطیان از اصحاب امام علی(ع) و از جاسوسان آن حضرت در شام[۱۳۹] و نیز، عیسی بن حمید شاکری کوفی[۱۴۰]، لبیب بن عبدالرحمن شاکری کوفی[۱۴۱]، محمد بن سفیان همدانی شاکری کوفی[۱۴۲]، محمد بن لبیب بن عبدالرحمن همدانی شاکری کوفی[۱۴۳] و سعید بن یحیی همدانی شاکری کوفی[۱۴۴] همگی از اصحاب امام صادق(ع) اشاره کرد.[۱۴۵]

منابع

پانویس

  1. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۰۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۵۷۴.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۰۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۷ و ۴۷۶؛ صحاري، الأنساب، ج‌۲، ص۴۹۴.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۰؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  4. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  5. زرکلی اعلام ج۳ ص۱۵۲
  6. زرکلی اعلام ج۳ ص۱۵۲
  7. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶؛ زرکلی اعلام ج۳ ص۱۵۲
  8. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  9. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  10. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  11. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۲۷.
  12. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۸۴.
  13. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۹۵.
  14. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۳۰.
  15. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۶۲.
  16. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۱۴۳.
  17. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۱۸۲.
  18. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۰۲.
  19. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۳۸۱.
  20. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  21. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  22. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  23. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۳۳.
  24. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۳۴.
  25. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۵.
  26. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  27. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  28. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱. همدانی از وی با نام و نسب معقل بن زید بن بداء یاد کرده است. (حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶)
  29. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  30. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  31. عبدالرحمن عبدالواحد الشجاع، الیمن فی صدر الاسلام، ص۵۶.
  32. مقدسی، احسن التقاسیم و معرفة الاقالیم، ج۱، ص۱۲۷؛ حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۱۰.
  33. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۱۱.
  34. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۱۱.
  35. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۱۰.
  36. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۷.
  37. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۱۱ و ۱۶۹.
  38. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۹۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۵۲.
  39. «فرق» واحد وزن یمنی است (ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷) که گویند معادل شانزده رطل یا سه صاع است. (ر.ک: صفی پوری شیرازی، منتهی الارب فی لغات العرب، ج۳، ذیل کلمه «فرق»)
  40. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۹۴.
  41. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۳.
  42. این بیست و چهار شاخه عبارتند از: حاشد، بكيل، حجور، قدم، أدران، أهنوم، راهب، شاور، خيوان، غدر، وادعة، يام، شبام، جشم، تغلب، مذكر، هبيرة، العزة، دعام، مرهبة، أرحب، شاكر، سفيان، ذبيان، بنو حريم، بنو صاع، بنو مدلج، بنو حملة، أسلم، الاقروح. (البراقی، تاریخ الکوفه، ص۲۲۶.)
  43. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  44. شتری معروف در عرب منتسب به قبیله بنی مهرة بن حیدان - از شاخه‌های قضاعه - که در عرب به سرعت و قدرت ضرب المثل بود و این شهرت تا به امروز برای آنها باقی است. (حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۳۴؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۸۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۴.)
  45. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶-۵۹۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۳۶۰-۱۳۶۱.
  46. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۷-۵۹۸؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۶، ۴۲۷-۴۲۸.
  47. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷.
  48. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۷؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۸.
  49. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  50. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۰؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  51. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  52. حمید بن احمد المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۲.
  53. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۶-۱۲۷.
  54. ابومخنف ازدی، مقتل الحسین، ص۱۵۴؛ ابوالحجاج اشعری، التعریف بالانساب و التنویه بذوی الاحساب، ج۱، ص۴۸؛ محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۷؛ جمعی از نویسندگان، ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین، ص۴۴۴ به نقل از وقعة صفین منقری. جمعی دیگر از جمله ابن عبد ربه این سخن حضرت را مربوط به جنگ جمل دانسته است. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۹؛ محبی، نفحة الریحانة و رشحة طلاء الحانة، ج۳، ص۲۰۹.
  55. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۷۴. با اندکی اختلاف و نیز با ابیاتی بیشتر در: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۵، ص۴۸۷.
  56. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۲۶-۴۲۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۴۴.
  57. جمعی از نویسندگان، ذخیرة الدارین فیما یتعلق بمصائب الحسین، ص۴۴۶؛ جواد شبر، ادب الطف أو شعراء الحسین، ج۸، ص۱۷۲. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴.
  58. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۰۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۱۹-۲۲۰.
  59. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۱-۴۶۴؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۰۴-۵۱۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۰-۲۲۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۷۷-۳۷۸.
  60. برای مطالعه بیشتر نتایج و پیامدهای غارت یزید بن شجره ر.ک: به پژوهش نامه علوی، دوره ۱۳، شماره ۲۶، دی ۱۴۰۱، نقش یزید بن شجره رهاوی در ناپایداری موقعیت امام علی(ع) و پایداری معاویه در مکه، تألیف مریم سعیدیان جزی.
  61. گویا او همان سردار شاکری در نبرد با مستورد خارجی است که برخی منابع از او با نام «ابوالرواع» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۷۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۵؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۸۰) و بعضی دیگر با نام «ابوالرواغ» (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۱۹۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۳۱) از او نام برده‌اند.
  62. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۳.
  63. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۳؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۵۱۱.
  64. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۵۵؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  65. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  66. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۷.
  67. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۲؛ ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۲۸-۲۹.
  68. دینوری، اخبار الطوال، ص۲۲۹-۲۳۰؛ ابومخنف، وقعة الطف، ص۹۵-۹۶.
  69. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۴.
  70. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۵؛ ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۳۴.
  71. ابومخنف، وقعة الطف، ص۱۱۱-۱۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۷۵.
  72. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۷۵.
  73. این شهدا عبارتند از: بریر بن حضیر، سیف بن حارث جابری، مالک بن عبدالله بن سریع جابری، حنظلة بن اسعد شبامی، ابوثمامه زیاد بن عمرو صائدی، عابس بن ابی‌شبیب شاکری، سوار بن ابی‌حمیر جابری، سوار بن منعم بن حابس نهمی، عبدالرحمان بن عبدالله ارحبی و شوذب غلام عابس شاکری.
  74. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۶؛ نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۰۵.
  75. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۳-۴۴۴؛ موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۲-۲۳.
  76. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۵ و با اختلاف در ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳.
  77. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴؛ موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۳؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۵.
  78. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «یاران امام حسین(ع)، ش۱»، پایگاه پژوهه.
  79. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۶؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۶۴؛ حمید بن احمد المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۲. برخی او را از موالیان بنی شاکر گفتند نه غلام عابس یا پدرش. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳؛ نوری، لؤلؤ و مرجان، ص۲۲۲)
  80. واعظ کاشفی، روضة الشهدا، ج۱، ص۳۸۲.
  81. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳؛ نوری، لؤلؤ و مرجان، ص۲۲۲.
  82. حمید بن احمد المحلی، الحدائق الوردیه فی مناقب الائمة الزیدیه، ج۱، ص۲۱۲.
  83. عبد الرزاق موسوی مقرم، مقتل الحسین(ع)، ص۲۵۱؛ محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۹.
  84. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۹.
  85. محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۲۹-۱۳۰.
  86. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۵؛ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۴۶۴ و با اندکی اختلاف در محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۴۵؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳.
  87. موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۳.
  88. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «یاران امام حسین(ع)، ش۱»، پایگاه پژوهه.
  89. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  90. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۸۰.
  91. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۱۸.
  92. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۸-۹.
  93. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۱۹.
  94. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۲۴.
  95. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۲۲-۲۳؛ شهاب‌الدین احمد نویری، نهایة الارب فی فنون ادب، ج۵، ص۲۲.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۲۲-۲۳؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱۹-۲۲۰.
  97. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۲۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۹۷.
  98. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۷؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۳.
  99. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۹-۵۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۳۹۹؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۴.
  100. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۸-۲۴۷؛ ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۴۷-۲۶۷؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۰-۲۴۲.
  101. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۲.
  102. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۵-۹۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۱۹۹-۲۰۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۸-۲۶۹.
  103. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۷؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۹.
  104. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰.
  105. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  106. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۷، ص۲۷۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۲۲۹.
  107. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۷، ص۲۷۳۱-۲۷۳۲.
  108. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج‌۱۰، ص۲۸۴.
  109. پر واضح است که این گفته، بهانه ای بیش نبود تا شیعه را به جنگ خوارج بفرستد و بدین ترتیب هم از شر شیعیان عراق خلاصی یابد هم از دست خوارج. مغیره بیش از همه بر کوفه و جریان‌های حاکم آن آگاه بود. او از دشمنی میان خوارج و شیعیان و طرفداران علی(ع) به خوبی آگاه بود و می‌دانست، مهمترین رقیب بنی‌امیه در امر حکومت همین دو گروه است از این روی از درگیری این دو گروه، به شدت استقبال می‌‌کرد. این امر، سیاست یک تیر و دو نشان بود.؛ چراکه دو دشمن بنی امیه را به سود دولت امویان با هم مشغول می‌‌کرد. نتیجه چنین جنگی، چه شکست شیعیان و چه پیروزی ایشان، دولت اموی را متنفع می‌‌ساخت.؛ چراکه دشمنی، بواسطه دشمن دیگر بدون کوچکترین هزینه ای برای دولت اموی، از بین می‌‌رفت و سپاه مقابل هم با تلفاتی که در این جنگ و جنگ‌های دیگر می‌‌دید، دچار صدمه و ضعف می‌‌شد. این همان مطلوب امویان بود تا راحت‌تر به قلع و قمع آنان بپردازد. در راستای همین برنامه‌های شیعه ستیزانه مغیره بود که وی با این بهانه که آنها تجربه جنگ با خوارج را در نهروان دارند و... از رییس شرطه خود خواست، در این نبرد، تنها شیعیان را در این جنگ با معقل بن قیس فرستد.
  110. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۱۰، ص۲۹۲-۲۸۲.
  111. دانشنامه امامت و ولایت، مقاله مستورد بن علفه.
  112. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۷، ص۲۷۶۱.
  113. دانشنامه امامت و ولایت، مقاله مستورد بن علفه.
  114. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۷، ص۲۷۶۴.
  115. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۷، ص۲۷۶۷.
  116. دانشنامه امامت و ولایت، مقاله مستورد بن علفه؛ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۲۰۰.
  117. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۱۰، ص۲۹۶.
  118. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج‌۷، ص۲۷۷۲.
  119. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۱۰، ص۲۹۶.
  120. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۷۲.
  121. حَروریّه از فرقه‌های اصلی خوارج بودند که خود به شعب چندی تقسیم شدند که از جمله آنها فرقه صُفریه است.
  122. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۹۷. زرکلی از این قیام به عنوان نخستین قیام فرقه صفریه یاد کرده است.
  123. برخی منابع، این موضع را «ریح» اعلام کرده‌اند. (مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۶۷)
  124. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۹-۱۰؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۶۷.
  125. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  126. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  127. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  128. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  129. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶.
  130. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱. همدانی از وی با نام و نسب «قدیم بن مقدام بن ربیعة بن مالک بن عمرو» یاد کرده است. (حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶)
  131. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱. همدانی از وی با نام و نسب «معقل بن زید بن بداء» یاد کرده است. (حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۶)
  132. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  133. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  134. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  135. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  136. حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  137. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۵۵؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  138. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۳۰۰؛ سمعانی، الانساب، ج۸، ص۲۷.
  139. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۲، ص۵۳۰؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۴۷.
  140. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۲۵۸؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۴، ص۲۰۱.
  141. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۲۷۵؛ تستری، نقد الرجال، ج۴، ص۷۴.
  142. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۲۸۴؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۱۲۵.
  143. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۲۹۳؛ خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۸۷.
  144. شیخ طوسی، رجال الطوسی، ص۲۱۴؛ مامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، ج۳۱، ص۳۶۴.
  145. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.