سیره فرهنگی امام صادق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

شیوه برخورد امام صادق (ع) با فرق و مذاهب

زندقه‌گرایی در عصر امام صادق(ع)

زندقه جریانی فکری الحادی در عصر امام صادق(ع) برابر با بی‌دینی، کفر، دوگانه پرستی (ثنویت) یا خداپنداری روزگار (دهرگرایی)[۱] بود که با روی کار آمدن عباسیان رونق گرفت. زندیقان پیامبران را سازندگان دین شمردند[۲]، کتاب‌هایی تدوین کردند، شمارشان فراوان شد و بصره مهم‌ترین مرکز آن به شمار رفت[۳]. آنان گرفتار توهم علمی بودند و خـود را نواندیشـانی آشنا با زبان‌های زنده آن روز دنیا مانند سُریانی، یونانی، فارسی و هندی و آمـاده بـرای گفتگو می‌شمردند[۴]. آنان با نقد محوری‌ترین اصل اسلامی، خطری بزرگ و عاملی مهـم بـرای تباهی دین و سرگردانی مردم بودند[۵].

امام صادق(ع) و زندیقان

امام صادق(ع) به نقد مبانی فکری زندیقان پرداخت، به گونه‌ای که آوازه علمی و اخلاقی حضرت به مصریان رسید. زندیقی از مصر برای مناظره به حجاز آمد و با حضرت گفتگو کرد. هستی‌شناسی و اثبات وجود خداوند محور اصلی گفتگوی آنان بود. امام(ع) تکیه بر گمان را در گفتگوی علمی درماندگی خواند و افزود خردمند چیزی را که نمی‌داند انکار نمی‌کند و جاهل بر ضد عالم استدلال ندارد. آنگاه با قوتِ استدلال و جاذبه اخلاق علمی چنان بر او تأثیر گذاشـت که ایمان آورد[۶].

امام(ع) در گفتگو با زندیقان از انواع استدلال بهره می‌برد، اما کوتاه‌ترین راه و وجدانی‌ترین استدلال را انتخاب می‌کرد[۷] و از تندخویی، زشت‌گویی پرهیز می‌نمود. آرامش و مهربانی حضرت در شنیدن سخن مخالف چنین می‌نمود که گویا حضرت آن سخن را پذیرفته است، اما پاسخی کوتاه می‌داد که کسی توان نقد آن را نداشت[۸]. امام(ع) ضمن پرهیز دادن از پیش‌داوری در مسائل علمی، با تمثیلی ساده، شبهه پیچیده را پاسخی استوار می‌داد[۹]. امام با استفاده از علوم طبیعی فضای جدیدی به نام ماورای طبیعت به روی مخاطب گشود و تأکید کرد که برای رسیدن به شناخت نمی‌توان فقط بر محسوسات تکیه کرد و باید از نیروی عقل کمک گرفت[۱۰].

از این‌رو، عبدالله بن مقفع طواف‌کنندگان را به استثنای امام صادق(ع) شایسته نام انسان ندانست و عبدالکریم بن ابی‌عَوجا امام(ع) را فراتر از انسان و پیروزی حق‌مدار و با هیبت وصف کرد که زبان مخالف را در کام فرو می‌برد. ابن ابی‌عَوجا نیز گفت: در دریایی از دانش امام(ع) قرار گرفتم و بلاغت بیان و استدلال او من را سوزاند[۱۱].[۱۲]

تصوف در عصر امام صادق(ع)

تصوف ضلع دیگر اندیشه‌های انحرافی در عصر امام صادق(ع) بود. اردبیلی، عاملی و خویی تصوف، غلو و زندقه را سه جریان هم‌راستا و مخالف با امامان شیعه(ع) دانسته‌اند[۱۳]. صوفیان، امام صادق(ع) و امامان پیش از ایشان را از مشایخ صوفیه دانسته و به سخنان آنان استناد کرده‌اند[۱۴]، اما محدثان و فقیهان، تصوف را مولود انحرافی و صوفیان را دشمنان اهل بیت(ع) و حتی کافر و زندیق دانسته‌اند، به گونه‌ای که صدوق ترک نماز و واجبات را دین‌مداری آنان شمرده است[۱۵]. کلینی در کتاب کافی بابی به نام دُخُولِ الصُّوفِيَّةِ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع)[۱۶] گشوده که بیانگر تشخُّص اجتماعی آنان در عصر امام صادق(ع) است[۱۷].

امام صادق(ع) و صوفیان

بنا بر روایت کلینی، صوفیان زهدگرایی افراطی را به استناد آیات قرآن و سخنان رسول خدا(ص) تبلیغ می‌کردند و امام صادق(ع) در گفتگو با آنان از همان شیوه برای نفی آرا و عملکردشان بهره می‌برد. حضرت تلاش کرد با تبیین صحیح مفاهیم قرآنی و سنت نبوی جهل‌زدایی کند و آنان را از توهم عالِم‌بودن برهاند. امام(ع) سبب روی‌آوری آنان را به شبهات، دوری از فرهنگِ اسلام دانست و برای درمان آن، عالمان را از عالم‌نمایان تفکیک کرد و سفارش نمود تا دانش را از اهل دانش دریافت کنند، نه از عالم‌نمایان و نیز تأکید کرد که اهل دانش کمیاب است[۱۸].[۱۹]

برخورد امام صادق(ع) با صوفیان

  1. پرهیز از زهدنمایی: صوفیان نیک‌پوشی را مغایر با زهد می‌پنداشتند و امـام(ع)، مؤمنان را در دوره فراوانی نعمت، به بهره‌گیری از نعمت‌های دنیا سزاوارتر می‌دانست و به سیره رسول خدا(ص) استناد می‌کرد. امام نیک‌زیستی را اصل اولیـه اسـلام اعلام کرد و برخی فرامین دشوار را ویژه شرایط خاص دانست و استناد زاهدنمایان را به آیات ایثار[۲۰] و اطعام[۲۱] بدون پشتوانه شناخت قرآن عامل گمراهی خواند و اعلام داشت که ایثار در آیه مربوطه نسخ شد تا مؤمنان در رفاه باشند. امام(ع) با استناد به آیه اعتدالِ در انفاق[۲۲]، صوفیان را افراط‌گرایانی جاهـل دانسـت کـه بـایـد دستورهای قرآن را به عنوان یک مجموعه در نظر داشته باشند و فرمود: قرآن حد وسط را برگزید، در حالی که شما فقط به آیات اسراف استناد می‌کنید. امام(ع) اسراف را استفاده نابجا از لبـاس (نعمت) معنا کرد، نه داشتن انواع فراوان از لباس‌های گران‌بها[۲۳]، همان‌گونه که دلباختگی به دنیا را نتیجه دنیادوستی و دولتمندیِ دل را محصول تلاش برای آخرت اعلام کرد[۲۴].
  2. بیگانگی با سیره انبیای الهی؛ امام(ع) زندگی صوفیانه را مخالف سیره انبیای گذشته شمرد و به سلطنت سلیمان(ع)، پادشاهی داوود(ع)، خزانه‌داری یوسف پیامبر(ع) و حاکمیت ذوالقرنین بر خاور و باختر اشاره کرد[۲۵].

مرجئه یا باورگرایی افراطی در عصر امام صادق(ع)

مرجئه جریانی برخاسته از حوادث سیاسی در عصر امویان بود که برخلاف عمل‌گرایی صوفیان، باورگرایی را برجسته کرد و مانند غلو بستری برای ابـاحـی‌گـری شـد. این تفکر در عصر امام صادق(ع) ضلع دیگر اندیشه‌های انحرافی بود که در خور بررسی است.

عقیده ارجاء به مفهوم بی‌اعتنایی به سرنوشت آن‌جهانی مردم، واکنشی به نزاع‌های سیاسی پس از قتل عثمان، برای وحدت‌بخشی به جامعه بود که در اواخر قرن اول هجری شکل گرفت. حسن بن محمد بن حنفیه (م.۹۵ یا ۱۰۰ق) نواده امام علی(ع)، نخستین کسی بود که درباره ارجاء سخن گفت[۲۶]. تفکر او به رغم مخالفت پدرش، پیروانی یافت که دو خلیفه اول را می‌پذیرفتند و درباره علی(ع) و عثمان سخن نمی‌گفتند[۲۷].

مرجیان با اختلاف در تعریف و مراتب ایمان، به فرقه‌های مختلفی تقسیم شدند و ایمان منهای عمل، مهم‌ترین شعار آنان شد. شعاری که جاذبه هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را نوید می‌داد، اما تهدیدکننده اخلاق، ترویج بی‌بندوباری و توجیه‌گر ظلم حاکمان و نقدگریزی آنان بود[۲۸].

امام صادق(ع) و مرجئه

حضور فعال مرجئه در عصر امام صادق(ع)، سبب شد تا امام(ع) با شیوه‌های مختلفی مانند استناد به قرآن، سیره نبوی، تمثیل و تشبیه و برهان، گفتگو و مکاتبه با آنان، به شرح ذیل مخالفت کند:

  1. گمراه‌خوانی مرجئه؛ حضرت آنان را در ردیف خوارج و بی‌بهره از اسلام خواند[۲۹] تا مردم خطر کافرپنداری همگان را با مؤمن‌پنداریِ همگان یکسان بدانند؛
  2. اعلام بیزاری از مرجئه؛ لعن، بیانگر عمق بیزاری آن حضرت از مرجیان بود که امام(ع) ضمن هم‌راستا خواندن آنان با خوارج، مرجئه را دو مرتبه لعنت کرد و دلیل آورد که آنان بر خلاف خوارج، قاتلان اهل بیت(ع) را مؤمن می‌پندارند و لباس خود را تا قیامت به خون ما آمیخته می‌کنند[۳۰]؛
  3. تحریم اجتماعی و تربیت نوجوانان؛ حضرت برای حفظ جامعه از انحراف مرجئه، مردم را از معاشرت با آنان پرهیز داد[۳۱] و به تعلیم و تربیت کودکان سفارش کرد تا آموزش‌های لازم را پیش از گرفتار شدن به وسوسه‌های مرجئه دیده باشند[۳۲]؛
  4. تبیین قلمرو ایمان و عمل؛ امام صادق(ع) جدایی عمل از ایمان را نفی و ایمان را بهترین عمل، شریف‌ترین مقام و والاترین بهره دانست. از آنجا که مرجئه ایمان را قابل کم و زیاد شدن نمی‌پنداشت، امام(ع) ایمان را دارای درجات و مراتبی میان کامل و ناقص و رو به افزایش وصف کرد و شواهد طبیعی و قرآنی از سوره توبه[۳۳] و کهف[۳۴] ارائه داد. امام(ع) افزود که مردم به سبب ایمان کامل به بهشت می‌روند، به دلیل فزونی ایمان، درجات برتری می‌یابند و به موجب کاستی ایمان، جهنمی می‌شوند[۳۵]. آن حضرت رفتار مؤمنان را به مسابقه اسبان تشبیه کرد و فرمود: برتری بر اساس عملکرد در مسابقه است[۳۶].[۳۷]

جستارهای وابسته

منابع

  1. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲

پانویس

  1. ابن قتیبه، الاخبار الطوال، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۲۷۳ - ۲۷۴. صدوق (التوحید، ص۲۴۳) بابی به نام «الرد علی الثنویة و الزنادقه» به مفهوم برابری معنایی این دو واژه آورده است.
  2. مطهری، فلسفه تاریخ، مجموعه آثار، ج۱۵، ص۳۵۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۲۲۴.
  3. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۵۵؛ قاضی تنوخی، المستجاد، ص۵۳.
  4. مطهری، علل گرایش به مادی‌گری، مجموعه آثار، ج۱، ص۴۴۵؛ همـو، سیری در سیره ائمه اطهار(ع))، مجموعه آثار، ج۱۸، ص۷۲.
  5. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۱.
  6. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۲ – ۷۴؛ صدوق، التوحید، ج۲، ص۲۹۳.
  7. کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۰ – ۸۱.
  8. مفضل بن عمر، التوحید، ص۷.
  9. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۴ - ۷۸.
  10. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۹ - ۸۰.
  11. کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۹۷؛ صدوق، التوحید، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
  12. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۲.
  13. اردبیلی، حدیقة الشیعه، ج۲، ص۴۴۱ - ۷۴۳ و ۷۵۱ - ۷۵۲؛ حر عاملی، الاِثنَی عشریه، ص۱۳ – ۱۶؛ خویی، منهاج البراعه، ج۱۳، ص۱۳۸.
  14. به عنوان نمونه ر.ک: کلاباذی، التعرف فی مذهب اهل التصوف، ص۲۶ و ۳۲؛ ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء، ج۱، ص۲۰ - ۲۱؛ ج۳، ص۱۹۳ - ۲۰۷.
  15. صدوق، الاعتقادات، ص۱۰۱.
  16. کلینی، الکافی ج۵، ص۶۵ - ۷۰.
  17. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۳.
  18. وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «و ز هر داننده‌ای داناتری هست» سوره یوسف، آیه ۷۶.
  19. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۳.
  20. وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «و در دل به آنچه به مهاجران داده‌اند، چشمداشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمی‌گزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
  21. وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا «و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند» سوره انسان، آیه ۸.
  22. الَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا «و آنان که چون بخشش کنند نه گزافکاری می‌کنند و نه تنگ می‌گیرند و (بخشش آنها) میانگینی میان این دو، است» سوره فرقان، آیه ۶۷.
  23. کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۴۰ - ۴۴۵.
  24. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۹ - ۳۲۰.
  25. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۴.
  26. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۲۸؛ ر.ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۴۲.
  27. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۷.
  28. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۴.
  29. کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۰ و ۳۳۳؛ برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۵۶.
  30. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۸۷ و ۴۰۹ - ۴۱۰.
  31. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۱۰.
  32. کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷. مشابه این روایت را با تفاوتی در الفاظ بنگرید: صدوق، الخصال، ص۶۱۴.
  33. وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «و چون سوره‌ای نازل شود برخی از ایشان می‌گویند: «این (سوره) به ایمان کدام‌یک از شما افزود؟» ولی به ایمان کسانی که ایمان آورده‌اند می‌افزاید و آنان شاد می‌شوند * و اما در بیماردلان بر پلیدیشان پلیدی می‌افزاید و آنان کافر خواهند مرد» سوره توبه، آیه ۱۲۴-۱۲۵.
  34. نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى «ما داستان آنان را برای تو راستین باز می‌گوییم: آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان (پنهانی) ایمان آوردند و ما بر رهنمود آنان افزودیم» سوره کهف، آیه ۱۳.
  35. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۳ – ۳۷.
  36. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۰.
  37. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۲۹۵.