سیره فرهنگی امام صادق

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

محور فکری ـ فرهنگی امام صادق(ع) ‌

رویارویی با جریان‌های الحادی‌

یکی از گام‌هایی که امام صادق(ع) در دوران امامت خویش برداشتند، روبه‌رو شدن با جریانات الحاد و بی‌دینی بود. امام(ع) در مقابله با آنان از روش‌های مختلف استفاده می‌کردند تا اینکه همه محتوای آنها را بیرون ریخته و در برابر اهداف ناپاک آنان ایستادگی نماید. برخی از این فعالیت‌ها عبارت‌اند از:

۱. میان امام صادق(ع) و یکی از سرانِ حرکت کفر و الحاد، به نام (ابو شاکر دیصانی) چندین مناظره برگزار شد که در تمام آنها امام(ع) او را شکست داده، افکار و گمان‌های واهی او را باطل می‌نمودند. در یکی از این مناظره‌ها ابو شاکر از امام(ع) پرسید: چه دلیلی هست که تو سازنده و آفریننده‌ای داری؟

امام صادق(ع) در پاسخ او فرمودند: وقتی در خود مطالعه کردم دیدم که از یکی از این دو حال بیرون نیستم، یا خود، خویشتن را به وجود آورده‌ام و یا دیگری مرا به وجود آورده است. اگر خود به وجود آورنده خودم باشم باز از دو حال بیرون نیست یا هنگامی که خودم را می‌ساختم موجود بوده‌ام، یا موجود نبوده‌ام، اگر موجود بوده‌ام چه نیازی بود که خود را بسازم و اگر موجود نبوده‌ام معنایش عدم من است و خوب می‌دانی که عدم نمی‌تواند ایجاد کننده هستی باشد. پس نتیجه می‌گیریم که شق سوم صحیح است و آفریننده من کسی غیر از من است که وقتی من در کتم عدم بودم او وجود داشته‌ و او کسی جز خداوند ربّ العالمین نیست‌[۱].

۲. روزی دیصانی بر امام صادق(ع) وارد شد و گفت: مرا به معبودم راهنمایی کن، در کنار امام(ع) پسر بچه‌ای بود که تخم‌مرغی در دست داشت، امام(ع) تخم‌مرغ را از او گرفته و رو به دیصانی کرده فرمود: ای دیصانی اینکه می‌بینی دژی است مخفی که گرداگرد آن را ابتدا جداره‌ای ضخیم و سپس پرده‌ای لطیف فرا گرفته است و در میان آن طلای ذوب شده و نقره ذوب شده است که باهم آمیخته نمی‌شوند. این تخم به همین حالت باقی است، نه هیچ اصلاحگری از آن بیرون آمده تا از خوبی درون آن خبری بیاورد و نه هیچ مفسده‌جویی در آن رفته تا نشانه فسادش باشد، کسی نمی‌داند آیا برای نرینه آفریده شده یا برای مادینه که ناگهان شکافته می‌گردد و از آن انواع مختلف پرندگان همچون طاووس بیرون می‌آید، آیا تو دست تدبیر هیچ مدبری را در پس این همه صنعت نمی‌بینی؟ دیصانی مدتی سر به زیر انداخت، سپس توبه‌اش را آشکار کرد و از آنچه که گفته بود بیزاری جست‌[۲].

۳. زندیق دیگری که از زنادقه مشهور بود به نزد امام صادق(ع) آمد و چند مسئله حساس را از آن حضرت پرسید که به تعدادی از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. پرسید: بندگان چگونه خدایی را که نمی‌بینند پرستش می‌کنند؟ امام(ع) در پاسخ او فرمودند: دل‌ها با نور ایمان او را می‌بیند، عقل‌ها با بیداری از غفلت مانند هرچیز آشکاری وجودش را تأیید می‌کند و چشم‌ها با دیدن نظم و خوش‌ترکیبی نظام هستی و استحکام روابط آن و سپس با دیدن پیامبران و نشانه‌های خداوندی، کتاب‌های آسمانی و احکام خلل‌ناپذیر آن او را مشاهده کرده و دانشمندان به دیدن آثار عظمتش اکتفا کرده نیازی به دیدنش با چشم سر نمی‌بینند»[۳]. پاسخ امام(ع) متضمن یک دلیل وجدانی است که همان دلالت مخلوقات بر وجود خالق و پی بردن به مؤثر از راه دیدن اثر باشد مانند خلقت کهکشان‌ها که بدون تکیه بر چیزی جز قدرت خداوند متعال در فضا معلق هستند. سپس فرموده که خردهای بیدار و دل‌های آرامش یافته از ایمان است که از دیدن مخلوقات بدیع خداوند متعال، خدا را مشاهده می‌کند؛ چراکه همیشه اثر بر مؤثر و معلول بر علت دلالت می‌کند.
  2. پرسید: پیامبران را چگونه اثبات می‌کنید؟ امام صادق(ع) در جواب او فرمودند: چون ثابت کردیم که خالقی داریم که ما را آفریده و از ما و هرچه آفریده بالاتر و برتر است و این آفریننده دارای حکمت بوده و مخلوقات او هم نمی‌توانند او را به عیان مشاهده و لمس کرده و باهم تماس مستقیم داشته باشند تا در مسائل مختلف باهم گفتگو کنند، لازم است تا در میان خلق خود سفیرانی داشته باشد تا آنان، مردم را به منافع و مصالح و آنچه موجب بقای آنان بوده و ترک آن باعث نابودی آنها خواهد بود راهنمایی کنند. پس ضرورت وجود امر و نهی‌کنندگانی که از جانب آفریننده حکیم دانا در میان مخلوقات به این کار مأمور شده باشند ثابت شد. و دانسته شد که خداوند در میان خلق خود کسانی دارد که او را به مردم می‌شناسانند و آنها پیامبران خدا و برگزیدگان او از میان مخلوقات بوده، حکیمانی هستند که خداوند آنان را براساس حکمت تربیت کرده و در میان مردم برانگیخته است، آنان در تمام شئون زندگی، با مردم اشتراک داشته و از نظر خلقت و شکل و شمایل و حالات زندگی فرقی با مردم ندارند، اما در عین‌حال از جانب خداوند حکیم دانا به‌وسیله حکمت و دلیل و برهان و معجزاتی از قبیل زنده کردن مردگان و شفا دادن به نابینای مادرزاد و مبتلایان به بیماری پیسی، تأیید شده‌اند، پس زمین خالی از حجت نمی‌ماند حجتی که دارای چنان دانشی باشد که بر راستی آن‌چه پیامبران آورده‌اند و همچنین بر عدالت آنان دلالت داشته باشد. امام صادق(ع) اضافه کردند: اعتقاد ما بر این است که زمین هیچگاه از حجت خالی نخواهد بود و این حجت حتما باید از نسل انبیا باشد و خداوند هیچ پیامبری را از غیر نسل پیامبران به پیامبری برنگزیده است؛ زیرا خداوند برای آدمیان راهی نورانی تشریع کرده و نسل پاکیزه‌ای از حضرت آدم خارج ساخته که انبیا و رسولان را از آن به‌وجود آورده که خالص‌ترین جوهره الهی، و برگزیدگان خداوند هستند، در پشت‌های پدران پاک پاکیزه مانده و در رحم مادران محافظت شده‌اند و هرگز زناکاری جاهلیت و درهم ریختگی نسب‌هایشان به این نسل پاک اصابت نکرده است؛ چراکه خداوند متعال آنان را در چنان جایگاه بلندی قرار داده است که برتر و بالاتر از آن جایگاهی نیست. پس هرکه خزانه‌دار دانش خداوندی، امانتدار علم غیب، امانتدار اسرار الهی، حجت‌ خداوند بر بندگان و زبان گویا و مترجم کلام خداوند بر آنان باشد، باید که دارای چنین نسب پاکی باشد، پس ممکن نیست، حجت خداوند از نسلی غیر از نسل پیامبران باشد، او با علمی که از پیامبر(ص) به میراث برده، در میان مردم جانشین پیامبر(ص) است و اگر مردم امامتش را انکار کردند سکوت پیشه می‌کند، اگر هم تاکنون امت اسلام، علی‌رغم اختلافی که در دانش دینی دارند و رای و قیاسی که در میان آنها رایج شده باقی مانده است، به برکت مقدار کمی از علم پیامبر است که در دست آنها است، و اگر آنان به امامت امام و جانشین پیامبر گردن نهاده، از او پیروی نموده و دانش دینی را از او می‌آموختند، عدالت در جامعه ظهور کرده، اختلاف و درگیری از میان آنان رخت بربسته، ثبات و استقرار بر کارشان حاکم شده، دین آشکار گشته و یقین بر شک پیروز می‌گردید، اما بعید است که مردم، پس از فقدان پیامبر به پیروی از امام بر حق گردن نهند؛ چراکه تاکنون هیچ پیامبری از دنیا نرفته است مگر اینکه پیروانش از پس او دستخوش اختلاف و درگیری گردیده‌اند.
  3. پرسید: این حجت با چنین صفاتی به چه کار می‌آید؟ امام صادق(ع) در پاسخ فرمودند: «قَدْ يُقْتَدَى بِهِ وَ يَخْرُجُ عَنْهُ الشَّيْ‌ءُ بَعْدَ الشَّيْ‌ءِ، مَكَانَهُ مَنْفَعَةُ الْخَلْقِ، وَ صَلَاحُهُمْ فَإِنْ أَحْدَثُوا فِي دِينِ اللَّهِ شَيْئاً أَعْلَمَهُمْ، وَ إِنْ زَادُوا فِيهِ أَخْبَرَهُمْ، وَ إِنْ نَفَذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَفَادَهُمْ»؛ از جانب مردم مورد تبعیت قرار گرفته، دانش‌ها یکی پس از دیگری از او بروز می‌کند، بودن او سودرسانی به مردم و اصلاح امور آنها است، اگر روزی در دین بدعتی آوردند یا چیزی به دین خدا افزوده یا از آن کاستند، آگاهشان می‌کند[۴].

در این گفت‌وگوی عمیق و سطح بالا امام صادق(ع) آنقدر به پاسخ‌های مستدل و مفصل خود ادامه دادند که شمار سؤال و پاسخ‌ها به نود و پنج رسید و ما برای اختصار به نقل سه مورد اول بسنده کردیم[۵].

مبارزه با جریان غلوّ

موضع امام صادق(ع) در برابر جریان غلو و فعالیت‌های غالیان بسیار استوار و قاطع بود، آن حضرت به سدیر فرموده‌اند: ای سدیر چشم و گوش، پوست و مو، و گوشت و خون من از این گروه بیزار است، خدا و رسول نیز از ایشان بیزار باد، اینان بر دین من و پدران من نیستند، به خدا سوگند که در روز قیامت که خداوند میان من و آنان جمع کند بر آنها خشمگین است‌[۶].

میسره گوید: پیش امام صادق(ع) از «ابو الخطاب» از سران غلات‌ سخن به میان آوردم آن حضرت در حالی‌که تکیه داده بودند انگشت خود را به سمت آسمان بلند کرده و فرمودند: لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر ابو الخطاب باد، خداوند را شاهد می‌گیرم که او کافر، فاسق و مشرک بوده و با فرعون محشور می‌گردد و شب و روز در شدیدترین عذاب‌ها با او همراه است. سپس فرمود: به خدا سوگند، به خدا سوگند که من برتر از آنم که این دوزخیان گرداگرد من باشند[۷].

عیسی بن ابی منصور گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: خداوندا ابو الخطاب را لعنت کن که او در همه احوال، حتی در میان بسترم باعث نگرانی من شده است، خداوندا داغی آهن را به او بچشان‌[۸].

امام صادق(ع) در برابر این طایفه خطرناک موضع بسیار سختی داشته و حتی چشم برهم زدنی از مبارزه با آنان کوتاه نیآمدند، تا اینکه موفق به خنثی کردن توطئه‌های آنان ـ که برآمده از کینه‌ورزی‌های یهود با اسلام و دنباله فتنه انگیزی‌های تاریخی آنان برضد آن بود ـ گردیدند، و اگر مختصر مجالی به آنان داده یا لحظه‌ای در مبارزه با آنان سستی کرده بودند، کمر تشیع را می‌شکستند.

از دو روایتی که به ذکر آن خواهیم پرداخت می‌توان به شدت سوز و درد امام صادق(ع) و بیم آن حضرت از مؤثر شدن این دعوت انحرافی که با شعار دروغین حبّ اهل بیت(ع) به میدان آمده بود در میان امت را به خوبی دریافت.

از عنبسة بن مصعب روایت شده که گفت: امام صادق(ع) به من فرمودند: از ابو الخطاب چه شنیده‌ای؟ عرض کردم: شنیدم که ابو الخطاب می‌گفت: شما دست خود را بر روی سینه‌اش نهاده و فرموده‌اید که او حامل دانش، محل اسرار و امین بر زنده و مرده ماست. امام صادق(ع) فرمودند: به خدا سوگند چنین نیست، هرگز عضوی از بدن من عضوی از بدن او را لمس نکرده است؛ اینکه او ادعا می‌کند من (امام صادق(ع)) علم غیب می‌دانم، به همان خدایی که جز او خدایی نیست من غیب نمی‌دانم‌[۹]؛ و خداوند مصیبتم را در سوگ مردگانم پاداش نداده و مرا از برکت وجود زندگانم بهره‌مند نگرداند اگر من چنین چیزی را به او گفته باشم؛ و اما این ادعا که من گفته‌ام او حامل علم ما است هم دروغ است و خداوند مصیبتم را در سوگ مردگانم پاداش نداده و مرا از برکت وجود زندگانم بهره‌مند نگرداند اگر چنین چیزی گفته باشم‌[۱۰].

امام صادق(ع) همچنین در حدیث دیگری به مرازم فرمودند: به غالیان بگو با توبه به‌سوی خدا بازگردید؛ که شما کافر، فاسق و مشرک هستید و باز به مرازم فرمودند: چون به کوفه رفتی به نزد بشار عشیری برو و به او بگو: جعفر بن محمد به تو می‌گوید: ای کافر ای فاسق ای مشرک من از تو بیزارم. مرازم گوید: چون‌که داخل کوفه شدم به بشار گفتم: جعفر بن محمد(ع) به تو گفته است: ای کافر ای فاسق ای مشرک من از تو بیزارم. بشار گفت: مولایم نامی از من برد؟! گفتم: آری از تو این‌گونه یاد کرد. گفت: خداوند تو را جزای خیر دهد»[۱۱].

خباثت، پافشاری و برنامه‌ریزی ریشه‌دار این فرد تا بدان پایه رسید که پس از شنیدن پیغام امام(ع) توسط مرازم بازهم برای دیدار با امام صادق(ع) به نزد آن حضرت رفت. هنگامی که بشار عشیری بر امام(ع) وارد شد امام صادق(ع) به او گفتند: از نزد من خارج شو که خداوند تو را لعنت کند به خدا سوگند که من و تو هیچگاه در زیر یک سقف با یکدیگر جمع نخواهیم شد. هنگامی که بشار از مجلس خارج شد، امام(ع) فرمودند: وای بر او خداوند هیچ بنده‌ای را به مانند این فاجر خوار و کوچک نکرده است؛ او شیطانی است که به گمراه کردن یاران و شیعیان من آمده است، پس از او برحذر باشید و حاضران این خبر را از قول من به غایبان برسانند که من بنده خدا و زاده کنیز خدا هستم؛ و پشت پدران و رحم مادران مرا دربرگرفته و سپس خواهم مرد و پس از مرگ برانگیخته شده و مورد بازخواست واقع خواهم گردید[۱۲].[۱۳]

ارائه راه صحیح فهم دینی ‌

امام صادق(ع) در همان زمانی که با این جریانات فکری مبارزه می‌کرد به مبارزه با جریانات دیگری هم می‌پرداخت که سنگ بنای بعضی از مکاتب فقهی گردیده بود که با روح شریعت اسلام منافات داشت و ممکن بود دین اسلام را از درون نابود کرده و محتوای آن را تغییر بدهد. از اینجا بود که امام صادق(ع) یاران خود را از عمل به مبانی این جریانات برحذر می‌داشته‌اند، آن حضرت به ابان بن تغلب فرموده است: «يَا أَبَانُ، إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ»؛ ای ابان، اگر سنت مورد قیاس قرار گیرد دین نابود می‌شود[۱۴].

امام در راه اثبات بطلان این مکاتب و عدم مشروعیت آنها فعالیت گسترده‌ای داشتند. ابو حنیفه مکتب قیاس را پایه‌گذاری کرد و از آن به مانند یکی از منابع استنباط احکام شرعی استفاده می‌کرد اما امام صادق(ع) بر کار او خط بطلان کشیده و نادرستی نظریه او را برایش آشکار می‌نموده است.

به یکی از مباحثاتی که میان امام صادق(ع) و ابو حنیفه در این رابطه انجام شده است توجه کنید: گفته شده که «ابن شبرمه» به همراه ابو حنیفه به محضر امام صادق(ع) رسیدند، امام(ع) به ابن شبرمه فرمود: «اینکه همراه تو است کیست؟». ابن شبرمه پاسخ داد: مردی است که در امر دین دارای بصیرت است.

امام(ع) فرمودند: «شاید که او در امر دین به رأی خود قیاس می‌کند؟» وی پاسخ داد: آری. امام(ع) رو به ابو حنیفه کرده و فرمودند: «نامت چیست؟» پاسخ داد: نعمان. امام(ع) سؤال کرد: «ای نعمان، آیا هیچ سر خود را قیاس کرده‌ای؟» ابوحنیفه گفت: چگونه سر خود را قیاس کنم؟ امام به او فرمودند: «فکر نمی‌کنم چیزی بلد باشی، آیا می‌دانی که چرا آب چشم شور، ماده داخل گوش تلخ، جداره بینی خنک و آب دهان شیرین و گوارا است؟»

ابو حنیفه حیران شد و از این مطالب اظهار بی‌اطلاعی کرد. امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کرده و فرمودند: «آیا جمله‌ای سراغ داری که ابتدای آن کفر، و انتهای آن ایمان باشد؟» ابو حنیفه پاسخ داد: نه. سپس ابو حنیفه از امام صادق(ع) تقاضا کرد که سرّ این امور را برای او توضیح دهد؛ امام صادق(ع) فرمودند: پدرم از جدم رسول خدا(ص) مرا خبر داده است که خداوند متعال به فضل و کرم خود برای آدم این خصوصیات را قرار داده که آب چشمش شور است تا اگر چیزی از خارج در آن افتاد آن را پس بزند، گوش‌ها را تلخ کرد تا اگر حشره‌ای وارد گوش انسان شد به سمت مغز پیشروی نکند و آن تلخی موجب بازگشت او به خارج از گوش شود، خداوند جداره بینی را در اثر استنشاق هوا سرد کرد تا از فاسد شدن مغز جلوگیری شود، و طعم دهان را شیرین و گوارا کرد تا انسان بتواند طعم غذاهای مختلف را درک کند. ابو حنیفه دوباره رو به امام صادق(ع) کرد و عرضه داشت: مرا از جمله‌ای که ابتدای آن کفر و انتهای آن ایمان است آگاه کن. امام صادق(ع) به او فرمودند: در جمله شریف «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» چون بنده می‌گوید «لَا إِلَهَ» کفر است و چون می‌گوید «إِلَّا اللَّهُ» ایمان است.

آنگاه امام(ع) ابو حنیفه را از عمل به قیاس چنین نهی فرمودند: ای نعمان، پدرم از جدم پیامبر مرا خبر داده است که اولین کسی که قیاس کرد شیطان بود که چون خداوند به همه ملائکه امر فرمود: بر آدم سجده کنید؛ گفت: (گفت: من از او بهترم. مرا از آتشی آفریدی و او را از گل آفریدی)[۱۵]. ابو حنیفه بار دیگری به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شد، امام صادق(ع) از او پرسید: آیا می‌دانی که کفاره محرمی که دندان رباعیه چهار دندان میان دندان‌های پیش و دندان‌های نیش‌ آهویی را بشکند چیست؟ ابو حنیفه اظهار بی‌اطلاعی کرد و گفت: ای پسر پیامبر نمی‌دانم. امام فرمودند: آیا ندانسته‌ای که آهو دندان رباعیه ندارد و فقط دندان ثنایا دارد؟

ابو حنیفه برای بار سوم نیز با امام صادق(ع) دیدار کرد در این دیدار نیز از پاسخگویی به سؤالاتی که امام(ع) مطرح فرمودند بازماند. از جمله پرسش‌هایی که امام صادق(ع) مطرح فرمودند این بود: آیا قتل در نزد خدا گناه بیشتری دارد یا زنا؟ ابو حنیفه گفت: البته قتل. امام(ع) فرمودند: چگونه است که خداوند در اثبات قتل دو شاهد را کافی دانسته ولی در اثبات زنا حتما چهار شاهد را لازم می‌داند؟ ابو حنیفه هیچ پاسخی برای کلام امام(ع) که در واقع ردّ نظریه قیاس او بود نداشت. سپس امام صادق(ع) سؤال دیگری را مطرح فرمودند: «نماز بالاتر است یا روزه؟» ابو حنیفه در پاسخ گفت: البته نماز بالاتر است.

امام صادق(ع) فرمودند: پس بنابر نظریه قیاس تو واجب است زن حایض نمازهایی را که در حال حیض نخوانده به‌جا آورد و قضای روزه‌هایی را که در آن ایام نگرفته لازم نیست به‌جا آورد؛ در حالی‌که خداوند متعال قضای روزه را واجب کرده و قضای نماز را واجب ننموده است؟!

امام(ع) با این مثال‌ها قصد داشت تا به ابو حنیفه ثابت کند که دین خدا با قیاس و استحسان دریافت نمی‌شود. سپس امام برای بطلان کامل نظریه قیاس ابو حنیفه پرسش دیگری را مطرح فرمودند: «آیا بول کثیف‌تر است یا منی؟» ابو حنیفه در پاسخ گفت: بول کثیف‌تر است. امام صادق(ع) فرمودند: پس بنابر مسلک قیاسی تو باید از بول غسل کرد چون کثیف‌تر است و چون منی کثافت کمتری دارد باید برای آن وضو گرفت؛ در حالی‌که خدای تعالی غسل را از منی واجب کرده است نه از بول.

سپس امام(ع) حدیث خود را در ردّ او این‌گونه از سر گرفتند که: چه می‌گویی درباره مردی که غلامی دارد و در یک شب خود و غلامش ازدواج می‌کنند. آنها با همسرانشان در یک شب خلوت می‌کنند و سپس به مسافرت رفته، آن دو زن را در یک خانه می‌گذارند. آن دو زن دو پسر به دنیا می‌آورند. ناگاه در شبی خانه بر سر آنان خراب می‌شود. دو زن کشته شده و دو پسر باقی می‌مانند. به نظر تو کدامیک از این دو پسر مالک است، کدام‌یک مملوک، کدام‌یک از این دو پسر وارث است و کدام‌یک از این دو به ارث می‌رسد؟ در اینجا نیز ابو حنیفه به ناتوانی خود از جواب اعتراف کرد و گفت: من فقط در زمینه حدود صاحب‌نظر هستم.

اینجا امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کردند: چه می‌گویی در مرد کوری که چشم آدم بینایی را از کاسه درآورد و دست مردی را قطع کرد؟ چگونه حدّ بر او جاری می‌شود؟ ابو حنیفه باز به عجز خود اعتراف کرد و گفت: من مردی هستم که به آنچه پیامبران بر آن مبعوث شده‌اند دانش دارم... .

در اینجا امام(ع) سؤال دیگری را مطرح کردند: مرا خبر بده از قول خداوند تعالی به موسی و هارون وقتی آنها را به‌سوی فرعون فرستاد: ﴿لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى[۱۶] سپس امام(ع) فرمودند: آیا اگر تو بگویی لَعَلَّ به معنای شک نیست؟ ابو حنیفه گفت: آری. امام(ع) فرمودند: وقتی خدا گفت: ﴿لَعَلَّ باز هم به معنای شک است؟! ابو حنیفه گفت: نمی‌دانم.

امام صادق(ع) بدین‌گونه آنچه را که از مسأله قیاس، در ذهن ابو حنیفه رسوب کرده بود از ذهن او خالی کرده و به او فرمودند: تو گمان می‌کنی که فتواهایت مطابق کتاب خداست، امّا از کسانی که علم کتاب خدا را به میراث برده‌اند نیستی. تو گمان داری که صاحب قیاسی امّا بدان که اوّلین کسی که قیاس کرد ابلیس بود که لعنت خدا بر او بود. دین اسلام بر قیاس بنا نشده است. تو گمان می‌کنی که صاحب رأی و نظر هستی. اما رأی و نظر از رسول خدا صحیح است و از کسی غیر از او خطا و اشتباه است.؛ چراکه خداوند متعال فرموده است: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ[۱۷] امّا این مطلب را برای کس دیگری غیر از پیامبر اکرم(ص) نگفته است. گمان داری که در مسأله حدود الهی صاحب‌نظر هستی. امّا آن کس که قرآن بر او نازل شده سزاوارتر است که در این مسأله صاحب رأی و نظر باشد. تو گمان کرده‌ای که به تمام آنچه پیامبران بر آن مبعوث شده‌اند عالم و دانایی.

امّا آخرین پیامبران الهی، داناترین کس به آن چیزی است که انبیا به ابلاغ آن مبعوث گردیده‌اند. اگر این نبود که مردم می‌گفتند: ابو حنیفه بر پسر پیامبر(ص) داخل شد و او سؤالی از او نکرد، من از تو سؤالی نمی‌کردم. حال برو و اگر اهل قیاسی، قیاس کن. اینجا بود که ابو حنیفه به امام صادق(ع) عرضه داشت: پس از این مجلس‌ به خدا سوگند که سخنی از رأی و قیاس در دین خدا بر زبان نخواهم راند. امام صادق(ع) در جواب او فرمودند: هرگز، حبّ ریاست تو را امان نمی‌دهد.

همچنانکه پیشینیان تو را نیز به حال خود نگذاشت‌[۱۸]. این‌چنین بود که امام صادق(ع) موضعی محکم و بدون سازش در برابر این‌چنین دیدگاه‌هایی که برای اسلام بسیار خطرناک بودند اتخاذ کرد. آن حضرت با فعالیت بی‌امان خود از گسترش این افکار جلوگیری کرده و عناصری را که این افکار نفوذی را پذیرفته بودند به بحث فرا می‌خواند تا باورهای غلط آنان را تغییر دهد.

می‌بینیم که امام(ع) در برابر ابن ابی لیلی که قاضی رسمی حکومت اموی بوده و پیش از ابی حنیفه مطابق رأی خود فتوا می‌داده است موضع سختی گرفته‌اند. او در حالی‌که سعید بن ابی الخضیب همراهش بود با امام صادق(ع) روبرو شد. امام صادق(ع) به سعید فرمودند: «این شخص کیست که به همراه تو می‌آید؟» سعید گفت: این ابن ابی لیلی قاضی مسلمانان است. امام(ع) از او پرسیدند: «مال را از کسی می‌گیری و به کس دیگر می‌دهی. بین مرد و همسرش جدایی می‌افکنی و در این کار از کسی نمی‌ترسی؟!» گفت: آری. امام(ع) فرمودند: «بر چه اساس قضاوت می‌کنی؟» گفت: براساس آنچه از پیامبر خدا و ابو بکر و عمر به من رسیده است. امام صادق(ع) به او فرمودند: «آیا به تو این روایت رسیده است که رسول خدا(ص) فرمود: «أقضاکم علی بعدی؟»؛ پس از من از نظر قضاوت برترین شخص میان شما علی است؟» ابن ابی لیلی گفت: آری. امام صادق(ع) فرمودند: «پس چگونه است که با وجود اینکه این روایت را شنیده‌ای براساس روایات کسانی غیر از حضرت علی(ع) قضاوت می‌کنی؟» این‌گونه بود که ابن ابی لیلی دریافت در احکام و فتواهایی که صادر می‌کند به راه حق نرفته است.

سپس امام صادق(ع) به او فرمودند: «برو و هم‌صحبتی مانند خود برای خود انتخاب کن. به خدا سوگند که من دیگر کلمه‌ای از دهان سر با تو صحبت نخواهم کرد»[۱۹]. نوح بن دراج به ابن ابی لیلی گفت: آیا تاکنون شده است از کلامی که گفته‌ای یا قضاوتی که انجام داده‌ای به خاطر سخن کسی برگردی؟ ابن ابی لیلی پاسخ داد: نه، مگر به خاطر حرف یک نفر، نوح بن درّاج گوید: به ابن ابی لیلی گفتم آن شخص کیست؟ گفت: جعفر بن محمد(ع)‌[۲۰].[۲۱]

مبارزه با مسأله تحریف قرآن و استفاده ابزاری از قرآن و مفاهیم آن برای مقاصد سیاسی‌

امام صادق(ع) در برابر استفاده‌های ابزاری سیاسی که نصّ قرآن را در خدمت اهداف سیاسی مشکوک خود می‌خواست، به دفاع از حریم قرآن پرداخت. آنان درصدد رنگ و لعاب شرعی دادن بر حکومت ستمگر خود و سست کردن روح انقلاب و به خاموشی گرایاندن روح مقاومت در جان‌های امّت و در نتیجه نفی مشروعیت از نیروهای مبارزه‌کننده با این نظام ظالم بودند. تا جایی که در تفسیر این آیه از قرآن: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ[۲۲]، گفتند که این آیه درباره علی بن ابی‌طالب(ع) نازل گردیده است‌[۲۳].

امام صادق(ع) همچنین نظریه جامد بودن عبارات قرآن کریم را که سعی بر تعطیل قرآن از همراهی با واقعیت‌های متغیر و رو به پیشرفت جامعه و حبس آن در قالب تنگ ظواهر عبارات را داشت، مورد نقض قرار داده و دروغین بودن آن را بر همگان آشکار ساختند. آن حضرت همچنین اجازه ندادند تا از باطن قرآن تأویل نادرست شود. چنان‌که در برابر تفسیر به رأی نیز -که فقط با تکیه بر آراء و به دور از احادیث صحیحی که از پیغمبر اکرم(ص) و اهل بیت معصوم او(ع) وارد شده بود قرآن را تفسیر می‌کرد- کاملا مقاومت و مبارزه کردند.

امام صادق(ع) فرمودند: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ إِنْ أَصَابَ لَمْ يُؤْجَرْ وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ»؛ هرکس قرآن را با رأی خود تفسیر کند اگر درست تفسیر کرده باشد اجر و ثوابی ندارد و اگر غلط تفسیر کرده باشد، گناهش بر گردن اوست‌[۲۴]. امام صادق(ع) فرموده‌اند: «الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ: أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ»؛ راسخان در علم امیر المؤمنین و ائمّه بعد از او(ع) می‌باشند[۲۵]. همچنین امام صادق(ع) فرموده‌اند: «نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ»؛ ما راسخان در علم و آشنا به تأویل قرآن هستیم‌[۲۶].

از زید بن معاویه از امام صادق(ع) در تفسیر کلام خداوند متعال: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ[۲۷] وارد شده است که فرمود: رسول خدا(ص) برترین راسخان در علم است. خداوند متعال به او تمام آنچه را که از تنزیل و تأویل نازل کرده است آموخته و خداوند چیزی را بر او نازل نکرد که تأویل و تفسیر آن را به او و اوصیائش تعلیم نکرده باشد[۲۸].

و از امام صادق(ع) در تفسیر قول خداوند تعالی: ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ[۲۹] آمده است که: آنها ائمّه هستند[۳۰] و حسین بن صالح بن حی بر آن حضرت داخل شد و به آن حضرت عرض کرد: ای پسر رسول خدا، در این آیه قرآن: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۱] چه می‌گویی؟ اولوا الامری که خداوند امر به طاعت آنها کرده چه کسانی‌ هستند؟ امام صادق(ع) پاسخ دادند: «دانشمندان».

هنگامی که آنان خارج شدند حسن گفت: این چه کاری بود که ما کردیم؟ چرا از حضرت نپرسیدیم این دانشمندان چه کسانی هستند؟! آنان به نزد امام صادق(ع) بازگشته و از آن حضرت همین سؤال را پرسیدند. آن حضرت پاسخ دادند: «الْأَئِمَّةُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ»؛ امامانی که از ما اهل بیت باشند[۳۲]. امام صادق(ع) به همگان ثابت کردند که فهم قرآن جز با مراجعه کردن به آنچه از روایات از پیغمبر اکرم و اهل بیت او وارد شده است کامل نمی‌شود.

چرا که این روایات هستند که ضامن فهم صحیح عبارات قرآن کریم می‌باشند. آن حضرت افق‌های جدیدی را در فهم معانی قرآن و دانستن دانش‌ها و احکام قرآن به روی امّت اسلام گشودند. آن حضرت حدود آیات محکم و متشابه، تأویل و تفسیر، مطلق و مقید، جری و انطباق و سایر علوم قرآن را برای همگان مشخّص کردند[۳۳].

شیوه برخورد امام صادق(ع) با فرق و مذاهب

زندقه‌گرایی در عصر امام صادق(ع)

زندقه جریانی فکری الحادی در عصر امام صادق(ع) برابر با بی‌دینی، کفر، دوگانه پرستی (ثنویت) یا خداپنداری روزگار (دهرگرایی)[۳۴] بود که با روی کار آمدن عباسیان رونق گرفت. زندیقان پیامبران را سازندگان دین شمردند[۳۵]، کتاب‌هایی تدوین کردند، شمارشان فراوان شد و بصره مهم‌ترین مرکز آن به شمار رفت[۳۶]. آنان گرفتار توهم علمی بودند و خـود را نواندیشـانی آشنا با زبان‌های زنده آن روز دنیا مانند سُریانی، یونانی، فارسی و هندی و آماده برای گفتگو می‌شمردند[۳۷]. آنان با نقد محوری‌ترین اصل اسلامی، خطری بزرگ و عاملی مهـم برای تباهی دین و سرگردانی مردم بودند[۳۸].

امام صادق(ع) و زندیقان

امام صادق(ع) به نقد مبانی فکری زندیقان پرداخت، به گونه‌ای که آوازه علمی و اخلاقی حضرت به مصریان رسید. زندیقی از مصر برای مناظره به حجاز آمد و با حضرت گفتگو کرد. هستی‌شناسی و اثبات وجود خداوند محور اصلی گفتگوی آنان بود. امام(ع) تکیه بر گمان را در گفتگوی علمی درماندگی خواند و افزود خردمند چیزی را که نمی‌داند انکار نمی‌کند و جاهل بر ضد عالم استدلال ندارد. آنگاه با قوتِ استدلال و جاذبه اخلاق علمی چنان بر او تأثیر گذاشـت که ایمان آورد[۳۹].

امام(ع) در گفتگو با زندیقان از انواع استدلال بهره می‌برد، اما کوتاه‌ترین راه و وجدانی‌ترین استدلال را انتخاب می‌کرد[۴۰] و از تندخویی، زشت‌گویی پرهیز می‌نمود. آرامش و مهربانی حضرت در شنیدن سخن مخالف چنین می‌نمود که گویا حضرت آن سخن را پذیرفته است، اما پاسخی کوتاه می‌داد که کسی توان نقد آن را نداشت[۴۱]. امام(ع) ضمن پرهیز دادن از پیش‌داوری در مسائل علمی، با تمثیلی ساده، شبهه پیچیده را پاسخی استوار می‌داد[۴۲]. امام با استفاده از علوم طبیعی فضای جدیدی به نام ماورای طبیعت به روی مخاطب گشود و تأکید کرد که برای رسیدن به شناخت نمی‌توان فقط بر محسوسات تکیه کرد و باید از نیروی عقل کمک گرفت[۴۳].

از این‌رو، عبدالله بن مقفع طواف‌کنندگان را به استثنای امام صادق(ع) شایسته نام انسان ندانست و عبدالکریم بن ابی‌عَوجا امام(ع) را فراتر از انسان و پیروزی حق‌مدار و با هیبت وصف کرد که زبان مخالف را در کام فرو می‌برد. ابن ابی‌عَوجا نیز گفت: در دریایی از دانش امام(ع) قرار گرفتم و بلاغت بیان و استدلال او من را سوزاند[۴۴].[۴۵]

تصوف در عصر امام صادق(ع)

تصوف ضلع دیگر اندیشه‌های انحرافی در عصر امام صادق(ع) بود. اردبیلی، عاملی و خویی تصوف، غلو و زندقه را سه جریان هم‌راستا و مخالف با امامان شیعه(ع) دانسته‌اند[۴۶]. صوفیان، امام صادق(ع) و امامان پیش از ایشان را از مشایخ صوفیه دانسته و به سخنان آنان استناد کرده‌اند[۴۷]، اما محدثان و فقیهان، تصوف را مولود انحرافی و صوفیان را دشمنان اهل بیت(ع) و حتی کافر و زندیق دانسته‌اند، به گونه‌ای که صدوق ترک نماز و واجبات را دین‌مداری آنان شمرده است[۴۸]. کلینی در کتاب کافی بابی به نام دُخُولِ الصُّوفِيَّةِ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع)[۴۹] گشوده که بیانگر تشخُّص اجتماعی آنان در عصر امام صادق(ع) است[۵۰].

امام صادق(ع) و صوفیان

بنا بر روایت کلینی، صوفیان زهدگرایی افراطی را به استناد آیات قرآن و سخنان رسول خدا(ص) تبلیغ می‌کردند و امام صادق(ع) در گفتگو با آنان از همان شیوه برای نفی آرا و عملکردشان بهره می‌برد. حضرت تلاش کرد با تبیین صحیح مفاهیم قرآنی و سنت نبوی جهل‌زدایی کند و آنان را از توهم عالِم‌بودن برهاند. امام(ع) سبب روی‌آوری آنان را به شبهات، دوری از فرهنگِ اسلام دانست و برای درمان آن، عالمان را از عالم‌نمایان تفکیک کرد و سفارش نمود تا دانش را از اهل دانش دریافت کنند، نه از عالم‌نمایان و نیز تأکید کرد که اهل دانش کمیاب است[۵۱].[۵۲]

برخورد امام صادق(ع) با صوفیان

  1. پرهیز از زهدنمایی: صوفیان نیک‌پوشی را مغایر با زهد می‌پنداشتند و امـام(ع)، مؤمنان را در دوره فراوانی نعمت، به بهره‌گیری از نعمت‌های دنیا سزاوارتر می‌دانست و به سیره رسول خدا(ص) استناد می‌کرد. امام نیک‌زیستی را اصل اولیـه اسـلام اعلام کرد و برخی فرامین دشوار را ویژه شرایط خاص دانست و استناد زاهدنمایان را به آیات ایثار[۵۳] و اطعام[۵۴] بدون پشتوانه شناخت قرآن عامل گمراهی خواند و اعلام داشت که ایثار در آیه مربوطه نسخ شد تا مؤمنان در رفاه باشند. امام(ع) با استناد به آیه اعتدالِ در انفاق[۵۵]، صوفیان را افراط‌گرایانی جاهـل دانسـت کـه بـایـد دستورهای قرآن را به عنوان یک مجموعه در نظر داشته باشند و فرمود: قرآن حد وسط را برگزید، در حالی که شما فقط به آیات اسراف استناد می‌کنید. امام(ع) اسراف را استفاده نابجا از لبـاس (نعمت) معنا کرد، نه داشتن انواع فراوان از لباس‌های گران‌بها[۵۶]، همان‌گونه که دلباختگی به دنیا را نتیجه دنیادوستی و دولتمندیِ دل را محصول تلاش برای آخرت اعلام کرد[۵۷].
  2. بیگانگی با سیره انبیای الهی؛ امام(ع) زندگی صوفیانه را مخالف سیره انبیای گذشته شمرد و به سلطنت سلیمان(ع)، پادشاهی داوود(ع)، خزانه‌داری یوسف پیامبر(ع) و حاکمیت ذوالقرنین بر خاور و باختر اشاره کرد[۵۸].

مرجئه یا باورگرایی افراطی در عصر امام صادق(ع)

مرجئه جریانی برخاسته از حوادث سیاسی در عصر امویان بود که برخلاف عمل‌گرایی صوفیان، باورگرایی را برجسته کرد و مانند غلو بستری برای ابـاحـی‌گـری شـد. این تفکر در عصر امام صادق(ع) ضلع دیگر اندیشه‌های انحرافی بود که در خور بررسی است.

عقیده ارجاء به مفهوم بی‌اعتنایی به سرنوشت آن‌جهانی مردم، واکنشی به نزاع‌های سیاسی پس از قتل عثمان، برای وحدت‌بخشی به جامعه بود که در اواخر قرن اول هجری شکل گرفت. حسن بن محمد بن حنفیه (م.۹۵ یا ۱۰۰ق) نواده امام علی(ع)، نخستین کسی بود که درباره ارجاء سخن گفت[۵۹]. تفکر او به رغم مخالفت پدرش، پیروانی یافت که دو خلیفه اول را می‌پذیرفتند و درباره علی(ع) و عثمان سخن نمی‌گفتند[۶۰].

مرجیان با اختلاف در تعریف و مراتب ایمان، به فرقه‌های مختلفی تقسیم شدند و ایمان منهای عمل، مهم‌ترین شعار آنان شد. شعاری که جاذبه هم‌زیستی مسالمت‌آمیز را نوید می‌داد، اما تهدیدکننده اخلاق، ترویج بی‌بندوباری و توجیه‌گر ظلم حاکمان و نقدگریزی آنان بود[۶۱].

امام صادق(ع) و مرجئه

حضور فعال مرجئه در عصر امام صادق(ع)، سبب شد تا امام(ع) با شیوه‌های مختلفی مانند استناد به قرآن، سیره نبوی، تمثیل و تشبیه و برهان، گفتگو و مکاتبه با آنان، به شرح ذیل مخالفت کند:

  1. گمراه‌خوانی مرجئه؛ حضرت آنان را در ردیف خوارج و بی‌بهره از اسلام خواند[۶۲] تا مردم خطر کافرپنداری همگان را با مؤمن‌پنداریِ همگان یکسان بدانند؛
  2. اعلام بیزاری از مرجئه؛ لعن، بیانگر عمق بیزاری آن حضرت از مرجیان بود که امام(ع) ضمن هم‌راستا خواندن آنان با خوارج، مرجئه را دو مرتبه لعنت کرد و دلیل آورد که آنان بر خلاف خوارج، قاتلان اهل بیت(ع) را مؤمن می‌پندارند و لباس خود را تا قیامت به خون ما آمیخته می‌کنند[۶۳]؛
  3. تحریم اجتماعی و تربیت نوجوانان؛ حضرت برای حفظ جامعه از انحراف مرجئه، مردم را از معاشرت با آنان پرهیز داد[۶۴] و به تعلیم و تربیت کودکان سفارش کرد تا آموزش‌های لازم را پیش از گرفتار شدن به وسوسه‌های مرجئه دیده باشند[۶۵]؛
  4. تبیین قلمرو ایمان و عمل؛ امام صادق(ع) جدایی عمل از ایمان را نفی و ایمان را بهترین عمل، شریف‌ترین مقام و والاترین بهره دانست. از آنجا که مرجئه ایمان را قابل کم و زیاد شدن نمی‌پنداشت، امام(ع) ایمان را دارای درجات و مراتبی میان کامل و ناقص و رو به افزایش وصف کرد و شواهد طبیعی و قرآنی از سوره توبه[۶۶] و کهف[۶۷] ارائه داد. امام(ع) افزود که مردم به سبب ایمان کامل به بهشت می‌روند، به دلیل فزونی ایمان، درجات برتری می‌یابند و به موجب کاستی ایمان، جهنمی می‌شوند[۶۸]. آن حضرت رفتار مؤمنان را به مسابقه اسبان تشبیه کرد و فرمود: برتری بر اساس عملکرد در مسابقه است[۶۹].[۷۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. بحار الانوار، ج۳، ص۵۰، به نقل از توحید صدوق.
  2. اصول کافى، ج۱، ص۸۰؛ احتجاج، ج۲، ص۷۱- ۷۲.
  3. احتجاج، ج۲، ص۷۷.
  4. شیخ طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۷۷- ۷۸.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۳۷.
  6. اصول کافى، ج۱، ص۲۶۹.
  7. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۲۶۹، ح۵۲۴.
  8. اختیار معرفة الرجال، ص۲۹۰، ح۵۰۹، و به نقل از آن عوالم العلوم و المعارف، ج۲۰، ص۲، ح۱۱۵۱.
  9. امام(ع) اینجا در مقام نفى علم غیب استقلالى است که غالیان درباره ائمه(ع) مدّعى آن هستند نه علم غیبى که از جانب خداوند متعال به پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) عنایت شده است.
  10. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۲۹۲، ح۵۱۵ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۳۷۵.
  11. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۳۹۸، ح۷۴۴ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۲، ص۳۷۵
  12. کشّى، اختیار معرفة الرجال، ص۴۰۰، ح۷۴۶ و به نقل از آن در الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج۱، ص۲۳۵
  13. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۴۲.
  14. بحار الانوار، ج۱۰۴، ص۴۰۵، به نقل از محاسن برقى.
  15. اصول کافى، ج۱، ص۵۸، ح۲۰ و به نقل از آن در بحار الأنوار، ج۴۷، ص۲۲۶، ح۱۶.
  16. «باشد که او پند گیرد یا بهراسد» سوره طه، آیه ۴۴.
  17. «تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
  18. شیخ طبرسى، احتجاج، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۷.
  19. احتجاج، ج۲، ص۱۰۲.
  20. نوح بن درّاج از اصحاب امام صادق(ع) بود. تنقیح المقال، ج۳، ص۲۷۵. ابن ابى لیلى محمد بن عبدالرّحمن، مفتى کوفه و قاضى کوفه، براى مطالعه شرح حال او ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۳۱۰.
  21. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۴۵.
  22. «و از مردم کسی است که گفتارش درباره زندگی این جهان تو را به شگفتی وا می‌دارد و خداوند را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد و همو کینه‌توزترین دشمنان است * و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد می‌کوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند و خداوند تباهی را دوست نمی‌دارد» سوره بقره، آیه ۲۰۴-۲۰۵.
  23. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج۴، ص۷۳، به نقل از ابو جعفر اسکافى، ص۲۴۰.
  24. تفسیر عیاشى، ج۱، ص۱۷، به نقل از آن در تفسیر صافى، ج۱، ص۲۱.
  25. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  26. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  27. «در حالی که تأویل آن را جز خداوند نمی‌داند و استواران در دانش، می‌گویند: ما بدان ایمان داریم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی در یاد نمی‌گیرد» سوره آل عمران، آیه ۷.
  28. اصول کافى، ج۱، ص۲۱۳.
  29. «اما آن (قرآن) آیاتی روشن است در سینه کسانی که به آنان دانش داده‌اند» سوره عنکبوت، آیه ۴۹.
  30. تفسیر صافى، ج۱، ص۱۲.
  31. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  32. بحار الانوار، ج۴۷، ص۲۹.
  33. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۸، ص ۱۵۱.
  34. ابن قتیبه، الاخبار الطوال، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۲۷۳ - ۲۷۴. صدوق (التوحید، ص۲۴۳) بابی به نام «الرد علی الثنویة و الزنادقه» به مفهوم برابری معنایی این دو واژه آورده است.
  35. مطهری، فلسفه تاریخ، مجموعه آثار، ج۱۵، ص۳۵۹؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۲۲۴.
  36. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۵۵؛ قاضی تنوخی، المستجاد، ص۵۳.
  37. مطهری، علل گرایش به مادی‌گری، مجموعه آثار، ج۱، ص۴۴۵؛ همـو، سیری در سیره ائمه اطهار(ع))، مجموعه آثار، ج۱۸، ص۷۲.
  38. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۱.
  39. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۲ – ۷۴؛ صدوق، التوحید، ج۲، ص۲۹۳.
  40. کلینی، الکافی، ج۱، ص۸۰ – ۸۱.
  41. مفضل بن عمر، التوحید، ص۷.
  42. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۴ - ۷۸.
  43. کلینی، الکافی، ج۱، ص۷۹ - ۸۰.
  44. کلینی، الکافی، ج۴، ص۱۹۷؛ صدوق، التوحید، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
  45. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۲.
  46. اردبیلی، حدیقة الشیعه، ج۲، ص۴۴۱ - ۷۴۳ و ۷۵۱ - ۷۵۲؛ حر عاملی، الاِثنَی عشریه، ص۱۳ – ۱۶؛ خویی، منهاج البراعه، ج۱۳، ص۱۳۸.
  47. به عنوان نمونه ر.ک: کلاباذی، التعرف فی مذهب اهل التصوف، ص۲۶ و ۳۲؛ ابونعیم اصفهانی، حلیة الأولیاء، ج۱، ص۲۰ - ۲۱؛ ج۳، ص۱۹۳ - ۲۰۷.
  48. صدوق، الاعتقادات، ص۱۰۱.
  49. کلینی، الکافی ج۵، ص۶۵ - ۷۰.
  50. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۳.
  51. ﴿وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «و ز هر داننده‌ای داناتری هست» سوره یوسف، آیه ۷۶.
  52. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۳.
  53. ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَمَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «و در دل به آنچه به مهاجران داده‌اند، چشمداشتی ندارند و (آنان را) بر خویش برمی‌گزینند هر چند خود نیازمند باشند. و کسانی که از آزمندی جان خویش در امانند، رستگارند» سوره حشر، آیه ۹.
  54. ﴿وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا «و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند» سوره انسان، آیه ۸.
  55. ﴿الَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا «و آنان که چون بخشش کنند نه گزافکاری می‌کنند و نه تنگ می‌گیرند و (بخشش آنها) میانگینی میان این دو، است» سوره فرقان، آیه ۶۷.
  56. کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۴۰ - ۴۴۵.
  57. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۹ - ۳۲۰.
  58. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۴.
  59. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۲۸؛ ر.ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۴۲.
  60. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۰۷.
  61. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۴.
  62. کلینی، الکافی، ج۸، ص۸۰ و ۳۳۳؛ برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۵۶.
  63. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۸۷ و ۴۰۹ - ۴۱۰.
  64. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۱۰.
  65. کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷. مشابه این روایت را با تفاوتی در الفاظ بنگرید: صدوق، الخصال، ص۶۱۴.
  66. ﴿وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانًا فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «و چون سوره‌ای نازل شود برخی از ایشان می‌گویند: «این (سوره) به ایمان کدام‌یک از شما افزود؟» ولی به ایمان کسانی که ایمان آورده‌اند می‌افزاید و آنان شاد می‌شوند * و اما در بیماردلان بر پلیدیشان پلیدی می‌افزاید و آنان کافر خواهند مرد» سوره توبه، آیه ۱۲۴-۱۲۵.
  67. ﴿نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى «ما داستان آنان را برای تو راستین باز می‌گوییم: آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان (پنهانی) ایمان آوردند و ما بر رهنمود آنان افزودیم» سوره کهف، آیه ۱۳.
  68. کلینی، الکافی، ج۲، ص۳۳ – ۳۷.
  69. کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۰.
  70. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۲۹۵.