عباس بن علی بن ابی‌طالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

عباس بن علی (ع) فرزند امیرالمؤمنین (ع) و ام البنین در روز ۴ شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه به دنیا آمد. قامتی رشید و سیمایی جذابی داشت که به قمر بنی هاشم معروف بود. از او به اباالفضل و سقاء و باب الحوائج هم یاد می‌شود. او در حادثه کربلا پرچمدار سپاه سیدالشهدا (ع) و آب‌آور خیمه‌ها بود و به همراه سه برادر خویش شهید شد. در روایات درباره مقام والای او نزد خدای متعال چنین آمده که در روز قیامت، همۀ شهیدان به مقامش غبطه می‌خورند.

ولادت

عباس[۱] فرزند امیرالمؤمنین (ع) برادر باوفای دو سید و آقای جوانان بهشت، امام حسن و امام حسین (ع) است که در سال ۲۶ هجری در مدینه منوره به دنیا آمد، و مادرش فاطمه کلابیه ام البنین است.

کنیه و القاب

او به سبب سیمای زیبایی که داشت به قمر بنی هاشم لقب داده شده بود و کنیه‌اش ابوالفضل (ع) و کنیه دیگرش «ابوقربه»[۲] است.

برای حضرت عباس، غیر از قمر بنی هاشم القاب دیگری گفته شده از جمله: العبد الصالح، باب الحوائج، صاحب اللواء، المواسی، الصابر و...[۳].

عباس (ع)، جلوه عشق و ایثار، تبلور رادمردی، صفا و وقار و تجسّم شجاعت، شهامت و کرامت است. عباس مردی شجاع و بسیار رشید بود به طوری که وقتی سوار بر اسب می‌‌شد پای مبارکش به زمین می‌‌رسید و در روز عاشورا به هنگام شهادت ۳۵ سال[۴] از عمر شریفش گذشته بود[۵].[۶]

فاطمه کلابیه، (ام البنین) مادر حضرت عباس

پس از سال‌ها از شهادت حضرت فاطمه زهرا دخت پیامبر (ص)، روزی حضرت علی (ع) به برادرش عقیل که مردی نسب شناس و آشنای به تاریخ عرب و دودمان آنها بود فرمود: «همسری قهرمان‌زاده از عرب برایم انتخاب کن تا با وی ازدواج کنم و از او فرزندی شجاع و دلاور به دنیا آورده شود.»

عقیل، فاطمه دختر حزام بن خالد کلابی را پیشنهاد کرد و گفت: «زیرا در میان عرب شجاع‌تر و جنگاورتر از پدران او کسی سراغ ندارم»[۷].

امیرالمؤمنین (ع) با این بانوی جلیله ازدواج کرد و از او چهار فرزند پسر به دنیا آمد، نخستین آنها عباس بود و پس از او عبدالله و بعد جعفر و در آخر عثمان که هر چهار پسر از یاران برادر بزرگوارشان امام حسین (ع) بودند و در کربلا به شهادت رسیدند.

فاطمه ام‌البنین، هنگامی که دارای چند پسر شد او را لقب «ام البنین» (مادر پسران) دادند و حضرت عباس اولین فرزند علی (ع) از فاطمه، یعنی از ام البنین در سال ۲۶ ه. ق، یعنی شانزده سال پس از رحلت فاطمه زهرا (ع) به دنیا آمد[۸].

همسر ابوالفضل، لبابه (دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب) و فرزندانش فضل و عبیدالله نام داشتند. پسر دیگری به نام محمد یا حسن نیز به او نسبت داده‌اند که گفته شده در پانزده سالگی در کربلا به شهادت رسید. اما این انتساب و قول صحیح به نظر نمی‌رسد. همچنین گفته شده که عباس (ع) دختری هم داشته که برخی منابع متأخر نامش را حمیده ذکر کرده‌اند[۹].

عباس یادآور شجاعت و دلاوری و ایمان

امیرالمؤمنین (ع) هنگام ازدواج با فاطمه ام البنین در نظر داشت خداوند فرزندانی دلاور و شجاع نصیب او گرداند و خداوند از ام البنین چهار پسر که اولین ایشان حضرت عباس این مرد شجاع و دلاور و با ایمان و با بصیرت بود به آن حضرت عنایت فرمود. در فضیلت و شخصیت او همین بس که او به باب الحوائج شهرت دارد و مضجع شریف و مرقد مطهرش همواره ملجأ زائران و حاجت‌مندان است.

نمونه‌هایی از شجاعت و بصیرت و ایمان آن بزرگوار عبارت است از:

  1. ابوالفرج اصفهانی می‌‌نویسد: «عباس مردی خوش سیما و دارای اندامی رشید بود که هر وقت بر مرکب سمین و بزرگ سوار می‌‌شد ـ زانوهای او برابر گوش‌های اسب می‌‌رسید ـ پای مبارکش به زمین می‌‌رسید و از زیبایی خاص برخوردار بود که به او قمر بنی هاشم می‌‌گفتند و او پرچمدار سپاه امام حسین (ع) در روز عاشورا بود[۱۰].
  2. از امام زین العابدین علی بن الحسین (ع) روایت شده که آن حضرت روزی چشمش به عبیدالله فرزند حضرت عباس (ع)، افتاد لختی گریست و سپس فرمود: «هیچ روزی بر رسول خدا (ص) دشوارتر از روز جنگ احد نبود که در آن روز حمزة بن عبدالمطلب، به شهادت رسید و به سید الشهدا شهرت یافت و بعد از آن روز، روزی مانند جنگ مؤته نبود که جعفر بن ابی طالب پسر عموی او شهید گشت». بعد امام سجاد (ع) در ادامه فرمود: «ولی هیچ روزی مصیبت‌بارتر از روز شهادت حسین نبود؛ زیرا سی هزار مرد جنگی که ادعای مسلمانی داشتند بر او حمله‌ور شدند و با ریختن خون او به خدا تقرب می‌‌جستند! و حسین (ع) آنها را تذکر می‌‌داد و موعظه کرد ولی پذیرا نبودند تا او را به ظلم و ستم شهید کردند». سپس امام سجاد (ع) در باره عمویش عباس چنین فرمود: «خداوند (عمویم) عباس را مشمول رحمت خود قرار دهد، او از خود ایثار و از خودگذشتگی نشان داد و جان خود را فدای برادرش حسین نمود تا آنجا که دو دست او قطع شد و خداوند عزوجل به او همانند جعفر طیار دو بال عطا کرد که در بهشت با فرشتگان پرواز کند»[۱۱]. سپس فرمود: «همانا نزد خداوند تبارک وتعالی برای عباس مقام و منزلتی است که تمام شهدا در قیامت به مقام و منزلت او غبطه می‌‌خورند»[۱۲]؛
  3. امام صادق (ع) در فضیلت حضرت عباس می‌‌فرماید: «و عمویم عباس بن علی دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم و پایدار بود او در رکاب اباعبدالله الحسین جهاد کرد و نیکو مبارزه نمود تا سرانجام به شهادت رسید»[۱۳].

در زیات ناحیه مقدسه در فضایل حضرت عباس چنین آمده است: "سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین که جانش را فدای برادرش نمود از بش برای آخرت استفاده کرد و خود را فدای برادر نمود و برای تحصیل آب، تمام تلاش خود را به کار برد تا دو دست مبارکش در این راه قطع شد، خداوند قاتل او "یزید بن قاد جهنی" و حکیم بن طفیل طایی را لعنت کند"[۱۴].

این گوشه‌ای از فضایل آن بزرگوار بود که در گفتار امامان معصوم کلاه و دیگران ملاحظه شد، در حالی که حضور و فداکاری آن حضرت در کاروان حسینی و شهادت او در رکاب برادرش و ایثار و از خودگذشتگی آن بزرگوار از بیان و قلم عاجز است و تنها خدا می‌‌داند فضایل و پاداش او در چه میزانی است[۱۵].

حضرت عباس در زمان پدر

حضرت عباس (ع) چهارده سال از عمر شریفش را با پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین (ع) سپری کرد، شهادت حضرت علی (ع) در سال چهلم هجری بوده است و ده سال بعد با برادر گرامیش امام حسن مجتبی (ع) و ده سال آخر عمر را با دیگر برادر بزرگوارش امام حسین (ع) بگذرانید.

در کتاب‌های تاریخی نام حضرت عباس تا ایام عاشورا و صحنه کربلا، کمتر به چشم می‌‌خورد، تنها در دو مورد در تاریخ، نامی از این پرچمدار کربلا دیده شده: یکی اینکه او در نوجوانی در یکی از جنگ‌های زمان پدر حضور داشته که ظاهراً در جنگ صفین بوده است، ولی چون هنوز به سن بلوغ جنگی نرسیده بود، امیرالمؤمنین علی (ع) به او اجازه میدان و مبارزه نداده است[۱۶].

و مورد دیگر اینکه عباس روزی روی زانوی پدرش حضرت علی (ع) نشسته بود، امام به او فرمود: «بگو، یک» او گفت: یک. پدر فرمود: «بگو دو» حاضر نشد بگوید دو و گفت: «با زبانی که یک گفتم شرم دارم دو بگویم»[۱۷] این سخن، شاید کنایه از این است زبانی که اظهار به وحدانیت خدا بکند و یک بگوید دیگر نباید دو بگوید و برای خدا شریک قائل شود.

طبق نقل برخی از مورخان، ازدواج قمر بنی‌هاشم در سن هیجده یا بیست سالگی با «لبابه» دختر عبیدالله بن عباس پسر عموی پدر بزرگوارش انجام شد و ثمره این ازدواج میمون و مبارک دو پسر به نام‌های عبیدالله و فضل و به قولی، دو پسر دیگر به نام‌های محمد و قاسم، بوده است.

خلاصه آنکه شخصیت حضرت عباس در وقایع عاشورا و کربلای حسینی به خوبی درخشید. به طوری که هر کس از کربلا خبری دارد از نام حضرت عباس قمر بنی هاشم نیز با خبر است[۱۸].

تحریفات درباره حضرت عباس (ع)

در شماری از منابع متأخّر، مطالبی درباره ابوالفضل العبّاس (ع) گزارش شده است که در منابع قابل استناد، دیده نمی‌شود. برای نمونه، به دو نمونه از گزارش‌های بی‌اساس، اشاره می‌کنیم:

  1. در معالی السبطین آمده است: آن هنگام که شبِ بیست و یکم ماه رمضان شد و علی (ع) در آستانه مرگ قرار گرفت، عباس (ع) را به سینه چسبانْد و فرمود: «فرزندم که چشم من در قیامت، با تو روشن خواهد شد! فرزندم! هنگامی که روز عاشورا شد و وارد شریعه شدی، مبادا آب بنوشی، در حالی که برادرت حسین، تشنه است!».
  2. همچنین در کتاب شعشعة الحسینی آمده است: جناب امیر مؤمنان (ع) خلوت نمودند. حسنین (ع) و زینب (س) و امّ کلثوم (س) را طلب فرمود و دست مبارک بر سر و رویِ ایشان کشید و به شدّت می‌گریست و ایشان هم می‌گریستند، به نوعی که سایر اولادهای آن حضرت [که] در بیرون خانه بودند، بی‌اختیار، داخل خانه شدند و می‌گریستند. پس حضرت امیر المؤمنین (ع) گرفت دست امام حسن (ع) را و به امانت سپرد فرزندان خود را به آن بزرگوار. پس نظر فرمود به عبّاس (ع). دید گریه او از همه شدیدتر است. پس او را به نزد خود طلب فرمود و شیون بلندی کرد و مفصّل گریست و آنگاه فرمود: «ای پسرم! ای جانم! از حسین، مراقبت کن که او امانت خدا و پیامبر خدا (ص) و فاطمه (س) و امانت من است. تو یاور او باش و خودت را فدای او کن». آن گاه، شیون زد و از گریه و فریاد زیاد، بیهوش شد.

گزارش‌های بسیار دیگری نیز درباره ایشان در کتاب‌هایی مانند: معالی السبطین، شعشعة الحسینی، اسرار الشهادات، ناسخ التواریخ، عنوان الکلام، تذکرة الشهدا، سوگ نامه آل محمّد (ص) و المنتخب طریحی آمده است که در کتب معتبر، وجود ندارد[۱۹].

حضور شجاعانه قمر بنی‌هاشم در مراحل مختلف کربلا

انسان‌ها همیشه در بوته امتحان و آزمون قرار دارند. کسانی از این امتحان سربلند بیرون خواهند آمد که خودساخته و باطنی روشن و ایمانی مستحکم و در طوفان‌های حوادث ورزیده شده باشند، قرآن کریم در حتمی بودن آزمایش انسان‌ها چنین می‌‌فرماید: ﴿أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ[۲۰]. در سخن بزرگان است: در طوفان حوادث و سختی‌ها باطن انسان‌ها شناخته می‌‌شود[۲۱]

قمر بنی هاشم از افراد کم نظیری است که در طول عمر پُر برکت خود چه در دامان پدر بزرگوار، چه در حوادث گوناگون روزگار با برادرش امام حسن (ع) و برادر دیگر امام حسین (ع) با ایمانی محکم و صلابتی پابرجا خود را ساخته بود و در صحنه کربلا و روزهای سختی که بر حسین (ع) و یارانش گذشت چنان درخشید و از گذر آزمون و امتحان سربلند بیرون آمد که تاریخ در برابر عظمت و شخصیت او سر تسلیم فرود آورده و در مراحل گوناگون در روزهای واپسین عمرش در کربلا و روز عاشورا با اطاعت بی‌چون و چرا و از خودگذشتگی و وفاداریش از امام حسین (ع) تا آنجا پیش رفت که هرجا نام حسین است، نام عباس است، هرجا سخن از کربلاست سخن از قمر بنی هاشم است. تا آخرین نفس کنار امام (ع) ایستاد و فداکاری کرد و غم جانکاه و شهادت عزیزان را تحمل کرد و او آخرین کسی از اصحاب و خویشان امام (ع) بود که جان خود را فدا کرد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

این مصیبت بدان قدر بزرگ و طاقت‌فرسا بود که کمر حسین (ع) از شهادت او شکست و اهل حرم پس از شهادت او، احساس یتیمی و بی‌کسی کردند و دشمن هم در شهادت او جشن پیروزی گرفت و کار حسین (ع) را تمام یافته دانست!

اینک به نمونه‌هایی از فداکاری این رادمرد تاریخ‌ساز ابوالفضل العباس (ع) می‌‌پردازیم، به طور خلاصه آنچه در پیش خواهد آمد، عبارت است از:

شب نهم و تلاش قمر بنی‌هاشم (ع) برای آوردن آب

در ملاقاتی که قرة بن قیس بن حنظلة از طرف عمر سعد در پنجم محرم با امام حسین (ع) داشت، از حضرت پرسید برای چه به کربلا آمده‌اید؟ امام (ع) در پاسخ او فرمود: «شما مردم کوفه به من نامه دادید و از من دعوت کردید به اینجا بیایم و اگر ناراحتید، من از همین جا بر می‌‌گردم». وقتی قرة بن قیس پیام به حق و منطقی امام (ع) را به عمر سعد رسانید، عمر با خود گفت: «از خدا می‌‌خواهم مرا از جنگ و قتال با حسین محافظت نماید».

به دنبال همین ملاقات، عمر سعد نامه‌ای به عبیدالله نوشت و پیام حضرت (ع) را برای ابن زیاد مکتوب کرد و تقاضای راهنمایی نمود. اما ابن زیاد در پاسخ این نامه اوضاع را بر حضرت سخت‌تر نمود و در نامه‌ای به عمر سعد دستور داد فوراً او و یارانش، یا با یزید بیعت کنند و اگر بیعت نکرد، بعد آنچه صلاح بدانیم انجام خواهیم داد و جنگ و قتال با حسین را آغاز نمایید. طبق نقل شیخ مفید و دیگر مورخان، ابن زیاد از نامه عمر سعد و محتوای آن دانست که امام حسین تسلیم نخواهد شد و او تن به کشته شدن و شهادت داده است؛ لذا برای آنکه او و یارانش را بیشتر تحت فشار قرار دهد و به خیال خام خود حضرت را وادار به تسلیم کند، نامه‌ای به عمرسعد نوشت که با نیروهای تحت فرمانش آب را بر روی حسین و یارانش ببندد و آنها را در محاصره بی‌آبی قرار دهد و حتی یک قطره آب به او نرسد![۲۲]

این دستور روز هفتم محرم به عمر سعد رسید[۲۳]، در تاریخ طبری آمده: «جلوگیری آب از خیمه‌های حسینی سه روز قبل از شهادت حسین (ع) بوده است»[۲۴]؛

پسر سعد پس از وصول این فرمان در روز هفتم محرم، بلافاصله عمرو بن حجاج را که خود از دعوت کنندگان امام (ع) به کوفه بود با پانصد نفر سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و آب را به روی حسین و یارانش بست![۲۵]

در این موقعیت عبدالله بن حصین ازدی از قبیله بجیله که مردی فرومایه و رذل بود فریاد زد: «ای حسین به خدا قسم از این آبی که می‌‌بینی چون رنگ آسمان است، قطره‌ای از آن نخواهی چشید تا از عطش جان دهی!» حضرت در حق او نفرین کرد و گفت: «خدایا، او را از تشنگی بکش و هرگز مشمول رحمت و غفران خود قرارش نده»[۲۶]. حمید بن مسلم گوید: «به خدا سوگند پس از واقعه کربلا عبدالله بن حصین را در حال بیماری دیدم که مرتباً آب می‌‌خورد و شکمش بالا می‌‌آمد و آن را بیرون می‌‌ریخت باز فریاد می‌‌زد: تشنه‌ام، تشنه‌ام، باز آب می‌‌خورد اما سیراب نمی‌شد به همین حالت بود تا جان داد»[۲۷].

آری، این حرکت غیر انسانی، بستن آب به روی خیمه‌های حسین و یارانش در آن هوای گرم تابستانی اهل حرم را سخت در فشار تشنگی قرار داد! امام (ع) در ساعات آخر روز هشتم دانست که اهل حرم و اصحاب تاب تحمل تشنگی ندارند لذا به برادرش حضرت عباس مأموریت داد تا همراه سی سوار و بیست نفر پیاده برای آوردن آب به شریعه فرات بروند، آنها با بیست مشک آب شبانه به شریعه رفتند و به نزدیکی شط فرات رسیدند، ابتدا نافع بن هلال جملی جلوتر خود را به شریعه رسانید و اجازه یافت تا از آب شریعه بخورد ولی او به احترام لب تشنه امام حسین (ع) آب ننوشید. در این موقع نیروهای تحت فرمان قمر بنی هاشم (ع) جلو آمدند که عمرو بن حجاج دستور جلوگیری داد اما آن بزرگوار (ع) با یک تاکتیک نظامی به نیروهای سواره دستور داد به سپاه دشمن حمله کنند و به نیروهای پیاده هم فرمان داد مشک‌ها را پُر از آب کنند، در هنگام درگیری بین نیروهای سواره با نیروهای مراقب شریعه، پیادگان مشک‌ها را پر از آب کردند و به خیمه‌ها بازگشتند و سوارگان هم پس از مجروح کردن یکی از نیروهای دشمن سالم به خیمه‌ها برگشتند.

و بدین ترتیب پس از بستن شریعه فرات به روی اهل بیت پیامبر و حرم حسینی اولین آب به فرماندهی ابوالفضل العباس به خیمه‌ها آورده شد[۲۸].[۲۹]

عصر تاسوعا و رد امان نامه

از مواردی که حکایت از ایمانی محکم و صلابتی ستودنی در عباس و برادرانش دارد ردّ امان بود که از دشمن به آنها اعلام شد، بی‌تردید تا کسی خود مبتلا نشود نمی‌تواند درک کند که این منظره چقدر باشکوه و ستودنی است که در معرکه قتال و در صحنه کارزار که کشته شدن قطعی و حتمی است به انسان پیشنهاد آزادی داده شود و به او گفته شود تو می‌‌توانی بدون شرط از معرکه خارج شوی و جان سالم به در بری، اگر انسان درگیر چنین مسائلی شود اهمیت و بزرگی مسئله برایش روشن می‌‌شود در همین شرایط سخت بود که دو نوبت امان برای حضرت عباس و برادرانش آوردند یکی توسط عبیدالله بن زیاد به پیشنهاد عبدالله بن أبی المحل صادر شده بود و دیگر توسط شمر بن ذی الجوشن به عباس (ع) و برادرانش اعلام شد که آزادید از معرکه خارج شوید و جان خود را به خطر نیندازید! اما در هر دو نوبت امان آنها از طرف حضرت عباس (ع) و برادرانش برگردانده شد و این عزیزان ماندند و با افتخار شهادت را پذیرفتند. شرح دو امان نامه عبارت است از:

امان ابن زیاد توسط زمان غلام "عبدالله بن ابی‌محل"

ابومخنف و دیگر مورخان نقل کرده‌اند: موقعی که شمر بن ذی الجوشن از ابن زیاد نامه گرفت برای عمر سعد که یا حسین (ع) تسلیم شود و یا جنگ آغاز گردد، در همین موقعیت، شخصی به نام «عبدالله بن ابی المحل» پسر برادر ام البنین[۳۰] در آن مجلس حاضر بود و دانست که سرانجام حسین (ع) و یارانش شهادت است؛ لذا برخاست و به عبیدالله گفت: فرزندان خواهر ما ـ مرادش فرزندان عمه‌اش بود ـ یعنی عباس و عبدالله و جعفر و عثمان با برادرشان حسین (ع) به کربلا آمده‌اند اگر مایلی برای آنها امان بنویس، تا کشته نشوند.

ابن زیاد تقاضای او را پذیرفت و به دستور او، امان نوشته شد و به عبدالله داد و عبدالله هم نامه امان را به غلامش به نام «کُزمان» داد و او نامه را روز تاسوعا به کربلا آورد و به حضرت عباس (ع) و برادرانش گفت: دایی شما این نامه را برای شما فرستاده است! اما این دلاورمردان؛ حضرت عباس و برادران با فضیلتش گفتند: «به دایی ما سلام ما را برسان و بگو، ما به امان نامه شماها نیازی نداریم، امان خدا بهتر است از امان پسر سمیه (یعنی ابن زیاد)»[۳۱]؛ و بدین ترتیب وفاداری خود را به برادر و امام خود اعلام کردند و پشت پا به دنیا و زندگی زدند.

امان شمر بن ذی الجوشن

دومین امان از جانب خود شمر بن ذی الجوشن اعلام شد. بسیاری از مورخان نوشته‌اند: وقتی شمر بن ذی الجوشن پیام ابن زیاد به عمر سعد رسانید در همان روز نهم محرم و به قولی روز عاشورا جلو خیمه گاه امام حسین (ع) آمد و فریاد برآورد: «پسران خواهر ما کجایند؟» مرادش حضرت عباس و برادرانش بود[۳۲].

در برخی از تواریخ آمده اینها جواب شمر را نمی‌دادند تا سه مرتبه شمر صدا زد: کجایند فرزندان خواهر ما؟ امام (ع) به برادرانش فرمود: «او را جواب دهید و اگرچه او مردی فاسق است زیرا او از خاله زادگان ـ یعنی هم قبیله ـ شماست». عباس و برادران با نظر موافق امام (ع) از خیمه بیرون آمدند و گفتند: «ای شمر چه می‌خواهی؟»

شمر گفت: «همانا شما فرزندان خواهر من هستید، بیایید به جانب من و اینک در این صحرا در امانید و خود را با برادرتان به کشتن ندهید!» یعنی آزادید بروید و کشته نخواهید شد.

اما آن جوانان با غیرت با صدای بلند گفتند: «خداوند تو و امانت را لعنت کند آیا ما را امان می‌دهی ولی فرزند رسول خدا در امان نباشد!»[۳۳].

و در قولی دیگر آمده است که حضرت عباس (ع) به او فرمود: دستت بریده باد ای شمر، بد امانی برای ما آورده‌ای دشمن خدا، آیا ما برادر و آقایمان حسین فرزند فاطمه (ع) را ترک کنیم و در طاعت لعینان و فرزندان لعینان وارد شویم؟[۳۴]؛

بدین ترتیب عباس و برادران او، امان دشمن را برگرداندند و خود ماندند و شهید شدند. و شمر هم که بسیار خشمگین و عصبانی شده بود، به سپاه عمر سعد بازگشت[۳۵].

عصر تاسوعا و ایستادگی عباس (ع) مقابل حمله دشمن

مرحوم کلینی از امام صادق (ع) نقل می‌‌کند که حضرت فرمود: «روز تاسوعا روزی است که حسین (ع) و اصحاب او در کربلا در محاصره دشمن قرار گرفتند، و لشکریان اهل شام بر ضد او شدند و شترها را آماده کردند و در آن روز پسر مرجانه (ابن زیاد) و عمر سعد به کثرت لشکریان خوشحال شدند و حسین و یارانش را در ضعف قرار دادند و دانستند دیگر یار و یاوری برای حسین نمی‌آید و از مردم عراق هم کمک به او نخواهد رسید»[۳۶]

در پایان این روایت امام صادق (ع) فرمود: «پدرم به فدای این آقای غریب و بی‌یاور» [۳۷]؛

همان طوری که قبلا اشاره شد، شمر حامل نامه ابن زیاد به عمر سعد بود که یا باید جنگ با حسین (ع) را آغاز کند و یا فرماندهی لشکر را به شمر واگذار نماید و به شمر هم دستور داد، اگر عمر سعد حاضر به جنگ با حسین نشد او را به قتل برساند! عمر سعد وقتی نامه ابن زیاد را دید برای حفظ جان خود و عشق به فرماندهی لشکر، فرمان را اطاعت کرد و فورا دستور داد همه سپاه بسیج شوند و فریاد برآورد: «ای لشکر خدا! سوار شوید، و بشارت باد شما را که به بهشت می‌‌روید!»[۳۸].

با این فرمان، تمام سواره‌نظام سپاه عمر سعد بعد از نماز عصر تاسوعا آماده جنگ شدند و به جانب خیمه‌های حسینی به پیش رفتند.

در این هنگام امام حسین (ع) در جلو خیمه خویش نشسته و بر شمشیر تکیه داده بود و سر به زانو نهاده و لختی به خواب رفته بود، زینب کبری (ع) شیون کنان با عجله خدمت برادر آمد و گفت: ای برادر، فریاد و هیاهوی دشمن را نمی‌شنوی که به ما نزدیک می‌‌شود؟

امام (ع) سر برداشت و فرمود: «هم اکنون رسول خدا (ص) را در خواب دیدم به من فرمود: به زودی نزد ما می‌‌آیی»[۳۹]. حضرت زینب (ع) از شنیدن این سخنان چنان بی‌تاب شد که بی‌اختیار سیلی به صورت خود زد و اظهار نگرانی کرد. امام (ع) خواهر را دلداری داد و فرمود: «خاموش باش، جای ویل و شیون نیست خدا تو را مشمول رحمت خود قرار دهد».

در همین اثنا حضرت عباس (ع) خدمت برادر آمد و به امام عرض کرد: «ای برادر، این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه‌ها آمده است». امام در حالی که از جا برمی‌خاست طبق برخی از منابع فرمود: «ای عباس، جانم به فدای تو باد[۴۰] بر اسب سوار شو و با آنها ملاقات کن و به آنها بگو، چه شده شما را؟ مگر حادثه‌ای رخ داده؟ و بپرس برای چه به ما حمله کرده‌اید»[۴۱]

قمر بنی هاشم به دستور امام (ع) و با بیست نفر سواره که حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین در بین آنها بودند نزد سپاه دشمن رفتند و از انگیزه حمله آنها سؤال کردند؟ آنها گفتند: «فرمان امیر، یعنی عبیدالله بن زیاد است و الان به دست ما رسیده که به شما بگوییم یا حکم او را بپذیرید و تسلیم شوید و یا آماده جنگ و کارزار گردید».

حضرت عباس (ع) فرمود: «شتاب نکنید تا خواسته شما را با برادرم حضرت حسین (ع) در میان گذارم؟». آنها قبول کردند و عباس به تنهایی نزد برادر بازگشت و ماجرا را به عرض امام (ع) رسانید، حبیب و زهیر و سایر نیروها جلو دشمن ایستادند و در این فاصله نیروهای دشمن را نصیحت کردند و آنها را از جنگ با حسین (ع) برحذر می‌‌داشتند، اما نصیحت و موعظه آنان در قلب سپاه دشمن اثری نداشت و همچنان بر طبل جنگ و نبرد می‌‌کوبیدند.

وقتی قمر بنی هاشم پیام لشکریان عمر سعد را به امام عرضه داشت، حضرت به او فرمود: «ای برادر! برگرد، پس اگر می‌‌توانی، امشب تا فردا را از آنها مهلت بگیر و جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند تا امشب برای خدا نماز بخوانیم، و به درگاهش دعا و استغفار نماییم زیرا خدا می‌داند که من نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را دوست می‌دارم»[۴۲].

قمر بنی هاشم از محضر امام (ع) بازگشت و آنچه حضرت فرموده بود به عمر سعد گفت، او گفت من نظری ندارم، سپس از دیگر سران سپاه نظرخواهی کرد. عمر سعد در موافقت با این مهلت مردد بود لذا به شمر گفت: نظر تو چیست؟ شمر گفت: تو فرمانده سپاهی و نظر، نظر توست.

همین جا عمرو بن حجاج که فرمانده محاصره شریعه فرات بود، گفت: «سبحان الله، به خدا سوگند اگر اهل دیلم[۴۳] چنین درخواستی از تو می‌‌کردند، سزاوار بود به آنها پاسخ مثبت دهی، آیا به حسین بن علی یک شب مهلت نمی‌دهی؟»

از طرف دیگر، قیس بن اشعث این مرد سخت دل و منافق، فریاد برآورد: «یابن سعد خواسته آنها را نپذیر[۴۴]، به جانم سوگند، اگر به آنها مهلت دهی ـ بامداد فردا با تو به نبرد برمی‌خیزند!».

عمر سعد در ادامه گفت: «به خدا سوگند، اگر می‌‌دانستم آنها دست به نبرد می‌‌زنند امشب را به آنها مهلت نمی‌دادم» این کلام حکایت از آن داشت که می‌‌خواهد امشب را مهلت دهد و بدین ترتیب عمر سعد موافقت کرد فعلا جنگ آغاز نشود و امشب به حسین و یارانش مهلت داده شود؛ لذا حضرت عباس (ع) و همراهان به خیمه‌ها بازگشتند و خبرها را به امام (ع) گزارش کردند، اما طولی نکشید عمرسعد کسی را فرستاد و به خیمه‌های امام نزدیک شد و با صدای بلند گفت: ما به شما تا فردا مهلت دادیم، اگر تسلیم شدید شما را نزد امیرمان ابن زیاد خواهیم برد و اگر سربرتافتید و مقابل ما ایستادید و تسلیم نشدید دست از شما برنخواهیم داشت و با شما می‌‌جنگیم![۴۵].[۴۶]

عباس (ع) و اعلام وفاداری و ایستادگی در شب عاشورا

پس از آنکه از جانب عمر سعد، شب عاشورا مهلت داده شد و جنگ به فردا کشید، ابا عبدالله الحسین و یاران با وفایش همه دانستند که امشب آخرین شبی است که زنده خواهند بود و فردا روز شهادت آنان خواهد بود لذا امام (ع) غروب تاسوعا تمامی یاران و برادران و فرزندان و برادرزادگان و عموزادگان همه و همه را فرا خواند و خطبه‌ای در ستایش خدا و درود و صلوات بر محمد و آل او و شکر و سپاس از نعمت‌های الهی بر زبان جاری کرد و سپس خطاب به حاضرین فرمود: «من حقاً یارانی باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، و نه اهل بیتی نیکوکارتر و به صله رحم، پای بندتر از اهل بیتم نمی‌شناسم پس خداوند، شما را از طرف من به بهترین جزا پاداش دهد. سپس به آنان فرمود: من از این دشمنان برای خود بد گمانم، آگاه باشید من به همه شما برای رفتن از اینجا اجازه دادم، پس همگی بروید که عقد بیعت را از شما برداشتم و نسبت به خود بر شما عهد و پیمانی ندارم، اینک شب بر شما سررسیده و پوشش آن شما را در برگرفته است؛ لذا این شب و تاریکی را چون شتری راهوار بگیرید و هرکدام از شما دست یکی از اهل بیت مرا بگیرید و در لابه لای درختان و شهرهای خود متفرق شوید تا خداوند فرجی برساند؛ زیرا این مردم مرا می‌‌طلبند و اگر به من دست یابند از طلب غیر من منصرف خواهند شد»[۴۷].

این دستور امام (ع) در آن غروب آفتاب و آغاز شب عاشورا چنان مظلومانه و غریبانه بود که همه حاضران و دل باختگان به حریم حسینی را مضطرب و دل‌ها را به لرزه انداخت؛ لذا بی‌درنگ افرادی که قدرت سخن گفتن داشتند از خود یا از جانب سایرین برخاستند و اظهار وفاداری کرده و تا پای کشته شدن آمادگی خود را اعلام کردند.

نخستین کسی که برخاست و سخن گفت، قمر بنی هاشم بود و از جانب خود ودیگران چنین گفت: «برای چه ما دست از تو برداریم آیا برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم، خداوند هرگز چنین روزی را به ما نشان ندهد»[۴۸].

سپس دیگران مثل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهیر بن قین برخاستند و هر کدام با سخنانی دل‌گرم کننده و پرشور اظهار علاقه کردند و گفتند تا پای مرگ می‌‌مانیم[۴۹].

روز عاشورا و صحنه‌های فراموش نشدنی

عاشورا روز خاطره‌هاست، روز شهامت و از خودگذشتگی، روز مقاومت و صبر و تحمل، روز تشنگی و بی‌تابی و روز شهادت و جانفشانی است.

عاشورا یادآور ناله‌های جان‌سوز زنان و کودکان و پریر شدن حسین (ع) و فرزندان و یاران و بستگان است. عاشورا زنده کننده حماسه جاوید حق در برابر ستم و ستم‌کاران است.

در تاریخ بشریت کمتر حادثه‌ای چون عاشورا و کربلا به خود دیده که تعدادی اندک که عدد رزمندگان آنها بین ۷۰ و حداکثر صد و چند نفر نیروی رزمنده بیشتر نبوده که در برابر بیش از سی هزار سپاه تا بُن دندان مسلح مقاومت کنند و تا ساعت‌ها ایستادگی نموده و بدون تردید بیشتر و لااقل برابر آنچه کشته دادند از دشمن بی‌باک کشته بگیرند و سرانجام برای رسیدن به هدفی بزرگ که اعلای کلمه حق و ابطال باطل و پیروزی خون بر شمشیر است برای ابد بدرخشند و هر چه بر تاریخ آن گذشته عظمت و شکوه آن افزون و درس‌های به یادماندنی آن بیشتر و پربارتر تجلی نموده است.

و بالاخره روز عاشورا روز حزن آل محمد (ص) است: امام صادق (ع) در مذمت کسانی که در روز عاشورا به عنوان شکرگزاری روزه می‌‌گرفتند، فرمود: «و اما روز عاشورا روزی است که جسم مطهر حسین (ع) در میان اصحاب افتاده بود و اجساد مطهر اصحاب دور بدن حسین (ع) افتاده بود، آیا در چنین روزی روزه (شکر) باید گرفت! نه به خدای کعبه هرگز، این روز، وقت روزه نیست، این روز نیست مگر روز حزن و اندوه و مصیبت که بر اهل آسمان و بر ساکنان زمین و تمام مؤمنان وارد شده است، این روز، خوشحالی و سرور ابن مرجانه ابن زیاد) و آل زیاد اهل شام است و غضب خداوند بر آنان و ذریه[۵۰] آنها باد....»[۵۱].

در حدیثی دیگر، عبدالله بن سنان می‌‌گوید: در روز عاشورایی به امام صادق (ع) وارد شدم دیدم، رنگ بر رخسار حضرتش از حزن و اندوه دگرگون شده و اشک از دیدگان مبارکش بر گونه‌هایش چون لؤلؤ می‌ریزد! عرض کردم: یا ابن رسول الله، گریه شما برای چیست؟ امام (ع) فرمود: آیا تو از بزرگی امروز غافلی، آیا نمی‌دانی حسین (ع) در این روز مصیبت دیده و به شهادت رسیده است[۵۲]. بعد حضرت به عبدالله بن سنان دستور داد مانند افراد عزادار و مصیبت دیده باشد... تا آنجا که فرمود: اگر رسول خدا (ص) هم در قید حیات بودند برای مصائب حسین (ع) عزادار بودند[۵۳].

و امام رضا (ع) در اندوه روز عاشورا چنین می‌‌فرماید: برای مثل حسین همه گریه‌کنندگان، باید بگریند؛ زیرا روز حسین پلک‌های چشم‌ها را در اثر گریه زخم کرد و عزیزان را در سرزمین کرب و بلا خوار یعنی به خاک وخون، کشاند[۵۴]؛

و در زیارت منسوب به ناحیه چنین آمده است: «پس در صبح و شام بر تو می‌‌گریم و آن قدر گریه خواهم کرد که به جای اشک خون برای تو بگریم»[۵۵].

در این روز سرنوشت‌ساز و تاریخی از جمله کسانی که با فداکاری فراموش نشدنی‌اش امام (ع) را یاری کرد قمر بنی هاشم بود او در مراحل مختلف با یاری امام (ع) و دیگر رزم آوران سپاه حق اسوه ای فراموش نشدنی از خود باقی گذاشت و تا سرانجام به خیل شهیدان پیوست و نام نیک خود را ابدی ساخت.

اینک به چند مورد از نبرد دلیرانه و رزمایش این پرچمدار کربلا در صحنه کارزار عاشورا، اشاره می‌‌کنیم[۵۶]:

عباس (ع) پرچمدار روز عاشورا

با اینکه تعداد سپاه امام (ع) اندک بودند[۵۷] اما اباعبدالله الحسین (ع) مانند یک فرمانده سپاه بزرگ نیروهای خود را در صبح عاشورا بعد از نماز صبح به چند دسته تقسیم کرد: زهیر بن قین را در میمنه سپاه قرار داد و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه و پرچم و لواء را به دست برادرش عباس (ع) سپرد و خیمه‌ها را در پشت سپاه قرار داد و دستور داد پشت خیمه‌ها را از شب قبل حفر کرده بودند و در آن هیزم و نی انباشته و آنها را آتش زدند تا دشمن نتواند از پشت حمله کند[۵۸].

در این صف‌آرایی، بزرگ‌ترین مسئولیت به عهده قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع) داده شد که پرچمدار کل سپاه بود[۵۹].

اعزام برادران برای شهادت

آنگاه که همه یاران امام و شماری از بنی هاشم به شهادت رسیدند، حضرت عباس (ع) برادران مادری خود، یعنی عبدالله و عثمان و جعفر را فراخواند و به آنان فرمود: ای فرزندان مادرم، به میدان بروید تا شما را ببینم که خالصانه برای خدا و رسولش می‌‌جنگید؛ زیرا شما فرزند ندارید[۶۰]؛

سپس خطاب به عبدالله که بزرگ‌تر از عثمان و جعفر بود فرمود: ای برادر به میدان برو تا تو را در راه خدا کشته ببینم و تو را برای (قیامت) خود به حساب آورم[۶۱] عبدالله و پس از او سایر برادرانش به میدان گام برداشتند و به شهادت رسیدند[۶۲].

درباره سخن قمر بنی هاشم به برادران مادری خود به هنگام رفتن به جبهه نبرد اختلاف است، برخی به همان‌گونه که در بالا آوردیم، تصریح کرده‌اند.

ولی در تاریخ طبری و مقتل ابو مخنف آمده: عباس بن علی به برادران مادری خود گفت: ای فرزندان مادرم، به میدان نبرد بروید تا از شما ارث برم؛ زیرا شما اولاد ندارید[۶۳]

در این سخن چنانچه ملاحظه می‌‌کنید حضرت عباس به برادران مادری خود می‌‌گوید: بروید کشته شوید تا من وارث شما شوم، چون شما فرزند ندارید؟

آیا قمر بنی هاشم به دنبال این بوده که برادرانش، زودتر کشته شوند تا وارث مالی آنها شود؟!! چنانچه برخی چنین تصور کرده‌اند در حالی که این معنا به چند دلیل خطا و کج فهمی است:

  1. دیدگاه بلند و با شخصیت حضرت عباس هرگز با چنین فکری سازگاری ندارد که در انتظار ارث برادران باشد.
  2. حضرت عباس به خوبی می‌‌دانسته که او هم به زودی شهید می‌‌شود و برای او زمانی باقی نخواهد بود که وارث مال برادران شود، به علاوه شب عاشورا، امام (ع) به او و همه یاران فرموده بودند که فردا همه شما شهید می‌‌شوید و حضرت عباس هم اعلام آمادگی کرده بود، پس او به یقین می‌‌دانست که به زودی به خیل شهیدان می‌‌پیوندند پس وارث مال برادران معنا ندارد.
  3. اینکه او از نظر شرعی و حکم اسلامی به خوبی می‌‌دانست که با وجود «ام البنین»، مادرشان جایی برای ارث برادر نمی‌ماند؛ زیرا هر چه برادران داشته‌اند برای مادرشان است نه برای برادری که زنده مانده است.
  4. اینکه برخی از عبارات مقاتل که قبلاً آوردیم کلمه "أَرَثَكُمْ" ندارد‌ و احتمال می‌‌رود که کلمه "أَرَثَكُمْ" در برخی مقاتل به اشتباه نقل شده نقل شده یا عمداً آورده‌اند تا چهره نورانی آن بزرگوار را مشوه سازند.
  5. اینکه در برخی مدارک[۶۴] به جای کلمه "أَرَثَكُمْ" کلمه "أرثيكم" به معنای (به سوگتان نشینم) آمده است. یعنی آنها بروند و شهید شوند تا حضرت عباس به سوگشان نشیند و اجر مصاب را که اجر بزرگی است ببرد.

و بر فرض کلمه "أَرَثَكُمْ" باشد ولی می‌‌توان گفت که مراد حضرت این بوده که من وارث مشکلات شما باشم، به این معنا اگر جنازه‌های شما نیاز به جابه جایی و امکان کفن و دفن و نماز و سایر تجهیزات باشد من وارث این امور باشم چون شما فرزندی ندارید که عهده دار این کارها باشد، والله العالم.

با توجه به آنچه گذشت قمر بنی هاشم، ابتدا برادران خود را به صحنه کارزار فرستاد تا آنان جانفشانی کنند و خون پاک و مطهرشان را در راه اعلای کلمه اسلام وفدای امام زمانشان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) کنند تا شاهد این فداکاری باشند واز پاداش مصیبت دیدگان برخوردار گردد، و خود پس از آنها به خیل شهیدان پیوندد[۶۵].

جانبازی عباس (ع) در صحنه عاشورا

درباره مبارزه و نبرد قمر بنی هاشم (ع) در روز عاشورا به دو کیفیت گفته شده است:

کیفیت اول:

برخی از مورخان بر این قول‌اند که حضرت عباس (ع) چون برادر را تنها دید و از یاران و جوانان بنی هاشم کسی باقی نمانده و همه به شهادت رسیده بودند، نزد برادر آمد و گفت: آیا مرا اجازه می‌‌دهی به میدان نبرد بروم؟ حضرت گریه شدیدی کرد و فرمود: ای برادر تو صاحب لواء و پرچمدار لشکر منی، اگر تو بروی لشکر من پراکنده می‌‌شود[۶۶]

شاید مراد امام (ع) از لشکر، یعنی انسجام و تشکل برنامه‌ها برهم می‌‌خورد؛ زیرا دیگر کسی از سپاه امام (ع) نمانده بود تا به آنها لشکر اصطلاحی گفته شود.

حضرت عباس (ع) عرضه داشت: ای برادر سینه‌ام تنگ و از زندگانی خسته شده‌ام و می‌‌خواهم از این منافقین خون‌خواهی کنم[۶۷]

امام (ع) چون برادر را مصمم دید که می‌‌خواهد بجنگد به او پیشنهاد داد برای کودکان کمی آب بیاورد و به قولی دیگر، حضرت عباس (ع) ابتدا مقابل لشکر عمر سعد قرار گرفت و آنها را موعظه کرد و از عذاب الهی ترساند، اما دید اثری ندارد به خیمه‌ها بازگشت و ماجرا را با برادر در میان گذاشت، ناگهان صدای بلند العطش، اطفال را شنید، عباس (ع) دیگر تأمل نیاورد، فوراً بر مرکب سوار شد، مشک و نیزه‌ای برداشت و شمشیر به دست آهنگ فرات کرد، اما با چهار هزار نیرو[۶۸] که اطراف شریعه گمارده شده بودند روبه رو شد. و آنها حضرت را احاطه کردند و به جانب او تیراندازی نمودند تا وارد شریعه نشود. اما قمر بنی هاشم (ع) این شیر بیشه شجاعت به آنها حمله کرد و کسانی که جلو راه او را گرفته بودند را پراکنده نمود و طبق نقل قولی هشتاد نفر از آنها را به هلاکت رساند و خود وارد فرات شد، باید توجه داشت کسی که ساعت‌هاست آب نیاشامیده به علاوه در آن هوای گرم و سوزان روز عاشورا و سرزمین گرم کربلا و در لباس سنگین آهنین جنگی، و تلاش و حملات پی در پی، غم و اندوه شهدا، همه و همه او را سخت تشنه و بی‌تاب کرده بود و به طور طبیعی بایستی وقتی وارد شریعه فرات می‌‌شود اول خود را سیراب کند و سر و صورت و حتی بدن را در آب سرد شست وشو دهد، و خلاصه رمق تازه بگیرد و مشکی که همراه برده آب کند و بیرون آید، اما قمر بنی هاشم این تربیت یافته دامان امیرالمؤمنین (ع) برخلاف تمام این تصورات چنین نکرد او کاری کرد که دنیای عشق و وفاداری را به تعجب می‌‌آورد و لذا به قول برخی از مورخان نوشته‌اند: همین که خواست مشتی از آب بنوشد یاد تشنگی حسین و اهل بیت و کودکان افتاد و از نوشیدن آب خودداری کرد و آب را روی آب ریخت و مشک را پر از آب کرد و بر دوش راست خود افکند و به جانب خیمه‌ها حرکت نمود[۶۹]؛

سپس این اشعار را زمزمه کرد:

يا نَفْسُ من بعدِ الحسينِ هُونيوبعدَهُ لاَ كُنْتِ أنْ تَكوني
هذا حسينٌ واردُ المَنونِوتَشْربينَ بارِدَ المَعينِ[۷۰]
ای نفس، زندگی بعد از حسین ذلت و خواری است، و پس از او زنده نمانی هر چند خواهان زندگی باشی؟ و آیا اکنون که حسین وارد میدان کارزار شده تو آب سرد و گوارا می‌‌نوشی؟!

در همین حال که این رجز را می‌‌خواند و مشک آب را به شانه راست انداخته بود لب تشنه از شریعه بیرون آمد تا مشک آب را برای تشنه لبان به خیمه‌ها رساند، اما لشکر کوفه که حتی گویی بویی از انسانیت به مشامشان نخورده و ذره‌ای رحم و انصاف ندارند و با اینکه می‌‌دانستند رزمنده‌ای نمانده تنها تعدادی زن و کودک و بیمار در خیمه‌ها مانده باز هم راه بر عباس (ع) بستند و او را محاصره کردند تا نگذارند آبی به خیمه‌ها برای زنان و کودکان برده شود! اما حضرت با آنها پیکار می‌‌کرد و این رجز را می‌‌خواند:

ا ارْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقاحَتّی اواری فی الْمَصالِیتِ لِقا
نَفْسی لِنَفْسِ الْمُصْطَفی الْطُّهر وَقاإنّی أَنَا الْعَبّاسُ أَعْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقی
من از مرگ هراسی ندارم آنگاه که صدای مرگ به گوشم برسد و تا آنجا که بدنم در میدان جنگ و بین شمشیرها پنهان گردد؛ من جان خود را نگه دارنده پسر پیامبر پاک قرار داده‌ام، همانا من عباسم که صبح می‌‌کنید مرا با سمت سقایی؛ و در روز ملاقات از شر و بدی خوفی ندارم[۷۱].

عباس (ع) این رجز را می‌‌خواند و با هزار امید می‌‌رزمید و به سوی خیمه‌ها می‌‌تاخت تا شاید به هدف خود برسد و آب را به خیمه‌ها برساند. اما زید بن رقاد (ورقاء) جهنی[۷۲] از پشت نخل‌ها کمین کرد و با کمک حکیم بن طفیل طایی سنبسی[۷۳] ضربتی بر دست راست آن حضرت وارد کرد[۷۴] این ضربت به قدری شدید بود که دست آن بزرگوار از بدن جدا شد، حضرت با چابکی پرچم را با دست چپ گرفت و این شعر را می‌‌خواند:

وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينِي‏بِکل‌ِّإِنِّي‏ أُحَامِي‏ أَبَداً عَنْ‏ دِينِي‏
وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْيَقِينِنَجْلِ النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْأَمِينِ‏
به خدا سوگند، هر چند دست راستم را جدا ساختید ولی من همواره از دین و آیینم دفاع می‌‌کنم؛ و حامی امامی هستم که در ایمانش صادق و فرزند پیامبر پاک و امین است[۷۵].

قمر بنی هاشم همچنان به مبارزه ادامه داد و پیش می‌‌رفت ولی زید بن رقاد (ورقاء) ضربت دیگری بر دست چپ آن حضرت زد و آن دست را نیز از بدن جدا نمود، حضرت چون دست چپش هم قطع شد این رجز را خواند: آیا فاجران را نمی‌بینید که چگونه دست چپ مرا از سر جفا و ستم جدا نمودند[۷۶].

حضرت برای آنکه پرچم بر زمین نیفتد آن را به سینه چسبانید و این رجز را خواند:

يَا نَفْسُ لَا تَخْشَيْ مِنَ الْكُفَّارِوَ أَبْشِرِي‏ بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ
مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الْمُخْتَارِقَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسَارِي‏
فَأَصْلِهِمْ يَا رَبِّ حَرَّ النَّارِ
ای نفس، از کافران نهراس و به رحمت خدای جبار تو را بشارت باد؛ و با پیامبر که او مولای برگزیده خداست، همانا اینان به ستم دست چپم را قطع کردند؛ پروردگارا، ایشان را به آتش سوزان جهنم درافکن[۷۷].

در همین حالی که خون از دو بازوی مبارک قمر بنی هاشم جاری بود تیری از جانب دشمن رها شد و بر مشک آب وارد شد و تمامی آب‌های مشک ریخت، بعد تیر سهمگینی از طرف دشمن آمد و بر سینه مبارکش اصابت کرد و برخی گفته‌اند تیر بر چشم حضرت نشست و به قولی، مردی از تبار ابان بن دارم تمیمی با عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که دیگر توان حضرتش تمام شد و از اسب بر زمین افتاد و فریاد برآورد: «أَدْرِكْنِي‏ يَا أَخِي‏»؛ برادرم مرا دریاب». و به قولی فریاد برآورد: «يا أَبا عَبْدِاللَّهِ‏ عَلَيْكَ‏ السَّلَامُ».

حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) همین که صدای برادر را شنید، با سرعت بر بالین برادر آمد و چون او را به آن حال زار دید کمی گریست و این جمله را بر زبان آورد: الان کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد[۷۸]

هنوز امام (ع) بر بالین سر برادر بود که روح از بدن مطهرش جدا و به ملکوت اعلی پیوست[۷۹].

برخی از مورخان قاتل حضرت عباس را زید بن رقاد (ورقاء) جهنی و حکیم بن طفیل طایی هر دو را با هم ذکر کرده‌اند[۸۰].

برخی درباره سخن امام (ع) و نحوه برخورد او با بدن نیمه جان برادرش عباس گفته‌اند که حضرت آمد و سر عباس را به دامان گرفت و خون از چشمانش پاک کرد، دید که می‌گرید. حضرت از او پرسید: «برادر چرا می‌‌گریی؟» عرضه داشت: «چگونه نگریم ای بردار و ای نور چشمم؟!». و در همین حال روحش به ملکوت اعلی پیوست.

و امام حسین (ع) از فریاد برآورد: «وا أخاه وا عباساه»[۸۱]؛ وای برادرم وای عباسم».

در نقلی، امام حسین (ع) وقتی جنازه بی‌جان برادر را دید گریست و اشعاری در مذمت سپاه عمر سعد سرود[۸۲].

کیفیت دوم در شهادت قمر بنی هاشم:

شیخ مفید آورده: پس از شهادت عبدالله و جعفر و عثمان؛ برادران مادری حضرت عباس، لشکر عمر سعد به خیام حرم حمله آوردند و امام حسین (ع) با آنها نبرد سختی کرد و در نتیجه تشنگی شدید بر او مستولی شد، حضرت بر شتر آبکش سوار شد و پیشاپیش او قمر بنی هاشم حرکت می‌‌کرد و به جانب فرات رهسپار شدند، لشکر عمرسعد سر راه بر آنها گرفتند و مردی از بنی دارم فریاد برآورد خطاب به لشکر: «وای بر شما، میان حسین و آب فرات، حائل شوید و نگذارید او دسترسی به آب پیدا کند!» امام (ع) در حق آن مرد دارمی نفرین کرد و گفت: پروردگارا او را همیشه تشنه بدار».

آن مرد در خشم رفت و تیری به دهان مبارک امام حسین (ع) زد، حضرت تیر را بیرون کشید و دست زیر دهان برد و پر از خون کرد و به طرف آسمان می‌‌پاشید می‌‌گفت: پروردگارا، از کردار این نااهلان با فرزند دختر پیامبرت به درگاه تو شکایت می‌‌آورم[۸۳]

آنگاه امام (ع) در حالی که تشنگی او را به شدت رنج می‌داد به محل خود بازگشت. اما لشکر عمرسعد اطراف حضرت ابوالفضل را که با برادر وارد صحنه نبرد و رفتن به شریعه فرات شده بود احاطه کردند و میان او و برادرش امام حسین (ع) فاصله انداختند ولی عباس (ع) به تنهایی جنگ سختی کرد ولی پس از جراحت‌های بسیار و ضعف مفرط به دست زید بن ورقاء جهنی و حکیم بن طفیل سنبسی شربت شهادت نوشید[۸۴].[۸۵]

جنازه حضرت عباس (ع) در کنار نهر علقمه

از مجموع کتب تاریخی و مقاتل استفاده می‌‌شود امام حسین (ع) جنازه برادر را در همان محلی که به شهادت رسید، یعنی کنار نهر علقمه همانجا باقی گذاشتند و جنازه ایشان را چون سایر شهدا به خیمه‌ای که معروف به دارالحرب بود حمل ننمودند و خود با یک دنیا غم و اندوه از جنازه برادر جدا شدند و به خیمه‌ها بازگشتند.

سؤال: چه امری سبب شد حضرت بدن برادر را با خود به خیمه‌ها نبردند؟

اول: بدن حضرت عباس (ع) به قدری جراحت برداشته بود و دست‌ها از بدن جدا شده بود که دیگر نمی‌شد او را حمل نماید و به خیمه‌ها ببرد. به علاوه حضرت، برای حمل جسد سایر شهدا از جوانان و یارانی که بودند کمک می‌‌خواستند و با کمک آنان نعش شهیدان را به خیمه‌ها می‌‌بردند، اما قمر بنی هاشم آخرین شهید خاندان اهل بیت به شهادت رسید و کسی نبود امام (ع) را در حمل جسد او یاری نماید.

و دوم: امام حسین (ع) بعد از آنکه برادر را چنین دید به قول برخی از مورخان، دیگر تاب نیاورد و شمشیر کشید و به سپاه عمر سعد حمله‌ور شد، از طرف چپ و راست شمشیر می‌‌زد و آنها را به هلاکت می‌‌رساند حمله امام (ع) طوری بود که دشمن از جلو شمشیرش پا به فرار می‌‌گذاشتند و حضرت فریاد می‌‌زد: کجا فرار می‌‌کنید برادرم را کشتید، کجا فرار می‌‌کنید بازوی مرا شکستید[۸۶]

این را می‌‌گفت و پیش می‌‌رفت و به تنهایی می‌‌جنگید و پس از ساعتی جنگ و جهاد، به جایگاه خود بازگشت[۸۷].

بنابراین طبق این نقل، حضرت دست به حمله زدند و امکان بردن جنازه برادر به خیمه نبوده است.

و سوم: اینکه شاید دست تقدیر بر این بوده که جنازه حضرت عباس در محلی جدای از حسین (ع) و سایر شهیدان به خاک سپرده شود تا در آینده گنبد و بارگاه و زیارتگاه زائران و حاجتمندان باشد و شخصیت و فضیلت او همان طوری که در روایات آمده «شهدا همه به او غبطه می‌‌خورند». مشخص و آشکار باشد و از این حیث پاداش فداکاری‌های او بدین‌گونه ملاحظه شده باشد. والله العالم[۸۸].

نقل‌های صحیح در کیفیت شهادت حضرت عباس (ع)

اینک، برخی از آنچه در منابع قابل استناد، گزارش شده است، در پی می‌آید:

از ثابت بن ابی صفیه نقل است: سَرور عابدان، علی بن الحسین (ع)، به عبید اللّه، پسر عباس بن علی بن ابی طالب (ع) نگریست و گریست... آن‌گاه فرمود: «خداوند، عبّاس را رحمت کند! بی‌هیچ تردیدی، ایثار کرد و آزمایش [نیکویی] شد و خود را فدایِ برادرش کرد تا آنکه دستانش قطع شد و خداوند عز و جل به جای آنها، دو بال برایش قرار داد که با آنها، همراه فرشتگان در بهشت، پرواز می‌کند، همان‌گونه که برای جعفر بن ابی طالب، قرار داد. عبّاس (ع)، نزد خداوند - تبارک و تعالی - منزلتی دارد که همه شهیدان در روز قیامت، به آن، رَشک می‌برند»[۸۹].

در کتاب أنساب الأشراف در یادکردِ نام‌های فرزندان امیر مؤمنان اینچنین نقل شده است: عبّاس اکبر ـ که سقّا بود ـ. او در کربلا، مَشک آبی را برای حسین (ع) آورد و کنیه ابو قِربه (صاحب مَشک)، به او داده شد[۹۰].

از ضحاک بن عبد اللّه مشرقی نقل شده است، هنگامی که امام حسین (ع) به یارانش، اجازه بازگشت داد: برادران و فرزندان و برادرزادگانش و نیز دو پسر عبد اللّه بن جعفر، به حسین (ع) گفتند: چرا این کار را بکنیم؟ برای اینکه پس از تو بمانیم؟! خداوند، چنین روزی را هیچ گاه به ما نشان ندهد! آغازگر این‌گونه سخنان، عبّاس بن علی (ع) بود[۹۱].

در کتاب الملهوف اینچنین نقل شده است: تشنگی حسین (ع)، شدّت گرفت. از سیلْ بندِ فرات، بالا رفت تا خود را به آب برساند و عبّاس (ع)، برادرش نیز پیشِ رویش بود. سواران ابن سعد، راه را بر آن دو گرفتند و مردی از بنی دارِم، تیری به سوی حسین (ع) پرتاب کرد و آن را در گلوی شریفش نشانْد. امام ـ که درودهای خدا بر او بادـ، تیر را بیرون کشید و دستش را زیر گلویش گرفت تا کفِ هر دو دستش از خون، پُر شد. سپس آن را پاشید و گفت: «خدایا! من از آنچه با پسر دختر پیامبرت می‌کنند، به تو شکایت می‌کنم». سپس، عبّاس (ع) را از او جدا کردند و او را از هر سو، در میان گرفتند تا او را به شهادت رساندند. خداوند، روحش را پاک بدارد! پس حسین (ع)، به شدّت گریست[۹۲].

در کتاب مقتل الحسین از خوارزمی نقل است: پس از عبداللّه بن علی، عبّاس بن علی (ع) ـ که مادر او نیز اُمّ البنین بودـ، به میدان آمد. او ـ که همان سقّاستـ، حمله کرد... آن گاه، هماره جنگید تا گروهی از دشمن را کُشت و سپس کُشته شد. پس حسین (ع) فرمود: «اکنون، پُشتم شکست و چاره‌ام، ناچار گشت»[۹۳].

از ابو حنیفة النعمان المغربی نقل شده است: عبّاس بن علی (ع)، پس از آنکه حسین (ع) را از آب، باز داشتند، به دشمن حمله می‌بُرد و آنها را می‌شکافت و خود را به آب فرات می‌رساند و حسین (ع) و یارانش را سیراب می‌کرد. وی در آن روزها، «سَقّا (آب‌آور)» نامیده شد و میان فرات و قتلگاه حسین (ع) کشته شد. قبر او نیز همان جاست. در آن روز، دشمنان دست و پاهای او را هم قطع کردند[۹۴].

از ابن شهرآشوب نقل است: عبّاس، سقا، ماه بنی هاشم و پرچمدار حسین (ع) بود. او از دیگر برادرانش بزرگ‌تر بود و در طلب آب می‌رفت که بر او حمله بُردند. او هم به آنها حمله بُرد و چنین می‌خواند: از مرگْ نمی‌هراسم؛ زیرا مرگ، ترقّی و صعودی است که مرا در پشت شمشیرها، پنهان می‌کند. جانم، سپر جان پاکیزه مصطفی باد! من، عبّاسم که سقّا گشته‌ام و به روز برخورد، هراسی از شرّ ندارم. پس آنان را متفرّق کرد. زید بن ورقای جهنی، در پشت درخت خرمایی به کمین او نشست و حَکیم بن طُفَیل سِنبِسی نیز او را یاری داد و بر دست راست عبّاس (ع) ضربه‌ای زد [و آن را قطع کرد]. عبّاس (ع)، شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنها حمله بُرد و چنین رَجَز می‌خواند: به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کنید من، همیشه از دینم حمایت می‌کنم و نیز از امام راستگو و استوارباوری که نواده پیامبرِ پاک و امین است. آن گاه، جنگید تا ناتوان شد. حکیم بن طفیل طایی، از پشت درخت خرما به او کمین زد و بر دست چپش ضربه‌ای زد [و آن را قطع کرد]. عبّاس (ع) نیز خواند: ای جان! از کافران مترس و به رحمت خدای جبران کننده، بشارتت باد! همراه با پیامبر (ص)، سَرور برگزیده! با سرکشی‌شان، دست چپم را قطع کردند پروردگارا! آنان را به داغیِ آتش برسان! پس آن ملعون، با عمود آهنین [به او زد و] عبّاس (ع) را به شهادت رساند. هنگامی که حسین (ع)، او را بر [کناره] رود فرات، افتاده دید، گریست و چنین خواند: «ای بدترینِ مردمان! با کارتان، تجاوز کردید و با گفته محمّد پیامبر، مخالفت کردید. آیا بهترینِ پیامبران، سفارش ما را به شما نکرد؟ آیا ما از نسل پیامبرِ تأیید شده نیستیم؟ آیا زهرا (س)، مادر ماست یا شما؟ آیا احمد، بهترینِ مردمان نیست؟ نفرین شُدید و به خاطر جنایتتان، رسوا گشتید به زودی، داغیِ آتشی برافروخته را خواهید دید»[۹۵].[۹۶]

خاطره ام البنین از شهادت عباس (ع) و سایر فرزندانش

فاطمه کلابیه معروف به ام البنین مادر حضرت عباس و سه برادر بزرگوارش ـ که هر چهار نفرشان در کربلا به شهادت رسیدند ـ از زنان با ایمان و خداشناس بود و نسبت به امام حسین (ع) با اینکه فرزند خودش نبود عشق می‌‌ورزید، در برخی از تواریخ آمده موقعی که بشیر بن حذلم همان مأموری که از طرف یزید بن معاویه، کاروان حسینی را به مدینه آورد او قبل از ورود کاروان به داخل شهر مدینه، با اجازه امام سجاد (ع) وارد شهر شد و این اشعار را خواند:

يَا أَهْلَ يَثْرِبَ‏ لَا مُقَامَ‏ لَكُمْ‏ بِهَاقُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي مِدْرَارٌ
الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلَاءَ مُضَرَّجٌوَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى الْقَنَاةِ یُدَارُ[۹۷]؛

بشیر با خواندن این اشعار مردم را به مسجد النبی فرا می‌‌خواند تا آنها را به بیرون شهر جهت استقبال از اهل بیت دعوت کند.

ام البنین چون بشیر را در بین راه دید، از او درباره کربلا پرسید؟ بشیر خبر شهادت عباس و سایر پسرانش را یکی پس از دیگری به او داد! ام البنین ضمن اینکه از این خبر سخت ناراحت شد، فوراً از حال امام حسین و شخصیت ممتاز او سخن به میان آورد و چنین گفت: رگ‌های قلبم را پاره کردی، همه فرزندانم و هر کس زیر این آسمان سبز است فدای حسین باد، مرا از حسین آگاه کن! و بشیر او را از شهادت امام حسین (ع) آگاه ساخت.

بدون تردید اگر مادری با شنیدن خبر شهادت چهار پسرش باز هم یاد فرزند شوهرش یعنی اباعبدالله الحسین (ع) باشد نشان از کمال عشق و ارادت نسبت به آن عزیز بزرگوار خواهد داشت[۹۸].

عزاداری ام البنین در غم فقدان پسران

بدون تردید ام البنین مثل تمام مادران، احساس مادری دارد لذا چون دانست پسرانش همه در کربلا به شهادت رسیدند برای عزاداری و نوحه سرایی برای فرزندانش روزها به قبرستان بقیع می‌‌رفت و در عزاداری عزیزان خود به گریه و نوحه می‌‌پرداخت و زنان مدینه هم گرد او جمع می‌‌شدند و با او هم ناله می‌‌گشتند.

آن قدر ناله‌های ام البنین حزن آور بود که حتی مروان بن حکم که دشمن قسم خورده خاندان پیامبر بود گاهی که از کنار قبرستان بقیع می‌‌گذشت و ناله ام البنین را می‌‌شنید، متأثر می‌‌شد[۹۹].

اشعار ام البنین چنین است:

لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِ
كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْوَالْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَلا مِنْ بَنِينَ
أَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبَىقَدْ وَاصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتِينِ
دیگر مرا ام البنین (مادر پسرها) نخوانید؛ زیرا مرا به یاد شیران بیشه می‌‌اندازید. برای من فرزندانی بود که به آنها خوانده می‌‌شدم، و امروز دیگر پسری ندارم. چهار فرزند همانند عقاب‌های تیز پرواز که تمام آنها رفتند و رگ‌های گردنشان قطع شد [۱۰۰].

در پایان درود و سلام امام معصوم (ع) بر قمر بنی هاشم که در زیارت ناحیه مقدسه آماده است یادآور می‌‌شویم:

در زیات ناحیه مقدسه در فضایل حضرت عباس چنین آمده است: «اَلسَّلاَمُ عَلَى أَبِي اَلْفَضْلِ اَلْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ اَلْمُوَاسِي أَخَاهُ بِنَفْسِهِ اَلْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ اَلْفَادِي لَهُ اَلْوَاقِي اَلسَّاعِي إِلَيْهِ بِمَائِهِ اَلْمَقْطُوعَةِ يَدَاهُ لَعَنَ اَللَّهُ قَاتِلَهُ يَزِيدَ بْنَ اَلرُّقَادِ اَلْجُهَنِيَّ وَ حَكِيمَ بْنَ اَلطُّفَيْلِ اَلطَّائِيَّ»[۱۰۱]؛

سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین که جانش را فدای برادرش نمود از دنیایش برای آخرت استفاده کرد، و خود را فدای برادر نمود و برای تحصیل آب، تمام تلاش خود را به کار برد تا دو دست مبارکش در این راه قطع شد، خداوند قاتل او یزید بن الوقاد جهنی و حکیم بن طفیل طایی را، لعنت کند[۱۰۲].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. عباس در لغت به معنای عبوس و نیز شیر بیشه شجاعت آمده، المنجد و برخی گفته‌اند، به معنای شیری که شیران از او بگریزند. (لغت‌نامه دهخدا).
  2. مقاتل الطالبیین، ص۵۵ و ۵۶. قربه یعنی مشک آب، ابوقربه یعنی صاحب مشک آب و اشاره به سقایی او در واقعه کربلاست.
  3. ر. ک: کامل الزیارات، ص۴۴۱؛ المزار شیخ مفید، ص۱۲۴ (کنگره جهانی).
  4. تولد آن بزرگوار سنه ۲۶ و شهادت ایشان سنه ۶۱ه‍.ق بوده بنابراین، سن شریف آن حضرت ۳۵ بوده است.
  5. مقاتل الطالبیین، ص۵۶؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۹.
  6. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۵۰-۱۵۱؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۱-۵۸۷؛ مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۱.
  7. ر. ک: نفس المهموم، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۲۹؛ ابصارالعین، ص۵۷.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۵۱-۱۵۳؛ مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۱.
  9. مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۱.
  10. و کان العباس رجلا وسیماً و جمیلاً فیرکب الفرس المطهم و رجلاه تخطان فی الأرض و کان یقال له قمر بنی‌هاشم و کان لواء الحسین معه یوم قتلمقاتل الطالبیین، ص۵۶.
  11. «رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلاَئِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ»
  12. «إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ خصال صدوق، باب الاثنین، ح۱۰۱؛ نفس المهموم، ص۳۲۲؛ ابصارالعین، ص۵۷ و ۵۸.
  13. «انَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِيٍّ نافِذَ البَصيرَةِ صُلبَ الإيمانِ جاهَدَ مَعَ أبي عَبدِاللّه ِ و أبلى بَلاءً حَسَنا و مَضى شَهيدَا»نفس المهموم، ص۳۲۱.
  14. «اَلسَّلاَمُ عَلَى أَبِي الْفَضْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ اَلْمُوَاسِي أَخَاهُ بِنَفْسِهِ اَلْآخِذِ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ اَلْفَادِي لَهُ اَلْوَاقِي السَّاعِي إِلَيْهِ بِمَائِهِ اَلْمَقْطُوعَةِ يَدَاهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَهُ يَزِيدَ بْنَ الرُّقَادِ الْجُهَنِيَّ وَ حَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ الطَّائِيَّ»؛ زیارت ناحیه مقدسه؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۶۶.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۵۳-۱۵۶.
  16. ر. ک: نفس المهموم، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، ج۷، ص۴۲۹؛ ابصارالعین، ص۵۷.
  17. این قول به حضرت زینب (س) هم نسبت داده شده است.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۵۱-۱۵۳.
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۱-۵۸۷.
  20. «آیا مردم پنداشته‌اند همان بگویند ایمان آورده‌ایم وانهاده می‌شوند و آنان را نمی‌آزمایند؟» سوره عنکبوت، آیه ۲.
  21. "في تَقَلُّبِ الْأحوالِ عُلِمَ جَواهِرُ الرِّجالِ"
  22. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۷.
  23. ارشاد مفید، ج۲، ص۸۶؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۹۸؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۶.
  24. "وَ ذَلِكَ قَبْلَ قَتْلِ‏ الْحُسَيْنِ‏ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ"‏؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲.
  25. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲.
  26. «اَللَّهُمَّ اُقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً»
  27. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۶؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۹۸.
  28. ر. ک: مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۹۸؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۲؛ أعیان الشیعه، ج۷، ص۴۳۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۵؛ ابصارالعین، ص۵۸.
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۵۷-۱۶۰؛ مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۲.
  30. ام البنین عمه او بود.
  31. أَقْرِئْ خَالَنَا السَّلاَمَ وَ قُلْ لَهُ: أَنْ لاَ حَاجَةَ لَنَا فِي أَمَانِكُمْ أَمَانُ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ أَمَانِ اِبْنِ سُمَيَّةَ؛ مقتل الومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۰۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۸؛ ابصارالعین، ص۵۸؛ و با کمی اختلاف، البدایه و النهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۷.
  32. بدون تردید شمر برادر ام‌البنین مادر حضرت عباس نبوده بلکه او از قبیله بنی کلاب بود و چون ام‌البنین هم از قبیله بنی کلاب بود و عرب را رسم بر این است که هم قبیله خود را خواهر و برادر می‌نامند لذا شمر گفت، کجایند پسران خواهر ما یعنی هم قبیله ما.
  33. لَعَنَكَ‏ اللَّهُ‏ وَ لَعَنَ‏ أَمَانَكَ‏ أَ تُؤْمِنُنَا وَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ لَا أَمَانَ لَهُ؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۸۹؛ ابصارالعین، ص۵۸؛ نفس المهموم، ص۲۱۷.
  34. تَبَّتْ يَدَاكَ وَ بِئْسَ مَا جِئْتَنَا بِهِ مِنْ أَمَانِكَ يَا عَدُوَّ اللَّهِ أَ تَأْمُرُنَا أَنْ نَتْرُكَ أَخَانَا وَ سَيِّدَنَا الْحُسَيْنَ بْنَ فَاطِمَةَ (س) وَ نَدْخُلَ فِي طَاعَةِ اللُّعَنَاءِ وَ أَوْلَادِ اللُّعَنَاءِنفس المهموم ص۲۱۷ و ص۳۲۱. تمامی برادران شمر را سب کردند و خود او و امان‌نامه‌اش را تقبیح نمودند و گفتند: آیا ما مولا و برادرمان را رها کنیم و به سوی تو بیرون بیاییم؟!
  35. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۶۰-۱۶۳؛ مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۲.
  36. «تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ (ع) وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلاَءَ وَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ خَيْلُ أَهْلِ الشَّامِ وَ أَنَاخُوا عَلَيْهِ وَ فَرِحَ اِبْنُ مَرْجَانَةَ وَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ بِتَوَافُرِ الْخَيْلِ وَ كَثْرَتِهَا وَ اِسْتَضْعَفُوا فِيهِ الْحُسَيْنَ (ع) وَ أَصْحَابَهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ أَيْقَنُوا أَنْ لاَ يَأْتِيَ الْحُسَيْنَ (ع) نَاصِرٌ وَ لاَ يُمِدَّهُ أَهْلُ الْعِرَاقِ»
  37. «بِأَبِي الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِيبُ»؛ کافی، ج۴، ص۱۴۷، کتاب الصیام، ح۶؛ نفس المهموم، ص۲۱۷.
  38. "يَا خَيْلَ اللَّهِ ارْكَبِي‏ وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرِي‏"؛ در برخی اسناد مثل تاریخ طبری یا خیل الله، ارکبی و ابشری آمده و کلمه «الجنة» نیامده است.
  39. «إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (ص) السَّاعَةَ فِي‏ الْمَنَامِ‏ فَقَالَ لِي إِنَّكَ تَرُوحُ إِلَيْنَا»
  40. این جمله امام (ع) به برادرش که فرمود: «بِنَفْسِي أَنْتَ»؛ «من به فدای تو». حکایت از اهمیت موضوع و توجه امام (ع) به شخصیت برادر دارد.
  41. «یَا عَبَّاسُ، بِنَفْسِی أَنْتَ؟ ارْكَبْ أَنْتَ حَتَّى تَلْقَاهُمْ فَتَقُولَ: مَا لَكُمْ؟ وَمَا بَدَا لَكُمْ وَتَسْأَلَهُمْ عَمَّا جَاءَ بِهِمْ»
  42. «یا اَخی اِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلَى غُدْوَةٍ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ، لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاَةَ لَهُ وَ تِلاَوَةَ كِتَابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعَاءِ وَ الاِسْتِغْفَارَ»؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۹۲؛ نفس المهموم، ص۲۱۷؛ ابصارالعین، ص۵۹؛ با اختلاف در عبارت و اختصار: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۷؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۸؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۰۴.
  43. دیلم یا دیلمان همان مازندران و گیلان در شمال ایران است و چون شهری است در میان جنگل لذا مسلمانان نتوانسته بودند آنجا را فتح کنند و در واقع سرزمینی بود در قلب اسلام ولی افراد آن مجوسی و یاغی بودند، از این‌رو در این سخن تشبیه به اهل دیلم شده است.
  44. در ابصارالعین آورده که قیس بن اشعث گفت: قبول نکن، اما در تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۷ آورده که گفت: قبول بکن، اما از ادامه صحبت قیس استفاده می‌‌شود که او پیشنهاد داده که قبول نکند؛ زیرا در ادامه آورده، اگر قبول کنی فردا با تو جنگ خواهند کرد. بنابراین، قول صحیح همان است که در متن آوردیم او گفت پیشنهاد را قبول نکند.
  45. «إِنَّا قَدْ أَجَّلْنَاكُمْ إِلَى غَدٍ، فَإِنِ اِسْتَسْلَمْتُمْ سَرَّحْنَا بِكُمْ إِلَى أَمِيرِنَا عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ، وَ إِنْ أَبَيْتُمْ فَلَسْنَا بِتَارِكِيكُمْ»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۷؛ نفس المهموم، ص۲۱۹؛ مقتل مقرم، ص۲۱۲؛ ابصار العین، ص۵۹؛ و ر. ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۱-۹۰؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۰۷.
  46. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۶۳-۱۶۷.
  47. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْراً أَلَا وَ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّهُ آخِرُ يَوْمٍ لَنَا مِنْ هَؤُلَاءِ أَلَا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطَلِقُوا جَمِيعاً فِي‏ حِلٍّ‏ لَيْسَ‏ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ هَذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا. ثم‏ ليأخذ كل‏ رجل‏ منكم‏ بيد رجل‏ من أهل بيتي، ثم تفرّقوا في سوادكم و مدائنكم حتى يفرّج اللّه، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد أصابوني للهوا عن طلب غيري»؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۱؛ نفس المهموم، ص۲۱۹؛ و با کمی تفاوت در عبارت: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۳.
  48. «لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى‏ بَعْدَكَ‏ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً»؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۱؛ نفس المهموم، ص۲۱۹؛ و با کمی تفاوت در عبارت تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۹۳.
  49. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۶۷-۱۶۹؛ مظاهری، محسن حسام، مقاله «عباس»، فرهنگ سوگ شیعی ص ۳۴۱.
  50. بی‌تردید، فرمایش امام صادق (ع) که نفرین بر ذریه و نسل آنان کرده در صورتی است که بر شهادت حسین (ع) و یارانش شادی کنند و إلا اگر از محبین اهل بیت امام حسین (ع) باشند مورد عنایت و مغفرتند و در مصائب حسین (ع) و یاران او شریک خواهند بود.
  51. «وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ (ع) صَرِيعاً بَيْنَ‏ أَصْحَابِهِ‏ وَ أَصْحَابُهُ صَرْعَى حَوْلَهُ عُرَاةً أَ فَصَوْمٌ يَكُونُ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ كَلَّا وَ رَبِّ الْبَيْتِ الْحَرَامِ مَا هُوَ يَوْمَ صَوْمٍ وَ مَا هُوَ إِلَّا يَوْمُ حُزْنٍ وَ مُصِيبَةٍ دَخَلَتْ عَلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ يَوْمُ فَرَحٍ وَ سُرُورٍ- لِابْنِ مَرْجَانَةَ وَ آلِ زِيَادٍ وَ أَهْلِ الشَّامِ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَى ذُرِّيَّاتِهِمْ...»؛ کافی، ج۴، ص۱۴۷.
  52. «أَوَ فِي غَفْلَةٍ أَنْتَ؟ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ أُصِيبَ فِي مِثْلِ هَذَا الْيَوْمِ؟»
  53. «لو کان رسول الله حیا لکان هو المعزی به»؛ مقتل مقرم، ص۲۲۳ - ۲۲۴.
  54. «فَعَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ فَلْيَبْكِ‏ الْبَاكُونَ‏ إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُوفَنَا وَ أَذَلَّ عَزِیزَنَا بِأَرْضٍ کَرْبٍ وَ بَلَا»؛ مقتل مقرم، ص۲۲۳ - ۲۲۴.
  55. «فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً وَ لَأَبْكِيَنَّ عَلَيْكَ بَدَلَ اَلدُّمُوعِ دَماً»؛ مقتل مقرم، ص۲۲۳.
  56. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۶۹-۱۷۲.
  57. در تعداد اصحاب امام (ع) که آماده جنگ بودند اختلاف است: ۱- سی و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده. ۲ - سی و دو نفر سواره و هشتاد و دو نفر پیاده. ۳- چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده و اقوال دیگر هم آمده است.
  58. ارشاد مفید، ج۲، ص۹۵؛ و ر. ک: نفس المهموم، ص۳۲۳؛ مقتل مقرم، ص۲۳۵.
  59. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۷۲.
  60. «تَقَدَّمُوا يَا بَنِي أُمِّي حَتَّى أَرَاكُمْ قَدْ نَصَحْتُمْ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ‏ فَإِنَّهُ‏ لَا وُلْدَ لَكُمْ‏»ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۹؛ مقتل مقرم، ص۲۶۶.
  61. «تَقَدَّمْ یَا أَخِی حَتّى أَراكَ قَتيلًا وَأَحْتَسِبُكَ»
  62. مقتل مقرم، ص۲۶۶؛ ابصارالعین، ص۶۶.
  63. «يَا بَنِي أُمِّي تَقَدَّمُوا حَتَّى أَرَثَكُمْ فَإِنَّهُ‏ لَا وُلْدَ لَكُمْ‏»تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۹؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۷۵.
  64. مقرم، العباس، ص۱۱۴ به نقل از: الذریعه آقا بزرگ تهرانی.
  65. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۷۲-۱۷۴.
  66. «يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ‏ تَفَرَّقَ‏ عَسْكَرِي»
  67. «لَقَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ‏ أَطْلُبَ‏ ثَأْرِي‏ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ»
  68. در صفحات قبل گفتیم که عمرو بن حجاج با پانصد نیرو شریعه را احاطه کرده بودند، معلوم می‌‌شود بعدا به چهار هزار نیرو اضافه شده بوده که بیشتر مراقبت کنند تا آب به خیمه‌های حسینی نرسد!.
  69. فلما أراد أن یشرب غرفة من الماء، ذکر عطش الحسین وأهل بیته، فرمی الماء و ملأ القربة و حملها علی کتفه الأیمن وتوجه نحو الخمیة!؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۱؛ ر. ک: ابصارالعین، ص۶۱؛ مقتل مقرم، ص۶۲۶.
  70. ابصارالعین، ص۶۱؛ مقتل مقرم، ص۲۶۸.
  71. مقتل مقرم، ص۲۶۸؛ و ر. ک: مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۰؛ نفس المهموم، ص۳۲۳؛ ابصارالعین، ص۶۱.
  72. در ابصارالعین آمده که، حکیم بن طفیل کمین کرد و شمشیر بر دست راست حضرت عباس زد و دست او در را قطع کرد اما در برخی کتب تاریخ آورده‌اند که ضربت را زید بن رقاد (ورقاء) زد و حکیم او را یاری نمود. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۲۰ آورده که نوفل بن ازرق دست راست و چپ حضرت را قطع کرد.
  73. سنبس تیره‌ای از قبیله طی است.
  74. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۰؛ مقتل مقرم، ص۲۶۹؛ ابصارالعین، ص۶۱.
  75. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۰؛ مقتل مقرم، ص۲۶۹؛ ابصارالعین، ص۶۱.
  76. « أَلَا تَرَوْنَ مَعْشَرَ الْفُجَّار قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ‏ يَسَارِي‏»؛ ابصارالعین، ص۶۱.
  77. مناقب این شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۸؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۲؛ نفس المهموم، ص۳۲۴.
  78. «الْآنَ‏ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي»
  79. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴۲؛ نفس المهموم، ص۳۲۶؛ ر. ک: ابصارالعین، ص۶۲؛ مقتل مقرم، ص۲۶۹.
  80. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۱۰؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۶؛ زیارت جامعه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۶۶.
  81. وسیلة الدارین، ص۲۷۴.
  82. ر. ک: نفس المهموم، ص۳۲۴
  83. «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ»
  84. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۹.
  85. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۷۵-۱۸۱.
  86. «أَيْنَ‏ تَفِرُّونَ‏ وَ قَدْ قَتَلْتُمْ أَخي، أَيْنَ‏ تَفِرُّونَ‏ وَ قَدْ فَتَتُمْ عَضُدِي‏»
  87. ابصارالعین، ص۶۲.
  88. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۸۱-۱۸۲؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۹۰.
  89. «نَظَرَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ:... رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ‏ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ‏ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ‏ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(الأمالی، صدوق، ص۵۴۷، ح۷۳۱).
  90. «وَالعَبَّاسُ الأَكْبَرُ وَ هُوَ السَّقّاءُ، كَانَ حَمَلَ قِرْبَةَ مَاءٍ لِلْحُسَيْنِ (ع) بَكَرْبَلاءَ، وَ يُكَنِّى أَبَا قِرْبَةَ» (أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۳).
  91. «فَقَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ أَبْنَاؤُهُ وَ بَنُو أَخِيهِ وَ ابْنَا عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِمَ نَفْعَلُ ذَلِكَ لِنَبْقَى‏ بَعْدَكَ‏ لَا أَرَانَا اللَّهُ ذَلِكَ أَبَداً بَدَأَهُمْ بِهَذَا الْقَوْلِ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ (ع)» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۹؛ الإرشاد، ج۲، ص۹۱).
  92. «وَ اشْتَدَّ الْعَطَشُ بِالْحُسَيْنِ (ع) فَرَكِبَ‏ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ‏ وَ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَاعْتَرَضَتْهُمَا خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ فَرَمَى رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ الْحُسَيْنَ (ع) بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ الشَّرِيفِ فَانْتَزَعَ (ص) السَّهْمَ وَ بَسَطَ يَدَيْهِ تَحْتَ حَنَكِهِ حَتَّى امْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ مِنَ الدَّمِ ثُمَّ رَمَى بِهِ وَ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ ثُمَّ اقْتَطَعُوا الْعَبَّاسَ (ع) عَنْهُ وَ أَحَاطُوا بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ وَ مَکَانٍ حَتَّى قَتَلُوهُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فَبَكَى الْحُسَيْنُ (ع) لِقَتْلِهِ بُكَاءً شَدِيداً» (الملهوف، ص۱۷۰).
  93. «ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدِهِ [أَي بَعْدِ عَبْدِ اللّهِ بْنِ عَلِيٍّ]العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ (ع)، وَ اُمُّهُ اُمُّ البَنِينَ أَيْضَاً، وَ هُوَ السَّقّاءُ، فَحَمَلَ... فَلَمْ يَزَلْ يُقَاتِلُ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَةً مِنَ القَوْمِ، ثُمَّ قُتِلَ. فَقَالَ الحُسَيْنُ (ع): الآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي، وَ قَلَّت حِيلَتِي»(مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۲۹).
  94. «كَانَ العَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) لَمَّا مُنِعَ الحُسَيْنُ (ع) المَاءَ، جَعَلَ يَحْمِلُ عَلَى النَّاسِ فَيُفْرِجُونَ حَتَّى يَأْتِي الفُرَاتَ وَ يَأتي بِالْمَاءِ، فَيَسْقِي الحُسَيْنَ (ع) وَ أَصْحَابَهُ، فَسُمِّيَ «السَّقّاءَ» يَوْمَئِذٍ. وَ قُتِلَ بَيْنَ الفُرَاتِ وَ مَصْرَعِ الحُسَيْنِ (ع)، فَثَمَّ قَبْرُهُ، وَ قَطَعُوا يَوْمَئِذٍ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ» (المناقب والمثالب، ابو حنیفة النعمان المغربی، ص۳۰۹).
  95. «وَ كَانَ الْعَبَّاسُ السَّقَّاءُ قَمَرُ بَنِي هَاشِمٍ صَاحِبَ لِوَاءِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ أَكْبَرُ الْإِخْوَانِ‏ مَضَى بِطَلَبِ الْمَاءِ فَحَمَلُوا عَلَيْهِ وَ حَمَلَ هُوَ عَلَيْهِمْ وَ جَعَلَ يَقُولُ‏: لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَى / حَتَّى أُوَارَى فِي الْمَصَالِيتِ لَقَا *** نَفْسِي لِنَفْسِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقَا / إِنِّي أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا * وَ لَا أَخَافُ الشَّرَّ يَوْمَ الْمُلْتَقَى. فَفَرَّقَهُمْ فَكَمَنَ لَهُ زَيْدُ بْنُ وَرْقَاءَ الْجُهَنِيُّ مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ وَ عَاوَنَهُ حَكِيمُ بْنُ طُفَيْلٍ السِّنْبِسِيُّ فَضَرَبَهُ عَلَى يَمِينِهِ فَأَخَذَ السَّيْفَ بِشِمَالِهِ وَ حَمَلَ عَلَيْهِمْ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ: وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينِي / إِنِّي أُحَامِي أَبَداً عَنْ دِينِي‏ *** وَ عَنْ إِمَامٍ صَادِقِ الْيَقِينِ / نَجْلِ النَّبِيِّ الطَّاهِرِ الْأَمِينِ‏. فَقَاتَلَ حَتَّى ضَعُفَ فَكَمَنَ لَهُ الْحَكِيمُ بْنُ الطُّفَيْلِ الطَّائِيُّ مِنْ وَرَاءِ نَخْلَةٍ فَضَرَبَهُ عَلَى شِمَالِهِ فَقَالَ‏: يَا نَفْسُ لَا تَخْشَيْ مِنَ الْكُفَّارِ / وَ أَبْشِرِي بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ *** مَعَ النَّبِيِّ السَّيِّدِ الْمُخْتَارِ / قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيِهِمْ يَسَارِي * فَأَصْلِهِمْ يَا رَبِّ حَرَّ النَّارِ. فَقَتَلَهُ الْمَلْعُونُ بِعَمُودٍ مِنْ حَدِيدٍ فَلَمَّا رَآهُ الْحُسَيْنُ مَصْرُوعاً عَلَى شَطِّ الْفُرَاتِ بَكَى وَ أَنْشَأَ يَقُول:‏ تَعَدَّيْتُمُ يَا شَرَّ قَوْمٍ بِفِعْلِكُمْ / وَ خَالَفْتُمُ قَوْلَ النَّبِيِّ مُحَمَّدٍ *** أَ مَا كَانَ خَيْرُ الرُّسُلِ وَصَّاكُمُ بِنَا / أَ مَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِيِّ الْمُسَدَّدِ *** أَ مَا كَانَتِ الزَّهْرَاءُ أُمِّيَ دُونَكُمْ / أَ مَا كَانَ مِنْ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ أَحْمَدٍ *** لُعِنْتُمْ وَ أُخْزِيتُمْ بِمَا قَدْ جَنَيْتُمُ / فَسَوْفَ تُلَاقُوا حَرَّ نَارٍ تَوَقَّدُ» (المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۸؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۰).
  96. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۵۸۱-۵۸۷.
  97. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۴۷. ط مؤسسة الوفا - بیروت - لبنان - الطبعة الثالثة. ترجمه: ای مردم مدینه، دیگر اینجا جای اقامت شما نیست؛ زیرا حسین (ع) کشته شد و اشک من در سوگ او روان است، جسم مطهر او در کربلا به خاک و خون آغشته است و سر منورش را بر روی نیزه از این شهر به آن شهر بردند.
  98. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۸۲-۱۸۴.
  99. ابصارالعین، ص۶۳؛ حیاة الامام الحسین (ع)، ص۴۳۰.
  100. ابصارالعین، ص۶۳؛ حیاة الامام الحسین (ع)، ص۴۳۰.
  101. زیارت ناحیه مقدسه، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۶۶.
  102. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۱۸۴-۱۸۵.