عبدالله بن عامر بن کریز در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عبدالله بن عامر بن کریز در سال چهارم هجری در مکه به دنیا آمد. او پسر دایی عثمان است[۱]. مادرش، دجاجه، دختر اسماء بنت صلت السلمیه است. عبدالله سه ساله بود که او را به حضور پیامبر (ص) آوردند.

کنیه وی ابو عبدالرحمن است. وی یکی از بخشندگان عرب و مرد خوش ‌اقبالی بود. خصوصاً در کشاورزی؛ به سبب دعایی که پیامبر (ص) درباره‌اش فرمود: او سیراب شده است. او هر زمینی را می‌کند، به آب می‌رسید، از همین رو ثروت فراوانی به دست آورد. و از وقتی که در زمان عثمان به حکومت بصره گماشته شد، بر ثروتش افزوده شد و در مقابل، او بخشش زیادی داشت. نقل شده، در سیزده سالگی پدر شد. وی دوازده پسر و شش دختر داشت. اولین آنها عبدالرحمان بود که در جنگ جمل کشته شد[۲].

وی کارهای جالبی انجام داد؛ از جمله، در بصره خانه‌هایی را خرید و آنها را ویران کرد و به جای آنها بازار بزرگی ساخت و در صحرای عرفات حوض‌هایی ساخت و آنها را از آب پُر کرد تا حجاج استفاده کنند[۳]. یکی از حوض‌ها به نام مادرش دجاجه به "ام‌عبدالله" معروف است[۴]. وی نخستین کسی است که در بصره لباس خز پوشید. او لباس‌هایی از پوست حیوانات دوخت و جبه‌ای قرمز رنگ داشت[۵]. او یکی از بر پا کنندگان جنگ جمل بود[۶].[۷]

عبدالله بن عامر قرشی در زمان عثمان

چون عثمان به خلافت رسید، پس از عزل ابو موسی اشعری از ولایت بصره، پسر دایی خود عبدالله را که بیست و پنج ساله بود به جای او قرار داد[۸]. پس از آن به ابوموسی نامه‌ای نوشت و در آن بعد از ستایش او نوشت که من می‌خواستم پیوند خویشاوندی خود را با عبدالله بن عامر رعایت کنم و به او دستور دادم که سی هزار درهم به تو بپردازد. ابوموسی آن را نپذیرفت و پس از برکناری، در مسجد خطبه خواند و به مردم گفت: "پسری نزد شما آمده که در قریش عمه‌ها و خاله‌های فراوان دارد و بی‌دریغ مال به شما می‌بخشد[۹]. عبدالله نیز به نزد وی رفت و گفت: "هیچ یک از برادر زادگانت به اندازه من به فضیلت تو آشنا نیستند. اگر در بصره بمانی، در حقیقت، تو امیر شهر خواهی بود و اگر از این شهر کوچ کنی خویشاوندی تو رعایت خواهد شد". ابوموسی به او گفت: "ای برادر زاده، خداوند پاداش نیکو به تو بدهد و سپس به کوفه کوچ کرد. وی تا زمان عثمان پیوسته والی بصره بود[۱۰]. به هنگام گماشته شدن او به ولایت بصره مردم بصره ره به به نزد نزد وی وی آمده و به او تبریک گفتند و او را ستودند[۱۱].[۱۲]

عبدالله بن عامر قرشی و فتوحات مسلمانان

در صدر اسلام عبدالله بن عامر پیروزی زیادی به دست آورد؛ مسلمانان بیشتر کشور وسیع ایران را به کمک وی فتح کردند[۱۳]. وی ابتدا در سال سی ام هجری مجاشع بن مسعود را به سیستان فرستاد و با مردم آنجا جنگید. اما مردم دوباره شورش کردند. سپس عبدالرحمان بن سمره، پسر عموی پدرش را به آنجا فرستاد و حسن بصری و فقهای زیادی نیز همراه او بودند[۱۴] و او سیستان را فتح کرد[۱۵]. پس از آن با سپاهی به سوی اصطخر رفت و فرمانده لشکری که اصطخر را فتح کرد، عبید الله تیمی بود. وی در دروازه شهر کشته شد و عمر بن عبید الله به جای او فرمانده شد تا اینکه شهر را فتح کرد. سپس عبدالله بن عامر خود به اصطخر رفت و آنجا را به طور کامل فتح کرد[۱۶].

در ادامه فتوحات، عثمان برای تشویق بیشتر فرماندهان به کشور گشایی، به ابن عامر، فرماندار بصره و سعید بن عاص، فرماندار کوفه نوشت که هر کدام از شما دو نفر زودتر خراسان را فتح کند، او امیر خراسان خواهد بود. پس هر دو به سوی خراسان رهسپار شدند. در راه دهقانی از خراسان نزد عبد الله بن عامر آمد و به او گفت: "اگر تو را یاری دهم، به من چه می‌دهی؟" عبدالله گفت: "خراج خود و خراج خاندانت تا روز قیامت از آن تو باشد. پس او را از راه کوتاهی به قومس رسانید در حالی که عبدالله بن حازم بن سلمه فرماندهی لشکر او را بر عهده داشت[۱۷].

در نقل دیگر آمده است که وقتی عبدالله می‌خواست به خراسان لشکر کشی کند، به او گفتند: یزدجرد، پسر شهریار در خراسان است و سرهنگان و افراد شجاعی در اطرافش هستند. افزون بر آن، خزائن مدائن را به خراسان برده‌اند و با تمام قدرت از آن پشتیبانی می‌کنند و گرفتن آن سرزمین با چنین وضعی کار آسانی نیست. عبدالله کمی دودل شد و با نوشتن نامه‌ای موضوع را با خلیفه در میان گذاشت و از او خواست که خود به خراسان برود. عثمان هم پذیرفت. پس عبدالله شهر بصره و محل استانداری را به ابوالاسود دئلی و خراج بصره را به راشد جدیدی سپرد، همچنین امور دینی نیز به ابوالاسود سپرده شد و راشد نیز امور اجتماعی را به عهده گرفت و عبدالله نیز به سوی خراسان شتافت و از راه اصطخر به سوی کرمان رفت[۱۸].

او جاشع بن مسعود را با هزار سوار به سوی کرمان فرستاد و خود به طبسین رفت[۱۹] پس از فتح آنجا به طرف مرو حرکت کرد و دو نفر از سواران خود به نام حاتم بن نعمان باهلی و نافع بن خالد را برای فتح مرو فرستاد و قبل از ورود آنها، یزدجرد به دست آسیابانی کشته شده بود [۲۰]. عامر به سوی مرو رفت. او عبدالله بن سوار را به آن جا، یزید جرشی را به جوین و اطراف آن و عبدالله بن حازم را به سوی سرخس و نواحی آن فرستاد تا آن شهرها را فتح کردند و خود نیز ابر شهر، طوس، طخارستان، نیشابور، پوشنگ، بادغیس، طالقان، فاریاب، ابیورد و بلخ را فتح کرد. او صبرة بن شیمان از دی را به سوی هرات فرستاد اما او نتوانست آنجا را فتح کند. سپس عمران بن فصیل را به سوی آمل فرستاد و او آنجا را فتح کرد. جابر بن سمره هم تا زابلستان و کابل پیش رفت و غنائم فراوانی را برای ابن عامر فرستاد. همچنین او به فرمان عثمان، عامر بن عبد قیس عنبری را برای کشورگشایی بیشتر، از بصره به شام فرستاد. عبدالله بن عامر، احنف بن قیس را به حکومت خراسان گماشت و خود به حج رفت[۲۱].

او قبل از حرکت به احنف گفت: "ای ابا بحر، زمان حج نزدیک است و من به حج می‌روم. احوال مردان عرب را می‌دانم؛ آنها فرمانبردار هستند اما من تو را جانشین خود در حکومت خراسان قرار دادم[۲۲].

علت سفر وی برای شکرگزاری در برابر پیروزی‌هایی بود که به دست آورده بود[۲۳]. پس از رفتن عبدالله بن عامر، این خبر به اهل مرو و طالقان رسید و آنها با سی هزار مرد جنگی آماده شدند. احنف بن قیس با آنها جنگید و بر آنها پیروز شد و غنائم بسیاری از اسب و شتر و سلاح و جامه به دست آورد[۲۴]. هنگامی که عبدالله به مدینه وارد شد، عثمان به او فرمان داد تا با قریش و بستگانش صله رحم کند[۲۵]. مدتی بعد برخی مردم نزد عثمان رفته و از کارگزاران وی انتقاد کردند؛ از جمله درخواست‌های آنها این بود که فقط ابن عامر را در بصره نگهدارد، زیرا به آنان محبت می‌کرد و به قریش صله می‌داد.

در نقل دیگر این گونه آمده که پس از اعتراض مردم، عثمان، معاویه، عبدالله بن ابی‌سرح، سعید بن عاص، عبدالله بن عامر و عمرو بن عاص را که مشاوران وی بودند، خواست و به آنها گفت: "شما مشاوران و یاران من هستید؛ مردم از من می‌خواهند که کارگزاران خود را برکنار کنم. شما چه راهی را می‌پسندید؟" هر کس نظری داد؛ عبدالله بن عامر گفت: "نظر من این است که آنان را با جهاد، مشغول کنی و به آنان مالی ببخش تا آرام شوند. عثمان نیز همه کارگزارن را بر سر کارهای‌شان باز گردانید و فرمان داد که هر یک لشکری برانگیزد و به سویی بفرستد تا مردم سرگرم شوند[۲۶].[۲۷]

عبدالله بن عامر قرشی در زمان امام علی (ع)

عبدالله پس از به جا آوردن حج دوباره به بصره، محل حکومت خود بازگشت. او هنگامی که شنید مردم مصر و کوفه و سایر شهرها خانه عثمان را محاصره کرده‌اند، لشکری آماده کرد و به فرماندهی مجاشع بن مسعود به مدینه فرستاد ولی آنها در نزدیک حجاز خبر کشته شدن عثمان را شنیدند و از آنجا به بصره برگشتند. عبدالله بن عامر با شنیدن این خبر، ابن حضرمی را در بصره به جای خود گذاشت و با تمام اموالی که در بیت المال بود به سوی مکه حرکت کرد. در این زمان امام علی (ع) به خلافت رسید و عبدالله بن عامر را از حکومت بصره برکنار کرد و عثمان بن حنیف را به حکومت آن جاگماشت[۲۸].

عبدالله بن عامر در مکه، طلحه و زبیر و عایشه را دید که به سوی شام می‌رفتند. عبدالله به آنها گفت: "شما به بصره بیایید، زیرا من در آنجا برای مردم کارهایی کرده‌ام و مردم از من شنوایی کامل دارند و آنجا مرکز گرد آمدن ثروت و مردان جنگی است"[۲۹]. سعید بن عاص به طلحه و زبیر گفت: "عبدالله بن عامر شما را به بصره فرا می‌خواند، حال آنکه او همچون برده فراری از بصره گریخته است. اهل بصره همچنان در طاعت عثمان هستند و عبدالله بن عامر در پی آن است که به کمک اهل بصره با علی بجنگد"[۳۰]. پس از مشورت، زبیر پیشنهاد کرد به شام بروند اما عبدالله بن عامر گفت: "اگر در همین جا شما بر علی پیروز شدید شام را در دست خود دارید و اگر علی بر شما پیروز شد، در این صورت معاویه پناهگاه شماست. این نامه مردم بصره است که برای من فرستاده‌اند"[۳۱]. در نهایت آنها تصمیم گرفتند که به بصره بروند. از طرفی یعلی بن منبه از یمن به نزد آنها رسید و او ششصد شتر و ششصد هزار درهم به همراه داشت و در ابطح فرود آمد. و در ادامه آنها جنگ جمل را پیش آوردند [۳۲].[۳۳]

عبدالله بن عامر قرشی در زمان معاویه

پس از کناره‌گیری زبیر از جنگ و شکست لشکر عایشه، عبدالله تلاش کرد تا نظر زبیر را برگرداند ولی نتیجه نگرفت، لذا او هم به شام رفت و در جنگی که بین معاویه و علی بن ابیطالب (ع)رخ داد، شرکت کرد. علی (ع) در نامه‌ای به عبدالله بن عامر نوشت چنین: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۳۴]؛ از بنده خدا علی امیر مؤمنان به عبدالله بن عامر؛ اما بعد، به راستی که بهترین مردم در پیشگاه خدای عزوجل کسی است که در فرمانبرداری از خدا و آنچه بر او واجب است یا از آن نهی شده، آماده‌تر و در گفتن حق، هر چند تلخ بود، گویاتر باشد، زیرا حق است که آسمان و زمین بدان برپاست و باید نهانت چون عیان و حکمتت یکسان و راهت مستقیم باشد. راستی که بصره محل فرود ابلیس است. بر دست هیچ یک از آنان دری مگشای که ما و تو یارای بستنش را نداشته باشم. والسلام"[۳۵].

در زمان جنگ بین دو سپاه، عبدالله بن بدیل از سمت چپ سپاه علی (ع) بر سمت راست سپاه معاویه حمله کرد و در جنگ کشته شد. معاویه خواست اعضای او را ببرد. عبدالله بن عامر که دوست ابن بدیل بود گفت: "به خدا هرگز اجازه نمی‌دهم". معاویه جسدش را به او بخشید و او آن را با عمامه خود پوشاند و به خاک سپرد[۳۶].

پس از شهادت امام علی (ع) و قبل از صلح امام حسن (ع)با معاویه وی همچنان در شام زندگی می‌کرد اما به معاویه نزدیک نشد. معاویه کسی را نزد وی فرستاد تا او را به نزدش بیاورد. عبدالله در پاسخ معاویه چنین نوشت: من، طلحه و زبیر را با اصرار به بصره بردم. زمانی که آنها عایشه را دیدند به سوی او آمدند. از طرفی مروان طلحه را کشت؛ من نیز دارایی خود را از دست دادم.... معاویه در پاسخ وی نوشت: تو درباره دینت از کسانی پیروی کردی که کشندگان عثمان بودند، دارایی خود را نیز به عبدالله بن زبیر انفاق کردی، تو نه بهره‌ای از حق داری و نه از عثمان. سرانجام عبدالله با وی بیعت کرد[۳۷].

در هنگام خلافت امام حسن (ع) معاویه عبدالله بن عامر را به سوی امام (ع) فرستاد. او راه عین التمر را در پیش گرفت و سپس در شهر انبار فرود آمد و قصد رفتن به مدائن را داشت. این خبر در کوفه به امام حسن (ع) رسید و برای جنگ با عبدالله بن عامر به سوی مدائن رفت. وقتی امام حسن حالا به ساباط رسید و از یاران خود سستی در جنگ را دید همان جا اردو زد و میان آنان به پا خاست و فرمود: "معاویه هم پیش آمده و قیس بن سعد بن عباده شهر را محاصره کرده است. از طرفی عبدالله بن عامر که به لشکر امام حسن (ع) رسید، به آنها گفت: "ای مردم عراق! من جنگ را به سود دو طرف نمی‌بینم و من مقدمه سپاه معاویه‌ام و او خود با سپاهیان شام به انبار رسیده است. به ابومحمد حسن بن علی از من سلام برسانید و به او بگویید تو را به خدا سوگند می‌دهم که جان خود و این افرادی را که همراه تو هستند حفظ فرمایی". چون مردم این سخن را شنیدند از یاری امام (ع) خودداری کردند و جنگ را ناخوش داشتند. امام (ع) ناچار جنگ را رها کرد و عبدالله بن عامر ایشان را در مدائن محاصره کرد. امام هم شرایطی را برای صلح پیشنهاد کرد که به شرط رعایت آنها خلافت را به معاویه واگذار کند. در نهایت پیمان صلح امضاء شد[۳۸].

پس از صلح، کشور اسلامی به اختیار معاویه درآمد. او بسر بن ارطاة را به حکومت بصره گماشت، عبدالله به او گفت: من در بصره اموالی نزد برخی اشخاص دارم که اگر حکومت بصره را به من ندهی آن اموالم از بین خواهد رفت". از این رو معاویه بسر را برکنار کرد و او را به حکومت بصره گماشت[۳۹]. با مرگ مغیرة بن شعبه که والی کوفه بود، کوفه نیز در اختیار عبدالله بن عامر قرار گرفت و او نخستین کسی است که بر هر دو عراق دست یافت[۴۰].

در سال ۴۴ هجری معاویه عبدالله بن عامر را برکنار و حرث بن عبدالله از دی را والی آنجا کرد و پس از چهار ماه نیز او را هم برکنار کرد و برادرش زیاد را در آن سال به ولایت بصره گماشت. نقل شده، سبب برکناری عبدالله بن عامر نرم خویی و بخشندگی وی بود. یزید باهلی می‌گوید: ابن عامر پیش زیاد از فساد دیگران و پدید آمدن کارهای ناروا شکوه کرد. از طرفی برخی دیگر گفته‌اند: ابن عامر نرم خو و آسان گیر بود و در کار ولایت داری سهل انگار. در حکومت وی شکنجه نبود و دست دزد بریده نمی‌شد. از وی در همین باره پرسیدند، گفت: "من با کسانی دوست هستم؛ چگونه در کسی بنگرم که دست پدر و برادرش را بریده‌ام؟ از طرفی عبدالله بن او فی نیز از وی نزد معاویه به بدی یاد کرد. پس از آن معاویه ابن عامر را برکنار کرد. عبدالله بن عامر نزد معاویه رفت تا او را به مقام خود برگرداند. معاویه به او گفت: "از تو سه چیز می‌خواهم؛ بگو از آن توست". عبدالله گفت: "از آن توست". معاویه گفت: حکومت را پس دهی و خشمگین نشوی؛ ملک عرفه و خانه در مکه ات را به من ببخشی". او پذیرفت و بعد به معاویه گفت: "من نیز از تو سه چیز می‌خواهم". او هم پذیرفت. عبدالله گفت: ملک عرفه ات را به من پس دهی؛ هیچ یک از غلامان مرا به حساب نکشی و درباره هیچ چیزی از من بازخواست نکنی و دختر خویش هند را به همسری من درآوری". معاویه در جواب او گفت: "یکی را انتخاب کن؛ یا از تو بازخواست کنم درباره آنچه که به دستت رسیده و تو را به مقامت بازگردانم؛ یا آنچه را می‌خواهی به تو واگذارم و تو از مقام خود کناره بگیری". ابن عامر پذیرفت که از مقام خود کناره بگیرد و معاویه از او در گذرد[۴۱].

از وقایع دیگری که در زمان معاویه و در سال ۴۴ هجری برای ابن عامر رخ داد، این بود که معاویه، زیاد بن سمیه را به پدر خویش نسبت داد و زیاد متوجه شد که عبدالله بن عامر نسبت او را رد کرده است. این خبر به معاویه رسید؛ معاویه هم درباره وی حیله‌ای اندیشید. ابن عامر متوجه کار شد و نزد معاویه رفت و معاویه شعری به این مضمون برای خواند: ما روشی داریم، شما نیز روشی دارید و رفیقان این را می‌دانند و به وی گفت: "تو درباره زیاد بدان گونه سخن گفته‌ای؟ به خدا عرب‌ها می‌دانند که من در جاهلیت از همه آنها نیرومندتر بودم و اسلام به نیروی من افزود و من به کمک زیاد نیرومندتر شدم و حقی داشت که به وی دادم". عبد الله بن عامر گفت: "ای امیر مؤمنان، چنان کنم که زیاد دوست دارد" و در نهایت پیش زیاد رفت و او را راضی کرد و زیاد را والی دیوان بیت المال کرد[۴۲].[۴۳]

عبدالله بن عامر قرشی و نقل روایت

از وی با واسطه این حدیث از پیامبر (ص) نقل شده است که ایشان فرمود: "هر کس در دفاع از مال خویش کشته شود، شهید است"[۴۴].

حکایتی در مورد وی نقل شده است که روز جمعه‌ای عبدالله بن عامر برای خطبه به منبر رفت و گفت: "الحمد لله الذي خلق السموات و الارض منه ستة سنين، مردی از بنی مازن بر خاست و گفت: خدا امیر را اصلاح کند و خطای او را که شش روز را شش سال ذکر کرد به او گوشزد کرد. پس عبدالله دیگر سخنی نگفت از منبر پایین آمد و به شخص دیگری امر کرد، خطبه بخواند و خود برای نماز جمعه آماده شد[۴۵].[۴۶]

سرانجام عبدالله بن عامر قرشی

نقل شده که او در سال [۴۷]۵۷ یا ۵۸[۴۸] و یا [۴۹]۵۹ هجری و یک سال پیش از مرگ معاویه[۵۰] در مکه از دنیا رفت [۵۱]. معاویه درباره او گفت: "خداوند ابو عبدالرحمان را بیامرزد. از این پس به چه کسی مباهات کنم؟" او را در عرفات به خاک سپردند[۵۲] و وی قبل از مرگش به عبدالله بن زبیر وصیت کرد[۵۳].[۵۴]

عبدالله بن عامر

عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بن عبدمناف قریشی، پسردایی عثمان بن عفان بود. مادرش دجاجه، دختر اسما دختر صلت سلمیه بود. او در سال چهار هجری متولد شد و در زمان رحلت پیامبر(ص) کمتر از ده سال سن داشت. منابع او را فردی بخشنده و شجاع دانسته‌اند. او از طرف عثمان بعد از عزل ابوموسی اشعری در سال ۲۹ هجری، حاکم بصره شد درحالی‌که فقط ۲۵ سال داشت. او را فاتح کل خراسان و نیز اطراف فارس و سیستان و کرمان می‌دانند. در زمان امارت او بر بصره یزدگرد، آخرین پادشاه ساسانی، به قتل رسید. وی در تمام طول خلافت عثمان حاکم بصره بود و در زمان قتل عثمان در بصره حضور داشت. بعد از کشته شدن عثمان بیت‌المال بصره را با خود همراه کرد و به طرف مکه حرکت کرد. او همراه با طلحه و زبیر در جنگ جمل شرکت جست و بیت‌المال را در راه مخالفت با امام علی(ع) صرف کرد. همچنین در جنگ صفین در سپاه معاویه حاضر بود و سه سال بعد از ماجرای حکمیت از طرف معاویه به حکومت بصره رسید؛ سپس انصراف داد و در مدینه ساکن شد. او در سال ۵۸ هجری درگذشت و عبدالله بن زبیر را وصی خود قرار داد[۵۵]. سال حاکمیت عبدالله بن عامر بر بصره را، گروهی سال ۲۸ هجری و عده کثیری سال ۲۹ هجری گزارش کرده‌اند که در این خصوص باید متذکر شد که مرگ عمر در اواخر سال ۲۳ هجری اتفاق افتاده است و عثمان به نقل از طبری در سوم محرم سال ۲۴ هجری به خلافت رسیده است. به نقل از اکثر مورخان، ابوموسی سه سال در خلافت عثمان حاکم کوفه بوده است که به این ترتیب عزل او در سال ۲۷ هجری اتفاق افتاده است. ابن‌سعد مدت حاکمیت ابوموسی را چهار سال اعلام می‌کند که اگر قول او را قبول کنیم، عزل ابوموسی در سال ۲۸ هجری صورت پذیرفته است؛ ولی طبری بر این عقیده است که ابوموسی شش سال در خلافت عثمان حاکم بصره بوده است و عزل او در سال ۲۹ هجری اتفاق افتاده است. البته ابن‌اعثم کوفی در الفتوح، تاریخ عزل ابوموسی و حاکمیت عبدالله بن عامر در بصره را سال ۲۳ هجری ذکر می‌کند که می‌توان دریافت او در ثبت تاریخ اشتباه کرده است.

چون عبدالله بن عامر به بصره رسید، مردم به استقبال او آمدند و به او خوش آمد گفتند و با شوروشوق زیاد درحالی‌که به تمجید از عبدالله می‌پرداختند، او را به داخل شهر راهنمایی کردند. در سال ۳۰ هجری، عثمان بن عفان در نامه‌ای به عبدالله بن عامر، والی خود در بصره و همچنین به سعید بن عاص بن امیة بن عبد شمس، عامل خود در کوفه، دستور داد تا به سوی خراسان پیش روند و به هر یک از آن دو گفت که هرکس پیش از دیگری به خراسان رسد، امیر خراسان خواهد بود. عثمان از عبدالله خواسته بود که ابتدا شورش مردم فارس را درهم شکند و سپس به به سمت خراسان حرکت کند. چون نامه عثمان به عبدالله بن عامر رسید، مردم بصره را جمع کرد و نامه را برای آنان خواند و مردم را برای جنگ و جهاد تحریض کرد. بصریان نیز او را اجابت کردند و آماده جهاد شدند. پس عبدالله با سپاهی انبوه به جانب فارس روان شد. مردم فارس که از آمدن عبدالله آگاه شدند، سپاهی تجهیز کردند و به مقابله با او پرداختند. اما در جنگی که رخ داد سپاه فارس به سرعت منهزم شد و به طرف اصطخر گریخت. سپاه بصره نیز به تعقیب آنان پرداخت و بسیاری از فارسیان را کشت و شهر اصطخر را محاصره کرد. مردم البته به مقابله پرداختند؛ ولی سپاه ابن عامر به‌زور وارد شهر شد و به کشتار وسیعی دست زد. در این حال، فرمانده ایرانیان از عبدالله درخواست امان کرد. عبدالله قبول کرد؛ ولی به او دستور داد تا در استخر بماند و هر سال جزیه مشخص شده را بپردازد. او نیز قبول کرد؛ پس عبدالله بن عامر به سمت خراسان حرکت کرد[۵۶]. در تاریخ یعقوبی آمده است: هنگامی که عثمان، ابن‌عامر را برای فرمانداری بصره و سعید بن عاص را به فرمانداری کوفه برگزید، در نامه‌ای برای آنها نوشت که هرکس بتواند زودتر در خراسان وارد شود و آن را فتح کند، او امیر خراسان خواهد بود. پس عبدالله بن عامر و سعید بن عاص به طمع دست‌یابی به امارت خراسان، رهسپار آن دیار شدند. در این حال نامه‌ای از دهقانی به عبدالله بن عامر رسید که در آن نوشته شده بود: اگر تو را زودتر به خراسان برسانم، در عوض به من چه خواهی داد؟ عبدالله در جواب نوشت: خراج خود و خاندانت تا روز قیامت از آن تو باشد. پس او را از راه کوتاهی به قومس رسانید. و بعد عبدالله رهسپار نیشابور شد و شهر را محاصره کرد. روستاهای اطراف و سواد نیشابور را غارت کرد و به هرکسی دست می‌یافت او را می‌کشت[۵۷].

در الفتوح آمده است: جنگ بین عبدالله بن عامر و مردم نیشابور یک ماه به طول انجامید و بین اهل نیشابور و مسلمانان، درگیری‌های پراکنده‌ای انجام می‌شد. تا اینکه عبدالله قسم یاد کرد که یا نیشابور را فتح می‌کند و یا آن‌قدر آنجا می‌ماند تا بمیرد. پس امیر نیشابور که از نیت عبدالله آگاهی یافته بود درخواست امان کرد؛ به شرطی که اگر عبدالله قبول کند درهای شهر را بازکند تا عبدالله از هر دری که می‌خواهد وارد شهر شود. چون عبدالله قبول کرد، درهای شهر باز شد و سپاه مسلمانان وارد شهر شد و از آن جهت که از اهل نیشابور کینه داشتند به کشتن و غارت اموال پرداختند. سپس ابن‌عامر به مردم شهر امان داد و به هزار هزار یا ۷۰۰ هزار درهم با آنان صلح کرد و قیس بن هیثم سلمی را بر آن شهر حاکم کرد و به ابیورد روی نهاد و با اهل آنجا نیز به ۴۰۰ هزار درهم صلح کرد. سپس به مرو رفت و با مردم آنجا به ۳۰۰ هزار درهم صلح کرد. (در فتوح‌البلدان قرار صلح، هزارهزار و ۲۰۰ هزار درهم و همچنین هزار هزار درهم و ۲۰۰ هزار جریب گندم ذکر شده است.)[۵۸] ابن‌عامر به سمت هرات حرکت کرد. پس مردم هرات با او صلح کردند و عهد کردند تا سالیانه مبلغ هزار درهم بپردازند. بلاذری در فتوح‌البلدان آورده است که ابن‌عامر به هرات رسید و با مردم آن سرزمین به نبرد پرداخت؛ سپس با آنان به قرار پرداخت سالیانه هزار هزار درهم و تحویل هرات و پوشنگ و بادغیس صلح کرد[۵۹]. اهل سرخس نیز پیکی نزد ابن عامر فرستادند و امان خواستند و قبول کردند تا هر سال ۱۰۰ هزار درهم نقد و هزار کُر[۶۰] گندم و هزار کُر جو پرداخت کنند[۶۱]. چون ابن‌عامر به باورد[۶۲] (ابیورد) رسید، بَهمنه که مرزبان نسا و ابیورد بود، به خدمت او رسید و درخواست صلح کرد. ابن‌عامر به قرار پرداخت هر سال ۳۰۰ هزار درهم نقد و هزار کر گندم و جو با او صلح کرد و صلح بر این شرط استوار شد که ابن‌عامر بر زمین‌های آن سرزمین خراج قرار دهد و در عوض کسی را نکشد و یا به اسیری نگیرد. پس از آن کارگزار طالقان و فاریاب، نزد ابن‌عامر آمد و درخواست صلح کرد. عبدالله هم به قرار پرداخت سالیانه ۲۰۰ هزار درهم و پانصد کر گندم و جو با او صلح نمود و او را در ولایتش ابقا کرد[۶۳].

بدین ترتیب عبدالله بن عامر به هر سو که می‌رفت امیر یا بزرگی از هر شهر نزد او می‌رسید و درخواست امان و صلح می‌کرد. ابن‌عامر نیز صلح را قبول می‌کرد و امان‌نامه و عهدنامه‌ای می‌نوشت و آن امیر یا حاکم را در مقام خود ابقا می‌کرد. پس عبدالله، بدون مشکل و بیشتر بر اساس صلح و دریافت جزیه و خراج توانست خراسان را فتح کند و بر آن سرزمین وسیع چیره شود. درباره فتح سیستان در فتوح‌البلدان آمده است که عبدالله بن عامر هنگامی که از طرف عثمان مأمور فتح خراسان شد، چون به ناحیه کرمان رسید، ربیع بن زیاد بن انی بن دیان حارثی را به سمت سیستان گسیل داشت. ربیع از کویر گذشت و در طول مسیر به هر شهر و آبادی که می‌رسید آن را به‌زور یا به‌صلح فتح می‌کرد؛ تا اینکه به نزدیکی زرنج[۶۴] (سیستان) رسید. اهل زرنج با او به نبرد پرداختند و چون تاب مقاومت نداشتند به شهر پناه بردند. ربیع شهر را محاصره کرد و چون محاصره طولانی شد، امیر زرنج از ربیع درخواست صلح کرد. ربیع پذیرفت و عهدنامه‌ای بین دو طرف نوشته شد. پس ربیع به شهر وارد شد و به مدت دو سال و نیم در آن ولایت حکومت کرد. به گفته بلاذری، ربیع در مدت امارتش بر زرنج ۴۰ هزار نفر را به بردگی اسیر کرد و در این مدت حسن بصری را منشی مخصوص خود کرده بود. سپس ابن‌عامر، عبدالرحمن بن سمره را که پسر عموی او بود، به ولایت سیستان امارت داد و سپاه عظیمی از مردم بصره را با او همراه کرد. عبدالرحمن تا پایان فتح در سیستان ماند؛ سپس امیر بن احمر یشکری را به جای خود نهاد و از سیستان خارج شد. او در زمان معاویه برای بار دیگر به حکومت سیستان انتخاب شد؛ ولی با ریاست زیاد بر بصره او عزل شد و به بصره رفت و در سال پنجاه هجری در بصره درگذشت و زیاد بر او نماز گزارد[۶۵].[۶۶]

عبدالله بن عامر

معاویه خواست عتبة بن ابی‌سفیان (برادرش) را به امارت ایالت بصره منصوب کند. در این حال ابن‌عامر به نزد او آمد و به او گفت: من در بصره اموال زیادی دارم؛ اگر مرا به امارت آن سرزمین منصوب نکنی همه از دست خواهد رفت. پس معاویه، ابن‌عامر را به امارت بصره منصوب کرد و اداره خراسان و سیستان را نیز به او واگذار کرد. ابن‌عامر در اواخر سال ۴۱ هجری به بصره وارد شد و حبیب بن شهاب را به ریاست شرطه و عمیرة بن یثربی را به‌عنوان قاضی شهر برگزید[۶۷]. طبری می‌نویسد: ابن‌عامر در ابتدا زید بن جبله را به‌عنوان رئیس نگهبانان انتخاب کرد؛ اما او این منصب را نپذیرفت. پس حبیب بن شهاب و به‌قولی قیس بن هیثم سلمی به این مقام دست یافت[۶۸] و از آن جهت که در همین ایام قیس بن هیثم به امارت خراسان رسید، همان قول ابن‌اثیر بیشتر پذیرفتنی است. ابن‌عامر در سال ۴۴ هجری، از امارت بصره برکنار شد. اما علت برکناری او کرامت، بردباری، ملایمت و گذشت ابن‌عامر با بصریان بود؛ زیرا ابن‌عامر با فتنه‌جویان با اغماض و بردباری رفتار می‌کرد و آنان را تعقیب نمی‌کرد. درنتیجه این رفتار او، بصره دچار فتنه و فساد شد. ابن‌عامر دراین‌باره با زیاد مشورت کرد و زیاد پیشنهاد داد تا از زور شمشیر برای اصلاح آنان استفاده کند؛ اما ابن‌عامر آن را رد کرد و نپذیرفت. ابن‌عامر گروهی از مردم بصره را به نمایندگی از طرف خود به شام، نزد معاویه فرستاد. ازقضا گروهی از مردم کوفه نیز به ملاقات معاویه آمده بودند. در این هنگام معاویه از نمایندگان، وضع عراق و به‌خصوص اوضاع بصره را پرسید. عبدالله بن اوفی یشکری که به ابن‌کوا معروف بود در پاسخ گفت: یا امیرالمؤمنین، بی‌خردان اهل بصره بر خردمندان آن شهر غلبه کردند و حاکم آنها نیز فردی ناتوان است. سپس سخنانی از ضعف و ناتوانی ابن‌عامر در اصلاح امور بصره و از بین بردن فساد آن برشمرد. معاویه گفت: تو درباره شهری سخن می‌گویی که نمایندگان آن در اینجا حضور دارند. هنگامی که معاویه از اوضاع و احوال اهل بصره آگاه شد، تصمیم گرفت تا ابن‌عامر را برکنار کند. بنابراین او را نزد خود خواند. ابن‌عامر اجابت کرد. ابن‌عامر، قیس بن هیثم را جانشین خود در بصره قرار داد و به شام رفت و سه روز نزد معاویه ماند. در روز آخر، زمانی که خواستند با هم وداع کنند، معاویه به او گفت: می‌خواهم به من سه چیز را ببخشی. ابن‌عامر پاسخ داد: هر چیز که بخواهی به تو واگذار می‌کنم. من پسرام حکیم هستم.

معاویه گفت: امارتی را که به تو داده‌ام، بازگردانی به شرط اینکه خشمگین نشوی. ابن‌عامر گفت: انجام می‌دهم. معاویه گفت: ملک عرفه‌ات را به من ببخشی. ابن‌عامر گفت: بخشیدم. معاویه گفت: هرچه در مکه، خانه و ملک داری به من واگذار کنی. ابن‌عامر گفت: آن را هم به تو می‌دهم. معاویه گفت: الحق صله‌رحم کردی. ابن‌عامر گفت: ای امیرالمؤمنین من هم سه چیز از تو درخواست می‌کنم؛ تو هم به من ببخش. گفت: هر سه برای تو و من، فرزند هند هستم. ابن‌عامر گفت: مال و ملک مرا در عرفه (که الساعه به تو بخشیده‌ام) به من برگردانی. معاویه گفت: برگرداندم. ابن‌عامر گفت: مرا در هیچ‌چیز مؤاخذه مکنی و هیچ یک از عُمّال و حُکامی را که من گماشته‌ام، بازجویی و محاسبه و بازخواست نکنی. معاویه گفت: نخواهم کرد. ابن‌عامر گفت: دخترت، هند، را همسر من قرار دهی. معاویه گفت: قرار دادم. آمده است که معاویه، ابن‌عامر را در دو چیز مخیر کرد: اول اینکه، او را به امارت بصره بازگرداند؛ اما به حساب او رسیدگی کند و دوم اینکه، او را عزل کند و بازخواست نکند. ابن‌عامر عزل را، به شرط عدم محاسبه و بازخواست، انتخاب کرد. پس معاویه او را عزل و حارث بن عبدالله ازدی را به امارت بصره نصب کرد[۶۹]. زیاد پس از صلح با معاویه و استلحاق به خاندان ابوسفیان، طبق سفارش معاویه، به کوفه رفت و منتظر فرمان او ماند. حضور زیاد در کوفه برای مغیره که در آن زمان والی آن شهر بود، ناخوشایند آمد و از طریق نامه‌ای از معاویه خواست تا او را از حکومت کوفه معاف دارد؛ اما معاویه استعفای او را نپذیرفت. پس معاویه طی فرمانی در سال ۴۵ هجری، حارث بن عبدالله ازدی را از بصره عزل کرد و زیاد را به جای او به حکومت بصره گماشت[۷۰].

ابن‌اثیر درباره علت نپذیرفتن استعفای مغیره از طرف معاویه می‌نویسد: زیاد به کوفه وارد شد و در خانه سلیمان بن ربیعه باهلی فرود آمد و مدتی در آنجا اقامت کرد و منتظر رسیدن فرمان معاویه بود. در این حال به مغیره خبر رسید که او برای امارت کوفه بدین شهر آمده است و رقیب تو است. پس مغیره به نزد معاویه، به شام رفت و از امارت بصره استعفا داد و از او درخواست کرد که در «قرقیسیا» خانه‌ای به او بدهد تا باقی روزگار را در میان قبیله قیس به سر ببرد. معاویه ترسید که او با قبیله قیس هم‌داستان شود و برضد او شورش کنند؛ بنابراین با استعفای او مخالفت کرد و به محل امارتش بازگرداند. ولی مغیره از رفتن خودداری کرد؛ تا اینکه با اصرار معاویه به کوفه بازگشت. او شبانه وارد کوفه شد و در همان شب هم زیاد را از شهر اخراج کرد. گروهی نیز نوشته‌اند که زیاد در کوفه بود که معاویه او را برای امارت بصره برگزید و علاوه بر بصره، خراسان، سیستان، سند، بحرین و عمان را نیز به او واگذار کرد. زیاد در آخر ماه ربیع الآخر سنه ۴۵ وارد بصره شد؛ درحالی‌که فسق و فجور و هرج و مرج در آن شهر به حد اعلای خود رسیده بود[۷۱].[۷۲]

منابع

پانویس

  1. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۶ به نقلی، او پسرخاله عثمان و پسرعمه پیامبر اکرم (ص) است. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۳).
  2. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۲-۳۳.
  3. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۵.
  4. المعارف، ابن قتیبة، ص۳۲۱.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۵.
  6. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۶.
  7. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۸-۱۱۹.
  8. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۱۷؛ الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۳۹.
  9. انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۱۹؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۵، ص۳۱۱.
  10. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴-۳۵.
  11. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۲۳۵.
  12. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۹-۱۲۰.
  13. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۶۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۲.
  14. تاریخ سیستان، مجهول، ص۸۰-۸۳.
  15. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴.
  16. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۵، ص۴۴.
  17. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۶-۱۶۷.
  18. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴.
  19. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۳۷.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۷.
  21. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴.
  22. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۴۰.
  23. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۲.
  24. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۳۹.
  25. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴-۳۵.
  26. انساب الاشراف، بلاذری، ج۶، ص۱۵۶؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۳۷.
  27. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۲۰-۱۲۳.
  28. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۶.
  29. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۶.
  30. الأمامیة والسیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۷۸.
  31. الامامة والسیاسه، ابن قتیبه، ج۱، ص۷۹؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۴-۲۳۳.
  32. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۵۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۷ به نقل‌های دیگر، چهارصد کاروان شتر به بصره رفت. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۱؛ الجمل، شیخ مفید، ص۱۴۰).
  33. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۲۳-۱۲۴.
  34. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  35. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۱۴۹-۱۵۰.
  36. الامامة والسیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۱۰۹.
  37. الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۱۶، به نقل دیگر، مغیرة بن شعبة، عبد الله بن عامر و عبدالرحمان بن ام حکم را به معاویه میان لشکر امام حسن (ع) فرستاد. و آنها با حیله به مردم گفتند که امام حسن (ع) صلح را پذیرفته و چون لشکر پراکنده شد امام به ناچار به صلح تن داد. (تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵).
  38. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۵.
  39. البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۶، ص۱-۲.
  40. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۲۷-۲۸؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، ج۳، ص۱۰.
  41. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۱۳-۲۱۴.
  42. فتوح البلدان، بلاذری، ص۳۴۷.
  43. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۲۴-۱۲۷.
  44. «مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۸.
  45. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۳۳۵.
  46. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۲۷-۱۲۸.
  47. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۵.
  48. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۶.
  49. المعارف، ابن قتیبه، ص۳۲۱؛ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۳۵.
  50. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۶؛ المعارف، ابن قتیبه، ص۳۲۱.
  51. المعارف، ابن قتیبه، ص۳۲۱.
  52. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۶.
  53. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۲؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۸.
  54. عادلی، فاطمه، مقاله «عبدالله بن عامر قرشی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۲۸.
  55. الاصابة فی تمییزالصحابة، ج۵، ص۱۵.
  56. فتوح، ص۲۸۱.
  57. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۶۰.
  58. فتوح‌البلدان، ص۵۶۴.
  59. فتوح‌البلدان، ص۵۶۴.
  60. پیمانه‌ای است بزرگ و معادل ۴۴ صاع (هر یک صاع برابر چهار مشت مرد میان اندام است) و گفته می‌شود که این کلمه عبرانی است. (فرهنگ لغت المعانی)
  61. در فتوح‌البلدان آمده است که ابن عامر، عبدالله بن خازم را به سرخس فرستاد. در ابتدا مردم با او به جنگ پرداختند؛ ولی بعد از او طلب صلح کردند و قرار شد تا به صد مرد امان داده شود ولی در عوض عبدالله زنان را به اسارت ببرد که دختر مرزبان سرخس سهم ابن‌خازم شد. پس او را به زنی بگرفت و نام او را میثا گذاشت (فتوح البلدان، ص۵۶۳).
  62. باورد یا ابیورد باورد که اباورد هم گویند بلده‌ای است از بلاد خراسان. طول آن [۸۴ درجه] و عرض آن [۳۷ درجه و ۲۰ دقیقه] ابیورد شهری است در خراسان میان سرخس و نساء، بادخیز و بد آب (مراصد الاطّلاع). در خاور نساء آن سوی کوه و در حاشیه بیابان مرو، ابیورد واقع است. (فتوح، ص۹۸۲)
  63. فتوح، صص ۲۸۰-۲۸۳.
  64. لفظ «زرنگ» قدیم‌ترین نام سیستان و زاولستان است، و در کتیبه داریوش «زرنگاه آمده است، و آن شهر اکنون خرابست و به‌عقیده محققین «زرنگ» و «زریه» که در اوستائی به‌معنی دریاست و «دریه» به‌همین معنی در فرس هخامنشی و «زریا» در پهلوی و دریا به‌زبان امروزی همه یکی است و مراد دریای زره یا هامون می‌باشد که نام شهر هم شده است. (تاریخ سیستان، ص۲۳)
  65. فتوح‌البلدان، صص ۵۴۷-۵۵۳.
  66. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۲۳-۱۲۸.
  67. کامل، ج۱۰، ص۲۶۶.
  68. تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۲۷.
  69. کامل، ج۱۰، ص۳۰۳-۳۰۵.
  70. العبر، ج۲، ص۱۱.
  71. کامل، ج۱۰، ص۳۱۶.
  72. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۷۶.