عقیل بن ابیطالب در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام و نسب او ابویزید، عقیل بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی قرشی هاشمی است[۱]. او یکی از اصحاب رسول خدا (ص) و از خاندان بنی هاشم است که ایشان مشهورترین خاندان شهر مکه به شمار میروند و نیز از خاندانهای کهنسال بوده و طولانیترین نسب را دارند. آنها از اولاد عبد مناف بوده و در مکه مناصب مهم و متعددی داشتند که پرده داری کعبه و سقایت حجاج و میزبانی و مهمان داری، از آن جمله است. شاخصترین چهره این خاندان عبدالمطلب بود که مقامی والا داشت و خدمات مهمی به مردم مکه کرد. وی در خداپرستی و فضیلت و کمال و نیکوکاری سرآمد بود و مردم را نیز به این آئین و آداب و اوصاف و فضایل فرا میخواند. همچنین وی پرده دار خانه کعبه و رئیس قریش بود. وی به سال ۵۸۷ میلادی، در ۹۵ سالگی جهان را بدرود گفت. وی ده پسر داشت که حضرت ابوطالب قبل از عبدالله، آخرین پسر عبد المطلب به دنیا آمده است. پدر عقیل ابوطالب[۲] است که نهمین پسر عبدالمطلب بود. او در نظر عبدالمطلب جایگاه ویژهای داشت، از این رو عبدالمطلب سرپرستی محمد بن عبدالله، فرزند برادر وی را که کودکی ۸ ساله بود، به وی سپرد و ایشان نیز تا سال دهم بعثت یعنی آخرین لحظه زندگی از یاری و حمایت آن حضرت (ص) دست برنداشت. درباره شخصیت ابوطالب همین بس که او را مؤمن قریش، همانند مؤمن آل فرعون دانستهاند و وی بنا به روایت کلینی ودیعه دار وصایای انبیاء و امین بر آنها بود و سرانجام آنها را به رسول خدا (ص) تحویل داد[۳]. رسول خدا (ص) درباره او فرمودند: "مَثَل ابوطالب مَثَل اصحاب کهف بود که ایمان خود را پنهان نمودند و شرک خود را آشکار کردند، لاجرم حق تعالی پاداش ایشان را دو برابر قرار داد"[۴].
ابوطالب پدر فرزندانی چون جعفر طیار و امیرالمؤمنین (ع)، خلیفه راستین و به حق پیامبر خدا (ص) است. و جایگاه و مقام والای ابوطالب بر هیچ مسلمان منصفی که پیرو راستین آموزههای پیامبر اکرم (ص) باشد، مخفی نیست. اگر چه عدهای جاهلانه و به سبب دشمنی با فرزند او، امام علی بن ابی طالب (ع) آن مقام بلند او را نادیده میانگارند. او سرانجام پس از عمری تلاش و خدمت به رسول خدا (ص) به سال دهم بعثت در ۸۷ سالگی[۵] از دنیا رفت و پیامبر اکرم آن سال را به همین مناسبت، عام الحزن نامید و پس از آن به ناچار از مکه به سوی مدینه هجرت کرد.
مادر عقیل، فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبدمناف است. وی از زنان با کمالی بود که ویژگیهای خاصی داشت، از جمله اینکه او اول زنی است که پیاده از مکه به مدینه مهاجرت کرد و پس از امالمؤمنین خدیجه کبری (س) اول زنی است که با رسول خدا (ص) بیعت کرد و همچنین اول زن هاشمی است که امیرالمؤمنین علی (ع)را در درون خانه کعبه به دنیا آورد[۶]. پس از وفات او، رسول خدا (ص) پیراهن خود را کفن او قرار داد و خود به دفن فاطمه پرداخت، و با دست خود لحد در قبر او گذاشت. وقتی امیرالمؤمنین (ع) خبر درگذشت مادرشان را به پیامبر (ص) دادند، آن حضرت متأثر گشته، فرمودند: "مادر من هم الآن از دنیا رفت" (یعنی فاطمه بنت اسد تنها مادر تو نبود بلکه برای من هم مادر بود). آن حضرت در مقابل سخن اصحاب که میگفتند: یا رسول الله شما دربارۀ هیچ کس چنین رفتاری را که برای فاطمه انجام دادید، نکردهاید، فرمودند: "او بهترین آفریده خداوند متعال بود و من برای جلوگیری از فشار قبر، پیراهن خود را کفن او کردم".
عقیل از چنین پدر و مادری چشم به جهان گشود. برادران تنی عقیل، امام علی (ع) جعفر طیار و طالب هستند که میان هر یک از اینها ده سال فاصله بود؛ به این ترتیب، طالب از همه بزرگتر و عقیل، پسر دوم، ده سال کوچکتر از او و جعفر ده سال کوچکتر از عقیل و علی (ع) که پسر چهارم ابوطالب و فاطمه بنت اسد است، ده سال از جعفر طیار کوچکتر بوده است[۷].[۸]
فرزندان عقیل و نسل او
عقیل از افرادی است که فرزندان زیادی داشته است. سیرهنویسان برای او بیست فرزند، سیزده پسر و هفت دختر، نام بردهاند.
بنا به نوشتۀ مسعودی[۹] و ابن سعد[۱۰] فرزندان عقیل عبارتند از: یزید و سعید، از امسعید بنت عمرو بن یزید بن مربح از خاندان عامر بن صعصعه؛ جعفر اکبر و ابوسعید احول، از امالبنین بنت ثغر؛ مسلم، عبدالله، عبدالرحمن و عبدالله اصغر که مادرشان کنیزی به نام خلیله بود؛ علی، جعفر اصغر، حمزه، عثمان، محمد، رمله، امهانی، اسماء، فاطمه و ام قاسم.
از میان این فرزندان حضرت مسلم بن عقیل (ع) به نمایندگی از امام حسین (ع) به کوفه سفر کرد و سرانجام در روز عرفه او را عبید الله بن زیاد به همراه هانی بن عروه در سال ۵۹ هجری به شهادت رسانید. تعدادی از فرزندان او نیز به همراه حضرت سید الشهداء در کربلا حاضر بودند و در روز عاشورا به سال ۶۱ هجری در کنار امام خود شربت شهادت نوشیدند[۱۱].
سید علی خان مدنی نوشته است: عقیل هجده پسر داشت که پنج تن از ایشان به همراه امام حسین (ع) در کربلا به شهادت رسیدند و نسل عقیل تنها از محمد بن عقیل ادامه یافت[۱۲].
مسعودی مینویسد: از میان این پسران فقط محمد فرزندی به نام عبدالله داشت که او فرزندانی داشته است [۱۳]. ابن سعد درباره فرزندان عقیل آورده: "... و علی که مادر او هم کنیز است و نسلی از او باقی نیست"[۱۴].
از این سخنان به دست میآید که نسل عقیل از پسرانش فقط از محمد که فرزندی به نام عبدالله داشته، ادامه پیدا کرده و دیگر پسرانش دنبالهای نداشتهاند. چرا که عدهای از ایشان به دست مخالفان به شهادت رسیدند.
ابن سعد نقل کرده: عقیل بن ابی طالب پس از اینکه کور شده بود به روزگار معاویه درگذشت. فرزندزادگان و نسل او امروز هم (قرن سوم هجری) باقی هستند و خانهای کنار بقیع از او باقی مانده که بزرگ است و گروه زیادی در آن زندگی میکنند[۱۵].[۱۶]
شخصیت عقیل
عقیل از جمله شخصیتهای بنی هاشم و قریش است که به ظاهر موضعگیریهای گوناگونی در زندگی خود داشته که شرح آن در جای خود خواهد آمد، ولی آگاهی ایشان از دانش انساب، وی را در زمره افرادی قرار داده که عرب برای پایان بخشیدن به نزاعها و به دست آوردن شجره و انساب نسل گذشته خود، به او مراجعه میکردند.
سیرهنگاران در آثار خود نوشتهاند که عقیل یکی از چهار نفری است که عرب نزد او میرفتند و سخنش را همه میپذیرفتند. مخرمة بن نوفل زهری، ابوجهم بن حذیفة عدوی و حویطب بن عبدالعزی عامری بیشتر افتخارات و گذشته نیک مراجعه کنندگان را میگفتند ولی عقیل علاوه بر خوبیها، بدیهای آنها را نیز میگفت، از این رو عرب و حتی قریش به او نسبتهای ناروا میدادند و دیدار با او را دوست نداشتند[۱۷].
همچنان که پس از این در فصل عقیل و معاویة بن ابی سفیان خواهد آمد، عقیل، از بازگو کردن حق و واقعیت ابایی نداشت و این صراحت لهجه موجب نارضایتی و ناخشنودی عربها و اقوام گوناگونی که به وی مراجعه میکردند میشد. عقیل اگر چه در طول زندگی خود فراز و نشیبهایی داشت و گاهی به جهت ضرورت و حتی اجبار در جبهه مقابل حق قرار میگرفت ولی چنانچه نگاشتهاند، در واقع و باطن، همراه و هم عقیده ایشان نبود و بارها از حق دفاع کرده است.
نقل شده، عقیل بن ابی طالب در مسجد پیامبر (ص) برای نماز تخته پوستی میانداخت و بر آن مینشست و مردم گرد او اجتماع کرده و از انساب و تاریخ از او میپرسیدند و از وی در این گونه امور بهرهها میبردند و او از حوادث گذشته و چگونگی قبائل و عشائر عرب و روابط آنها با یکدیگر برای ایشان سخن میگفت. در این میان از قریش (بعضی از خاندان) بد میگفت از این رو او را دشمن میداشتند[۱۸].
البته همچنان که گفته شد، چون بدیهای آنان را یادآوری میکرد، آنها از وی بدگویی میکردند و نسبتهای ناروا به او داده و او را احمق و نادان میخواندند[۱۹].
پس از هجرت پیامبر خدا (ص) به مدینه، عقیل خانهای را که آن حضرت در آن به دنیا آمده و در اختیار ایشان بود، در اختیار گرفت. البته گویند: پیامبر اسلام (ص) آن خانه را به عقیل بخشیده بود و آن خانه تا زمان مرگ او در اختیارش بود[۲۰].
طبرسی از رسول اکرم (ص) نقل کرده که چون مکه فتح شد، از آن حضرت پرسیدند که آیا به خانه خود وارد نمیشود (خانهای که حضرت در آن به دنیا آمده بود) پیامبر (ص) فرمودند: "آیا عقیل خانهای برای ما گذاشته تا به آن وارد شویم!" سخن پیامبر به این دلیل است که پس از هجرت مسلمانان، مشرکان اموالشان را میان بندگان ایشان تقسیم کردند و اموال بنی هاشم را عقیل در اختیار گرفت و خانه آنها را فروخت[۲۱].
عقیل با روشنگری در جامعه و دربار بنی امیه (معاویة بن ابیسفیان) و در جلسات اشراف، مانع تک تازی عدهای میشد که خود را شایسته خلافت و رهبری جامعه میدانستند و با حق خلیفه راستین رسول خدا (ص) به مبارزه برخاسته و مانع تحقق اهداف و برنامههای آن حضرت میشدند، و با یادآوری پیشینه افرادی چون عمرو بن عاص و معاویة بن ابی سفیان و یادآوری فضایل و جایگاه ویژه امیرالمؤمنین علی (ع) به نحوی به مبارزه خاموش میپرداخت و با اینکه او در آخر عمر نابینا شده بود ولی با این حال با زبان خود به ترویج ویژگیهای امام علی (ع)و پیروان ایشان میپرداخت[۲۲]. درباره عقیل داستانهای زیادی در کتب تاریخ آمده است و جهت اطلاع از آنها میتوان به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی مراجعه کرد[۲۳].
عقیل و نقل روایت
نقل شده، با واسطه عقیل، فرزندش، محمد و حسن بصری و دیگران از نبی گرامی اسلام (ص) حدیث نقل کردهاند؛ البته از وی احادیث کمی نقل شده است[۲۴].
او درباره چند موضوع از پیامبر اکرم (ص) حدیث نقل کرده که به برخی اشاره میشود[۲۵]:
- درباره وضو: عقیل میگوید: «قال النبي (ص): يجري مد للوضوء وصاع للغسل»[۲۶].
- تبریک به داماد برای ازدواج: عقیل میگوید: پیامبر (ص) فرمود: « بارك الله لكم وبارك الله عليكم ولا نقول بالرفاء والبنين»[۲۷].[۲۸]
عقیل از دیدگاه ابوطالب
حضرت ابوطالب عقیل را بسیار دوست میداشت، از این رو به هیچ وجه دوریاش را دوست نمیداشت و به آن راضی نمیشد. نقل شده، در سالی که خشکسالی و قحطی عربستان و حجاز را فرا گرفت، ابوطالب که فرزندان بسیاری داشت پس پیامبر و وضع اکرم زندگیاش نیز مناسب نبود، شرایط طاقتفرسایی را تحمل میکرد، پس پیامبر اکرم (ص) به عموی خود عباس که فرد ثروتمندی ترد بود، پیشنهاد کرد که نزد ابوطالب رفته و سرپرستی بعضی از فرزندان او را بپذیرند و از این راه کمکی به ابوطالب کنند تا سختی و فشار نداری او کمتر شود. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و هر دو نزد ابوطالب رفتند.
پس از آنکه آنها مقصود خود را بیان کردند، ابوطالب پذیرفت و گفت: "عقیل را برایم بگذارید و درباره فرزندان دیگرم سخنی ندارم". سپس پیامبر خدا (ص) علی را و عباس جعفر را انتخاب کردند[۲۹].[۳۰]
عقیل از نظر پیامبر خدا (ص)
نقل شده رسول خدا (ص) به وی علاقه فراوانی داشت و میدانیم که علاقه و محبت پیامبر به کسی تابع ارزشها و ملاکهای الهی است. چنان که ابن عباس نقل میکند: روزی علی (ع) از رسول خدا (ص) پرسید: یا رسول الله! شما عقیل را دوست میدارید؟ حضرت فرمودند: "آری، به خدا قسم او را به دو دلیل دوست میدارم: یکی اینکه ابوطالب او را دوست میداشت و دیگر به خاطر خودش و ویژگیهایی که دارد، و نیز فرزندش در راه دوستی و محبت فرزند تو (حسین) کشته میشود و دیدههای مؤمنان بر او میگرید و فرشتگان پروردگار بر او درود میفرستند". پس پیامبر خدا (ص) چنان گریست که اشک از محاسن شریفش به سینه مبارکش میریخت و سپس فرمود: « إِلَى اَللَّهِ أَشْكُو مَا تَلْقَى عِتْرَتِي مِنْ بَعْدِي»؛ از آنچه (سختی و ظلم) خاندانم پس از من میبینند، به خدا شکایت میکنم[۳۱].
این موضوع در منابع دیگر نیز نقل شده و ابن اثیر نقل میکند: روزی پیامبر اکرم (ص) به عقیل فرمود: "من تو را به دو دلیل دوست دارم. یکی به خاطر قرابت تو با من و دیگری به سبب اینکه میدانم عمویم (ابوطالب) تو را دوست میداشت"[۳۲].[۳۳]
عقیل در عصر نبوت
عقیل هنگام بعثت رسول خدا (ص) جوانی سی ساله بود ولی بنا به جو حاکم بر شهر مکه و جامعه عرب و حجاز، او نیز همانند بسیاری از مردم مکه به اسلام گروید. در دوران سیزده ساله اسلام در شهر مکه مطلبی از عقیل نقل نشده و پس از هجرت رسول گرامی اسلام (ص) او خانه مخصوص آن حضرت را در اختیار گرفت[۳۴] و چون آتش جنگ علیه مسلمانان افروخته شد و اولین جنگ رسمی مشرکان با پیامبر خدا (ع)و اصحابش در منطقه بدر آغاز شد، عقیل نیز همانند عباس، عموی پیامبر، در سپاه مشرکان بود[۳۵]، اگر چه خود میگوید که وی به زور در این سپاه قرار گرفت. پس از جنگ که با شکست لشکر شرک همراه بود، عقیل و عباس چون افراد دیگر به اسارت مسلمانان در آمدند. رسول خدا (ص) به عباس گفت: "خود، عقیل، نوفل بن حارث و عتبة بن عمرو (هم پیمان عباس) را با پرداخت فدیه آزاد کن". عباس بن عبدالمطلب پس از گفتگوی کوتاهی با پیامبر خدا (ص) این سخن را پذیرفت و خود و ایشان را آزاد کرد. درباره سخنان عباس و پیامبر (ص) آیه ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرَى إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۳۶] نازل شد[۳۷].
عقیل و عباس گفتند: یا رسول الله، ما پیش از این مسلمان شدهایم ولی به ناچار و اجبار در این لشکر آورده شدیم و ما قصد جنگ و مخالفت با شما را نداریم. اسلام آوردن عقیل (اگر حقیقت داشته باشد) پنهانی بوده است و کسی از آن اطلاع نداشته ولی پس از صلح حدیبیه به طور رسمی اسلام خود را اعلام کرد و در سال هشتم هجری به طرف مدینه مهاجرت کرد و رسول خدا (ص) از اراضی و غنائم خیبر سالیانه یکصد و چهل وسق (خروار) برای او در نظر گرفت. پس از آنکه او به مدینه وارد شد در لشکر مسلمانان قرار گرفت و در چند جنگ به همراه پیامبر (ص) شرکت کرد. او در جنگهایی چون بئر معونه [۳۸]، حنین و موته[۳۹] حضور داشت. نقل شده که او در جنگ حنین با رسول خدا (ص) بود و صبر و مقاومت فراوانی از خود نشان داد[۴۰].
البته عدهای از سیرهنویسان درباره حضور او در جنگ حنینتردید کردهاند، ولی از روایتی تاریخی، علاوه بر ذکر برخی از سیره نویسان، استفاده میشود که عقیل در آن جنگ شرکت داشته است؛ آن روایت چنین است: عقیل پس از پایان جنگ حنین به نزد همسر خود بازگشت. همسرش چون شمشیر عقیل را خون آلود دید، از او پرسید: حال که در جنگ شرکت داشتی، پس از غنائم جنگی چه آوردهای؟ عقیل سوزن و نخی را که به همراه داشت به همسر خود داد و گفت: "فعلا با این نخ و سوزن که از غنائم است، لباس خود را بدوز تا به سهم خود برسیم". در این هنگام منادی پیامبر (ص) ندا داد: هر که از غنائم چیزی برداشته، حتی اگر نخ و سوزنی باشد، به بیت المال برگرداند. پس عقیل آن را از همسرش گرفت و به مأمور گرد آوری غنائم داد[۴۱].
فضل بن دکین از قیس بن ربیع، او از جابر و او از عبدالله بن محمد بن عقیل نقل میکند: در جنگ موته عقیل بن ابیطالب انگشتری به دست آورد که بر آن تصویرهایی کنده شده بود. آن را به حضور پیامبر اکرم (ص) آورد. آن حضرت آن انگشتر را به او بخشید. قیس گفته است: بعدها من آن انگشتر را دیدم[۴۲].[۴۳]
عقیل و حوادث پس از رحلت پیامبر خدا (ص)
در کتابهای تاریخ و سیره به موضعگیریها و یا حضور عقیل بن ابی طالب در ماجراهای پس از رحلت جانگداز رسول خدا (ص) مانند جریان سقیفه و حوادث پس از آن اشارهای نشده است. این مطلب نیاز به تأمل دارد زیرا میدانیم عقیل از مشاهیر بنی هاشم و از فرزندان ابوطالب بوده و پیامبر (ص) به ایشان بسیار علاقه و توجه داشته است، لذا میتوان این مسئله را بیشتر بررسی کرد[۴۴].
عقیل در زمان خلافت امام علی (ع)
تاریخنگاران دربارۀ ارتباط عقیل با برادرش امام علی (ع)در دوران خلافت و حکومت ظاهری آن حضرت، چند حادثه پندآموز و عبرتانگیز ثبت کردهاند که به سه مورد اشاره میشود[۴۵].
ارادت به برادر و آمادگی برای جان فشانی
عقیل از یاری برادر و امام خود دریغ نمیکرد و آمادگی خود و فرزندان و برادرزادگانش را برای نبرد با مخالفان و جانفشانی در رکاب امام علی (ع) اعلام میداشت. نمونهای از آن را میتوان در نامهای دید که به امام (ع) نوشته و در آن پس از ابراز ارادت و همدردی با برادر آمادگی خود و فرزندان و برادر زادگانش را برای فداکاری و حمایت از امام علی (ع) اعلام میکند. در نامه چنین نگاشته است: برای بندۀ خدا علی امیر مؤمنان، از عقیل پسر ابوطالب: "سلام الله علیک؛ من به نیت انجام عمره به سوی مکه رفتم. در بین راه عبدالله بن ابی سرح را با افرادی در حدود چهل نفر، از آزادشدگان فتح مکه و از بنی امیه دیدم که از چهرههایشان نفاق خوانده میشد؛ به ایشان گفتم: شما میخواهید به سبب کینه به معاویه بپیوندید تا نور خدا را خاموش کنید و امر او را تغییر دهید؟ آنها به من ناسزا گفتند، من هم به ایشان بد گفتم و از کنار ایشان گذشتم تا اینکه به مکه وارد شدم. از مردم مکه شنیدم که ضحاک بن قیس به حیره و یمامه حمله کرده، اموال فراوانی را از مردم آن شهرها و مناطق به غارت برده و دوباره به شام برگشته است[۴۶]. بدا به چنین زندگی در روزگاری که ضحاک بدبخت را بر تو جری سازد؛ گمانم آن است که یارانت تو را ترک گفته و از تو کناره گرفتهاند. اگر تصمیم داری مقاومت کنی تا کشته شوی به من بنویس تا فرزندان برادر و هر که را که از نسل ابی طالب مانده، گرد آورده و به کمک شما بشتابیم تا آنکه در زندگی و مرگ با تو همراهی کنیم. به خدا قسم از زندگی پس از تو بیزارم که زندگی بی تو گوارا و خوش نخواهد بود. والسلام"[۴۷].[۴۸]
پاسخ امام علی (ع) به نامه عقیل
امام علی (ع) در پاسخ نامه برادر، ضمن شکوه از پیمان شکنی قریش و روی گردانی از حق و مخالفت با ایشان، میفرماید: "اما بعد؛ نامهای به من رسید که نوشته بودی عبدالله بن ابی سرح با افرادی به طرف مغرب (شام) میرفتند؛ چه بسیار او با خدا و پیامبر و کتابش راه دشمنی را پیموده و مردم را از راه خدا باز داشته؛ درباره قریش حرف نزن و آنها را در راه گمراهی خود واگذار.
آری، تمام عرب به مخالفت با برادرت قیام کردهاند چنانکه در مقابل پیامبر قیام کردند. منکر مقامش شدند و نسبت به حق او جهل ورزیدند و آتش جنگ با او را افروختند تا لشکری از احزاب تشکیل دادند. خداوندا! حق مرا از قریش بستان که رعایت خویشاوندی مرا نکردند و به مخالفت با من برخاستند و حق مرا غصب کردند، و مقامی که سزاوار من بود، به دیگران بخشیدند؛ در تمام احوال خدا را سپاس گزارم.
و اما اینکه نوشتهای، ضحاک در سرزمینی که من بر آن حکومت میکنم به غارت پرداخته، بدان او خوارتر از آن است که چنین قدرتی داشته باشد. آری، با لشکری از سماوه و شراف و حدود آن گذشت و من لشکری انبوه در پی او فرستادم. همین که احساس کرد در پی او هستند راه فرار را در پیش گرفت ولی سربازان از تصمیم خودشان بازنگشتند تا آنکه به آنها برخوردند و جنگی رخ داد که حدود بیست نفر از لشکریانش کشته شدند و اگر اندکی مقاومت میکردند کسی از آنها باقی نمیماند.
اما اینکه نظر مرا درباره جنگ با مخالفان خواسته بودی، بدان که تا پای جان با آنها میجنگم تا آنکه خدا را ملاقات کنم. نه از زیادی لشکر خرسند میشوم و نه از کمی آنها به وحشت میافتم، زیرا من بر حقم و خدا هم با حق است. به خدا قسم، در مقابل حق از مرگ هراس ندارم، زیرا تمام خوبیها پس از مرگ است.
و دربارۀ آمدن خود و فرزندان برادرت اجازه میخواستی؛ بدان که احتیاجی به کمک ندارم؛ خداوند تو را هدایت فرماید و از تو بپذیرد. من دوست ندارم که شما همراه من کشته شوید، و گمان نکن که اگر مردم دست از برادرت برداشتند او به شکوه بپردازد و بی تابی کند، زیرا من آن چنانم که شاعر بنی شلیم میگوید: اگر از احوال من میپرسی، من در پیشامدهای زمانه سخت و استوارم؛ بر من دشوار است که آثار اندوه در من دیده شود تا دشمن به سرزنش من پردازد و دوست ناراحت شود[۴۹].[۵۰]
پذیرایی امام علی (ع) از برادرش
نگاه امیرالمؤمنین امام علی (ع) به تمام جامعه، حتی غیر مسلمانها یکسان و بدون تبعیض بوده است. از این رو در نظر آن حضرت، بستگان نزدیک و درجه اول با افراد دیگر جامعه تفاوتی نداشتند ولی عدهای براساس نگاه غیر الهی و عرفی به حکومت و زمامداری حضرت، خواستههایی از ایشان داشتند که حضرت با آنها برخورد میکرد و جواب رد میداد. امام علی (ع) در شیوه زندگی شخصی نیز از حد اعتدال خارج نشد و آنچه برای آن حضرت ملاک و معیار بود عبادت و بندگی خداوند متعال و عمل به وظیفهای بود که بر دوش ایشان قرار داده شده بود.
عقیل یک بار در جنگ بدر برخورد حضرت را دیده بود؛ زمانی که او به اسارت مسلمانان در آمده بود و بنا به نقل ابن سعد در الطبقات الکبری پس از جنگ بدر رسول خدا (ص) فرمود: "بنگرید چه کسانی از خاندان من و بنی هاشم با مشرکان بودند و اسیر شدهاند". علی (ع) آمد و عباس و نوفل و عقیل را دید و برگشت. عقیل فریاد زد: "ای پسر مادر! علی! همانا به خدا سوگند ما را دیدی". با اینکه حضرت ایشان را میان اسیران دید ولی به دستور رسول خدا (ص) عمل کرد و خبر را به آن حضرت رساند و به ایشان توجهی نکرد[۵۱].
پس از گذشت سالها از این جریان و مسلمان شدن عقیل و دیگران و فرا رسیدن دوران حکومت و زمامداری برادر، عقیل که فردی عیالمند و نابینا شده بود تصور کرد میتواند به سبب خویشاوندی و دل رحمی امام علی (ع) از برادر خود که حاکم جامعه است بیش از سهم خود سهمی بگیرد و به زندگی خود سرو سامانی بدهد. از اینرو برای بیان حال خود به نزد برادر رفت.
عقیل پس از طی مسافت طولانی بین مدینه و عراق در مسجد کوفه بر حضرت امام علی (ع) وارد شد. با دیدن برادر خاطره زمان پیامبر اکرم (ص) در مسجد النبی و شهر مدینه در یادش زنده شد و گفت: « اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلنَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ». امام در جوابش فرمود: « والسلام عليك يا ابا يزيد». پس از احوال پرسی، امام (ع) به فرزندش امام حسن مجتبی (ع) دستور داد تا عقیل را به خانه برده و از او پذیرایی نماید و خود بازگردد. امام حسن (ع) عموی خود را به خانه رسانید و به خدمت پدر بازگشت. امیر مؤمنان (ع) به امام حسن (ع)فرمود: "برای عمویت یک دست لباس تازه خریداری نما". او نیز به بازار رفته و برای عقیل یک پیراهن و شلوار و عبا و یک جفت کفش نو خریداری کرد. شب فرا رسید، عقیل با کمال تعجب به سفره خلیفه نگاه میکرد چرا که جز نان و نمک و سبزی چیز دیگری در آن نبود. و پرسید: غذا همین است؟ جانشین پیامبر (ص) با آرامش فرمود: "آری".
عقیل گفت: "برادر جان، این خلافت تو به درد من نمیخورد و آن چنانکه تو برای خود پسندیدهای من آن را نمیپسندم. چون هیچ چیز از اموال دنیا برای خود اندوخته نکردی تا قرض مرا ادا کنی". حضرت پرسید: چقدر قرض داری؟ عقیل گفت: "چهل هزار درهم". حضرت فرمود: "این مقدار ندارم ولی اگر صبر کنی سهم خودم را از بیت المال که چهار هزار درهم است به تو میدهم". عقیل گفت: "همه بیت المال در اختیار تو قرار دارد و تو به من وعده آینده میدهی!" حضرت فرمود: "انتظار داری به اموالی که مردم مرا بر آن امین قرار دادهاند و متعلق به آنهاست، خیانت کنم و آنها را به تو بدهم!!"
عقیل گفت: "پس اجازه دهید نزد معاویه بروم و از او کمک بگیرم". امام فرمود: "مانعی ندارد میتوانی پیش او بروی"[۵۲].
نقل شده، وقتی عقیل به امام علی (ع) گفت: "من میخواهم از بیت المال بدهی مرا بپردازی و بیشتر از سهم خود به من بدهی"، حضرت فرمود: "تا روز جمعه صبر کنید". وقتی روز جمعه شد، حضرت پس از اقامه نماز جمعه به عقیل فرمود: "درباره خیانت به این گروه چه نظری داری؟" عقیل عرض کرد: "آنها مردانی بد و پیمان شکن و خیانت کار میباشند". امیرمؤمنان عال فرمود: "با این وصف تو هم به من امر میکنی خیانت کنم و حق مردم را به شما بدهم!!"[۵۳].[۵۴]
عقیل و آهن گداخته
نقل شده، روزی معاویه از عقیل پرسید: داستان آهن تفتیده چیست؟ عقیل گفت: روزگار بر من سخت شد و از فقر و تنگدستی به تنگ آمدم. نزد برادرم علی هر چه اصرار و تقاضای کمک کردم گفتارم در او اثر نکرد. چارهای ندیدم جز آنکه همه فرزندانم را برداشته به خانه علی رفتم. آثار فقر و سختی در چهره بچهها آشکار بود، فرمود: شب بیا تا چیزی به تو بدهم".
در تاریکی شب یکی از فرزندانم دست مرا گرفت و به خانه علی برد. علی (ع) به پسرم فرمود تا از اطاق بیرون برود. چون اطاق خلوت شد، فرمود: "بگیر". با حرص و به گمان اینکه اکنون کیسه زری به من خواهد داد به سرعت پیش رفتم ولی ناگهان دستم بر آهن تفتیدهای قرار گرفت، آن را از دست افکنده و مانند گاو نر عربده کشیدم. امام علی (ع)فرمود: "مادر در عزایت بگرید؛ این حرارت آهن است که انسانی آن را با آتش دنیا حرارت داده، پس در فردای قیامت بر من و تو چه خواهد گذشت؟ اگر ما را با رشتههای زنجیر آتشین به جهنم بکشند؟" سپس این آیه را تلاوت فرمود: ﴿إِذِ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ يُسْحَبُونَ﴾[۵۵]. آن گاه فرمود: "جز آنچه را که خدا از بیت المال برایت تعیین کرده به تو نخواهم داد".
معاویه از شنیدن این داستان تعجب کرد و گفت: "افسوس! افسوس! کجاست زنی که مانند علی (ع) فرزندی بیاورد"[۵۶].
امیر مؤمنان (ع) در نهج البلاغه ضمن خطبهای که در نفی ظلم و ستم به بندگان بیان فرموده و هشدار داده که هرگز راضی به ستم بر بندگان خدا نخواهد شد، چرا که به روز قیامت و ملاقات پروردگار متعال و رسول گرامی اسلامی (ص) عقیده دارد و نمیتواند ظلم کند و با آن حال خدا و پیامبرش را ملاقات کند. امام (ع) در ادامه داستان عقیل را چنین نقل میکند: به خدا قسم، عقیل را دیدم که به حدی تنگدست شده که از من تقاضای یک صاع[۵۷] گندم داشت، در حالی که فرزندانش را دیدم که از گرسنگی پژمرده و رنگشان را باختهاند مثل اینکه با وسمه صورتشان را سیاه کردهاند. بارها پیش من آمد و اصرار ورزید و من کاملا به سخنانش گوش میدادم تا اینکه گمان کرد دینم را به او میفروشم و از او پیروی کرده و از مرام خود دست میکشم؛ آن گاه آهنی را داغ کرده و نزدیکش بردم تا آن را بیازماید. از شدت حرارت مانند شخص مریض بگریند سر آیا کرد تو و از نزدیک آهنی که بود انسانی که از به بازیچه آن بسوزد آن را داغ، گفتم کرده: عقیل ناله! میگریه کنی! کنندگان ولی مرا به بر آتشی تو میکشانی که از خشم خدای جبار افروخته شده است! تو از گرمی مینالی و من از شعله آتش ننالم؟![۵۸].[۵۹]
عقیل و معاویة بن ابوسفیان
گفته شد که وقتی عقیل از دریافت کمک مازاد بر سهم خود از امام علی (ع) مأیوس شد، نزد معاویه رفت، معاویة بن ابوسفیان نیز که از هر حادثهای برای تضعیف امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) بهره میجست، با دیدن این صحنه که برادر امام علی (ع) نزد او آمده است، فکر کرد بهانه خوبی به دست آورده، از این رو وقتی عقیل آمد از او استقبال گرم و شایان توجهی کرد، سپس به او گفت: ای پسر ابوطالب خوش آمدی، چه چیزی تو را از پیش برادرت به این جا کشانده است؟
عقیل گفت: "بدهکارم، از این روی نزد تو آمدهام. نزد برادرم بودم ولی او میگوید: به جز آنچه از خود دارم نمیتوانم از اموال مسلمانان چیزی در اختیار تو قرار دهم. با این وجود، بخشش علی نیز بدهکاریهای مرا جبران نکرد. به علی گفتم: به نزد کسی خواهم رفت که مرا با بخششهای خود بینیاز خواهد کرد. به این جهت نزد تو آمدهام".
معاویه برای اینکه بر رغبت وی بیفزاید مقداری از وی تعریف کرد و سپس گفت: ای اهل شام، این بزرگ قریش است و پسر بزرگ قریش و دانست که برادرش در گمراهی و سرگردانی است، لذا با روی آوردن به سوی ما خواهان حق خود است. من بر این باورم که آنچه نزد من است از آن من میباشد و آنچه میدهم برای نزدیکی به خداوند است و آنچه را نمیدهم گناهکار محسوب نمیشوم". پس از این، دستور داد صدهزار درهم به او بدهند. سپس گفت: "عقیل! لشکر من و لشکر برادرت علی را که دیدهای، برای ما توصیف کن"[۶۰].[۶۱]
توصیف عقیل از دو سپاه کوفه و شام
سخنان معاویه عقیل را به خشم آورد، چرا که دانست او با این سخنان سعی دارد امام علی (ع) را سرزنش کند. پس بلافاصله به معاویة بن ابی سفیان گفت: "معاویه! درست گفتی؛ من برای اینکه برادرم به من بخشش نکرد از او جدا شدم اما چون از کنار لشکرگاه برادرم گذشتم، روزهای آنها را مانند روز پیامبر (ص) و شبهای ایشان را مانند شبهای پیامبر (ص) دیدم؛ جز اینکه پیامبر در میان ایشان نبود. از آنها صدایی جز صدای قرآن شنیده نمیشد و عملی جز خواندن نماز از آنها ندیدم و همه آنها از مهاجران و انصار بودند. اما هنگامی که از کنار لشکرگاه شام گذشتم، عدهای از منافقان از من استقبال کردند؛ یعنی همان کسانی که در شب عقبه شتر پیامبر (ص) را رم دادند و روز و شب آنها مانند روزهای تو و ابوسفیان بود جز آنکه ابوسفیان در میان ایشان نبود. در واقع حتی یک صحابی رسول خدا (ص) در آنجا دیده نمیشد".
معاویه گفت: "شامیان! عقیل والاترین فرد قریش و پسر عموی رسول خدا (ص) است. اینان سروران قریشند. او هم اکنون از آنچه برادرش درباره او کرده، دوری میجوید". پس از آن گفت: "ای ابا یزید، من بهترم یا علی؟"
عقیل گفت: "من علی را دیدم در حالی که بیشتر به خودش نگاه میکرد تا به من، ولی تو به من بیشتر از خودت توجه داری".
گویند، معاویه سیصد هزار دینار به عقیل داد و به او گفت: "با صد هزار دینار آن بدهکارهای خود را پرداخت کن و با صد هزار دینار دیگر به خانواده ات نیکی کن و با صدهزار باقی مانده، خودت در آسایش زندگی کن".
روزی معاویه به عقیل گفت: "یا ابا یزید، اگر من برای تو از علی بهتر نبودم تو او را رها نمیکردی و پیش من نمیآمدی". عقیل گفت: "من برادرم را برای آخرت و تو را برای دنیا میخواهم"[۶۲].[۶۳]
عقیل و افشاگری در مجلس معاویه
عقیل بعد از آن، روزها در مجلس معاویه حاضر میشد و درباره اصحاب و اطرافیان او و ویژگیهای آنها و پدرانشان صحبت میکرد و حقایقی را آشکار میساخت به طوری که آنها سخنان او را نمیپسندیدند. روزی در مجلسی معاویه، اطرافیان او سخنانی را به عقیل گفته و او را مسخره کردند. سپس عقیل از معاویه پرسید: آنکه در طرف راست تو نشسته کیست؟ معاویه گفت: "او عمرو بن عاص است". عقیل گفت: "او همان است که شش نفر مدعی پدری او بودند! یعنی شش نفر نزاع داشتند که او فرزند کدام یک است تا آنکه قصاب قریش بر دیگران پیروز شد و او را فرزند خود خواند.
عقیل دوباره از معاویه پرسید: دیگری کیست؟
معاویه گفت: "او ضحاک بن قیس است".
عقیل گفت: "آنکه پدرش در راندن گوسفندان نر بر روی گوسفندان ماده استاد بود!"
عقیل دوباره پرسید: دیگری کیست؟
معاویه گفت: "او ابوموسی اشعری است".
معاویه دید اطرافیانش خشمناک شدهاند، ولی میدانست که اگر درباره خودش از عقیل چیزی بپرسد او مطالبی را بازگو خواهد کرد که دیگران خشنود شده و خشمشان برطرف خواهد شد، لذا به او گفت: "ابو یزید درباره من چه میگویی؟"
عقیل گفت: "مرا معذور بدار".
معاویه گفت: "نمیشود، باید بگویی".
عقیل پرسید: "آیا حمامه را میشناسی؟"
معاویه گفت: "حمامه کیست؟ من او را نمیشناسم".
عقیل گفت: "همین اندازه بس است، تحقیق کن تا او را بشناسی". معاویه به سراغ نسابۀ شامی فرستاد و او را احضار کردند.
معاویه از او پرسید: حمامه کیست؟ نسابه گفت: "آیا در امانم؟" معاویه گفت: "آری به تو امان دادم". نسابه گفت: "حمامه مادر ابوسفیان است که در دوران جاهلیت یکی از زنان فاحشهای بود که پرچم داشت".
معاویه به اطرافیان خود گفت: "ناراحت نباشید که من هم مانند شما بلکه بیشتر از شما رسوا شدم"[۶۴].
ابوعمرو بن علاء گوید: روزی معاویة بن ابی سفیان به عقیل گفت: "در شما بنی هاشم خصلتی هست که من از آن خوشم نمیآید".
عقیل گفت: "آن خصلت، کدام است؟
او گفت: "نرمی و ملایمت".
عقیل پاسخ داد: "آری ای معاویه در ما نرمش و ملایمتی هست ولی آن از روی ضعف و سستی نیست بلکه ما عزتی داریم که با زور به دست نیامده است؛ اما تو ای فرزند صخر، نرمش شما از روی متر است و صلح شما ناشی از کفر". معاویه که انتظار چنین پاسخی را نداشت، گفت: "ای ابویزید، ما نمیخواستیم سخن به اینجا برسد و این مسائل مطرح شود". عقیل ابیاتی را خواند که به طور تلویحی مذمت و سرزنش معاویه و هیئت حاکمه را میفهماند.
معاویه در این هنگام خواست سخن او را ارقام قطع کند، پس گفت: "معنی "طه" چیست؟" عقیل گفت: "ما اصل و اساس آن میباشیم و بر ما نازل شده، نه بر پدر و نه خاندان تو"[۶۵].[۶۶]
عقیل و آیندهنگری
روزی معاویة بن ابی سفیان به عقیل گفت: "اگر پیشنهادی داشته باشی آن را میپذیرم". عقیل گفت: "کنیزی را برای فروش به نزد من آوردند ولی به کمتر از چهل هزار درهم نمیدهند". معاویه برای شوخی به او گفت: "برای شخص تو که نابینا هستی چه نیازی است که کنیزی به چهل هزار درهم بخری، بلکه کنیزی که پنجاه درهم ارزش داشته باشد. برای تو کافی است".
عقیل گفت: "میخواهم با این کنیز ازدواج کنم تا پسری بیاورد که هرگاه او را خشمناک کنی با شمشیر گردنت را بزند". معاویه خندید و گفت: "خواستم با تو شوخی کرده باشم". پس دستور داد تا آن کنیز را برایش خریدند. مسلم بن عقیل از این کنیز به دنیا آمد و چون هیجده ساله شد، نزد معاویه رفت و گفت: "زمینی در مدینه دارم که صدهزار درهم میارزد و میخواهم به تو بفروشم". معاویه قیمت زمین را به او پرداخت و به والی مدینه نوشت تا زمین را تحویل بگیرد. این خبر به امام حسین (ع) رسید پس در نامهای به معاویه نوشت: "جوانی از ما را فریفته و زمینی را که مالک آن نبوده از او خریدهای؛ هر چه به او دادهای بگیر و زمینمان را به ما برگردان".
معاویه در پی مسلم فرستاد و نامه امام حسین (ع) را بر او خواند و قیمت زمین را از او خواست.
مسلم به او گفت: "این پیشنهاد پذیرفته نمیشود مگر آنکه سرت را با شمشیر جدا کنم". معاویه که از خنده بر زمین میغلطید و پاهای خود را به زمین میزد، گفت: "پسرم، به خدا قسم این همان سخنی است که پدرت هنگامی که مادرت را برایش خریدم به من گفت و مرا از امروز خبر داد".
پس معاویه به امام حسین (ع) نوشت: زمین را به شما برگردانیدم و آنچه را مسلم گرفته بود نیز به او بخشیدم[۶۷].
شاید این سؤال مطرح شود که چرا عقیل به معاویه که دشمن امام علی (ع) بود پیوست؟
برای پاسخ این پرسش توجه به این مطلب ضروری است و آن اینکه یکی از همسران عقیل فاطمه بنت شیبة بن ربیعة بوده است که او خواهر هند، مادر معاویه و همسر ابوسفیان بود[۶۸]؛ یعنی یکی از همسران عقیل خالۀ معاویه بوده است. از این رو نمیتوان نقش او را در این ماجرا نادیده گرفت، چرا که معاویة بن ابی سفیان فرزند خواهر فاطمه بنت شیبه بود و معاویه میتوانست از این مسئله استفاده کند[۶۹].
ویژگیهای شخصی عقیل
صراحت لهجه و حاضر جوابی عقیل
عقیل بسیار رک و حاضر جواب بود و هیچگاه از جواب کسی باز نمیماند. نقل شده یک روز معاویه به اطرافیان خود گفت: "امروز میخواهم عقیل را دست بیندازم تا کمی بخندیم". هنگامی که عقیل به نزد آنها وارد شد، معاویه رو به اطرافیان کرد و گفت: "ای مردم شام، آیا این آیه را شنیدهاید: ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾[۷۰]؛ آنها گفتند: آری. معاویه گفت: "این ابولهب عموی عقیل است". عقیل گفت: "مردم، آیا آیه ﴿وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ﴾[۷۱]؛ را خواندهاید؟ مردم گفتند: آری. عقیل گفت: "ام جمیل، زن ابولهب، عمه معاویه است".
سپس به معاویه گفت: "معاویه، وقتی که به جهنم وارد شدی، به دست چپ توجه کن؛ آنجا ابولهب را خواهی دید که عمهات را در برگرفته و... ، سپس ببین بهتر است در آتش، فاعل باشد یا مفعول و در آتش بسوزد!"[۷۲]
یکی از همسران عقیل فاطمه دختر شیبة بن ربیعه، خواهر هند، همسر ابوسفیان و مادر معاویه است. او وقتی با عقیل ازدواج کرد، به او گفت: "من با تو همبستر نمیشوم؛ عتبه پسر ربیعه و دیگر برادران و بستگانم (آنهایی که در جنگ بدر لشکر مسلمانان کشتند) کجایند؟" عقیل پاسخ داد: "وقتی به جهنم وارد شوی سمت چپ را که نگاه کنی آنها را خواهی دید!"[۷۳]
دفاع و حمایت زیرکانه از امام علی (ع)
روزی معاویه به عقیل گفت: "برادرت از تو برید و من خویشاوندی خود را با تو حفظ کردم، و از تو خشنود نمیشوم مگر آنکه بر منبر علی را لعن کنی". عقیل گفت: "مانعی ندارد، چنین میکنم".
پس عقیل از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار چنین گفت: "مردم! امیرالمؤمنین معاویه به من فرمان داده تا علی بی ابی طالب را لعنت کنم؛ پس او را لعنت کنید که لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر او باد.
پس از آنکه از منبر پایین آمد، معاویه به او گفت: "ای ابایزید معلوم نشد که مرا لعن کردی یا علی را". عقیل گفت: "از آن چه گفتی یک حرف کم و زیاد نکردم و سخن هم بر طبق نیت گوینده است"[۷۴].
ابوعمرو گوید: روزی ولید به عقیل گفت: "برادرت در ثروت از تو جلو افتاد". عقیل گفت: "او از من و تو به طرف بهشت هم جلو افتاده است". ولید گفت: "خون عثمان به گردن اوست". عقیل گفت: "تو را با قریشیان چه کار؟ تو در میان ما مانند کسی هستی که بزی آن را شاخ زده باشد".
ولید در حالی که سخت ناراحت شده بود، گفت: "به خداوند سوگند اگر همه اهل زمین در خون او شریک باشند، به دوزخ خواهند رفت و برادرت، از همه امت عذابش بیشتر است". عقیل گفت: "ما به مصاحبت یکی از بردگان علی (ع) راغبتر هستیم تا با پدرت، عقبة بن ابی معیط هم نشین گردیم"[۷۵].[۷۶]
وفات و محل دفن عقیل
عقیل که در آخر عمر نابینا شده بود، پس از آنکه از امام امیر المؤمنین علی (ع) جدا شد و مدتی نزد معاویه در شام بود، به مدینه بازگشت و در سال پنجاهم هجرت از دنیا رفت. ابن سعد گوید: در پایان عمر در بصره رحل اقامت افکند و به سال ۵۰ هجری در زمان معاویه هنگامی که عازم شام بود، زندگی را بدرود گفت[۷۷].
ابن سعد از محمد بن بکر برشانی و او نیز از این جریج و او از عطا نقل میکند که میگفته است: عقیل بن ابی طالب را دیدم که پیری فرسوده شده و گویی پیرمرد عرب بود و در همان حال با سطلهای بزرگ از چاه آب میکشید. در آنجا آبشخورها و دلوهایی بود و گروهی از مردان ایشان را پس از آن دیدم که خدمتکاری با ایشان نبود. رداهای خود را جمع میکردند و میپیچیدند و در حالی که پیراهن به تن داشتند، آب میکشیدند و پایین دامن پیراهنهای ایشان خیس و آکنده از آب بود؛ پیش از حج و روزهای منی و پس از آن همچنان آب میکشیدند. گویند: عقیل بن ابی طالب پس از آنکه کور شده بود، به روزگار حکومت معاویه درگذشت[۷۸].[۷۹]
جستارهای وابسته
- مسلم بن عقیل (فرزند)
- جعفر بن عقیل (فرزند)
- عون بن عقیل بن ابی طالب (فرزند)
- عبدالرحمن بن عقیل (فرزند)
- محمد بن مسلم بن عقیل بن ابیطالب (نواده)
- عبدالله بن مسلم بن عقیل (نواده)
- جعفر بن محمد بن عقیل (نواده)
- محمد بن ابی سعید بن عقیل (نواده)
منابع
پانویس
- ↑ زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۱۴؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۰۵؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۴۰؛ فتوح البلدان، بلاذری (ترجمه: توکل)، ص۶۲۸؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۰۵ و ج۲، ص۴۱؛ الفخری، ابن طقطقی (ترجمه: گلپایگانی)، ص۹۸؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۷۰۸؛ تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۳، ص۱۱۳ و ۱۲۹ و ۱۴۷؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۱۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۷۸-۱۰۷۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۰-۵۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۷۳ و ۲۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۱، ص۴۵۸؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۹۹؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۶۸۴ و ۷۹۳؛ تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: گنابادی)، ج۱، ص۴ و ج۲، ص۳۷؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۲، ص۱۵۴؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی شیرازی، ص۱۵۳-۱۶۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۲۲۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۲۲۴، ۳۵۳، ۳۵۴ و ج۲، ص۱۴۱.
- ↑ نام وی عبد مناف است. ر. ک: سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۳، ص۲۲۲ (واژۀ طلب)؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۹۷، ص۱۸۹ و ج۳۵، ص۱۳۸ و ج۳۳، ص۵۲۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ اصول الکافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۵ (کتاب الحجه، باب مولد النبی،(ص) ح۱۸). درباره شخصیت و جایگاه ابوطالب نزد پیامبر (ص) و ائمه هدی (ع)، ر. ک: کتاب الحجه، بابا مولد النبی (ص) و مولد امیرالمؤمنین (ع).
- ↑ اصول الکافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۵، ح۲۸.
- ↑ صاحبان مروج الذهب و بحارالانوار، سن او را به هنگام رحلت، ۶۴ سال و تاریخ ولادتش را ۵۴ سال قبل از بعثت میدانند.
- ↑ برای اطلاع از شخصیت و مقام والای این بانوی مؤمن و ایثارگر و خدمات ایشان، ر. ک: اصول کافی، جلد اول، کتاب الحجه، باب مولد النبی (ص) و مولد امیرالمؤمنین (ع).
- ↑ مرآت العقول فی شرح اخبار آل الرسول (شرح اصول کافی)، علامه مجلسی، ج۵، ص۲۷۶. سیرهنویسان درباره تاریخ ولادت عقیل بن ابی طالب سخن نگفتهاند ولی همچنان که گفته شد، چون میان هر یک از پسران ابوطالب ده سال فاصله بود و امیرالمؤمنین علی (ع)نیز ده سال قبل از بعشت متولد شده و عقیل بیست سال از آن حضرت بزرگتر بوده، بنابراین او سی سال پیش از بعثت به دنیا آمده، از این رو او هنگام بعثت جوانی سی ساله بوده است.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۸۰-۲۸۳.
- ↑ التنبیه و الاشراف، (ترجمه: پاینده)، ص۲۷۷.
- ↑ الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۴.
- ↑ در این باره، ر.ک: "پژوهشی پیرامون شهدای کربلا"، نمایندگی ولی فقیه در سپاه، پژوهشکده تحقیقات اسلامی؛ انصارالحسین، شیخ محمد مهدی شمس الدین و منابع دیگری که در این باره نوشته شده است.
- ↑ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، ص۱۶۵.
- ↑ التنبیه و الاشراف، (ترجمه: پاینده)، ص۲۷۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۸۳-۲۸۴.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۷۹؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۱-۵۶۲.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۸۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۷۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۱.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۷۰۸.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۴۵.
- ↑ ثقفی کوفی مینویسد: پس از آنکه عقیل به شام رفت، در مجلس معاویة بن ابی سفیان حاضر میشد و درباره اصحاب او و خصوصیات آنها و پدرانشان صحبت و حقایق را آشکار میکرد. الغارات (ترجمه: عطاردی)، ص۴۸۸.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۸۴-۲۸۶.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۲.
- ↑ این احادیث، همچنان که مصادرشان بیان خواهد شد، در منابع اهل سنت آمده است.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۷۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۷۸.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۸۶-۲۸۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۶۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۱۱۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۳۵۳-۳۵۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۸۷.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۲۸۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۳۲۲؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۲، ص۱۷۵ به نقل از الامالی، شیخ صدوق، مجلس، ج۲۷، ص۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۳۰؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۷۸؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۱؛ الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، سید علی خان مدتی، ص۱۵۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۸۸.
- ↑ الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، سید علی خان مدنی، ص۱۵۴.
- ↑ روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۰۲، ح۲۴۴؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۳۱-۴۳۲.
- ↑ «ای پیامبر! به اسیرانی که در دست دارید بگو: اگر خداوند در دلهایتان خیری ببیند به شما بهتر از آنچه از شما ستاندهاند خواهد رساند و شما را میآمرزد و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره انفال، آیه ۷۰؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۲-۹۶).
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۴۹۲-۴۹۶.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۸۷.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۰۷۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۱.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۸۷.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۱۳۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۵.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۸۸-۲۹۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۰-۲۹۱.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۱.
- ↑ درباره حمله ضحاک بن قیس و جزئیات آن، ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۹؛ شرح ابن ابی الحدید و دیگران.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۴، ص۲۲؛ (به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۵۸).
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۱-۲۹۲.
- ↑ فان تسئلینی کیف انت فاننی صبور علی ریب الزمان صلیب یعز علی ان تری بی کابة فیشمت عادا و یساء حبیب؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۴، ص۲۴-۲۳ و نیز نامه ۳۶ نهج البلاغه. پس اینکه عدهای گفتهاند عقیل در جنگ صفین همراه معاویه بود، با توجه به این نامه و محتوای آن، درست به نظر نمیرسد. علاوه بر این، عدهای معتقدند اگر چه عقیل برای گرفتن کمک مالی از معاویه به شام رفت ولی زیاد در آنجا نماند و پس از صلح امام حسن (ع) همانند دیگران به دربار معاویه رفت و آمد داشت و بیشتر مذاکرات در این ایام صورت گرفته است.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۲-۲۹۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۵.
- ↑ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۱۲؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۲۔۵۶۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۱۱ با کمی تفاوت این داستان را نقل کرده است).
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۳-۲۹۵.
- ↑ «آن هنگام که بندها و زنجیرها بر گردنهایشان (بر زمین) کشیده میشوند» سوره غافر، آیه ۷۱.
- ↑ "هيهات! هيهات! عقمت النساء ان يلدن بمثله؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۱.
- ↑ صاع: پیمانهای به وزن سه کیلوگرم.
- ↑ والله لقد رأیت عقیلا و قد أملق حتی استماحنی من برکم صاعة و رأیت صبیانه شعث الشعور، بر الألوان من فقرهم کأنما سودت وجوههم بالعظلم و عاودنی مؤکدا و کرر علی القول مرددا. فأصغیت إلیه سمعی فظن أنی أبیعه دینی و أتبع قیاده، مفارقة طریقتی (طریقی)، فأحمیت له حدیدة ثم أدنیتها من جسمه لیعتبر بها فضج ضجیج ذی دنف من المها و کاد أن یحترق من یها، فقلت له: ثکلتک الثواکل یا عقیل أتئ من حدیدة أحماها انسانها للعبه و تجرنی إلی نار جها جبارها لغضبه أتئن من الأذی ولا أئت من لظی؟؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۲. با مطلع: « والله لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدأ و أجر فی الأغلال مصدأ أحب إلی من أن القی الله و رسوله یوم القیامة ظالمة لبعض العباد...».
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۶-۲۹۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۷-۲۹۸.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۵۶۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۸-۲۹۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ص۱۸۴.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۲۹۹-۳۰۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۷۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ «توش و توان ابو لهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
- ↑ «و (نیز) همسرش در حالی که هیزمکش (دوزخ) است،» سوره مسد، آیه ۴.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۴۸۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۳۲۰.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۲۷۶.
- ↑ عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۲۹.
- ↑ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۷.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۸ و ۳۶؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۲۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «عقیل بن ابیطالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶، ص۳۰۵.