مفسران اهل سنت در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

طبقات مفسرین اهل سنت

از نظر اهل سنت، شاید جامع‌ترین کتابی که در علوم قرآن نگاشته شده است، کتاب الاتقان فی علوم القرآن باشد. این کتاب اثر حافظ جلال الدین سیوطی و یکی از معروف‌ترین کتاب‌هایی است که در محافل علمی اهل سنت به مطالب آن استناد می‌شود. البته سیوطی از علمای متأخر است و در بین اهل سنت شخصیت خیلی بااهمیت نیست. ولی ارزش کتاب اتقان از آن جهت است که مشتمل بر اقوال علمای بزرگ سنی است که سخنان و نظرات آنان در این باب مورد اعتماد و اعتنا می‌باشد. سیوطی فصلی در طبقات مفسرین دارد. وی در این فصل طبقات مفسرین را از صحابه، تابعین، تابعین تابعین و علمای تفسیر تا عصر خود، ذکر می‌کند. سیوطی در طبقه اول ده نفر از صحابه را نام می‌برد که به تفسیر مشهورند و تفسیر قرآن از ایشان گرفته شده است. به اعتراف سیوطی از خلفاء ثلاثة تفسیر معتنابهی نقل نشده است. وی می‌نویسد: النوع الثمانون فی طبقات المفسرین: إشتهر بالتفسیر من الصحابة عشرة، الخلفاء الأربعة وابن مسعود وابن عباس وابی بن کعب وزید بن ثابت وأبو موسی الأشعری وعبدالله بن الزبیر. أما الخلفاء، فأکثر من روی عنه منهم: علی بن أبی طالب، والروایة عن الثلاثة نزرة جدا... ولا أحفظ عن أبی بکر فی التفسیر إلاآثارا قلیلة جدا لا تکاد تجاوز العشرة[۱]؛

فصل هشتاد در طبقات مفسرین: ده نفر از صحابه به تفسیر مشهورند: خلفاء چهارگانه، ابن مسعود، ابن عباس، ابی بن کعب، زید بن ثابت، ابو موسی اشعری و عبدالله بن زبیر. اما در میان خلفا بیشترین تفسیری که از ایشان روایت شده مربوط به علی بن ابی طالب(ع) است و روایت از سه خلیفه دیگر جدا اندک است... من از ابوبکر چیزی در تفسیر حفظ نکرده‌ام مگر آثار بسیار اندکی که از عدد انگشتان دست هم تجاوز نمی‌کند.[۲]

صحابه

خلفاء

سیوطی تصریح می‌کند آن چه در تفسیر قرآن از خلفاء سه گانه نقل شده بسیار اندک است. جهل خلفا به مسائل و معارف قرآنی نیز بسیار مشهور است. مدارک زیادی در منابع اهل سنت وجود دارد که از عدم علم خلفا به مسائل مختلفه قرآنی حکایت دارند. براساس این مدارک خلفا با آنکه عرب زبان بودند، معنای برخی واژه‌ها را که در قرآن آمده نمی‌دانستند. مثلا: روایاتی که در مورد جهل ابوبکر و عمر نسبت به معنای «کلاله» نقل شده فراوانند[۳]. با توجه به اهمیت بسیار بالای قرآن به عنوان کتاب آسمانی مسلمانان، بی‌بهره گی مدعیان خلافت مسلمین از علوم و معارف قرآنی، نقص بسیار بزرگی محسوب می‌شود. از این‌رو سؤالاتی به نظر می‌رسد که پیروان خلفا باید برای آنها پاسخ‌های قانع کننده ارائه دهند: آیا خلفا ملازم رسول الله(ص) بوده‌اند تا چیزی یاد بگیرند؟ آیا آنها وقتی نزد آن حضرت بوده‌اند سؤالی در خصوص قرآن پرسیده‌اند؟ اگر پرسیده‌اند، آن مطلب و جواب حضرت چه بوده، و اگر نپرسیده‌اند، چرا؟

چرا آن حضرت ابتداء چیزی به آنها نیاموخته‌اند؟ اگر چیزی یاد گرفته‌اند، چرا نقل نکرده‌اند؟ بهترین عذری که برای بی‌بهره گی خلفا از علوم قرآن ذکر شده نداشتن فرصت است، آنها توفیق کمتری برای حضور نزد رسول خدا(ص) داشتند و قهرا از برکات پیامبر اکرم(ص) محروم شدند؛ در نتیجه طبیعی است که از معارف و علوم بی‌پایان قرآن بهرۀ کمتری داشته باشند. بر اساس این توجیه، دیگران که فرصت بیشتری برای درک محضر رسول خدا(ص) و فراگیری علم از ایشان داشته‌اند، از خلفای ثلاثه اعلم خواهند بود. به عنوان مثال ابوهریره در نقل حدیث از رسول الله(ص) بسیار افراط می‌کرد. وقتی وی را به جعل احادیث و نسبت کذب به رسول الله(ص) متهم کردند، بلکه نقل شده که عمر بن خطاب ابوهریره را به خاطر این موضوع مورد اهانت و شتم قرار داد. ابوهریره در مقام دفاع از خود به ملازمت خویش با رسول خدا(ص) و فرصت کم دیگران استناد کرد[۴]. بخاری به نقل از ابوهریره می‌نویسد: إن إخواننا من المهاجرین کان یشغلهم الصفق بالأسواق، وإن إخواننا من الأنصار، کان یشغلهم العمل فی أموالهم، وإن أبا هریرة کان یلزم رسول الله(ص)[۵]؛ همانا خرید و فروش در بازار برادران مهاجر ما را مشغول می‌کرد و برادران انصار ما نیز مشغول کار در اموال (مزارع، باغات) خود بودند در حالی که ابوهریره ملازم رسول خدا(ص) بود.

عمر هم ضمن اعتراف به بی‌بهره گی خویش از محضر رسول خدا(ص)، این موضوع را توجیهی برای جهل خود قرار داده است. نقل شده که روزی ابی بن کعب آیه‌ای از قرآن خواند، عمر به او اعتراض کرد و مدعی شد که آیه چنین نیست! ابی در پاسخ گفت: لقد سمعتها من رسول الله(ص) وأنت یلهیک - یا عمر - الصفق بالبقیع. فقال عمر: صدقت[۶]؛ همانا آیه را به همین نحو از رسول خدا(ص) شنیدم در حالی که کاسبی در بقیع تو را مشغول کرده بود، عمر گفت: راست می‌گویی. بخاری در کتاب البیوع باب «ما جاء فی التجارة فی البر» از صحیح خود می‌نویسد: ... إن أبا موسی الأشعری إستاذن علی عمر بن الخطاب رضی الله عنه، فلم یؤذن له وکأنه کان مشغولا، فرجع أبو موسی، ففرغ عمر فقال: ألم أسمع صوت عبدالله بن قیس ائذنوا له، قیل قد رجع، فدعاه فقال کنا نؤمر بذلک فقال: تأتینی علی ذلک بالبینة، فانطلق إلی مجلس الأنصار فسألهم، فقالوا لا یشهد علی هذا إلاأصغرنا أبو سعید الخدری، فذهب بأبی سعید الخدری، فقال عمر: أخفی علی من أمر رسول الله(ص)، ألهانی الصفق بالأسواق یعنی الخروج إلی التجارة[۷]؛ ... همانا ابوموسی اشعری از عمر بن خطاب اذن خواست و به او اذن داده نشد مثل این که او مشغول بوده است. پس ابوموسی بازگشت، هنگامی که عمر از کار خود فارغ شد گفت آیا صدای عبدالله بن قیس را نشنیدم؟ به او اجازه دهید گفته شد او برگشته است، عمر او را خواست، ابوموسی گفت ما به این کار امر شده ایم، عمر گفت برای این ادعا دلیل بیاور. ابوموسی به مجلس انصار رفت و از ایشان در این باره سؤال کرد. گفتند کسی به این موضوع برای تو شهادت نمی‌دهد مگر کوچکترین ما ابوسعید خدری پس با ابوسعید خدری نزد عمر رفتند و ابوسعید خدری به این موضوع شهادت داد عمر گفت: از رسول خدا(ص) بر من اموری مخفی مانده است؟ خرید و فروش در بازار مرا به خود مشغول کرد.

بر اساس برخی نقل‌ها شغل ابوبکر بزازی بوده است[۸]، یعنی چند طاقه پارچه به دوش می‌کشیده و آنها را متری می‌فروخته است، در مورد عثمان هم همین شغل ذکر شده است، اما عمر شاگرد دلال خرید و فروش الاغ و چارپایان بوده است. البته موقعیت اجتماعی عثمان در جامعه آن روز از ابوبکر و عمر بالاتر بود[۹]. در هر صورت اشتغال به خرید و فروش و کسب و کار بهانه و عذری است که برای بی‌بهره گی خلفا از علوم قرآن و جهل آنها نسبت به حقایق دینی و احکام اسلام ذکر شده است، بدین معنا که آنها توفیق کمتری برای حضور در خدمت رسول خدا(ص) داشته‌اند، به فرض این که عذر مطابق واقع باشد اما روشن است که خلفا در جنگ‌ها و مسافرت‌های بسیاری همراه پیغمبر اکرم(ص) بودند، آیا در این فرصت‌ها نیز خدمت رسول خدا(ص) نرسیده‌اند و سؤالی در مورد قرآن از آن حضرت نپرسیده‌اند؟ نکته دیگر این که چرا با وجود احادیث بسیار کم و غیر قابل اعتنای خلفا به اقرار سیوطی، باز هم ایشان را در صف مقدم مفسرین ذکر می‌کند. ظاهرا هیچ پاسخ قانع کننده‌ای برای این سؤال وجود ندارد. جز حفظ مقام خلفا در همۀ امور، یعنی اهل سنت خلفا را در هر کاری و فضیلتی بر دیگران مقدم می‌دارند، از این‌رو در تفسیر نیز نام خلفا باید جزو مفسرین و بلکه پیشگامان این علم ذکر شود.[۱۰]

امیرالمؤمنین(ع)

مهم‌ترین نکته‌ای که به تأمل جدی نیاز دارد عملکرد اهل سنت در مقابل تفاسیر رسیده از امیرالمؤمنین(ع) است. سیوطی اذعان دارد که در بین خلفا بیشترین تفسیر متعلق به حضرت امیر است، با این حال در مراجعه به متون تفسیری اهل سنت به جز چند حدیث، چیزی از ایشان مشاهده نمی‌شود. این موضوع نشان می‌دهد که آنها در عمل به روایات امیرالمؤمنین(ع) توجهی نداشته‌اند و أصلا احادیث آن حضرت مورد قبول آنان قرار نگرفته است، بلکه تکذیب هم می‌کنند: بخاری در باب «فضایل امیرالمؤمنین» می‌نویسد: فکان ابن سیرین یری أن عامة ما یروی عن علی الکذب[۱۱]؛ همواره نظر ابن سیرین این بود که عموم آن چه از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده، دروغ است. از این که بخاری این قول را در فضائل امیرالمؤمنین(ع) آورده معلوم می‌شود که خود وی نیز به این سخن معتقد است. مفهوم این عبارت، کنار گذاشتن تفاسیر امیرالمؤمنین(ع) است. تفسیر آن حضرت با مبانی و اصول اعتقادات اهل سنت سازگار نیست، بنابراین باید برای پیش‌گیری از نشر آن چاره‌ای بیندیشند، از این‌رو از اساس صحت احادیثی را که بیان گر تفاسیر امیرالمؤمنین(ع) است منکر می‌شوند. در این راستا ابن تیمیه می‌گوید: ما یعرف بأیدی المسلمین تفسیر ثابت عن علی[۱۲]؛ در دست مردم تفسیری که ثابت شود از امیرالمؤمنین است شناخته نشده است (سراغ نداریم).

ابن عباس مشهورترین شاگرد امیرالمؤمنین(ع) است با این حال ابن تیمیه مدعی شده که اصحاب صحاح چیزی در باب تفسیر از ابن عباس به نقل از امیرالمؤمنین(ع) روایت نکرده‌اند، بلکه روایت ابن عباس از امیرالمؤمنین را بسیار کم دانسته است. در منهاج السنة آمده است: وهذا ابن عباس نقل عنه من التفسیر ما شاء الله بالأسانید الثابتة، لیس فی شیء منها ذکر علی، وابن عباس یروی عن غیر واحد من الصحابة، یروی عن عمر وأبی هریرة وعبدالرحمن بن عوف وعن زید بن ثابت وابی بن کعب واسامة بن زید وغیر واحد من المهاجرین والأنصار، وروایته عن علی قلیلة جدا، ولم یخرج أصحاب الصحیح شیئا من حدیثه عن علی[۱۳]؛ و این ابن عباس است که از او در تفسیر روایات بسیار زیادی با اسانید ثابت نقل شده است و در هیچ یک از آنها ذکری از علی(ع) نیست و ابن عباس از افراد دیگری از صحابه روایت می‌کند، از عمر، ابوهریره، عبدالرحمان بن عوف، زید بن ثابت، أبی بن کعب، اسامة بن زید و افراد دیگری از مهاجرین و انصار روایت می‌کند. در حالی که روایت وی از امیرالمؤمنین(ع) جدا اندک است و اصحاب صحاح چیزی از حدیث ابن عباس منقول از امیرالمؤمنین(ع) نیاورده‌اند. نکات شایان توجهی پیرامون ادعای ابن تیمیه وجود دارد که ذیلا به آنها متذکر می‌شویم: نکتۀ اول بر اساس آن چه از سیوطی نقل شد بسیاری از کسانی که ابن تیمیه به عنوان مشایخ تفسیری ابن عباس معرفی می‌کند اساسا جزو مفسرین نیستند.

همچنین سیوطی تصریح می‌کند که روایات بسیار بسیار اندکی از خلفا در باب تفسیر وارد شده است، با این حال چگونه می‌توان مدعی شد که ابن عباس علوم تفسیری خود را از ابوبکر، عمر و عثمان اخذ کرده؟! نکته دوم برخی از عالمان سنی اذعان دارند که ابن عباس هر چه دارد از امیرالمؤمنین(ع)[۱۴] است. پس هرگز شخصی چون او را نمی‌توان شاگرد افرادی چون ابوهریره، عبدالرحمان بن عوف و... برشمرد[۱۵]. بر اساس تحقیقات صورت گرفته به این نتیجه رسیدیم که به اعتراف خود اهل سنت تمام علوم اسلامی در همۀ بلاد مسلمین از طریق امیرالمؤمنین(ع) منتشر شده است. روشن است که این علوم از پیامبر اکرم(ص) سرچشمه گرفته است، و چون امیرالمؤمنین(ع) واسطۀ بین بزرگان صحابه و رسول الله(ص) بوده است در نتیجه علوم اسلامی اعم از قرآن، حدیث، احکام شرعی و فقه از طریق امیرالمؤمنین(ع) در مکه، مدینه، شام، یمن، کوفه و بصره انتشار یافته است[۱۶].

بنابراین چگونه است که روایات امیرالمؤمنین(ع) در بین اهل سنت بسیار اندک است؟! مفسرین اهل سنت در تفسیر آیۀ مبارکۀ وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ[۱۷] اذعان کرده‌اند که مراد از «اذن» در این آیه علی بن ابی طالب(ع) است[۱۸]. همچنین حدیث «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ» در کتب معتبر آنها نقل شده است[۱۹]، با این حال جای این سؤال هست که چرا روایات تفسیری امیرالمؤمنین(ع) در صحاح نیامده است؟! و از همه مهمتر این که چرا روایات تفسیری امیرالمؤمنین(ع) مورد پذیرش و اتباع قرار نگرفته است؟![۲۰]

اصحاب دیگر

عبدالله بن مسعود

ابن مسعود از بزرگان صحابۀ رسول الله(ص) و از مشاهیر انصار است. وی در طبقۀ صحابه جزء مفسران بزرگ محسوب می‌شود. ابن مسعود برای خودش مصحفی داشت که عثمان به هنگام جمع قرآن مصحف او را گرفت و از بین برد، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که قرآن ابن مسعود با قرآن موجود - که در زمان عثمان جمع‌آوری شده است - تفاوت داشته است وگرنه به چه دلیل عثمان مصحف او را از بین ببرد؟! نوشته‌اند: این موضوع موجب بروز اختلاف بین عبدالله بن مسعود و عثمان بن عفان شد، تا آنجا که عثمان در این جریان به ابن مسعود اهانت کرد و او را کتک زد و دستور داد شهریه وی را از بیت المال قطع کنند. ابن مسعود نیز با عثمان قهر کرد و با حالت قهر از دنیا رفت. او وصیت کرده بود که مرگش را به عثمان اطلاع ندهند و عثمان بر جنازۀ وی نماز نخواند. حتی بر اساس برخی نقل‌ها عثمان در اواخر عمر ابن مسعود به دیدار او رفت. اما ابن مسعود، عثمان را احترام نکرد. عثمان شهریۀ عقب افتادۀ ابن مسعود را پرداخت و گفت: هذا عطاؤک فخذه؛ این سهم تو است آن را بگیر.

ابن مسعود در پاسخ گفت: آن گاه که من به این شهریه نیاز داشتم تو شهریۀ مرا قطع کردی و حال که من از آن بی‌نیازم می‌خواهی به من عطا کنی؟! من به آن نیاز ندارم[۲۱]. ابن مسعود، از عثمان خشمگین بود تا زمانی که مرد و عمار بر او نماز خواند.

چون عبدالله بن مسعود شخصیت بزرگی دارد، رفتار ناشایست عثمان با وی از مطاعن عثمان شمرده می‌شود، از این روی برخی عالمان سنی کوشیده‌اند عثمان را در این قضیه تبرئه کنند[۲۲]. در هر صورت روشن است که قرآن عبدالله بن مسعود با قرآن موجود تفاوت‌هایی داشته است. ابن مسعود سورۀ فلق و ناس را جزء قرآن نمی‌دانسته است[۲۳]. همچنین بر اساس برخی اقوال وی سوره حمد را نیز در قرآن خود ننوشته بوده و این سوره را جزء قرآن به شمار نمی‌آورده است.

بر اساس روایاتی که در کتاب‌های مشهور اهل سنت آمده است، برخی از آیات و الفاظ قرآن ابن مسعود با قرآن موجود تفاوت دارد[۲۴]. با این حال ابن مسعود اصرار داشته که همۀ انظار و روایاتش مأخوذ از رسول خدا(ص) و مطابق با بیان و تبلیغ ایشان است.

این سخن لوازمی در پی دارد که اهل سنت هرگز نمی‌توانند بدان ملتزم شوند. از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: اگر آن چه عبدالله بن مسعود می‌گوید صحیح باشد، مخدوش بودن قرآن لازم می‌آید، ابن مسعود زیر سؤال خواهد رفت. اگر نسبت‌هایی را که به ابن مسعود داده شده منکر شویم، منابع صحیحه اهل سنت مخدوش می‌شوند. اگر به صحت کتب مذکور معتقد باشیم و قول ابن مسعود را صحیح بدانیم، قرائت معوذتین در نماز غیر جائز و موجب بطلان خواهد بود، و چنان چه فقیهی به صحت این نماز فتوا دهد فتوای وی نیز باطل است.

پس اثبات این که معوذتین جزء قرآن است موجب قدح ابن مسعود و پیروانش می‌گردد و قول به عدالت صحابه را بی‌اعتبار می‌کند[۲۵] از این‌رو برخی برای حل این مشکلات و فرار از لوازم آن، در انکار معوذتین از سوی ابن مسعود تردید کرده‌اند. سیوطی توجیهات علمای سنی را در این قضیه مطرح کرده است، وی در اتقان می‌نویسد: وقال النووی فی شرح المهذب...: وما نقل عن ابن مسعود باطل لیس بصحیح. وقال ابن حزم فی المحلی: هذا کذب علی ابن مسعود وموضوع[۲۶]؛ نووی در شرح المهذب می‌گوید:... و آن چه از ابن مسعود نقل شده باطل و غیر صحیح است و ابن حزم در المحلی می‌گوید: این دروغی است که به ابن مسعود نسبت داده شده و موضوع (\ جعلی) است. اما در مقابل، قول بسیاری از بزرگان اهل سنت را مطرح می‌کند که روایات انکار معوذتین از سوی ابن مسعود را صحیح می‌دانند. بنابر نقل سیوطی، ابن حجر عسقلانی این موضوع را ثابت می‌داند و می‌نویسد: ثابت بالأسانید الصحیحة.

سیوطی پس از نقل قول ابن مسعود مبنی بر انکار وجود سورۀ حمد در قرآن می‌گوید: وقال ابن حجر فی شرح البخاری: وقد صح عن ابن مسعود انکار ذلک، فأخرج أحمد وابن حبان عنه أنه کان لا یکتب المعوذتین فی مصحفه[۲۷]؛ بر اساس آن چه سیوطی نقل کرده است، عبدالله بن احمد بن حنبل نیز در زیادات المسند می‌گوید: یقول أنهما لیستا من کتاب الله تعالی[۲۸]؛ عبدالله بن مسعود صریحا می‌گوید: آن دو (معوذتین) از کتاب خدای تعالی نیستند.

سیوطی پس از نقل آراء عالمان سنی پیرامون این مسأله آن را یکی از مشکلات لا ینحل دانسته است. به اعتقاد سیوطی و فخر رازی تردید در این که معوذتین جزء قرآن هستند یا خیر موجب تردید در تواتر قرآن می‌شود. سیوطی به نقل از فخر رازی می‌نویسد: لأنا إن قلنا أن النقل المتواتر کان حاصلا فی عصر الصحابة بکون ذلک من القرآن، فإنکاره یوجب الکفر، وإن قلنا لم یکن حاصلا فی ذلک الزمان، فیلزم أن القرآن لیس بمتواتر فی الأصل[۲۹]؛ اگر بگوییم که نقل متواتر در زمان صحابه حاصل بوده مبنی بر این که معوذتین جزء قرآن است پس انکار آن موجب کفر می‌شود و اگر بگوییم تواتر در آن زمان حاصل نبوده است پس لازم می‌آید که قرآن از اصل متواتر نباشد. بنابراین از نظر فخر رازی، اگر معتقد شویم که به نقل متواتر، معوذتین جزء قرآن است، باید ابن مسعود را کافر بدانیم، و اگر در تواتر این موضوع در عصر صحابه تردید کنیم، تواتر کل قرآن، از اصل زیر سؤال خواهد رفت.

نووی می‌نویسد: أجمع المسلمون علی أن المعوذتین والفاتحة وسائر السور المکتوبة فی المصحف قرآن، وأن من جحد شیئا منه، کفر[۳۰]؛ اجماع مسلمانان بر آن است که معوذتین و فاتحه و سایر سوره‌های مکتوب در مصحف جزء قرآن هستند و اگر کسی چیزی از آنها انکار کند کافر می‌شود. بر اساس سخن نووی، ابن مسعود کافر خواهد بود؛ زیرا وی معوذتین را جزء قرآن نمی‌داند. اما این موضوع ازیک سو با قول به عدالت صحابه ناسازگار است و از سوی دیگر موجب مخدوش شدن کتب صحاح خواهد بود[۳۱]. از این‌رو شهاب الدین قسطلانی تلاش کرده تا به نحوی این مشکل را مرتفع سازد. وی در کتاب ارشاد الساری فی شرح صحیح البخاری می‌نویسد: وهذا مما اختلف فیه ثم ارتفع الخلاف ووقع الإجماع علیه، فلو أنکر أحد الیوم قرآنیته کفر[۳۲]؛ این که معوذتین جزء قرآن هستند یا خیر از مسائل اختلافی بوده است که بعدها اختلاف در این مورد مرتفع شد و بر سر این موضوع اجماع واقع گردید پس اگر امروز کسی انکار کند که این سوره‌ها جزء قرآن هستند کافر می‌شود.

پس قسطلانی معتقد است صحابه بر سر قرآن موجود اجماع نداشته‌اند. براین اساس می‌توان گفت قرآنی که در عصر حکومت عثمان جمع‌آوری شد با قرآنهای موجود دیگر در آن عصر اختلاف داشته است. این قول موجب از بین رفتن تواتر در قرآن می‌شود. فخر رازی هم به این اشکال توجه داشته است از این‌رو اذعان دارد که مسأله ابن مسعود از مشکلات لا ینحل است. صرف نظر از این اشکال با مراجعه به منابع دیگر اهل سنت، عدم صحت قول قسطلانی هویدا می‌شود. احمد بن حنبل به سند خود از حنظله السدوسی نقل می‌کند: قلت لعکرمة: إنی أقرء فی صلاة المغرب بقل أعوذ برب الفلق وقل أعوذ برب الناس، وإن ناسا یعیبون ذلک علی[۳۳]؛ به عکرمه گفتم: من در نماز مغرب سورۀ فلق و ناس را خواندم به همین جهت گروهی از مردم بر من ایراد گرفتند. از این روایت معلوم می‌شود که اختلاف در مورد قرآن منحصر به عصر صحابه نبوده است بلکه در زمان‌های بعد نیز در بین اهل سنت پیرامون این موضوع اجماع حاصل نشده و اختلاف مرتفع نگشته است.[۳۴]

عبدالله بن عباس

عبدالله بن عباس از نظر ما شخصیت محترمی است. اگر چه در زندگی او نقاط مبهمی نیز وجود داشته است[۳۵]. اما در این مجال ما در پی بررسی موقعیت ابن عباس در بین صحابه از منظر اهل سنت هستیم. ابن عباس از نظر سیوطی یکی از ده مفسری است که در طبقۀ صحابه، روایات تفسیری زیادی از وی نقل شده است. اما روایاتی که از ابن عباس در زمینۀ تفسیر نقل شده گاه برای اهل سنت مشکل ساز بوده است.

ترمذی از ابن عباس نقل می‌کند که در ذیل آیۀ مبارکۀ: لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ[۳۶] گفته است: إن محمدا رأی ربه مرتین[۳۷]؛ همانا رسول خدا(ص) دو مرتبه پروردگارش را دیده است. چون این حدیث، در سنن ترمذی آمده است و نمی‌توانند در سند آن مناقشه کنند، برخی در دلالت آن مناقشه کرده‌اند[۳۸]، و برخی احادیث معارض با این حدیث را مطرح ساخته‌اند. عده‌ای هم به صراحت قول ابن عباس را رد کرده‌اند و گفته‌اند ابن عباس مرتکب خطا شده است. بر اساس نقل بخاری عایشه ضمن تکذیب ابن عباس، در مورد روایت او گفته است: فقد کذب من حدثک أن محمدا(ص) رأی ربه[۳۹].

مسلم و ترمذی در این باره از عایشه نقل می‌کند که این قول افترای بزرگی به خداوند متعال است. آن دو به نقل از عایشه می‌نویسند: فقد أعظم علی الله الفریة[۴۰]. نووی در مقام دفاع از ابن عباس می‌نویسد: ولا یقدح فی هذا حدیث عائشة، لأن عائشة لم تخبر أنها سمعت النبی(ص) یقول لم أر ربی وإنما ذکرت ما ذکرت متأولة... بقوله تعالی لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ والصحابی إذا قال قولا وخالفه غیره منهم لم یکن قوله حجة، وإذا صحت الروایات عن ابن عباس فی إثبات الرؤیة وجب المصیر إلی إثباتها[۴۱]؛ حدیث عایشه در این باره خللی وارد نمی‌کند زیرا عایشه از پیامبر(ص) روایت نمی‌کند که ایشان فرموده من پروردگارم را ندیده‌ام و آن چه وی ابراز داشته بر اساس تأویلش از آیه «لا تدرکه الأبصار» است و اگر یک صحابی سخنی بگوید و دیگری با او مخالفت کند قول مخالف حجت نخواهد بود و چنان چه روایات ابن عباس در اثبات رؤیت صحیح بدانیم لازم است که در جهت اثبات آن گام برداشته شود.

ابن حجر عسقلانی ضمن ابراز تعجب از گفتار نووی می‌نویسد: وهو عجیب، فقد ثبت ذلک عنها فی صحیح مسلم الذی شرحه الشیخ، فعنده من طریق داوود بن أبی هند عن الشعبی عن مسروق فی الطریق المذکورة قال مسروق: وکنت متکئا فجلست فقلت: ألم یقل الله وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى[۴۲][۴۳]. فقالت: أنا أول هذه الامة سأل رسول الله(ص) عن ذلک، فقال: إنما هو جبریل. وأخرجه ابن مردویه من طریق اخری عن داوود بهذا الاسناد فقالت: أنا أول من سأل رسول الله(ص) عن هذا، فقلت: یا رسول الله هل رأیت ربک؟ فقال: لا إنما رأیت جبریل منهبطا نعم، إحتجاج عائشة بالآیة المذکورة خالفها فیه ابن عباس[۴۴].

و این سخن عجیب است؛ زیرا این حدیث از عایشه در صحیح مسلم ثابت است و شیخ (نووی) آن را شرح کرده است حدیث از طریق داوود بن أبی هند از شعبی از مسروق نقل شده است و در حدیث به طریق یاد شده مسروق می‌گوید: من تکیه داده بودم پس نشستم و پرسیدم آیا خداوند نفرموده که: «رسول خدا بار دیگر او را مشاهده کرد» عایشه گفت: اولین نفر از این امت بودم که دربارۀ این آیه از رسول خدا(ص) پرسیدم پس فرمود: «مراد از آنکه من مشاهده کردم جبرئیل است». و ابن مردویه از طریق دیگری از داوود به همین سند روایت کرده که عایشه گفت: من اولین کسی بودم که در مورد این آیه از رسول خدا(ص) پرسیدم و گفتم: ای رسول خدا آیا پروردگارت را دیده‌ای؟ فرمود: نه من جبرئیل را به هنگام پائین آمدن دیدم. بله ابن عباس در این مورد با احتجاج عایشه به آیۀ یاد شده مخالفت کرده است.

برخی معتقدند که قول ابن عباس صحیح نیست. اما چنان چه به عدم صحت قول ابن عباس قائل شویم و گفتار عایشه را در مورد ابن عباس بپذیریم، باید حکم کنیم که ابن عباس به خدا دروغ بسته است، در این صورت تمام روایات ابن عباس از اعتبار ساقط می‌شود - چه این روایات در صحاح باشد یا غیر از آن -؛ چراکه در محل خود ثابت شده است که اگر کسی در یک روایت دروغ بگوید تمام روایات نقل شده از وی بی‌اعتبار خواهد شد. نووی در این باره می‌نویسد: قال السمعانی: من کذب فی خبر واحد وجب إسقاط ما تقدم من حدیثه[۴۵]؛ سمعانی می‌گوید: هر کس در یک خبر دروغ بگوید لازم است تمام احادیثی که از وی رسیده از اعتبار ساقط شود.

به همین جهت در سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد به نقل از ابن کثیر می‌نویسد: من روی عن ابن عباس أنه رآه ببصره فقد أغرب، فإنه لا یصح فی ذلک شیء عن الصحابة[۴۶]؛ آن که از ابن عباس روایت می‌کند که رسول خدا خدا را با چشم خود دیده بسیار غریب است و چنین نسبتی به صحابه صحیح نیست.

به هر حال، تکذیب ابن عباس با قول به عدالت صحابه سازگار نیست، ضمن این که خدشه و تکذیب روایات صحیحه نیز نیاز به مؤونه دارد؛ لذا برخی دست به تأویل برده و گفته‌اند منظور از روایات رؤیت، دیدن خدا با چشم قلب است. اما تأویل کلام به خلاف ظاهر هم محتاج دلیل است. پس این توجیه و تأویل نیز ناتمام خواهد بود. نکته دیگری که در زمینه مباحث قرآن از ابن عباس نقل شده و جای تأمل است، نظر ابن عباس دربارۀ قرآن موجود می‌باشد. در موارد متعددی از ابن عباس نقل شده که وی معتقد بود به هنگام جمع‌آوری و نگارش قرآن، کاتب را خواب ربوده[۴۷]، و در نتیجه در الفاظ قرآن غلط واقع شده است. پذیرش این قول به خدشه در قرآن منجر می‌شود و عدم پذیرش آن به مخدوش شدن ابن عباس و راویان اقوالش به سند صحیح می‌انجامد؛ لذا این موضوع نیز از مشکلاتی است که اهل سنت باید چاره‌ای برای تدارک آن بیاندیشند.[۴۸]

ابی بن کعب

ابی نیز از بزرگان صحابه است، و نظرات وی در تفسیر مورد توجه و عنایت قرار می‌گیرد. ابی بن کعب نیز به سرنوشت ابن مسعود دچار گردید. وی برای خود قرآنی داشت که عثمان به هنگام جمع قرآن، آن را از او گرفت و از بین برد. از بین رفتن مصحف ابی موجب ناخشنودی و اختلاف وی با عثمان شد. از این‌رو شهریه او نیز از بیت المال قطع شد. رفتار نادرست عثمان با ابی بن کعب هم از جمله مطاعن عثمان شمرده شده و اهل سنت در کتاب‌های کلامی خود به این نکته متذکر شده‌اند. ابن حجر مکی در کتاب الصواعق المحرقة به این موضوع پرداخته است[۴۹]. ابن حجر مکی کتاب مذکور را در رد شیعه نگاشته[۵۰] و در برابر اشکالات و انتقاداتی که به عثمان وارد شده است از وی دفاع می‌کند. از جمله داستان ابی بن کعب را مطرح می‌کند و به توجیه کار عثمان و دفاع از او می‌پردازد.

از ابی بن کعب آراء و اقوالی در مورد الفاظ قرآن مجید به اسانید معتبر نقل می‌کنند که از اعتقاد وی به نقصان قرآن مجید حکایت دارد. نقل این اقوال در کتاب‌های معتبر اهل سنت موجب مخدوش شدن این کتاب‌ها نیز می‌شود.

انکار معوذتین - علاوه بر ابن مسعود - به ابی بن کعب هم نسبت داده شده است، اما انتساب این موضوع به ابی از قاطعیت چندانی برخوردار نیست. ابن حجر عسقلانی در این زمینه می‌نویسد: واختلف علی أبی بن کعب یعنی فی إثبات المعوذتین[۵۱]؛ در مورد این که ابی بن کعب معوذتین را جزء قرآن می‌دانسته یا خیر اختلاف به وجود آمد. ابی بن کعب برخوردهای شدیدی با عمر بن خطاب داشته است. سیوطی در الدر المنثور می‌نویسد: إن أبی بن کعب قرأ: «من الذین استحق علیهم الأولیان» فقال عمر: کذبت، قال أنت أکذب. فقال رجل. تکذب أمیرالمؤمنین؟ قال: أنا أشد تعظیما لحق أمیر المؤمنین منک، ولکن کذبته فی تصدیق کتاب الله تعالی، ولم أصدق أمیر المؤمنین فی تکذیب کتاب الله تعالی. فقال عمر: صدق[۵۲]؛ ابی بن کعب آیه را چنین خواند: من الذین استحق علیهم الأولیان عمر گفت: دروغ گفتی. ابی بن کعب گفت: تو دروغگوتر هستی. مردی گفت: آیا امیرالمؤمنین را دروغگوتر می‌خوانی ابی گفت: تعظیم من بر حق امیرالمؤمنین بیشتر از توست لکن او را به جهت تصدیق کتاب خدای تعالی تکذیب می‌کنم و امیرالمؤمنین را در راستای تکذیب کتاب خدای تعالی تصدیق نمی‌کنم پس عمر گفت: ابی درست می‌گوید.

ابی بن کعب جلسه تعلیم قرآن داشت و در زمینه علوم قرآنی برای مردم حدیث نقل می‌کرد، در سنن دارمی آمده است: عن سلیمان بن حنظلة قال: أتینا ابی بن کعب لنحدث إلیه، فلما قام قمنا ونحن نمشی خلفه، فرهقنا عمر فتبعه فضربه عمر بالدرة قال: فاتقاه بذراعیه، فقال: یا أمیرالمؤمنین ما تصنع؟ قال: أو ما تری فتنة للمتبوع مذلة للتابع[۵۳]؛ سلیمان بن حنظله گوید: نزد ابی بن کعب رفتیم تا حدیث بر او عرضه کنیم وقتی او برخاست ما هم برخاستیم و پشت سر او راه می‌رفتیم، عمر به سراغ ما آمد و به دنبال ابی رفت و با دره (شلاق مخصوص خود) او را زد ابی با آرنج از ضربات عمر پیش‌گیری و دفاع کرد و گفت ای امیرالمؤمنین ما چه کرده ایم؟ عمر گفت: آیا نمی‌دانی که فتنۀ متبوع پیرو موجب خواری تابع امام است.[۵۴]

زید بن ثابت

زید بن ثابت شخصیت پیچیده و ناشناخته‌ای دارد. وی مورد توجه خاص خلفا بوده است. زید بن ثابت در ماجرای سقیفه از همان ساعات اولیه تشکیل جلسه در سقیفه حضور داشت و از ابوبکر جانبداری می‌کرد. سقیفه محل اجتماع بزرگان انصار بود. بزرگان انصار پس از مصیبت فقدان رسول خدا(ص) در آن مکان گرد هم آمدند تا برای آیندۀ خود چاره‌ای بیندیشند. در این هنگام ابوبکر و عمر به اجتماع انصار وارد شده و طرح از پیش تعیین شده خود را برای غصب خلافت به اجرا گذاشتند. علی‌رغم این که زید بن ثابت از انصار می‌باشد ولی از یاران مهاجرین به شمار می‌آید و در این جریان از ابوبکر و عمر طرفداری کرد و خطاب به انصار گفت: إن رسول الله(ص) کان من المهاجرین، وإنما الإمام یکون من المهاجرین ونحن أنصاره کما کنا أنصار رسول الله(ص)[۵۵]؛ همانا رسول خدا(ص) از مهاجرین بود و امام هم باید از مهاجرین باشد و ما انصار او هستیم چنان که انصار رسول خدا(ص) بودیم.

ابن کثیر پس از نقل این سخن اضافه می‌کند: إن زید بن ثابت أخذ بید أبی بکر فقال: هذا صاحبکم فبایعوه[۵۶]؛ همانا زید بن ثابت دست ابوبکر را گرفت و گفت: این صاحب شماست پس با او بیعت کنید. بنابراین روشن شد زید - با این که در سنین جوانی بوده - در جریان حکومت ابی بکر نقش اساسی داشته است و بعد از آن هم در عصر حکومت هر سه خلیفه نزد آنان از جایگاه بالایی برخوردار بود.

پس از رحلت حضرت خاتم الانبیاء(ص) ابوبکر، برای جمع قرآن به دنبال زید بن ثابت فرستاد. زید در این هنگام ۲۱ سال داشت. ابوبکر در جلسه‌ای که عمر هم بود حاضر شد، خطاب به وی گفت: إنک غلام شاب عاقل لا نتهمک[۵۷]؛ تو جوان عاقلی هستی که تو را متهم نمی‌کنیم و مورد اعتماد ما هستی. سپس ابوبکر به وی دستور داد تا قرآن را جمع‌آوری کند و از حالت پراکندگی بیرون بیاورد. دعوت خلفا از زید بن ثابت برای جمع‌آوری قرآن نارضایتی و انتقاد بزرگان صحابه را در پی داشت. عبدالله بن مسعود از کسانی بود که شدیدا به این کار معترض بود. ابن اثیر می‌نویسد: وقد صح عن ابن مسعود إنه قال لما کتب زید المصحف: لقد أسلمت وإنه فی صلب رجل کافر[۵۸]؛ این قول صحیح است که ابن مسعود به هنگام کتابت قرآن توسط زید، گفت: به تحقیق، من اسلام آوردم در حالی که زید بن ثابت در صلب مردی کافر بود. از اعتراض ابن مسعود معلوم می‌شود که وی دعوت از زید را برای جمع قرآن نوعی توهین به خودش نیز تلقی می‌کرده است،؛ چراکه ابن مسعود از نظر سن، سابقۀ اسلام، علم و فضل برتر از زید بن ثابت بوده است. همچنین از قول ابن مسعود می‌توان استفاده کرد که پدر زید غیر مسلمان و خود او تازه مسلمان بوده است[۵۹]. حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین به نقل از ابن مسعود می‌نویسد: أقرأنی رسول الله(ص) سبعین سورة أحکمتها قبل أن یسلم زید بن ثابت[۶۰]؛ هفتاد سوره از قرآن مجید را نزد رسول خدا(ص) قرائت کردم و به حافظه سپردم پیش از آنکه زید بن ثابت اسلام بیاورد.

برخی این موضوع را با تعابیر دیگری از ابن مسعود نقل کرده‌اند: بخاری نیز در کتاب التاریخ الکبیر از قول عبدالله بن مسعود چنین نقل می‌کند: أخذت من فی رسول الله(ص) سبعین سورة وأن زید بن ثابت صبی من الصبیان؛ من از دهان رسول خدا(ص) هفتاد سوره فرا گرفتم در حالی که زید بن ثابت کودکی بود در میان کودکان. در برخی نقل‌ها نیز تعبیر زیر به کار رفته است: ... أن زید بن ثابت ذو ذؤابتین یلعب مع الصبیان[۶۱].

صرف نظر از اعتراضات و انتقادهای تند ابن مسعود، تعامل ابوبکر با زید بن ثابت تأمل برانگیز است. پیرامون این موضوع، سؤالاتی وجود دارد که پاسخگویی به آنها مشکل می‌نماید. به هر حال لازم است اهل سنت به پرسش‌های زیر پاسخ دهند:

  1. آیا قرآن، در عصر خاتم الانبیاء(ص) جمع‌آوری نشده بود؟
  2. آیا به غیر از زید بن ثابت - که در آن روز فقط ۲۱ سال داشت - فرد مناسب تری برای جمع‌آوری قرآن وجود نداشت؟
  3. آیا از میان صحابه فقط این جوان مورد اعتماد بود و دیگران از نظر ابوبکر و عمر متهم بودند؟
  4. اتهام بزرگان صحابه از نظر ابوبکر و عمر چه بوده است؟
  5. عدم اعتماد ابوبکر و عمر به اصحاب چگونه با بحث عدالت صحابه قابل جمع است؟
  6. سر توجه خاص ابوبکر و عمر به زید بن ثابت چیست؟

مطالعه پیرامون زندگی زید بن ثابت نشان می‌دهد که عنایت خلفا به زید بن ثابت صرفا به بحث جمع قرآن محدود نمی‌شود. و به دوره ابوبکر نیز منحصر نیست. توجه ویژه به زید بن ثابت و بزرگداشت وی و کنار گذاشتن صحابۀ بزرگ پیامبر در دوره‌های بعد نیز ادامه داشته است. ذهبی می‌نویسد: واقدی به سند خود از عثمان نقل می‌کند که می‌گفت: من یعذرنی من ابن مسعود؟ غضب إذ لم أوله نسخ المصاحف! هلا غضب علی أبی بکر وعمر إذ عزلاه عن ذلک، وولیا زیدا، فاتبعت فعلهما[۶۲]؛ چه کسی از ابن مسعود برای من عذر می‌آورد؟ وقتی که او را بر نسخ مصحف به کار نگرفتم بر من غضب کرد! آیا وی بر ابوبکر و عمر نیز غضب نکرد هنگامی که وی را از این کار عزل کردند و زید را بر آن گماشتند پس من نیز از عمل آن دو (ابوبکر و عمر) پیروی کردم. از این حدیث استفاده می‌شود که ابوبکر، عمر و عثمان هر یک در عصر حکومت خود از زید بن ثابت درخواست کرده‌اند که قرآن را جمع‌آوری کند. این موضوع بسیار عجیب است و نیاز به تأمل دارد. سؤالات زیر نیز به پاسخگویی نیاز دارند:

  1. آیا قرآن جمع‌آوری شده در زمان خلافت ابوبکر کمبود یا ایرادی داشته است؟
  2. اگر پاسخ منفی است چه نیازی به جمع قرآن در دوره‌های بعد بوده است؟
  3. آیا قرآن موجود که در عصر خلافت عثمان جمع‌آوری شده با قرآنی که در زمان ابوبکر جمع‌آوری شد تفاوت داشته است؟!

صرف نظر از این بحث، مناصب زید بن ثابت در دستگاه حاکم نیز بسیار تأمل برانگیز است. بر اساس برخی نقل‌ها، هرگاه عمر بن خطاب در دوران حکومت خویش از مدینه خارج می‌شد، زید بن ثابت را به عنوان نائب خود منصوب می‌کرد و پس از بازگشت، هر بار نخلستانی از بیت المال مسلمانان را به زید هدیه می‌داد. در این باره نوشته‌اند: کان عمر بن الخطاب کثیرا ما یستخلف زید بن ثابت إذا خرج إلی شیء من الأسفار، وقلما رجع من سفر إلاأقطع زید بن ثابت حدیقة من نخل[۶۳]؛ بسیار اتفاق می‌افتاد که عمر بن خطاب هنگام مسافرت هایش زید بن ثابت را جانشین خود می‌کرد و خیلی کم اتفاق می‌افتاد که به هنگام مراجعت از سفر باغ نخلی به او هدیه ندهد. ذهبی نیز این موضوع را در کتاب سیر اعلام النبلاء آورده است و محقق کتاب ذهبی دربارۀ سند حدیث می‌گوید: رجاله ثقات[۶۴]. در این جا هم جای این سؤال هست، که چرا با وجود اصحاب بزرگ رسول خدا(ص) زید بن ثابت جانشین عمر می‌شد؟ بخشش نخلستان‌ها به زید از حساب بیت المال چه توجیهی دارد؟ علاوه بر استخلاف زید در سفرهای خلفا، وی از سوی آنان به مقام مرجعیت دینی هم منصوب شده بود. عمر و عثمان، زید بن ثابت را در فتوا، قضاوت، تقسیم ارث و قرائت قرآن بر همۀ اصحاب مقدم می‌داشتند. ذهبی می‌نویسد: ما کان عمر وعثمان یقدمان علی زید أحدا فی الفرائض والفتوی والقرائة والقضاء[۶۵]؛ عمر و عثمان هرگز کسی را در احکام، فتوا، قرائت و قضاوت بر زید بن ثابت مقدم نمی‌کردند.

در کتاب السنن الکبری بابی با عنوان باب ترجیح قول زید بن ثابت علی قول غیره من الصحابة فی الفرائض[۶۶] گشوده شده است که این امر بیانگر اهتمام فراوان اهل سنت بر ترویج آراء زید بن ثابت است. با اندکی مطالعه در این زمینه روشن می‌شود که هیچ یک از آراء زید بن ثابت به سنت رسول خدا(ص) مستند نیست. خود زید نیز به این موضوع تصریح کرده است. ذهبی می‌نویسد: إن مروان دعا زید بن ثابت وأجلس له قوما خلف ستر، فأخذ یسأله وهم یکتبون؛ ففطن زید، فقال: یا مروان، أغدرا؟ إنما أقول برأیی[۶۷]؛ مروان، زید را به مجلسی دعوت کرد و عده‌ای را در پشت پرده نشاند پس از زید سؤال می‌کرد و این افراد می‌نوشتند، زید از این موضوع آگاه شد و به مروان گفت: آیا خیانت می‌کنی؟ آن چه می‌گویم نظر شخصی خود من است. بنابراین روشن است که زید بن ثابت توجهی به قرآن مجید و سنت رسول خدا(ص) نداشته است، و در همۀ زمینه‌ها از جمله فتوا، قضاوت، قرائت قرآن و واجبات دین، از پیش خود نظر می‌داده است، اما با وجود تصریح زید بن ثابت به این موضوع چرا خلفا در این امور به وی مرجعیت داده بودند؟ و چرا اهل سنت قول زید بن ثابت را بر قول دیگران ترجیح می‌دهند؟! البته شواهد زیادی وجود دارد که گاهی بزرگان صحابه آراء زید بن ثابت را مخالف سیره پیامبر اکرم(ص) معرفی کرده‌اند، و به صراحت رأی زید را مردود دانسته‌اند.

و حضرت امام محمد باقر(ع) در مورد آراء زید بن ثابت می‌فرمایند: «الْحُكْمُ حُكْمَانِ حُكْمُ اللَّهِ وَ حُكْمُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ[۶۸] وَ اشْهَدُوا عَلَى زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ لَقَدْ حَكَمَ فِي الْفَرَائِضِ بِحُكْمِ الْجَاهِلِيَّةِ»[۶۹]؛ حکم دو گروه است: حکم خدا و حکم جاهلیت خدای تعالی می‌فرماید: «و برای اهل یقین کدام حکم از حکم خدا نیکوتر خواهد بود؟» و بر علیه زید بن ثابت که به تحقیق در واجبات به حکم جاهلیت حکم کرد شهادت می‌دهم. پس روشن شد که زید بن ثابت بر خلاف سنت رسول خدا(ص) و بر اساس قوانین جاهلیت نظر می‌داده است. با این حال وی در زمان خلفا به عنوان مرجع دینی معرفی شده است. علاوه بر مرجعیت دینی، زید بن ثابت در عصر خلافت عثمان کلیددار بیت المال مسلمین هم بوده است.

بخاری در التاریخ الکبیر می‌نویسد: کان زید بن ثابت عامل عثمان علی بیت المال[۷۰]؛ زید بن ثابت از طرف عثمان عامل (خزانه‌دار) بیت المال بود. زید بن ثابت بعد از خلافت عثمان از معاویه حمایت می‌کرد و مبلغ او بود. بر اساس نقل ذهبی، احادیثی از سوی زید بن ثابت در فضیلت معاویه جعل و به پیغمبر اکرم(ص) نسبت داده شده است[۷۱].[۷۲]

ابوموسی اشعری

نام ابوموسی اشعری، عبدالله بن قیس است. در زندگی او نقاط تیره و لکه‌های ننگینی وجود دارد که با وجود این رسوایی‌ها نه تنها نمی‌توان وی را مفسر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمی‌توان او را مسلمان نامید. ابوموسی از افرادی است که به ترور پیغمبر اکرم(ص) مبادرت ورزیدند و مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند. عده‌ای از مهاجرین نقشۀ ترور پیامبر اکرم(ص) را در سر می‌پروراندند. از این‌رو پس از جنگ تبوک و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین برنامه‌ریزی کرده بودند که شب هنگام شتر رسول الله(ص) را در کنار دره‌ای رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبیاء(ص) به دره شوند.

در مسیر بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) سوار بر شتر بودند. عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان نیز ملازم رکاب پیامبر اکرم(ص) بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا(ص) حرکت می‌کرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی قائد بود و ضمن هدایت شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. به هنگام شب وقتی رسول خدا(ص) از کنار دره عبور می‌کرد تعدادی از منافقان اقدام به رم دادن شتر پیامبر(ص) کردند. حذیفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را شناسایی کرد اما به امر رسول خدا(ص) این سر را نهان ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا(ص) در آن شب منافقانی را که قصد ترور ایشان را داشتند، لعن کرد[۷۳]. بنابر روایت ابن عساکر از عمار بن یاسر، ابوموسی اشعری یکی از این منافقان بوده است. بنابراین روایت بین عمار و ابوموسی مشاجره‌ای رخ داد و عمار با یادآوری لعن ابوموسی از سوی رسول خدا(ص) از او برائت جست. راوی می‌گوید: کنت جالسا مع عمار. فجاء أبو موسی، فقال: مالی ولک قال: ألست أخاک؟ قال: ما أدری إلاأنی سمعت رسول الله(ص) یلعنک لیلة الجمل، قال أبو موسی، إنه قد استغفر لی. قال عمار. قد شهدت اللعن و لم أشهد الاستغفار[۷۴]؛ من کنار عمار نشسته بودم، ابوموسی آمد. عمار گفت: چه رابطه و تناسبی میان من و تو هست؟ ابوموسی گفت: آیا من برادر تو نیستم؟ عمار گفت: من نمی‌دانم جز این که از رسول خدا(ص) شنیدم در «لیلة الجمل» تو را لعن کرد. ابوموسی گفت: پیامبر(ص) بعدها برای من استغفار کرد. عمار گفت: من شاهد لعن ایشان بودم اما استغفار رسول خدا(ص) را نشنیدم. پس روشن شد که ابوموسی اشعری در زمرۀ منافقان و جزء مجریان طرح ترور رسول خدا(ص) بوده است. به همین دلیل مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفته است. براساس روایت فوق خود ابوموسی نیز به این امر معترف بوده است. اما در مقابل عمار ادعا می‌کند که پشیمان شده و پیامبر اکرم(ص) نیز بر او استغفار کرده است. عمار بن یاسر این ادعای او را نپذیرفته است.

برخی از اهل سنت برای سرپوش نهادن بر این رسوایی تلاش کرده‌اند در سند این روایت خدشه کنند؛ لذا جریان مشاجرۀ عمار بن یاسر با ابوموسی اشعری موجب بروز اختلاف در میان عالمان سنی شده است. برخی در یکی از رجال سند خدشه می‌کنند و برخی همه روات این حدیث را توثیق می‌کنند. از نظر جلال الدین سیوطی و ابن حجر عسقلانی راویان حدیث فوق ثقه هستند[۷۵]. در نتیجه از نظر ایشان این حدیث معتبر است. بنابراین باید از عالمان سنی از جمله سیوطی و ابن حجر عسقلانی سؤال کرد:

  1. آیا کسی که در اجرای طرح ترور رسول خدا(ص) شرکت داشته است. می‌تواند مفسر قرآن باشد؟!
  2. آیا نقل تفسیر از کسی که مورد لعن پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته، صحیح است؟!
  3. آیا می‌توان به نقل کسی که جزء منافقان به شمار می‌رفته است، اعتماد کرد؟!
  4. آیا چنین کسی شایسته مرجعیت در تفسیر قرآن، نقل روایت و نظریه پردازی در علوم دینی است؟!
  5. واقعاً ترور رسول خدا(ص) را چگونه می‌توان توجیه کرد؟!

اگر این توطئه نسبت به جان امیرالمؤمنین(ع) بود، اهل سنت آن را نتیجۀ اجتهاد و تکلیف شرعی وی می‌شمردند چنان که اقدام ابن ملجم را اقتضای اجتهاد وی معرفی کرده‌اند[۷۶]. اما توطئه برای ترور رسول خدا(ص) را چگونه توجیه می‌کنند؟ و این موضوع با ادعای عدالت همۀ صحابه چگونه سازگار می‌شود؟ نکته دیگر در زندگی ننگین ابوموسی، دشمنی وی با امیرالمؤمنین(ع) و جریان حکمیت است. وی یکی از منافقان بوده و لذا طبیعی است که بغض امیرالمؤمنین(ع) را در دل داشته باشد. نتیجۀ این بغض و کینه سرانجام در جنگ جمل و در قضیۀ حکمیت جنگ صفین نمایان گردید. ابن عبدالبر در شرح حال ابوموسی اشعری می‌نویسد: وکان أبو موسی منحرفا عن علی[۷۷]؛ ابوموسی همواره از علی روی گردان بود.

و در جایی دیگر می‌افزاید: فلم یزل واجدا[۷۸] منها علی علی، حتی جاء منه ما قال حذیفة. فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهت ذکره[۷۹] والله یغفر له. ثم کان من أمره یوم الحکمین ما کان[۸۰]؛ ابوموسی از علی(ع) خشمگین بود تا آن چه حذیفه می‌گوید از او سر زد پس حذیفه مطلبی را روایت می‌کند که خوش ندارم آن را ذکر کنم خداوند او را بیامرزد. سپس در روز حکمین اقدام به آن کار کرد.

ابوموسی اشعری در زمان عثمان والی کوفه بود. پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی را از ولایت کوفه عزل نکرد. در جریان جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) از ابوموسی خواست تا مردم را برای شرکت در جنگ دعوت کند، اما ابوموسی از این دستور سرپیچی و مردم را از شرکت در جنگ نهی کرد. این سرکشی موجب عزل ابوموسی از ولایت کوفه شد. حاکم نیشابوری در مستدرک می‌نویسد: لما قتل عثمان وبویع علی(ع) خطب أبو موسی وهو علی الکوفة، فنهی الناس عن القتال والدخول فی الفتنة فعزله علی عن الکوفة[۸۱]؛ وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند ابوموسی که والی کوفه بود بر مردم خطبه خواند و آنها را از جنگ و داخل شدن در فتنه نهی کرد. پس امیرالمؤمنین(ع) او را از ولایت کوفه عزل کرد.

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فقال: إتبع ما أمرک به. قال أبو موسی: إنی لا أری ذلک، وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض[۸۲]؛ ابوموسی با سائب بن مالک اشعری مشورت کرد او گفت: از آن چه به تو امر شده تبعیت کن. ابوموسی گفت: نظر من چنین نیست و مانع حرکت مردم به سوی امیرالمؤمنین(ع) شد. بر اساس نقل بخاری، وقتی امیرالمؤمنین(ع) از واکنش ابوموسی آگاه شد، حضرت امام حسن مجتبی(ع) و عمار بن یاسر را به کوفه فرستاد. در کوفه جلسه‌ای با حضور ابوموسی و سران قوم تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت می‌کنی؟[۸۳]. ابن قتیبه هم می‌نویسد: ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله(ص) الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من القائم، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة[۸۴]؛ سپس ابو موسی خارج شد و بالای منبر رفت و گفت: ای مردم اصحاب رسول خدا(ص) که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را همراهی نکرده‌اند به خدا و رسولش عالمترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا می‌کنم. این فتنه‌ای است که شخص در خواب بهتر از شخص بیدار است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از حرکت کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این فتنه فروکش کند.

این مطلب به عنوان حدیثی از ابوموسی نقل شده است و به روشنی با حدیث پیامبر اکرم(ص) مخالفت دارد، آنجا که ابوایوب انصاری می‌گوید: أمر رسول الله(ص) علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین[۸۵]؛ رسول خدا به علی بن ابی طالب(ع) امر نمود تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد. این جنگ‌ها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) متذکر ساخت[۸۶]؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و طلحه و زبیر و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن یاسر در جنگ صفین قرینۀ دیگری بر باطل بودن و رسوایی معاویه و اتباع او بود؛ چراکه رسول خدا(ص) در مورد او فرموده بود: «یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۸۷]؛ ای عمار، تو را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت.

بنابراین، جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت ایشان در این جنگ‌ها پیشتر از سوی رسول خدا(ص) اخبار شده بود. در نتیجه اقدام ابوموسی به نهی مردم از یاری امیرالمؤمنین(ع) و فتنه خواندن جهاد در رکاب ایشان حاکی از عدم ایمان و نفاق ابوموسی است[۸۸] علاوه بر این که بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، رسول خدا امیرالمؤمنین را میزان حق و مرز میان ایمان و کفر و نفاق معرفی کرده است[۸۹] نشانۀ نفاق ابوموسی است.

چنان که پیشتر اشاره شد، ابوموسی اشعری از پرچمداران مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) بود و آخر الامر در قضیه حکمیت خیانتش را آشکار ساخت. در جنگ صفین علی‌رغم قریب الوقوع بودن پیروزی لشکر امیرالمؤمنین آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهدید برخی از لشکریان خویش مجبور به توقف جنگ و پذیرش حکمیت شد. امیرالمؤمنین(ع)، ابن عباس را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با مخالفت شدید منافقان لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. عمرو بن عاص هم به عنوان نماینده معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویه بیعت کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را عزل می‌کنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ مسلمین معرفی می‌کنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، عبدالله بن عمر بن خطاب را خلیفه مسلمین معرفی می‌کنیم! ابن قتیبه ضمن روایت خطبۀ ابوموسی از او چنین نقل می‌کند: إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر![۹۰]؛ همانا من و عمرو عاص تصمیم گرفتیم که علی(ع) و معاویه را از خلافت برکنار کنیم و آن را برای عبدالله بن عمر قرار دهیم.

پس از این خیانت، امیرالمؤمنین(ع) رسما در قنوت نماز ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‌کرد. ابن ابی شیبه - استاد بخاری - روایت کرده است که امیرالمؤمنین(ع) افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین می‌کرد[۹۱]. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: وکان علی(ع) یقنت فی صلاة الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا موسی الأشعری و...[۹۲]؛ و امیرالمؤمنین(ع) در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و أبوموسی اشعری را لعن می‌کرد.[۹۳]

منابع

پانویس

  1. الاتقان، ج۲، ص۴۹۳: ۶۳۶۹.
  2. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۷۹.
  3. سنن دارمی، ج۳، ص۳۶۵، تفسیر طبری، ج۶، ص۳۰، الدر المنثور، ج۲، ص۲۵۱، مسند احمد، ج۱، ص۳۸ حدیث ۲۶۲، سنن بیهقی، ج۶، ص۲۲۴ - ۲۲۵ حدیث ۱۲۰۴۸، تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۴۳۳؛ علامه امینی در الغدیر بابی به عنوان نوادر الاثر فی علم عمر گشوده و مدارک این قضیه را ذکر کرده است. ر.ک: الغدیر، ج۶، ص۱۲۷.
  4. البته کذب این مدعا آشکار است؛ زیرا ابوهریره در آخرین سال‌های عمر شریف رسول خدا(ص) اسلام آورد و در این زمان اندک هم عملا توفیق درک محضر رسول الله(ص) را نیافت. گذشته از همه اینها حضرت امیرالمؤمنین(ع) به کذب بودن احادیث وی تصریح فرموده‌اند. شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۸.
  5. صحیح بخاری، ج۱، ص۵۵ حدیث ۱۱۸ و ج۲، ص۸۲۷ حدیث ۲۲۲۳.
  6. مسند احمد، ج۴، ص۴۰۰ حدیث ۱۹۵۹۶، صحیح مسلم، ج۶، ص۱۷۹ حدیث ۵۷۵۷ و ۵۷۵۸، تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۳۶، کنز العمال، ج۱۳، ص۲۶۲ حدیث ۳۶۷۶۶.
  7. صحیح بخاری، ج۲، ص۷۲۷، حدیث ۱۹۵۶ و ج۶، ص۲۶۷۶ حدیث ۶۹۲۰، صحیح مسلم، ج۶، ص۱۷۹ حدیث ۵۷۵۷.
  8. سیرۀ حلبیة، ج۱، ص۴۴۹.
  9. عثمان از بنی امیه بود. بنی امیه در آن روز قبیلۀ بزرگی بودند و از موقعیت اجتماعی نسبتا خوبی برخوردار بودند اما ابوبکر و عمر از دو قبیله تیم و عدی بودند که از قبائل پست به شمار می‌رفت.
  10. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۸۰.
  11. صحیح بخاری، ج۳، ص۱۳۵۹ حدیث ۳۵۰۴.
  12. منهاج السنة، ج۸، ص۳۳.
  13. منهاج السنة، ج۸، ص۳۲.
  14. مناوی می‌نویسد: قال ابن عباس: ما أخذت من تفسیره فعن علی؛ ابن عباس گفت: آن چه از تفسیر قرآن فرا گرفتم از علی می‌باشد. فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۰. ابوبکر نقاش نیز از ابن عباس نقل می‌کند: جل ما تعلمت من التفسیر من علی بن أبی طالب؛ ابن عباس می‌گفت: هر آن چه از تفسیر فرا گرفتم از علی بن ابی طالب بود. و می‌افزاید: قال ابن عباس: علم النبی(ص) من علم الله، وعلم علی من علم النبی، وعلمی من علم علی؛ ابن عباس می‌گوید: علم پیامبر(ص) از علم خداوند بود و علم علی أمیرالمؤمنین(ع) از علم پیامبر نشأت می‌گرفت و سرچشۀ علم من از علم علی(ع) است. سعد السعود، ص۲۸۵.
  15. البته روایات تفسیری که از ابن عباس نقل شده هرگز از سوی وی به ابوبکر و عمر اسناد داده نشده است. سند روایات ابن عباس به خود وی منتهی می‌شود که مستقیما از رسول خدا(ص) نقل می‌کند و یا آموختۀ خود را از پیامبر اکرم(ص) انتقال می‌دهد.
  16. ر.ک: نفحات الأزهار، ج۱۲، ص۴۷ - ۵۶ و ابن ابی الحدید نیز به این معنی اذعان می‌کند. شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۷.
  17. «تا آن را برایتان یادکردی کنیم و گوش‌های نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲.
  18. تفسیر کبیر، ج۳۰، ص۶۲۴، تفسیر طبری، ج۲۹، ص۳۵، کشاف، ج۴، ص۶۰۰، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۷۷ حدیث ۳۶۵۲۶.
  19. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، المعجم الأوسط، ج۵، ص۱۳۵، المعجم الصغیر، ج۲، ص۲۸، الصواعق المحرقه، ج۲، ص۳۶۱ و ۳۶۸، تاریخ الخلفاء، ج۱، ص۱۵۰، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۰ حدیث ۵۵۹۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۳ حدیث ۳۲۹۱۲.
  20. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۸۳.
  21. اخبار المدینة، ج۲، ص۱۵۲، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۰، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۵ و ج۱۱، ص۲۲۸، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۴۱.
  22. شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۴۰ - ۴۵، الصواعق المحرقه، ج۱، ص۳۳۴.
  23. فتح الباری، ج۸، ص۷۴۳، الاتقان، ج۱، ص۲۱۳: ۱۰۸۲.
  24. بحث تحریف قرآن یکی از مباحثی است که اهل سنت پیوسته به آن دامن می‌زنند. آنان همواره سعی کرده‌اند قرآن را ناقص جلوه دهند و قول به تحریف را به شیعیان منتسب کنند. اما به اعتقاد ما هیچ زیاده و نقصانی در آن چه به عنوان قرآن بر پیغمبر اکرم(ص) نازل شده، پدید نیامده است. عالمان شیعه همواره در نوشتجات، مباحث و مناظرات خود بر این موضوع تأکید کرده‌اند. کتابی با عنوان التحقیق فی نفی التحریف در این زمینه نگارش یافته و مکرر به چاپ رسیده است. در این کتاب کوشیده‌ایم تا روایات صحیحه‌ای را که در صحاح اهل سنت و از قول بزرگان صحابه و تابعین آمده و بیانگر نقصان قرآن است، تأویل و توجیه کنیم. ما معتقدیم، خداوند متعال به برکت حضرت ولی عصر(ع) قرآن را حفظ کرده و از بازیگری بازیگران مانع شده است، ما شیعیان بر اساس روایات متواتر از امامان اهل بیت(ع) مأمور هستیم که قرآن موجود را محترم بشماریم و آن را تلاوت و حفظ کنیم. قرآن موجود برای ما حجت است و ما احکام و اعتقادات خود را به آن مستند می‌کنیم.
  25. چون شیعیان احدی را به جز پیامبر اکرم و اهل بیت ایشان(ع) معصوم نمی‌دادند در این زمینه مشکل ندارند و بر اساس روایات امامان اهل بیت(ع) معتقدند ابن مسعود در این مورد خطا کرده است. در روایات شیعه به نقل از امام صادق(ع) آمده است: «أخطأ ابن مسعود»؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۱۱۵ حدیث ۷۴۹۱.
  26. الاتقان، ج۱، ص۲۱۳: ۱۰۸۲ و ر.ک: فتح الباری، ج۸، ص۷۴۳.
  27. الدر المنثور، ج۱، ص۲، الاتقان، ج۱، ص۲۱۳: ۱۰۸۲، فتح الباری، ج۸، ص۷۴۳.
  28. الاتقان، ج۱، ص۲۱۳: ۱۰۸۵.
  29. الاتقان، ج۱، ص۲۱۳: ۱۰۷۹.
  30. شرح المهذب، ج۳، ص۳۹۶ و ر.ک: الاتقان، ج۱، ص۲۱۳.
  31. ریشۀ گرفتاری‌های اهل سنت در دو مطلب است. یکی عدالت همۀ صحابه و دیگری التزام به صحت کتب سته و یا دست کم التزام به صحت کتاب‌های بخاری و مسلم. در این بحث ثابت شد که نه عدالت صحابه تمام است و نه صحت کتب سته.
  32. ارشاد الساری، ج۷، ص۴۴۲.
  33. مسند احمد، ج۱، ص۲۸۲ حدیث ۲۵۵۰.
  34. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۸۷.
  35. وقتی حضرت سیدالشهداء(ع) از حجاز به سمت عراق حرکت کرد ابن عباس در حجاز بود. وی در مورد سفر حضرت سیدالشهداء با ایشان بحث کرد و در این سفر با امام حسین(ع) همراه نشد. نکته دیگری که در زندگی ابن عباس به تحقیق و بررسی نیاز دارد این است که وی در زمان زمامداری امیرالمؤمنین(ع) از طرف ایشان والی بصره شد و بر اساس برخی نقل‌ها ابن عباس در مقداری از بیت المال بصره تصرف کرده بود. این موارد از نقاطی است که در زندگی ابن عباس وجود داشته و به تأمل و تحقیق نیاز دارد.
  36. «چشم‌ها او را در نمی‌یابند و او چشم‌ها را در می‌یابد و او نازک‌بین آگاه است» سوره انعام، آیه ۱۰۳.
  37. سنن ترمذی، ج۵، ص۳۹۴ حدیث ۳۲۷۸.
  38. این حدیث به روشنی بر تجسیم دلالت دارد. تجسیم از موضوعات مهمی است که در مباحث توحید مطرح می‌شود. بر اساس پاره‌ای از شواهد، اشاعرۀ اهل سنت قائل به تجسیم بوده‌اند برخی قرائن نیز نشانگر آن هستند که قول به تجسیم تقریبا در میان همۀ اهل سنت وجود داشته است.
  39. صحیح بخاری، ج۴، ص۱۸۴۰ حدیث ۴۵۷۴.
  40. صحیح مسلم، ج۱، ص۱۱۰ حدیث ۴۵۷، سنن ترمذی، ج۵، ص۲۶۲ حدیث ۳۰۶۸، فتح الباری، ج۸، ص۶۰۷.
  41. المنهاج شرح صحیح مسلم، ج۳، ص۵.
  42. «و به یقین او را در فرودی دیگر، (نیز) دیده بود» سوره نجم، آیه ۱۳.
  43. المنهاج شرح صحیح مسلم، ج۳، ص۵.
  44. فتح الباری، ج۸، ص۶۰۷.
  45. تدریب الراوی، ج۱، ص۳۳۰.
  46. سبل الهدی والرشاد، ج۳، ص۶۳.
  47. الاتقان، ج۱، ص۵۴۱: ۳۴۹۸.
  48. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۹۳.
  49. الصواعق المحرقه، ج۱، ص۳۳۴.
  50. ابن حجر مکی در مقدمه کتاب الصواعق المحرقة می‌نویسد: چون تعداد رافضه در مکۀ مکرمه رو به افزایش است و این مذهب در شهر مقدس مکه رواج پیدا کرده است، از این‌رو لازم دیدم پس از تألیف این کتاب آن را به صورت رسمی تدریس کنم تا از انتشار مذهب تشیع در مکه پیش‌گیری شود.
  51. لسان المیزان، ج۳، ص۸۱: ۲۹۳.
  52. الدر المنثور، ج۲، ص۳۴۴ ذیل آیه ۱۰۷ سوره مائده، کنز العمال، ج۲، ص۵۹۶ حدیث ۴۸۱۹.
  53. سن دارمی، ج۱، ص۱۴۳ حدیث ۵۲۳.
  54. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۱۹۸.
  55. مسند احمد، ج۵، ص۱۸۵ حدیث ۲۱۶۵۷، سنن بیهقی، ج۸، ص۱۴۳ حدیث ۱۶۳۱۵، الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۱۲، تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۳۱۴، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۳، فتح الباری، ج۷، ص۳۱.
  56. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۸۰، البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۶۹، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۱۰، تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۲۷۷، کنز العمال، ج۵، ص۶۱۳ حدیث ۱۴۰۷۹.
  57. مسند احمد، ج۱، ص۱۰ حدیث ۵۷، صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹۰۷ حدیث ۴۷۰۱، ر.ک: سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۱.
  58. اسد الغابة، ج۱، ص۲۲۰: ۱۲۷.
  59. برخی بر این باورند که زید بن ثابت یهودی زاده و از عوامل نفوذی یهود در اسلام بوده است. شواهد و قرائن محکمی هم در این زمینه ارائه شده است. پرداختن به این موضوع از حوصله بحث این کتاب خارج است.
  60. المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۲۴۸ حدیث ۲۸۹۸: ذهبی با سکوت خود درباره این حدیث صحت آن را در تلخیص المستدرک می‌پذیرد. المعجم الاوسط، ج۲، ص۳۴۱ حدیث ۲۱۶۷، المعجم الکبیر، ج۹، ص۷۵ حدیث ۸۴۳۹.
  61. التاریخ الکبیر، ج۳، ص۲۲۷ حدیث ۷۶۲، المعجم الکبیر، ج۹، ص۷۴ - ۷۶، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۲۴۸ حدیث ۲۸۹۷، الاستیعاب، ج۳، ص۹۹۳، تاریخ دمشق، ج۳۳، ص۱۳۸.
  62. سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۵.
  63. اخبار المدینة، ج۱، ص۳۶۸ حدیث ۱۱۳۸ و ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۵۹، تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۳۱۸ - ۳۲۰.
  64. سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۴.
  65. سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۴؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۵۹، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۲۸: ۱۶.
  66. سنن بیهقی، ج۶، ص۲۱۰: «باب مقدم نمودن کلام زید بن ثابت بر کلام دیگر صحابۀ پیامبر در دستورات دینی».
  67. سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۳۸.
  68. «آیا داوری (دوره) «جاهلیّت» را می‌جویند؟ و برای گروهی که یقین دارند، در داوری از خداوند بهتر کیست؟» سوره مائده، آیه ۵۰.
  69. کافی، ج۷، ص۴۰۷، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۲۱۸، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۲۳ حدیث ۳۳۱۰۷.
  70. تاریخ کبیر، ج۸، ص۳۷۳ حدیث ۳۳۷۳.
  71. سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۳۰.
  72. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۰۰.
  73. البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه می‌کردند و از او می‌پرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.
  74. تاریخ دمشق، ج۳۲، ص۹۳، لسان المیزان، ج۵، ص۲۸۹، ۹۸۸، ذخیرة الحفاظ، ج۴، ص۱۹۰۷: ۴۳۷۹. ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۶۰۸ حدیث ۳۷۵۵۴.
  75. اللئالی المصنوعة، ج۱، ص۳۹۱، لسان المیزان، ج۵، ص۲۸۹ حدیث ۹۸۸.
  76. المحلی، ج۱، ص۴۸۴، منهاج السنه، ج۵، ص۲۵ و ج۷، ص۱۱۰.
  77. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۶۴.
  78. «واجد»؛ به معنای متنفر و خشمگین، همان تعبیری است که بخاری در داستان حضرت زهرا(س) با ابوبکر به کار برده است. وی می‌نویسد: ماتت فاطمة وهی واجدة علی أبی بکر صحیح بخاری، ج۵، ص۳۸۸ باب غزوه خیبر حدیث ۳۹۹۸؛ فاطمه(س) رحلت کرد در حالی که از ابوبکر متنفر و خشمگین بود.
  79. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: قلت: الکلام الذی أشار الیه أبو عمر بن عبدالبر ولم یذکره، قوله فیه... أما أنا فأشهد أنه عدو لله ولرسوله. وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الأشهاد.... وکان حذیفة عارفا بالمنافقین، أسر إلیه رسول الله(ص) أمرهم وأعلمه أسماءهم. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴ - ۳۱۵. می‌گویم کلامی که ابن عبدالبر بدان اشاره کرده اما متذکر آن نشده است قول حذیفه در مورد ابوموسی است که گفت:... اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنیا و آخرت دشمن است. حذیفه منافقان را می‌شناخت، رسول خدا(ص) نقشۀ آنها را به حذیفه گفته بود و او را از اسامی منافقان مطلع ساخته بود. نکته‌ای در این جا هست که بسیار جای تأمل دارد. عادت عالمان سنی بر آنست که از نقل بسیاری از مطالب خودداری می‌کنند و عجیب‌تر آنکه مطلب را منکر نمی‌شوند و صریحا ناخشنودی خود را اعلام و آن را دلیل عدم نقل مطلب معرفی می‌کنند. در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نمونه‌های فراوانی از این موضوع به چشم می‌خورد و این حاکی از آنست که اهل سنت جهت سر پوش گذاشتن و توجیه بسیاری از وقایع مهم از نقل این وقایع خودداری می‌کنند. در این راستا گاه عبارت اشخاص را حذف می‌کنند و گاهی عبارت را می‌آورند اما به نام راوی اشاره نمی‌کنند. به همین جهت در کتب معتبر اهل سنت از جمله صحیحین در موارد زیادی از عباراتی مثل «قال کذا وکذا» و «قال فلان» استفاده شده است. از روش‌های دیگر اهل سنت برای فرار از واقعیت می‌توان به انکار انتساب کتاب به مؤلف آن اشاره کرد به عنوان مثال برخی از اهل سنت مدعی شده‌اند که کتاب الامامة والسیاسة نوشتۀ ابن قتیبه نیست. گاهی هم با نسبت تشیع به افراد مطالب آنها را مردود می‌شمارند چنان که به ابن قیتبه نسبت تشیع داده‌اند و حال آنکه وی دشمن امیرالمؤمنین(ع) واز هواداران بنی امیه است. در مورد ابن عبدالبر هر چند وی از نقل مطلب حذیفه دربارۀ ابوموسی خودداری کرده است. اما به خاطر همین اشاره، ابن تیمیه او را شیعه دانسته است. ر.ک: منهاج السنه، ج۷، ص۲۶۴.
  80. الاستیعاب، ج۳، ص۹۸۰.
  81. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  82. فتح الباری، ج۱۳، ص۵۸.
  83. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  84. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.
  85. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.
  86. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) انتقاد می‌کند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی می‌پذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.
  87. اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نموده‌اند.
  88. ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمین‌های اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمین‌های اسلامی پیش‌گیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین(ع) مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین(ع) مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع می‌کردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه می‌گشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد می‌کرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ می‌گوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیله‌ای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
  89. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.
  90. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.
  91. مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.
  92. شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.
  93. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۰۸.