کارگزاران امام علی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نحوه برخورد کارگزاران با مردم

یکی از معیارهایی که می‌توان حکومت‌ها را با آن سنجید، نحوه برخورد کارگزاران آن حکومت با مردم است. این معیار، بسیاری از خصوصیات درونی کارگزاران یک حکومت را هم نشان می‌دهد. در طول تاریخ از جانب دانشمندان و ادیان مختلف، اظهارنظرهای گوناگونی درباره نحوه برخورد حکومت با مردم شده است. مقایسه اجمالی این تئوری‌ها با آنچه که امام علی (ع) فرموده است می‌تواند برتری آشکار اسلام را بر دیگر مکاتب و ایدئولوژی‌ها نشان دهد.

«ژان ژاک روسو» می‌نویسد: «کالیگولا (امپراتور خونخوار روم) می‌گفته است: همان طور که چوپان طبیعتاً بر گله‌های خود برتری دارد، پیشوایان قوم، جنساً بر مرئوسین خویش تفوق دارند. و از استدلال خود نتیجه می‌گرفته است که آنها نظیر خدایان و رعایا نظیر چار پایان می‌باشند»[۱]. وی می‌نویسد: «گرسیوس - رجل سیاسی و تاریخ نویس هلندی ۔ قبول ندارد که قدرت رؤسا فقط برای آسایش مرئوسین ایجاد شده است، وی برای اثبات نظریه خود وضعیت غلامان را شاهد می‌آورد و نشان می‌دهد که بندگان برای راحتی اربابان هستند نه اربابان برای راحتی بندگان»[۲]. «هوبز» نیز همین نظر را دارد. به گفته این دو دانشمند، نوع بشر از گله‌هایی چند تشکیل شده که هر یک برای خود، رئیسی دارند که آنها را برای خوردن پرورش می‌دهند[۳].

وی معتقد است که: «نباید پنداشت که آزادی فرد در دفاع از خود، قدرت حکمران را بر جان و مال مردم از میان می‌برد یا از آن می‌کاهد، چون هیچ کار حکمران با مردم نمی‌تواند ستمگری خوانده شود (یعنی هر چه او بکند عین عدالت است)؛ زیرا تجسم دهنده شخص مردم است، کاری که او بکند مثل آن است که خود مردم کرده‌اند، حقی نیست که او نداشته باشد و حدی که بر قدرت او هست از آن لحاظ است که بنده خداوند است و باید قوانین طبیعت را محترم شمارد، ممکن است – و اغلب پیش می‌آید- که حکمران، فردی را تباه می‌کند، اما نمی‌توان گفت که به او ستم کرده است. مثل وقتی که «یفتاح»[۴] موجب شد که دخترش قربانی شود. در این مورد کسی که چنین دچار مرگ می‌شود آزادی دارد کاری که برای آن کار، محکوم به مرگ خواهد شد را بکند یا نکند. در مورد حکمرانی که مردم را بی‌گناه به هلاکت می‌رساند نیز حکم همان است؛ زیرا هر چند عمل او خلاف قانون طبیعت و خلاف انصاف است، چنان که کشتن «اوریا» توسط «داوود» چنین بود اما به اوریا ستم نشد، بلکه به خداوند ستم شد.»..[۵].

این طرز نگرش بعضی از سیاستمداران و نظریه پردازان غربی پیرامون رابطه کارگزاران با مردم است، اما منطق علی (ع) را بنگرید که چگونه به مردم اهمیت می‌دهد و ارزش انسان‌ها را بالا می‌برد؛ در این خطبه می‌فرماید: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ»؛ خداوند برای من به خاطر این که امام و حکمران شما هستم حقی بر شما قرار داده است و برای شما نیز بر من همان اندازه حق است که از من بر شما. همانا حق برای گفتن. وسیع‌ترین میدان‌ها و برای عمل کردن و انصاف دادن، تنگ‌ترین میدان‌هاست. حق به سود کسی جریان نمی‌یابد مگر آنکه به زیان او نیز جاری می‌گردد و حق از دیگران بر عهده‌اش ثابت می‌شود، و بر زبان کسی جاری نمی‌شود و کسی را متعهد نمی‌کند مگر این که به سود او نیز جاری می‌گردد و دیگران را درباره او متعهد می‌کند»[۶].

و نیز در فرازی دیگر از همان خطبه مشاهده می‌کنیم که امیرالمؤمنین (ع) جهت آموزش و تربیت در برخورد مردم با حاکم، این حقیقت را بازگو می‌کند آنجا می‌فرمایند: «فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ وَ لَا تَظُنُّوا بِي اسْتِثْقَالًا فِي حَقٍّ قِيلَ لِي وَ لَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي لِمَا لَا يَصْلُحُ لِي فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ فَلَا تَكُفُّوا عَنِّي مَقَالَةً بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةً بِعَدْلٍ»؛ «با من آن سان که با جباران و ستمگران سخن می‌گویند سخن نگویید، القاب پر طنطنه برایم به کار نبرید، آن ملاحظه کاری‌ها و موافقت‌های مصلحتی که در برابر مستبدان اظهار می‌دارند، در برابر من اظهار مدارید، با من به سبک سازشکاری معاشرت نکنید، گمان مبرید که اگر سخن حقی به من گفته شود بر من سنگین آید و یا از کسی بخواهم مرا تجلیل و تعظیم کند که هر کس شنیدن حق یا عرضه شدن عدالت بر او سنگین‌تر است. پس از سخن حق یا نظر عادلانه، خودداری نکنید»[۷]. و بر همین اساس به کارمندانش نیز همان گونه دستور می‌دهد که برای خود می‌خواست.

امام (ع) در نامه‌ای به زیاد بن ابیه هنگامی که او را جانشین (عبدالله بن عباس) در استان فارس کرد چنین نوشت: «اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ فَإِنَّ الْعَسْفَ يَعُودُ بِالْجَلَاءِ وَ الْحَيْفَ يَدْعُو إِلَى السَّيْفِ»؛ «همواره دادگستر باش و از خشونت و سختگیری نابجا و ستمگری بپرهیز،؛ چراکه سختگیری موجب فرار مردم از وطن می‌شود و ظلم و ستم، مردم را به قیام مسلحانه فرا می‌خواند»[۸].

از این کلام حکمت بار چنین می‌فهمیم که تعدی و تخلف کارگزاران همواره از عوامل مهم قیام و مبارزه مسلحانه مردم علیه حکومت‌هاست. زمخشری چنین روایت کرده است که: علی (ع) به کارگزارانش می‌فرمود: بر تقوای خدایی - که شریکی برای او نیست - باش. بعد می‌فرمود: هرگز مسلمانی را نترسان و به زور بر او وارد نشو. بیشتر از حق خدا از آنان چیزی نگیر. وقتی که به سرزمین آنها رفتی به سرچشمه آب آنها وارد شو و به خانه کسی وارد نشو. با وقار و سنگینی به سوی آنها روان شو و در میان آنان که وارد می‌شوی سلام کن و از سلام و احترام، کم نکن. بعد به آنها بگو: ای بندگان خدا، ولی و خلیفه خدا مرا به سوی شما فرستاده تا حق خدا را از اموالتان دریافت کنم. پس آیا در اموال شما حقی از خدا هست تا آن را به ولی او برسانم؟ اگر کسی گفت: نه، به او حق مراجعه نداری و اگر کسی گفت: آری، با خودش می‌روی بدون آنکه او را بترسانی یا تهدید کنی یا ستمی روا داری یا او را به زحمت بیندازی و هر چه از طلا و نقره در اختیارت گذاشت می‌گیری و به بیت المال می‌رسانی.

باز امیر مؤمنان سفارش روی سفارش داشت و به عامل خود می‌فرمود: «اگر اموال آن شخص، گوسفند، شتر و امثال آنهاست بدون اجازه وارد آنها نمی‌شوی؛ چراکه بیشتر آنها از آن اوست و اندکی از آنها مربوط به بیت المال است و اگر میان آن حیوانات رفتی مثل طلبکار با زور و درشتی بر آنها داخل نشو و از حیوانی اظهار نفرت یا ترس نکن و صاحبش را بدان بد گمان نساز»[۹].

و در قسمتی از فرمان مالک اشتر، امام (ع) دستورالعملی صادر می‌کند که برای همه کارگزاران مفید و مؤثر است و باید آن را نصب العین خود قرار دهند، آنجا که می‌فرماید: «وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ»؛ باید محبوب‌ترین امور در نزد تو آن باشد که به حق نزدیک‌تر است و آن چیزی که شامل عدل بیشتری است و چیزی باید پیش تو محبوب‌تر باشد که رضایت رعیت تو را بیشتر تأمین می‌کند. پس باید بکوشی تا رضایت ملت را به دست آوری؛ زیرا خشم توده مردم، خشنودی خواص را بی‌اثر می‌سازد اما ناخشنودی خاصان با رضایت عموم جبران پذیر است»[۱۰].

بار دیگر تأکید می‌فرماید: «وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ...»؛ همانا پایه و نگهدارنده دین و جامعه مسلمین و توشه و ابزار جنگ علیه دشمنان، تنها توده مردم هستند (زیرا آنها سرباز می‌دهند، کمک مالی می‌کنند تا کشور و ملت و دین می‌ماند) بنابراین دل و گوش تو باید متوجه آنها باشد (و رضایت آنها را حاصل نما)»[۱۱].

در قسمت دیگری از فرمان، امام (ع) کارگزار خود را سفارش می‌کند که: «وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ...»؛ افرادی که به دنبال عیوب مردم هستند از تو دورتر باشند،؛ چراکه مردم معصوم نیستند، عیب‌هایی دارند. سزاوارتر است که والی تا حد امکان عیوب مردم را بپوشاند. و عیب‌هایی که از تو پنهان است کشف مکن. تنها بر تو واجب است عیوبی که آشکار شده است پاک کنی (زناکار را حد بزنی تا عبرت دیگران شود و گناه نکنند) و آن چه از تو مخفی است خدا درباره آن حکم می‌کند (تو تحقیق نکن تا گناهکار را پیدا کنی) پس تا جایی که می‌توانی عیب مردم را بپوشان تا خداوند عیوبی که تو دوست داری برای مردم فاش نشود مستور دارد. با کار خوب عقده آنها را که کینه دارند باز کن و اسباب دشمنی و عداوت را قطع کن تا به تو علاقه‌مند شوند که بتوانی بر مردم حکومت کنی و از آن چه برایت روشن نیست تغافل نما و هیچ گاه در تصدیق سخن چین عجله مکن (زیرا ممکن است دروغ بگوید) زیرا سعایت کننده خیانتکار است ولو خود را شبیه خیرخواهان قرار بدهد»[۱۲].

این سفارش‌های امام علی (ع) همه در جهت احترام به شخصیت مردم بود، از همین روست که عبدالفتاح عبدالمقصود می‌نویسد: «به دنبال حوادث گوناگون، صفحه جدیدی از تاریخ اسلام گشوده شد که شایسته است درخشان‌ترین صفحه آن تاریخ به شمار رود؛ زیرا کلید امور به دست بهترین مردم و پس از رسول خدا شایسته‌ترین کس افتاد. چون بیعت امام علی (ع) را به یاد آوریم و عواملی را که بدان منتهی شد از نظر بگذرانیم، آشکارا می‌بینیم که چگونه خواست طبقات عامه غالب گردید و دولت و حکومت علی (ع) با وجود اکراه خاصان و اشراف در همه جای کشور بر دوش توده‌های ملت اسلام بر پا شد»[۱۳].[۱۴]

علی (ع) و کارگزاران خطاکار

در دوران خلفا، احیاناً کسانی کارگزار حکومت بودند که صلاحیت این کار را نداشتند، این امر به ویژه در زمان حکومت عثمان، بسیار چشمگیر و واضح بود. وی افرادی را به کارهای حکومتی می‌گمارد که به هیچ رو، درد و سوز اسلام را نداشتند و فقط به منافع شخصی خویش و اندوختن سیم و زر می‌اندیشیدند. هنگامی که مردم با امام علی (ع) بیعت کردند و آن بزرگوار با اصرار فراوان مردم، حکومت را به دست گرفت و خلافت به مسیر اصلی خود بازگشت، نخست در صدد برآمد که کارگزاران فاسد و ناشایسته‌ای را که با معیارهای غیر الهی بر کارها گماشته شده بودند از کار برکنار کند، چون آن حضرت (ع) نیک دریافته بود که گام اول در طریق اصلاح جامعه، عزل این نابخردان است. با افرادی چون معاویه، عبدالله بن عامر، یعلی بن امیه و عبدالله بن ابی سرح، چگونه می‌توان کارها را به اصلاح آورد.

عزل معاویه[۱۵]

امیرالمؤمنین (ع) که در همه لحظه‌های زندگی فردی و اجتماعی، چیزی جز حق را نمی‌خواست و بر طریقی جز حق نبود، تصمیم گرفت که معاویه را از کار برکنار کند. برخی از بزرگان عرب و آگاهان سیاسی که از تصمیم حضرت (ع) مطلع شده بودند به نزد وی شتافتند و به پندار خویش، امام را نصیحت می‌کردند که از این کار خود دست بردارد. اما علی (ع) در تصمیم خود، قاطع و مصمم بود. عبدالفتاح عبدالمقصود می‌نویسد: مغیرة بن شعبه نزد امام علی (ع) رفت و با تملق و چرب زبانی گفت: نصیحت‌ها ارزان است و تو از همه مردم برتری. نظر امروز، امور فردا را به دست می‌دهد، آنچه هم امروز از دست برود باعث از دست رفتن چیزهایی در فرداست.

آن گاه لحظه‌ای سکوت کرد تا میزان تأثیر گفتارش را ببیند، همین که دید علی (ع) به آرامی گوش می‌دهد، سخن از سر گرفت: من به تو نصیحت می‌کنم که کارگزاران عثمان را در جای خود ابقا کنی، معاویه را در کار خود بگمار، ابن عامر را هم ابقا کن، دیگر کارگزاران را هم در جای خودشان باقی بگذار. آنان با تو بیعت می‌کنند، کشور را آرام می‌سازند و مردم را ساکت می‌گردانند.

امام (ع) فرمود: به خدا قسم، اگر ساعتی از روز باشد در اجرای نظرم تلاش به خرج می‌دهم نه آنان را که گفتی والی می‌کنم و نه امثال آنان را به ولایت می‌گمارم. مغیره گفت: پس بر ایشان نامه بنویس و آنان را در مقام خودشان تثبیت کن، همین که بیعت آنان و اطاعت سپاهیان به تو رسید، یا آنان را عوض کن و یا باقی بگذار. حضرت فرمود: در دینم نیرنگ وارد مکن و در کارم پستی روا مدار.

ولی باز هم مغیره ناامید نمی‌شود بلکه می‌پندارد قادر است به هر شکلی شده مقداری از خواسته‌هایش را اجرا کند لذا گفت: پس اگر از این کار امتناع داری هر که را خواستی عزل کن اما فقط معاویه را باقی گذار؛ زیرا معاویه گستاخ است و اهل شام از او حرف شنوی دارند. تو هم در تثبیت او بهانه داری؛ زیرا عمر بن خطاب او را والی آنجا کرده است.

حضرت فرمود: به خدا قسم، معاویه را دو روز هم برنمی‌گمارم. وقتی که مغیره در گفتگوهایش شکست خورد از آنجا بیرون رفت. یک شب بیشتر نگذشته بود که بار دیگر به خدمت امام رسید و از گفته‌های دیروزش معذرت خواست و گفت که عقیده‌ام در مورد تثبیت والیان عثمان، نادرست بوده است[۱۶].

البته امیرمؤمنان علی (ع) در عزل معاویه همان روشی را برگزید که در برکناری سایر کارگزاران عثمان مثل اشعث بن قیس و جریر بن عبدالله بجلی برگزیده است، یعنی ابتدا نامه‌ای به کارگزاری که قصد برکناری او را داشت می‌نوشت که از مردم بیعت بگیرند و بعد از او می‌خواست که به مرکز حکومت اسلامی یعنی شهر مدینه بیاید که بازگشت او نشانه تسلیم بودن او در اطاعت از خلیفه مسلمین، و بیعت مردم نشانه وفاداری مردم آن منطقه نسبت به امام بود.

لذا همین روش را امام (ع) با معاویه عمل کرد و در ابتدا به او چنین نوشت: «اما بعد، فَإِنَّ النَّاسَ قَد قَتَلُوا عُثمانَ عَن غَيرِ مشورَةٍ مِنِّي‌، وَبَايَعُونِي عَنْ مشوره منهم...»

مردم بدون مشورت با من، عثمان را کشتند، اما با مشورت با هم و با اجتماع، با من بیعت کردند، پس همین که نامه‌ام به تو رسید، از مردم برای من بیعت گرفته و بزرگان شام را نزد من بفرست.

حضرت نامه را توسط سبره جهنی (و بقول بلاذری توسط منصور بن مخرمه) برای معاویه فرستاد. اما معاویه بدون هیچ پاسخی فرستاده امام را باز گرداند[۱۷].

طبق نقل نهج البلاغه، حضرت به معاویه چنین نوشت: «فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيَ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ السَّلَامُ» «ای معاویه برای من از کسانی که در شام هستند بیعت بگیر و با گروهی از یارانت نزد من بیا»[۱۸].

اما معاویه حاضر نشد پاسخ نامه امام (ع) را بدهد و سه ماهی صبر کرد و دو نفر یکی از بنی عبس و دیگری از بنی رواحه را با یک طومار مهر کرد که روی آن نوشته بود «از معاویه به علی» به مدینه اعزام کرد. وقتی طومار معاویه به حضرت داده شد، امام (ع) مهر آن را شکست اما در آن نوشته‌ای نیافت، بعد به آورنده طومار فرمود: چه خبر؟ گفت: من از شام بیرون نیامدم جز آنکه به غیر از قصاص خون عثمان به چیز دیگری راضی نمی‌شدند[۱۹].

این برخورد معاویه با امام مسلمین (ع) همان چیزی بود که حضرت به آن خبر داده بود و می‌دانست معاویه را حتی برای یک لحظه نباید تحمل نموده و هر چه سریع باید او را به طور آشکار و صریح عزل نماید و حضرت این کار را کرد و معاویه را عزل نمود.[۲۰]

توبیخ مصقلة بن هبیره شیبانی

مصقله از جانب علی (ع) به کارگزاری شهری به نام «اردشیرخره» منصوب شده بود. البته بلاذری می‌گوید: ابن عباس او را به این سمت گمارد، چون منطقه فارس و کرمان و اهواز زیر نظر استانداری بصره بود و ابن عباس هم استاندار آنجا بود[۲۱]. یاقوت حموی می‌نویسد: «خُره (به ضم خاء) اسم است و «اردشیرخره»، مرکب از اردشیر و خره است. اردشیر، پادشاهی از پادشاهان فارس است و این شهر از شهرهای بزرگ فارس بوده است و از جمله شهرهای آن، شیراز و میبد و جور و کام فیروز و کازرون است. بشاری گفته است: اردشیرخره، شهری قدیمی است که نمرود بن کنعان آن را ساخته و بعداً سیراف بن فارس آن را عمران نموده است»[۲۲].

به هر جهت، اردشیرخره یکی از شهرهای فارس بوده و مصقله - که به قول شیخ طوسی یکی از یاران حضرت بوده که به جانب معاویه فرار کرده است-[۲۳] حاکم آنجا بوده است. وی اموالی که در آنجا به دستش می‌رسیده بین اقوام و خویشان خود، تقسیم می‌کرده است؛ از این رو حضرت در نامه‌ای به او می‌نویسد: «بَلَغَنِي عَنْكَ أَمْرٌ إِنْ كُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ إِلَهَكَ وَ عَصَيْتَ إِمَامَكَ أَنَّكَ تَقْسِمُ فَيْ‌ءَ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُيُولُهُمْ وَ أُرِيقَتْ عَلَيْهِ دِمَاؤُهُمْ فِيمَنِ اعْتَامَكَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِكَ فَوَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَئِنْ كَانَ ذَلِكَ حَقّاً لَتَجِدَنَّ لَكَ عَلَيَّ هَوَاناً وَ لَتَخِفَّنَّ عِنْدِي مِيزَاناً فَلَا تَسْتَهِنْ بِحَقِّ رَبِّكَ وَ لَا تُصْلِحْ دُنْيَاكَ بِمَحْقِ دِينِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَكَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ فِي قِسْمَةِ هَذَا الْفَيْ‌ءِ سَوَاءٌ يَرِدُونَ عِنْدِي عَلَيْهِ وَ يَصْدُرُونَ عَنْهُ»؛

«درباره تو به من خبری رسیده که اگر آن را به جا آورده باشی، خدای خود را به خشم آورده و امام و پیشوایت را غضبناک ساخته‌ای. تو اموال مسلمانان را که نیزه‌ها و اسب‌هایشان آن را گرد آورده و خون‌هایشان بر سر آن ریخته شده است در بین عرب‌های خویشاوند خود که تو را برگزیده‌اند، قسمت می‌کنی. پس سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده است اگر این کار راست باشد از جانب من نسبت به خود، زبونی و خواری یابی و مقدار و مرتبه‌ات نزد من سبک گردد. پس حق پروردگارت را خوار نگردان، دنیایت را به کاستن دینت و نابودی آن، آباد مکن که در جرگه آنان که از جهت کردارها زیانکارترند، خواهی بود. آگاه باش حق مسلمانانی که نزد تو و ما هستند در تقسیم بیت المال یکسان است. پیش من بر سر آن مال می‌آیند و بر می‌گردند (یعنی به خاطر مال، عده زیادی مراجعه می‌کنند و تو به راحتی آن را به اقوام خود می‌بخشی)»[۲۴].[۲۵]

توبیخ عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف از اصحاب رسول خدا (ص) و از یاران صدیق آن حضرت بود. او در جنگ احد و نبردهای بعدی در رکاب پیامبر اسلام (ص) شرکت جست و پس از رحلت رسول خدا (ص) خود و برادرش (سهل بن حنیف انصاری) در وفاداری به علی (ع) ثابت قدم ماندند و جزء دوازده نفری بودند که بر ابی‌بکر خرده گرفتند و حاضر نشدند با وی بیعت کنند. وی دارای شخصیت معنوی و اجتماعی فوق‌العاده‌ای بود که از طرف خلیفه دوم عمر بن الخطاب مسؤول رسیدگی به زمینهای عراق و گرفتن خراج آن سرزمین گردیده بود و پس از قتل عثمان، از طرف حضرت علی (ع) حاکم بصره گردید[۲۶].

وی در آن هنگامی که حاکم و والی بصره بود به امیرالمؤمنین (ع) خبر دادند که او به مهمانی طبقاتی رفته است، مهمانی که فقط پولدارها و اعیان و اشراف در آن شرکت داشته اما طبقات محروم و کم درآمد از آن سفره محروم بوده‌اند. امام (ع) با توجه به بینش تیز و هشیاری فوق العاده با صرف نظر از حکم اسلامی این مهمانی(زیرا از نظر اسلام شرکت در چنین مهمانی گناه و معصیت خدا نیست) می‌بیند شرکت در این نوع مجالس و شب‌نشینی‌ها نشستن بر سر این سفره‌ها به نام ولیمه و عقیقه و... اولاً حاکم مسلمین را از توده مردم جدا می‌کند و کم کم باعث شکاف بین مردم و حکومت می‌شود و از طرفی در کنار همین سفره‌ها تفاهم و آشنایی اشراف زورمند با حاکم زمامدار برقرار می‌شود و قهراً در روحیه حاکم نفوذ پیدا می‌کنند و از همین سفره‌ها حاکم را به سوی خود جذب کرده و از همین جا خط انحراف حکومت شروع می‌گردد و به اصطلاح از یک اشتباه سوزنبان قطار، در چند قدم دیگر، قطار سقوط و سرنشینان نابود می‌شوند. حاکم مسلمین یا حاکم یک استان هم از همین جا اشتباه را شروع می‌کند که سر سفره مخصوصی می‌نشیند با جمعی ثروتمند زورمدار آشنا می‌شود و ناخواسته حکومت را به ورطه سقوط می‌کشاند؛ لذا امام (ع) که میزان الاعمال و قرآن ناطق و صراط مستقیم است همین که با خبر شد حاکم بصره، عثمان بن حنیف، با همه قداستی که دارد نزدیک به انحراف شده باید راه مستقیم را نشان وی دهد که بیشتر به بیراهه نرود و سقوط نکند؛ لذا نامه بسیار تند و توبیخ آمیز به او می‌نویسد تا عبرت همه باشد و راه و روش حکومت علوی را بدانند.

اینک توجه شما را به نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف جلب می‌کنیم: «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ...»؛ اما بعد ای پسر حنیف، به من گزارش داده شد که مردی از اهل بصره تو را به سفره مهمانی دعوت کرده و تو به سرعت به آن مهمانی حاضر شدی. در میان آن سفره، طعام‌های رنگارنگ، ظرف‌های بزرگ غذا یکی پس از دیگری پیش تو قرار داده می‌شد. ای عثمان، من گمان نمی‌کردم تو به مهمانیی بروی که نیازمندان از آن ممنوع و ثروتمندان به آن دعوت شوند. از آنچه می‌خوری بنگر حلال است یا حرام؟ اگر حلال بودنش برای تو مشتبه است از دهانت بیرون انداز و آنچه به یقین می‌دانی که پاکیزه و حلال است تناول کن.

آگاه باش ای والی بصره، برای هر مأمومی، امامی است که باید به او اقتدا کند و از نور دانشش بهره گیرد. بدان همانا امام شما که منم از تمام دنیا به همین دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان اکتفا کرده‌ام.

آگاه باشید شما توانایی آن را ندارید که چنین باشید، اما با ورع و تلاش و عفت و راه صحیح پیمودن، مرا یاری کنید. به خدا سوگند، من از دنیای شما طلا و نقره‌ای نیندوخته‌ام و از غنایم و ثروت‌های آن مالی ذخیره نکرده‌ام و با لباس کهنه‌ای که بر تن دارم بدلی مهیا نکرده‌ام و از زمین آن حتی یک وجب در اختیار نگرفته‌ام و از این دنیا بیش از خوارک مختصر و ناچیزی برنگرفته‌ام. این دنیا در چشم من بی‌ارزش‌تر و خوارتر از دانه تلخی است که بر شاخه درخت بلوطی بروید....

تا آنجا که فرمود:... بلکه اگر می‌خواستم از عسل مصفا و مغز گندم و لباس‌های تافته از ابریشم برای خود خوراک و لباس تهیه کنم می‌توانستم، ولی هیهات که هوا و هوس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا به خوردن طعام‌های لذید وادار نماید و حال آنکه ممکن است در سرزمین حجاز یا یمامه در بین رعیت کسی باشد که حتی امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمی سیر خورده باشد. آیا من با شکم سیر بخوابم در حالی که اطرافم شکم‌های گرسنه و جگرهای تشنه‌ای باشند؟! آیا من چنان باشم که شاعر به همسرش می‌گفت: «وَ حَسْبُكَ دَائِرٌ أَنْ تَبِيتَ بِبِطْنَةٍ وَ حَوْلَكَ أَكْبَادٌ تَحِنُ إِلَى الْقِدِّ» این درد برای تو کافی است که شب را با شکم سیر به صبح آوری در حالی که اطراف تو شکم‌های گرسنه و پشت چسپیده باشند و برای غذایی دلش پر می‌زند.

سپس امام به سخن خود برگشت و فرمود: آیا به همین قناعت کنم که به من گفته شود من امیرمؤمنانم ولی با آنان در سختی‌های روزگار شریک نباشم و در تلخی‌ها پیشاپیش آنان نباشم؟ من آفریده نشدم که چون حیوان پرواری که تمام همش علف است خوردن خوراکی‌های لذیذ مرا مشغول کند یا همچون حیوان رها شده‌ای که شغلش چریدن و خوردن و پر کردن شکم می‌باشد و از سرنوشتی که دچار اوست بی‌خبر است باشم.

ای عثمان! آیا من بیهوده و عبث آفریده شده‌ام؟ آیا باید سر رشته‌دار ریسمان گمراهی باشم یا در طریق سرگردانی قدم گذارم؟ گویا می‌بینم گوینده‌ای از شما دارد می‌گوید: دو قرص نان، قوت و خوراک پسر ابوطالب است باید هم اکنون نیرویش به سستی‌گراییده باشد و از مبارزه با همتایان خود و نبرد با شجاعان بازمانده نه خیره نه چنین است. آگاه باشید! درختان بیابانی چوبشان محکم‌تر است اما درختان سرسبز که همواره در کنار آب قرار دارند پوستشان نازک است، درختانی که در بیابان روییده است و جز با آب باران سیراب نمی‌گردند آتششان شعله‌ورتر و پردوام‌تر است و من نسبت به پیامبر (ص) همچون روشنی که از روشنایی دیگر گرفته شده باشد و همچون ذراع نسبت به بازو هستم. (یعنی راه او را خواهم رفت و تغییری در مسیرم نخواهم داد) به خدا سوگند! اگر عرب برای جنگ با من پشت به پشت یکدیگر بدهند من به این نبرد پشت نمی‌کنم و اگر فرصت دست دهد که بتوانم آن را مهار کنم به سرعت به سوی آنان می‌شتابم و به زودی تلاش خواهم کرد که زمین را از این شخص وارونه و این جسم کج اندیش (فطرت) پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه‌ها خارج شود.

در پایان‌نامه، امام علی (ع) دنیا را مخاطب قرار داده و می‌فرماید: «ای دنیا! از من دور شو، افسارت را به گردنت انداختم و تو را رها کردم. من از چنگال تو رهایی یافتم و از دام‌های تو رسته‌ام و از لغزش‌هایت دوری گزیده‌ام. کجایند کسانی که با شوخی‌هایت آنها را مغرور ساختی؟ کجایند ملت‌هایی که با زینت‌ها و زخارف خود آنها را فریفتی؟ هان، در گورستانها آرمیده‌اند و درون لحدها شده‌اند. سوگند به خدا! اگر تو (ای دنیا) شخص دیدنی و قالب حسی بودی حدود خداوند را در مورد بندگانی که آنها را با آرزوها فریب داده‌ای بر تو جاری می‌ساختم و کیفر پروردگار را در مورد ملت‌هایی که آنها را به هلاکت افکندی و قدرتمندانی که آنها را تسلیم مرگ و نابودی نمودی و هدف انواع بلاها قرار دادی در آنجا که نه راه پس داشته و نه راه پیش درباره‌ات به مرحله اجرا می‌گذاردم.

هیهات (ای دنیا!) کسی که در لغزشگاه‌های تو قدم گذارد سقوط می‌کند. کسی که بر امواج بلاهای تو سوار شود غرق می‌شود. اما کسی که از دام‌های تو خود را بر کنار دارد پیروز می‌گردد. ای دنیا! کسی که از دست تو سالم فرار کرده از این که در معیشت و سختی زندگی کند ناراحت نیست، زیراکه دنیا در نظر او همچون یک روز است و زمان پایان گرفتنش فرا رسیده است.

ای دنیا! از من دور شو، به خدا سوگند! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار‌سازی و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم داد که به هر کجا بخواهی ببری. سوگند به خدا! سوگندی که تنها مشیت خداوند را از آن استثنا می‌کنم چنان نفس خویش را به سختی و ریاضت وادارم که به یک قرص نان هرگاه به آن دست یابم کاملاً متمایل شود و به نمک به جای خورش قناعت نماید و آن قدر از چشم‌هایم اشک بریزم که همچون چشمه‌ای خشکیده دیگر اشکم جاری نگردد.

آیا همان طوری که گوسفندان در بیابان شکم را پر می‌کنند و می‌خوابند، یا دسته دیگری از آنها در آغلها از علف سیر می‌شوند و استراحت می‌کنند. علی هم باید از این زاد و توشه بخورد و به استراحت پردازد؟! پس چشم علی روشن باد که از سال‌ها عمر به چهارپایان رها شده و گوسفندانی که در بیابان می‌چرند اقتدا کرده است! خوشا به حال آن کس که واجباتش را بجا می‌آورد، سختی‌ها و مشکلات را تحمل نموده، خواب در شب را کنار گذارده تا آن گاه که بر او غلبه کند روی زمین دراز بکشد و دست زیر سر بگذارد و استراحت کند. در میان گروهی باشد که از خوف معاد چشم‌هایشان خواب ندارد، پهلوهایشان برای استراحت در خوابگاهشان قرا نگرفته، همواره لب‌هایشان به ذکر خدا در حرکت است، گناهانشان بر اثر استغفار از بین رفته است. آنها حزب الله‌اند، آگاه باشید که حزب الله رستگارند. بنابر این ای پسر حنیف! از خدا بترس و به همان قرص‌های نان اکتفا کن تا خلاصی تو از آتش جهنم امکان‌پذیر گردد»[۲۷].

سران کشورهای اسلامی و سلاطین و پیشوایان مسلمین چه خوب است از این نامه پند بگیرند و از کوچک‌ترین لغزش کارگزاران کشور اسلامی نیز چشم پوشی نکنند و به خلیفه مسلمین، امیرالمؤمنین اقتدا کنند و کارهای زیردستان خود را نسبت به مردم و حکومت کاملاً زیر نظر بگیرند تا بتوانند خدمتگزار اسلام و مسلمین باشند و همان گونه که علی (ع) فرمود: قانع نباشید که به آنها پیشوا، خلیفه، رئیس و... بگویند که این کافی نیست و روز قیامت همه بایستی پاسخ‌گوی ملت اسلام باشند.[۲۸]

شکایت سوده از حاکم همدان

در حکومت علی (ع) تمام ملت اسلام دارای قدرت و نیرو بودند؛ زیرا عموم مردم با تکیه به قدرت رهبر و پیشوای خود یعنی امیرالمؤمنین (ع) خود را مقتدر می‌دیدند،؛ چراکه علی یار و یاور همه بود. پشتیبان و همراه مردم بود و هرگز اجازه نمی‌داد کوچک‌ترین ظلمی به فردی از افراد امت شود.

و خود امام (ع) فرمود: «الضعیف معی قوی حتی آخذ الحق له، و القوی عندی ذلیل حتی آخذ الحق منه»؛ «ضعیف با من که باشد دارای قدرت است تا حق او را بگیرم و قوی نزد من ذلیل است تا حق را از او گرفته و او را به جای خود نشانم»[۲۹]. بهترین نمونه برای اعطای قدرت به عموم مردم، داستان سوده همدانی است که بعد از شهادت امام (ع) در برابر معاویه ایستاد و داستان خود را نقل می‌کرد.

ابن صباغ مالکی و عمر رضا کحاله می‌نویسند: سوده، دختر عماره همدانیه، پس از شهادت علی (ع) به معاویه در شام وارد شد. معاویه به محض این که چشمش به سوده افتاد شروع به توبیخ و ملامت او کرد و گفت: تو بودی که در جنگ صفین لشکر علی را علیه سربازان من به جنگ ترغیب می‌کردی، حال چه حاجتی داری؟

سوده بدون اعتنا به تهدیدات معاویه گفت: معاویه، خداوند درباره کارهای ما از تو سؤال خواهد کرد و از حقوقی که بر تو داریم و نیز از امور ما که به تو محول کرده است خواهد پرسید. ای معاویه، تو کسی را بر ما گماردی که به پشتوانه تو ما را همچون خوشه درو می‌کند و از بین می‌برد. ما را هدف تیرهای کینه خود قرار می‌دهد و صداهای ما را در گلو خفه کرده است. او بسر بن ارطاة است که مردان ما را کشت و اموال ما را گرفت و اگر نبود اطاعت تو «لَكَانَ فِينَا عِزٌّ وَ مَنَعَةٌ...»؛ هر آینه در میان ما عزت و قدرت آن بود که جلوی سوء او را بگیریم. ای معاویه، اگر او را عزل کردی سپاسگزار تو وگرنه به خدا شکایت می‌بریم».

معاویه سخت برآشفت و گفت: مرا قصد کردی و به قوم و جمعیت، مرا تهدید می‌کنی؟ ای سوده، می‌خواهی تو را بر شتری برهنه سوار کنم و به «بسر بن ارطاة» برگردانم تا حکم خود را درباره‌ات اجرا کند؟ سوده کمی ساکت ماند، بعد این اشعار را انشا کرد: «صَلَّى الْإِلَهُ عَلَى رُوحٍ تَضَمَّنَهَا قَبْرٌ فَأَصْبَحَ فِيهِ الْعَدْلُ مَدْفُوناً قَدْ حَالَفَ الْحَقَّ لَا يَبْغِي بِهِ بَدَلًا فَصَارَ بِالْحَقِّ وَ الْإِيمَانِ مَقْرُوناً»

خدایا، بر پیکر پاکی درود فرست که خاک او را در برگرفت و عدل در او دفن شد. خدا سوگند یاد کرده که همتایی برای او نیاورد و هم او به حق و ایمان مقرون بود.

معاویه گفت: ای سوده، این شخص کیست؟ سوده گفت: به خدا سوگند، این شخص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) است. همانا روزی برای شکایت از مردی که بر صدقات و زکات‌های ما فرستاده بود، به نزد علی (ع) رفتم که جور حاکم و عامل او را بگویم. مصادف شدم با وقتی که امام در نماز و در قیام بود. همین که مرا دید از نماز منصرف شد و رو به من کرد و با رحمت و رأفت و تعطف پرسید: آیا حاجتی داری؟

گفتم: آری، و خبر را برای او بازگو کردم. او گریست و گفت: بار خدایا، تو گواهی بر من و بر آنان که من آنها را برای ستم بر خلق مأمور نکردم. سپس قطعه پوستی از جیب مبارکش درآورد و در آن نوشت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ ﴿فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ[۳۰] فَإِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَاحْتَفِظْ بِمَا فِي يَدِكَ مِنْ عَمَلِنَا حَتَّى يَقْدُمَ عَلَيْكَ مَنْ يَقْبِضُهُ مِنْكَ وَ السَّلَامُ»؛ «به نام خداوند بخشنده مهربان، همانا دلیل و برهان روشنی از جانب خدا برایتان آمده است که حق پیمانه و ترازو را بجا آورید و حق مردم را اندک نشمارید و در روی زمین فساد نکنید، این برای شما پسندیده‌تر است اگر ایمان دارید پس هنگامی که این مکتوب را قرائت کردی آن چه از عمل حوزه حکومت در دست داری نگه دار تا کسی بیاید که آنها را از تو تحویل بگیرد- والسلام».

سپس نامه را سرگشاده به من داد تا قدرت من زیاد باشد. والله، سر نامه را نه لاک و مهر کرد و نه چسبانید. من نامه سرگشاده را آوردم و به آن حاکم دادم. او معزول شد و رفت.

معاویه که از شنیدن این همه دادگری علی (ع) به تعجب آمد فوراً به اطرافیانش گفت: سوده چه می‌خواهد، برایش بنویسید و او را بدون شکایت به شهرش باز گردانید...[۳۱].[۳۲]

عزل ابو الاسود دوئلی

امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) ابوالاسود دوئلی را - که از یاران بسیار نزدیکش بود-حکم قضاوت داد. اما پس از ساعتی از روز او را از کار برکنار کرد، وی همین که از عزل خود باخبر شد سریعاً به محضر امام شرفیاب شد و عرض کرد: چرا مرا عزل کردی؟ به خدا سوگند، نه به خودم و نه به دیگری خیانتی نکردم. امام (ع) فرمود: «به من خبر رسیده موقعی که دو نفر با هم نزاع دارند و نزد تو حاضر می‌شوند صدایت را بر صدای آنها بلندتر می‌کنی»[۳۳].[۳۴]

عزل ابن هرمه

ابن هرمه یکی از مأمورین مراقب بازار اهواز بوده است. او مرتکب خیانتی شد (شاید رشوه گرفته بوده). هنگامی که خبر خیانت وی به امام المسلمین علی بن ابی طالب (ع) رسید فوراً نامه‌ای به این مضمون به «رفاع» حاکم اهواز نوشت: «وقتی که نامه‌ام به دستت رسید و خواندی بلافاصله «ابن هرمه» را از مسؤولیت بازار عزل می‌کنی. به خاطر حقوق مردم او را زندانی کن و علیه او همه را با خبر کن تا اگر شکایتی دارند بگویند و مسأله را به همه کارمندان زیر دستت گزارش کن تا نظر مرا بدانند. در این کار نسبت به «ابن هرمة» غفلت و کوتاهی نکنی که هم نزد خدا هلاک خواهی شد هم به بدترین وجه تو را از کار برکنار می‌کنم. به خدا پناهت می‌دهم که در این کار کوتاهی نشود».

بعد حضرت دستور می‌دهد که: «روزهای جمعه او را از زندان خارج کن و سی و پنج تازیانه بر او بزن و او را در بازار بگردان. پس اگر کسی از او شکایتی با شاهد آورد، او و شاهدش را قسم بده. آن وقت حق او را از مال ابن هرمه بپرداز، سپس دست بسته و با خواری به زندان باز گردان و بر پایش زنجیر بزن. فقط موقع نماز زنجیر را از پایش در آور و اگر برای او خوردنی و نوشیدنی یا لباس آوردند مانع نشو و به کسی هم اجازه نده که بر او داخل شود و راه مخاصمه و طریق نجات را به او بیاموزد و اگر به تو گزارش رسید که کسی در زندان چیزی به او یاد داده که مسلمانی از آن ضرر می‌بیند آن کس را می‌زنی و زندانی می‌کنی تا توبه کند و از کرده خود پشیمان شود.

ای رفاعه، همه زندانیان را برای تفریح به حیاط زندان بیاور غیر از ابن هرمه، مگر آنکه برای جانش بترسی که در این صورت او را با زندانیان دیگر به صحن زندان می‌آوری. اگر قدرت بدنی دارد هر سی روز، سی و پنج ضربه شلاق بر بدنش می‌زنی و قضیه را به من بنویس و نام جانشین او را هم گزارش کن و حقوق ابن هرمه را هم قطع کن»[۳۵]. اگر حاکم مسلمین تا این حد مراقب مأمورین و زیردستان خود باشد و اگر گزارشی از خلافکاری و خیانت آنان رسید سختگیری کرد و آنها را اگر لازم بود معزول ساخت و در جایی که باید شدت عمل به خرج دهد و متخلف را حبس کند از این کار کوتاهی نکند آیا باز هم در حکومت اسلامی هیچ وزیر یا استاندار یا مدیر کل و یا مأمور جزء و... به خود جرأت می‌دهد که خیانت کند یا رشوه بگیرد یا کم کاری کند؟ هرگز، بلکه همه، کار خود را به نحو احسن انجام خواهند داد و رضایت مردم را حاصل خواهند نمود[۳۶].

منابع

پانویس

  1. قراردادهای اجتماعی، ص۳۷- ۳۸.
  2. قراردادهای اجتماعی، ص۳۷- ۳۸.
  3. قراردادهای اجتماعی، ص۳۷- ۳۸.
  4. یفتاح از قضات بنی اسرائیل بود، وی در جنگی نذر کرده بود اگر خداوند او را پیروز گرداند در بازگشت هر کس را که نخست به او برخورد به قربانی خداوند بسوزاند، در بازگشت نخستین کسی که به او برخورد، دخترش بود، که او را سوزاند.
  5. آزادی فرد و قدرت دولت، ص۷۸.
  6. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  8. نهج البلاغه، کلمات قصار ۴۷۶.
  9. زمخشری، ربیع الابرار، ج۳، ص۷۷.
  10. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  11. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  12. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  13. امام علی بن ابی طالب، ج۲، ص۳۷۵.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۵۷-۲۶۳.
  15. ر. ک: به همین کتاب، مقاله «سیاست علی (ع)».
  16. عباس محمود عقاد، عبقریة الامام علی (ع)، ص۱۲۲.
  17. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۱؛ نهج السعاده، ج۴، ص۱۷.
  18. نهج البلاغه، نامه ۷۵.
  19. برای شرح بیشتر رجوع شود به سیمای کارگزاران علی (ع)، ج۱، ص۶۵.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۶۴.
  21. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۶۰.
  22. معجم البلدان، ج۱، ص۱۴۶.
  23. رجال طوسی، ص۵۹؛ تنقیح المقال، ج۳، ص۲۱۹.
  24. نهج البلاغه، نامه ۴۳.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۶۶.
  26. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۳۷۱.
  27. نهج البلاغه، نامه ۴۵.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۶۸.
  29. خلیل کمره‌ای، سرچشمه آب حیات، ص۳۴۹.
  30. «و به سوی مدین، برادرشان شعیب را فرستادیم، گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که جز او خدایی ندارید، بی‌گمان برهانی از سوی پروردگارتان برایتان آمده است پس پیمانه و ترازو را تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید و در این سرزمین پس از سامان یافتن آن تباهی نورزید، این برای شما اگر مؤمن باشید بهتر است» سوره اعراف، آیه ۸۵.
  31. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ص۱۲۹؛ شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۷۱؛ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۲، ص۱۰۲؛ عمر رضا کحاله، اعلام النساء، ج۲، ص۲۷۰؛ ناظم‌زاده قمی، الفصول المائه، ج۵، ص۵۶۵.
  32. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۷۲.
  33. ابن اخوه، معالم القربة فی احکام الحسبة، ص۲۰۳؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۵۴۸.
  34. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۷۵.
  35. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۳، ص۲۰۷.
  36. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۲۷۵.