واقعه رده

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از جنگ با مرتدان)

در اواخر حیات پیامبر خاتم(ص) و پس از رحلت آن حضرت، عده‌ای از دین برگشته و مرتد شدند. برخی از آنان کسانی بودند که زکات را نوعی باج‌گیری دانسته و از آن امتناع می‌کردند و برخی با خلافت خلیفه اول موافق نبودند ولی مسلمان و قائل به زکات بوده و در بین قبیله تقیه می‌‌کردند. ابوبکر همه را مرتد و با آنان مقابله و سرکوب کرد. عوامل ارتداد قبایل، رحلت پیامبر(ص) و نبود رهبری مقتدر، انگیزه‌های اقتصادی و باج‌گیری و انگیزه‌های سیاسی بود. ردّه، نشانه ارتداد و خروج از دین و بازگشت از اسلام به بت‌پرستی نبود بلکه بیشتر آنها عصیان سیاسی و امتناع از تأیید خلافت ابوبکر بوده است.

مقدمه

در اینکه در واپسین روزهای زندگی پیامبر(ص) و کمی پس از رحلت آن حضرت، عده‌ای از دین اسلام برگشتند و مرتّد شدند، تردیدی نیست؛ کما اینکه در لزوم برخورد دستگاه خلافت با این گروه هم نباید هیچ شک و شبهه‌ای به دل راه داد. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که عدّه زیادی از شورشیان که توسط ابوبکر سرکوب و کشته شدند، نه مرتد، بلکه به اذعان بسیاری از بزرگان، مسلمان بودند و انگیزه‌هایی متفاوت، آنان را وادار به مخالفت با حکومت مرکزی مدینه کرده بود. از این رو باید تلاش نمود تا صف مرتدان را از مخالفان حکومت قریش و نیز معترضان به دستاورد سقیفه و برخی جویندگان جانشین واقعی پیامبر(ص) جدا نمود و آنها را از اتّهام «ارتداد» تبرئه کرد و این امر جز با مطالعه دقیق منابع دسته اول تاریخ اسلام صورت نمی‌پذیرد[۱].[۲]

گستره تاریخی و جغرافیایی

"رِدَّه" برگرفته از ریشه فعلی «ردد» و در لغت به معنای «بازگشت و رجوع به عقب» است. این واژه در اصطلاحات فقهی «برگشت از دین اسلام و بازگشت به کفر» معنا یافته است[۳]. "جنگ‌های رِدّه" به مجموعه‌ جنگ‌هایی اطلاق می‌‌شود که از سال ۹ هجری میان حکومت مدینه و مخالفان ـ اعم از اعتقادی و سیاسی ـ آغاز و تا سال ۱۲ هجری ادامه یافته است. این سرکشی اعراب را می‌‌توان از حیث زمانی به دو دورۀ اواخر حیات پیامبر(ص) و دورۀ خلافت ابوبکر و از حیث محتوایی و جنس آن، به دو دسته اعتقادی و سیاسی ـ اعتقادی تقسیم کرد. از میان این حوادث، تنها ادعای نبوت اسود عنسی در زمان خود پیامبر(ص) انجام گرفت و کار او با کشته شدنش در ایام حیات حضرت، خاتمه یافت[۴]. مورخان در باب تاریخ وقوع این واقعه، اختلاف کرده‌اند. ابن اسحاق، وقوع این جنگ‌ها را به سال ۱۲ هجری دانسته است، اما برخی دیگر خبر از وقوع این جنگ‌ها در سال ۱۱ هجری داده‌اند[۵].

بسیاری از مورخان، درباره گستره ارتداد در جزیرة العرب راه اغراق را در پیش گرفتند و با به کار‌گیری عباراتی نظیر «ارتداد عرب» همه یا پاره‌ای از قبایل عرب را مرتد دانسته‌اند[۶]. از دیدگاه برخی دیگر از مورخان، تنها طوایف معدودی از عرب مرتد شده‌اند[۷]. بر پایه این گزارش‌ها، آنان پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) زکات خود را نزد ابوبکر بردند و او را در سرکوب سرکشان و مرتدان یاری کردند[۸].

داده‌های تاریخی حکایت از آن دارند که عمدۀ این قبایل از اعراب معروف و پراکندۀ بدوی بوده‌اند که در حد فاصل سال ششم بعد از صلح حدیبیه، فتح مکه، غزوۀ حنین و تبوک (به‌خصوص در سال ۹ هجری مشهور به عام الوفود) تسلیم اسلام شده بودند، اما بنابر شهادت قرآن و آیات نازل‌ شده، هنوز در میان اعراب بادیه اسلام به ایمان تبدیل نشده بود[۹]، به همین روی، بلافاصله پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) اعلام عدم اطاعت کردند و اقدام به حمله به مدینه نمودند[۱۰].

پیش درآمد

عمده گزارش‌های جنگ‌های رده در کتاب "تاریخ الرسل و الملوک" طبری گرد آمده است. نخستین جنگ دوران ارتداد، جنگ اسود عنسی بود که در یمن اتفاق افتاد. پس از رحلت پیامبر(ص) و راهی شدن لشکر اسامه، برخی قبایل از دین برگشتند و به گرد طُلَیحه و مسیلمه (دو مدعی پیامبری) جمع شدند[۱۱]. تفکیک وقایع رده با رویداد سقیفه و اختلاف قریش با انصار نیز در این باب، بایستی در نظر گرفته شود؛ مسئله‌ای که در برخی از روایت‌ها حول حمایت از جانشینی علی بن ابی‌طالب(ع) و بنی‌هاشم و طرد آنها از سوی بقیۀ قریش از طرف بعضی قبایل رده مطرح شده است[۱۲]. ترکیب فرماندهان سپاهیانِ سرکوب شورش‌ها بدون حضور صحابۀ انصاری و حضور حداکثری سران قریش، این برداشت را ایجاد می‌کرد که حکومت مدینه نماد ارادۀ قریش برای بسط غلبه‌اش بر اعراب است[۱۳].

جنگ‌های رده و نخستین رویارویی با شورشیان

به دنبال رحلت پیامبر اکرم(ص) و به فاصله سه تا ده روز پس از رسیدن ابوبکر به خلافت، حکومت مدینه با واقعه‌ای موسوم به رده مواجه شد[۱۴]. در این واقعه بسیاری از قبایل عرب شبه جزیره به دلایلی از اطاعت خلیفه سر باز زدند. قبایل اطراف مدینه با اعزام نمایندگانی نزد ابوبکر، از او درخواست معاف شدن از پرداخت زکات نمودند[۱۵]، اما خلیفه در همان برخورد نخست، به شورشیان اعلان جنگ نمود، با اینکه بیش‌تر صحابه پیامبر(ص) با نظر او مخالف بودند. آنان عمر را که از مشاوران نزدیک خلیفه بود واسطه قرار دادند تا با او صبحت کند و قبایلی را که به اعتراف خود نماز می‌‌گزاردند و فقط خواهان عدم پرداخت زکات بودند معاف دارد؛ چرا که آنها قریب العهد به اسلام بودند و هنوز با فرهنگ اسلامی خو نگرفته بودند[۱۶]. پس از مخالفت خلیفه با درخواست معاف شدن قبایل از پرداخت زکات، نمایندگان آنان بازگشتند و با این بیان که مردم مدینه اندک‌اند، آنها را جهت حمله به آن شهر تشویق کردند[۱۷]. مهاجران و انصار هم با پذیرش خواسته آنها، از ابوبکر خواستند تا هنگام بازگشت سپاه اسامه، آنها را با دادن مبلغی، به این کار راضی کند. اما ابوبکر گفت: ما در اسلام، به احدی رشوه نمی‌دهیم و با آنان خواهیم جنگید[۱۸].[۱۹]

ابوبکر دستور آمادگی مسلمانان مدینه برای جنگ با شورشیان را صادر نمود و تنی چند از مهاجران قریش از جمله علی(ع)[۲۰] را به نگهبانی در اطراف مدینه گماشت. مخالفان پس از سه روز به مدینه حمله کردند، ولی با استقامت مردم مدینه مواجه شدند و با شکست مجبور به فرار گردیدند[۲۱]. با بازگشت سپاه اسامه، ابوبکر او را در شهر نهاد و خود با اینکه صحابه با رفتنش مخالف بودند، به طرف "ذی القصه حرکت کرد . شورشیان شکست خوردند و این نخستین فتح مسلمانان در جنگ‌های ردّه بود که به «یوم ذی القصه» معروف است[۲۲].[۲۳]

با بررسی روایات مورخان، ذیل وقایع رده، می‌‌توان اهل رده را در دو دسته کلی مورد بررسی و تحلیل قرار داد.

متنبئین و از دین برگشتگان

در واپسین روزهای حیات رسول خدا(ص) و پس از بازگشت از حجة الوداع و آشکار شدن بیماری آن حضرت، برخی چهره‌های عرب ادّعای پیامبری نمودند[۲۴]. نخستین مدعی نبوت، اسود عَنْسی بود که در ماه‌های آخر زندگی پیامبر اکرم(ص) در یمن ادعای پیامبری کرد. به دنبال آن، عده‌ای از دیگر قبایل یمن پیرو او شدند. او نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی جزیرة العرب را مطیع خود ساخت، صنعا را مرکز فعالیت خود قرار داد و کارگزاران پیامبر اکرم(ص) را از شهرها و نواحی یمن بیرون راند. پیامبر اکرم(ص) برای سرکوب فتنه وی، به برخی مسلمانان متنفذ یمن، نامه نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند روز پیش از رحلت پیامبر(ص)، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) به مدینه رسید[۲۵]، اما مسیلمه و طلیحه به شورش خود ادامه دادند. طُلَیْحَة بن خُوَیْلِد بن نَوفَل، در سال نهم هجری، همراه هیئتی از بنی اسد به مدینه و نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و مسلمان شد[۲۶]، اما به هنگام بیماری پیامبر(ص)، ادعای نبوت کرد و مردم عامی از وی پیروی کردند. او پسر برادرش را نزد پیامبر(ص) فرستاده و او را به صلح دعوت نمود[۲۷]. پس از درگذشت آن حضرت، شورش خود را گسترش گسترش داد.

نمایندگان این قبایل از ابوبکر خواستند آنان را از پرداخت زکات معاف کند، اما ابوبکر نپذیرفت. به دنبال آن، نفوذ طلیحه بیشتر شد و ابوبکر، خالد بن ولید را به مقابله با آنان فرستاد که به شکست طلیحه و فرار او به شام منجر شد. طلیحه نیز بعداً توبه نمود و در دوره خلافت عمر بن خطاب به مدینه رفت و اظهار مسلمانی نمود[۲۸].

بنی عامر بن صعصعه که در حوالی بزاخه می‌‌زیستند و به رغم نصیحت سالارشان، قُرّة بن سَلَمه، در شورش طلیحه با وی همراهی کرده بودند، پس از شکست طلیحه، به اسلام بازگشتند و همچون دیگر اهالی بزاخه (بنی اسد و غطفان) با خالد بن ولید بیعت کردند. با وجود این، خالد برخی از آنها را به جرم اعمالشان در هنگام ارتداد، برخلاف احکام اسلامی، مُثله کرد، با آتش سوزاند، سنگسار کرد، از بالای کوه انداخت، وارونه در چاه آویزان، یا تیرباران کرد.

حداقل برخی از این مجازات‌ها، همچون سوزاندن با آتش، به دستور ابوبکر بوده است. در همین دوره، وقتی خالد بار دیگر برای جنگ با طلیحه و بنی اسد حرکت کرد، عده‌ای از بنی سُلَیم بن منصور از دین برگشتند و به بهانه جنگ با مرتدان از ابوبکر سلاح گرفته بود، در جِواء مستقر شدند. ابوبکر گروهی را برای جنگ با وی روانه کرد. فجاءه اسیر شد و به دستور ابوبکر، وی را بیرون مدینه، زنده در آتش سوزاندند[۲۹]. این مجازات‌ها، گرچه با نص قرآن[۳۰] و سیرۀ معروف پیامبر(ص)[۳۱] دربارۀ کیفر محاربان در تضاد بود و مورد اعتراض صحابه‌ قرار گرفت، اما با تأکید ابوبکر بر اینکه خالد شمشیر انتقام خدا از کافران است، مورد حمایت قرار گرفت[۳۲].

پس از فتنه طلیحه در نجد، مُسَیْلَمة بن ثُمامَه معروف به مسیلمه کذاب، از طایفه بنی حَنیفه ادعای نبوت کرد و در یَمامه شورش کرد[۳۳]. به همراه بزرگان طایفه‌اش از یَمامه به مدینه نزد پیامبر(ص) رفت[۳۴] و اظهار اسلام کرده بود[۳۵]، اما پس از بازگشت، خطاب به بنی حنیفه گفت: آنها از نظر جمعیت و وسعت سرزمین بر قریش برتری دارند. پس از آن، ادعای نبوت کرد و گفت: محمد او را در پیامبری شریک خود قرار داده است و جبرئیل بر او نازل می‌‌شود[۳۶]. رسول خدا(ص) در آخر سال دهم، در نامه‌ای به مسیلمه، خود را پیامبر خدا و مسیلمه را دروغگو خواند[۳۷]. به دنبال رحلت پیامبر اکرم(ص)، مسیلمه یاران بسیاری گرد آورد. نخستین سپاهیان اعزامی ابوبکر از مسیلمه شکست خوردند. پس از آن، ابوبکر، خالد بن ولید را برای نبرد با وی روانه کرد. سرانجام در جنگی عده بسیاری از دو طرف از جمله خود مسیلمه کشته شدند. خالد، یمامه را فتح کرد و اهالی این منطقه با پذیرش اسلام، زکات پرداختند[۳۸].

اُمّ صادر سَجاح، زنی منسوب به دو قبیله بزرگ تمیم و تَغْلِب، از دیگر مدعیان پیامبری بود که پس از رحلت پیامبر اسلام(ص)، در میان بنی تغلب در جزیره ادعای پیامبری کرد. او به قصد حمله به مدینه و جنگ با ابوبکر تا "نِباج" (بین بصره و یمامه) پیش رفت، اما شکست خورد و سرزمین بنی تمیم را ترک کرد و برای حمله به یمامه و مسیلمه کذّاب حرکت کرد. مسیلمه با سجاح متحد شد و با وی ازدواج کرد تا به کمک قبایل خود بر همه عرب مسلط شوند و سجاح پیغمبری او را پذیرفت. در پی لشکرکشی خالد بن ولید و کشته شدن مسیلمه، سپاه آنها پراکنده شد. سجاح بعد از شکست، به دیار خود ـ جزیره ـ بازگشت و احتمالاً در ۵۳ هجری در بصره درگذشت[۳۹].

امتناع کنندگان از پرداخت زکات

به جز مدعیان پیامبری و از دین برگشتگان، برخی افراد و قبایل به دلایل اعتقادی، سیاسی و قومی حاضر به پذیرش حکومت مدینه نبودند. به دنبال سر باز زدن بنی هاشم و برخی از بزرگان صحابه از بیعت با ابوبکر، برخی قبایل عرب نیز از بیعت با وی سرپیچی کردند و از این رو، مرتد شناخته شدند و از پرداخت زکات امتناع نمودند[۴۰]. گروهی نیز ابوبکر را دارای صلاحیت و ویژگی‌های لازم برای جانشینی پیامبر(ص) نمی‌دیدند و پرداخت زکات را از عهده خود ساقط می‌‌دانستند[۴۱]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لَبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند.

اشعث بن قَیس، رئیس کنده، مخالفتی با اسلام نداشت و ضمن تردید در بیعت با ابوبکر گفت: عرب جز به جانشینی فردی از تیره بنی هاشم (بزرگان مکه) رضایت نمی‌دهد و اگر قرار باشد جانشینی پیامبر(ص) از بنی هاشم خارج شود، خود آنان (قبیله کنده) که از خاندان شاهان (ملوک کنده) بوده‌اند، بدان منصب سزاوارتر از دیگران‌اند[۴۲]. شورش قبیله کنده در حضرموت، هم انگیزه اقتصادی (نپرداختن زکات) و هم انگیزه سیاسی (نپذیرفتن خلافت ابوبکر) داشت و نزاع عامل خلیفه با پیروان اشعث در چهارچوب دسته‌بندی‌های قبیله‌ای روی داد[۴۳].

یکی از جنجالی‌ترین رویدادها در جنگ‌های ردّه، که موجب اعتراض به ابوبکر و بعداً محل مباحثات مذهبی شد، رویداد مربوط به مالک بن نُوَیره است. او پس از وفات پیامبر(ص)، از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری کرد و اموال جمع‌آوری شده را میان بنی حنظله قسمت کرد. به دنبال آن، خالد بن ولید برای مقابله با مالک به سوی سرزمین بُطاح حرکت کرد. مالک و یارانش تسلیم خالد شدند و اظهار اسلام کردند، اما خالد، مالک و جمعی از افراد قبیله وی را برای تسویه حساب شخصی و انگیزه‌های غیر اخلاقی به قتل رساند و همسر او را به زنی گرفت[۴۴]. این اقدام، اعتراض بسیاری از صحابه، از جمله عمر را در پی داشت و آنان ضمن سرزنش خالد به جهت ارتکاب این امر، از ابوبکر خواستند او را برکنار و مجازات کند. اما اقدام مؤثری از سوی ابوبکر صورت نگرفت[۴۵].

برخی از قبایل عرب نیز نمایندگانی به مدینه فرستادند و پیشنهاد دادند نماز بخوانند، اما از پرداخت زکات معاف باشند. ابوبکر نپذیرفت و توصیه‌های عمر را که از او خواست یک سال از آنان زکات نگیرد تا شاید بازگردند، نادیده گرفت. عمر بعداً این اقدام ابوبکر را ستود[۴۶]. فقهای امامی و بیشتر اهل سنّت مانعین زکات را از اهل رده به شمار نیاورده و آنان را مسلمان و مؤمن دانسته اند[۴۷].[۴۸]

متهمان به رده به خاطر تشیع

در جمع امتناع‌کنندگان از زکات گروهی بودند که به جهت اعتقادات شیعی و در حمایت از اهل بیت(ع) از پرداخت زکات به حکومت ابوبکر خودداری کرده بودند که از جمله آنها می‌‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

  1. قبائلی از بنی تمیم و کنده: حکومت قریش وجود مرتدان از اسلام بعد از پیامبر(ص) را غنیمت شمرد، از جملۀ این امتناع کنندگان قبیله یربوع از قبایل کنده بودند. حکومت مدینه با متهم کردن آنان به ارتداد، سبب حقیقی که همان سرپیچی از قریش به خاطر اهل بیت پیامبر(ص) و تمرد از اطاعت ابوبکر بود را مخفی کردند.
  2. مالک بن نویره و قوم تمیمی‌اش: ابوبکر به این جهت به خالد بن ولید دستور داد تا صحابی جلیل القدر مالک بن نویره تمیمی را از بین ببرد. خالد نیز چنین کرد و بر او نیرنگ زد و پس از آنکه وی و یارانش سلاح بر زمین نهادند، آنها را کشت و همسرش را تصاحب کرد. این امر خشم اصحاب را بر انگیخت و بدین جهت به شدت به ابوبکر اعتراض کردند[۴۹].
  3. بنو کنده: گروهی از این قبیله نیز نامشان در ردیف کسانی قرار گرفته که از فرمان حکومت قریش در پشتیبانی از اهل بیت(ع) سرپیچیدند و از پرداخت زکات خودداری کردند[۵۰].

دوران ابوبکر و دیگر اخبار رده در جزیرة العرب

گزارش این رویدادها در تاریخ طبری عمدتاً مبتنی بر روایات سیف بن عمر است. بر اساس این گزارش‌ها، ابوبکر، عَتّاب بن اَسید را مأمور کرد تا با مرتدان حوزه حکومت خود (مکه و اطراف آن) مقابله کند. عتاب، برادرش خالد بن اسید را به سوی تِهامه فرستاد که با آنان جنگید و آنان را قلع و قمع کرد. پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و درگذشت فرمانروای بحرین که به دعوت پیامبر اسلام(ص) مسلمان شده بود، گروه‌هایی درصدد برآمدند حکومت را به آخرین پادشاه حیره که آنها را شایسته‌تر از ابوبکر می‌‌دانستند، برگردانند. ابوبکر، دو هزار سپاهی را به بحرین فرستاد. آنان متمردان را شکست دادند و سلطه حکومت اسلامی را دوباره در بحرین برقرار کردند[۵۱].

در عُمان، جَیْفَر و عَبّاد پسران جُلُنْدی بن مسعود حکومت داشتند و بین سال‌های ۶ تا ۱۰ هجری به دعوت پیامبر اکرم(ص)، خود و قومشان به اسلام گرویده بودند[۵۲]. پس از وفات پیامبر(ص)، ذوالتاج که در عمان جایگاهی والا داشت، عصیان کرد و بر عمان مستولی شد و جیفر و عباد را به کوه و دریا راند. ابوبکر، اهل قبیله حِمْیَر را مأمور کرد که با آنان مقابله کنند. آنان در نزدیکی "دَبا" جنگیدند. ابتدا، مسلمانان شکست خوردند، اما بعد با کمک‌های قبایل دیگر بر دشمن پیروز شدند و خمس غنایم را همراه عرفجه به مدینه نزد ابوبکر فرستادند[۵۳]. در یمن نیز، اوضاع همچنان ناآرام بود. پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، یمن آشفته شد و جریان ارتداد بار دیگر جان گرفت[۵۴]. ابوبکر به برخی سران یمن، نامه نوشت و آنان را به پایبندی به اسلام و یاری اَبناء بر ضد دشمنانشان توصیه کرد و گفت از فیروز به عنوان عامل ابوبکر (در صنعا) فرمان برند. عمرو بن مَعدی کَرِب زَبیدی هم، از دیگر بزرگان یمنی بود که در ایام حیات پیامبر اکرم(ص) مسلمان شده بود، اما با آغاز شورش اسود عنسی، به او پیوست و راه ارتداد در پیش گرفت. چون عِکرمة بن ابی‌جهل به سوی یمن رفت و به اَبْیَن رسید، گروهی از مرتدان قبیله نَخَع را کشت. بااین حال، عامه مردم نخع بر اسلام ثابت مانده بودند. از سوی دیگر، مهاجر بن ابی‌امیّه نیز از طرف ابوبکر با لشکری از مردم مکه و طائف و قبیله بَجیله به نجران رسید. سپس، مهاجر از نجران به سوی صنعا حرکت کرد و سپاهیان او یاران اسود عنسی را محاصره و تارومار کردند[۵۵].

این رویدادهای یمن نیز که مورخان ضمن اخبار رده به شرح آنها پرداخته‌اند، ارتداد از دین یا تمرد بر ضد حکومت مدینه نبود و ارتباطی با مسئله منع زکات نداشت، بلکه صرفاً واکنش بعضی سرداران محلی یمن در برابر رقبایشان بود. آنان به دنبال رهایی از سلطه خارجی و برپایی حکومتی بومی بودند. بنابراین، این حرکت‌ها صبغه سیاسی روشنی داشت و نمی‌توان آن را رده به معنای برگشت از اسلام دانست[۵۶]. در سال ۱۳ هجری، گروهی در مُصَیَّخ و حَصید (از نواحی شمال عراق به سمت جزیره و شام) تمرد کردند (به تعبیر منابع مرتد شدند). خالد بن ولید به سوی آنان لشکر کشید و آنان را شکست داد و اسرای این جنگ را به مدینه نزد ابوبکر فرستاد[۵۷].

علی(ع) و جنگ‌های ردّه

از مسائل مهمی که در رابطه با واقعه موسوم به ردّه و جنگ‌های مربوط به آن می‌‌توان بدان پرداخت، جایگاه و نقش علی(ع) در مواجه با این حادثه بزرگ تاریخی است. برخی از نویسندگان اهل سنّت، با استناد به روایتی، از مشورت ابوبکر با صحابه در باب جنگ با اهل ردّه خبر داده و آورده‌اند که حضرت علی(ع) تلویحاً او را به جنگ با مانعین زکات توصیه نموده است[۵۸]. همچنین، روایاتی در برخی منابع اهل سنّت حاکی از آن است که چون ابوبکر برای رویارویی با اهل ردّه تا ذوالقَصّه، در نزدیکی مدینه، پیش رفت، امام علی(ع) او را همراهی فرمود و از اینکه شخصاً لشکریان را فرماندهی کند وی را برحذر داشت[۵۹]. اما در دیگر روایات تاریخی، سخنی از همراهی علی(ع) و توصیه ایشان نیامده است[۶۰]. به علاوه، حضرت علی(ع) تا فاطمه(س) زنده بود با ابوبکر بیعت نکرد و در این مدت، خانه‌نشین بود و در جمعه و جماعتی حضور نیافت و در هیچ امر و نهی‌ای مشارکت نکرد و در جنگ‌های ردّه نیز از آن حضرت یادی نشده است[۶۱]. با آغاز ارتداد پاره‌ای از قبایل، از آنجا که اسلام در معرض خطر قرار گرفته بود، امام، مصلحت اسلام و امت را بر حق خویش به خلافت، مقدّم دانست و با ابوبکر بیعت کرد[۶۲]. در مجموع می‌‌توان گفت که حضرت علی(ع) به طور مستقیم در ماجرای ارتداد شرکت نداشت و نقش حضرت در این ماجرا تنها نصیحت به خلیفه بوده است[۶۳].

حقیقت آن است که ابوبکر در واقعه موسوم به رده، برای جنگ با مانعین زکات، با صحابه مشورت کرد و به رغم مخالفت اکثر آنان، بدان عمل کرد[۶۴]. از نکات قابل توجه دیگر در این باب آن است که به نظر می‌رسد جنگ‌های ردّه از عوامل بیعت حضرت علی(ع) با ابوبکر است. در این شرایط دشوار، نقش علی(ع) برای حکومت نوپای اسلام تعیین کننده بود. حاضر نبودن او که اولین مسلمان، داماد پیامبر(ص) و نزدیک‌ترین یاور او بود، در صحنه سیاسی به ویژه در ماجرای ارتداد می‌‌توانست ابهام آمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سؤال ببرد. حکومت مرکزی نیز این را می‌دانست، به همین خاطر عثمان نزد آن حضرت می‌‌آید و اظهار می‌‌کند که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمی‌رود. با اصرار فراوان عثمان، علی(ع) با ابوبکر بیعت می‌‌کند و مسلمانان خرسند شدند و برای جنگ با مرتدان آماده شدند[۶۵]. هر چند ایشان به امر مشاوره با دستگاه خلافت اکتفا کرده بودند و هیچ گاه از ارائه رهنمود و مشورت به خلیفه اول کوتاهی نکردند، اما برخی مواضع ایشان، حاکی از نارضایتی حضرت از هیأت حاکه درباره نوع برخورد با شورشیان است[۶۶].

عوامل و انگیزه‌های ارتداد اعراب

وفات پیامبر(ص) و خلأ رهبری مقتدر

مسلمانان، بین رسول خدا(ص) و آنچه به عنوان دین آورده بود، ارتباط وثیقی می‌‌دیدند. او بود که پیوند ایمانی را جایگزین پیوند خونی کرد و جهاد در راه خدا را به جای جنگ انتقام‌جویانه قبیلگی قرار دارد. بنابراین مسلمانان شیفته آن حضرت بودند و با رحلتش، اضطراب توصیف ناپذیری در میان آنها ایجاد شد، به طوری که برخی مرگ او را انکار کردند[۶۷]. می‌‌توان گفت اطاعت قبایل اطراف مدینه از حکومت مرکزی، مرهون وجود حضرت محمد(ص) بود، به همین خاطر به فاصله اندکی بعد از درگذشت آن حضرت، خود را از قیدهای اجتماعی و اخلاقی اسلام رها ساختند.

تعصب قبیلگی و ضدیت با قریش[۶۸]

از ویژگی‌های بارز دوران جاهلیت، زندگی قبیله‌ای است. این ویژگی به طور طبیعی، تعصبات نژادی و خونی و افتخار به حَسَب و نَسَب را به دنبال داشت، با ظهور اسلام این عصبیّت کمی کاهش یافت و پیامبر(ص) تلاش کرد این تعصب را فرو نشاند، ولی عمرش فرصت نداد که به تمام اهدافش برسد. از طرفی قبایلی که بعد از فتح مکه ایمان آورده بودند، از اسلام شناخت درستی نداشتند. نخستین جلوه رقابت قبیله‌ای پس از پیامبر(ص) در خود شهر مدینه و در ماجرای سقیفه بنی ساعده ظاهر شد. همین اختلاف قبیله‌ای در مدینه، مرکز حکومت اسلامی و مورد پسند نبودن خلافت ابوبکر و بیعت با او برای انصار و بنی هاشم، به وقوع حوادث پیش بینی نشده کمک کرد. ریشه دار بودن آن تعصب‌ها به تسلیم نشدن قبایل در برابر سلطه یک قبیله‌ای قدرت‌مند مانند قریش منجر می‌‌شد؛ زیرا از دید آنها به استقرار خلافت در مدینه آقایی قریش بر تمام قبایل عرب گسترش می‌‌یافت[۶۹].

جهل و نفوذ نکردن ایمان در دل برخی اعراب[۷۰]

بسیاری از قبایل جزیرة العرب، ازجمله آنها که در مشرق و جنوب بودند، هنگامی مسلمان شدند که پیامبر اکرم(ص) مکه را فتح کرد و قریش، بزرگ‌ترین و نیرومندترین قبیله جزیرة العرب، تسلیم آن حضرت شد. از آن تاریخ تا رحلت پیامبر(ص) زمانی دراز نگذشته بود و بسیاری از مردم این قبیله‌ها با کتاب خدا و احکام اسلام ناآشنا بودند[۷۱]. از این رو، پس از وفات پیامبر اکرم(ص)، بعضی پنداشتند اسلام نیز پایان یافته است و دیگر دلیلی برای فرمان برداری از دولت اسلامی مدینه وجود ندارد[۷۲]، یا زکات را باج انگاشتند[۷۳].

انگیزه‌های اقتصادی و باج‌انگاری زکات

عرب آن زمان، به ویژه بادیه نشینان، سابقه شهرنشینی و تبعیت از حکومت مرکزی را نداشتند؛ لازمه این امر، قبول محدودیت‌هایی از جمله پرداخت مالیات بود. آنها طرفدار آزادی افراطی در حد زندگی دلخواه و بی‌هیچ محدودیتی بودند، از این رو پرداخت زکات را نوعی باج می‌‌دانستند. برخی صحابه نیز از ابوبکر خواستند به طور موقت از برخی قبایل زکات نگیرد زیرا آنها تازه مسلمانند و ایمان در قلبشان نفوذ نکرده است[۷۴]. قرآن هم به همین بینش جاهلی (باج پنداشتن زکات) اشاره دارد[۷۵].

از طرف دیگر، برخی قبایل به خاطر بدفهمی از آموزه‌های اسلام، چنین تصور می‌‌کردند، که زکات فقط در زمان حیات پیامبر(ص) واجب بوده است[۷۶]، بنابراین یکی از انگیزه‌های شورش علیه حکومت مدینه، انگیزه اقتصادی بود که با عواملی چون بدفهمی از دین و باج دانستن زکات آمیخته شده بود و چون مدینه مرکزیت یافته بود و زکات و غنایم بودن جا می‌‌رفت، موجب حسادت قبایل دیگر شد.

انگیزه‌های سیاسی

بر پایه برخی گزارشات تاریخی، برخی از شورش‌ها و خودداری کردن از پرداخت زکات، بی‌ارتباط با تحولات سیاسی مدینه، بعد از رحلت پیامبر(ص) نبود. بنابراین باید اینان را معترضان به دستگاه خلافت و انتخاب ابوبکر دانست؛ چراکه آنان به دنبال جانشین واقعی رسول خدا(ص) بودند. گروهی از این شورشیان به اصل زکات مؤمن و معتقد بودند، اما به کسانی که باید زکات را بپردازند، اعتقادی نداشتند[۷۷]. برخی رهبران قبایل قبل از پذیرش اسلام، در میان قبیله خود منزلت بالایی داشتند. اما بعد از اسلام آن چنان منزلت را نداشتند و دنبال فرصتی برای جبران مقام از دست‌رفتة خود بودند[۷۸].

بر اساس مدارک تاریخی برخی شورشیان با همان انگیزه سیاسی و رسیدن به مقام و ثروت دست از اسلام برداشته و مرتد شدند. اما برخی دیگر به اسلام اعتقاد داشتند و شورش آنها، دینی ـ سیاسی بود. یعنی با خلافت ابوبکر مخالف بودند. اما دستگاه خلافت برای این که این اعتراض را پرده پوشی کند، بر همه نام مرتد نهاد و به مباح بودن جان، مال و ناموس آنها حکم کرد[۷۹].

گونه‌های ارتداد قبایل

شورشیان علیه خلافت مدینه دارای فکر و انگیزه واحدی نبودند و از این نظر، ناهمگونند. هر چند نقاط اشتراکی نیز در آنها وجود دارد، اما این ناهمگونی نشان دهنده این مطلب است که شورشیان همه مرتد نبودند، بلکه این دستگاه خلافت بود که برای تحکیم پایه حکومت خود، بر همه برچسب «ارتداد» زد و این را بهانه کشتار آنان قرار داد[۸۰].

اهل ردّه در کتاب المبسوط شیخ طوسی(ره) به دو قسم تقسیم شده‌اند: قومی که بعد اسلام‌شان کافر شدند که در ارتدادشان شکی نیست. گروه دوم قومی که با وجود مسلمان بودن از پرداخت زکات خودداری کردند. این گروه که اکثریت را تشکیل می‌‌دادند، قطعاً از اهل رده نیستند[۸۱].

عده زیادی از نویسندگان معاصر عرب معتقدند: در ماجرای ردّه، گروهی مسلمان ماندند و فقط از پرداخت زکات امتناع کردند. در جنگ با این گروه، برخی از صحابه با ابوبکر اختلاف نظر داشتند[۸۲].

نتیجه اینکه مسلّماً عدّه‌ای مرتّد شده و با انگیزه‌های خطرناکی، مدینه را تهدید می‌‌کردند و چاره‌ای جز سرکوب آنها نبود. اما گروه زیادی از آنها مرتد نبودند و انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی داشتند. اما خلیفه اول با همه به خشونت رفتار کرد و همه را متهم به ارتداد نمود[۸۳].

ردّه همسو با منافع دستگاه خلافت

چندان که گفته شد با رحلت رسول خدا(ص)، شورش‌ها و ناآرامی‌ها در شبه جزیره عربستان فزونی یافت به گونه ای که مردم مدینه را نگران نمود. منافقان نیز که تا آن زمان خود را پنهان ساخته بودند، نفاق خود را آشکار ساختند و یهود و نصارا هم به سرزنش مسلمانان پرداختند[۸۴].

عامل جرأت یافتن شورشیان علیه مدینه، علاوه بر فقدان پیامبر اکرم(ص)، وجود بحران جانشینی آن حضرت بود. شورشیان با آگاهی از اختلاف بر سر جانشینی پیامبر(ص)، فرصت را غنیمت شمردند و آماده حمله به مدینه شدند. اقدام شورشیان علیه دستگاه خلافت، فرصت بسیار خوبی برای ابوبکر ایجاد نمود که دیدگان را از بحران به وجود آمده در مدینه بر سر جانشینی رسول خدا(ص) به مشکل دیگری معطوف کند؛ چراکه وی در حالی به خلافت رسید که دو گروه با او مخالف بودند: یکی طرفداران حضرت علی(ع) و دیگری طرفداران سعد بن عباده. ابوبکر با علم به اینکه این مسأله در آینده، برای او ایجاد مشکل خواهد کرد، فوراً با آن برخوردی جدّی و قاطع نمود[۸۵].

ماجرای ردّه به طور مستقیم، در حلّ بحران خلافت که در اواخر عمر پیامبر(ص) در حال شکل‌گیری بود، نقش مهمی داشت؛ چراکه بیشتر گرایش‌های سیاسی را به یک خطر مشترک جلب نمود. این حرکت، دو نتیجه مثبت برای غاصبان خلافت به همراه داشت: یکی سیاسی و دیگری نظامی، نتیجه سیاسی آن تسهیل بحران حکومت بود و نتیجه نظامی آن تجربه ای بود در جنگی با آن وسعت که منطقه حجاز تا آن روز به خود ندیده بود[۸۶].

جنگ‌هایی که ابوبکر در پی واقعه موسوم به "ردّه" به آن اقدام نمود، بعدها از مناقب وی به شمار رفت و کوشش برای عزت و قدرت اسلام و نجات دین در اوضاع بحرانی پس از وفات پیامبر(ص) به حساب آمد. سخنانی که در ستایش ابوبکر در منابع اهل سنت ذکر گردیده و پس از آن، وی قهرمان «یوم الرّده» معرفی شد و اقداماتش در این جنگ‌ها شجاعت خوانده شد[۸۷].

خاتمه

در پایان بار دیگر باید بر این نکته اشاره داشت که حرکت ردّه از لحاظ فکری تأثیری ملموس بر تاریخ اسلامی ننهاد[۸۸] و همان گونه که گفته شد به نظر می‌‌رسد، درباره تعریف مفهوم ردّه، اتفاق نظر وجود ندارد. بعضی از نویسندگان همه مخالفت‌هایی را که ردّه نام گرفته‌اند، حرکت‌هایی ارتجاعی، به معنای بازگشت از اسلام و رهایی از تکالیف آن دانسته‌اند که عمدتاً پس از پیامبر اکرم(ص) برای احیای نظام گذشته (جاهلیت) روی داد[۸۹]. ردّه نشانه ارتداد و خروج از دین و بازگشت از اسلام به بت پرستی نبود، بلکه حرکت‌هایی سیاسی بود که خواست و اراده پاره‌ای از قبایل عرب را بازتاب می‌‌داد. وقایع مشهور به ردّه عمدتآ ارتداد اعتقادی نبوده‌اند، بلکه اساس بیشتر آنها عصیان سیاسی و امتناع از تأیید خلافت ابوبکر بوده است که در آغاز، به صورت اعتراض به ماهیت قریشی و نه نبوی خلافت، و همچنین تردید درباره صلاحیت وی به دریافت زکات مقرر عهد رسول خدا(ص)، بروز یافت[۹۰]. دستگاه خلافت به دلیل تمایل به تسلط بر بحرانی که بر سر جانشینی پیامبر(ص) ایجاد شد و برای سرپوش گذاشتن بر تردیدهای جدّی در خصوص مشروعیت خویش، کوشید تا با تبدیل وقایع عمدتاً سیاسی به موضوعی اعتقادی و نظامی، عصیان‌هایی را که با یکدیگر تفاوت فراوان داشتند، یکپارچه نشان دهد و همه آنها را ارتداد و تمرد از دین بنامد[۹۱].[۹۲]

منابع

پانویس

  1. واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲، مهدی رزق الله احمد، الثابتون علی الاسلام ایّام فتنة الردّه، ص۳۲.
  2. غلامی دهقی، علی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر اکرم، ص۳۴؛ فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص ۳۳.
  3. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل «رد»؛ ابن منظور، لسان العرب، ذیل «ردد».
  4. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۳۰-۲۳۳؛ نک: یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۶-۷؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳۶- ۳۳۸.
  5. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲.
  6. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵، ۲۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ۳۴۳؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  7. احمد بن یحیی بَلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۲۸؛ ابن طِقطَقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ص۷۴.
  8. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۶۹؛ کلاعی، تاریخ الردّة، ص۶ـ۸، ۱۲، ۲۰؛ مهدی رزق اللّه احمد، الثابتون علی الاسلام: ایام فتنة الردة فی عهد الخلیفة ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و دورهم فی إخمادها، ص۲۴ به بعد
  9. نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۴؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۰۵، ۱۱۷ـ ۱۱۸؛ فیاض، تاریخ اسلام، ص۱۱۶-۱۱۷.
  10. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۴۷- ۲۴۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله "رِدّه"، زهیر صیامیان گرجی.
  11. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲.
  12. برای آگاهی بیشتر، نک: جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۱۴- ۲۶۹.
  13. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۷- ۱۰۹.
  14. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۸.
  15. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.
  16. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۳۴.
  17. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.
  18. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.
  19. غلامی دهقی، علی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر اکرم، ص۳۴.
  20. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۱.
  21. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.
  22. محمد ابوالفضل ابراهیم، ایّام العرب فی الاسلام، ص۱۴۱.
  23. غلامی دهقی، علی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر اکرم، ص۳۴.
  24. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶.
  25. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.
  26. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۹۲.
  27. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶.
  28. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  29. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۷۵ـ۸۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۴ـ۲۶۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  30. سوره مائده، آیه ۳۳.
  31. بخاری، صحیح، ج۴، ص۷- ۸.
  32. صنعانی، المصنَّف، ج ۵، ص۲۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۳۹۶.
  33. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۴۰.
  34. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۷۳، ۳۱۶؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۷.
  35. یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.
  36. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۳۱۷؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۸، ۲۸۲ـ۲۸۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  37. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۴، ص۲۴۷.
  38. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۹ـ۱۴۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۸۱ـ ۳۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۰ـ۳۶۷.
  39. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۹ـ۱۰۰؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۹ـ۲۷۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  40. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۱ـ۱۷۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۷ـ۴۸.
  41. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص۱۸۷.
  42. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۷ـ۱۶۹، ۱۷۱ـ۱۷۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۵ـ۴۸.
  43. دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۵.
  44. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱، امینی، الغدیر، ج ۷، ص۱۶۰. نیز ر.ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  45. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۳ـ۱۰۷؛ ابن شاذان، ص۱۳۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸ـ۹۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۷، ۲۴۹، ۲۶۹، ۲۷۶ـ۲۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  46. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۳۸، ۵۱ـ۵۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۲۲ـ۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۱، ۲۴۴؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.
  47. ابن حزم، المُحَلّی، ج ۱۱، ص۱۹۳؛ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج ۷، ص۲۶۳ـ۲۶۴، ۲۶۷ـ۲۶۸.
  48. دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  49. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۵۰۴.
  50. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۱-۲۲۶.
  51. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۵۰، ۱۴۷ـ ۱۶۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۱ـ۳۱۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۸ـ۳۷۱؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  52. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۶۲ـ۲۶۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۶۴۵.
  53. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶ـ۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴ـ۳۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲ـ۳۷۴.
  54. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۸ـ۳۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۴.
  55. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۶ـ۳۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۷ـ۳۷۸.
  56. دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۰، ۲۴۲ـ۲۴۴؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳۶.
  57. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲،ص۳۷۲؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  58. احمد بن عبداللّه طبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۹۷. برای مطالعه بیشتر ر.ک: کورانی، قراءة جدیده لحروب الرده، ص۳۸-۴۱.
  59. اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات اللّه علیه)، ص۹۴؛ مطهر بن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۶ـ۱۵۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج ۵، ص۲۴۹، ۲۸۶، ۳۱۴ـ۳۱۵.
  60. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۵۰ـ۵۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۵۴.
  61. مظفر، السقیفة، ص۱۵۷؛ نیز ر.ک: امین، سیرالائمة(ع): سیرة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) ص۳۱۳.
  62. نهج البلاغة، نامه ۶۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳۳ـ۱۳۴؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۳۰۵ـ۳۰۷.
  63. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۵.
  64. مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء ص۲۷ـ۲۸.
  65. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۵۸۷.
  66. مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  67. خورشید احمد فارق، تاریخ الرّده، ص۳.
  68. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸، ۱۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۹، ۲۵۷، ۲۸۶، ۳۲۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۲۵ـ۳۱.
  69. ابراهیم، لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، ص۲۶۸ ـ ۲۶۹.
  70. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۷ـ۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۳۳ـ۳۵.
  71. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمه نخست سده چهارم، ص۱۱۷.
  72. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۶۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵.
  73. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۵، ۹۷، ۱۷۳ـ۱۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۸ـ۲۵۹.
  74. واقدی، کتاب الردّه، ص۵۱.
  75. سوره توبه، آیه ۹۹.
  76. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۱۱.
  77. جعفریان، سیره خلفا، ص۱۲۴ ـ ۱۲۵.
  78. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۶۰.
  79. مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  80. واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸ و ۵۱.
  81. شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۶۷.
  82. محمد نصر مهنّا، الفتوحات الاسلامیة و العلاقات السیاسیة فی آسیا، ص۲۸-۲۹.
  83. غلامی دهقی، علی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر اکرم، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۹-۱۱.
  84. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.
  85. هادی العلوی، فصول من تاریخ الاسلام السیاسی، ص۶۲.
  86. ابراهیم بیضون، الحجاز و الدولة الاسلامیة، ص۱۴۴.
  87. نَوَوی، صحیح مسلم بشرح النووی، ج ۱، ص۲۰۱ـ۲۱۳؛ قس مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰ـ۱۲۴؛ بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج ۲، ص۴، که به رد این تصور پرداخته‌اند.
  88. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳.
  89. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۴ـ۱۵.
  90. زرگری نژاد، نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا، ص۳۷ـ۳۸.
  91. عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۷۴؛ عاملی، الصحیح من سیرة الامام علی(ع): المرتضی من سیرة المرتضی، ج ۱۱، ص۹۱، ۹۹؛ زرگری نژاد، نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا، ص۳۸ـ۳۹؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  92. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.