امسلمه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←منابع) |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = امسلمه | | موضوع مرتبط = امسلمه | ||
خط ۶: | خط ۴: | ||
| مداخل مرتبط = [[امسلمه در قرآن]] - [[امسلمه در تراجم و رجال]] - [[امسلمه در تاریخ اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[امسلمه در قرآن]] - [[امسلمه در تراجم و رجال]] - [[امسلمه در تاریخ اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | |||
{{جعبه اطلاعات همسران پیامبر خاتم | |||
| نام = هند بنت ابی امیه (امسلمه) | |||
| همسر = اولین همسر ابی سلمه عبدالله بن عبدالأسد بن هلال مخزومی، سپس ازدواج با رسول خدا{{صل}} | |||
| تصویر = امهات_المؤمنین.png | |||
| اندازه تصویر = | |||
| نسب = هند بنت ابی امیه | |||
| ملقب به = ام سلمه | |||
| تاریخ تولد = پیش از هجرت | |||
| محل تولد = مکه | |||
| نام پدر = ابی امیة بن مغیرة بن عبدالله | |||
| نام مادر = عاتکه بنت عامر بن ربیعه کنانی | |||
| قبیله = | |||
| تاریخ عقد = ۲ یا ۴ هجری | |||
| سن به هنگام عقد = حدود ۲۶ سال | |||
| فرزندان = چهار فرزند از شوهر اول | |||
| محل درگذشت = مدینه | |||
| تاریخ درگذشت = بین ۵۹ تا ۶۳ هجری | |||
| طول عمر = ۸۴ سال | |||
| آرامگاه = قبرستان بقیع | |||
}} | }} | ||
خط ۸۹: | خط ۱۰۸: | ||
[[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]] {{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]] {{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. | [[ام سلمه]] تا لحظه [[مرگ]] همواره نسبت به [[خاندان پیامبر]] {{صل}} [[عشق]] میورزید و از روی [[ایمان]] و علاقهای که به [[خاندان رسالت]] داشت، بیپروا از [[ولایت]] و [[امامت]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} و [[اهل بیت پیامبر]] {{عم}} [[دفاع]] میکرد و حقایقی را که به صورت [[حدیث]] یا [[شأن نزول]] [[آیات ولایت]] در [[مقام]] [[امامان معصوم]] و [[پیشوایان]] [[راستین]] [[اسلام]] به یاد داشت، در [[جامعه]] خفقانزده پس از [[رحلت پیامبر]] و فضای [[مسموم]] آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان [[فضایل امام علی]] {{ع}} و فرزندانش دریغ نمیورزید. | ||
پس از آنکه [[حضرت زهرا]] {{س}} [[خطبه]] طولانی را برای پس گرفتن [[فدک]] بیان کرد و [[ابوبکر]] از آن [[حضرت]] [[شاهد]] خواست، [[ام سلمه]] برخاست و با این بیان بر [[ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد: “ای [[ابوبکر]] آیا درباره [[فاطمه]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟! به [[خدا]] [[سوگند]]؛ او حوریهای است به صورت [[بشر]]؛ به [[خدا]] او در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[ملائکه]] [[آسمانها]] بوده و در دامان مادرانی [[پاک]] [[رشد]] نموده است؛ بنابراین او [[بهترین]] و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنید [[پیامبر]] {{صل}} میراثش را بر او [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه [[خدا]] به او [[دستور]] داده {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]] {{صل}} به [[فاطمه]] اطلاع داده و او با امر [[پدر]] [[مخالفت]] کرده و آنچه را که [[حق]] او نیست، میخواهد؛ با آنکه او [[بهترین]] و [[سیده زنان]] عالم و هم پایه [[مریم]]، دختر [[عمران]] است و کسی است که با پدرش، [[مقام رسالت]] پایان یافته است. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] {{صل}} نه از سرما و [[گرما]] بر زهرا {{س}} ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار میداد. [[ابوبکر]]! | پس از آنکه [[حضرت زهرا]] {{س}} [[خطبه]] طولانی را برای پس گرفتن [[فدک]] بیان کرد و [[ابوبکر]] از آن [[حضرت]] [[شاهد]] خواست، [[ام سلمه]] برخاست و با این بیان بر [[ابوبکر]] [[اعتراض]] کرد: “ای [[ابوبکر]] آیا درباره [[فاطمه]]، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} چنین گفتاری سزاوار است؟! به [[خدا]] [[سوگند]]؛ او حوریهای است به صورت [[بشر]]؛ به [[خدا]] او در دامان [[پرهیزکاران]] [[تربیت]] شده و پیوسته در [[حمایت]] [[ملائکه]] [[آسمانها]] بوده و در دامان مادرانی [[پاک]] [[رشد]] نموده است؛ بنابراین او [[بهترین]] و [[برترین]] [[تربیت]] یافتگان است. آیا [[گمان]] میکنید [[پیامبر]] {{صل}} میراثش را بر او [[حرام]] کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه [[خدا]] به او [[دستور]] داده {{متن قرآن|وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ}}<ref>«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.</ref>. یا آنکه [[تصور]] میکنی [[پیامبر]] {{صل}} به [[فاطمه]] اطلاع داده و او با امر [[پدر]] [[مخالفت]] کرده و آنچه را که [[حق]] او نیست، میخواهد؛ با آنکه او [[بهترین]] و [[سیده زنان]] عالم و هم پایه [[مریم]]، دختر [[عمران]] است و کسی است که با پدرش، [[مقام رسالت]] پایان یافته است. به [[خدا]] [[سوگند]]، [[پیامبر]] {{صل}} نه از سرما و [[گرما]] بر زهرا {{س}} ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار میداد. [[ابوبکر]]! دست نگهدار، زیرا [[پیامبر]] {{صل}} کارهای شما را میبیند و روزی را که نزد [[خدا]] میروی، به خاطر بیاور؛ وای بر شما که به زودی نتیجه کردارتان را خواهید دید”. | ||
[[راوی]] میگوید: [[ابوبکر]] به جهت این [[اعتراض]]، [[حقوق]] یک سال [[ام سلمه]] را از [[بیت المال]] قطع کرد<ref>دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۲۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | [[راوی]] میگوید: [[ابوبکر]] به جهت این [[اعتراض]]، [[حقوق]] یک سال [[ام سلمه]] را از [[بیت المال]] قطع کرد<ref>دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.</ref>.<ref>[[فرهاد علیزاده|علیزاده، فرهاد]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۲۱؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.</ref> | ||
خط ۱۰۹: | خط ۱۲۸: | ||
برخی از این روایات عبارتاند از: | برخی از این روایات عبارتاند از: | ||
# روزی [[عبدالرحمان بن عوف]] نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “ای [[مادر]]! من از زیادی اموالم میترسم؛ زیرا امول من از همه [[قریش]] زیادتر است و میترسم باعث [[هلاکت]] [[اخروی]] من شود”. [[ام سلمه]] به او گفت: “پسرک من، [[انفاق]] کن که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم بعضی از [[اصحاب]] و [[یاران]] من (به جهت کارهایی که انجام میدهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در [[راه]] بازگشت، به [[عمر بن خطاب]] برخورد و گفته [[ام سلمه]] را برای او [[نقل]] کرد. [[عمر]] شتابان نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدهای و آیا من از آن افرادم؟ ” [[ام سلمه]] گفت: “نمیدانم، اما پس از تو به کسی [[اطمینان]] نمیدهم که از این افراد نباشد” <ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.</ref>. | # روزی [[عبدالرحمان بن عوف]] نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “ای [[مادر]]! من از زیادی اموالم میترسم؛ زیرا امول من از همه [[قریش]] زیادتر است و میترسم باعث [[هلاکت]] [[اخروی]] من شود”. [[ام سلمه]] به او گفت: “پسرک من، [[انفاق]] کن که از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم بعضی از [[اصحاب]] و [[یاران]] من (به جهت کارهایی که انجام میدهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در [[راه]] بازگشت، به [[عمر بن خطاب]] برخورد و گفته [[ام سلمه]] را برای او [[نقل]] کرد. [[عمر]] شتابان نزد [[ام سلمه]] آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدهای و آیا من از آن افرادم؟ ” [[ام سلمه]] گفت: “نمیدانم، اما پس از تو به کسی [[اطمینان]] نمیدهم که از این افراد نباشد” <ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.</ref>. | ||
# عمر، پسر [[ام سلمه]]، [[نقل]] میکند مادرم گفت: روزی [[رسول اکرم]] {{صل}} با [[علی]] {{ع}} به [[خانه]] من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این [[نشانهها]] آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”. پس از مدتی [[پیامبر]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند. پس مادرم به من گفت به [[مسجد]] برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به [[مسجد]] رفتم و دیدم [[ابوبکر]] به [[منبر]] رفته، [[خطبه]] خواند و پس به [[خانه]] خود بازگشت. وقتی که [[عمر]] [[خلیفه]] شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان [[خلافت عثمان]] نیز همان کار را به من گفت. روزی که [[مردم]] با امیرالمؤمنین علی {{ع}} [[بیعت]] میکردند، من هم به [[مسجد]] آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه [[علی]] {{ع}} از [[منبر]] پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: [[امیرالمؤمنین]] میخواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم [[منتظر]] او بودم!” [[علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن [[امانت]] را بیرون آورد و به آن [[حضرت]] سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! | # عمر، پسر [[ام سلمه]]، [[نقل]] میکند مادرم گفت: روزی [[رسول اکرم]] {{صل}} با [[علی]] {{ع}} به [[خانه]] من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این [[نشانهها]] آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”. پس از مدتی [[پیامبر]] {{صل}} [[رحلت]] کرد و [[مردم]] با [[ابوبکر]] [[بیعت]] کردند. پس مادرم به من گفت به [[مسجد]] برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به [[مسجد]] رفتم و دیدم [[ابوبکر]] به [[منبر]] رفته، [[خطبه]] خواند و پس به [[خانه]] خود بازگشت. وقتی که [[عمر]] [[خلیفه]] شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان [[خلافت عثمان]] نیز همان کار را به من گفت. روزی که [[مردم]] با امیرالمؤمنین علی {{ع}} [[بیعت]] میکردند، من هم به [[مسجد]] آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه [[علی]] {{ع}} از [[منبر]] پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را [[ملاقات]] کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: [[امیرالمؤمنین]] میخواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم [[منتظر]] او بودم!” [[علی]] {{ع}} وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن [[امانت]] را با این [[نشانهها]] به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن [[امانت]] را بیرون آورد و به آن [[حضرت]] سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! دست از او بر مدار که پس از [[پیامبر]] {{صل}} امامی جز او سراغ ندارم”<ref>بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۸۳.</ref>. | ||
# [[مفضل بن عمر]] میگوید: “امام صادق {{ع}} در پایان [[حدیثی]] طولانی فرمود: "[[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[ام سلمه]] فرمودند: " ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من است؛ ای [[ام سلمه]]! بشنو و [[شاهد]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[قائم مقام]] من است. ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[پرچمدار]] من در [[دنیا]] و حامل [[پرچم]] [[حمد]] است در [[آخرت]]؛ ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواهی]] بده که [[علی بن ابی طالب]] [[وصی]] و [[جانشین]] من بعد از من و در هم کوبنده [[دشمنان]] من و حامی و [[حافظ]] [[شرف]] [[حوض]] من است. ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} از سالار [[مسلمانان]] و [[امام]] [[تقوا]] پیشگان و [[رهبر]] | # [[مفضل بن عمر]] میگوید: “امام صادق {{ع}} در پایان [[حدیثی]] طولانی فرمود: "[[پیامبر خدا]] {{صل}} به [[ام سلمه]] فرمودند: " ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[برادر]] من است؛ ای [[ام سلمه]]! بشنو و [[شاهد]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} در [[دنیا]] و [[آخرت]] [[قائم مقام]] من است. ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[پرچمدار]] من در [[دنیا]] و حامل [[پرچم]] [[حمد]] است در [[آخرت]]؛ ای [[ام سلمه]]! از من بشنو و [[گواهی]] بده که [[علی بن ابی طالب]] [[وصی]] و [[جانشین]] من بعد از من و در هم کوبنده [[دشمنان]] من و حامی و [[حافظ]] [[شرف]] [[حوض]] من است. ای [[ام سلمه]]! گفتار مرا بشنو و [[گواه]] باش که [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} از سالار [[مسلمانان]] و [[امام]] [[تقوا]] پیشگان و [[رهبر]] دست و رو سپیدان و کشنده [[ناکثین]] و [[مارقین]] و [[قاسطین]] است". [[ام سلمه]] گفت: "ای [[پیامبر خدا]] {{صل}}! ناکثان چه افرادی هستند؟" [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "آنان که در [[مدینه]] با [[علی]] {{ع}} [[بیعت]] میکنند و در [[بصره]] آن [[بیعت]] را میشکنند". [[ام سلمه]] گفت: "قاسطان چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "[[معاویه]] و همدستان او از [[مردم]] [[دمشق]]". [[ام سلمه]] گفت: "مارقان چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "اشخاصی که در [[نهروان]] صف آرایی میکنند"“<ref>معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص۲۰۴.</ref>. | ||
# [[حمران]] گوید: “از [[امام باقر]] {{ع}} درباره اینکه [[مردم]] میگویند [[نامه]] مهر شدهای به [[ام سلمه]] داده شده، پرسیدم، [[امام]] {{ع}} فرمود: "چون [[پیامبر]] {{صل}} درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از [[نشانههای امامت]]) به [[علی]] {{ع}} به [[ارث]] رسید، سپس به [[حسن]] {{ع}} و پس از او به [[حسین]] {{ع}} رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در [[کربلا]] آن [[اسلحه]] به دست [[دشمن]] بیفتد) [[حسین]] {{ع}} آن را به [[ام سلمه]] سپرد و سپس [[علی بن حسین]] {{ع}} آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "همینطور است"“<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.</ref>. [[نقل]] شده است وقتی [[علی]] {{ع}} [[تصمیم]] گرفت در [[عراق]] اقامت کند [[نامهها]] و وصیتنامه خود را به [[ام سلمه]] سپرد و وقتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} به [[مدینه]] بازگشت آنها را به وی داد<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.</ref> | # [[حمران]] گوید: “از [[امام باقر]] {{ع}} درباره اینکه [[مردم]] میگویند [[نامه]] مهر شدهای به [[ام سلمه]] داده شده، پرسیدم، [[امام]] {{ع}} فرمود: "چون [[پیامبر]] {{صل}} درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از [[نشانههای امامت]]) به [[علی]] {{ع}} به [[ارث]] رسید، سپس به [[حسن]] {{ع}} و پس از او به [[حسین]] {{ع}} رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در [[کربلا]] آن [[اسلحه]] به دست [[دشمن]] بیفتد) [[حسین]] {{ع}} آن را به [[ام سلمه]] سپرد و سپس [[علی بن حسین]] {{ع}} آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: "همینطور است"“<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.</ref>. [[نقل]] شده است وقتی [[علی]] {{ع}} [[تصمیم]] گرفت در [[عراق]] اقامت کند [[نامهها]] و وصیتنامه خود را به [[ام سلمه]] سپرد و وقتی که [[حسن بن علی]] {{ع}} به [[مدینه]] بازگشت آنها را به وی داد<ref>اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.</ref> | ||
# [[ام سلمه]] گوید: “شنیدم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} میفرمود: "هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است و هر که [[علی]] را [[دشمن]] دارد مرا [[دشمن]] داشته است و [[دشمن]] من، [[دشمن]] خداست". | # [[ام سلمه]] گوید: “شنیدم [[پیامبر اسلام]] {{صل}} میفرمود: "هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است و هر که [[علی]] را [[دشمن]] دارد مرا [[دشمن]] داشته است و [[دشمن]] من، [[دشمن]] خداست". | ||
خط ۱۶۱: | خط ۱۸۰: | ||
[[ام سلمه]]، یکی از [[برترین]] [[همسران پیامبر]] پس از [[حضرت خدیجه]] {{س}} بانوی بزرگوار و والا مقامی بود که به جهت [[شخصیت]] وی، اولاً: [[آیه تطهیر]] در [[شأن اهل بیت]] {{عم}} در [[خانه]] او نازل شد. به علاوه [[رسول خدا]] {{صل}} داستان [[کربلا]] و [[مصائب]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} را بر او بازگو نموده و [[خاک کربلا]] را برایش به [[ودیعه]] نهاده بود که به محض وقوع آن حادثه [[عظیم]] و هولناک از آن مطلع گردد، که همچنین نیز شد. | [[ام سلمه]]، یکی از [[برترین]] [[همسران پیامبر]] پس از [[حضرت خدیجه]] {{س}} بانوی بزرگوار و والا مقامی بود که به جهت [[شخصیت]] وی، اولاً: [[آیه تطهیر]] در [[شأن اهل بیت]] {{عم}} در [[خانه]] او نازل شد. به علاوه [[رسول خدا]] {{صل}} داستان [[کربلا]] و [[مصائب]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} را بر او بازگو نموده و [[خاک کربلا]] را برایش به [[ودیعه]] نهاده بود که به محض وقوع آن حادثه [[عظیم]] و هولناک از آن مطلع گردد، که همچنین نیز شد. | ||
[[عصر عاشورا]]، [[اهل | [[عصر عاشورا]]، [[اهل مدینه]] دیدند که از خانه [[ام المؤمنین]] «ام سلمه» صدای [[شیون]] برخاست، چون علت را جویا شدند. فرمود: اکنون در [[عالم رؤیا]] [[پیامبر]] را دیدم که غبارآلود و خسته بود. پرسیدم یا [[رسول الله]]! کجا رفته بودی که چنین غبارآلودهای؟ فرمود: اکنون از کربلا برمیگردم و [[شاهد]] [[شهادت]] فرزندم حسین {{ع}} بودم. ام سلمه گوید: چون از [[خواب]] بیدار شدم، به سوی [[تربت]] کربلا دویدم، دیدم [[خون]] تازه، درون شیشه میجوشد؛ دانستم که حسین در کربلا به شهادت رسید. | ||
به همین سبب اولین مجلس [[عزای امام حسین]] {{ع}} در مدینه مقارن با [[شهادت امام حسین]] {{ع}} در خانه ام سلمه برگزار گردید و اهل مدینه او را در این [[ماتم]] [[تسلی]] میدادند<ref>تاریخ ابن عساکر، ج۱۳، ص۸۵.</ref>. | به همین سبب اولین مجلس [[عزای امام حسین]] {{ع}} در مدینه مقارن با [[شهادت امام حسین]] {{ع}} در خانه ام سلمه برگزار گردید و اهل مدینه او را در این [[ماتم]] [[تسلی]] میدادند<ref>تاریخ ابن عساکر، ج۱۳، ص۸۵.</ref>. | ||
خط ۱۷۱: | خط ۱۹۰: | ||
== [[وفات]] [[امسلمه]] == | == [[وفات]] [[امسلمه]] == | ||
او آخرین همسر [[رسول خدا]] {{صل}} بود که در ۸۴ سالگی [[وفات]] کرد<ref>ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۲۸۴.</ref>. مؤرخان در سال وفاتش [[اختلاف]] کرده و وقوع آن را در سالهای ۵۹<ref>احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.</ref>، شصت<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.</ref>، عاشورای ۶۱<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.</ref>؛ [[رمضان]] یا [[شوال]] ۶۲<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۸۰.</ref> مطرح کردهاند. عدهای نیز تنها به طرح [[تاریخ]] وفاتش در ایام [[حکومت]] [[یزید بن معاویه]] بسنده کردهاند<ref>ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷.</ref>. پس از [[وفات]]، ایشان را در [[بقیع]] به [[خاک]] سپردند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[ام سلمه ۱ (مقاله)|ام سلمه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۶۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۶۳؛ [[محمد حسن الهیزاده|الهیزاده، محمد حسن]]، [[ام سلمه ـ الهیزاده (مقاله)|ام سلمه]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۴؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۳.</ref>. | او آخرین همسر [[رسول خدا]] {{صل}} بود که در ۸۴ سالگی [[وفات]] کرد<ref>ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۲۸۴.</ref>. مؤرخان در سال وفاتش [[اختلاف]] کرده و وقوع آن را در سالهای ۵۹<ref>احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.</ref>، شصت<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.</ref>، عاشورای ۶۱<ref>ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.</ref>؛ [[رمضان]] یا [[شوال]] ۶۲<ref>شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۸۰.</ref> مطرح کردهاند. عدهای نیز تنها به طرح [[تاریخ]] وفاتش در ایام [[حکومت]] [[یزید بن معاویه]] بسنده کردهاند<ref>ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷.</ref>. پس از [[وفات]]، ایشان را در [[بقیع]] به [[خاک]] سپردند<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، [[ام سلمه ۱ (مقاله)|ام سلمه]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۶۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۶۳؛ [[محمد حسن الهیزاده|الهیزاده، محمد حسن]]، [[ام سلمه ـ الهیزاده (مقاله)|ام سلمه]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرة المعارف قرآن کریم]]، ج۴؛ [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۲، ص۱۴۸۳.</ref>. | ||
==[[ام سلمه]]== | |||
یکی از [[همسران رسول خدا]]{{صل}} است. نامش هند، دختر [[ابو امیه]] مخزومی و مادرش [[عاتکه]] دختر عامر مخزومی است. ام سلمه، نخست [[همسر]] [[ابو سلمه]] عبدالله فرزند عبدالاسد مخزومی بود. این [[زن]] و شوهر هر دو در [[مکه]] [[اسلام]] آوردند و هنگامی که [[آزار]] [[کفار]] [[قریش]] در مکه بر [[مسلمانان]] طاقتفرسا شد، [[رسول خدا]]{{صل}} به آنان دستور داد به [[حبشه]] [[مهاجرت]] کنند. ام سلمه در حبشه [[فرزندان]] خود را به [[دنیا]] آورد. سپس ایشان به مکه بازگشتند و چون [[پیامبر]] از مکه به [[مدینه]] مهاجرت فرمود، [[ابوسلمه]] زن و فرزند خود را سوار بر شتری کرد و مهار شتر را به دوش گرفته و رهسپار مدینه شد. | |||
[[امّسلمه]] این داستان را چنین [[روایت]] میکند: که چون [[اقوام]] و بستگانم مرا عازم [[حرکت]] دیدند، پیش آمده به ابوسلمه گفتند: تو خود از چنگ ما [[بدر]] رفته و [[مسلمان]] شدی، به [[خدا]] [[سوگند]] نمیگذاریم امّسلمه را که زنی از [[خاندان]] ما است، با خود [[شهر]] به شهر بگردانی و افسار شتر را از دست او درآوردند. | |||
[[خویشان]] ابوسلمه به [[خشم]] آمده به ایشان [[اعتراض]] کرده و گفتند: اگر امّسلمه را از شوهرش ابوسلمه جدا کنید ما فرزند امّسلمه را نمیگذاریم که با خود ببرید. چه او فرزند ما است. دست فرزندم سلمه نیز در [[کشمکش]] بین این دو [[خانواده]] از جا در رفت. سرانجام خاندان ابوسلمه فرزندم را با خود بردند و بستگان من نیز مرا نزد خود نگاه داشتند. ابوسلمه هم از ایشان جدا شد و روانه مدینه گردید. | |||
امّسلمه سپس میگوید: بین من و شوهر و فرزندم جدائی افکندند. من هر [[روز]] به دره [[ابطح]] مکه میرفتم و آنجا مینشستم و تا شامگاه میگریستم تا هفت روز پیاپی، تا این که یکی از عموزادگانم از آنجا گذشت و مرا به آن [[حال]] دید. سپس نزد خویشانم رفته گفت: چرا دست از سر این بیچاره برنمیدارید و میان او و شوهر و فرزندش جدائی انداختهاید؟ این [[اعتراض]] به نتیجه رسید، خویشانم به من گفتند: اگر میخواهی به شوهرت ملحق شو. [[خویشان]] شوهرم چون فرزندم را چنان دیدند به من برگردانیدند، من فرزندم را دربر گرفته سوار بر شتر خود شده روانه [[مدینه]] شدم. در این [[سفر]] هیچکس با من همسفر نبود تا به [[سرزمین]] [[تنعیم]] رسیدم، [[عثمان]] پسر [[طلحه]] عبدری قرشی مرا دید ندا کرد: دختر [[امیه]] به کجا میروی؟ گفتم: به مدینه نزد شوهرم. گفت: آیا کسی با تو هست؟ گفتم. نه به [[خدا]] قسم جز خدا و این پسرم هیچکس همراه من نیست. گفت: به خدا قسم نمیتوانم تو را تنها رها کنم. آنگاه مهار شتر را گرفت و در پیشاپیش من به راه افتاد. به خدا قسم مردی را در [[عرب]] با فتوتتر از او در [[مسافرت]] ندیدم. هرگاه به منزلی میرسیدیم شتر را میخوابانید و از من دور میشد و در [[سایه]] درختی میآرامید و چون وقت سواری میرسید میآمد رحل چوب سواری پشت شتر را بر شتر میبست. سپس به کناری میرفت و میگفت سوار شو. چون بر شتر سوار میشدم پیش میآمد مهار شتر را به دوش میگرفت و پیشاپیش شتر روانه میشد و شتر را به دنبال خود میکشید. این روش او بود [[منزل]] بمنزل، تا به نزدیکی مدینه رسیدیم روستای [[قبا]] را به من نشان داد و گفت: شوهر تو در این روستا است و از من جدا شد، من به قبا نزد شوهرم رفتم. | |||
[[امّسلمه]] اینچنین به سفر ادامه داد تا به مدینه رسید. گفتند وی اولین بانوئی بود که به مدینه [[مهاجرت]] کرده است. این [[خانواده]] در مدینه بودند تا [[جنگ احد]] پیش آمد. | |||
[[ابوسلمه]] به [[همراهی]] [[پیامبر اسلام]] در جنگ احد شرکت کرد و هم در آن [[نبرد]] بود که زخمی شد و سرانجام در مدینه بر اثر همان زخم از [[دنیا]] رفت و [[ام سلمه]] [[بیسرپرست]] ماند. [[رسول خدا]] پس از [[وفات]] ابوسلمه، [[ام سلمه]] را که بانوی سالمند بود به [[عقد]] خود درآورد و با این عمل خود، آن بانوی سالمند را که دیگر خود و فرزندانش [[سرپرست]] و نانآوری نداشتند، تحت [[حمایت]] و [[سرپرستی]] خود قرار داد. | |||
[[امالمؤمنین]] [[امّسلمه]]، آخرین [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود که در [[زمان]] [[خلافت یزید]] فرزند [[معاویه]]، و پس از [[شهادت]] [[امام حسین بن علی]]{{ع}} بدرود [[حیات]] گفته و در [[بقیع]] [[دفن]] شده است<ref>نقش عایشه در تاریخ اسلام، سید مرتضی عسکری، ج۱، ص۵۸.</ref>. سن وی را هنگام [[وفات]] بعضی ۸۴ و برخی قریب ۹۰ سال نوشتهاند. | |||
به فرموده [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}}، امّسلمه پس از [[حضرت خدیجه]] با فضیلتترین و بهترین [[همسران پیامبر]]{{صل}}<ref>وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۲۰، ص۲۴۵.</ref> و از جمله [[زنان صحابی]] [[فقیه]] بود. او همچنین [[احادیث]] بسیار در [[فضایل]] اهل بیت پیامبر{{صل}} نقل نموده است<ref>بحارالانوار، مجلسی، ج۲۲، ص۲۲۲.</ref>. امّسلمه از [[پیامبر]] و از [[حضرت زهرا]]{{س}} و همچنین از شوهرش [[ابوسلمه]] [[روایت]] کرده و افراد بسیاری همچون [[عبدالله بن عباس]]، [[حصین بن سالم]]، [[عایشه]]، [[ابوسعید خدری]]، [[زید بن صوحان]]، [[سعید بن مسیب]] و... از او روایت کردهاند<ref>سیر اعلام النبلا، ذهبی، ج۲، ص۲۰۲.</ref>. | |||
در میان زنانی که منبع [[حدیث]] بودهاند، امّسلمه پس از عایشه [[مقام]] دوم را دارا بوده است. علاوه بر احادیث منقول از امّسلمه در [[منابع اهل سنت]]<ref>سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸۶ – ۴۸۸.</ref>، احادیث بسیاری نیز از امّسلمه درباره [[فضایل اهل بیت]]{{عم}} و غیر آن در منابع [[شیعی]] وارد شده است<ref>کشف الغمه، اربلی، ص۲۶۷؛ الارشاد، مفید، ج۱، ص۴۱.</ref>. امّسلمه بارها شخصاً از محضر [[رسول خدا]]{{صل}} احادیثی در این باره شنید و رسول خدا{{صل}} وی را با تعبیر {{متن حدیث|اسمعي و أشهدي و أبلغي}} گوش کن و بر این [[حدیث شاهد]] و [[گواه]] باش و به دیگران برسان او را به [[جدّیت]] در اخذ و [[تحمل]] آن احادیث و سپس نقل آن احادیث برای دیگران واداشتند<ref>الارشاد، مفید، ج۱، ص۴۷.</ref>. [[آیه تطهیر]] {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref> در [[شأن اهل بیت]] در [[خانه]] [[امّسلمه]] و در روزی که متعلق به او بود، بر [[پیامبر]] نازل شد و [[احادیث]] مربوط به آن از امّسلمه برای دیگران نقل شده است. [[حضرت علی]]{{ع}} نیز در اجتماعات خود با [[مهاجران]] و [[انصار]] از آنها اعتراف گرفتند که آنها این [[حدیث]] (معروف به [[حدیث کساء]]) را از امّسلمه شنیدهاند و سپس به [[حضرت رسول]] [[خدا]]{{صل}} رسیده و آن حضرت هم حدیث امّسلمه را [[تأیید]] نمودهاند<ref>کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۷۸.</ref>. | |||
[[نزول آیه]] [[توبه]] درباره [[ابولبابه]] نیز در خانه امّسلمه بوده و وی حدیث مربوط به آن را نقل کرده است<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۵.</ref>. | |||
همچنین امّسلمه از [[راویان حدیث]] [[تزویج]] حضرت علی و زهرا{{عم}}، از راویان حدیث ردّ [[شمس]] برای [[امیرالمؤمنین]] و از [[راویان]] [[اخبار]] مربوط به [[کربلا]] و [[شهادت امام حسین]]{{ع}} است که وی از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیده است<ref>الارشاد، مفید، ج۲، ص۱۳۰ – ۱۳۱؛ تهذیب التهذیب، أبی حجر، ج۲، ص۳۴۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۱۳۲.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۱۸۱: | خط ۲۱۶: | ||
# [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی، ج۲''']] | # [[پرونده:1379452.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۲ (کتاب)|'''اصحاب امام علی، ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100820.jpg|22px]] [[زهرا فخر روحانی|فخر روحانی، زهرا]]، [[نقش زنان در نهضت حسینی (مقاله)|مقاله «نقش زنان در نهضت حسینی»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۹ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۹''']] | # [[پرونده:1100820.jpg|22px]] [[زهرا فخر روحانی|فخر روحانی، زهرا]]، [[نقش زنان در نهضت حسینی (مقاله)|مقاله «نقش زنان در نهضت حسینی»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۹ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۹''']] | ||
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
خط ۱۸۶: | خط ۲۲۲: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:امسلمه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۲
هند بنت ابی امیه معروف به "ام سلمه از همسران رسول اکرم (ص) است که در سال چهارم هجری، بعد از شهادت همسر اول خود با آن حضرت ازدواج کرد. او از اول مسلمانانی است که به حبشه و مدینه هجرت کرد. آیه تطهیر در منزل ایشان نازل شده است و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) همواره مدافع اهل بیت (ع) از جمله در داستان فدک و جنگ جمل بود.
نسب ام سلمه
هند بنت ابی امیه معروف به "ام سلمه، نام او هند[۱] و به نقلی رمله بود[۲]. او دختر ابی امیة بن مغیرة بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم بود[۳]. نام پدرش حذیفه[۴] و به قولی سهیل[۵] و ملقب به زادالرکب بود؛ چرا که یکی از بخشندهترین مردم عرب و در بخشش شهره عام و خاص بود[۶]. او بدون رفیق سفر نمیکرد. همیشه با خود آن قدر زاد و توشه بر میداشت که حتی رفیقش را نیز کفایت میکرد[۷]. مادر او، عاتکه بنت عامر بن ربیعه کنانی[۸] و دختر عموی ابوجهل[۹] و خالد بن ولید بود[۱۰].[۱۱]
ام سلمه پیش از هجرت در خانوادهای شریف در مکه متولد شد؛[۱۲] اما زمان ولادتش به طور دقیق مشخص نیست. با توجه به تاریخ وفات و طول عمرش میتوان حدس زد که ۲۰ سال و اندی پیش از هجرت به دنیا آمده است[۱۳].
اسلام آوردن ام سلمه
امسلمه از نخستین زنانی بود که مسلمان شد. نخست همسر ابی سلمه عبدالله بن عبدالأسد بن هلال مخزومی[۱۴]، پسر عمه[۱۵] و برادر رضاعی[۱۶] پیامبر (ص) بود. این دو از اول مسلمانانی بودند که به حبشه هجرت کردند[۱۷] و در آنجا دخترشان، زینب متولد شد[۱۸]. پس از مدتی به مکه بازگشتند و از آنجا به مدینه هجرت کردند[۱۹]. گفتهاند وی اول زنی بود که به مدینه هجرت کرد[۲۰].[۲۱]
ام سلمه و هجرت به مدینه
ام سلمه میگوید: “هنگامی که تصمیم گرفتیم به مدینه هجرت کنیم، شوهرم مرا بر شتر سوار کرد و فرزندم سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، حرکت کردیم. اقوام من سر راه ما آمده و به ابوسلمه گفتند: تو اختیار خود را داری ولی نمیگذاریم این زن را با خود هر روز از شهری به شهر دیگری ببری، پس افسار شتر را از دست شوهرم گرفته و مرا با فرزندم بازگرداندند. از طرفی، بستگان ابوسلمه گفتند: ما هم راضی نیستیم فرزندمان نزد شما باشد؛ به این ترتیب فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه هم تنها به مدینه رفت.
پس از این ماجرا هر روز به ابطح میآمدم و در فراق شوهر و فرزندم گریه و زاری میکردم، تا اینکه حدود یک سال به همین صورت گذشت. روزی یک نفر از بستگانم وقتی حال مرا دگرگون دید، به دیگر بستگانم گفت: "شما چرا میان او و فرزند و شوهرش جدایی انداختهاید؟" در این هنگام، بستگانم گفتند: اگر میخواهی نزد شوهرت بروی، آزاد هستی و فامیل ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند.
آنگاه شتری تهیه کردم و به همراه فرزندم راه مدینه را در پیش گرفتم، در حالی که موجود زندهای جز شترمان همراه ما نبود. وقتی به منزل تنعیم رسیدم عثمان بن طلحه (از بزرگان مکه و کلید دار خانه کعبه) مرا دید و گفت: "ای دختر ابوامیه! به کجا میروی؟" گفتم: میخواهم به مدینه نزد شوهرم بروم. او پرسید: کسی همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و این طفل کسی را ندارم. او گفت: "عجب! چگونه پیاده خواهی شد؟" پس از همان جا مهار شتر مرا گرفت و با من به سوی مدینه حرکت کرد. به خدا قسم، تا جایی که من میشناسم در عرب بزرگوارتر از وی ندیدم. هرگاه به منزلی میرسیدیم شتر را میخوابانید، سپس خود در عقب درختی پنهان میشد تا من پیاده شوم و آنگاه به شتر رسیدگی میکرد و دور از ما در سایه درختی میخوابید. هنگام حرکت نیز شتر را آماده ساخته و نزدیک من میخوابانید و خود در محلی پنهان میشد تا من خود سوار شوم و لباسهایم را مرتب نمایم، سپس مهار شتر را میگرفت و به راه میافتاد. پیوسته این کارها را انجام میداد تا اینکه در نزدیک مدینه به قریه بنی عمرو بن عوف رسیدیم، پس گفت: "شوهر تو در این قریه است. من هم نزد ابوسلمه رفتم و عثمان بن طلحه به مکه برگشت".
ام سلمه همواره میگفت: خانوادهای را سراغ ندارم که به اندازه خاندان ابوسلمه در راه اسلام رنج کشیده باشند و همسفری به بزرگواری و شرافت عثمان بن طلحه ندیدم. گویند این اولین هودجی بود که از مکه به مدینه هجرت کرد[۲۲].
ام سلمه وقتی به مدینه وارد شد خود را دختر ابیامیة بن مغیره مخزومی معرفی کرد ولی مردم حرف او را قبول نکردند تا آنکه گروهی از آنان که میخواستند به حج بروند به ام سلمه گفتند: آیا برای خویشان خود نامه نمینویسی؟ ام سلمه نامهای برای خویشانش نوشت و به آنها داد؛ هنگامی که آنان به مدینه بازگشتند سخن ام سلمه را قبول کردند و این باعث فزونی احترام او شد[۲۳].[۲۴]
شهادت ابوسلمه همسر ام سلمه
در جنگ احد ابوسلمه بر اثر تیری که ابوسلمه[۲۵] یا ابواسامه[۲۶] به بازویش زد زخمی شد؛ از اینرو، پس از جنگ احد، به مدت یک ماه برای معالجه زخمش در مدینه ماند تا اینکه نسبتاً بهبود یافت. سپس به فرمان رسول خدا (ص) در سی و پنجمین ماه محرم از هجرت، به فرماندهی گروهی از مسلمانان منسوب و برای هجوم به بنیاسد عازم قطن شد[۲۷]. پس از مأموریت به مدینه، در هشتم صفر سال چهارم هجری، زخمهایش سرباز کرد و بر اثر آن، در هشتم جمادی الآخر همان سال درگذشت[۲۸].
امسلمه، از وی، صاحب چهار فرزند شده بود: سلمه، عمر، دره و زینب[۲۹]. نام زینب، "بره" بود، و زمانی که با عنوان ربیبه وارد خانه پیامبر (ص) شد، حضرت، او را زینب نامید[۳۰].[۳۱]
ام سلمه و ازدواج با پیامبر (ص)
روزی ام سلمه به ابوسلمه گفت: “من از پیامبر (ص) شنیدم که میفرمود: " وقتی همسر زنی از دنیا میرود و آن زن بعد از مرگ همسرش ازدواج نمیکند و هم چنین وقتی مردی، همسرش از دنیا میرود و او بعد از وی ازدواج نمیکند، در حالی که آن دو از اهل بهشت باشند، خداوند آن دو را در بهشت به هم میرساند". پس با هم عهد ببندیم که نه من بعد از تو ازدواج کنم و نه تو بعد از من”. ابوسلمه گفت: “اگر حرفی به تو بگویم از من اطاعت میکنی؟ ” ام سلمه گفت: “بله”. ابوسلمه گفت: “وقتی من از دنیا رفتم تو ازدواج کن” و دعا کرد خداوند شوهری بهتر از خودش را نصیب او کند[۳۲].
پس از آنکه ام سلمه به مدینه رفت، شوهرش ابوسلمه در جنگ احد مجروح شد و پس از هشت ماه به علت همان زخم از دنیا رفت. ام سلمه هنگام مرگ شوهرش بیتابی میکرد، ابوسلمه برای آرام کردن او روایت زیر را که از رسول خدا (ص) شنیده بود، برایش نقل کرد: «اذا اصابت احدکم مصیبة فلیقل انا لله و انا الیه راجعون اللهم عندک احتسب مصیبتی فأجرنی بها و ابدلنی خیرا منها»؛ هرگاه مصیبتی به یکی از شما رسید، پس باید بگوید «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». خدایا! این مصیبت را در راه تو به حساب میآورم، پس به خاطر آن به من پاداش بده و بهتر از آن را به من عنایت فرما[۳۳].
ام سلمه میگوید: “این جمله را گفتم و دعا کردم اما با خود میگفتم چه کسی بهتر از ابوسلمه نصیبم خواهد شد تا اینکه ابوبکر و عمر از من خواستگاری کردند اما نپذیرفتم[۳۴]، پس پیامبر اسلام (ص)، حاطب بن ابیبلتعه[۳۵] را برای خواستگاری من برای خودشان فرستادند، در جواب گفتم: به رسول خدا (ص) بگویید اولاً، سن من بالا رفته است و از جوانی گذشتهام؛ ثانیاً، من زنی بچهدار هستم و اگر ازدواج کنم بچههایم بی سرپرست خواهند شد؛ ثالثاً، از بستگان من کسی حاضر نیست عقد مرا به عهده بگیرد و رابعاً، من زنی غیور و بی اندازه حسود هستم و میترسم نتوانم از عهده وظایف برآیم. رسول اکرم در پاسخ فرمودند: "اولاً، "به لحاظ سن، من از تو مسنترم. پس بر زن عیب نیست با مردی ازدواج کند که به لحاظ سن، از او مسنتر است؛ ثانیاً فرزندانت را تو خود سرپرستی خواهی نمود؛ ثالثاً، بستگانت چه حاضر باشند و چه غایب، با پیشنهاد من مخالفت نخواهند کرد و رابعاً، دعا میکنم تا خدا حسادت را از دل تو ریشهکن کند”.
وقتی که جواب رسول خدا (ص) به ام سلمه رسید، به پسر بزرگش (عمر) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، گفت: “برخیز و مرا به ازدواج پیامبر (ص) درآور”. این ازدواج در ماه شوال سال چهارم هجری واقع شد[۳۶]. حضرت، خود خطبه عقد را جاری فرمود[۳۷]. گفتهاند نجاشی، مهریه او را که چهارصد دینار بود، هنگام عقد پرداخت کرد[۳۸]. پیامبر (ص) بالشتی با لایهای از لیف خرما و قدح و کاسه و دستاسی را مهریهاش قرار داد[۳۹].[۴۰]
امسلمه نقل کرده است: "وقتی حضرت (ص) مرا عقد کرد، از خانه خودم به حجره همسر مرحومش، زینب دختر خزیمه که به امالمساکین معروف بود رفتم. در آن خانه، جوال کوچکی بود. درون آن را نگاه کردم دیدم مقدار کمی جو در آن است. دستاس و کاسه و دیگچهای هم بود و چون به آن دیگ نگریستم، اندکی پیه و چربی بود. جو را برداشتم و دستاس کردم و در کاسه ریختم و همان چربی اندک را خورش قرار دادم و این، خوراک پیامبر (ص) و همسرش در شب عروسی بود"[۴۱].
او هفت سال با آن حضرت زندگی کرد[۴۲]؛ اما از ایشان دارای فرزندی نشد[۴۳]. وی پس از وفات پیامبر (ص) نیز روزگاری دراز زنده بود[۴۴].
علاقه پیامبر (ص) به ام سلمه
عروه میگوید: “به عایشه گفتم: خاله جان! کدام یک از همسران رسول خدا (ص) در نظر او برگزیدهتر و محبوبتر بودند؟ او گفت: من در این باره زیاد نیندیشیدهام ولی به هر حال زینب دختر جحش و ام سلمه در نظر رسول خدا (ص) منزلت ویژهای داشتند و آن دو محبوبترین زنان آن حضرت بودند"[۴۵].
ام سلمه میگوید: "وقتی رسول خدا (ص) با من ازدواج کرد، دستاس و زیرانداز آن را آماده کردم و اندک جوی را که در خانه بود آرد کردم و با اندک دنبهای آمیختم. رسول خدا (ص) نیز شب را در خانه من گذراند و صبح به من فرمود: "تو در نظر شوهرت محترم و کریم هستی؛ اگر میخواهی، هفت روز پیش تو بمانم. البته اگر هفت روز پیش تو بمانم پیش دیگر همسرانم نیز هفت روز خواهم ماند"[۴۶].
پس از اینکه رسول خدا (ص) با ام سلمه ازدواج کرد به او فرمود: “من مقداری مشک و حلهای را برای نجاشی هدیه فرستادهام ولی چنین میبینم که نجاشی از دنیا رفته است و هدیهای که برای او فرستادهام به خودم بازگردانده میشود و هرگاه به دستم رسید مال تو خواهد بود”. همانگونه که پیامبر (ص) فرموده بود نجاشی از دنیا رفته بود و هدیه آن حضرت به خودشان بازگردانده شد. رسول خدا (ص) به هر یک از همسران خویش مقداری مشک داد و باقی مانده آن و حله را به ام سلمه بخشید[۴۷].[۴۸]
ام سلمه و حضور در جنگها
ام سلمه میگوید: "من در جنگ خندق در تمام مدت همراه رسول خدا (ص) بودم و با آنکه هوا بسیار سرد بود پیامبر (ص) خود نیز در خندق پاسداری میدادند. شبی ایشان را دیدم که برخاستند و مدتی نماز خواندند، سپس از خیمه خود بیرون رفته و ساعتی دیدهبانی کردند”[۴۹].
وی در غزوات مریسیع[۵۰]، بنیقریظه[۵۱]، خیبر[۵۲]، حدیبیه[۵۳]، فتح مکه[۵۴] و طائف[۵۵] همراه رسول خدا (ص) و در حجهالوداع[۵۶] نیز حاضر بود. او هفت سال با آن حضرت زندگی کرد[۵۷]؛ اما از ایشان دارای فرزندی نشد[۵۸]. وی پس از وفات پیامبر (ص) نیز روزگاری دراز زنده بود[۵۹].
ام سلمه و آیه تطهیر
ام سلمه میگوید: “آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۶۰]، در خانه من و در روزی که پذیرایی پیامبر (ص) با من بود، نازل شده است و در آن زمان هفت نفر در خانه بودند: جبرئیل، میکائیل، رسول الله (ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین (ع) و من که کنار در بودم. زمانی که پیامبر (ص) در خانه من بود، فاطمه، علی، حسن و حسین (ع) را خواند و جبرئیل هم آمد؛ پس کساء خیبری را بر ایشان پوشانید و سپس فرمود: "خدایا! اینان خانواده من هستند، «اللهمَّ أَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً»؛ خدایا! پلیدی را از اینان دور ساز و ایشان را پاک گردان". من گفتم: یا رسول الله! من هم از اهل بیت شمایم؟ حضرت فرمود: "ام سلمه، عاقبت تو به خیر و سعادت است و تو از زنهای رسول خدایی".
جبرئیل گفت: یا محمد! درباره خود و علی و فاطمه و حسن و حسین بخوان: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۶۱].[۶۲]
حمایت از وصی رسول خدا (ص)
امسلمه پس از خدیجه (س)، بهترین زنان پیامبر به شمار میآید. ایشان پس از وفات حضرت (ص) بر عهد خود باقی ماند و تغییر و تغیّری در او حاصل نشد و همان طور که خدا امر کرده بود در خانهاش به سر میبرد[۶۳]. او به وصی رسول خدا (ص) کمک و از مواضعش دفاع میکرد و دشمنانش را میراند[۶۴]. او پیش و پس از جنگ جمل، احتجاجاتی قوی با عایشه کرد[۶۵]. وی در زمان جنگ جمل و راهاندازی خونخواهی عثمان در مکه بود و میگفت: "ای مردم! شما را به تقوای الهی امر میکنم. اگر از علی (ع) تبعیت کردید، پس بدان راضی خواهید شد. به خدا قسم کسی بهتر از او در زمان شما ندیدم"[۶۶]. ایشان پس از حرکت طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره، نامهای به حضرت علی (ع) نوشت و در آن، خروجشان را به اطلاع حضرت رساند. در این نامه آمده است: ".. اما بعد طلحه و زبیر و عایشه قصد سوئی دارند. آنها همراه عبدالله بن عامر به سوی بصره خارج شدند و گمان میکنند عثمان، مظلوم کشته شده است و خون عثمان را طلب میکنند. خداوند، کار ایشان را از تو کفایت کند و شرشان را به خودشان برگرداند؛ ان شاءالله. به خدا قسم! اگر نهی خداوند در خروج زنان از خانههاشان و وصیت رسول خدا (ص) در زمان وفاتش نبود، هر آینه شخصاً با تو میآمدم؛ ولی فرزندم عمرو بن ابیسلمه را که از بهترین مردم نزد رسول خدا (ص) بود نزد تو فرستادم[۶۷] تا در خدمت شما باشد". حضرت (ع) نیز امسلمه را مورد ستایش قرار داد و عمل او را ستود[۶۸].
ایشان افزون بر این نامه، پسرش سلمه را نیز به سوی حضرت فرستاد تا با دشمنانش بجنگد[۶۹]. پسر دیگر او، عمر نیز والی حضرت در فارس و بحرین بود[۷۰] و همراه حضرت (ص) در جنگ جمل میجنگید[۷۱]. از بیهقی نقل شده است که چون عایشه پس از رجوعش از جنگ جمل به امسلمه وارد شد. امسلمه قسم یاد کرد به علت جنگ با علی بن ابیطالب (ع) هرگز با او صحبت نکند[۷۲].[۷۳]
ام سلمه و مناظره با عایشه
هنگامی که طلحه و زبیر تصمیم گرفتند بیعت با علی (ع) را بشکنند و علیه او قیام کنند، به مکه نزد عایشه، همسر پیامبر اسلام (ص) رفته و او را تحریک کردند که با ایشان حرکت کند. عایشه در جواب آنها گفت: “اگر ام سلمه، همسر دیگر پیامبر (ص) بپذیرد من هم میپذیرم؛ زیرا موقعیت ام سلمه بهتر از من است”. پس حرکت کرد و به سوی منزل ام سلمه آمد. ام سلمه از دیدن وی شاد شد و از او پرسید: چه شده است که به دیدن من آمدهای؟!
عایشه گفت: “طلحه و زبیر میگویند امیرالمؤمنین عثمان مظلوم کشته شد”. ام سلمه گفت: “عایشه! دیروز او را کافر میخواندی! چه شده امروز او را امیرالمؤمنین میدانی و از کشته شدن مظلومانه او خبر میدهی؟ تو چه میخواهی و چه نقشه ای کشیدهای؟ ”. عایشه گفت: “تصمیم دارم برای اصلاح امت محمد خروج کنم. اگر تو هم با من همراهی کنی امید است خدا کار این امت را اصلاح کند”.
ام سلمه آهی کشید و گفت: “عایشه! چه میگویی؟ خروج کنم با آنکه از پیامبر (ص) خدا پیشاپیش مطلبی را شنیدهام؟ تو را به خدایی که راست و دروغ تو را میداند قسم میدهم به یاد داری روزی را که رسول خدا (ص) در خانه تو بود و نوبت پذیرایی او با تو بود و من در خانه خود حریرهای پختم و به خانه تو آوردم، پس رسول خدا (ص) فرمود: " روزگاری نمیگذرد که سگهای حوأب (نام برکهای در عراق) بر یکی از زنهای من که به پشتیبانی جمعیت ستمکاری خروج کرده، حمله میکنند و به طرف او پارس میکنند؟ "من از شنیدن این جمله بر خود لرزیدم و کاسه از دستم افتاد، رسول خدا (ص) به من فرمود: ام سلمه! چه شده است؟" گفتم: یا رسول الله! چگونه بر خود نلرزم و ظرف از دستم نیفتد، زیرا چه اطمینانی است که آن زن من نباشم؟ آنگاه تو بر گفته من خندیدی، پیامبر (ص) متوجه تو شد و فرمود: "میخندی؟! گمان میکنم آن زن تو باشی. تو را به خدا سوگند، به یاد داری در یکی از مسافرتها شبی در راه بودیم و پیامبر (ص) بین من و علی بن ابی طالب در حرکت بود و برای ما حدیث میفرمود، آنگاه تو شترت را بین او و علی بن ابی طالب (ع) راندی و میان او و رسول خدا (ص) فاصلهای ایجاد شد و پیامبر (ص) با تازیانهای که در دست داشت به سر و صورت شتر تو کوبید و فرمود: " آری، گرفتاری علی از دست تو یک روز و دو روز نیست و آزارت یک بار و دو بار نیست. ولی آگاه باش او دشمنی ندارد مگر منافق دروغگو”.
تو را به خدا سوگند، به یاد داری در آخرین بیماری رسول خدا (ص)، پدر تو، ابوبکر و عمر وارد شدند و احوال پیامبر (ص) را پرسیدند، و سپس رسول خدا (ص) از مرگ خود خبر داد. آنها پرسیدند: مرگ، حتمی است؟ پیامبر (ص) فرمود: "آری حتمی است". سپس پرسیدند: آیا کسی را خلیفه و جانشین خود قرار دادهای؟ پیامبر (ص) فرمود: "خلیفه من کسی است که کفش مرا میدوزد" و هنگامی که از خانه بیرون آمدند، علی (ع) را دیدند که کفشهای پیامبر (ص) را اصلاح میکند”.
آنگاه ام سلمه گفت: “عایشه! آیا علیه علی خروج کنم با وجود آن مطالبی که از پیامبر (ص) درباره وی شنیدهایم؟ ” پس عایشه هم به طلحه و زبیر پیام فرستاد که من خواسته شما را نمیپذیرم؛ ولی نیمههای شب صدای شترانی که در حال کوچ بودند شنیده شد[۷۴].
هنگامی که ام سلمه شنید عایشه تصمیم دارد علیه علی بن ابیطالب (ع) قیام کند و سخنان او بیاثر بود، با فرستادن نامهای او را از حرکت نهی کرد و مطالبی را به او گوشزد نمود تا شاید بتواند او را بازدارد؛ ترجمه نامه ام سلمه اینگونه است: “عایشه! تو حریم رسول خدایی، پس احترام این حریم را نشکن و پرده حرم را پاره مکن و از حکم قرآن که به نشستن در خانه دستور داده، خارج نشو؛ پس تو خود را در دیدگاه دیگران قرار مده.
پیامبر تو را دید و شناخت و اگر چنین کاری (قیام علیه علی (ع)) روا بود آن را به تو میفرمود، نه آنکه تو را از آن بازدارد. پس آنچه را دستور داده انجام بده و از مخالفت وی بترس و گفتههای رسول خدا را یاد کن؛ آنچه درباره آواز سگان حوأب فرمود را به خاطر داشته باش و جمله ما للنساء و للغزو زنان را با جهاد چهکار، را فراموش مکن. پیامبر تو را از تاخت و تاز در شهرها بازداشت و اگر ستون اسلام انحرافی بیابد زنان نمیتوانند آن را برطرف کنند، و اگر رخنه و شکافی پیدا کند زنان نمیتوانند آن را مرمت کنند. آنچه برای زنان پسندیده است آن است که چشم از نامحرم بپوشند و خود را از شدت حیا بپوشانند و رفت و آمد خود را کم کنند.
اگر رسول خدا را در این صحرا و یا در یکی از منازل بین راه ملاقات کنی چه خواهی گفت با آنکه پردهاش را دریدی؟ کارهایت بر خدا پوشیده نیست و بر پیامبر (ص) وارد خواهی شد. به خدا قسم، اگر کارهای تو را من انجام داده بودم و به من میگفتند به بهشت وارد شو، به خاطر این پردهدری از رسول خدا (ص) شرمگین بودم، پس، از خدا بترس و خانهات را حصار خود، و قبرت را پشت پرده خانهات قرار بده تا با این حال رسول خدا (ص) را ملاقات کنی که با این عمل خدا را اطاعت کرده و با نشستن در خانه دین را یاری نموده ای”. عایشه در پاسخ گفت: “چنین نیست که تو تصور کردهای، اکنون که امت دو دسته شده و پرچم مخالفت را برافراشتهاند من قیام میکنم تا شاید میان آنها صلح ایجاد کنم و آتش فتنه را فروبنشانم”[۷۵].
ام سلمه و دفاع از اهل بیت (ع)
ام سلمه تا لحظه مرگ همواره نسبت به خاندان پیامبر (ص) عشق میورزید و از روی ایمان و علاقهای که به خاندان رسالت داشت، بیپروا از ولایت و امامت امیرمؤمنان (ع) و اهل بیت پیامبر (ع) دفاع میکرد و حقایقی را که به صورت حدیث یا شأن نزول آیات ولایت در مقام امامان معصوم و پیشوایان راستین اسلام به یاد داشت، در جامعه خفقانزده پس از رحلت پیامبر و فضای مسموم آن دوران، بازگو میکرد و از گفتن حقایق و بیان فضایل امام علی (ع) و فرزندانش دریغ نمیورزید.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) خطبه طولانی را برای پس گرفتن فدک بیان کرد و ابوبکر از آن حضرت شاهد خواست، ام سلمه برخاست و با این بیان بر ابوبکر اعتراض کرد: “ای ابوبکر آیا درباره فاطمه، دختر رسول خدا (ص) چنین گفتاری سزاوار است؟! به خدا سوگند؛ او حوریهای است به صورت بشر؛ به خدا او در دامان پرهیزکاران تربیت شده و پیوسته در حمایت ملائکه آسمانها بوده و در دامان مادرانی پاک رشد نموده است؛ بنابراین او بهترین و برترین تربیت یافتگان است. آیا گمان میکنید پیامبر (ص) میراثش را بر او حرام کرده و به او اطلاع نداده است؟ با آنکه خدا به او دستور داده ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۷۶]. یا آنکه تصور میکنی پیامبر (ص) به فاطمه اطلاع داده و او با امر پدر مخالفت کرده و آنچه را که حق او نیست، میخواهد؛ با آنکه او بهترین و سیده زنان عالم و هم پایه مریم، دختر عمران است و کسی است که با پدرش، مقام رسالت پایان یافته است. به خدا سوگند، پیامبر (ص) نه از سرما و گرما بر زهرا (س) ناراحت بود و پیوسته دست راستش را بالین وی و دست چپش را روپوش او قرار میداد. ابوبکر! دست نگهدار، زیرا پیامبر (ص) کارهای شما را میبیند و روزی را که نزد خدا میروی، به خاطر بیاور؛ وای بر شما که به زودی نتیجه کردارتان را خواهید دید”.
راوی میگوید: ابوبکر به جهت این اعتراض، حقوق یک سال ام سلمه را از بیت المال قطع کرد[۷۷].[۷۸]
عبدالله بن سنان میگوید: “از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود: " زنی از انصار دوستدار ما اهل بیت بود و بسیار از حال ما میپرسید. یک روز که قصد دیدار ما را داشت عمر بن خطاب او را دید و به او گفت: " ای پیر زن انصاری! کجا میروی؟ " او در پاسخ گفت: "به سوی خاندان محمد میروم تا بر ایشان سلام کنم و پیمان خود را با آنها تازه کنم و حقشان را به جا آورم". عمر به او گفت: "وای بر تو، آنها امروز بر تو و ما حقی ندارند، آنها در روزگار پیامبر (ص) حق داشتند ولی امروز دیگر حقی ندارند، پس بازگرد". آن زن بازگشت و نزد ام سلمه رفت. ام سلمه به او گفت: "چرا دیر آمدی؟" او در پاسخ گفت: "در راه، عمر بن خطاب را دیدم" و آنچه را عمر گفته بود به ام سلمه گفت. ام سلمه به او گفت: "عمر دروغ گفته است، حق خاندان محمد (ص) تا روز قیامت همچنان واجب خواهد بود"[۷۹].
روزی به ام سلمه، خبر رسید یکی از موالیانش (غلامانش) به علی (ع) بد میگوید. او را خواست و به او گفت: "فرزندم، به من خبر رسیده که تو به علی (ع) بد میگویی؟" او گفت: "آری". ام سلمه گفت: "مادرت در عزایت بگرید، بنشین تا حدیثی را که از رسول خدا (ص) درباره علی (ع) شنیدهام برایت بگویم تا دیگر این کار را نکنی". پس از خواندن حدیث، غلام ام سلمه گفت: "عقده دلم را گشودی، خدا به تو خیر دهد. به خدا دیگر هرگز به علی (ع) ناسزا نخواهم گفت"[۸۰].[۸۱]
شخصیت وجودی امسلمه
وی پس از حضرت خدیجه (س) از لحاظ فهم از کاملترین زنان پیامبر (ص) و راجحترینشان به لحاظ عقل و تمامترینشان از نظر مشورت و طیبترینشان از لحاظ اخلاق بود و به علت فطانت، حکمت، تدبیر و بصیرتش او را مثال میزدند[۸۲]. بیان حضرت (ص) در حدیبیه، اشارهای است به وفور عقل و رأی درستش[۸۳]. رسول خدا (ص) بعد از نوشتن عهد نامه حدیبیه به اصحاب خود فرمود: “قربانیان خود را ذبح کنید و سرهایتان را بتراشید”. اصحاب خودداری کرده گفتند: چگونه قبل از طواف خانه و سعی بین صفا و مروه قربانی کنیم؟ حضرت سخت اندوهناک شد و اندوه خود را با ام سلمه در میان گذاشت. ام سلمه گفت: “یا رسول الله! شما خودت قربانی کن و سر را بتراش”. رسول خدا (ص) نیز چنین کرد، پس مردم هم با یقین و یا با تردید، قربانی کردند[۸۴].
عذر ام سلمه برای رسول خدا (ص) در امر ازدواج نیز دلیلی دیگر است بر کمال عقل و حسن ادبش و اینکه او سنجیده عمل میکرد[۸۵].[۸۶]
شخصیت روایی
ام سلمه احادیث فراوانی از پیامبر (ص) نقل کرده است و کتابهای اهل سنت نوشتهاند که “مسند” او سیصد و هفتاد و هشت حدیث دارد، اما چنین فهرستی از احادیث نقل شده از ام سلمه در منابع شیعه تهیه و منتشر نشده است. همچنین او از حضرت فاطمه (س) حدیث روایت کرده است و گروهی از او حدیث شنیدهاند که نام آنان در منابع آمده است. اکثر روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی از طریق ام سلمه نقل شده است[۸۷]. بعضی روایات نیز از امام باقر (ع) در این باره نقل شده است[۸۸].
پسرانش سلمه، عمر و دخترش زینب و برادرش عامر و برادرزادهاش مصعب بن عبدالله از او روایت کردهاند، موالیانش، عبدالله بن رافع، نافع، سفینه، پسرش، ابوکثیر و خیره، مادر حسن بصری نیز از او روایت کردهاند، همچنین صحابهای چون صفیه بنت شیبه، هند بنت حارث، قبیصه بنت ذؤیب و عبدالرحمن بن حارث. از تابعین نیز، ابوعثمان نهدی، ابووائل، سعید بن مسیّب، ابوسلمه، حمید پسر عبدالرحمن بن عوف، عروه، ابوبکر بن عبدالرحمن، سلیمان بن یسار و دیگران، از او روایت نقل کرده بودند[۸۹].[۹۰]
برخی از این روایات عبارتاند از:
- روزی عبدالرحمان بن عوف نزد ام سلمه آمد و گفت: “ای مادر! من از زیادی اموالم میترسم؛ زیرا امول من از همه قریش زیادتر است و میترسم باعث هلاکت اخروی من شود”. ام سلمه به او گفت: “پسرک من، انفاق کن که از رسول خدا (ص) شنیدم بعضی از اصحاب و یاران من (به جهت کارهایی که انجام میدهند) پس از مردن مرا نخواهند دید!”. عبدالرحمان در راه بازگشت، به عمر بن خطاب برخورد و گفته ام سلمه را برای او نقل کرد. عمر شتابان نزد ام سلمه آمد و گفت: “مادر! آیا چنین مطلبی را از پیامبر (ص) شنیدهای و آیا من از آن افرادم؟ ” ام سلمه گفت: “نمیدانم، اما پس از تو به کسی اطمینان نمیدهم که از این افراد نباشد” [۹۱].
- عمر، پسر ام سلمه، نقل میکند مادرم گفت: روزی رسول اکرم (ص) با علی (ع) به خانه من تشریف آورد و پوست گوسفندی خواست و بر این پوست مطالبی نوشت تا آنکه پوست ساق هم از نوشته پر شد، سپس آن را به من داد و فرمود: “پس از من هر که با دادن این نشانهها آن را از تو خواست، آن را به وی بسپار”. پس از مدتی پیامبر (ص) رحلت کرد و مردم با ابوبکر بیعت کردند. پس مادرم به من گفت به مسجد برو و ماجرا را به من خبر بده. من نیز به مسجد رفتم و دیدم ابوبکر به منبر رفته، خطبه خواند و پس به خانه خود بازگشت. وقتی که عمر خلیفه شد مادرم همان کار را از من خواست و در زمان خلافت عثمان نیز همان کار را به من گفت. روزی که مردم با امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت میکردند، من هم به مسجد آمده و میان جمعیت نشستم. پس از آنکه علی (ع) از منبر پایین آمد، مرا دید و به من فرمود: “برو از مادرت اجازه بگیر، میخواهم او را ملاقات کنم”. من نزد مادرم آمده و گفتم: امیرالمؤمنین میخواهد شما را ببیند. او گفت: “من هم منتظر او بودم!” علی (ع) وارد شد و فرمود: “ام سلمه آن امانت را با این نشانهها به من بده”. پس مادرم برخاست و از میان صندوق کوچکی آن امانت را بیرون آورد و به آن حضرت سپرد؛ سپس به من گفت: “فرزندم! دست از او بر مدار که پس از پیامبر (ص) امامی جز او سراغ ندارم”[۹۲].
- مفضل بن عمر میگوید: “امام صادق (ع) در پایان حدیثی طولانی فرمود: "پیامبر خدا (ص) به ام سلمه فرمودند: " ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب (ع) در دنیا و آخرت برادر من است؛ ای ام سلمه! بشنو و شاهد باش که علی بن ابی طالب (ع) در دنیا و آخرت قائم مقام من است. ای ام سلمه! از من بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب (ع) پرچمدار من در دنیا و حامل پرچم حمد است در آخرت؛ ای ام سلمه! از من بشنو و گواهی بده که علی بن ابی طالب وصی و جانشین من بعد از من و در هم کوبنده دشمنان من و حامی و حافظ شرف حوض من است. ای ام سلمه! گفتار مرا بشنو و گواه باش که علی بن ابی طالب (ع) از سالار مسلمانان و امام تقوا پیشگان و رهبر دست و رو سپیدان و کشنده ناکثین و مارقین و قاسطین است". ام سلمه گفت: "ای پیامبر خدا (ص)! ناکثان چه افرادی هستند؟" پیامبر (ص) فرمود: "آنان که در مدینه با علی (ع) بیعت میکنند و در بصره آن بیعت را میشکنند". ام سلمه گفت: "قاسطان چه کسانی هستند؟ پیامبر (ص) فرمود: "معاویه و همدستان او از مردم دمشق". ام سلمه گفت: "مارقان چه کسانی هستند؟ پیامبر (ص) فرمود: "اشخاصی که در نهروان صف آرایی میکنند"“[۹۳].
- حمران گوید: “از امام باقر (ع) درباره اینکه مردم میگویند نامه مهر شدهای به ام سلمه داده شده، پرسیدم، امام (ع) فرمود: "چون پیامبر (ص) درگذشت، علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از نشانههای امامت) به علی (ع) به ارث رسید، سپس به حسن (ع) و پس از او به حسین (ع) رسید و چون نگران بودیم گرفتار شویم (و در کربلا آن اسلحه به دست دشمن بیفتد) حسین (ع) آن را به ام سلمه سپرد و سپس علی بن حسین (ع) آن را از او گرفت. گفتم: آری، چنین است، سپس به پدرت رسید و پس از وی به شما رسید؟ امام (ع) فرمود: "همینطور است"“[۹۴]. نقل شده است وقتی علی (ع) تصمیم گرفت در عراق اقامت کند نامهها و وصیتنامه خود را به ام سلمه سپرد و وقتی که حسن بن علی (ع) به مدینه بازگشت آنها را به وی داد[۹۵]
- ام سلمه گوید: “شنیدم پیامبر اسلام (ص) میفرمود: "هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که علی را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و دشمن من، دشمن خداست".
- هم چنین ام سلمه گوید: “شنیدم از رسول خدا (ص) که میفرمود: «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَ الْحَوْضَ»؛ علی با قرآن و قرآن با علی است این دو از هم جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر به من ملحق شوند[۹۶].
- ابن مسلم میگوید: “با حسن بصری و انس بن مالک به خانه ام سلمه رفتیم. انس بر در خانه نشست و ما وارد خانه شدیم و بر ام سلمه سلام کردیم. ام سلمه پاسخ داد و از حسن بصری پرسید: تو کیستی فرزندم؟ او گفت: "حسن بصریم، آمدهام تا حدیثی را که از پیامبر (ص) درباره علی (ع) شنیدهای برایم بگویی". ام سلمه گفت: " به خدا برایت حدیثی را خواهم گفت که خود با گوشهایم از رسول خدا (ص) شنیدم وگرنه هر دو کر شوند و با این دو چشمم دیدم وگرنه کور شوند و دلم آن را حفظ کرده وگرنه مهر بر آن نهاده شود و لال شوم اگر نشنیده باشم که رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: " ای علی! هر بندهای که خدا را ملاقات کند و منکر ولایتت باشد چون پرستنده بت خدا را ملاقات کرده است"“[۹۷].
- روزی ام سلمه در حجره خود شنید که پیامبر (ص) میفرماید: “ای مردم! وقتی من در کنار حوض کوثر میایستم شما را میآورند. پس عدهای از شما به طرف حوض میآیید و عدهای از آن دور میشوید، شما را صدا میکنم تا پیش من بیایید، اما منادی از طرف خدا میگوید: " یا رسول الله! اینان بعد از تو، راه شما را تغییر دادند". پس به شما میگویم از من دور شوید”[۹۸].[۹۹]
ام سلمه و عزاداری برای امام حسین (ع)
هنگامی که حسین بن علی (ع) عازم عراق شد نامه و وصیت خود را به ام سلمه سپرد و به او فرمود: “هرگاه بزرگترین فرزندم آن را خواست، به وی بسپار”. پس از شهادت امام حسین (ع) امام علی بن الحسین به مدینه بازگشت و ام سلمه امانتها را به وی سپرد[۱۰۰].
ام سلمه میگوید: “شبی رسول خدا (ص) از خانه بیرون رفت و پس از مدتی طولانی خاکآلود و ژولیده موی بازگشت. پرسیدم: یا رسول الله (ص)! چه شده که شما را چنین میبینم؟ پیامبر (ص) فرمود: "مرا در این وقت شب به محلی از سرزمین عراق به نام کربلا بردند و محل کشته شدن حسین و عدهای از اهلبیتم را به من نشان دادند". سپس دست مبارک را گشود و فرمود: "این خاک، از خاک آنجاست، آن را کاملاً حفظ کن". "آنرا گرفتم، شبیه خاک سرخ بود و در شیشه ریخته و سر آن را محکم بستم تا وقتی که حسین (ع) از مکه به سوی عراق حرکت کرد. من هر شب و روز آن شیشه را میدیدم، حتی صبح روز عاشورا آن را به شکل اول دیدم اما هنگام عصر مشاهده کردم که گویا خون تازه است که در شیشه ریختهاند. پس نالهام بلند شد و گریهام شدت گرفت اما از ترس ملامت دشمنان سکوت کردم تا وقتی که خبر شهادت حسین (ع) به مدینه رسید[۱۰۱].
هنگامی که حسین (ع) عازم عراق شد ام سلمه گفت: “فرزندم، از این مسافرت صرفنظر کن و با رفتنت به عراق مرا محزون مکن؛ زیرا از جدّت، رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "حسینم را در سرزمین عراق در محلی به نام کربلا شهید میکنند"“. امام حسین (ع) فرمود: “ای مادرم! من خود میدانم که چه میکنم، هر جا بروم مرا میکشند؛ به خدا قسم، روزی را که در آن روز کشته میشوم میدانم و آنکه مرا میکشد را میشناسم. محلی که در آنجا دفن میشوم را میدانم و کسانی را که از اهلبیتم با من کشته میشوند، میشناسم. ای مادر! میخواهی محل کشته شدن و دفن خود را به تو نشان دهم!” پس اشارهای به طرف کربلا کرد، زمینها هموار گردید تا آنکه خوابگاه و محل دفنش را مشاهده کردم و مکان لشکر و محل توقف ایشان را دیدم. سپس فرمود: “در اینجا اهلبیت من بیکس و تنها میگردند، فرزندان مرا میکشند و به غل و زنجیر بسته و آنها را اسیر مینمایند و آنها هرچه ناله کنند کسی آنان را یاری نمیکند”. سپس مشتی از خاک آنجا را به من داد و فرمود: “اینرا هم با آنچه جدّم به تو سپرده، نگهداری کن و هر وقت هر دو به خون تبدیل شد، بدان که شهید شدهام”[۱۰۲].
ابن عباس میگوید: “در خانه خوابیده بودم که ناگاه صدای ناله بلندی را از خانه ام سلمه شنیدم. به خانه وی رفتم، مردم مدینه نیز از زن و مرد به سوی خانه ام سلمه هجوم آوردند. به ام سلمه گفتم: ای أم المؤمنین! این ناله برای چیست؟ او به من پاسخی نداد و به طرف زنهای بنیهاشم توجه کرد و گفت: "ای دختران عبدالمطلب! به من کمک کنید و با من بگریید، به خدا قسم، آقای شما، سید جوانان بهشت و سبط رسول خدا، حسین، را کشتند". پرسیدم: ای مادر مؤمنین! از کجا فهمیدی؟
ام سلمه گفت: "الان در خواب، رسول خدا (ص) را آشفتهرو، افسرده، محزون و خاکآلود دیدم؛ علت آن را پرسیدم، پیامبر (ص) فرمود: "امروز فرزندم حسین و اهل بیت او را کشتند و من مشغول دفن ایشان بودم و اکنون از دفنشان فارغ شدم". از خواب بیدار شدم، گویا هیچ چیز نمیفهمیدم و عقلم را از دست داده بودم. پس به سراغ تربت حسین که جبرییل برای رسول خدا (ص) آورده و او به من سپرده بود و من آن را در شیشه نگهداری میکردم، رفتم، دیدم خون تازه در شیشه در حال جوشیدن است". ام سلمه از آن خون برداشت و به صورت خود مالید و مردم آن روز را روز نوحه و ماتم قرار دادند، تا اینکه خبر رسید همان روز حسین بن علی (ع) شهید شده است”[۱۰۳].[۱۰۴]
واکنش ام سلمه به خبر شهادت امام حسین
ام سلمه، همسر پیامبر اسلام، پس از اعلام خبر شهادت امام و یارانش به شدت در برابر آن ایستاد و آن را محکوم کرد. از باب نمونه، ابن جوزی واکنش او را چنین نقل کرده است:آیا باور کردنی است که مردم این کار را انجام دادهاند؟ خداوند خانهها و قبرهای آنان را پر از آتش کند[۱۰۵]؛ سپس آن قدر گریست که بیهوش شد. تعجب امّسلمه از آن جهت است چگونه افرادی که ادعای مسلمانی دارند، اقدام به جنگ و کشتن شخصیتی کردهاند که پیامبر او را مصداقی از آیه تطهیر و از اصحاب کسا دانسته است[۱۰۶].
در برخی از روایات دیگر نقل شده است: پس از آنکه خبر شهادت امام حسین به مدینه آمد، عراقیها را نفرین کرد و فرمود: آیا امام را کشتند؟ خدا آنان را بکشد[۱۰۷].
ام سلمه در ادامه روایت یاد شده، سخنان پیامبر را در فضیلت اهل بیت و امام حسین (ع) نقل کرده است. ام سلمه به گریه و نقل فضایل امام حسین (ع) بسنده نکرد، بلکه ستیز خود را با امویان آشکارتر کرد و به نشانه عزا لباس سیاه پوشید و در مسجد به عزاداری پرداخت. قاضی نعمان نقل میکند:چون خبر شهادت امام حسین (ع) به ام سلمه رسید، خیمهای در مسجد رسول خدا (ص) به پا کرد و در حالی که لباس سیاه پوشیده بود، در آن به عزا نشست.[۱۰۸].[۱۰۹]
امّ سلمه، حافظ ودایع امامت
امّ سلمه عصر امام حسین (ع) را درک کرد. او پس از همه همسران رسول خدا از دنیا رفت. وی به اندازهای مورد اعتماد امامان معصوم (ع) بود که امام حسین (ع) پیش از سفر به کربلا، علم و سلاح و ودایع امامت را به او سپرد تا از بین نرود و فرمود: «هرگاه بزرگترین فرزندم نزد تو آمد و مطالبه کرد آنچه به تو دادهام، به او تحویل بده»[۱۱۰].
امّ سلمه میگوید: پس از واقعه کربلا علی بن الحسین (ع) در مدینه نزد من آمد و همه آنچه را که امام به امانت نزد من گذاشته بود، به او تحویل دادم[۱۱۱].
مسعودی نیز آورده است: امام حسین در کربلا فرزندش علی بن الحسین (ع) را به اسم اعظم و مواریث پیامبران وصیت کرد. در ضمن به او اطلاع دادکه علوم و سلاح و صحف را به امّ سلمه سپرده و به او دستور داده که آنها را به او بدهد[۱۱۲]. این روایات نیز بر بزرگی امّ سلمه دلالت دارد. همچنین بیانگر آن است که آن بانو تا آخر حیات پیامبر (ص) و پس از آن، در زمان امامان، امین آنان به شمار میآمده است. پیامبر (ص) و امام حسین (ع) چیزهایی را که باید در نزد حجت خدا باشد به او میسپردهاند[۱۱۳].
نخستین مجلس عزا در مدینه
امّ سلمه پیشاپیش از واقعه کربلا و شهادت امام حسین (ع) خبر داشت. بر اساس برخی از نقلها پیامبر (ص) مقداری از خاک کربلا را به او داده بود و در شیشهای نگهداری میشد. حضرت فرموده بود: هرگاه دیدی این خاک به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین (ع) کشته شده است.
هنگامی که امام به کربلا رفتند بارها به آن شیشه مینگریست و چون دید که تبدیل به خون شده است، فریاد برآورد: ای حسین، ای پسر پیامبر خدا! پس زنان از هر سو شیون بر آوردند و از شهر مدینه چنان شیونی برخاست که هرگز مانند آن شنیده نشده بود[۱۱۴].
به روایت ابن عساکر، عصر عاشورا اهل مدینه از خانه امّ سلمه صدای شیون شنیدند، وقتی علت آن را جویا شدند، فرمود: در عالم رؤیا پیامبر (ص) را دیدم که غبارآلود و خسته بود. وقتی علت را از آن جناب پرسیدم، فرمود: اینک از کربلا برمیگردم و شاهد شهادت فرزندم حسین (ع) بودم. امّ سلمه میگوید: چون از خواب بیدار شدم به سوی تربت کربلا دویدم، دیدم که خاک خون تازه شده است. دانستم که حسین (ع) در کربلا به شهادت رسیده است[۱۱۵].
به همین جهت میتوان گفت: ام سلمه نخستین کسی است که در مدینه هم زمان با شهادت امام حسین (ع) برای آن حضرت سوگواری و عزا داری کرد و بنی هاشم و غیر آنان به تسلیت گویی او که تنها همسر باز مانده پیامبر بود، میرفتند. در دنباله خبر ابن عساکر آمده است که امّ سلمه، پس از نقل خواب خود با شگفتی فرمود:آیا این باور کردنی است و مردم این کار را انجام دادهاند؟ خداوند خانهها و قبرهای آنان را پر از آتش کند[۱۱۶]؛ سپس به گونهای گریه کرد که بیهوش شد[۱۱۷].
ابن عباس و امّ سلمه
یکی از کسانی که پس از فریاد امّ سلمه به سوی خانه او رفت تا ببیند چه خبر است، ابن عباس بود. ابن عباس وقتی رسید که جمعیت زیادی از زن و مرد در خانه امّ سلمه اجتماع کرده بودند. ابن عباس به او گفت: ای ام المؤمنین! چه شده که فریاد به گریه بلند کردهای؟ امّ سلمه به جای پاسخ به ابن عباس، رو کرد به زنان هاشمی و فرمود: ای زنان عبد المطلب! مرا در گریه و سوگواری یاری دهید. به خدا سوگند! پسر رسول خدا و گل بوستان محمدی شهید شد. زنان هاشمی گفتند: از کجا چنین سخنی را میگویی؟ آنها را از خوابی که دیده بود آگاه کرد[۱۱۸].
عمر ام سلمه طولانی بود، اما خبر شهادت امام حسین (ع) بر او بسیار گران آمد. از اینرو پس از آن واقعه در مسجد النبی خیمه زد و در آن نشست و لباس سیاه پوشید[۱۱۹].
برخی نوشتهاند که از شدت حزن و ناراحتی، پس از واقعه کربلا مدت اندکی زنده بود [۱۲۰]. شماری دیگر این مدت را توضیح داده و گفتهاند: پیش ازآن که کاروان اسیران به مدینه برسد، از دنیا رفت. در برخی گزارشها آمده است: وقتی اهل بیت به مدینه رسیدند، مردم سوگوار رحلت ام سلمه، همسر پیامبر (ص) بودند که یک ماه پس از شهادت آن حضرت در ۸۴ سالگی از دنیا رفته بود[۱۲۱]. مرقدش در بقیع زیارتگاه مسلمانان جهان است[۱۲۲].[۱۲۳]
ام سلمه امانتدار امامت در قیام حسینی
ام سلمه، یکی از برترین همسران پیامبر پس از حضرت خدیجه (س) بانوی بزرگوار و والا مقامی بود که به جهت شخصیت وی، اولاً: آیه تطهیر در شأن اهل بیت (ع) در خانه او نازل شد. به علاوه رسول خدا (ص) داستان کربلا و مصائب سیدالشهدا (ع) را بر او بازگو نموده و خاک کربلا را برایش به ودیعه نهاده بود که به محض وقوع آن حادثه عظیم و هولناک از آن مطلع گردد، که همچنین نیز شد.
عصر عاشورا، اهل مدینه دیدند که از خانه ام المؤمنین «ام سلمه» صدای شیون برخاست، چون علت را جویا شدند. فرمود: اکنون در عالم رؤیا پیامبر را دیدم که غبارآلود و خسته بود. پرسیدم یا رسول الله! کجا رفته بودی که چنین غبارآلودهای؟ فرمود: اکنون از کربلا برمیگردم و شاهد شهادت فرزندم حسین (ع) بودم. ام سلمه گوید: چون از خواب بیدار شدم، به سوی تربت کربلا دویدم، دیدم خون تازه، درون شیشه میجوشد؛ دانستم که حسین در کربلا به شهادت رسید.
به همین سبب اولین مجلس عزای امام حسین (ع) در مدینه مقارن با شهادت امام حسین (ع) در خانه ام سلمه برگزار گردید و اهل مدینه او را در این ماتم تسلی میدادند[۱۲۴].
ام سلمه، یکی از بانوانی بود که امام حسین (ع) به هنگام خروج از مدینه با او خداحافظی کرد و او را «مادر» خطاب نمود. او به اصرار میکوشید تا امام (ع) را از مأموریت رفتن به کربلا به خاطر عواقب آن باز دارد، ولی امام حسین (ع) این امر را مشیت پروردگار شمرد.
امام باقر (ع) فرمود: هنگامی که امام حسین (ع) به سوی عراق رهسپار گردید وصیت نامه را به ام سلمه سپرد و فرمود: هنگامی که فرزند بزرگم، نزد تو آمد و وصیت نامه را طلب کرد، آنها را به او بده[۱۲۵]. توجه به اهمیت این امانت، میتواند بیانگر شخصیت یگانه این بانوی بزرگوار باشد[۱۲۶].
وفات امسلمه
او آخرین همسر رسول خدا (ص) بود که در ۸۴ سالگی وفات کرد[۱۲۷]. مؤرخان در سال وفاتش اختلاف کرده و وقوع آن را در سالهای ۵۹[۱۲۸]، شصت[۱۲۹]، عاشورای ۶۱[۱۳۰]؛ رمضان یا شوال ۶۲[۱۳۱] مطرح کردهاند. عدهای نیز تنها به طرح تاریخ وفاتش در ایام حکومت یزید بن معاویه بسنده کردهاند[۱۳۲]. پس از وفات، ایشان را در بقیع به خاک سپردند[۱۳۳].
ام سلمه
یکی از همسران رسول خدا(ص) است. نامش هند، دختر ابو امیه مخزومی و مادرش عاتکه دختر عامر مخزومی است. ام سلمه، نخست همسر ابو سلمه عبدالله فرزند عبدالاسد مخزومی بود. این زن و شوهر هر دو در مکه اسلام آوردند و هنگامی که آزار کفار قریش در مکه بر مسلمانان طاقتفرسا شد، رسول خدا(ص) به آنان دستور داد به حبشه مهاجرت کنند. ام سلمه در حبشه فرزندان خود را به دنیا آورد. سپس ایشان به مکه بازگشتند و چون پیامبر از مکه به مدینه مهاجرت فرمود، ابوسلمه زن و فرزند خود را سوار بر شتری کرد و مهار شتر را به دوش گرفته و رهسپار مدینه شد. امّسلمه این داستان را چنین روایت میکند: که چون اقوام و بستگانم مرا عازم حرکت دیدند، پیش آمده به ابوسلمه گفتند: تو خود از چنگ ما بدر رفته و مسلمان شدی، به خدا سوگند نمیگذاریم امّسلمه را که زنی از خاندان ما است، با خود شهر به شهر بگردانی و افسار شتر را از دست او درآوردند. خویشان ابوسلمه به خشم آمده به ایشان اعتراض کرده و گفتند: اگر امّسلمه را از شوهرش ابوسلمه جدا کنید ما فرزند امّسلمه را نمیگذاریم که با خود ببرید. چه او فرزند ما است. دست فرزندم سلمه نیز در کشمکش بین این دو خانواده از جا در رفت. سرانجام خاندان ابوسلمه فرزندم را با خود بردند و بستگان من نیز مرا نزد خود نگاه داشتند. ابوسلمه هم از ایشان جدا شد و روانه مدینه گردید.
امّسلمه سپس میگوید: بین من و شوهر و فرزندم جدائی افکندند. من هر روز به دره ابطح مکه میرفتم و آنجا مینشستم و تا شامگاه میگریستم تا هفت روز پیاپی، تا این که یکی از عموزادگانم از آنجا گذشت و مرا به آن حال دید. سپس نزد خویشانم رفته گفت: چرا دست از سر این بیچاره برنمیدارید و میان او و شوهر و فرزندش جدائی انداختهاید؟ این اعتراض به نتیجه رسید، خویشانم به من گفتند: اگر میخواهی به شوهرت ملحق شو. خویشان شوهرم چون فرزندم را چنان دیدند به من برگردانیدند، من فرزندم را دربر گرفته سوار بر شتر خود شده روانه مدینه شدم. در این سفر هیچکس با من همسفر نبود تا به سرزمین تنعیم رسیدم، عثمان پسر طلحه عبدری قرشی مرا دید ندا کرد: دختر امیه به کجا میروی؟ گفتم: به مدینه نزد شوهرم. گفت: آیا کسی با تو هست؟ گفتم. نه به خدا قسم جز خدا و این پسرم هیچکس همراه من نیست. گفت: به خدا قسم نمیتوانم تو را تنها رها کنم. آنگاه مهار شتر را گرفت و در پیشاپیش من به راه افتاد. به خدا قسم مردی را در عرب با فتوتتر از او در مسافرت ندیدم. هرگاه به منزلی میرسیدیم شتر را میخوابانید و از من دور میشد و در سایه درختی میآرامید و چون وقت سواری میرسید میآمد رحل چوب سواری پشت شتر را بر شتر میبست. سپس به کناری میرفت و میگفت سوار شو. چون بر شتر سوار میشدم پیش میآمد مهار شتر را به دوش میگرفت و پیشاپیش شتر روانه میشد و شتر را به دنبال خود میکشید. این روش او بود منزل بمنزل، تا به نزدیکی مدینه رسیدیم روستای قبا را به من نشان داد و گفت: شوهر تو در این روستا است و از من جدا شد، من به قبا نزد شوهرم رفتم. امّسلمه اینچنین به سفر ادامه داد تا به مدینه رسید. گفتند وی اولین بانوئی بود که به مدینه مهاجرت کرده است. این خانواده در مدینه بودند تا جنگ احد پیش آمد. ابوسلمه به همراهی پیامبر اسلام در جنگ احد شرکت کرد و هم در آن نبرد بود که زخمی شد و سرانجام در مدینه بر اثر همان زخم از دنیا رفت و ام سلمه بیسرپرست ماند. رسول خدا پس از وفات ابوسلمه، ام سلمه را که بانوی سالمند بود به عقد خود درآورد و با این عمل خود، آن بانوی سالمند را که دیگر خود و فرزندانش سرپرست و نانآوری نداشتند، تحت حمایت و سرپرستی خود قرار داد.
امالمؤمنین امّسلمه، آخرین همسر رسول خدا(ص) بود که در زمان خلافت یزید فرزند معاویه، و پس از شهادت امام حسین بن علی(ع) بدرود حیات گفته و در بقیع دفن شده است[۱۳۴]. سن وی را هنگام وفات بعضی ۸۴ و برخی قریب ۹۰ سال نوشتهاند. به فرموده اهل بیت پیامبر(ص)، امّسلمه پس از حضرت خدیجه با فضیلتترین و بهترین همسران پیامبر(ص)[۱۳۵] و از جمله زنان صحابی فقیه بود. او همچنین احادیث بسیار در فضایل اهل بیت پیامبر(ص) نقل نموده است[۱۳۶]. امّسلمه از پیامبر و از حضرت زهرا(س) و همچنین از شوهرش ابوسلمه روایت کرده و افراد بسیاری همچون عبدالله بن عباس، حصین بن سالم، عایشه، ابوسعید خدری، زید بن صوحان، سعید بن مسیب و... از او روایت کردهاند[۱۳۷].
در میان زنانی که منبع حدیث بودهاند، امّسلمه پس از عایشه مقام دوم را دارا بوده است. علاوه بر احادیث منقول از امّسلمه در منابع اهل سنت[۱۳۸]، احادیث بسیاری نیز از امّسلمه درباره فضایل اهل بیت(ع) و غیر آن در منابع شیعی وارد شده است[۱۳۹]. امّسلمه بارها شخصاً از محضر رسول خدا(ص) احادیثی در این باره شنید و رسول خدا(ص) وی را با تعبیر «اسمعي و أشهدي و أبلغي» گوش کن و بر این حدیث شاهد و گواه باش و به دیگران برسان او را به جدّیت در اخذ و تحمل آن احادیث و سپس نقل آن احادیث برای دیگران واداشتند[۱۴۰]. آیه تطهیر ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۴۱] در شأن اهل بیت در خانه امّسلمه و در روزی که متعلق به او بود، بر پیامبر نازل شد و احادیث مربوط به آن از امّسلمه برای دیگران نقل شده است. حضرت علی(ع) نیز در اجتماعات خود با مهاجران و انصار از آنها اعتراف گرفتند که آنها این حدیث (معروف به حدیث کساء) را از امّسلمه شنیدهاند و سپس به حضرت رسول خدا(ص) رسیده و آن حضرت هم حدیث امّسلمه را تأیید نمودهاند[۱۴۲]. نزول آیه توبه درباره ابولبابه نیز در خانه امّسلمه بوده و وی حدیث مربوط به آن را نقل کرده است[۱۴۳]. همچنین امّسلمه از راویان حدیث تزویج حضرت علی و زهرا(ع)، از راویان حدیث ردّ شمس برای امیرالمؤمنین و از راویان اخبار مربوط به کربلا و شهادت امام حسین(ع) است که وی از رسول خدا(ص) شنیده است[۱۴۴].[۱۴۵]
منابع
- مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱
- علیزاده، فرهاد، مقاله «ام سلمه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳
- محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا
- الهیزاده، محمد حسن، مقاله «ام سلمه - الهیزاده»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۴
- ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲
- فخر روحانی، زهرا، مقاله «نقش زنان در نهضت حسینی»، فرهنگ عاشورایی ج۹
- تونهای، مجتبی، محمدنامه
پانویس
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس التقیس، ج۱، ص۴۶۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۴؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۳.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحقدة والمتاع، ج۶، ص۵۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۶۰۳.
- ↑ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص، ۱۷۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۰.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، جا ص۶۹.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
- ↑ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج۵، ص۲۸۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵۹-۱۶۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۰۲.
- ↑ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴؛ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۷۹.
- ↑ ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه ج۳، ص۴۴۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹، احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۴۵۹-۴۶۰.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۸؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۲۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۲-۳۲۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۳۴۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۰۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۴؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۶۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۲۲۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۴۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۳۲۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۲۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۰۴.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۴؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۳، ص۱۶۴.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۳۱۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ مسند ابن راهویه، اسحاق بن راهویه، ج۴، ص۱۲-۱۰.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۲، ص۴۴۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۸۶- ۹۱؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۰۳-۲۰۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۹.
- ↑ شیخ طبرسی، أعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۷۷.
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۴۹۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۱؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۴۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۵؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۳؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۲، ص۵۶؛ ابوالفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۷.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۱۱۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۹۳-۹۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۹۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۷.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۴.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۴۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۰۸؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۲؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۹؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۲۶؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۹۰؛ عزالدین ابن اثیر، اسد العغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۵۰.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷.
- ↑ ابن اسحاق، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۶۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۳؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ الأمالی، شیخ مفید، ص۳۸؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۵، ص۲۱۴.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۸.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۶؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۶.
- ↑ شیخ صدوق، امالی، ص۳۸۰؛ شیخ طوسی، امالی، ص۴۲۵-۴۷۹.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷؛ شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۲۴.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۵۵-۴۵۶.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۴۰۶.
- ↑ جعفر، مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۸.
- ↑ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۳۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب. الاشراف، ج۱، ص۴۳۰؛ جعفر مرتضی عاملی، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۶۰.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۲۴۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۴۳.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۲؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۸-۱۴۸۰.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۳۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۱؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۷۵-۱۴۷۸.
- ↑ .روضه کافی، کلینی ۸، ص۱۵۶.
- ↑ . الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۸۰.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۱.
- ↑ سید جمیلی، نساء النبی، ص۸۴.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۲، ص۲۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۱۵۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
- ↑ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ص۳۱۲-۳۱۳؛ زوجات النبی (ص)، سعید ایوب، ص۶۴-۶۲.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۵، ص۳۴۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۵؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۶؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱۰، ص۲۱۹.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷؛ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۱۳؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴.
- ↑ الأمالی، شیخ مفید، ص۳۷.
- ↑ بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار، ص۱۸۳.
- ↑ معانی الأخبار، شیخ صدوق، ص۲۰۴.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۳۴۰.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۲- ۶۰.
- ↑ «يا علي، ما من عبد لقي الله يوم يلقاه جاهدا لولايتك إلا لقى الله بعبادة صنم أو وثن»؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۳۱۵.
- ↑ زوجات النبی)صل)، سعید ایوب، ص۶۴ – ۶۲.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۲۷؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۱-۱۴۸۲.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۳۵.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۳۰.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۱، ص۲۵۳-۲۵۴.
- ↑ الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۱۵.
- ↑ علیزاده، فرهاد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۴۳۰؛ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۲-۱۴۸۳.
- ↑ أَ وَ قَدْ فَعلوا؟ ملأ اللهُ قبورَهم و بیوتَهم نارا، ثمّ وَقَعت مَغشیا علیها؛ تذکرة الخواص، ص۲۴۰.
- ↑ الدرالمنثور، ج۵، ص۹۸؛ مستدرک حاکم، ج۲، ص۴۵۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۵۸۹؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۷۰ - ۲۷۲.
- ↑ «قَتَلُوهُ قَتَلَهُمُ اللَّهُ، غَرُّوهُ وَ ذَلُّوهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ»؛ کشف الغمه، ج۲، ص۲۷۰ - ۲۷۱؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۱۰ - ۱۱۱.
- ↑ إنّها لما بَلغَها مَقتُل الحسینِ (ع) ضَربَت قبّةً فی مسجدِ رسولِ الله (ص) جَلَست فیها و لَبَستْ سوادا؛ شرح الاخبار، ج۳، ص۱۷۱.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۲۹۸-۲۹۹.
- ↑ «إِذَا أَتَاكِ أَكْبَرُ وُلْدِي فَادْفَعِي إِلَيْهِ مَا دَفَعْتُ إِلَيْكِ»
- ↑ کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۲۳۵ و ۳۰۴؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۴۳.
- ↑ اثبات الوصیه، ص۱۴۲.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۳۰۱-۳۰۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲ - ۱۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۲۷، ۲۳۲ و ۲۳۰؛ الکامل، ج۴، ص۹۳.
- ↑ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۸۵.
- ↑ «أَ وَ قَدْ فَعَلُوهَا مَلَأَ اللَّهُ بُيُوتَهُمْ وَ قُبُورَهُمْ نَاراً ثمّ بَکتَ حتی غَشی علیها»؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۴۰.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۳۰۲-۳۰۳.
- ↑ شیخ طوسی، الامالی، ج۲، ص۲۰۳.
- ↑ شرح الاخبار، ج۳، ص۱۷۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵.
- ↑ سیر اعلام النبلا، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ مرآة الزمان، ص۱۰۳ (به نقل از: حیاة الامام الحسین بن علی، ص۴۲۳). درباره سال وفات ام سلمه اختلاف است و از سال ۵۹ تا ۶۴ هجری گفته شده است. قدر مسلم این است که پس از شهادت امام حسین زنده بوده است. ر. ک: زرکلی، اعلام، ج۸، ص۹۷؛ فرهنگ دهخدا، ج۸، ص۳۳۵۴). همچنین با توجه به روایاتی که امسلمه ودایع امامت را پس از ورود اهل بیت به امام سجاد (ع) داد باید مرگ او پس از ورود کاروان اسیران باشد و نه پیش از آن.
- ↑ وفاء الوفاء، ج۳ - ۴، ص۹۱۲.
- ↑ مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص۳۰۳-۳۰۴.
- ↑ تاریخ ابن عساکر، ج۱۳، ص۸۵.
- ↑ موسوعة کلمات الحسین (ع)، ص۲۹۳.
- ↑ فخر روحانی، زهرا، مقاله «نقش زنان در نهضت حسینی»، فرهنگ عاشورایی ج۹ ص ۸۱.
- ↑ ذهبی، تاریخ اسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۸۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه فی احوال صاحب الشریعه، ج۷، ص۲۸۴.
- ↑ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶، ص۵۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۷۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۹۲۱.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷؛ احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۶ ص۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۳۲.
- ↑ شیخ حسین دیار بکری، تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، ج۱، ص۴۶۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الأدب، ج۱۸، ص۱۸۰.
- ↑ ابو الفرج حلبی شافعی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۰۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، ام سلمه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۳؛ الهیزاده، محمد حسن، ام سلمه، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۴؛ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۸۳.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، سید مرتضی عسکری، ج۱، ص۵۸.
- ↑ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۲۰، ص۲۴۵.
- ↑ بحارالانوار، مجلسی، ج۲۲، ص۲۲۲.
- ↑ سیر اعلام النبلا، ذهبی، ج۲، ص۲۰۲.
- ↑ سنن ابی داود، ج۳، ص۴۸۶ – ۴۸۸.
- ↑ کشف الغمه، اربلی، ص۲۶۷؛ الارشاد، مفید، ج۱، ص۴۱.
- ↑ الارشاد، مفید، ج۱، ص۴۷.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۷۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۸۵.
- ↑ الارشاد، مفید، ج۲، ص۱۳۰ – ۱۳۱؛ تهذیب التهذیب، أبی حجر، ج۲، ص۳۴۷.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۱۳۲.