امام علی در نگاه صحابه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امام علی | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== داوری صحابه پیامبر درباره علی بن ابی طالب{{ع}} از این جهت اهمیت دارد که یکایک آنان از نخستین روزی که به اسلام گرویدند تا چهل سال پس از هجرت رسول خ...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
 
خط ۲۲۵: خط ۲۲۵:
== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
[[رده:امام علی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۷

مقدمه

داوری صحابه پیامبر درباره علی بن ابی طالب(ع) از این جهت اهمیت دارد که یکایک آنان از نخستین روزی که به اسلام گرویدند تا چهل سال پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه، از شاهدان عینی کردار، و شنوندگان بی‌واسطه گفتار علی(ع) بوده و خود از نزدیک با جای جای زندگی درخشان او آشنا بوده‌اند. افزون بر این، بیش‌تر صحابه از همان نخستین روزهای ظهور اسلام و حتی پیش از آن، امام علی(ع) را در دوران کودکی و نوجوانی همیشه در کنار رسول خدا(ص) دیده، و سخنان بی‌شمار پیامبر را در ستایش او شنیده و هر یک به فراخور درک خویش او را شناخته بودند. گذشته از این، صحابه راویان دست اول سنت و نخستین شناسندگان راه و رسم پیامبر و حلال و حرام محمد(ص) بوده‌اند و نقل و نظر آنان برای امت اسلام، اهمیت ویژه‌ای دارد. آن‌چه در این مقال می‌آید، سیمای امام علی(ع) را در آیینه ذهن گروهی از صحابه به ما می‌نمایاند؛ سیمایی که نه تنها از نگاه یاران راستین و باوفای حضرت، بلکه از دید آنان که بر او رشک می‌بردند و کسانی که به انگیزه مطامع دنیایی با او مبارزه کردند، چهره‌ای درخشان و تصویری بی‌مانند است. در این نوشتار از باب نمونه، به ذکر بیش از هفتاد گفتار از بیست صحابی بسنده می‌کنیم.[۱].

ابوایوب انصاری

چون ابوایوب انصاری از صفین بازگشت، نزد او شتافتیم و به او گفتیم: ای ابوایوب! خداوند تو را گرامی داشت که به فضل او، شتر پیامبر [هنگام ورود رسول خدا(ص) به مدینه] از خانه‌های همه مردم گذشت و بر در خانه تو زانو زد و پیامبر در خانه تو سکونت گزید، و اینک تو شمشیر خود را بر دوش گرفته‌ای و آن را بر گویندگان ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فرود می‌آوری؟ ابوایوب گفت: بدان که راهنما و پیشاهنگ هر گروه، به گروه خود دروغ نمی‌گوید. رسول خدا(ص) به ما فرمان داد تا همراه با علی(ع) و در کنار او با سرگروه پیمان‌شکنان، ستم‌کاران و از دین بیرون شدگان بجنگیم. ما با اهل جمل، یاران طلحه و زبیر که پیمان‌شکنان بودند، جنگیدیم و اینک از جنگ با معاویه و عمرو عاص که ستم‌کارانند بازگشته‌ایم؛ اما از دین بیرون شدگان و نهروانی‌ها را نمی‌شناسم که چه کسانی‌اند و اگر خدا بخواهد، با آنها نیز خواهیم جنگید؛ سپس گفت: به خدا سوگند! شنیدم که رسول خدا(ص) به عمار می‌گفت: ای عمار! تو به دست سرکشان و ستم‌کاران کشته خواهی شد؛ در حالی که با حق و بر حق خواهی بود و حق نیز با تو خواهد بود. ای عمار! هرگاه دیدی علی به راهی می‌رود و دیگر مردم به راهی دیگر، تو راه علی را پیش گیر؛ چراکه او هرگز تو را به بیراهه نخواهد برد و به تباهی‌ات نخواهد کشاند و هرگز از راه راست بیرونت نخواهد کرد. ای عمار! هر کس در راه یاری علی شمشیر برگردن آویزد، خداوند در روز رستاخیز، دو رشته مروارید برگردن او خواهد آویخت و هر کس در راه یاری به دشمنان علی شمشیر بر گردن نهد، خداوند در آن روز دو رشته آتشین بر گردنش خواهد افکند.

راویان می‌گویند: چون این سخنان را از ابوایوب شنیدیم، گفتیم: بس کن، خدایت بیامرزد. بس کن[۲].[۳].

ابوهیثم بن تیهان

ابوهیثم بن تیهان، پیش روی علی(ع) به پاخاست و گفت: دو گروه از قریشیان بر تو حسد می‌ورزند: نیکان آنها از آن رو که آرزو دارند چون تو باشند و در عرصه رقابت بسان بزرگان به مقام تو رسند، و بدکرداران، آنها که حسد بر تو، دل‌هایشان را سنگین کرد و کارهای آنان را تباه ساخت؛ زیرا تو را از عنایت ازلی برخوردار، و خود را از آن محروم دیدند. و به اینکه به مقام تو رسند، بسنده نکردند و کوشیدند بر تو پیشی گیرند، و این آرزویی بس دست نیافتنی برای آنان بود. آنان در میدان رقابت فرو ماندند و چون دیدند از آنان پیشی گرفته‌ای و خود را واپس مانده یافتند، با تو چنان کردند که دیدی. به خدا سوگند! تو سزاوارترین قریش به سپاس‌گزاری آنان هستی؛ چراکه پیامبر را تا زنده بود، یاری کردی و چون از میان ما رفت، دینش را گزاردی.

به خدا سوگند! پیامد ستم‌کاری و سرکشی آنان جز به خودشان باز نگردد. آنان پیمان خدا را شکستند و دست خدا بالاتر از دست‌هایشان است، و اینک ای گروه انصار! دست‌ها و زبان‌های ما با شما است؛ دست‌هایمان بر آنان که شاهد و حاضر بودند و زبان‌هایمان بر آنان که غایب بودند[۴].[۵].

ابوبکر بن ابی قحافه

در السنن الکبری از ابوبکر نقل شده که گفت: مراد از عترت رسول خدا(ص)، علی بن ابی طالب(ع) است.

جابر می‌گوید: با ابوبکر و عمر نزد رسول خدا(ص) بودم که به علی(ع) فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»؛ «خدایا! دوست بدار آن را که علی را یاری کند و خوار و پست گردان، آن را که علی را خوار کند». چون ابوبکر سخن پیامبر را شنید، رو به سوی عمر کرد و گفت: به خدا سوگند که این فضیلت و برتری است[۶].

شعبی ‌گفت: علی بن ابی طالب(ع) می‌آمد و ابوبکر گفت: هر کس خوش دارد به کسی بنگرد که از همه به پیامبر نزدیک‌تر و نزد او از همه والاتر و از همه مردم خوش‌رفتار‌تر است و بیش از هرکس دیگر رسول خدا(ص) را یاری کرده، به این مرد که به سوی ما می‌آید، بنگرد[۷].

از شعبی نقل شده است: ابوبکر به علی(ع)، که به سوی او می‌آمد، نگریست و گفت: هر کس دوست دارد به کسی بنگرد که از همه مردم به رسول خدا(ص) نزدیک‌تر و نزد او از همه والا مقام‌تر و گرانقدر‌تر است، باید به علی(ع) بنگرد[۸].

همچنین شعبی بیان داشته است که علی(ع) ابوبکر و همراهان او را دید و بر آنان سلام کرد و به راه خود ادامه داد. ابوبکر گفت هر کس مایل است به نخستین و پیشگام‌ترین مسلمان و نزدیک‌ترین خویشاوند رسول خدا(ص) بنگرد، باید علی بن ابی طالب(ع) را نگاه کند[۹].[۱۰].

ابوذر غفاری

معاویة بن ثعلبه گفت: مردی در مسجدالنبی نزد ابوذر آمد و گفت: ای ابوذر! چه کسی نزد تو محبوب‌تر است؟ زیرا می‌دانم که محبوب‌ترین مردم نزد تو، محبوب‌ترین مردم نزد رسول خدا(ص) است. ابوذر گفت: آری، سوگند به پروردگار کعبه که محبوب‌ترین آنان نزد من، محبوب‌ترین آنان نزد رسول خدا(ص) و او آن مرد است، و با دست خود به علی(ع) که پیش روی او به نماز ایستاده بود، اشاره کرد[۱۱].

معاویة بن ثعلبه به ابوذر گفت: ای ابوذر! ما می‌دانیم که محبوب‌ترین مردم نزد رسول خدا(ص)، محبوب‌ترین آنان نزد تو است. ابوذر پاسخ داد: آری، چنین است. پرسیدیم: پس کدامین فرد نزد تو محبوب‌تر است؟ گفت: این سالخورده ستم‌دیده، یعنی امیرمؤمنان علی بن ابن طالب(ع) که حقش را از او باز گرفته‌اند[۱۲].

ابوسخیله گفت: من و سلمان فارسی در ربذه به دیدار ابوذر رفتیم. ابوذر گفت: فتنه‌ای در راه است. اگر شما با آن روبه‌رو شدید، به کتاب خدا و به علی بن ابی طالب(ع) تمسک جویید که من از پیامبر خدا(ص) شنیدم، فرمود: علی نخستین مردی است که به من ایمان آورد، و نخستین کسی است که در روز رستاخیز با من مصافحه خواهد کرد، و راهبر و پیشوای مؤمنان است[۱۳].

نیز از ابوسخیله نقل شده که گفت: من و سلمان، حج گزاردیم و با هم به ملاقات ابوذر رفتیم و مدتی نزد او ماندیم. به ابوذر گفتم: ای ابوذر! من رویدادهایی را می‌بینم و بیم آن دارم که بین مردم اختلاف پدید آید. اگر چنین شد، مرا به چه کار فرمان می‌دهی؟ گفت: با کتاب خدا و با علی بن ابی طالب(ع) بمان؛ زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت: علی نخستین کسی است که به من ایمان آورد و نخستین فردی است که روز رستاخیز دست در دست من می‌نهد. او صِدیق اکبر، و فاروق است که حق و باطل را جدا می‌کند[۱۴].

سهل بن سعید گفته است: ابوذر با جمعی از اصحاب رسول خدا(ص) نشسته بود و من نیز در میان آنان بودم که علی بن ابی طالب(ع) بر ما نمایان شد. ابوذر بر او نگاهی افکند؛ سپس رو به همراهان کرد و گفت: کیست مردی که گناهان دوست دارانش را فرو می‌ریزد؛ چنان‌که باد توفنده، برگ‌های خشکیده را از درخت فرو می‌ریزد؟ این سخن را از پیامبر شما شنیدم که به او می‌گفت: مردم پرسیدند: ای ابوذر او کیست؟ پاسخ داد: او همین مردی است که به سوی شما می‌آید؛ پسر عموی پیامبر شما، کسی که اصحاب محمد(ص) به او نیازمندند و او به آنان نیازی ندارد. از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت: علی دروازه دانش من است، و پس از من، روشن‌گر رسالتی است که بدان فرستاده شده‌ام. دوست داشتن او ایمان، و دشمن داشتن او نفاق است و نگریستن به او از سر دوستی و مهربانی، عبادت به شمار می‌رود، و شنیدم که پیامبر شما، رسول خدا(ص) می‌گفت: اهل بیت من، در میان امت من، مانند کشتی نوحند که هر کس در آن نشیند، رهایی یابد و هر که از آن روی بگرداند، نابود شود و مانند باب حطه در میان بنی اسرائیلند که هر که به آن درآید، در امان و مؤمن باشد و هر که از آن کناره گیرد، کافر شود. آن‌گاه علی(ع) رسید. سلام کرد و گفت: ای ابوذر! هر کس برای آخرت خویش بکوشد، خداوند کار دنیا و آخرت او را سامان دهد و هر کس میان خود و خدا را نیکو کند، خداوند میان او و بندگانش را نیکو سازد و هر کس میان خویش را نیک گرداند، خداوند آشکار او را نیک فرماید. بدان که لقمان حکیم به فرزندش پند می‌داد و می‌گفت: ای پسرک من! کیست که خدای عزوجل را بجوید و او را نیابد و کیست که به خدا پناه برد و خدا از او پشتیبانی نکند و کیست که بر خدا توکل کند و خداوند او را بسنده نباشد؟ سپس علی(ع) به راه خود رفت و چون بگذشت، ابوذر گفت: سوگند به آنکه جان ابوذر در دست او است، اگر مردم از شخصی پیروی کنند، در حالی که در میان آنان داناتر از او به خدا و خدا وجود داشته باشد، کارشان به تباهی خواهد کشید[۱۵].[۱۶].

ابوسعید خدری

ابن ابی الحدید در شرح نهج‌البلاغه از قول ابوسعید خدری آورده است که گفت: ما به روشنایی ایمان خویش، علی بن ابی طالب(ع) را دوست می‌داشتیم و هر کس را که دوستدار او بود، از خود می‌دانستیم[۱۷].

شیخ طوسی در کتاب الامالی روایت کرده است که گروهی از علی(ع) سخن به میان آوردند. ابوسعید خدری گفت: علی(ع) مقام ویژه‌ای نزد رسول خدا(ص) داشت و پیامبر چنان دیداری با او داشت که با هیچ یک از مردم نداشت[۱۸].[۱۹].

ابوحمزه انس بن مالک

عبدالمؤمن انصاری از پدرش، و او از انس بن مالک روایت کرده که از او پرسیدم: در آن‌چه به چشم خود دیده‌ای، چه کسی برگزیده‌ترین مردم نزد رسول خدا(ص) بود؟ انس پاسخ داد: هیچ کس را در جایگاه علی بن ابی طالب(ع) ندیدم. رسول خدا(ص) گاه نیمه شبان مرا در پی او می‌فرستاد و تا بامداد با او به تنهایی سخن می‌گفت و چنین بود تا چشم از جهان فروبست[۲۰].

ابن ابی الحدید در شرح نهج‌البلاغه می‌نویسد: گروهی از مشایخ ما نقل کرده‌اند که علی(ع) در صحن قصر یا صحن مسجد جامع کوفه از حاضران پرسید: کدام یک از شما سخن رسول خدا(ص) را شنیده است که فرمود: هر که من مولا و سرور اویم، علی نیز مولا و سرور اوست؟ دوازده تن از مردم به پا خاستند و گواهی دادند؛ اما انس که در میان آنان بود برنخاست. علی(ع) به او گفت: ای انس! تو آن روز در آنجا حضور داشتی، پس چرا برنخاستی و گواهی ندادی؟ انس گفت: ای امیرمؤمنان! پیر و فراموش‌کار شده‌ام. علی(ع) گفت: بار خدایا! اگر دروغ می‌گوید، او را به چنان پیسی گرفتار ساز که عمامه آن را نپوشاند. طلحة بن عمر گفته است: به خدا سوگند! پس از آن، پیسی میان دو چشم او را فراگرفت و من خود آن را دیدم[۲۱].

عثمان بن مطرف نیز روایت کرده است که در اواخر عمر انس، مردی از او درباره علی بن ابی طالب(ع) پرسید. انس گفت: پس از ماجرای صحن مسجد جامع کوفه سوگند یاد کرده‌ام که هیچ حدیثی درباره علی(ع) را پنهان نکنم، و به خدا سوگند، از پیامبر شما شنیدم که فرمود: علی(ع)در روز رستاخیز پیشگام و پیشوا و سرآمد همه پرهیزگاران است[۲۲].[۲۳].

ثابت بن قیس انصاری

در تاریخ الیعقوبی در بیان بیعت مردم با امیر مؤمنان(ع) آمده است که گروهی از انصار به پا خاستند و سخن گفتند و نخستین شخص، ثابت بن قیس بن شماس انصاری، خطیب انصار بود که گفت: ای امیرمؤمنان! کسانی در حکومت بر تو پیشی گرفتند؛ اما در دین بر تو سبقت نجستند، و اگر دیروز از تو پیش افتادند، امروز به آنها رسیدی. جایگاه تو بر کسی پوشیده نبود و آنان در آن‌چه نمی‌دانستند، نیازمند تو بودند و تو با دانش خویش به هیچ کس نیاز نداشتی[۲۴].[۲۵].

جابر بن عبدالله انصاری

امام باقر(ع) فرمود: از جابر بن عبدالله درباره علی(ع) پرسیده شد. جابر گفت: به خدا سوگند! او امیرمؤمنان و معیار آزمایش و شناخت منافقان است و شمشیر او پیمان‌شکنان، ستمکاران و از دین بیرون شدگان را نابود می‌کند[۲۶].

در فضائل الصحابه، تألیف احمد بن حنبل، از ابوزبیر روایت شده که گفت: از جابر پرسیدم: علی(ع) در میان شما چگونه بود؟ گفت: از بهترین انسان‌ها بود و ما منافقان را فقط از دشمنی آنها با علی(ع) می‌شناختیم[۲۷].

در تاریخ مدینة دمشق آمده است که درباره علی(ع) از جابر پرسیده شد، گفت: او برترین آفریدگان است، و دشمنش نمی‌دارد، مگر کسی که کافر باشد[۲۸].

محمد بن عبدالله بن عطیه عوفی گفته است: از جابر بن عبدالله پرسیدم: علی(ع) در میان شما چگونه مردی بود؟ گفت به خدا سوگند! بهترین آفریدگان پس از رسول خدا(ص) بود[۲۹]. جابر بن عبدالله انصاری در کوچه‌های شهر مدینه می‌گشت و می‌گفت: علی(ع) والاترین انسان است و هر که انکارش کند، کافر است. ای گروه مهاجران! فرزندان خود را بر دوستی علی(ع) بپرورانید و هر که از دوستی او سر باز زند، در کار مادرش جست‌وجو کنید[۳۰].

ابن ابی شیبه در کتاب المصنف روایت کرده است که عطیة بن سعد گفت: جابر بن عبدالله را ملاقات کردیم، در حالی که سخت سالخورده و ابروانش بر روی چشمانش فرو افتاده بود. به او گفتم: برای ما از علی بن ابی طالب(ع) بگو. با دستش ابروانش را بالا کشید و گفت: او بهترین آفریدگان است[۳۱].

از جابر روایت شده است که گفت: از رسول خدا(ص) سخنانی را درباره علی(ع) شنیده‌ام که اگر یکی از آنها در همه مردم وجود می‌داشت، برای برتری آنان بس بود: هر که من مولای اویم، علی مولای اوست. علی برای من، چون هارون برای موسی است. علی از من است و من از اویم. علی برای من چون جان من است. فرمانبری از او فرمانبری از من و سرپیچی از او، سرپیچی از من است. جنگ علی جنگ خدا، و صلح علی صلح خدا است. علی حجت خدا و حاکم او بر بندگان است. دوست داشتن علی، ایمان، و دشمن داشتن او کفر است. پیروان علی، حزب خدا، و دشمنان او حزب شیطانند. علی با حق، و حق با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. علی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است. هر که از علی کناره گیرد، از من کناره گرفته است و هر که از من کناره گیرد، از خدای عزوجل کناره گرفته است. شیعیان علی رستگاران روز رستاخیزند[۳۲].[۳۳].

حذیفة بن یمان

ابن ابی الحدید از حذیفة بن یمان روایت کرده است که گفت: روزگاری که ما شراب سنگ می‌نوشیدیم و سنگ می‌پرستیدیم، علی(ع) چهارده سال داشت و شب و روز با رسول خدا(ص) به نماز می‌ایستاد. در آن هنگام، قریشیان به رسول خدا(ص) دشنام می‌دادند و کسی جز علی(ع) از او دفاع نمی‌کرد[۳۴].

حذیفه در سال ۳۶ هجری در کوفه بیمار بود. چون خبر کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی(ع) به او رسید، گفت: مرا بیرون برید و مردم را برای نماز به مسجد فراخوانید. او را بر منبر نشاندند و پس از سپاس و ستایش خدا و درود بر پیامبر و آل او گفت: ای مردم! همگان با علی(ع) بیعت کرده‌اند و بر شما است که از خدا بپرهیزید و علی(ع) را یاری کنید. به خدا سوگند! او از آغاز تا انجام بر حق بوده، پس از پیامبر از همه گذشتگان و از همه آنان که تا روز رستاخیز خواهند آمد، بهتر و برتر است؛ سپس دست راست خویش را بر دست چپ نهاد و گفت: خدایا! گواه باش که با علی(ع) بیعت کردم، و تو را سپاس می‌گویم که مرا تا به امروز زنده بداشتی؛ آن‌گاه به دو پسرش صفوان و سعد گفت: مرا به خانه برید و شما با علی(ع) باشید؛ زیرا او جنگ‌هایی در پیش دارد که بسیاری از مردم در آنها کشته خواهند شد، و بکوشید تا با او به شهادت رسید؛ چراکه به خدا سوگند! علی(ع) بر حق و مخالف او بر باطل است. مسعودی می‌افزاید که حذیفه هفت روز پس از آن درگذشت[۳۵].

از ابو شریح روایت شده است که امام حسن(ع) با عمار به کوفه آمد و مردم را به یاری علی(ع) و رفتن نزد او فرا خواندند. حذیفه گفت: ای مردم! اینک حسن بن علی(ع) و عمار به کوفه آمده‌اند و شما را به یاری علی(ع) فرا می‌خوانند؛ پس هر که می‌خواهد امیرمؤمنان به حق و بر حق را دریابد، بر او است که به سوی علی بن ابی طالب(ع) بشتابد[۳۶].

هنگامی که نامه امیرمؤمنان(ع) به عمارمردم مدائن رسید، مردم گرد آمدند و حذیفه با آنان نماز خواند؛ سیس نامه علی(ع) را بر مردم قرائت کرد؛ آن‌گاه بر منبر رفت و خدا را ستایش کرد و بر محمد و آل او درود فرستاد؛ سپس گفت: سپاس و ستایش خدایی را که حق را زنده کرد و باطل را بمیراند و عدل و داد را بیاورد و ستم را منکوب و ستم‌کاران را سرکوب کرد. ای مردم! ولی شما خدا و رسول او و امیرمؤمنان بر حق و به حقند. علی(ع) بهترین شخص پس از رسول خدا(ص) است. او صاحب اختیار بر مردم از خود مردم و شایسته‌ترین آنان برای رهبری و نزدیک‌ترین آنها به راستی و درستی و رهیافته‌ترین مردم به عدل و داد است. او راهنماترین مردم، نزدیک‌ترین وسیله به خدا، و خویشاوندترین مردم با پیامبر خدا(ص) است؛ پس به فرمان او در آیید که پیش از هر کس دیگر اسلام آورد. او از همه داناتر و راهش از همه راه‌ها راست‌تر و ایمانش از همه پیش‌تر و بیش‌تر و یقین او از همه برتر، و نیکی‌اش از همه بیش‌تر است. او که پیشگام همه در جهاد و جایگاهش از همه والاتر، برادر رسول خدا(ص) و پسر عموی او و پدر حسن(ع) و حسین(ع) و شوی زهرای بتول(س)، سرور زنان جهان، است. پس ای مردم! برخیزید و بر کتاب خدا و سنت رسول با او بیعت کنید که خشنودی خدا و صلاح کار شما در این است. مردم همه برخاستند و همگان به نیکوترین وجه بیعت کردند. چون بیعت به پایان رسید، جوانی از مردم عجم، به نام مسلم که از موالی محمد بن عمارة بن تیهان (برادر ابوهیثم بن تیهان) بود، و شمشیری بر گردن آویخته داشت، به پاخاست و از دور فریاد برآورد که‌ای امیر! در آغاز سخن خود گفتی که ولی شما خدا و رسول او و امیرمؤمنان به حق و بر حقند. و این اشاره دارد که خلفای پیش از او، امیرمؤمنان به حق و بر حق نبوده‌اند. اینک که خداوند بر تو رحمت آورد، ما را (از حقیقت امر) آگاه کن و از ما پوشیده مدار؛ چراکه تو شاهد و ناظر بوده‌ای و ما غایب بوده‌ایم و خدا بر همه شما شاهد و ناظر است که چگونه امت را راه می‌نمایانید و چگونه از زبان پیامبر خود به راستی سخن می‌گویید. حذیفه گفت: ای مرد! اینک که پرسیدی و به جست‌وجو برآمدی گوش کن و آن‌چه را با تو می‌گویم دریاب. آنان که پیش از علی بن ابی طالب(ع) بر مسند خلافت نشستند و امیرالمؤمنین نامیده شدند، این نام را مردم بر آنها نهادند؛ اما علی بن ابی طالب(ع) را جبرئیل از سوی خدا به این نام نامید و پیامبر خود گواهی داد که جبرئیل بر او با عنوان امیرالمؤمنین سلام کرد، و اصحاب رسول خدا(ص) در زندگی او، علی(ع) را امیرالمؤمنین(ع) می‌خواندند[۳۷].[۳۸].

خزیمة بن ثابت انصاری

حاکم به نقل از اسود بن یزید نخعی می‌نویسد: چون با علی(ع) بر منبر رسول خدا(ص) بیعت شد، خزیمة بن ثابت انصاری جلو منبر ایستاد و این اشعار را خواند: إِذَا نَحْنُ بَايَعْنَا عَلِيّاً فَحَسْبُنَا *** أَبُو حَسَنٍ مِمَّا نَخَافُ مِنَ الْفِتَنِ‌ وَجَدْنَاهُ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ إِنَّهُ *** أَطَبُّ قُرَيْشٍ بِالْكِتَابِ وَ بِالسُّنَنِ‌ فَإِنَّ قُرَيْشاً لَا تَشُقُّ غُبَارَهُ *** إِذَا مَا جَرَى يَوْماً عَلَى ضُمَرِ الْبُدْنِ‌ وَ فِيهِ الَّذِي فِيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّهِ *** وَ مَا فِيهِمُ مِثْلُ الَّذِي فِيهِ مِنْ حُسْنٍ‌ چون با علی(ع) بیعت کردیم، ما را برای فتنه‌هایی که از آن بیم داریم، بسنده است. ما او را شایسته‌ترین و سزاوارترین مردم به ولایت بر مردم یافتیم؛ زیرا از همه قریشیان به قرآن و سنت‌ها آگاه‌تر است؛ زیرا چون قریشیان بر فراز اسب‌های میان باریک و بالابلند نشینند، هیچ کس به گرد برخاسته در راه آنان نمی‌رسد، و هر چه نیکی در قریشیان است، در علی نیز هست، و در آنها پاره‌ای از نیکی‌های علی وجود ندارد[۳۹].[۴۰].

سعد بن ابی وقاص

از عامر، پسر سعد بن ابی وقاص، نقل است که چون معاویه به دشنام دادن علی(ع) فرمان داد، سعد بن ابی وقاص از آن سرپیچید، معاویه از او پرسید: چه چیز تو را از دشنام دادن به علی باز می‌دارد؟ سعد گفت: تا سه سخنی را که رسول خدا(ص) به او گفت به یاد دارم، هرگز او را دشنام نخواهم داد؛ زیرا هر یک از این سه سخن نزد من، از رمه‌های شتران سرخ ارزنده‌تر و محبوب‌تر است: [یکی آن‌که] رسول خدا(ص) در یکی از غزوات خود، علی(ع) را در مدینه به جای خویش نهاد. علی(ع) به پیامبر گفت: ای رسول خدا! مرا با زنان و کودکان وا نهادی؟ رسول خدا(ص) فرمود: مگر خوش نداری برای من مانند هارون برای موسی باشی، جز آن‌که پس از من پیامبری نیست؟ [دیگر آن‌که] در جنگ خیبر از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌گفت: پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند. ما همه سر برکشیدیم [تا مگر یکی از ما را برگزیند؛ اما] فرمود: علی را نزد من بیاورید. علی(ع) را آوردند؛ در حالی که چشم درد داشت؛ پس با آب دهان خویش چشم علی(ع) را درمان کرد و پرچم را به او سپرد و خداوند به دست او خیبر را گشود.

[و سوم آن‌که] چون آیه ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...[۴۱] نازل شد، رسول خدا(ص)، علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) را نزد خود خواند؛ آن‌گاه فرمود: بار خدایا! اینان اهل بیت منند[۴۲].

نسائی از ابونجیح روایت کرده است که معاویه، از علی بن ابی طالب(ع) سخن به میان آورد. سعد بن ابی وقاص گفت: اگر یکی از سه ویژگی او از آن من می‌بود، آن را از آن چه خورشید بر آن می‌تابد بیش‌تر دوست می‌داشتم: یک. هنگامی که پیامبر خدا(ص) علی(ع) را از تبوک باز داشت، به او گفت: «آیا خوش نداری برای من مانند هارون برای موسی باشی، جز آن‌که پیامبری پس از من نخواهد بود؟». دو. در روز خیبر، پیامبر فرمود: «فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد که خدا و پیامبر او را دوست دارد و خدا و پیامبرش نیز وی را دوست دارند؛ مردی که در جنگ بر نمی‌تابد و خداوند، دژ دشمن را به دست او می‌گشاید». سه. اگر من داماد پیامبر و شوی دختر او می‌بودم و از او فرزند می‌داشتم، برایم از هر آن‌چه خورشید بر آن می‌تابد، بهتر بود[۴۳].

در کتاب تاریخ مدینة دمشق از حارث بن مالک روایت شده است که گفت: به مکه وارد شدم. سعدبن ابی وقاص را دیدم و از او پرسیدم: آیا در ستایش علی(ع) سخنی شنیده‌ای؟ سعد گفت: از علی(ع) چهار ویژگی را دیده‌ام که اگر یکی از آنها را می‌داشتم خرسندتر از آن بودم که دنیا از آن من می‌بود و به اندازه نوح در آن زنده می‌ماندم:

نخست: آن‌که رسول خدا(ص) ابوبکر را با سوره برائت به سوی مشرکان فرستاد و پس از یک روز و شب به علی(ع) فرمود: در پی ابوبکر برو و آن را از او بگیر و ابلاغ کن و ابوبکر را نزد من برگردان؛ چون ابوبکر بازگشت، گفت: ای رسول خدا! آیا عمل ناخوشایندی از من سر زده است؟ پیامبر فرمود: نه، کسی نباید آن را از سوی من ابلاغ کند، مگر خودم یا مردی از خودم، و به روایتی، یا کسی از اهل بیت من.

دوم: آن‌که با پیامبر در مسجد بودیم که که شبانه بر ما ندا شد: هر کس جز آل رسول خدا و آل علی، از مسجد بیرون رود؛ پس در حالی که پای افزارهای خود را می‌کشیدیم، بیرون رفتیم. چون صبح شد، عباس نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: ای پیامبر خدا! عموها و اصحاب خویش را از مسجد بیرون کردی و این پسر جوان را باقی گذاشتی؟ رسول خدا(ص) فرمود: این من نبودم که شما را بیرون کردم و این پسر جوان را نگه داشتم. همانا خداوند مرا به این کار فرمان داد.

سوم: آن‌که در روز غدیر خم، رسول خدا(ص) به پاخاست و (حکم خدا را) ابلاغ کرد؛ سپس فرمود: ای مردم! آیا من سزاوارتر از خود مؤمنان بر آنها نیستم؟ و این را سه بار پرسید. گفتند: آری، چنین است؛ پس گفت: ای علی! نزدیک آی، و دست او و دست خود را چنان بالا گرفت که سپیدی زیر بغل او را به چشم دیدم؛ آن‌گاه فرمود: هر که من مولای اویم علی مولای او است، و این را سه بار باز گفت.

چهارم: آن‌که رسول خدا(ص) سوار بر شتر سرخ خویش عازم جنگ شد و علی(ع) را به جای خود گذاشت. قریشیان از روی حسد گفتند: از آن رو علی را بر جا نهاده که بر او گران آمده است و همراهی او را خوش ندارد. چون این خبر به علی(ع) رسید، نزد پیامبر شتافت و رکاب شتر پیامبر را گرفت و گفت: قریشیان پنداشته‌اند که چون بر تو گران آمده‌ام و همراهی مرا خوش نداری، مرا جا گذاشته‌ای، و بگریست. رسول خدا(ص) فرمود تا ندا کردند و مردم گرد او آمدند؛ پس گفت: ای مردم! هیچ کس از شما نیست، مگر آن‌که وی را دوستی صمیمی و خالص است، و تو ای پسر ابوطالب! آیا نمی‌پسندی که برای من همانند هارون برای موسی باشی، جز آن‌که پس از من پیامبری نخواهد بود؟ پس علی(ع) گفت: از خدا و از رسول خدا(ص) خشنود و خرسند شدم[۴۴].

قیس بن حازم گفت: در مدینه بودم و در بازار می‌گشتم تا به احجارالزیت رسیدم. در آنجا گروهی را دیدم که پیرامون مردی سوار بر اسب گرد آمده‌اند و او علی بن ابی طالب(ع) را دشنام می‌گوید. ناگاه سعد بن ابی وقاص فرا رسید و نزدیک آنان ایستاد و گفت: این کیست؟ گفتند: مردی است که علی بن ابی طالب(ع) را دشنام می‌گوید. سعد پیش رفت تا نزدیک آن مرد رسید و گفت: ای مرد! چرا علی بن ابی طالب(ع) را دشنام می‌گویی؟ آیا او نخستین مردی نبود که مسلمان شد و با رسول خدا(ص) نماز گزارد؟ آیا زاهدترین و داناترین مردم نبود؟ و همچنان در ستایش علی(ع) سخن راند تا آنجا که گفت: آیا او داماد رسول خدا(ص) و شوی دختر او نبود؟ آیا در جنگ‌های رسول خدا(ص) پرچمدار او نبود؟ سپس به سوی قبله رو کرد و دست‌هایش را گشود و گفت: بار خدایا! این مرد، یکی از اولیای تو را دشنام می‌گوید؛ پس این جمع را پراکنده مکن تا قدرت خویش را به آنها بنمایانی. قیس گفت: به خدا سوگند! هنوز پراکنده نشده بودیم که پای اسبش پیچید و او را سرنگون بر روی سنگ‌ها انداخت؛ چنان‌که کاسه سرش شکافت و مرد[۴۵].[۴۶].

سلمان فارسی

از سلمان فارسی روایت شده است که می‌گفت: نخستین فرد از این امت که روز رستاخیز بر پیامبر وارد شود، همان است که پیش از همه ا اسلام آورد و او علی بن ابی طالب(ع) است[۴۷]. سلمان می‌گفت همیشه و همواره علی(ع) را دوست می‌دارم؛ زیرا به چشم خود دیدم که رسول خدا(ص) به او می‌فرمود: هر که تو را دوست بدارد دوستدار من است که مرا دوست بدارد دوستدار خدا است و آن‌که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد با خدا دشمنی ورزیده است[۴۸].

نیز از سلمان روایت شده است که گفت: رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «تو وصی من و جانشین من در خانواده من هستی چنان‌که هارون برای موسی بود»[۴۹].

در کتاب التدوین فی اخبار قزوین از احمد بن عبدالوهاب بن نجده، از مشایخ او، روایت شده است که در روز سقیفه، صحابه پیامبر نزد سلمان رفتند و به او گفتند: ای ابو عبدالله! مکانت تو در سالخوردگی و دینداری و نیکوکاری و مصاحبت با رسول خدا(ص) آشکار است؛ پس در این باره سخنی بگوی تا از تو جاودانه بماند. سلمان [به زبان مادری خود] گفت: «گویم اگر شنوند»؛ سپس فردای آن روز نزد آنان آمد. از او پرسیدند، ای ابو عبدالله چه کردی؟ گفت: «گفتم اگر به کار برید»؛ سپس این ابیات را خواند: مَا كُنْتُ أَحْسَبُ أَنَّ الْأَمْرَ مُنصْرِفٌ *** عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهُم عَنْ أَبِي حَسَنٍ *** أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى لِقِبْلَتِهِ *** وَ أَعْلَمَ النَّاسِ بِالْأَحْكَامِ وَ السُّنَنِ *** مَا فیِهِمُ مِنْ صُنُوفِ االْفَضْلِ یَجْمَعُهَا *** وَ لَيْسَ فِي الْقَوْمِ مَا فِيهِ مِنَ الْحَسَنِ گمان نداشتم که کار خلافت از بنی‌هاشم، و در میان آنها از ابوالحسن، بازگردانده شود. مگر او نخستین کسی نبود که به سوی قبله او نماز گزارد؟ و مگر او داناترین مردم به احکام و سنت‌ها نیست؟ او تمام فضایلی را که مردم دارند، یک‌جا دارد و مردم چیزی از نیکی‌های او را در خود ندارند. گفته‌اند که سلمان جز این، شعری نسروده است[۵۰].

شیخ مفید در الامالی از عیاض روایت کرده که امام علی(ع) بر گروهی گذشت که سلمان نیز در میان آنان بود؛ پس سلمان به دیگران رو کرد و گفت: به این مرد تمسک جویید که به خدا سوگند! جز او هیچ کس دیگر شما را از رازهای پیامبران آگاه نخواهد ساخت[۵۱].[۵۲].

عبدالله بن عباس

در کتاب تاریخ بغداد آمده است که عبدالله بن عباس در تفسیر آیه ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ[۵۳] گفت: مراد از فضل خدا، پیامبر، و مراد از رحمت خدا، علی(ع) است[۵۴].

نیز از ابن عباس روایت شده که گفت: علی(ع) چهار ویژگی دارد: او نخستین شخص از عرب و عجم است که با پیامبر به نماز ایستاد. او است که در هر جنگی، پرچم پیامبر را به دست داشت. او است که در روز مهراس[۵۵]، آن‌گاه که همه مردم گریختند، در کنار پیامبر ماند و او است که پیامبر را غسل داد و در قبر نهاد[۵۶].

ابن عباس می‌گفت: ما اصحاب پیامبر با یکدیگر می‌گفتیم که پیامبر با علی(ع) هفتاد عهد کرد که با هیچ کس دیگر نکرد[۵۷].

و باز از ابن عباس روایت شده که گفت: زنان نخواهند توانست فرزندی همانند امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) بیاورند[۵۸].

نسائی در خصائص امیرالمؤمنین به نقل از عمرو بن میمون آورده است که گفت: نزد ابن عباس نشسته بودم که چند تن رسیدند و گفتند: ای ابن عباس! یا با ما بیا و یا ایشان از مجلس بیرون روند. ابن عباس گفت، خود نزد شما می‌آیم، و این پیش از نابینا شدن او بود؛ پس نزد آنان رفت، و آنان سخن آغاز کردند، و نفهمیدیم چه گفتند؛ سپس ابن عباس در حالی که خاک از جامه‌اش می‌افشاند، نزد ما بازگشت و می‌گفت: وای، وای، اینها از مردی بد می‌گویند که ده ویژگی دارد: پیامبر درباره او فرموده است: فردا مردی را گسیل خواهم داشت که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، و خدا هرگز او را خوار نمی‌کند. چون رسول خدا(ص) این سخنان را گفت، کسانی سر برکشیدند [تا مگر آنان را گسیل دارد؛ اما] فرمود: علی بن ابی طالب کجا است؟ گفتند: در آسیاب است و آرد می‌کند. فرمود: از شما کسی نبود که آرد کند؟ سپس او را فرا خواند؛ در حالی که چشمش درد می‌کرد و درست نمی‌دید؛ پس رسول خدا(ص) در چشم او دمید؛ آن‌گاه سه بار پرچم را به جنبش درآورد و آن را به علی(ع) سپرد، و همان روز بود که علی(ع)، صفیه، دختر حی را به اسارت نزد رسول خدا(ص) آورد. [دیگر آن‌که] پیامبر، ابوبکر را فرستاد تا سوره برائت را بر مشرکان بخواند و در پی او، علی(ع) را فرستاد تا سوره را از او بازستاند. فرمود: این سوره را کسی نرساند، مگر مرد که او از من است و من از اویم.

[دیگر آن‌که] پیامبر به فرزندان عموی خویش گفت: کدامین از شما یاور من در دنیا و آخرت است؟ علی(ع) که در کنار پیامبر نشسته بود، پاسخ داد: من یاور تو در دنیا و آخرتم. علی(ع)، پس از خدیجه(س) نخستین کسی بود که اسلام آورد. پیامبر خدا(ص) جامه خویش را بر فراز سر علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) کشید و گفت: «همانا خداوند می‌خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه سازد»[۵۹].

علی(ع)، جان خود را بفروخت؛ آن‌گاه که جامه پیامبر را پوشید و در جای او خوابید. مشرکان به سوی رسول خدا(ص) سنگ پرتاب می‌کردند. ابوبکر فرا رسید و علی(ع) خوابیده بود و ابوبکر می‌پنداشت که او رسول خدا(ص) است. علی(ع) به او گفت، پیامبر خدا(ص) به سوی برء میمون رفته است، او را دریاب؛ پس ابوبکر برفت و با پیامبر درون غار پناه گرفت و [مشرکان] چنان‌که بر پیامبر سنگ می‌انداختند، بر علی(ع) نیز سنگ پرتاب می‌کردند و او ناله می‌کرد و سر خویش را در جامه فرو برده بود و بیرون نمی‌آورد تا آن‌که صبح شد پس سر خویش را برآورد.... پیامبر با مردم عازم تبوک شد. علی(ع) از او پرسید. آیا من هم با تو بیرون شوم؟ رسول خدا(ص) فرمود: نه. علی(ع) بگریست؛ پس رسول خدا(ص) به او گفت: آیا خوش نداری که برای من چون هارون برای موسی باشی، جز آن‌که تو پیامبر نیستی؟ درست نیست من بروم، مگر آن‌که تو جانشین من باشی. رسول خدا(ص) به او گفت: تو پس از من، ولی من بر هر مؤمنی. رسول خدا(ص)، درهای همه خانه‌هایی را که به مسجد باز می‌شد، بست، مگر در خانه علی(ع) را، و علی(ع) در هر حالی که بود، از مسجد می‌گذشت؛ زیرا راهی جز آن نداشت. رسول خدا(ص) فرمود: هر که من ولی اویم، علی نیز ولی او است[۶۰].

در تفسیر فرات از ابن عباس نقل شده که در وصف علی(ع) گفت: به خدا سوگند! علی(ع) چون ماه تابان، و شیر در کنام، فرات جوشان و خروشان، و بهار نورس بود؛ چنان‌که روشنی و درخشندگی او چون ماه، و دلیری و جرئتش چون شیر، بخشندگی‌اش چون نهر فرات، و سر سبزی و خرمی او همانند بهار بود، و زنان نخواهند توانست چون اویی- پس از پیامبر - بزایند، و به خدا سوگند! انسانی جنگاور چون او نه خود دیده‌ام و نه از کس شنیده‌ام[۶۱].

در کتاب مروج الذهب روایت شده که چون معاویه از ابن عباس درباره علی(ع) پرسید، پاسخ داد: خداوند از ابوالحسن خشنود باد! به خدا سوگند! علی(ع) نشانه و راهنمای حق و جایگاه تقوا و منزلگاه خرد، دریای کَرم و کوه دانش و گنجینه سربلندی بود. مردم را به بزرگراه راستی فرا می‌خواند. او بهترین مؤمنان و پرهیزگاران، فزون‌تر از همه آفریدگان، نیکوکردارتر از همه عالمیان و سخنورتر از همه گویندگان، جز پیامبران و نبی مصطفی بود. او است که به سوی هر دو قبله نماز گزارد، و آیا کسی چون او وجود دارد؟ علی(ع) پدر دو نوه رسول خدا(ص) است و هیچ بشری با او برابر نیست. او شوی بهترین زنان است و مگر برتر از اویی در خیال می‌گنجد؟ چشمان من همانند او را ندیده است و هرگز نخواهد دید. لعنت خدا و بندگان خدا تا روز فراخوان [= رستاخیر] بر عیب‌جو و غیبت‌گوی او باد! معاویه گفت: در ستایش پسر عموی خویش زیاده گفتی[۶۲].

از عیسی بن عبدالله، از پدرش و از جدش، روایت شده است که مردی به ابن عباس گفت: سبحان الله! فضایل علی(ع) چه بسیار است! گمان دارم که سه هزار فضیلت داشته باشد. ابن عباس گفت: چرا نمی‌گویی شمار فضایل او، به سی هزار نزدیک‌تر است![۶۳].

از سعید بن جبیر روایت شده که گفت، نزد عبدالله بن عباس رفتم و به او گفتم: ای پسر عموی رسول خدا! نزد تو آمده‌ام تا درباره علی بن ابی طالب(ع) و اختلاف مردم درباره او بپرسم. ابن عباس گفت: ای پسر جبیر آمده‌ای تا از من درباره بهترین آفریدگان خدا پس از محمد(ص) بپرسی؟ آمده‌ای درباره کسی بپرسی که فقط در یک شب بدر برای او سه هزار فضیلت بود. ای پسر جبیر! از من درباره وصی رسول خدا(ص) و وزیر و جانشین و مالک حوض و دارنده پرچم او و صاحب شفاعتش می‌پرسی؟ سوگند به آن‌که جان، ابن عباس در دست او است، اگر دریاهای جهان مرکب باشند، و درختان آن، قلم‌ها و ساکنان آن نویسندگان، و از روز آغاز آفرینش تا روز پایان جهان، به نوشتن فضایل علی(ع) بپردازند، به یک دهم آن‌چه خداوند تبارک و تعالی به او بخشیده، نخواهند رسید[۶۴]. ابن حنبل، محدث و فقیه بزرگ اهل سنت و پیشوای طایفه حنبلی، به نقل از ابوصالح آورده است که چون هنگام وفات عبدالله بن عباس فرا رسید، گفت: بار خدایا! با ولایت علی بن ابی طالب(ع) به آستان تو تقرب می‌جویم[۶۵].[۶۶].

عبدالله بن عمر بن خطاب

کثیر نواء از جمیع بن عمر روایت کرده که گفت، عبدالله بن عمر بن خطاب به من گفت: می‌خواهی از علی(ع) با تو سخن بگویم؟ گفتم: آری. گفت: نزد رسول خدا(ص) نشسته بودیم که فرمود: امروز پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که خدا و رسول خدا را دوست دارد، و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند. علی را نزد من فراخوانید. یکی از حاضران گفت: ای رسول خدا! چشمانش دردمند است و چیزی نمی‌بیند. پس جوانی دست علی(ع) را گرفت و او را نزد رسول خدا(ص) آورد. حضرت با آب دهان، چشم او را درمان کرد؛ سپس پرچم را به دست او داد و ما [به جنگ روانه شدیم و پیامبر خدا(ص) ما را مشایعت کرد، و سوگند به آن‌که جان من به دست او است، هنوز واپسین نفر ما به قلعه برنیامده بود که خداوند به دست نخستین ما، پیروزی را فرا رسانید.

باز گفت: می‌خواهی با تو از علی(ع) سخن بگویم؟ گفتم: آری. گفت: رسول خدا(ص) میان اصحاب خویش برادری افکند. ابوبکر را با عمر، و فلان را با فلان برادر کرد تا آن‌که علی(ع) بماند، و او مردی دلیر بود و هرگاه کاری را اراده می‌کرد، در آن پیش می‌رفت. [چون علی(ع) چنین دید] گفت: ای رسول خدا! من [بی‌برادر] ماندم. رسول خدا(ص) فرمود: خوش نداری که من برادر تو باشم. علی(ع) گفت: دارم. پیامبر فرمود: پس تو در دنیا و آخرت برادر من هستی. راوی می‌گوید، پرسیدم: تو به نقل این خبر از عبدالله بن عمر گواهی می‌دهی؟ گفت: آری، و سه بار به خدایی که جز او خدایی نیست، شهادت داد که این خبر را از عبدالله بن عمر شنیده است[۶۷]. ۵۱. از نافع، مولای ابن عمر، چنین نقل است که گفت: از عبدالله بن عمر پرسیدم: بهترین مردم پس از رسول خدا(ص) چه کسی است؟ ابن عمر گفت: تو را با این سخن چه کار؟ سپس افزود، استغفر الله، بهترین مردم پس از رسول خدا(ص) همان است که هر چه برای رسول خدا روا بود، برای او نیز روا بود و هر چه بر رسول خدا(ص) ناروا بود، بر او نیز ناروا بود. پرسیدم او کیست؟ گفت علی(ع)؛ زیرا پیامبر همه درهایی را که به مسجد باز می‌شد، به جز در خانه علی(ع) بست و به او گفت: در این مسجد تو را است، هر چه مرا است، و بر تو است، هر چه بر من است، و تو وارث و وصی من هستی. وام مرا می‌گزاری و وعده‌های مرا ادا می‌کنی و بر سنت من می‌کشی، و دروغگو است آن کس که بپندارد مرا دوست می‌دارد و تو را دشمن[۶۸].

نیز ابن عمر گفت: علی(ع) داناترین مردم به هر چیزی است که خداوند بر محمد(ص) فرو فرستاده است[۶۹].

سعد بن عبیده روایت کرده است که مردی به عبدالله بن عمر گفت: درباره علی چه می‌گویی که من او را دشمن می‌دارم. عبدالله بن عمر گفت: خدا تو را دشمن بدارد و من نیز تو را دشمن می‌دارم[۷۰].

از علاء بن عرار نقل شده که گفت: از ابن عمر درباره علی(ع) و عثمان پرسیده شد. گفت: از علی(ع) نپرسید؛ [بلکه] به جایگاه او نزد رسول خدا(ص) بنگرید؛ چراکه رسول خدا(ص) درهای خانه‌های ما را که به مسجد باز می‌شد، بست و در خانه علی(ع) را باز گذاشت؛ اما عثمان، در آن روز که دو سپاه به یکدیگر رسیدند، گناهی بزرگ کرد و خدا از او درگذشت، و او درباره شما گناهی کوچک‌تر از آن کرد و شما او را کشتید[۷۱].[۷۲].

عدی بن حاتم

مؤلف الامامة و السیاسه، در شرح اختلاف میان اصحاب امام علی(ع) بر سر ادامه جنگ صفین می‌نویسد: عدی بن حاتم برخاست و گفت: ای مردم! به خدا سوگند! اگر کسی جز علی(ع) ما را به جنگ اهل نماز فرا می‌خواند، از او نمی‌پذیرفتیم؛ اما او هرگز به کاری برنخاست، مگر آن‌که برهانی از خدا با خود داشت و در دست‌های او رشته‌ای از خدا بود. او در کار عثمان به شبهه ایستاد و با اهل جهل به سبب پیمان‌شکنی و با اهل شام به سبب ستم‌کاری جنگید. اینک در کار خود و کار او بنگرید و اگر او بر شما برتری دارد و شما بر او برتری ندارید، در برابرش سر تسلیم فرود آورید و اگر جز این است، نزاع کنید. به خدا سوگند! اگر داوری به علم به کتاب و سنت باشد، او داناترین مردم به این دو است، و اگر به اسلام باشد، او برادر رسول خدا و پیشگام و پیشوا در اسلام است، و اگر به زهد و عبادت باشد، او زاهدترین مردم و در عبادت، از همه پیش‌تر است، و اگر به خرد و سرشت باشد، او خردمندترین مردم و نیکو سرشت‌ترین آنها به شمار می‌رود، و اگر به شرف و بزرگواری باشد، او شریف‌ترین و بزرگوارترین مردم است[۷۳].

مسعودی در مروج الذهب آورده است که عدی بن حاتم معاویه را ملاقات کرد. معاویه به او گفت: پسرانت چه کردند؟ گفت: با علی(ع) کشته شدند. معاویه گفت: علی با تو به انصاف رفتار نکرد که فرزندان تو را به کشتن داد و فرزندان خویش را نگه داشت. عدی پاسخ داد: این من بودم که با علی(ع) به انصاف رفتار نکردم که او کشته شد و من زنده ماندم. معاویه گفت: از خون عثمان هنوز قطره‌ای مانده است که آن را جز خون یکی از اشراف یمن پاک نمی‌کند. عدی پاسخ داد: به خدا سوگند! هنوز همان دل‌هایی که با آنها تو را دشمن می‌داشتیم، در سینه‌هایمان می‌تپد و هنوز همان شمشیرها که با آنها با تو جنگیدیم، بر گردن‌های ما است، و بریده شدن گلوها و خفگی سینه‌هایمان بر ما آسان‌تر است از آن‌که سخنی به بدی درباره علی(ع) بشنویم[۷۴].[۷۵].

عمار بن یاسر

در کتاب الفتوح، سخنان عمار بن یاسر، به عمرو بن عاص در ماجرای جنگ صفین آمده است که به او گفت: تو ای دُم بریده! آیا ندانسته‌ای که پیامبر فرمود: هر که من مولای اویم، علی نیز مولای او است. بار خدایا! دوست بدار آن را که دوستش بدارد و دشمن بدار آن را که دشمنش بدارد، و یاری فرما آن را که به او یاری رساند و خوارگردان آن را که علی را واگذارد[۷۶]. از مالک بن اوس روایت شده که گفت: علی بن ابی طالب(ع)، بیش‌تر در وادی قنات به سر می‌برد. ما پس از نماز صبح در مسجد بودیم که ناگاه زبیر و طلحه نمایان شدند و در گوشه‌ای جدا از علی(ع) نشستند؛ سپس مروان و سعید و عبدالله بن زبیر و مسور بن مخرمه وارد شدند و نشستند. عمار بن یاسر به ابوهیثم بن تیهان و خالد بن زید، ابوایوب و ابوحیه و رفاعة بن رافع که در میان گروهی از اصحاب رسول خدا(ص) بودند، گفت: برخیزید و نزد این گروه زبیر و یارانش بروید؛ زیرا از آنان سخنانی در مخالفت با امامشان امیرمؤمنان(ع) و طعن بر او به ما رسیده است و گروهی مردم درشتخو و کینه‌توز گرد آنان جمع شده و بیم آن است که آنها را به کاری که نمی‌خواهند وا دارند.

همگی نزد طلحه و زبیر رفتیم و ابوهیثم به سخن پرداخت و گفت: شما دو تن سابقه‌ای دیرین در اسلام دارید و با امیرمؤمنان، خویشید. شنیده‌ایم که از وی به خشم آمده و او را نکوهیده‌اید. اینک اگر کاری خاص خود دارید، به امام خویش و پسر عمه خویش شکایت برید و اگر کار شما از روی نیک‌خواهی برای مسلمانان است، بشتابید و ما هم در کنار شما و مددکار شما خواهیم بود می‌دانید که بنی‌امیه هرگز نیکخواه شما نبوده‌اند و از دشمنی آنها با خود آگاهید، و شما هر دو در خون عثمان شرکت داشته‌اید. زبیر با شنیدن این سخنان خاموش ماند؛ ولی طلحه به سخن پرداخت و گفت: زبان از این سخنان ببندید. من آگاهم که در هر یک از شما غرضی است؛ آن‌گاه عمار به سخن پرداخت و پس از سپاس و ستایش خدا و درود بر رسول خدا گفت: شما دو یار رسول خدا(ص) هستید و با امام خویش بیعت کرده و طاعت و نیک‌خواهی او را پذیرفته‌اید و با او بر عمل به طاعت خدا و رسول او پیمان بسته‌اید که کتاب خدا را پیشوای ما بدارد، و اینک علی بن ابی طالب(ع) نفس خویش را از دنیا رها کرده و کتاب خدا را پیش روی آورده است؛ پس این خشم و غضب بر علی(ع) از چیست؟ خشم مردان باید درباره حق باشد. او را یاری کنید؛ خدا شما را یاری کند! بعد عبدالله بن زبیر به سخن آمد و گفت: ای ابویقظان، سخنان بیهوده گفتی! عمار به او پاسخ داد: ای تُرش‌رو، تو را به این چه کار! و گفت: تا او را از مسجد بیرون راندند؛ آن‌گاه زبیر به عمار رو کرد و گفت: ای ابویقظان! بر برادر زاده خود شتاب کردی؛ خدای بر تو رحمت آورد. عمار گفت: ای ابو عبدالله! تو را به خدا که سخن هر که را بینی، نشنوی؛ زیرا کسی از شما گروه مهاجران تباه نشد، مگر آن‌گاه که ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ را به کار خویش راه داد. زبیر گفت: معاذ الله که از آنها سخنی گوش کنیم. عمار گفت: ای ابوعبدالله! به خدا سوگند! اگر همگان با علی(ع) مخالفت کنند، من با او مخالفت نخواهم کرد و دست من همواره در دست او خواهد بود؛ زیرا علی(ع)، از آن هنگام که خداوند پیامبرش را برانگیخت، همیشه با حق بوده است و گواهی می‌دهم که بر هیچ کس روا نیست دیگری را بر علی(ع) مقدم بدارد[۷۷].

نیز از موسی بن عبدالله اسدی روایت شده که گفت: چون سپاه بصره شکسته شد، علی بن ابی طالب(ع) فرمود تا عایشه را در قصر ابی‌خلف جای دهند و چون عایشه به آن قصر آمد، عمار بن یاسر نزد او رفت و به او گفت: ای مادر! چگونه روا دیدی که پسران تو در دفاع از دینشان با شمشیر زده شوند؟ عایشه گفت: ای عمار! چون پیروز شده‌ای، از چند و چون کار می‌پرسی؟ عمار گفت: بینش من بیش از این است، به خدا سوگند! اگر ما را می‌زدید و وا پس می‌راندید تا آنجا که به نخلستان‌های هجر عقب می‌راندید، باز هم یقین داشتیم که بر حقیم و شما بر باطلید. عایشه گفت: تو چنین می‌پنداری ای عمار! از خدا بترس؛ زیرا پیر و کهنسال شده‌ای و استخوان‌هایت سست شده و عمرت پایان یافته و دین خویش را برای پسر ابوطالب بر باد داده‌ای. عمار گفت: به خدا سوگند! من از میان اصحاب رسول خدا(ص) برای خود گزینش کردم و علی(ع) را آگاه‌تر از همه به کتاب خدای عزوجل و داناترین آنان به تفسیر قرآن یافتم که حرمت قرآن را بیش از همه پاس می‌دارد و به سنت (رسول خدا) بیش از همه آگاهی دارد، این، افزون بر خویشی و نزدیکی او با رسول خدا، و عظمت آزمایش و رنج او در اسلام است؛ پس عایشه خاموش ماند[۷۸].[۷۹].

عمر بن خطاب

به نقل از عمر بن خطاب آمده است که می‌گفت: بار خدایا! مشکلی برایم پیش نیاور، مگر آن‌که ابوالحسن در کنارم باشد[۸۰]. مفاد این خبر در مناقب خوارزمی[۸۱] و نیز در انساب الاشراف بلاذری آمده است که عمر بن خطاب بارها گفته بود: بار خدایا! مرا با مشکلی روبه‌رو نفرما، مگر آن‌که پسر ابوطالب (برای گشودن آن) زنده باشد[۸۲].

در کتاب الکافی نیز این سخن معروف عمر آمده است که بارها می‌گفت: اگر علی نمی‌بود، عمر تباه می‌شد[۸۳]. ابن حنبل نیز در کتاب فضائل الصحابه به نقل از سعید بن مسیب آورده است: عمر از آن‌که با مشکلی روبه‌رو شود و علی(ع) برای گشایش آن نباشد، به خدا پناه می‌برد[۸۴]. نیز روایت شده که عمر بن خطاب به علی(ع) گفت: ای پسر ابوطالب! تو همواره نمایاننده هر شبهه و روشن‌گر هر حکم هستی[۸۵].

از امام صادق(ع) روایت شده که روزی عمر بن خطاب از کنار حجرالاسود می‌گذشت و گفت: ای سنگ! تو پاره سنگی هستی که نه سود می‌بخشی و نه زیان می‌رسانی، جز آن‌که رسول خدا تو را دوست می‌داشت و ما نیز تو را دوست می‌داریم؛ پس امیرمؤمنان(ع) فرمود: ای ابن خطاب! به خدا سوگند! خداوند در روز رستاخیز آن را به صورتی برخواهد انگیخت که یک زبان و دو لب داشته باشد و از برای هر کس که به او رسیده باشد، شهادت خواهد داد. او دست راست خداوند در زمین است که به وسیله آن با آفریدگان خویش بیعت می‌فرماید؛ پس عمر گفت: خدا ما را در شهری نگذارد که علی بن ابی طالب در آن نباشد[۸۶].

از ابوسعید خدری روایت شده که گفت: همراه با عمر بن خطاب حج گزاردیم و چون داخل در طواف شد، روی به حجرالاسود کرد و گفت: من می‌دانم که تو پاره سنگی هستی که نه سود می‌بخشی و نه زیان می‌رسانی و اگر ندیده بودم که رسول خدا تو را می‌بوسد، تو را نمی‌بوسیدم؛ سپس آن را بوسید. علی بن ابی طالب(ع) گفت: نه چنین است، ای امیرالمؤمنین! آن، هم سود می‌بخشد و هم زیان می‌رساند. عمر پرسید: این در کجای کتاب خدا است؟ علی(ع) فرمود، خدای عزوجل فرموده است: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى[۸۷]. خداوند آدم را بیافرید و پشت او را مسح کرد و از وی اقرار گرفت که او خدا و آنان بندگانند و از آنان عهدها و پیمان‌هایی گرفت و آن را بر پاره‌ای پوست نگاشت و این سنگ، دو چشم و یک زبان داشت؛ پس خداوند به او فرمود: دهان خود را بگشا؛ چون دهان خود را گشود، آن را در دهان او افکند و گفت: برای هر کس که به شایستگی نزد تو آید، در روز رستاخیر گواهی ده، و من خود از رسول خدا(ص) شنیدم که [می‌فرمود]: در روز رستاخیر، حجرالاسود را بیاورند؛ در حالی که زبانی سخنور داشته باشد و به سود هر کس که با اعتقاد به وحدانیت خداوند بر آن دست نهاده باشد، گواهی دهد، و چنین است ای امیرمؤمنان که هم سود می‌بخشد و هم زیان می‌رساند. عمر گفت: به خدا پناه می‌برم از آن‌که در میان مردمی باشم که تو ای ابوالحسن، در میان آنان نباشی[۸۸]. ۶۶ از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: دو اعرابی به داوری نزد عمر آمدند. عمر گفت: ای ابوالحسن، میان آنان داوری کن، و علی به زیان یکی از آنان حکم داد. محکوم به عمر گفت: ای امیرمؤمنان! آیا این مرد میان ما داوری می‌کند؟ عمر برجست و گریبان او را بگرفت و گفت: وای بر تو! می‌دانی این کیست؟ این مولای من و مولای همه مؤمنان است و هر که علی مولای او نباشد، در شمار مؤمنان نخواهد بود[۸۹].

ابن ابی الحدید در شرح نهج‌البلاغه می‌نویسد: علی(ع) در کنار عمر در مسجد نشسته بود و مردمی دیگر نزد آنان بودند. چون علی(ع) برخاست [و بیرون رفت]، یکی از حاضران به بدگویی از او پرداخت و کبر و خودستایی را بدو نسبت داد. عمر گفت: او را می‌سزد که تکبر ورزد. به خدا سوگند! اگر شمشیر او نبود، ستون اسلام بر افراشته نمی‌شد و بر پا نمی‌ایستاد، و افزون بر این، او قاضی‌ترین فرد امت و صاحب سابقه و شرف امت است[۹۰]. از شهر بن حوشب روایت شده که گفت: عمر هنگام تقسیم عطایا، از حسنین(ع) آغاز کرد. پسرش به او گفت: آن دو را بر من مقدم داشتی؛ در حالی که من همراهی پیامبر را در یافته و هجرت کرده‌ام. عمر گفت: خاموش باش که تو را مادری مباد! به خدا سوگند! پدر آنها از پدر تو و مادر آنها از مادر تو بهتر است[۹۱].

عروة بن زبیر گفته است: مردی در حضور عمر از علی(ع) بد گفت. عمر به او گفت: آیا صاحب این قبر را می‌شناسی؟ او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است و علی پسر ابو طالب پسر عبدالمطلب است؛ پس جز به نیکی از علی یاد مکن که اگر او را دشمن بداری، این را که در قبر خفته است آزرده کرده‌ای[۹۲]. عمر بن خطاب مردی را دید که به علی(ع) دشنام می‌داد. عمر به او گفت: تو را منافق می‌پندارم. همانا از رسول خدا(ص) شنیده‌ام که می‌گفت: علی برای من مانند هارون برای موسی است، جز آن‌که پس از من پیامبری نخواهد بود[۹۳].

نیز عمر می‌گفت: به علی سه ویژگی داده شده است که اگر یکی از آنها به من داده شده بود، برایم از شتران سرخ موی دوست داشتنی‌تر بود، پرسیدند: آن ویژگی‌ها چیست؟ گفت: ازدواج او با فاطمه، دختر رسول خدا(ص) و سکونت او در مسجد با رسول خدا که برای او روا بود هر آن‌چه بر رسول خدا روا بود، و سپردن پرچم به او در روز خیبر[۹۴].[۹۵].

عمرو بن حمق

از عبدالله بن شریک روایت شده که عمرو بن حمق به امیرمؤمنان(ع) گفت: ای امیرمؤمنان! من با تو به سبب خویشاوندی یا مالی که به من ببخشی، بیعت نکردم؛ بلکه به سبب پنج خصلت که در تو وجود دارد، بیعت کردم: تو پسر عم رسول خدا و نخستین کسی هستی که به او ایمان آورد. تو شُوی سرور زنان امت، فاطمه و دختر محمد(ص)، و پدر ذریه‌ای هستی که از رسول خدا در میان ما به یادگار مانده‌اند. تو بزرگ‌ترین جهاد کنندگان از مهاجران هستی؛ پس اگر در راه تقویت دوست تو و خوار کردن دشمنت ناگزیر بودم کوه‌های استوار را جابه‌جا کنم و آب دریاهای جوشان را برکشم، باز هم نمی‌پندارم همه حقی را که بر من داری، ادا کرده باشم. امیر مؤمنان(ع) گفت: بار خدایا! دلش را به نور تقوا روشن گردان و او را بر راه راست بدار. ای کاش در سپاه من صد تن همانند تو می‌بود![۹۶].[۹۷].

قثم بن عباس

از ابواسحاق روایت شده که گفت: از قتم بن عباس، پسر عموی علی(ع) پرسیدم: چگونه بود که علی وارث رسول خدا(ص) شد و شما نشدید؟ قثم پاسخ داد: زیرا او نخستین کسی از ما بود که به پیامبر پیوست و پیوند او با رسول خدا از همه ما استوارتر بود[۹۸].

نیز در تاریخ مدینة دمشق از اسماعیل بن ابی خالد روایت شده که گفت: از قثم پرسیدم: چرا علی نزد رسول خدا(ص) منزلتی داشت که عباس نداشت؟ گفت: علی نخستین کس از ما بود که به رسول خدا پیوست و پیوند او با آن حضرت از همه ما استوارتر بود[۹۹].[۱۰۰].

قیس بن سعد بن عباده

هنگامی که قیس بن سعد بن عباده با سپاه در راه صفین بود، این اشعار را سرود و خواند: وَ عَلِيٌّ إِمَامُنَا وَ إِمَامٌ *** لِسِوَانَا أَتَى بِهِ التَّنْزِيلُ‌ يَوْمَ قَالَ النَّبِيُّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ *** فَهَذَا مَوْلَاهُ خَطْبٌ جَلِيلُ‌ إِنَّمَا قَالَهُ النَّبِيُّ عَلَى الْأُمَّةِ *** حَتْماً مَا فِيهِ قَالٌ وَ قِيلُ علی پیشوای ما و پیشوای دیگران است و این حکم را قرآن آورده است؛ آن روز که پیامبر گفت: هر که من مولای اویم، پس علی مولای اوست، کاری بس بزرگ کرد و این سخن را پیامبر به یقین بر امت فرمود، و در آن جای گفت‌وگوی نیست[۱۰۱].

روزی معاویه به قیس بن سعد گفت: خدا ابا الحسن را رحمت کند که مردی سرخوش و خندان و شوخ بود. قیس گفت: آری، رسول خدا(ص) شوخی می‌کرد و به اصحاب خویش لبخند می‌زد. من چنین گمان می‌برم که تو در پی سود خود هستی، و او را عیب می‌گویی، همانا سوگند به خدا که علی(ع) با آن خوش‌رویی و سرخوشی از شیر ژیان گرسنه مهیب‌تر بود، و این مهابت او از تقوای وی بود؛ البته نه چنان هیبتی که تو در چشم اراذل شام داری[۱۰۲].[۱۰۳].

منابع

پانویس

  1. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۲۹۷.
  2. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد ج۱۳، ص۱۸۶ ش ۷۱۶۵؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۲۵ و ۱۲۴؛ طبری، محمد بن علی، بشارة المصطفی، ص۱۴۶؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۶.
  3. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۲۹۷.
  4. شیخ مفید، الامالی، ص۶، ح ۱۵۵؛بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۶، ص۲۷۴، ش ۱۱۹۲۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۱۱.
  5. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۲۹۸.
  6. اصفهانی، ابونعیم، تاریخ اصبهان، ج۲، ص۳۳۸.
  7. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۱۱.
  8. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۶۱.
  9. شریف مرتضی،الفصول المختاره، ص۲۶۵.
  10. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۲۹۹.
  11. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲ ص۲۶۵؛ خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۶۹، ح ۴۳.
  12. ابن طاووس حلی، سید رضی الدین علی، الیقین، ص۱۴۴، ح ۱۲.
  13. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۱.
  14. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۱، شماره ۸۳۶۹.
  15. کراچکی، ابوالفتح محمد بن علی، کنزالفوائد، ج۲، ص۶۷.
  16. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۰.
  17. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۱۰.
  18. شیخ طوسی، الامالی، ص۶۰۸، ح ۱۲۵۵.
  19. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۲.
  20. شیخ طوسی، الامالی، ص۲۳۲، ح ۴۱۱.
  21. علامه امینی، الغدیر، ج۱، ص۳۹۴ - ۳۸۸، به نقل از: ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۲۱۸؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۵۶.
  22. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۴.
  23. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۲.
  24. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.
  25. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۳.
  26. ابن طاووس، سید رضی الدین، الیقین، ص۲۷۰، ح ۹۴.
  27. ابن حنبل، احمد، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۷۲، ح ۱۱۴۶.
  28. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ۳۷۳.
  29. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۸.
  30. شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۴۹۳، ح ۴۷۴۴.
  31. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۵۰۴.
  32. شیخ صدوق، الامالی، ص۱۴۹، ح ۱۴۶.
  33. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۴.
  34. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۳، ص۲۳۴.
  35. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۹۴.
  36. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۶.
  37. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، ص۳۲۲.
  38. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۵.
  39. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۴، ش ۴۵۵۹.
  40. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۸.
  41. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  42. مسلم بن حجاج، الصحیح، ج۴، ص۱۸۷۱، ح ۳۲.
  43. نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین، ج۲۳۳، ص۱۲۶.
  44. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۱۱۶.
  45. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶.
  46. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۰۸.
  47. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۵۰۳.
  48. شیخ طوسی، الامالی، ص۱۳۳، ح ۲۱۳ و ص۳۵۲، ح ۷۲۸.
  49. شیخ طوسی، رجال الکشی (اختیار معرفة الرجال)، ج۱، ص۷۹، ش ۴۷.
  50. رافعی قزوینی، ابو القاسم عبدالکریم بن محمد، التدوین فی اخبار قزوین، ج۱، ص۷۹ و ۷۸.
  51. شیخ مفید، الامالی، ص۶، ح۳۵۴.
  52. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۱۱.
  53. «بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی» سوره یونس، آیه ۵۸.
  54. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۱۵، ش۳۳۶۵.
  55. نام چشمه‌ای در کوه احد است که جنگ احد در آنجا رخ داد.
  56. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۷۲.
  57. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۹۱.
  58. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۶۰.
  59. ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  60. نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیر المؤمنین، ص٧۰، ح۲۳.
  61. فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۴۳۱، ح۵۶۹.
  62. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶۰.
  63. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۳، ح۳۳.
  64. شیخ صدوق، الامالی، ص۴۹۲، ح۶۷۰.
  65. ابن حنبل، احمد، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۶۲، ش۱۱۲۹.
  66. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۱۲.
  67. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۹۶.
  68. ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب، ص۲۶۱، ح۳۰۹.
  69. حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج۱، ص۳۹، ح۲۹.
  70. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۱۴.
  71. ابن حنبل، احمد، فضائل الصحابه، ج۲، ص۳۸، ش۱۱۶۶.
  72. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۱۶.
  73. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۵۹۵.
  74. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۳.
  75. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۱۸.
  76. ابن اعثم، احمد، الفتوح، ج۳، ص۷۷.
  77. شیخ طوسی، الامالی، ص۷۳۰، ح۱۵۳۰.
  78. شیخ طوسی، الامالی، ص۱۴۳. ح۲۳۳.
  79. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۱۹.
  80. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۵۳، ص۳۵.
  81. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۹۷، ح۹۸.
  82. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۵۱.
  83. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۷، ص۴۲۴.
  84. ابن حنبل، احمد، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۴۷.
  85. متقی هندی، کنزالعمال، ج۵، ص۸۳۴.
  86. شیخ صدوق، علل الشرائع، ص۸، ح۴۲۶.
  87. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، زاده‌های آنها را برآورد و از آنان بر خودشان گواهی گرفت که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی می‌دهیم» سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
  88. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۶۲۸.
  89. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، ص۱۶۱، ح۱۹۱.
  90. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۸۲ به نقل از: انباری، ابوبکر، الامالی.
  91. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۷۱.
  92. ابن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص۶۴۱.
  93. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۵۳.
  94. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۵.
  95. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۲۱.
  96. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص١۵٣.
  97. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۲۴.
  98. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۶.
  99. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۹۲.
  100. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۲۴.
  101. شریف مرتضی، الفصول المختاره، ص۲۹۱.
  102. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵.
  103. الهامی، داوود، مقاله «امام علی در نگاه صحابه»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۲۵.