راه تعیین امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۱۹۲: خط ۱۹۲:


== نظریه [[مذاهب اهل سنت]] درباره [[راه تعیین امام]] ==
== نظریه [[مذاهب اهل سنت]] درباره [[راه تعیین امام]] ==
{{اصلی|راه تعیین امام از دیدگاه اهل سنت}}
تمام فرق [[اهل سنت]] جز اندکی، [[وجود امام]] را در [[جامعه]] امری ضروری می‌دانند. بر این اساس معتقدند [[اطاعت از امام]] منتخب [[واجب]] است<ref>{{عربی|فقال جمهور أصحابنا من المتکلمین و الفقهاء، مع الشیعة و الخوارج و أکثر المعتزلة، بوجوب الإمامة و إنها فرض واجب إتباع المنصوب له... و خالفهم شرذمة من القدریة کأبی بکر الأصم و هشام الفوطی‏}}، تفتازانی، أصول الإیمان، ص۲۱۶.</ref>. از دیدگاه آنها [[امامت]] به معنای [[جانشینی پیامبر]] است که [[وظیفه]] او برپا داشتن [[قوانین]] [[شریعت]] و [[حفظ اسلام]] است<ref>{{عربی|و الحق أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول {{صل}} فی إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، علی وجه یجب اتّباعه علی کافة الأمة}}، آمدی، ‌ سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏۵، ص۱۲۱.</ref>. برپایه این تعریف، امامت مساوی با [[خلافت]] خواهد بود. از این رو، ‌ در بحث [[تعیین امام]]، مقصود از «[[امام]]» همان [[خلیفه]] است. از آنجایی‌که آنها به امامت و [[خلافت الهی]] [[معتقد]] نیستند، [[تعیین خلیفه]] و امام را انتخابی می‌دانند؛ چون نصی از سوی [[خداوند]] و همچنین [[پیامبر]] در این مورد وارد نشده است و پیامبر تعیین خلیفه را به [[انتخاب]] [[امت]] واگذارده است<ref>{{عربی|فقال الجمهور الأعظم من أصحابنا و من المعتزلة و الخوارج و النجاریة أن طریق ثبوتها الاختیار من الأمة باجتهاد أهل الاجتهاد منهم و اختیارهم من یصلح لها. و کان جائزا ثبوتها بالنص غیر أن النص لم یرد فیها علی واحد بعینه فصارت الأمة فیها إلی الاختیار}}، بغدادی عبد القادر، أصول الإیمان، ص۲۲۲.</ref>.
تمام فرق [[اهل سنت]] جز اندکی، [[وجود امام]] را در [[جامعه]] امری ضروری می‌دانند. بر این اساس معتقدند [[اطاعت از امام]] منتخب [[واجب]] است<ref>{{عربی|فقال جمهور أصحابنا من المتکلمین و الفقهاء، مع الشیعة و الخوارج و أکثر المعتزلة، بوجوب الإمامة و إنها فرض واجب إتباع المنصوب له... و خالفهم شرذمة من القدریة کأبی بکر الأصم و هشام الفوطی‏}}، تفتازانی، أصول الإیمان، ص۲۱۶.</ref>. از دیدگاه آنها [[امامت]] به معنای [[جانشینی پیامبر]] است که [[وظیفه]] او برپا داشتن [[قوانین]] [[شریعت]] و [[حفظ اسلام]] است<ref>{{عربی|و الحق أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول {{صل}} فی إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، علی وجه یجب اتّباعه علی کافة الأمة}}، آمدی، ‌ سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏۵، ص۱۲۱.</ref>. برپایه این تعریف، امامت مساوی با [[خلافت]] خواهد بود. از این رو، ‌ در بحث [[تعیین امام]]، مقصود از «[[امام]]» همان [[خلیفه]] است. از آنجایی‌که آنها به امامت و [[خلافت الهی]] [[معتقد]] نیستند، [[تعیین خلیفه]] و امام را انتخابی می‌دانند؛ چون نصی از سوی [[خداوند]] و همچنین [[پیامبر]] در این مورد وارد نشده است و پیامبر تعیین خلیفه را به [[انتخاب]] [[امت]] واگذارده است<ref>{{عربی|فقال الجمهور الأعظم من أصحابنا و من المعتزلة و الخوارج و النجاریة أن طریق ثبوتها الاختیار من الأمة باجتهاد أهل الاجتهاد منهم و اختیارهم من یصلح لها. و کان جائزا ثبوتها بالنص غیر أن النص لم یرد فیها علی واحد بعینه فصارت الأمة فیها إلی الاختیار}}، بغدادی عبد القادر، أصول الإیمان، ص۲۲۲.</ref>.



نسخهٔ ‏۱۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۷

«راه تعیین امام»، از مهمترین مباحث امامت در میان متکلمان فریقین است. شیعیان با تمام نحله‌ها و فرقی که دارند، معتقدند تنها راه تعیین امام، «نص» از سوی خداوند و پیامبر (ص) است؛ اما سایر فرق اسلامی، پنج راه برای تعیین امام ذکر کرده‌اند: اجماع، استخلاف یا انتصاب، شورا، بیعت، قهر و غلبه. دیدگاه شیعیان در حوزه امامت عامه و خاصه، مستند به آیات و روایات صحیح است؛ اما ادله اهل سنت جز امور و روش انجام شده در صدر اسلام توسط خلفا و مسلمانان و یا خلفای جور، چیزی دیگری نیست.

مقدمه

یکی از مباحث کلی اختلافی امامت، بحث در موضوع «راه تعیین امام» است. امت اسلامی اتفاق دارند بر اینکه فراهم بودن صلاحیت داشتن برای امامت و اجتماع شرایط، جهت تحقق و تعیّن یافتن امامت در فرد خاص، کافی نیست؛ بلکه تحقق و تعیّن امامت در او، نیازمند عوامل دیگری است که امامت به آن منعقد می‌شود. برخی از این طرق، مورد اتفاق و برخی اختلافی است[۱] و این راه‌ها عبارت‌اند از: نص، بیعت و دعوت[۲]. متکلمان، موارد نامبرده را «راه ثبوت امامت یا راه تعیین امام» نامیده‌اند. البته طریق ارث[۳] و قهر و غلبه[۴] را نیز از راه‌های تعیین امام ذکر کرده‌اند.

دیدگاه امامیه

شیعیان امامیه به دلیل اینکه امامت را در امتداد «نبوت» می‌دانند، معقتدند تعیین و نصب امام تنها در محدوده اختیار خداوند متعال است که تنها از طریق «نص نبوی» اعلام می‌شود؛ زیرا یکی از شرایط امام، عصمت است و بر عصمت امام که امر باطنی و درونی است تنها خداوند آگاهی دارد. از این رو، ‌ امامِ‌ معصومِ شایسته این مقام، باید از سوی خداوند معین و منصوب گردد[۵].

نص تعیین امام نیز گاهی قولی است و گاهی فعلی. اظهار معجزه، از قسم نص فعلی است که برخی اوقات از سوی امام برای اثبات امامت رخ می‌دهد[۶]. به همین جهت برخی عالمان امامیه اظهار معجزه را یکی از راه‌های تعیین امام[۷] و برخی آن را قائم مقام نص قولی برشمرده‌اند[۸]. براساس این قول، راه اصلی تشخیص امام نص شرعی است، ولی در مواردی نیز معجزه می‌تواند راهگشا باشد؛ به این معنا که وقتی خداوند معجزه را در اختیار مدعی امامت قرار می‌دهد، ادعای او را تأیید کرده است.

نصب الهی امام از طریق نص قولی، با چند صورت محقق می‌شود: نص قرآنی؛ نص پیامبر و نص امام پیشین.

اقسام نصوص امامت عامه و خاصه

نصوص تعیین امام را می‌توان در یک تقسیم‌بندی در قالب دو گروه معرفی کرد:

  1. گروه اول: نصوص تعیین امامت عامه عبارت‌اند از: ادله عقلی، آیات و روایاتی که نصب الهی امام را بدون دست گذاشتن روی مصداق، بیان می‌کنند.
  2. گروه دوم: نصوص تعیین امامت خاصه عبارت‌اند از: ادله آیات و روایاتی که بر تعیین امام به صورت مشخص، دلالت دارند[۹]. ذکر این نکته ضروری است که امامت عامه و خاصه در برخی ادله، همانند ادله عقلی مشترکند.

ادله دیدگاه امامیه

عالمان امامیه جهت اثبات نصب الهی امامت، به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند:

ادله عقلی

برخی ادله عقلی نصب الهی امامت از این قرار است:

قاعده لطف

«حکمت، جود و کرم و عدالت الهی»، ‌ از مبانی سه‌گانه قاعده لطف است که بر ضرورت نصب امامت عامه دلالت دارند. «حکمت الهی» اقتضا دارد که خداوند تکالیف خویش را با لطف ـ چیزی که مکلف را به طاعت نزدیک و از نافرمانی دور می‌سازد ـ همراه سازد و گرنه غرض وی از تکلیف حاصل نخواهد شد. بر اساس حکمت الهی نصب امام، لطفی از خداوند در اجرای واجبات و تکالیف شرعی است و چنین لطفی با ویژگی‌های یاد شده به مقتضای حکمت الهی واجب است پس تا زمانی‌که تکلیف موجود باشد، ‌ نصب الهی امام بر خداوند واجب است[۱۰]. خواجه نصیرالدین طوسی در عبارت کوتاهی می‌گوید: "امامت لطف است و لطف بر اساس حکمت بر خداوند واجب است پس نصب امام بر مبنای حکمت الهی واجب است"[۱۱].

شیخ مفید وجوب لطف را براساس «جود و کرم الهی» این‌گونه بیان می‌کند: "لطفی را که قائلین به آن، معتقد به وجوب آن هستند، به‌خاطر جود و کرم الهی واجب است، نه از این نظر که خداوند عدل واجب ساخته است و اگر لطف نداشته باشد ظالم است[۱۲]. توضیح این است که فراهم نمودن اسباب و شرایطی که مکلفان را در عمل به احکام الهی ترغیب می‎نماید و آنان را از معصیت دور می‎سازد، مصداق جود و کرم خداوند در حق مکلفان است و ترک جود و کرم بر خداوند نقض و محال است، پس عمل به لطف واجب است.

براساس «عدل الهی» نیز می‌توان برهان لطف را این‌گونه تقریر کرد: "از آنجایی‌که خداوند عادل است و همۀ افعال خداوند پسندیده و نیکو بوده و از قبایح و ترک چیزی که به مقتضای حکمتش لازم باشد، پیراسته است[۱۳]، نصب امام نیز از افعال پسندیده‌‌ای است که آن را به مقتضای حکمتش انجام داده است. عدل با این تفسیر، مساوی با حکمت است که می‌توان قاعده لطف را براساس آن تقریر کرد[۱۴].

برهان عنایت

«برهان عنایت» یکی از دلائل عقلی نصب امام است که فلاسفه و عرفاء در باره آن بحث کرده‌اند. طرح این بحث در حکمت و فلسفه بر این حقیقت دلالت می‌کند که نصب امام در اندیشه همگانی و فرامذهبی در جامعه فکری انسانی است؛ زیرا روش عقلی و فلسفی، ویژه هیچ دین و گرایش فکری نیست[۱۵].

در اصطلاح حکماء تعریفاتی گوناگونی از آن ارائه شده است.

  1. بر اساس تعریف شیخ الرئیس ابن سینا، عنایت عبارت از این است که واجب الوجود بذاته، تعقل کند، اعضای جسم انسان چگونه باشد، حرکت آسمان چه سان باشد تا به گونه‌ بهتر باشد و نظام خیر در آنها موجود باشد. این تعقل علم الهی به دنبال هیچگونه شوقی و یا خواستی یا هدفی غیر از توجه به خویش نیست[۱۶].
  2. شیخ اشراق می‌گوید: "عنایت، احاطه حق تعالی است به چگونگی نظام کل و به آنچه تمام این مجموعه بر آن باشد"[۱۷].
  3. فخررازی می‌گوید: "عنایت یعنی علم خداوند به این که «اشیاء» بر چه حالی باشند تا به بهترین و کامل‌ترین وجه واقع شوند"[۱۸].

عنایت در عرفان به معنای علم الهی به مصالح امور بندگان و نظام وجودی جهان است؛ عنایتی که اسباب رسیدن به کمال را برای بنده فراهم می‌کند[۱۹].

بنابراین، عنایت همان علم خداوند متعال به نظام وجودی احسن و اکمل است و این علم مستلزم این است که وجود امکانی بر بهترین وجه آفریده شود[۲۰].

جمع‌بندی سخنان این می‌شود که «عنایت» یعنی اعتنا داشتن و کوشش کردن و همت گماردن به اینکه کار به بهترین وجه انجام پذیرد و هیچ نقطه از نقاط آن و لو اندک و جزئی از هیچ جهتی مبهم باقی نماند و مورد غفلت قرار نگیرد.

برهان عنایت، به علم و فعل خداوند تعلق می‌گیرد که از آن به عنایت علمی و عنایت فعلی تعبیر شده است. مراد از عنایت در فعل الهی آن است که خداوند نظام تکوین را در کمال حسن و اتقان و جمال و زیبایی آفریده است. از اینجا می‌توان پی‌برد که عنایت خداوند به نظام تشریع بیشتر از عنایت او نسبت به نظام تکوین است؛ زیرا همۀ تشریعیات و تکوینیات برای استکمال انسان است. و رسیدن به کمال نهایی انسان اقتضا می‌کند که پیامبرانی را برانگیزد و پس از پیامبر خاتم (ص) نیز امامی که هدایت و راهنمایی بشریت را برعهده بگیرد، منصوب نماید. بنابراین، عنایت الهی به بقاء نظام احسن و سعادت و تکامل انسان‌ها مقتضی ضرورت وجود و نصب امام از سوی خداوند است.

جامعیت دین

بدون تردید، اسلام دین جامع است و کامل‌ترین قوانین الهی را دارد که گستره آن، شامل موضوعات احکام عبادی، اعتقادی، اخلاقی، مسائل سیاسی، و مباحث دنیوی و اخری بشر است. مسألۀ رهبری امت اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) از مهمترین مسائل سیاسی ـ اعتقادی است که به اعتقاد شیعیان، خداوند متعال جهت اکمال دین و جامعیت آن، اقدام به نصب امام نموده‌ و از سوی پیامبر نیز معرفی گردیده است؛ چون اکمال دین بدون نصب و تعیین آن متصور نیست و پیامبر در معرفی و ابلاغ امر امامت فروگذار نکرده است[۲۱]؛ چنانچه امام رضا (ع) در ضمن روایت طولانی فرموده است: "و امر امامت، تمام کننده دین است و پیامبر رحلت نکرد تا اینکه برای امتش معارف دینشان را روشن کرد و راهشان را مشخص نمود و آنان را در راه حق نهاد و علی را برایشان به هبری و امامت منصوب کرد و هیچ چیزی را که امت بدان نیازمند باشد، ترک نکرد، جز ‌آنکه روشنش ساخت. پس کسی که گمان کند خداوند دینش را کامل نکرده، کتاب خدا را رد کرده و کسی‌که قرآن را رد کند، کافر است[۲۲].

برهان واسطه فیض

از آنجایی که عالَم امکان بر اساس علت و معلول آفریده شده، افاضۀ فیض الهی بر موجودات امکانی، بدون واسطه صورت نمی‌گیرد. خود این واسطه نیز از فیوضات الهی است که عالم خلق و تکوین و نیز هدایت و تشریع جهت اخذ فیض ربانی، نیازمند اوست. مصداق این واسطۀ فیض در عالم تشریع، نفوس پاکی است که شایستگی دریافت فیوضات الهی را در رساندن آن به عالم وجود، دارند. این واسطه، در شخص پیامبر اکرم (ص) یعنی مرتبه کامل ولایت و رسالت، جلوه کرد و بعد از ایشان، در وجود مبارک امامان (ع) رخ نمود. بنابراین، وجود امام به عنوان واسطه فیض در نظام تکوین و تشریع و تعیین او از سوی خداوند، ناگزیر است[۲۳].

اظهار معجزه

یکی از براهین عقلی اثبات الهی امامت، «معجزه‌» است که از دیدگاه برخی متکلمان امامیه از راه‌های تعیین امام محسوب می‌شود[۲۴] و قائم مقام نص قولی است[۲۵]. معجزه، همان‌گونه که برهان عقلی بر صدق مدعی نبوت است، برهان عقلی بر صدق مدعی امامت نیز محسوب می‌شود[۲۶].

معجزه، با راستگویی شخصی ملازمه دارد که با زبان حال یا قال مدعی مقام و منصبی الهی است؛ هرگاه آن مقام و منصب، نبوت باشد، معجزه، راستگویی مدعی نبوت را اثبات می‌کند و هرگاه آن مقام و منصب، امامت باشد، معجزه، راستگویی مدعی امامت را اثبات می‌کند و هرگاه آن مقام و منصب، ولایت و قرب معنوی در پیشگاه الهی باشد، معجزه، راستگویی مدعی آن را اثبات می‌کند[۲۷].

ادله نقلی

در آیات و روایات نیز ادله فراوانی بر نصب الهی امام وجود دارد که برخی آنها امامت عامه و برخی امامت خاصه را اثبات می‌کنند.

ادله قرآنی
آیه: ﴿مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ

﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۲۸]؛ کلمه‌ «ما» در ﴿مَا كَانَ، ‌ اگر نافیه باشد، از جمله ماقبلش جدا معنا می‌شود‌؛ یعنی پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و برمی‌گزیند و برای انسان‌ها اختیاری نیست. اگر این کلمه موصوله باشد؛ با جمله قبل پیوند دارد و معنا این می‌شود: پروردگار تو هرچه را بخواهد می‌آفریند و آنچه را برای انسان‌ها خیر و مصلحت دارد برمی‌گزیند[۲۹]. بدون تردید، مسأله نبوت و امامت و رهبری جامعه، از مصادیق «خیر و مصلحت» است که براساس آیه، گزینش و انتخاب آن، در اختیار خداوند است. این معنا از روایات، قابل اثبات است که در آنها جمله ﴿وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ به امر نبوت و امامت تفسیر شده است[۳۰].

این آیه را وقتی در کنار آیه دیگر قرار دهیم معنا و مقصود آن بیشتر روشن می‌شود: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا[۳۱]، بر اساس این آیات، نصب و انتخاب پیامبر و امام از سوی خداوند امری واضح و روشن است؛ از این رو، عالمان امامیه با استناد به آیه مورد بحث، بر اثبات نصب الهی امامت، استدلال کرده‌اند[۳۲].

آیه ابتلاء

آیه ابتلاء، یکی از آیاتی است ‌که نصب الهی امامت را بیان می‌کند: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۳۳].

یکی از دلالت‌های آیه، اثبات نصب الهی حضرت ابراهیم به مقام امامت پس از نیل به مقام نبوت است. این دلالت از هر دو قسمت آیه استفاده می‌شود؛ قسمت نخست آیه بیان می‌کند که حضرت ابراهیم (ع) پس از موفقیت در آزمون الهی، از سوی خداوند به مقام امامت منصوب گردید و خداوند آن را با خطاب ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا بیان کرد. خداوند در واژه ﴿جَاعِلُكَ ، جعل امامت را به خودش نسبت داده‌ و با کمله ﴿إِنِّي آن را مورد تأکید قرار داده است. این جمله‌ای خطابی نیز دلالت می‌کند که «امامت» در اینجا غیر «نبوت» است؛ چون حضرت ابراهیم این خطاب را از طریق وحی تشریعی دریافت نموده و روشن است که ایشان در آن زمانی که پیامبر بوده، به مقام امامت دست یافته است[۳۴].

براساس قسمت دوم آیه، ‌ وقتی حضرت ابراهیم (ع) خودش به مقام امامت دست یافت، ‌ آن را برای ذریه‌اش نیز درخواست نمود. خداوند در پاسخ فرمود: این عهد من به کسانی‌که ظالم باشند، نمی‌رسند. مفهومش این است که عهد امامت، برای ذریه حضرت ابراهیم که ستمکار نیستند، خواهد بود.

مفسران شیعه و اهل سنت ذیل آیه آورده‌اند که مقصود از «عهد» در این قسمت، امامت است[۳۵]. مفاد هر دو قسمت آیه این است که تنها کسی‌که می‌تواند شخصی را به مقام امامت نصب و جعل نماید، خداوند است و گزینش امام در اختیار بشر نیست؛ زیرا اولا: جعل امامت را خداوند به خودش نسبت داده است و ثانیا: حضرت ابراهیم (ع) آن را برای ذریه‌اش از خداوند درخواست نمود. اگر امر امامت انتخابی بود، حضرت ابراهیم نمی‌بایست آن را از خداوند درخواست می‌کرد.

آیه اولی الامر

آیه ۵۹ سوره نساء: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۶] معروف به آیه «اولوالامر»، یکی از آیاتی است که با عنایت به مقدمات ذیل، بر نصب الهی امامت دلالت دارد.

  1. اولا: در این آیه جملۀ ﴿أُولِي الْأَمْرِ بر کلمه ﴿الرَّسُولَ عطف شده و معنای عطف آن است که اطاعت از اولی الامر همانند اطاعت از رسول، مطلقا واجب و اطاعتشان از جنس اطاعت الهی است.
  2. ثانیا: مقتضای وجوب تبعیت مطلق از اولی الامر، عصمت آنان از هرگونه خطا و اشتباه است و در حقیقت، عصمت یکی از ویژگی‌های اولی‌الامر محسوب می‌شود[۳۷]. در اینکه باید اولی الامر معصوم باشند برخی از مفسران اهل سنت نیز با شیعه هم‌نظرند[۳۸].
  3. ثالثا: اولوالامری که خداوند اطاعت آنها را مقرون اطاعت خود و پیامبرش دانسته، می‌بایست برترین و کامل‌ترین فرد امت پس از رسول خدا باشند[۳۹].
  4. رابعا: اهل سنت در تعیین مصداق «اولی الامر» اختلاف نظر دارند؛ اما شیعیان مصداق آن را ائمه طاهرین (ع) می‌دانند که همانند پیامبر، معصوم از هرگونه خطا هستند؛ چون اطاعت مطلق از غیر معصوم جایز نیست[۴۰].

بنابراین، جز آنها مصداقی برای آن وجود ندارد. در نهایت ثابت می‌شود که خداوند اطاعت از آنان را به طور مطلق بر مؤمنان واجب نموده و اطاعت مطلق دلیل بر امامت و پیشوایی آنان است.

آیه ولایت

﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۴۱]. یکی از مباحث آیه، ‌ دلالت آن بر نصب الهی امامت و ولایت امیرمؤمنان (ع) است که با دلائل ذیل ثابت می‌شود:

  1. حصر ﴿إِنَّمَا: ﴿إِنَّمَا از ادات حصر است و بر ولایتی خاص که به خداوند اختصاص دارد و با اذن او برای دیگران نیز ثابت می‌شود دلالت می‌‌کند[۴۲].[۴۳]
  2. کلمه ولی به معنای سرپرستی، صاحب اختیار و حق تصرف است: اگر چه واژه «ولی» بر معانی یا مصادیق متعددی اطلاق شده است، ولی هرگاه بدون قرینه به کار رود مراد از آن مالک امر بودن خواهد بود، به ویژه اگر به کسی اسناد داده شود که دارای شأن رهبری و فرمانروایی است؛ حال با توجه به اینکه ولایت در مورد خدا و رسول (ص) به معنای مالک امر بودن و سرپرستی است و از طرفی ﴿الَّذِینَ آمَنُوا﴾ بر خداوند یا پیامبر (ص) عطف شده و حکم آنها یکی است؛ لذا ولایت در مورد مؤمنانی که در آیه توصیف شده‌‎اند نیز به معنای مالکیت امر و تدبیر (امامت) خواهد بود[۴۴].
  3. مصداق ﴿الَّذِينَ آمَنُوا حضرت علی (ع) است؛ زیرا براساس روایات فریقین این آیه در شأن آن حضرت نازل شده و صفات ویژه‎ای ـ اقامۀ نماز و دادن زکات در حال رکوع ـ برای ایشان بیان شده است[۴۵].

بنابراین، همان‌طوری‌ که خداوند ولایت را برای رسول قرار داده، ‌ برای آن حضرت نیز جعل کرده‌ است با این بیان جعل و نصب الهی امام و امامت آن حضرت ثابت می‌شود.

آیه ابلاغ

﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۴۶]. این آیه نیز یکی از آیاتی است که بر نصب الهی امامت دلالت دارد.

  1. اولا: در این آیه خداوند به پیامبرش فرمود: ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ؛ کلمه ﴿بَلِّغْ فعل امر است؛ یعنی آنچه را بر تو نازل کردم، به مردم برسان. اگر ابلاغ نکنی، گویا امر رسالت را ابلاغ نکرده‌ای.
  2. ثانیا: مصداق «ما انزل» بر اساس روایات، امر ولایت امیرمؤمنان (ع) است[۴۷].
  3. نتیجه به دست می‌آید که آنچه پیامبر در امر ولایت ابلاغ نموده، به دستور خداوند بوده است پس امامت ایشان الهی است.
ادله روایی

روایاتی‌که از طریق فریقین نقل شده نیز، الهی بودن امامت عامه و امامت خاصه را ثابت می‌کنند. در بحث دلالت روایات لازم است به دو نکته توجه داشت: نکته نخست آنکه به اعتقاد شیعیان، نصب امام در اختیار خداوند است و تنها معرفی ایشان بر پیامبر واگذار شده است. نکته دوم، ممکن است در برخی روایات لفظ صریح بر نصب امام ذکر شده باشد. مثل اینکه فرموده باشد: «انت وصیی»، «انت خلیفتی» و... و ممکن است در روایات، الفاظ دیگری به‌کار رفته باشد که صریح نباشد ولی از ولایت و امامت آن حضرت خبر بدهد. در این موارد نیز اخبار پیامبر دلیل بر نصب الهی امام است.

روایات بیانگر الهی بودن امر امامت و خلافت

تعداد روایاتی که این مطلب را بیان می‌کنند فراوان است، اما به ذکر چند روایت از منابع شیعه و سنی اکتفا می‌کنیم:

  1. ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام صادق (ع) بودم که نام اوصیاء را بردند و من هم اسماعیل را نام بردم. حضرت فرمود: "نه به خدا سوگند، ای ابا محمد! تعیین امام در اختیار ما نیست، این کار تنها به دست خداست که در باره هر یک پس از دیگری فرو می‌فرستد"[۴۸].
  2. عمرو بن اشعث می‌گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که می‌فرمود: "شما گمان می‌کنید وصیت کنندگان از ما امامان به هر کسی که بخواهد وصیت می‌کند؟! نه به خدا، چنین نیست، بلکه امر امامت عهد و فرمانی است از جانب خدا و رسولش (صلّی اللَّه علیه و آله) برای مردی پس از مردی (از ما خانواده) تا به صاحبش برسد"[۴۹].
  3. محمد بن اسماعیل بخاری از ابن عباس نقل کرده است که وی می‌گوید: مُسَیلِمَه ْکَذَّاب در زمان رسول الله (ص) می‌گفت: اگر محمد امارت بعد از خودش را برای من قرار دهد، از او پیروی می‌کنم. او با افراد فراوان از قبیله‌اش به سمت آن حضرت آمد و رسول خدا (ص) به همراه ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالی که در دستشان تکه چوبی بود به نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد و هرگز امر الله را در خود نخواهی دید و اگر پشت کنی (و اسلام نیاوری) قطعا خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم می‌بینم"[۵۰]
  4. به نقل زهری، مردی به نام بحیره یا بیحره از قبیله بنی عامر در پاسخ دعوت رسول خدا (ص): اگر ما امر تو را متابعت کنیم و خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند؛ آیا امر جانشنی بعد از تو برای ما خواهد بود؟ حضرت فرمود: "این امر به دست خداست به هر کسی بخواهد می‌دهد"[۵۱]
  5. بر اساس روایت دیگر، عامر بن طفیل از قبیله بنی عامر نیز وقتی بر رسول خدا (ص) وارد شد، به حضرت عرض کرد: «ای محمد! اگر من اسلام بیاورم چه چیزی برایم می‌رسد؟ حضرت فرمود: هرچه برای مسلمانان است برای تو نیز هست و آنچه بر ضرر مسلمانان است بر ضرر تو هم هست. عامر گفت: ‌آیا امر بعد از خودت را برای من قرار می‌دهی؟ حضرت فرمود: "اختیار این کار به دست من نیست؛ بلکه در اختیار خداوند است برای هرکسی که بخواهد قرار می‌دهد"[۵۲]
  6. به نقل ابن عباس، رسول خدا (ص) برای دعوت به سوی قبیله کِنده رفت و به آنها فرمود: "گواهی دهید که معبودی جز خدای یکتا نیست و نماز بر پا دارید، و بدانچه از نزد خدای تعالی آمده ایمان آورید"! قبیله کنده در پاسخ گفتند: اگر پیروز شدی سلطنت پس از خود را برای ما قرار می‌دهی؟ رسول خدا (ص) در پاسخشان فرمود: "سلطنت از آن خدای تعالی است که در هر جا که بخواهد آن را قرار می‌دهد! قبیله مزبور که این سخن را شنیدند پاسخ دادند: ما را بدانچه آورده‏ای نیازی نیست"[۵۳]
حدیث دار

رسول خدا (ص) در جلسه‌ای که نزدیکان خویش را به اسلام دعوت نمود، پس از اینکه امیرمؤمنان (ع) آمادگی خود را بر نصرت پیامبر اعلام نمود، درباره او فرمود: «إِنَّ هذَا أَخِی وَوَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا»[۵۴] از این روایت با توجه به دو نکته می‌توان بر نصب الهی امامت استدلال کرد.

  1. دعوت پیامبر از بزرگان بنی‌هاشم و فرزندان عبدالمطلب، به دستور خداوند انجام شد: «إن الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین، وقَدْ أَمَرَنِی رَبِّی أنْ أُدْعُوکُم إلیهِ».
  2. هدف از این تجمع، تنها دعوت به دین اسلام نیست؛ بلکه اعلام جانشینی رسول خدا نیز منظور خداوند است: «یا مُحَمَّدُ، إنَّکَ إنْ لاَ تَفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ بِه یعَذِّبُکَ رَبُّکَ». اگر مقصود تنها دعوت به دین الهی باشد، تهدید از جانب خدا معنی ندارد. این عبارت فوق که از جانب خداوند به رسول خدا توسط جبرئیل گفته شده، شبیه آیه تبلیغ است: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۵۵] که از عدم ابلاغ امر ولایت هشدار داده‌ شده‌است. در این روایت نیز خطاب به پیامبر آمده است «ای محمد! اگر آنچه را بدان مأمور شده‌ای انجام ندهی، مورد خشم قرار خواهید گرفت».

از طرفی، ‌ رسول خدا (ص) هیچ برنامه‌ و سخنی را بدون اذن الهی و از روی هوای نفس اعلام و بیان نفرموده ‌‌است[۵۶]‏. بحث جانشینی و رهبری پس از پیامبر از برنامه‌های مهم الهی است؛ بنابراین، حضرت نمی‌تواند با تصمیم خودش امیرمؤمنان (ع) را به عنوان جانشین معرفی کرده باشد و این با عصمتش نیز منافات دارد. از اینجا روشن می‌شود که جانشین رسول خدا از جانب خدا معین بوده و آن حضرت علاوه بر دعوت آنها، مأمور بوده تا جانشینش را‌ برای مردم معرفی کند.

از توجه به این نکته‌ها و دقت در کلمات این روایت به دست می‌آید رسول خدا (ص) در این جمع انتخابات برگزار نکرد تا گفته شود جانشینی ایشان انتخابی است.

حدیث منزلت

حدیث منزلت، در زمان‌ها و مکان‌های مختلفی در شأن امیرمؤمنان (ع) از لسان مبارک پیامبر اعظم (ص) بیان شده است که محدثان فریقین با سند‌های مختلف و برخی صحیح و معتبر آن را در منابع حدیثی نقل کرده‌اند. معروف‌ترین محل صدور آن، جنگ تبوک است که پیامبر ایشان را به عنوان جانشین خویش در مدینه گمارد و فرمود: «أنت مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ من مُوسَی إلا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی»؛ «جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون نسبت به موسی است؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نخواهد بود»[۵۷].

این جمله، نه تنها نص رسول خدا (ص) بر امامت و جانشینی امیرمؤمنان (ع) در مدینه است؛ بلکه بر امامت ایشان بعد از رحلت آن حضرت نیز دلالت دارد. عالمان امامیه در طول تاریخ بر دلالت این حدیث، استدلال کرده‌اند.

در اینجا به ذکر استدلال شیخ مفید، بسنده می‌کنیم که می‌گوید: رسول خدا (ص) در این کلامش، بر مطالب مهمی چون: ۱. برتری امیرمؤمنان (ع) بر دیگران، ۲. یاری رساندن او به پیامبر، ۳. وزارت و خلافتش در حال حیات و بعد از رحلت خویش به امامت او حکم نموده است؛ زیرا این منازل و مقامات برای هارون که جانشین حضرت موسی بود، تا زمانی که در قید حیات بود وجود داشت و همه آنها را جز آنچه استثنا شده (مثل نبوت در حدیث استثنا شده و اخوت به معنای زاده شدن از یک پدر و مادر از نظر عرف استثنا شده) برای امیرمؤمنان (ع) واجب نمود. بنابراین، برای امیرمؤمنان (ع) جز مواردی که استثنا شده، حکم سایر مقامات هارون (از جمله جانشینی هارون بعد از موسی که در روایت استثنا هم نشده)، باقی و ثابت است و این، نص بر امامت اوست و بر کسی‌که درباه آن تأمل نماید وجوه گفتار حضرت پوشیده نخواهد بود[۵۸].

حدیث غدیر

حدیث غدیر یکی از روشن‌ترین ادله نصب الهی امامت امیرمؤمنان (ع) است که در منابع روایی، تفسیر و تاریخ فریقین با الفاظ و عبارات زیر به صورت مفصل و مختصر نقل گردیده که در صحت و تواتر آن تردیدی وجود ندارد: «من کنت مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من وَالاَهُ وَعَادِ من عَادَاهُ»[۵۹]، «من کنت مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ»[۶۰]، «فَهَذَا وَلِی من أنا مَوْلَاهُ»[۶۱] و تعبیرات دیگر.

دو مطلب مهم دلالی این روایت، یکی اثبات امامت امیرمؤمنان (ع) و دیگری نصب الهی امامت آن حضرت است. در مورد مطلب نخست، واژه‌های «مولا» و «ولی» نقش مهمی ‌دارند که جهت اثبات دلالت آنها به معنای سرپرستی، اولی به تصرف در امور، از سخنان واژه شناسان[۶۲] و مفسران باید کمک گرفت و این مطلب در جای خودش اثبات شده است.

اما مطلب دوم (دلالت روایت بر نصب الهی امامت) را می‌توان با کمک آیات نازل شده پیرامون حادثه غدیر اثبات کرد. به این ترتیب که ابتدا آیه ابلاغ نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۶۳]؛ دو نکته در این ‌آیه حائز اهمیت است: نکته اول: کلمه ﴿بَلِّغْ فعل امر است که به پیامبر دستور می‌دهد آنچه را که بر ایشان نازل شده، ابلاغ نماید. مصداق ﴿مَا أُنْزِلَ در روایات، ولایت امیرمؤمنان (ع) بیان شده است. در نتیجه پیامبر مأمور به ابلاغ امر ولایت گردید. نکته دوم آیه، تهدید پیامبر در فرض عدم ابلاغ است. این نکته اهمیت امر ولایت را از دیدگاه خداوند بیان می‌کند. با عنایت به این دو نکته، هردو جمله ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ صریح در الهی بودن امر امامت است که از سوی خداوند نازل شده و تنها اعلام آن به رسول خدا (ص) در غدیر محول شد.

آیه اکمال نیز قرینۀ دیگری بر اثبات الهی بودن امامت است که پس از انتصاب امیرمؤمنان (ع) نازل شد و ابلاغ امامت را عامل یأس دشمنان، اکمال دین، اتمام نعمت و رضایت پروردگار از دین اسلام، اعلام می‌کند.

علاوه بر قرائن بیرون متنی، اگر در کیفیت خطبه غدیر و کلام رسول خدا (ص) در معرفی امیرمؤمنان (ع) توجه شود و نیز اعمال و حرکات پیامبر در بالا بردن دست آن حضرت و نشان دادن ایشان به جمعیت دقت گردد، به روشنی دلالت روایت بر نصب الهی امامت اثبات می‌شود؛ زیرا براساس آیه قرآن، پیامبر هیچگاه سخنی را از هوای نفس بیان نکرده و کاری را که خداوند بدان دستور نداده انجام نمی‌دهد. معرفی امیرمؤمنان به عنوان «ولی و مولا» و همچنان معرفی فزیکی آن حضرت، به دستور وحی الهی بوده است. به همین جهت بزرگان شیعه از نص روایت غدیر، انتصاب الهی را برداشت کرده‌اند؛ چنانچه شیخ مفید می‌گوید: پیامبر با این کلامش بر امامت بعد از خودش تصریح نمود و با صریح‌ترین الفاظ ریاستی را که خداوند برایش واجب کرده بود، برای علی (ع) واجب نمود[۶۴].

مخاطبان خطبه پیامبر نیز از این روایت انتصاب الهی را برداشت کردند. ابو سعید خدری از صحابه حاضر در غدیر در مقام نقل روایت تعبیرش این است: "هنگامی‌که رسول خدا (ص) علی را منصوب نمود و برای او ندای ولایت سرداد، جبرئیل آیه اکمال را نازل کرد[۶۵].

امیر مؤمنان (ع) نیز در جمع سپاهیان (مهاجرین و انصار) در صفین خطبه خواند و در مناشده با آنها از حدیث غدیر یاد کرد و فرمود: پیامبر در غدیر فرمود: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی أَنْ أَنْصِبَ لَکُمْ إِمَاماً وَ وَصِیاً»؛ ای مردم! خداوند به من فرمان داد تا برای شما پیشوا و جانشین را منصوب نمایم[۶۶].

در نتیجه، متن روایت در بیان ولایت خودش و نسبت دادن عین همان ولایت را به امیر مؤمنان، حال و هوای پیامبر در غدیر، قرائن بیرونی و فهم صحابه همه نشان می‌دهد که حدیث غدیر بر نصب الهی امام دلالت دارد.

دیدگاه مذاهب مختلف شیعه در تعیین امام

دیدگاه زیدیه

فرقه زیدیه که در سال ۱۲۲ق شکل گرفت از پیروان زید بن علی بن الحسین (ع) است، به شاخه‌های «جارودیه، ‌ سلیمانیه و صالحیه» تقسیم می‌شوند و هرکدام درباره امامت اعتقاد ویژه خود را دارند. جز سلیمانیه و صالحیه دیگر زیدیان بر وجود نص بر امامت حضرت امام علی، امام حسن و امام حسین (ع) اتفاق نظر دارند، ولی در کیفیت نص، دیدگاه شان متفاوت است. جارودیان اولیه، نص بر امامت حضرت علی (ع) را جلی می‌دانسته‌اند. اما عدۀ دیگری از آنان معتقدند که امامت ایشان به نص خفی ثابت است؛ اما درباره حسنین (ع) قائل به نص جلی هستند. در مورد صالحیه نیز برخی روایت‌ها از اعتقاد آنان به نص خفی حکایت دارد، ولی اغلب گزارش‌ها حاکی از عدم اعتقاد ایشان به نص است[۶۷]. بنابراین، ‌ در وجود نص بر امامت سه امام بزرگوار، ‌ با شیعیان امامیه هم نظر‌اند. ولی نسبت به امامان بعد از آنان معتقدند که امامت به فرزندان حضرت زهرا (س) اختصاص دارد، ولی شرط اصلی امامت آنان، قیام در برابر ظلم و ستم حاکم ظالم است، بنابراین معتقدند هرکسی از فرزندان حضرت زهرا (س) در برابر ظلم و ستم قیام کند و مردم را به امامت خود دعوت نماید، به عنوان امام پذیرفته خواهد شد[۶۸].[۶۹]

ادله دیدگاه زیدیه

زیدیه برای اثبات امامت امیرمؤمنان (ع) به ادله‌ای زیر استدلال کرده‌اند:

  1. دلیل قرآنی: آیه ولایت[۷۰]. آنها می‌گویند: این آیه تنها در شأن حضرت علی (ع) نازل شده است. کیفیت دلالتش این است که واژه «ولی» به معنای مالک تصرف است[۷۱] و در این آیه، مالک تصرف بودن حضرت علی (ع) در طول ولایت و مالک تصرف بودن خداوند و پیامبرش بیان شده‌است. بنابراین، امامت ایشان ثابت می‌شود.
  2. دلیل روایی:
    1. حدیث غدیر: «ألست أولی بکم من أنفسکم؟ قالوا: بلی یارسول اللّه. قال: فمن کنت مولاه فعلی مولاه». این روایت مفید معنای امامت است؛ زیرا اولاً: معنای این جمله «فلان امام»؛ آن است که آن شخص در میان امت اولی به تصرف است و معنای دیگری مقصود نیست. ثانیاً: مولی از مالک تصرف بودن فهمیده می‌‌شود[۷۲].
    2. حدیث منزلت: «أنت مِنی بمنزلة هرون من موسی، إلاّ أنه لانبی بعدی». در این روایت همه ویژگی‌های حضرت هارون جز مقام نبوت برای حضرت علی (ع) ثابت شده است که از جمله آن مالک تصرف امور امت است و این امامت ایشان را ثابت می‌کند[۷۳].
  3. اجماع. یعنی عترت اجماع دارند که امام بعد از پیامبر (ص) حضرت علی (ع) است[۷۴].

در مورد امام حسن و امام حسین (ع) روایت «الحسن والحسین إمامان؛ قاما أو قعدا، وأبوهما خیر منهما»[۷۵] را به عنوان نص جلی بر امامت آن بزرگواران می‌دانند. در مقام استدلال می‌گویند: این روایت بر امامت آن دو در همه زمان‌ها دلالت دارد. البته زمان پیامبر و زمان امامت پدرشان علی (ع) را باید استثنا کرد. همچنین اجماعی است که حسین (ع) در زمان حسن (ع) امام نبوده است. بنابراین در بقیه زمان‌ها داخل معنای این نص خواهند بود و از کسانی که این حق را از آنها گرفتند همچون معاویه و یزید (که لعنت خداوند بر آنان باد)، سزاورتر بوده‌اند[۷۶].

زیدیه در امامت بعد از امام حسن و امام حسین (ع)، قائل به نص نیستند و معتقدند هر فاطمی که با شمشیر قیام نموده و مردم را به سوی خود دعوت کند، امام است. ‌ آنها شرایطی همچون: علم، شجاعت، سخاوت، تقوا و تدبیر در امور را، در این امام لازم می‌دانند. دلیل آنها بر حصر امامت در نسل فاطمی آن است که اولاً: عقل، امامت غیر آنها را قبیح می‌داند و غیر آنها صلاحیت امامت را ندارند. ثانیاً: عترت اجماع دارند که امامت در غیر آنها جایز نیست و اجماع عترت نیز حجت است[۷۷].

دیدگاه اسماعیلیه

اسماعیلیه در اعتقاد به امامان تا امام صادق (ع) با امامیه هم نظر‌ند؛ اما شیعیان اثناعشری معتقدند بعد از امام صادق (ع)، حضرت موسی بن جعفر (ع) به مقام امامت رسیده است. گروهی از اسماعیلیه، اسماعیل فرزند امام صادق (ع) را امام می‌دانستند هرچند اسماعیل پیش از امام صادق (ع) از دنیا رفت[۷۸]. ولی مرگ او را انکار کردند[۷۹] و گفتند او به عنوان امام قائم رجعت خواهند کرد. گروهی دیگر، مرگ اسماعیل را باور کردند؛ اما معتقدند پسر بزرگ اسماعیل به نام محمد جانشین اوست. این دو فرقه را «اسماعیلیه» می‌گویند[۸۰].

از دیدگاه آنها وجود امام در میان جامعه ضروری است و برای اثبات آن به ادله عقلی و نقلی استناد کرده‌اند[۸۱]. برای امام ویژگی‌های همانند عصمت را شرط می‌دانند و برای اثبات آن استدلال کرده‌اند[۸۲]. آنها معتقدند مقام امامت الهی است و بر امامت امام باید نص وجود داشته باشد. بدین جهت انتخاب امام را از سوی بشر باطل می‌دانند و براثبات بطلان آن استدلال کرده‌اند[۸۳].

ادله دیدگاه اسماعیلیه

این گروه برای اثبات امامت اسماعیل بن جعفر و فرزندان او ادله‌های فراوانی اقامه کرده‌اند که حمیدالدین کرمانی در کتاب «المصابیح فی اثبات الامامة» به صورت تفصیلی آورده است[۸۴].

دلیل نخست این است: از آنجایی که امامت تنها از طریق نص ثابت می‌شود، پیامبر بر امامت علی (ع) و ایشان نیز بر امامت فرزندش امام حسن (ع) تصریح نمود؛ اما درباره فرزندان حسن هیچ نصی وارد نشده است از این جهت امامت به برادرش امام حسین (ع) منتقل شد. پیامبر نیز بر امامت امام حسین (ع) تصریح نمود و امامت در فرزندان ایشان ادامه یافت نه فرزندان امام حسن (ع)؛ ‌ چون ذریه حسین (ع)‌ به امامت اولی بودند. بدین ترتیب نص بر امامت فرزندان امام حسین (ع) تا امام جعفر صادق (ع) وجود داشت. ایشان نیز بر امامت اسماعیل تصریح نمود و چون اسماعیل در زمان حیات پدرش از دنیا رفت، با اختلاف شیعیان، امام صادق (ع)‌ به برخی فرزندان خود اشاره نمود. حالا در این نص ایشان بر برخی اولادش، سه صورت متصور است:

  1. در موقع نص، برای اسماعیل فرزندی بوده است: این نص و حکم امام صادق (ع) بغیر ما انزل الله است؛ چون برای اسماعیل فرزندی بوده است و میراث اسماعیل را برای برادر او داده و این توهم در مورد امام صادق (ع) راهی ندارد و نص او باطل است. پس امامت برای فرزند اسماعیل ثابت است.
  2. در موقع نص، برای اسماعیل فرزندی نبوده و در علم خداوند این گونه بوده است که اسماعیل منقطع النسل باشد. در این صورت نص بر اسماعیل هم باید جایز نباشد در حالی‌که می‌بینیم امام صادق (ع)‌ بر امامت اسماعیل تصریح نموده است. این نشان می‌دهد که حضرت علم داشته به اینکه اسماعیل منقطع النسل نبوده پس امامت در نسل او ثابت است.
  3. صورت سوم این است که امام صادق (ع) بعد از نص بر اسماعیل بر امامت هیچ کسی تصریح نکرده است. در این صورت نیز امامت برای اسماعیل ثابت است و در نتیجه برای او نسل ثابت می‌شود؛ چون کسی‌که نسل و عقب ندارد مستحق امامت نیست. پس از اینجا ثابت می‌شود که امامت برای نسل اوست. با این وجوه ثلاثه، امامت برای اسماعیل و نسل او ثابت می‌شود[۸۵].

نظریه مذاهب اهل سنت درباره راه تعیین امام

تمام فرق اهل سنت جز اندکی، وجود امام را در جامعه امری ضروری می‌دانند. بر این اساس معتقدند اطاعت از امام منتخب واجب است[۸۶]. از دیدگاه آنها امامت به معنای جانشینی پیامبر است که وظیفه او برپا داشتن قوانین شریعت و حفظ اسلام است[۸۷]. برپایه این تعریف، امامت مساوی با خلافت خواهد بود. از این رو، ‌ در بحث تعیین امام، مقصود از «امام» همان خلیفه است. از آنجایی‌که آنها به امامت و خلافت الهی معتقد نیستند، تعیین خلیفه و امام را انتخابی می‌دانند؛ چون نصی از سوی خداوند و همچنین پیامبر در این مورد وارد نشده است و پیامبر تعیین خلیفه را به انتخاب امت واگذارده است[۸۸].

راه‌های تعیین امام از منظر اهل سنت

اهل سنت پنج طریق را برای انعقاد و استقرار خلافت مطرح نموده و آن را مستند به عملکرد صحابه در صدر اسلام می‌دانند. گفتنی است تمامی این پنج راه به یک مبنا یعنی انتخابی بودن تعیین امام باز می‌گردند.

اجماع

اجماع یکی از راه‌های تعیین خلیفه است که به دو قسم تقسیم می‌شود:

اجماع مسلمین

گاهی مقصود از اجماع، اتفاق آراء مسلمانان در گزینش و انتخاب خلیفه است. برخی از متکلمان اهل سنت به صورت کلی از اجماع مسلمانان نام برده است. برخی عالمان اهل سنت در رد اعتقاد برخی شیعیان که علوی بودن را از شرایط امامت دانسته‌اند، ‌ بحث اجماع مسلمین را بر امامت خلفای سه‌گانه مطرح کرده و آن را دلیل بر مشروعیت خلافت آنها قلمداد نموده‌ و وجود چنین اجماعی را بر شیعیان حجت قاطع دانسته است[۸۹]. این در حالی است که از چنین اجماع قاطعی بر خلافت خلفای ثلاثه خبری نبوده است.

اجماع اهل حل و عقد

گاهی منظور از اجماع، ‌ اجماع تمامی افراد «اهل حل و عقد»[۹۰] از تمامی شهرهای اسلامی است و در غیر این صورت اجماع تام محقق نخواهد شد[۹۱]. برخی اجماع را به جمهور[۹۲] «اهل حل و عقد» محقق دانسته‌اند اما این دیدگاه را با روشی که خلیفه اول انتخاب شد، رد نموده است[۹۳]. به همین جهت اجماع جمهور اهل حل و عقد را شرط ندانسته و انتخاب از سوی برخی آنها را معتبر می‌دانند[۹۴]. پس در این صورت، بیعت یک یا دو نفر از اهل حل و عقد کافی است و بر سایر مسلمانان واجب است که از خلیفه و امام منتخب پیروی نمایند[۹۵].

اهل سنت اجماع را حجت می‌دانند و بر حجیت آن به برخی آیات قرآن[۹۶] و روایات[۹۷] استناد کرده‌اند[۹۸].

شورا

یکی از راه‌های تعیین امام در مکتب اهل سنت، طریق شوراست. آنان شیوه روی کار آمدن خلفا را در این نظریه مبنای انتخاب امام قرار داده‌اند. شورایی که در انتخاب خلیفه نقش داشته در دو مقطع صورت گرفته است:

شورای صحابه (عملکرد اهالی سقیفه)

به اعتقاد آنان در مقطع نخست، صحابیان (از مهاجرین و انصار) پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) در سقیفه جمع شدند و برای انتخاب خلیفه به مشورت پرداختند. در این اجتماع، هرچند ابوبکر با بیعت چند تن از مهاجرین و گروهی از انصار انتخاب شد ولی پس از آن دیگران با وی بیعت کردند. برخی از این بیعت به اجماع مسلمانان تعبیر کرده‌اند.

آمُدی در این باره می‌گوید: "در میان اهل حق اختلافی نیست، در اینکه ابوبکر امام برحق بود. انتخاب او به اتفاق مسلمین صورت گرفت و اهل حل و عقد بر امامتش اجماع کردند. اتفاق امت دلیل بر آن است که وی شایسته امامت و جامع شرایط بود"[۹۹].

شورای اهل حل و عقد (عملکرد خلیفه دوم)

مقطع دوم، عملکرد شورای اهل حل و عقد در گزینش خلیفه سوم است که به دستور خلیفه دوم با اعضاء مشخصی تشکیل شد. این مقطع نیز به عنوان معیار انتخاب امام و یکی از راه‌های تعیین امام در نظام فکری اهل سنت جایگاه خاصی دارد[۱۰۰].

از آنجایی‌که پیروان مکتب خلفاء برای اثبات مشروعیت خلافت آنان نصی از قرآن و روایات روی دست نداشتند، عملکرد شورا را در این دو مقطع به آیات وحیانی مستند کرده‌اند[۱۰۱] و از این طریق به خلافت آنان مشروعیت دادند[۱۰۲].

بیعت

یکی از طرق رایج در میان اهل سنت در تعیین امام، بیعت است که از دو راه برای انتخاب یک خلیفه منعقد می‌شود:

بیعت مسلمین

گاهی مقصود از بیعت، بیعت همه مسلمانان با امام و خلیفه است. البته چنین بیعتی در مورد شیخین و عثمان صورت نگرفت. بدین جهت گفته‌اند در انعقاد خلافت، چنین اجماعی شرط نیست[۱۰۳]. در میان خلفای راشدین این‌گونه بیعت جز برای امیرمؤمنان (ع) برای خلفای دیگر صورت نگرفت[۱۰۴].

بیعت اهل حل و عقد

آنان معتقدند اگر فردی صلاحیت خلافت را داشته باشد حتی اگر یک نفر در جمعی با وی بیعت نماید، کافی است و نیازی به اجماع ندارد و پیروی دیگران از او واجب است. با اینکه صحابه نسبت به دین سخت گیر بودند و شدیدا از قواعد مسلمین محافظت می‌کردند، بیعت یک یا دو نفر از اهل حل و عقد را کافی می‌دانستند[۱۰۵].

آنها برای اثبات این راه هیچ دلیل قرآنی و روایی ندارند تنها مستند شان فعل صحابه است و آن اینکه در سقیفه تنها عمر با ابوبکر بیعت کرد و هیچ یک از صحابه آن را انکار نکردند[۱۰۶]. از این رو برخی گفته‌اند: امامت نزد اکثر اهل سنت به اختیار علمای اهل حل و عقد ثابت می‌شود؛ هرچند تعداد آنان اندک باشد زیرا امامت ابوبکر بدون نص و اجماع بود[۱۰۷].

قهر و غلبه (عملکرد برخی از اصحاب و تابعین)

یکی از راه‌های مشروعیت نظام سیاسی در نزد اهل سنت، آن است اگر فردی شرایط امامت را دارد از طریق زور و غلبه قدرت را در جامعه به دست گیرد، خلافت او منعقد می‌شود هرچند فاسق و جاهل هم باشد[۱۰۸]. از آن جهت ‌که نظام امور مسلمانان سر و سامان یابد و وحدت کلمه ایجاد شود، پیروی از چنین شخصی لازم است و جهالت و فسق او ضرری وارد نمی‌سازد[۱۰۹]. اما اگر امام دیگری در همان زمان از طرق غلبه امور را به دست گیرد، امام اول عزل می‌شود و دومی امام خواهد بود[۱۱۰]. دلیل مدعیان این راه، سخن و عملکرد عبدالله بن عمر است که در جریان جنگ حره در مدینه گفت: نحن مع من غلب؛ ما با کسی هستیم که غالب شود[۱۱۱].

برخی عالمان اهل سنت تصریح کرده‌اند که غلبه و زور همواره استوانه خلافت بوده و تاریخ هیچ خلیفه‌ای را نشان نمی‌دهد مگر اینکه ذهن ما را به قوه قاهره و شمشیرهای کشیده در دفاع از او مقرون می‌سازد[۱۱۲]. این طریق نیز همانند راه‌های دیگر پذیرفته نیست و اشکالات خاص خودش را دارد[۱۱۳].

دیدگاه مذاهب مختلف اهل سنت در تعیین امام

دیدگاه اهل حدیث

اهل حدیث[۱۱۴] سه طریق را برای انتخاب امام مطرح کرده‌اند:

  1. نص یا عهد؛ ماوردی می‌گوید: امامت از دو راه منعقد می‌شود یکی انتخاب اهل حل و عقد و دیگری عهد و نص از امام قبل[۱۱۵]؛
  2. بیعت و اختیار[۱۱۶]؛
  3. غلبه و استیلا؛ آنها معتقدند هر کس با زور چیره گردد، از او پیروی خواهند کرد به شرط اینکه از نام اسلام برخودار باشد[۱۱۷]. برخی گفته‌اند: اگر کسی با شمشیر خلیفه و امیرالمؤمنین نامیده شد، برکسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، جایز نیست بخوابد و او را امام نداند[۱۱۸].

معتزله

معتزله[۱۱۹] معتقدند که امام از دو طریق برگزیده می‌شود:

  1. انتخاب و بیعت: یکی از عالمان معتزلی می‌گوید: در شرع، مصلحت بر این است که انتصاب امرا، کارگزاران و حکمرانان بعد از شناخت اوصاف آنها بر اساس اجتهاد و اختیار صورت گیرد. در انتخاب امام نیز مصلحت همین است[۱۲۰]. انتخاب از طریق جماعت ویژه یعنی گروه اهل حل و عقد صورت می‌گیرد و بر دیگران لازم است که به انتخاب آنان گردن نهند[۱۲۱]؛
  2. نص امام قبلی: به این معنا که امام قبل وقتی تشخیص دهد فردی صلاحیت پیشوایی مردم را دارد، او را به جانشینی خود برگزیند و دستور دهد مردم با او بیعت کنند. در این صورت پس از مرگ امام قبل، بر مردم واجب است که با امام جدید بیعت نمایند و از وی اطاعت نماید[۱۲۲].

اشاعره

اشاعره[۱۲۳] معتقدند که امام از دو طریق تعیین می‌شود؛ یکی انتخاب و بیعت و دیگری نص.

از ابو الحسن اشعری نقل شده که وی می‌گوید: "امامت امام از دو راه ثابت می‌شود: نخست از طریق انتخاب و بیعت. به این بیان که پیامبر خدا اوصاف امام را فی الجمله بیان کرده و انتخاب امام را برعهده امت گذارد، آنها با توجه به آن اوصاف می‌توانند مصداق امام را بیابند و انتخاب نمایند. همچنین جایز است که از طریق نص پیامبر معین شود. به این معنا که آن حضرت با تصریح به اسم و نسب شخصی به امامتش تصریح کند. کما اینکه ایشان در زمان حیاتش برای کارگزاران و والیانش عقد ولایت بست[۱۲۴]. عبد القاهر بغدادی پس از بیان راه نخست می‌گوید: ثبوت امامت از طریق نص نیز جایز اما نصی بر امامت هیچ شخصی وارد نشده است در نتیجه امت تنها می‌توانند از طریق انتخاب امام را برگزیند[۱۲۵].

ماتریدیه

ماتریدیه[۱۲۶] معتقدند پیامبر خدا (ص) شخصی را به عنوان جانشین و پیشوای امت معین نکرده‌ و انتخاب امام را به امت واگذارده‌است[۱۲۷]

اباضیه[۱۲۸]

به اعتقاد آنها یکی از راه‌های گزینش امام، نص است؛ اما از آنجا که اباضیه معتقدند، پیامبر شخصی را برای امامت به عنوان جانشین تعیین نفرموده است، ناگزیر به راه دوم، یعنی گزینش امام از طریق «بیعت و اختیار امت» روی آورده‌اند. قطب الائمه اطفیش می‌گوید: «انتخاب از راه بیعت، گواه آن است که امام از جانب خدا و رسولش منصوب گشته و حکم بیعت درباره امام مثل اجرای سایر احکام است؛ لذا بیعت، مثبِت امامت برای امام نیست، بلکه آشکارکننده امامت برای اوست».[۱۲۹] اباضیان مانند اهل سنت گزینش امام را بر عهده گروهی که اهل حل و عقد نامیده می‌شوند، می‌دانند[۱۳۰].

تمامی فرق خوارج از جمله اباضیه معتقدند که امامت، شایسته شخص فاضل است و امامت مفضول جایز نیست. از دیدگاه آنها امامت در غیر قریش نیز جایز است[۱۳۱].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. سعد الدین تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۴
  2. فیاض لاهیجی، ملا عبد الرزاق، گوهر مراد، ص۴۷۷.
  3. وقالت العباسیة إن الطریق إلی تعیین الإمام النص أو المیراث، علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۷.
  4. والثالث القهر و الاستیلاء، فإذا مات الإمام و تصدی للإمامة من یستجمع شرائطها من غیر بیعة و استخلاف و قهر الناس بشوکته، انعقدت الخلافة له و کذا إذا کان فاسقا أو جاهلا علی الأظهر، إلا أنه یعصی بما فعل، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۳۳.
  5. وقال أصحابنا: لا یحصل إلّا بالنصّ لا غیر؛ وذلک لأنّ العصمة شرط فی الإمام وهی أمر خفیّ لا یطّلع علیه إلّا علّام الغیوب... فلو لا النصّ علی العصمة لم یکن لنا طریق إلی معرفتها، فاضل مقداد، الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، ص۱۶۰؛ برخی فرقه‌های دیگر همانند بکریه و عباسیه (یا راوندیه) نیز با این دیدگاه هم‌نظرند. (سید مرتضی‏، علی بن حسین، الشافی فی الإمامة، ج‏۱، ص۷)؛ عباسیه وراثت را نیز یکی از راه‌های تعیین امام شمرده‌اند: وقالت العباسیة إن الطریق إلی تعیین الإمام النص أو المیراث، علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۷؛ شیعیان زیدی نیز یکی از راه‌های تعیین امام را نص می‌دانند: و قالت الزیدیة تعیین الإمام بالنص أو الدعوة إلی نفسه‏، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۶.
  6. فاضل مقداد، اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة، ص۳۳۴ و الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، ص۱۶۰.
  7. شوشتری، قاضی نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج‏۲، ص۳۳۴.
  8. حمصی رازی، سدید الدین، المنقذ من التقلید، ج‏۲، ص۲۹۶.
  9. نمونه‌ای از نص الهی امامت خاصه آیه مبارکه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (سوره بقره، آیه ۱۲۴) است که خداوند متعال ایشان را با این خطاب به مقام امامت منصوب نموده است. در موضوع امامت ائمه طاهرین (ع) هرچند این‌گونه نص قرآنی با ذکر اسامی وجود ندارد؛ اما خداوند به پیامبرش آنها را معرفی و از عصمت آنان خبر داده، آنگاه ایشان امام را به مردم معرفی نموده‌است: وذلک یحصل بأمرین: أحدهما، إعلامه بمعصوم کالنّبیّ فیخبرنا بعصمة الإمام و تعیینه، علامه حلی، فاضل مقداد، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، النص، ص۴۴؛ براساس روایات منقول از پیامبر اکرم (ص)‌ ایشان، امامان پس از خود را با نام و اوصاف معرفی نموده و هر امامی نیز بر امام بعدی تصریح نموده‌اند. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۲۳، ص۶۸، باب ان الإمامة لا تکون الا بالنص، ویجب علی الامام النص علی من بعده. نکته شایان توجه اینکه نصوص امامت از سوی خداوند، ‌ پیامبر و امام سابق، هرکدام سبب مستقل در تعیین امام محسوب می‌شوند و امامیه بر این مطلب اجماع دارند. علامه حلی، فاضل مقداد، ابوالفتح بن مخدوم حسینی‏، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص۴۴.
  10. بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵.
  11. الامام لطف فیجب نصبه علی الله تعالی تحصیلا للغرض، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۰.
  12. إن ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنما وجب من جهة الجود و الکرم لا من حیث ظنوا أن العدل أوجبه و أنه لو لم یفعله لکان ظالما، شیخ مفید، محمد بن محمد، أوائل المقالات فی المذاهب والمختارات، ص۵۹.
  13. والکلام فی العدل کلام فی أفعاله تعالی وأنّها کلّها حسنة وتنزیهه عن القبائح وعن الإخلال بالواجب فی حکمته، حمصی رازی، سدید الدین، المنقذ من التقلید، ج‏۱، ص۱۵۰.
  14. ربانی گلپایگانی، علی، القواعد الکلامیة، ص۱۰۹.
  15. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ‌ ص۱۳۲.
  16. والعنایة هی ان یعقل الواجب الوجود بذاته ان الانسان کیف یجب ان یکون اعضاءه و السماء کیف یجب ان یکون حرکتها لیکونا فاضلین و یکون نظام الخیر فیهما موجودا من دون ان یتبع هذا العلم شوق او غرض اخر سوی علمه بما ذکرناه‏، ابن سینا، التعلیقات، ج۱، ص۱۸؛ فیاض لاهیجی، شوارق الإلهام فی شرح تجرید الکلام، ج‏۲، ص۵۵۲.
  17. شهاب الدین، سهروردی، یحیی، اللمحات ص۱۶۶.
  18. المباحث المشرقیه، ج۲، ص۵۱۶.
  19. سید جعفر سجادی، فرهنگ و معارف اسلامی، ج۲، ص۱۳۴۸.
  20. الإمامة الإلهیة، ج۱، ص۳۰۳.
  21. و أمر الإمامة أی ما یتعلق بها من تعیین الإمام فی کل زمان «من تمام الدین» أی من أجزائه التی لا یتم إلا بها، فإکمال الدین بدون بیانه غیر متصور و لم یمض (ص) أی کما لم یفرط الله تعالی فی البیان لم یفرط الرسول (ص) فی التبلیغ، مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول، ج‏۲، ص۳۷۹.
  22. «وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یمْضِ صلی الله علیه وآله حَتَّی بَینَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَتَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ سَبِیلِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِیاً (ع) عَلَماً وَإِمَاماً وَمَا تَرَکَ لَهُمْ شَیئاً یحْتَاجُ إِلَیهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَینَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ یکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ وَمَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ کَافِرٌ بِه‏»، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج‏۱، ص۱۹۹.
  23. ر.ک: رضوانی، علی اصغر، وجود امام مهدی‌ در پرتو عقل، ص۵۳ ـ ۹۵، امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۱۴۱-۱۴۳.
  24. شوشتری، قاضی نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج‏۲، ص۳۳۴.
  25. حمصی رازی، سدید الدین، المنقذ من التقلید، ج‏۲، ص۲۹۶.
  26. برهان معجزه را عده‌ای از متکلمان امامیه به اختصار یا به تفصیل بیان کرده‌اند:
    1. شیخ مفید در کتاب ارشاد به تفصیل از معجزات امیرالمؤمنین (ع) سخن گفته و آنها را دلیل روشنی بر امامت آن حضرت دانسته است؛ الارشاد، ج۱، ص۳۰۵- ۳۵۳.
    2. ابوالصلاح حلبی در تقریب المعارف برهان معجزه را نخست برای اثبات امامت همه امامان اهل‌بیت (ع) و سپس برای اثبات هریک از آنان تقریر کرده است؛ تقریب المعارف، ص۱۱۹-۱۲۳.
    3. علامه حلی در کشف المراد کلام محقق طوسی درباره برهان معجزه را شرح کرده است؛ کشف المراد، ص۵۰۲ ـ ۵۰۳.
  27. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص۷۹-۸۳.
  28. «و پروردگارت هر چه خواهد می‌آفریند و می‌گزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک می‌آورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
  29. طوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج‏۸، ص۱۷۰.
  30. پیامبر در ضمن روایت فرمود: ««ما کانَ لَهُمُ الْخِیرَةُ» یعْنِی مَا جَعَلْتُ لِلْعِبَادِ أَنْ یخْتَارُوا وَلَکِنِّی أَخْتَارُ مَنْ أَشَاءُ فَأَنَا وَأَهْلُ بَیتِی صَفْوَةُ اللَّهِ وَخِیرَتُهُ مِنْ خَلْقِهِ»، ابن طاووس حلی، علی، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص۹۷.
  31. «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  32. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏۲۳، ص۶۷؛ بحرانی، علی، منار الهدی فی النص علی إمامة الإثنی عشر (ع)، ص۱۵۵.
  33. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  34. فقوله، إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً، وعد له (ع) بالإمامة فی ما سیأتی، مع أنه وحی لا یکون إلا مع نبوة، فقد کان (ع) نبیا قبل تقلده الإمامة، فلیست الإمامة فی الآیة بمعنی النبوة، طباطبایی، محمد حسین‏، المیزان فی تفسیر القرآن‏، ج‏۱، ص۲۷۱.
  35. به نمونه‌های از کلام مفسران بنگرید: والظاهر من هذه الأقوال: أن العهد هی الإمامة، ابوحیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۱، ص۵۴۸؛ و فی العهد هاهنا سبعة أقوال: أحدها: أنه الإمامة، رواه أبو صالح عن ابن عباس، وبه قال مجاهد، وسعید بن جبیر... والأوّل أصحّ، ابن جوزی، عبد الرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، ج‏۱، ص۱۰۸.
  36. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  37. الآیة جمع فیها بین الرسول وأولی الامر وذکر لهما معا طاعة واحدة فقال وأطیعوا الرسول وأولی الامر منکم ولا یجوز علی الرسول أن یأمر بمعصیة أو یغلط فی حکم فلو جاز شئ من ذلک علی اولی الامر لم یسع إلا أن یذکر القید الوارد علیهم فلا مناص من أخذ الآیة مطلقة من غیر أی تقیید ولازمه اعتبار العصمة فی جانب اولی الامر کما اعتبر فی جانب رسول الله (ص) من غیر فرق، طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۳۹۲.
  38. وثبت أن کل من أمر الله بطاعته علی سبیل الجزم وجب أن یکون معصوما عن الخطأ، فثبت قطعاً أن أولی الأمر المذکور فی هذه الآیة لا بد وأن یکون معصوما، فخررازی، محمد بن عمر، تفسیر الرازی، ج۱۰، ص۱۴۴.
  39. وانّما الکلام فی أولی الأمر من هو وحیث انّه صار قرینا للَّه ورسوله فلابدّ من أن یکون أفضل الافراد بعد النّبی وأکملهم ولیس هذا الَّا علیّ ابن أبی طالب، قاینی خراسانی، محمد تقی، مفتاح السعادة فی شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۳۹۲.
  40. ویمکن الاستدلال أیضاً بوجه آخر: وهو أن اولی الأمر الذین أوجب الله تعالی علینا اتباعهم علی سبیل الاطلاق کاتباع الله واتباع رسوله، لا یجوز أن یکونوا غیر معصومین، لأن غیر المعصوم لا یجوز اتباعه علی سبیل الاطلاق، بل فی حال العصیان یجب مخالفته ونهیه عنه، وأئمة المخالفین لم یکونوا معصومین بالاجماع، فثبت أن المراد باولی الأمر أئمتنا المعصومین الاثنی عشر، قمی شیرازی، محمد طاهر، کتاب الأربعین، ص۳۹۹.
  41. «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  42. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۴ـ۳، ص۲۱۱.
  43. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، آیه ولایت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱.
  44. بهبهانی، سید علی، مصباح الهدایة فی اثبات الولایة، ص۳۲۰ـ۳۲۱.
  45. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، آیه ولایت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱.
  46. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  47. شیخ مفید درباره نزول آیه می‌گوید: ... وعلم الله سبحانه أنه إن تجاوز غدیر خم انفصل عنه کثیر من الناس إلی بلادهم وأماکنهم وبوادیهم، فأراد الله تعالی أن یجمعهم لسماع النص علی أمیر المؤمنین (ع) تأکیدا للحجة علیهم فیه. فأنزل جلت عظمته علیه: (یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک) یعنی فی استخلاف علی بن أبی طالب أمیر المؤمنین (ع) والنص بالإمامة علیه، شیخ مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۱، ص۱۷۵.
  48. «لَا وَاللَّهِ یا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاکَ إِلَینَا وَمَا هُوَ إِلَّا إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ینْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ»، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۹، ح۱.
  49. «أَتَرَوْنَ الْمُوصِی مِنَّا یوصِی إِلَی مَنْ یرِیدُ لَا وَاللَّهِ وَلَکِنْ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ صلی الله علیه وآله لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّی ینْتَهِی الْأَمْرُ إِلَی صَاحِبِهِ»، کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۸، ح۲.
  50. «فقال: «لو سَأَلْتَنِی هذه الْقِطْعَةَ ما أَعْطَیتُکَهَا وَلَنْ تَعْدُوَ أَمْرَ اللَّهِ فِیکَ وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ لیعْقِرَنَّکَ الله وَإِنِّی لَأَرَاکَ الذی أُرِیتُ فِیکَ ما رأیت»، بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، ج۳، ص۱۳۲۵، ح۳۴۲۴، ۴۱۱۵، ۷۰۲۳.
  51. «أیکون لنا الامر من بعدک؟ قال: «الامر لله یضعه حیث یشاء»، ابن کثیر، إسماعیل، السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۸، البدایة و النهایة، ج۳، ص۱۷۱؛ عسقلانی، أحمد بن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۵۲؛ کلاعی أندلسی، سلیمان، الإکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۳۰۴.
  52. «فقال: یا محمد مالی إن أسلمت؟ قال: لک ما للمسلمین وعلیک ما علی المسلمین. قال: أتجعل لی الأمر بعدک؟ قال: لیس ذلک إلی إنما ذلک إلی الله عز وجل یجعله حیث یشاء»، بغوی، حسین، تفسیر البغوی، ج۳، ‌ص۹؛ قرطبی، محمد، الجامع لأحکام القرآن، ج۹، ص۲۹۷؛ واحدی نیسابوری، علی بن أحمد، أسباب نزول الآیات، ص۱۸۴ و منابع دیگر.
  53. «إن ظفرت تجعل لنا الملک من بعدک فقال رسول الله: إن الملک لله یجعله حیث یشاء. فقالوا: لا حاجة لنا فیما جئتنا به»، ابن کثیر، إسماعیل، البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۴۰؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۱۵۹.
  54. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۴۲.
  55. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  56. ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى، «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳ ـ ۴.
  57. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال الدین وتمام النعمة، ص۲۷۸-۲۷۴؛ نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰.
  58. فحکم له بالفضل علی الجماعة والنصرة والوزارة والخلافة فی حیاته وبعد وفاته، والإمامة له، بدلالة أن هذه المنازل کلها کانت لهارون من موسی (ع) فی حیاته، وإیجاب جمیعها لأمیر المؤمنین (ع) إلا ما أخرجه الاستثناء منها ظاهرا، وأوجبه بلفظ یعدله من بعد وفاته وبتقدیر ما کان یجب لهارون من موسی لو بقی بعد أخیه، فلم یستثنه النبی صلی الله علیه وآله، فبقی لأمیر المؤمنین (ع) عموم ما حکم له من المنازل، وهذا نص علی إمامته، لا خفاء به علی من تأمله وعرف وجوه القول فیه وتبینه، شیخ مفید، محمد بن محمد، الإفصاح فی الإمامة، ص۳۳؛ الارشاد، ج۱، ص۱۵۷.
  59. «آیا من برمؤمنان از خود آنان سزاوار نیستم؟ همه تصدیق کردند. پیامبر فرمود: هرکه من مولا و سرپرست اویم، پس علی مولای اوست. خداوندا! هرکه علی را دوست بدارد دوست بدار و هرکه او را دشمن بدارد، دشمن بدار». مسند أحمد بن حنبل، ج۴، ص۳۷۰، ح۱۹۳۲۱.
  60. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۳۳
  61. «این علی ولی کسی‌است که من ولی اویم». ابن ماجه قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳.
  62. فخر رازی، سخنان این افراد را نقل کرده است: محمد بن سائب کلبی، فراء، معمر بن مثنی، ابواسحاق زجاج. محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۲۹، ص۱۹۸؛ ابوبکر انباری، محمد بن قاسم، الزاهر فی معانی کلمات الناس، ج۱، ص۱۲۵؛ طالقانی، اسماعیل بن عباد، المحیط فی اللغة، ج۱۰، ص۳۸۰.
  63. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  64. فنص علیه بالإمامة من بعده، وکشف بقوله عن فرض طاعته، وأوجب له بصریح اللفظ ما هو واجب له من الریاسة علیهم فی الحال بإیجاب الله تعالی ذلک له، شیخ مفید، محمد بن محمد، المقنعة، ص۲۰۴.
  65. لما نصب رسول الله (ص) علیا بغدیر خم فنادی له بالولایة هبط جبریل (ع) علیه بهذه الآیة: الیوم أکملت لکم دینکم، ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج ۴۲، ص۲۳۷.
  66. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، الحدیث الخامس و العشرون، ج ‏۲، ص۷۵۹.
  67. فرمانیان، مهدی، درسنامه تاریخ و عقاید زیدیه، ص۱۸۸.
  68. الزیدیة، ص۲۳۴.
  69. ر. ک: ربانی گلپایگانی، علی، دانشنامه کلام اسلامی، ص۶۹.
  70. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ، «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  71. امیر حسین بن بدر الدین، العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۱۸.
  72. العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۱۹.
  73. العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۱۹.
  74. العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۱۹.
  75. وهذا نَصٌّ جَلِی علی إمامتهما، العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۱۹.
  76. رصاص، احمد بن حسن، مصباح العلوم، ص۲۲.
  77. أما الذی یدل علی الحصر فهو أن العقل یقضی بقبح الإمامة،.. ولأن العترة أجمعت علی أنها لاتجوز فی غیرهم وإجماعهم حجة، العقد الثمین فی معرفة رب العالمین، ص۲۰.
  78. نوبختی، فرق الشیعة، ص۶۷-۶۹.
  79. اشعری، سعد بن عبد الله، المقالات والفرق، ص۸۰؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص۵۸؛ بغدادی، عبد القاهر، الملل و النحل، ص۱۹۱.
  80. وافترق الباقون فریقین: فریق منهم رجعوا عن حیاة إسماعیل وقالوا بإمامة ابنه محمد بن إسماعیل، لظنهم أن الإمامة کانت فی أبیه وأن الابن أحق بمقام الإمامة من الأخ، وفریق ثبتوا علی حیاة إسماعیل، وهم الیوم شذاذ لا یعرف منهم أحد یومأ إلیه. وهذان الفریقان یسمیان بالإسماعیلیة، والمعروف منهم الآن من یزعم أن الإمامة بعد إسماعیل فی ولده وولد ولده إلی آخر الزمان، شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۱۰.
  81. حمیدالدین، کرمانی، المصابیح فی إثبات الإمامة، ص۶۳.
  82. المصابیح فی إثبات الإمامة، ص۷۴.
  83. المصابیح فی إثبات الإمامة، ص۷۷.
  84. المصباح السادس من المقالة الثانیة فی أن الإمامة بعد مجئ النص بها إلی جعفر الصادق علیه أفضل السلام لإسماعیل وذریته...، المصابیح فی إثبات الإمامة، ص۹۶.
  85. حمید الدین، کرمانی، المصابیح فی إثبات الإمامة، ص۹۸.
  86. فقال جمهور أصحابنا من المتکلمین و الفقهاء، مع الشیعة و الخوارج و أکثر المعتزلة، بوجوب الإمامة و إنها فرض واجب إتباع المنصوب له... و خالفهم شرذمة من القدریة کأبی بکر الأصم و هشام الفوطی‏، تفتازانی، أصول الإیمان، ص۲۱۶.
  87. و الحق أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول (ص) فی إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، علی وجه یجب اتّباعه علی کافة الأمة، آمدی، ‌ سیف الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏۵، ص۱۲۱.
  88. فقال الجمهور الأعظم من أصحابنا و من المعتزلة و الخوارج و النجاریة أن طریق ثبوتها الاختیار من الأمة باجتهاد أهل الاجتهاد منهم و اختیارهم من یصلح لها. و کان جائزا ثبوتها بالنص غیر أن النص لم یرد فیها علی واحد بعینه فصارت الأمة فیها إلی الاختیار، بغدادی عبد القادر، أصول الإیمان، ص۲۲۲.
  89. و کفی بإجماع المسلمین علی إمامة الأئمة الثلاثة حجة علیهم، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۴۶.
  90. مقصود از اهل حل و عقد، علماء، رؤسا چهره‌های برجسته مردم هستند: أهل الحل والعقد من العلماء والرؤساء ووجوه الناس. (تفتازانی، مسعود، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج ۲، ص۲۷۲).
  91. ابویعلی، فراء، المعتمد فی اصول الدین، ص۱۳۹.
  92. مقصود از جمهور در این دیدگاه، اغلب افراد گروه اهل حل و عقد است نه همه آنها.
  93. فقالت طائفة: لاتنعقد إلّا بجمهور أهل العقد والحلّ من کلّ بلد، لیکون الرضا به عامّاً، والتسلیم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببیعة أبی بکر عنه علی الخلافة باختیار من حضرها، ولم ینتظر ببیعته قدوم غائب عنها، ماوردی، الأحکام السلطانیّة، ص۳۳.
  94. لنا إجماع أهل الحل و العقد و إن کان من البعض، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۶۳؛ دلیل شان این است که در روز سقیفه عمر به تنهایی ابوبکر را انتخاب نمود و با او بیعت کرد و هیچ یکی از صحابه بیعت وی را انکار نکردند: فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله.. ودلیلنا أن عمر رضی الله عنه عقد البیعة لأبی بکر ولم ینکر أحد من الصحابة ذلک، قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹؛ چنانچه عبد الرحمن بن عوف تنها با عثمان بیعت کرد.
  95. بل الواحد والإثنین من أهل الحل والعقد کاف فی ثبوت الإمامة ووجوب اتباع الإمام علی أهل الإسلام وذلک لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم فی الدین وشدة محافظتهم علی أمور الشرع کما هو حقها اکتفوا فی عقد الإمامة بذلک المذکور من الواحد والإثنین کعقد عمر لأبی بکر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان، ایجی، عبد الرحمن بن احمد، کتاب المواقف، ج۳، ص۵۹۴.
  96. سوره نساء، آیه۱۵، سوره بقره، آیه ۱۴۳.
  97. نمونه‌ای از روایات: «إِنَّ أُمَّتِی لَا تَجْتَمِعُ علی ضَلَالَةٍ فإذا رَأَیتُمْ اخْتِلَافًا فَعَلَیکُمْ بِالسَّوَادِ الْأَعْظَمِ»، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۱۳۰۳.
  98. در نقد این منبا باید گفت: اولا اجماع امت و اجماع جمهور اهل و عقد ارزش دارد؛ اما در انتخاب خلیفه اول که مستند راه اجماع قرار گرفته هیچ از این گونه‌های اجماع محقق نشد. بدین جهت ابن حزم اجماعی را که علی بن ابی‌طالب در آن وجود نداشت لعنت کرده است. وَلَعْنَةُ اللَّهِ علی کل إجْمَاعٍ یخْرُجُ عنه عَلِی بن أبی طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ، ابن حزم، علی بن احمد، المحلی، ج۹، ص۳۴۵. ثانیا: انتخاب ابوبکر، یک بیعت سیاسی از نوع شاهنشاهی بود که مارک دولت خورده شد و هماننند سایر حکومت‌ها براساس زور و شمشیر بنا شد. عبد الرزاق، الاسلام و اصول الحکم، ص۱۱۱؛ ثالثا: انتخاب ابوبکر فلته‌ای و بدون تفکر و حساب و کتاب انجام شد. فلا یغْتَرَّنَّ امْرُؤٌ أَنْ یقُولَ إنما کانت بَیعَةُ أبی بَکْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد کانت کَذَلِکَ وَلَکِنَّ اللَّهَ وَقَی شَرَّها، بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۶، ص۲۵۰۵؛ پس هچگونه اجماعی درکار نبوده تا مستند راه اجماع قرارگیرد.
  99. و لا خلاف فیما بین أهل الحق أن أبا بکر کان إماما حقا، و ذلک باتفاق المسلمین علی إقامته و اجتماع أهل الحق و العقد علی إمامته،... و اتفاق الأمة علی ذلک مما یدل ضرورة علی کونه أهلا للإمامة، و مستجمعا لشرائطها أیضا، آمدی، علی بن محمد، غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۲۸.
  100. سعد الدین تفتازانی (متوفای۷۹۳ق) در باره هر دو شورا می‌گوید: «صحابه بعد از رحلت پیامبر (ص) و کشته شدن عثمان به انتخاب امام پرداختند و با امام بیعت کردند بدون اینکه کسی آن را انکار کنند پس همه اجماع دارند که این‌گونه انتخاب، یک راه برای تعیین امام است: اشتغل‏ الصحابة (رضی اللّه تعالی عنهم) بعد وفاة النبی (صلی اللّه علیه و سلّم) و مقتل عثمان (رضی اللّه تعالی عنه) باختیار الإمام، و عقد البیعة من غیر نکیر، فکان إجماعا علی کونه طریقا، شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۵۵.
  101. آیه اول: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ، «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹. آیه دوم: ﴿وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ، «و آنان که (فراخوان) پروردگارشان را اجابت کرده‌اند و نماز را بر پا داشته‌اند و کارشان رایزنی میان همدیگر است و از آنچه روزیشان داده‌ایم می‌بخشند» سوره شوری، آیه ۳۸.
  102. در نقد این نظریه به صورت مختصر باید گفت: اولاً: از عایشه نقل شده است که هیچ آیه‌ای در شأن مان نازل نشده است: والله ما نزل فینا من القرآن شیء إلا براءتی، اندلسی، عبد الحق، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج ۲، ص۳۰۷؛ ثانیاً: در انتخاب خلیفه اول نه شورایی بوده و نه اجماع صحابه. در انتخاب عثمان نیز شورا را به گونه تنظیم کرده بودند که جز عثمان کسی دیگر انتخاب نشود. ثالثاً: اگر انتخاب امام از طریق شوراست، چرا خلیفه اول بر خلاف آیاتی‌که انتخاب را از طریق مشورت و شورا مطرح می‌کند، عمر بن خطاب را منصوب کرد؟ رابعا: آیه۳۸ سوره شوری مربوط به امور جنگی است و آیه ۱۵۹ آل عمران نیز صفات مؤمنان را بیان می‌کند و قرینه که بتواند طریقیت شورا را در تعیین امام ثابت کند، وجود ندارد. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۲۲۲-۲۲۳.
  103. ولم یشترطوا اجتماع مَن فی المدینة فضلاً عن اجتماع الأمّة. هذا ولم ینکر علیه أحد، وعلیه انطوت الأعصار إلی وقتنا هذا، المواقف فی علم الکلام، ج۳، ص۵۹۱.
  104. تاریخ اهل سنت در باره بیعت همگانی با امیرمؤمنان (ع) آورده است که بعد از قتل عثمان مردم سراغ آن حضرت رفتند و گفتند: هیچ کسی را امروز سزاوارتر از شما برای خلافت نمی‌بینیم. حضرت نمی‌پذیرفت، چندین مرتبه نزد حضرت رفت وآمد کردند. حضرت فرمود: بیعت باید به صورت علنی در مسجد صورت گیرد؛ لذا مهاجران و انصار در مسجد حضور یافتند و بیعت کردند: فقالوا: ما نختار غیرک، وترددوا إلیه مراراً. وقالوا: إنا لا نعلم أحداً أحق بالأمر منک، ولا أقدمٍ منک سابقة ولا أقرب من رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقال: أکون وزیراً خیر من أنْ أکون أمیراً. فأتوا علیه، فأتی المسجد، فبایعوه، ابوالفداء، اسماعیل بن علی، المختصر فی أخبار البشر، ج۱، ص۱۱۷؛ نه تنها ساکنان مدینه، بلکه مردم شهرهای دیگر نیز با امیرمؤمنان بیعت کردند. به عنوان مثال، امیرمؤمنان برای والی یمن نامه فرستاد که از مردم آن سامان بیعت بگیرد و ده تن از عقلاء، فصحاء و معتمدان آنجا را نزدش برای بیعت بفرستد. در میان آنها عبد الرحمن بن ملجم نیز بود و این افراد در مدینه با آن حضرت بیعت کردند: فإذا ورد علیک کتابی هذا فاقرأه علی من قبلک من أهل الیمن، وخذ لی البیعة علی من حضرک من المسلمین فإذا بایع القوم مثل بیعة الرضوان فامکث فی عملک، وأنفذ إلی منهم عشرة یکونون من عقلائهم وفصحائهم وثقاتهم، ممن یکون أشدهم عونا من أهل الفهم والشجاعة عارفین بالله، عالمین بأدیانهم، وما لهم وما علیهم وأجودهم رأیا، مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۶۰.
  105. لعلمنا بأن السلف من الصحابة رضوان الله علیهم مع ما کانوا علیه من الصلابة فی الدین والمحافظة علی قواعد المسلمین اکتفوا فی عقد الإمامة بالواحد والإثنین من اهل الحل والعقد کعقد عمر لأبی بکر وعبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم یشترطوا إجماع من فی المدینة من اهل الحل والعقد فضلا عن إجماع الأمصار واتفاق من فی سائر الأقطار وکانون علی ذلک من المتفقین وله من المتبعین من غیر مخالفة ولا نکیر وعلی ذلک انطوت الأعصار فی عقد الإمامة فی کل حین وعلیه اتفاق کافة المسلمین، آمدی، علی بن ابی علی، غایة المرام فی علم الکلام، ج۱، ص۳۸۱.
  106. فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلک ثابت ویلزم الغیر فعله.. ودلیلنا أن عمر رضی الله عنه عقد البیعة لأبی بکر ولم ینکر أحد من الصحابة ذلک، قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹.
  107. تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۲۵۲؛ نقد این طریق، با مطالبی که در نقد نظریه شورا و همچنین نظریه اجماع ذکر گردید روشن می‌شود و نیاز به تکرار آن نیست.
  108. والثالث القهر و الاستیلاء، فإذا مات الإمام و تصدی للإمامة من یستجمع شرائطها من غیر بیعة و استخلاف و قهر الناس بشوکته، انعقدت الخلافة له. و کذا إذا کان فاسقا أو جاهلا علی الأظهر، إلا أنه یعصی بما فعل، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، ج‏۵، ص۲۳۳.
  109. انعقدت بیعته، ولزمت طاعته، لینتظم شمل المسلمین وتجتمع کلمتهم. ولا یقدح فی ذلک کونه جاهلاً أو فاسقاً فی الأصح، شیخ الاسلام محمد بن إبراهیم، تحریر الأحکام فی تدبیر أهل الإسلام، ج۱، ص۵۵.
  110. وإذا ثبت الإمام بالقهر والغلبة ثم جاء آخر فقهره انعزل وصار القاهر إماما، تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۲۷۲.
  111. محمد بن ابراهیم، تحریر الأحکام فی تدبیر أهل الإسلام، ج۱، ص۵۶؛ ابن قدامه مقدسی می‌گوید: اگر کسی بر امام خروج کند و امام را مقهور سازد و با شمشیر بر مردم غالب شود و آنها را زیر فرمان خود در آورد و مردم به اطاعت از او گردن نهند، او پیشوای مردم می‌شود و جنگ با او و خروج علیه او حرام است. دلیلش این است که عبد الملک بن مروان بر عبد الله بن زبیر خروج کرد، او را کش و بر شهرها غالب شد و مردم با رضایت و اکراه با او بیعت کردند بدن صورت امام شد: ولو خرج رجل علی الإمام فقهره وغلب الناس بسیفه حتی أقروا له وأذعنوا بطاعته وتابعوه صار إماما یحرم قتاله والخروج علیه فإن عبد الملک بن مروان خرج علی ابن الزبیر فقتله واستولی علی البلاد وأهلها حتی بایعوه طوعا وکرها فصار إماما، مقدسی، عبد الله بن احمد، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج۹، ص۵.
  112. لا نشک مطلقا فی ان الغلبة کانت دائما عماد الخلافة، ولا یذکر التاریخ لنا خلیفة الا اقترن فی اذهاننا بتلک الرهبة المسلحة التی تحوطه، والقوة القاهرة التی تظله، والسیوف المصلتة التی تذود عنه، عبدالرزاق، الاسلام واصول الحکم، ص۱۲۹.
  113. اولا: خروج برضد امامی‌که امامتش از طریق یکی از راه‌ها ثابت شده، بغی و حرام است و باید با فرد یاغی جنگید تا تسلیم حق شود: فمن خرج علی من ثبتت إمامته بأحد هذه الوجوه باغیا وجب قتاله، مقدسی، عبد الله بن احمد، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج۹، ص۵؛ ثانیا: ایجاد حکومت از طریق غلبه و زور بر خلاف حکم عقل و از مصادیق ظلم است. تمام عقلا اتفاق نظر دارند که تصرف در امور اجتماعی مردم بدون رضایت آنها از طریق زور قبیح است. نه وجدان بشری آن را می‌پذیرد و نه نصوص شرعی تأیید می‌کند. ثالثا: پیامد این شیوه، ‌ شیوع هرج و مرج و نابسامانی در جامعه و براه افتادن کشتار و خونریزی و غارت اموال مسلمانان می‌شود: یحرم الخروج علیه وذلک لما فی الخروج علیه من شق عصا المسلمین وإراقة دمائهم وذهاب أموالهم، مقدسی، عبد الله بن احمد، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج۹، ص۵.
  114. اهل حدیث، گروه و جریانی در میان اهل سنت است که عهده‌دار گردآوری، آموزش و گسترش احادیث بودند و با استناد به ظاهر احادیث درباره مسائل اعتقادی و فقهی نظر می‌دادند و استفاده‌کنندگان از روش‌های استدلالی عقلی در زمینه فقه و کلام را نکوهش می‌کردند. ربانی گلپایگانی، علی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۶۳.
  115. والإمامة تنعقد من وجهین أحدهما باختیار أهل العقد والحل والثانی بعهد الإماما من قبل، ماوردی، علی بن محمد، الأحکام السلطانیة، ج۱، ص۶. لازم به ذکر است که نص در اصطلاح شیعه با نص از دیدگاه اهل سنت فقط مشترک لفظی است و مقصود نص از دیدگاه اهل سنت، همان استخلاف و عهد از سوی امام قبل است.
  116. ماوردی، علی بن محمد، الأحکام السلطانیة، ج۱، ص۶.
  117. ناشی اکبر، (متوفای قرن سوم)، فرقه‌های اسلامی و مسأله امامت، ص۹۵-۹۷.
  118. فرا، الاحکام السلطانیة، ص۲۳.
  119. آنها گروهی از متکلّمانی هستند که اواخر قرن نخست هجری ظهور کردند. پیشوای آنان، واصل بن عطا است و یکی از مکاتب عمده کلام اسلامی را پدید آورده‏اند. معتزله به دو گروه معتزله بغداد و معتزله بصره انشعاب یافته و در بسیاری از موضوعاتِ الهیات، طبیعیات، اجتماعیات و انسانیات عقایدی ویژه دارند. پژوهشکده تحقیقات اسلامی‏، جمعی از نویسندگان، فرهنگ شیعه، ص۴۱۳.
  120. قد ثبت بالشرع أن الصلاح فی إقامة الأمراء و العمال و الحکام أن یکون علی اجتهاد و اختیار بعد معرفة الصفة؛ فکذلک لا یمتنع مثله فی الإمام لأن ما یمنع منه أن یثبت إلا بنص یوجب مثله فی الأمراء و العمال و الحکام، قاضی عبدالجبار بن احمد. المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۱۰۰.
  121. قد بینا أن الجماعة المخصوصة (إذا اختارت إماما صار إماما) و إذا صار کذلک لزم/غیرهم الانقیاد، قاضی عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۳۰۴.
  122. و ذکر وجها آخر، و هو أنه یصیر إماما بنص الإمام المتقدم علیه، إذا علمه أصلح من یقوم بأمر الناس، فإذا نص علیه و أمر بالبیعة له، فإذا مات الإمام الأول وجب علی جمیع الناس مبایعته و طاعته، و هذا یقتضی ظاهره ما حکیناه عن أبی هاشم من أنه یصیر إماما بعهد الأول، و إن کان قد ذکر فی غیر هذا الموضع أنه لا بد مع عهده من رضی الجماعة به، قاضی عبدالجبار، المغنی فی أبواب التوحید و العدل، ج۲۰، ص۲۵۶.
  123. اشاعره پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری هستند که (در سال ۲۶۰ ه‍) در بصره تولّد یافت و در ۳۲۴ هجری در بغداد درگذشت. وی از نوادگان ابو موسی اشعری از اصحاب رسول خداست، او تا چهل سالگی در محضر استاد خود ابوعلی جبایی به آموختن اصول و روش استدلال «معتزله» می‏پرداخت، سرانجام بر استاد خود اعتراض کرد. روزی در مسأله «صلاح» و «اصلح» با وی خلاف جست، و از استاد خود جدا گشت و با اینکه جبایی شوهر مادرش نیز بود، او را ترک کرد و در مسجد بصره از طریقه «معتزله» آشکارا کناره گرفت‏. محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص۵۴.
  124. و أما الإمام فإنما تثبت إمامته و تنعقد بعقد العاقدین له ممن یکون لذلک أهلا. و کان یقول: «جائز أن یعقدها له الرسول بأن ینص علیه بعینه و اسمیه و نسبه، کما فعل ذلک فی حیاته و عماله و ولاته. و جائز أن ینبه علی أوصافه علی الجملة فیکلف الأمة استخراج ذلک بالاستنباط و اختیاره بحسن الرأی و الاجتهاد حتی یصلوا إلی المطلوب من ذلک و إلی ما أشار إلیه الرسول بالوصف و النعت، ابن فورک، محمد بن حسن. مقالات الشیخ أبی الحسن الأشعری، إمام اهل السنة، ص۱۹۰.
  125. فقال الجمهور الاعظم من اصحابنا و من المعتزلة و الخوارج و النجاریة ان طریق ثبوتها الاختیار من الامة باجتهاد اهل الاجتهاد منهم و اختیارهم من یصلح لها. و کان جائزا ثبوتها بالنص غیر ان النص لم یرد فیها علی واحد بعینه فصارت الامة فیها الی الاختیار، بغدادی، عبد القاهر، أصول الدین، ص۲۷۹.
  126. پیروان محمد بن محمد بن محمود ابو منصور ماتریدی بودند که از ائمه بزرگ کلامی سنت و جماعت به شمار می‏رود. وی منسوب به ماترید محله‏ای در سمرقند است. او با ابو الحسن اشعری در کلام اختلافاتی داشت و مذهب او نزدیک بلکه مؤید کلام معتزله است. ماتریدی در علم فقه از پیروان امام ابو حنیفه بود و در سال ۳۳۳ در سمرقند درگذشت. رک: فرهنگ فرق اسلامی، ص۳۷۹.
  127. ثم طریق ثبوت الإمامة لمن یصلح لها «اختیار الأمة» علی سبیل الاجتهاد و استعمال الرأی علی ما یستعمل فی الحوادث الشرعیة التی بالناس إلی معرفة أحکامها حاجة و قد عدموا فیها النص، إذ لا نص ههنا، نسفی، میمون بن محمد، تبصرة الأدلة فی أصول الدین علی طریقة الإمام أبی منصور الماتریدی، ج۲، ص۸۴۰.
  128. فرقه «اباضیه» از پیروان عبدالله بن اباض تمیمی است که در (نیمه دوم قرن اول هجری) در ایام مروان بن محمد خروج کرد و به‌دست عبد الله بن محمد بن عطیه به قتل رسید. پیروانش هنوز در مغرب زمین وجود دارند. شهرستانی، ملل و نحل، ص۶۲؛ احمد خاتمی، فرهنگ علم کلام، ص۴۶ و یکی از فرق منشعب خوارج است. ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، مترجم ایمانی، علی رضا فرقه‌های اسلامی و مسئله امامت، ص۹۹.
  129. شرح عقیده التوحید، ص۴۴۳، به نقل از الفکر السیاسی، ص۱۴۱، عبارت اطفیش چنین است: ان اختیار البیعۀ دلیل علی نصب الله و رسوله و حکمها به کسائر انفاذ الاحکام، فالبیعۀ مظهره له لا مثبته.
  130. الاباضیه بین الفرق الاسلامیه، ص۳۶۸؛ دراسه فی تاریخ الاباضیه و عقیدتها، ص۱۳.
  131. الخوارج کلّها تقول بإمامة الفاضل و لا یجیزون إمامة المفضول و یزعمون أنّ أفضلهم من ندب نفسه للخروج و دعا الناس إلی الجهاد، فإذا ابتدأ بذلک رجل منهم فهو أفضلهم عندهم و أحقّهم بالإمامة و یزعمون أنّ الإمام یصلح أن یکون من سائر الأجناس من العرب و العجم و هو عندهم سواء، ناشی اکبر، عبدالله بن محمد، مترجم ایمانی، علی رضا فرقه‌های اسلامی و مسئله امامت، ص۱۰۰؛ و هم مجمعون علی تجویز الإمامة فی غیر قریش، و أن کل من نصبوه برأیهم و عاشر الناس بالعدل، و اجتناب الجور؛ کان إماما، و إن غیر السیرة، و عدل عن الحق، وجب عزله أو قتله، سیف الدین آمدی، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏۵، ص۷۳.