معجزه در کلام اسلامی
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل معجزه (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
- کلمهای است از مصدر "اعجاز" و ماده "عجز". عجز به معنای درماندگی، ناتوانی و پایانه و انتهای هر چیز است[۱]. معجزه در اصطلاح دینی به معنای امری است شگفت و بیرون از عادت که پیامبران (ع) برای اثبات ادعای پیامبری، از خویش بروز میدهند. معجزه از توان انسانهای دیگر- حتی نوابغ- بیرون است. قرآن کریم از معجزه با عنوان "آیت" یاد کرده است[۲][۳].
- متکلمان شیعه برای معجزه شرطها و ویژگیهایی برشمردهاند که مهمترین آنها عبارتاند از:
- عملی است غیر عادی و بر خلاف جریان طبیعی عالَم و خارج از توان انسانهای عادی.
- معجزه را نمیتوان به دیگران آموخت یا مغلوب عوامل دیگر ساخت.
- معجزه همواره با ادعای نبوت و نیز تحدی همراه است.
- معجزه با امر خواسته شده از مدعی نبوت مطابقت دارد[۴][۵].
- معجزه با دیگر امور غریبه مانند سحر، کهانت، هیپنوتیزم، ماینهتیزم، تنجیم، اعمال مرتاضان و صاحبان علوم غریبه و اختراعات نوابغ علمی متفاوت است. یکی از تفاوتها، هدف پیامبران (ع) در ظهور معجزه است[۶].
- هدف پیامبران (ع) از معجزه، اثبات ادعای نبوت خویش است و از این گذر در پی آناند که مردم بدانان ایمان آورند و از تعالیمشان پیروی کنند و به سعادت دست یابند[۷]. تفاوت دیگر، محدودیت امور غیر معجزه است. سحر، طالعبینی و کارهای شگفت مرتاضان و نوابغ، گونهای تخصص و در حوزهای محدود است و کاری است ویژه که بیرون از قلمرو خود دارای کارایی نیست؛ اما دامنه اعجاز پیامبران (ع) بسی گسترده است و به موضوعات و امور ویژه محدود نمیشود[۸]. معجزه بر قدرت بیکران الهی و خواست خداوند تکیه دارد؛ اما مرتاضان، جادوگران و ... از گذر تمرینها و ریاضتهای دشوار و آموزش میتوانند امور شگفت از خویش نشان دهند. از این رو است که این کسان، هیچ گاه دعوی تحدی سر نمیدهند؛ اما اعجاز پیامبران (ص) همراهِ تحدی و هماوردخواهی است. از ویژگیهای دیگر معجزه، خصلتهای شخصیتی و عملی صاحبان معجزه است. اینان، همگی به فضایل انسانی آراستهاند و از صفات والای اخلاقی و عملی بهرهمندند[۹]. پیامبران (ع) هیچ گاه در بروز معجزه از خدعه و اغوا سود نمیبرند و نیروی تخیل مخاطبان خویش را به کار نمیگیرند؛ اما بسیاری از صاحبان امور عجیبه و علوم غریبه از اغوا و فریب و تأثیر ناروا بر روح و تخیل انسانها بهره میبرند و با تخدیر آنان به مقاصد خویش دست مییابند[۱۰].
تفاوت معجزه و کرامت
- اگر امر خارقالعاده، همراه ادعای نبوت یا امامت باشد، معجزه است؛ اما چنانچه همراه ادعایی نباشد، مانند آنچه از اولیای الهی سر میزند، "کرامت" است. کرامت لطفی است که خداوند به بندگان شایسته خویش عطا میکند[۱۱]. در اینکه آیا معجزه فعل مستقیم خداوند است یا فعل پیامبران (ع) به اذن الهی است، میان متکلمان مسلمان دو دیدگاه مطرح است: بنابر دیدگاه نخست، معجزه کار مستقیم خداوند است؛ مثلًا حضرت موسی (ع) تنها عصای خویش را بر زمین افکند و خداوند بود که آن را به اژدها مبدل ساخت و بر این حقیقت گواه است آنکه چون عصا به اژدها مبدل گشت، موسی (ع) ترسید و گریخت و خداوند بدو فرمود: "ای موسی! مهراس که بیگمان پیامبران من نمیهراسند"[۱۲]. دیدگاه دوم بر آن است که معجزه با قدرت و اراده پیامبران (ع) تحقق میپذیرد. پیامبران (ع) را نیرو و ارادهای خارقالعاده است که به واسطه آن، معجزات را تحقق میبخشند[۱۳].
- آیاتی از قرآن نیز بر این مدعا گواهی میدهند[۱۴]. قرآن، معجزات را به پیامبران (ع) نسبت داده است؛ اما بروز آنها را به "اذن الله" میداند و این تعبیر تصریح دارد که معجزه به اذن خداوند از آنِ پیامبران است[۱۵][۱۶].
معجزه و قانون علیت
- برخی متکلمان شیعه معتقدند صاحب معجزه با شناخت و تسلط بر آن دسته از علل طبیعی که برای دیگران ناشناختهاند، دست به اعجاز میزند. بدین سان، اعجاز پیرو قوانین طبیعی و علی است و میان معجزه و قانون علیت، ناسازگاری نیست[۱۷].
- برخی دیگر از متکلمان بر آناند که صاحب معجزه با ولایت تکوینی دست به تسخیر و تصرف در علل طبیعی میزند و به فعل و انفعالات مادی شتاب میبخشد و زمانی را که معلول به آن نیازمند است، به حداقل میرساند. این گونه اعجاز از نظر عقل ممکن است؛ مانند تحولاتی که دانشمندان علوم تجربی در محصولات کشاورزی رقم زدهاند[۱۸]. فهم عمومی از معنای معجزه، نقض و خرق طبیعت است با این بیان که خداوند حکیم برای تدبیر عالم طبیعت، قوانین و علل تکوینی برنهاده است و وقوع رویدادهای جهان، تنها عادت و توالی محض نیست؛ بلکه به علل پیشینی مستند است که با تحقق آنها، وجود رویدادهای پسین ضرورت مییابد. بنابر این دیدگاه، معجزه، قوانین طبیعی را نقض نمیکند و اتقان و اعتبار اصل علیت همچنان باقی است؛ زیرا هر چند معجزه خارق قانون طبیعت است و قوانین طبیعی را کنار مینهد، اما قوانین فراطبیعی را بر جایشان مینشاند[۱۹][۲۰].
قرآن؛ معجزه جاوید
- پیامبر اسلام (ص) معجزههای فراوانی داشته است؛ اما در آن میان قرآن کریم جایگاهی ویژه دارد. قرآن را از ابعاد گوناگون معجزه دانستهاند:
- فصاحت و بلاغت: بنابر شواهد تاریخی، مردمان عرب عصر جاهلی بسیار فصیح و بلیغ بودهاند و اشعار باقی مانده از آن روزگار گواهی روشن بر این حقیقت است. شاعران نامی عرب، اشعار خویش را در محافل و مجامع ادبی آن عصر عرضه میکردند و برترین آنها برگزیده و بر در کعبه آویخته میشد. الفاظ قرآن کریم همان است که در دسترس همگان بود؛ با این حال، کسی از فصیحان بزرگ عرب نتوانست با این کتاب آسمانی هماوردی کند یا خدشهای در آن بیابد. قرآن خود بدین حقیقت اشارت برده و آن را گونهای اعجاز دانسته است[۲۱].
- هدایت و تربیت: معارف و تعالیم قرآن توفیق یافت از مردمانی جاهل و دور از تمدن و صفات انسانی، ملتی پارسا، پاکباز و متمدن بسازد. دانشمندان نامداری در سایه آموزههای قرآن پرورش یافتند و عرفا و حکمای برجستهای میان مسلمانان ظهور کردند.
- نظم و معانی قرآن: واژگان قرآنی، بسان اعداد ریاضی در جای ویژه خویش قرار یافتهاند. همراه این نظم و سامان لفظی، گستره بیهمتایی از معانی بلند در قرآن خودنمایی میکند و مفاهیم آسمانی، منظم و هماهنگ کنار هم آمدهاند[۲۲].
- اعجاز ادبی و هنری: قرآن کریم، سرشار از صنایع ادبی و هنرهای بلاغی است. هر چه زمان پیش میرود، ساحت ادبی و هنری قرآن بیش از پیش آشکار میگردد و ادیبان و مفسران بر اعجاز آیات قرآنی در این باره بیشتر آگاهی مییابند. در دامان بلاغت معنوی و ظرافت ادبی و هنری قرآن، فنون و دانشهایی همانند معانی و بیان و صرف و نحو زاده شد. تنها برای سوره فاتحه، هفتاد ویژگی بلاغی برشمردهاند که ده ویژگی تنها از آنِ آیه ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾[۲۳] است[۲۴].
- مصونیت از تحریف: همه کتابهای آسمانی جز قرآن، دچار تحریف گشتهاند و تنها قرآن است که از هر گونه تغییر و تحریف در امان مانده است. قرآن، خود، از این حقیقت به اشارت و صراحت یاد کرده است[۲۵]. از آن رو که قرآن از تحریف دور مانده است، معیاری است برای ارزیابی دیگر کتب آسمانی.
- اعجاز در قانونگذاری: قوانین قرآن به گونهای شگفت با فطرت انسان سازگار است[۲۶]. قرآن، برنامههای کلان زندگی مادی و معنوی انسان را ترسیم کرده است که هر یک از این برنامهها، منشأ برنامههای فرعی دیگر است. دانشمندان علوم دینی تنها از آیه ۹۰ سوره نحل، شصت و نُه قانون بیرون کشیدهاند[۲۷][۲۸].
دیدگاه ابن قبه رازی در باره معجزه
- ابن قبه رازی با دلیل و برهان خواندن معجزه و بر نبوت[۲۹]، برای آن شرایط دیگری نیز مطرح میکند. وی معتقد است معجزه امری است که یکی از لوازم و ضروریات آن اصلحیت است؛ اظهار معجزه اگر اصلح نباشد، چه بسا موجب کفر دیگران و همچنین متهم شدن معجزهآور به سحر و شعبده شود[۳۰]. بر این اساس میگوید انبیا در مواقع خاص اقامه معجزه میکردند و هر روز و هر ساعتی و برای هر کسی که تصمیم بر ایمان داشت، دست به معجزه نمیزدند، بلکه هر زمان صلاح میدانستند و در شرایطی خاص، معجزه روی میداد[۳۱]. ابن قبه رازی وجود این شرط را زمینه دستور معجزه از طرف خداوند متعال به معجزهآور میداند[۳۲].
- این بحث از مباحث پیرامونی معجزه است که آیا آورنده معجزه هرگاه اراده کرد و زمینه فراهم بود میتواند اظهار معجزه کند؟ یا اظهار معجزه فقط به دستور و اجازه خداوند متعال است و معجزهآور هیچگونه نقشی ندارد؟ ابن قبه رازی بر این باور است که معجزه حَسَب دستور خاص خداوند است و هرگاه اراده الهی به آن تعلق گیرد، معجزهآور توانایی اظهار معجزه را خواهد داشت[۳۳].[۳۴].
معاجز پیامبر اسلام(ص) و قرآن
- همه مسلمانان، از تمام فِرَق و گروهها، معجزه انبیا به ویژه رسول خدا(ص) را پذیرفتهاند. ابن قبه رازی با تأیید معاجز رسول خدا[۳۵] یادآور میشود که معجزات ایشان تنها با نقل اخبار صحیح مسلمانان اثبات میپذیرد، ولی برای اثبات معجزه بودن قرآن به نقل نیازی نیست و دلیل معجزه بودن آن خودش است[۳۶]، ضمن اینکه معتقد به عدم تحریف قرآن است[۳۷]. او اهل کتاب، مجوس، زنادقه و دهریه را از گروههایی میداند که با تقل مسلمانان پیرامون معاجز رسول خدا مخالفت میکنند[۳۸].[۳۹].
دیدگاه ابن قبه رازی درباره شرط اعجاز پیامبر
- ابن قبه رازی اصلحیت را شرط اعجاز رسول خدا(ص) میداند[۴۰] و اظهار معجزه ایشان را بنا بر دستور خدواند متعال و اراده او بیان مینماید[۴۱]. وی بر پایه همین دو اصل میگوید: خدای تعالی حکایت حال مشرکان نموده که از پیامبرش درخواست کردند به آسمان رود و پارهای از آن را بر سرشان بیندازد یا آنکه کتابی برایشان فرو آورد تا کتاب را قرائت کنند و کارهای دیگری که آیات شریفه قرآن به آنها اشاره کرده است، اما آن حضرت چنان نکرد. مشرکان از پیامبر خدا درخواست کردند قصی بن کلاب[۴۲] را زنده کند یا آنکه کوههای تهامه را از ایشان دور گرداند، اما رسول خدا هیچ یک از خواستههای آنان را اجابت نکرد، اگرچه در مواقعی دیگر معجزاتی برای آنان اقامه فرمود[۴۳].[۴۴].
دیدگاه ابن قبه رازی درباره امکان معجزه امام
- متکلمان اهل سنت به طور معمول امور خارقالعاده را برای غیر نبی کرامت مینامند[۴۵]، با اینکه برخی از آنان معجزه و کرامت را با نقض عادت متساوی دانستهاند[۴۶]. اما متکلمان امامیه به طور غالب از لفظ معجزه بهره میگیرند [۴۷]. ابن قبه رازی نیز از همین لفظ استفاده کرده است[۴۸]. به هر حال در این باره نظرهای مختلفی بیان شده که اظهار امر خارقالعاده به دست غیر نبی امکان دارد یا نه؟[۴۹].
- در میان امامیه، ابن قبه رازی[۵۰] و دیگر متکلمان[۵۱] امکان ظهور معجزه را را برای غیر نبی امام جایز دانستهاند و آن را در کنار نصّ معیاری برای تعیین امام شمردهاند[۵۲]. ابن قبه رازی معیار اصلی نصب امام را نصّ میداند[۵۳]، اما برخی متکلمان معجزه را ملاک میشناسند[۵۴].
- ابن قبه رازی معجزه امام را با شرایط معجزه نبی میپذیرد. او شرط اصلحیت را از شروط اساسی اظهار معجزه امام میداند و معتقد است امام بدون اذن و اراده الهی حق اقامه امر خارقالعاده را ندارد. وی بیان میکند خداوند زمانی به امام اجازه اظهار معجزه میدهد که آن را برای خلق صلاح بداند[۵۵]. ابن قبه رازی با اینکه معتقد است معجزه از نشانهای امامت میتواند باشد و حتی آخرین امام، در صورت طولانی شدن غیبت، موقع ظهور ممکن است معجزهای بنماید که بر امامت او دلالت داشته باشد[۵۶]، برای اثبات امامت امامان دیگر هیچگاه به معاجز و دلایل اشاره نمیکند. شیوه او براساس اثبات نصّ بر امامت هر امام و پیدایی علم آنان به حلال و حرام است[۵۷].[۵۸].
معجزه در فرهنگ اصطلاحات علم کلام
- معجزه، از موضوعاتی است که بسیاری از اعتقادات اساسی دیگر بر آن مترتب است. معجزه آخرین راه الزام مردم به پذیرش دعوت حق است. به قول خواجه نصیر در کتاب تجرد الاعتقاد، راز پی بردن به صدق نبی، وجود معجزه بر دستان اوست[۵۹][۶۰].
معنای لغوی
- "معجزه"، از ماده "عجز"، یعنی ناتوانی. معجزه، یعنی کاری که دیگران در مقابل آن ناتوانند و غیر از پیامبر خدا، دیگری به انجام دادن آن توانا نیست. گاهی به جای معجزه کلمه "خرق عادت" استعمال میشود؛ ولی این، برداشتی است که اشاعره از معنای معجزه داشتند[۶۱].
قرآن و لغت معجزه
- در قرآن کریم، نه کلمه معجزه استعمال شده و نه خرق عادت و این هر دو از اصطلاحات علمای اسلامی است.
- کلمه معجزه، در اصطلاح عموم مسلمین رایج و از اصطلاحات متکلمین است؛ شاید در زمان ائمه اطهار(ع) هم به کار رفته باشد؛ ولی "خرق عادت" اینچنین نیست، بلکه تنها اشاعره که معنای معجزه را کاری خارقالعاده میپنداشتند، به کار بردهاند.
- قرآن به جای معجزه لفظ دیگری را به کار برده و آن کلمه "آیت" است، یعنی چیزی که نشانه صدق دعوی یک پیامبر باشد. به نظر میرسد اصطلاح آیت از دو کلمه معجزه و خرق عادت رساتر به مقصود است[۶۲].
حقیقت اعجاز
- معجزه، بر این نکته دلالت میکند که وقتی پیامبر از جنبه علم و معرفت، اتصال با جهان دیگر را ادعا میکند، از جنبه قدرت هم بایستی نشانهای از آن جهان بیاورد.
- متکلمین از این، به معجزه تعبیر کردهاند؛ برای اینکه یکی از لوازم آیت بودن این است که مردمِ دیگر از آوردن مثل آن ناتوان و عاجزند و پیامبران هم مردم را به صورت تعجیز مخاطب قرار میدادند. بر این اساس، نام این عمل را معجزه گذاشتند، یعنی عملی که ناتوانی دیگران را آشکار میسازد؛ ولی معنای معجزه به ناتوانی، تا حدودی نارساست؛ زیرا اگر بر این نکته باشیم که هر چیزی که دیگران در مقابل آن ناتوان باشند، معجزه نام گیرد، مطلب با اشکال مواجه میشود، مثلاً شما قرآن را معجزه میدانید، به دلیل اینکه کسی مثل آن را نیاورده است. در هر رشته دیگر نیز که یک نفر متخصص باشد، دیگران نمیتوانند آثاری مثل او خلق کنند. پس، این کلمه نارساست و باید معجزه و ناتوانی دیگران، این جهت را که کار از مرز قدرت بشری خارج است، برساند.
- پس معجزه کار و اثری است که از پیغمبری به عنوان "تحدی" آورده شود و نشانهای باشد از اینکه قدرتی ماورای بشری در ایجاد آن دخالت دارد و این عمل، فراتر از قدرت بشر است[۶۳].
تعریفهای معجزه
- بعضی مانند مادیمسلکان و نیز آنان که قصد نفی معجزه را دارند، ممکن است معجزه را این طور تعریف کنند که معجزه، یعنی آنچه بدون علت روی میدهد. این تعریف نادرست است؛ زیرا اگر معجزه بدون علت رخ داده باشد، دلیل بر هیچ امری نخواهد بود.
- ممکن است گروهی دیگر معتقد باشند که معجزه پیدایش چیزی بدون علت و نیز استثنای در قانون علیت نیست، بلکه معجزه به این معناست که به جای علت واقعی یک رویداد، علت دیگری جانشین آن میگردد. در حقیقت، در معجزه اصل علیت نفی نشده، بلکه جانشین علت دیگر گردیده است؛ مثلاً علت واقعی و حقیقی پیدایش انسان، آمیزش دو انسان است؛ حالا چنانچه این علت جای خود را به علت دیگری دهد و انسانی از غیر طریق آمیزش دو انسان پدید آید، آن معجزه است. این گفتار ناشی از عدم اطلاع بر علوم عقلی است؛ زیرا در عالم، نظام علت و معلول حکمفرماست. این نظام، نظامی قراردادی نیست که بتواند آن را تغییر و تبدیل نمود، بلکه بر اساس رابطهای حقیقی و واقعی و تخلفناپذیر است.
- فرق است میان خرق قانون علیت و خرق ناموس طبیعت. معجزه آن نیست که چیزی از غیر راه علت اصلی پدید آمده باشد، بلکه آنچه از غیر مسیر و جریان عادی و طبیعی به وجود آمده باشد، معجزه نام دارد. به بیان بهتر: معجزه خارج شدن امری است از جریان عادی به نحوی که دخالت ماوراء الطبیعه در آن آشکار باشد.
- معجزه بدینگونه توجیه میگردد: علل واقعی اشیا و پدیدهها برای بشر که میخواهد با علم و تجربه به حقیقت روابط آنها برسد، همواره مجهول است و تنها خداوند بر علتهای واقعی اشیا و پدیدهها آگاه است و بشر به وسیله تجربه و آزمایش فقط به یک سلسله تقارنات و ارتباطات دسترسی پیدا میکند و آن را رابطه علیت میپندارد.
- بر این اساس، معجزه به معنای به وقوع پیوستن حوادث و رویدادها از طریق روابط علمی و معلولی ناشناخته برای بشر است. در این چرخه هیچ علتی نفی نمیگردد، اما علتهای ناشناخته جایگزین علتهای تجربی و مألوف شده است[۶۴].
چهار نظریه درباره معجزه
- در باب معجزه مجموعاً چهار نظریه وجود دارد:
- ۱. عدهای از اساس منکر معجزه و قهراً منکر نبوت هستند.
- ۲. اینان معجزه را قبول داشته؛ ولی آن را تأویل نمودهاند، که این نیز در واقع انکار است؛ مثل نظریه سید احمد خان هندی که از علمای اسلامی است.
- این دسته دو دلیل از خود قرآن بر این مطلب میآورند: یکی اینکه میگویند بر اساس برخی آیات قرآن، مردم از پیغمبران همین کارهای خارقالعاده را مطالبه میکردند و پیغمبران هم اظهار میداشتند ما هم بشری هستیم، مانند دیگران و از این خواستهها امتناع میکردند.
- بر اساس یک سلسله آیات دیگر، نظام خلقت به عنوان سنن الهی است. از این آیه تصریح میکنند که سنن الهی تغییرناپذیر است: ﴿لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا﴾[۶۵]. "لن" برای نفی ابد است. پس، معجزه به معنی خرق عادت و تبدیل و تحویل سنت الهی نیست؛ زیرا سنت الهی هرگز تبدیل و تحویل نمیشود.
- ٣. این نظریه نقطه مقابل نظریه دوم است، یعنی اساساً میان معجزه و غیر معجزه کوچکترین تفاوتی وجود ندارد.
- ریشه این نظریه از علمای اشعری است. آنها میگویند: معجزه یک پیغمبر که از طرف خداوند به وسیله آن پیغمبر نمود مییابد، کار پیغمبر نیست، بلکه کار خداست و هرچه در عالم وجود دارد، معجزه و آیت خداست؛ ولی معجزههای پیغمبران که به صورت استثنایی صورت میگیرند، آیتی از طرف خداوند برای صدق نبوت پیغمبران میباشند.
- اساساً معجزه رمز و رازی ندارد، بلکه خواست خداوند است. معجزات انبیا جریانهایی است برخلاف قوانین طبیعی که بشر وجود آنها را کشف نکرده است؛ برخلاف قوانین عقلی که عقل بشر ضرورت آنها و محال بودن خلاف آنها را کشف کرده است.
- اگر بگوییم: قوانین طبیعی اگر ضروری نیست، چرا وجود دارد، میگویند: مشیت خداوند است. خدا که اینگونه قوانین را وضع کرده است، اراده میکند که قانون خود را عوض کند و آن را عوض میکند.
- آقای محمد تقی شریعتی در مقدمه "تفسیر نوین" و در کتاب "محمد خاتم پیامبران"، از کسانی هستند که این طرز فکر را قبول کردهاند.
- ۴. این نظریه در عین اینکه جنبه آیت بودن و خارج از مرز بشر بودن معجزه را قبول میکند، آن را با قوانینی که در جهان به عنوان قوانین قطعی و ضروری حاکم است؛ منافات نمیبیند[۶۶].
- خلاصه اینکه هیچ معجزهای خارج از قانون واقعی طبیعت نیست؛ ولی توسل به آن قانون و کشف و استفاده کردن از آن قانون و تسلط بر آن به قدرتی غیبی و ماوراء الطبیعی مقرون است.
- معجزه آن است که معجزهکننده، در واقع با روح کلی عالم، اتصالی پیدا میکند و از راه اتصال با روح کلی عالم، در قوانین این عالم تصرف میکند و تصرفش هم به معنای این نیست که قانون را نقض کند، بلکه بدان معناست که قانون را در اختیار میگیرد. وقتی قانون را در اختیار گرفت، جریانی که به وقوع میپیوندد (معجزه) بر خلاف جریان عادی است؛ اما برخلاف خود قانون نیست[۶۷].
معجزه فعل خدا یا پیامبر
- این بحث از قدیم میان علمای اسلام مطرح بوده که آیا معجزه فعل مستقیم خداست، یا فعل پیغمبر و به اذن خدا.
- عدهای نظریه اول را پذیرفتهاند و آن را کار خدایی دانستهاند. این عده در حقیقت نوعی تقسیم کار میان خدا و غیر خدا را قائل هستند و گفتهاند: کارهای کوچک کارهای بنده است و کارهای بزرگ کار خداست.
اینها مدعی هستند که اگر کسی بخواهد چنین کار بزرگی (معجزه) را به یک بنده نسبت بدهد، مشرک است؛ چون کار خدا را به بنده نسبت داده است.
- دسته دوم میگویند: معجزه کار پیغمبران است؛ هم قرآن بر این نکته دلالت دارد و هم اعتبارات عقلی آن را ایجاب میکند.
- آنها به آیات قرآن استناد میکنند و میگویند که قرآن هرچند خودش معجزات را به شخص پیغمبر نسبت میدهد؛ همواره بر این نکته تکیه میکند که معجزه با اذن الهی صورت میپذیرد؛ ﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۶۸][۶۹].
فرق معجزه و کرامت
- معجزه، یعنی بیّنه و آیت الهی که برای اثبات مأموریتی الهی صورت میگیرد و مقرون به تحدی است. *بنابراین، به شرایط خاصی محدود است؛ اما کرامت امری خارقالعاده است که صرفاً اثر قوت روحی و قداست نفسانی یک انسان کامل یا نیمه کامل است و برای اثبات منظور الهی خاصی نیست. چنین امری فراوان رخ میدهد و حتی میتوان گفت امری عادی است و به شرطی مشروط نمیباشد.
- معجزه زبان خداست که شخصی را تأیید میکند، ولی کرامت چنین زبانی نیست[۷۰][۷۱].
برهان معجزه در براهین و نصوص امامت
یکی از براهین عقلی امامت امیرالمؤمنین(ع) برهان معجزه است، یعنی امیرالمؤمنین(ع) مدعی امامت بود و از سویی معجزات بسیاری نیز به دست او واقع شده است. بنابراین، امامت وی به حکم عقل ثابت است، زیرا معجزه، همانگونه که برهان عقلی بر صدق مدعی نبوت است، برهان عقلی بر صدق مدعی امامت نیز محسوب میشود[۷۲].[۷۳]
حقیقت و دلالت معجزه
معجزه، کار خارقالعادهای است که با استناد به مشیت و عنایت خاص خداوند از فردی صادر میشود تا دلیل بر حقانیت مدعای او باشد. برخی از متکلمان، معجزه را از مختصات پیامبران دانستهاند، و خارقالعادههایی را که از اولیای الهی صادر میشود “کرامت” نامیدهاند، اما برخی دیگر معتقدند ویژگی معجزه آن است که از اولیای الهی برای اثبات ادعای مقام و منصبی الهی یا حقانیت دین و آیین الهی صادر میشود؛ خواه آن مقام و منصب الهی نبوت باشد یا امامت، و کرامت، امر خارقالعادهای است که به دست اولیای الهی یا درباره آنان انجام میشود، ولی ناظر به اثبات مدعایی الهی نیست[۷۴]. برای مثال، پیامبر اکرم(ص) برای اثبات نبوت خود و به درخواست مشرکان از درخت خواست تا از جای خود کنده شود و نزد او بیاید و به نبوت و رسالت وی گواهی دهد. درخواست پیامبر(ص) تحقق یافت[۷۵]. این حادثه خارقالعاده، معجزه نام دارد. همچنین پیامبر اکرم(ص) با مقداری آبگوشت که برای تعدادی انگشتشمار، کافی بود، تمام مسلمانانی را که به حفر خندق مشغول بودند غذا داد، بدون آنکه از غذا چیزی کم شود. پیامبر اکرم(ص) این کار را برای اثبات دعوی نبوت خویش انجام نداد، بلکه آن عمل خارقالعاده نشانه لطف و عنایت ویژه خداوند به آن حضرت بود. خواه به چنین تفصیل و تفسیری در باب خارقالعادههایی که از اولیای الهی صادر میشود، قائل شویم یا نه، در دلالت آن بر حقانیت مدعای آنان - خواه نبوت باشد یا امامت یا حقانیت آیین و مذهب - تأثیری ندارد و تفاوتی را پدید نمیآورد. مهم، این است که او دعوی نبوت یا امامت را مطرح کرده و کار خارقالعادهای را نیز انجام داده است، که از نظر مردم با ادعای وی ارتباط دارد، خواه آن کار خارقالعاده قبل از طرح مدعا یا پس از آن واقع شده باشد، زیرا فهم عقلی و فطری بشر این است که خداوند حکیم، کسی را که به دروغ، دعوی نبوت یا امامت کند، مورد لطف و عنایت ویژه خود قرار نمیدهد و او را به انجام کارهای خارقالعاده مجهز نمیکند، خواه کارهای خارقالعاده قبل از دعوی نبوت و امامت از وی صادر شود، یا پس از دعوی نبوت و امامت. بدین سبب است که برخی از متکلمان اسلامی، آنجا که به اثبات نبوت پیامبر اکرم(ص) براساس معجزات و کرامات او پرداختهاند، هم خوارق عادات قبل از دعوی نبوت از سوی آن حضرت را نام بردهاند، و هم خوارق عادات پس از دعوی نبوت او را؛ گونه نخست را “ارهاصی” و گونه دوم را تصدیقی” نامیدهاند[۷۶].
“ارهاص” نامیدن معجزات پیامبر(ص) قبل از مبعوث شدن به پیامبری بدان جهت است که در آن زمان او دعوی نبوت نکرده بود، تا اعطای معجزه به وی از سوی خداوند به قصد تصدیق او بوده باشد، ولی چون خداوند میخواست بعدا او را به پیامبری برانگیزد، معجزاتی را به وی اعطا کرد، تا زمینهساز دعوی نبوت او پس از مبعوث شدن به مقام رسالت باشد، به ویژه آنکه از سوی پیامبران پیشین، با اوصاف و نشانههایی خاص به نبوت وی بشارت داده شده بود.
حاصل آنکه: ارهاصی یا تصدیقی بودن معجزات پیامبر(ص) از جنبه مقایسه آنها با خداوند متعال است که اعطاکننده معجزات به حضرت بوده است، اما از جنبه دلالت بر صدق دعوی نبوت او از نظر عقل و فطرت بشری، تفاوتی وجود ندارد؛ یعنی آنگاه که دعوی نبوت کند، معجزات وی، چه قبل از دعوی و چه پس از آن، بر حقانیت او دلالت میکند، زیرا از نظر عقل، اعطای معجزه از سوی خداوند حکیم به انسان دروغگو قبیح و صدور فعل قبیح از خداوند سبحان محال است.
در هر حال، معجزه به نبوت اختصاص ندارد، بلکه معجزه با راستگویی کسی ملازمه دارد که با زبان حال یا قال مدعی مقام و منصبی الهی است؛ هرگاه آن مقام و منصب، نبوت باشد، معجزه، راستگویی مدعی نبوت را اثبات میکند، و هر گاه آن مقام و منصب امامت باشد، معجزه، راستگویی مدعی امامت را اثبات میکند، و هرگاه آن مقام و منصب، ولایت و قرب معنوی در پیشگاه الهی باشد، معجزه، راستگویی مدعی آن را اثبات میکند.
دلالت معجزه بر هریک از امور یاد شده، دلالت تضمّنی است نه دلالت مطابقی. دلالت مطابقی معجزه این است که آورنده معجزه در مدعای خود راستگو است، حال اگر مدعای او نبوت باشد، بر راستگویی او در دعوی نبوت دلالت میکند، و اگر مدعای او امامت باشد، بر راستگویی او در امامت دلالت میکند و هکذا[۷۷].
معجزه، اقسام گوناگونی دارد:
- یکی از اقسام معجزه، این است که سخنی بگوید که دیگران از آوردن مانند آن ناتوان باشند، چنان که قرآن کریم اینگونه است.
- قسم دیگر این است که بدون استفاده از راههای عادی، از حوادث گذشته یا آینده خبر درست بدهد، یعنی آنچه مربوط به گذشته است، واقع شده باشد، و آنچه مربوط به آینده است، واقع شود. رسول اکرم(ص) نمونههای بسیاری از اینگونه معجزات داشته است[۷۸].
- قسم دیگر وقوع کاری خارقالعاده است که یا از کسی صادر میشود، یا به دعای وی رخ میدهد، و یا به خاطر او و درباره او تحقق مییابد.
همه این اقسام برای پیامبر اکرم(ص) رخ داده است[۷۹].[۸۰]
امیرالمؤمنین(ع) و دعوی امامت
براساس آنچه گفته شد برای اثبات دلیل معجزه بر امامت امیرالمؤمنین(ع) دو مسأله باید مورد بررسی قرار گیرد، دعوی امامت از سوی ایشان و وقوع معجزه از آن حضرت. گزارشهای تاریخی بیانگر این است که امیرالمؤمنین(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) خود را پیشوای برحق امت اسلامی میدانست، چنانکه جمعی از اصحاب پیامبر(ص) نیز طرفدار و پیروش بودند و با ابوبکر و دیگران احتجاج کردند. سخنان اعتراضآمیز امیرالمؤمنین(ع) درباره کسانی که جامه خلافت را پیش از او برتن کردند[۸۱]، و احتجاج وی با اصحاب شورا مشهور است[۸۲].
مورخان نقل کردهاند که امیرالمؤمنین(ع) و بنیهاشم تا وقتی حضرت زهرا(س) از دنیا نرفته بود، با ابوبکر بیعت نکردند[۸۳]. چنان که فاطمه زهرا(س) هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و با حالت خشم از وی از دنیا رفت. بیعت نکردن امیرالمؤمنین(ع) با ابوبکر بدان علت بود که او را شایسته مقام خلافت نمیدانست و امامت را حق خود میدانست، و بیعت او نیز با اکراه و به سبب رعایت مصالح اسلام و مسلمانان واقع شد، چنان که وقتی وی را برای بیعت کردن با ابوبکر به مسجد آوردند، فرمود: «أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي»[۸۴]؛ من از شما به امامت سزاوارترم و شما به بیعت کردن با من سزاوارترید”. امیرالمؤمنین(ع) از قریش و همدستانشان شکوه کرده است که چرا درباره امامت، با وی به نزاع برخاستند با آنکه وی به آن سزاوارتر از دیگران بود[۸۵]. بنابراین، از نظر شواهد تاریخی در اینکه امیرالمؤمنین(ع) مدعی مقام امامت بود تردیدی وجود ندارد.[۸۶]
معجزات امیرالمؤمنین(ع)
معجزات و کرامات امیرالمؤمنین(ع) از مسلمات تاریخ به شمار میرود. سعدالدین تفتازانی - آنجا که درباره کرامات اولیا سخن گفته - یادآور شده است که کرامتهای گزارش شده از صحابه، تابعین و صالحان، متواتر معنوی است، و آنچه مربوط به علی(ع) است، بیش از آن است که شمارش شود[۸۷]. پیش از این، معجزات و کرامات را به سه دسته کلی تقسیم کردیم، دسته اول که اعجاز سخن در فصاحت و بلاغت بود از ویژگیهای قرآن کریم است، اما دو دسته دیگر یعنی اخبار از حوادث غیبی، و واقع شدن کارهای خارقالعاده، از مختصات پیامبر اکرم(ص) یا سایر پیامبران به شمار نمیرود، و انجام همانند آن از دیگر اولیای الهی ممکن و واقع شده است.
سعدالدین تفتازانی در پاسخ این اشکال که “اگر صدور همانند معجزات پیامبر از غیر پیامبر ممکن باشد، مسئله تحدّی در باب معجزات پیامبران خدشهدار میشود، زیرا معنای تحدّی آن است که هیچکس نمیتواند همانند معجزه پیامبر را بیاورد”، گفته است: “آنچه با تحدی در باب معجزات پیامبران منافات دارد، آوردن همانند معجزه به عنوان معارضه با پیامبر است، و دعوی پیامبر در این باره که کسی توانایی آوردن همانند معجزه او را ندارد این است که هیچیک از کسانی که با آنان تحدی شده است؛ یعنی معارضه کنندگان، توانایی آن را ندارند، و مفاد آن این نیست که همانند معجزه او به عنوان کرامت از ولی، یا به عنوان معجزه از پیامبر دیگری واقع نخواهد شد. آری، در برخی از معجزات مانند قرآن کریم دلیل قطعی داریم بر اینکه از هیچکس دیگری صادر نخواهد شد، ولی این مورد استثنایی با این قاعده کلی که آنچه به عنوان معجزه از پیامبر صادر میشود، میتواند به عنوان کرامت از ولی خدا صادر شود، منافات ندارد”[۸۸].[۸۹]
خبرهای غیبی امیرالمؤمنین(ع)
- در اینجا به بیان پارهای از معجزات حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میپردازیم. دسته اول از این معجزات اخبار غیبی است که برخی از آنها از این قرار است: روزی که مردم میخواستند با امیرالمؤمنین(ع) در ذی قار به عنوان خلیفه پیامبر(ص) بیعت کنند، فرمود: “از سوی کوفه هزار نفر خواهند آمد، نه یک نفر کم و نه یک نفر زیاد. آنان با من بیعت خواهند کرد که تا لحظه مرگ از من حمایت کنند”. ابنعباس میگوید که آنان را شمارش کردم، تا نهصد و نود و نه نفر آمدند، سپس کسی نیامد. لحظهای درباره سخن امیرالمؤمنین(ع) به فکر فرو رفتم، اما طولی نکشید که فردی از دور نمایان شد و نزدیک آمد و با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کرد که از او پیروی کند و تا پای جان او را یاری کند. امیرالمؤمنین(ع) نامش را پرسید گفت “اویس قرنی هستم”. امام(ع) فرمود: “پیامبر(ص) به من خبر داده است که فردی از امتش را به نام اویس قرنی خواهم دید. او از حزب خدا و پیامبر است و به شهادت میرسد و به اندازه دو قبیله ربیعه و مضر را شفاعت میکند”[۹۰].
- هنگامی که عازم جنگ با خوارج بود خبر از کشته شدن فرد شریری داد که دست کوتاهی مانند پستان زن داشت، آن فرد که مُخدج نام داشت تا آن روز شناخته شده نبود. وقتی خوارج کشته شدند، امیرالمؤمنین(ع) در میان کشتگان دنبال او میگشت و میگفت: “به خدا سوگند من دروغ نگفتم و به من خبر دروغ داده نشده است” تا اینکه به آن فرد برخورد کرد و تکبیر گفت و فرمود: “در این واقعه برای کسی که مستبصر باشد، عبرت است”[۹۱].
- مردم، پیوسته از عبور خوارج از نهر خبر میدادند و امیرالمؤمنین(ع) آن را انکار میکرد و میفرمود: “آنجا قتلگاه آنان است”[۹۲]. همینگونه شد.
- خبر داد که من مأموریت یافتهام با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ کنم و این مطلب واقع شد[۹۳].
- قبل از ماه رمضان خبر داد که او در ماه رمضان به شهادت میرسد[۹۴] و محاسنش با خون سرش رنگین خواهد شد[۹۵] و همچنین در شب نوزدهم ماه رمضان از شهادت خود خبر داد[۹۶].
- به جویریه بن مسهر خبر داد که او را نزد فرمانروای ستمکاری خواهند برد، دستها و پاهایش را قطع میکنند و بر درختی میآویزند. روزگاری گذشت و زیاد بن ابیه در دوران معاویه، والی کوفه شد، و همانگونه که امیرالمؤمنین(ع) خبر داده بود، جویریه را به شهادت رساند[۹۷].
- به میثم تمار خبر داد که پس از من تو را به دار میآویزند و پس از سه روز به شهادت میرسانند، و میثم، همینگونه به دست عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید[۹۸].
- به امیرالمؤمنین(ع) خبر دادند که خالد بن عرفطه مرده است، امام(ع) آن را انکار کرد و فرمود. او نخواهد مرد تا اینکه سپاهی از گمراهان را فرماندهی کند که پرچمدارش حبیب بن جماز است. او در واقعه کربلا، فرمانده سپاه عمربنسعد بود[۹۹].
- به شیعیان و موالیان خود خبر داد که پس از من از شما خواهند خواست که به من ناسزا بگویید، شما این کار را بکنید، و از شما خواهند خواست که از من تبرّی بجویید، این کار را نکنید، و پذیرای مرگ شوید، زیرا هرکس از من تبری جوید دنیا و آخرتش تباه خواهد شد. این اخبار امیرالمؤمنین(ع) فی واقع شد[۱۰۰].
- در روایات متعدد آمده است که امیرالمؤمنین(ع) از شهادت امام حسین(ع) در سرزمین کربلا خبر داده بود.
و گزارشهای غیبی بسیاری که نقل آنها در این مجال نمیگنجد[۱۰۱].[۱۰۲]
استجابت دعا
از جمله معجزات و کرامات امیرالمؤمنین(ع) مستجابالدعوه بودن وی بود که نمونههای بسیاری از آن نقل شده است، در اینجا چند نمونه را گزارش میکنیم:
- وقتی امیرالمؤمنین(ع) از جنایتهای بسر بن ابیارطاه در یمن آگاه شد، او را نفرین کرد و از خدا خواست تا عقل او را زایل کند. دعای امام(ع) مستجاب شد و بسر، عقلش را از دست داد و دیوانهوار زندگی میکرد[۱۰۳].
- امیرالمؤمنین(ع) شخصی به نام عیزار را متهم کرد که برای معاویه جاسوسی میکند، و او آن را انکار کرد و به خدا سوگند خورد. امام(ع) فرمود: “اگر دروغ میگویی خدا چشمانت را نابینا کند”. یک هفته نگذشت که آن فرد نابینا شد[۱۰۴].
- امیرالمؤمنین(ع) از انس بن مالک خواست مطالبی را که درباره طلحه و زبیر از پیامبر(ص) شنیده است به آنان یادآور شود، اما انس عذر آورد که فراموش کرده است. امیرالمؤمنین(ع) گفت: “اگر دروغ میگویی به بیماری برص مبتلا شوی”. نفرین امام(ع) درباره او واقع شد[۱۰۵].
- امیرالمؤمنین(ع) در رُحبه کوفه حدیثی را روایت کرد. مردی او را تکذیب کرد. امام(ع) فرمود: اگر دروغ گفتی تو را نفرین خواهم کرد. آن مرد گفت: “نفرین کن”. امام(ع) او را نفرین کرد و وی نابینا شد[۱۰۶].
- آب فرات بالا گرفت، مردم کوفه از اینکه مبادا آب، آنان را فرا بگیرد و غرق شوند، ترسیدند. نزد امیرالمؤمنین وع رفتند و از او خواستند تا چارهای بیندیشد، امام(ع) نزد فرات رفت و با کلام عبرانی با فرات سخن گفت. آنگاه عصایی را که در دست داشت به فرات زد، آبش فرو نشست[۱۰۷].
- ابوعمرو زاذان از قرآن فقط به مقداری که در نماز باید خوانده شود میدانست تا اینکه امیرالمؤمنین(ع) برایش دعا کرد و وی کل قرآن را بدون اینکه از کسی بیاموزد، حفظ کرد[۱۰۸].
- جوانی، پدرش را آزار داده و پدرش او را نفرین کرده بود. بر اثر نفرین پدر، نصف بدنش فلج شده بود. سپس پدرش را راضی کرد، تا او را نزد خانه کعبه بیاورد و برایش دعا کند تا شفا یابد، اما پدر در بین راه از دنیا رفت. امیرالمؤمنین(ع) که از حالش آگاه شد، نزد او رفت و چهار رکعت نماز خواند. سپس به او گفت: “از جای برخیز”. جوان سالم شد و برخاست. امام(ع) فرمود: “اگر پدرش از او راضی نمیشد، شفا نمییافت”[۱۰۹].
- جوانی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: “سوگند به خدا که تو به عدالت رفتار نکردی”. امام(ع) فرمود: “اگر دروغ میگویی خدا جوان ثقیف را بر تو مسلط کند”. اصبغ بن نباته گفت: “حجاج بن یوسف بر آن جوان مسلط شد و او را کشت”[۱۱۰].
- حسن بصری وضو میگرفت. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: “ای کِفتی[۱۱۱] وضوی کامل بگیر”. حسن بصری گفت: “تو دیروز، کسانی را که وضوی کامل میگرفتند کشتی”. امام(ع) فرمود: “آیا تو بر آنان اندوهگینی؟” حسن گفت: “آری”. امام(ع) فرمود: “خدا اندوهت را طولانی کند”. ایوب سجستانی میگوید: “ما همواره حسن بصری را اندوهگین میدیدیم؛ گویا از دفن دوستش بازگشته است”[۱۱۲].
- امیرالمؤمنین(ع) از طلحه و زبیر خواست که از جنگ با او بازگردند، و به پیمان خود وفادار بمانند، ولی آن دو نپذیرفتند. امام(ع) آن دو را نفرین کرد و از خدا خواست که به آنها مهلت ندهد[۱۱۳]. نفرین امام(ع) مؤثر واقع شد و آن دو به قتل رسیدند.[۱۱۴]
معجزات و کرامات دیگر
- امیرالمؤمنین(ع) از نیروی خارقالعادهای برخوردار بود تا آنجا که درب قلعه خیبر را - که بیست نفر آن را باز و بسته میکردند - از جای کند و روی خندق قرار داد تا سپاه اسلام از آن عبور کنند و وارد قلعههای خیبر شوند، و پس از فتح قلعهها، امام(ع) با دست راست خود آن در را گرفت و به کناری پرتاب کرد[۱۱۵].
- هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) و سپاهش عازم صفین بودند، تشنگی سختی بر آنان عارض شد. امام(ع) دستور داد تا چاهی را حفر کنند. آنان چاهی را نزدیکی دیری کندند، اما به سنگ خیلی بزرگی رسیدند که نمیتوانستند آن را از جای برکنند. امام(ع) داخل چاه شد و آن سنگ را کند و به مسافت زیادی پرتاب کرد. سپس آب چاه بیرون آمد و آنان از آب نوشیدند. سپس سنگ را جای خود گذاشت. صاحب آن دِیر که آن واقعه را دید مسلمان شد و در بیان علت مسلمان شدن خود گفت: “این دِیر در اینجا ساخته شده است تا کسی یافت شود که این سنگ بزرگ را میکند. قبل از من کسانی آمدند، ولی او را نیافتند”. آن مرد در رکاب امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با سپاه شام به شهادت رسید[۱۱۶].
- امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با پهلوانان و رزمآوران، یگانه روزگار بود. هرگز پشت به دشمن نکرد و ضربه هیچکس در جنگها، او را از پای در نیاورد، و هیچکس از ضربهاش جان سالم به در نبرد، و چنین امری از خوارق العادات است[۱۱۷].
- روزی امیرالمؤمنین(ع) بر منبر کوفه سخنرانی میکرد. ناگهان اژدهایی در کنار منبر نمایان شد و نزد امیرالمؤمنین(ع) رفت. مردم نگران شدند و خواستند آن را بکشند، اما امام(ع) آنان را از آن کار بازداشت. سپس مطالبی را به او گفت. آنگاه اژدها ناپدید شد و امام(ع) سخنرانی خویش را ادامه داد. پس از پایان سخنرانی، مردم نزد امام(ع) آمدند و از آن واقعه پرسیدند. امام(ع) فرمود: “یکی از حاکمان جنّ بود. قضیهای برایش مشتبه شده بود، نزد من آمد و حکم آن را جویا شد”[۱۱۸].
- آنگاه که پیامبر(ص) و اصحابش عازم بنیالمصطلق بودند، شب هنگام به بیابانی رسیدند. جبرئیل(ع) نزد پیامبر اکرم(ص) آمد و به او خبر داد که گروهی از کافران جن، میخواهند به او و یارانش صدمه وارد کنند. پیامبر(ص) علی(ع) را برای سرکوبی و دفع شرّ آنان فرستاد و به او فرمود با قوهای که خدا به تو عطا کرده است آنان را سرکوب کن، و با نامهای خداوند که خداوند علمش را به تو اختصاص داده است، خود را از شرّ آنان حفظ کن. امیرالمؤمنین(ع) رفت، و پس از نبرد سختی، آنان را تار و مار کرد و عدهای از آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و به وی ایمان آوردند[۱۱۹].
- واقعه ردّ الشمس از معجزات و کرامات بزرگی است که دو بار برای امیرالمؤمنین(ع) رخ داد: یکی در زمان پیامبر(ص) و دیگری پس از رحلت پیامبر(ص) واقعه نخست را اسماء بنت عمیس، ام سلمه، جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و عدهای دیگر از اصحاب پیامبر اکرم(ص) روایت کردهاند. حاصل آن این است که روزی پیامبر اکرم(ص) در خانهاش بود و علی(ع) نیز نزد او بود. در آن هنگام، جبرئیل نزد پیامبر آمد و با وی به نجوا پرداخت. سنگینی وحی بر پیامبر(ص) عارض شد و او سر خود را روی پای امیرالمؤمنین(ع) گذاشت و تا خورشید غروب کرد سر بر نداشت. امیرالمؤمنین(ع) ناچار شد که نماز عصر را نشسته بخواند و رکوع و سجودش را با اشاره انجام دهد. وقتی پیامبر(ص) از آن حالت بیرون آمد و از جریان آگاه شد، به علی(ع) فرمود دعا کن تا خدا خورشید را برگرداند و نمازت را در حال ایستاده در وقتش اقامه کن، زیرا خداوند به سبب اینکه خدا و پیامبرش را اطاعت کردهای، دعایت را مستجاب میکند. امیرالمؤمنین(ع) دعا کرد و خورشید به اندازهای بازگشت که امیرالمؤمنین(ع) وقت نماز عصر را درک کرد و نماز را خواند و سپس غروب کرد.
واقعه دوم بازگشت خورشید برای علی(ع) این است که وقتی که میخواست از فرات بگذرد و به بابل برود، بسیاری از یارانش به تیمار دادن مرکبها و آماده کردن اسباب سفر پرداختند. امیرالمؤمنین(ع) با گروهی از اصحاب، نماز عصر را اقامه کرد. کسانی که نماز نخوانده بودند، تا از فرات عبور کردند، خورشید غروب کرد و نمازشان قضا شد، چنان که فضیلت نماز جماعت عصر را نیز از دست داده بودند و در این باره سخن میگفتند. امیرالمؤمنین(ع) سخن آنان را شنید و از خداوند درخواست کرد تا خورشید را برگرداند تا آنان نماز عصر را در وقت و به جماعت بخوانند. خداوند، دعای او را مستجاب کرد و خورشید به اندازهای که وقت عصر تدارک شود بازگشت، و آنگاه که نماز آنان پایان یافت، غروب کرد[۱۲۰].
حدیث ردّ الشمس را علاوه بر محدثان و مورخان شیعه، بسیاری از محدثان و مورخان اهلسنت از طرق گوناگونی نقل کردهاند. کارشناسان حدیث، سند برخی از آنها را صحیح و برخی دیگر را حسن دانستهاند و گروهی از آنان، سخن منکران این واقعه یعنی ابنحزم، ابنجوزی، ابنتیمیه و ابنکثیر را به شدت رد کردهاند، و عدهای دیگر در این باره دست به تألیف مستقل زده و طرق و اسانید آن را گرد آوردهاند، مانند: ابوبکر وراق، حافظ ابوالفتح ازدی، حاکم حسکانی حنفی، ابوعبدالله بصری، خطیب خوارزمی، جلالالدین سیوطی، ابوالحسن شاذان فضلی، ابوعبدالله محمدبن یوسف دمشقی و تلمیذ سیوطی[۱۲۱].
علامه امینی، شماری از عالمان برجسته اهلسنت را نام برده است که حدیث ردّ الشمس را نقل و صحت آن را تأیید کردهاند. در اینجا چند نفر از آنان را بازگو میکنیم:
- حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصری، استاد ابوعبدالله بخاری آن را به دو طریق صحیح نقل کرده و گفته است: “کسی که پیرو روش علمی است سزاوار نیست که از حفظ حدیث اسماء که آن را از پیامبر(ص) برای ما نقل کرده، خودداری کند”.
- محمد بن حسین ازدی آن را در کتاب مناقب علی(ع) روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
- حافظ ابوجعفر طحاوی در کتاب مشکل الآثار آن را به دو طریق و با دو لفظ نقل کرده و گفته است این دو حدیث ثابتاند و راویان موثق، آنها را روایت کردهاند.
- قاضی عیاض در الشفا آن را روایت کرده و به صحت آن حکم کرده است.
- ابوالمظفر حنفی، سبط بن جوزی، در تذکره الخواص آن را نقل کرده و سخن جدش ابنجوزی - که آن را از موضوعات دانسته – رد کرده است
- حافظ ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایه الطالب فصلی را به حدیث ردّ الشمس اختصاص داده، و درباره امکان و وقوع آن سخن گفته و درستی آن را تأیید کرده است.
- حافظ ابنحجر عسقلانی در فتح الباری آن را نقل کرده و گفته است: “طحاوی، طبرانی، حاکم و بیهقی آن را از اسماء بنت عمیس روایت کردهاند و ابنجوزی و ابنتیمیه که آن را از موضوعات دانستهاند خطا کردهاند”.
- امام عینی حنفی در عمده القاری آن را نقل کرده و گفته است: “این حدیثی است متصل که راویانش موثقاند، و به سخن ابنجوزی که آن را رد کرده است، اعتنایی نمیشود”.
- جلالالدین سیوطی در اللئالی المصنوعه پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “جماعتی از امامان و حافظان حدیث بر صحت آن تصریح کردهاند”.
- ابنحجر مکی هیتمی در الصواعق المحرقه آن را کرامتی آشکار برای امیرالمؤمنین(ع) دانسته و گفته است: “حدیث ردّ الشمس را طحاوی و قاضی عیاض صحیح دانسته و ابوزرعه و دیگران حسن شمردهاند، و سخن معتقدان به ساختگی بودن آن را رد کردهاند و در شرح همزیه البوصیری پس از نقل حدیث ردّ الشمس گفته است: “عدهای این حدیث را رد کرده و عدهای آن را صحیح دانستهاند، و سخن آنان حق است”. سپس تصریح کرده است یکی از دو روایتی که حدیث را از اسماء بنت عمیس روایت کرده، صحیح و دیگری حسن است”.
و نمونههای دیگری که نقل آنها در این مجال نمیگنجد[۱۲۲].[۱۲۳]
خلاصه برهان
خلاصه برهان معجزه بر امامت علی(ع) این است که وی مدعی امامت بوده و معجزات و کرامات بسیاری از او سرزده است. همانگونه که هرگاه کسی مدعی نبوت باشد و معجزه داشته باشد، نبوتش ثابت میشود، کسی که دعوی امامت داشته باشد و دارای معجزه باشد، امامتش ثابت میشود. بنابراین امیرالمؤمنین(ع) پس از پیامبر اکرم(ص) امام امت اسلامی بوده است.
پاسخ به دو اشکال فاضل قوشجی پس از شرح کلام محقق طوسی درباره استدلال به معجزات امیرالمؤمنین(ع) بر امامت دو اشکال را مطرح کرده و گفته است: “ما قبول نداریم امیرالمؤمنین(ع) قبل از ابوبکر ادعای امامت کرده است، و بر فرض قبول این مطلب قبول نداریم خارقالعادههایی که از امیرالمؤمنین(ع) صادر و ظاهر شده در مقام تحدی بوده است”[۱۲۴]. از مطالب پیشین، پاسخ نخستین اشکال فاضل قوشجی روشن شد و ثابت گردید که امیرالمؤمنین(ع) مدعی امامت امت اسلامی پس از رسول گرامی اسلام(ص) بوده است. سخنان امام(ع) و هوادارانش، برخی در زمان ابوبکر و برخی پس از وی ایراد شده است، و مفاد آنها در هر دو مورد این است که مقام خلافت و امامت پس از پیامبر اکرم(ص) مخصوص امیرالمؤمنین(ع) بوده، و کسی جز او شایسته آن نبوده است. در پاسخ اشکال دوم یادآور میشویم، تحدی از ارکان معجزه نیست. آنچه در معجزه نقش اساسی دارد این است که کارهای خارقالعاده با استناد به عنایت و رضایت خداوند واقع شود، زیرا در آن صورت بر حقانیت مدعی نبوت یا امامت دلالت میکند، چون بر خداوند حکیم روا نیست که کسی را که به دروغ دعوی نبوت یا امامت دارد، مورد عنایت ویژه و رضایت خود قرار دهد. تحدّی در جایی لازم است که کسانی در برابر مدعی نبوت و امامت بایستند و مدعی شوند که میتوانند کارهای خارقالعادهای در سطح مدعی نبوت و امامت انجام دهند، اینجاست که مدعی راستین نبوت یا امامت، مخالفان را به مبارزه دعوت میکند و مردم نیز همین درخواست و انتظار را از مخالفان دارند. حاصل آنکه از نظر عقل بر خداوند حکیم روا نیست که فرد مدعی نبوت یا امامت را به قدرت خارقالعادهای مجهز کند که بتواند کارهایی خارقالعاده انجام دهد که مخالفان از انجام آنها عاجزند، خواه مدعی راستین نبوت یا امامت، دیگران را به مبارزه دعوت کند یا نکند؛ به عبارت دیگر، مدعی راستین نبوت و امامت با انجام کارهای خارقالعادهای که دیگران از انجام مثل آنها ناتواناند، حقانیت مدعای خود را اثبات میکند، حال اگر کسانی با او به مخالفت برخاستند، وی با آنان تحدّی میکند، یعنی نقش تحدی در معجزات، ثانوی است نه اولی. بدین علت در قرآن کریم، در نقل معجزات پیامبران الهی، گاهی مسئله تحدی مطرح شده (مانند پیامبر اکرم(ص)) و گاهی مطرح نشده است (مانند حضرت مسیح(ع)).[۱۲۵]
منابع
- میرزایی، عباس، ابن قبه رازی
- فرهنگ شیعه
- محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام
- ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ مقائیس اللغة، ۴/ ۲۳۲.
- ↑ نبوت، ۱۰۰.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 416.
- ↑ کشف المراد، ۳۵۱؛ البیان فی تفسیر القرآن، ۳۳؛ نبوت، ۱۰۳؛ الالهیات، ۲/ ۶۷- ۶۴؛ قرآن و آخرین پیامبر، ۳۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 416.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 417.
- ↑ شرح اشارات، ۳/ ۴۱۷.
- ↑ غایة المرام، ۳۳۲ به نقل از معجزهشناسی، ۲۲.
- ↑ المغنی، ۱۵/ ۲۷۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 417.
- ↑ راهنماشناسی، ۲۱۱.
- ↑ ﴿وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ يَا مُوسَى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ ﴾؛ سوره نمل، آیه ۱۰؛ تفسیر نمونه، ۱۶/ ۳۱۶ و ۱۰/ ۲۹۳.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 417-418.
- ↑ ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلا مِّن قَبْلِكَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ سوره مؤمن، آیه ۷۸؛ ﴿وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَمَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَلَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ﴾؛ سوره بقره، آیه ۱۰۲؛ ﴿ وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ﴾؛ سوره آل عمران، آیه ۴۹.
- ↑ نبوت/ ۱۳۸.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 417-418.
- ↑ المیزان، ۱/ ۸۲.
- ↑ مدخل التفسیر، ۲۵؛ تفسیر نمونه، ۱۳/ ۱۸۲؛ براهین اثبات خدا، ۲۵۴.
- ↑ آشنایی با قرآن، ۲/ ۲۰۹؛ الالهیات، ۳/ ۷۶؛ معجزه در قلمرو عقل و دین، ۱۳۰.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 418.
- ↑ ﴿فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾؛ سوره بقره، آیه ۲۴؛ وحی و نبوت در قرآن، ۳۰۱؛ قرآن و آخرین پیامبر، ۱۰۰- ۷۲.
- ↑ ر.ک: تفسیر بیان السعادة، ۱/ ۴۵؛ المیزان، ۱/ ۲۳۴.
- ↑ «مالک روز پاداش و کیفر» سوره فاتحه، آیه ۴.
- ↑ وحی و نبوت در قرآن، ۳۱۰.
- ↑ ﴿ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً ﴾؛ سوره نساء، آیه ۴۶؛ ﴿أَفَتَطْمَعُونَ أَن يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَقَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾؛ سوره بقره، آیه ۷۵، ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ﴾؛ آیه ۱۵۹ و ....
- ↑ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾؛ سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ وحی و نبوت در قرآن، ۳۳۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 420.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۳۴.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۳.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ سید مرتضی، جوابات المسائل الطرابلسیات، ص۲۰۷.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۳۴-۱۳۵.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
- ↑ قصی بن کلاب از اجداد پیامبر بوده است: ابوالقاسم محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب. درباره او ر.ک: ابنسعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۶۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۳.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۳۵.
- ↑ در این باره ر.ک: مسعود بن عمر تفتازانی، شرح عقائد نسفیه، ص۲۲۶؛ ابیالمعین میمون بن محمد نسفی، تبصرة الأدلة، ج۲، ص۴۸۴.
- ↑ عبدالقاهر بغدادی، کتاب اصول الدین، ص۱۴۱.
- ↑ سید مرتضی، "جوابات المسائل المیافارقیات"، رسائل شریف مرتضی، ج۱، ص۲۸۲؛ همو، الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۳۳، ۴۱۸ و ۴۲۹؛ شیخ طوسی، تمهید الاصول فی علم الکلام، ص۳۵۳ و ۳۸۶؛ سدیدالدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲۔۶۳.
- ↑ دراین باره ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات، ص۴۱؛ سید مرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۳۳؛ مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۷۲؛ همو، شرح عقائد نسفیه، ص۲۲۶؛ ابی المعین میمون بن محمد نسفی، تبصرة الادلة، ص۲۹۰ و ۵۳۶؛ أبو الثناء، تمهید القواعد التوحید، ص۹۱؛ قاضی عضدالدین ایجی، المواقف، ص۳۷۰.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۱؛ همو، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ درباره متکلمان قبل از ابن قبه رازی ر.ک: عبدالقاهر بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۷۵. درباره متکلمان بعد از ابن قبه رازی ر.ک: سیدمرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص۲۳۲، ۴۱۸ و ۴۲۹؛ همو، "جوابات المسائل المیافارقیات"، رسائل شریف مرتضی، ج۱، ص۲۸۲؛ شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص۳۵۳ و ۳۸۶؛ سدید الدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۱.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۰-۶۱؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۰۹، ۱۱۵ و ۱۲۱.
- ↑ سدیدالدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۶.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۲.
- ↑ ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹، ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۹، ۱۱۳، ۱۱۶ و ۱۲۰.
- ↑ میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۴-۱۴۶.
- ↑ حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۵۷.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۵-۱۷۶.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۶.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۶.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۶-۱۷۷.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۷.
- ↑ «هرگز برای سنت خداوند دگرگونی نخواهی یافت» سوره فاطر، آیه ۴۳.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۸.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۸-۱۷۹.
- ↑ «هیچ پیامبری نیست که جز با اذن خداوند آیهای آورد» سوره غافر، آیه ۷۸.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۷۹.
- ↑ مطهری، نبوت، ص۱۴۳ - ۱۰۰؛ همو، مقدمهای بر جهانبینی اسلامی، ج۳، ص۷۰؛ همو، آشنایی با قرآن، ج۱ و ۲، ص۲۱۱ - ۲۰۴؛ همو، ولاءها و ولایتها، ص۸۳.
- ↑ محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۸۰.
- ↑ برهان معجزه را عدهای از متکلمان امامیه به اختصار یا به تفصیل بیان کردهاند:
- شیخ مفید در کتاب ارشاد به تفصیل از معجزات امیرالمؤمنین(ع) سخن گفته و آنها را دلیل روشنی بر امامت آن حضرت دانسته است (الارشاد، ج۱، ص۳۰۵- ۳۵۳).
- ابوالصلاح حلبی در تقریب المعارف برهان معجزه را نخست برای اثبات امامت همه امامان اهلبیت(ع) و سپس برای اثبات هریک از آنان تقریر کرده است (تقریب المعارف، ص۱۱۹-۱۲۳).
- خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید الاعتقاد در عبارتی کوتاه – چنانکه سبک او در کتاب مزبور اقتضا میکند -برهان معجزه بر امامت علی(ع) را بیان کرده است، ولظهور المعجز علی یده کقلع باب خیبر و مخاطبة الثعبان، و رفع الصخرة العظیمة عن القلیب و محاربة الجن و رد الشمس و غیر ذلک، و ادعی الامامة، فیکون صادقا.
- علامه حلی در کشف المراد کلام محقق طوسی درباره برهان معجزه را شرح کرده است (کشف المراد، ص۵۰۲ -۵۰۳).
- ابواسحاق نوبختی در الیاقوت فی علم کلام، برهان معجزه بر امامت امیرالمؤمنین(ع) را به اختصار بیان کرده است. علامه حلی نیز در انوار الملکوت آن را تبیین کرده است (انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۲۱۴-۲۱۵).
- نجم الدین، جعفر بن حسن معروف به محقق حلی (صاحب شرایع الاحکام) در کتاب المسلک فی اصول برهان معجزه را با عنوان پنجمین دلیل بر امامت امیرالمؤمنین(ع) به صورت نسبتاً مشروح کتاب بیان کرده است (المسلک فی اصول الدین، ص۲۴۱-۲۴۷).
- محمدبن جریر بن رستم طبری در المسترشد- که در اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع) نگاشته است – نمونههایی از معجزات علی(ع) را برای اثبات امامت آن حضرت نقل کرده است، (المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع)، ص۶۶۴-۶۷۴).
- ملامهدی نراقی در انیس الموحدین امامت امیرالمؤمنین(ع) را از پنج طریق اثبات کرده و طریق چهارم را صدور معجزات از آن حضرت قرار داده است (انیس الموحدین، ص۲۲۹-۲۳۳).
- زینالدین علی بن یونس عاملی بیاضی در “الصراط المستقیم” از طریق معجزات، بر امامت امیرالمؤمنین و دیگر امامان اهلبیت(ع) استدلال کرده است (الصراط المستقیم إلی مستحقی التقدیم، ج۱، ص۹۴-۱۰۹ و ج۲، ص۱۷۷-۲۱۵).
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۷۹.
- ↑ در این باره به کتاب ایضاح المراد فی شرح کشف المراد، ص۳۸۲-۳۸۸ رجوع شود.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ من انواع المعجزات افعال ظهرت منه(ص) علی خلاف العادة تربی علی الف، قد فصلت فی دلائل النبوة، بعضها ارهاصیة ظهرت قبل دعوی النبوة، و بعضها تصدیقیة ظهرت بعدها. شرح المقاصد، ج۵، ص۳۷.
- ↑ أن المعجز انما بدل بطریق المطابقة، علی صدق الدعوی التی یطابقها، فاما دلالتها علی النبوة، فانما هی بطریق التضمن، و بیانه انه یدل علی صدق المدعی النبوة فی دعواه، ولما کان دعواه النبوة تضمن صدقه فی تلک الدعوی نبوته، فکان دلالته علی النبوة بالتضمن، لا بالمطابقة. المنقذ من التقلید، ج۱، ص۴۰۳.
- ↑ خداوند در موارد متعدد، پس از نقل حوادث گذشته فرموده است: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ...﴾ «این از خبرهای نهانی است که به تو وحی میکنیم.».. سوره آل عمران، آیه ۴۴؛ ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلَا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هَذَا...﴾ «این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی میکنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمیدانستید.».. سوره هود، آیه ۴۹؛ ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ...﴾ «(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی میکنیم.».. سوره یوسف، آیه ۱۰۲. چنان که قرآن کریم از حوادث بسیاری که در آینده تحقق یافته خبر داده است: ﴿الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاء وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ * وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ «الف، لام، میم * رومیان شکست خوردند * در نزدیکترین سرزمین و آنان پس از شکستشان به زودی پیروز میگردند * در چند سال؛ کار گذشته و آینده با خداوند است و در آن روز مؤمنان شاد میشوند * به یاری خداوند که هر کس را بخواهد یاری میرساند و او پیروزمند بخشاینده است * بنابر وعده خداوند؛ خداوند در وعده خود خلاف نمیورزد امّا بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۱-۶؛ ﴿سَنُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ﴾ «به زودی در دل کافران بیم خواهیم افکند زیرا برای خداوند چیزی را شریک قرار میدهند که (خداوند) حجّتی بر آن فرو نفرستاده است و سرای آنان دوزخ است و سرای ستمکاران، بد (جایگاهی) است» سوره آل عمران، آیه ۱۵۱؛ ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾ «زودا که آن گروه در هم شکنند و واپس بگریزند» سوره قمر، آیه ۴۵؛ ﴿قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾ «به جهادگریزان از تازیهای بادیهنشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد که با آنان کارزار کنید (تا کشته شوند) یا اسلام آورند آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی برتابید چنان که پیشتر روی برتافتید شما را عذابی دردناک خواهد کرد» سوره فتح، آیه ۱۶؛ ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا﴾ «خداوند، به حق رؤیای پیامبرش را راست گردانیده است؛ شما اگر خداوند بخواهد با ایمنی، در حالی که سرهای خود را تراشیده و موها را کوتاه کردهاید، بیآنکه بهراسید به مسجد الحرام وارد میشوید بنابراین او چیزی را میدانست که شما نمیدانید، از این رو پیش از آن پیروزی نزدیکی پدید آورد» سوره فتح، آیه ۲۷؛ ﴿إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى وَمَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ﴾ «بیگمان آن کس که قرآن را بر تو واجب کرده است تو را به بازگشتگاهی باز میگرداند؛ بگو: پروردگار من بهتر میداند چه کسی رهنمود آورده است و چه کسی در گمراهی آشکاری است» سوره قصص، آیه ۸۵. در روایات نیز نمونههای بسیاری از اینگونه معجزات نقل شده است: مانند اخبار از اینکه علی(ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ خواهد کرد، و اخبار به عمار که گروهی یاغی، او را خواهند کشت، و اخبار به اینکه کسری و قیصر هلاک خواهند شد و نمونههای دیگر.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۷، ص۲۲۱-۳۲۵؛ ج۱۸، ص۱-۱۴۷؛ نیز ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۳۷-۳۸؛ کشف المراد ص۴۸۱-۴۸۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۰-۸۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳ (خطبه شقشقیه). برای آگاهی از مصادر این خطبه، ر.ک: مصادر نهج البلاغه، ج۱، ص۳۰۹- ۳۱۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۷۴؛ مناقب خوارزمی، ص۳۱۳-۳۱۴، حدیث ۳۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۱۴؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۶؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۹.
- ↑ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸-۱۹.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۳.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۷۵.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۷۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۶.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۷-۳۱۸.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۱۵؛ خصال شیخ صدوق، ص۱۴۵.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۳، ص۶۱؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۳؛ الغارات، ج۲، ص۴۴۴.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۳۹۲-۴۱۰؛ اسدالغابة، ج۴، ص۳۵؛ الفصول المهمة، ص۱۳۹ و....
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۹.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۳-۳۲۵؛ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص۲۹۱؛ الاصابة ابنحجر، ج۳، ص۵۰۴.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۸۶؛ مقاتل الطالبین، ص۷۱.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۲۲.
- ↑ ر.ک: الارشاد، ج۱، ص۱۰۷-۱۶۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۵.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۷۰-۷۱.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۷۲.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۳۱۱؛ المسترشد، ص۳۴۶ و ۶۷۴.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۳۷۸ و ۳۹۶؛ الصواعق المحرقة، ص۱۲۹؛ فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج۱، ص۵۳۹ و ۹۰۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۳۸ و ۲۵۰.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۹۵.
- ↑ موسوعة الامام علی بن ابی طالب(ع)، ج۱۱، ص۷۴.
- ↑ کفتی لغت نبطی است، یعنی شیطان، و این اسمی بود که مادر حسن در کودکی روی او گذاشته بود و با آن او را صدا میکرد، ولی کسی نمیدانست، تا اینکه امیرالمؤمنین(ع) وی را به آن نام خواند.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۳۰۲.
- ↑ مناقب خوارزمی، ص۱۸۵ و ۲۲۳.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۸۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۱، ص۲۷۹؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۰۷-۳۰۸؛ المسترشد، ص۶۶۷.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۴۸-۳۴۹؛ فضایل فضل بن شاذان، ص۷۱؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۳۹-۳۴۱؛ شرح تجرید قوشجی، ص۳۷۰.
- ↑ الارشاد، ج۱، ص۳۴۵-۳۴۷.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۳، ص۱۸۴-۱۸۵.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۳، ص۱۸۶-۲۰۲؛ نیز ر.ک: موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۱۱، ص۷۵-۱۰۶؛ بحار الانوار، ج۴۱، ص۱۶۶-۱۹۱؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۴۵۶-۴۶۵.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۹۰.
- ↑ و أجیب بأنا لانسلم أنه ادعی الأمامة قبل ابیبکر، و لو سلم فلانسلم ظهور تلک الأمور فی مقام التحدی. شرح التجرید، ص۳۷۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۹۴.