واقعه کربلا
تصویری از روایت واقعه کربلا

مخالفت امام حسین با خلافت یزید

پس از هلاکت معاویه در رجب سال شصت هجری، یزید طبق قرار قبلی به خلافت رسید. این خبر هنوز به مدینه نرسیده بود که یزید همه کوشش خود را صرف گرفتن بیعت از مخالفینی کرد که مخالفتشان می‌توانست شورشی علیه او برپا کند[۱].

یزید به ولید بن عتبة بن ابی سفیان، والی خود در مدینه، نوشت تا به سرعت از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی بیعت بگیرد. مروان، ولید را نیز واداشت تا همان شب در پی آن‎ها فرستاده و اگر بیعت نکردند، همان جا گردنشان را بزند،؛ چراکه به نظر او گذشتن از آن شب فرصتی بود تا آن‎ها سر به مخالفت برداشته و مردم را به سوی خود دعوت کنند[۲].

هنگامی که پیام‌آور والی مدینه نزد امام حسین (ع) آمد، امام متوجه مرگ معاویه گردید؛ لذا جمعی از یاران و نزدیکان را به طور مسلّح همراه خود به قصر آورد تا در صورت وجود خطر، مانع از کشتن امام شوند. امام در برابر درخواست ولید به بیعت با یزید، فرمود که شخصی چون او نمی‌بایست در خفا بیعت کند، بلکه باید در ملأ عام و در مسجد بیعت کند. ولید پذیرفت، اما مروان با جملات تهدیدآمیزی سعی کرد ولید را تحریک بر دستگیری امام کند. امام نیز با تندی به مروان، و در حالی که از اتاق خارج می‌شد رو به ولید کرد و فرمود: «أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ بِمِثْلِهِ»؛ ای امیر! ما اهل بیت نبودت، معدن رسالت، محل رفت و آمد ملائکه و جایگاه رحمت هستیم. خداوند با ما آغاز کرده و به ما خاتمه داده است. یزید مردی فاسق و شرابخوار و قاتل نفوس محترم بوده و کسی است که به طور علنی به فسق می‌پردازد و شخصی چون من با چون او بیعت نخواهد کرد.

در آن مجلس بود که امام پس از اصرار مروان در گرفتن بیعت فرمود: اگر قرار باشد که یزید سر کار آید باید فاتحه اسلام را خواند: «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ‌». آن حضرت با استدلال به آیه شریفه تطهیر، لیاقت اهل بیت (ع) را برای احراز خلافت اظهار کرد[۳]. این استدلالی است که از امام علی (ع) و فرزندش امام حسن (ع) نیز نقل شده است.

همان شب ابن زبیر از مدینه خارج شد، و فردای آن روز، مأمورین حکوت به دنبال او رفتند. شب بعد امام حسین (ع) نیز مدینه را ترک کرد[۴]. این سفر به همراهی تمام اهل بیت (ع) صورت گرفت و فقط محمد بن حنفیه در مدینه باقی ماند[۵]. تاریخ حرکت امام، سوم شعبان سال شصت هجری ذکر شده است. این روز، سالروز تولد آن امام عزیز بود.

هنگامی که امام وارد مکه شد، مردم شهر بسیار خشنود شدند و حتی ابن زبیر، که خود داعیه رهبری داشت، در نماز امام و مجلس حدیث او شرکت می‌کرد[۶]. مکه پایگاه دینی اسلام بود و طبعاً توجه بسیاری را به خود جلب می‌کرد. در آنجا امام با افراد و شخصیت‌های مختلف در تماس بود و علل عدم بیعت خود را با یزید بیان کرد.

شیعیان کوفه پس از شنیدن خبر مخالفت امام با یزید و آمدنش به مکه، بسیار خوشحال شدند؛ زیرا از سال‌ها پیش انتظار چنین روزی را داشتند، آنها بعد از شهادت امام حسن (ع) نامه تسلیت و دعوت برای امام حسین (ع) فرستاده بودند، اما امام قبول نکرده بود. اکنون مجلسی تشکیل داده و تعدادی از رهبران شیعه، از جمله سلیمان بن صرد و... در آن سخنرانی کرده و دعوت امام را به عراق مطرح کردند. همه موافق بودند. سلیمان برای تأکید از همه تعهد گرفت که تخلف نکنند و همه تعهد دادند[۷]. آنگاه چند تن از رهبران شیعه، از جمله سلیمان، مسیب بن نجبة، حبیب بن مظاهر، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال، نامه‌ای به امام نوشته و از آن حضرت دعوت کردند تا به کوفه آید[۸]. امام در پاسخ نامه چیزی نفرمود.

پس از مدتی نامه‌های دیگری به طور پی‌درپی می‌رسید. از جمله قیس بن مسهر صیداوی و حتی خود عبدالله بن وال و عده‌ای دیگر به مکه آمدند. نامه‌های دیگری نیز یکی پس از دیگری به دست امام رسید به طوری که اوضاع به گونه‌ای در آمد[۹] که برای امام ممکن نبود تا نسبت به دعوت‌کنندگان بی‌توجهی کند. هانی بن هانی که به مکه آمده بود، درباره حضور مردم و حتی بزرگان و آمادگی آنها مطالبی گفت و این تأیید و تأکیدی بر محتوای نامه‌ها شد[۱۰].

اعزام مسلم به کوفه

اولین اقدام امام، فرستادن مسلم به کوفه بود. امام او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: «فَإِنْ رَأَيْتَ النَّاسَ مُجْتَمِعِينَ عَلَى بَيْعَتِي فَعَجِّلْ عَلَيَّ بِالْخَبَرِ حَتَّى أَعْمَلَ عَلَى حَسَبِ ذَلِكَ»[۱۱]. اگر مشاهده کردی که مردم یکپارچه متمایل به بیعت من هستند، به‌سرعت خبر آن را به من برسان تا من بر حسب آن عمل کنم.

مسلم که در حدود چهل سال داشته، از میان خود اهل بیت برای چنین امر مهمی به کوفه فرستاده شد. مورخین گفته‌اند مسلم پس از رفتن از مکه به مدینه و از آنجا به سمت عراق، شبانه راه را گم کرد و یک یا هر دو راهنمای او مردند. مسلم قصد بازگشت کرد، اما نامه‌ای از امام در پاسخ نامه‌اش دریافت کرد که باید این مأموریت را انجام دهد[۱۲].

مسلم به کوفه رفت و در منزل مختار که وجهه‌ای میان شیعیان داشت، اقامت کرد. پس از آن آغاز به گرفتن بیعت کرد. دعوت به کتاب خدا و سنت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال بین مسلمین، یاری اهل بیت، صلح با کسی که اینان با او صلح کنند و جنگ با کسی که اینها با آنها بجنگند، سخن و فعل اهل بیت را گوش دادن و برخلاف آن عمل نکردن، از شرایط این بیعت بود[۱۳].

مدت سی و پنج روز پس از ورود مسلم ـ پنجم شوال شصت ـ حدود هجده‌هزار نفر با مسلم بیعت کردند. در میان این افراد، علاوه بر شیعیان، بسیاری از مردم عادی نیز حضور داشتند. از جمله فردی چون محمد بن بشیر گفت: من دوست دارم تا خداوند اصحاب مرا یاری کند، اما دوست ندارم کشته شوم. دوست هم ندارم دروغ بگویم. آمدن مسلم، خلأ موجود را که بر اثر مرگ معاویه در عراق و در بین مخالفین اموی‎ها پیش آمده بود، پر کرد. همه به گرد مسلم جمع شدند. قدرت حکومت به‌شدت تضعیف شد و مسلم بیش از گذشته آشکارا با مردم دیدار می‌کرد.

جاسوسان بنی امیه که از وضع نعمان بن بشیر بسیار ناراضی بودند، در نامه‌ای به یزید نوشتند: اگر نیاز به کوفه دارد، درباره آن هر چه زودتر تصمیم مناسبی بگیرد[۱۴].

مسلم مشغول جمع‌آوری نیروها و سلاح‌های جنگی لازم بود. درباره ابوثمامة صائدی نوشته‌اند: يَشْتَرِي لَهُمُ السِّلَاحَ وَ كَانَ بِهِ بَصِيراً[۱۵] او چون به سلاح آگاهی داشته، مأمور خرید سلاح بوده است. بعدها ابن زیاد به هانی گفت: خانه تو پناهگاه اصحاب مسلم و محل جمع‎آوری سلاح بوده است[۱۶].

یزید، ابن زیاد را برای کوفه برگزید، در آن زمان، ابن زیاد والی بصره بود، در این زمان کوفه را نیز به او واگذار کردند. مورخین نوشته‌اند: معاویه ضمن وصیتی که نزد غلام او بود و بعدها به یزید داده شد، ابن زیاد را برای مقابله با شورش احتمالی عراق تعیین کرده بود[۱۷].

ابن زیاد که در بصره پیام‌آور حسین بن علی (ع) را اعدام کرده بود، راهی کوفه شد تا با سخت‌گیری که از پدرش به ارث برده بود، شورشیان این شهر را سرکوب کند، تهدید، مهم‌ترین ابزار برای ابن زیاد و کارآمدترین وسیله برای سرکوبی مردم عراق بود. او در همان آغاز بزرگان شهر را فرا خواند و به آنها گفت: افراد غریبه و کسانی را که دستگیری آن‎ها مطلوب یزید است، و نیز خوارج و کسانی را که در پی ایجاد اختلاف و دو دستگی هستند، باید به او معرفی کرده و اسامی آنها را بنویسند. اگر کسی در این باره مسئولیتش را انجام نداد، مسئولیت آنچه این افراد انجام دهند بر عهده او خواهد بود و حاکم نیز ذمه خود را از آنها بر خواهد داشت. در آن صورت ریختن خون آنها و گرفتن مالشان مجاز می‌باشد[۱۸].

مسلم در مقابل ابن زیاد مجبور به عوض کردن محل سکونت و روی آوردن به مخفی‌کاری شد. محل جدید، خانه هانی بن عروه، یکی از رؤسای قبیله مذحج بود که به نظر می‌رسید امنیتش از جاهای دیگر بیشتر باشد. ابن زیاد سراسیمه به دنبال مسلم می‎گشت. او با تعیین جاسوسی که دعوی دوستی با اهل بیت را می‌کرد، توانست محل اختفای مسلم را بیابد. ابن زیاد در آغاز هانی را دستگیر و از او خواست تا مسلم را تحویل دهد. در این فاصله مذحجی‌ها شورشی مختصر کردند.

شریح قاضی در نقش خائنانه به آنان اطمینان داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است. مذحجی‌ها شنیدند و متفرق شدند[۱۹]. مسلم دست به اقدام زد و عده‌ای را جمع‌آوری کرد و با فریادهای يَا مَنْصُورُ أَمِتْ، که از شعارهای پیامبر (ص) در جنگ‌ها بود، یاران خود را فراخواند. ابن زیاد در حال سخنرانی در مسجد بود که فریادها را شنید. او به داخل قصر خود خزیده و درها را به روی خود بست.

سپاه مسلم قصر را محاصره کردند اما به علتی که بر ما روشن نیست درِ پشتی قصر در محاصره در نیامد و بزرگان کوفه از آنجا مرتب با ابن زیاد در تماس بودند. این در مشهور به «درب رومیین» بود. جمعیتی که همراه مسلم بود، در آغاز بسیار بودند، به طوری که توانستند ابن زیاد و افرادش را به هراس اندازند و در داخل قصر محصور کنند[۲۰].

بزرگان کوفه به تحریک ابن زیاد، تهدید را آغاز کردند. آنها به مردم گفتند: «فردا سپاه شام خواهد آمد و با شما چنین و چنان خواهد کرد»[۲۱]. گروهی دیگر افراد قبیله‌های خود را از میان یاران مسلم، جدا کردند. زن‌ها به دنبال شوهران و فرزندان خود رفته و می‌گفتند دیگران هستند. النَّاسُ يَكْفُونَكَ[۲۲]. سایر مردم جای خالی تو را پر خواهند کرد! چند ساعتی که گذشت، اطراف مسلم خلوت شد وَ صَلَّى الْمَغْرِبَ وَ مَا مَعَهُ إِلَّا ثَلَاثُونَ رَجُلاً[۲۳] تنها سی نفر در نماز مغرب به همراه او شرکت کردند. پس از آن، این افراد نیز متفرق شدند!

ابن زیاد که از ترس جرأت بیرون آمدن نداشت، دستور داد تا از بام قصر، داخل مسجد را که چسبیده به قصر بود، نگاه کنند و ببینند کسی در آن هست یا نه؟ از آنجا مشعلی روشن کرده پایین انداختند. وقتی مطمئن شدند کسی نیست، در شهر به جستجوی مسلم پرداختند. ابن زیاد دستور داد، تمامی کوفه را خانه به خانه بگردند و مسلم را دستگیر کنند[۲۴].

سرانجام مسلم را یافتند. پس از درگیری مختصری، او را نزد ابن زیاد بردند. ابن زیاد به او گفت: يَا شَاقُّ! خَرَجْتَ عَلَى إِمَامِكَ وَ شَقَقْتَ عَصَا الْمُسْلِمِينَ آیا بر امام خود خروج کرده و یکپارچگی مسلمانان را بر هم می‌زنی؟ مسلم گفت: خلافت معاویه و به طریق اولی فرزندش یزید را به رسمیت نمی‌شناسد؛ زیرا او با زورگویی خلافت را از وصی پیامبر (ص) غصب کرده است[۲۵].

همچنین گفت: مردم این شهر اعتقادشان این بود که پدر تو نزدیکان آنها را کشته، خون آنها را ریخته و مانند قیصر و کسری رفتار کرده است. ما آمده‌ایم تا عدالت را اجرا و مردم را دعوت به حکم خدا و رسول کنیم[۲۶]. ابن زیاد، از روی حیله‌گری و برای لکه‌دار کردن حیثیت مسلم، در جمع مردم به او گفت: تو در مدینه شراب‌خواری می‌کردی! مسلم با کمال متانت پاسخ داد: انسانی چون تو که کشتن افراد بی‌گناه برایش بی‌اهمیت است، از من به شراب‌خواری سزاوارتر است[۲۷].

مسلم که همه ناراحتیش برای امام حسین (ع) بود، از عمر بن سعد که قریشی بوده و به هر روی ادعای خویشی با مسلم داشت، خواسته تا بدو وصیت کند. نخستین وصیت او این بود تا کسی را نزد حسین (ع) بفرستد و او را از آمدن به کوفه منع کند. دیگر آنکه جنازه او را کفن و پس از آن وی را دفن کند. سوم آنکه بدهی او را با فروختن شمشیر و دیگر وسایلش بپردازد. پس از آن بود که مسلم را به شهادت رساندند.

بدون شک مسلم فردی بسیار عفیف و متقی بود، برای اثبات چنین نکته‌ای، علاوه بر اعتمادی که امام حسین (ع) به او داشت، می‌توان به بدهی او در کوفه اشاره کرد، وی حاضر نشد از کسی پول بگیرد[۲۸] و در این مدت با هفتصد درهم که قرض کرده بود مخارج خود را گذرانده بود. وی در وقت شهادت برای ادای بدهی خود، وسایل خود را در معرض فروش نهاده بود.

نکته دیگر، موقعیتی است که مسلم می‌توانست ابن زیاد را از بین ببرد و نبرد. هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد، شریک بن اعور یکی از شیعیان بصره نیز همراهش به کوفه آمد. شریک در کوفه مریض شد و در خانه هانی بن عروه که از شیعیان بود، بستری گردید. در همین زمان مسلم نیز در این خانه مخفی بود ابن زیاد تصمیم به عیادت از شریک گرفت. قبل از آمدن او، شریک از مسلم خواست در فرصت مناسب و با علامتی خاص، که خواندن شعری بود، مسلم بر ابن زیاد حمله کند و او را از بین ببرد. اما مسلم چنین نکرد. بعد از رفتن ابن زیاد، وقتی مورد توبیخ شریک واقع شد، گفت هانی راضی نیست ابن زیاد در خانه او کشته شود! سپس مسلم اشاره به حدیث پیامبر (ص) «الْإِيمَانُ قَيَّدَ الْفَتْكَ‌» کرده گفت: از نظر اخلاق اسلامی این‌گونه کشتن پسندیده نیست[۲۹].

نکته اول نمی‌تواند در مورد هانی چندان مورد قبول باشد؛ جز آنکه احتمال بدهیم هانی از ترس اینکه مبادا بعدها، با آمدن اهل شام تمام زندگی او تباه شود، از این کار وحشت داشته است. در مورد نکته دوم حتی اگر مسلم به این حدیث استدلال کرده باشد قابل بررسی و تأمل است؛ زیرا کشتن ابن زیاد در آن لحظه می‌توانست سرنوشت عراق و کربلا را عوض کند. ابن زیاد عنصری فاسد و جانی بود. خود پیامبر (ص) در مدینه، افرادی را به مکه فرستاد تا ابوسفیان را به همین شکل بکشند، گرچه موفق نشدند؛ چنانچه افرادی چون کعب بن اشرف و ابو عفک را با همین صورت از بین برد. بعضی اشاره کرده‌اند که نکشتن ابن زیاد، دلیل سیاسی داشته و آن این که به دنبال آن مردم شام برای گرفتن انتقام می‌آمدند و کوفه را غارت می‌کردند[۳۰]. باید گفت که سپاه شام در هر صورت، اگر امام حسین (ع) پیروز هم می‌شد، می‌آمدند و این آمدن ربطی به کشته شدن ابن زیاد نداشت.

بعدها در جریان محاصره قصر ابن زیاد، معلوم نشد که چرا به راحتی مردم مسلم را ترک کردند. آیا در این زمینه همه تقصیر به عهده کوفیان بوده یا آنکه رهبری حرکت نتوانسته است با تحریک مردم، آنها را در صحنه نگاه دارد! از نکات جالب، یافتن مخفیگاه مسلم است. ابن زیاد، پولی را به یکی از غلامان خود داد و از او خواست تا محل اختفای مسلم را پیدا کند. غلام به مسجد کوفه رفت و کوشید با معیاری که برای شناخت شیعیان داشت، او را بیابد، نگاهش به شخصی افتاد که مشغول نماز خواندن به صورت متوالی بود، پیش خود گفت: إِنَّ هَؤُلاَءِ الشِّيعَة يُكْثِرُونَ الصَّلاَةَ وَ أَحْسَبُ هَذَا مِنْهُمْ[۳۱] شیعیان نماز فراوان می‌خوانند و گمانم آن است که این شخص باید از شیعیان باشد. فرد مورد نظر، شخصی جز مسلم بن عوسجه نبود. او فریب غلام را خورده و پس از آزمایش‎های مکرر نتوانست به ماهیت پلید او پی ببرد و لذا او را نزد مسلم برد. این سخن نشانگر آن است که شیعیان معروف به زهد و عبادت بودند[۳۲].

حرکت امام حسین به سمت عراق

نماینده رسمی امام، آمادگی مردم کوفه را تأیید کرده بود و دیگر جای تأمل نبود؛ چراکه به طور مطمئن با توجه به نامه‌ها و نامه مسلم، شرایط برای قیام علیه بنی امیه آماده بود. امام در رفتن تسریع کرد، به طوری که در هشتم ذی‌حجه، یعنی در بحبوبه مراسم حج، با تبدیل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گردید. لحظه‌ای تأخیر می‌توانست وضع را دگرگون کند.

اضافه بر این احتمال ترور امام در مکه وجود داشته و ماندن حضرت در مکه به هیچ صورتی مصلحت نبود. گفته‌اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره‌ای اخبار دیگر چنین برمی‌آید که تعداد بیش از این بوده است. به احتمال رقم مزبور مربوط به کسانی است که تا کربلا همراه امام ماندند.

اولین برخورد امام در طول راه برخورد با کاروانی بود که از یمن به سمت شام حرکت می‌کرد. این کاروان هدایایی را برای دربار یزید به شام می‌برد. امام کاروان هدایا را تصرف کرد و از افراد آن نیز دعوت کرد تا در صورت تمایل همراه او به عراق بیایند، در غیر این صورت بازگردند[۳۳].

امام از منطقه نعیم که در آن با کاروان برخورد کرده بود، به سمت الصفاح حرکت کرد، در آنجا بود که با فرزدق - که آن زمان شاعری جوان بود - برخورد کرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع کوفه گفت: قُلُوبُهُمْ مَعَكَ وَ سُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ. منطقه بعدی، بطن الرمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه‌ای به مردم کوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند[۳۴]. این نامه به دست قیس بن مسهر سپرده شد تا آن را به مردم کوفه برساند. او در راه با سپاه حصین بن نمیر مواجه شده و توسط آنها دستگیر گردید. قیس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در کوفه به دست ابن زیاد به شهادت رسید.

امام حسین (ع) در منطقه‌ای که زدود نامیده می‌شد، با زهیر بن قین برخورد کرد. زهیر با این که عثمانی بود، با توجه به دعوت امام و نیز تحریک همسرش، به صورت یکی از یاران صمیمی امام درآمد. او همچنین از دوستانش خواست تا هر کدام دوستدار شهادت هستند با او بیایند، در غیر این صورت به راه خویش به طرف مکه ادامه دهند[۳۵].

در منطقه ذات عرق بود که شخصی از بنی اسد پیام شهادت هانی و مسلم را به امام حسین (ع) رساند[۳۶]. گفته‌اند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نیز به راه خود ادامه داد. به نظر نمی‌رسد برادران مسلم خواسته و یا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، او را وادار به رفتن به کوفه کنند؛ به‌ویژه که دیگران در تحریک امام بر رفتن گفتند: وَ اللَّهِ مَا أَنْتَ مِثْلَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ لَوْ قَدِمْتَ الْكُوفَةَ لَكَانَ النَّاسُ إِلَيْكَ أَسْرَعَ[۳۷] شما مسلم نیستید، اگر به کوفه بروید، مردم به سرعت به شما خواهند پیوست. امام حسین (ع) خود برای رفتن قاطع بود. در منطقه زباله، پیام مسلم که در حین شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود که به امام حسین (ع) برساند، به دست امام رسید[۳۸]. هنوز چندی نرفته بودند که خبر شهادت قیس بن مسهر[۳۹] و عبدالله بن یقطر، برادر رضاعی امام حسین (ع) نیز به دست امام رسید.

این اخبار نشان می‌داد که اوضاع کوفه دگرگون گشته و شرایط، با زمانی که از زبان مسلم گزارش شده بود، کاملاً فرق کرده است. در این هنگام، امام افرادی را که همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود: «أَیَّهَا النَّاسُ قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَرَادَ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ»[۴۰] ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاشتند. هر کدام از شما می‌خواهد برگردد، از همین جا بازگردد.

در اینجا بود که شماری از کسانی که در نیمه راه به امام پیوسته بودند، بازگشته و یاران خاص امام باقی ماندند[۴۱]. اینها کسانی بودند که از مکه امام را همراهی کرده[۴۲] و یا حتی قبل از آن، از مدینه همراهیش کرده بودند[۴۳]. کسانی که از او جدا شدند، اعرابی بودند که فکر کرده بودند همراه حسین بن علی (ع) به شهری درمی‌آیند که همه آنها تابعیت او را گردن نهاده‌اند[۴۴]. حال که معلوم شده بود تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند.

پس از این مرحله نیز امام به حرکت خود ادامه داد. در اینجا کاملاً برای امام روشن شده بود که دیگر رفتن به کوفه با توجه به ارزیابی‌های سیاسی درست نیست و طبعاً ورای سیاست و مسائل سیاسی مطلب دیگری نیز بوده که می‌بایست حسابش را از ارزیابی‌های سیاسی جدا کنیم. امام به سوی منطقه شراة حرکت کرده و شب را در آنجا ماند. فردای آن روز باز حرکت کرد. نیمه‌های روز بود که از دور سپاه ابن زیاد به طلایه‌داری حر بن یزید ریاحی پدیدار شده و راه را بر امام سد کرد[۴۵].

امام در برابر سپاه عراق

نخستین برخورد امام با سپاه عراق، برخورد با سپاه یک‌هزار نفری حر بن یزید ریاحی بود. در آن موقع، حر در حد یک فرمانده جزء، خود را کارگزار ابن زیاد می‌دانست و چندان در مسائل سیاسی قضیه دخالت نمی‌کرد؛ لذا وقتی امام حسین (ع) به نماز ایستاد، حر همراه با سپاهیانش، با اعتقادی که به امام داشتند، بدو اقتدا کردند. وظیفه حر این بود تا امام را به کوفه ببرد و به‌خصوص اجازه بازگشت به او ندهد.

امام در خطابه‌ای که برای جمع نمازگزار ایراد کرد، فرمود: من قصد آمدن بدین نقطه را نداشتم تا این که نامه‌های شما و پیام‎آوران شما به سوی من آمدند؛ اکنون اگر تعهد می‌دهید که به من تعرضی نشود، داخل شهر شما بشوم؛ در غیر این صورت به همان نقطه‌ای که آمده‌ام باز می‌گردم[۴۶].

اشاره کردیم که امام پس از دریافت نامه مسلم به‌سرعت از مکه خارج شد و به طرف کوفه به راه افتاد. این حرکت تا قبل از رسیدن خبر شهادت مسلم همچنان ادامه داشت؛ اما هنگامی که خبر شهادت مسلم رسید[۴۷]، حرکت کاروان سست شد و صحبت‌هایی بین امام و اهل بیت و یاران حضرت مطرح گردید. گفته‌اند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم حاضر نشدند و گفتند که برای گرفتن انتقام خون برادر باید مسیر را ادامه دهند[۴۸].

بر فرض که چنین گفته باشند، قطعاً امید «پیروزی» داشته‌اند و شاید این دلیلی بوده تا امام هم به حسب ظاهر قانع شده و به مسیر ادامه دهد. عاقلانه نیست که بپذیریم آنها با یقین به شکست باز در فکر انتقام خون برادر بوده‌اند. اضافه بر پیروزی سیاسی، امر دیگری نیز بود و آن این که بالأخره می‌باید امام حسین (ع) موضعی در برابر یزید اتخاذ می‌کرد، ولو آن موضع شهادت باشد؛ شهادتی که از نظر او محکومیت یزید را نشان دهد.

شاید دیگران نیز گفتارهایی در تأیید احتمال پیروزی مطرح کرده‌اند. نقل شده که عده‌ای گفتند: شما همچون مسلم بن عقیل نیستند، اگر مردم کوفه شما را ببینند، همه به سوی شما خواهند آمد[۴۹]. منظورشان این بود که شاید مسلم به هر دلیل نتوانسته مردم را جذب کند، اما شخصیت شما جذبه دیگری دارد. این کلام در موقعیتی که امام قرار داشت، با توجه به نامه‌ها و درخواست‌های ده‌ساله مردم کوفه، بعید نمی‌نمود. از این‌رو امام پذیرفت که به راه ادامه دهد.

از روایت فتوح نیز چنین برمی‌آید نامه‌ای که اما توسط قیس بن مسهر، مبنی بر دعوت مردم کوفه به رعایت تعهداتشان بود[۵۰]، فرستاد، احتمالاً بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل بوده است. با این که زمینه شک به صورت قابل توجهی در مورد کوفه میان سپاه امام به وجود آمده بود، اما اثر آن در بازگشت تنها زمانی هویدا گردید که امام با سپاه حُر برخورد کرد. آمدن حر و سپاهیان او، با شنیدن خبر آمدن چهار هزار نفر از سپاه دشمن به قادسیه و اخبار قبلی کوفه - خصوصاً پیام‎آوردن فرستاده ابن سعد که مسلم به او وصیت کرده بود - امام را بر آن داشت که از رفتن به کوفه صرف‌نظر کند.

مسلم که با دستگیری خود و مشاهده تفرقه مردم از اطراف خویش به این حقیقت پی برده بود، سعی کرد همان‌گونه که امام را تحریض بر آمدن کرده بود، اینک با پیامی او را از آمدن منصرف سازد؛ لذا در وقت شهادت به عمر بن سعد - که قریشی بود - وصیت کرد تا کسی را بفرستد و این پیام را به امام حسین (ع) برساند. اندک زمانی پس از رسیدن پیام در آغاز محرم، کاروان امام (ع) در سرزمین عراق با سپاه حُر تلاقی کرد.

با این حال امام تصمیم به بازگشت گرفت، اما حُر مانع شد. وظیفه او بردن سپاه امام به سمت کوفه بود. امام که اینک به اوضاع کوفه آگاه بود، درخواست او را نپذیرفت. حر برای جلوگیری از درگیری، که به آن تکلیفی نداشت، حاضر شد سپاه به طرف کربلا برود و به سوی سرزمینی خشک، نه بازگشت به حجاز و نه کوفه[۵۱].

صرف‌نظر از این که در عمل چه گذشت، امام پیشنهاد بازگشت را در زمان برخورد با حر مطرح نمود و از او خواست تا اجازه دهد بازگردد[۵۲]. بعد از آن در برابر ابن سعد نیز همین پیشنهاد را مطرح کرد[۵۳] و بارها فرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ! إِذَا كَرِهْتُمُونِي فَدَعُونِي أَنْصَرِفُ عَنْكُمْ إِلى مَأْمَنِي مِنَ الْأَرْضِ»، اگر به حمایت من علاقه‌ای ندارید، اجازه دهید به سرزمین امن (یعنی مکه) بازگردم[۵۴].

عده‌ای از مورخین نوشته‌اند که امام سه پیشنهاد کرد: یکی بازگشت به حجاز، دیگری شام و سومی رفتن به شرق اسلامی، در یکی از سر حدات سرزمین مسلمانان! در روایتی که در چند سطر قبل گذشت و هم تصریحات دیگر، تأکید شده که امام بازگشت به شام را مطرح نکرد و فقط خواستار بازگشت به حجاز (مکه یا مدینه) بوده است.

بلاذری به‎صراحت نقل کرده که او در برابر عمر بن سعد تنها بازگشت به مدینه را مطرح کرد[۵۵]. همچنین به طور مستند، از عقبة بن سمعان نقل شده که گفت من در همه مراحل به همراه حسین بن علی (ع) بودم. برخلاف آنچه عده‌ای می‌گویند، در هیچ مرحله‌ای آن حضرت نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود و دستش را در دست او گذارد.

آن حضرت فقط گفت: «دَعُونِي أَرْجِعُ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي أَقْبَلْتُ مِنْهُ وَدَعُونِي أَذْهَبْ فِي هَذِهِ الْأَرْضِ الْعَرِيضَةِ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَى مَا يَصِيرُ إِلَيْهِ أَمْرُ النَّاسِ»[۵۶] اجازه دهید به محلی که از آنجا آمدم بازگردم، یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت. بلاذری نوشته است که امام می‌خواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حر خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد[۵۷].

طبیعی است که امام همه این آوارگی‌ها را به علت عدم بیعت با یزید تحمل می‌کرد و حتی اگر روایت درست باشد، نمی‌توان چنین درخواستی را حداقل به معنای رضایت دادن به خلافت یزید تفسیر کرد؛ بلکه به احتمال قوی، قصد دور شدن از حوزه حکومتی ابن زیاد را، که فاسقی جسور بود، داشته است. امام مطمئن بود که حتی در صورت عدم بیعت، خود یزید نیز او را خواهد کشت و منطقی نیست که عمداً قصد رفتن به شام را داشته باشند.

یزید خود به ولید نوشته بود: و ليكن جوابك الرأس الحسين[۵۸]. هر چند ولید نمی‌خواست به دست خود امام را به قتل رساند، و لذا بعداً هم از کشتن امام اظهار ناراحتی کرد[۵۹]. بنابراین نمی‌توان پذیرفت که حتی اگر امام چنین سخنی را گفته، قصد بیعت داشته و یا اصلاً قصد رفتن به شام را داشته است.

زمانی که امام برای حر توضیح داد که فقط بعد از رسیدن نامه‌های کوفیان بوده است که به این سمت آمده، حر پاسخ داد که از نامه‌ها اطلاعی ندارد. وقتی نامه‌ها را در مقابل او نهادند، او باز اشاره کرد که وظیفه او بردن به سمت کوفه است. امام حاضر به رفتن به سمت کوفه نشد و راه حجاز را در پیش گرفت[۶۰]. در این وقت سپاه حر مانع گردید. آنها توافق کردند راه میانه‌ای انتخاب کنند؛ راهی که نه به سمت کوفه و نه حجاز باشد؛ لذا راهی منطقه العذیب شدند[۶۱].

در همین نقطه طرماح بن عدی از امام خواست تا راهی جبال طی شوند. امام سایه سپاه حر و تعهد امام در مورد رفتن به سمت عذیب، مانع از پذیرش خواست ابن عدی شد[۶۲]. در طول مسیر امام می‌کوشید تا راه خود را به سمت بادیه کج کند و خود را از کوفه هر چه دورتر نگه دارد؛ اما حر مانع از چنین کاری می‌شد تا این که به قصر بنی مقاتل رسیدند و از آنجا تا نینوی پیش رفتند[۶۳].

در این منطقه بود که از سوی ابن زیاد دستور توقف به دست حر رسید: و لا تحله إلا بالعراء على غير خضر و لا ماء[۶۴] او را تنها در بیابان خشک و بی‌آب و علف نگه دار. در این نقطه چند تن از شیعیان کوفه توانستند خود را به امام برسانند و علی‌رغم مخالفت حر، در کنار امام قرار گیرند[۶۵].

در مدتی که امام همراه حر بود، زهیر بن قین از امام خواست تا به آنها حمله کنند؛ چراکه نفرات آنها در آن موقع کم بود. ولی امام نپذیرفت و فرمود: «إِنِّي أَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ بِقِتَالٍ»[۶۶] یعنی من کراهت دارم که شروع‌کننده جنگ با آنها باشم. رسیدن به کربلا مصادف با دومین روز ماه محرم بود (چهارشنبه یا پنجشنبه). دینوری، چهارشنبه اول محرم را روز رسیدن به کربلا ذکر کرده است[۶۷].

مسعودی نوشته است: هنگامی که امام به سرزمین کربلا رسید، پانصد نفر سواره و صد نفر پیاده همراه او بودند[۶۸]. این افراد در مدت هشت روز و به‎خصوص شب عاشورا که فردای آن روز جنگ حتمی بوده، از کنار امام دور شدند. هر چند احتمال می‌رود که در آن شب، شمار آنها کمتر از رقمی بوده باشد که مسعودی ذکر کرده، اما بی‌شبهه تعدادی نیز در این فاصله امام را تنها گذاشتند.

فردای روز ورود امام به کربلا، سپاهیان ابن زیاد به‌تدریج در این سرزمین اجتماع کردند. ابن زیاد اصرار داشت تا تمامی مردم کوفه در این جریان حضور داشته باشند؛ لذا همه قبایل گروه گروه عازم شدند. چنین سیاستی برای آن بود که در آینده از متهم شدن بعضی از قبایل جلوگیری کرده و دست همه را به خون حسین (ع) آغشته سازد.

این می‌توانست مانعی در شرکت کوفیان در حمایت از قیام‌هایی به نفع علویان باشد. بر طبق روایت ابن اعثم، حدود بیست و دو هزار نفر فرستاده شدند[۶۹]. هر چند از روایت‌های بلاذری[۷۰]، دینوری[۷۱] و نیز ابن سعد چنین برمی‌آید که گروهی در نیمه راه گریخته‌اند. ابن زیاد اعلام کرده بود: أيما رجل وجدناه بعد يومنا هَذَا متخلفا عَن العسكر برئت منه الذمة[۷۲] یعنی هر کس بعد از امروز از آمدن در لشکر تخلف کند، من ذمه خود را از او بر خواهم داشت. با این تهدید بود که این جمعیت روانه کربلا گردید.

عمر بن سعد بن وقاص، که عازم ری بود و قرار بود تا با دیلمان مشرک نبرد کند، قرار شد در آغاز، داستان کربلا را خاتمه دهد و بعد به ری برود. در نهایت او به عنوان فرماندهی نیروهای کوفه (علی‌رغم کراهت خود و بنی زهره)[۷۳] حاکمیت بر ری را به قیمت ریختن خون پسر رسول الله برگزید و عازم کربلا شد[۷۴]. در آغاز پسر سعد، نماینده‌ای نزد امام فرستاد و دلیل آمدن او را پرسش کرد. پاسخ امام، ارائه نامه‌هایی بود که مردم کوفه برای او فرستاده بودند. آن حضرت در ادامه فرمود: در صورتی که مایل نیستند، او به همان جایی که از آن آمده است باز خواهد گشت.

عمر بن سعد که خود به دنبال مفرّی بود، این پیشنهاد را برای ابن زیاد فرستاد و نوشت: حسین (ع) به من تعهد داده که برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی رفته و مانند یک فرد عادی باشد و این موجب رضایت تو و مصلحت این امت است: «هَذَا لَكَ رِضًا وَ لِلْأُمَّةِ صَلَاحٌ‌»[۷۵]؛ اما شمر مانع گردید و ابن زیاد را که تمایل به پذیرش این پیشنهاد داشت، از قصدش منصرف کرد. شمر گفت: «اگر حسین برود، دیگر نمی‌توان او را به‌دست آورد». ابن زیاد در نامه‌ای به ابن سعد نوشت: تو را نفرستاده‌ام تا مماشات کنی، بلکه هر چه زودتر بیعت با یزید را با او مطرح کن، اگر نپذیرفت او را از بین ببر[۷۶].

وقتی این پیام به دست امام رسید، فرمود: «لا اجيب ابن زياد الى ذلك ابدا، فهل هو الا الموت، فمرحبا به»[۷۷]. پاسخ مثبت به ابن زیاد نخواهم داد. آیا نتیجه آن جز مرگ است، پس مرحبا بر مرگ.

چند روز قبل از عاشورا، دستور اکیدی از ابن زیاد رسیده بود که مانع از دسترسی امام حسین (ع) به آب شوند: حل بين الحسين وأصحابه وبين الماء فلا يذوقوا منه قطرة كما صنع بالتقي الزكي عثمان[۷۸]؛ بین او و آب جدایی بیندازید؛ به طوری که نتواند قطره‌ای آب بردارد؛ کما این که آنها همین رفتار را با عثمان کردند.

او همچنین در نامه‌ای به ابن سعد نوشته: «شنیده‌ام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته و چاه‌هایی کنده‌اند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سخت‌گیری تمام اجازه بهره‌برداری از آب فرات را به آنان نده»[۷۹].

در طی روزهای آخر، امام چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعی کرد تا او را منصرف کند. اما ابن سعد بر طبق روایات تاریخی نتوانست از حکومت ری چشم پوشی کند. رابطه نسبی شمر با مادر عباس بن علی (ع) موجب شد تا امان‌نامه‌ای از ابن زیاد برای او و دیگر برادرانش بگیرد. اما آنها حاضر نشدند تا امام حسین (ع) را تنها بگذارند[۸۰]. در موردی دیگر، امانی برای علی اکبر ذکر شده که او نیز در ارتباط با مادرش بوده است، اما علی اکبر گفت: أما والله لقرابة رسول الله (ص) كان أولى أن تُرعى من قرابة أبي سفيان[۸۱]؛ رعایت قرابت با پیامبر (ص) برتر از قرابت با ابوسفیان است.

سپاه ابن زیاد همان عصر تاسوعا قصد حمله داشت؛ اما با درخواست امام دایر بر موکول کردن درگیری به فردای آن روز موافقت شد. در آن شب امام برای اصحاب خویش سخن گفته و به آنها فرمود که او بیعت خود را از عهده آنها برداشته و می‌توانند بروند و حتی بعضی از افراد خانواده او را نیز همراه خویش ببرند؛ اما اصحاب ایستادگی خود را اعلام کردند[۸۲].

شب عاشورا، امام دستور داد تا اطراف خیمه‌ها را، جز یک طرف خندق کندند تا دشمن نتواند از همه طرف بدان‌ها حمله کند. از صبح عاشورا در سپاه در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند و کوچک‌ترین سستی در سپاه امام دیده نشد. آوردن اهل بیت توسط امام حسین (ع)، صرف‌نظر از توجه به واقعیات و به تقدیرات خداوند و یا مزایای سیاسی آن پس از شهادت امام حسین (ع)، بیانگر قصد و عمدی است که امام برای گرفتن حاکمیت از دست یزید داشته است.

حتی انتقال آنها از مکه به سمت کوفه، در ظاهر امر، ناشی از یک اطمینان سیاسی بود که حکایت از انقیاد مردم کوفه در برابر امام داشت. از این‌رو نگاه داشتن آنها در حجاز، از نظر سیاسی به مصلحت امام نبود؛ زیرا بر فرض پیروزی در عراق، چه‌بسا حجاز دست اموی‌ها باقی می‌ماند و می‌توان حدس زد که آنها با اهل بیت امام (ع) چگونه رفتار می‌کردند.

امام در شب عاشورا به اصحابش فرمود: فردا جز شهادت چیز دیگری نخواهد بود: «فانتم في حلّ مني، وهذا الليل قد غشيكم، فمن كانت له منكم قوة فليضم رجلاً من أهل بيتي إليه وتفرّقوا في سوادكم، ﴿فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ[۸۳]»[۸۴]، شما از ناحیه من آزادید، این شب است که شما در آن ایمنید، هر کس از شما نیرومند است مردی از اهل بیت را نیز به همراه خویش برداشته و در این سرزمین به راه افتد، تا این که خداوند پیروزی را نصیب ما کند یا امر دیگری از طرف خداوند تحقق یابد و این افراد را از آن قصدی که در درونشان دارند، پشیمان گرداند.

در اینجا اشاره به این نکته شده که ممکن است پیروزی نصیب آنها شود و یا دشمن از قصد خویش منصرف شود. بنابراین از نظر سیاسی احتمال ضعیف پیروزی و یا تحولی در دشمن وجود داشته است. البته در این شرایط چنین احتمالی بسیار ضعیف بود و راهی جز شهادت در پیش روی آنها وجود نداشت.

پیوستن حر، به همراه سی تن به امام (ع)[۸۵]، با توجه به روشنگری سیاسی امام در صبح عاشورا، نشانگر آن است که احتمال چنین تحولی بوده است. اما خباثت عمر بن سعد که پدرش در سلک قاعدین بود[۸۶]، همراه با خبث ذاتی خوارج‌صفتانی چون شمر بن ذی الجوشن[۸۷] و فشار ابن زیاد، سبب شد تا یکی از هولناک‌ترین جنایات در عالم اسلام به وقوع بپیوندد.

ابن سعد نوشته است که همراهان امام پنجاه مرد بودند که بیست نفر دیگر از سپاه به آنها ملحق شدند[۸۸]. قبل از درگیری امام سخنانی را برای سپاه دشمن مطرح کرد: دلیل آمدن من خواسته شما و مانند شما بود. نوشته بودید که سنت از بین رفته، نفاق طلوع کرده و از من خواسته بودید برای اصلاح امت جدم به اینجا بیایم. حال اگر کراهت دارید، اجازه دهید از همین جا بازگردم. شما به درونتان مراجعه کنید. آیا ریختن خون فرزند رسول الله را جایز می‌دانید؟ فرزند پسر عم پیامبر، اولین مؤمن بدو. کسی که حمزه و عباس و جعفر، عموهای او هستند. آیا کلام پیامبر (ص) را درباره من و برادرم شنیده‌اید که فرمود: «سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». اگر از من نمی‌پذیرید از جابر انصاری، ابو سعید خدری و زید بن ارقم بپرسید[۸۹].

بن حضیر نیز مشابه همین استدلال‌ها را مطرح کرد[۹۰]. کما این که زهیر بن قین شخصیت معروفی بود نیز بر مردم اتمام حجت نمود[۹۱]. حر بن یزید که تا آن موقع گمان می‌کرد کار به خونریزی، آن هم در مورد فرزند رسول الله (ص) نخواهد انجامید، یک مرتبه متوجه قضیه شد. نزد ابن سعد رفت و گفت: آیا هیچ کدام از این سخنان شما را قانع نمی‌کند؟ عمر بن سعد گفت: اگر دست من بود او را نمی‌کشتم! اما اکنون چاره‌ای نیست. حر که این سخنان را شنید بلافاصله نزد امام آمد و توبه کرد و به دفاع از او ایستاد و پس از کشتن دو نفر به شهادت رسید[۹۲]. یزید بن ابی زیاد نیز از کسانی بود که در همان لحظه به سمت امام آمد و در کنارش به شهادت رسید[۹۳].

سیره امام علی (ع) این بود که جنگ را آغاز نمی‌کرد. امام نیز در کربلا جنگ را آغاز نکرد، بلکه عمر بن سعد بود که اولین تیر را در کمان خویش نهاد و به سوی لشکر امام پرتاب کرد. او پس از این اقدام خود گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهند که او اولین تیر را رها کرده است[۹۴].

در آغاز درگیری، افراد سپاه امام، تک‌تک روانه نبرد شدند. مدتی که گذشت، تعداد کشته‌های دشمن زیادتر از شهدا بود؛ لذا عمرو بن حجاج با اشاره به این که شما دارید با قهرمانان عرب می‌جنگید، گفت: اگر آنها را تیرباران نکنید به دست آنها کشته خواهید شد[۹۵].

پس از آن با تیرباران شدیدی که انجام شد و در طی چند درگیری، ابتدا اصحاب و بعد به ترتیب افراد خانواده امام به شهادت رسیدند. ابن سعد در طبقات و دیگران، جزئیات این حملات را ثبت کرده‌اند. واقعه کربلا با شهادت امام و بیش از هفتاد تن از یارانش و نیز کشته شدن نزدیک به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه یافت[۹۶].[۹۷]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اخبار الطوال، ص۲۲۷.
  2. الفتوح، ج۵، ص۱۱.
  3. الفتوح، ج۵، ص۱۷.
  4. اخبار الطوال، ص۲۲۸.
  5. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۶؛ انساب الاشراف، ج۴، ص۱۵.
  6. الفتوح، ج۵، ص۳۷.
  7. تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۱- ۲۶۰؛ الفتوح، ج۵، ص۴۶. این به جهت شهرتی بود که آنها در عدم حمایت از علی (ع) و فرزندش حسین (ع) از خود نشان داده و برای تأکید چنین تعهدی می‌دادند.
  8. متن نامه در الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۰.
  9. الفتوح، ج۵، ص۴۹-۵۰.
  10. جعفریان، رسول، مقاله «مروری بر چگونگی و چرایی واقعه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۲، ص ۵۹.
  11. الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  12. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۶۳-۲۶۴. بعضی از محققین این مطالب را قبول ندارند: معبوث الحسین، ص۹۰.
  13. الشهید مسلم، ص۱۰۴؛ عین این عبارات در کتب تاریخی نیامده، اما مرحوم مقرم به صورت تقریبی و با استفاده از نصوص بیعت عقبه و یوم الفتح و... چنین مطالبی را آورده است.
  14. الفتوح، ج۵، ص۵۹-۶۰.
  15. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷۱.
  16. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۷۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸.
  17. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۱.
  18. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴-۲۵.
  19. تذکرة الخواص، ص۲۴۲. بعدها شریح گفت که ابن زیاد مأموری بر من نهاده بوده و من از ترس نتوانستم پیام هانی را که گفته بود به مذحجی‌ها بگویم در فشار است و به مردم برسانم!
  20. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۱.
  21. الارشاد، ص۲۱۰، حدود ۴ هزار نفر ذکر شده است.
  22. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۷؛ الفتوح، ج۵، ص۸۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۱.
  23. تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۲۷.
  24. ارشاد، ص۲۱۲.
  25. الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۹۸.
  26. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۵.
  27. الفتوح، ج۵، ص۹۸-۹۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  28. الفتوح، ج۵، ص۵۷؛ مقتل الحسین، ج۱، ص۱۹۷؛ مبعوث الحسین، ص۱۲۳.
  29. الکامل، ج۴، ص۲۷.
  30. مبعوث الحسین، ص۱۵۲-۱۵۳.
  31. اخبار الطوال، ص۲۴۹.
  32. جعفریان، رسول، مقاله «مروری بر چگونگی و چرایی واقعه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۲، ص ۶۳.
  33. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۴؛ اخبار الطوال، ص۲۴۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۰-۲۸۹.
  34. اخبار الطوال، ص۲۴۵.
  35. اخبار الطوال، ص۲۴۷.
  36. الفتوح، ج۵، ص۱۲۰.
  37. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۰.
  38. این پیام این بود که هر چه زودتر امام حسین به حجاز بازگردد و به کوفه نیاید.
  39. اخبار الطوال، ص۲۴۷- ۲۴۸.
  40. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۹.
  41. اخبار الطوال، ۲۴۸.
  42. انساب الاشرافی، ج۳، ص۱۶۹.
  43. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۰-۳۰۱.
  44. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۰.
  45. جعفریان، رسول، مقاله «مروری بر چگونگی و چرایی واقعه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۲، ص ۷۲.
  46. اخبار الطوال. و نک: انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۰؛ الفتوح، ج۵، ص۱۳۵.
  47. اخبار الطوال، ص۲۴۷، نوشته دو نفر از بنی اسد که از کوفه می‌آمدند خبر را آوردند. این که نوشته‌اند فرزدق خبر شهادت مسلم را آورده و یا حُرّ خبر داده، قطعاً نادرست است. نک: مروج الذهب، ج۳، ص۶۱؛ الفتوح، ج۵، ص۱۲۵.
  48. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۹۲؛ ترجمة الإمام الحسین (ع) ابن سعد، ص۱۷۶؛ الامامة و السیاسه، ج۲، ص۶.
  49. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۲.
  50. الفتوح، ج۵، ص۳۰۴.
  51. انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۰؛ الفتوح، ج۵، ص۱۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۷ -۴۸.
  52. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۰؛ الفتوح، ج۵، ص۱۳۵؛ اخبار الطوال، ص۲۵۰.
  53. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۱۱؛ الفتوح، ج۵، ص۱۵۵.
  54. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۳.
  55. تاریخ طبری، ج۲، ص۱۸۲.
  56. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۴.
  57. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۳؛ در پاورقی این روایت توسط مصحح تکذیب شده است.
  58. الفتوح، ج۵، ص۲۶. جوابت برای من سر حسین بن علی باشد.
  59. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۹۲.
  60. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۲۵۰.
  61. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۲۵۰؛ الفتوح، ج۵، ص۱۴۱، ۱۳۰؛ ج۲، ص۱۷۰.
  62. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۷؛ انساب الاشراف، ج۲، ص۱۷۳. قبیله بنی طی، قبیله حاتم طایی است که فرزندش عدی، از اصحاب رسول الله، و بعد علی (ع) بود که اینک فرزندش طرماح به خاطر تشبعش چنین پیشنهاد می‌کرد.
  63. اخبار الطوال، ص۲۵۰- ۲۵۱.
  64. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۶؛ اخبار الطوال، ص۲۵۱.
  65. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۲.
  66. اخبار الطوال، ص۲۵۲.
  67. اخبار الطوال، ص۲۵۳.
  68. مروج الذهب، ج۲، ص۶۱.
  69. حر با هزار نفر، حصین بن نمیر ۴ هزار نفر، شبث بن ربعی یک‌هزار نفر، شمر بن ذی الجوشن ۴ هزار نفر... ؛ الفتوح، ج۵، ص۱۵۹.
  70. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۹.
  71. اخبار الطوال، ص۲۵۴.
  72. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۷۸.
  73. شرف الامام الحسین (ع)، ص۱۷۸.
  74. امام نماینده‌ای نزد ابن سعد فرستاد تا او را نهی کند، اما پاسخی که نماینده آورد این بود: إن عمر بن سعد قد رضي أن يقتلك بملك الري؛ الفتوح، ج۵، ص۱۷۳.
  75. ارشاد، ص۲۲۹.
  76. فانظر فإن نزل حسين وأصحابه على الحكم (كذا) فابعث بهم إلي سلما، وإن أبوا فازحف إِلَيْهِمْ حَتَّى تقتلهم وتمثل بهم فإنهم لذلك مستحقون؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۳؛ الفتوح، ج۵، ص۱۶۶.
  77. اخبار الطوال، ص۲۵۴.
  78. این دستور بعد از گذشت سه روز از ورود امام بوده است. نک: انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۰؛ اخبار الطوال، ص۲۵۵. آنچه ابن زیاد در مورد عثمان آورده است، صحیح نیست؛ زیرا در مقابل فشاری که مخالفین عثمان بر او وارد کردند، این امام علی (ع) بود که آب برای او فرستاد.
  79. الفتوح، ج۵، ص۱۶۲؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۱. اشاره به چاه می‌تواند پاسخ به اعتراض گروهی باشد که گفته بودند سرزمین کربلا با کندن دو یا سه متر آب دارد و نیازی به فرات نیست؛ لذا تشنگی هم نبوده است. واضح است که حتی سپاه ابن زیاد تا این اندازه سختگیر بودند که اجازه کندن چاه را نمی‌دادند. در عین حال درست است که تا یکی دو روز قبل از عاشورا سپاه امام چند مرتبه با نبرد توانستند از فرات آب ببرند.
  80. انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۴؛ الفتوح، ج۵، ص۱۶۸.
  81. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۸۲.
  82. ترجمه الامام الحسین (ع) ص۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۸-۵۹.
  83. «آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست می‌شکنند؛ می‌گویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل می‌نهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۲.
  84. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۷۹-۱۸۰.
  85. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۷۸، ۱۸۱؛ الامامة و السیاسة، ج۲، ص۷.
  86. کسانی که به تعبیر زیبای علی (ع) «خَذَلُوا الْحَقَ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ» حق را رها کردند و باطل را هم یاری نکردند.
  87. شهرت سابقه خارجی بودن داشته است.
  88. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۷۸.
  89. ترجمة الإمام الحسین (ع)، ص۱۸۱؛ و نک: الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰-۶۱.
  90. الفتوح، ج۵، ص۱۸۲.
  91. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۳.
  92. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۵- ۶۴.
  93. الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۳.
  94. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۲۶؛ الفتوح، ج۵، ص۱۸۳.
  95. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۱؛ الکامل، ج۴، ص۶۷.
  96. ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۸۴؛ و نک: مروج الذهب، ج۳، ص۶۳. نقل درست تاریخی همین بوده و مطابق اوضاع و احوال جاری در آن زمان و نحوه برخورد دو طرف می‌باشد.
  97. جعفریان، رسول، مقاله «مروری بر چگونگی و چرایی واقعه کربلا» فرهنگ عاشورایی ج۲، ص ۷۶-۹۳.