تکلیف

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۰۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

تکلیف از ریشه «ک ـ ل ـ ف» و در لغت به معنای درخواست یا امر کردن کسی به انجام دادن کاری دشوار است.[۱]

در منابع کلامی و فقهی، معانی اصطلاحی مختلفی برای آن آمده است. برخی آن را اراده مرید (شارع) نسبت به امر مشقت آمیز تعریف کرده‌اند.[۲] شماری آن را طلب کردن امری مشقت آور از سوی شارع [۳] یا شخصیتی برتر [۴] دانسته‌اند. برخی نیز تکلیف را دستور کسی که اطاعت او واجب است، دانسته‌اند.[۵] به کسی که تکلیف از او صادر می‌‌شود «مکلِّف» و کسی که تکلیف را انجام می‌‌دهد «مکلَّف»، و کاری که تکلیف به آن تعلق می‌‌گیرد «مکلَّفٌ به» گویند.[۶]

تکالیف را از جهت منشأ صدور، دو قسم کرده‌اند: تکالیف شرعی (سمعی) و تکالیف عقلی.[۷] تکالیف شرعی از جانب شریعت برای افراد مقرر می‌‌شود؛ ولی تکالیف عقلی تکالیفی‌اند که انسان به کمک عقل و قوه تفکر آنها را درمی یابد.[۸] «مکلف به» نیز گاهی از قبیل علم و اعتقاد و از افعال قلب (جوانح) است؛ مانند علم و اعتقاد به توحید و معاد، و گاهی عملخارجی (جوارح) است، مانند اقامه نماز و گرفتن روزه.[۹] کسانی که تکلیف را در بردارنده مفهوم الزام دانسته‌اند، آن را تنها شامل تکالیف و اوامر وجوبی و تحریمی می‌‌دانند؛[۱۰] اما به نظر برخی دیگر، تکلیف شامل مستحبات و مکروهات نیز می‌‌شود؛ زیرا در این دو قسم نیز شارع عمل مشقت آور را از مکلف خواسته است؛ هرچند الزامی در انجام دادن یا ترک آن وجود ندارد.[۱۱] برخی نیز برآن‌اند که عنوان تکلیف، همه احکام الهی، حتی اباحه را هم شامل می‌‌شود.[۱۲] تعبیر فقها درباره احکام شرعی که از آن به «احکام تکلیفی پنج گانه» یاد می‌‌کنند [۱۳] نیز حاکی از آن است که تکلیف در نظر آنان مفهومی عام و وسیع دارد.[۱۴]

تکلیف در قرآن

در قرآن از تکلیف با واژگان و تعابیر مختلفی یاد شده است؛ از جمله:

  1. «تکلیف» و مشتقات آنکه ۸ بار در قرآن به کار رفته و در بیشتر موارد، به معنای تکلیف اصطلاحی است؛ مانند: ﴿لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا[۱۵]، ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا[۱۶]،﴿وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۱۷]، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱۸]، ﴿وَلَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ[۱۹]، ﴿لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا[۲۰]
  2. «حدود الله» که به معنای اوامر و نواهی الهی [۲۱] یا خصوص واجبات [۲۲] یا تنها محرمات [۲۳] دانسته شده است. تعبیر «حدود الله» درباره تکالیف الهی از آن روست که این احکام از مقررات و قوانین غیر الهی متمایزاند [۲۴] یا از آن جهت که عبور و پیشروی مکلف از مرز این تکالیف جایز نیست.[۲۵] این تعبیر بارها در قرآن تکرار شده است؛ مانند: ﴿الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلَّا أَنْ يَخَافَا أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۲۶]، ﴿فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَنْ يَتَرَاجَعَا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ[۲۷]، ﴿تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[۲۸]، ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ[۲۹]، ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ[۳۰]
  3. «حکم» و مشتقات آنکه در قرآن پرشمار آمده و در برخی آیات شامل تکالیف شرعی نیز می‌‌شود؛[۳۱] مانند: ﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَكَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ[۳۲]، ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۳۳]، ﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[۳۴]
  4. ﴿حُرُمَاتِ اللَّهِ به معنای آنچه خداوند حرام کرده؛ یعنی محرمات[۳۵] یا مطلق اوامر و نواهی است؛ مانند: ﴿ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ[۳۶].[۳۷]
  5. ﴿ شَعَائِرَ اللَّهِ که یکی از معانی آن، تکالیف و اوامر و نواهی الهی است؛[۳۸] مانند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْيَ وَلَا الْقَلَائِدَ وَلَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ[۳۹]، ﴿ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ[۴۰]
  6. ﴿ الْأَمَانَةَ که برخی مراد از آن را در آیه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا[۴۱]، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ[۴۲] تکالیف الهی دانسته‌اند.[۴۳]

در قرآن کریم مباحث متعددی درباره تکلیف مطرح شده است؛ مانند خاستگاه تکلیف، اصناف مکلفان، ضرورت و اهداف تکلیف، ویژگی‌های تکلیف، شرایط تکلیف، عوامل سقوط تکلیف و پیامدهای ترک تکلیف.[۴۴]

منشأ تکلیف

منشأ اصلی تکالیف خداوند است: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۴۵]؛ ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۴۶]، ﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[۴۷].[۴۸] این نکته را از آیات پرشماری می‌‌توان استفاده کرد؛ مانند آیاتی که خداوند را تکلیف کننده شمرده است: ﴿لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا[۴۹]؛ ﴿وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ[۵۰]؛ ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا أُولَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۵۱]؛ نیز آیاتی که از بیان حکم از سوی خداوند سخن به میان آورده: «قُلِ اللّهُ یُفتیکُم فِی الکَلــلَةِ» (نساء / ۴، ۱۷۶) و آیاتی که حلال * و حرام * قرار دادن اشیا را تنها با اجازه خداوند روا شمرده است: «فَجَعَلتُم مِنهُ حَرامـًا وحَلـلاً قُل ءاللّهُ اَذِنَ لَکُم اَم عَلَی اللّهِ تَفتَرون»(یونس / ۱۰، ۵۹)؛ «اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُم عَلَیکُم».(انعام / ۶، ۱۵۱) وظیفه رسولان الهی ابلاغ این تکالیف به بشر و تبیین آن هاست: «ما عَلَی الرَّسولِ اِلاَّالبَلـغ» (مائده / ۵، ۹۹؛ نیز نور / ۲۴، ۵۴؛ عنکبوت / ۲۹، ۱۸؛ شوری / ۴۲، ۴۸)؛ «و اَنزَلنا اِلَیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَیهِم»(نحل / ۱۶، ۴۴، ۶۴)، بنابراین، تکالیفی نیز که در احادیث اسلامی ـ اعم از روایات نبوی و اهل بیت(ع) ـ برای مسلمانان بیان شده، از جانب خداوند و سخن وحی است، چنان که اهل بیت(ع) خود یادآور شده‌اند.[۵۲] افزون بر تکالیفی که در قرآن و احادیث مقرر شده و تکالیف شرعی یا سمعی خوانده می‌‌شوند، درباره اینکه آیا عقل نیز می‌‌تواند منبع تکلیف باشد یا خیر، دیدگاه‌های متفاوتی در میان علمای اسلامی مطرح است. برخی برآن‌اند که عقل نیز قادر به ادراک برخی تکالیف است و انسان‌ها باید از تکالیف عقلی هم پیروی کنند.[۵۳] از جمله شواهد این دیدگاه، آیاتی‌اند که در آنها انسان‌ها به تعقل فرمان داده شده‌اند؛ مانند «قَد بَیَّنّا لَکُمُ الأیـتِ اِن کُنتُم تَعقِلون»(آل عمران / ۳، ۱۱۸؛ نیز بقره / ۲، ۷۳، ۷۶، ۲۴۲)؛ همچنین آیاتی که برخی انسان‌ها را به سبب ترک تعقل نکوهش می‌‌کنند؛ مانند «اِنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِندَ اللّهِ... الَّذینَ لایَعقِلون»(انفال / ۸، ۲۲؛ یونس / ۱۰، ۴۲، ۱۰۰؛ زمر / ۳۹، ۴۳)، از این رو اینان معتقدند کسانی که دعوت پیامبران الهی به آنان نرسیده است، مکلف به تکالیف عقلی‌اند و در برابر انجام دادن یا ترک آن مستحق پاداش یا مجازات می‌‌شوند.[۵۴]از میان فرق کلامی، معتزلیان و امامیان نیز به حسن و قبح عقلی قائل‌اند و برآن‌اند که عقل قادر است حسن و قبح برخی امور، مانند راستگویی و دروغگویی را ادراک کند، هرچند نسبت به ادراک حسن و قبح برخی امور دیگر، همچون عبادات، ناتوان است.[۵۵] برخی از علمای امامی بر آن‌اند که تکالیفی مانند وجوب اطاعت * از خدا و پیامبر(ص) احکامی عقلی به شمار می‌‌روند و آیات قرآنی مربوط به آن، مانند: «اَطیعُوا اللّهَ و اَطیعُوا الرَّسول»(نساء / ۴، ۵۹؛ نیز مائده / ۵، ۹۲؛ نور / ۲۴، ۵۴؛ محمّد / ۴۷، ۳۳) در واقع تکلیفی ارشادی و تأکیدی بر حکم عقل است؛ نه اینکه متضمن تکلیفی جدید و حکمی تأسیسی باشد.[۵۶] برخی از آنان تکالیف عقلی را نیز به گونه ای حکمی شرعی دانسته‌اند؛ با این استدلال که شارع خود یکی از عقلا، بلکه رئیس آن هاست، از این رو هر آنچه عقل بدان حکم کند حکم شرع نیز خواهد بود.[۵۷] در برابر، برخی با استناد به برخی آیات که عذاب بدکاران را منوط به فرستادن پیامبران الهی دانسته: «و ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رَسولا»(اسراء / ۱۷، ۱۵؛ نیز آیات ۱۳۴ طه / ۲۰، ۴۷؛ ۵۹ قصص / ۲۸) و نیز آیاتی که مسلمانان را به پیروی کردن از دستورهای قرآن فرمان داده (مانند آیات ۱۵۵ ـ ۱۵۷ انعام / ۶،) گفته‌اند: انسان‌ها تنها به تکالیفی که از سوی پیامبران الهی ابلاغ شده مکلف‌اند و در برابر عصیان آنها مسئول‌اند نه به تکالیف عقلی.[۵۸] برخی از فرق اسلامی، از جمله اشاعره، نیز حسن و قبح امور را تنها از ناحیه شارع دانسته و معتقدند که عقل قادر به ادراک حسن و قبح امور و تشخیص تکالیف نیست.[۵۹] در نقد این دیدگاه می‌‌توان گفت که اولا واژه «رسول» در آیاتی همچون آیه ۱۵ اسراء / ۱۷ عام است و افزون بر پیامبران الهی، شامل رسول باطنی، یعنی عقل، نیز می‌‌شود.[۶۰] در احادیث نیز از عقل به عنوان رسولحق [۶۱] و حجت باطنی خداوند یاد شده است.[۶۲] ثانیاً مراد از «رسول» می‌‌تواند تکلیف [۶۳] یا حجت الهی [۶۴] باشد، در نتیجه شامل تکلیف عقلی نیز می‌‌شود. ثالثاً اگر مراد از «رسول» صرفاً پیامبران الهی باشد، مقصود آیه امور یا تکالیفی است که عقل راهی برای ادراک و شناخت آنها ندارد نه همه تکالیف.[۶۵]

اقسام مکلفان

در آیات متعدد از برخی وظایف که خداوند آن را بر خود مقرر کرده، یاد شده است، مانند رحمت بر بندگان و آمرزش آنان در صورت توبه و جبران گذشته (انعام / ۶، ۵۴)، روزی دادن همه جنبندگان: «و ما مِن دابَّة فِی الاَرضِ اِلاّ عَلَی اللّهِ رِزقُها»(هود / ۱۱، ۶) و یاری کردن انسان‌های مؤمن (روم / ۳۰، ۴۷)؛ ولی به نظر بسیاری از مفسران این موارد را نمی‌توان از مصادیق تکلیف مصطلح دانست، بلکه اینها تفضل الهی نسبت به بندگان است؛[۶۶] ولی شماری از مفسران و محققان از این امور به وظایفی که خداوند بر خود واجب کرده یا تکالیف خداوند تعبیر کرده‌اند.[۶۷] در روایات [۶۸] و ادعیه [۶۹] نیز از واجب بودن برخی امور بر خداوند یاد شده است. بر اساس دیدگاه نخست، اصناف مکلفان یا موجوداتی که احتمال تکلیف در مورد آنها داده شده بر پایه قرآن و منابع اسلامی عبارت‌اند از:

انسان‌ها

انسان اصلی‌ترین مخاطب تکالیف الهی است. در آیه ۷۲ احزاب / ۳۳ از عرضه شدن امانت الهی بر آسمان و زمین و کوه‌ها سخن به میان آمده و گفته شده که آنان از پذیرش امانت امتناع کردند؛ ولی انسان آن را پذیرفت: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسـن». مراد از این «امانت»، به نظر برخی از مفسران، تکالیف الهی است.[۷۰] در برخی احادیث نیز مراد از آن، امامت و ولایت دانسته شده [۷۱] که اعتقاد به آن از بارزترین مصادیق تکلیف انسان است.[۷۲] در آیات متعدد دیگر نیز از برخی تکالیف اعتقادی و عملی انسان‌ها یاد شده است؛ مانند اعتقاد به خدا، پیامبران الهی، کتب آسمانی، فرشتگان و روز جزا (نساء / ۴، ۱۳۶)، پرستش خداوند (بقره / ۲، ۲۱)، اقامه نماز (بقره / ۲، ۴۳، ۸۳ و ۱۱۰)، پرداخت زکات (نساء / ۴، ۷۷) و خمس (انفال / ۸، ۴۱) و روزه گرفتن. (بقره / ۲، ۱۸۳ و ۱۹۶) درباره اینکه از میان این تکالیف، اولین تکلیف انسان کدام است، آرای علما گونه گون است؛[۷۳] برخی، تکالیف شرعی (عملی) را متأخر از معرفت خداوند و توحید شمرده و عده ای آنها را همعرض دانسته‌اند.[۷۴]

جنیان

جنیان موجوداتی با شعور و اراده[۷۵] و در انتخاب راه نیکی و بدی مختارند، ازین رو همانند انسان‌ها مکلف به شمار می‌‌روند.[۷۶] مستند این دیدگاه، آیات پرشمار قرآنی است؛ مانند آیه ۵۶ ذاریات / ۵۱ که هدف از خلقت جن را همانند انسان‌ها عبادت خدا دانسته است: «ما خَلَقتُ الجِنَّ والاِنسَ اِلاّ لِیَعبُدون».[۷۷] برخی، مفاد واژه «لِیَعبُدون» را امر کردن آنان به عبادت [۷۸] یا مطلق امر و نهی * و تکلیف [۷۹] دانسته‌اند. در آیه ۲۹ احقاف / ۴۶، مأمور شدن گروهی از جنیان برای شنیدن آیات قرآن از پیامبراکرم(ص) و تبلیغ آن در میان همنوعان خود مطرح شده است: «و اِذ صَرَفنا اِلَیکَ نَفَرًا مِنَ الجِنِّ یَستَمِعونَ القُرءانَ فَلَمّا حَضَروهُ قالوا اَنصِتوا فَلَمّا قُضِیَ و لَّوا اِلی قَومِهِم مُنذِرین». مفسران از این آیه مکلف بودن جنیان [۸۰] و مأمور بودن پیامبر اکرم(ص) برای هدایت آنان را استفاده کرده‌اند.[۸۱] این مطلب از آیاتی دیگر نیز استفاده می‌‌شود؛ از جمله آیاتی که از وجود افراد مؤمن و فاسق در میان جنیان خبر داده (جنّ / ۷۲، ۱۴) یا جنیان را به ورود در جهنم تهدید کرده (اعراف / ۷، ۱۷۹؛ هود / ۱۱، ۱۱۹) یا از محشور شدن آنها در قیامت سخن به میان آورده (انعام / ۶، ۱۲۸؛ صافّات / ۳۷، ۱۵۸) یا از اقرار آنان به گناه خویش (انعام / ۶، ۱۳۰) یا عذاب شدن جنیان در قیامت یاد کرده است. (الرحمن / ۵۵، ۳۵) برخی مفسران از آیه ۳۰ احقاف / ۴۶: «قالوا یـقَومَنا اِنّا سَمِعنا کِتـبـًا... یَهدی اِلَی الحَقِّ و اِلی طَریق مُستَقیم» استفاده کرده‌اند که جنیان افزون بر اصول دین، به فروع دین نیز مکلف‌اند؛ زیرا مراد از «الحَق» اصول دین و مراد از «طَریق مُستَقیم» فروع دین و احکام عملی است.[۸۲] در احادیث اسلامی نیز از پیمان گرفتن پیامبر اکرم(ص) از جنیان درباره به جا آوردن برخی عبادات، همچون نماز، روزه، حج و جهاد یاد شده است.[۸۳] شماری از مفسران از آیات و روایات مذکور استفاده کرده‌اند که تکلیف جنیان همانند تکلیف انسان هاست؛[۸۴] اما عده ای دیگر برآن‌اند که جنیان در اصل تکلیف با انسان‌ها مشترک‌اند؛ لیکن نوع تکلیف آنها متفاوت است.[۸۵] شماری دیگر، اصولا تکلیف داشتن جنیان را نفی کرده و گفته‌اند که اگر آنان مکلف بودند، پیامبری از جنس خود داشتند؛ زیرا از آیه ۴ ابراهیم / ۱۴: «و ما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ بِلِسانِ قَومِهِ» چنین برداشت می‌‌شود.[۸۶] با وجود این، هرچند برخی مفسران، پیامبران جنیان را همان پیامبران انسان‌ها دانسته‌اند؛[۸۷] اما عده ای با استناد به آیاتی مانند آیه ۱۳۰ انعام / ۶: «یـمَعشَرَ الجِنِّ والاِنسِ اَلَم یَأتِکُم رُسُلٌ مِنکُم یَقُصّونَ عَلَیکُم ءایـتی» برآن‌اند که جنیان نیز پیامبرانی از جنس خودشان دارند.[۸۸] دیدگاه‌های دیگری نیز در این باره مطرح شده‌اند.[۸۹]

فرشتگان

به استناد آیه ۶ تحریم / ۶۶، که «عصیان نکردن» در برابر فرمان الهی را از ویژگی‌های فرشتگان شمرده: «لا یَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم و یَفعَلونَ ما یُؤمَرون»، و آیات مشابه و نیز برخی روایات، مانند روایاتی که در آنها از ایمان فرشتگان به خداوند [۹۰] یادشده، یا از عبادت، سجده و رکوع آنان در برابر خدا [۹۱] و نیز طواف آنان بر گرد بیت المعمور [۹۲]سخن به میان آمده است، شماری از عالمان شیعه [۹۳] و برخی علمای اهل سنت،[۹۴] فرشتگان را موجوداتی مختار و مکلف دانسته‌اند و البته بر آن‌اند که آنان بر اثر عصمت، از فرمان خدا سرپیچی نمی‌کنند، بر این اساس برخی، فرشتگان را شایسته دریافت پاداش دانسته و گفته‌اند که پاداش آنان، بالا رفتن درجات آنها و نیز سرور و لذت ناشی از انجام دادن تکلیف است.[۹۵] در برخی احادیث هم طعام فرشتگان، تسبیح و تقدیس الهی ذکر شده است. [۹۶] شماری دیگر بر این باورند که تکالیف فرشتگان از نوع تکوینی است و با اختلاف درجات آن ها: «و ما مِنّا اِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعلوم» (صافّات / ۳۷، ۱۶۴) تکالیفشان متفاوت است.[۹۷] برخی بر آن‌اند که بیشتر فرشتگان مکلف‌اند؛ اما عده ای از آنان تکلیف ندارند، بلکه در تسخیر فرشتگان مکلف قرار دارند؛ مانند حیوانات که در تسخیر انسان‌ها هستند.[۹۸] برخی دیگر اصولا تکلیف داشتن فرشتگان را با این استدلال که آنان فاقد اختیارند و راهی جز انجام دادن دستورات الهی ندارند نفی کرده‌اند.[۹۹]

حیوانات

آیه ۳۸ انعام / ۶ حیوانات را امت‌هایی همانند انسان‌ها شمرده است: «و ما مِن دابَّة فِی الاَرضِ ولا طـئِر یَطیرُ بِجَناحَیهِ اِلاّ اُمَمٌ اَمثالُکُم»؛ همچنین آیه ۵ تکویر / ۸۱ از محشور شدن حیوانات وحشی در قیامت سخن به میان آورده است: «و اِذَا الوُحوشُ حُشِرَت». در برخی روایات نیز از حشر برخی حیوانات در قیامت و پاداش آنان به سبب برخی از کارها یاد شده است.[۱۰۰] برخی مفسران از این آیات و احادیث استفاده کرده‌اند که حیوانات همانند انسان‌ها نوعی تکلیف دارند.[۱۰۱] برخی از مفسران با استناد به برخی آیات قرآن که از قدرت فهم برخی حیوانات سخن به میان آورده، مانند آیات ۱۸ و ۲۴ نمل / ۲۷ و آیه ۵ تکویر / ۸۱ که به حشر حیوانات اشاره دارد، گفته‌اند که حیوانات نیز نوعی تکلیف دارند که بر پایه داده‌های غریزی آنان است؛ هرچند تکالیف آنان مانند انسان‌ها نیست؛[۱۰۲] اما دیگران گفته‌اند که ثبوت تکلیف، منوط به داشتن عقل است و حیوانات چون عقل ندارند، مکلف نیستند.[۱۰۳] برخی نیز بلوغ و عقل را شرط مرحله عالی تکلیف دانسته و برآن‌اند که حیوانات در حدّ فهم و شعور خود تکلیف دارند و در قیامت بازخواست می‌‌شوند.[۱۰۴]

جمادات

در آیه ۷۲ احزاب / ۳۳ از عرضه شدن امانت بر آسمان و زمین و کوه‌ها و امتناع آنها از پذیرش آن سخن به میان آمده است: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السَّمـوتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها». مراد از این امانت * را تکلیف الهی دانسته‌اند. برخی مخاطب آیه را اهل آسمان و زمین دانسته‌اند؛[۱۰۵] اما عدّه ای برآن ند که این تکالیف بر خود آسمان و زمین و کوه‌ها عرضه شده است؛[۱۰۶] ولی آنان از پذیرش تکالیف امتناع کردند: «فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها».(احزاب / ۳۳، ۷۲)[۱۰۷] شماری دیگر، این تعبیر را کنایی دانسته و مراد آیه را این دانسته‌اند که اگر آسمان و زمین و کوه‌ها عقل و قابلیت پذیرش تکالیف را داشتند، به سبب عظمت آن تکالیف از پذیرش آنها خودداری می‌‌کردند؛ ولی انسان آنها را پذیرفت.[۱۰۸]

اهدافتکالیف

برخی از مذاهب کلامی، از جمله اشعریان، هدفمند بودن تکالیف الهی را منکرند و برآن‌اند که جست و جوی غرض برای افعال الهی، از جمله تکالیف، ناممکن و بیهوده و دست کم امری بی‌اهمیت است،[۱۰۹] براین اساس، برخی از آنان با استناد به ادله ای مانند آیه ۵۴ اعراف / ۷ که خلقت و تکلیف کردن را حق خداوند شمرده: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ»، تشریع تکالیف را مقتضای الوهیت خداوند و عبودیت بنده شمرده و گفته‌اند: خداوند هرچه بخواهد می‌‌تواند بر بندگان تکلیف کند و ضرورتی ندارد که تکالیف او دارای حُسن باشد،[۱۱۰] حتی شماری از آنان گفته‌اند که تکلیف کردن خداوند بندگانش را به امور قبیح یا اموری که کیفر اُخروی در پی دارد، جایز است.[۱۱۱] در برابر، امامیان و معتزلیان، تکالیف الهی را امری ضروری [۱۱۲] و دارای هدف دانسته [۱۱۳] و برآن‌اند که لازمه نفی غرض از تکالیف الهی، عبث بودن افعال خداوند است، در حالی که این امر بر خداوند قبیح است و قرآن کریم نیز آن را مردود شمرده است: «وما خَلَقنَا السَّماءَ والاَرضَ وما بَینَهُما لـعِبین» (انبیاء / ۲۱، ۱۶)؛ «رَبَّنا ما خَلَقتَ هـذا بـطِلاً»(آل عمران / ۳، ۱۹۱)[۱۱۴]؛ همچنین اینان تشریع تکالیف از سوی خداوند را امری نیکو دانسته، صدور تکلیف قبیح و مُنکَر را بر خداوند ناروا شمرده‌اند،[۱۱۵] چنان که آیه ۲۸ اعراف / ۷ به این واقعیّت اشاره دارد: «اِنَّ اللّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ». بر پایه آموزه‌های قرآنی، عمده‌ترین اهداف در تکالیف عبارت‌اند از:

جلب منفعت

مهم‌ترین هدف تکالیف الهی منفعت رساندن به بشر [۱۱۶] و بهره مند ساختن او از ثواب الهی [۱۱۷] است: «و مَن یُعَظِّم حُرُمـتِ اللّهِ فَهُوَ خَیرٌ لَهُ».(حج / ۲۲، ۳۰) به نظر مفسران، مراد از «حُرُمـتِ اللّهِ» اوامر و نواهی الهی است.[۱۱۸] منافع تکالیف الهی گاه دنیوی است و گاه اخروی؛ گاهی برای خود شخص و گاه برای دیگران سودمند است؛ نمونه آنکه: أ. تکلیف الهی حج، هم منافع مادی دارد و هم منافع معنوی: «واَذِّن فِی النّاسِ بِالحَجِّ * لِیَشهَدوا مَنـفِعَ لَهُم». (حجّ / ۲۲، ۲۷ ـ ۲۸)[۱۱۹] منافع مادی حج، سود حاصل از تجارت در ایام حج است [۱۲۰] و منافع معنوی آن، عفو و مغفرت الهی و ثواب اُخروی است.[۱۲۱] ب. روزه، افزون بر سلامت جسمانی بدن،[۱۲۲] موجب تقویت تقواست. (بقره / ۲، ۱۸۳)[۱۲۳] ج. نماز سبب نزول آرامش بر انسان (رعد / ۱۳، ۲۸) و وسیله نیل او به مقامات معنوی و تکامل است: «اَقِمِ الصَّلوةَ... * و مِنَ الَّیلِ فَتَهَجَّد... عَسی اَن یَبعَثَکَ رَبُّکَ مَقامـًا مَحمودا».(اسراء / ۱۷، ۷۸ ـ ۷۹) د. زکات و انفاق در راه خدا از یک سو برای فقرا سودمند است (توبه / ۹، ۶۰) و از سوی دیگر تقرب به خداوند و رحمت الهی را برای انفاق کننده در پی دارد: «اَلا اِنَّها قُربَةٌ لَهُم سَیُدخِلُهُمُ اللّهُ فی رَحمَتِهِ».(توبه / ۹، ۹۹)

دفع ضرر و مفسده

هدف دیگر تکالیف الهی، دفع مفاسد دنیوی و عذاب‌های اخروی است؛ مانند: أ. حرمت گوشت خوک، مردار و خون، که دلیل آن نجاست و پلیدی و زیانبار بودن آن هاست: «مَیتَةً اَو دَمـًا مَسفوحـًا اَو لَحمَ خِنزیر فَاِنَّهُ رِجسٌ اَو فِسقـًا». (انعام / ۶، ۱۴۵) ب. نهی انسان‌ها از شرابخواری و قمار از آن روست که این دو عمل مایه دشمنی و کینه میان انسان‌ها و مانع ذکر خدا می‌‌شود: «اِنَّما یُریدُالشَّیطـنُ اَن یوقِعَ بَینَکُمُ العَدوةَ والبَغضاءَ فِی الخَمرِ والمَیسِرِ و یَصُدَّکُم عَن ذِکرِ اللّهِ و عَنِ الصَّلوةِ فَهَل اَنتُم مُنتَهون».(مائده / ۵، ۹۱) در احادیث نیز زیان‌های پرشماری برای شراب ذکر شده است.[۱۲۴] ج. فلسفه مهم تشریع نماز، دوری از گناه و کارهای ناپسند: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهی عَنِ الفَحشاءِ والمُنکَرِ»(عنکبوت / ۲۹، ۴۵) و پاک شدن از گناهان گذشته است (هود / ۱۱، ۱۱۴)، چنان که در روایات نیز آمده است.[۱۲۵] د. در آیه ۱۰۳ توبه / ۹ پاک شدن انسان از رذایل اخلاقی مانند بخل، از اغراض تکلیف زکات دانسته شده است: «خُذ مِن اَمولِهِم صَدَقَةً تُطَهِّرُهُم و تُزَکّیهِم»[۱۲۶]. انجام دادن تکالیف الهی انسان را از عقاب اخروی و آتش دوزخ نیز حفظ می‌‌کند. (برای نمونه: نساء / ۴، ۱۰، ۲۹؛ صفّ / ۶۱، ۱۰ ـ ۱۱)

آزمایش مکلفان

هدف مهم دیگر تشریع تکالیف شرعی، آزمودن انسان هاست: «لِکُلّ جَعَلنا مِنکُم شِرعَةً و مِنهاجـًا و لَو شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُم اُمَّةً وحِدَةً و لـکِن لِیَبلُوَکُم فی ما ءاتـکُم». (مائده / ۵، ۴۸)[۱۲۷] برخی مفسران مراد از «ما ءاتـکُم» را تکالیف الهی و عبادات دانسته‌اند.[۱۲۸] در پرتو این آزمایش صفوف مؤمنان از مشرکان و منافقان جدا می‌‌شود و بر اساس آن خداوند منافقان و مشرکان را عذاب و مؤمنان را مورد آمرزش خود قرار خواهد داد: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السَّمـوتِ... و حَمَلَهَا الاِنسـنُ اِنَّه کانَ ظَـلومـًا جَهولا * لِیُعَذِّبَ اللّهُ المُنـفِقینَ والمُنـفِقـتِ والمُشرِکینَ والمُشرِکـتِ و یَتوبَ اللّهُ عَلَی المُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ وکانَ اللّهُ غَفورًا رَحیما».(احزاب / ۳۳، ۷۲ ـ ۷۳)[۱۲۹] به نظر برخی مراد از «الاَمانَةَ»، در این آیه تکالیف الهی است.[۱۳۰] در آیاتی دیگر نیز حکمت برخی تکالیف آزمودن مکلفان ذکر شده است؛ مانند حکم تغییر قبله برای جداسازی فرمانبرداران از نافرمانان (بقره / ۲، ۱۴۳) یا جهاد در راه خدا برای جداسازی افراد شکیبا از دیگران. (آل عمران / ۳، ۱۴۲) گاه تکالیف امتحانی خداوند برای ارتقای انسان هاست، چنان که برای اعطای مقام امامت به حضرت ابراهیم(ع)، وی با تکالیفی آزموده شد: «و اِذِ ابتَلی اِبرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمـت فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمامـًا».(بقره / ۲، ۱۲۴) مراد از «کلمات» در این آیه را تکالیف الهی دانسته‌اند.[۱۳۱] برخی مراد از آن را نماز و مناسک حج [۱۳۲] و شماری دیگر مأموریت به ذبح حضرت اسماعیل(ع) ذکر کرده‌اند.[۱۳۳]

کیفر گناهکاران

برپایه برخی آیات، غرض از تشریع شماری از تکالیف، مجازات گناهکاران است. از آن جمله است تحریم برخی خوراکی‌های حلال بر بنی اسرائیل به سبب ارتکاب گناهانی مانند ظلم به دیگران، رباخواری و خوردن اموال دیگران: «فَبِظُـلم مِنَ الَّذینَ هادوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبـت اُحِلَّت لَهُم وبِصَدِّهِم عَن سَبیلِ اللّهِ کَثیرا * واَخذِهِمُ الرِّبوا وقَد نُهوا عَنهُ واَکلِهِم اَمولَ النّاسِ بِالبـطِـل».(نساء / ۴، ۱۶۰ ـ ۱۶۱؛ نیز انعام / ۶، ۱۴۶؛ نحل / ۱۶، ۱۱۸) از همین قبیل است مکلف شدن آنان به قتل یکدیگر به سبب ارتداد و انحراف از دین: «اِنَّکُم ظَـلَمتُم اَنفُسَکُم بِاتِّخاذِکُمُ العِجلَ فَتوبوا اِلی بارِئِکُم فَاقتُلوا اَنفُسَکُم».(بقره / ۲، ۵۴)[۱۳۴] از آیات مربوط به احکام کیفری نیز برمی آید که یکی از اغراض تشریع آنها، مجازات بزهکاران بوده است؛ مانند احکام مربوط به حد زنا (نور / ۲۴، ۲)، قذف (نور / ۲۴، ۴) و سرقت: «والسّارِقُ والسّارِقَةُ فاقطَعوا اَیدِیَهُما جَزاءً بِما کَسَبا نَکـلاً مِنَ اللّهِ واللّهُ عَزیزٌ حَکیم». (مائده / ۵، ۳۸) تکالیف مربوط به کفارات را نیز می‌‌توان به نوعی کیفر برای جبران خطا یا گناه انجام گرفته برشمرد؛ مانند کفاره ظِهار (مجادله / ۵۸، ۳ـ۴)، کفاره صید در حال احرام (مائده / ۵، ۹۵) و کفاره سوگند نابجا. (مائده / ۵، ۸۹)

ویژگی‌های تکالیف

مهم‌ترین ویژگی‌های تکالیف الهی از دیدگاه قرآن کریم عبارت‌اند از:

در حد توان بودن تکالیف

انجام دادن تکلیف، همان گونه که از معنای لغوی آن برمی آید، نوعی دشواری دربردارد؛ ولی خداوند بیش از توان افراد، تکلیفی از آنان نمی‌خواهد: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره / ۲، ۲۸۶؛ انعام / ۶، ۱۵۲؛ اعراف / ۷، ۴۲)، بر این اساس هرگاه تکلیفی بیش از توان مکلف بوده یا مشقت زیادی را بر او وارد آورد، آن تکلیف ساقط می‌‌شود؛ مانند سقوط تکلیفجهاد از ناتوانان و بیماران (توبه / ۹، ۹۱؛ نیز فتح / ۴۸، ۱۷) یا افرادی که امکان حضور در جنگ ندارند. (توبه / ۹، ۹۲) گاه نیز تکلیف دشوار به تکلیفی آسان‌تر تبدیل می‌‌شود؛ مانند تشریع تیمم به جای وضو و غسل برای کسانی که آب برای آنان ضرر دارد یا تهیه آن مقدورشان نیست (مائده / ۵، ۶)؛ نیز مانند تبدیل روزه ماه رمضان به روزه قضا. (بقره / ۲، ۱۸۵) (<= همین مقاله، شرایط تکلیف، عوامل سقوط یا تبدیل تکلیف) افزون بر این، در شریعت اسلام *، تکالیفی آسان‌تر از شرایع پیشین مقرر شده‌اند. آیه ۲۸۶ بقره / ۲ یکی از درخواست‌های پیامبر(ص) و مسلمانان را از خداوند همین امر ذکر می‌‌کند: «رَبَّنا ولا تَحمِل عَلَینا اِصرًا کَما حَمَلتَهُ عَلَی الَّذینَ مِن قَبلِنا».[۱۳۵] در آیه ۱۵۷ اعراف / ۷ آمده که پیامبر اکرم(ص) برخی تکالیف دشوار امت‌های گذشته را از عهده مسلمانان برداشت: «و یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم والاَغلـلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم».[۱۳۶] یکی از این تکالیف، تحریم برخی خوردنی‌ها در پی ارتکاب برخی از گناهان بود: «فَبِظُـلم مِنَ الَّذینَ هادوا حَرَّمنا عَلَیهِم طَیِّبـت اُحِلَّت لَهُم»(نساء / ۴، ۱۶۰؛ نیز انعام / ۶، ۱۴۶ و نحل / ۱۶، ۱۱۸)[۱۳۷]؛ نیز مشروط بودن پذیرش توبه آنان به کشتن یکدیگر در برخی موارد.(بقره / ۲، ۵۴)[۱۳۸] در احادیث متعدد از تفاوت تکالیف مسلمانان با پیروان شرایع دیگر یاد شده است؛ مثلا حدیث معروف «رفع»، کارهای بسیاری را بر مسلمانان مباح می‌‌داند؛ مانند آنچه از روی خطا، فراموشی، جهل یا در حال اکراه یا اضطرار صورت گیرد.[۱۳۹]

اشتراک تکلیف

بر پایه «قاعده اشتراک» در فقه اسلامی، بیشتر تکالیف الهی میان اصناف گوناگون مکلفان مشترک است.[۱۴۰] مهم‌ترین مصادیق اشتراک تکالیف عبارت‌اند از:

اشتراک زنان و مردان

اکثریت قریب به اتفاقتکالیف الهی میان مردان و زنان مشترک است. این امر از آیاتی از قرآن که مردان و زنان را به طور مشترک مخاطب برخی تکالیف دانسته استفاده می‌‌شود؛ مانند آیه ۳۵ احزاب / ۳۳: «اِنَّ المُسلِمینَ والمُسلِمـتِ والمُؤمِنینَ والمُؤمِنـتِ والقـنِتینَ والقـنِتـتِ والصّـدِقینَ والصّـدِقـتِ والصّـبِرینَ والصّـبِرتِ والخـشِعینَ والخـشِعـتِ والمُتَصَدِّقینَ والمُتَصَدِّقـتِ والصـّـئِمینَ والصـّـئِمـتِ والحـفِظینَ فُروجَهُم والحـفِظـتِ والذّکِرینَ اللّهَ کَثیرًا والذّکِرتِ اَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَغفِرَةً و اَجرًا عَظیمـا»؛ همچنین بسیاری از عناوین قرآنی که مخاطب آن مردان هستند همچون «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا» (بقره / ۲، ۱۰۴، ۱۵۳، ۱۷۲ و...)[۱۴۱] شامل زنان نیز می‌‌شوند[۱۴۲] و کاربرد الفاظ مذکر در این قبیل موارد از باب تغلیب است.[۱۴۳]

اشتراک مخاطبان و غیر مخاطبان

هرچند بیشتر تکالیف مذکور در قرآن و احادیث خطاب به حاضران صادر شده‌اند؛ ولی دیگران نیز در این تکالیف شریک‌اند.[۱۴۴] در این باره به آیات متعددی از قرآن استدلال شده است؛ مانند آیه ۱۹ انعام / ۶ که در آن انذار پیامبر اکرم(ص) حاضران و نیز همه کسانی را که تکالیف الهی به آنان می‌‌رسد دربرمی گیرد: «و اوحِیَ اِلَیَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکُم بِهِ ومَن بَلَغَ»[۱۴۵]؛ نیز آیه ۱ فرقان/ ۲۵ که پیامبراکرم(ص) را انذار دهنده همه جهانیان می‌‌شناساند: «لِیَکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا». در احادیث گوناگون نیز بر اشتراک جهانیان در تکالیف تأکید شده است؛ مانند اینکه پیامبر(ص) خود را فرستاده خداوند برای همه جهانیان دانست [۱۴۶] و حلال و حرام شریعت خود را حلال و حرام ابدی شمرد.[۱۴۷] در احادیث دیگری نیز این معنا آمده است.[۱۴۸]

اشتراک معصوم با غیر معصوم

معصومان(ع) هرچند به درجه برین کمال رسیده‌اند؛ ولی در مکلف بودن به تکالیف شرعی با دیگران شریک‌اند. این مطلب از آیات متعددی استفاده می‌‌شود؛ مانند آیاتی که پیامبران را مخاطب برخی تکالیف قرار داده (آل عمران / ۳، ۱۶۱؛ احزاب / ۳۳، ۵۰) یا از حبط اعمال آنان در صورت شرک ورزیدن خبر داده (انعام / ۶، ۸۳ ـ ۸۸) یا از بازخواست رسولان الهی در قیامت نسبت به انجام وظیفه خود یاد کرده‌اند. (اعراف / ۷، ۶)[۱۴۹] در مقابل، برخی گفته‌اند: هدف از تکلیف، رسیدن به کمال است و پیامبران چون به کمال رسیده‌اند از انجام تکلیف بی‌نیازند.[۱۵۰] این نظریه مردود است؛ زیرا اولا با آیات قرآن در تضاد است. ثانیاً مکلف نبودن پیامبران به تکالیف مربوط به معاملات و قوانین دنیوی، موجب فساد و اختلال نظم جامعه، و مکلف نبودن آنان به تکالیف عبادی سبب تخلف ملکات فاضله آنان از آثارش می‌‌گردد.[۱۵۱] همچنین اگر دلیلی خاص بر اختصاص تکلیفی به معصوم نباشد، دیگر مکلفان نیز در تکالیفی که مخاطب آن معصومان هستند شریک‌اند. مستند این مدعا آیه ۲۱ احزاب / ۳۳ است که پیامبر اکرم(ص) را الگوی همه مسلمانان معرفی کرده است: «لَقَد کانَ لَکُم فی رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ زیرا الگو بودن آن حضرت هنگامی صادق است که انجام دادن تکالیف پیامبر برای دیگران نیز مشروع باشد.[۱۵۲]

محدود بودن تکالیف به دنیا

تکالیفبشر و برخی موجودات دیگر همیشگی نیست، بلکه محدود به عالم دنیاست،[۱۵۳] ازین رو دنیا را «دارتکلیف» خوانده‌اند.[۱۵۴] آیات متعددی بر محدود بودن تکلیف به دنیا اشاره دارد؛ مانند: أ. آیه ۳۱ مریم / ۱۹ که در آن حضرت عیسی(ع) مکلف شدن خود به نماز و زکات را تا زمان حیات خود دانسته است: «و اَوصـنی بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ ما دُمتُ حَیـًّا». ب. آیاتی که بر اساس آنها زمان برخی تکالیف الهی تا پیش از فرارسیدن مرگ است. (منافقون / ۶۳، ۱۰) ج. آیاتی که ایمان آوردن کافران را در قیامت بی‌ثمر می‌‌داند. (انعام / ۶، ۱۵۸) د. آیاتی که درخواست کافران برای بازگشت به دنیا برای انجام دادن برخی تکالیف را بازگو می‌‌کند: «حَتّی اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ المَوتُ قالَ رَبِّ ارجِعون * لَعَلّی اَعمَلُ صــلِحـًا فیما تَرَکتُ».(مؤمنون / ۲۳، ۹۹ - ۱۰۰) هـ. آیه ۹۹ حجر / ۱۵ که خداوند در آن پیامبر اکرم را به عبادت تا هنگام مرگ فرمان داده است: «واعبُد رَبَّکَ حَتّی یَأتِیَکَ الیَقین»[۱۵۵]. به نظر برخی محققان، اگر تکلیف انسان دائمی و فراتر از حد دنیا باشد انسان به ثواب که غرض مهم تکلیف است، نخواهد رسید [۱۵۶] و اگر این ثواب، در دنیا همراه با تکلیف داده شود لازم می‌‌آید که ثواب همراه با مشقت و زحمت باشد و چنین پاداشی ثواب خالص نخواهد بود.[۱۵۷]

شرایط تکلیف

تکلیف شرایط متعددی دارد که برخی از آنها از شرایط عام و برخی دیگر مانند حریت (برده نبودن)، از شرایط خاص تکلیف‌اند و تنها در برخی تکالیف شرط شده‌اند؛ همچنین برخی شرایط مانند بلوغ، شرط اصل تکلیف و برخی دیگر، مانند علم، شرط تنجز تکلیف‌اند؛ یعنی در صورتی مخالفت مکلف با آن مستحق مذمت یا عقاب خواهد بود که مکلف به آن علم داشته باشد. شرایط تکلیف عبارت‌اند از:

حیات

یکی از شرایط تکلیف، زنده بودن مکلف است،[۱۵۸] بر این اساس، شخص مرده مکلف نیست. به تصریح آیه ۳۱ مریم / ۱۹، حضرت عیسی(ع) مکلف شدن خود به نماز و زکات را از جانب خداوند، تا زمان حیات خود دانسته است: «و اَوصـنی بِالصَّلوةِ والزَّکوةِ ما دُمتُ حَیـًّا». این شرط، از آیاتی نیز که تکالیفی مانند انفاق در راه خدا یا زکات را تا زمان مرگ مقرر ساخته [۱۵۹] فی الجمله استفاده می‌‌شود: «و اَنفِقوا مِن ما رَزَقنـکُم مِن قَبلِ اَن یَأتِیَ اَحَدَکُمُ المَوت».(منافقون / ۶۳، ۱۰)

بلوغ

از شرایط مهم تکلیف، بلوغ است، از این رو نابالغان مشمول احکام تکلیفی نیستند.[۱۶۰] در آیه ۵۹ نور / ۲۴ به شرط بودن بلوغ اشاره شده است: «و اِذا بَلَغَ الاَطفـلُ مِنکُمُ الحُلُمَ فَلیَستَـذِنوا»؛ همچنین فقها و مفسران [۱۶۱] از آیه ۶ نساء / ۴ اشتراط آن را در معاملات استفاده کرده اند: «وابتَلوا الیَتـمی حَتّی اِذا بَلَغوا النِّکاحَ فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَیهِم اَمولَهُم». از آیه ۲۸۲ بقره / ۲ نیز که در آن اولیا به ثبت دیون و معاملات افراد ضعیف و ناتوان مکلف شده‌اند، برمی آید؛ زیرا به نظر بسیاری از فقها، از مصادیق افراد ضعیف در این آیه، کودکان نابالغ‌اند.[۱۶۲] در روایات شیعه [۱۶۳] و اهل سنت [۱۶۴] نیز تکلیف از نابالغان نفی شده است. برخی با استناد به ادله ای مانند آیه ۵۸ نور / ۲۴ که تکلیفی را برای کودکان مقرّر می‌‌دارد: «لِیَستَـذِنکُمُ الَّذینَ... لَم یَبلُغُوا الحُلُمَ»، نابالغان را مکلف دانسته‌اند؛[۱۶۵] ولی برخی گفته‌اند که در این آیه، ولیّ و سرپرست کودک، مخاطب حکم الهی است نه خود او.[۱۶۶] عده ای دیگر نابالغان را مکلف به احکام غیر الزامی، یعنی مستحبات و مکروهات می‌‌دانند.[۱۶۷]

عقل

شرط دیگر تکالیف شرعی، عقل است، از این رو مجنون مکلف نیست.[۱۶۸] این شرط را از آیه ۲۸۲ بقره / ۲ استفاده کرده‌اند، با این استدلال که از مصادیق «ضعیفاً» و «اَو لایَستَطیعُ اَن یُمِلَّ» در این آیه، دیوانگان [۱۶۹] یا کسانی‌اند که دچار ناتوانی عقلی‌اند. به نظر برخی این شرط از آیه ۶ نساء / ۴: «فَاِن ءانَستُم مِنهُم رُشدًا فَادفَعوا اِلَیهِم اَمولَهُم»[۱۷۰] نیز استفاده می‌‌شود.[۱۷۱] بر شرط بودن عقل برای تکلیف، ادله دیگر، مانند عقل [۱۷۲] و احادیث [۱۷۳] نیز دلالت دارند.

قدرت

از دیگر شرایط تکلیف، توانایی مکلف بر انجام دادن آن است.[۱۷۴] آیات پرشماری به این شرط اشاره دارند؛ مانند ۲۸۶ بقره / ۲: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (نیز بقره / ۲، ۲۳۳؛ انعام / ۶، ۱۵۲؛ اعراف / ۷، ۴۲؛ مؤمنون / ۲۳، ۶۲؛ طلاق / ۶۵، ۷)؛ همچنین آیات ناظر به نفی حرج و دشواری در دین (مانند حجّ / ۲۲، ۷۸؛ مائده / ۵، ۶؛ بقره / ۲، ۱۸۵؛ نساء / ۴، ۲۸) را نیز می‌‌توان مشعر به این شرط دانست.[۱۷۵] از نظر عقل نیز قدرت شرط تکلیف به شمار می‌‌رود و مکلف ساختن افراد به بیش از توان آنان قبیح است.[۱۷۶] در روایات اسلامی نیز تکلیف به بیشتر از توان نفی شده است؛[۱۷۷] ولی برخی نحله‌ها، مانند اشاعره، قدرت را شرط تکلیف ندانسته و تکلیف افراد به بیش از حد توان آنان را بر خداوند جایز شمرده‌اند.[۱۷۸] یکی از مستندات آنان آیه ۲۸۶ بقره / ۲ است که در آن پیامبراکرم(ص) از خداوند خواستار مکلّف نشدن خود به بیش از حد توان است: «و لا تُحَمِّلنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ»؛ با این بیان که اگر چنان تکالیفی بر خداوند روا نبود چنین درخواستی معنا نداشت.[۱۷۹] در پاسخ گفته شده اوّلا، مراد آیه درخواست مبتلا نشدن به عذاب [۱۸۰] یا تکالیفی است که به عنوان عذاب برای بنده مقرر می‌‌شود.[۱۸۱] ثانیاً، بر فرض اینکه مراد تکلیف به بیش از حد توان باشد درخواست نفی آن، دلیل بر جواز مکلف کردن انسان به چنین تکالیفی از سوی خداوند نیست.[۱۸۲] برخی با استناد به آیه ۲۸۴ بقره / ۲ که از محاسبه الهی از هرآنچه بر قلب انسان می‌‌گذرد خبر می‌‌دهد: «اِن تُبدوا ما فی اَنفُسِکُم اَو تُخفوهُ یُحاسِبکُم بِهِ اللّه»، گفته‌اند: برخی از اموری که بر قلب انسان می‌‌گذرد اختیاری نیست، پس محاسبهانسان بر آنها تکلیف به بیش از حد توان انسان است.[۱۸۳] در پاسخ گفته شده است که مراد آیه اموری است که در نفس رسوخ کرده و منشأ اطاعت یا معصیت می‌‌گردد نه هرآنچه بر قلب انسان خطور می‌‌کند [۱۸۴] یا اموری است که پس از ورود به قلب، فرد تصمیم به تحقق و عملی ساختن آنها می‌‌گیرد؛[۱۸۵] همچنین به آیات ۳۰ ـ ۳۲ بقره / ۲ استناد شده، با این استدلال که خداوند در آنها فرشتگان را به خبر دادن از اسمای الهی مکلف فرموده است، در حالی که آنان به این اسما دانا نبودند.[۱۸۶] در جواب باید گفت امر در آیه حقیقی و تکلیفی نیست، بلکه هدف از آن، آشکار کردن عجز ملائکه [۱۸۷] و خاموش ساختن اعتراض آنان نسبت به خلافت آدم بوده است.[۱۸۸] دراین باره به آیاتی دیگر نیز استناد شده است؛ مانند آیات ۶ ـ ۷ بقره / ۲؛ ۱۹ ـ ۲۰ هود / ۱۱؛ ۱۰۸ نحل / ۱۶؛ ۱۰ یس / ۳۶؛ ۱ ـ ۳ مسد / ۱۱۱؛ زیرا در این آیات کافران به ایمان آوردن مکلف شده‌اند، با اینکه خداوند از ایمان نیاوردن آنان آگاه است.[۱۸۹] در پاسخ این استدلال نیز گفته شده است که مکلف شدن کفار به ایمان با وجود آگاهی خداوند از این امر به جهت اهدافی دیگر از جمله اتمام حجت بر کافران، دستیابی پیامبر(ص) به پاداش ابلاغ [۱۹۰] و اموری دیگر بوده است.

اسلام

برخی فقها یکی از شرایط تکلیف را اسلام (مسلمان بودن) دانسته‌اند،[۱۹۱] بر این اساس، کافران، به احکام شرعی فرعی مکلف نیستند.[۱۹۲] از مستندات این دیدگاه، یکی آیاتی است که بیان تکالیف در آنها خطاب به مؤمنان است؛ مانند آیه ۱ مائده / ۵: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَوفوا بِالعُقود» (نیز بقره / ۲، ۱۷۸، ۲۳۴، ۲۵۴، ۲۶۴، ۲۶۷، ۲۷۸، ۲۸۲ و...). دیگری آیه ۲۳۲ بقره / ۲ است که پس از ذکر برخی تکالیف شرعی، آن را مایه پند مؤمنان به خدا و روز جزا می‌‌داند: «ذلِکَ یوعَظُ بِهِ مَن کانَ مِنکُم یُؤمِنُ بِاللّهِ والیَومِ الأخِر».[۱۹۳] در شماری از احادیث نیز اسلام شرط برخی تکالیف شمرده شده است.[۱۹۴] برخی در تأیید این نظر گفته‌اند: اگر کافران، در حال کفر، مکلف به تکالیف شرعی باشند لازمه‌اش جمع بین اسلام و کفر است، و اگر پس از پذیرش اسلام به این تکالیف مکلف باشند لازمه‌اش وجوب قضای تکالیف گذشته بر آنان است، در حالی که کسی بر این نظر نیست.[۱۹۵] در برابر، بیشتر فقهای امامیه [۱۹۶] و اهل سنت [۱۹۷] برآن‌اند که اسلام شرط تکلیف نیست و کافران در اصول و فروع دین به انجام دادن تکالیف الهی موظف‌اند. صاحبان این نظر، به آیاتی استدلال می‌‌کنند که همه انسان‌ها را مخاطب برخی تکالیف قرار داده است؛ مانند آیه ۲۱ بقره / ۲: «یـاَیُّهَا النّاسُ اعبُدوا رَبَّکُم» و آیه ۹۷ آل عمران / ۳: «لِلّهِ عَلَی النّاسِ حِجُّ البَیت»؛ نیز آیاتی که کارهای همه انسان‌ها از جمله کافران را در قیامت بازخواست پذیر دانسته است، مانند آیات ۴۰ ـ ۴۴ مدثّر / ۷۴؛ ۸ زلزال / ۹۹ و ۷ فصّلت / ۴۱.[۱۹۸] به نظر پیروان این دیدگاه، اختصاص خطاب برخی آیات به مؤمنان یا بدان سبب است که تنها آنها به این تکالیف عمل می‌‌کنند یا از آن روست که تنها کارهای آنان قبول می‌‌شود. برخی نیز سبب این گونه خطاب را انعقاد پیمان عبودیت میان مؤمنان و خداوند دانسته‌اند.[۱۹۹] درباره قضای تکالیف فوت شده، به نظر برخی فقها کافر پس از پذیرش اسلام در پاره ای از تکالیف، همچون حج مکلف به قضا کردن است.[۲۰۰] البته بنابر عدم وجوب قضا نیز علت آن، لطف خداوند بر کافران و ترغیب آنان به پذیرش اسلام است [۲۰۱] نه مکلف نبودن آنان به فروع دین.

شماری از اهل سنت در نظری دیگر بر آن‌اند که کافران تنها به نواهی مکلف‌اند؛ ولی اوامر شرعی بر آنان واجب نیست.[۲۰۲]

علم

به نظر برخی فقها علم داشتن به تکلیف از شرایط عام تکلیف است؛[۲۰۳] ولی بسیاری آن را از شرایط تنجز تکلیف دانسته‌اند،[۲۰۴] زیرا تکالیف شرعی میان عالم و جاهل مشترک است [۲۰۵] و جهل به تکلیف آن را ساقط نمی‌کند، بلکه تنها عقاب و مؤاخذه را برمی دارد: «ما کُنّا مُعَذِّبینَ حَتّی نَبعَثَ رَسولا». (اسراء / ۱۷، ۱۵) تعبیر آیه کنایه از وصول تکلیف به مکلف و بیان کردن آن است.[۲۰۶] برخی این شرط را از آیه ۲۷ انفال / ۸ که از خیانت آگاهانه در امانت برحذر داشته استفاده کرده‌اند: «لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ... واَنتُم تَعلَمون».[۲۰۷] در برخی احادیث نیز مؤاخذه فرد جاهلِ به یک امر مردود شمرده شده است.[۲۰۸]


عوامل سقوط یا تبدیل تکلیف

در اسلام تشریع تکالیف با لحاظ شرایط و مصالح افراد است، از این رو آنجا که تکالیف شرعی در توان یا به مصلحت افراد نبوده، آن تکلیف ساقط یا تکلیفی دیگر جایگزین آن شده است. مهم‌ترین عوامل سقوط یا تبدیل تکالیف عبارت‌اند از:

اضطرار

در صورت اضطرار یعنی مجبور شدن به انجام عملی برخلاف میل باطنی فرد،[۲۰۹] تکلیف از عهده انسان ساقط می‌‌شود؛ مانند تجویز استفاده کردن از مردار، خون و گوشت خوک در موارد اضطراری: «اِنَّما حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَیتَةَ والدَّمَ و لَحمَ الخِنزِیرِ و ما اُهِلَّ بِهِ لِغَیرِ اللّهِ فَمَنِ اضطُرَّ... فَلاَ اِثمَ عَلَیه».(بقره / ۲، ۱۷۳؛ نیز مائده / ۵، ۳؛ انعام / ۶، ۱۱۹، ۱۴۵؛ نحل / ۱۶، ۱۱۵) البته رفع موقت تکلیف و اباحه در این موارد، تنها در حدّ رفع اضطرار (مثلا نجات جان) است: «غَیرَ باغ ولاعاد». (بقره / ۲، ۱۷۳)[۲۱۰]

اکراه

در صورت اکراه، یعنی وادار کردن شخص بر انجام دادن کاری بدون میل باطنی، تکالیف الزامی رفع می‌‌شود؛ مانند جواز اظهار سخنان کفرآمیز در حال اکراه که در آیه ۱۰۶ نحل / ۱۶ آمده است: «مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعدِ ایمـنِهِ اِلاّ مَن اُکرِهَ و قَلبُهُ مُطمـَئِنٌّ بِالایمـن». این آیه در مورد عمار یاسر نازل شد که بر اثر آزار و اذیت مشرکان سخنان کفرآمیز بر زبان جاری کرد و جان خود را نجات داد.[۲۱۱] پیامبر اکرم(ص) نیز کار او را تأیید فرمود.[۲۱۲] آیه ۳۳ نور / ۲۴ نیز بر رفع تکلیف در حالت اکراه اشعار دارد.

ترس

ترس شدید در پاره ای موارد می‌‌تواند تکلیفی را ساقط کند؛ مثلا بنابر آیه ۱۰۱ نساء / ۴ در صورت ترس نمازگزار، خواندن نماز کامل ساقط و نماز خوف جایگزین آن می‌‌شود: «فَلَیسَ عَلَیکُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوةِ اِن خِفتُم اَن یَفتِنَکُمُ الَّذینَ کَفَرُوا»[۲۱۳] و مکلف می‌‌تواند نماز را به صورت نشسته یا خوابیده: «فَاذکُروا اللّهَ قِیـمـًا و قُعودًا وعَلی جُنوبِکُم فَاِذا اطمَأنَنتُم فَاَقِیموا الصَّلوة»(نساء / ۴، ۱۰۳)[۲۱۴] یا در حال حرکت، خواه پیاده یا سواره، به جا آورد: «فَاِن خِفتُم فَرِجَالاً اَو رُکبَانـًا».(بقره / ۲، ۲۳۹)[۲۱۵] برخی با استناد به این آیه گفته‌اند که در چنین مواردی برخی اجزا و شرایط نماز، مانند روبه قبله بودن و رکوع و سجود نیز ساقط می‌‌شود؛[۲۱۶] همچنین در موارد تقیه، که به سبب ترس از زیان جانی یا مالی بر خود و دیگران نمی‌توان به تکالیف اولیه خود عمل کرد، تکلیف نخستین رفع و وظیفه ای دیگر جانشین آن می‌‌شود. در آیاتی مانند آیه ۲۸ آل عمران / ۳ و ۱۰۶ نحل / ۱۶، به این نکته اشاره شده است.

بیماری و ضعف

بیماری گاهی سبب سقوط تکلیف می‌‌گردد؛ مانند حکم وجوب جهاد: «لَیسَ... عَلَی المَرضی... حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ»(توبه / ۹، ۹۱؛ نیز فتح / ۴۸، ۱۶ ـ ۱۷) یا وجوب حمل سلاح و آمادگی نظامی در هنگام جنگ و احتمال حمله دشمن (نساء / ۴، ۱۰۲) و گاه سبب تبدیل یک تکلیف به تکلیفی دیگر یا تأخیر زمان آن می‌‌شود؛ مانند جواز تراشیدن سر برای مُحرِم محصور بیماری که نمی‌تواند تا رسیدن قربانی به منا صبر کند و روزه گرفتن یا صدقه دادن یا قربانی کردن حیوان به عنوان کفاره به جای آن است: «واَتِمُّوا الحَجَّ والعُمرَةَ لِلّهِ فَاِن اُحصِرتُم فَمَا استَیسَرَ مِنَ الهَدیِ و لاتَحلِقوا رُءوسَکُم حَتّی یَبلُغَ الهَدیُ مَحِلَّهُ فَمَن کانَ مِنکُم مَریضـًا اَو بِهِ اَذیً مِن رَأسِهِ فَفِدیَةٌ مِن صِیام اَو صَدَقَة اَو نُسُک»(بقره / ۲، ۱۹۶) و مانند تبدیل تکلیف وضو به تیمم در صورت بیماری (نساء / ۴، ۳۴ و مائده / ۵، ۶)؛ نیز سقوط وجوب روزه ماه رمضان از مریض و مسافر و به جا آوردن قضای آن در وقتی دیگر. (بقره / ۲، ۱۸۵) افزون بر بیماری، گاهی ضعف و ناتوانی مکلف نیز موجب سقوط تکلیف می‌‌شود؛ مثلا به موجب آیه ۱۸۴ بقره / ۲ روزه از افراد ضعیف ساقط است و در عوض باید فدیه بپردازند: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا کُتِبَ عَلَیکُمُ الصّیام... و عَلَی الَّذینَ یُطیقونَهُ فِدیَةٌ طَعامُ مِسکین». در احادیث، کهنسالان [۲۱۷] و زنان باردار [۲۱۸] از مصادیق افراد ناتوان دانسته شده‌اند. برخی دیگر از تکالیفی که از عهده ناتوانان برداشته شده عبارت‌اند از وجوب هجرت از محیط کفر (نساء / ۴، ۹۷ ـ ۹۸)، وجوب جهاد (توبه / ۹، ۹۱؛ فتح / ۴۸، ۱۷) و حرمت خوردن طعام برای افراد لنگ و کور و مریض از خانه دیگران. (نور / ۲۴، ۶۱)

اذیت و زیان

اذیت نشدن و ضرر داشتن در برخی موارد موجب سقوط تکلیف یا جایگزین شدن تکلیفی دیگر می‌‌شود؛ مانند سقوط وجوب حمل سلاح و آمادگی نظامی در جنگ: «ولا جُناحَ عَلَیکُم اِن کانَ بِکُم اَذیً مِن مَطَر... اَن تَضَعوا اَسلِحَتَکُم» (نساء / ۴، ۱۰۲) و مانند جایگزین شدن تراشیدن سر و مکلف شدن فرد به روزه یا صدقه یا قربانی به عنوان کفاره به جای تکلیف نتراشیدن سر تا زمان رسیدن قربانی به مکه برای محرم محصور یا مریضی که به جهت اذیت شدن نمی‌تواند تا آن زمان صبر کند. (بقره / ۲، ۱۹۶) هر چند این آیه در مورد شخصی نازل شد که وجود حشرات موذی در سرش وی را می‌‌آزرد؛[۲۱۹] ولی «اَذیً» در آیه عام است و اذیت و ضرر داشتن ناشی از دیگر عوامل را نیز شامل می‌‌شود.[۲۲۰]

سفر

در سفر برخی تکالیف با شرایط و احکامی خاص ساقط می‌‌شوند؛ مثلا روزه در سفر ساقط است و مکلف باید قضای آن را به جا آورد: «فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ الشَّهرَ فَلیَصُمهُ و مَن کان... عَلی سَفَر فَعِدَّةٌ مِّن اَیّام اُخَر» (بقره / ۲، ۱۸۵)؛ همچنین در سفر، خواندن نماز کامل ساقط و بر مسافر واجب [۲۲۱] است نماز شکسته (قصر) به جا آورد: «و اِذَا ضَرَبتُم فِی الاَرضِ فَلَیسَ عَلَیکُم جُناحٌ اَن تَقصُروا مِنَ الصَّلوة». فقهای اهل سنت قصر نماز را جایز شمرده‌اند نه واجب. (نساء / ۴، ۱۰۱)[۲۲۲] برخی این حکم را به سفرهای خوفی مقید کرده‌اند؛[۲۲۳] ولی فقهای امامیه [۲۲۴] و بسیاری از فقهای اهل سنت، تبدیل تکلیف مزبور را شامل همه سفرها دانسته‌اند.[۲۲۵]

بروز دشواری و فقدان امکانات

در برخی موارد، وجود مشکلات جدی یا فقدان وسایل لازم، سبب سقوط یا تبدیل تکلیف می‌‌گردد؛ مانند سقوط جهاد از کسانی که توانایی مالی را برای رفتن به جهاد ندارند یا حکومت امکانات اعزام آنان را نداشته باشد: «و لا عَلَی الَّذینَ لا یَجِدونَ ما یُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ و رَسولِهِ... و لا عَلَی الَّذینَ اِذا ما اَتَوکَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُکُم». (توبه / ۹، ۹۱ ـ ۹۲) از این قبیل است تکلیف به تیمم به جای غسل و وضو برای کسی که امکان تهیه آب را ندارد (نساء / ۴، ۴۳ و مائده / ۵، ۶)؛ همچنین تکلیف به روزه به جای آزادسازی برده در صورت یافت نشدن برده در کفاره ظهار (مجادله / ۵۸، ۳ ـ ۴)، قتل خطایی (نساء / ۴، ۹۲) و شکستن سوگند (مائده / ۵، ۸۹)؛ نیز جایگزینی روزه پس از بازگشت از سفر حج به جای قربانی در صورت یافت نشدن آن در مکه. (بقره / ۲، ۱۹۶)

پیامدهای تکلیف گریزی

قرآن کریم برای سرباز زدن مکلفان از امتثال تکالیف الهی، افزون بر محرومیت از منافع و مصالح تکالیف مزبور، پیامدها و آثار ناخوشایند دنیوی و اخروی را برمی شمرد؛ مانند:

ستم به خود

بی مبالاتی به انجام تکالیف شرعی فرد را در زمره ظالمان قرار می‌‌دهد؛ زیرا تجاوز از حدود الهی ستم به شمار می‌‌رود: «تِلکَ حُدودُ اللّهِ فَلا تَعتَدوها و مَن یَتَعَدَّ حُدودَ اللّهِ فَاُولـئِکَ هُمُ الظّــلِمون»(بقره / ۲، ۲۲۹) و متجاوزان از حدود الهی، ظالمانی‌اند که بیشتر به خویشتن ستم می‌‌کنند: «و مَن یَتَعَدَّ حُدودَ اللّهِ فَقَد ظَـلَمَ نَفسَهُ»(طلاق / ۶۵، ۱)؛ زیرا با ترک تکلیف، انسان در معرض عقاب الهی قرار می‌‌گیرد.[۲۲۶]

خیانت به خدا و پیامبر(ص)

تکالیف شرعی امانت الهی در دست بشرند: «اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَی السَّمـوتِ... وحَمَلَهَا الاِنسـنُ»(احزاب / ۳۳، ۷۲)[۲۲۷]، از این رو متعهد نبودن به این تکالیف و بی‌اعتنایی به آنها نوعی خیانت در امانت به شمار می‌‌رود: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَخونُوا اللّهَ والرَّسولَ وتَخونوا اَمـنـتِکُم.»... (انفال / ۸، ۲۷) برخی مفسران، مراد از «اَمـنـتِکُم» در این آیه را احکام و تکالیف الهی دانسته‌اند.[۲۲۸] در احادیث نیز از تکالیف شرعی به عنوان امانت خدا و رسول یاد شده و عصیان در برابر این تکالیف، خیانت در امانت به شمار رفته است.[۲۲۹]

حسرت در قیامت

آنان که اوامر و نواهی الهی را در دنیا فرو گذارده‌اند، در قیامت دچار حسرت می‌‌شوند: «یـحَسرَتی عَلی ما فَرَّطتُ فی جَنـبِ اللّهِ».(زمر / ۳۹، ۵۶)[۲۳۰]، بر اساس برخی روایات، یکی از مصادیق «جَنـبِ اللّهِ» ولایت علی(ع) و اولاد او(ع) است،[۲۳۱] از این رو برای انجام دادن تکالیفِ ترک شده، مانند نماز، روزه و حج، از خداوند خواهان بازگشت به دنیایند: «رَبِّ ارجِعون * لَعَلّی اَعمَلُ صــلِحـًا فیما تَرَکتُ».(مؤمنون / ۲۳، ۹۹ ـ ۱۰۰)[۲۳۲] در احادیث اهل بیت(ع) آیه بر ترک کنندگان زکات تطبیق شده است.[۲۳۳]

لعن و عذاب الهی

دیگر پیامد فروگذاردن تکالیف شرعی، لعن الهی و عذاب اخروی است: «والَّذینَ یَنقُضونَ عَهدَ اللّهِ مِن بَعدِ میثـقِهِ و یَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن یوصَلَ... اُولـئِکَ لَهُمُ اللَّعنَةُ و لَهُم سوءُ الدّار».(رعد / ۱۳، ۲۵) مراد از «عَهدَ اللّهِ» در این آیه اوامر و نواهی الهی است،[۲۳۴] چنان که مراد از «ما اَمَرَ اللّهُ» را صله رحم دانسته‌اند که تکلیفی شرعی است.[۲۳۵] آیه ۸۵ بقره / ۲ با اشاره به بی‌اعتنایی بنی اسرائیل به برخی از تکالیف، آنان را بدین سبب، افزون بر خواری در دنیا، شایسته شدیدترین عذاب‌ها می‌‌داند: «فَما جَزاءُ مَن یَفعَلُ ذلِکَ مِنکُم اِلاّ خِزیٌ فِی الحَیوةِ الدُّنیا و یَومَ القِیـمَةِ یُرَدُّونَ اِلی اَشَدِّ العَذابِ... *... فَلایُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ و لا هُم یُنصَرون»(بقره / ۲، ۸۵ ـ ۸۶)؛ همچنین در آیه ۱۴ نساء / ۴ کسانی را که از تکالیف الهی سر بپیچند، مستحق ورود به دوزخ و عذاب خوارکننده دانسته است: «و مَن یَعصِ اللّهَ و رَسولَهُ و یَتَعَدَّ حُدودَهُ یُدخِلهُ نارًا خــلِدًا فیها و لَهُ عَذابٌ مُهین».


.[۲۳۶]

منابع

پانویس

  1. المصباح، ص۵۳۸؛ لسان العرب، ج ۹، ص۳۰۷؛ القاموس المحیط، ج ۳، ص۱۹۲، «کلف».
  2. التبیان، ج ۳، ص۵۲۴؛ الاقتصاد الهادی، ص۶۱.
  3. الموسوعة الفقهیه، ج ۱۳، ص۲۴۸.
  4. تقریب المعارف، ص۱۱۲.
  5. قواعد المرام، ص۱۱۴؛ المصطلحات الکلامیه، ص۸۰ ـ ۸۱؛ مصطلحات علم الکلام، ج ۱، ص۳۵۳ ـ ۳۵۵.
  6. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۱۷ ـ ۲۳۴.
  7. شرح تجرید، ص۳۷۵؛ شرح اصول کافی، ج ۹، ص۲۴۱؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۲۷۸.
  8. الکافی، حلبی، ص۳۳ ـ ۳۵؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.
  9. کشف المراد، ص۴۴۲؛ المسلک فی اصول الدین، ص۹۶؛ شرح اصول الکافی، ج ۹، ص۲۴۱.
  10. کشاف اصطلاحات الفنون، ج ۱، ص۵۰۴؛ الموسوعة الذهبیه، ج ۱۰، ص۳۳۴؛ فرهنگ معارف اسلامی، ج ۱، ص۵۷۷.
  11. المسلک فی اصول الدین، ص۹۶؛ الموسوعة الذهبیه، ج ۱۰، ص۳۳۴ ـ ۳۳۵.
  12. کشاف اصطلاحات الفنون، ج ۱، ص۵۰۴؛ فرهنگ معارف اسلامی، ج ۱، ص۵۷۷.
  13. جامع المدارک، ج ۳، ص۲۰۵؛ منیة الطالب، ج ۳، ص۱۹۶؛ اصطلاحات الاصول، ص۱۲۰.
  14. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص 581-582.
  15. سوره بقره، آیه ۲۳۳.
  16. «خداوند به هیچ کس جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کند» سوره بقره، آیه ۲۸۶.
  17. «و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونه‌ای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کنیم؛ و چون سخن می‌گویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
  18. «و آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند- به هیچ کس جز برابر توان وی تکلیف نمی‌کنیم- آنان بهشتیند در آن جاودانند» سوره اعراف، آیه ۴۲.
  19. «و ما به هیچ کس جز در خور توانش تکلیف نمی‌کنیم و نزد ما کتابی است که به حقّ، سخن می‌گوید و به آنان ستم نخواهد رفت» سوره مؤمنون، آیه ۶۲.
  20. «توانگر باید از توانگری خویش و آنکه روزی بر او تنگ شده از آنچه خدا به وی داده است هزینه کند؛ خداوند هیچ کس را جز به آنچه بدو داده است تکلیف نمی‌کند؛ زودا که خداوند پس از سختی، آسانی برگمارد» سوره طلاق، آیه ۷.
  21. جامع البیان، ج ۲، ص۱۹۸؛ مجمع البیان، ج ۵، ص۱۳۱؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۱۶۴.
  22. التبیان، ج ۳، ص۱۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص۱۵۳؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۱۹۷.
  23. فتح القدیر، ج ۱، ص۱۸۶؛ سبل الهدی، ج ۲، ص۲۸۹؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۷۱.
  24. فتح القدیر، ج ۱، ص۱۸۶؛ تفسیر قرطبی، ج ۲، ص۳۳۷؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۱۶۴.
  25. مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۷۱؛ جوامع الجامع، ج ۱، ص۳۸۰؛ فتح القدیر، ج ۱، ص۴۳۵.
  26. «طلاق (رجعی) دوبار است پس از آن یا باید به شایستگی (با زن) زندگی یا (او را) به نیکی رها کرد و شما را روا نیست که از آنچه به آنان داده‌اید چیزی بازگیرید -مگر آنکه هر دو بیم کنند که احکام خداوند را بجا نیاورند- و اگر بیم داشتید که آن دو حدود خداوند را بجا نیاورند، در آنچه زن برای آزادی خود می‌دهد (و شوهر می‌ستاند) گناهی بر آن دو نیست؛ اینها احکام خداوند است از آنها تجاوز نکنید و آنان که از حدود خداوند تجاوز کنند ستمگرند» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  27. «آنگاه اگر زن را (سومین بار) طلاق داد دیگر بر او حلال نیست تا آنکه به مرد دیگری شوهر کند؛ سپس اگر (آن مرد دیگر) او را طلاق داد، چنانچه (زن و شوهر اول) گمان می‌کنند که احکام خداوند را می‌توانند بجا آورند بر آنان گناهی نیست که به یکدیگر باز گردند؛ و این احکام خداوند است که آن را برای گروهی که می‌دانند روشن می‌دارد» سوره بقره، آیه ۲۳۰.
  28. «اینها حدود خداوند است و آنان که از خداوند و رسول او فرمانبرداری کنند، (خداوند) آنها را به بوستان‌هایی درمی‌آورد که از بن آنها جویبارها روان است؛ در آنها جاودانند و این است رستگاری سترگ» سوره نساء، آیه ۱۳.
  29. «و هر کس با خداوند و فرستاده او نافرمانی ورزد و از حدود او فراتر رود (خداوند) او را در آتشی در می‌آورد (که) جاودانه در آن است و او را عذابی خوارساز (در پیش) خواهد بود» سوره نساء، آیه ۱۴.
  30. «آنان توبه‌کنندگان، پرستشگران، ستایشگران، رهپویان ، نمازگزاران، سجده‌کنندگان ، فرمان دهندگان به کار شایسته و بازدارندگان از کار ناشایست و پاسداران حدود خداوندند و به (چنین) مؤمنان نوید ده» سوره توبه، آیه ۱۱۲.
  31. مجمع البیان، ج ۵، ص۴۰۳؛ المیزان، ج ۷، ص۱۱۶؛ زاد المسیر، ج ۴، ص۱۷۳.
  32. «بگو: بی‌گمان من از پروردگارم برهانی (روشن) دارم و شما آن را دروغ شمرده‌اید؛ آنچه آن را شتابناک می‌جویید نزد من نیست؛ داوری جز با خداوند نیست (که) حق را پی می‌گیرد و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
  33. «شما به جای او جز نام‌هایی را نمی‌پرستید که خود و پدرانتان آنها را نامیده‌اید و خداوند بر آنها هیچ حجّتی نفرستاده است، داوری جز از آن خداوند نیست، فرمان داده است که جز وی را نپرستید؛ این، دین پا برجاست اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره یوسف، آیه ۴۰.
  34. «و گفت: فرزندانم! از یک دروازه، وارد نشوید و از دروازه‌های گوناگون درآیید! و (هر چند) من شما را از هیچ قضای خداوند باز نمی‌توانم داشت که فرمان، جز از آن خداوند نیست، بر او توکل دارم و باید توکّل کنندگان تنها بر او توکّل کنند» سوره یوسف، آیه ۶۷.
  35. مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۷؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۲۹۳؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۲۲۸.
  36. «چنین است؛ و هر که حرمت‌های خداوند را سترگ بدارد همان نزد پروردگارش برای او بهتر است. و (گوشت) چارپایان بر شما حلال است جز آنچه (حرام بودن آن) برایتان خوانده شود پس، از پلیدی‌ها که بت‌هایند دوری گزینید و از گفتار دروغ (نیز) بپرهیزید» سوره حج، آیه ۳۰.
  37. زبدة البیان، ص۲۲۸ ـ ۲۲۹؛ مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۹۳؛ معانی القرآن، ج ۴، ص۴۰۴.
  38. جامع البیان، ج ۶، ص۷۲؛ التبیان، ج ۳، ص۴۱۸؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۳۰۳.
  39. «ای مؤمنان! (حرمت) شعائر خداوند را و نیز (حرمت) ماه حرام و قربانی‌های بی‌نشان و قربانی‌های دارای گردن‌بند و (حرمت) زیارت‌کنندگان بیت الحرام را که بخشش و خشنودی پروردگارشان را می‌جویند؛ نشکنید و چون از احرام خارج شدید می‌توانید شکار کنید و نباید دشمنی با گروهی که شما را از (ورود به) مسجد الحرام باز داشتند، وادارد که به تجاوز دست یازید؛ و یکدیگر را در نیکی و پرهیزگاری یاری کنید و در گناه و تجاوز یاری نکنید و از خداوند پروا کنید، بی‌گمان خداوند سخت کیفر است» سوره مائده، آیه ۲.
  40. «(حقیقت) این است؛ و هر کس نشانه‌های (بندگی) خداوند را سترگ دارد، بی‌گمان، این (کار) از پرهیزگاری دل‌هاست» سوره حج، آیه ۳۲.
  41. «ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بی‌گمان او ستمکاره‌ای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
  42. «ای مؤمنان! به خداوند و پیامبر خیانت نکنید و در امانت‌های خود دانسته خیانت نورزید» سوره انفال، آیه ۲۷.
  43. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۱.
  44. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص 582-583.
  45. «داوری جز با خداوند نیست » سوره انعام، آیه 57.
  46. «شما به جای او جز نام‌هایی را نمی‌پرستید که خود و پدرانتان آنها را نامیده‌اید و خداوند بر آنها هیچ حجّتی نفرستاده است، داوری جز از آن خداوند نیست، فرمان داده است که جز وی را نپرستید؛ این، دین پا برجاست اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره یوسف، آیه ۴۰.
  47. «و گفت: فرزندانم! از یک دروازه، وارد نشوید و از دروازه‌های گوناگون درآیید! و (هر چند) من شما را از هیچ قضای خداوند باز نمی‌توانم داشت که فرمان، جز از آن خداوند نیست، بر او توکل دارم و باید توکّل کنندگان تنها بر او توکّل کنند» سوره یوسف، آیه ۶۷.
  48. المیزان، ج ۷، ص۱۱۶؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۳۰۵.
  49. «خداوند به هیچ کس جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کند» سوره بقره، آیه ۲۸۶.
  50. «و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونه‌ای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کنیم؛ و چون سخن می‌گویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
  51. «و آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند- به هیچ کس جز برابر توان وی تکلیف نمی‌کنیم- آنان بهشتیند در آن جاودانند» سوره اعراف، آیه ۴۲.
  52. الکافی، کلینی، ج ۱، ص۵۲؛ وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص۸۳؛ بحارالانوار، ج ۲، ص۱۷۹.
  53. نهج السعاده، ج ۸، ص۱۶۸ ـ ۱۷۲.
  54. التبیان، ج ۴، ص۱۱۰؛ ج ۶، ص۲۳۱؛ المنیر، ج ۱، ص۶۶.
  55. عدة الاصول، ج ۲، ص۵۶۳؛ زبدة الاصول، ج ۴، ص۴۳.
  56. اصول الفقه، ص۲۱۷ ـ ۲۲۰؛ مصباح الفقاهه، ج ۴، ص۳۲؛ الدرالمنضود، ج ۱، ص۴۰۱.
  57. اصطلاحات الاصول، ص۲۰۷؛ مائة قاعدة فقهیه، ص۲۶۸ ـ ۲۶۹؛ اصول الفقه، ج ۱، ص۲۱۷ ـ ۲۲۰.
  58. تفسیر المنار، ج ۶، ص۷۳ ـ ۷۴؛ فتح الباری، ج ۱۳، ص۲۹۷ ـ ۲۹۸؛ جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص۵۹.
  59. الاصول العامه، ص۲۷۰؛ شرح المقاصد، ج ۴، ص۲۸۲ ـ ۳۰۵؛ اصول الفقه، ج ۲، ص۱۶۴.
  60. مجمع البیان، ج ۶، ص۲۳۱؛ التفسیر الکبیر، ج ۲، ص۱۵؛ انوارالاصول، ج ۲، ص۵۰۵.
  61. عیون الحکم، ص۲۷؛ میزان الحکمه، ج ۳، ص۲۰۳۳.
  62. الکافی، ج ۱، ص۱۶؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص۲۰۷؛ بحارالانوار، ج ۱، ص۱۳۷.
  63. فرائد الاصول، ج ۲، ص۲۲؛ نهایة الافکار، ج ۲، ص۲۰۵.
  64. زبدة الاصول، ج ۳، ص۱۹۳؛ منتقی الاصول، ج ۴، ص۳۷۲؛ الاصول العامة، ص۴۸۲.
  65. احکام القرآن، ج ۳، ص۲۵۳؛ شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص۸۴؛ شرح اصول الکافی، ج ۵، ص۴۹.
  66. مجمع البیان، ج ۸، ص۱۸۶؛ جامع البیان، ج ۲۲، ص۶۶؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۳۵۴، ۳۵۶.
  67. کلام اسلامی، ش ۳۹، ص۱۲۹.
  68. تهذیب الاحکام، ج ۷، ص۳۵۶؛ وسائل الشیعه، ج ۷، ص۹۰؛ مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص۶۴.
  69. المزار، ص۵۳۸؛ الدروع الواقیه، ص۲۰۹؛ بحارالانوار، ج ۹۴، ص۱۵۹.
  70. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ بحارالانوار، ج ۵، ص۳۱۱.
  71. تفسیر قمی، ج ۲، ص۱۹۸؛ نورالثقلین، ج ۴، ص۳۰۹ - ۳۹۴؛ بحارالانوار، ج ۲۳، ص۲۷۵.
  72. شرح اصول الکافی، ج ۷، ص۵۲ ـ ۵۳.
  73. اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.
  74. دانشنامه جهان اسلام، ج ۸، ص۴۵.
  75. المیزان، ج ۲۰، ص۳۹؛ حیات الحیوان، ج ۱، ص۲۸۸ ـ ۲۸۹.
  76. المیزان، ج ۲۰، ص۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۱۶۹.
  77. جامع البیان، ج ۲۷، ص۱۶؛ مجمع البیان، ج ۹، ص۲۶۹؛ وسائل الشیعه، ج ۱، ص۸۴.
  78. تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۵۵؛ نورالثقلین، ج ۵، ص۱۳۲؛ وسائل الشیعه، ج ۱، ص۸۴.
  79. تفسیر قمی، ج ۲، ص۳۳۱؛ نورالثقلین، ج ۵، ص۱۳۲.
  80. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۱۴۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۱۶۹؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص۷۹ ـ ۸۰.
  81. تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۱۷۵ ـ ۱۷۶.
  82. روح المعانی، ج ۲۶، ص۴۹؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص۷۶.
  83. مستدرک الوسائل، ج ۱، ص۱۷۷؛ بحارالانوار، ج ۱۰، ص۴۴؛ نورالثقلین، ج ۵، ص۲۰.
  84. تفسیر قرطبی، ج ۱۷، ص۱۶۹؛ المیزان، ج ۲۰، ص۳۹؛ عالم الجن، ص۲۲۷ ـ ۲۲۸.
  85. کشاف القناع، ج ۱، ص۵۷۱ ـ ۵۷۲؛ عالم الجن، ص۲۲۹.
  86. عالم الجن، ص۱۹۳ ـ ۱۹۹.
  87. مجمع البیان، ج ۴، ص۱۶۴؛ جامع البیان، ج ۸، ص۴۸؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص۸۶.
  88. جامع البیان، ج ۸، ص۴۷ ـ ۴۸؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص۸۶؛ فتح القدیر، ج ۲، ص۱۶۳.
  89. کشاف القناع، ج ۱، ص۵۷۱؛ تفسیر ثعالبی، ج ۳، ص۲۹؛ بحارالانوار، ج ۱۸، ص۷۹.
  90. نهج البلاغه، خطبه ۹۱؛ بحارالانوار، ج ۵۴، ص۱۱.
  91. نهج البلاغه، خطبه ۹۱؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص۵۱ ـ ۵۲؛ کنزالعمال، ج ۶، ص۱۷۷ ـ ۱۷۸.
  92. الکافی، کلینی، ج ۴، ص۱۹۶؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۲۱ ـ ۴۲۲؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۳۴۵.
  93. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۶۲؛ اوائل المقالات، ص۳۱۶ ـ ۳۱۷؛ بحارالانوار، ج ۵۶، ص۳۱۵ ـ ۳۱۷.
  94. تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۹۶؛ شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص۴۳۲.
  95. الرسائل العشر، ص۳۱۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۹۶.
  96. بحارالانوار، ج ۵۶، ص۳۱۵؛ ج ۵۴، ص۹۲؛ تفسیر فرات الکوفی، ص۱۸۵.
  97. المیزان، ج ۱۹، ص۳۳۴ ـ ۳۳۵.
  98. شرح نهج البلاغه، ج ۶، ص۴۳۲.
  99. اوائل المقالات، ص۷۱؛ حاشیة الدسوقی، ج ۱، ص۱۶.
  100. مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ بحارالانوار، ج ۷، ص۹۲؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۵۰۸.
  101. مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ تفسیر المنار، ج ۷، ص۳۹۹؛ بحارالانوار، ج ۷، ص۲۵۶.
  102. المیزان، ج ۷، ص۷۷ ـ ۷۸.
  103. التبیان، ج ۴، ص۱۳۰؛ مجمع البیان، ج ۴، ص۵۰؛ بحارالانوار، ج ۶۱، ص۷؛ ج ۷، ص۲۵۶.
  104. نمونه، ج ۵، ص۲۲۶ ـ ۲۲۷.
  105. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ التبیان، ج ۸، ص۳۶۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۲۵۵.
  106. جامع البیان، ج ۲۲، ص۶۶ ـ ۶۷؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص۲۲۴ ـ ۲۲۵.
  107. المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۰.
  108. مجمع البیان، ج ۸، ص۱۸۷؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۲۵۵ ـ ۲۵۶.
  109. نهج الحق، ص۸۸؛ اللمع، ص۹۹ ـ ۱۱۵.
  110. التفسیر الکبیر، ج ۱۴، ص۱۲۶، ۱۳۵.
  111. نهج الحق، ص۱۳۵ ـ ۱۳۶.
  112. کشف المراد، ص۴۴۱؛ الاقتصاد الهادی، ص۶۱، ۶۵.
  113. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۱؛ پژوهشی در معارف امامیه، ص۱۹۵ ـ ۱۹۶؛ کشف المراد، ص۴۴۱.
  114. نهج الحق، ص۸۹؛ شرح احقاق الحق، ج ۱، ص۴۲۲.
  115. الاقتصاد الهادی، ص۶۱.
  116. الاقتصاد الهادی، ص۶۲؛ الرسائل، ج ۳، ص۱۳؛ شرح تجرید، ص۳۴۵.
  117. التبیان، ج ۵، ص۳۵۷؛ بحارالانوار، ج ۵۲، ص۹۸؛ الغیبه، ص۱۷۷.
  118. مجمع البحرین، ج ۱، ص۴۹۳؛ زبدة البیان، ص۲۲۸ ـ ۲۲۹؛ معانی القرآن، ج ۴، ص۴۰۴.
  119. الکافی، کلینی، ج ۴، ص۲۶۳ ـ ۲۶۵؛ من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص۴۰۳؛ تهذیب الاحکام، ج ۵، ص۱۲۲.
  120. جامع البیان، ج ۱۷، ص۱۹۲ ـ ۱۹۳؛ مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۶؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۲۲۶.
  121. مجمع البیان، ج ۷، ص۱۴۶؛ الصافی، ج ۳، ص۳۷۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص۴۱.
  122. مستدرک الوسائل، ج ۷، ص۵۰۲؛ عوالی اللئالی، ج ۱، ص۲۶۸؛ کنزالعمال، ج ۸، ص۴۵۰.
  123. عون المعبود، ج ۲، ص۱۳۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۲، ص۲۷۵ ـ ۲۷۶.
  124. الکافی، کلینی، ج ۶، ص۲۴۳؛ وسائل الشیعه، ج ۲۵، ص۳۰۳؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۴۷۶.
  125. من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص۲۱۴ ـ ۲۱۵؛ علل الشرایع، ج ۲، ص۳۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۴، ص۹.
  126. بحارالانوار، ج ۶، ص۱۰۴؛ نمونه، ج ۸، ص۱۱۷؛ منهج القرآن، ج ۴، ص۲۰۴.
  127. التبیان، ج ۳، ص۵۴۶؛ جامع البیان، ج ۸، ص۱۵۱؛ شرح الرضی علی الکافیه، ص۸۷.
  128. التبیان، ج ۳، ص۵۴۶؛ مجمع البیان، ج ۳، ص۳۵۰.
  129. مجمع البیان، ج ۸، ص۱۸۸ ـ ۱۸۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۴، ص۲۵۸.
  130. الرسائل العشر، ص۳۱۲؛ بحارالانوار، ج ۵، ص۳۱۱؛ تحفة الاحوذی، ج ۶، ص۳۳۶.
  131. تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص۱۷۰؛ بحارالانوار، ج ۱۲، ص۵۹؛ تفسیر جلالین، ص۱۴.
  132. التبیان، ج ۱، ص۴۴۶؛ جامع البیان، ج ۱، ص۷۳۳؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۲۸۰.
  133. تفسیر قمی، ج ۱، ص۵۹؛ الصافی، ج ۱، ص۱۸۶؛ جامع البیان، ج ۱، ص۷۳۴.
  134. جامع البیان، ج ۱، ص۴۰۸؛ مجمع البیان، ج ۱، ص۲۱۸؛ الصافی، ج ۱، ص۱۳۲.
  135. تفسیر ابن کثیر، ج ۱، ص۳۵۱؛ فتح القدیر، ج ۱، ص۳۰۸؛ القواعد الفقهیه، ج ۱، ص۲۵۳.
  136. التبیان، ج ۴، ص۵۶۰؛ الصافی، ج ۲، ص۲۴۳؛ فتح القدیر، ج ۲، ص۲۵۲.
  137. مجمع البیان، ج ۲، ص۲۳۰؛ تفسیر قرطبی، ج ۳، ص۴۲۶.
  138. مجمع البیان، ج ۴، ص۳۷۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۷، ص۳۰۰؛ تفسیر جلالین، ص۶۴.
  139. الخصال، ص۴۱۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص۳۶۹؛ مستدرک الوسائل، ج ۶، ص۴۲۳.
  140. القواعد الفقهیه، ج ۲، ص۵۳؛ مائة قاعدة فقهیه، ص۴۳؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۳.
  141. الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۸؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۷۵.
  142. مغنی اللبیب، ج ۲، ص۴۵۸؛ جواهر الکلام، ج ۷، ص۳۴۲.
  143. فقه القرآن، ج ۱، ص۱۷۳؛ المیزان، ج ۱۵، ص۱۶۳.
  144. غنائم الایام، ج ۲، ص۵۳۷؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۸؛ مائة قاعدة فقهیه، ص۴۳ ـ ۴۴.
  145. العناوین الفقهیه، ج ۱، ص۲۶؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۴.
  146. مسند احمد، ج ۱، ص۳۰۱؛ مجمع الزوائد، ج ۱، ص۲۶۱؛ دعائم الاسلام، ج ۱، ص۳۳۹.
  147. الکافی، ج ۱، ص۵۸؛ وسائل الشیعه، ج ۱۸، ص۵۶۹؛ بحارالانوار، ج ۲۶، ص۳۵.
  148. مسند احمد، ج ۱، ص۲۳؛ ج ۴، ص۳۲؛ صحیح البخاری، ج ۱، ص۳۴ ـ ۳۵؛ ج ۲، ص۱۹۱؛ الکافی، کلینی، ج ۱، ص۱۸۷ ـ ۱۸۹؛ تهذیب الاحکام، ج ۴، ص۱۴۳.
  149. الصافی، ج ۲، ص۱۸۰؛ نورالثقلین، ج ۲، ص۴.
  150. المیزان، ج ۱۲، ص۲۰۰.
  151. المیزان، ج ۱۲، ص۲۰۰.
  152. الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۳؛ العناوین الفقهیه، ج ۱، ص۲۴.
  153. شرح اصول کافی، ج ۷، ص۱۰۴؛ اوائل المقالات، ص۳۰۵؛ التبیان، ج ۵، ص۴۰۷.
  154. شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص۱۴۰؛ شرح اصول کافی، ج ۲، ص۱۹۰؛ ج ۷، ص۱۰۳؛ اندیشه‌های کلامی شیخ مفید، ص۸۱ ـ ۸۲.
  155. جامع البیان، ج ۱۴، ص۹۹؛ مجمع البیان، ج ۶، ص۱۳۳؛ الصافی، ج ۳، ص۱۲۵.
  156. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۳۳؛ رسائل، ج ۳، ص۱۳؛ الاقتصاد، ص۷۴.
  157. الاقتصاد، ص۷۴؛ اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۳۳.
  158. اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۴؛ جامع المدارک، ج ۲، ص۲۵۶؛ مسالک الافهام، ج ۷، ص۲۳۴.
  159. مجمع البیان، ج ۱۰، ص۲۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۸، ص۱۳۰؛ المیزان، ج ۱۹، ص۲۹۱.
  160. غنائم الایام، ج ۱، ص۶۵؛ مستند الشیعه، ج ۱۰، ص۳۳۶؛ الثمر الدانی، ص۱۴.
  161. تکملة حاشیة رد المختار، ج ۱، ص۲۳۷.
  162. تذکرة الفقهاء، ج ۲، ص۷۳؛ مجمع الفائده، ج ۸، ص۱۵۲؛ اعانة الطالبین، ج ۳، ص۸۳.
  163. عوالی اللئالی، ج ۱، ص۲۰۹؛ وسائل الشیعه، ج ۱، ص۲۰؛ مستدرک الوسائل، ج ۱، ص۸۴.
  164. مسند احمد، ج ۱، ص۱۱۶، ۱۴۰؛ سنن النسائی، ج ۶، ص۱۵۶؛ المستدرک، ج ۱، ص۲۵۸.
  165. التبیان، ج ۷، ص۴۶۰؛ مجمع البیان، ج ۷، ص۲۶۹ ـ ۲۷۰؛ فقه القرآن، ج ۲، ص۱۳۱.
  166. التبیان، ج ۷، ص۴۶۰؛ مجمع البیان، ج ۷، ص۲۶۹ ـ ۲۷۰.
  167. مدارک الاحکام، ج ۶، ص۴۱ ـ ۴۲؛ عوائد الایام، ص۲۶۹؛ مواهب الجلیل، ج ۲، ص۵۵.
  168. منتهی المطلب، ج ۲، ص۶۴۸؛ مدارک الاحکام، ج ۶، ص۱۳۸؛ حاشیة رد المختار، ج ۱، ص۹۴.
  169. زبدة البیان، ص۴۴۴؛ المبسوط، ج ۲۴، ص۱۶۱؛ المجموع، ج ۱۳، ص۳۴۵.
  170. الحدائق، ج ۱۸، ص۳۶۸؛ مغنی المحتاج، ج ۲، ص۱۶۵؛ اعانة الطالبین، ج ۳، ص۸۳.
  171. مجمع البیان، ج ۳، ص۱۶؛ الینابیع الفقهیه، ج ۱۲، ص۱۶۴؛ المجموع، ج ۱۳، ص۳۶۷.
  172. تذکرة الفقهاء، ج ۱، ص۲۶۶؛ ریاض المسائل، ج ۱، ص۳۱۶؛ جامع المدارک، ج ۲، ص۱۸۹.
  173. وسائل الشیعه، ج ۲۸، ص۲۳؛ مستدرک الوسائل، ج ۱، ص۸۴؛ سنن النسائی، ج ۶، ص۱۵۶.
  174. ریاض المسائل، ج ۸، ص۱۰۸؛ الفوائد العلیه، ج ۲، ص۳۱۴.
  175. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص۱۴؛ مجمع البیان، ج ۲، ص۱۶.
  176. الاقتصاد، ص۶۱؛ التبیان، ج ۶، ص۴۸۴؛ احکام القرآن، جصاص، ج ۱، ص۶۵۲.
  177. الکافی، کلینی، ج ۱، ص۱۶۱ ـ ۱۶۳.
  178. نور البراهین، ج ۲، ص۲۶۱؛ مفاهیم القرآن، ص۳۲.
  179. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص۱۵۹ ـ ۱۵۸؛ زادالمسیر، ج ۱، ص۲۹۶.
  180. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص۱۵۸؛ کنزالدقایق، ج ۱، ص۶۹۵.
  181. المیزان، ج ۲، ص۴۴۵.
  182. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص۱۵۸.
  183. المیزان، ج ۲، ص۴۳۷.
  184. المیزان، ج ۲، ص۴۳۶.
  185. التفسیر الکبیر، ج ۷، ص۱۳۴.
  186. المیزان، ج ۲، ص۴۳۷.
  187. مفاهیم القرآن، ص۳۳؛ شرح المقاصد، ج ۲، ص۱۵۵.
  188. ر. ک: التفسیر الکبیر، ج ۲، ص۱۷۷.
  189. المحصول، ج ۲، ص۲۲۴ ـ ۲۲۵؛ ج ۴، ص۳۸؛ کنزالدقائق، ج ۱، ص۱۰۶؛ مفاهیم القرآن، ص۳۲.
  190. کنزالدقایق، ج ۱، ص۱۰۶.
  191. حاشیة رد المختار، ج ۱، ص۹۴؛ فقه السنه، ج ۱، ص۶۲۹؛ الموسوعة الفقهیة، ج ۳، ص۲۷۰.
  192. تحریرات فی الاصول، ج ۵، ص۳۱۸؛ المجموع، ج ۳، ص۴؛ البحر الرائق، ج ۲، ص۳۵۴.
  193. التفسیر الکبیر، ج ۶، ص۱۲۳.
  194. مصباح الفقیه، ج ۱، ص۲۲۸؛ جامع المدارک، ج ۱، ص۶۳.
  195. المحصول، ج ۲، ص۲۴۵.
  196. مستند الشیعه، ج ۹، ص۳۸۵؛ مختلف الشیعه، ج ۳، ص۲۵۱؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۲۶۹.
  197. المجموع، ج ۳، ص۴؛ حاشیة ردالمختار، ج ۴، ص۵؛ زادالمسیر، ج ۱، ص۶۲.
  198. کنزالعرفان، ج ۱، ص۷؛ العده، ج ۱، ص۱۹۲؛ المحصول، ج ۲، ص۲۳۷.
  199. کنزالعرفان، ج ۱، ص۷؛ آیات الاحکام تطبیقی، ص۵۱.
  200. العروة الوثقی، ج ۲، ص۴۶۴؛ معتمد العروه، ج ۱، ص۲۶۳، «حج».
  201. المحصول، ج ۲، ص۲۴۵ ـ ۲۴۶.
  202. التفسیر الکبیر، ج ۲، ص۲۳۷؛ المجموع، ج ۳، ص۴.
  203. اصول فقه، ج ۱، ص۸۲؛ اندیشه‌های کلامی شیخ طوسی، ص۲۲۷؛ نیل الاوطار، ج ۵، ص۲۷۲.
  204. نهایة الافکار، ج ۱، ص۴۱۴؛ العروة الوثقی، ج ۴، ص۳۸۸؛ مستمسک العروه، ج ۱۰، ص۱۱۲.
  205. القواعد الفقهیه، ج ۱، ص۸۴؛ اجود التقریرات، ج ۱، ص۱۵۵؛ الموسوعة الفقهیه، ج ۳، ص۳۰۹.
  206. فرائد الاصول، ج ۲، ص۲۲؛ نهایة الافکار، ج ۲، ص۲۰۵؛ زبدة الاصول، ج ۳، ص۱۹۳.
  207. المیزان، ج ۹، ص۵۴.
  208. تحف العقول، ص۵۰؛ وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص۳۶۹.
  209. القاموس الفقهی، ص۲۲۲؛ ترمنولوژی حقوق، ص۵۶.
  210. المهذب البارع، ج ۴، ص۱۸۶؛ مسالک الافهام، ج ۱۲، ص۱۱۳؛ المغنی، ج ۱۱، ص۷۳.
  211. تفسیر قمی، ج ۱، ص۳۹۰؛ التبیان، ج ۶، ص۴۲۸؛ جامع البیان، ج ۷، ص۳۵۵.
  212. الکافی، ج ۲، ص۲۱۹؛ جامع البیان، ج ۱۴، ص۲۳۷؛ المیزان، ج ۱۲، ص۳۵۸.
  213. المقنعه، ص۲۱۳؛ مجمع الفائده، ج ۳، ص۳۵۱؛ الام، ج ۱، ص۲۴۲.
  214. زبدة البیان، ص۱۲۳؛ مجمع البیان، ج ۳، ص۱۷۸؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص۳۷۴.
  215. المعتبر، ج ۲، ص۴۶۰؛ مدارک الاحکام، ج ۳، ص۱۴۱؛ فتح العزیز، ج ۴، ص۶۴۶.
  216. منتهی المطلب، ج ۱، ص۲۲۱؛ تذکرة الفقهاء، ج ۴، ص۴۳۵؛ المجموع، ج ۳، ص۲۳۰.
  217. جامع البیان، ج ۲، ص۱۸۰؛ مجمع البیان، ج ۲، ص۱۰؛ نورالثقلین، ج ۱، ص۱۴۶.
  218. المقنع، ص۱۹۴؛ المعتبر، ج ۲، ص۷۱۸؛ کشاف القناع، ج ۲، ص۳۶۰.
  219. جامع البیان، ج ۲، ص۳۱۵؛ التبیان، ج ۲، ص۱۵۸؛ مجمع البیان، ج ۲، ص۳۸ ـ ۳۹.
  220. التبیان، ج ۲، ص۱۵۸؛ فقه القرآن، ج ۱، ص۲۹۷؛ احکام القرآن، ج ۱، ص۳۴۰ ـ ۳۴۱.
  221. تذکرة الفقهاء، ج ۱، ص۱۸۶؛ نهایة الاحکام، ج ۲، ص۱۶۶.
  222. بدائع الصنائع، ج ۱، ص۹۲؛ المغنی، ج ۲، ص۱۰۸؛ کشاف القناع، ج ۱، ص۶۱۴.
  223. کشاف القناع، ج ۱، ص۶۱۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص۳۶۱.
  224. نهایة الاحکام، ج ۲، ص۱۸۲؛ تذکرة الفقهاء، ج ۱، ص۱۹۲؛ ج ۴، ص۴۰۲.
  225. الخلاف، ج ۱، ص۵۶۷؛ منتهی المطلب، ج ۱، ص۳۸۹؛ تفسیر قرطبی، ج ۵، ص۳۶۱.
  226. الصافی، ج۵، ص۱۸۷؛ تفسیر قرطبی، ج۱۸، ص۱۵۶.
  227. تفسیر جلالین، ص۵۶۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص۵۳۰؛ المیزان، ج ۱۶، ص۳۵۱.
  228. جامع البیان، ج ۹، ص۲۹۴؛ مجمع البیان، ج ۴، ص۴۵۶؛ المیزان، ج ۹، ص۵۴ ـ ۵۵.
  229. تفسیر قمی، ج ۱، ص۲۷۲؛ التفسیر الصافی، ج ۲، ص۲۹۱؛ نورالثقلین، ج ۲، ص۱۴۴.
  230. جامع البیان، ج ۲۴، ص۲۵؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۲۷۱؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص۳۳۲.
  231. بحارالانوار، ج ۲۴، ص۱۹۱؛ الصافی، ج ۴، ص۳۲۶.
  232. مجمع البیان، ج ۷، ص۲۰۸؛ المیزان، ج ۱۵، ص۶۷؛ بحارالانوار، ج ۶، ص۲۱۰.
  233. نورالثقلین، ج ۳، ص۵۵۲؛ تهذیب الاحکام، ج ۴، ص۱۱۱؛ وسائل الشیعه، ج ۹، ص۲۷.
  234. جامع البیان، ج ۱، ص۲۶۳؛ التبیان، ج ۱، ص۱۱۹؛ مجمع البیان، ج ۱، ص۱۴۰.
  235. مستدرک الوسائل، ج ۸، ص۳۳۶؛ الاختصاص، ص۲۳۹؛ بحارالانوار، ج ۷۱، ص۲۱۱.
  236. صادقی فدکی، سید جعفر، مقاله «تکلیف»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۸، ص ۱۵۲.