کاروان اسیران اهل بیت از کوفه تا شام
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث کاروان اسیران اهل بیت است. "کاروان اسیران اهل بیت از کوفه تا شام" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
روانه کردن خاندان پیامبر(ص) به شام
در کتاب الأخبار الطّوال آمده است که: ابن زیاد، علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) را و هر کس را از حَرَم که با او بود، سوار کرد و آنان را همراه زحر بن قیس و محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن به سوی یزید بن معاویه روانه کرد[۱].
در کتاب الإرشاد آمده است که: عبیداللّه بن زیاد، پس از روانه کردن سر حسین(ع)، فرمان داد که زنان و کودکانِ او را آماده کنند و فرمان داد تا علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) را تا گردن در بند کنند. آنگاه، آنان را با مجفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن، در پی سر، روانه کرد. آنان رفتند تا به حاملان سر رسیدند و علی بن الحسین(ع) در راه، کلمهای با آنان سخن نگفت تا [به شام] رسیدند[۲].[۳]
توضیحی درباره مسیر کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام و از شام تا مدینه
کاروان اسیران کربلا را پس از انتقال به کوفه، اندکی نگاه داشتند و سپس به سوی دمشق، پایتخت حکومت اُمویان، فرستادند. مسیر حرکت این کاروان، در کتب تاریخ و سیره، معیّن نشده است. از اینرو، پیموده شدن هر کدام از مسیرهای میان کوفه و دمشقِ آن روزگار، محتمل است. برخی خواستهاند با ارائه شواهدی، حرکت آنان را از یکی از این چند راه، قطعی نشان دهند؛ ولی مجموع قرائن، ما را به اطمینان کافی نمیرساند[۴]. ما ابتدا راههای موجود آن روزگار را بر میشمریم و سپس، قرائن ارائه شده را بررسی میکنیم. ذکر این نکته پیش از ورود به بحث، لازم است که میان کوفه و دمشق، فقط سه راه اصلی بوده است. البتّه هر کدام از این راهها، در بخشی از مسیر، فرعیهای متعدّد کوتاه و بلندی هم داشتهاند که طبیعی است[۵].[۶]
مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از کوفه به شام
راه نخست: راه بادیه
کوفه، در عرض جغرافیاییِ حدود ۳۲ درجه و دمشق، در عرض جغرافیاییِ حدود ۳۳ واقع است. این، بدان معناست که مسیر طبیعی میان این دو شهر، تقریبا بر روی یک مدار، قرار دارد و نیازی به بالا رفتن و پایین آمدن بر روی زمین، جز در حدّ کسری از یک درجه نیست. بر روی این مدار، راهی واقع بوده که به «راه بادیه» مشهور بوده است. این مسیر، کوتاهترین راه بین این دو شهر است و حدود ۹۲۳ کیلومتر[۷] مسافت داشته است. مشکل اصلی این راه کوتاه، گذشتن آن از صحرای بزرگ میان عراق و شام است که از روزگاران کهن، به «بادیة الشام» مشهور بوده است. این مسیر، برای افرادی قابل استفاده بوده که امکانات کافی (بهویژه آب) برای پیمودن مسافتهای طولانی میان منزلهای دور از همِ صحرا را داشتهاند، هر چند، گاهی شتاب مسافر، او را وادار به پیمودن این مسیر میکرده است. گفتنی است در صحراها، شهرهای بزرگ، وجود ندارند؛ اما این به معنای نبودن راه یا چند آبادی کوچک نیست.[۸]
راه دوم: راه کناره فرات
فرات، یکی از دو رود بزرگ عراق است که از ترکیه سرچشمه میگیرد و پس از گذشتن از سوریه و عراق، به خلیج فارس میپیوندد. کوفیان، برای مسافرت به شمال عراق و شام، از کناره این رود، حرکت میکردند تا هم به آب، دسترس داشته باشند و هم از امکانات شهرهای ساخته شده در کناره فرات، استفاده کنند. گفتنی است لشکرهای انبوه و کاروانهای بزرگ که به آب فراوان نیاز داشتند، ناگزیر از پیمودن این مسیر بودند[۹]. این مسیر، ابتدا از کوفه به مقدار زیادی به سوی شمال غرب میرود و سپس از آنجا به سوی جنوب، بر میگردد و با گذر از بسیاری از شهرهای شام، به دمشق میرسد. این راه، انشعابهای متعدد داشته و با طول تقریبی ۱۱۶۵ تا ۱۳۳۳ کیلومتر، جایگزین مناسبی برای راه کوتاه، اما سختِ بادیه بوده است. مجموع این راه و راه بادیه را میتوان به یک مثلث، تشبیه کرد که قاعده آن، راه بادیه است.[۱۰]
راه سوم: راه کناره دجله
دجله، دیگر رود بزرگ عراق است و آن نیز مانند فرات، از ترکیه سرچشمه میگیرد؛ اما از شام نمیگذرد و درگذشته، برای رفتن به شمال شرق عراق، از مسیر کناره آن، استفاده میکردهاند. این راه، مسیر اصلی میان کوفه و دمشق، نبوده است و باید پس از پیمودن مقدار کوتاهی از آن، کم کم به سمت غرب پیچید و پس از طیّ مسیر نه چندان کوتاهی، به راه کناره فرات پیوست و از آن طریق، وارد دمشق شد. این مسیر را میتوان سه ضلع از یک مستطیل دانست که ضلع دیگر طولیِ آن را راه بادیه و سه ضلع یاد شده آن را: مسافت پیموده شده از کوفه به سمت شمال، راه پیموده شده به سمت غرب، و راه پیموده شده به سمت جنوب - که بازگشت به بخشی از مسیر پیموده شده قبلی است -، تشکیل میدهند. از اینرو، از همه راههای دیگر، طولانیتر است و طول آن، حدود ۱۵۵۹ کیلومتر است. این راه را «راه سلطانی» نامیدهاند.[۱۱]
چند نکته قابل توجه
ما دلیل روشن و گزارش تاریخی معتبر و کهنی برای اثبات عبور کاروان اسیران کربلا از یکی از این سه راه، در دست نداریم و حدیثی نیز از اهل بیت(ع) در این باره به ما نرسیده است. آنچه در دسترس ماست، برخی نشانههای جزئی و ناکافیاند که به صورت پراکنده، در برخی کتابها آمدهاند، و نیز قصهپردازیها و شرح حالهای بیسند و نامعتبری که در کتابهای غیر قابل استناد (مانند مقتل ساختگی منسوب به ابو مخنف)، آمده و سپس در کتابهای دیگر، تکرار شدهاند[۱۲]. اینک، نشانههای جزئیِ پیشگفته را بررسی میکنیم:
- در معجم البلدان- که یک کتاب کهن جغرافیایی است - در معرفی بخشی از شهر حَلَب در شام، آمده است: در غرب شهر و در دامنه کوه جوشن، قبر محسن بن حسین(ع) است که گمان دارند وقتی اسیران [کربلا] را از عراق به دمشق میبردند، او از مادرش سقط شده است و یا کودکی بوده است همراه آنان که در حَلَب، در گذشته و همان جا دفن شده است[۱۳]. معلوم است که این گزارش، در صورت درستی، عبور کاروان از راه بادیه را نفی میکند (زیرا حَلَب، در آن مسیر قرار ندارد)؛ اما به تنهایی نمیتواند یکی از دو مسیر سلطانی (کناره دجله) و یا کناره فرات را تأیید کند؛ زیرا این دو راه، در مسافتی طولانی، با هم مشترک هستند و منطقه حلب، در مسیر هر دو راه قرار دارد. از سوی دیگر، به کار رفتن واژه «یزعمون (گمان دارند)» از سوی مؤلف معجم البلدان، بر قابل استناد نبودن این پندار، دلالت دارد، بهویژه آنکه فرزندی به نام محسن و یا همسر بارداری از امام حسین(ع) در وقایع کربلا، سراغ نداریم و سخنی از آنها در کتابهای در دسترس، نیامده است، و وجود شهرت محلّی، بر فرض درستی گزارش، از حدّ یک عقیده عمومیِ معمولی[۱۴]، فراتر نمیرود.
- ممکن است برخی بر اساس یکی بودن مسیر بردن سرِ امام حسین(ع) و حرکت کاروان اسیران واقعه کربلا، با استناد به گزارش ابن شهرآشوب - که به نقل از نطنزی، به ماجرای برخورد راهب صومعه با سرِ امام حسین(ع)، در منزل قِنَّسرین (در شمال شام) پرداخته است-[۱۵]، بخواهند عبور از راه سلطانی را اثبات کنند. پاسخ این گروه، آن است که پیشفرض این استدلال، یعنی یکی بودن مسیر حرکت کاروان اسیران و سرِ مبارک امام حسین(ع)، مسلّم نیست[۱۶] و این احتمال، وجود دارد که سر را در شهرها چرخانده باشند؛ اما اسیران را از راهی کوتاهتر برده باشند. حتی در برخی اخبار، آمده است که سر مطهّر امام(ع) را پس از ورود اسرا به شام، در شهرهای شام نیز گردانیدند، چنانکه در شرح الأخبار آمده است: آنگاه یزید ملعون، دستور دارد که سرِ حسین(ع) را در شهرهای شام و دیگر شهرها بگردانند[۱۷]. مطابق این نقل، این امکان وجود دارد که سر مطهّر امام(ع)، پس از رسیدن به شام، به مناطقی چون موصل و نَصیبین هم - که در راه سلطانی قرار دارند -، رسیده باشد. از اینرو، احتمال دارد که اینگونه حوادثِ گزارش شده، مربوط به روزگار چرخاندن سر پس از رسیدن اسیران به شام بوده و یا در مسیر حرکت آنان به سوی شام، اتّفاق افتاده باشد. همین احتمال، درباره مکانهایی که به «رأس الحسین(ع)» موسوماند، وجود دارد. ابن شهرآشوب، در ذکر مناقب امام(ع) آورده است: از فضیلتهای ایشان (امام حسین(ع))، کراماتی است که از مکانهایی که به آنها «رأس الحسین(ع)» گفته میشود و از کربلا تا عَسقَلان و در میان آن دو (موصل و نَصیبین و حَماه و حِمْص و دمشق و جز اینها) قرار دارند، دیده شده است[۱۸]. درباره این مناطق، علاوه بر این که ابن شهرآشوب، تصریح نکرده که اسیران یا سر مطهّر، از آنها گذر داده شدهاند، این احتمال وجود دارد که چون سالیان درازی در قلمرو حکومتهای شیعی یا دوستدار اهل بیت(ع) (مانند: آل حَمْدان و فاطمیان) بودهاند، در آنها به هر دلیل یا انگیزهای (چه واقعیت، چه یادبود و چه خواب و...)، «رأس الحسین»هایی ایجاد شده باشد، چنانکه رأس الحسینِ موجود در قاهره، در زمان فاطمیان، ایجاد شد. افزون بر این، ماجرای راهب و سر، برای برخی مکانهای دیگر هم ذکر شده که به دلیل بعید بودن تکرار این ماجرا، گزارش ابن شهرآشوب[۱۹]، دستخوشِ تعارض میگردد؛ زیرا یکی از مکانهای ذکر شده، دِیْری در اوایل راه است[۲۰] و با قِنَّسرین - که در اواخر راه واقع است -، همخوان نیست. گفتنی است بر فرض صحت گزارش ابن شهرآشوب نیز، گذشتن کاروان اسیران از راه سلطانی اثبات نمیشود؛ زیرا بخشی از راه سلطانی، با راه فرات، مشترک است و منطقه قِنَّسرین، در مسیر کناره فرات نیز قرار دارد. البته این گزارش، در صورت درستی، عبور از راه بادیه را نفی میکند.
- به گمان ما و بر خلاف آنچه در عصر اخیر رواج یافته، گذشتن کاروان اسیران کربلا از راه سلطانی، کمترین احتمال را دارد؛ زیرا دورترین راه است و اساساً راهی نیست که برای کاروانی کوچک - که به اسارت میروند، نه برای گردشگردی -، انتخاب شود. افزون بر این که پیموده شدن این راه، مدرک معتبری ندارد و مستند این قول، مقتل منسوب به ابو مخنف است[۲۱]. از سوی دیگر، پذیرش عبور از راه طولانیِ سلطانی، با ماجرای «اربعین» و این که اسیران در بازگشت از شام، در اولین اربعین واقعه عاشورا بر سرِ مزار حسین(ع) حاضر شده باشند نیز ناسازگار است[۲۲]. ممکن است گفته شود که قدرتنماییِ دستگاه حاکم، اقتضا میکرده که اسیران را از درون شهرها عبور دهند و از اینرو، آنان را از راه سلطانی بردهاند؛ اما این دلیل با بردن اسیران از مسیر کناره فرات نیز سازگار است؛ زیرا در این مسیر هم شهرهای مهمی واقع بوده است. افزون بر این، با چرخاندن سرهای شهدا نیز این قدرتنمایی به انجام میرسیده و به چرخاندن گروهی اندک (در حدّ یک خاندان کوچک و متشکل از چند زن و کودک)، نیازی نبوده است؛ زیرا این کار، اگر نشانه ضعف حکومت نباشد، نشانه قدرت آن هم شمرده نمیشود، بهویژه که دستگاه حاکم، شجاعت و سخنوریِ امام زین العابدین(ع) و زینب کبرا(س) و دیگر اسیران را در کوفه، شاهد بوده است. از اینرو، سیاست، اقتضا داشته که اسیران را از بیراهه ببرند و در شهرها نچرخانند.
- بر اساس آنچه گفته شد، تنها نکتهای که میتواند حرکت کاروان اسیران از راه سلطانی و یا راه کناره فرات را بر راه بادیه ترجیح دهد، دسترس داشتن به آب رودخانه است که این نیز با توجه به کوچک بودن کاروان و امکان حمل آب با شتر، چندان وجه استواری نیست. مؤیّد این نکته، عدم ذکر جزئیات سفر و نبودن گزارشی درباره رسیدن کاروان به شهرها و یا دستکم، یکی دو شهر مهمّ سرِ راه است، که خود، نشان از پیمودن مسیر بیابانی و یا حتی بیراهه است.
- برخی شواهد که میتوانند موجب ترجیح راه بادیه بر دو راه دیگر گردند، عبارتاند از:
- راه کناره فرات و راه سلطانی، هر دو، دارای شهرهای بسیاری بودهاند و اگر این راهها، مسیر حرکت اسیران میبود، بایستی نقلهایی از مواجهه مردم این شهرها با کاروانیان یا مشاهده شدن آنان در آن شهرها، در منابع معتبر میآمد - چنانکه در کربلا و کوفه و شام، چنین گزارشهایی وجود دارد -، در حالی که در این باره، هیچ نقلی نیامده است. بنا بر این، به نظر میرسد که مسیر حرکت اسیران، از جایی بوده که کمترین حضور مردمی را داشته که همان مسیر بادیه است.
- اعتراضهایی که از لحظه شهادت امام حسین(ع) علیه حکومت اُمَوی، حتی به وسیله برخی طرفداران حکومت و خانواده جنایتکاران، انجام یافت و بازتابی که واقعه عاشورا در کوفه به وجود آورد، قاعدتاً حکومت را از این که اسیران و سر مطهّر امام(ع) را از مسیر شهرها و آبادیهای پرجمعیت عبور دهند، باز میداشت. متن کامل بهایی نیز مؤیّد این مسئله است: مَلاعین که سرِ حسین(ع) [را] از کوفه بیرون آوردند، خائف بودند از قبائل عرب که غوغا کنند و از ایشان، باز ستانند. پس راهی [را] که به عراق است، ترک کردند و بیراه میرفتند[۲۳].
- سرعت انجام گرفتن کار، در کارهای حکومتی، یک اصل است. لازمه رعایت این اصل، گذر از کوتاهترین و سریعترین مسیر بوده است.[۲۴]
نتیجه نهایی
به دلیل نبودِ دلایل روشن و قابل اعتماد، نمیتوان اظهار نظر قطعی کرد؛ ولی با توجه به نکاتی که گذشت عبور کاروان اسیران کربلا از مسیر بادیه، احتمال بیشتری را به خود اختصاص میدهد.
مسیر حرکت کاروان اسیران کربلا، از شام به مدینه
بر اساس نقشه ویژه دانشنامه امام حسین(ع)[۲۵]، فاصله میان دمشق تا مدینه، تقریباً ۱۲۲۹ کیلومتر است و با احتساب دمشق و مدینه، شامل ۳۲ منزل بوده است. کاروان اسیران، در بازگشت از شام، قطعاً این مسیر را پیمودهاند و چنانچه در ضمن حرکت، به کربلا هم رفته باشند، مسیرِ بسیار طولانیتری را سپری کردهاند. حرکت پررنج خانواده امام(ع) و همراهان، از مدینه آغاز شد و به مدینه نیز ختم گردید و حداقل مسیری که این بزرگواران طی کردهاند (با فرض رفتن از کوفه به دمشق از کوتاهترین مسیر، یعنی راه بادیه، و عدم احتساب رفتنِ مجدد به کربلا)، حدود ۴۱۰۰ کیلومتر است.[۲۶]
سختیهای سفر شام
در کتاب المصابیح به سندش از امام صادق نقل شده است که: از پدرم علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) درباره بردن او به سوی یزید پرسیدم. فرمود: «مرا بر شتری لَنگ و بدون جهاز، سوار کردند و سر حسین(ع) بر بالای عَلَمی بود و زنانمان، پشت سرِ من بر اَسترانی بدون پالان، سوار بودند. کسانی که ما را میبردند، از پشت سر و گرداگردمان، با نیزه، ما را احاطه کرده بودند و آزار میدادند. اگر اشکی از دیده یکی از ما فرو میچکید، با نیزه به سرش میکوبیدند، تا آنکه وارد شام شدیم. جارچی جار زد: ای شامیان! اینان، اسیران اهل بیتِ ملعوناند»[۲۷].
در کتاب المزار الکبیر آمده است که: سرت را بر نیزه کردند و خانوادهات را مانند بندگان، اسیر نمودند و با زنجیر آهنین، به بند کشیدند و بر روی مَرکبهای بدون جهاز، سوار نمودند و باد داغ نیمروزی، صورتهاشان را میسوزاند. آنان را در دشتها و صحراها میراندند و دستانشان را به گردنهایشان بسته بودند و آنها را در بازارها میچرخاندند[۲۸].[۲۹]
ورود خاندان پیامبر(ص) به دمشق
در کتاب الإرشاد نقل است که: بستان الواعظین: حسین(ع) زمانی که کشته شد، آب خواست، ولی به او ندادند و با زبان تشنه، کشته شد و نزد خدا رفت و خداوند، او را از نوشیدنی بهشتی، سیراب ساخت. او را آن چنان، سر بُریدند و خانوادهاش را به اسارت بردند و در حالی سرهایشان باز بود، با مَرکبهای بدون جهاز و پالان، حرکتشان دادند، تا وارد دمشق شدند، در حالی که سرِ حسین(ع)، در میانشان بر بالای نیزه بود. هرگاه یکی از آنان با دیدن سر میگریست، نگهبانان، او را با تازیانه میزدند. اهل ذمّه، در بازار دمشق برای تماشای آنان، صف کشیده بودند و به صورتشان، آب دهان میانداختند تا این که بر درِ کاخ یزید، متوقف شدند. یزید، دستور داد تا سر حسین(ع) را بر در بیاویزند، در حالی که خانواده امام(ع) در اطرافش بودند. همچنین، نگهبانانی را بر آن گماشت و دستور داد که: هرگاه یکی از آنان گریست، او را بزنید. آنان، همچنان ماندند، در حالی که سر حسین(ع) در میان آنها به مدت هفت ساعت، در روز آویزان بود. ام کلثوم، سرش را بلند کرد و سرِ حسین(ع) را دید و گریست و گفت: ای پدربزرگ (منظورش پیامبر خدا(ص) بود)! این، سرِ حبیب تو حسین است که آویزان شده است. سپس گریست. یکی از نگهبانان، دستش را بالا برد و به صورت ام کلثوم زد که به تمامی صورت او آسیب زد. در دَم، دست نگهبان، از کار افتاد[۳۰].
عبداللّه بن میمون، از امام صادق(ع): هنگامی که خاندان حسین(ع) را بر یزید وارد کردند، روز بود و صورتهای آنان باز بود. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیدهایم. شما کیستید؟! سکینه دختر حسین(ع) گفت: ما اسیران خاندان محمّدیم[۳۱].[۳۲]
گفتگوی امام زین العابدین(ع) و پیرمرد شامی
صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آنان را بر راهپله مسجد، آنجا که اسیران را نگاه میدارند، نگاه داشتند و علی بن الحسین (زین العابدین(ع)) هم که در آن روزگار، جوانی تازه سال بود، میان آنان بود. پیرمردی از شامیان، نزد آنان آمد و به آنان گفت: ستایش، خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و شاخ فتنه را بُرید. آن گاه، از دشنامگویی به آنان، چیزی فرو ننهاد. هنگامی که سخنش به پایان رسید، علی بن الحسین (زین العابدین(ع)) به او فرمود: «آیا کتاب خدای عز و جل را خواندهای؟». گفت: آری. فرمود: «آیا این آیه را خواندهای: «بگو: بر آن (رسالت)، اجری از شما نمیطلبم، جز دوستی با نزدیکانم»؟». گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». سپس فرمود: «آیا خواندهای: «و حقّ نزدیکان را به آنها بده»؟».
صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». [سپس] فرمود: «آیا این آیه را خواندهای: «خداوند، اراده آن دارد که آلودگی را تنها از شما اهل بیت بزُداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند»؟». گفت: آری. فرمود: «آنان، ما هستیم». مرد شامی، دستش را به سوی آسمان، بالا برد و آنگاه سه بار گفت: خدایا! من توبه میکنم. [سپس گفت:] خدایا! من از دشمن خاندان محمّد، به سوی تو بیزاری میجویم و نیز از قاتلان اهل بیتِ محمّد. من قرآن را خوانده بودم؛ اما تا امروز، به این، پی نبرده بودم[۳۳].[۳۴]
تبریک پیروزی به یزید
عمار دهنی از امام باقر(ع) نقل شده است که: [عبیداللّه] آنان را سوار و به سوی یزید، روانه کرد. هنگامی که بر او وارد شدند، یزید، همه کسانی (بزرگانی) را که در شام حضور داشتند، گِرد آورد و آن گاه، اسیران را وارد کردند و حاضران، پیروزی یزید را به او تبریک گفتند[۳۵].
از عذری بن ربیعة بن عمرو جرشی اینگونه نقل است: من نزد یزید بن معاویه بودم که زحربن قیس مذحجی به سوی یزید آمد. یزید به او گفت: وای بر تو! چه در پشتِ سر داری؟ گفت: به پیروزی و یاری خدا، بشارتت باد!... این، پیکرهای برهنه آنان و صورتهای خاکآلودشان و لباسهای خونینشان است. خورشید، آنها را میگُدازد و باد بر آنها میوزد. زائران آنها، عُقابها و لاشخورهای بیابانهای هموار و یک دستاند. نه کفن دارند و نه نازْبالشی![۳۶].[۳۷]
خاندان پیامبر(ص) در مجلس یزید
در کتاب الملهوف آمده است: اثاث، زنان و هر که را از خاندان حسین(ع) مانده بود، طنابپیچ آوردند و چون به همان حال، پیشِ روی یزید ایستادند، علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) فرمود: «تو را - ای یزید - به خدا سوگند میدهم، گمان میبری اگر پیامبر خدا(ص) ما را بر این حال میدید، چه میکرد؟». پس یزید فرمان داد که بندها را بگشایند[۳۸].
صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل کرده است: زنان حسین(ع) را بر یزید بن معاویه، وارد کردند و زنان خاندان یزید و دختران معاویه و خانوادهاش صیحه زدند و فریاد کشیدند و نوحه سر دادند. سرِ امام حسین(ع) پیشِ روی یزید، نهاده شد. سَکینه گفت: به خدا سوگند، سنگدلتر از یزید و کافر و مشرکی بدتر و جفاکارتر از او ندیدهام. یزید، در حالی که به سر مینگریست، شروع به خواندن کرد: کاش پدرانم در بدر، اکنون بودند و بیتابی خزرج را از زخم سلاح میدیدند! سپس فرمان داد سرِ حسین(ع) را بر درِ مسجد دمشق، نصب کنند[۳۹].[۴۰]
احتجاج ابو برزه با یزید
از قاسم بن بخیت نقل شده است: یزید به مردم، اجازه ورود داد و آنان، وارد شدند. سر، پیشِ روی یزید بود و او با سرِ چوبِ دستیاش بر دندانهای پیشینِ حسین(ع) میزد. سپس گفت: ما و این، مانند همان اشعار حصین بن حمام مری هستیم که: سر مردانی را میشکافند که دوستشان داریم ولی آنان، نافرمانترین و ستمکارترین بودند. مردی از یاران پیامبر خدا(ص) به نام ابو برزه اسلمی به او گفت: آیا با چوبدستی بر دندانهای حسین، میزنی؟ هان که چوب دستیات بر جایی از دهان او فرود آمد که بسی دیدم که پیامبر خدا(ص) آن را میمکید. هان - ای یزید -، تو روز قیامت میآیی، در حالی که ابن زیاد، شفیع توست و این میآید، در حالی که محمّد(ص) شفیع اوست. سپس برخاست و رفت[۴۱].[۴۲]
مشاجره زینب(س) و یزید
در کتاب الإرشاد به نقل از فاطمه دختر امام حسین(ع) نقل شده است: هنگامی که پیشِ روی یزید نشستیم، دلش به حال ما سوخت. مردی سرخرو از شامیان برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! این دختر را (منظورش من بودم که دختری زیبا بودم) به من ببخش. بر خود لرزیدم و گمان کردم که این، برایشان رَواست. لباس عمّهام زینب(س) را گرفتم و او میدانست که این، نمیشود. عمّهام به آن مرد شامی گفت: به خدا سوگند، خطا کردی و پَستی نشان دادی. به خدا سوگند، این، نه حقّ توست و نه حقّ یزید. یزید، خشمگین شد و گفت: تو خطا کردی. این، حقّ من است و اگر بخواهمچنین کنم، میکنم. زینب(س) گفت: به خدا سوگند، هرگز! خداوند، این حق را برای تو ننهاده است، مگر آنکه از دین ما خارج شوی و به دین دیگری بگروی. یزید، از خشم، عقل از سرش پرید و گفت: با اینگونه سخن، با من رویارو میشوی؟! آنانی که از دین خارج شدهاند، پدر و برادرت هستند. زینب(س) گفت: تو و جدّ و پدرت، اگر مسلمان باشید، به دین خدا و دین پدرم و دین برادرم، هدایت شدهاید. یزید گفت: ای دشمن خدا! دروغ گفتی. زینب(س) به او گفت: تو امیری و به ستم، ناسزا میگویی و به قدرتت، [نه بُرهانت،] چیرهای. یزید، گویی خجالت کشید و ساکت شد. آن شامی، دوباره گفت: این دختر را به من ببخش. یزید به او گفت: دور شو! خداوند، به تو مرگی دهد که زندگیات به پایان رسد![۴۳].[۴۴]
گفتگوی تند امام زین العابدین(ع) و یزید
در کتاب تفسیر القمی از امام صادق نقل است: هنگامی که سرِ حسین بن علی(ع) و علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) را دست بسته و در بند، همراه دخترانِ اسیر شده امیر مؤمنان علی(ع) نزد یزید - که خدا، لعنتش کند - آوردند، یزید گفت: ای علی بن الحسین! ستایش، خدایی را که پدرت را کُشت. علی بن الحسین(ع) فرمود: «خداوند، لعنت کند هر کس را که پدرم را کشت!». یزید، خشمگین شد و فرمان داد تا گردنش را بزنند. علی بن الحسین(ع) فرمود: «اگر مرا بکُشی، چه کسی دختران پیامبر خدا(ص) را به خانههایشان باز گردانَد، که مَحرمی غیر از من ندارند؟». یزید گفت: تو آنان را به خانههایشان باز میگردانی. سپس سوهانی خواست و جلو آمد و با دست خود، غُل و زنجیر را از گردن امام(ع) گشود. سپس به امام(ع) گفت: ای علی بن الحسین! آیا میدانی از این کار، چه قصدی دارم؟ فرمود: «آری. میخواهی که غیر از تو، کسِ دیگری بر من منّت نداشته باشد». یزید گفت: به خدا سوگند، این، همان چیزی است که میخواستم بکنم. سپس یزید گفت: ای علی بن الحسین! «و هر مصیبتی که به شما رسید، دستاورد خودتان است»[۴۵]. علی بن الحسین(ع) فرمود: «هرگز! این آیه در حقّ ما نازل نشده است. درباره ما، تنها این آیه نازل شده است: «مصیبتی در زمین مانند زلزله و یا در خودتان مانند بیماری به شما نمیرسد، جز آنکه پیش از آنکه ایجادش کنیم، ثبت شده است. این برای خدا آسان است، تا بر آنچه از دستتان رفت، اندوهگین نشوید و بر آنچه به شما داد، سرمستی نکنید»[۴۶]. ما کسانی هستیم که بر آنچه از دست ما برود، اندوهگین نمیشویم و بر آنچه [خدا] به ما داده است، شادی [فزون از حد] نمیکنیم»[۴۷].
از کتاب الفتوح نقل است: علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) پیش آمد تا جلوی یزید بن معاویه ایستاد و شروع به خواندن کرد: «طمع نورزید که ما را خوار بدارید تا ما، بزرگتان بداریم یا آزارمان دهید تا ما از آزارتان، دست نگاه داریم.
از کتاب الفتوح نقل شده است: خدا میداند که دوستتان نداریم و سرزنشتان نمیکنیم، اگر دوستمان نداشته باشید». یزید گفت: ای جوان! راست گفتی؛ اما پدرت و جدّت خواستند که فرمان روا باشند و ستایش، خدایی را که آن دو را خوار کرد و خونشان را ریخت! علی بن الحسین(ع) به او گفت: «ای پسر معاویه و هند و صَخر (ابو سفیان)! پدران و نیاکان من، پیش از آنکه ما متولّد شویم، فرمان روا بودهاند و جدّم علی بن ابی طالب(ع)، در جنگ بدر و اُحُد و احزاب، پرچم پیامبر خدا(ص) را به دست داشت و پدرت و جدّت، پرچمهای کافران را به دست داشتند». سپس علی بن الحسین(ع) شروع به خواندن این شعرها کرد: چه میگویید اگر پیامبر(ص) به شما بگوید: شما امّت آخرین، چه کردید با عترت و خاندانم، پس از رفتن من؟ برخی از آنان، اسیرند و برخی هم خفته به خون. مزد خیرخواهیام برای شما، این نبود که با خویشاوندانم، چنین بدرفتاری کنید!». سپس علی بن الحسین(ع) فرمود: «وای بر تو، ای یزید! اگر میدانستی چه کردهای و چه کاری با پدر و با خاندان و برادر و عموهایم کردهای، به کوهها میگریختی و بر خاکستر میآرمیدی و از این که سر حسین، پسر فاطمه و علی را - او که امانت پیامبر خدا(ص) در میان شما بود - بر دروازه شهر نصب کرده باشند، فریاد و فغان میکردی. پس بشارتت باد به رسوایی و پشیمانی در فردا، آنگاه که بیتردید، مردم را در آن روز [برای حساب]، گرد میآورند!»[۴۸].[۴۹]
سخنرانی زینب(س) در مجلس یزید
از کتاب الملهوف نقل است: زینب دختر علی(ع) برخاست و گفت: ستایش، ویژه خدای جهانیان است و خداوند بر محمّد و خاندانش همگی درود فرستد! خدا، راست میگوید و اینگونه میگوید: «سپس فرجام بدکاران، این شد که آیات خدا را انکار کردند و آنها را مسخره میکردند»[۵۰]. ای یزید! آیا گمان بردی که بستن راهها به روی ما و سخت گرفتن بر ما و کشاندنِ ما به مانند کنیزان به هر کجا، نشانه خواریِ ما نزد خدا و کرامت خدا برای توست؟! و این، از بزرگیِ ارزش تو نزد اوست؟! پس، آنگاه که دیدی دنیا به کام توست و کارها به خواست تو میچرخد و امور، مرتّباند و فرمانراویی و حکومتی که از آنِ ماست، به تو رسیده است، به دَماغت باد انداختی و از سرِ شادی و سَرمستی، سر به این سو و آن سو چرخاندی؟! اندکی بِایست و مهلت بده! آیا سخن خدای متعال را از یاد بردهای که فرمود: «و کافران نپندارند که مهلت ما به آنان، برایشان نیکوست. ما به آنها تنها برای آن، مهلت میدهیم که بر گناهان خود بیفزایند و آنان، عذابی خوار کننده دارند»[۵۱]. ای فرزند آزادشدگان مکه! آیا این، عدالت است که کنیزان و زنانت را در پرده میداری و دختران پیامبر خدا(ع) را به اسارت میکشی و پردهشان را میدری و سیمایشان را آشکار میکنی و دشمنان، آنان را از این شهر به آن شهر میبرند و اهل هر منزل و آبادی، به تماشای آنان میآیند و دور و نزدیک و شریف و پست، صورتهای آنان را میبینند، در حالی که نه سرپرستی از مردانشان، با آنان است و نه حمایتگری از حامیان آنها؟ و چگونه مواظبت کسی امید برده شود که دهانش جگر پاکان را [در جنگ احد، گاز زد و] بیرون انداخت و گوشتش از خون شهیدان، روییده است؟! و چگونه کسی سایه خود را بر ما اهل بیت اندازد، درحالی که با نفرت و دشمنی و حقد و کینه به ما مینگرد؟! سپس بیآنکه احساس گناه کنی و یا این سخن را بزرگ بشماری، میگویی: [پدرانم] هلهله میکردند و فریاد شادی بر میکشیدند و میگفتند: ای یزید! سربلند و برقرار باشی! در حالی که بر دندانهای پیشِ ابا عبداللّه، سَرور جوانان بهشت، خم میشوی و با سرِ چوبدستیات بر آنها میزنی. و چگونه این را نگویی، در حالی که با ریختن خون فرزندان محمد(ص) و ستارگان زمین از خاندان عبد المطّلب، زخم را شکافتی و آن را از بیخ و بُن در آوردی؟! پدرانت را ندا میدهی و میپنداری که آنان را صدا میزنی! به زودی، تو هم به جایگاه آنان در خواهی آمد و آن گاه، دوست خواهی داشت که اِفلیج و گُنگ بودی تا آنچه را گفتهای، نمیگفتی و آنچه را کردهای، نمیکردی. خدایا! حقّ ما را بستان و از آنکه بر ما ستم کرد، انتقام بگیر و خشمت را بر کسی که خونهای ما را ریخت و حامیان ما را کشت، فرود آر. به خدا سوگند، جز پوست خود را نبریدی و جز گوشت خود را نشکافتی و بر پیامبر خدا(ص) با بر دوش کشیدن خونهایی که از فرزندانش ریختهای و حرمتی که از خاندان و خویشانش هتک کردهای، وارد میشوی، در آنجا که خدا، پراکندگی شان را گِرد میآورد و پریشانی شان را سامان میدهد و حقّشان را میگیرد «و مپندارید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند، مُرده هستند؛ بلکه زندهاند و نزد خدایشان روزی میخورند»[۵۲]. تو را داوری خدا، طرفِ دعوا بودن محمّد(ص) و پشتیبانی جبرئیل، بس است و آنکه جنایت را برای تو آراست و تو را بر گردن مسلمانان سوار کرد، به زودی خواهد دانست که ستمکاران، چه بد جایگزینی بر گرفتهاند و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و سپاهی ناتوانتر دارد. اگرچه پیشامدها مرا به سخن گفتن با تو وا داشته است، اما من منزلتت را کوچک میبینم و سرزنش کردن تو را کسرِ شأن خود میدانم؛ اما چشمها اشکبارند و سینهها سوزان. هان! شگفت و بس شگفت که نجیبزادگان حزب خدا، به دست آزادشدگانِ حزب شیطان، کشته میشوند! از این دستها، خون ما میچکد و دهانشان از [دیدن] گوشت ما آب افتاده است، و آن پیکرهای پاک و پاکیزه را گرگها دهان میزنند و بقیهاش را کفتارهای ماده میخورند. اگر ما را غنیمت بگیری، به زودی خسارت میبینی، آن هنگام که چیزی جز دستاوردهای پیشفرستِ خود، چیزی نمییابی «و خدایت، بر بندگان، ستمکار نیست»[۵۳]. شِکوه به خداست و تکیه بر هموست. حیلهات را به کار ببند، تلاشت را بکن و همه توانت را به کار گیر؛ اما به خدا سوگند، نخواهی توانست یاد ما را [از خاطرها] پاک کنی و وحیِ ما را بمیرانی، و مهلت ما را در نمییابی و ننگت شُسته نمیشود. آیا اندیشهات جز دروغ و سستی، و روزگارت جز روزهایی شمردنی و جمعت جز پریشانی است، آن روز که منادی ندا میدهد: «هان! لعنت خدا بر ستمکاران باد»؟![۵۴] ستایش، ویژه خدایی است که آغازِ ما را سعادت و مغفرت، و فرجامِ ما را شهادت و رحمت، قرار داد! از خدا میخواهیم که پاداش آنان را کامل کند و افزون هم بدهد و جانشین خوبی در نبودِ آنها برای ما باشد، که او بخشنده و مهربان است و «خدا، ما را بس است و او خوبْ وکیلی است![۵۵]»[۵۶].[۵۷]
احتجاج امام زین العابدین(ع) با سخنران یزید
در کتاب الملهوف نقل است: یزید - که خدا لعنتش کند -، سخنرانی را خواست و به او فرمان داد بر منبر برود و حسین و پدرش - که درودهای خدا بر آن دو باد - را نکوهش کند. او بالا رفت و در نکوهش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و حسینِ شهید، و ستایش معاویه و یزید، سنگ تمام گذاشت. علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) بر او بانگ زد: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را به خشم آفریدگار خریدی. جایگاهت را در دوزخ، آماده بِدان!»[۵۸].[۵۹]
سخنرانی امام زین العابدین(ع) در مسجد دمشق
از کتاب مقتل الحسین از خوارزمی نقل است: روایت شده که یزید، فرمان داد منبر و سخنران، حاضر کنند تا از حسین و پدرش علی، به بدی یاد کند. سخنران، از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، نکوهش و ناسزای فراوانی نثار علی(ع) و حسین(ع) کرد و در ستایش معاویه و یزید، زیادهروی کرد. علی بن الحسین (زین العابدین)(ع) بر او بانگ زد و فرمود: «وای بر تو، ای سخنران! خشنودیِ آفریده را با خشم آفریدگار خریدی! جایگاهت را از آتش دوزخ بر گیر». سپس فرمود: «ای یزید! اجازه بده تا از این چوبها، بالا بروم و سخنانی بگویم که رضایت خدا را فراهم آورد و برای اهل مجلس، اجر و ثوابْ داشته باشد»؛ اما یزید نپذیرفت. مردم گفتند: ای امیر مؤمنان! به او اجازه بده تا بالا برود. شاید از او چیزی بشنویم [و استفادهای ببریم]. یزید به آنان گفت: اگر این از منبر بالا برود، جز با رسوا کردن من و خاندان ابو سفیان، پایین نمیآید. گفتند: در این اندازهها نیست و نمیتواند چنین کند. گفت: او از خاندانی است که علم را از کودکی به آنان خوراندهاند. آن قدر به یزید گفتند تا اجازه بالا رفتن را به ایشان داد. علی بن الحسین(ع) از منبر بالا رفت و پس از حمد و ثنای خداوند، خطبهای خواند که چشمها را گریاند و دلها را بیمناک کرد و از جمله گفت: «ای مردم! به ما شش چیز، داده شده و با هفت چیز، برتر گشتهایم. دانش و بردباری و بزرگواری و شیوایی گفتار و شجاعت و محبّت در دلهای مؤمنان، به ما داده شده است و با هفت چیز، برتری داریم: پیامبرِ برگزیده، محمّد(ص)، از ماست. [علیِ] صدّیق، از ماست. [جعفرِ] طیّار، از ماست. شیرِ خدا و پیامبر (حمزه)، از ماست. سَرور زنان جهان، فاطمه بتول، از ماست. دو سِبط این امّت و دو سَرور جوانان بهشت، از مایند. هر کس مرا میشناسد، که میشناسد و هر کس مرا نمیشناسد، او را از حَسَب و نَسَبم باخبر میکنم: من، پسر مکّه و مِنا هستم. من، فرزند زمزم و صفا هستم. من، پسر کسی هستم که زکات را [پیچیده]در گوشه عبا [برای بینوایان] بُرد. من، پسر بهترین عباپوش و رَدااندازم. من، پسر بهترین کفشپوش و پابرهنهام. من، پسر بهترین طواف و سعیکنندهام. من، پسر بهترین حجگزار و لبّیکگویم. من، پسر کسی هستم که در شب معراج بر بُراق[۶۰] به آسمان برده شد. من، پسر کسی هستم که او را شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الأقصی سیر دادند - و پاک است آنکه سیر داد -. من، پسر کسی هستم که جبرئیل، او را تا سدرة المنتهی (آخرین درخت سِدر، در آسمان هفتم) برد. من، پسر کسی هستم که به پروردگارش نزدیک و نزدیکتر شد، تا آنجا که به اندازه فاصله دو سرِ کمان یا کمتر، نزدیک او شد. من، پسر کسی هستم که با فرشتگان آسمان، نماز خواند. من، پسر کسی هستم که خداوندِ جلیل، وحی را بر او فرود آورد. من، پسر محمّد مصطفایم. من، پسر علی مرتضایم. من، پسر کسی هستم که بر بینیِ مردم زد تا بگویند: خدایی جز خداوند یگانه نیست. من، پسر کسی هستم که پیشِ روی پیامبر خدا، با دو شمشیر و دو نیزه جنگید، دو هجرت کرد و دو بیعت نمود، به دو قبله نماز گزارد و در بدر و حُنَین جنگید و به اندازه پلک زدنی هم به خدا کافر نشد. من، پسر صالحِ مؤمنان، وارث پیامبرانِ، در هم کوبنده ملحدان، آقای مسلمانان، نور مجاهدان، زیور عابدان، تاج سرِ گریهکنندگان، شکیباترینِ شکیبایان و برترین قیامکننده آل یاسین و فرستاده پروردگار جهانیانم. من، پسر کسی هستم که با جبرئیل، تأیید و با میکائیل، یاری شده است. من، پسر حمایتگر از حرم مسلمانان هستم؛ همان قاتل پیمانشکنان (ناکثین) و ستمکاران (قاسطین) و بیرون رفتگان از دین (مارِقین)، و جهادکننده با دشمنان ناصبیاش، و باافتخارترین فرد در میان همه افراد قریش، و نخستین مؤمنی که دعوت خداوند به ایمان را پاسخ داد و پذیرفت، و پیشتاز سابقهداران در اسلام، و در هم کوبنده متجاوزان، و هلاککننده مشرکان، و تیری از تیرهای خدا بر منافقان، و زبان حکمت عابدان، و یاور دین خدا، و متولّی کار خدا، و بوستان حکمت خدا، و نهانگاه علم خدا، و بزرگوار و بخشنده، و مِهتر و پاک از سرزمین اَبطَح و راضی و پسندیده شده، جسور و دلیر، شکیبا و روزهدار، مهذّب و بر پا دارنده، شجاع و نیکوکار، شکننده پشت دشمن، و پراکنده کننده دستهها[ی حملهور]، دارای دلی محکمتر از همه، تیزتکتر، و زبانآورتر، و از همه مصمّمتر، و از همه سرکشتر در برابر دشمن، شیری دلاور و بارانی انبوه، و [کسی که] در جنگها، هنگامی که نیزهها جلو میآمدند و عنان اسبها نزدیک میشدند، آنها را مانند سنگ آسیاب، خُرد میکرد و به سان باد که ساقه خشکیده را میپراکَنَد، آنها را میپراکَنْد، شیر حجاز و صاحب اعجاز، قهرمان عراق و امام به تصریح و استحقاق، مکّی مدنی، ابطحی تَهامی، خَیفی عَقَبی[۶۱]، بدری اُحُدی، شجری[۶۲] مهاجر، سَرور عرب، شیر نبرد، وارث هر دو مَشعَر، پدر دو سِبط پیمبَر: حسن و حسین، آشکارکننده شگفتیها، پراکندهکننده گروههای دشمن، شهابسنگ بُرّان، نور جانشین، شیر چیره خدا، مطلوب هر جوینده و پیروز بر هر پیروزمند، و اوست جدّم علی بن ابی طالب. من، پسر فاطمه زهرایم. من، پسر سَرور زنانم. من، پسر بتول پاکم. من، پسر پاره تن پیامبرم». و پیوسته میفرمود من چه کسی هستم و چه کسی هستم تا صدای مردم به گریه و ناله بلند شد و یزید ترسید که فتنه به پا شود. از اینرو، به مؤذّن دستور داد که اذان بگوید و [اینگونه،]سخن علی بن الحسین(ع) را قطع کرد و ایشان، ساکت شد. هنگامی که مؤذّن گفت: «اللَّهِ أَكْبَرُ»، علی بن الحسین(ع) فرمود: «بزرگی را بزرگ شمردی که با دیگران، سنجیده نمیشود و با حواس، دریافت نمیشود. هیچ چیز، از خداوند، بزرگتر نیست». هنگامی که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، علی بن الحسین(ع) فرمود: «مو و پوست و گوشت و خون و استخوان و مغز استخوانم، به آن، گواهی میدهد». هنگامی که مؤذّن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ»، علی بن الحسین(ع) از بالای منبر به سوی یزید، رو کرد و فرمود: «ای یزید! این محمّد، جدّ من است یا تو؟ اگر ادّعا کنی که جدّ توست، دروغ گفتهای، و اگر بگویی جدّ من است، پس چرا خاندانش را کُشتی؟!». راوی گفت: مؤذّن، اذان و اقامه را به پایان برد و یزید، جلو رفت و نماز ظهر را خواند[۶۳].[۶۴]
خاندان پیامبر(ص) در زندان یزید
در کتاب مثیر الأحزان نقل است: زنان، در مدّت اقامتشان در دمشق، با اندوه و ناله بر حسین(ع) نوحه میخواندند و با آوا و صدای بلند، بر او میگریستند. مصیبت اسیران، بس سنگین شد و اندوه زخمِ فرزندْ از دستدادگان، بالا گرفت. آنان را در خانههایی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما، نگاهشان نمیداشت، تا آنجا که بدنهایشان پوست انداخت و پوستشان چرک کرد؛ آنانی که [پیشتر] در پسِ پرده و زیرِ سایه بودند. صبر، از کف رفت و بیتابی، خیمه زد و اندوه، همدمشان شد[۶۵].[۶۶]
رؤیای سکینه(س)
در کتاب الملهوف به نقل از سَکینه آمده است: روز چهارم اقامتمان در شام، در عالم رؤیا دیدم که... زنی سوار بر هودج است و دستش را بر سرش نهاده است. از [نامِ] او جویا شدم. به من گفتند: فاطمه دختر محمّد، مادر پدرت است. گفتم: به خدا سوگند، به سوی او میروم و آنچه را که با ما کردهاند، به او خواهم گفت. بلافاصله، به سوی او دویدم تا به او رسیدم و پیشِ رویش ایستادم و میگریستم و میگفتم: ای مادر! به خدا سوگند، حقّ ما را انکار کردند. ای مادر! به خدا سوگند، جمع ما را پراکنده کردند. ای مادر! به خدا سوگند، حریم ما را نادیده گرفتند و حلال شمردند. ای مادر! به خدا سوگند، پدرمان حسین را کُشتند. او به من گفت: «بس کن، ای سَکینه! دلم را پاره کردی و جگرم را سوزاندی. این، پیراهن پدرت حسین است که آن را از خود، دور نمیکنم تا با آن، خدا را دیدار کنم!»[۶۷].[۶۸]
سرگذشت کاروان اسراء در شام و مجلس یزید
سپس ابن زیاد، زحر بن قیس را خواست و سر حسین(ع) و سایر یارانش را، با وی و دو تن از همراهانش - ابو بردة بن عوف ازدی و طارق بن ظبیان ازدی - به سوی یزید بن معاویه فرستاد[۶۹]. در ضمن دستور داد زنان و بچههای حسین(ع) آماده شدند و بر گردن علی بن الحسین(ع) غل و زنجیر بسته شد، پس از آمادگی اسراء آنان را با مخفر بن ثعلبه عائذی قرشی و شمر بن ذی الجوشن به طرف شام فرستاد. آن دو اسراء را به شام بردند و وارد مجلس یزید شدند[۷۰].
وقتی سر حسین(ع) و اهل بیت و اصحابش - پیش روی یزید نهاده شد یزید با زبان شعر این معانی را گفت: این شمشیرها سران مردانی را شکافتند که برایمان عزیز بودهاند اما در عین عزت ستمگری کرده و قطع رحم نمودهاند[۷۱].
در این هنگام یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم زبان به اعتراض گشود و با اشعاری به این مضمون گفت: سری که در کناره طفّ[۷۲] کربلا بریده شد، از ابن زیاد، آن برده کم شرافت به ما نزدیکتر بود. با این کار نسل سمیه به اندازه ریگها افزایش یافت و حال آنکه دختر رسول خدا(ص) بینسل گردید!
یزید بن معاویه از این سخنان برآشفت و به سینه یحیی بن حکم زد و گفت: ساکت شو![۷۳] آنگاه به مردم اجازه ورود داده شد، در حالی که سر حسین(ع) پیش روی یزید بود و با چوبدستی خود بر لب مبارک آن حضرت میزد، ابو برزه اسلمی - از اصحاب رسول خدا(ص) - از این حرکت یزید ناراحت شد و خطاب به او گفت: آیا با چوبدستیات به لب حسین میزنی؟! مگر نمیدانی که چوبدستیات بر جایی میخورد که بارها دیدهام رسول الله(ص) آنجا را میمکیده است؟! مگر نه این است که شفیع تو در روز قیامت ابن زیاد و شفیع این حسین در آن روز محمد(ص) خواهد بود.
سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت. همسر یزید هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز وقتی این گفتگوها را شنید لباسش را به سر پیچید و از اندرون بیرون آمد. و به یزید گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا این سر حسین پسر فاطمه دختر رسول خدا است!
یزید گفت: بله، برای پسر دختر رسول خدا و عزیز دردانه قریش، بنال و آرایش را ترک گفته، لباس سیاه بر تن کن! ابن زیاد عجله به خرج داده او را کشت! خدا ابن زیاد را بکشد! یحیی بن حکم گفت: با این عملتان در روز قیامت، از محمد دور ماندهاید، من از این پس هرگز در هیچ کاری با شما همکاری نخواهم کرد! آنگاه برخاست و از مجلس بیرون رفته گفت[۷۴]: وقتی یزید بن معاویه میخواست وارد این مجلس شود، ابتدا اشراف اهل شام را دعوت کرد و آنان را در اطراف خود نشاند، سپس علی بن الحسین و زنان و فرزندان حسین را خواست، آنها جلوی دیدگان مردم بر یزید وارد شده و پیش رویش نشانده شدند، وقتی یزید وضع نابهسامان آنان را مشاهده کرد گفت: خدا پسر مرجانة را زشت گرداند! اگر بین شما و او پیوند خویشاوندی و یا قرابتی بود با شما این گونه رفتار نمیکرد و بدین نحو شما را نمیفرستاد! سپس به علی بن حسین گفت: یا علی! پدرت ابتدا پیوند خویشاوندی مرا قطع کرد و حقم را نادیده گرفت و برای گرفتن سلطنتم با من ستیز نمود؛ لذا خدا با او این گونه کرد که میبینی!
علی بن حسین(ع) فرمود: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا﴾[۷۵]. یزید گفت: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ﴾[۷۶][۷۷].
فاطمه دختر علی(ع) میگوید: هنگامی که ما را جلوی یزید بن معاویه نشاندند فردی سرخرو از اهالی شام در حالی که به من اشاره میکرد به یزید گفت: یا امیرالمؤمنین! این را به من هدیه کن! وقتی این سخن را شنیدم لرزه بر اندامم افتاد و بهشدت ترسیدم، گمان کردم بر ایشان جایز است این کار را بکنند، لباس خواهرم زینب را گرفتم، او از من بزرگتر و عاقلتر بود و میدانست این کار عملی نمیشود.
خواهرم زینب به آن مرد شامی گفت: دروغ گفتی - والله - از خود پستی نشان دادهای! نه تو حق چنین کاری داری و نه او یزید. یزید غضبناک شد و به خواهرم زینب گفت: والله تو دروغ میگویی! این کار در اختیار من است و اگر میخواستم این کار را بکنم حتماً میکردم!
زینب(س) فرمود: نه، هرگز! به خدا قسم خدا چنین اختیاری را برای تو قرار نداده است. مگر آنکه بخواهی از دین ما خارج شده و به دینی غیر از دین ما درآیی! یزید وقتی این جملات را شنید عصبانی شد و برآشفت و گفت: با این حرفها روبهروی من میایستی! این پدر و برادرت بودند که از دین خارج شدهاند!
زینب فرمود: تو و پدر و جدت اگر هدایت شده باشید در پرتو دین خدا و دین پدر و برادر و جدم هدایت شدهاید!
زینب فرمود: تو امیری و تسلط داری از اینرو از روی ظلم و ستم دشنام میدهی؟ و با سلطهای که داری زورگویی میکنی! و آنگاه ساکت شد! سپس آن مرد شامی بار دیگر درخواستش را تکرار کرد. گفت: یا امیرالمؤمنین! این دوشیزه را به من واگذار کن!
یزید گفت: روی برگردان! خدا مرگ کشندهای به تو وا دهد!
سپس دستور داد زنان در خانه مستقلی مستقر شوند و علی بن حسین هم با آنان بوده و هر چه لازم دارند به همراه خود داشته باشند پس از این ماجرا زنها از مجلس یزید بیرون رفتند و وارد آن خانه شدند. همه زنان خاندان معاویه به استقبالشان آمدند و برای حسین(ع) نوحه و گریه کردند! و سه روز برای آن حضرت مجلس سوگواری بهپا کردند!
هنگامی که اهل بیت خواستند از شام خارج شوند، یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر![۷۸] هر چه لازم دارند برایشان مهیا کن، و فرد امین و صالحی از اهالی شام را با آنها بفرست، و سواران و یارانی همراهشان بفرست تا آنها اهل بیت را به طرف مدینه هدایت کنند.
لذا نعمان بن بشیر خودش آنان را به سوی مدینه برد، در حالی که شبها آنها را راه میبرد و در حین راه رفتن آنان را پیش روی خویش قرار میداد تا از دیدهاش ناپدید نشوند، ولی وقتی جایی فرود میآمدند از آنان دور میشد، و اصحاب خودش را برای نگهبانی به اطرافشان میفرستاد و خود در فاصله دوری منزل میکرد بهطوری که وقتی کسی از آنها میخواست وضو بگیرد یا قضاء حاجت کند شرمگین نمیشد.
خلاصه پیوسته در مسیر راه اینگونه با آنان منزل میکرد، و به آنها لطف مینمود و حوائجشان را جویا میشد تا این که وارد مدینه شدند[۷۹][۸۰].[۸۱]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «إنَّ ابْنَ زِيَادٍ جَهَّزَ عَلِيَّ بْنَ الحُسَيْنِ(ع) وَ مَنْ كاَنَ مَعَهُ مِنَ الحَرَمِ، وَ وَجَّهَ بِهِمْ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ مَعَ زَحْرَ بْنِ قَيسٍ وَ مِحْقَنِ بْنِ ثَعْلَبَةَ وَ شِمْرِ بْنِ ذِي الجَوْشَنِ» (الأخبار الطوال، ص۲۶۰).
- ↑ «إِنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ بَعْدَ إِنْفَاذِهِ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ(ع) أَمَرَ بِنِسَائِهِ وَ صِبْيَانِهِ فَجُهِّزُوا وَ أَمَرَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) فَغُلَّ بِغُلٍّ إِلَى عُنُقِهِ ثُمَّ سَرَّحَ بِهِمْ فِي أَثَرِ الرَّأْسِ مَعَ مُجْفِرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِيِّ وَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ فَانْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى لَحِقُوا بِالْقَوْمِ الَّذِينَ مَعَهُمُ الرَّأْسُ وَ لَمْ يَكُنْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) يُكَلِّمُ أَحَداً مِنَ الْقَوْمِ فِي الطَّرِيقِ كَلِمَةً حَتَّى بَلَغُوا» (الإرشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۷۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۷۹.
- ↑ مرحوم حاج شیخ عباس قمی در نفس المهموم (ص ۳۸۸) میگوید: بدان که ترتیب منزلگاههایی که آنان در هر سفر، در آنها پیاده شدند و خوابیدند و یا [بدون خوابیدن] از آنها گذشتند، مشخّص نیست و در کتابهای معتبر نیز چیزی گفته نشده است؛ بلکه در بیشتر آنها، از سفر اهل بیت [-ِ امام(ع)] به شام، سخنی به میان نیامده است.
- ↑ ر.ک: نقشه شماره ۵ در پایان جلد هشتم دانشنامه امام حسین(ع).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۰.
- ↑ فاصله کوفه تا شام به خط کاملاً مستقیم ۸۶۷ کیلومتر است.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۰.
- ↑ لشکر امیر مؤمنان(ع) هم برای نبرد صفین، همین مسیر را پیمود.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۲.
- ↑ از جمله، ر.ک: طریق الکرام من الکوفة إلی الشام.
- ↑ معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۴ و ۱۸۶. این مطلب، در بغیة الطلب فی تاریخ حلب (ج۱، ص۴۱۱- ۴۱۴)، مفصّلتر آمده است.
- ↑ صِرفِ مطرح بودن یک ماجرا یا انتساب در افواه، بدون این که پیشینه روشنی داشته باشد، نمیتواند اطمینانبخش باشد، بهویژه در گذشته که ثبت وقایع، چندان متداول نبوده است و قبور، معمولاً سنگنوشتهای نداشتهاند و امکان خلط و اشتباه، بسیار بوده است؛ لذا گاه قبرهایی در چند جا به یک نفر منسوب شدهاند، نظیر آنچه در مورد زینب کبرا(س) اتفاق افتاده است. این بحث، دراز دامن است و در این جا، تنها به آوردن نمونهای که شیخ طوسی در کتاب الغیبة (ص ۳۵۸) آورده، بسنده میکنیم: «ابو نصر هبة اللّه بن محمد، گفته است: قبر عثمان بن سعید، در قسمت غربی شهر بغداد، در خیابان میدان و در ابتدای جایی است که به درب جبله مشهور است، در قسمت راستِ داخل مسجدِ درب، و قبر، در سمت قبله مسجد قرار دارد. رحمت خدا بر او! محمد بن حسن [طوسی]، نویسنده این کتاب، میگوید: من قبر او را - در جایی که ابو نصر، یاد کرده - دیدم و در جلوی آن، دیواری ساخته شده بود و محراب مسجد، در آن قرار داشت و در کنارش دری بود که از آن به مقبره - که در اتاقی کوچک و تاریک قرار داشت - وارد میشدند. ما وارد آن میشدیم و علنی، آن را زیارت میکردیم. از زمان ورود من به بغداد، به سال چهارصد و هشت تا چهارصد و سی و چند، همچنان بود تا این که رئیس ابو منصور محمد بن فرج، آن دیوار را خراب کرد و قبر در فضایی باز، واقع شد و برای آن، ضریحی ساخته شد و سقفی بر روی آن، زده شد. هر کس میخواست، وارد میشد و او را زیارت میکرد و همسایههای آن محله، به زیارت قبر عثمان، تبرک میجستند و میگفتند که وی، مرد صالحی بوده است. گاهی هم میگفتند که او، پسر دایه حسین(ع) بوده است(!) و از واقعیتِ حال وی، اطلاعی نداشتند. این قبر تا امروز (یعنی سال ۴۴۷) همانگونه هست». میبینیم که گروهی درباره قبر مشخّص عثمان بن سعید - که یکی از نواب خاص امام زمان(ع) است - بحث قبر فرزند دایه امام حسین(ع) بودن را مطرح کردهاند، در حالی که زمان طولانیای هم از درگذشت عثمان، نگذشته بوده است.
- ↑ المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۶۰.
- ↑ ر.ک: دانشنامه امام حسین(ع)، ج۸، ص۲۲۵ (نکته).
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۱۵۹.
- ↑ المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۲. درباره «رأس الحسین»های موجود در مناطق مورد اشاره و حتی خارج از این مناطق و ارزیابی تاریخی آنها، ر.ک: نگاهی نو به جریان عاشورا، ص۳۵۵ (مقاله «رأس الحسین و مقامهای آن»، به قلم مصطفی صادقی).
- ↑ ر.ک: دانشنامه امام حسین(ع)، ج۸، ص۹۱، ح۲۲۵۴.
- ↑ ر.ک: دانشنامه امام حسین(ع)، ج۸، ص۹۷، ح۲۲۵۸.
- ↑ مقتل الحسین(ع) المنسوب إلی أبی مخنف، ص۱۸۰.
- ↑ بهویژه آنکه این مقتل، ماجراهای مفصل و زمانبَری را در ضمن حرکت کاروان اسیران، آورده است.
- ↑ کامل بهایی، ج۲، ص۲۹۱.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۲.
- ↑ ر.ک: نقشه شماره ۵ در پایان جلد هشتم دانشنامه امام حسین(ع).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۸.
- ↑ «سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ(ع) عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَظْلَعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ(ع) عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَيْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ يَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَايَا أَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلْعُونِ» (الإقبال، ج۳، ص۸۹؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۵۴، ح۳).
- ↑ «رُفِعَ عَلَى الْقَنَا رَأْسُكَ، وَ سُبِيَ أَهْلُكَ كَالْعَبِيدِ، وَ صُفِّدُوا فِي الْحَدِيدِ، فَوْقَ أَقْتَابِ الْمَطِيَّاتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهَاجِرَاتِ، يُسَاقُونَ فِي الْبَرَارِي وَ الْفَلَوَاتِ، أَيْدِيهِمْ مَغْلُولَةٌ إِلَى الْأَعْنَاقِ، يُطَافُ بِهِمْ فِي الْأَسْوَاقِ» (المزار الکبیر، ص۵۰۵؛ مصباح الزائر، ص۲۳۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۹.
- ↑ «إنَّ الحُسَيْنَ(ع) اسْتَسْقَى مَاءً حِينَ قُتِلَ؛ فَمُنِعَ مِنْهُ، وَ قُتِلَ وَ هُوَ عَطْشَانُ، وَ أَتَى اللّهَ حَتَّى سَقَاهُ مِنْ شَرَابِ الجَنَّةِ، وَ ذُبِحَ ذَبْحاً، وَ سُبِيَتْ حَرَمُهُ وَ حُمِلْنَ مُكَشَّفَاتِ الرَّؤُوسِ عَلَى الْاُكُفِ بِغَيْرِ وِطاءٍ، حَتَّى دَخَلْنَ دِمَشْقَ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بَيْنَهُنَّ عَلَى رُمْحٍ، إِذَا بَكَتْ إِحْدَاهُنَّ عِنْدَ رُؤيَتِهِ ضَرَبَهَا حَارِسٌ بِسَوْطِهِ، وَ وَقَفَ أَهْلُ الذِّمَّةِ لَهُنَّ فِي سُوقِ دِمَشْقَ يَبْصُقُونَ فِي وُجُوهِهِنَّ، حَتَّى وَقَفْنَ بِبَابِ يَزِيدَ، فَأَمَرَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ(ع) فَنُصِبَ عَلَى الْبَابِ وَ جَمِيعُ حَرَمِهِ حَوْلَهُ، وَ وُكِّلَ بِهِ الْحَرَسُ، وَ قَالَ: إِذَا بَكَتْ مِنْهُنَّ بَاكِيَةٌ فَالِطمُوهَا. فَظَلَلْنَ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ(ع) بَينَهُنَّ مَصْلُوبٌ تِسْعَ سَاعَاتٍ مِنَ النَّهَارِ. وَ إنَّ اُمَّ كُلْثُومٍ رَفَعَتْ رَأْسَهَا، فَرَأَت رَأْسَ الْحُسَيْنِ(ع) فَبَكَتْ، وَ قَالَتْ: يَا جَدَّاهْ - تُرِيدُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) - هَذَا رَأْسُ حَبِيبِكَ الْحُسَيْنِ مَصْلُوبٌ، وَ بَكَتْ، فَرَفَعَ يَدَهُ بَعْضُ الْحَرَسِ وَ لَطَمَهَا لَطْمَةً حَصَرَ وَجْهَهَا، وَ شَلَّتْ يَدُهُ مَكَانَهُ» (بستان الواعظین، ص۲۶۳، ح۴۱۹).
- ↑ «لَمَّا قُدِّمَ عَلَى يَزِيدَ بِذَرَارِيِّ الْحُسَيْنِ أُدْخِلَ بِهِنَ نَهَاراً مَكْشُوفَاتٍ وُجُوهُهُنَّ فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ الْجُفَاةُ: مَا رَأَيْنَا سَبْياً أَحْسَنَ مِنْ هَؤُلَاءِ، فَمَنْ أَنْتُمْ؟ فَقَالَتْ سُكَينَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ: نَحْنُ سَبَايَا آلِ مُحَمَّدٍ» (قرب الإسناد، ص۲۶، ح۸۸).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۸۹.
- ↑ «فَأُقِيمُوا عَلَى دَرَجِ الْمَسْجِدِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبَايَا وَ فِيهِمْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ فَتًى شَابٌّ فَأَتَاهُمْ شَيْخٌ مِنْ أَشْيَاخِ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ لَهُمُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلَكَكُمْ وَ قَطَعَ قَرْنَ الْفِتْنَةِ فَلَمْ يَأْلُوا عَنْ شَتْمِهِمْ فَلَمَّا انْقَضَى كَلَامُهُ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أَ مَا قَرَأْتَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَ مَا قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ- ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾ قَالَ بَلَى قَالَ فَنَحْنُ أُولَئِكَ ثُمَّ قَالَ أَ مَا قَرَأْتَ- وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ قَالَ بَلَى قَالَ فَنَحْنُ هُمْ قَالَ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ- ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ قَالَ بَلَى قَالَ فَنَحْنُ هُمْ فَرَفَعَ الشَّامِيُّ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَتُوبُ إِلَيْكَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مِنْ قَتَلَةِ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ فَمَا شَعَرْتُ بِهَذَا قَبْلَ الْيَوْمِ» (الأمالی، صدوق، ص۲۳۰، ح۲۴۲؛ روضة الواعظین، ص۲۱۰).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۱.
- ↑ «فَجَهَّزَهُمْ وَ حَمَلَهُمْ إِلَى يَزِيدَ، فَلَمَّا قَدِمُوا عَلَيْهِ جَمَعَ مَنْ كَانَ بِحَضْرَتِهِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، ثُمَّ أَدْخَلُوهُمْ، فَهَنَّؤُوهُ بِالْفَتْحِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۰؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۲۹).
- ↑ «أَنَا عِنْدَ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ إِذْ أَقْبَلَ زَحْرُ بْنُ قَيْسٍ الْمَذْحِجِيُّ عَلَى يَزِيدَ فَقَالَ وَيْلَكَ مَا وَرَاءَكَ قَالَ أَبْشِرْ فَتْحَ اللَّهِ وَ نَصْرَهُ... فَهَاتِيكَ أَجْسَادُهُمْ مُجَرَّدَةً وَ وُجُوهُهُمْ مُعَفَّرَةً وَ ثِيَابُهُمْ بِالدِّمَاءِ مُرَمَّلَةً تَصْهَرُهُمُ الشَّمْسُ وَ تَسْفِي عَلَيْهِمُ الرِّيحُ زُوَّارُهُمُ الْعِقْبَانُ وَ الرَّخَمُ بِقَاعٍ قَرْقَرٍ سَبْسَبٍ لَا مُكَفَّنِينَ وَ لَا مُوَسَّدِينَ» (مثیر الأحزان، ص۹۸).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۳.
- ↑ «أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ(ع) وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ عَلَى يَزِيدَ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ» (الملهوف، ص۲۱۳؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳۱).
- ↑ «أُدْخِلَ نِسَاءُ الْحُسَيْنِ(ع) عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَصِحْنَ نِسَاءُ آلِ يَزِيدَ وَ بَنَاتُ مُعَاوِيَةَ وَ أَهْلُهُ وَ وَلْوَلْنَ وَ أَقَمْنَ الْمَأْتَمَ وَ وُضِعَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ(ع) بَيْنَ يَدَيْهِ- فَقَالَتْ سُكَيْنَةُ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ أَقْسَى قَلْباً مِنْ يَزِيدَ وَ لَا رَأَيْتُ كَافِراً وَ لَا مُشْرِكاً شَرّاً مِنْهُ وَ لَا أَجْفَى مِنْهُ وَ أَقْبَلَ يَقُولُ وَ يَنْظُرُ إِلَى الرَّأْسِ: لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا / جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ. ثُمَّ أَمَرَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ(ع) فَنُصِبَ عَلَى بَابِ مَسْجِدِ دِمَشْقَ» (الأمالی، صدوق، ص۲۳۰ ش۲۴۲).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۳.
- ↑ «أذِنَ [يَزِيدُ] لِلنَّاسِ فَدَخَلُوا وَالرَّأْسُ بَيْنَ يَدَيْهِ، وَ مَعَ يَزِيدَ قَضِيبٌ فَهُوَ يَنْكُتُ بِهِ فِي ثَغْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ هَذَا وَ إِيَّانَا كَمَا قَالَ الحُصَيْنُ بْنُ الحُمَامِ المُرِّيُّ: نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَحِبَّةٍ / إِلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَ وَ أَظْلَمَا. قَالَ: فَقَالَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) يُقَالُ لَهُ أَبُو بَرْزَةَ الْأَسْلَمِيُّ: أَتَنْكُتُ بِقَضِيبِكَ فِي ثَغرِ الْحُسَيْنِ؟ أَما لَقَدْ أخَذَ قَضِيبُكَ مِنْ ثَغْرِهِ مَأْخذاً، لَرُبَّمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَرْشُفُهُ، أَما إنَّكَ - يا يَزِيدُ - تَجِيءُ يَوْمَ القِيَامَةِ وَابْنُ زِيَادٍ شَفِيعُكَ، وَيَجِيءُ هَذَا يَوْمَ القِيَامَةِ وَ مُحَمَّدٌ(ص) شَفِيعُهُ، ثُمَّ قَامَ فَوَلَّى» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۶۵؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۷۶).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۴.
- ↑ «فَلَمَّا جَلَسْنَا بَيْنَ يَدَيِ يَزِيدَ رَقَ لَنَا فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَحْمَرُ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ يَعْنِينِي وَ كُنْتُ جَارِيَةً وَضِيئَةً فَأُرْعِدْتُ وَ ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ لَهُمْ فَأَخَذْتُ بِثِيَابِ عَمَّتِي زَيْنَبَ وَ كَانَتْ تَعْلَمُ أَنَّ ذَلِكَ لَا يَكُونُ. فَقَالَتْ عَمَّتِي لِلشَّامِيِّ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ لَؤُمْتَ وَ اللَّهِ مَا ذَلِكَ لَكَ وَ لَا لَهُ. فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ قَالَ كَذَبْتِ إِنَّ ذَلِكِ لِي وَ لَوْ شِئْتُ أَنْ أَفْعَلَ لَفَعَلْتُ. قَالَتْ كَلَّا وَ اللَّهِ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَكَ ذَلِكَ إِلَّا أَنْ تَخْرُجَ مِنْ مِلَّتِنَا وَ تَدِينَ بِغَيْرِهَا. فَاسْتَطَارَ يَزِيدُ غَضَباً وَ قَالَ إِيَّايَ تَسْتَقْبِلِينَ بِهَذَا إِنَّمَا خَرَجَ مِنَ الدِّينِ أَبُوكِ وَ أَخُوكِ. قَالَتْ زَيْنَبُ بِدِينِ اللَّهِ وَ دِينِ أَبِي وَ دِينِ أَخِي اهْتَدَيْتَ أَنْتَ وَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ إِنْ كُنْتَ مُسْلِماً. قَالَ كَذَبْتِ يَا عَدُوَّةَ اللَّهِ. قَالَتْ لَهُ أَنْتَ أَمِيرٌ تَشْتِمُ ظَالِماً وَ تَقْهَرُ بِسُلْطَانِكَ. فَكَأَنَّهُ اسْتَحْيَا وَ سَكَتَ. فَعَادَ الشَّامِيُّ فَقَالَ هَبْ لِي هَذِهِ الْجَارِيَةَ. فَقَالَ لَهُ يَزِيدُ اغْرُبْ وَهَبَ اللَّهُ لَكَ حَتْفاً قَاضِياً» (الإرشاد، ج۲، ص۱۲۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۵.
- ↑ ﴿مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست» سوره شوری، آیه ۳۰.
- ↑ ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ «هیچ گزندی در زمین و به جانهایتان نمیرسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.
- ↑ «لَمَّا أُدْخِلَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) عَلَى يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أُدْخِلَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) وَ بَنَاتُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) مُقَيَّداً مَغْلُولًا، فَقَالَ يَزِيدُ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ! الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَ أَبَاكَ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَ أَبِي، قَالَ فَغَضِبَ يَزِيدُ وَ أَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ، فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَإِذَا قَتَلْتَنِي- فَبَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مَنْ يَرُدُّهُنَّ إِلَى مَنَازِلِهِنَّ- وَ لَيْسَ لَهُنَّ مَحْرَمٌ غَيْرِي، فَقَالَ أَنْتَ تَرُدُّهُمْ إِلَى مَنَازِلِهِمْ ثُمَّ دَعَا بِمِبْرَدٍ- فَأَقْبَلَ يُبَرِّدُ الْجَامِعَةَ مِنْ عُنُقِهِ بِيَدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ تَدْرِي مَا الَّذِي أُرِيدُ بِذَلِكَ قَالَ بَلَى تُرِيدُ أَنْ لَا يَكُونَ لِأَحَدٍ عَلَيَّ مِنَّةٌ غَيْرُكَ، فَقَالَ يَزِيدُ هَذَا وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ أَفْعَلُهُ- ثُمَّ قَالَ يَزِيدُ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ﴿مَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ﴾ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) كَلَّا، مَا هَذِهِ فِينَا نَزَلَتْ، إِنَّمَا نَزَلَتْ فِينَا ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ﴾ فَنَحْنُ الَّذِينَ لَا نَأْسَى عَلَى مَا فَاتَنَا وَ لَا نَفْرَحُ بِمَا آتَانَا» (تفسیر القمی، ج۲، ص۳۵۲).
- ↑ «تَقَدَّمَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ(ع) حَتَّى وَقَفَ بَيْنَ يَدَي يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَ جَعَلَ يَقُولُ: لَا تَطْمَعُوا أَنْ تُهِينُونَا فَنُكْرِمَكُمْ / وَ أَنْ نَكُفَّ الْأَذَى عَنْكُمْ وَ تُؤْذُونَا *** وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّا لَا نُحِبُّكُمْ / وَ لَا نَلُومُكُمُ أَنْ لَا تُحِبُّونَا. فَقَالَ يَزِيدُ: صَدَقْتَ يَا غُلَامُ وَ لَكِنْ أَرَادَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ أَنْ يَكُونَا أَمِيرَيْنِ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذَلَّهُمَا وَ سَفَكَ دِمَاءَهُمَا. فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ(ع): يَابْنَ مُعَاوِيَةَ وَ هِنْدٍ وَ صَخْرٍ، لَمْ يَزَالُوا آبَائِي وَ أَجْدَادِي فِيهِمُ الْإِمْرَةُ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَلِدَ، وَ لَقَدْ كَانَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ(ع) يَوْمَ بَدْرٍ وَ اُحُدٍ وَ الْأَحزابِ فِي يَدِهِ رَايَةُ رَسُولِ اللّهِ(ص)، وَ أَبُوكَ وَ جَدُّكَ فِي أَيْدِيهِمَا رَايَاتُ الكُفَّارِ. ثُمَّ جَعَلَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ(ع) يَقولُ: مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِيُّ لَكُمْ / مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ *** بِعِتْرَتِي وَ بِأَهْلِي بَعْدَ مُنْقَلَبِي / مِنْهُمْ أُسَارَى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجُوا بِدَمٍ *** مَا كَانَ هَذَا جَزَائِي إِذْ نَصَحْتُ لَكُمْ / أَنْ تَخْلُفُونِّي بِسُوءٍ فِي ذَوِي رَحِمِي. ثُمَّ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الحُسَيْنِ(ع): وَيْلَكَ يَا يَزِيدُ، إنَّكَ لَوْ تَدْرِي مَا صَنَعْتَ وَ مَا الَّذِي ارْتَكَبْتَ مِنْ أَبِي وَ أَهْلِ بَيْتِي وَ أَخِي وَ عُمُومَتِي، إَذَا لَهَرَبْتَ فِي الْجِبَالِ وَ فَرَشْتَ الرَّمَادَ، وَ دَعَوْتَ بِالْوَيلِ وَالثُّبُورِ أَنْ يَكُونَ رَأْسُ الحُسَيْنِ ابْنِ فَاطِمَةَ وَعَلِيٍّ(ع) مَنْصُوباً عَلى بَابِ المَدِينَةِ، وَ هُوَ وَدِيعَةُ رَسُولِ اللّهِ(ص) فِيكُمْ، فَأَبْشِر بِالْخِزْيِ وَ النَّدَامَةِ غَداً إِذَا جُمِعَ النَّاسُ لِيَوْمٍ لَا رَيْبَ فِيهِ» (الفتوح، ج۵، ص۱۳۱؛ مقتل الحسین(ع) للخوارزمی، ج۲، ص۶۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۶۹۷.
- ↑ ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴾ «سپس سرانجام آنان که بدی کردند بدی بود، برای آنکه آیات خداوند را دروغ شمردند و آن را به ریشخند میگرفتند» سوره روم، آیه ۱۰.
- ↑ ﴿وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾ «کافران هیچ مپندارند اینکه مهلتشان میدهیم برای آنها نیکوست؛ جز این نیست که مهلتشان میدهیم تا بر گناه بیفزایند و آنان را عذابی خوارساز خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۸.
- ↑ ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ «و کسانی را که در راه خداوند کشته شدهاند مرده مپندار که زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میبرند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
- ↑ ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ «و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
- ↑ ﴿أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾ «هان! لعنت خداوند بر ستمکاران باد!» سوره هود، آیه ۱۸.
- ↑ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾ «خداوند ما را بس و او کارسازی نیکوست» سوره آل عمران، آیه ۱۷۳.
- ↑ «قَامَتْ زَيْنَبُ ابْنَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ قَالَتْ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ صَدَقَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ كَذَلِكَ يَقُولُ: ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴾. أَ ظَنَنْتَ يَا يَزِيدُ حَيْثُ أَخَذْتَ عَلَيْنَا أَقْطَارَ الْأَرْضِ وَ آفَاقَ السَّمَاءِ فَأَصْبَحْنَا نُسَاقُ كَمَا تُسَاقُ الإِمَاءُ أَنَّ بِنَا عَلَى اللَّهِ هَوَاناً عَلَيْهِ وَ بِكَ عَلَيْهِ كَرَامَةً وَ أَنَّ ذَلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمَخْتَ بِأَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِي عِطْفِكَ جَذْلَانَ مَسْرُوراً حَينَ رَأَيْتَ الدُّنْيَا لَكَ مُسْتَوْثِقَةً وَ الْأُمُورَ مُتَّسِقَةً وَ حِينَ صَفَا لَكَ مُلْكُنَا وَ سُلْطَانُنَا فَمَهْلًا مَهْلًا أَ نَسِيتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: ﴿وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ﴾. أَ مِنَ الْعَدْلِ يَا ابْنَ الطُّلَقَاءِ تَخْدِيرُكَ حَرَائِرَكَ وَ إِمَاءَكَ وَ سَوْقُكَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) سَبَايَا قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ وَ أَبْدَيْتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدُو بِهِنَّ الْأَعْدَاءُ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ وَ يَسْتَشْرِفُهُنَّ أَهْلُ الْمَنَاهِلِ وَ الْمَنَاقِلِ وَ يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ وَ الدَّنِيُّ وَ الشَّرِيفُ لَيْسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجَالِهِنَّ وَلِيٌّ وَ لَا مِنْ حُمَاتِهِنَّ حَمِيٌّ وَ كَيْفَ يُرْتَجَى مُرَاقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ أَكْبَادَ الْأَزْكِيَاءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ مِنْ دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ وَ كَيْفَ یَسْتَظِلُّ فِی ظِلِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ مَنْ نَظَرَ إِلَيْنَا بِالشَّنَفِ وَ الشَّنَئَانِ وَ الْإِحَنِ وَ الْأَضْغَانِ ثُمَّ تَقُولُ غَيْرَ مُتَأَثِّمٍ وَ لَا مُسْتَعْظِمٍ. لَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً / ثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَّ. مُنْتَحِياً عَلَى ثَنَايَا أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُهَا بِمِخْصَرَتِكَ وَ كَيْفَ لَا تَقُولُ ذَلِكَ وَ قَدْ نَكَأْتَ الْقَرْحَةَ وَ اسْتَأْصَلْتَ الشَّافَةَ بِإِرَاقَتِكَ دِمَاءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نُجُومِ الْأَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ تَهْتِفُ بِأَشْيَاخِكَ زَعَمْتَ أَنَّكَ تُنَادِيهِمْ فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاً مَوْرِدَهُمْ وَ لَتَوَدَّنَّ أَنَّكَ شَلَلْتَ وَ بَكِمْتَ وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ مَا قُلْتَ وَ فَعَلْتَ مَا فَعَلْتَ اللَّهُمَّ خُذْ لَنَا بِحَقِّنَا وَ انْتَقِمْ مِنْ ظَالِمِنَا وَ أَحْلِلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِمَاءَنَا وَ قَتَلَ حُمَاتَنَا فَوَ اللَّهِ مَا فَرَيْتَ إِلَّا جِلْدَكَ وَ لَا حَزَزْتَ إِلَّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِمَا تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِمَاءِ ذُرِّيَّتِهِ وَ انْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِي عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللَّهُ شَمْلَهُمْ وَ يَلُمُّ شَعَثَهُمْ وَ يَأْخُذُ بِحَقِّهِمْ ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ وَ حَسْبُكَ بِاللَّهِ حَاكِماً وَ بِمُحَمَّدٍ(ص) خَصِيماً وَ بِجَبْرَئِيلَ ظَهِيراً وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمِينَ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا وَ أَيُّكُمْ شَرٌّ مَكَانًا وَأَضْعَفُ جُنْدًا وَ لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّوَاهِي مُخَاطَبَتَكَ إِنِّي لَأَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ أَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ وَ أَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ لَكِنَّ الْعُيُونَ عبْرَى وَ الصُّدُورَ حَرَّى أَلَا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللَّهِ النُّجَبَاءِ بِحِزْبِ الشَّيْطَانِ الطُّلَقَاءِ فَهَذِهِ الْأَيْدِي تَنْطِفُ مِنْ دِمَائِنَا وَ الْأَفْوَاهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنَا- وَ تِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّوَاكِي تَنْتَابُهَا الْعَوَاسِلُ وَ تُعَفِّرُهَا أُمَّهَاتُ الْفَرَاعِلِ وَ لَئِنِ اتَّخَذْتَنَا مَغْنَماً لَتَجِدَنَّا وَشِيكاً مَغْرَماً حِينَ لَا تَجِدُ إِلَّا مَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾ فَإِلَى اللَّهِ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَ اسْعَ سَعْيَكَ وَ نَاصِبْ جُهْدَكَ فَوَ اللَّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا وَ لَا تُمِيتُ وَحْيَنَا وَ لَا تُدْرِكُ أَمَدَنَا وَ لَا تَرْحَضُ عَنْكَ عَارَهَا وَ هَلْ رَأْيُكَ إِلَّا فَنَدٌ وَ أَيَّامُكَ إِلَّا عَدَدٌ وَ جَمْعُكَ إِلَّا بَدَدٌ يَوْمَ يُنَادِي الْمُنَادِي ﴿أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ﴾ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَتَمَ لِأَوَّلِنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ وَ لِآخِرِنَا بِالشَّهَادَةِ وَ الرَّحْمَةِ وَ نَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوَابَ وَ يُوجِبَ لَهُمُ الْمَزِيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنَا الْخِلَافَةَ إِنَّهُ رَحِيمٌ وَدُودٌ وَ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ﴾» (الملهوف، ص۲۱۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۰۰.
- ↑ «دَعَا يَزِيدُ لَعَنَهُ اللّهُ بِالْخَاطِبِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ فَيَذُمَّ الْحُسَيْنَ وَ أَبَاهُ(ص) فَصَعِدَ وَ بَالَغَ فِي ذَمِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) وَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ(ع) وَ الْمَدْحِ لِمُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ عَلَيْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ- فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ» (الملهوف، ص۲۱۹؛ مثیر الأحزان، ص۱۰۲).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۰۵.
- ↑ مَرکبی که پیامبر(ص) در شب معراج، بر آن، سوار گردید و به خاطر رنگ روشن و درخشندگی بسیار، «براق» نامیده شده، و گفته شده به خاطر سرعت زیاد، به برق تشبیه شده است.
- ↑ عَقَبی، یعنی منسوب به عقبه مِنا و اشاره است به نخستین پیمان بیعت در اسلام که در آنجا واقع شد.
- ↑ شجری، به بیعتکنندگان با پیامبر(ص) در زیر درخت، در جریان «صلح حدیبیه»، اشاره دارد.
- ↑ «رُوِيَ أنَّ يَزِيدَ أَمَرَ بِمِنْبَرٍ وَ خَطِيبٍ، لِيَذْكُرَ لِلنّاسِ مَسَاوِئَ لِلْحُسَيْنِ وَ أَبِيهِ عَلِيٍّ(ع)، فَصَعِدَ الخَطِيبُ المِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، وَ أَكْثَرَ الوَقِيعَةَ فِي عَلِيٍّ وَالْحُسَيْنِ، وَ أَطْنَبَ فِي تَقْرِيظِ مُعَاوِيَةَ وَ يَزِيدَ فَصَاحَ بِهِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) وَيْلَكَ أَيُّهَا الْخَاطِبُ اشْتَرَيْتَ مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِقِ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ. يَا يَزِيدُ ائْذَنْ لِي حَتَّى أَصْعَدَ هَذِهِ الْأَعْوَادَ فَأَتَكَلَّمَ بِكَلِمَاتٍ لِلَّهِ فِيهِنَّ رِضاً وَ لِهَؤُلَاءِ الْجُلَسَاءِ فِيهِنَّ أَجْرٌ وَ ثَوَابٌ قَالَ فَأَبَى يَزِيدُ فَقَالَ النَّاسُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ائْذَنْ لَهُ لِيَصْعَدَ فَلَعَلَّنَا نَسْمَعُ مِنْهُ شَيْئاً فَقَالَ إِنَّهُ إِنْ صَعِدَ الْمِنْبَرَ هَذَا لَمْ يَنْزِلْ إِلَّا بِفَضِيحَتِي وَ بِفَضِيحَةِ آلِ أَبِي سُفْيَانَ فَقَالُوا وَ مَا قَدْرُ مَا يُحْسِنُ هَذَا فَقَالَ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ قَدْ زُقُّوا الْعِلْمَ زَقّاً قَالَ وَ لَمْ يَزَالُوا بِهِ حَتَّى أَذِنَ لَهُ بِالصُّعُودِ فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ خُطْبَةً أَبْكَى مِنْهَا الْعُيُونَ وَ أَوْجَلَ مِنْهَا الْقُلُوبَ فَقَالَ فِیهَا أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً(ص) وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ الرَّسُولِ وَ مِنَّا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ فَاطِمَةُ البَتُولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَیِّدا شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ فَمَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي، أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الزَّکَاةَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى فَسُبْحَانَ مَنْ أَسْرَی أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى أَنَا ابْنُ مَنْ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ الْجَلِيلُ مَا أَوْحَى أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ الْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ مِن الْمُؤْمِنِينَ وَ أَقْدَمِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِكْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مَرضِیٌّ، مِقْدَامٌ هُمَامٌ لَا صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ شُجَاعٌ قَمْقَامٌ، قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ وَغَیْثٌ هَاطِلٌ یَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمَ لَيْثُ الْحِجَازِ وَ صَاحِبُ الْإِعْجَازِ وَ كَبْشُ الْعِرَاقِ الْإِمَامُ بِالنَّصِّ وَالْاسْتِحْقَاقِ مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ أَبْطَحِیُّ تِهَامِیٌّ، خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ مَظْهَرُ الْعَجَائِبِ، وَ مُفَرِّقُ الکَتَائِبِ وَالشِّهَابُ الثَّاقِبُ، وَالنُّورُ العَاقِبُ، أسَدُ اللّه الغَالِبُ، مَطْلُوبُ کُلِّ طَالِبٍ، غَالِبُ کُلِّ غَالِبٍ ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ أَنَا ابْنُ الطُّهْرِ البَتُولِ، أَنَا ابْنُ بَضْعَةِ الرَّسُولِ. قَالَ: وَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ وَ خَشِيَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ فَأَمَرَ الْمُؤَذِّنَ أَنْ یُؤَذِّنَ فَقَطَعَ عَلَيْهِ الْكَلَامَ وَ سَکَتَ فَلَمَّا قَالَ الْمُؤَذِّنُ «اللَّهِ أَكْبَرُ» قَالَ عَلِيٌّ بْنُ الحُسَیْنِ(ع): کَبَّرتَ کَبِیراً لَایُقَاسُ، وَ لَا یُدْرَکُ بِالحَوَاسِّ لَا شَيْءَ أَكْبَرُ مِنَ اللَّهِ فَلَمَّا قَالَ «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» قالَ عَلِيٌّ(ع): شَهِدَ بِهَا شَعْرِي وَ بَشَري، وَ لَحْمِي وَ دَمِي، وَ مُخّيو عَظْمِي. فَلَمَّا قالَ: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» الْتَفَتَ عَلِيٌّ(ع) مِنْ أَعْلَى الْمِنْبَرِ إِلَى يَزِيدَ وَ قَالَ: يَا يَزِيدُ! مُحَمَّدٌ هَذَا جَدِّي أَمْ جَدُّكَ؟ فَإِنْ زَعَمْتَ أَنَّهُ جَدُّكَ فَقَدْ كَذَبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ إِنْ قُلْتَ إِنَّهُ جَدِّي فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ؟ قَالَ وَ فَرَغَ الْمُؤَذِّنُ مِنَ الْأَذَانِ وَ الْإِقَامَةِ فَتَقَدَّمَ يَزِيدُ وَ صَلَّى صَلَاةَ الظُّهْرِ» (مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۲، ص۶۹؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۱۳۷).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۰۵.
- ↑ «كَانَتِ النِّسَاءُ مُدَّةَ مُقَامِهِنَّ بِدِمَشْقَ يَنُحْنَ عَلَيْهِ [أَی عَلَى الحُسَيْنِ(ع)] بِشَجْوٍ وَ أَنَّةٍ وَ يَنْدُبْنَ بِعَوِيلٍ وَ رَنَّةٍ وَ مُصَابِ الْأَسْرَى عَظُمَ خَطْبُهُ وَ الْأَسَى لِكَلْمِ الثَّكْلَى عَالٍ طِبُّهُ وَ أُسْكِنَّ فِي مَسَاكِنَ لَا تَقِيهِنَّ مِنْ حَرٍّ وَ لَا بَرْدٍ حَتَّى تَقَشَّرَتِ الْجُلُودُ وَ سَالَ الصَّدِيدُ بَعْدَ كَنِّ الْخُدُودِ وَ ظِلِّ السُّتُورِ وَ الصَّبْرُ ظَاعِنٌ وَ الْجَزَعُ مُقِيمٌ وَ الْحُزْنُ لَهُنَّ نَدِيمٌ» (مثیر الأحزان، ص۱۰۲).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۰.
- ↑ «لَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الرَّابِعِ مِنْ مُقَامِنَا رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ... وَ رَأَيْتُ امْرَأَةً رَاكِبَةً فِي هَوْدَجٍ وَ يَدُهَا مَوْضُوعَةٌ عَلَى رَأْسِهَا فَسَأَلْتُ عَنْهَا فَقِيلَ لِي هَذِهِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ(ص) أُمُّ أَبِيكِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَنْطَلِقَنَّ إِلَيْهَا وَ لَأُخْبِرَنَّهَا مَا صُنِعَ بِنَا فَسَعَيْتُ مُبَادِرَةً نَحْوَهَا حَتَّى لَحِقْتُ بِهَا وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا أَبْكِي وَ أَقُولُ يَا أُمَّاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا يَا أُمَّاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا يَا أُمَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ(ع) أَبَانَا فَقَالَتْ لِي كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ فَقَد قَطَّعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي وَ أَقْرَحْتِ کَبِدِی هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنِ(ع) لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ» (الملهوف، ص۲۲۰؛ مثیر الأحزان، ص۱۰۴).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۷۱۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۹، به نقل از ابی مخنف، با کمی جابجایی.
- ↑ طبری این خبر را از ابی مخنف نقل نکرده است، بلکه از هشام از عبدالله بن یزید جذامی از پدرش از غاز بن ربیعة جرشی نقل کرده است. ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۰، به نقل از ابی مخنف از صقعب بن زهیر از قاسم بن عبدالرحمن؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹، با کمی تغییر.
- ↑ طفّ: واژهای عربی است و برخلاف آنچه گمان شد از کلمه فارسی تفتیده گرفته نشده است بلکه به معنی کناره آب و یا زمینی برآمد از آب میباشد، و طفا یعنی بر آب شد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۰-۴۶۱، به نقل از ابوجعفر عبسی از ابی عمارة عبسی؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰، با اندکی تغییر.
- ↑ به تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶، به نقل از ابی مخنف از ابوحمزه ثمالی از عبیدالله ثمالی از قاسم بن بخیت، با کمی جابجایی.
- ↑ «هیچ گزندی در زمین و به جانهایتان نمیرسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است» سوره حدید، آیه ۲۲.
- ↑ «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در میگذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۱، به نقل از ابی مخنف از ابوجعفر عبسی از ابی عماره عبسی، با کمی جابجایی؛ شیخ مفید مشاجره امام سجاد(ع) با یزید را با کمی تفاوت نقل کرده است. ر.ک: ارشاد، ج۲، ص۱۲۰؛ سبط ابن جوزی آیه تلاوت شده توسط امام سجاد(ع) را ذکر کرده است. ر.ک: تذکرة الخواص، ۲۶۲، به نقل از هشام بن محمد.
- ↑ نعمان فرزند بشیر بن سعد انصاری: پدرش بشیر نخستین کسی از انصار بود که در روز سقیفه بنی ساعده در مدینه پس از درگذشت پیامبر(ص) مقاومت انصار را به نفع ابیبکر شکست و با ابیبکر بیعت نمود، و لذا مقرب دستگاه خلافت خلفا گردید، خود نعمان والی معاویه بر کوفه بود اما چون در برابر مسلم بن عقیل شدت عمل نشان نداد، عزل و به شام فراخوانده شد، از این نظر نسبت به اهل بیت فردی ملایم شناخته شد!
- ↑ طبری یا کلبی یا ابی مخنف بهجهت رعایت اختصار از رفتن کاروان به سوی کربلاء و رسیدن آنان در روز اربعین امام حسین(ع) به کربلاء و برگرداندن و دفن سرهای بریده در نزدیکی قبور شهداء کربلاء، گزارشی ننمودهاند، و این با صبحت آن روایاتی که این مطالب را گزارش کردهاند منافاتی ندارد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۱-۴۶۲، به نقل از ابی مخنف از حارث بن کعب از فاطمه؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۱-۱۲۲، با اندکی تغییر؛ سبط ابن جوزی ماجرای تقاضای مرد شامی از یزید و پناه بردن فاطمه بنت الحسین(ع) به زینب(س) و دفاع حضرت زینب(س) را تا عصبانی شدن و برآشفتن یزید، با اندکی تغییر در نحوه بیان ذکر کرده است. ر.ک: تذکرة الخواص، ص۲۶۴، به نقل از هشام بن محمد راوی مقتل ابی مخنف.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگنامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۱۱۰.