اثبات امامت امام علی
دلایل شیعه بر اثبات خلافت بلافصل علی(ع)
- شیعه برای اثبات امامت علی(ع) و یازده فرزندش دلایل زیادی از عقل و کتاب و سنت دارد، که به تبیین برخی از آنها میپردازیم.
دلایل عقلی
لزوم عصمت امام و انحصار عصمت در علی(ع)
- شیعه، امامت را متمم نبوّت، و امام را تداومبخش رسالت برای تحقق اهداف عالی اسلام و قرآن میداند. از اینرو، همه شئون پیامبر(ص) به جز شأن نبوت و ابلاغ وحی الهی را برای امام ضروری میشمارد که مهمترین آن شئون عبارتند از: زعامت و رهبری، مرجعیت و کارشناسی دینی و قضاوت و داوری.
- همچنین به همان دلیلی که پیامبر(ص) برای امامت و رهبری صحیح و هدایت مردم، و نیز برای ابلاغ پیام آسمانی اسلام و بیان احکام الهی، بهویژه برای قضاوت و داوری عدل، و پیریزی حکومتی بر پایه عدل و قسط اسلامی، ضرورت داشت از هر جهت معصوم باشد، به همان دلیل ضرورت دارد که امام جانشین او نیز دارای ویژگی مهم عصمت باشد؛ زیرا دور از عقل است که بگوییم بعد از پیامبر(ص) دیگر آن ملاکها و معیارهای ارزشی و الهی در گزینش جانشین او از اعتبار ساقط است، و هر کس که از هر راهی توانسته خلافت و جانشینی پیامبر(ص) را تصاحب کند او خلیفه مسلمین است!
- بنابر همین دلایل است که شیعه میگوید بعد از رسول خدا(ص) جز علی(ع) نه کسی دارای ویژگی عصمت بوده، و نه شایسته مقام امامت است، و نه میتواند آن را ادعا کند؛ زیرا غیر علی(ع) نه کسی ادعای عصمت کرده است و نه دلیلی بر عصمت کسی غیر از علی(ع) و فرزندان بزرگوارش وجود دارد.
- خلفای سهگانه نیز مدعی عصمت خودشان نبودند، بلکه به طور صریح بارها به اشتباهات خود اعتراف کردند، و از سوی دیگر اهل سنت نیز قائل به عصمت آنان نبوده و نیستند؛ چون آنان مسئله امامت و خلافت را به حد حکومت سیاسی بر مردم تنزل دادهاند، و در حاکم سیاسی نیز مدعیاند لازم نیست که گناه نکند و خطا نیز مرتکب نشود[۱].
- اما شیعه میگوید: آیات[۲] و روایات قطعی[۳] و صریح وجود دارد که در آنها بر عصمت حضرت علی(ع) و امامان بعد از او تصریح شده است[۴]
لزوم برتری امام
- هر گاه امام را با دیگران بسنجیم سه صورت قابل تصور خواهیم داشت. یا او با دیگران مساوی است، و یا پایینتر از آنان، با برتر از آنها میباشد. در صورت اول، دلیلی بر ترجیحش بر دیگران وجود ندارد و ترجیح بدون مرجح هم نامعقول است و در صورت دوم ترجیح مفضول بر فاضل است که آن نیز از نظر عقل باطل میباشد. پس فقط صورت سوم باقی میماند که به مقتضای آن امام باید در علم، دینداری، کرم، بزرگواری، شجاعت، سیاستمداری، حکومت، مردمداری و بلکه در جمیع صفات نیک و فضایل نفسانی و بدنی از همگان برتر باشد[۵].
- بنابراین، ادعای امامت مفضول با وجود افضل از جمیع جهات[۶]، ادعای بدون دلیل بوده و پشتوانه عقلی و منطقی ندارد.
- به اتفاق علمای اسلام و بر مبنای اسناد و مدارک موجود، علی و همسر و فرزندان پاکش(ع) از همه مسلمانان و صحابه پیامبر(ص) برتر و بالاتر میباشند و بهویژه در این جهت کسی به پایه شخص علی(ع) نمیرسد، و این فضایل و برتریها فراتر از آن است که بشود آنها را بر شمرد[۷][۸]
دلیل نقلی
کتاب
- با نگاهی به مجموع آیات قرآن پیرامون امامت و رهبری، بهدست میآید که قرآن کریم طی چند مرحله مسائل مربوط به امامت را به طور همه جانبه طرح، و مورد ارزیابی قرار داده و چیزی را در این زمینه کم نگذاشته است.
- در یک دسته از این آیات، که شامل آیه اولی الامر: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ [۹] و آیه ولایت: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۱۰] میشود، علاوه بر جنبههای مختلف، روی اصل "امامت و ضرورت وجود امام و رهبری در جامعه اسلامی" تأکید بیشتری شده است.
- و در آیات دیگر، علاوه بر اثبات مسئله امامت با ویژگیهای آن، بر عصمت و دور بودن امام از هرگونه پلیدی و ناپاکی روحی و اخلاقی تاکید گردیده، و معصوم بودن شرط اساسی و غیرقابل انفکاک امامت اعلام شده است. از جمله این آیات، آیه ابتلا" است﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱۱] که در آن حضرت ابراهیم(ع) از خدا میخواهد امامت در دودمان او ادامه یابد. خداوند خواسته او را به طور مطلق نپذیرفته و امامت را شایسته آن دسته از فرزندان ابراهیم خلیل(ع) میداند که ظالم نباشند.
- مراد از ظالم کسانیاند که از آنها هر نوع ظلمی سرزده باشد، اعم از اینکه برههای از عمر خویش را بتپرست و مشرک بوده، و یا به گناهان دیگری آلودگی داشته و بعد توبه کرده و رستگار شده باشد، یا این که در سراسر عمر خویش با این پلیدیها و آلودگیهای عقیدتی و اخلاقی خو گرفته باشد؛ این دو گروه، مصداق ظلم در این آیه بوده و به هیچ وجه شایسته مقام الهی امامت نخواهند بود[۱۲].
- مشخصه دیگر امام این است که با هدایت ذاتی همراه باشد، زیرا در آیه دیگر چنین میفرماید: ﴿أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى﴾[۱۳].
- در این آیه، هدایت کننده به حق، در مقابل هدایت یافته به دست دیگران قرار داده شده است و این میرساند که هدایت کننده به حق باید هدایت شده بالذات و بنفسه باشد، و اینکه هدایت شده به دست غیر نمیتواند هدایت کننده به حق (و رهبری راستین خلق) باشد. پس نتیجه میگیریم که امام باید معصوم باشد تا شایسته رهبری راستین مردم و هدایت کننده به حق باشد[۱۴].
- با توجه به آیههای تطهیر: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۵] و تبلیغ: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[۱۶] و اکمال دین: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۱۷] و شأن نزول آنها، دلالت قرآن بر امامت ائمه(ع) تمام میشود[۱۸]
آیه تطهیر
- قرآن کریم در آیه تطهیر به الگوهای کاملِ صاحبِ عصمت تصریح، و مصادیق واقعی اهل عصمت را معرفی کرده است: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۹].
- پیرامون شأن نزول آیه، در منابع معتبر اهل سنت آمده: هنگامی که آیه تطهیر نازل شده، پیامبر اکرم(ص) اهل بیتش، یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر عبایش جای داد و آیه مزبور را تلاوت کرد[۲۰].
- گرچه این آیه در صدد اثبات عصمت اهل بیت(ع) است، ولی با توجه به بحثهای گذشته پیرامون این که عصمت شرط اساسی امام و جانشین پیامبر(ص) بوده، و نیز این که کسی جز علی(ع) شایسته مقام عصمت نیست، دلالت آیه بر امامت و جانشینی او بر پیامبر(ص) تمام میشود.
- احتمال این که مراد از اهل بیت زنان پیامبر(ص) باشند مردود است؛ زیرا بنا به روایت دیگری که ذیل آیه تطهیر آمده، هنگامی که یکی از زنان آن حضرت (امسلمه) پرسید: آیا من هم با آنان (اهل بیت) هستم؟ فرمود: تو بر منزلت خودت هستی، و نزد من بر خیر و سعادتی. (یعنی درست است که تو بر خیر سعادت هستی اما جزو اهل بیت به حساب نمیآیی.) بنابراین، اهل بیت پیامبر(ص) فقط علی و فاطمه(ع) و فرزندانشان میباشند[۲۱][۲۲]
آیههای تبلیغ و اکمال
- قرآن کریم در آیههای تبلیغ و اکمال دین به معرفی مصداق کامل امام معصوم(ع) و جانشین بلافصل پیامبر اسلام(ص) پرداخته است. در این زمینه روایت کردهاند، هنگامی که آیه تبلیغ: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[۲۳] بر رسول اکرم(ص) نازل شد و او را به طور صریح فرمان داد تا جانشین خود را رسماً معرفی کند، آن حضرت در حجة الوداع در روز غدیر خم (هجدهم ذیحجه) مردم را برای اطلاع از نصب علی(ع) بر خلافت طلبیده، و فرمان داد همه مردم گرد هم آیند، سپس برخاست، و علی(ع) را نیز طلبید، آنگاه بازوی او را گرفت و بلند کرد، تا حدی که مردم سفیدی زیر بغل پیامبر(ص) را مشاهده کردند و آن حضرت فرمان الهی را درباره امامت علی(ع) به مردم ابلاغ کرد و هنوز مردم پراکنده نشده بودند که این آیه نازل شد و فرمود: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۲۴]. در این هنگام رسول اکرم(ص) فرمود: الله اکبر بر (این) اکمال دین، و اتمام نعمت، و خشنودی پروردگار به رسالت من و ولایت (و امامت) برای علی بن ابی طالب(ع) بعد از من[۲۵][۲۶]
سنت
- احادیث معتبر و متواتری از رسول اکرم(ص) از طریق سنّی و شیعه نقل شده که در آنها بر امامت و ولایت بلافصل علی(ع) بعد از پیامبر(ص) تصریح شده است. در اینجا چند نمونه از آنها را میآوریم.
حدیث ثقلین
- حدیث ثقلین، از جمله احادیث متواتر قطعی الصدور است؛ زیرا این حدیث در کتب شیعه و سنّی به سندهای معتبر و گوناگون نقل شده است و مهمتر اینکه کثرت نقل روایت ثقلین، آن هم با مضامین مختلف که همگی بر معنای واحدی دلالت دارند، نشان میدهد که رسول اکرم(ص) این کلام را در مواقع مختلف طی دوران رسالت، و به طور مکرر بازگو کرده است. آن حدیث در نقل مشهورش چنین است: "من در میان شما دو چیز گرانبها و سنگین میگذارم که یکی بزرگتر از دیگری است: کتاب خدا (قرآن) که ریسمان کشیده از آسمان تا زمین است، و عترتم اهل بیتم، آنها هرگز از همدیگر جدا نمیشوند تا اینکه در (روز قیامت) کنار حوض کوثر بر من وارد شوند"[۲۷].
- همانطور که در شأن نزول آیه تطهیر پیرامون مصادیق اهل بیت آوردیم، در اینجا هم مراد از اهل بیت، جز علی(ع) و فاطمه(س) و فرزندان آنان نخواهد بود، و دیگران، مثل زنان پیامبر(ص) را شامل نمیشود[۲۸].
- این حدیث در برخی از نقلها از صراحت بیشتری برخوردار است، و در آن پیامبر اکرم(ص) تصریح کرده که: اگر به این دو (کتاب خدا و اهل بیتم) چنگ بزنید و از آنها اطاعت کنید گمراه نمیشوید، پس بر آنها پیشی نگیرید که هلاک میشوید و از آنها بازنمانید که هلاک میشوید، به آنها چیزی یاد ندهید که آنها از شما داناترند[۲۹].
- بنابر این، حدیث ثقلین، دلیل قاطع و روشنی است که رسول خدا(ص) علی(ع) و فرزندان معصوم او را به امامت برگزیده است. چون آنان را همتای قرآن قرار داده، و پیوند این دو را ناگسستنی اعلام کرده است، به طوری که تفکیک این دو از هم و پیروی از یکی و دوری از دیگری را موجب گمراهی از مسیر هدایت و دوری از اسلام ناب محمدی(ص) دانسته است[۳۰]
حدیث منزلت
- حدیث منزلت نیز از جمله احادیث معتبر و متواتری است که اکثر منابع معتبر روایی و تاریخی اهل سنت و همه جوامع روائی شیعه آن را نقل کردهاند. درباره حدیث منزلت نوشتهاند: هنگامی که پیامبر(ص) با لشکریان اسلام به قصد جنگ با سپاه روم رهسپار منطقه تبوک بود، به سبب دور بودن منطقه جنگی از مرکز حکومت اسلامی (مدینه) و احتمال دسیسهها و خرابکاریهای منافقان، حضرت علی(ع) را از رفتن به جنگ باز داشت و دستور داد به جای او در مدینه بماند و امالقرای اسلام را از هرگونه خطرات حفظ و حراست کند.
- منافقان کوردل که پیوسته مترصد بودند تا از هر فرصتی سوء استفاده کنند، برای اینکه حضرت را روانه جنگ کرده و زمینه را برای توطئههای خود آماده کنند، در میان مردم شایع کردند که نظر پیامبر(ص) از علی(ع) برگشته است و به این سبب او را از شرکت در جهاد باز داشته و با زنان و کودکان در مدینه باقی گذاشته است. خاطر علی(ع) از این شایعه مکدّر شد، و برای زدودن این شایعه دروغین از اذهان و سالمسازی محیط، به خدمت پیامبر(ص) که به تازگی از شهر خارج شده بود رسید و ماجرای شایعه را بازگو کرد.
- رسول خدا(ص) ضمن تکذیب این شایعه و دروغین خواندن آن، و دلجویی از پسرعم و جانشین بلافصل خویش، خطاب به علی(ع) چنین فرمود: "ای علی! آیا راضی نمیشوی که منزلت و موقعیّت تو نسبت به من مانند منزلت و موقعیت هارون (وصی و برادر موسی) نسبت به موسی باشد، جز اینکه پس از من پیامبری نیست؟"[۳۱]
- دلالت این حدیث بر امامت و جانشینی بلافصل علی(ع) بعد از پیامبر(ص) قطعی بوده، و شبههای در آن نیست؛ زیرا آن حضرت همه منازل و مناصب خویش به جز منصب نبوت را برای علی(ع) اثبات کرده است، و در این راستا منزلت علی(ع) را نسبت به خود با منزلت هارون(ع) نسبت به موسی(ع) تشبیه کرده است، و آن مناصب از نظر قرآن: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي *... قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى﴾[۳۲]، عبارت بود از: جانشینی هارون نسبت به موسی(ع) در امت او و یاور و شریک او در کارهایش، که همه این مناصب (به جز منصب نبوّت) برای جانشین پیامبر(ص)، یعنی علی(ع) نیز ثابت است. بنابراین، آن حضرت خلیفه بلافصل رسول خدا(ص) و عهدهدار رسالتهای الهی او به جز پیامبری بوده است.
- بر حدیث منزلت اشکال شده که: هارون در زمان حیات حضرت موسی(ع) وفات کرد، پس، از این تشبیه نتیجه میگیریم که علی(ع) نیز فقط در زمان حیات پیامبر(ص) و در غیاب او جانشینش بوده است.
- این اشکال به دو دلیل وارد نیست:
- روایت، در صدد بیان منزلت علی(ع) نسبت به رسول خدا(ص) است بر اساس آن منزلت علی نسبت به پیامبر گرامی منزلت وزیر و خلیفه است، مقتضای خلافت هم عام است، جانشینی در مدینه در حال حیات، و جانشینی در میان قوم پس از رحلت؛ این که هارون پیش از حضرت موسی(ع) وفات یافته موجب نمیشود که بگوییم پس علی(ع) هم باید پیش از رحلت پیامبر(ص) از دنیا برود، و نیز موجب نمیشود که صرفاً جانشین آن حضرت در حال حیات او باشد و بس. بعلاوه، روایات دیگر تصریح دارد بر این که فرمود: «أنت خليفتي من بعدي» تو خلیفه بعد از من هستی.
- این که پیامبر(ص) فرمود: «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» میخواهد بفهماند تو پس از من زنده خواهی ماند، و این منزلت هارونی که خلافت باشد برای تو باقی خواهد بود؛ امّا هارون از طرف خدا به نبوت رسید، ولی تو پس از من پیامبر نیستی، زیرا پس از من پیامبری نخواهد بود. بعلاوه روایت، شأن حضرت علی(ع) را نیز برای نبوت از طرف خدا نشان میدهد، اما از آن جهت که رسول خدا(ص)، خاتم پیامبران است و دیگر پس از او نبوتی نیست، علی(ع) به این مقام نایل نگردید[۳۳]
حدیث غدیر خم
- حدیث غدیر خم که به حدیثِ ولایت کبری و اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت پروردگار معروف است[۳۴]، یکی از گویاترین اسناد حقانیّت علی و فرزندان معصوم او(ع) در امر خلافت و امامت بعد از پیامبر(ص) میباشد.
- رسول خدا(ص) در حجة الوداع در راه بازگشت از حج از جانب خدا دستور یافته بود تا علی(ع) را به جانشینی خود معرفی کند.
- فرمان الهی صریح و بسیار جدی بود، زیرا در متن فرمان تصریح شده که عدم ابلاغ آن مساوی با عدم ابلاغ رسالت است﴿وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[۳۵].
- از اینرو، آن حضرت دستور داد تا همه حجاج شهرها و کشورهای اسلامی که در حال حرکت بودند در محل غدیر خم گردهم آیند. آن حضرت بر بالای منبری از جهاز شتران قرار گرفت. خطبهای ایراد کرد و در ضمن آن مسلمانان را به پیروی از کتاب خدا و عترت و اهل بیتش سفارش کرد. آنگاه بعد از گواهی خواستن از همگان مبنی بر اینکه از آنان نسبت به خودشان سزاوارتر (اَولی) است، علی(ع) راطلبید، و دست او را بالا برد و چنین فرمود: "پس هر کس که من مولی و سرپرست او هستم، علی نیز مولی و سرپرست اوست، خدایا هر کس علی را دوست دارد تو نیز با او دوست باش، و هر کس با او دشمنی کند تو هم با او دشمن باش، و کسی که او را یاری کند یاریش کن، و خوارکنندگانش را خوار گردان"[۳۶].
- حدیث غدیر از چنان اعتباری برخوردار است که در اکثر کتب روایی و تفسیری و تاریخی شیعه و سنی مطرح شده است[۳۷]، و در اثبات تواتر حدیث غدیر همین بس که ۱۱۰ صحابی رسول خدا(ص) و ۸۴ تن از تابعین، صحت آن را گواهی کردهاند، و نیز بسیاری از علمای بزرگ طی قرون متمادی تا امروز در کتبشان آن را نقل کردهاند[۳۸].
- دلالت حدیث غدیر بر امامت و خلافت علی(ع)[۳۹]:
- اکنون با توجه به واژه مولی و شواهدی که در حدیث است دلالت روایت را مورد دقت قرار میدهیم.
- لفظ مولا، در زبان عربی، دارای معانی زیادی است، ولی در این حدیث بر اساس شواهد، به معنای امامت و خلافت است. برخی از این شواهد بدین قرار است:
- در بعضی روایات پیامبر خدا(ص) پیش از آنکه مسئله ولایت را مطرح کند فرمود:آیا من به شما سزاوارتر از خود شما نیستم؟[۴۰]؛ پس از آن فرمود: هر کس من مولای او هستم پس علی(ع) مولای اوست.[۴۱]. متفرع ساختن این جمله بر جمله «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ» نشانگر این معناست که مقصود از «مَوْلَا» اَولی به تصرّف است و "اولی به تصرف"، تعبیر دیگری از "امامت" است. ابنجوزی، از علمای بزرگ اهل سنت، در تذکره میگوید: در حدیث غدیر، مولا به معنی "اَولی" است و معانی دیگر مراد نیست[۴۲]. حافظ ابوالفرج یحیی بن سعید ثقفی نیز که از بزرگان اهل سنت است، میگوید: این حدیث نصّ صریح است در اثبات امامت علی(ع)[۴۳]. این بخش از حدیث را بزرگان و علمای اهل سنت آوردهاند[۴۴] و هیچگونه تردیدی در آن نیست و علمای شیعه نیز، این فقره از حدیث را نقل کردهاند.
- رسول خدا(ص) پس از بیان ولایت علی(ع) فرمود: به من تبریک و تهنیت بگویید زیرا که خداوند مرا به نبوّت و اهل بیتم را به امامت ممتاز گردانید[۴۵]. همانطوری که ملاحظه میکنید در این گفتار، پیامبر(ص) به امامت اهل بیت خود، تصریح فرموده است و این مطلب میرساند که مقصود از "مَولا" در "حدیث غدیر" امام و خلیفه است.
- تهنیت گفتن، دست دادن، گرد آمدن برای انجام مراسم و سه روز ادامه یافتن مراسم[۴۶]، جز با معنای خلافت و اولویّت نمیسازد.
- رسول خدا(ص) بعد از بیان ولایت علی(ع) فرمود: «فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»، آنان که حاضرند، باید به غایبان برسانند. آیا این تأکید، با معنای نصرت و محبّت سازگار است؟ پاسخ منفی است برای اینکه هر فردی از مسلمانان بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر میداند که باید بین مسلمانان، مودّت و محبّت و دوستی حاکم باشد و لزومی ندارد که با این همه تشریفات و در آن هوای گرم، دوباره مسئله محبت مطرح شود، آنهم محبت یک تن از مسلمانان.
- پیامبر(ص) فرمود: مردم! خداوند مرا مأمور کرد که امامتان، مسئول اداره امور شما، وصی و جانشین خود را برای شما نصب و معرفی کنم[۴۷]. همچنین از عمر بن خطاب چنین نقل شده که پیامبر(ص)، علی(ع) را به عنوان هدایت نصب کرد و گفت: هر کس که من مولای او هستم، علی مولای اوست[۴۸]. در این دو حدیث و امثال آن، کلمه "نصب" به کار برده شده است. بهکارگیری کلمه "نصب" قرینه است که مراد از مولی، امام و جانشین و خلیفه است نه دوستی و محبت و یاری.
- روز غدیر خم، حسان بن ثابت ابیاتی سرود و از جمله چنین گفت:پیامبر به علی(ع) گفت: یا علی! برخیز که تو را به عنوان امام و هادی پسندیدم[۴۹]. همانطور که ملاحظه میشود، حسان بن ثابت از کلمه "مولا" مفهوم امام فهمیده است. شنوندگان اشعار نیز باید همین گونه فهمیده باشند وگرنه واکنش نشان میدادند. این میرساند که مولا، در معنای امام و اَولی به تصرف بکار رفته است. این اشعار در حضور پیامبر خدا(ص) و انبوه جمعیّت ایراد شد و پیامبر با سکوت خود کلام او را امضا فرمود. به همین چند شاهد اکتفا میکنیم، البته شواهد، بیش از اینهاست[۵۰].
- روایات دیگر: علی بن حمید قرشی در "شمس الاخبار" آورده است: هنگامی که از پیامبر خدا(ص) درباره این گفتارش «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ » سؤال شد، فرمود: خداوند مولای من است، از خودم به من سزاوارتر است و با وجود او، امری برای من نیست. و من مولای مؤمنان هستم، از خودشان به آنها سزاوارترم و با وجود من، برای آنان امری نیست، و هر کس که من مولای او و از خود او به او سزاوارترم و با وجود من امری برای او نیست، پس علی مولای اوست و به او از خودش سزاوارتر است و با وجود علی، امری برای او نیست[۵۱].
- در حدیث دیگری آمده است که رسول خدا(ص) فرمود: مردم! مگر نه اینست که خداوند از خودم به من اولی و سزاوارتر است، او فرمان میدهد یا نهی میکند و برای من، در مقابل امر و نهی خدا امر و نهیی نیست؟ گفتند: چرا، اینگونه است. پیامبر(ص) فرمود: هر کس که خداوند و من مولای او هستیم، پس این علی مولای اوست، شما را فرمان میدهد، نهی میکند، و شما نسبت به او حق امر و نهی ندارید...[۵۲].
- با دقت در این احادیث و نظایر آن[۵۳]، معلوم میشود که پیامبر اکرم(ص)، "مولی" را در معنیِ "اولی به تصرف" به کار برده است.
- ابوحامد غرابی میگوید: پس از ماجرای غدیر خم، هوی و هوس، باعث گردید که مسلمانان حق را زیر پا گذارند[۵۴].
- ابن زولاق نیز میگوید: پیامبر(ص) علی(ع) را روز غدیر خم به خلافت برگزید[۵۵].
- این سخنان میرساند که عدهای از علمای اهل سنت، تصریح کردهاند به اینکه حدیث غدیر، دلالت روشن بر امامت و خلافت علی(ع) دارد و به این ترتیب، به حق اعتراف کردهاند[۵۶]
- چشمپوشی از حق: هنگامی که دلالت حدیث غدیر بر خلافت علی(ع) را پذیرفتند آیا ضروری نبود که بپذیرند این خلافت، بلافصل است؟! به این معنا که پس از رسول خدا(ص) خلیفه مسلمین، علی(ع) است نه کس دیگر؛ ولی این عده از علما اینگونه رفتار نکردند و گفتند ولایتی که حدیث غدیر برای علی(ع) ثابت میکند بلافصل نیست بلکه آن حضرت پس از عثمان این ولایت را دارد. برای نمونه به این سخنان توجه کنید:
- شهابالدین بن شمسالدین دولتآبادی مطلب ذیل را از افراد مختلفی نقل میکند: ابوالقاسم گفته است: اگر کسی بگوید علی(ع) برتر از عثمان است، حق گفته است زیرا که ابوحنیفه و ابنمبارک گفتهاند: هر کس بگوید علی(ع) افضل جهانیان و افضل مردم است و بزرگترین بزرگان است، سخن نابجایی نگفته است چون مقصود از این برتری، برتری نسبت به مردم عصر خود آن حضرت است همانطوریکه این گفتار پیامبر خدا «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» درباره علی، مربوط به زمان خلافت آن حضرت (پس از عثمان) است[۵۷].
- ابوشکور محمد بن عبدالسعید بن محمد کشی حنفی در کتاب "التمهید فی بیان التوحید" میگوید:شیعیان میگویند که امامت علی بن ابیطالب، منصوص است به دلیل اینکه پیامبر به او فرمود: آیا راضی نیستی که نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی و فرمود: من مولای هر کس هستم، علی مولای اوست.
- آیه شریفه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...﴾[۵۸] نیز دلالت بر امامت آن حضرت میکند. ولی در جواب اینها گفته میشود که مقصود پیامبر از این ولایت و خلافت، آن ولایتی است که در وقتش آن را داشت یعنی مراد این است که بعد از عثمان، علی(ع) ولی و مولا است نه قبل از عثمان!![۵۹]
- این علما اعتراف دارند بر اینکه حدیث غدیر دلالت روشن بر امامت و ولایت علی(ع) دارد ولی آن را به زمان پس از عثمان، موکول میکنند!!
- سؤال: آیا در روز غدیر خم، مقصود رسول خدا(ص) در اجتماع ۱۲۰ هزار نفری مسلمانان از این سخن که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، این بود که هر وقت، علی(ع) به خلافت رسید، مولی است؟ آیا این احتمال را در مورد این جمله میتوان عقلانی دانست؟
- جواب:
- سخن پیامبر، بدون قید است و نمیتوان بدون دلیل آن را مقید ساخت. هر کس به این جمله توجه کند این مطلب را درک میکند که مراد پیامبر این است که پس از من، علی(ع) امام شماست.
- در میان آن جمعیّت ابوبکر، عمر و عثمان هم بودند. اگر اینها سهمی از خلافت داشتند، پیامبر نامی از آنان هم به میان میآورد.
- گفتار رسول خدا، میرساند که روز غدیر خم، علی(ع) به دستور خداوند، به خلافت و جانشنی پیامبر نصب شد که معنای آن خلافت بلافصل است و برای همین، به آن حضرت تبریک میگفتند، ولی خلافت خلفای قبل به دستور خداوند و نصب پیامبر نبود تا این که چنین توجهی در کلام آن حضرت روا باشد. البته ولایت و امامت علی(ع) در مدت حیات پیامبر، در طول امامت و ولایت آن حضرت(ص) بود، و این علما، با وجود اعتراف به حق، از آن چشمپوشی کردند و به یک نوع توجیه غیر عقلانی روی آوردند[۶۰]
آیا بیعت صحابه و مردم با ابوبکر در سقیفه برای اثبات امامت او کافی نیست؟
- یکی از ادله یا شواهد اهل سنت بر دیدگاه خود "نبود اصل نصب توسط پیامبر(ص)" ادعای اجماع حمایت مسلمانان و انصار از جریان سقیفه و نامزدی ابوبکر است، اگر از سوی پیامبر(ص) برای حضرت علی(ع) نص و نصبی وجود داشت که همه مسلمانان نیز از آن آگاهی داشتند، چرا آنان از این اصل و به تعبیری از پیامبر(ص) و سفارش او حمایت نکرده و بالعکس از کاندیدای جریان سقیفه یعنی ابوبکر پشتیبانی نمودهاند؟ و به اصطلاح با وی بیعت کردند؟. اهل سنت اضافه میکنند که این نکته دیدگاه عدم نص را تقویت و تأیید میکند [۶۱]. اما اینکه بعد از پذیرفتن اصل تحقق چنین اجماع و اتفاقی آیا آن حجت و معتبر است؟ اهل سنت برای اعتبار بخشیدن به آن به حدیث نبوی " لَا تَجْتَمِعُ أُمَّتِي عَلَى خَطَإٍ" تمسک کردند.
در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است: این شبهه به نوعی به شبهه عدم اشتهار نصب میگردد که هر دو مدعی عدم اشتهار نصاند، ما در نقد شبهه عدم اشتهار به نکات ذیل اشاره کردیم:
- علم به نص و توجیه آن؛
- امکان اختفا؛
- وجود انگیزههای سیاسی در طرد یا ا ختفای نص؛
- اعتراف حضرت علی(ع) و بعض صحابه به نص و احتجاج به آن.
پس اصل این ادعا که نفس حمایت مردم از خلیفه خاص بر عدم نص دلالت میکند هم از جهت منطقی و هم از جهت واقعیتهای خارجی با یکدیگر تلازمی ندارند؛ چراکه ممکن است نصی برای حضرت علی(ع) وجود داشته باشد، اما مردم یا طیف دیگر به علل خاصی از کاندیداتوری شخص دیگری حمایت کنند، در اینجا به بعضی از این علل اشاره میشود:
۱. شتابزدگی در تشکیل سقیفه و غیرمشروع بودن آن: بیعت و اجماعی پذیرفتنی و قابل اعتناست که اساس آن با مشاوره، فکر و تأمل نخبگان جامعه در ابعاد و زوایای مختلف موضوع اجتماع شکل گیرد، اما اجماع و بیعتی که به صورت گیرد، اعتبار چنین امری نیز از منظر عقل و عقلا مورد سؤال و جرح است. اما اجماع و بیعت مورد ادعای اهل سنت درباره خلیفه اول طبق گزارشهای مورخان با رحلت پیامبر(ص)، انصار در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود خلیفهای را ا نتخاب میکردند که این خبر به اطلاع عمر رسید و او هم بالفور ابوبکر را در جریان امر قرار داد و شتابان خودشان را برای مقابله با تصمیم انصار به سقیفه رساندند که طبق نقل تاریخ از مهاجران تنها دو نفر فوق "ابوبکر و عمر" باضافه ابوعبیده بن جراح حضور داشتند. در چنین مکان و زمان و جوی آنان تصمیم گرفتند که ابوبکر بر مسند خلافت تکیه کند. سؤال این است که آیا چنین تصمیم و امری بدون مشورت با نخبگان جامعه آن روز مانند علی(ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، ابن عباس و زبیر تصمیم عاقلانهای بود؟ آیا میتوان بر آن اسم اجماع و بیعت کل را انتخاب کرد؟ اینکه بعداً مردم با خلیفه اول بیعت کردند، بحث دیگری است، اما سؤال در منطقی و مشروع بودن تصمیم و اصل شورا و نشست سقیفه است که بدون حضور نخبگان جامعه و مخصوصاً حضرت علی(ع) که یک طرف مهم بلکه محور قضیه بود، انجام گرفت.
اعتراض حضرت علی(ع) به سقیفه: مقام و جایگاه ویژه از جمله عدالت حضرت نزد اهل سنت و عصمت حضرت نزد شیعه ثابت است - وی در چند جا مشروعیت سقیفه را زیر سؤال برده است، از جمله خطاب به ابوبکر فرمود: چگونه با تمسک به شورا خلیفه شدی در حالی که اصل مشورتدهندگان در آن غایب بودند:"وَ إِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ" [۶۲]. حضرت در جای دیگر با اشاره به استدلال ابوبکر به لزوم انتخاب خلیفه از میان قریش و و اقوام پیامبر(ص) - که در واقع بسترسازی برای حکومت خود بود - فرمود:{{عربی|"احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَة"}[۶۳]. حضرت علی(ع) با تذکار این نکته که بیعت با وی فلته و شتابزده انجام نگرفته، به صورت مفهومی و کنایه بیعت خلیفه اول را شتابزده میخواند:" لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً" [۶۴]. وقتی حضرت را با اکراه نزد ابوبکر جهت بیعت بردند، حضرت ضمن پاسخ منفی استدلال میکند که: "من به حکومت از همگی شما شایسته و مستحق هستم، من با شما بیعت نمیکنم و این شما هستید که با من باید بیعت کنید. شماها [ابوبکر و عمر در سقیفه] در تخریب موضع انصار ذ حکومت را به این بهانه و استدلال که به پیامبر از جهت قومی نزدیک هستید، قبضه کردید، آنان نیز حکومت را به شما تسلیم کردند. من نیز در اینجا به مثل منطق شما بر اصنار احتجاج میکنم، اگر از خدا خوف دارید در حق ما انصاف را مراعات کنید و اعتراف کنید که حکومت حق ماست چنانکه انصار اعتراف کردند وگرنه به ظلم و ستمگری برمیگردید در حالیکه به آن امر آگاهید"[۶۵]. عمر در این هنگام حضرت را تهدید میکند که تو توقیف خوایه شد تا اینکه بیعت کنی [۶۶]. حضرت در جواب وی فرمود: "از پستان خلافت بدوش که نصف آن بر توست و آن را امروز محکم گیر تا اینکه فردا به تو پس داده خواهد شد"[۶۷]. حضرت در ادامه مهاجران را نصیحت میکند که مبادا حکومت را از اهلش خارج کنند. [۶۸] حضرت در اینجا تأکید میکند چنین امری به منزله تبعیت از هوای نفس و دوری از حق خواهد بود: " فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى فَتَزْدَادُوا مِنَ الْحَقِّ بُعْداً" [۶۹]. این منطق حضرت که حاکمان معاصر خود را به برگشت به ظلم و دوری از صراط حق وصف میکند، دلیل بر غصب حق مسلم خویش و ارتکاب خلاف شرع است وگرنه این استدلال حضرت معنا نخواهد داشت، اگر حضرت به صرف اولویت و نه نصب استدلال میکند و دیگران نیز شایسته و نه شایستهتر هستند دوری از حق و گرفتاری به ظلم چه معنایی خواهد داشت؟
اعتراف خلیفه اول و دوم به شتابزدگی سقیفه: اینکه سقیفه و تصمیم و انتخاب آن نه محصول مشاوره متخصصان و نخبگان جامعه بلکه یک عمل شتابزده بود، مورد اعتراف برندگان آن نیز قرار گرفته است. ابوبکر اعتراف کرد که: "همانا بیعت من ناگهانی و شتابزده صورت گرفت، خداوند از شر آن حفظ کند، من از فتنه ترسیدم [۷۰]. عمر نیز مکرر به ناگهانی و شتابآمیز بودن بیعت ابوبکر اعتراف میکرد: " كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً، وَقَى اللَّهُ شَرَّهَا " [۷۱]
۲. انگیزههای دنیوی در بیعت سقیفه: اعضای شورای سقیفه از دو طیف مهاجران "ابوبکر، عمر، ابوعبید، بن جراح" و انصار "دو قبیله اوس و خزرج" شکل گرفته بود، انصار بر خلافت سعد بن عباده از قبیله خزرج توافق نموده بودند، اما با ورود مهاجران و استدلالهای ابوبکر و عمر مبنی بر عدم پذیرفتن حکومت انصار از سوی عرب و لزوم انتخاب خلیفه از نزدیکان پیامبر و همچنین و عده وزارت به انصار آنان به تفویض حکومت به مهاجران قانع شدند[۷۲] علاوه بر این، رقابت داخلی خود انصار بین دو قبیله اوس و خزرج - که سالیان پیش از اسلام در جنگ با یکدیگر بودند - نقش مهمی داشت؛ چراکه انتخاب خلیفه از میان یک قبیله پیروزی آن قبیله و به معنای باخت و شکست قبیله دیگری محسوب میشد؛ لذا هر دو قبیله به بازی باخت روی آوردند و راضی شدند که خلیفه از میان مهاجران تعیین گردد. نکته دیگر چهبسا درباره بیعت با خلیفه مهاجران، خزرج و اوس با یکدیگر مسابقه و رقابت میگرفتند؛ چراکه هر قبیلهای که زودتر با خلیفه مهاجران "ابوبکر" بیعت کند آن امتیازات بیشتری میتوانست نصیب خود گرداند، چنانکه بعض رهبران قبیله اوس خطاب به قبیله خود گفتند: به خدا قسم اگر خزرج بر شما حکومت کند این فضیلت برای آنان همیشگی خواهد ماند و در آن برای شما بهره و نصیبی نخواهند داد. پس به بیعت ابوبکر بشتابید[۷۳]. به تعبیر صریحتر، انصار در جریان سقیفه به جای مراعات اصل شایستهسالاری در تعین خلیفه به لحاظ منافع منطقهای و در مرحله بعدی منافع قبیلهای و بالاخره به انتخاب یا عدم انتخاب از روی حسد روی آوردند و این مسئله در منابع تاریخی اهل سنت گزارش شده است. چنانکه ابوبکر جوهری گزارش میکند که بشیر بن سعد خزرجی از روی جسد و کینه به کاندیدای انصار سعد بن عباده، به جای حمایت از او از انتخاب خلیفه از طرف مهاجران و قریش دفاع نمود. ابوبکر جوهری ادامه میدهد که وقتی قبیله اوس مشاهده کرد یکی از رؤسای قبیله رقیب یعنی خزرج با ابوبکر بیعت کرد، رئیس اوس اسید بن حضیر از روی حسد با ابوبکر بیعت کرد[۷۴]. از اینجا روشن میشود که انگیزه اولیه انصار در برپا کردن جریان سقیفه نخست تصاحب حکومت و خلافت از مهاجران بود و رضایت و اتفاق اولیه هر دو قبیله بر سعد بن عباده خزرجی نیز آن را نشان میدهد، اما اینکه آنان در این راه ناکام مانده و طیف مهاجران حاضر در سقیفه یعنی ابوبکر و عمر به پیروزی رسیدند، بحث دیگری است، اما نتیجه کار انگیزه مادی و دنیوی انصار را از صفحات تاریخ پاک نمیکند. به دیگر سخن تاریخ نشان میدهد انصار با این عظمت و فداکاری در راه اسلام و پیامبر(ص) انسانهای معصوم نبودند، آنان نتوانستند از منافع دنیوی و منطقهای خود در تصاحب حکومت چشم بپوشند و مانند علی(ع) بدون توجه به حوادث و جریانهای سیاسی روز به تغسیل، تجهیز و تدفین برترین انسان هستی بپردازند، بلکه با ترک این وظیفه دینی به فکر ریاست افتادند که از این منظر تاریخ و مؤمنان و عاشقان پیامبر اعظم(ص) عمل آنان را قبیح مینماید و حداقل نمیستاید. نکته دیگر اینکه چنانکه ذکر شده مورخان اهل سنت صریحاً انتخاب انصار را به حسد - که گناه کبیره است - نسبت میدهند و در اینجا هیچ اعتراضی بر عدالت صحابه وارد نمی-کنند، اما وقتی شیعه کنار گذاشتن نص نبوی درباره حضرت علی(ع) را طرح می-کند، اعتراض مظلومیت و عدالت صحابه بلند میشود. آیا این نشان نمیدهد که اهل سنت با یک منطق داوری نمیکنند و به اصطلاح عوام مصداق: یک بام و دو هوا نیستند؟!
۳. بیعت با اکراه و اجبار: ادعای اجماع و اتفاق امت در بیعت با خلیفه اول ادعای درستی نیست؛ چراکه خلیفه اول مخالفان زیادی داشت که برخی اصلاً بیعت نکردند که سعد بن عباده کاندیدای اول سقیفه یکی از آنان است که اشاره خواهد شد. برخی نیز با اکراه و اجبار و به عبارتی و فشار به بیعت تن دادند. نمونه بارز آن تحصن برخی از یاران حضرت علی(ع) در خانه حضرت زهرا(س) بود که با تهدید به آتش زدن خانه و دستگیری تحصنکنندگان مانند زبیر مجبور به بیعت شدند[۷۵]. با وجود تهدید حضرت علی(ع) تا شش ماه -زمان وفات همسرش حضرت زهرا(س)- از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید. بعد از آن با تشخیص مصالحی - که علل آن در صفحات پیشین ذکر شد - بیعت کرد. در همان ابتدا - بنا به گزارش مورخان اهل سنت - کسانی که از بیعت با ابوبکر استنکاف مینمودند، با ضرب و شتم به بیعت و گذاشتن دست خود به دست ابوبکر مجبور میشدند[۷۶]. سلمان فارسی اذعان میکند که بیعتش بعد از دستگیری و اعمال فشار فیزیکی انجام گرفته است [۷۷]. بیعت ابوذر و مقداد و زبیر نیز چنین انجام گرفت[۷۸]
۴. مخالفان کاندیدای سقیفه: اهل تاریخ و پژوهش مواضع سیاسی و دینی صحابه را بعد از رحلت پیامبر(ص) به پنج گروه و به اصطلاح امروزی حزب تقسیم میکنند:
- حزب سعد بن عباده رئیس خزرج از انصار؛
- حزب ابوبکر و عمر و جمعی از مهاجرین؛
- حزب علی و بنی هاشم و کثیری از انصار و اندکی از مهاجرین که تنها خواستار بیعت با علی(ع) بودند؛
- حزب عثمان بن عفان از بنی امیه؛
- حزب سعد بن وقاص و عبدالرحمن از بنی زهره.
سعد بن عباده که رئیس انصار و در سقیفه کاندیدای نخست انصار برای خلافت بود، از بیعت با ابوبکر و همچنین عمر و نیز شرکت در مراسم عبادی جمعی دولتی امتناع میورزید و به خلافت آنان بیاعتنا بود تا اینکه حکومت وی را در منطقه حوران در سرزمین شام به قتل رساند و شایع نمودند که جن او را کشته است!
زبیر بن بکار میگوید: اکثریت مهاجرین و جمعی از انصار تردیدی نداشتند که علی(ع) صاحب حکومت بعد از پیامبر است: " وَ كَانَ عَامَّةُ الْمُهَاجِرِينَ وَ جُلُ الْأَنْصَارِ لَا يَشُكُّونَ أَنَّ عَلِيّاً (ع) هُوَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) " [۷۹]. یعقوبی نیز در تاریخ خود نسبت فوق را به مهجران و انصار میدهد:"و کان المهاجرون و ال انصار لایشکّون فی علّی" [۸۰]. مورخان گزارش میکنند که قبل از شهادت حضرت فاطمه (س) احدی از بنیهاشم با ابوبکر بیعت نکرد [۸۱]. جمعی از یاران حضرت علی(ع) که مخالف بیعت با ابوبکر بودند مانند زبیر در خانه حضرت فاطمه زهرا(س) تحصن کردند و بدینسال مخالفت خود با انتخاب ابوبکر را رسماً اعلان نمودند تا اینکه عمر با تهدید و اکراه مانند آتشزدن خانه آنان را از خانه خارج نمود [۸۲]. جمعی از صحابه معروف پیامبر(ص) مخالف خلافت ابوبکر و موافق خلافت حضرت علی(ع) بودند که اینجا به اسامی آنان اشاره میشود: ۱. عباس عموی پیامبر(ص) ۲. زبیر ۳.ابو ایوب انصاری ۴. سلمان فارسی ۵. ابوذر غفاری ۶. مقداد ۷. عمار یاسر ۸. بریده أسلمی ۹. ابوهیثم بن تیهان ۱۰ و ۱۱. سهل و عثمان فرزندان حنیف ۱۲. خزیمة بن ثابت ملقب به ذوالشهادتین ۱۳. اُبیّ بن کعب ۱۴. فروة ابن عمرو ۱۵. سعد بن ابیوقاص [۸۳]
۵. اعتراف جمعی از صحابه به امامت حضرت علی(ع): جمعی از صحابه پیامبر(ص) به پیروی از روایات آن حضرت از همان ابتدا اهتمام و ارادت خاصی به حضرت علی(ع) داشتند و میتوان گفت که شیعیان و مریدان حضرت علی(ع) از زمان پیامبر(ص) نشأت و رشد یافته است. آنان حضرت علی(ع) را فرد برتر و افضل و وصی و خلیفه پیامبر(ص) میدانستند. برخی از اهل سنت منصف مانند الدوری به وجود طرفداران و به اصطلاح حزب شیعیان و علی(ع) پیش از جریان سقیفه اعتراف دارند[۸۴]. ابو حاتم رازی میگوید: شیعه در زمان پیامبر(ص) لقب کسانی بود که علی(ع) را دوست میداشتند، مانند: سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر [۸۵]
- سلمان فارسی: وی از صحابه برجسته پیامبر(ص) بود که حضرت او را به اهل بیت خود ملحق نمود. سلمان حضرت علی(ع) را فصل الخطاب، دارای علم وصایا و به منزله هارون برای موسی توصیف میکند[۸۶] و از بیعت خود با حضرت به عنوان امامت خبر میدهد:" بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) عَلَى النُّصْحِ لِلْمُسْلِمِينَ، وَ الِائْتِمَامِ بِعَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)، وَ الْمُوَالاةِ لَهُ " [۸۷]
- ابن عباس: وی که پسرعموی پیامبر(ص) و به عنوان یکی از رجال برجسته و مفسر قرآن مطرح بود، در پاسخ خلیفه دوم مبنی بر کراهت قریش از انتخاب حضرت علی(ع) به دلیل جمع شدن خلافت و نبوت در یک خاندان علت واقعی امثال عمر را چنین بیان داشت: آنان نسبت به آنچه خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند[۸۸]. وی در گفتگو بلکه در مناظرهای که با خلیفه دوم داشت و او حضرت علی(ع) را به مطرح کردن خود به عنوان خلیفه متهم میکرد، ابنعباس در پاسخ عمر استدلال کرد که علی(ع) خود را مطرح نمیکند، بلکه این پیامبر(ص) بود که وی را به خلافت نصب کرد اما از او گرفته شد" قَدْ رَشَّحَهُ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَصُرِفَتْ عَنْهُ " [۸۹].
- خزیمة بن ثابت: وی از انصار و ملقب به "ذوالشهادتین"، پس از بیعت با حضرت علی(ع) گفت: ای مردم! ما رایزنی کردیم و برای دین و دنیای خود مردی را برگزیدیم که رسول خدا اوئ را برای ما برگزیده بود [۹۰]
- حجر بن عدی: پس از رسول خدا ولایت در او قرار گرفت و رسول خدا و به وصایت وی پس از خود راضی بود [۹۱]
- نعمان بن عجلان انصاری : کیف التفرق و الوصی امامنا*******لا کیف الا حیرة و تخاذلا [۹۲].
- مغیرة بن حارث بن عبدالمطلب:فیکم وصی رسول الله قائدکم*******و صهره و کتاب الله قد نشرا[۹۳].
- ابوذر غفاری: وی در دوران خلافت سه خلیفه اول حضرت علی(ع) را "امیرالمؤمنین" میخواند که در آن پیام بلکه پیامهای مهم و ظریفی نهفته است. وی در موسم حج در برابر حجاج سخنرانی میکرد و میگفت: "ای امت متحیر بعد از پیامبر! اگر شخصی را که خدا و رسولش مقدم داشته شماها مقدم میداشتید و اگر به عقب میراندید کسی را که خدا و رسولش به عقب رانده است ولی خدا "علی(ع)" تنها و غریب نمیماند و فرایض الهی از میان نمیرفت و امت بعد از پیامبرش راه اختلاف را پیش نمیگرفتند"[۹۴]. وی سپس برای تأیید و اثبات مدعایش به احادیث نبوی؛مانند: حدیث اخوت و وزارت علی(ع) استناد میکرد [۹۵]. همو خطاب به قریش هنگام بیعت با ابوبکر گفت:" یا معشر قریش! ترکتم قرابة رسولالله و الله لیرتد جماعة من العرب و لتشکن فی هذا الدین ولو جعلتم الأمر فی اهلبیت نبیکم ما اختلف علیکم سیفان و الله لقد صارت لمن غلب و لتطمحنّ الیها عین من لیس بأهلها ان علیّا هو الصدیق الأکبر و هو الفاروق بعد رسولالله یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب الدین " [۹۶]
- مقداد: مقداد در روز سقیفه به علی(ع) گفت:" إِنْ أَمَرْتَنِي لَأَضْرِبَنَّ بِسَيْفِي وَ إِنْ أَمَرْتَنِي كَفَفْتُ. فَقَالَ عَلِيٌّ(ع): كُفَّ " [۹۷]. وی درباره خلافت عثمان گفت: اگر یار و انصاری داشتم با قریش برای خلافت علی(ع) به قتال برمی-خاستیم، چنانکه با آنان در زمان پیامبر جنگیدم [۹۸]. وی در مناظره با عبدالرحمن بن عوف - که نقش کلیدی در خلافت عثمان ایفا نمود - ضمن اظهار تعجب خود از انتزاع حکومت پیامبر(ص) از اهل بیتش با تمجید از اهل بیت به وی یادآور میشود که شما شخصیتی که به حق امر میکرد و با آن عدالت تجسم مییافت را ترک کردید؛ اگر من یارانی پیدا میکردم با قریش میجنگیدم، چنانکه با آنان در جنگ بدر در محضر پیامبر(ص) جنگیدم"اما و الله لقد ترکت رجلا من الذین یأمرون بالحق و به یعدلون، أمّا و أیم الله یا عبدالرحمن لواجد علی قریش انصاراً لقاتلتهم کقتالی ایاهم مع رسولالله یوم بدر". عبدالرحمن در ادامه مناظره او را از فتنه و اختلاف [البته به زعم خود] بر حذر میدارد، لکن مقداد پاسخ میدهد که دعوت به حق والیان فتنه نیست [۹۹].
- عمار یاسر: وی از پیشگامان صحابه خالص پیامبر بود که حضرت در وضعش مدح بسیار نموده از جمله قاتلان وی را "فئه باغیه" - که به جهنم واصل خواهد شد - توصیف نمود. عمار در جنگ جمل در لشکر حضرت علی(ع) توسط معاویه به شهادت رسید. وی در جریان تعیین خلیفه سوم توسط شورای برگزیده عمر گفت: "به کدام سوی حکومت را از اهل بیت پیامبرتان سوق میدهید؟ ! آن را از اهلش کنده به نااهلش سپردید""يا معشر قريش أما اذ صرفتم هذا الامر من أهل بيت نبيكم هاهنا مرة و هاهنا مرة، فما أنا بآمن أن ينزعه اللّه منكم فيضعه في غيركم، كما نزعتموه من أهله و وضعتموه في غير أهله" [۱۰۰]
- ابوسیعد الخدری: ابو هارون عبدی میگوید من بر مذهب خوارج بودم تا اینکه از ابوسعید خدری شنیدم که میگفت: مردم به پنج امر مأمور شدند که چهار امر را انجام و یکی را ترک نمودند، شخصی پرسید آن چهار امر چیست؟ گفت: نماز، زکات، روزه و حج، من پرسیدم آن یکی چیست که مردم ترک کردند؟ گفت: ولایت علیابن ابیطالب، پرسیدم آیا آن در کنار چهار واجب فریضه واجب بود؟ گفت: نعم هی مفروضة معهنّ [۱۰۱].
- عمرو بن الحمق: وی از صحابه پیامبر و قبل از فتح مکه اسلام آورد و از یاران مخلص حضرت علی بود، وی توسط حاکم کوفه "زیاد" در زمان زمامداری معاویه بعد از فرار دستگیر و به شهادت رسید [۱۰۲].
سید حیدر آملی در کتاب خود الکشکول فیما جری علیآل رسول بیش از صد صحابه را نام برده که ولایت و امامت حضرت علی(ع) را در شهرهای مختلف تبلیغ میکردند. علامه شرفالدین در کتاب الفصول المهمة خود اسامی دویست شیعه حضرت علی(ع) و محمد حسین کاشف الغطاء اسامی سیصد تن از اصحاب شیعه را آوردهاند.
۶. تأملی در حدیث لا تجتمع أمتی علی الخطا: گفته شد که اهل سنت برای مشروعیت بخشیدن به اجماع ادعایی خود به حدیث نبوی مزبور استناد کردند که در تحلیل آن به نکاتی اشاره میشود:
- خبر واحد: اولین نکتهای که درباره حدیث مزبور وجود دارد خبر واحد بودن آن در منابع خود اهل سنت است، در حالیکه درباره مسائل کلامی و اصول اعتقادی خصوصاً مسئله مهمی چون حکومت و خلافت باید به دلیل و منبع قطعی تمسک کرد، چه فراوان اهل سنت روایات دال بر امامت حضرت علی(ع) را که در منابع خودشان هم نقل شده است را به صرف اینکه خبر مزبور واحد است و در کتب صحیحه و سته آنها نقل نشده است را نپذیرفتند، اما چگونه آنان مشروعیت اصل تئوریک خود یعنی مشروعیت خلافت اولین خلیفه خود را با حدیث واحد میخواهند ثابت کنند؟ چهبسا انتظار هم داشته باشند شیعه آن را بپذیرد؟
- عدم تحقق موضوع حدیث: نکته دیگر اینکه حدیث مزبور دلالت دارد که در صورت تحقق اجماع امت اسلام بر امری در آن خطا راه نخواهد یافت که ظاهر بل نص آن اراده همه یعنی اجماع همه امت آن هم با اختیار و تأمل و مشاوره با نخبگان قوم است که ثبوت همچنین اجماعی امر مشکل است، خصوصاً درباره موضوع بحث یعنی بیعت با خلیفه اول که توضیح مفصل آن داده شد که اولاً: اجماعی در آن نبوده، بلکه مبدأ آن به تصمیم دو و سه نفر برمی-گردد، ثانیاً: آن بدون مشاوره و به تعبیری خود برپاکنندگان خلافت به صورت عجولانه و شتابزده «فلتة» صورت گرفته است و ثالثاً: اصل مشورتدهندگان یعنی امثال علی(ع)، ابن عباس، سلمان فارسی، ابوذر در آن غایب بودند. رابعاً: آن اجماعی هم که تحقق یافته حداقل برخی از بیعتکنندگان با زور و اکراه بیعت کردند. نکته آخر اینکه برخی مانند سعد بن عباده کاندیدای اول سقیفه تا آخر عمر خود از بیعت استنکاف نمود. بنابراین حدیث مزبور در مورد خلافت به ادله پنجگانه فوق جاری و ساری نیست تا با توسل به آن مشروعیت اصل بیعت و خلافت خلیفه اول ثابت شود[۱۰۳]
۷. توجیه نصوص: مخالفان حضرت علی(ع) با بهانههای مختلف به توجیه نص پیامبر(ص) دست میزنند که تفصیل آن در فصل بعدی خواهد آمد که اینجا به عناوین آنها بسنده میشود: ۱. بیان افضلیت ۲. حمل بر کاندیداتوری ۳. اختصاص به امر هدایت ۴. اصل ترتب ۵. ضرورت ۶. متوقف به اقدام حضرت ۷. متوقف بر بیعت.
۸. اختفای نص و فراموشی آن: عامل دیگری که موجب رویکرد مردم به خلیفه اول و بیتوجهی به حضرت علی(ع) شد جهل یا فراموشی آنان، اصل نصب حضرت بوده است که این نکته را جواب صحابه مانند بشیر بن سعد تأیید میکند. وقتی که حضرت با یادآورذی اولویت و مسئله نص خواستار بیعت با خودش میشود، آنان جواب میدهند که اگر این مسئله را زودتر و پیش از بیعت با ابوبکر به ما یادآور میشدی، دو نفر هم پیدا نمیشد که درباره تو اختلاف کنند. [۱۰۴] این جواب نیز در صفحات پیشین به تفصیل گذشت.
۹. جلوگیری از شیوع نظریه "نص": پیامبر اسلام(ص) در جریان و حوادث مختلف مانند غدیرخم بر امامت و خلافت حضرت علی(ع) نص و تأکید کرده بود، لکن مخالفان حکومت حضرت و آنانی که حکومت را برای خودشان در نظر گرفته بودند، از همان زمانها درصدد جلوگیری از شیوع و رسمیت یافتن مسئله نص و انتصاب حضرت علی(ع) به امامت و حکومت برآمده بودند، نمونه بارز آن جلوگیری از نوشتن وصیت پیامبر اعظم(ص) درباره حکومت بود که شرح آن در صفحات پیشین در ذیل حدیث قلم و دوات گذشت. وقتی به هر علتی زمام حکومت و قدرت به دست مخالفان حضرت و در واقع مخالف اصل نصب افتاد، روشن است آنان به هر نحو ممکن در صدد تضعیف نظریه فوق و یا توجیه آن به منظور مقابله با بحران مشروعیت حکومت خود بر خواهند آمد. یکی از این راهکارها اجبار مردم و صحابه به بیعت با خلیفه سقیفه است که تفصیل آن در تاریخ ثبت شده است. در سایه چنین جوی بود که طرفداران اصل نصب و یا آگاهان از آن جرئت ابراز آن - چه رسد به تبلیغ آن - را نداشتند و این مسئله نه در تأیید و صدق یک نظریه بلکه در شیوع آن تأثیرگذار خواهد بود. شاهد دیگر بر این مطلب فراموشی یا بیتوجهی به روز و حادثه غدیر در خلافت سه خلیفه اول بود که یاد و زنده کردن آن با مصالح حکومتهای وقت ناسازگار بود، اما بعد از امامت حضرت علی(ع) آن حضرت به این مسئله اهتمام خاص داشت.
۱۰. قرائت سکولار از نص: یک عامل دیگری که موجب دوری مردم از اصل نصب پیامبر(ص) و روی آوردن آنان به خلافت ابوبکر شد، قرائت دنیوی و به اصطلاح سکولار از نصوص نبوی در حوزه دنیاست. آنان و به تعبیر دقیق بعض صحابه روایات و نصوص پیامبر(ص) در حوزه دین را به عنوان وحی آسمانی پذیرا بودند، اما در قلمرو دنیا این اعتقاد را داشتند که خودشان در عمل به این نصوص آزاد و مختارند، از اینرو با وجود علم به نصوص امامت و خلافت حضرت علی(ع) به همین علت از التزام به آن اجتناب و گزینه دیگری را انتخاب کردند [۱۰۵].
۱۱. حذف علی(ع) به بهانههای واهی: حضرت علی(ع) با وجود اینکه بعد از رحلت پیامبر اعظم(ص) در سنین جوانی "۳۳ ساله" بود، لکن بر حسب نصوص متعدد خود را سزاوار و یگانه فرد لایق و احق به حکومت میدانست، این نکته مورد اذعان مخالفان حکومت وی نیز قرار گرفته است. اینجا این سؤال مطرح میشود پس چرا مردم و به تعبیر دقیق سردمداران امور از انتخاب حضرت روی برگردانده و گزینه ابوبکر را تعیین نمودند؟ با نیم نگاهی به تاریخ روشن میشود که مخالفان حضرت و در رأس آنها عمر به بهانههای مختلفی دست زدند که مهمترین آنها عبارتند از: الف. جوانی ب. اهل مزاح بودن ج. عدم حمایت اعراب از حضرت د. حب قبیله خود. با تأمل در دلایل خلیفه دوم معلوم میشود هیچکدام از آنها نمیتواند توجیهکننده عمل وی در حذف حضرت علی(ع) با اعتراف به شخصیت بینظیر حضرت گردد، بلکه بر همه مسلمانان صدر اسلام اعم از مهاجر و انصار لازم بود که زمام حکومت را هم بنابر شخصیت منحصره حضرت و هم نصوص پیامبر(ص)، به حضرت تحویل داده و در رکاب آن ضرت در پایداری اسلام قدم بر میداشتند. حاصل آنکه رویکرد یا رویگردانی مردم از حکومت یا حاکمی هر چند میتواند بستر حکومتی را فراهم یا آن را ساقط گرداند، اما بر صدق، قانونیت، حقانیت و مشروعیت الهی آن نفیاً و اثباتاً دلالت نمیکند و این گفتار قدما که:" الناس على دين ملوكهم " هر چند کلیت ندارد، اما به نظر میرسد که غلبه داشته باشد[۱۰۶].
جستارهای وابسته
پرسشهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اقتباس از کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۲؛ امامت و رهبری، ص۹۸ - ۱۰۰.
- ↑ مانند آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ رسول اکرم(ص) را در احادیث زیادی عصمت اهل بیت خویش را گواهی کرده است. در اینجا حدیث دیگری علاوه بر حدیث ارائه شده پیشینی میآوریم. آن حضرت فرمود: «من و علی و حسن و حسین و نه تن از فرزندان حسین(ع) پاکیزگان معصوم هستیم». (بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۱) نظیر همین حدیث در ینابیع المودة، ص۸۵، چاپ هشتم نیز آمده است.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۱-۱۰۲.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، به شرح علامه حلی، ص۳۹۲.
- ↑ ر.ک: شرح مقاصد، تفتازانی، ج۵، ص۲۴۷.
- ↑ از جمله آنها به نقل خود اهل سنت این برتریها است: پیامبر(ص) تنها علی(ع) را درِ شهر خویش و داناترین مردم بعد از خود اعلام کرده است (شرح مقاصد، ج۵، ص۲۹۷؛ و شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۰ - ۳۷۱)؛ و تنها علی(ع) را به فرمان الهی شایسته اعلان برائت از مشرکان معرفی کرد (سیره ابن هشام، ج۴، ص۱۹۰)؛ و فقط او را به برادری با خویشتن برگزیده بود (سیره ابن هشام، ج۲، ص۱۵۰؛ سیره حلبیه، ج۲، ص۹۱)؛ و نیز او اولین ایمانآورنده به پیامبر(ص) از مردان بود (تاریخ طبری، ج۲، ص۳۱۲- ۳۱۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۱۹۷)؛ و هموست که در دامن آن حضرت تربیت یافته و شاهد وحی او بوده است (سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۶۲)؛ و در قضاوت (شرح مقاصد، ج۵، ص۲۹۶؛ و شرح مواقف، ج۸، ص۳۷۰) و زهد و تقوا بینظیر بود (شرح مواقف، ج۸ ص۳۷۱)؛ و در شجاعت کسی به پایه او نمیرسید، و همو بود که توانست دژهای مستحکم یهودیان خیبر را گشوده و آنها را به شکست نهایی دچار کند (مغازی واقدی، ج۲، ص۶۵۳ - ۶۵۴)؛ و تنها علی(ع) شایسته همسری با یگانه بانوی جهان اسلام، دخت گرامی پیامبر(ص) فاطمه(س) بوده است، و تنها او و همسرش و حسن و حسین(ع) فرزندان عزیزش شایسته همراهی پیامبر(ص) در روز مباهله بودهاند (صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۷۶)؛ و نیز برخوردار از بهترین نسب قریش «بنیهاشم» میباشند (مستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۰۸)؛ و هموست که به فرموده خودش «صدیق اکبر» است، و هیچکس به این نام مفتخر نشده و نخواهد شد (سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۴)؛ و تنها فرزندان برومند او، حسن و حسین سیّد و سرور جوانان اهل بهشتند (سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۴)؛ و سرانجام خوب است حسن ختام ذکر فضایل امیرمؤمنان را گفتار برخی دانشمندان بزرگ اهل سنت قرار دهیم: احمد بن حجر الهیتمی» گفت: «فضایل علی(ع) بسیار زیاد و مشهور است، تا جایی که احمد بن حنبل گفت: برای هیچ کس از صحابه فضایل به اندازه فضایل علی(ع) نیامده است، و اسماعیل قاضی و نسایی و ابوعلی نیشابوری گفتهاند: آنچه از فضایل در حق علی(ع) به سندهای معتبر و نیکو آمده، در حق هیچکس از صحابه پیامبر(ص) نیامده است (الصواعق المحرقه، ص۱۲۰ - ۱۲۱؛ نظیر همین عبارت در مستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۰۷ نیز آمده است).
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۲-۱۰۳.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ ر.ک: تفسیر المیزان، ج۱، ص۲۷۴.
- ↑ «آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
- ↑ ر.ک: المیزان، ج۱، ص۲۷۳ - ۲۷۴.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۴-۱۰۵.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ ر.ک: صحیح مسلم، به شرح النووی، ج۱۵، ص۱۹۴ - ۱۹۵؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۸، به تصحیح عبدالرحمن محمد عثمان.
- ↑ سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۸.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۵-۱۰۶.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی، ص۱۹۲؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۵۶؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۱۴.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۶-۱۰۷.
- ↑ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَكْبَرُ مِنَ الْآخَرِ كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ ر.ک: اصول کافی، ج۱، ص۲۹۴؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۹۴؛ مسند احمد حنبل، ج۳، ص۱۴ و ۱۷ و ۲۶ و ۵۹ و ج۵، ص۱۸۲ و ۱۸۹ و ۱۹۰؛ صحیح مسلم، ج۱۵، به شرح النووی، ص۱۷۹ – ۱۸۱.
- ↑ ر.ک: سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۸.
- ↑ ر.ک: مسند احمد حنبل، ج۳، ص۵۹؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی، ۲۲۸ - ۲۲۹.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۷-۱۰۹.
- ↑ «أَ فَلَا تَرْضَى يَا عَلِيُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي؟»؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۷۸؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۴، ص۱۲ - ۱۳؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۱۳۶.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار * و او را در کارم شریک ساز *... فرمود: ای موسی! خواستهات برآورده شد» سوره طه، آیه ۲۹-۳۲ و ۳۶.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۰۹-۱۱۱.
- ↑ ر.ک: الهیات، سبحانی، ج۲، ص۵۸۴.
- ↑ «و اگر نکنی پیام او را نرساندهای» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»المستدرک الحاکم، ج۳، ص۱۰۹ – ۱۱۰؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۲۹۷؛ شرح سنن ترمذی، ج۱۳، ص۱۶۵.
- ↑ المستدرک الحاکم، ج۳، ص۱۰۹ – ۱۱۰.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۱، ص۱۴ - ۱۵۱؛ احقاق الحق، قاضی نورالله تستری، ج۲، ص۴۱۵-۵۰۰.
- ↑ اقتباس از الغدیر، ج۱، ص۳۴۰.
- ↑ «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ؟»
- ↑ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»
- ↑ تذکرة الخواص، ص۳۷، با مقدمه سید محمد صادق بحر العلوم.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۳۷.
- ↑ علامه امینی در الغدیر، ج۱، ص۳۷۱، نام ۶۴ تن از کسانی را که این بخش حدیث را روایت کردهاند، ذکر کرده است.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۲۷۴، به نقل از حافظ ابوسعید خرگوشی نیشابوری، متوفای ۴۰۷ در کتاب «شرف المصطفی».
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۲۷۱.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۱۶۵، به نقل از فرائد السمطین.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۵۷، به نقل از کتاب «مودة القربی»، شهاب الدین همدانی.
- ↑ فَقَالَ لَهُ: قُمْ يَا عَلِيُّ فَإِنَّنِي رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِي إِمَاماً وَ هَادِياًالغدیر، ج۲، ص۳۴.
- ↑ ر.ک: الغدیر، ج۱، ص۳۷۰. (در این مدرک بیست شاهد ذکر شده است).
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۸۶ - ۳۹۰.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۹۲.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۱۲-۱۱۶.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۹۶ و ۳۹۷.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ الغدیر، ج۱، ص۳۹۷ و ۳۹۸.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۱۱۶-۱۱۸.
- ↑ ابوالحسن اشعری، الأبانه، صص ۱۴۵ و ۱۲۶؛ ابن حزم، الفصل، ج۳، ص ۱۵؛ شرح المواقف، ج۸، صص ۳۸۶ و ۳۸۵؛ شرح المقاصد، ج۳، ص ۴۹۱؛ ابکار الأفکار فی اصول الدین، ج۳، ص ۴۲۸؛ شیخ الأزهر سلیم بشری.
- ↑ «و اگر به وسيلۀ مشورت زمام امور را به دست گرفتى، اين چگونه شورايى است كه افراد طرف مشورت غايب بودند» شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
- ↑ «به درخت [نبوت] احتجاج كردند، و ميوه آن را ضايع نمودند» نهجالبلاغه، خطبه ۶۸، نامه ۲۸؛ شرح نهج-البلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج ۱۷، ص ۱۶۴.
- ↑ «بيعت شما با من حادثه ناگهانى نبود» نهجالبلاغه، نامه ۱۳۶.
- ↑ " أَنَا أَحَقُ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْكُمْ لَا أُبَايِعُكُمْ وَ أَنْتُمْ أَوْلَى بِالْبَيْعَةِ لِي أَخَذْتُمْ هَذَا الْأَمْرَ مِنَ الْأَنْصَارِ وَ احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِالْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَعْطَوْكُمُ الْمَقَادَةَ وَ سَلَّمُوا إِلَيْكُمُ الْإِمَارَةَ وَ أَنَا أَحْتَجُّ عَلَيْكُمْ بِمِثْلِ مَا احْتَجَجْتُمْ بِهِ عَلَى الْأَنْصَارِ فَأَنْصِفُونَا إِنْ كُنْتُمْ تَخَافُونَ اللَّهَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَ اعْرِفُوا لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِثْلَ مَا عَرَفَتِ الْأَنْصَارُ لَكُمْ وَ إِلَّا فَبُوءُوا بِالظُّلْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُون"؛ السقیفه و فدک، ص ۶۰؛ شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص ۱۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۸.
- ↑ «فقال عمر: انک لست متروکا حتی تبایع». (السقیفه و فدک، ص ۶۰).
- ↑ " احْلِبْ يَا عُمَرُ حَلْباً لَكَ شَطْرُهُ اشْدُدْ لَهُ الْيَوْمَ أَمْرَهُ لِيَرُدَّ عَلَيْكَ غَدا"؛ السقیفه و فدک،، ص ۶۱؛ الأمامة السیاسة، ج۱، ص ۲۹.
- ↑ «یا معشر المهاجرین الله الله لاتخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم و لاتدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه. فوالله یا معشر المهاجرین لنحن أحق بهذالأمر منکم». (السقیفه و فدک، ص ۶۱).
- ↑ «از هوى و هوس پيروى مكنيد كه در اين صورت بيش از پيش از حقيقت دور گشته»؛ السقیفه و فدک، ص ۶۱.
- ↑ " ان بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرها، و خشيت الفتنة "؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۳۲؛ السقیفه و فدک، ص۷۰.
- ↑ سیره ابنهشام، ج۴، ص ۳۰۸؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج۲، ص ۲۵ و ج۱۷، ص ۱۶۴.
- ↑ «قال ابوبکر: فنحن الأمراء و انتم الوزراء لاتفتون بمشورة و لا نقضی دونکم الأمور... قال عمر: و الله لاترضی العرب ان یؤمّروکم و نبیها من غیرکم... ». (تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵) .
- ↑ «و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لاجعلوا لکم معهم فیها نصیباً ابدا، فقوموا فبایعوا ابابکر»؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۵۱۵؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲۵.
- ↑ «فلما رأی بشیربن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من تأمیر سعدبن عبادة و کان حاسداً له و کان من سادة الخزرج قام فقال... و لما رأت الأرس ان رئیساً من رؤساء الخزرج قد بایع قام اسید بن حضیر و هو رئیس الأوس فبایع حسد السعید ایضاً». (السقیفه و فدک، ص ۵۹).
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۲، ص ۵۶؛ السقیفه و فدک، صص ۳۸ و ۷۰ - ۷۲؛ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۶؛ الأمامة السیاسة، ص ۱۲.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۲۱۹؛ السقیفه و فدک، ص۴۶.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۸.
- ↑ «عموم مهاجرين و اكثر انصار شك نداشتند كه علی خليفه بعد از پيامبر است» الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص ۲۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴، باب فی سقیفه.
- ↑ اسد الغابة، ج۳، ص ۳۲۹؛ تاریخ کامل، ج۲، ص ۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص ۳۱۶.
- ↑ الأخبار الموفیات، ص ۵۸۰؛ شرح نهجالبلاغه، ج۶، ص ۲۱.
- ↑ نقل از موسوعة الامام علی، ج ۳، ص ۳۴ و نیز؛ عبدالله مامقانی، تنقیح المقال، ج۱، ص ۱۹۸؛ ابنعبدریه، العقد الفرید، ج۴، ص ۲۴۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۴.
- ↑ مقدمة فی تاریخ الأسلام، ص ۴۸.
- ↑ ابوحاتم رازی، کتاب الزینة، ص ۲۵۹.
- ↑ کنزالعمال، ج۴، ص ۸، ح ۹۲۲۳.
- ↑ «با رسول خدا ص بيعت كرديم كه در نصيحت و تذكر خيرخواهانه مسلمانان كوتاهى نكنيم، على را پيشواى خويش بدانيم و او را دوست بداريم» کتاب سلیم، صص ۱۵۶ و ۱۵۹؛ ابنجوری، صفوة الصفوة، ج۱، ص ۲۱۵؛ معالم التزیل، حاشیه خازن، ج۵، ص ۱۸۷؛ الشیعة فی المیزان، ج۱، صص ۶۰ و ۱۹۶.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱۲، ص ۵۳.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱۲، ص ۸۰.
- ↑ المعیار و الموازنة، ص ۵۴.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، صص ۹۹ - ۱۴۳.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۴۹.
- ↑ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج۱، ص ۱۵۰.
- ↑ " أَيَّتُهَا الْأُمَّةُ الْمُتَحَيِّرَةُ بَعْدَ نَبِيِّهَا أَمَ وَ اللَّهِ لَوْ قَدَّمْتُمْ مَنْ قَدَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَخَّرْتُمْ مَنْ أَخَّرَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مَا عَالَ وَلِيُّ اللَّهِ وَ لَا طَاشَ سَهْمٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ وَ لَا تَنَازَعَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ فِي شَيْءٍ بَعْدَ نَبِيِّهَا "؛ تاریخ یعقوبی، ج۱، ص ۱۲۰؛ و با ترجمه فارسی، ج۲، ص ۶۶؛ شرحالأخبار، ج۲، ص ۵۰۰؛ نثرالدرر، ج۲، ص ۱۷۷؛ کتاب سلیم، ص ۱۵۶؛ بحار، ج۲۷، صص ۳۱۹ و ۳۲۰.
- ↑ ر.ک: متقی، کنزالعمال، ج۷، ص۳۰۵، چاپ حیدرآباد و ج۱۳، ص ۱۱۹؛ شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج۹، ص ۱۶۹.
- ↑ اسد الغابة، ج۵، ص ۲۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص ۱۲۰؛ کنزالعمال، ج۷، ص ۳۰۵؛ شرح نهجالبلاغه، ج۹، ص ۱۶۹.
- ↑ «اگر امر كنى با شمشيرم مىزنم و اگر امر كنى خوددارى مىكنم. على (ع) فرمود: خوددارى كن» کتاب سلیم بن قیس، ص ۱۵۶.
- ↑ «لو أجد علی قریش انصاراً لقاتلتُهم کقتالی ایاهم مع النبی یوم بدر»، (مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان).
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۵۷؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۱؛ تاریخ کامل، ج۳، ص۷۱.
- ↑ «اى گروه قريش! حال كه اين خلافت را از خاندان پيامبرتان مىگيريد و گاه به اين و گاه به آن مىدهيد،من مطمئن نيستم كه خداوند،آن را از شما نگيرد و در اختيار غير شما نگذارد،همان گونه كه شما از شايستگانِ آن گرفتيد و در اختيار ناشايستگان نهاديد» مروج الذهب، ج۱، ص ۳۱۰، باب الثورة علی عثمان.
- ↑ شواهد التنزیل، ج۱، ص ۲۵۷؛ الشیعه فی المیزان، ج۱، ص ۶۳.
- ↑ شرح نهجالبلاغه، ج۳، ص ۱۸۱؛ المعیار و الموازنة، ص ۱۳۰؛ وقعة صفین، ص ۱۰۳.
- ↑ ر.ک: رضوانی، امامشناسی، ج۲، ص ۳۹.
- ↑ ر.ک: السقیفه و فدک، ص ۶۱.
- ↑ ر.ک: المراجعات، نامه ۱۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۲۶۵ - ۲۸۳.