رفاعة بن شداد بجلی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام او رفاعه[۱] بن شداد بجلی[۲]، کوفی[۳]، فتیانی[۴] و قتبانی[۵] خولانی[۶] و کنیه‌اش ابوعاصم[۷] نقل شده است[۸].

رفاعه در مراسم خاک‌سپاری ابوذر

مرحوم کشی روایت زیر را به نقل از حلام بن ذر غفاری روایت می‌کند: ابوذر تا زمان مرگ در "رَبَذَه" بود؛ پس او هنگام مرگ به زنش گفت: "یکی از گوسفندانت را بکش و گوشت آن را بپز؛ زمانی که گوشت آن پخته شد، بر سر راه بنشین و اوّل قافله‌ای را که دیدی، بگو: ای بندگان مسلمان خدا! این، ابوذر، صحابی رسول خداست؛ درگذشته و به ملاقات پروردگارش رفته است؛ به من برای دفن او یاری رسانید. رسول خدا(ص) به من خبر داد که در سرزمین غربت می‌میرم و مردمانی صالح از امت آن حضرت، غسل و دفن و نماز من را عهده‌دار می‌شوند"[۹].

او در ادامه درباره زندگی مالک اشتر می‌نویسد: محمد بن علقمه بن اسود نخعی گفته است: "با گروهی به قصد انجام حج بیرون آمدم که در میان آنها مالک بن حارث اشتر، عبدالله بن فضل تیمی و رفاعه بن شداد بجلی نیز حضور داشتند؛ وقتی به رَبَذه رسیدیم، ناگهان زنی را دیدیم که بر سر راه ایستاده و می‌گوید: "ای بندگان مسلمان خدا، این، ابوذر، صحابی رسول خداست که در غربت از دنیا رفت و کسی نیست که مرا برای دفن او یاری کند!" پس به یکدیگر نگریستیم و خدا را بر اینکه ما را در این مسیر سوق داد، ستودیم و برای آن مصیبت ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۰] بر زبان آوردیم؛ سپس با آن زن به راه افتادیم و به آماده‌سازی ابوذر پرداختیم و در کفن کردن او بر هم سبقت می‌جستیم و سپس برای غسل او به هم کمک کردیم تا اینکه از آن فارغ شدیم. سپس مالک اشتر را پیش انداختیم و او با ما بر او نماز گزارد و سرانجام ابوذر را دفن کردیم؛ پس مالک اشتر بر کنار قبر او ایستاد و گفت: "پروردگارا! این، ابوذر، صحابی رسول خداست؛ تو را در میان عابدان پرستید و در راه تو با مشرکان جنگید و دگرگونی در او راه نیافت، لکن منکر را دید و به زبان و قلب آن را تغییر داد تا اینکه به جفا و تبعید و حرمان و بی‌احترامی گرفتار آمد، سپس تنها و غریبانه درگذشت. خدایا! کسی که او را محروم ساخت، درهم کوب و او را از شهر هجرت ابوذر و حرم پیامبرت، دور گردان!" پس ما دست‌هامان را بلند کردیم و همه با هم آمین گفتیم. سپس آن زن، گوسفندی را که پخته بود، آورد و گفت: "ابوذر شما را قسم داده که تا این غذا را نخورید از اینجا نروید". ما هم آن غذا را خوردیم و سپس رهسپار شدیم"[۱۱].[۱۲]

رفاعه در زمان امیرالمؤمنین علی(ع)

بیعت با امام(ع)

ابن اعثم کوفی می‌نویسد: (پس از کشته شدن عثمان) هاشم بن عتبه بن أبی وقاص به ابوموسی اشعری گفت: "دیگر منتظری چه خبری برسد؟ عثمان را کشتند و مهاجر و انصار و خاصّ و عام با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کردند؛ از آن می‌ترسی که اگر با علی(ع) بیعت کنی، عثمان از آن جهان باز گردد؟" هاشم بن عتبه بن أبی وقاص این سخن را گفت و با دست راست خویش دست چپش را گرفت و گفت: "دست چپ، از آن من است و دست راست من از آن امیرالمؤمنین علی(ع) است؛ پس با او بیعت کردم و به خلافت او راضی شدم". چون هاشم بن عتبه بن أبی وقاص با این جمله بیعت کرد، ابوموسی هیچ عذری نداشت، برخاست و بیعت کرد و به دنبال او همه بزرگان و سادات و مشایخ و معارف کوفه بیعت کردند. وقتی این خبر همه جا پیچید، اهل یمن نیز با میل و رغبت برای تهنیت گفتن به خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) روی آوردند. اول کسی که از افراد شناخته شده یمن به مدینه رسید، رقایه بن وائل همدانی بود و بعد از او رویبه بن وبر بجلی با مردم خویش کوچ کرده، به سوی مدینه رفتند. چون این خبر به علی(ع) رسید، مالک اشتر را خواند و فرمود تا جماعتی از بزرگان مدینه به استقبال ایشان برود. اشتر با افرادی زیاد و تدارک نیکو از مدینه بیرون رفت و چون به ایشان رسید، به آنها خوش آمد گفت و آنها را نیک گرامی داشت و با ایشان آمد تا اینکه به مدینه رسیدند و گفت که ایشان را در جایگاهی خوب اسکان دهند. ایشان یک روز استراحت کردند و روز دیگر امیرالمؤمنین علی(ع) ایشان را خواند تا با ایشان ملاقات کند و سخن ایشان را بشنود. پس آن قوم حاضر شدند و نخست، فیاض بن جلیل الأزدیّ و سپس رقایه بن وایل همدانی، کیسوم بن سلمة جهنی، رویبه بن وبر بجلی، رفاعة بن شداد خولانی، هشام بن ابرهه نخعی، جمیع بن حشم کندی، احنف بن قیس کندی، عقبه بن نعمان تحمیدی و عبدالرحمان بن ملجم مرادی سخن گفتند؛ این ده نفر از بزرگان آن جماعت بودند[۱۳].[۱۴]

رفاعه و جنگ جمل

شیخ مفید می‌نویسد: در آن جنگ، چون فرستادگان علی(ع) از پیش طلحه و زبیر و عایشه برگشتند و علی(ع) دانست که آنان در مخالفت خود اصرار می‌ورزند و بر پیمان‌شکنی خود باقی و آماده جنگ هستند و ریختن خون شیعیان علی(ع) را حلال می‌شمرند و پندپذیر نیستند و از تبهکاری دست برنمی‌دارند و هیچ وعد و وعیدی کارساز نیست، لشکر خود را برای جنگ آماده ساخت و ابن عباس را به فرماندهی جلوداران؛ هند مرادی جملی را بر ساقه لشکر؛ عمار بن یاسر را به فرماندهی سواران و محمد بن ابی بکر را به فرماندهی پیادگان گماشت و سپس پرچم‌ها را میان قبایل پخش کرد. امام(ع) هند جملی را بر سواران قبیله مذحج، و شریح بن هانی حارثی را بر پیادگان‌شان و سعید بن قیس را بر سواران قبیله همدان و زیاد بن کعب بن مره را بر پیادگان ایشان گماشت. همچنین حجر بن عدی را فرمانده سواران قبیله کنده و رفاعه بن شداد بجلی را فرمانده سواران و پیادگان قبیله بجیله قرار داد.... مجموع سواران و پیادگان که در آن روز در لشکرگاه علی(ع) بودند، شانزده هزار نفر بودند[۱۵].

ابن اعثم می‌نویسد: چون امیرالمؤمنین علی(ع) از آمادگی طلحه و زبیر و بیرون آمدن ایشان خبر یافت، به امرای سپاه و اشراف حجاز و اعیان کوفه و مصر فرمود: "طلحه و زبیر بیرون آمده‌اند و سپاه آراسته، آماده جنگ شده‌اند؛ شما چه مصلحت می‌بینید؟ جنگ کنیم یا به حکم ایشان تن دهیم؟" پیش از همه، رفاعة بن شداد بجلی گفت: "ای امیرالمؤمنین، ما همه دانسته‌ایم و می‌دانیم که مخالفان بر باطل‌اند و تو بر حقّی و تو بر راه راست هستی و دینداری و دین‌پروری خوی توست؛ اگر ایشان با تو نرمی کردند، هر آینه تو نیز با ایشان نرمی کن و اگر خیال جنگ دارند، با ایشان بجنگ و ما به مدد خداوند برای دفع ایشان آماده‌ایم و در این کار با تمام توان می‌کوشیم و کوتاهی نخواهیم کرد؛ زیرا که تو در این باره بر حقّی"[۱۶]. ابن‌شهرآشوب می‌نویسد: در گیر و دار نبرد، رفاعه بن شداد بجلی این اشعار را می‌خواند: "کسانی که وسیله را بُریدند و با علی(ع) در فضیلت در افتادند؛ در جنگ با او مانند میش شکمباره هستند"[۱۷].[۱۸]

رفاعه و جنگ صفین

نصر بن مزاحم می‌نویسد: وقتی علی(ع) و معاویه پرچم‌ها را بستند و فرماندهان را گماشتند و سپاه را برای جنگی آماده کردند، علی(ع)، عمار بن یاسر را به فرماندهی سواران؛ عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی را به فرماندهی پیادگان؛ هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری را به پرچمداری سپاه؛ اشعث بن قیس را به سپهسالاری جناح راست سواره‌نظام سپاه، عبدالله بن عباس را به سپهسالاری جناح چپ سواره نظام سپاه؛ سلیمان بن صرد خزاعی را به سپهسالاری جناح راست پیاده نظام سپاه، و حارث بن مرّه عبدی را به سپهسالاری جناح چپ پیاده نظام گماشت، و مضریان کوفه و بصره را در میانه و قلب سپاه، و یمانیان را در جناح راست، و بنی ربیعه را در جناح چپ سپاه قرار داد، و پرچم‌های قبایل را بست و آنها را به سالاران و نامدارانشان سپرد، و ایشان را به سرداری و فرماندهی آنان گماشت؛ همچنین امام(ع) رفاعه بن شداد را به سرداری قبیله بجیله گماشت[۱۹].

پس از اختلاف قبائل بر ادامه جنگ یا سازش در گرماگرم جنگ صفین، امام(ع) نخست خطبه‌ای خواندند و سپس سران قبائل به صحبت پرداختند که رفاعه ابن شداد نیز چنین گفت: "ای مردم! ما از حقّ خود چیزی را از دست نداده‌ایم. آنان ما را در پایان کارمان به همان چیزی می‌خوانند که ما، از آغاز ایشان را بدان می‌خواندیم (یعنی حکم قرآن) و اینک ناخودآگاه همان را پذیرفته‌اند. اگر کار چنان که ما می‌خواهیم، انجام یابد، فتنه و کشتار پایان خواهد یافت وگرنه ما آن را از سر خواهیم گرفت و همان سخت‌کوشی پیشین را به کار خواهیم برد"[۲۰].

رفاعه و مسند قضاوت

ابن حیون می‌نویسد: روزی علی(ع) نامه‌ای به رفاعة بن شداد که قاضی علی(ع) در اهواز بود، نوشت[۲۱]، این نامه چنین آمده است: "خون‌ها به هدر نرود و حدود تعطیل نشود"[۲۲]؛ حدود را در حقّ خویشاوندان و نزدیکان اجرا کن؛ افراد دورتر از انجام جنایت می‌پرهیزند[۲۳]؛

تا می‌توانی حد را از مؤمن برطرف ساز؛ چراکه پشت او قُرقگاه خداست و جانِ مؤمن در پیشگاه خدا و پیامبرش، عزیز است، و پاداش الهی برای اوست و کسی که بر وی ستم ورزد، دشمن خداست؛ پس بکوش که خدا دشمنت نشود[۲۴]؛

در حال عصبانیت و خشم و خواب آلودگی قضاوت نکن![۲۵]؛ بدان ای رفاعه که این ولایت، امانت است؛ پس هرکه در آن خیانت کند، لعنت خدا بر اوست و هرکس خائنی را به کار گیرد، حضرت محمد(ص) در دنیا و آخرت از او بیزار است[۲۶]؛

طمع‌ها را واگذار و با هوای نفس مخالفت کن! با راه و روش شایسته علمت را زینت بده! صبر، مددکار خوبی برای آدمی است و اگر صبر، به صورت آدمی در می‌آمد، انسان صالحی بود. از سرزنش بپرهیز؛ زیرا تباهی و فساد به بار می‌آورد در مجلس خود کسانی را که با تو شباهت ندارند، حاضر نساز! بر اساس ظاهر حکم کن و باطن را به خدا واگذار! با شخص سفیه، مجادله و با فقیه جدال نکن؛ چراکه فقیه تو را از خیرش محروم می‌سازد و سفیه، شرّش را به تو می‌رساند. با اهل کتاب جز به آن‌چه نیکو و پسندیده‌تر است، مجادله نکن! خود را به خنده عادت نده! چراکه این کار ارزش انسان را از بین می‌برد و دو طرف دعوا را بر تجاوزگری جری می‌سازد؛ مبادا که هدیه‌های دو طرف دعوا را بپذیری! هر کس به زنی اعتماد کند، اَبله است؛ و هرکه با زنی مشورت کند و نظر او را بپذیرد، پشیمان می‌شود؛ از اَشک مؤمن بپرهیز!؛ چراکه اشک مؤمن کسی را که آن را در آورد، درهم می‌شکند و دعای مؤمن، آتش دوزخ را خاموش می‌سازد. از دو طرف دعوا، ملول و بی‌قرار نشو! گدا را از خود نران! غیر فقیه را در جایگاه قضاوت ننشان! در فتوا مشورت نکن، مشورت ـ تنها ـ در جنگ و مصالح موقت است و دین به رأی نیست؛ همانا دین به پیروی کردن است؛ مبادا فریضه‌ها را ضایع‌سازی و به نافله‌ها اعتماد کنی! به هر که به تو بدی کرد، خوبی کن! از کسی که به تو ظلم کرد، در گذر! برای هر کسی که تو را یاری کرد دعا کن! از شخصی که چیزی به ارزانی داشت، تشکر کن! در پیشگاه خدا، که تو را مبتلایت ساخت، فروتن باش! و خدا را بر نعمت‌هایی که به تو داده، بستای![۲۷]؛

همچنین وقتی علی(ع) از خیانت ابن هرمه در بازار اهواز خبر یافت، به رفاعه چنین نوشت: هنگامی که نامه‌ام را خواندی، ابن هرمه را از کار در بازار برکنار ساز و او را مقابل مردم نگه دار و درباره او خبررسانی کن و او را به زندان بیفکن! و به کارگزارانت بنویس و آنها را از این دستورم درباره وی با خبر ساز! مبادا درباره ابن هرَمه غفلت یا کوتاهی کنی که نزد خدا هلاک می‌شوی! و من به بدترین شیوه تو را عزل کنم که از این کار به خدا پناه می‌برم؛ هرگاه روز جمعه فرا رسید، ابن هرمه را از زندان در آور و ۳۵ تازیانه بر او بزن و او را در بازارها بگردان! هرکس شهادت داد، افزون بر شهادت، او را سوگند بده و از مال ابن هرمه به او بپرداز و دستور بده که او را به زشتی و به حالت شخص صلیب‌زده شده به زندان ببرند. پس با طنابی پاهایش را ببند و وقت نماز او را بیرون بیاور! میان او و کسی که برایش خوراکی و آشامیدنی می‌آورد، مانع نشو و نگذار کسانی که نزدش می‌آیند، کینه‌توزی را به او تلقین کنند و او را به رهایی امیدوار سازند. اگر برایت ثابت شد که کسی به او چیزی یاد داده که به مسلمانی آزار می‌رساند، او را تازیانه بزن و حبس کن تا توبه کند. زندانیان را شب هنگام به صحن زندان بیاور مگر ابن هرمه را و هر گاه- پس از سی روز - بهبود یافت، ۳۵ ضربه شلّاق دیگر به او بزن![۲۸].[۲۹]

رفاعه در زمان امام حسین(ع)

یعقوبی می‌نویسد: پس از وفات حسن بن علی(ع) معاویه با پسرش، یزید به ولی ‌عهدی بیعت کرد و فقط چهار نفر از بیعت تخلف کردند: حسین بن علی(ع)؛ عبدالله بن عمر، عبدالرحمان بن ابی‌بکر و عبدالله بن زبیر، مغیره بن شعبه در سال ۵۱ هجری مُرد و معاویه زیاد را والی کوفه و آن شهر را به بصره ضمیمه کرد و زیاد، نخستین کس بود که بر هر دو شهر حکومت یافت؛ پس زیاد به معاویه نوشت که من دست چپ خویش را به عراق مشغول ساخته‌ام و دست راستم بی‌کار مانده است و اگر امیرالمؤمنین مصلحت بداند مرا امیر حاجّ گرداند؛ پس معاویه فرمان حکومت حجاز و گفته شده است، فرمان امارت حاجّ را برای وی نوشت. حجر بن عدی کندی و عمرو بن حمق خزاعی و همراهان آن دو از شیعیان علی بن ابی طالب(ع) هر گاه می‌شنیدند که مغیره و برخی یاران معاویه علی(ع) را روی منبر لعن می‌کنند، به پا می‌خواستند و لعن را به خودشان باز می‌گفتند. پس چون زیاد به کوفه آمد، در سخنرانی مشهور خود خدا را در آن ستود و بر محمد(ص) درود فرستاد و بیم داد و تهدید کرد، و به هر کس که خواست سخن بگوید، اجازه سخن گفتن نداد و آنان را ترسانید و لرزانید.

سپس خبر یافت که آنها جمع می‌شوند و سخن می‌گویند و علیه او و معاویه نقشه می‌کشند و بدی‌های آن دو را یادآوری و مردم را تحریک می‌کنند. پس رئیس پلیس را نزد ایشان فرستاد و گروهی از ایشان را دستگیر کرد و آنها به دستور او کشته شدند و عمرو بن حمق خزاعی و چند نفر همراه وی به موصل گریختند و ابن زیاد حجر بن عدی کندی و سیزده مرد از همراهانش را گرفت و آنها را نزد معاویه فرستاد. پس عبدالرحمان بن ام‌حکم که عامل معاویه در موصل بود، از جای عمرو بن حمق خزاعی و رفاعه بن شداد خبر یافت و در تعقیب آن دو فرستاد؛ پس آن دو گریزان از آنجا بیرون آمدند و عمرو بن حمق را که سخت رنجور بود، در میان راه ماری گزید؛ پس او گفت: "الله اکبر! پیامبر خدا به من گفت: "ای عمرو، پریان و آدمیان در کشتن تو شرکت می‌کنند"[۳۰].

سپس به رفاعه گفت: "به راهت ادامه بده که من دستگیر و کشته می‌شوم"[۳۱]. سپس فرستادگان عبدالرحمان ابن ام حکم به او رسیدند و او را دستگیرش کردند و گردن او را زدند و سر او را بر نیزه‌ای زده گرداندند، و سر او نخستین سری بود که در زمان اسلام، گردانده شد. چون سر عمرو را نزد معاویه آوردند، معاویه که زن عمرو را در دمشق زندانی کرده بود، آن را فرستاد تا در دامن زنش نهادند؛ پس آن زن به فرستاده گفت: "آن‌چه را می‌گویم به معاویه برسان! خدا خونش را از او خواهد خواست و او را با عقوبت‌های خود به زودی هلاک خواهد ساخت؛ به راستی کاری شگفت کرد و نکوکار پاکیزه‌ای را کشت". او اول زنی بود که به گناهان مردان، زندانی شد[۳۲].[۳۳]

رفاعه و ارسال نامه برای امام حسین(ع)

وقتی مردم کوفه از هلاک معاویه خبر یافتند، مردم عراق بر ضد یزید به جنبش در آمده، گفتند: حسین(ع) و ابن زبیر مقاومت کرده‌اند و سوی مکه رفته‌اند؛ آن‌گاه مردم کوفه به حسین(ع) نامه نوشتند. محمد بن بشیر همدانی گوید: "پس شیعیان در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و ما از هلاکت معاویه سخن گفتیم و به سبب آن حمد خدا را به جا آوردیم پس سلیمان بن صرد به ما گفت: "معاویه هلاک شد و حسین(ع) از بیعت با این قوم خودداری کرده و سوی مکه رفته است؛ شما شیعیان او و پدرش هستید؛ اگر می‌دانید که وی را یاری و با دشمنش پیکار می‌کنید، به او نامه بنویسید و اگر بیم سستی و ضعف دارید، این مرد را فریب ندهید که جانش به خطر بیفتد"؛

گفتند: "با دشمنش می‌جنگیم و خویشتن را برای حفظ وی به کشتن می‌دهیم"؛ او گفت: "پس به او نامه بنویسید". و شیعیان به او چنین نوشتند: به نام خداوند رحمان و رحیم؛ به حسین بن علی(ع) از سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و دیگر شیعیان وی مؤمنان و مسلمانان کوفه؛ درود بر تو باد! که ما خدایی را ستاییم که جز او خدایی نیست؛ اما بعد: سپاس خدا را که دشمن جبار سرسخت تو را نابود کرد؛ دشمنی که بر این امت تاخت و خلافت آن را به ناحق گرفت و غنیمت آن را غصب کرد و به ناحق بر آن حکومت کرد و نیاکانشان را کشت و اشرارشان را به جا نهاد و مال خدا را دستخوش جباران و توانگران امت کرد. لعنت خدا بر او باد! چنان‌که ثمود، ملعون شد؛ اینک ما امامی نداریم؛ بیا که شاید خدا به کمک تو ما را بر حق همدل کند؛ نعمان بن بشیر در قصر حکومت است اما ما به نماز جمعه او نمی‌رویم و در نماز عیدش حاضر نمی‌شویم و اگر خبر یابیم که سوی ما روان شده‌ای، او را بیرون کرده، و به شام می‌فرستیم. ان شاء الله؛ و سلام و رحمت خدای بر تو باد!

پس نامه را با عبدالله بن سبع همدانی و عبدالله بن وال برای امام فرستادیم و گفتیم که شتاب کنید و هر دو نفر با شتاب رفتند تا به روز دهم ماه رمضان در مکه پیش حسین(ع) رسیدند. دو روز بعد، باز قیس بن مسهر صیداوی و عبدالرحمان بن عبد الله کدان ارحبی و عمارة بن عبید سلولی را سوی امام(ع) فرستادیم که حدود ۵۳ نامه به همراه داشتند که هر نامه از یک یا دو یا سه نفر بود"[۳۴].[۳۵]

رفاعه و خون‌خواهی امام حسین(ع)

عبدالله بن عوف ازدی گوید: "وقتی حسین بن علی(ع) کشته شد و ابن زیاد از اردوگاه خویش در نخیله به کوفه آمد، شیعیان همدیگر را ملامت و اظهار پشیمانی کردند؛ زیرا می‌دیدند خطایی بزرگ کرده‌اند که حسین(ع) را به یاری خوانده‌اند اما دعوت وی را اجابت نکرده‌اند و ایشان در مجاورت آنها کشته شده است و آنها ایشان را یاری نکرده‌اند. و دیدند که رسواییشان و گناهی که در کار قتل حسین(ع) داشته‌اند، جز به کشتن قاتلان وی یا کشته شدن در این راه پاک نمی‌شود. پس در کوفه پیش پنج نفر از سران شیعه رفتند: سلیمان بن صرد خزاعی که صحابی پیامبر(ص) بود؛ مسیب بن نجبه فزاری که از یاران علی(ع) و نیکانشان بود؛ عبدالله بن سعد ازدی؛ عبدالله بن وال تمیمی و رفاعه بن شداد بجلی. آن‌گاه این پنج نفر که از بهترین یاران امام علی(ع) بودند، در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند که افرادی از نیکان و سران شیعه نیز با آنها بودند. چون در خانه سلیمان بن صرد شدند، مسیب بن نجبه زودتر از همه سخن گفت. پس از مسیب بن نجبه، رفاعه بن شداد سخن گفت و حمد خدا و ثنای خدا را به جا آورد و بر پیامبر(ص) صلوات فرستاد و سپس گفت: "اما بعد. خدا تو را به گفتار صواب راهبر شد که ما را سوی ارشاد دعوت کردی. تو از حمد و ثنای خدا و صلوات بر پیامبر(ص) آغاز کردی و ما را به پیکار فاسقان و توبه از گناه بزرگ خواندی، سخنت؛ شنیدنی و پذیرفتنی و گفتارت مقبول است. یکی از خودتان را به سالاری انتخاب کنید که به او رجوع کنید و دور پرچم وی جمع شوید؛ رأی ما نیز همانند رأی تو است. اگر آن یکی تو باشی، ما رضایت داریم که نیک‌خواه مایی و در جمعمان محبوب هستی. اگر رأی تو و یارانت موافق باشد، این کار را به پیر شیعه و یار پیمبر خدا و صاحب سابقه و عمل، سلیمان بن صرد بسپاریم که دلیری و دینداری‌اش، پسندیده و دوراندیشی‌اش، قابل اطمینان است. این سخن را می‌گویم و برای خودم و شما آمرزش می‌طلبم. "آن‌گاه عبدالله بن وال و عبدالله بن سعد، سخن گفته حمد پروردگار و ثنای او را به جای آوردند و سخنانی همانند رفاعه بن شداد گفتند و از فضیلت مسیب بن نجبه و از سابقه اسلام سلیمان بن صرد سخن به میان آوردند و خشنودی خویش را از سالاری وی اعلام کردند"[۳۶].[۳۷]

رفاعه و حوادث مهم سال ۶۵ هجری

وقتی عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد از رفتن سلیمان بن صرد و یارانش خبر یافتند و در کار خویش نگریستند و چنان دیدند که بروند و به آنها بگویند که نمانید و همدست ما شوید و اگر جز رفتن نخواستند، از آنها بخواهند که منتظر بمانند تا سپاهی فراهم آورند و با جماعت و قوت به جنگ دشمن روند؛ پس عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد، سوید بن عبدالرحمان را با این پیام پیش سلیمان بن صرد فرستادند: "عبدالله و ابراهیم می‌گویند: ما می‌خواهیم برای کاری که امید هست خدا برای ما و تو صلاحی در آن نهاده باشد، پیش تو بیاییم"؛

سلیمان گفت: "بگو بیایند". آن‌گاه به رفاعه بن شداد بجلی گفت: "برخیز و افراد را بیارای که این دو مرد چنان و چنان پیغام داده‌اند". آن‌گاه سران اصحاب خویش را خواست که اطراف وی نشستند و چیزی نگذشت که عبدالله بن یزید با بزرگان کوفه و نگهبانان و بسیاری از جنگاوران آمد. ابراهیم بن محمد نیز با جمعی از یاران خویش آمد. پس عبدالله بن یزید به هر کسی که معلوم بود در ریختن خون حسین(ع) شرکت داشته، گفت: "همراه من نیا!" زیرا که بیم داشت او را ببیند و بر او بتازند. پس از رد و بدل شدن سخنانی بین ایشان و سلیمان؛ ابراهیم بن محمد و عبدالله بن یزید سوی کوفه بازگشتند و آن قوم مصمم شدند که حرکت کنند و به مقابله ابن زیاد روند و چون نگاه کردند یارانشان از مردم بصره و نیز مردم مداین به وعده‌گاه نیامده بودند؛ پس کسانی از یاران سلیمان آنها را ملامت کردند، اما سلیمان گفت: "آنها را ملامت نکنید که به نظر من وقتی از کار شما و وقت حرکتتان خبر یابند، با شتاب خواهند آمد و می‌پندارم به آن دلیل جا مانده‌اند که خرجی و لوازم کافی نداشته‌اند و مانده‌اند تا فراهم کنند و لوازم بردارند و تا وقتی به شما می‌رسند، نیرومند باشند؛ پس از دنبال شما به شتاب می‌رسند". پس حرکت کردند و حرکتشان در شامگاه جمعه پنج روز رفته از ماه ربیع الاخر سال ۶۵ هجرت بود. وقتی سلیمان و یارانش از نخیله در آمدند، سلیمان، به حکیم بن منقذ گفت که میان مردم بانگ زند و بگوید: "هیچ‌کس شبانگاه، این سوی دیر اعور نماند" و مردم شب را در دیر اعور به سر بردند و بسیاری به جا مانده بودند. پس از آن، سلیمان رفت تا در اقساس مالک بر ساحل فرات منزل کرد و در آنجا از افرادش سان دید؛ آن‌گاه شبانه از منزلگاه بیرون آمد و صبحگاه نزد قبر حسین(ع) بودند و یک شب و یک روز آنجا ماندند و به وی درود می‌فرستادند و برای وی غفران می‌خواستند. وقتی آنها به قبر حسین(ع) رسیدند، یکباره بانگ بر آوردند و بگریستند. و در هیچ روز دیگری مردم، بیشتر از آن گریان دیده نشده بودند[۳۸].[۳۹]

رفاعه در عین الورده

پس سلیمان بن صرد گروه‌ها را بیاراست و رفت تا اینکه به عین الورده رسید و در مغرب در آنجا فرود آمد و او از آن قوم دشمن زودتر رسیده بود. پس در آنجا اردو زدند و پنج روز ماندند و حرکت نکردند و استراحت کردند و آرام گرفتند و به اسبان خویش استراحت دادند. عبدالله بن غزیه گوید: "مردم شام هم آمدند و به مقدار یک روز و شب راه از عین الورده فاصله داشتند. سپس سلیمان میان ما ایستاد و خدا را حمد گفت و ستود. آن‌گاه از آسمان و زمین و کوه‌ها و دریاها و آیت‌ها که در آن هست، سخن گفت و از عطیه‌ها و نعمت‌های خدا یاد کرد؛ پس، از دنیا سخن گفت و آن را تحقیر کرد و از آخرت سخن گفت و ما را بدان ترغیب کرد و در این باره چندان سخن گفت که من نتوانستم به خاطر بسپرم؛ سپس گفت: "اما بعد: خدا دشمن را که روزها و شب‌ها سوی او رهسپار بودید و از این کار چنانچه نشان می‌دهید، توبه خالصانه و عذرجویی در پیشگاه خدا منظور دارید، سوی شما آورده است؛ آنها سوی شما آمده‌اند، بلکه شما در خانه و جایگاهشان سوی آنها آمده‌اید. وقتی با آنها مقابل شدید، صمیمانه بکوشید و صبوری کنید که خدا یار صابران است. هیچ کس به آنها پشت نکند مگر اینکه برای جنگ باشد یا سوی گروهی دیگر رود. افراد فراری و زخمدار را نکشید اسیر مسلمان را نکشید مگر اینکه پس از اسیر شدن با شما بجنگد، یا از کشندگان برادران شما به دشت طف باشد، که رحمت خدا بر آنها باد! روش امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) درباره مسلمانان چنین بود".

آن‌گاه سلیمان گفت: "اگر من کشته شدم، سالار افراد، مسیب بن نجبه است؛ اگر مسیب کشته شد، سالار افراد، عبدالله بن وال است و اگر عبدالله بن وال کشته شد، سالار افراد، رفاعة بن شداد است. خدا رحمت کند کسی را که به پیمان خدا وفا کند!"[۴۰].[۴۱]

رفاعه و تشویق سپاه به جنگ

حمید بن مسلم گوید: "پس سمت راست لشکر ما بر سمت چپ آنها حمله کرد و آنها را شکست داد و نیز سمت چپ لشکر ما بر سمت راست آنها حمله کرد و سلیمان نیز با قلب به جمع آنها حمله کرد؛ پس آنها را شکست دادیم و به اردوگاهشان رسیدیم و همچنان پیروزی با ما بود تا اینکه شب میان ما و آنها جدایی انداخت. روز بعد، پسر ذو الکلاع با هشت هزار نفر آمد که عبیدالله بن زیاد آنها را به کمکشان فرستاده و پیغام داده و ناسزا گفته بود و فرمانده آنها، شرجیل را ملامت کرده بود و گفته بود: "مانند غافلان عمل کردی که اردوگاه و پایگاهت را از دست دادی؛ سوی حصین بن نمیر برو و چون آنجا رسیدی، سالار جمع، اوست". پس آنها صبحگاهان سوی ما آمدند و ما سوی آنها رفتیم و تمام روز جنگی کردیم که هرگز پیر و جوان مانند آن ندیده بود و از جنگ جز برای نماز باز نمی‌ماندیم و شبانگاه از هم جدا شدیم که به خدا آنها بسیاری از ما را زخمی کرده بودند و ما نیز زخم بسیار به آنها زده بودیم. ما سه سخن‌گوی داشتیم: رفاعه بن شداد بجلی، صحیر بن حذیفه و ابوالجویریه عبدی، رفاعه در پهلوی راست سخن می‌گفت و افراد را ترغیب می‌کرد و از آنجا دور نمی‌شد"[۴۲].[۴۳]

رفاعه و بازگشت از عین الورده

عبدالله بن غزیه گوید: "وقتی عبدالله بن وال کشته شد، دیدیم که عبدالله بن خازم هم پهلوی وی افتاده و کشته شده است و ما پنداشتیم که او رفاعه بن شداد بجلی است. پس یکی از مردم بنی کنانه به نام ولید پسر غصن به رفاعه گفت: "پرچم خویش را بگیر!"

گفت: "آن را نمی‌خواهم"؛ گفتیم: "انا لله، چرا؟"؛ گفت: "بیایید باز گردیم؛ شاید خدا ما را برای روزی سخت‌تر بر ضد حریفان جمع کند"؛ پس عبدالله بن عوف احمر پیش دوید و گفت: "به خدا نابودمان می‌کنند! اگر باز گردیم، ما را دنبال می‌کنند و یک فرسخ نرفته‌ایم که همگی نابود می‌شویم؛ اگر کسی از ما هم نجات یابد، بدویان و مردم دهکده‌ها او را می‌گیرند و او را وسیله تقرب به حریفان می‌کنند و او دست بسته کشته می‌شود؛ تو را به خدا چنین نکن! اینک خورشید در حال غروب و شب در حال فرا رسیدن است؛ پس بر اسبان خویش با آنها بجنگیم که محفوظیم و چون شب تاریک شود، در آغاز شب بر اسبان خویش می‌نشینیم و می‌تازیم و چنین می‌کنیم تا صبح شود و فرصت داشته باشیم که هر کس زخمی خویش را بردارد، یا در انتظار یارش بماند و ده یا بیست نفر با هم راهی شوند و افراد بدانند به کجا می‌روند تا از پی همدیگر بروند؛ اگر چنین شود که تو می‌گویی، مادری به نزد فرزند خود توقف نمی‌کند و کسی راه خویش نخواهد داشت که به کجا می‌رسد و به کجا می‌رود و تا صبح شود، همه یا کشته می‌شویم یا اسیر

رفاعه بن شداد گفت: "رأی درست را گفتی"؛ آن‌گاه به مرد کنانی رو کرد و گفت: "پرچم گفت: "پرچم را نگه می‌داری یا از تو بگیرم؟" کنانی گفت: "من آنچه تو می‌خواهی، نمی‌خواهم؛ می‌خواهم به پیشگاه پروردگار خویش روم و به برادران خویش واصل شوم و از دنیا سوی آخرت بروم؛ تو نقره دنیا می‌خواهی و هوس بقا داری و جدا شدن از دنیا را خوش نمی‌داری؛ به خدا! دوست دارم که به مقصود برسی"؛ آن‌گاه پرچم را به او داد و رفت تا پیشروی کند؛ پس ابن احمر به او گفت: "خدا تو را رحمت کند! اندکی نزد ما بجنگ و خویشتن را به هلاکت نینداز" و همچنان او را قسم داد تا وی را نگه داشت[۴۴] و چون شب شد و مردم شام به اردوگاهشان بازگشتند؛ رفاعه در کار مردانی که از پای در آمده بودند و زخمیانی که توان حرکت نداشتند، نگریست و آنها را به قومشان سپرد. آن‌گاه با افرادش همه شب راه پیمود و صبحگاهان در تنینیر بود و از خابور گذشت و معبرها (پل‌ها) را برید و از هر معبری می‌گذشت، آن را می‌برید. صبحگاهان، حصین بن نمیر کسی را فرستاد و معلوم شد که آنها رفته‌اند و کسی را به دنبالشان نفرستاد و شتابان با افرادش بازگشت.

رفاعه، ابوالجویریه عبدی را با هفتاد سوار پشت سر گذاشته بود که پوشش افراد باشند... رفاعه و همراهان او در راه به قرقیسیا رسیدند و زفر همانند نوبت قبل برای آنها آذوقه و علوفه و نیز طبیبانی فرستاد و به آنها گفت: "هر مدت که می‌خواهید پیش ما بمانید که حرمت و یاری می‌بینید". آنها سه روز ماندند و هر کدامشان از آذوقه و علوفه هر چه خواستند، توشه گرفتند. سعد بن حذیفه نیز آمد تا به هیت رسید و بدویان نزد وی رفتند و آن‌چه را بر سر قوم آمده بود، به وی گفتند؛ او هم بازگشت و در صندودا به مثنی بن مخربه عبدی رسید و قصه را به وی گفت و آنها آنجا ماندند تا خبر آمد که رفاعه نزدیک شده است و چون او نزدیک دهکده رسید، آنها بیرون رفتند و از او استقبال کردند. آنها یک روز و یک شب آنجا بودند و سپس مردم مداین سوی مداین و مردم بصره سوی بصره و مردم کوفه به سوی کوفه رفتند و فهمیدند که مختار در زندان بوده است"[۴۵].[۴۶]

نامه مختار ثقفی به رفاعه

وقتی رفاعه بن شداد از عین الورده بازگشت، مختار که در زندان بود، به او چنین نوشت: اما بعد: آفرین به گروهی که وقتی رفتند، خدا پاداششان را بزرگ کرد و وقتی آمدند، از بازگشتشان خشنود شد. قسم به پروردگار کعبه! هیچ کس از شما قدمی برنداشت و گامی نگذاشت مگر [اینکه] ثواب خدای در مقابل آن از ملک دنیا بزرگ‌تر بود. سلیمان، تکلیف خویش را انجام داد و خدایش او را برد و روح وی را با ارواح پیامبران و راستی پیشگان و شهیدان پارسا قرین کرد؛ وی کسی نبود که به کمک وی ظفر یابید، امیر، فرمان یافته و امانتدار مؤتمن و سالار سپاه و قاتل ستمگران و انتقام‌گیرنده از دشمنان و قصاص گیرنده از قاتلان منم؛ آماده و خوشدل باشید و به شما بشارت می‌دهم که شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر وی و خون‌خواهی اهل بیت و دفاع از ضعیفان و نبرد منحرفان دعوت می‌کنم. و السلام[۴۷].

سیحان بن عمرو از مردم قبیله عبدالقیس این نامه را که در کلاه خویش پنهان کرده بود، آورد و نزد رفاعه بن شداد، مثنی بن مخرمه عبدی، سعد بن حذیفه، یزید بن انس، احمر بن شمیط احمسی، عبدالله بن شداد بجلی و عبدالله بن کامل برد و نامه را برای آنها خواند. پس آنها ابن کامل را سوی مختار فرستادند و گفتند: "به او بگو ما نامه را خواندیم و چنانیم که تو می‌خواهی؛ اگر می‌خواهی، بیاییم و تو را از زندان بیرون بیاوریم، چنین می‌کنیم". ابن کامل رفت و در زندان پیغام را به مختار گفت و مختار، از اینکه شیعیان گرد او جمع شده‌اند، خرسند شد و به آنها گفت: "چنین نکنید که من همین روزها بیرون می‌آیم"[۴۸].[۴۹]

سرانجام رفاعه

ابوجناب کلبی گوید: شبث بن ربعی پسر خویش، عبدالمؤمن را پیش مختار فرستاد و گفت: "ما عشیره تو و کف دست راست توایم؛ به خدا با تو جنگ نمی‌کنیم؛ از این جهت به ما اطمینان داشته باش"؛ وی سر جنگ داشت اما با مختار ثقفی خدعه کرد. چون مردم یمنی در میدان سبیع جمع شدند، به وقت نماز هیچ‌یک از سران مردم یمنی خوش نداشتند که دیگری بر او پیشی گیرد. پس عبدالرحمن بن مخنف گفت: "این، آغاز اختلاف است؛ کسی را که همه به آن رضایت دارند، پیش بیندازید که سرور قاریان مردم شهر از عشیره شماست؛ باید رفاعة بن شداد فتیانی بجلی پیش‌نمازتان شود". پس چنین کردند و رفاعه همچنان با مردم نماز می‌خواند تا وقتی که جنگ رخ داد. ابراهیم بن اشتر در راه با شبث بن ربعی روبه‌رو شد که بسیاری از مردم مضر و حسان بن فاید عبسی با وی بودند؛ پس ابراهیم به آنها گفت: "وای بر شما! بروید که به خدا دوست ندارم یکی از مضر به دست من هلاک شود؛ خودتان را به هلاکت نیندازید!" اما آنها نپذیرفتند و با وی جنگیدند که ابراهیم آنها را شکست داد. پس ابراهیم برای مختار پیام داد که مضریان شکست خوردند. مختار]] این خبر خوش را برای احمر بن شمیط و ابن کامل فرستاد و چون آنها به میدان سبیع رسیدند و به میدان وارد شدند، فریاد می‌زدند: «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ‌(ع)» و یاران ابن شمیط در پاسخشان می‌گفتند: «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ‌(ع)». وقتی یزید بن عمیر بن ذی مران از مردم همدان صدایشان را شنید و گفت: يا لثارات عثمان! رفاعة بن شداد به او گفت: "ما را با عثمان چه کار؟ من به همراه کسانی که خون عثمان را می‌خواهند نبرد نمی‌کنم"؛ پس افرادی از قومش به او گفتند: "ما را به جنگ آوردی و ما از او اطاعت تو کردیم و چون دیدی که شمشیر در قوم ما به کار افتاد، می‌گویی: بروید و آنها را واگذارید؟" پس رفاعه به سوی آنها رفت و جنگید تا اینکه کشته شد. یزید بن عمیر و نیز نعمان بن صهبان جرمی راسبی که مردی عابد بود، با رفاعه بن شداد فتیانی که او نیز مردی عابد بود، به نزد حمام مهبذان در شوره‌زار کشته شدند و فرات بن زحر جعفی نیز کشته شد و زحر بن قیس زخمی شد و عبدالرحمن بن سعید هم کشته شد[۵۰].

خلیفه بن خیاط می‌نویسد: در سال ۶۶ هجری مختار بن ابی عبید بر کوفه غلبه پیدا کرد و رفاعة بن شداد، حبیب بن صهبان و عبدالله بن سعد بن قیس در میدان سبع، کشته شدند[۵۱].

زرکلی می‌نویسد: رفاعه همراه مختار جنگید تا کشته شد[۵۲].

ابن حجر سال کشته شدن رفاعه را ۶۶ هجری دانسته و کشنده رفاعه را مختار معرفی کرده است![۵۳]

مرحوم مامقانی می‌نویسد: حیات رفاعه با شهادت پایان یافت، در حالی که پس از شهادت امام حسین(ع) در زمان ظهور مختار در کوفه به دنبال خون‌خواهی آن حضرت بود[۵۴].

سید محسن امین می‌نویسد: رفاعه، در سال ۶۶ هجری به همراه مختار کشته شد، در حالی که در طلب خون امام حسین(ع) برآمده بود[۵۵].[۵۶]

رفاعة بن شداد بجلی کارگزار اهواز

در کتاب دعائم الاسلام، از او به عنوان قاضی اهواز[۵۷] یادشده است[۵۸] و معمولاً قضات حاکم و کارگزار هم بودند. بنابراین وی حاکم اهواز بوده ولی به قضاوت مشهور است از این روی شرح حالش را در ضمن قضات حضرت ذکر خواهیم کرد.

برابر نقل عدی بن حارث بن رویم کارگزار علی(ع) بر نهر تیری بود و حسن بن علی او را در سمتش ابقا کرد[۵۹]. در نسب معد ابن کلبی آمده او کارگزار بهرسیر نزدیک مدائن بود[۶۰]. و برابر نقل منابع متعدد وی کارگزار بهر سیر بوده است[۶۱].

نهر تیری: شهری از نواحی اهواز بود[۶۲] که در سال ۱۵ هجری فتح شد[۶۳].[۶۴]

منابع

پانویس

  1. العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۱۴ و ج۱، ص۲۶۷؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۳۲۲ ـ ۳۲۳؛ الجرح والتعدیل، ابن حاتم رازی، ج۳، ص۴۹۳؛ الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۲۴۰ و مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۱۷۲. مزی نام و فتیان بن ثعلبة بن زید بن الغوث بن انمار بن إراش بن عمرو بن الغوث بن بنت مالک. (تهذیب الکمال، ج۹، ص۲۰۴) ابن حجر نام وی را عامر بن شداد دانسته، اما در ادامه نوشته است، صحیح آن، رفاعه بن شداد است. (لسان المیزان، ج۷، ص۲۵۴) و نیز ر. ک: میزان الاعتدال، ذهبی، ج۲، ص۳۵۹. ابن حجر در جای دیگری وی را با عنوان شداد بن الحکم معرفی کرده است. (تهذیب التهذیب، ج۳، ص۲۳۴) ابن ابی حاتم رازی وی را رفاعة بن عامر نیز نامیده است. (الجرح و التعدیل ج۳، ص۴۹۳) زبیدی رفاعه را ابوعاصم ربیعه معرفی کرده اما نوشته است، صحیح آن رفاعه بن شداد بن عبدالله قیس بن حیال بن بدا ابن فتیان فتیانی است. (تاج العروس من جواهر القاموس، ج۲۰، ص۳۹).
  2. التاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۳۲۲ - ۳۲۳؛ الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۹؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۳؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۹، ص۲۰۴ - ۲۰۷؛ معجم رجال الحدیث، خوئی، ص۸ و موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۳۴۸.
  3. الأعلام، زرکلی، ج۳، ص۲۹؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۳؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۳۰۲؛ الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۲۴۰؛ الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ذهبی، ج۱، ص۳۹۷ و موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱، ص۳۴۸.
  4. فتیان گروهی از بجیله بودند؛ ر. ک: التاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۳۲۲ - ۳۲۳؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۳؛ الجرح و التعدیل، ابن ابی حاتم رازی، ج۳، ص۴۹۳؛ الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۲۴۰؛ مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۱۷۲؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۹، ص۲۰۴ - ۲۰۷؛ الأنساب، سمعانی، ج۱۰، ص۱۴۷ و تاج العروس من جواهر القاموس، زبیدی، ج۲۰، ص۳۹.
  5. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۳، ص۷۱۴؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۳۰۲ و الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ذهبی، ج۱، ص۳۹۷.
  6. تنها کسی که با این عنوان از رفاعه یاد می‌کند، ابن اعثم کوفی است (الفتوح، ج۲، ص۴۴۰).
  7. العلل، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۱۴ و ج۱، ص۲۶۷؛ التاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۳۲۲ - ۳۲۳؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۳؛ تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۱، ص۳۰۲؛ الجرح و التعدیل، ابن أبی حاتم رازی، ج۳، ص۴۹۳؛ الثقات، ابن حبان، ج۴، ص۲۴۰؛ مشاهیر علماء الأمصار، ابن حبان، ص۱۷۲؛ تهذیب الکمال، مزی ج۹، ص۲۰۴ – ۲۰۷؛ الکاشف فی معرفة من له روایة فی کتب الستة، ذهبی، ج۱، ص۳۹۷؛ الأنساب، سمعانی، ج۱۰، ص۱۴۷ و ۹ موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱، ص۳۴۸.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۲۹-۳۳۱.
  9. رجال الکشی، ص۶۵.
  10. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  11. رجال الکشی، ص۶۶ و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۸۱.
  12. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳۲-۳۳۳.
  13. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۴۴۰.
  14. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳۳-۳۳۴.
  15. الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص۳۱۹-۳۲۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی ج۶، ص۱۱۴.
  16. الفتوح، ج۲، ص۴۶۲.
  17. إِنَّ الَّذِينَ قَطَعُوا الْوَسِيلَةَ * وَ نَازَعُوا عَلَى عَلِيٍّ الْفَضِيلَةَ * فِي حَرْبِهِ كَالنَّعْجَةِ الْأَكِيلَة‌ِ؛ مناقب آل أبی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۱۶۲.
  18. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳۴-۳۳۶.
  19. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵ - ۲۰۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۸.
  20. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳۶-۳۳۷.
  21. دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۱۷۶.
  22. «لَا تُطَلُّ الدِّمَاءُ وَ لَا تُعَطَّلُ الْحُدُودُ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۴۰۴.
  23. «أَقِمِ الْحُدُودَ فِي الْقَرِيبِ يَجْتَنِبْهَا الْبَعِيدُ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۴۴۲.
  24. «دَارِئْ عَنِ الْمُؤْمِنِ مَا اسْتَطَعْتَ فَإِنَ ظَهْرَهُ حِمَى اللَّهِ وَ نَفْسَهُ كَرِيمَةٌ عَلَى اللَّهِ وَ لَهُ أَنْ يَكُونَ ثَوَابُ اللَّهِ وَ ظَالِمَهُ خَصْمُ اللَّهِ فَلَا يَكُونَ خَصْمُكَ اللَّهَ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۴۴۵.
  25. «لَا تَقْضِ وَ أَنْتَ غَضْبَانٌ وَ لَا مِنَ النَّوْمِ سَكْرَانٌ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۵۳۷.
  26. «اعْلَمْ يَا رِفَاعَةُ أَنَّ هَذِهِ الْإِمَارَةَ أَمَانَةٌ فَمَنْ جَعَلَهَا خِيَانَةً فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ مَنِ اسْتَعْمَلَ خَائِناً فَإِنَّ مُحَمَّداً(ص) بَرِي‌ءٌ مِنْهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۵۳۱.
  27. «ذَرِ الْمَطَامِعَ وَ خَالِفِ الْهَوَى وَ زَيِّنِ الْعِلْمَ بِسَمْتٍ صَالِحٍ نِعْمَ عَوْنُ الدِّينِ الصَّبْرُ لَوْ كَانَ الصَّبْرُ رَجُلًا لَكَانَ رَجُلًا صَالِحاً وَ إِيَّاكَ وَ الْمَلَالَةَ فَإِنَّهَا مِنَ السُّخْفِ وَ النَّذَالَةِ لَا تُحْضِرْ مَجْلِسَكَ مَنْ لَا يُشْبِهُكَ وَ تَخَيَّرْ لِوِرْدِكَ اقْضِ بِالظَّاهِرِ وَ فَوِّضْ إِلَى الْعَالِمِ الْبَاطِنَ دَعْ عَنْكَ أَظُنُّ وَ أَحْسَبُ وَ أَرَى لَيْسَ فِي الدِّينِ إِشْكَالٌ لَا تُمَارِ سَفِيهًا وَ لَا فَقِيهاً أَمَّا الْفَقِيهُ فَيَحْرِمُكَ خَيْرَهُ وَ أَمَّا السَّفِيهُ فَيَحْزُنُكَ شَرُّهُ لَا تُجَادِلْ أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ بِالْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ لَا تُعَوِّدْ نَفْسَكَ الضِّحْكَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِالْبَهَاءِ وَ يُجْرِي الْخُصُومَ عَلَى الِاعْتِدَاءِ إِيَّاكَ وَ قَبُولَ التُّحَفِ مِنَ الْخُصُومِ وَ حَاذِرِ الدُّخْلَةَ مَنِ ائْتَمَنَ امْرَأَةً حَمْقَاءَ وَ مَنْ شَاوَرَهَا فَقَبِلَ مِنْهَا نَدِمَ احْذَرْ مِنْ دَمْعَةِ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهَا تَقْصِفُ مَنْ دَمَّعَهَا وَ تُطْفِئُ بُحُورَ النِّيرَانِ عَنْ صَاحِبِهَا لَا تَنْبُزِ الْخُصُومَ وَ لَا تَنْهَرِ السَّائِلَ وَ لَا تُجَالِسْ فِي مَجْلِسِ الْقَضَاءِ غَيْرَ فَقِيهٍ وَ لَا تُشَاوِرْ فِي الْفُتْيَا فَإِنَّمَا الْمَشُورَةُ فِي الْحَرْبِ وَ مَصَالِحِ الْعَاجِلِ وَ الدِّينُ لَيْسَ هُوَ بِالرَّأْيِ إِنَّمَا هُوَ الِاتِّبَاعُ لَا تُضَيِّعِ الْفَرَائِضَ وَ تَتَّكِلْ عَلَى النَّوَافِلِ أَحْسِنْ إِلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْكَ وَ اعْفُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ وَ ادْعُ لِمَنْ نَصَرَكَ وَ أَعْطِ مَنْ حَرَمَكَ وَ تَوَاضَعْ لِمَنْ أَعْطَاكَ وَ اشْكُرِ اللَّهَ عَلَى مَا أَوْلَاكَ وَ احْمَدْهُ عَلَى مَا أَبْلَاكَ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۵۳۴-۵۳۵.
  28. «وَ عَنْ عَلِيٍّ(ع) إِلَى رِفَاعَةَ إِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي فَنَحِّ ابْنَ هَرْمَةَ عَنِ السُّوقِ وَ أَوْقِفْهُ لِلنَّاسِ وَ اسْجُنْهُ وَ نَادِ عَلَيْهِ وَ اكْتُبْ إِلَى أَهْلِ عَمَلِكَ تُعْلِمُهُمْ رَأْيِي فِيهِ وَ لَا تَأْخُذْكَ فِيهِ غَفْلَةٌ وَ لَا تَفْرِيطٌ فَتَهْلِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَعْزِلُكَ أَخْبَثَ عُزْلَةٍ وَ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْجُمُعَةِ فَأَخْرِجْهُ مِنَ السِّجْنِ وَ اضْرِبْهُ خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً وَ طُفْ بِهِ إِلَى الْأَسْوَاقِ فَمَنْ أَتَى عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ فَحَلِّفْهُ مَعَ شَاهَدِهِ وَ ادْفَعْ إِلَيْهِ مِنْ مَكْسَبِهِ مَا شُهِدَ بِهِ عَلَيْهِ وَ مُرْ بِهِ إِلَى السِّجْنِ مُهَانًا مَقْبُوحاً مَنْبُوحاً وَ احْزِمْ رِجْلَيْهِ بِحِزَامٍ وَ أَخْرِجْهُ وَقْتَ الصَّلَاةِ وَ لَا تَحُلْ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مَنْ يَأْتِيهِ بِمَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ أَوْ مَفْرَشٍ وَ لَا تَدَعْ أَحَداً يَدْخُلُ إِلَيْهِ مِمَّنْ يُلَقِّنُهُ اللَّدَدَ وَ يُرَجِّيهِ الْخُلُوصَ فَإِنْ صَحَّ عِنْدَكَ أَنَّ أَحَداً لَقَّنَهُ مَا يَضُرُّ بِهِ مُسْلِماً فَاضْرِبْهُ بِالدِّرَّةِ فَاحْبِسْهُ حَتَّى يَتُوبَ وَ مُرْ بِإِخْرَاجِ أَهْلِ السِّجْنِ فِي اللَّيْلِ إِلَى صَحْنِ السِّجْنِ لِيَتَفَرَّجُوا غَيْرَ ابْنِ هَرْمَةَ إِلَّا أَنْ تَخَافَ مَوْتَهُ فَتُخْرِجَهُ مَعَ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى الصَّحْنِ فَإِنْ رَأَيْتَ بِهِ طَاقَةً أَوِ اسْتِطَاعَةً فَاضْرِبْهُ بَعْدَ ثَلَاثِينَ يَوْماً خَمْسَةً وَ ثَلَاثِينَ سَوْطاً بَعْدَ الْخَمْسَةِ وَ الثَّلَاثِينَ الْأُولَى وَ اكْتُبْ إِلَيَّ بِمَا فَعَلْتَ فِي السُّوقِ وَ مَنِ اخْتَرْتَ بَعْدَ الْخَائِنِ وَ اقْطَعْ عَنِ الْخَائِنِ رِزْقَهُ»؛ دعائم الإسلام، ابن حیون، ج۲، ص۵۳۲- ۵۳۳. برای بررسی بیشتر، ر. ک: مکاتیب الأئمة،، احمدی میانجی، ج۱، ص۴۵۹ -۴۵۵ و نامه امام علی(ع) به قاضی اهواز که سید محمدرضا حسینی جلالی گرد آورده است.
  29. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳۸-۳۴۲.
  30. «يا عمرو، أَنْ يَشْتَرِكَ فِي دَمِكَ فَسَقَةٌ مِنَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ»
  31. طبری می‌نویسد: اما رفاعة بن شداد که جوانی نیرومند بود، بر اسب اصیل خویش جست و به حجر گفت: "برای دفاع از تو می‌‌جنگم"؛ او گفت: "جنگیدن تو برای من سودی ندارد؛ اگر می‌توانی خودت را نجات بده". پس رفاعه به آنها حمله برد که آنها راه را گشودند و او از آنجا بیرون رفت و اسبش او را می‌برد و سواران نیز از پی او روان شدند. اما وی تیرانداز ماهری بود و به سوی هر سواری که به او می‌رسید، تیری می‌انداخت که زخمی می‌شد. یا از پای در می‌آمد؛ پس آنها هم از تعقیب او چشم پوشیدند. (تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۵).
  32. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸ - ۲۳۲ (با تلخیص) و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۱۲.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۲-۳۴۳.
  34. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۵۷-۱۵۸؛ الامامه و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۷-۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۳۷- ۳۸ و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۶۶ -۶۷.
  35. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۴-۳۴۵.
  36. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۵۲-۵۵۳ و موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۹۰-۲۹۱.
  37. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۵-۳۴۶.
  38. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۹۴ - ۵۹۶ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۱۶ - ۳۱۹ (با تلخیص).
  39. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۶-۳۴۸.
  40. تاریخ الطبری، ج۵، ص۵۹۶ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۲۰.
  41. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۸-۳۴۹.
  42. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۹۸.
  43. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۹.
  44. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۶۰۱-۶۰۲.
  45. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۶۰۵ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۲۷.
  46. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۴۹-۳۵۱.
  47. تاریخ الطبری، ج۵، ص۶۰۶ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۳۵-۳۳۷.
  48. تاریخ الطبری، ج۶، ص۶- ۸ و موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۳۸. استاد یوسفی غروی می‌نویسد: تاریخ طبری مصدر اصلی اکثر اخبار توابین به نقل از کتاب "أخبار التوابین بعین الوردة" ابی مخنف است و مسعودی در چهار صفحه آن را نقل و به نقل از چنین کتابی تصریح کرده است (ر. ک: مروج الذهب، ج۳، ص۹۳-۹۶)، و ابن نمای حلّی (ق۷ه) در رساله‌اش: ذوب النضّار فی شرح أخذ الثار اکثراً از تاریخ طبری نقل کرده و علامه مجلسی نیز در بحارالانوار (ج۴۵، ص۳۴۶-۳۸۶) این مطلب را آورده است، ولی آن با مطالب دیگری آمیخته است.
  49. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵۱-۳۵۲.
  50. تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۶ ـ ۵۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۶، ص۳۸۴- ۳۸۶ (با تلخیص).
  51. تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۱۶۴.
  52. الأعلام، خیرالدین زرکلی، ج۳، ص۲۹.
  53. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۳، ص۲۴۳.
  54. تنقیح المقال، ج۲۷، ص۳۱۹.
  55. أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۶۸ و ج۷، ص۳۱. استاد سبحانی نیز همین نظر را دارد، رک: موسوعة طبقات الفقهاء، ج۱، ص۳۴۹.
  56. عسکری، عبدالرضا، مقاله «رفاعه بن شداد بجلی»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵۳-۳۵۴.
  57. منطقه خوزستان و اهواز هفت شهر داشته: سرق، رامهرمز، سوق الاهواز، شوش، جندی شاپور، مناذر و نهر تیری (یعقوبی، البلدان، ص۳۹۷).
  58. قاضی نعمان مصری، دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۲.
  59. محمود فردوس عظم، انساب الاشراف (با مستدرک، ۱۷ جلدی)، ج۱۴، ص۷۷.
  60. ابن کلبی، سب معد والیمن الکبیر، ص۳۰ و چاپ دار الیقظه (سه جلدی)، ج۱، ص۷.
  61. منقری، وقعة صفین، ص۱۱؛ دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۳ و ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۳۲۵.
  62. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۱۹.
  63. تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۷۱.
  64. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 414.