عدالت اجتماعی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

ابن طِقْطَقی، مورخ گرانقدر، درگذشته به سال ۷۰۹ هجری، درباره ابو الائمه، علی (ع) می‌نویسد: "امیرمؤمنان در راه خدا به هیچ چیز نمی‌اندیشید، و کلیه حرکات و سکناتش برای خدا و در راه خدا بود. حق کسی را پایمال نمی‌کرد، و جز با حق و عدل نمی‌داد و نمی‌گرفت، تا جایی که عقیل برادر تنی وی چیزی از بیت المال از او خواهش کرد که حق نداشت، ولی امیر المؤمنین از دادن آن امتناع ورزیده گفت: ای برادر در این مال چیزی جز آن چه به تو دادم حقی نداری. ولی صبر کن تا مالی از خودم برسد، هرچه خواسته باشی از آن به تو خواهم داد. ولی این جواب عقیل را قانع نکرد و از وی کناره گرفت و در شام به معاویه پیوست. همچنین علی (ع) به دو فرزندش حسن و حسین (ع) چیزی بیش از حقشان نمی‌داد. پس باید به مقام چنین شخصی که با برادر و فرزندانش این‌گونه رفتار می‌کرد درست پی برد"[۱].

تربیت‌ شده پیامبر اکرم (ص)، علی (ع) جز به حق و عدالت نمی‌اندیشید و زندگی او به تمامی مبارزه در راه عدالت بود. بیست و سه سال در کنار پیامبر، مبارزه بر سر تنزیل قرآن؛ و پس از پیامبر، مبارزه بر سر تأویل قرآن. رسول خدا (ص) در حدیثی مشهور چنین فرموده بود: «إِنَّ‏ مِنْكُمْ‏ مَنْ‏ يُقَاتِلُ‏ عَلَى‏ تَأْوِيلِ‏ الْقُرْآنِ‏ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ، وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع)»[۲].

عصر تأویل، دورانی سخت در مبارزه برای عدالت بود. در بیست و پنج سال عصر خلفا، مبارزه برای عدالت در چهره مبارزه منفی، مبارزه ارشادی و مبارزه مثبت؛ و پس از آن پنج سال حکومت و مدیریت عدالتخواهانه و مبارزه برای جلوه‌گر ساختن عدالت همه جانبه و مقاومت و مقابله در برابر عدالت‌ستیزان، به طوری که علی (ع) پشت کردن به پیکار با قاسطین را - که همه همتشان محو عدالت و زوال دیانت بود - به منزله کفر به آن چه پیامبر آورده بود می‌دانست. به همین سبب پس از آنکه همه تلاش‌های آن حضرت در به سر عقل آوردن قاسطین و دور کردن آنان از عدالت‌ستیزی به بن بست رسید و حضرت چاره‌ای جز نبرد ندید بر سر تعهد پیکار با آنان استوار ایستاد. نصر بن مزاحم منقری آورده است که پس از رویارویی سپاه امام با سپاه قاسطین در نبرد نهایی، یکی از شامیان به میان دو سپاه آمد و بانگ زد: «ای ابوالحسن، ای علی، به هماوردی با من بیا». پس علی به سوی او رفت چندان که اسبانشان در میان میدان گردن به گردن شدند. آنگاه وی گفت: «ای علی، تو در اسلام و هجرت [در راه خدا] پیشگام بوده‌ای، آیا ما یلی پیشنهادی به تو بکنم که از این خونریزی‌ها جلوگیری کند و این جنگ‌ها متوقف شود تا نیک بیندیشی و جوانب امر را بنگری؟» علی به وی گفت: «پیشنهادت چیست؟» گفت: «تو به عراق خود بازگرد و ما به شام خود برمی‌گردیم و تو از شام ما دست بدار و آن را به ما واگذار». علی به او گفت: «لَقَدْ عَرَفْتُ‏ إِنَّمَا عَرَضْتَ‏ هَذَا نَصِيحَةً وَ شَفَقَةً وَ لَقَدْ أَهَمَّنِي هَذَا الْأَمْرُ وَ أَسْهَرَنِي وَ ضَرَبْتُ أَنْفَهُ وَ عَيْنَيْهِ فَلَمْ أَجِدْ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْكُفْرَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ صإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمْ يَرْضَ مِنْ أَوْلِيَائِهِ أَنْ يُعْصَى فِي الْأَرْضِ وَ هُمْ سُكُوتٌ مُذْعِنُونَ لَا يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَا يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَوَجَدْتُ الْقِتَالَ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْأَغْلَالِ فِي جَهَنَّمَ»[۳].

بی‌گمان خدای تبارک و تعالی از دوستداران خود خوش ندارد که طغیان و سرکشی بر زمین چیره آید و ایشان خاموش بمانند و بدان تن در دهند، امر به معروف و نهی از منکر ننمایند؛ از این‌رو جنگ را [با همه دشواری‌هایش] از پیوسته در جهنم با غل و زنجیرها دست به گریبان بودن آسان‌تر و سبک‌تر یافتم. علی (ع) تجسم عدالت و الگوی تمام عیار حق‌گرایی و انصاف‌ورزی است. او نمونه اعلای انسان قرآنی و شهید راه دادگری است، چنان که درباره‌اش گفته‌اند: قُتِلَ فِي مِحْرَابِهِ لِشِدَّةِ عَدْلِهِ[۴]. (او در محراب عبادت خویش به سبب شدت عدالتش کشته شد).

پایداری علی (ع) در عدالت و عدول نکردن او از موازین قسط موجب مخالفت عدالت‌ستیزان و خودکامگان و زراندوزان با وی شد، زیرا او حاضر نبود برای مصالح دنیایی و حفظ حکومتش، عدالت را زیر پا بگذارد. عدالت با گوشت و خون علی در آمیخته بود، به نحوی که عدالت مترادف نام او و یاد اوست. جُرج جُرداق مسیحی در وصف این شأن آن پیشوای عدالت می‌نویسد: «آیا در مهد عدالت بزرگی را می‌شناسی که همیشه بر حق و حقیقت بوده باشد، و لو آنکه همه مردم روی زمین بر ضد او متحد می‌شدند؛ و دشمنان او، اگر چه کوه و بیابان را هم پر می‌ساختند، بر باطل و گمراهی بودند؛ زیرا که عدالت در او یک مذهب و یک امر اکتسابی نیست - گو این که بعدا خود روش و مکتبی شد - و برنامه‌ای نیست که سیاست دولت آن را تشریح کرده و به وجود آورده باشد - و لو این که این نقطه هم در مد نظر وی بود - و راهی نیست که به طور عمد آن را بپیماید تا در نزد مردم به مقام صدارت برسد، و لو این که او این راه رافت و در دل‌های پاکان برای همیشه جای گرفت... بلکه عدالت در بنیاد و مبادی اخلاقی و ادبی او، اصلی است که با اصول دیگری پیوند دارد و طبیعتی است که ممکن نیست او خود را بر ضد آن وادارد، تا آنجا که گویی این عدالت، ماده‌ای است که در ارکان جسمی و بنیان بدنی او، مانند مواد دیگر به کار رفته و وجود او را تشکیل داده‌اند؛ و در واقع عدالت خونی باشد در خونش و روحی باشد در روحش»[۵].

علی و عدالت چنان با هم عجین‌اند که تفکیک این دو ناممکن است؛ و این حقیقت در عرصه حکومت خود را به خوبی جلوه‌گر ساخت، و آن همه مخالفت با آن حضرت و با حکومت او بدین سبب بود که وی حکومت را برای عدالت می‌خواست و در نگاه عدالتخواهانه او تبعیض و ملاحظه این و آن، و ستمگری و تعدی به مردمان، ذره‌ای جای نداشت. علی بن محمد بن ابی سیف مداینی[۶] از فُضَیْل بن جَعد[۷] نقل کرده است که مهم‌ترین سبب خودداری عرب در یاری کردن امیرمؤمنان (ع) موضوع مال بود، زیرا آن حضرت هیچ شریفی را بر غیر شریف، و هیچ عربی را بر عجم برتری نمی‌داد و ترجیح نمی‌نهاد، و با بزرگان و سرکردگان قبایل سازش نمی‌کرد و آن‌گونه که شاهان ملاحظه آنان را می‌کنند، عمل نمی‌نمود، و هیچ کس را [با مال و مانند آن] به هوا خواهی خود برنمی‌انگیخت. و معاویه درست به خلاف این سیره عمل می‌کرد و به همین سبب مردمان دنیاطلب و تبعیض‌جو علی (ع) را رها کردند و به معاویه پیوستند. روزی علی (ع) از کوتاهی و نامردمی یاران خویش و گریختن و پیوستن برخی از ایشان به معاویه، نزد مالک اشتر شکوه کرد. اشتر گفت: ای امیر مؤمنان، ما با کمک [جمعی از] اهل بصره و اهل کوفه با مردم بصره پیکار کردیم و در این حال رأی مردم یکی بود، اما پس از آن اختلاف پیش آمد و ستیز کردند و اراده‌ها سست و شمار مردمان اندک شد. تو آنان را به عدالت و داد گرفته‌ای، و میانشان به حق عمل می‌کنی، و حق ناتوانان را از اشراف، و داد افراد پایین را از بالاترها می‌ستانی، و به اعیان و اشراف بهای بیشتر نمی‌دهی، و در نظر تو اشراف را بر ناتوانان هیچ برتری و منزلتی نیست. برای این است که گروهی از آن کسان که با تو بودند به دلیل تساوی در حقوق جنجال بپا کردند و از اجرای عدالت عمومی ناشاد و ناراضی گشتند. در این هنگام مماشات و ملاحظه‌کاری‌های معاویه نسبت به توانگران و اشراف را دیدند، پس نفس‌هایشان به دنیا‌گرایید، زیرا کسانی که دوستدار دنیا نباشند اندک‌اند و بیشتر مردم فروشنده حق و خریدار باطلند و دنیا را [بر حق و عدل] ترجیح می‌دهند. بنابراین، ای امیر مؤمنان، اگر تو نیز به بذل مال دست بگشایی، مردم در برابرت سر فرود آرند و خیر خواهی و دوستی‌شان تنها برای تو خواهد بود. ای امیر مؤمنان، خداوند کارت را سامان بخشد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پریشان و نیرنگشان راست و امورشان را پراکنده سازد که خداوند به آن چه می‌کنند آگاه است[۸]. علی (ع) فرمود: «أَمَّا مَا ذَكَرْتَ‏ مِنْ‏ عَمَلِنَا وَ سِيرَتِنَا بِالْعَدْلِ فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ[۹] وَ أَنَا مِنْ أَنْ أَكُونَ مُقَصِّراً فِيمَا ذَكَرْتَ أَخْوَفُ وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ أَنَّ الْحَقَّ ثَقُلَ عَلَيْهِمْ فَفَارَقُونَا لِذَلِكَ فَقَدْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُمْ لَمْ يُفَارِقُونَا مِنْ جَوْرٍ وَ لَمْ يُدْعَوْا إِذْ فَارَقُونَا إِلَى عَدْلٍ وَ لَمْ يَلْتَمِسُوا إِلَّا دُنْيَا زَائِلَةً عَنْهُمْ كَأَنْ قَدْ فَارَقُوهَا وَ لَيُسْأَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَ لِلدُّنْيَا أَرَادُوا أَمْ لِلَّهِ عَمِلُوا وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتَ مِنْ بَذْلِ الْأَمْوَالِ وَ اصْطِنَاعِ الرِّجَالِ‏ فَإِنَّا لَا يَسَعُنَا أَنْ نُؤْتِيَ امْرَأً مِنَ الْفَيْ‏ءِ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّهِ... وَ أَنَا قَابِلٌ مِنْ رَأْيِكَ مَا كَانَ لِلَّهِ رِضًى وَ أَنْتَ مِنْ آمَنِ أَصْحَابِي وَ أَوْثَقِهِمْ فِي نَفْسِي»[۱۰].

امیرمؤمنان علی (ع) در برپایی حق و عدل پروایی جز پروای خدای متعال نداشت و با این رویکرد مردمان را حرمت می‌گذاشت و حقوقشان را پاس می‌داشت و عدالت را میانشان برپا می‌داشت. ابن ابی الحدید معتزلی، پس از آوردن اخبار و روایاتی چند در عدالت‌خواهی و حق‌گرایی علی (ع) می‌نویسد: «با آوردن این مطالب خواستیم این مسأله را روشن کنیم که امیرمؤمنان (ع) در خلافت خود به روش و سیره پادشاهان رفتار نکرده است و همچون آنان نبوده است که اموال را برای مصالح حکومت خود و در جهت لذت‌جویی خویش مصرف می‌کنند، زیرا که او اهل دنیا نبود [تا چنین کند]، بلکه او انسانی الهی و حق طلب بود که هیچ چیزی را جایگزین خدا و رسولش قرار نمی‌داد»[۱۱].

همه رفتار و مواضع امام علی (ع) - نمونه اعلای تربیت نبوی - بر یک محور می‌چرخید، و آن عدالت بود. او جز به عدالت نمی‌پرداخت و چیزی جز حق در او تأثیر نداشت. رفتار او با کارگزارانش گویای این واقعیت است. سوده همدانی[۱۲] نقل کرده است که امیرمؤمنان (ع) مردی را به حکومت ما گماشت و میان ما و حاکم مناقشتی رفت [که او حق را ترک کرد و بر ما ستم نمود]. پس به نزد علی (ع) رفتم تا از حاکم شکایت کنم. آن حضرت در حال نماز بود. پس از نماز با کمال رأفت و رحمت پرسید: «آیا تو را حاجتی است؟» من شکایت خود را به اطلاع وی رسانیدم و علی (ع) تا آن را شنید گریست. سپس گفت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ أَنِّي لَمْ أوَلِّهِمْ وَ لمْ اَمُرْهُمْ بِظُلْمِ‏ خَلْقِكَ‏ وَ لَا بِتَرْكِ‏ حَقِّكَ‏».[۱۳]. آن‌گاه ورقه‌ای از جیب خویش بیرون آورد و بر آن چنین نوشت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ[۱۴] وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ * بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ[۱۵] «إِذَا قَرَأْتَ كِتَابِي هَذَا فَاحْتَفِظْ بِمَا فِي يَدِكَ مِنْ عَمَلِنَا حَتَّى‏ يَقْدَمَ‏ عَلَيْكَ‏ مَنْ‏ يَقْبِضُهُ‏ مِنْكَ وَ السَّلَامُ»؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، «در حقیقت، شما را از جانب پروردگارتان برهانی روشن آمده است. پس پیمانه و ترازو را تمام نهید، و اموال مردم را کم مدهید» «و در زمین به فساد سر مدارید. اگر مؤمن باشید، باقیمانده حلال خدا برای شما بهتر است، و من بر شما نگهبان نیستم». چون نامه من به دستت رسید، آن چه را تحت اختیار داری حفظ کن تا کسی بیاید آنها را از تو تحویل بگیرد، و السلام). سوده گوید: «این نامه را گرفتم و به نزد کارگزار آن حضرت بردم و به او سپردم، بی‌درنگ همان شد که حضرت فرمان داده بود»[۱۶].

علی (ع) در اجرای عدالت چنین بود. او تحمل هیچ ستم و بیدادی را نداشت؛ با دادخواهی زنی ستم‌دیده، جانش به درد آمد و اشک از دیده‌اش روان شد و بی‌درنگ و بدون ملاحظه ملاحظه‌کاری‌های مرسوم در حکومت‌ها، شمشیر عدالت را از نیام کشید و ماده فساد را برید. دریغا که مردمش او را برای خودخواهی خویش می‌خواستند و جز به دنیای خویش نمی‌اندیشیدند، حال آنکه او آنان را برای خدا می‌خواست و تلاش می‌کرد که با عدالت به سرچشمه حق سوقشان دهد؛ چنان که خود فرمود: «لَمْ‏ تَكُنْ‏ بَيْعَتُكُمْ‏ إِيَّايَ فَلْتَةً وَ لَيْسَ أَمْرِي وَ أَمْرُكُمْ وَاحِداً إِنِّي أُرِيدُكُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِيدُونَنِي لِأَنْفُسِكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ أَعِينُونِي عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ ايْمُ اللَّهِ لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ‏ حَتَّى أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ كَانَ كَارِها»[۱۷].

علی (ع) در اجرای عدالت – آنجا که یکسان دیدن و یکسان دادن شرط است - خویش و بیگانه نمی‌شناخت و یکسانی را با همه وجود پاس می‌داشت. ابو عمرو بن علاء[۱۸] گوید که چون عقیل ابن ابی طالب در کوفه نزد علی (ع) رفت، آن حضرت سهم او را از بیت‌المال داد، اما عقیل خواستار مبلغ بیشتری از بیت‌المال شد. علی (ع) گفت: تا روز جمعه صبر کن، و عقیل نیز تا روز جمعه صبر کرد. هنگامی که امیرمؤمنان (ع) نماز جمعه را به جای آورد، رو به عقیل کرد و گفت: چه می‌گویی درباره کسی که به همه این مردم خیانت کند؟ عقیل پاسخ داد: چنین کسی بد انسانی است. علی (ع) گفت: آیا تو از من می‌خواهی که به این مردم خیانت کنم و از بیت المال مسلمین به تو ببخشم؟ عقیل از نزد آن حضرت خارج شد و به نزد معاویه رفت و به محض رسیدن، معاویه صد هزار درهم به او بخشید و گفت: ای ابو یزید![۱۹] من برای تو بهترم یا علی؟ عقیل گفت: علی را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه مرا کند ملاحظه خود [و حق و عدالت] را می‌کرد و تو را چنان یافتم که بیش از آنکه ملاحظه خود [و حق و عدالت] را کنی، ملاحظه مرا کردی[۲۰].

علی (ع) در ادای حقوق عمومی و رساندن هر صاحب حقی به بایسته و شایسته‌اش با دقت و سرعت عمل می‌کرد و در این امر هیچ مماشاتی نمی‌نمود. آن حضرت پس از تقسیم سرانه بیت المال، آنجا را جارو می‌کرد و آب می‌پاشید، و آنگاه دو رکعت نماز به جای می‌آورد و می‌گفت: ای بیت‌المال در روز قیامت شهادت بده که من چیزی از اموال مسلمانان را در تو ذخیره نکردم[۲۱]؛ و می‌فرمود: «أَنَا فَأَصْنَعُ‏ كَمَا صَنَعَ‏ خَلِيلِي‏ رَسُولُ اللَّهِ (ص)»[۲۲].

رفتار عدالت‌مدارانه علی (ع) برای مردمانی که عدالت همه‌جانبه نبوی را ندیده بودند یا آن را به فراموشی سپرده بودند مایه شگفتی بود. شعبی[۲۳] گوید در میدان بزرگ کوفه شاهد بودم که علی ابن ابی طالب (ع) میان دو کُپه زر و سیم ایستاده بود و آن را میان مردمان تقسیم می‌کرد تا از آن هیچ باقی نماند. آنگاه به خانه خویش رفت و از آن اموال چیزی با خود نبرد. من نزد پدرم رفتم و گفتم: نمی‌دانم امروز بهترین مردمان را دیده‌ام یا کم خردترین آنان را؟ پدرم گفت: چه کسی را دیده‌ای؟ گفتم: امیرمؤمنان علی (ع) را؛ و آن چه را که دیده بودم برای وی شرح دادم. پدرم گریست و گفت: ای فرزند! بهترین مردمان را دیده‌ای[۲۴].

علی (ع) چنین بود و به سیره محبوبش، پیامبر عدالت رفتار می‌نمود. عدالت او چنان فراگیر و حق‌گرایانه بود که پیوسته کارگزارانش را توصیه می‌کرد که مبادا در اجرای وظایف خود گامی از حق و عدل فراتر نهند؛ و بر این امر با دقت نظارت می‌کرد. عدالت او همه کس و همه چیز را در برمی‌گرفت. فرمان‌های حکومتی و مدیریتی آن حضرت سندی گویا بر این حقیقت است: از این جمله است فرمان وی به مأموران گردآوری زکات که به آنان می‌آموزد که چگونه حقوق همه کس و همه چیز را پاس بدارند و عدالت را جلوه بخشند. برخی نکات این فرمان چنین است:

  1. حرکت کردن به سوی حوزه مأموریت خود با پرواپیشگی و احساس مسئولیت در برابر خدای یکتا.
  2. پرهیز از ترساندن کسی در انجام دادن مأموریت خویش.
  3. پرهیز از وارد شدن به حیطه زندگی و کار کسی بدون اجازه و رضایت او.
  4. اجازه گرفتن از مردمان و هماهنگ کردن با آنان برای ورود به حیطه زندگی و کارشان به منظور گردآوری زکات.
  5. پرهیز از رفتاری که آرامش مردمان را در هم ریزد و تأکید بر رفتاری که به مردمان آرامش دهد.
  6. تأکید بر رعایت ادب و احترام کامل نسبت به مردمان.
  7. توضیح مأموریت خویش به طور واضح برای مردمان.
  8. اعتماد کردن به مردمان و نظر خواستن از آنان که آیا حقی از حقوق عمومی در اموالشان هست یا خیر؛ و واگذاشتن ایشان در صورتی که اظهار کردند چیزی از حقوق عمومی در اموالشان نیست.
  9. پرهیز از هر‌گونه رفتار غیر انسانی نسبت به کسانی که اظهار کردند در اموالشان چیزی از حقوق عمومی هست، اعم از ترساندن، بیم دادن، تهدید کردن، خشونت ورزیدن و...
  10. استخراج زکات از اموال آنان با انتخاب و اختیار خودشان.
  11. پرهیز از رفتار سلطه‌گرانه و سخت گیرانه در استخراج زکات.
  12. پرهیز از رفتار غیر انسانی نسبت به چارپایان آن کسان که زکاتشان از این جمله است.
  13. پرهیز از هر‌گونه بدرفتاری یا صاحب چارپایان در آن میان که مبادا او یا آنها تحقیر یا آزرده شوند.
  14. پرهیز از درشتی کردن با چارپایان و زیان رساندن به آنها و جدایی افکندن میان شتر و نوزادش و خسته کردن چارپایان.
  15. رعایت کردن عدالت در سوار شدن بر چارپایان.

این نکات فقط گوشه‌هایی است از عدالت‌گرایی و حقوق‌مداری علی (ع) که هر انسان حق جو و عدالت خواهی را از این همه پاسداشت عدالت سرمست می‌کند. بخش‌هایی از این نامه چنین است[۲۵]: «انْطَلِقْ‏ عَلَى‏ تَقْوَى‏ اللَّهِ‏ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَ‏ عَلَيْهِ كَارِهاً وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ»[۲۶].

«فَإِذَا قَدِمْتَ‏ عَلَى‏ الْحَيِّ‏ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ ثُمَّ امْضِ إِلَيْهِمْ بِالسَّكِينَةِ وَ الْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِيَّةِ لَهُمْ‏»[۲۷]. «ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِي‏ إِلَيْكُمْ‏ وَلِيُّ اللَّهِ‏ وَ خَلِيفَتُهُ‏ لِآخُذَ مِنْكُمْ حَقَّ اللَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِي أَمْوَالِكُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ»[۲۸].

«فَإِنْ‏ قَالَ‏ قَائِلٌ‏ لَا فَلَا تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ‏ لَكَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ‏ أَوْ تُرْهِقَهُ‏»[۲۹].

«فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَإِنْ‏ كَانَ‏ لَهُ‏ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبِلٌ‏ فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَكْثَرَهَا لَهُ فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلَا تَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لَا عَنِيفٍ بِهِ وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِيمَةً وَ لَا تُفْزِعَنَّهَا وَ لَا تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا»[۳۰].

«وَ اصْدَعِ‏ الْمَالَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ‏ فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ ثُمَّ اصْدَعِ الْبَاقِيَ صَدْعَيْنِ ثُمَّ خَيِّرْهُ فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ فَلَا تَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَبْقَى مَا فِيهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ فَاقْبِضْ حَقَّ اللَّهِ مِنْهُ فَإِنِ اسْتَقَالَكَ فَأَقِلْهُ‏ ثُمَّ اخْلِطْهُمَا ثُمَّ اصْنَعْ مِثْلَ الَّذِي صَنَعْتَ أَوَّلًا حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اللَّهِ فِي مَالِهِ وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لَا هَرِمَةً وَ لَا مَكْسُورَةً وَ لَا مَهْلُوسَةً وَ لَا ذَاتَ عَوَارٍ»[۳۱].

«وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَيْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى يُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِيِّهِمْ فَيَقْسِمَهُ بَيْنَهُمْ وَ لَا تُوَكِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِيقاً وَ أَمِيناً حَفِيظاً غَيْرَ مُعْنِفٍ وَ لَا مُجْحِفٍ‏ وَ لَا مُلْغِبٍ‏ وَ لَا مُتْعِبٍ ثُمَّ احْدُرْ إِلَيْنَا مَا اجْتَمَعَ عِنْدَكَ نُصَيِّرْهُ حَيْثُ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ»[۳۲].

«فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِينُكَ فَأَوْعِزْ إِلَيْهِ أَلَّا يَحُولَ بَيْنَ نَاقَةٍ وَ بَيْنَ فَصِيلِهَا وَ لَا يَمْصُرَ لَبَنَهَا فَيَضُرَّ ذَلِكَ بِوَلَدِهَا وَ لَا يَجْهَدَنَّهَا رُكُوباً وَ لْيَعْدِلْ بَيْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِي ذَلِكَ وَ بَيْنَهَا».[۳۳].

«وَ لْيُرَفِّهْ‏ عَلَى‏ اللَّاغِبِ‏ وَ لْيَسْتَأْنِ‏ بِالنَّقِبِ‏ وَ الظَّالِعِ‏ وَ لْيُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ الْغُدُرِ وَ لَا يَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ الْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ الطُّرُقِ‏ وَ لْيُرَوِّحْهَا فِي‏ السَّاعَاتِ وَ لْيُمْهِلْهَا عِنْدَ النِّطَافِ‏ وَ الْأَعْشَابِ...»[۳۴].

شریف رضی در مقدّمه این نامه چنین می‌نگارد: «در اینجا جمله‌هایی را می‌آوریم تا بدانند او ستون حق را برپا می‌داشت و در کارهای خرد و بزرگ، باریک و سترگ، نشانه‌های عدالت را برای مردمان به جای گذاشت». امیر مؤمنان علی (ع) در پاسداشت انسانیت و نگاهداشت عدالت تا این اندازه مراقبت داشت و درباره هیچ حریمی کوتاهی روا نمی‌داشت. او در این راه هر سختی و مصیبتی را پذیرا بود، اما بی‌عدالتی و تعدی را هرگز! هر دشواری و ناملایمی را در راه حق گردن می‌نهاد، اما ذره‌ای ستم به بندگان خدا و مخلوقات او را هرگز! چنان که می‌فرمود: «وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِيتَ‏ عَلَى‏ حَسَكِ‏ السَّعْدَانِ‏ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِي الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْحُطَامِ»[۳۵].[۳۶]

موانع اجرای عدالت اجتماعی

اگر تمام زمینه‌های اجرای عدالت عملی نشود یا بر خلاف آن رفتار گردد، همه آنها به موانع تحقق عدالت تبدیل خواهند شد، بنابراین، بخش عمده‌ای از موانع تحقق عدالت اجتماعی را باید زمینه‌های تحقق نیافته عدالت اجتماعی دانست که فهرست‌وار عبارت‌اند از:

  1. تبعیت و پیروی از هوا و هوس و خواهش‌های نفسانی؛
  2. محقق نکردن حکم درباره خود؛
  3. نداشتن جدیت و تلاش؛
  4. دوری از آرامش و امنیت و دامن زدن به درگیری و اختلاف؛
  5. نشناختن و رعایت نکردن حقوق یکدیگر؛
  6. احساس مسئولیت و تعهد و دردمندی نکردن در برابر ستم؛
  7. خودداری مردم از گفتن حرف حق و مشورت با حاکمان؛
  8. همکاری نکردن مردم با حاکم در احقاق حق؛
  9. تعیین نکردن شرح وظایف مدیران حکومت؛
  10. رعایت نکردن مساوات و ایجاد فرصت‌های برابر بین مردم؛
  11. قاطعیت نداشتن رهبر در اجرای عدالت؛
  12. فقدان بازرسی و نظارت در مورد مدیران دستگاه‌های دولتی؛
  13. نبود ارتباط بسیار نزدیک حاکم با مردم[۳۷].

بخش دیگر موانع تحقق عدالت، بحث مستقلی است که از دو قسمت تشکیل می‌شود: ۱. موانعی که به حکومت مربوط است؛ ۲. موانعی که به مردم مربوط است.[۳۸]

موانع مربوط به حکومت

بخشی از موانع در تحقق نیافتن عدالت مربوط به اشخاصی است که در رأس حکومت قرار دارند و در زمینه‌های اجرای عدالت خلل ایجاد می‌کنند که در اینجا به برخی از نکات مهم مربوط به حاکمان و کارگزاران پرداخته شده است.

۱. تحمل شنیدن حرف حق را نداشتن: منطق امام علی(ع) در مدیریت سیاسی حکومت دقیقاً بر مبنای پذیرش انتقادها و شنیدن حرف حق است. آن حضرت آشکارا در خطاب به مردم می‌گویند: «... با من چنان که با سرکشان گویید، سخن مگویید و چونان که با تیزخویان کنند از من کنار مجویید و با ظاهرآرایی آمیزش مدارید، و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید...؛ چه، آن کس که شنیدن سخن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است[۳۹]. سرانجام حضرت برای اینکه به مردم اطمینان دهند از شنیدن حرف حق و مشورت به عدل، نه تنها ناراحت نمی‌شوند، بلکه از آن استقبال هم می‌کنند، می‌فرمایند: «فَلَا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ‌»[۴۰]؛ «پس، از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز مایستید».

۲. انحصار‌طلبی و امتیازجویی: تاریخ، ماجراهای فراوانی به خاطر دارد از سقوط حکومت‌هایی که «انحصار‌طلبی و ویژه‌خواری» را مبنای حکومت خویش قرار داده بودند. سقوط سلسله قدرتمند ساسانی یکی از این نمونه‌هاست. امام علی(ع) در جای جای نهج‌البلاغه از این پدیده به زشتی یاد می‌کنند. شاید صریح‌ترین عبارت آن حضرت در مخالفت با جریان انحصارگرایی، جمله معروف و هشدارگونه بخشی از نامه پنجاه و سوم باشد که به مالک اشتر فرمودند: «بپرهیز از آنکه چیزی را به خود مخصوص داری که بهره همه مردم در آن یکسان است». در کمتر از یک سطر بعد، حضرت علت پرهیز از ویژه‌خواری را این‌گونه بیان می‌دارند: «چه آن را که به ناروا ستاده باشی از چنگ تو درآرند و به زودی پرده کارها از پیش دیده‌ات بردارند و داد از تو بستانند و به ستمدیده رسانند». در ذیل این قسمت از نامه حضرت، محمدجواد مغنیه می‌نویسد: «بر حاکم واجب است که خود را آقا و سرور و مردم را برده و نوکر نبیند، بلکه برای مردم آنچه در زندگی‌شان به آن نیازمندند، (باید) فراهم نماید و خود و خانواده‌اش را با ضعیف‌ترین مردم، برابر بداند»[۴۱].

نمونه دیگر نامه‌ای است که امام(ع) به سهل بن حنیف انصاری در توصیف کسانی که نزد معاویه رفتند، می‌نویسند و علت اصلی فرار آنها را بیان می‌کنند. در بخشی از آن نامه چنین آمده است: «در گمراهی آنان و رهایی‌ات از رنج ایشان، بس بود از حق‌شان گریختن و به کوری و نادانی شتافتن. آنان مردم دنیایند، روی بدان نهاده و شتابان در پی‌اش افتاده. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به گوش کشیدند و دانستند مردم به میزان عدالت در حق یکسان‌اند. «فَهَرَبُوا إِلَى الْأَثَرَةِ»؛ «پس گریختند تا تنها خود را به نوایی برسانند»[۴۲]. جان کلام مولا(ع) در بیان علت فرار عده‌ای از یارانش به سمت معاویه، جمله اخیر است؛ یعنی انحصار‌طلبی، و به نوایی رساندن خود. آنها چون به فکر خود بودند نمی‌توانستند در حکومتی که هرگز به خود نمی‌اندیشد بلکه به فکر تمام مردم جامعه است دوام بیاورند. در شرح نهج البلاغه مغنیه علت فرار یاران امام به سوی معاویه، از زبان امام این‌گونه بیان شده است: «آنها از آن جهت ما را ترک کردند که ما در باب مردم عدالت رفتار می‌کردیم و (بیت المال) را به طور مساوی بین آنها تقسیم می‌کردیم، به دنیا و ستم روی آوردند»[۴۳]. علت اساسی مخالف امام علی(ع) با امتیازجویی و انحصار‌طلبی این است که اصولاً آنها بر هم زننده اهداف بلند حکومت اسلامی و از جمله آنها عدالت اجتماعی‌اند؛ از این رو، حضرت در نامه به مالک اشتر می‌نویسند: «نیز والی را نزدیکان است و خویشاوندان که خوی برتری جستن دارند و گردن فرازی کردن و در معاملت انصاف را کمتر به کار بستن... ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به بخشش وامگذار»[۴۴].

۳. غفلت از رسیدگی به امور مهم: در نامه پنجاه و سوم امیرمؤمنان با واژه تخدیر «إِيَّاكَ» حاکم و زمامدار را از بسیاری امور نهی می‌کنند. یکی از امور نهی شده، غفلت از کارهای مهم است؛ کلام حضرت چنین است: «إِيَّاكَ... وَ التَّغَابِيَ عَمَّا يُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِعُيُونِ»؛ «بپرهیز از غفلت در آنچه بدان توجه باید و در دیده‌ها نمایان است». آن حضرت والی خود را از کدام غفلت باز می‌دارد؟ در شرح نهج البلاغه مغنیه منظور از آن غفلت، چیزی است که حاکم از آن در مقابل خدا و مردم باید پاسخگو باشد؛ یعنی اگر حاکم هر شکایتی را از دولتی و مردم عادی دریافت کرد و آن را فهمید و رسیدگی نکرد، در برابر آن مسئول است و باید به سبب آن مجازات و در دنیا و آخرت رسوا شود[۴۵]. ابن ابی الحدید در معنای «تغابی» و غفلت حاکم نوشته است: «تصویر این (غفلت) آن است که به امیر گزارش داده شود که فلان شخص از نزدیکانش، کارهای زشت گوناگونی را پنهانی انجام داده است (اما) او از آن غفلت نماید یا خود را به غفلت بزند. علی(ع) حاکم را از این کار نهی کرده است»[۴۶]. در شرح منهاج‌البراعه نیز ذیل این قسمت از نامه پنجاه و سوم آمده است: «حضرت حاکم را از غفلت و تسامح در آنچه برای او مهم و به او مرتبط است، به ویژه نظم در امور و گسترش عدل در جامعه همان‌گونه که در چشم‌های مردم زشت به شمار می‌رود نهی کرده است. پس تسامح در گرفتن حق مظلوم از ظالم. از طرف والی به نفع غیر او یعنی همان ظالم خواهد بود»[۴۷].

۴. پیش‌داوری گمان‌مندانه: امام علی(ع) در این باره می‌فرماید: «لَيْسَ مِنَ الْعَدْلِ الْقَضَاءُ عَلَى الثِّقَةِ بِالظَّنِّ‌»[۴۸]؛ «از عدالت نبود حکم دادن به گمان». مرحوم مغنیه بحث بسیار عالمانه‌ای در ذیل این حکمت طرح کرده که خواندنی است. او می‌نویسد: وقتی از امانت فرد امینی یقین داری، سپس برای تو درباره امین بودن او شک یا ظن حاصل شد، از انصاف و علم به دور است که یقین قوی خود را (مبنی بر امین بودن آن شخص) نقض کنی و آن را به مجرد شک یا ظن از بین ببری، بلکه (تنها) با یقین مثل خودش می‌توانی این کار را بکنی و عقل و شرع و فقها و عقلاً اتفاق دارند بر اینکه چیزی که ثبوتش یقیناً حاصل شد، همواره باقی می‌ماند تا انقطاع و زوال آن به نحو ثبوتی یقینی کامل همان وجود خودش، ثابت شود و رساترین چیزی که در این باره آمده، قول امام جعفر صادق(ع) است که: «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِ وَ لَا يُدْخِلُ الشَّكَّ فِي الْيَقِينِ وَ لَا يَخْلِطُ أَحَدَهُمَا بِالْآخَرِ»؛ «(هرگز) یقین با شک، نقض نشود و شک در یقین داخل نگردد و یکی از آنها با دیگری مخلوط نشود»[۴۹].

۵. گوناگونی هواهای حاکم: در نهج‌البلاغه آمده است: «إِنَّ الْوَالِيَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِكَ كَثِيراً مِنَ الْعَدْلِ‌»[۵۰]؛ «چون والی را هواها گونه‌گون شود او را از بسیاری عدالت، باز دارد. از بین شارحان بزرگ نهج‌البلاغه، تنها کسی که «اختلاف هوای والی» را دقیق معنا کرده و منظور عبارت را بهتر رسانده میرزا حبیب الله هاشمی خوئی است. او در تبیین هواهای گوناگون والی می‌نویسد: «حضرت وصیت کرد به اینکه وقتی هواهای والی گوناگون شد او را از رعایت عدل باز می‌دارد. و چیره‌ترین هواهای پی در پی بر صاحبان قدرت در بین عرب، همان تعصب عربی و خودبرتربینی ذاتی آنهاست که در جاهلیت بر عرب نفوذ یافته بود. اسلام در زمان پیامبر(ص) آتش أن تعصب را خاموش کرد، سپس حکومت عرب و تمام حاکمان صاحب نفوذ بنی‌امیه دوباره آن را در تمام سرزمین‌های اسلامی خصوصاً شام و عراق زنده کردند... در این شرایط و فضا بود که حضرت به رعایت تساوی در حقوق نسبت به تمام مردم امر فرمود و هشدار داد به اینکه ستم به هر شکلی اسلام را تقویت نمی‌کند. کنایه از اینکه کار بنی‌امیه در قبال غیرعرب ظلم به شمار می‌رفت و این ظلم باعث تقویت اسلام نمی‌شد[۵۱].[۵۲]

موانع مربوط به مردم

اجرای عدالت قسمت دارد بخش اول آن حکومت و کارگزاران حکومتی و دو مرحله دوم آن مردم هستند، اگر مردم عدالت‌خواهی را مطالبه نکنند، بی‌عدالتی تمام جامعه را فرا می‌گیرد، در واقع بخشی از موانع اجرای عدالت مردم می‌باشند.

۱. گریز از حق و عدالت: امام علی(ع) خود را از مردم گریزان از حق و عدالت، این‌گونه بیان می‌کنند: «أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ...»[۵۳]؛ «در شناخت حق شما را می‌پرورانم، همچون دایه مهربان، و شما از حق می‌رمید چون بزغالگان از بانگ شیر غران. هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم، و کجی را که در حق راه یافته راست نمایم». چنان که ملاحظه می‌شود، حضرت در این عبارات، آشکارا فرار مردم از حق و عدالت را مانع دستیابی به عدالت معرفی فرمودند. در نامه هفتاد نهج‌البلاغه، امام علی(ع) بی‌خردانی را که جذب معاویه شده بودند این‌گونه توصیف می‌کنند: «عدالت را شناختند... و دانستند مردم به میزان عدالت در حق یکسان‌اند... پس گریختند».

۲. اختلاف و پراکندگی: یکی از بیماری‌های سخت اجتماعی که ریشه عدالت را می‌خشکاند، اختلاف و پراکندگی است. از این رو، رهبران آگاه و مدیران هشیار، همیشه مردم را در این امر مهم هشدار می‌دهند. در خطبه‌های بیست و نهم، نود و هفتم و صد و سی و یکم به این بیماری خانمان‌سوز با الفاظی تقریباً مشابه اشاره می‌شود. در کتاب پیام امیرالمؤمنین(ع) ذیل خطبه بیست و نهم آمده است: امام(ع) این خطبه را در شرایط بسیار سخت و بحرانی ایراد فرموده است؛ در شرایطی که دشمن جسور و غارتگر برای تضعیف روحیه مردم عراق؛ در هر گوشه و کنار به حملات ایذایی و غافل‌گیرانه پرداخته بود، امام(ع) که راه چاره را در یک حرکت قوی و تهاجم همه‌جانبه می‌دید، به آماده ساختن مردم مشغول بود، ولی ناتوانی و سستی و ضعفی که به علل گوناگون بر آن گروه مسلط شده بود امکان تشکیل چنین نیرویی را سلب کرده بود. امام(ع) چاره‌ای جز این نداشت که از آخرین حربه برای بسیج این گروه سست‌عنصر و پر ادعای کم‌قدرت، استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلاق ملامت قرار دهد. شاید به خود آیند و خطراتی را که از هر سو آنها را احاطه کرده است، با چشم خود ببینند[۵۴].

در همان شرح نامبرده شده ذیل خطبه صد و سی و یکم نوشته شده است: «امام(ع) در اینجا انگشت روی نقطه اصلی درد جامعه و جمعیت‌ها گذارده است و آن مسئله اختلاف و پراکندگی است که سبب درگیری‌ها و از میان رفتن نیروها می‌شود. تعبیر به «الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ‌» اشاره به حضور جسمانی آنها در اجتماع و غیبت فکری و روحانی و بیگانگی آنان از حوادث خطیری است که در جامعه می‌گذرد»[۵۵]. حضرت علی(ع)، بعد از برشمردن پراکندگی و اختلاف مردم با عبارات مزبور در خطبه مذکور، می‌فرماید: «هَيْهَاتَ أَنْ أُطْلِعَ بِكُمْ سِرَارَ الْعَدْلِ أَوْ أُقِيمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ»؛ «هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم، و کجی را که در حق راه یافته راست نمایم».

۲. ترک جهاد و ناخوشایند داشتن آن: امام(ع) در خطبه‌ای پس از توصیف جهاد، پیامدهای ناگوارتر ترک کردن آن را چنین گوشزد می‌کنند: «هر که جهاد را واگذارد و ناخوشایند داند، خدا جامه خواری بر تن او پوشاند، و فوج بلا بر سرش کشاند و در زبونی و فرومایگی بماند. دل او در پرده‌های گمراهی نهان، و حق از او روی گردان. به خواری محکوم و از عدالت محروم»[۵۶]. در این بخش از خطبه، حضرت ضمن برشمردن آثار زیان‌باری چون خواری، گرفتاری، فرومایگی و گمراهی برای ترک جهاد به دو اثر تخریبی بسیار مهم اجتماعی یعنی روی‌گردانی از حق و محروم ماندن از عدالت اشاره می‌فرمایند. کتاب پیام امیرالمؤمنین(ع) علت محرومیت از عدالت در صورت ترک جهاد چنین بیان شده است: دلیل این معنا روشن است؛ زیرا طرفداران عدالت، غالباً در اقلیت‌اند. اگر در اقلیت کمی نباشند، از نظر کیفیت و قدرت، در اقلیت هستند. به همین دلیل، سلطه‌گران سودپرست، تا آنجا که به اصطلاح کاردشان ببرد، پیش می‌روند و حقوق ملت‌های مظلوم را پایمال کنند و پیوسته بر مال و جاه و جلال خود می‌افزایند. ملت‌های مظلوم و ستمدیده، تنها در سایه جهاد می‌توانند عدالت اجتماعی را تحقق ببخشند و از فشار ظلم و ستم آنان برهند[۵۷].

۳. ضعف نفس: امام علی(ع) در عبارتی کوتاه اما پرمعنی و دقیق به این نکته اشاره می‌فرمایند که: «لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ»[۵۸]؛ «آنکه تن به خواری داده، دفع ستم را چگونه؟» شاید این عبارت و عبارت‌های قبل و بعد آن، اشاره به کسانی است که از حضرت می‌خواستند جنگ با طاغوت شام، معاویه، را به تأخیر بیندازد. علامه جعفری در ذیل این عبارت امام(ع) می‌نویسد: «آن کس که به ذلت تن در داده و خود را تسلیم انواع ستم‌ها و تجاوزها نموده است، چگونه می‌تواند درصدد رفع ظلم از دیگران برآید؟»[۵۹]. ستمگران جهان هرگز به افراد ذلیل و ناتوان رحم نمی‌کنند و حق آنها را با میل و رغبت به آنان تقدیم نمی‌کنند. حق گرفتنی است و با کوشش و ایثار و فداکاری باید آن را به چنگ آورد. نباید فراموش کرد که با زورمندان و ستمگران جز با زبان زور نمی‌توان سخن گفت. اصولاً طبیعت زندگی این جهان چنین است که در راه رسیدن به مقاصد عالی مادی یا معنوی موانع فراوانی وجود دارد و آن کس که با این موانع پیکار نکند و ضعف و سستی نشان دهد، هرگز به مقصد نخواهد رسید[۶۰].[۶۱]

عدالت اجتماعی

نام علی(ع) و عدالت اجتماعی چنان به هم آمیخته که ذکر هر یک از آنها، تداعی‌گر دیگری است؛ چنان‌که نام علی، عنوان صحیفه عدالت قرار گرفته است. حضرت، عدالت اجتماعی را به ویژه در حکومت خویش، محور تمام دوران حکومتی و سرفصل آن قرار داد؛ چنان که عدالت نیز به جای خود، عنوان صحیفه حکومت علی(ع) و سرلوحه زندگی وی قرار گرفت. در قاموس زندگی علی(ع) کلمه‌ای زیباتر و مقدس‌تر از عدل و عدالت نیست؛ چنان‌که فرمود: «الْعَدْلُ حَيَاةٌ»[۶۲]؛ «عدالت جان‌مایه زندگی است». نیز فرمود: «الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌ‌»[۶۳]؛ «عدالت، قانونی همگانی و عمومی است». همچنین از آن حضرت روایت شده است: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْعَدْلَ قَوَاماً لِلْأَنَامِ وَ تَنْزِيهاً مِنَ الْمَظَالِمِ وَ الْآثَامِ وَ تَسْنِيَةً لِلْإِسْلَامِ»[۶۴]؛ «خداوند سبحان، عدل را مایه برپایی و استواری انسان‌ها و متون زندگانی آنان و سبب پاکی از ستمکاری‌ها و گناهان و روشنی چراغ اسلام قرار داده است». امام، عدل را برترین جهاد در راه خدا دانسته، فرموده است: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»[۶۵]؛ «برترین جهاد، حرف عدل است که در برابر پیشوایی ستمگر گفته شود». و این همه بدان سبب است که عدل، همه چیز را در جای خود قرار می‌دهد و ستم، آن را از جایگاه خود خارج می‌سازد؛ بنابراین باید عدالت را برقرار کرد تا همۀ امور در جای خود استوار شوند که «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا»[۶۶]. در بیان امام علی(ع)، ظلم چون برخلاف اصل و قرار دادن امور در غیر موضع آنها است، رکود و سستی، انحطاط، تیره‌بختی و زوال دولت‌ها را در پی دارد؛ چراکه: نشانه تیره‌بختی و انحطاط دولت‌ها چهار چیز است: واگذاردن کارهای اصلی و اساسی و پرداختن به امور فرعی و جانبی؛ جلو انداختن و مقدم داشتن فرومایگان و پس راندن و مؤخر داشتن صاحبان فضل[۶۷].

در مقابل، عدالت چون کاری بر اساس و مبنای فطرت و قرار دادن هر چیز و هر کس در جایگاه خویش است، باعث رشد، کمال و پیشرفت دولت‌ها و ملت‌ها می‌شود. حضرت در دوران زندگی خویش، همیشه در راه عدالت مبارزه کرد. ۲۳ سال در کنار پیامبر مبارزه‌ای پیگیر بر سر تنزیل قرآن، و پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز تمام عمر خود را در راه تأویل قرآن و اجرای آن سپری کرد و این درست همان چیزی است که پیامبر در وصف زندگی علی(ع) بیان کرده است: «إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع)»[۶۸]؛ «از شما کسی است که بر سر تأویل قرآن می‌جنگد؛ چنان که من برای تنزیل آن جنگیدم و او علی بن ابی طالب است». عصر تأویل قرآن، دوران سخت مبارزه برای عدالت بود. امام علی(ع) ۲۵ سال در دوران خلفای سه‌گانه، مبارزه در راه عدالت اجتماعی را به صورت مبارزه منفی و ارشادی، و گاه مبارزه مثبت، و پس از آن، پنج سال پیکار مسلحانه در راه استقرار عدالت اجتماعی با قاسطین، مارقین، ناکثین گذراند. عاقبت نیز جان بر سر این سودا نهاد و به گفته جرج جرداق مسیحی: قتل علي في محراب عبادته لشدة عدله[۶۹]؛ «قتل علی در محراب عادت، به سبب شدت عدالت او بود».

امام علی(ع) موضوع فرار یارانش و پیوستن آنان به معاویه، و کوتاهی کردن در حمایت از برنامه استقرار عدالت اجتماعی وی و نامردمی آنان را در سخنانی شکوه‌آمیز، با مالک اشتر در میان گذاشت. مالک گفت: ای امیرمؤمنان! ما با کمک گروهی از مردم بصره و کوفه در جنگ با بصریان پیروز شدیم و در این حال، رأی مردم یکی بود؛ اما پس از آن اختلاف پیش آمد و ستیز کردند و اراده‌ها سست و شمار مردمان اندک شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته‌ای و میانشان به حق عمل می‌کنی و حق ناتوانان را از اشراف می‌گیری؛ زیرا در نظر تو، اشراف را بر ناتوانان، هیچ برتری و منزلتی نیست. چون حق فراگیر شد و با همه یکسان برخورد کردی، گروهی از آنان که با تو بودند، صدای اعتراضشان بلند شد و چون به عدالت با آنان رفتار کردی، از آن اندوهگین شدند و دادگری تو را بر نتافتند. در آن حال، مماشات و ملاحظه کاری معاویه با توان‌گران و اشراف را دیدند، پس نفس‌هایشان به دنیا متمایل شد؛ زیرا کسانی که دوست‌دار دنیا شدند، اندک، و بیش‌تر مردم، فروشنده حق و خریدار باطلند و دنیا را ترجیح می‌دهند؛ بنابراین ای امیرمؤمنان! خداوند کارت را سامان بخشد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پریشان و نیرنگشان را سست و امورشان را پراکنده کند که خداوند به آن‌چه می‌کنند، آگاه است. امام در پاسخ به سخنان مالک اشتر فرمود: اما آن‌چه درباره کردار و سیره ما در عدالت گفتی [بدان که] خدای عزوجل می‌فرماید: مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ[۷۰].«هر کس کار شایسته‌ای کند، به نفع خویش کرده و هر کس بد کند، برضد خود او است و پروردگار تو به بندگان ستم نمی‌کند و من از اینکه مبادا در انجام آن‌چه گفتی کوتاهی کرده باشم، بیش‌تر ترسانم؛ اما اینکه گفتی حق بر آنان سنگین بوده است و به این سبب از ما جدا شده‌اند، خداوند به خوبی آگاه است که آنها به سبب ستمی از ما جدا نشده‌اند و پس از این جدایی، به عدالتی پناه نبرده‌اند؛ بلکه فقط در جست‌وجوی دنیایی بوده‌اند که از آنها جدا می‌شود و به یقین روز قیامت از ایشان پرسیده خواهد شد که آیا برای دنیا چنین کرده‌اند یا برای خدا؟ و اما آن‌چه درباره بخشیدن اموال و جلب رجال گفتی، سیره ما چنین نیست که به کسی از درآمد عمومی، چیزی بیش از حقش دهیم و خداوند بزرگ و منزه که سخنش حق است، فرموده: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ[۷۱] و بی‌گمان، خداوند محمد(ص) را تنها برانگیخت و پس از اندکی بر تعداد یارانش افزود و گروهی را پس از زبونی، عزت بخشید. اگر خداوند اراده کرده باشد که ما این امر را سرپرستی کنیم، دشواری آن را بر ما آسان کند و ناهمواری‌هایش را هموار سازد و من از رأی و پیشنهاد تو، تنها آن چیزی را می‌پذیرم که باعث رضای خداوند و خواست او باشد. تو [ای مالک] از امین‌ترین و خیرخواه‌ترین مردم نزد من و از معتمدترین ایشان در نظر من هستی»[۷۲].

ابن ابی الحدید، پس از نقل این ماجرا و موارد دیگری از عدالت‌خواهی امیرمؤمنان(ع) می‌نویسد: با آوردن این مطالب خواستیم این موضوع را روشن کنیم که امیرمؤمنان(ع) در خلافت خود به روش و سیره پادشاهان، رفتار نکرده و همچون کسانی که اموال را در جهت لذت‌جویی و مصالح خویش مصرف می‌کنند، نبوده است؛ زیرا او اهل دنیا نبوده، بلکه انسانی الهی و حق طلب بود که هیچ چیزی را جایگزین خدا و رسولش نمی‌کرد[۷۳]. سخن در مورد عدالت علی(ع) و نمونه‌های عینی آن، بسیار است که در بخش‌های بعدی و در سیره حکومتی آن حضرت نیز به آنها اشاره خواهیم کرد و در اینجا به یک مورد مهم و اساسی در زندگی او اشاره می‌کنیم که برای نخستین بار در تاریخ اسلام و در حکومت وی پدید آمد و آن تأسیس «بیت القصص» یا به تعبیر امروزین «صندوق شکایات» بود که حضرت آن را جهت رسیدگی به مشکلات مردم و برای آگاهی از تظلمات جامعه و گسترش عدالت پی افکند تا اگر فردی نخواست یا نتوانست به صورت شفاهی، مشکلات و تظلمات خویش را بیان کند، آن را بنویسد و در آن صندوق بیندازد تا بدین وسیله، به گوش مسئولان و فرمانداران برسد و در اسرع وقت، به شکایت‌های آنها رسیدگی شود. نیازمندان نیز برای اینکه شرمسار نشوند، نیازهای خود را می‌نوشتند و در بیت‌القصص می‌انداختند[۷۴].[۷۵].

برابری اجتماعی

آیین مساوات و برابری در اسلام، در تاریخ بشری بی‌نظیر است؛ زیرا در منطق قرآن و اسلام، انسان‌ها همه از یک سرچشمه، نشأت گرفته و فرزندان یک پدر و مادرند و تفاوتی میان آنان نیست. به تعبیر پیامبر «مردم چون دندانه‌های شانه مساوی و برابرند»[۷۶]. با این منطق، سفید را بر سیاه، عرب را بر عجم، و حاکم را بر رعیت مزیتی نیست و همگان از نظر قرآن و در سیره پیامبر و امیرمؤمنان(ع) برابرند.

منظور از مساوات و برابری، خط بطلان کشیدن بر همه منزلت‌های پوشالی و اشرافی‌گری و افتخارهای نابجا و موهوم است که پیامبر در سیره خویش آن را به کار بست؛ ولی پس از رحلت حضرت، بار دیگر اشرافیت جاهلی جان گرفت و مساوات اعلام شده نبوی را در بند کشید تا اینکه امیرمؤمنان(ع) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت و بار دیگر سیره مساوات و برابری اسلامی را زنده کرد. امام اعلام کرد که در همه امور، به سیره رسول خدا(ص) عمل خواهد کرد: من شما را به راه و روش پیامبرتان خواهم برد و به آن‌چه فرمان داده شده‌ام، عمل خواهم کرد. اگر به آن‌چه می‌خواهم مستقیم شوید و تن سپارید، از خدا باید یاری جست، بدانید که موضع من پس از رحلت رسول خدا(ص) چون موضع من در دوران زندگی او است[۷۷]. سیره حضرت در مورد مساوات و برابری در دوران حکومت ظاهری خویش به این شرح است:

برابری طبقاتی

از نظر امام علی(ع) همه انسان‌ها فرزندان یک پدر و مادر، و در نژاد و طبقه برابرند و هیچ انسانی در این بعد اجتماعی، بر دیگری برتری ندارد. او به صراحت فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَحْرَارٌ»[۷۸]؛ «ای مردم، بی‌گمان آدم هیچ یک از فرزندانش را برده و کنیز نزاد و همگان آزادند». ابو اسحاق از حرث نقل کرده است: من نزد علی(ع) بودم که دو زن آمدند و ادعای فقر و تنگدستی کردند؛ امام فرمود: بر ما واجب است در صورت صدق گفتارتان به شما کمک کنیم؛ آن‌گاه کسی را به بازار فرستاد تا برای آنها غذا و لباس تهیه کند و فرمود تا به هر یک از آنها صد در هم بدهد. یکی از زن‌ها اعتراض کرد و گفت: من عرب هستم و آن زن دیگر، از موالی (عجم) است؛ چگونه ما را برابر دانستی و به طور مساوی به ما کمک کردی؟ امام فرمود: «قَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ اللَّوْحَتَيْنِ، فَمَا رَأَيْتُ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عَلى وُلْدِ إِسْحَاقَ(ع) فَضْلاً وَ لَا جَنَاحَ بَعُوضَةٍ»[۷۹]؛ «من قرآن را خوانده و در آن خوب نگریسته‌ام؛ ولی ندیده‌ام که در آن، برای فرزندان اسماعیل (اعراب) بر فرزندان اسحاق (غیر اعراب)، حتی به اندازه بال پشه‌ای برتری باشد».

همچنین روایت شده است که ام‌هانی، خواهر امام علی(ع)، نزد آن حضرت آمد و امام بیست درهم از بیت‌المال را به او داد؛ سپس کنیز ام‌هانی که عجم بود، نزد حضرت آمد و به او نیز بیست درهم داد. ام‌هانی برآشفت و به امام گفت: باید به من پول بیش‌تری بدهی. امام پاسخ داد: من در قرآن دقت کردم؛ ولی هیچ امتیازی بین فرزندان اسماعیل (اعراب) و فرزندان اسحاق (غیر اعراب) نیافتم[۸۰]. به این ترتیب، هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی در سیره اجتماعی امام علی(ع) وجود ندارد و همگان برابرند؛ از این رو وقتی مرد انصاری به حضرت اعتراض می‌کند که ای امیرمؤمنان، این برده سیاه را که دیروز آزاد کرده‌ای، اکنون با من برابر می‌دانی، حضرت همان پاسخ را می‌دهد[۸۱].[۸۲].

برابری حقوقی

در سیره امام علی(ع) همه مردم از حقوقی مساوی برخوردارند و همه باید از مواهب اجتماعی یکسان بهره‌مند شوند. او در همان روزهای آغازین حکومت و خلافت خویش، در بخشی از خطبه‌ای طولانی که در برابر مهاجران و انصار ایراد کرد، در مورد تساوی حقوق اجتماعی مسلمانان، چنین فرمود: مبادا فردا زورمندان و ثروتمندان که در نعمت و عافیت دنیا غرق شده‌اند، فریاد کنند! مبادا آنان که بوستان‌ها آراسته‌اند و نهرها را به سوی بوستان‌ها چرخانده‌اند و بر اسبان راهوار سوار شده‌اند و کنیزکان زیبا در خانه‌ها دارند، وقتی آنها را از کارهایی که می‌کردند، باز دارم و فقط حقوق مشروعشان را بدیشان بپردازم، این کار را بر خود ننگ و عار بدانند و خشمگین شوند و اعتراض کنند و فریاد برآورند که پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم ساخت![۸۳].

آگاه باشید هر کس از مهاجران و انصار، از اصحاب رسول خدا(ص) که خود را به سبب مصاحبت با پیامبر برتر از دیگران می‌بیند، باید بداند که برتری آشکار برای روز جزا و نزد خدا است و پاداش و اجر آن را خدا خواهد داد. هر کس که دعوت خدا و رسول را اجابت و ملت ما را تأیید کند و دین ما را بپذیرد و قبله ما را قبله خود بشناسد، از حقوق اسلامی برابر برخوردار می‌شود و حد و حدود اسلامی یکسان بر او جاری خواهد گشت[۸۴]. امام، برخی از فرمانداران خود را که از آیین مساوات سر باز زده‌اند و برای خود و خانواده خویش، امتیازهایی قائل شده، حقوق مردم را پایمال کرده بودند، خشمگینانه بر می‌آشوبد و در نامه‌ای عتاب‌آمیز می‌نویسد: گزارشی درباره تو به من رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده، امامت را عصیان و نافرمانی کرده‌ای! [گزارش شده] که تو غنایم مربوط به مسلمانان را که با اسلحه و اسب‌هایشان، به دست آمده و خون‌هایشان در این راه ریخته شده، در میان افرادی از بادیه‌نشینان قبیله‌ات که خود برگزیده‌ای، تقسیم می‌کنی. سوگند به کسی که دانه را در زیر خاک شکافت، و روح انسانی را آفرید، اگر این گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهی شد و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت آباد مکن که زیان‌کارترین افراد خواهی بود. آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو یا پیش من هستند، در تقسیم این اموال مساوی است. باید همه آنها نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند[۸۵].

تساوی حقوقی افراد از دیدگاه علی(ع) چنان مهم و حساس است که حتی در التفات و نظر به افراد نیز والی و حاکم نباید تبعیض ورزد. حضرت در سفارش به محمد بن ابی بکر، والی مصر، می‌فرماید: با همگان یکسان رفتار کن؛ چه آن‌گاه که گوشه چشم به آنان افکنی و چه آن‌گاه که خیره‌شان نگاه کنی تا زورمندان و بزرگان در تبعیض طمع نورزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند[۸۶]. و برای تمام رعایای خویش، آن‌چه برای خود و خاندانت می‌خواهی، بخواه و آن‌چه را برای خود و خاندانت نمی‌پسندی، برای آنان نیز مپسند[۸۷]. از زیباترین مظاهر رعایت برابری افراد در سیره اجتماعی امام علی(ع) را علی بن ابی رافع خزانه‌دار بیت المال از جانب امام تعریف می‌کند که نشان می‌دهد حضرت، آیین مساوات را به شدت در میان خانواده خویش و سایر افراد جامعه، رعایت می‌کرد و برای خود و فرزندانش هیچ حق و امتیازی در برابر دیگر افراد جامعه اسلامی، قائل نبود.

علی بن ابی رافع می‌گوید: من خزانه‌دار بیت‌المال و کاتب علی بن ابی طالب بودم. روزی دختر امام، کسی را نزد من فرستاد و گردنبندی عاریه گرفت تا در روز عید قربان از آن استفاده کند. وقتی امیرمؤمنان فهمید، مرا نزد خود خواست و با خشم و ناراحتی فرمود: آیا به مسلمانان خیانت می‌کنی؟ مبادا دوباره چنین کاری بکنی که مجازات خواهی شد. سوگند می‌خورم اگر دخترم گردنبند را بدون شرط امانت و ضمانت گرفته بود، دستش را به جرم دزدی قطع می‌کردم و او نخستین زن هاشمی بود که به این جرم دستش قطع می‌شد. چون این موضوع به گوش دختر علی(ع) رسید، به پدر گفت: ای امیرمؤمنان، من دختر شما و پاره تنتان هستم. چه کسی سزاوارتر از من به استفاده از آن گردنبند است؟ امیرمؤمنان، فرمود: دختر علی بن ابی طالب، هوای نفس تو را از راه حق خارج نسازد! آیا همه زنان مهاجر در این عید، چنین زینتی دارند؟[۸۸]. حضرت علی(ع) به این وسیله به همگان و حتی به فرزندان خود فهماند که هیچ کس حتی آنان حق ندارند برای خویش موقعیت و منزلتی برتر از دیگران در نظر بگیرند و از مقام و منصب پدر خود سوء استفاده کنند.[۸۹].

برابری در تقسیم بیت‌المال

پیامبر پس از تأسیس بیت المال، برای تقسیم اموالی که از راه غنیمت و زکات و دیگر موارد به دستش می‌رسید، برای هیچ فردی از مسلمانان حقی و امتیازی بر دیگری قائل نمی‌شد و همگان از سفید و سیاه، عرب و عجم، فقیر و غنی، اشراف و غیر اشراف، از نظر او یکسان بودند و به همگان سهمی برابر می‌داد و این سیره تا زمان رحلت حضرت پابرجا بود تا اینکه پیامبر چشم از جهان فروبست و به سیره‌اش بی‌اعتنایی شد. در پی فتوحات سپاهیان اسلام در زمان خلافت عمر بن خطاب و گسترش سرزمین‌های زیر نگین خلافت و انباشته شدن بیت‌المال از غنیمت‌های به دست آمده، وی برای چگونگی تقسیم اموال بیت‌المال، با یاران خویش مشورت کرد و آنان به وی پیشنهاد دادند که به سبک نظام مالی ایران و روم، دفاتری تنظیم، و مردم را طبقه‌بندی کند و براساس و مبنای آن، سهمی برایشان در نظر بگیرد و به این ترتیب، مساوات مالی پیامبر از میان رفت. خلیفه در تقسیم بیت‌المال، با معیارهای طبقاتی، مهاجران را بر انصار و انصار را بر عرب و اعراب را بر موالی و زنان پیامبر را بر زنان مهاجر و انصار برتری داد و حتی زنان پیامبر را نیز طبقه‌بندی کرد و زنان عرب پیامبر را بر زنان غیر عرب او برتری داد. عمر قصد داشت اگر زنده بماند، دوباره مساوات مالی را برقرار سازد، اما چنین فرصتی نیافت[۹۰].

از این موضوع و اعتراف خلیفه به این امر، به خوبی استفاده می‌شود که او نخستین شخص در تاریخ اسلام است که نظام طبقاتی را برقرار کرد و میان افراد مسلمان تفاوت و تمایز پدید آورد. در دوران خلیفه سوم، عثمان بن عفان، این شکاف طبقاتی و امتیازبندی، بیش‌تر و عمیق‌تر و به انحراف‌های اساسی اقتصادی از سیره رسول خدا(ص) منجر شد و ثروت‌های بادآورده و انباشته شده، در دست نزدیکان عثمان که در جهت منافع وی گام بر می‌داشتند، متمرکز گردید. به تعبیر امام علی(ع) بیت‌المال به غارت رفت: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»[۹۱]؛ «تا اینکه سومین آنها به خلافت رسید. او که مثل حیوانی از بس خورده بود، پهلو برآورده، جولانگاه رسالتش در زندگی، رفت و آمد بین آخور و مزبلش بود و بستگان پدری‌اش (بنی‌امیه) به همکاری‌اش برخاستند. آنان چون شتر گرسنه‌ای که بهاران به علفزار هجوم آورد و با ولع عجیبی، گیاهان را ببلعد، برای غارت و خوردن بیت‌المال خدا، دست از آستین درآوردند!». پست‌هایی از قبیل حکومت بر امپراتوری ایران، حکومت بر امپراتوری روم و حکومت بر مصر، دست بنی‌امیه و قوم و خویش‌های عثمان و اصحاب کبار افتاده بود. در این اوضاع و احوال، علی آمد و می‌خواست یکباره، این پست‌ها را از دست شخصیت‌هایی در این ۲۵ سال حکومت و خلافت خلفای سه‌گانه ریشه در اعماق داشتند و به نام دین و جهاد و شمشیر خدا همه را رام کرده و در قبضه خود درآورده بودند بگیرد[۹۲].

وقتی عمق فاجعه پس از پیامبر در جامعه اسلامی و ژرفای رشادت و از خود گذشتگی علی(ع) را می‌توانیم دریابیم که بدانیم بر اساس گزارش تاریخ، در مدت ۲۵ سال پس از رحلت پیامبر، عثمان و نزدیکان وی و برخی از صحابه پیامبر، مال و ثروتی باور نکردنی اندوختند. دارایی عثمان، پس از مرگش به شهادت تاریخ ۱۵۰ هزار دینار طلا، و یک میلیون درهم بود و ارزش املاک او در حنین و وادی‌القری و جز آن، صد هزار دینار و مقداری هم ارزش احشام و گوسفندان و شتران وی بود[۹۳]. علی(ع) در این حالت اعلام کرد که قصد دارد همه امور را به سیره پیامبر بازگرداند و اموال عمومی را حتی اگر به کابین زنان رفته باشد، به بیت‌المال بازگرداند و مانند پیامبر اسلام(ص)، آن را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم کند[۹۴]؛ سپس اعلام داشت که چون فردا شود، إن‌شاءالله نزد ما حاضر شوید تا مالی را میان شما تقسیم کنیم. هیچ کس از شما چه عرب و چه عجم از آمدن نزد ما خودداری نکند؛ چه نام وی در دفتر ارزاق باشد و چه نباشد. حتماً حاضر شوید و همین قدر که مسلمان و آزاد باشید، کافی است[۹۵].

او به عمار یاسر، عبیدالله بن ابی رافع و ابوهیثم تیهان، مأموریت داد تا اموالی که در بیت‌المال است بین مسلمانان تقسیم کنند و به آنان فرمود: «عادلانه بین آنان تقسیم کنید و کسی را بر دیگری برتری ندهید». آنان ابتدا مسلمانان حاضر را شمردند؛ سپس موجودی بیت‌المال را سنجیدند و معلوم شد که به هر نفر از مسلمانان حاضر، سه دینار می‌رسد؛ سپس آن را توزیع کردند. طلحه و زبیر که از این تقسیم و از چگونگی آن سخت شگفت‌زده شده بودند، زبان به اعتراض گشودند که عمر با ما چنین رفتار نمی‌کرد. آیا این نوع تقسیم بیت‌المال، نظر خود شما است یا دستور رفیقتان [علی]؟ آنها پاسخ دادند: دستور امیرمؤمنان است طلحه و زبیر نزد علی(ع) آمدند و و به شیوه تقسیم بیت‌المال اعتراض کردند و حتی چگونگی طبقه‌بندی و سهمیه‌بندی دوره عمر را یادآور شدند. حضرت از آنان پرسید: رسول خدا(ص)، در تقسیم بیت‌المال به شما چگونه رفتار می‌کرد و به شمار چقدر می‌داد؟ آنها سکوت کردند. حضرت خود پاسخ داد: «آیا پیامبر بیت‌المال را میان مسلمانان به مساوات تقسیم نمی‌کرد؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: «آیا نزد شما سنت پیامبر سزاوارتر است پیروی شود یا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول خدا. [پس چون دیدند از این راه نمی‌توانند علی(ع) را قانع کنند، گفتند:] اما ما دارای سوابق درخشان و خدمات فراوان بوده، در راه اسلام سختی‌ها کشیده‌ایم و و از نزدیکان هستیم. حضرت از آنها پرسید: سابقه شما در اسلام بیش‌تر است یا من؟ گفتند: سابقه تو بیش‌تر است. حضرت فرمود: به خدا سوگند! من و کارگری که برایم کار می‌کند در سهمی که از بیت‌المال می‌گیریم یکسان هستیم[۹۶]. امام در خطبه‌ای دیگر، همگان را از موضع و عملکرد خویش درباره تقسیم اموال بیت‌المال، آگاه ساخت و فرمود: تمام دفاتر حقوق و عطایا را که عمر رایج کرده و بر ملاک‌ها و معیارهای طبقاتی استوار شده بود، از میان خواهم برد[۹۷]. در پاسخ اعتراض طلحه و زبیر درباره چگونگی تقسیم مساوی بیت‌المال فرمود: آن‌چه به من تذکر داده‌اید، در این که چرا میان شما و سایر مسلمانان، به تساوی رفتار کرده‌ام؛ این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده و طبق خواسته دلم انجام داده باشم؛ بلکه شما و من می‌دانیم این همان دستورالعملی است که پیامبر آورده و بر اساس آن عمل کرده است[۹۸].[۹۹].

برابری در برابر قانون و قضا

امام علی(ع) نه تنها همه مردم را از نظر طبقاتی، حقوقی و اقتصادی، برابر می‌دانست، بلکه در سیره اجتماعی او، همگان در برابر قانون و دادگاه اسلامی نیز برابر بودند؛ چنان‌که برای هیچ‌کس، گریزی از قانون و محکمه عدل اسلامی وجود نداشت و کسی نمی‌توانست قانون الهی را تعطیل یا خود را فوق قانون قضای اسلامی معرفی کند. همه مسلمانان از خلیفه آنان گرفته تا افراد عادی، باید در برابر قانون یکسان باشند. نمونه‌هایی از رعایت تساوی در برابر قانون برای همگان در زندگی حضرت فراوان است که به دو مورد اشاره می‌شود: روزی فردی یهودی، بر ضد علی(ع) اقامه دعوا کرد و کار به محکمه کشید و عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب را برای اقامه دلیل به محکمه دعوت کرد و در آنجا علی(ع) را با کنیه ابوالحسن خواند. حضرت از این طرز بیان و خطاب رنگش متغیر شد. پس از پایان محکمه، خلیفه به علی گفت: گویا از اینکه با یک یهودی در محکمه حاضر شدی تا اقامه دلیل کنی، ناراحت شدی. حضرت فرمود: «كلا إنما سائني إنك كنيتني و لم تساو بيني و بين خصمي! و المسلم و اليهودي أمام الحق سواء»[۱۰۰]؛ «هرگز، ناراحتی من از این جهت بود که مرا با کنیه یادکردی [و مرا بر او ترجیح دادی] و میان من و مدعی مساوات را رعایت نکردی؛ حال آن‌که در پیشگاه حق و عدالت، و از نظر قانون، مسلمان و یهودی یکسانند.

روزی زره حضرت گم شد، و به گفته شعبی، حضرت زره خویش را در دست مردی نصرانی دید. او را برای اقامه دعوا نزد شریح قاضی برد. وقتی به محکمه رسیدند، شریح قصد داشت به احترام حضرت از جای برخیزد؛ اما امام به او اشاره کرد که در جای خود بنشین و خود در کنار شریح نشست و به شریح گفت: ای شریح، اگر طرف دعوای من مسلمان بود، حتماً در کنار او می‌نشستم؛ اما وی نصرانی است و از پیامبر شنیدم که هرگاه شما و نصرانی در یک مسیر قرار گرفتید، به صورتی که به آنان ستم نشود، بر آنها سخت بگیرید و کوچکشان بشمارید؛ همان طور که خداوند آنان را کوچک شمرده است؛ پس فرمود: این زره من است که نه آن را فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام. شریح به نصرانی گفت: امیر مؤمنان چه می‌گوید؟ نصرانی گفت: این زره از آن خود من است؛ ولی امیرمؤمنان را نیز دروغ‌گو نمی‌دانم. شریح به علی(ع) گفت: ای امیرمؤمنان، آیا برای ادعای خویش دلیل و شاهدی داری؟ حضرت فرمود: نه. پس شریح به نفع نصرانی حکم کرد. پس از پایان داوری، نصرانی و علی(ع) از محکمه بیرون آمدند و نصرانی به آهستگی اندکی از محکمه دور شد؛ ولی بازگشت و گفت: من شهادت می‌دهم که این نوع داوری، از احکام پیامبران است که امیرمؤمنان همراه من نزد قاضی در محکمه حاضر شود و قاضی بر ضد او حکم صادر کند؛ پس شهادتین را بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و گفت: ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند! این زره از آن تو است و من آن را هنگامی که وقتی به جنگ صفین می‌رفتی و از روی شترت به زمین افتاد، برداشتم. حضرت به او فرمود: چون مسلمان شدی، زره را به تو بخشیدم[۱۰۱].[۱۰۲].

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. محمد بن علی بن طباطبا معروف به ابن طقطقی، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت‌های اسلامی، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، چاپ دوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۶۰ ش. ص۱۱۵.
  2. «از شما کسی است که بر سر تأویل قرآن می‌جنگد چنان که من بر سر تنزیل آن جنگیدم و او علی بن ابی طالب (ع) است». مصنف ابن أبی شیبة، ج۷، ص۴۹۷-۴۹۸؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۳۳ و ۸۲؛ أبو عبد الرحمن احمد بن شعیب النسائی، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب کرم الله وجهه، دارمکتبة التربیة، بیروت، ۱۹۸۷ م. ص۱۳۴؛ تفسیر العیاشی، ج۱، ص۱۵؛ مستدرک الحاکم، ج۳، ص۱۲۳؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۷؛ أبو الحسن علی بن محمد الشافعی المعروف بابن المغازلی، مناقب الامام علی بن أبی طالب، تحقیق محمد باقر المحمودی، دار الاضواء، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ص۲۹۸؛ أبوالمؤید الموفق بن احمد الحنفی المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمی)، المناقب، قدم له محمد رضا الموسوی الخرسان، مکتبة نینوی الحدیثة، طهران، ص۱۸۳؛ یحیی بن الحسن الاسدی الحلی المعروف بابن البطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار فی مناقب امام الابرار، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۷ ق. ص۲۲۷ و ۲۸۶؛ اسد الغابة، ج۳، ص۲۸۲؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۲۷۷؛ الریاض النضرة، ج۳، ص۱۳۸؛ محب الدین أبو جعفر احمد بن عبد الله الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، دار المعرفة، بیروت، ص۷۶؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۱۸۶؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۸، ص۴۶؛ البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۴۳؛ جلال‌الدین عبدالرحمن بن أبی بکر السیوطی، تاریخ الخلفاء، حققه و قدم له و خرج آیاته قاسم الشماعی الرفاعی، محمد العثمانی، الطبعة الاولی، دار القلم، بیروت، ۱۴۰۱ ق. ص۱۹۳؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۳؛ احقاق الحق، ج۶، ص۲۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۵۰؛ تفسیر البرهان، ج۱، ص۱۷.
  3. «می‌دانم که این پیشنهاد را از سر خیر خواهی و دلسوزی ارائه کردی، و این امر تمام ذهن مرا به خود مشغول داشته و خواب شب را از چشم من ربوده است. من در این امر نیک نگریسته و آن را به دقت زیر و رو کرده و جوانبش را سنجیده‌ام، و راهی جز تن دادن به جنگ یا انکار آن چه خداوند بر محمد (ص) فرو فرستاده است نیافتم». وقعة صفین، ص۴۷۴.
  4. مرتضی مطهری، بیست گفتار، انتشارات صدرا، ۱۳۵۸ ش. ص۳.
  5. جرج جرداق، امام علی، صدای عدالت انسانیت، ترجمه سید هادی خسرو شاهی، چاپ اول، مؤسسه مطبوعاتی فراهانی، ۱۳۴۴ ش. ج۱، ص۶۲-۶۳.
  6. وی از راویان اخبار و مورخان ماهر بوده که تألیفات بسیاری در مغازی و سیره و تاریخ خلفا و فتوح، و تاریخ شاعران و بلدان داشته است. شیخ مفید در کتاب ارشادش و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه‌اش از وی روایت کرده‌اند. او در سال ۱۳۵ هجری در بصره به دنیا آمد و سپس ساکن مدائن شد و بیشتر عمر خود را بغداد زیست و همان جا در سال ۲۲۵ هجری درگذشت. ر. ک: محمد بن اسحاق الندیم، الفهرست، الطبعة الاولی، دارالمعرفة، بیروت، ص۱۴۷-۱۵۲؛ تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۵۴-۵۵.
  7. وی را از اصحاب امیرمؤمنان علی (ع) شمرده‌اند. ر. ک: علی النمازی الشاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، الطبعة الاولی، تهران، ج۶، ص۲۲۰-۲۲۱.
  8. شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۱۹۷؛ احقاق الحق، ج۸، ص۵۶۰-۵۶۱؛ و نیز قریب به همین: الغارات، ص۴۶-۴۷.
  9. «هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
  10. «اما آن‌چه درباره کردار و سیره ما در عدالت گفتی، [بدان که] خدای عزّوجلّ می‌فرماید: «هر کس که کاری شایسته پیشه کند، به سود خود اوست، و هر کس کاری بد پیشه گیرد، به زیان خود اوست، و پروردگارت در حق بندگان ستمگر نیست». و من از این که مبادا در انجام دادن آن چه گفتی (عدالت) کوتاهی کرده باشم، بیشتر ترسانم. اما این که گفتی حق بر آنان سنگین بوده است و به این سبب از ما جدا شده‌اند، خدا خودش می‌داند که آنان برای فرار از ستم ما را ترک نکردند، و پس از ترک ما به عدل و دادی نیز نرسیدند؛ بلکه فقط در جستجوی دنیایی بوده‌اند که از ایشان جدا می‌شود، و به یقین در روز قیامت از آنان پرسیده خواهد شد که آیا برای دنیا چنین کردند یا برای خدا؟ و اما آن چه درباره بخشیدن اموال و جلب رجال گفتی، سیره ما چنین نیست که به کسی از درآمد عمومی چیزی بیش از حقش دهیم... و من از رأی و پیشنهاد تو، فقط آن چیزی را می‌پذیرم که باعث رضای خداوند باشد، و البته تو از امین‌ترین و خیرخواه‌ترین مردمان نزد من و از معتمدترین ایشان در نزد من هستی». شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۱۹۸؛ احقاق الحق، ج۸، ص۵۶۱؛ و قریب به همین: الغارات، ص۴۷-۴۸.
  11. شرح ابن أبی الحدید، ج۲، ص۲۰۲-۲۰۳.
  12. سوده دختر عمارة بن اسک (اشتر) از قبیله همدان از اصحاب امیرمؤمنان علی (ع) بود. وی بانویی شاعر و زبان‌آور و حق‌گرا و عدالت خواه بود. در پیکار صفین از جمله زنانی بود که امام (ع) را همراهی کردند و پس از شهادت امام در برابر معاویه ایستاد و از علی (ع) سخن راند و عدالت‌خواهی کرد. ر. ک: بلاغات النساء، ص۴۲-۴۴؛ أبوالقاسم علی بن الحسین المعروف بابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، تحقیق سکینة الشهابی، الطبعة الاولی، دارالفکر، دمشق، ص۱۷۸-۱۸۰؛ العقد الفرید، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶؛ ذبیح الله محلاتی، ریاحین الشریعة، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیة، تهران، ۱۳۶۴ ش. ج۴، ص۳۵۴-۳۵۶؛ عمر رضا کحالة، أعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام، مؤسسة الرسالة، بیروت، ج۲، ص۲۷۰-۲۷۱.
  13. خدایا تو شاهد باش بر من و این جماعت، من در حکومت و امارت به آنان فرمان ستم بر مردم و ترک حق تو را نداده‌ام
  14. «بی‌گمان برهانی از سوی پروردگارتان برایتان آمده است پس پیمانه و ترازو را تمام بپیمایید و چیزهای مردم را به آنان کم ندهید» سوره اعراف، آیه ۸۵.
  15. «و در زمین تبهکارانه آشوب نورزید * برنهاده خداوند برای شما بهتر است اگر مؤمن باشید و من بر شما نگهبان نیستم» سوره هود، آیه ۸۵- ۸۶.
  16. بلاغات النساء، ص۴۴؛ العقد الفرید، ج۱، ص۳۳۶؛ تاریخ مدینة دمشق، تراجم النساء، ص۱۸۰؛ ریاحین الشریعة، ج۴، ص۳۵۵-۳۵۶؛ أعلام النساء فی عالمی العرب و الاسلام، ج۲، ص۲۷۱؛ با مختصر اختلاف در لفظ.
  17. «بیعت شما با من بی‌اندیشه و تدبیر نبود، و کار من و شما یکسان نیست. من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خود می‌خواهید. ای مردم! مرا بر کار خود یار باشید و فرمانم را پذیرفتار. به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آنکه بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمگر را بگیرم و هرچند که نخواهد او را تا به آبشخور حق کشانم». نهج‌البلاغه، کلام ۱۳۶.
  18. وی که از اشراف و بزرگان عرب بود یکی از قراء هفتگانه قرآن و از عالمان برجسته در علوم قرآن و ادب عرب و نحو به شمار می‌آمد. ابو عمرو بن علاء مردی عابد بود و از راویان ثقه محسوب می‌شود. در سال ۱۵۴ هجری درگذشت و در کوفه دفن گردید. ر. ک: شمس‌الدین أبوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، تحقیق علی محمد البجاوی، دارالفکر، بیروت، ج۴، ص۵۵۶.
  19. کنیه عقیل بن أبی‌طالب، ابویزید بوده است. ر. ک: اسدالغابة، ج۳، ص۵۶۰.
  20. الغارات، ص۳۷۹-۳۸۰.
  21. الغارات، ص۳۱-۳۳.
  22. «من به سیره محبوبم رسول خدا (ص) عمل می‌کنم». الغارات، ص۳۲.
  23. ابوعمرو عامر بن شراحیل شعبی از قبیله همدان بود که در کوفه ساکن شد. او از فقیهان مشهور است که از بسیاری از صحابه و تابعین روایت کرده است. ر. ک: تهذیب التهذیب، ج۵، ص۵۷-۶۰؛ جامع الرواة، ج۱، ص۴۲۷.
  24. الغارات، ص۳۶.
  25. نهج البلاغه، نامه ۲۵.
  26. «برو با ترس از خدا، که یگانه است و بی‌همتا. مسلمانی را مترسان، و اگر او را خوش نیاید، بر سر وی مران! و بیش از حق خدا از مال او مستان».
  27. «چون به قبیله رسی، بر سر آب آنان فرود آی و به خانه‌هایشان در میای! پس آهسته و آرام سوی ایشان رو تا به میان آنان رسی و سلامشان کن و در درود گفتن کوتاهی مکن!»
  28. «سپس بگو: بندگان خدا، مرا ولیّ خدا و خلیفه او سوی شما فرستاده است تا حقّ خدا را که در مال‌های شما است بگیرم؛ آیا خدا را در مال‌های شما حقّی است تا آن را به ولی او بپردازید؟»
  29. «اگر کسی گفت: نه، متعرض او مشو؛ و اگر کسی گفت: آری، با او برو، بی‌آن که او را بترسانی یا بیمش دهی، یا بر او سخت‌گیری یا کار را بر او سخت گردانی!»
  30. «آن‌چه از زر یا سیم به تو دهد، بگیر؛ و اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بی‌رخصت او میان آن در مشو که بیشتر آن رمه، او راست؛ و چون به رمه رسیدی چونان کسی به میانشان مرو که بر رمه چیرگی دارد یا خواهد که آنان را بیازارد؛ و چارپایان را از جای مگریزان و مترسان و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتاری مکن!»
  31. «پس مال را دو بخش کن و خداوند مال را مخیر گردان و هر بخش را برگزید، بپذیر و بر او خرده مگیر. پس، مانده را دو بخش کن و او را مخیر گردان و هر بخش را که برداشت متعرض او مشو. پس پیوسته چنین کن تا آن چه از مال او باقی می‌آید، حق خدا را ادا کردن شاید. پس حق خدا را از او بگیر [و اگر گمان زیاد کند] و خواهد آن چه را قسمت شده به هم زند، بپذیر. سپس هر دو بخش را به هم بیامیز و همچون بارِ نخست قسمت کن نیز، تا حقّ خدا را از مال او بستانی؛ و آن‌چه کلان‌سال است یا پیر و فرسوده، یا شکسته پا و پشت و یا بیماری‌اش ناتوان نموده و یا عیبی در او بوده، مگیر!»
  32. «و چون مال مسلمانان را با کسی روانه می‌داری، بدان بسپار که به دین‌داری او اطمینان داری تا به ولی مسلمانان رساند، و او میان آنان بخش گرداند. و بر آن مگمار جز خیرخواهی مهربان، و درستکاری نگاهبان که نه بر آنان درشتی کند و نه زیانشان رساند، و نه مانده‌شان سازد و نه خسته‌شان گرداند. پس آن چه فراهم گشته شتابان نزد ما روانه دار تا چنان که خدا فرموده بخش گردانیم [و به مستحقّانش برسانیم]»
  33. «پس اگر امین تو آن را گیرد و رساندنش را تعهد کند، بدو سفارش کن که میان ماده شتر و بچه شیر خوارش جدایی نیفکند، و ماده را چندان ندوشاند که شیرش اندک ماند و بچه‌اش را زیان رساند؛ و در سوار شدن به خستگی‌اش نیندازد، و میان آن و دیگر اشتران عدالت را برقرار سازد»
  34. «و باید شترِ خسته را آسوده گرداند، و آن را که کمی آسیب‌دیده یا از رفتن ناتوان گردیده، آرام راند. و چون بر آبگیرها گذرد، به آبشان درآرد، و راهشان را از زمین‌های گیاهناک به جاده‌ها نگرداند. و در ساعت‌هایی آنها را آسوده گزارد، و به هنگام خوردن آب و چریدن گیاه مهلتشان دهد.»..
  35. «به خدا سوگند، اگر شب را تا بامداد بر بستری از خار سخت بیدار به سر برم، و یا در غل و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم محبوب‌تر است از این که خدا و رسولش را روز قیامت در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غضب نموده باشم». نهج البلاغه، کلام ۲۲۴.
  36. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲ ص ۲۷۷-۲۹۰.
  37. احمدی، علی اصغر، عدالت اجتماعی در نهج البلاغه، نشریه معرفت، شماره ۱۷۱، ص۱۰۱.
  38. چناری، امید، وظایف نهادهای حاکمیتی در قبال مفاسد اقتصادی ص 11.
  39. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  40. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  41. مغنیه، محمد جواد، فی ظلال نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۰.
  42. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، نامه ۷۰.
  43. مغنیه، محمدجواد، فی ظلال نهج البلاغه، ج۴، ص۱۸۷.
  44. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  45. مغنیه، محمدجواد، فی ظلال نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۰.
  46. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۱۶.
  47. هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۱۷.
  48. صبحی الصالح، شرح نهج البلاغه، حکمت ۲۲۰.
  49. مغنیه، محمدجواد، فی ظلال نهج البلاغه، ج۴، ص۳۴۹.
  50. صبحی الصالح، شرح نهج البلاغه، نامه ۵۹.
  51. هاشمی خوئی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۴۷.
  52. چناری، امید، وظایف نهادهای حاکمیتی در قبال مفاسد اقتصادی ص ۷۸.
  53. صبحی الصالح، شرح نهج البلاغه، خطبه ۱۳۱.
  54. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۲۰۶.
  55. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین، ج۵، ص۴۱۴.
  56. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
  57. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین، ج۲، ص۱۴۱.
  58. صبحی الصالح، شرح نهج البلاغه، خطبه ۲۹.
  59. جعفری تبریزی، محمدتقی، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۹۶.
  60. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین(ع)، ج۲، ص۲۱۴.
  61. چناری، امید، وظایف نهادهای حاکمیتی در قبال مفاسد اقتصادی ص ۸۴.
  62. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۴۶.
  63. نهج البلاغه، حکمت ۴۳۷.
  64. آمدی، غرر الحکم، ص۱۸۶؛ محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۲۰.  
  65. نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴.
  66. نهج البلاغه، حکمت ۴۳۷.
  67. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۴۴۱.
  68. احمد بن حنبل، مسند، ج۳، ص۸۲، ۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۶۱۱.
  69. جرداق، جرج، امام علی صدای عدالت انسانیت، ترجمه سیدهادی خسروشاهی، ج۱، ص۶۳ و ۶۲.
  70. «هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
  71. «بسا گروهی اندک بر گروهی بسیار به اذن خداوند، پیروز شده است و خداوند با شکیبایان است» سوره بقره، آیه ۲۴۹.
  72. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۷۱-۷۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۸ و ۱۹۷.
  73. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۸ و ۱۹۷.
  74. ابوهلال، الاوائل، ص۱۴۲؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۸۷؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۴۴.
  75. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۳۸.
  76. شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۹؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۰؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۲۷۴.
  77. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۷ و ۳۶.
  78. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۹.
  79. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۴۱؛ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۷۰.
  80. شیخ مفید، الاختصاص، ص۱۵۱.
  81. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۹.
  82. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۴۳.
  83. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۵۲.
  84. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴.
  85. نهج البلاغه، نامه ۴۳؛ امام این نامه را به مصقلة بن هبیره شیبانی، فرماندار خود در اردشیر خره، یکی از شهرهای فارس نوشته است.
  86. نهج البلاغه، نامه ۴۶؛ شیخ طوسی، الامالی، ج۱، ص۳۰؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۱۹.
  87. نهج البلاغه، نامه ۴۶.
  88. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۸؛ ورام بن ابی فراس، تنبیه الخواطر، ج۲، ص۴ - ۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۵۱.
  89. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۴۴.
  90. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰۴ - ۲۹۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱۸ - ۶۱۲؛ قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص۴۶ - ۴۲، ۲۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۴.
  91. نهج البلاغه، خطبه ٣.
  92. شریعتی، علی، علی(ع) (مجموعه آثار ۲۶)، ص۱۴۷ و ۱۴۶.
  93. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲.
  94. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۷ و ۳۶.  
  95. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۵۲.
  96. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۱۱ و ۱۱۰؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۹۱ و ۹۰.
  97. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۱ و ۶۰.
  98. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۵.
  99. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۴۷.
  100. شریف قرشی، باقر، النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۱۰.
  101. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۱۲۵ و ۱۲۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۸۷؛ وکیع، محمد بن خلف، اخبار القضاة، ج۲، ص۲۰۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵؛ سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۷.
  102. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰ ص ۵۰.