قیام توابین در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

توابین به گروهی از شیعیان کوفه گفته می‌شود که پس از حادثه کربلا به خاطر یاری نکردن امام حسین (ع) از کار خود پشیمان شده و در سال ۶۵ هجری به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی قیام کردند. لکن در مقابله با سپاه شام شکست خوردند.

آشنایی اجمالی

«توابین» (به‌معنای: توبه‌کنندگانلقب گروهی از شیعیان کوفه است که به خون‌خواهی شهدای کربلا قیام کردند. پس از حادثه کربلا، شیعیان کوفه به‌خاطر یاری نکردن امام حسین (ع) پشیمان شده و توبه کردند و زدودن ننگ کوتاهی در نصرت امام را در قیام و انتقام از قاتلان سید الشهدا (ع) دیدند.

سلیمان بن صرد خزاعی را که از اصحاب پیامبر به شمار می‌‌رفت و از چهره‌های بارز شیعه بود به ریاست برگزیده، در خانه او گرد آمدند و هم پیمان شدند تا دست به قیام علیه امویان بزنند. آغاز تصمیمشان در سال ۶۱ هجری بود، لکن زمان نهضت را در سال ۶۵ هجری قرار دادند. در این مدّت، با جذب افراد به گروه خویش و تهیّه سلاح و فراهم کردن امکانات نهضت، پس از مدّتی سازماندهی مخفیانه، سرانجام با جمعیتی ۴۰۰۰ نفری قیام کردند و با شعار «یا لثارات الحسین»، عازم نخیله شدند تا از آنجا به سوی شام حرکت کنند. شروع قیام آنان را در عصر مروان بن حکم، روز چهارشنبه بیست و دوّم ربیع الثانی گفته‌اند[۱].

بر سر تربت سید الشهدا (ع) رفتند و پس از زیارت قبر حسین (ع) و گریه‌ها و ناله‌ها با خدا چنین راز و نیاز کردند: «پروردگارا! ما پسر دختر پیامبرمان را خوار و بی‌یاور ساختیم، گذشته ما را ببخشای و توبه ما را بپذیر که تو توبه پذیر مهربانی، بر حسین و یاران شهید و صدّیق او رحمت فرست. ما تو را شاهد می‌گیریم که بر همان راه و هدفی هستیم که آنان جان باختند، پس اگر ما را نبخشایی و رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود»[۲].[۳]

قیام توابین

شیعیان کوفه پس از آنکه به خود آمده و دریافتند که چه گناه بزرگی مرتکب شده‌اند، تصمیم گرفتند آن گناه را جبران کرده و انتقام خون امام حسین (ع) و اهل بیت و یارانش را بگیرند تا شاید اندکی از آن لکه ننگی را که دچارش شده بودند از خود بزدایند. از نهضت‌هایی که به دنبال قیام کربلا به فاصله کوتاهی شکل گرفت، انقلاب مردم کوفه به رهبری سلیمان بن صُرد خزاعی[۴] بود.

رؤسای شیعه کوفه در آن زمان پنج نفر بودند که عبارت بودند از:

  1. سلیمان بن صرد خزاعی که از اصحاب رسول خدا (ص) بوده است.
  2. مسیب بن نجبه فزاری.
  3. عبدالله بن سعد بن نفیل ازدی.
  4. عبدالله بن وال تیمی.
  5. رفاعة بن شداد بجلی.

و همه این پنج نفر از اخبار و برگزیدگان اصحاب علی (ع) بودند. آنان در خانه سلیمان بن صرد گرد هم آمدند[۵].[۶]

دیدگاه مسیب بن نجبه

او گفت: ما دچار عمر طولانی شده و در معرض انواع فتنه‌ها قرار گرفتیم و اکنون مایلیم که به سوی پروردگارمان برویم تا ما را از کسانی قرار ندهد که فردا به او بگوید: ﴿أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ[۷].

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «عمری که خدا برای آدمی قرار داده تا شصت سال است»، و در میان ما کسی نیست مگر اینکه به این عمر رسیده است، و ما در تزکیه نفوس خود دچار کاستی شدیم؛ زیرا خداوند نیکان ما را آزمایش کرد و ما را در آزمایش یاری فرزند دختر پیامبر دروغگو یافت، چون نامه‌های او به دستمان رسید و فرستاده او نزد ما آمد و از ما یاری خواست و او را یاری نکردیم تا اینکه در کنار ما کشته شد، نه او را با دست خود یاری کردیم و نه با زبان از او حمایت نمودیم، و نه او را با اموال خود تقویت کردیم و نه از قبیله‌های خود درخواست کردیم که او را یاری کنند؛ پس چه عذری نزد پروردگارمان خواهیم داشت وقتی پیامبر را ملاقات کنیم در حالی که فرزند و محبوب او و ذریه و نسل او در میان ما کشته شده باشند؟

نه به خدا سوگند برای ما عذری نیست مگر اینکه قاتل او و همه کسانی که با او همکاری کرده‌اند بکشیم، و یا کشته شویم، شاید پروردگارمان در آن هنگام از ما خشنود شود، که البته باز هم از عقوبت او هنگام ملاقات ایمن نیستم. ای مردم! کسی را بر خود امیر کنید زیرا ما اکنون به امیری نیازمند هستیم که از او و رأی او پیروی کنیم، این قول و سخن من است که می‌گویم و برای خود و شما از خدا طلب غفران می‌کنم[۸].

سخنان رفاعة بن شداد

او پس از مسیب بن نجبه شروع به سخن کرد و آنچه را او گفته بود مورد تأیید قرار داد و افزود: آنچه درباره جهاد با فاسقان گفتی، ما قبول کرده و اجابت می‌کنیم. و گفتی کسی را امیر خود قرار دهیم، اگر تو خود را شایسته می‌دانی، نزد ما مقبول و پسندیده‌ای و در میان جماعت ما محبوب هستی؛ و اگر رأی و نظر دوستان خود را می‌طلبی، ما این مرد که شیخ شیعه و از جمله اصحاب رسول خدا (ص) و دارای سابقه می‌باشد یعنی سلیمان بن صرد را امیر خود قرار می‌دهیم.

سپس عبدالله بن وال و عبدالله بن سعد سخن گفته و آنچه را مسیب بن نجبه گفته بود تأیید کردند و با امارت سلیمان بن صرد که رفاعة بن شداد آن را پیشنهاد کرده بود موافقت نمودند. مسیب بن نجبه نیز درستی مطالب آنها را تأیید کرد و گفت: پس سلیمان بن صرد را امیر خود نمایید.

حمید بن مسلم گوید: من نیز در آن روز حاضر بودم، و تعداد ما بیش از یکصد نفر از بزرگان شیعه بود که در خانه سلیمان بن صرد گرد آمده بودیم[۹].[۱۰]

سلیمان بن صرد

او پس از سخنان مسیب بن نجبه و یارانش گفت: ما در انتظار قدوم اهل بیت پیامبرمان بودیم و به آنان وعده نصرت دادیم و آنها را ترغیب به آمدن نمودیم، اما هنگامی که آمدند سستی کرده و منتظر ماندیم تا فرزند پیامبر و پاره تن و سلاله او در میان ما کشته شود. او فریاد زد و تقاضای عدل و انصاف کرد، به درخواست او پاسخ ندادیم، و فاسقان او را هدف تیرها و نیزه‌های خود قرار دادند سپس بر او هجوم برده و او را عریان نمودند.

به پا خیزید که خدا بر شما خشمناک است و هرگز نزد زنان و فرزندان خود نروید تا خدا را از خود خشنود سازید، و من گمان ندارم که او به غیر از مبارزه با کسانی که فرزند پیامبر را کشتند، راضی شود؛ و از مرگ نهراسید که هرکس از مرگ ترسید ذلیل شد، و مانند بنی‌اسرائیل باشید که پیامبرشان به آنان گفت: ﴿إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ[۱۱]. هنگامی که آنان دانستند از گناه بزرگی که مرتکب شده‌اند چیزی غیر از کشته شدن آنان را رهایی نمی‌بخشد، خود را آماده کشتن نمودند. اکنون شما چگونه خواهید بود اگر مانند آنها دعوت به کشتن شوید؟! پس شمشیرها تیز کرده ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ[۱۲] تا مشمول آمرزش الهی شوید»[۱۳].

خالد بن سعد

او پس از سخنان سلیمان بن صرد از جای برخاست و گفت: به خدا سوگند اگر می‌دانستم که کشته شدن مرا از گناهی که کرده‌ام پاک می‌کند و پروردگارم از من خرسند می‌شود، خودم را به قتل می‌رساندم، ومن همه حاضران را شاهد می‌گیرم که هرچه را مالک هستم به جز اسلحه‌ام که با آن می‌خواهم با دشمنان بجنگم، همه را به جنگجویان می‌دهم تا آنان را تقویت کنم که با فاسقان مبارزه کنند. شخصی به نام ابوالمعتمر کنانی برخاست و او هم مانند خالد بن سعد سخن گفت.

سلیمان بن صرد گفت: کافی است، هر کس چیزی می‌خواهد بدهد نزد عبدالله بن وال رفته و به او بدهد تا جنگجویان را مسلح و مجهز نماییم[۱۴].[۱۵]

نامه به مدائن

سلیمان بن صُرد نامه‌ای فرستاد به سعد بن حذیفه و شیعیانی از مدائن که با او بودند، و آنان را از شهادت امام (ع) و ظلمی که بر او رفته بود یادآور شده و او را از تصمیم خود و یارانش مبنی بر قیام برای خون‌خواهی مطلع ساخت.

سعد بن حذیفه در پاسخ ضمن موافقت با تصمیم او نوشت: هرگاه ما را طلب کنید، ما آماده حرکت و مساعدت هستیم[۱۶].[۱۷]

نامه به بصره

سلیمان نامه دیگری به همان مضمون برای مثنی بن مخربه که در بصره بود فرستاد، او نیز پاسخ داد که: هر وقت تصمیم به حرکت گرفتید، ما نیز به شما می‌پیوندیم[۱۸].

هلاکت یزید

جمع‌آوری سلاح و دعوت مردم برای خون‌خواهی همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال ۶۴ هجری یزید هلاک شد. پس از هلاکت یزید یاران سلیمان بن صرد نزد او آمدند و گفتند: اکنون این ظالم (یعنی یزید) هلاک شده است و موقعیت و قدرت حکومت ضعیف شده است، اگر اجازه دهی ما بر عمرو بن حریث که جانشین عبیدالله بن زیاد در کوفه است شورش نماییم سپس اعلام کنیم که درصدد خون‌خواهی حسین هستیم و قاتلان او را تعقیب نماییم و مردم را برای خون‌خواهی دعوت کنیم.

سلیمان گفت: شتاب نکنید زیرا قاتلان حسین (ع) در کوفه می‌باشند و از افراد سرشناس هستند که بایستی با آنان مبارزه کنیم، و اگر باخبر شوند کار را برای شما سخت می‌کنند، پس اگر کسانی که اکنون با ما هستند به پا خیزند، به مقصود نرسند؛ بلکه ابتدا افراد را بفرستید و مردم را دعوت کنید تا با شما همراه شوند. پس شروع به تبلیغ نمودند و گروه بسیاری پس از هلاکت یزید این دعوت را اجابت کردند[۱۹].[۲۰]

کوفه

مردم کوفه عمرو بن حریث جانشین عبیدالله بن زیاد - که در آن هنگام در بصره بود- را بیرون کردند سپس گرد هم آمده و گفتند: مردی را بر خود امیر می‌نماییم تا مردم بر خلیفه‌ای اتفاق کنند.

گروهی از مردم عمرو بن سعد را پیشنهاد کردند، هنگامی که زنان قبیله همدان باخبر شدند آمدند در حالی که بر حسین (ع) گریه می‌کردند و مردان آنان شمشیر‌های خود را حمایل و اطراف منبر طواف کردند، محمد بن اشعث گفت: جریانی پیش آمد که این خواسته ما عملی نشود و این کار را قبیله کنده می‌خواستند انجام دهند زیرا از بستگان عمرو بن سعد بودند، ولی با برخورد قبیله همدان میسر نگشت.

پس شخص دیگری را به نام عامر بن مسعود بر خود امیر نمودند، عامر بن مسعود برای مردم خطبه خواند و مردم کوفه با او بیعت کردند و نامه‌ای به عبدالله بن زبیر نوشتند و او را از آنچه واقع شد، مطلع ساختند، ابن زبیر او را نصب کرد و پس از سه ماه که از مرگ یزید سپری شد، عبدالله بن زبیر دو نفر را روانه کوفه گردانید: عبدالله بن یزید انصاری که با مردم نماز بگزارد، و ابراهیم بن محمد بن طلحه که مسئول خراج و مالیات باشد[۲۱].[۲۲]

ابن زیاد

پس از هلاکت یزید مردم بصره نیز از اطاعت بنی‌امیه سرباز زدند و با ابن زبیر بیعت کردند؛ عبیدالله بن زیاد بر منبر رفت و گفت: ای مردم! یزید مرد و مردم اختلاف کردند، اگر مرا امیر خود گردانید با دشمن شما به نبرد خواهم پرداخت. یزید بن حارث برخاست و گفت: خدای را حمد می‌کنم که ما را از بنی‌امیه آسوده نمود و فرزند سمیه را خوار کرد. عبیدالله امر کرد که او را بگیرند و به زندان ببرند، قبیله بکر بن وائل به پا خاسته و مخالفت نمودند.

بار دوم ابن زیاد بر منبر رفت و خطبه خواند، مردم او را سنگ زدند و دشنام دادند و گروهی برخاسته و نزدیک رفتند، پس از منبر به زیر آمد. مردم بصره و کوفه اتفاق کردند که با عامر بن مسعود باشند، پس او را امیر خود کرده و به عبدالله بن زبیر نامه نوشتند و با او به خلافت بیعت کردند. ابن زبیر عامر بن مسعود را تا حدود یک سال عامل خود قرار داد سپس ابن ابی ذؤیب به پا خاسته و گفت: ای مردم! چه کسی کعبه را یاری می‌کند و چه کسی بر پسر سمیه یورش می‌برد؟! ای مردم! به سوی مغفرت پروردگار بشتابید.

پس زندان‌ها گشوده شد و خوارج از زندان‌های عبیدالله بن زیاد بیرون آمدند، قبایل در مسجد جمع شدند و عبیدالله بن زیاد در قصر بود و درهای قصر را بسته و اجازه ورود به کسی نمی‌داد، پس کسی را نزد حارث بن قیس فرستاد و از او درخواست کمک کرد. حارث گفت: من بیم آن دارم که نتوانی از قصر خارج شوی زیرا مردم به خاطر اعمالی که تو انجام دادی بر علیه تو شورش نمودند.

عبیدالله آماده شد و لباس زنانه بر تن کرد و حارث او را پشت مرکب خود سوار کرد و بیرون آمد، مردم گفتند: ای حارث! این کیست؟ حارث بن قیس گفت: کنار روید، این زنی از خانواده من است که برای دیدن عیال ابن زیاد آمده است. و به این شیوه ابن زیاد را از قصر بیرون آورد و او را نزد مسعود بن عمرو که رئیس قبیله ازد بود برد. مسعود بن عمرو راضی نبود که او را پناه دهد، ولی ابن زیاد گفت: گرسنه‌ام، و غذای او را خورد تا بدین وسیله میهمان او شده و او را پناه دهد؛ پس مسعود بن عمرو به ناچار او را پناه داد.

روزی مسعود بن عمرو بیرون آمد در حالی که عده‌ای از قبیله ازد او را با شمشیر همراهی می‌کردند و او سر خود را بسته بود، پس آمد تا به درب مسجد رسید، خوارج که گمان کردند او عبیدالله بن زیاد است بر او یورش برده و او را کشتند و عده دیگری نیز در آنجا کشته شدند. عباد بن حصین که آمده بود تا کشته عبیدالله را ببیند، فریاد زد: به پروردگار کعبه این کسی را که کشتند مسعود بن عمرو می‌باشد[۲۳].[۲۴]

فرار ابن زیاد به شام

حارث بن قیس یکصد هزار درهم از طرف عبیدالله بن زیاد به ام بسطام همسر مسعود بن عمرو داد و او را راضی نمود که همچنان عبیدالله بن زیاد را در خانه مسعود بن عمرو پناه دهد.

سپس در حالی که مردم بصره عبدالله بن حارث را بر خود امیر کردند، عبیدالله بن زیاد شبانه از بصره خارج و به سوی شام فرار کرد[۲۵].

هیثم از عوکل یشکری نقل کرده است که: من در شبی تاریک با عبیدالله بن زیاد بودم، آتشی را از دور مشاهده کردیم. عبیدالله به من گفت: راه به کدام طرف است؟

گفتم: به طرف آتش می‌رویم. پس به راه خود ادامه دادیم تا اینکه عبیدالله بن زیاد گفت: من از سوار بودن بر شتر خسته شدم، برای من مرکبی غیر از شتر مهیا کن. عوکل می‌گوید: در آن هنگام به مرد عربی برخورد کردیم که الاغ و سگی داشت، به او گفتیم: می‌فروشی؟

گفت: به کمتر از چهارصد درهم نمی‌دهم. عبیدالله اشاره کرد که: آن را خریداری کن. عوکل گوید: من مشغول دادن دراهم به اعرابی بودم که گفت: من این پول‌ها را نمی‌شناسم. پس روی به ابن زیاد نمود و گفت: این شخص بین من و شما باشد. چون دراهم را به او دادیم عبیدالله گفت: رحل مرا روی الاغ بگذارید، هنگامی که خواست سوار شود آن اعرابی گفت: شما مردم عادی نیستید، به خدا سوگند که من گمان می‌کنم این شخص والی عراق باشد.

عبیدالله با عصا بر پشت آن اعرابی زد که نقش زمین شد، سپس گفت: او را محکم ببندید. پس آن اعرابی را بسته و حرکت کردیم و از هر کجا که آب بود عبور نمی‌کردیم[۲۶].

مسافر بن شریح گوید: من در آن هنگام که عبیدالله از بصره مخفیانه به شام می‌رفت همراه او بودم، شبی در مسیر راه با خود گفتم: اگر عبیدالله در خواب باشد بیدارش نمایم. نزدیک آمده و گفتم: خواب هستی؟

گفت: نه، با خود فکر می‌کردم. به او گفتم: می‌خواهی بگویم به چه فکر می‌کردی؟ گفت: بگو. گفتم: تو با خود می‌گفتی: ای کاش حسین را نکشته بودم. گفت: دیگر به چه فکر می‌کردم؟ گفتم: در این فکر بودی که: ای کاش کسانی را که کشتم، نکشته بودم. عبیدالله بن زیاد گفت: دیگر در چه می‌اندیشیدم؟ گفتم: با خود می‌گفتی: ای کاش من قصر سفید را نخریده بودم. گفت: باز درباره چه چیز دیگری فکر می‌کردم؟ گفتم: با خود می‌گفتی: ای کاش من غیر اعراب را به کار نمی‌گرفتم. گفت: باز در چه امری با خود گفتگو می‌کردم؟ گفتم: با خود حدیث نفس می‌کردی: ای کاش من سخی‌تر از آنچه هستم، می‌بودم. عبیدالله گفت: اما اینکه حسین را کشتم، یزید به قتل او دستور داد و مرا مخیر گردانید بین اینکه او را بکشم یا خود کشته شوم، من نیز کشتن او را اختیار کردم؛

و اما قصر سفید، من آن را از عبد الله بن عثمان خریدم و یزید پول آن را که بالغ بر هزار هزار بود فرستاد، بر این قصد بودم که اگر ماندم، آن برای اهل باشد، و اگر هلاک شدم، بر آن تأسف نخورم؛ و اما اینکه غیر اعراب را به کار گرفتم، علت این بود که عبدالرحمن و زاذان نزد معاویه از من انتقاد کردند و گفته بودند که مالیات عراق به صد هزار هزار می‌رسد، معاویه مرا مخیر کرد که کنار بروم یا تضمین نمایم که آن را وصول کنم، و من خوش نداشتم که برکنار شوم و اگر اعراب را به کار می‌گرفتم این مالیات تحصیل نمی‌شد و من دیدم که غیر اعراب در جمع‌آوری مالیات بهتر و آشناترند و امانت و وفاداری آنان بیشتر و مطالبه از آنها آسان‌تر است، و با این همه شما را بر آنان امین قرار دادم تا به کسی ستم نکنند؛ و اما اینکه گفتی چرا سخاوت ننمودی، من مالی نداشتم تا آن را ببخشم، اگر می‌خواستم باید مال شما را می‌گرفتم و به عده‌ای دیگر می‌دادم تا مرا سخی بشمارند؛ و اما کشتن کسانی که آنها را کشتم، من کاری بهتر از کشتن خوارج انجام ندادم؛ ولی من تو را خبر می‌دهم که درباره چه چیز فکر می‌کردم: با خود می‌گفتم: ای کاش من با اهل بصره جنگیده بودم زیرا اینان با من بیعت کردند ولی فرزندان زیاد گفتند: اگر با اینان بجنگی و بر تو غالب آیند، کسی را از ما باقی نمی‌گذارند، و اگر آنها را رها کنی، ما هر کدام نزد اقوام خود می‌رویم. و نیز با خود می‌گفتم: ای کاش زندانیان را بیرون آورده و گردن آنها را می‌زدم. و اکنون که این امور انجام نشد، ای کاش شامیان هیچ کاری را تا رسیدن من انجام نمی‌دادند. پس عبیدالله بن زیاد به شام رسید و هنوز شامیان کاری نکرده بودند؛ و برخی گفته‌اند که آنها تصمیم گرفته بودند که با ابن زبیر بیعت کنند ولی عبیدالله بن زیاد آنان را از این تصمیم منصرف کرد[۲۷].[۲۸]

آغاز قیام توابین

در سال ۶۵ سلیمان بن صرد یاران خود را نزد رؤسا فرستاد و آنان را گرد هم آورد، آنان در ماه ربیع الآخر همان سال در نخیله اجتماع کردند تا قیام را آغاز کنند. وقتی که سلیمان دید تعدادشان زیاد نیست، حکیم بن منقذ و ولید بن عمیر را فرستاد تا در کوفه ندا کنند: «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ‌»، و اینها اولین گروهی بودند که مردم را با این شعار دعوت کردند؛ پس گروهی از مردم اجابت کرده و به نخیله آمدند. سلیمان گفت: سبحان الله! از شانزده هزار نفر که ثبت نام کرده‌اند فقط چهار هزار نفر آمده‌اند؛ گویا اینان مؤمن نیستند، آیا اینان خدا و پیمان خود را یاد ندارند؟

پس سه روز در نخیله ماندند و گروهی دیگر به او پیوستند، مسیب بن نجبه برخاست و گفت: خدا تو را بیامرزد! کسی که با نیت و از روی اعتقاد آمده است، جنگ می‌کند؛ و افرادی که با اکراه بیایند، نفعی ندارند؛ پس منتظر کسی نباش. سلیمان به یاران خود گفت: هر کس برای خدا و آخرت بیرون آمده است، از ما است و ما از او هستیم و رحمت خدا بر او باد؛ و هر کس برای دنیا و به دست آوردن غنیمت آمده است، ما را طلا و نقره‌ای نیست و چیزی نداریم به جز شمشیری که حمایل کرده و توشه به مقدار نیاز برداشته‌ایم، پس هر کس را نیتی غیر از این است، با ما نباید. اصحاب او فریاد زدند: ما طالب دنیا نیستیم بلکه برای توبه و خون‌خواهی فرزند دختر پیامبر بیرون آمدیم[۲۹].[۳۰]

پیشنهاد عبدالله بن سعد

عبدالله بن سعد گفت: من نظری دارم که اگر درست بود به کار گیرید، و آن اینکه ما برای خون‌خواهی حسین حرکت کرده‌ایم در حالی که تمام قاتلان او در کوفه می‌باشند از آن جمله عمر بن سعد و رؤسای قبایل، ما کجا می‌رویم و این قاتلان را رها می‌نماییم؟ یاران سلیمان گفتند: این سخن درستی است و رأی صحیحی است.

سلیمان بن صرد گفت: اما من این را صحیح نمی‌دانم زیرا آن کس که سپاه را برای کشتن حسین (ع) بسیج کرد و گفت: امان نمی‌دهم مگر اینکه تسلیم شود تا من خودم درباره او تصمیم بگیرم، فاسق فرزند فاسق عبیدالله بن زیاد است، بایستی ابتدا به سوی او برویم، و هرگاه او را شکست دادیم به دنبال کسانی برویم که در کشتن حسین (ع) شریک بوده‌اند؛ در آن صورت مردم نیز با شما هماهنگ شده و او را خواهند کشت، پس از خدا طلب خیر کرده و به سوی شام حرکت کنید[۳۱].[۳۲]

حرکت از کوفه

هنگامی که سلیمان بن صرد با یارانش آماده رفتن به شام برای جنگ با عبیدالله بن زیاد شدند، عبدالله بن یزید و ابراهیم بن محمد بن طلحه - که ابن زبیر آنان را در کوفه نصب کرده بود- آمدند و با سلیمان صحبت کردند، و کسی از قاتلان امام حسین (ع) همراه آنان نبود. آن دو نفر از سلیمان درخواست کردند که رفتن به سوی شام را به تأخیر اندازد تا آمادگی بیشتری پیدا کنند. اما سلیمان و یارانش این پیشنهاد را نپذیرفتند[۳۳].[۳۴]

کربلا

سلیمان و یارانش شب جمعه پنجم ربیع الآخر سال ۶۵ هجری حرکت کردند، ابتدا به کربلا کنار قبر امام حسین (ع) رفتند و در آنجا یکباره فریاد زده و صیحه سر دادند که گریه کننده‌ای همانند آن روز دیده نشده بود و درود و رحمت بر آن حضرت فرستاده و از آنچه کوتاهی کرده بودند توبه نمودند.

آنان یک شبانه روز در آنجا ماندند و به گریه و زاری پرداخته و در کنار قبر مطهر آن حضرت می‌گفتند: خدایا! رحمت بر حسین فرست که او شهید فرزند شهید و مهدی فرزند مهدی وصدیق فرزند صدیق است. خدایا! تو را شاهد می‌گیریم که ما بر دین این شهیدان و راه آنان هستیم و دشمن قاتلان و دوست محبان آنان می‌باشیم. خدایا! ما از یاری پسر دختر پیامبر سرباز زدیم، از رفتار گذشته ما گذشت کن و توبه ما را بپذیر و بر حسین و یارانش که شهدای صدیقین هستند رحمت فرست، و ما تو را گواه می‌گیریم که بر دین این شهیدان و بر آن نیت و قصدی هستیم که اینان کشته شدند، و اگر از ما نگذری و به ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود. آنگاه نزد قبرها رفتند و با آنها وداع نمودند، و به گونه‌ای اجتماع کردند بیشتر از آنچه مردم در کنار حجرالاسود ازدحام می‌کنند[۳۵].[۳۶]

نامه عبدالله بن یزید

عبدالله بن یزید که از طرف ابن زبیر در کوفه بود به سلیمان بن صرد نامه‌ای نوشت که در آن آمده بود: به من خبر رسیده که شما با تعداد کمی به سوی سپاهی انبوه می‌روید، همه شما از افراد برگزیده هستید؛ دوست ما و شما یکی است و دشمن ما و شما نیز یکی است، و اگر با یکدیگر متفق شویم بر دشمن پیروز می‌شویم، پس نامه من که به شما رسید، بازگردید. سلیمان به یارانش گفت: نظر شما درباره این نامه چیست؟ یاران سلیمان گفتند: این پیشنهاد را در کوفه نیز به ما دادند، ما نپذیرفتیم؛ اکنون که خود را آماده جهاد کرده و مقداری از راه را پیمودیم بپذیریم؟ به سلیمان بن صرد گفتند: نظر شما چیست؟ سلیمان گفت: من هم با شما موافقم که بازنگردیم زیرا عقیده ما و اینها یکی نیست، اینان اگر پیروز شوند ما را به یاری ابن زبیر می‌طلبند و ما یاری کردن او را ضلالت و گمراهی می‌دانیم، و اگر ما پیروز شویم حق را به اهلش باز می‌گردانیم و اگر کشته شویم بر نیت خود خواهیم بود و از گناه خود توبه کرده‌ایم[۳۷].[۳۸]

پاسخ سلیمان

سلیمان در پاسخ عبدالله بن یزید نامه‌ای برای او فرستاد که در آن آمده بود: این گروه مسرورند به معامله‌ای که کرده‌اند و از گناه بزرگ خویش توبه کرده و به سوی خدا متوجه شده‌اند و بر او توکل کرده و به آنچه خدا برای آنان مقرر نماید، خشنودند. هنگامی که نامه سلیمان بن صرد به عبدالله بن یزید رسید، گفت: این گروه خواهان شهادتند، و اولین نامه‌ای که به شما می‌رسد خبر کشته شدن آنان خواهد بود[۳۹].[۴۰]

قرقیسا

سلیمان و یارانش به سوی قرقیسا حرکت کردند، زفر بن حارث والی آنجا پیش از رسیدن آنان دروازه‌های شهر را بسته بود. مسیب بن نجبه از طرف سلیمان بن صرد رفت و خود را معرفی کرد، هذیل پسر زفر به پدرش گفت: مردی با هیئتی نیکو آمده و خود را مسبب بن نجبه معرفی می‌کند و اذن ملاقات می‌خواهد. زفر گفت: او تنها سواره قبیله مضر است، و اگر ده نفر از اشراف قبیله را نام ببری یکی از آنها مسیب بن نجبه است و او مردی متدین و متعبد است، او را اذن ده که وارد شود. چون مسیب وارد شد، زفر بن حارث او را کنار خود نشانید و مسیب او را از تصمیم سپاه و سلیمان بن صرد آگاه کرد. زفر به فرزندش دستور داد که بازاری فراهم شود تا سپاهیان بتوانند نیازهای خود را خریداری کنند و دستور داد اسبی و هزار درهم به او بدهند. مسیب مال را نپذیرفت و اسب را قبول کرد و گفت: اگر اسبم از پای درآمد اسبی داشته باشم. آنگاه زفر بن حارث به اندازه‌ای نان و مایحتاج سپاهیان را فرستاد که سپاهیان نیاز به خرید لوازم خود از بازار نداشتند[۴۱]. هنگام حرکت، زفر به سلیمان گفت: سپاه عظیمی از شام حرکت کرده که پنج نفر فرماندهی آن را به عهده دارند: حصین بن نمیر، شرحبیل، ادهم بن محرز، ربیعة بن مخارق، جبلة بن عبدالله. سلیمان گفت: بر خدا توکل می‌کنیم. زفر گفت: پیشنهادی دارم. سلیمان گفت: چیست؟ زفر گفت: شما وارد شهر شوید تا با شما همکاری کنیم و یک نیروی متحد در برابر دشمن باشیم. یاران سلیمان نپذیرفتند. زفر گفت: در همین جا بمانید تا وقتی سپاه دشمن آمد همگی با آنان مقاتله کنیم. سلیمان گفت: این پیشنهاد را مردم کوفه نیز کردند، نپذیرفتیم. زفر گفت: پس صبر کنید تا به اهل کوفه نامه بنویسیم تا آنان ملحق شوند. یاران سلیمان باز قبول نکردند. زفر گفت: حال که چنین است، چون سپاه شام از «رقه» حرکت کرده است، شما شتاب کنید که زودتر از آنان به «عین الورده» بر سید و شهر را پشت سر خود قرار داده و در فضای باز جنگ نکنید زیرا تعداد شما کمتر از آنها می‌باشد، و به چند گروه تقسیم شوید. پس زفر بن حارث سلیمان را بدرقه کرد و سلیمان از میزبانی او تشکر نمود[۴۲].[۴۳]

عین الورده[۴۴]

سلیمان و یارانش به سرعت رفته تا به «عین‌الورده» رسیدند و در غرب آن مستقر شدند. پس از سه روز سپاه شام به نزدیکی «عین الورده» رسید، سلیمان بن صرد خطبه‌ای ایراد کرد و از معاد و آخرت سخن گفت و یارانش را ترغیب به آن نمود، سپس گفت: اکنون که دشمن به سوی شما آمده است، هنگامی که با آنان روبه‌رو شدید صادقانه بجنگید و صبر را پیشه سازید که خدا با صابران است، و اگر کسی از دشمن گریخت او را نکشید و مجروح و اسیر را به قتل برسانید زیرا این سیره علی (ع) با دشمنان بوده است. آنگاه گفت: اگر من کشته شدم، امیر بر شما مسیب بن نجبه؛ و اگر او به شهادت رسید، فرمانده شما عبدالله بن سعد؛ و اگر او هم کشته شد، عبدالله بن وال؛ و پس از او رفاعة بن شداد امیر شما است، و رحمت خدا بر کسی که بر پیمان خدا استوار بماند. سپس مسیب بن نجبه را با چهارصد سوار فرستاد و به او گفت: هنگامی که دشمن را دیدی بر آنان حمله کن. مسیب حرکت کرد و بر دشمن یورش برد و برخی از آنان را کشته و گروهی را مجروح کرد و بقیه فرار نمودند، و مسیب و یاران او با غنایمی که به دست آوردند به سوی سلیمان بازگشتند[۴۵].

خبر شکست سپاه شام به عبیدالله بن زیاد رسید، او حصین بن نمیر را با دوازده هزار نفر فرستاد، دو لشکر برابر یکدیگر صف کشیدند؛ شامیان از سلیمان و یارانش خواستند که از عبدالملک بن مروان اطاعت کنند. سلیمان و یارانش گفتند: عبیدالله بن زیاد را به ما تحویل دهید تا او را به قتل برسانیم؛ و شما عبدالملک بن مروان را خلع کنید، ما هم اصحاب ابن زبیر را از عراق بیرون می‌نماییم و امر امت را به اهل بیت پیامبر که آنها صاحبان آن هستند واگذار می‌کنیم. شامیان نپذیرفتند، پس سپاهیان سلیمان بر لشکر شام حمله کرده و آنان را تار و مار کردند تا اینکه چون شب فرا رسید سلیمان بن صرد و یارانش پیروز میدان بودند. فردای آن روز عبیدالله هشت هزار نیروی کمکی به فرماندهی شرحبیل فرستاد، و روز سوم ادهم بن محرز را با ده هزار نفر دیگر اعزام نمود. وقتی سلیمان چنین دید، پیاده شد و غلاف شمشیر خود را شکست و گفت: ای بندگان خدا! هر کس را عزم سفر به سوی خدا است و توبه از گناه خود کرده، به سوی من آید. پس گروهی غلاف شمشیرهای خود را شکسته و با سلیمان بر سپاه شام حمله کردند و تعدادی از آنان را کشتند و بسیاری را مجروح نمودند. وقتی سپاهیان شام استقامت سلیمان و یارانش را دیدند، حصین بن نمیر دستور تیراندازی داد و سلیمان بن صرد هدف تیر قرار گرفت و کشته شد[۴۶]، و آخرین سخنی که سلیمان در هنگام شهادت بر زبان جاری کرد «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ «به پروردگار کعبه رستگار شدم» بود[۴۷].[۴۸]

مسیب بن نجبه

چون سلیمان کشته شد، عَلَم را مسیب بن نجبه برداشت و چنان شجاعانه جنگید که همانند آن شنیده نشده بود تا اینکه او نیز کشته شد[۴۹].[۵۰]

عبدالله بن سعد

او عَلَم را پس از کشته شدن مسیب بن نجبه برداشت و بر سلیمان و مسبب رحمت فرستاد و این آیه را تلاوت کرد: ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۵۱]. قبیله ازد به یاری او شتافتند و با شامیان مبارزه کردند؛ در این هنگام به او خبر رسید که سعد بن حذیفه از مدائن با یکصد و هفتاد نفر و مشتی بن مخربه با سیصد نفر از اهل بصره حرکت کردند. عبدالله بن سعد گفت: اگر ما تا رسیدن آنان زنده باشیم. پس او نیز کشته شد[۵۲].[۵۳]

رفاعة بن شداد

او پس از کشته شدن آنها علم را برداشت و گفت: هرکس آهنگ زندگی جاوید را دارد که پس از آن مرگی نیست، با قتال و مبارزه با این گروه به خدا تقریب جوید. سپس به سپاه شام حمله کرد و گروهی را به قتل رساند. پس شامیان آنان را به جایگاه خود بازگرداندند. ادهم بن محرز یکی از فرماندهان شام هنگام عصر عبدالله بن وال را دید که این آیه را تلاوت می‌کرد ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا[۵۴] پس بر او حمله کرد و ضربتی به دست او زد و گفت: گمان می‌کنم دوست داشتی در کوفه می‌ماندی تا دستت چنین نمی‌شد. عبدالله بن وال گفت: بد گمان کردی، به خدا سوگند من هرگز دوست ندارم که دست تو به جای دست من باشد. ادهم خشمگین شد و بر او حمله کرد و او را به قتل رساند[۵۵].

پس از کشته شدن عبدالله بن وال، باقیمانده باران رفاعة بن شداد پیشنهاد حمله مجدد به شامیان را کردند، او گفت: من پیشنهاد می‌کنم بازگردیم و با سپاه بیشتری آمده تا بر دشمن غالب آییم.

عبدالله بن عوف گفت: اگر بازگردیم، فرسخی بیشتر نرفته دشمن به ما می‌رسد و همه ما را از پای درخواهد آورد؛ اکنون که نزدیک غروب است، تا شامگاه می‌جنگیم و چون شب شد از فرصت استفاده کرده و معرکه را ترک می‌کنیم. پس جنگ را ادامه داده و گروهی از اهل شام را کشتند. عبدالله بن عزیر پسر کوچکی داشت به نام محمد که به همراه خود آورده بود، او را به میدان آورد و به گروهی از قبیله بنی‌کنانه که در سپاه شام بودند سپرد، آنان او را امان دادند ولی او نپذیرفت و جنگ کرد تا کشته شد[۵۶].[۵۷]

بازگشت به کوفه

هنگامی که شب فرا رسید و اهل شام به لشکرگاه خود بازگشتند؛ رفاعة بن شداد هر مجروحی را به بستگانش سپرد و به همراه یارانش حرکت کردند و هفتاد سوار مسلح را در پشت خود قرار داد تا از باقیمانده یارانش مراقبت کنند؛ وقتی به قرقیسا رسید از والی شهر خواست تا مجروحین برای مداوا در آنجا بمانند و سه روز در قرقیسا توقف کرده و سپس کوچ کردند[۵۸].

نیروهای کمکی

هنگامی که به «هیت» رسیدند نیروهای کمکی از مدائن و بصره آمدند، چون آنان خبر کشته شدن سلیمان بن صرد و یارانش را شنیدند گریستند و سپس بازگشتند[۵۹].[۶۰]

بصره و قیام توابین

پس از شهادت امام حسین(ع) و بازگشت کوفیان، گروهی از شیعیان از اینکه حضرت را در کربلا یاری نکرده بودند، بسیار و ناراحت و غمگین بودند و از عمل خود پشیمان بودند و یکدیگر را ملامت می‌کردند. آنان می‌دانستند که مرتکب خطا و گناه بزرگی شده‌اند و می‌گفتند: این ننگ هرگز زایل نخواهد شد؛ مگر آن‌که یا انتقام خون پسر پیامبر خدا(ص) را از قاتلان او بگیریم و یا در این راه کشته شویم و خون خود را فدای حسین(ع) کنیم. شیعیان در کوفه نزد پنج تن از بزرگان شیعه تجمع کردند؛ سلیمان بن صرد الله خزاعی که افتخار مصاحبت با پیامبر(ص) را داشت. مسیب بن نجبه فزاری که از یاران علی(ع) و از نیکان صحابه آن حضرت بود. عبدالله بن وال تیمی که از قبیله تیم بکر بن وائل بود. عبدالله بن نفیل ازدی (عبیدالله بن سعد ازدی) و رفاعة بن شداد بجلی. آنها از بهترین و پرهیزگارترین اتباع و اصحاب امام علی(ع) بودند. همه در منزل سلیمان جمع شدند و بر رهبری او اتفاق کردند[۶۱]. سپس سلیمان نامه‌هایی با یک مضمون در دو نسخه نوشت و یک نامه را به همراه عبدالله بن مالک طائی برای سعد بن حذیفه یمانی در مدائن فرستاد و نامه دیگر را همراه ظبیان بن عماره تمیمی سعدی برای مثنی بن مخربه عبدی در بصره فرستاد.

به نام خدای بخشنده و مهربان. درود خدا بر شما، اما بعد، دنیا خانه‌ای است که نیکی‌های آن می‌رود و بدی‌های آن به جای می‌ماند. با خردمندان ناسازگار است و بندگان نیکوکار خدا از آن کوچ کرده‌اند و بازماندگان، دنیای فانی را با ثواب بسیار و باقی عوض نموده‌اند. دوستان خدا و برادران شما و شیعیان خاندان پیامبر(ص) در مورد کار خویش و این بلیه‌ای که برای پسر دختر پیامبر(ص)، رخ داد بسیار اندیشه کرده‌اند؛ زیرا او را خواندند و دعوت نمودند و او اجابت کرد؛ اما تنها ماند و یاری نشد. خواست برگردد، نگذاشتند. او را رهایش نکردند، بر او تاختند و خونش را ریختند. سپس جامه‌اش را بیرون آوردند و برهنه‌اش کردند و به او ستم و تعدی نمودند. خدا ناظر اعمال آنها است و سرانجام در پیشگاه خدا حاضر خواهند شد. چون برادرانتان خوب اندیشیدند و در عاقبت کار خود تأمل نمودند، دانستند خطای بزرگی را مرتکب شده‌اند که امامشان را رها کردند و او را به دشمن سپردند و به یاریش نشتافتند؛ خطایی که رهایی و توبه از آن جز با کشتن قاتلان پسر دختر پیامبر(ص) یا کشته شدن خود و جانبازی میسر نیست. شما نیز بکوشید و آماده شوید و در این کار برادران خود را یاری نمایید. وعده ما اول ماه ربیع‌الآخر سال شصت‌وپنجم در نخیله است. شما پیوسته یاران و برادران و هم‌دلان ما بوده‌اید؛ پس شایسته است که با شیعیان دیگر همراه شوید و در پیشگاه پروردگار از گناه خود توبه کنید و فضیلت ذد بجویید و ثواب بخواهید هرچند که به قطع گردن‌ها و کشته شدن بینجامد و در این راه اولادتان و اموال و خانواده‌تان هلاک شود و از بین برود...[۶۲]. سعد، نامه سلیمان بن صرد را برای مردم مدائن خواند. آنان گفتند: رأی و عقیده ما هم، مانند مردم کوفه است و آنان را در این کار که انتقام از قاتلان حسین(ع) است یاری خواهیم کرد و دعوت آنها را اجابت خواهیم کرد. پس از رسیدن نامه سلیمان به بصره، مثنی بن مخربه عبدی، آن را برای بصریان خواند و از آنها خواست تا نظرشان را بگویند. بصریان نیز با مردم کوفه همراه شدند و دعوت آنها را قبول کردند پس مثنی نامه‌ای به سلیمان نوشت و او را از این موضوع آگاه کرد. «اما بعد، نامه تو را خواندم و مردم نیز آن را خواندند و رأی و نظر تو را پسندیدند و دعوت تو را اجابت کردند و ان‌شاءالله در موعدی که نهاده‌ای و محلی که گفته‌ای پیش تو می‌آییم و سلام بر تو باد»[۶۳].[۶۴]

امام سجاد(ع) در شهادت توّابین

جمعی از شیعیان کوفه که به دلایلی نتوانستند خود را به کربلا برسانند، شرمندگی و عذاب وجدان آنها را به قیام درآورد. آنها از دعوت‌کنندگان سیدالشهداء بودند و در رأس تشکیلات شیعی فعالیت می‌کردند ولی به دلیل حکومت نظامی و سختگیری‌های فوق‌العاده یا به دلیل زندانی شدن‌شان در محبس ابن زیاد و یا به دلیل کوتاهی نتوانستند خود را به کربلا برسانند و حجت خدا را یاری دهند و لذا بعد از حادثه کربلا آرام آرام خود را پیدا کردند و تصمیم گرفتند به جبران خطای گذشته به خون‌خواهی شهدای کربلا با قتله جنگ کنند. قیام‌های پس از کربلا را می‌توان این‌گونه برشمرد:

  1. قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد،
  2. قیام سادات مدینه،
  3. قیام مختار،
  4. قیام مطرف بن مغیره در سال ۷۷ (ه. ق) بر ضد حجاج،
  5. قیام عبد الرحمن بن محمد بن اشعث در سال ۸۱ (ه. ق)،
  6. قیام زید پسر امام سجاد(ع) و دو پسرش یحیی و عیسی،
  7. شورش عباسیان با دستیاری ابومسلم علیه بنی امیه،
  8. قیام‌های بنی الحسن و حسین بن علی شهید فخ بر ضد خلفای عباسی.

در رأس سپاه توابین پنج چهره برجسته به چشم می‌خورد:

  1. سلیمان بن صرد،
  2. مسیب بن نجبه،
  3. عبدالله بن سعد،
  4. عبدالله بن وال،
  5. رفاعه بن شداد. سلیمان بن صرد به شیعیان مدائن و بصره نامه نوشت و آنها را تشویق و تحریض کرد به پیوستن به حرکت توابین و جمعی از آنها دعوت سلیمان را قبول کردند[۶۵].

در جلسه‌ای که تشکیل شد رهبران شیعه از جمله سلیمان به سخنرانی پرداختند و تکیه کلام آنها جبران ظلمی بود که در حق اهل بیت پیامبر کرده بودند و او را تنها گذاشته و لذا با استناد به آیه شریفه: ﴿يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ[۶۶] در پی توبه و کشته شدن خویش بودند تا خطای خود را جبران کنند[۶۷].

در آن جلسه بر سر همکاری و همراهی توافق و تعهد کردند و تشکیلات و ساز و کار آینده را ترسیم نمودند و سلیمان بن صرد را به رهبری جنبش برگزیدند. یکی از بزرگان نهضت در سخنرانیش گفت: من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر و انتقام خون اهل بیت و جهاد با منکران دین و مارقین دعوت می‌کنم، اگر کشته شدیم آنچه نزد خداوند برای نیکان است بهترین است، اگر هم پیروز شدیم حکومت را به دست اهل بیت خواهیم سپرد[۶۸]. توابین با این دیدگاه که چون ما سیدالشهداء را به کوفه دعوت کرده‌ایم و توفیق نصرت آن حضرت را نداشته‌ایم، تا جان خود را در راه خونخواهی او فدا نکنیم، توبه ما پذیرفته نخواهد شد. آنها برای عملیاتی کردن نهضت با سه مشکل اساسی مواجه بودند:

  1. در کوفه، اولاً: از ناحیه امویان. ثانیاً: از سوی اشراف و قشر وسیعی از کوفیان که در کربلا به جنگ امام رفته بودند و لزوماً موضع ضدّشیعی داشتند با مشکل مواجه بودند و اکنون که گروهی از شیعیان کوفه در مقام انتقام‌گیری از خون امام بودند، ناچاراً با خود مردم کوفه نیز درگیر شدند.
  2. در سپاه توابین به رهبری سلیمان بن صرد نیروهای مختلفی از شهرهای عراق بهم پیوسته بودند که سلیمان نتوانسته بود نقش محوریت خود را در دل آحاد سپاه ایفا کند. زمانی پتانسیل یک سپاه به اوج می‌رسد که رابطه فرمانده و سرباز از نظر روحی و عاطفی به اوج انجذاب برسد، سپس اطاعت‌پذیری و فداکاری نیروهای تحت فرمان به اوج می‌رسد. آنگونه که در سپاه سیدالشهداء مشاهده کردیم عاشوراییان ذوب در امام بودند و محوریت امام در دل همه آنها رسوخ کرده بود. عشق به امام فضای دل آنان را پر کرده بود و لذا در اطاعت و انقیاد و فداکاری از حضرتش سر از پا نمی‌شناختند. این مسئله در توابین وجود نداشت، یعنی اولاً رهبری نهضت به بلندای حجم وسیع نیروهایش اقتدار کافی را نداشت. ثانیاً سلیمان بن صرد جاذبه لازم را نداشت و نتوانست همه دل‌ها را به هم پیوند دهد و مثل دانه‌های تسبیح به یک بند متصل نماید.
  3. در نقطه شروع عملیات که آیا از شام شروع کنیم یا از کوفه اختلاف پیدا کردند، سلیمان و جمعی معتقد بودند برای رفتن به شام و درگیر شدن با یزید باید خود را مجهز کنیم، گر چه سبب اصلی حادثه کربلا ابن زیاد است، ولی جنگ در داخل کوفه سبب خواهد شد که ما برادرکُشی به راه بیاندازیم و طبعاً دشمنان ما زیادتر خواهند شد.

در همین گیرودار مختار به کوفه آمد، او معتقد بود چنین کاری تنها سبب کشته شدن شیعیان خواهد شد و لذا دو دستگی ایجاد شد و جمعی از سلیمان جدا شدند و دور مختار را گرفتند[۶۹]. با این اختلاف در روش حدود یک چهارم کسانی که با سلیمان بیعت کردند به هواداری از مختار پرداختند و از سلیمان جدا شدند ولی به هر حال با وفاق عمومی و جهت‌گیری مشترکی که داشتند حرکت را آغاز کردند. نزد قبر امام حسین(ع) رفتند و مدت یک شبانه‌روز مشغول نماز و استغفار شدند. سپس به نحوی شروع به ضجه و گریه و واویلا کردند که هیچ روزی به آن مقدار گریه نکرده بودند. در موقع وداع با قبر آن حضرت به قدری ازدحام شد که برای حجرالاسود می‌شود. در قیام توابین نخستین گام اجرایی سلیمان بن صرد، تلاش برای جلب بزرگان کوفه و گسترش عملیات عضوگیری و مکاتبه با شیعیان بصره و مدائن و دیگر شهرهای عراق بود. در این روابط برنامه‌های کلی قیام و قلمرو آن تشریح می‌شد و سپس شرکت در مجمع نخیله مورد تأکید قرار می‌گرفت.

سلیمان نامه‌ای به این شرح به اهالی مدائن نوشت: سلام بر شما، اما بعد: دنیا خانه‌ای است که نیکی‌هایش رفته و بدی‌هایش مانده، با خردمندان سازگاری می‌کند و بندگان نیک خدا از آن آهنگ حرکت کرده‌اند و اندک دنیای فانی را به عوض ثواب بسیار و باقی خداوند فروخته‌اند. دوستان خدا، برادران شما و شیعیان خاندان پیامبرتان در کار خویش و این بلیه که در مورد پسر دختر پیامبرشان رخ داد اندیشه کرده‌اند که حضرت را دعوت کردند و ایشان اجابت کرد، اما دعوت کرد و اجابت نیافت. خواست برگردد ولی اجازه‌اش ندادند، او امان خواست و ندادند، بر او تاختند و خونش ریختند! آن‌گاه لباسش را غارت کردند و به ستم و تعدی برهنه‌اش نمودند و خدا بینا به اعمال آنهاست و سرانجامشان به پیشگاه خداست. زود باشد کسانی که ستم کرده‌اند بدانند که کجا بازگشت می‌کنند[۷۰]. این نامه اثر مهمی بر شیعیان مدائن گذاشت و برخی از کوفیان بی‌درنگ با شوری وافر به او پیوستند، سلیمان نسخه‌ای دیگر از همان نامه برای مثنی بن محربه، در بصره فرستاد تا نظر او را به قیام شیعیان جلب کند. آنها همگی این دعوت را پذیرفتند. مثنی در پاسخ نوشت: نامه‌ات را خواندم و آن را برای برادرانت نیز قرائت کردم، همه نظر تو را ستودند و پاسخ مثبت دادند ما موافق تو هستیم[۷۱].

دعوت توابین این‌گونه در محافل مخالف حکومت اموی و خون‌خواهان امام حسین(ع) نفوذ یافت. سال ۶۵ (ه. ق) فرا رسید. در این سال نهضت توابین از مرحله تئوری و طرح به اجرا درآمد. چند ماهی بیشتر به مجمع نخیله نمانده بود. هنوز تعداد عناصر این نهضت اندک بودند و تازه‌کار در میانشان بودند کسانی که سخت به انضباط نیاز داشتند و رهبری این نهضت بیش از هر کس دیگر بر آن قلت نیرو، بیمناک بود و می‌ترسید که مبادا نتوانند در مقابل دشمن رویارویی کنند و ناچار شد که عملیات عضوگیری را گسترش بیشتری دهد، یکی از شعارهای او این بود: هر که می‌خواهد وارد بهشت شود باید در نخیله به سلیمان بپیوندد و هر که می‌خواهد توبه‌اش پذیرفته شود باید به سلیمان ملحق گردد. این تبلیغات اثر بخشید، به طوری که در آغاز تعداد جنگجویان هزار نفر بودند، سپس به ۴ هزار نفر رسیدند؛ لذا کوفه را در شب جمعه ۵ ربیع الثانی سال ۶۵ (ه. ق) ترک گفتند و به سوی نخیله روانه شدند. سه روز از اقامت سلیمان و دوستانش در اردوگاه گذشت ولی به قدر انتظار پاسخ مثبتی نشنیدند و تعدادشان به یک چهارم رسید؛ زیرا بیشترین آنها در نخیله ۴ هزار نفر بودند و انتظار می‌رفت که به هنگام شروع مبارزه به سه هزار تن تقلیل یابند. بیشتر کسانی که از نهضت شانه خالی کردند از مدائن و بصره و اندکی هم از کوفه بودند. سرپیچی این تعداد از دعوت سلیمان در نخیله اثری بر روحیه عناصر نهضت ننهاد و خللی در عزم‌شان وارد نساخت، آنها بدان حد از ایمان رسیده بودند که جز قیام علیه امویان به چیزی فکر نمی‌کردند و هیچ مانعی آنها را جلودار نبود. در این وقت سلیمان سخنی القا کرد که نشان دهنده اوج ایمان او بود: ای مردم خدا به نیت شما واقف است، شما به تحقیق به مرادتان خواهید رسید دنیا را یارانی است و آخرت را یارانی. یاران آخرت نه طلا می‌خواهند نه نقره و نه لذت ولی یاران دنیا فقط به اینها دل خوش داشته‌اند. رحمت خدا شامل حال شما می‌شود اگر در دل شب نماز به پای دارید و خدا را بسیار یاد کنید تا سرانجام با ستمکار بستیزید. شما را هیچ چیز گرانبهاتر از جهاد و نماز نمی‌تواند به خدا نزدیک کند؛ زیرا جهاد نشانه عمل است. این خطابه اثر جان‌بخشی بر توابین گذارد و همگی نخیله را به سوی کربلا ترک گفتند. دیدار قبر امام حسین(ع) یادآور گناهی سنگین در برابر کوتاهی آنها در هواداری از شهید بود. گرد آمدن بر سر قبر امام حسین(ع) بخشی از برنامه انقلابی آنها بود[۷۲].

سپاه توابین در برابر سپاه شام قرار گرفت در رویارویی دو سپاه پس از این جریان اهل شام فریاد زدند: شما باید مطیع عبدالملک مروان شوید، اهل عراق فریاد زدند: شما باید عبیدالله بن زیاد را به ما تسلیم نمایید و مردم باید از اطاعت ابن مروان و آل زبیر خارج شوند و امر خلافت به اهل بیت پیغمبر اسلام تسلیم گردد. دو لشکر پیشنهاد یکدیگر را نپذیرفتند و به یک دیگر حمله کردند، سلیمان اهل عراق را برای قتال تشویق می‌کرد و آنان را به کرامت خدا بشارت می‌داد. سپس غلاف شمشیر خود را شکست و متوجه اهل شام گردید و...[۷۳] سلیمان با چهار هزار نفر از توابین با نیروهای مدافع اموی روبه‌رو شدند، روز اول دشمن را شکست دادند ولی از آنجا که در روزهای بعد همواره نیروهای تازه نفس دشمن به آنها ملحق می‌شد و تعدادشان افزایش می‌یافت، به تدریج فشار بر توابین شدیدتر شد. به سپاه دوازده هزار نفری که همراه حصین بن نمیر بود روز دوم هشت هزار نفر دیگر به فرماندهی شرحبیل اضافه شدند[۷۴].

روز سوم جنگ، سلیمان بن صرد به شهادت رسید. او که با تیر یزید بن حصین در سن ۹۳ سالگی به شهادت رسید سرش را برای مروان فرستادند. پس از آن مسیب بن نجبه به شهادت رسید، سپس عبدالله بن وال که قرار بود فرماندهی را بپذیرد به شهادت رسید. فرمانده دیگر توابین عبدالله بن سعد نیز به شهادت رسید. هنگامی که نوبت به رفاعه بن شداد رسید بقایای سپاه را جمع‌آوری کرده و شبانه به سمت عراق بازگرداند. در ربیع الاخر سال ۶۵ (ه. ق) قیام توابین از فرازی خونین به فرودی غمگین پایان یافت. آنها شیعیان دل‌سوخته‌ای بودند که دفاع از ولایت اهل بیت را پس از حادثه کربلا بر خود واجب دانستند و قرارشان این بود که دل‌سوخته خاندان سیدالشهداء را مرهمی باشند. گر چه به اهداف نظامی خود نرسیدند ولی در سال ۶۶ (ه. ق) مختار به عنوان خون‌خواهی از شهدای کربلا قیام کرد؛ ولی آن خلوصی که در نهضت توابین وجود داشت در مختار به چشم نمی‌خورد. توابین در رأس آنها سلیمان بن صرد خزاعی پیمان بسته بودند اگر به اهداف نظامی خود برسند و بتوانند بنی‌امیه را براندازند، خلافت را به جایگاه حقش یعنی امام سجاد(ع) منتقل کنند ولی این چشم‌انداز در مختار وجود نداشت. به دلیل اینکه گرایشات عثمانی را در تفکر مختار شاهدیم و نسبت به اهل بیت رابطه مرید و مراد نداشت. گر چه مختار تحت تأثیر کلام مظلومانه زینب(س) در مجلس کوفه قرار گرفت و سخت متأثر شد و پیمان بست که از شهیدکُشان کربلا انتقام گیرد ولی این تفکر انقلابی و سرکوب قتله به معنی پذیرش تفکر ناب شیعی با خلافت امام معصوم نیست.

مختار که تصمیم گرفت راه توابین را ادامه دهد برای موجه جلوه دادن حرکتش خواست از دو چهره امام سجاد(ع) و محمد بن حنفیه استفاده کند، ولی امام سجاد(ع) جواب رد به او داد و محمد بن حنفیه گفته می‌شود که به مسلمانان نامه نوشت که مختار را تقویت کرده و کمک نمایند. مختار که پس از مرگ یزید و روی کار آمدن مروانیان قیام کرد، بر کوفه مسلط شد و ابن زیاد و خولی و عمر سعد و بسیاری از شهیدکُشان حادثه کربلا را به جزای دنیایی خود رساند و وقتی بعد از قتل مختار، مصعب باقیمانده یاران مختار را که در قصر بودند امان نداد، آنها نیز جنگیدند تا کارشان سخت شد. آن‌گاه مصعب امانشان داد و بعد همه را کشت. در فراز و نشیب نهضت‌های توابین، امام سجاد(ع) در مدینه از طرفی در فشارهای بی‌حد و حصر امویان و مروانیان محدود است و از طرف دیگر خبر قیام‌های شیعی و سرکوب توابین اندوه و رنجی فزاینده بر قلب مجروح حضرت است. امام از اینکه می‌بیند چهره‌هایی مثل مختار عَلَم مخالفت با امویان را برای انتقام شهدای کربلا برافراشته ولی قیام او فاقد هویت ولایی و اخلاص نسبت به اهل بیت می‌باشد رنج می‌برد. سرنوشت سیاسی دنیای اسلام و نهضت‌های مسلمین و سرکوب آنها توسط قدرت‌پرستان اموی و مروانی بر نگرانی‌های امام افزوده بود و امام به حکم تکلیف شرعی موظف بود با ظرافت نسبت به آن رخدادها موضع‌گیری سالمی داشته باشد.[۷۵]

منابع

پانویس

  1. انصار الحسین، شمس الدین، ص۲۰۵.
  2. ثوره الحسین، شمس الدین، ص۲۶۴.
  3. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۱۳۰؛ جواد محدثی|محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۵۹؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۶۲.
  4. سلیمان بن صرد بن جون خزاعی، نام او در جاهلیت «یسار» بوده است و رسول خدا (ص) او را سلیمان نام نهاد، کنیه او «ابوالمطرف» است. او مردی خیر و فاضل و متدین و عابد بوده است، در آغاز سکونت مسلمانان در کوفه او در کوفه ساکن شد و در میان قوم خود جایگاه ویژه‌ای داشت و در تمام جنگ‌های علی بن ابی طالب با او بود و در جنگ صفین حوشب ذو ظلم را در مبارزه به قتل رسانید. او از جمله کسانی بود که پس از مرگ معاویه به حسین بن علی نامه فرستاد و او را به کوفه دعوت کرد اما وقتی آمد او را یاری نکرد، و هنگامی که حسین کشته شد او و مسیب بن نجبه و عده دیگری که او را یاری نکرده بودند پشیمان شدند و گفتند: ما را توبه نباشد مگر اینکه انتقام خون حسین را بگیریم، پس در اول ماه ربیع الاول سال ۶۵ از کوفه بیرون آمدند و از شام هم سپاه زیادی آمد و در سپاه در «عین الورده» برابر یکدیگر قرار گرفتند و سلیمان بن هر دو مسیب بن نجبه و بسیاری از یاران او کشته شدند و سر سلیمان و مسیب به شام نزد مروان بن حکم فرستاده شد، و عمر سلیمان هنگامی که کشته شد ۹۳ سال بود. اسد الغابه، ج۲، ص۵۲۲.
  5. کامل بن اثیر، ج۴، ص۱۵۱.
  6. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۸۷؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۳۶۲.
  7. «آیا ما به شما عمر (دراز) ندادیم که در آن آن کس که اهل پند است، پند می‌گیرد، و (آیا) هشداردهنده‌ای نزدتان نیامد؟» سوره فاطر، آیه ۳۷.
  8. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۸۸.
  9. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۵۲.
  10. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۸۹.
  11. «و (یاد کنید) آنگاه را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! بی‌گمان شما با (به پرستش) گرفتن گوساله بر خویش ستم روا داشتید پس به درگاه آفریدگار خود توبه کنید و یکدیگر را بکشید، این کار نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است. آنگاه، خداوند از شما در گذشت که او توبه‌پذیر بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۵۴.
  12. «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  13. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۰.
  14. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۶۰.
  15. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۱.
  16. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۵۵.
  17. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۱.
  18. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۱.
  19. کامل ابن اثیر، ج۱، ص۱۶۱.
  20. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۲.
  21. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۴۳.
  22. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۲.
  23. الامامة والسیاسه، ج۲، ص۱۶.
  24. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۳.
  25. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۱۳.
  26. الإمامة و السیاسة، ج۲، ص۱۸.
  27. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۴۰.
  28. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۵.
  29. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸۳.
  30. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۷.
  31. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۱۷۵.
  32. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۸.
  33. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸۷.
  34. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۹.
  35. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۷۸.
  36. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۱۹۹.
  37. تجارب الامم، ج۲، ص۱۰۳.
  38. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۰.
  39. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۷۹.
  40. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۱.
  41. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۹۳.
  42. تجارب الامم، ج۲، ص۱۰۶.
  43. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۱.
  44. عین الورده: نام شهری است معروف از بلاد جزیره که در آن جنگ توابین با سپاه شام رخ داده است، و از فرماندهان توابین در این جنگ رفاعة بن شداد بود. (معجم البلدان، ج۴، ص۱۸۰).
  45. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۸۰.
  46. تاریخ طبری، ج۵، ص۵۹۸.
  47. تذکرة الخواص، ص۲۸۴.
  48. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۳.
  49. تجارب الامم، ج۲، ص۱۱۰.
  50. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۴.
  51. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  52. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۸۳.
  53. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۴.
  54. «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  55. کامل ابن‌اثیر، ج۴، ص۱۸۳.
  56. تجارب الامم، ج۲، ص۱۱۱.
  57. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۵.
  58. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۶.
  59. کامل ابن اثیر، ج۴، ص۱۸۵.
  60. نظری منفرد، علی، نهضت‌های پس از عاشورا، ص ۲۰۶.
  61. تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۸۰؛ کامل، ج۱۱، ص۳۱۲.
  62. تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۸۴-۳۱۸۵.
  63. تاریخ طبری، ج۷، ص۳۱۸۸.
  64. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۲۲۸.
  65. انساب الاشراف بلاذری، ج۵، ص۲۰۶.
  66. «و (یاد کنید) آنگاه را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! بی‌گمان شما با (به پرستش) گرفتن گوساله بر خویش ستم روا داشتید پس به درگاه آفریدگار خود توبه کنید و یکدیگر را بکشید» سوره بقره، آیه ۵۴.
  67. الفتوح، ج۶، ص۵۰.
  68. طبری، ج۴، ص۴۳۳.
  69. طبری، ج۴، ص۴۹۹.
  70. طبری، ج۷، ص۳۱۸۵.
  71. طبری، ج۷، ص۱۵.
  72. طبری، ج۷، ص۵۱.
  73. بحار الانوار، ج۴۵، ص۳۶۰.
  74. طبری، ج۴، ص۴۶۵.
  75. راجی، علی، مظلومیت امام سجاد ص ۱۴۵