مخنف بن سلیم ازدی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او مخنف بن سلیم بن حارث بن سعد مناة بن غامد غامدی است. او را از اهالی کوفه و عده‌ای او را از اهالی بصره شمرده‌اند. او دو برادر به نام‌های صقعب و عبدالله داشت. از فرزندان او می‌توان ابو مخنف لوط بن یحیی، صاحب اخبار و سیره را نام برد[۱]. نقل شده، مخنف خاله (یا دایی) عایشه بود[۲]. او سه پسر به نام‌های عامر (معروف به ابو رملهحبیب و محمد داشته است[۳].[۴]

اسلام آوردن مخنف

مخنف یکی از صحابه رسول خدا (ص) است که به همراه بزرگان قبیله خود به حضور پیامبر (ص) رسید و به اسلام گروید. لوط بن یحیی ازدی می‌گوید: پیامبر (ص) برای ابوظبیان ازدی از قبیله غامد نامه نوشت و او و طایفه‌اش را به اسلام دعوت کرد. او نیز با گروهی از قبیله‌اش در مکه به حضور پیامبر (ص) رسید که یکی از آنان مخنف بود[۵].

درباره حضور مخنف در زمان رسول خدا (ص) مطلب زیادی نقل نشده و او فقط یک حدیث از پیامبر (ص) نقل کرده است[۶]؛ مخنف بن سلیم ازدی می‌گوید: با رسول خدا بودیم و ایشان در عرفات بودند، پس فرمودند: ای مردم! بر هر خانواده در هر سال عید عتیره است. سپس پرسیدند: آیا کسی می‌داند عتیره چیست. مردم گفتند: نه یا رسول خدا. پس فرمود: همان رجبیه است[۷].[۸]

مخنف در زمان عمر

به نظر می‌رسد مخنف در پاره‌ای از فتوحات شرکت داشته است. نقل شده، زمانی که عمر بن خطاب مردم را برای حرکت به سوی عراق فراخواند، مخنف بن سلیم ازدی با هفتصد مرد از قوم خود حاضر شدند[۹]. مخنف در جنگ قادسیه نیز شرکت داشته است. مخنف بن سلیم می‌گوید: در آن روز شنیدم مردی بانگ برداشته بود که این جام سرخ را چه کسی از من می‌گیرد و جام سفید می‌دهد و حال آنکه آن جام، زرین بود[۱۰].[۱۱]

مخنف در زمان عثمان

نقل شده، در زمان حکومت ولید در کوفه، هنگامی هنگامی که که جندب بن کعب وارد مسجد شد و دید که مردم اطراف ساحر جمع شده‌اند، شمشیرش را کشید و ساحر را کشت و گفت: "حالا خود را زنده کن". ولید به عبدالرحمن بن حبیش اسدی (رئیس شرطه‌ها) گفت: "گردنش را بزن". پس مخنف بن سلیم یکی از مردان ازد برخاست و گفت: "سبحان الله! آیا قصد دارید صاحب ما را بکشید؟ این هرگز اتفاق نخواهد افتاد". پس بین عبدالرحمن و جندب قرار گرفت. بعد از اینکه جندب از زندان ولید فرار کرد، قصد داشت به دیدار عثمان برود. مخنف و جندب بن زهیر به نزد علی (ع) رفتند و ماجرا را شرح دادند. علی (ع) نیز پذیرفت تا همراه آنان به نزد عثمان برود. پس جندب، ظلم ولید را شرح داد و عثمان نیز به ولید چنین نوشت: اما بعد، مخنف بن سلیم و جندب بن زهیر، ظلم تو را نسبت به جندب بن کعب برای من شرح دادند، پس هنگامی که به نزد تو آمدند با جندب کاری نداشته باش و او را دستگیر نکن به خدا قسم گمان می‌کنم که آن دو راست می‌گویند. اگر از فرمان من پیروی نکنی تو را فورا برکنار خواهم کرد. والسلام[۱۲].[۱۳]

مخنف در زمان امام علی (ع)

مخنف یکی از اصحاب و یاران امام علی (ع) است. شیخ طوسی او را از اصحاب امیر المؤمنین (ع) و برقی او را از اصحاب خاص امیر المؤمنین (ع) از یمن دانسته است[۱۴]. بعد از آنکه امام علی (ع) در کوفه مستقر شد، فرمانداران خود را منصوب کردند؛ یزید بن قیس ارحبی را به فرمانداری با سراسر ما مدائن و جوخا و مخنف بن سلیم را به فرمانداری اصفهان و همدان گماشتند[۱۵]. همچنین نقل شده، مخنف بن سلیم کارگزار امیرمؤمنان علی (ع) بر قسمتی از سرزمین عراق بعد از نواحی هیت و انبار بود و به نقل دیگری، امام علی (ع) وی را به حکومت ری گماشت[۱۶].[۱۷]

مخنف و جنگ جمل

برای جنگ جمل، دوازده هزار نفر به همراه امام علی (ع) حرکت کردند که چند گروه بودند: قریش و کنانه و اسد و تمیم و رباب و مزینه که سالارشان معقل بن یسار ریاحی بود؛ گروه قیس که سالار‌شان سعد بن مسعود ثقفی بود؛ گروه بکر بن وائل و تغلب که سالارشان وعلة بن محدوج ذهلی بود؛ گروه مذحج و اشعریین که سالارشان حجر بن عدی بود و گروه بجیله و انمار و خثعم و ازد که سالارشان مخنف بن سلیم ازدی بود[۱۸].

پس از جنگ جمل و هنگام برگشت امام علی (ع) از بصره به کوفه، ایشان به نکوهش اشراف کوفه پرداختند. محمد بن مخنف نقل می‌کند: هنگامی که علی (ع) از بصره آمد، و آن سالی بود که من به حد بلوغ رسیده بودم و با او به بصره رفته بودم. در برابرش مردانی بودند که آنها را توبیخ می‌فرمود و به آنان می‌گفت: "چه چیز شما را که اشراف قوم خود هستید بر آن داشت که از یاری به من طفره روید؟ به خدا سوگند اگر این (کندی شما) از سستی نیست و زاییده کوتاه بینی شماست، شماهلاک شونده‌اید و به خدا سوگند اگر از جهت شک شما در فضل و (لزوم) پشتیبانی از من بود، به راستی، شما دشمن محسوب می‌شدید". آنها گفتند: "پناه بر خدا، ای امیر مؤمنان ما تسلیم امر و سرسپرده شماییم و با دشمنت در پیکاریم". آن گاه همگی آن گروه عذر خواستند. در میان آنها کسانی بودند که عذر خود را بیان کردند و برخی بیماری را بهانه کردند و عده‌ای دیگر غیبت‌شان را یادآوری کردند. من به آنان نگریستم و با شگفتی در میان‌شان عبدالله بن معتم عبسی، حنظلة بن ربیع تمیمی، ابو بردة بن عوف ازدی و غریب بن شرحبیل همدانی را دیدم. پس علی عال به پدر من نگریست و گفت: "ولی مخنف بن سلیم و گروه او کنار نکشیدند و چونان گروهی نبودند که خداوند تعالی در حقشان فرموده: ﴿وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا * وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا[۱۹][۲۰].[۲۱]

مخنف و جنگ صفین

در هنگام حرکت برای جنگ صفین، امام علی (ع)به کارگزاران خود نامه‌هایی نوشتند. از جمله امام (ع) به مخنف بن سلیم چنین نوشت: "سلام بر تو، من خدا را نزد تو سپاس می‌گویم که خدایی جز او نیست. اما بعد، همانا جهاد با کسی که از حق، سرتافته و از خدا برگشته، و غنودن در خواب کوردلی و گمراهی را اختیار کرده، بر آگاه دلان واجب است. به راستی، خدا از کسی که خرسندی او را بجوید، خرسند و بر آنکه راهی خلاف این پوید و از فرمان او سر بتابد، خشمگین می‌شود. ما اینک همت بر بر آن گماشته‌ایم که بر سر آن گروه بتازیم که در میان بندگان خدا بر خلاف آنچه خداوند وحی فرموده، رفتار کردند و حق عموم را در اختیار خود در آوردند و حدود الهی را تعطیل کردند و حق را کشتند و فساد را در زمین آشکار کردند و گستردند و تبهکاران را به جای مؤمنان به کار گماشتند و اگر فرد خدا دوستی خطر بزرگ کارهای‌شان را به آنان گوشزد کرد او را دشمن داشتند و تبعیدش کردند و محرومش نمودند، و اگر ستمگری در ستمکاری، یاری‌شان کرد او را دوست گرفتند و به خود نزدیک ساختند و بدو تیکی نمودند.

در ستمگری پای فشردند و بر کردار خلاف، هم دست و هم داستان شدند. دیری است که از حق روی تافته و بر گناه همکاری کرده و ستم روا داشته‌اند. چون این نامه من به تو رسد، موثق‌ترین یارانت را به نظر خود به جای خویش بگمار و خود نزد ما بیا تا این دشمن را در جای مناسب دریایی و امر به معروف و نهی از منکر کنی و به اردوی حق پیوندی و از باطل دوری گزینی، زیرا ما و تو از پاداش جهاد بی نیاز نیستیم، و خدا ما را بس است و نیکو کارگزاری است. هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از خدای بزرگ.[۲۲]

این نامه را عبدالله بن ابی رافع در سال سی و هفتم هجری نوشت. مخنف نیز حارث بن ابی حارث بن ربیع را در اصفهان و سعید بن وهب را که هر دو از قبیله او بودند در همدان گماشت و خود روانه شد تا با علی (ع) در صفین حضور یابد[۲۳].

ابو مخنف از عمویش، مخنف نقل می‌کند: در طول مسیر صفین که مخنف به همراه امام (ع) حرکت می‌کرد. من دیده بر پدرم مخنف بن سلیم که همراه علی (ع) در راه بابل حرکت می‌کرد، دوخته بودم و شنیدم که امام (ع) به او فرمود: "در زمین بابل جایی است که در آن به زودی خسفی (فرو رفتگی) روی خواهد داد، پس مرکب خود را تند بران، باشد که نماز عصر را بیرون از آن نقطه به جای آوریم". پس آن حضرت مرکبش را با سرعت راند و مردم نیز به دنبال ایشان به سرعت حرکت کردند و چون از پل صراه[۲۴] گذشتند، نماز عصر را به جماعت خواند[۲۵].

در جنگ صفین، امام علی (ع) هفت نفر از کوفیان را به سرداری هفت لشکر گماشت. ایشان، مخنف بن سلیم را به سرداری بنی ازد و بجیله و خثعم و انصار و خزاعه منصوب فرمود[۲۶].

در جنگ صفین وقتی قبیله ازد عراق را به رویارویی با ازدیان شام فرستادند، مخنف بن سلیم در خطبه‌ای خدا را سپاس و ستایش کرد و گفت: "به راستی که گامی سخت دشوار و آزمونی بس بزرگ است که ما را به رویارویی با قوم خود، و آنان را به رویارویی ما واداشته‌اند. به خدا سوگند، این جز دست‌های ما نیست که به دست‌های خود آنها را جدا می‌کنیم و جز بال‌های ما نیست که به تیغ‌های خود آنها را بر می‌کنیم؛ اگر چنین نکنیم و دست و بال خود را به دست و تیغ خویش قطع نکنیم خیراندیش مولا و یار خود نبوده‌ایم و با گروه هم کیش خود هم دلی و هماهنگی نکرده‌ایم. و از دگر سو اگر چنین کنیم چیرگی و عزت قبیله خود را ریشه کن کرده و آتش کانون قبیله خود را خاموش کرده‌ایم"[۲۷].

محمد، فرزند مخنف می‌گوید: در روز جنگ بر سرآب، من همراه پدرم مخنف بن سلیم بودم و هفده سال داشتم و از بیت المال حقوق و مزایایی نداشتم. وقتی معاویه آب را به روی مردم بست، پدرم به من گفت: "از اردوگاه دور نشو". چون دیدم مسلمانان به طرف آب می‌روند، خودداری نکرده و شمشیرم را بر داشتم و با مردم رفتم و با لشکر معاویه جنگیدم. آنگاه غلام یکی از عراقیان را دیدم که مشکی همراه داشت و چون راهی به سوی آب باز شد، با شتاب رفت و مشک را پر آب کرد و باز گشت. یکی از لشکریان شام به او حمله کرد و ضربه ای به او زد که او مجروح شد و مشک افتاد. من به آن فرد شامی حمله کردم و او را زخمی کردم. یارانش با سرعت آمدند و او را نجات دادند، و شنیدم به او می‌گفتند: تو در این جا ایمن نیستی. آنگاه به سوی غلام باز گشتم و او را برداشتم در حالی که زخم عمیقی برداشته بود و با من سخن می‌گفت. چیزی نگذشت که مولایش آمد و او را برد و من مشک پر آبش را پیش پدرم بردم. او پرسید: "این مشک را از کجا آورده‌ای؟" گفتم: خریده‌ام و نخواستم داستان را برایش بگویم تا آزرده خاطر شود. گفت: "آب را به مردم بنوشان". من نیز به همه آب دادم و لکن دلم هوای جنگ داشت و دوباره رفتم و به جنگاوران پیوستم و مدتی با دشمن جنگیدیم تا آنکه کنار آب را ترک کردند و شب که فرا رسید دیدم که سقاهای ما و آنها به طرف محل آب هجوم آوردند و هیچ کس دیگری را آزار نمی‌داد. هنگام بازگشت، مولای آن غلام را دیدم و به او گفتم: این مشک شما است کسی را بفرست آن را بگیرد یا نشانی بده برایت بفرستم. گفت: "خدا تو را رحمت کند ما به اندازه کافی مشک داریم". روز بعد پدرم را دید که من نیز در کنار او بودم. ایستاد و سلام کرد و از پدرم پرسید: "این جوان با تو چه نسبتی دارد؟" پدرم پاسخ داد: پسر من است". او گفت: "خدا او را مایه شادمانی تو قرار دهد؛ دیروز خدا غلام مرا به دست او از کشته شدن نجات داد. جوانان قبیله به من گفته‌اند او دیروز از همه شجاع‌تر بوده است"[۲۸].[۲۹]

مخنف و فتنه ابن حضرمی

بعد از کشته شدن محمد بن ابی بکر در مصر و تسلط معاویه بر آن دیار، او عبدالله بن عامر حضرمی را خواست و به او گفت: "به طرف بصره حرکت کن! در بصره گروهی هستند که از عثمان، طرفداری می‌کنند و کشته شدن او را بزرگ می‌شمارند. مردم بصره برای خونخواهی عثمان قیام کردند و عده‌ای کشته شدند و هنوز کسی به خون‌‎خواهی آنها قیام نکرده است. آنها از مصیبتی که بر سرشان آمده، هنوز خشمگین‌اند، و اکنون دوست دارند کسی برود و آنان را به قیام فرا خواند و مردم را متحد کند و بار دیگر برای گرفتن خون عثمان آنها را به حرکت درآورد. اینک تو به طرف بصره حرکت کن، و در آنجا از ارتباط با قبیله ربیعه خودداری کن، و در میان قبیله مضر برو و بدان بیشتر قبیله ازد با تو هستند، و جز اندکی با تو مخالفت نمی‌کنند. و در عین حال به هر کجا رفتی احتیاط را از دست نده و مراقب خود باش".

عبدالله به او گفت: "من مانند تیری در ترکش تو هستم؛ تو رفتار مرا تجربه کرده‌ای و می‌دانی که من با دشمنانت در حال جنگ هستم، و در خون خواهی عثمان پشتیبان تو بوده‌ام. اکنون هر گاه که بخواهی به آن طرف می‌روم".

معاویه گفت: هم اکنون خود را آماده کن و فردا به طرف بصره حرکت کن". پس معاویه با او خداحافظی کرد و عبدالله از نزد او بیرون آمد[۳۰].

عبدالله بن حضرمی پس از رفتن به سوی بصره، بر بصره و اطراف آن مسلط شد و به گرفتن مالیات پرداخت، ولی از دیان به دور زیاد گرد آمدند، او هم بالای منبر رفت و گفت: "ای جماعت از د، شما دشمنان من بودید ولی امروز دوستان من می‌باشید و از همگان به من نزدیک‌تر هستید... [۳۱]. در این هنگام بنی تمیم فهمیدند که قبیله ازد، از زیاد حمایت می‌کنند و او را در پناه خود گرفته‌اند. پس آنها برای از دیان پیام فرستادند: شما امیر خود را بیرون کنید ما هم امیر خود را از بصره بیرون می‌کنیم، بعد هر کدام از دو امیر؛ علی یا معاویه که پیروز شدند، ما از او اطاعت خواهیم کرد. اکنون نمی‌خواهیم مردم ما کشته شوند. ابو صبرة (یکی از ازدیان) برای آنها چنین پیام فرستاد: این سخن را باید قبل از اینکه ما به زیاد پناه بدهیم، می‌گفتید. اکنون این پیشنهاد پذیرفته نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از بصره برای ما مساوی است. شما خود می‌دانید که ما او را به سبب احترام به او پناه داده‌ایم. اینک از این گفته‌ها در گذرید و بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد[۳۲].

پس شبث بن ربعی به امام علی (ع) گفت: "یا امیر المؤمنین برای بنی تمیم پیام بفرست و آنها را به اطاعت خود دعوت کن و ازدیان عمان را که از شما دور هستند، و کینه شما را در دل دارند، بر آنها مسلط مکن. یکی از افراد قبیله‌ات به ده نفر از آنها برتری دارد. در این جا مخنف بن سلیم از دی به او اعتراض کرد و گفت: "کینه توز و دو رو قوم تو هستند که با خداوند و امیر المؤمنین مخالفت می‌کنند، ولی دوست نزدیک کسی است که از خداونداطاعت و امیر المؤمنین را یاری می‌کند، و آن، قوم من هستند، و یکی از آنها بهتر از ده نفر از قوم تو هستند"[۳۳].

امام علی (ع) به آنها فرمود: از این سخن‌ها دست بردارید، اسلام باید شما را از ظلم به یکدیگر و بدزبانی و ناسزا باز دارد، باید شما اتحاد داشته باشید و به احکام اسلام عمل کنید که جز اسلام چیز دیگری قبول نمی‌شود. قوام دین در اخلاص است و اخلاص بر کافران حجت است. شما به یاد آورید آن هنگام را که تنها بودید و در شرک به سر می‌بردند و تعداد شما اندک بود و از هم پراکنده و همه با هم دشمن بودید. خداوند با اسلام شما را با هم الفت داد و در میان شما محبت ایجاد کرد و تعداد شما زیاد شد و با هم دوست شدید و گرد هم آمدید. اکنون بعد از اجتماع، بار دیگر پراکنده نشوید و با هم دشمنی نکنید بعد از اینکه با هم دوست شدید. هنگامی که دیدید مردم از هم جدا شدند و آتش فتنه و فساد در میان آنها روشن شد، در آن هنگام به سراغ عشایر و قبائل خود بروید و با کمک آنها با دشمنان خدا و کتاب و سنت پیامبر بجنگید، تا از خداوند اطاعت کنند. اما تعصب عشیره‌ای از وسوسه‌های شیطانی است از آن خودداری کنید تا رستگار شوید[۳۴].[۳۵]

مخنف و مالک بن کعب

عبدالرحمن بن مخنف گوید: مخنف بن سلیم مأمور گردآوری زکات برای امام علی (ع) بود و در منازل بکر بن وائل و اطراف آن در کناره‌های فرات، اموال زکات را جمع می‌کرد[۳۶]. مالک بن کعب در منطقه عین التمر به سر می‌برد و نعمان با هزار نفر به آنجا تاخت و مالک از مخنف کمک خواست. اما گروهی که با مخنف بودند هر کدام در جائی به کاری مشغول بودند. عبدالله بن مخنف گوید: پدرم پنجاه نفر را با من همراه کرد و مرا به کمک مالک فرستادند. او هم فقط صد نفر همراه داشت و نعمان قوی‌تر از او بود. ما به طرف آنها حرکت کردیم و با خود آب هم برداشتیم. هنگامی که نعمان بن بشیر از حضور ما آگاه شد، خیال کرد پشت سر ما لشکریان دیگری هم هستند و در این لحظه خود را به کناری کشیدند و ما خود را به آنها رساندیم و جنگ شروع شد. وقتی شب پیش آمد و بین ما و آنها فاصله افتاد، آنها خیال کردند برای ما کمک می‌رسد و از این جهت از جنگ، دست کشیدند و در این جنگ یکی از یاران مالک به نام عبدالرحمان غامدی کشته شد[۳۷].

عبدالله بن حوزه ازدی گوید: در آن هنگام که نعمان بن بشیر به آن منطقه حمله کرد من با مالک بن کعب بودم، و آنها دو هزار نفر و ما فقط صد نفر بودیم. مالک گفت: "در این نزدیکی شیعیان و یاران علی هستند، و از آن جمله قرظة بن کعب و مخنف بن سلیم هستند؛ شما بروید و از آنها یاری بخواهید و حال خود را به آنها بگویید". من نزد قرظه رفتم و ماجرا را به او گفتم، او گفت: "من مأمور دریافت خراج هستم و افرادی ندارم تا به کمک شما بفرستم". بعد نزد مخنف رفتم و او را از ماجرا آگاه کردم؛ او فرزندش عبدالرحمن را با پنجاه نفر به کمک ما فرستاد. مالک بن کعب تا هنگام عصر با آنها جنگید و هنگامی که ما رسیدیم آنها غلاف شمشیر خود را شکسته و آماده مرگ بودند؛ اگر ما اندکی دیر می‌کردیم همه آنها کشته می‌شدند [۳۸].

سپس مالک بن کعب در نامه‌ای برای امام علی (ع) چنین نوشت: نعمان بن بشیر با گروهی از اهل شام به جنگ ما آمد و می‌خواست بر ما غلبه کند؛ اکثر یاران من پراکنده بودند و بقیه هم از خود پایداری نشان دادند. ما هم شمشیرها را برداشتیم و به جنگ آنها رفتیم و تا شب با آنها جنگیدیم. ما از مخنف بن سلیم هم کمک خواستیم او هم گروهی از شیعیان امیر المؤمنین را با پسرش به یاری ما فرستاد؛ او جوانی نیک بود و خوب به ما یاری رسانید. ما به دشمنان حمله کردیم و خداوند ما را یاری کرد و دشمن فرار کرد و خداوند لشکریانش را پیروز گردانید[۳۹].[۴۰]

خطبه امام علی (ع)

وقتی نامه مالک به امیر مؤمنان (ع) رسید، امام (ع) آن را برای مردم کوفه خواند، و خداوند را سپاس گفت و بعد متوجه اطرافیان خود شد، اکثر آنها از این حادثه پشیمان بودند که چرا در آن جنگ شرکت نداشتند امام علی (ع) فرمودند: ای اهل کوفه من ابتدا فقط یک چوب تعلیم در دست داشتم و بعد ناچار شدم تازیانه بردارم، بعد از آن وادارم کردید که به سنگ و یا آهن متوسل شوم، خداوند شما را از هم پراکنده کند و گرفتار تان سازد کسی نمی‌تواند به‌وسیله شما به پیروزی برسد و هر کس با شما کار کند زیان خواهد دید[۴۱].[۴۲]

مخنف و نقل روایت

عون بن ابی جحیفه، ابو صادق ازدی[۴۳]، ابو رمله و پسرش حبیب بن مخنف از او روایت نقل کرده‌اند[۴۴]. از مخنف بن سلیم روایت شده است: روزی نزد ابو ایوب انصاری رفتیم و به او گفتیم تو یک روز با این شمشیرت در رکاب رسول خدا (ص) با مشرکان جنگیدی و امروز با همین شمشیر با مسلمانان می‌جنگی؟ او گفت: "رسول خدایا (ص) مرا به کشتن ناکثین و قاسطین و مارقین امر فرمود و با ناکثین و قاسطین جنگیده‌ام و ان شاء الله قصد دارم با مارقین نیز بجنگم"[۴۵].[۴۶]

سرانجام مخنف

به نقلی او در جنگ جمل کشته شده[۴۷] و به نقل دیگر مخنف از کسانی است که در واقعه عین الورده همراه سلیمان بن صرد خزاعی بوده است و در همان جنگ به سال ۶۴ ه کشته شده است [۴۸].[۴۹]

مخنف بن سلیم ازدی، استاندار اصفهان، ری و همدان

مِخنَف بن سُلَیم بن حارث بن عوف بن ثعلبه أزدی غامدی[۵۰] یکی از یاران خاصّ امیر المؤمنین(ع) است که در ابتدا حضرت او را به عنوان والی و استاندار اصفهان، همدان و ری انتخاب نمود و برای جنگ صفین به کوفه فراخواند و سپس حضرت او را مسئول جمعآوری صدقات قرار داد.

ابن داوود در کتاب رجال خود می‌نویسد: مخنف بن سلیم از یاران خاص علی(ع)، مردی عربی و اهل کوفه بوده است[۵۱].

مامقانی گوید: حضرت علی(ع) او را والی اصفهان قرار داد. پسرش و ابو رَملَه - که نام او عامر است- از او روایت می‌کنند و او را از مردم بصره دانسته‌اند؛ اما گفته شده که او کوفی است و در اسد الغابه آمده است که همراه علی(ع) در صفین شرکت داشت و پرچم قبیله ازد به دست او بود و نیز می‌گوید که مخنف کارگزار حضرت علی(ع) بر بعضی از مناطق عراق در محدوده هیت و انبار بود و سپس حضرت او را والی ری نمود و زمانی که حضرت برای جنگ صفین آماده می‌‌شد، مخنف از حضرت خواست که همراه با ایشان در جنگ شرکت نماید و او در جنگ صفین خطبه‌ای دارد که خیرخواهی وی را نسبت به امام نشان می‌دهد. روشن است که اجازه گرفتن برای جهاد و ترک امارت و ریاست و به دست گرفتن پرچمازد، دلالت بر وثاقت او دارد. علاوه بر این که ولایت او بر ری، دلالت به مرتبه‌ای بالاتر از عدالت می‌کند و لااقل عدالت مخنف را نشان می‌دهد[۵۲].

در امارت ولید بر کوفه وقتی که جندب، ساحر را کشت و به دستور ولید می‌خواستند جندب را بکشند، مخنف مانع حمله به جندب شد. جندب را به زندان انداختند. آنگاه ولید در این باره نامه‌ای به عثمان نوشت. عثمان در پاسخ به ولید نوشت: مخنف بن سلیم و جندب بن زهیر بر بی‌گناهی جندب بن کعب نزد من گواهی دادند و من آن دو را صادق می‌‌دانم، او را آزاد کن و مانعی برای گواهان قرار مده[۵۳].[۵۴]

سمت‌های مخنف در خلافت امام علی(ع)

وی در دوران خلافت حضرت به ترتیب دارای چهار سمت بود:

  1. پرچمدار أزد در جنگ جمل؛
  2. کارگزار اصفهان، ری و همدان؛
  3. فرمانده سبع (یک هفتم کوفه) شامل قبایل أزد، بجیله، خثعم و أنصار[۵۵]؛
  4. کارگزار صدقات بکر بن وائل و منطقه فرات.[۵۶]

مخنف در جنگ جمل

مخنف بن سلیم در جنگ جمل پرچمدار أزد بود. ضربه‌ای به او زدند که از اسب افتاد، پرچم را برادرش به نام «صقعب»[۵۷] - و به نقلی «صعب» - گرفت و به شهادت رسید. سپس برادرش عبدالله بن سلیم، پرچم را به دست گرفت او نیز به شهادت رسید[۵۸]. شاید علت این که برخی درگذشت مخنف را در جنگ جمل دانسته‌اند[۵۹] همین واقعه بوده که از آن جان سالم به در برده و شواهد تاریخ نجات وی را تأیید می‌کند.

محمد بن مخنف گوید: بعد از این که حضرت علی(ع) بصره را فتح کرد و در ماه رجب به کوفه آمد، همراه پدرم به حضورشان رسیدیم و دیدیم که سرگرم ملامت و نکوهش جمعی از یاران خود بود و چنین می‌فرمود:

چه چیز شما بزرگان و اشراف قوم را از یاری رسانیدن به من بازداشت؟ به خدا قسم اگر این کار را از روی ضعف ایمان و کوته‌اندیشی مرتکب شده‌اید، بی‌گمان تباه خواهید شد و اگر نسبت به فضیلت و نصرت بخشیدن به من در تردید هستید، دشمن من خواهید بود.[۶۰]

آنان گفتند: پناه بر خدا! ما با تو در صلح و با دشمنت در ستیز هستیم. سپس به اعتذار و پوزش پرداختند؛ گروهی عذر خود را یادآور شدند و جمعی بیماری را بهانه کردند و عده‌ای غیبت (و بی‌اطلاعی) خود را به عنوان عذر ذکر کردند. به آن جمع نگریستم و در آن میان، نگاهم به عبدالله بن مُعتَم عبسی و حنظلة بن ربیع تمیمی – که از صحابه بودند. و ابو بردة بن عوف ازدی و غریب بن شُرَحبیل همدانی افتاد. در این هنگام علی(ع) به پدرم نگاهی کرد و فرمود: لکن مخنف بن سلیم و قومش از فرمان من رخ برنتافتند و آنان مشمول این مَثَل قرآن قرار نمی‌گیرند که فرمود: ﴿وَإِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيدًا * وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزًا عَظِيمًا[۶۱].

همانا گروهی از شما با خبرهای مجعول هول‌انگیز شما را ترسان ساخته، از جهاد بازمیدارند. پس اگر حادثه ناگواری روی آورد، آن منافق گوید: خدا مرا مورد لطف قرار داد که با آنها در جبهه حضور نداشتم اگر فضل خدا شامل حال شما گردد، گویی میان شما و آنها دوستی نیست گوید: ای کاش ما هم با آنان بودیم و بهره عظیم می‌بردیم[۶۲].

این برخورد امیرالمؤمنین(ع) نشان می‌دهد که از مخنف راضی بوده و او در جنگ جمل از حضرت حمایت کرده و در آن نبرد حضور داشته است.[۶۳]

مخنف بن سلیم در سمت کارگزاری اصفهان

بعد از این که حضرت علی(ع) در کوفه مستقر گردید، استانداران و کارگزاران خود را تقسیم نمود و آنها را به منطقه مسئولیت‌شان اعزام کرد و مخنف بن سلیم را به استانداری اصفهان، ری و همدان منصوب فرمود[۶۴].

کارگزار اصفهان پیش از مخنف در زمان عثمان، خالد بن غلاف طائفی قرشی بود که در هنگام محاصره عثمان برای کمک به وی اصفهان را ترک کرد ولی چون خبر کشته شدن وی را شنید، به منزل خود در طائف رفت و این در هنگام جنگ جمل بود[۶۵].

ابن ابی شیبه گزارش نادرست و مغشوشی در باره مخنف دارد و از او به عنوان ابن مخلف یاد می‌کند، وی از اعمش از شهر بن عطیه نقل می‌کند که ابن مخلف أزدی نزد علی نشست. علی(ع) به او گفت قرآن بخوان او هم سوره بقره را خواند، در خواندن از حضرت سبقت گرفت. علی(ع) او را به اصفهان فرستاد. ابن عطیه گوید: بخشی از اموال را گرفت و مصرف کرد و بقیه را برداشت و به معاویه پیوست[۶۶].

این نکته که حضرت افراد را با قرائت قرآن آزمایش می‌کرده و این یکی از ملاک‌های گزینش بوده در خور توجه است. اما ابن عطیه در ذکر نام وی دقت کافی نداشته و از نظر تاریخی هم این گزارش درست نیست؛ زیرا مخنف در جنگ صفین شرکت داشت و پرچمدار بود و از خود رشادت‌ها نشان داده و بعدها هم به عنوان مسئول صدقات گمارده شد. که جریان آن را در حمله نعمان بن بشیر ذکر کردیم و بعد هم توضیح خواهیم داد.

در کتاب وقعة صفین نیز گزارشی در اینباره دارد که مخنف اموال اصفهان را برد[۶۷]. اگر این درست باشد به این معناست که او چنین کاری انجام داده ولی بعد اموال را به بیت المال برگردانده، مگر این که منظور کارگزاری وی بر اصفهان بعد از جنگ صفین باشد و اعزام او پس از یزید بن قیس که برخی نوشته‌اند. اما با توجه به ارتباط این خاندان با اهل بیت و شهرت ابومخنف مورخ که از نوادگان وی بوده[۶۸] به تشیع تأیید و درستی این گزارش‌ها مورد تردید است.[۶۹]

نامه حضرت به مخنف برای حضور وی در صفین

حضرت امیر(ع) قبل از نبرد صفین، در نامه‌ای از مخنف بن سلیم خواست به کوفه بازگردد و در جنگ بر ضد معاویه حضور داشته باشد و شبیه این نامه را برای دیگر استانداران نیز نگاشت:

درود بر تو. من با تو سپاس خداوند یگانه‌ای را می‌گویم که معبود به حقی جز او نیست.

اما بعد، جنگ با آنان که از حق رو گردانند و در کوردلی و گمراهی به سر می‌برند، بر عارفان فریضه است. هر که خداوند را خرسند کند، خدا نیز از او خرسند خواهد بود و هر آن کس که او را عصیان کند، خشم او را بر می‌انگیزد. ما به جنگ آنانی همت می‌سپاریم که در میان بندگان خدا به کتاب خدا عمل نمی‌کنند و غنایم (بیتالمال) را به خود اختصاص می‌دهند و حدود خدا را ترک می‌کنند و حق را می‌میرانند؛ تباهی را در زمین آشکارا انجام می‌دهند و تباهکاران را به جای مؤمنان دوست می‌گیرند. هرگاه دوستی از دوستان خدا را مشاهده می‌کنند که برای خدا کارهای خلاف آنها را بزرگ می‌شمارد، او را دشمن می‌دارند و مطرود و ناکامش می‌سازند؛ اما هرگاه با ستمکاری مواجه می‌شوند که اعمال ستمکارانه آنها را تأیید می‌کند، او را دوست داشته و جزو نزدیکان خود قرار داده به او نیکی می‌کنند. پس به تحقیق آنها بر ظلم اصرار ورزیده و بر کارهای خلاف متحد شده‌اند و از قدیم آنچه انجام می‌دادند، جلوگیری از حق و همکاری بر گناه بوده و آنان جزو ستمکاران بودند. پس هرگاه نامه من به تو رسید، یکی از دوستان مورد اعتماد خود را به جای خود بگمار و به سوی ما بیا. باشد که با این دشمن بی‌پروا روبه رو شویم، تا امر به معروف و نهی از منکر کنی و با افراد طرفدار حق بوده و از باطل‌گرایان دوری نمایی. ما و تو هیچ کدام از پاداش جهاد بی‌نیاز نیستیم و خدا ما را از هر کس دیگری بی‌نیاز می‌کند. او بهترین وکیل و سرپرست است.

این نامه را عبیدالله ابن ابی رافع در سال سی وهفت نوشت.[۷۰]

در این نامه حضرت خصوصیات بنی امیه و معاویه را ذکر کرده است و علت جنگ با او را امر به معروف و نهی از منکر دانسته است که بر اساس آن باید معاویه را از کارهای خلافش باز داشت. در آخر به مخنف توصیه می‌کند که فردی مورد اعتماد را به جانشینی خود برگزیند.

مخنف، حارث بن ابی حارث بن رافع را بر اصفهان و سعید بن وهب را بر همدان گمارد. این دو از اقوام او بودند. وی سپس نزد علی(ع) به کوفه رفت و در جنگ صفین شرکت کرد[۷۱].

اما بنا به گزارش‌هایی سعید بن وهب کارگزار همدان برای شرکت در جنگ صفین به علی(ع) پیوست[۷۲]. در بحار به نقل از منقری آمده که سعید گوید: مرا مخنف بن سلیم هنگام حرکتش به صفین نزد امیرالمؤمنین فرستاد در کربلا به او رسیدم او با دستش اشاره می‌کرد و می‌‌گفت: همین جاست، همین جاست، مردی به وی گفت، ای امیرالمؤمنین این جا چیست؟ فرمود: گرانمایه‌ای از آل محمد (امام حسین(ع)) در این جا فرود خواهد آمد. پس وای بر ایشان از شما و وای بر شما از ایشان. آن مرد به حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین معنای این سخن چیست؟ فرمود: وای بر ایشان از شما که شما ایشان را میکشید! و وای بر شما از ایشان که خدا به سبب کشتن آنان شما را به دوزخ می‌برد.[۷۳]؛

سعید بن وهب از ملازمان علی(ع) بود و به این جهت به او قُراد یعنی «کنه» می‌‌گفتند. وی در سال ۷۵ ه به بعد از دنیا رفت[۷۴].

حضرت علی(ع) مخنف را در جنگ صفین بر سُبع کوفه شامل قبایل ازد، بجیله، خثعم، انصار و خزاعه فرماندهی داد[۷۵].

در جنگ صفین هنگامی که مخنف بن سلیم به عنوان نماینده ازدیان عراق به ازدیان شام رسید، پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر گرامی اسلامی(ص) گفت: «از بد حادثه بزرگ و فتنه سترگ، ما با خویشانمان رویاروی قرار گرفته‌ایم. سوگند به خدا ما در این جنگ فقط دست‌ها و بال‌های خود را با شمشیر قطع می‌کنیم. اگر به چنین نبردی با سرورمان برنخیزیم خالص، معین و پاکدل نیستیم ولی اگر ما چنین کنیم، شکوه‌مندی خود را تباه و آتش و جلال خود را فسرده‌ایم»[۷۶].

مخنف در حالی که خود را مقیّد به پیروی از علی(ع) می‌دانست، در تلاش بود که خونریزی کمتر باشد و به قومش آسیبی نرسد و از خونریزی جلوگیری نماید. مخنف که از احترام در میان قومش برخوردار بود، از آنها دفاع و حمایت می‌کرد و قومش نیز تابع علی(ع) بودند.

در فتنه ابن حضرمی زمانی که شبث بن ربعی به امیرالمؤمنین پیشنهاد کرد که برای خواباندن فتنه، گروهی از بنی تمیم را بفرستد و گفت که به وسیله آنها مردم بصره را به طاعت و لزوم بیعت دعوت نما و مردم أزد را که مبغوض و از رحمت خدا دور هستند، بر آنها مسلط مکن؛ زیرا یک نفر از قومت، بهتر از ده نفر از دیگران است. مخنف بن سلیم به شدت ناراحت شد و در دفاع از قومش گفت: گروهی مبغوض و دور از رحمت خدا هستند که معصیت نموده، بر خلاف امر خداوند عمل کنند و دستورهای امیرالمؤمنین(ع) را زیر پا نهند و آنها قوم تو می‌باشند و محبوب و نزدیک به رحمت خدا گروهی است که خدا را اطاعت کرده، امیرالمؤمنین را حمایت و یاری نماید و آنها قوم من می‌باشند و یک نفر آنها برای امیرالمؤمنین(ع) از ده نفر از قوم تو بهتر است[۷۷].

اینجا مخنف محبوبیت قوم خود را از راه اطاعت خدا و حمایت علی(ع) اثبات می‌کند و این دو را ملاک قرب و بعد می‌داند.[۷۸]

مخنف در سمت کارگزاری زکات

حضرت امیرالمؤمنین(ع) برای مدتی مخنف بن سلیم را به عنوان کارگزار صدقات و زکات برگزید و در دستور العملی به وی توصیه کرد که چگونه با مردم در هنگام جمعآوری صدقات رفتار نماید. نامه ۲۶ نهج البلاغه، که با این عنوان آغاز می‌شود: «به بعضی از کارگزارانش که او را برای جمع آوری صدقه فرستاد، مربوط به مخنف می‌باشد. قاضی نعمان مصری(م:۳۶۳ه) در کتاب دعائم الاسلام، قسمتی از این نامه را نقل می‌کند که ما اصل آن را ذکر خواهیم کرد. آنچه در دعائم آمده، مرحوم مجلسی در بحارالأنوار[۷۹] و مرحوم نوری در مستدرک الوسائل نقل کرده است[۸۰]. البته باید توجه داشت که اکثر بلکه تمام روایات دعائم الاسلام مرسل است و آنچه در بحار آمده به تمامه - نه بیشتر از آن- در دعائم موجود است. بنابراین، اگر مؤلّف تکملة منهاج البراعه[۸۱] از روایات دعائم تعبیر به مسند کرده، صحیح نیست و شاید علت، آن بوده که دعائم در دسترس ایشان نبوده است.

امیرالمؤمنین(ع) در وصیتی طولانی، مخنف بن سلیم أزدی را که برای گرفتن صدقه فرستاد، چنین توصیه کرد: او را به تقوای خداوند، پروردگارش، در امور پنهانی و اعمال مخفیانه‌اش امر کرد و این که با مردم با گشادهرویی و نرمی برخورد کند و او را فرمان داد که تواضع را پیشه کند و از تکبر اجتناب ورزد؛ زیرا خداوند متواضعان را بالا می‌برد و متکبرین را ذلیل و خوار می‌گرداند.

سپس حضرت به مخنف فرمود: در این صدقه، برای تو حق و نصیبی معین است؛ اما تو شریکانی داری که عبارتند از: فقرا، مساکین، ورشکستگان، مجاهدین، در راه ماندگان، بندگان و الفت پذیران و ما حق تو را می‌دهیم، پس تو نیز حق آنها را بده (و از صدقات کم میاور) و اگر چنین نکنی، تو بیشترین دشمن را در روز قیامت خواهی داشت و بدا به حال مردی که دشمنش مثل اینها باشد![۸۲]؛

باید توجه داشت که «فی سبیل الله» در آیه شریفه قرآن، اختصاص به مجاهدین ندارد؛ بلکه طبق نظر و اعتقاد شیعه، شامل تمام کارهای خیر و نیک می‌شود، اما برخی اهل سنت، سبیل الله را مخصوص به مجاهدان می‌دانند[۸۳].

آیة الله حسن زاده آملی بعد از این که توصیه علی(ع) به مخنف را نقل می‌کند، می‌فرماید: با این که فحص زیادی نمودیم، تمام این نامه را در جوامع روایی پیدا نکردیم و دعائم الاسلام در اختیار ما نیست و شاید در آینده، خداوند گشایشی مقدر نماید[۸۴].

این سخن، نشان می‌دهد که مقداری از روایات ما در طول زمان از بین رفته و از دسترس ما خارج شده است. البته دشمنان شیعه همیشه در صدد بوده‌اند که فرهنگ شیعه را از بین برده، نابود نمایند.

مخنف، مسئول جمعآورری مالیات در سرزمین فرات تا منطقه بکر بن وائل بود و مالک بن کعب ارحبی در حمله نعمان بن بشیر از مخنف یاری خواست و او با این که مسئول گرد آوری صدقه و زکات بود، پسرش، عبیدالله بن مخنف را همراه با پنجاه نفر به کمک مالک فرستاد و نعمان بن بشیر مجبور به عقبنشینی و فرار از معرکه گردید[۸۵].[۸۶]

مأموریت مخنف در گرفتن زکات از منطقه مورد اختلاف

صاحب دعائم الاسلام قسمتی از عهد حضرت علی(ع) را به مخنف، هنگام فرستادن او برای جمع آوری صدقات بکر بن وائل نقل کرده است که شاید قسمتی از همان نامه‌ای باشد که در قبل ذکر کردیم و چون حاوی نکات جالبی است، آن را نقل می‌کنیم.

از علی(ع) نقل شده است که ایشان مخنف بن سلیم را بر صدقات بکر بن وائل گمارد و عهدی برای او نوشت و از آن جمله در آن عهد آمده بود: «پس هر کس از پیروان ما، از مردمان جزیره و آنچه بین کوفه و شام می‌باشد، ادعا کند زکات خود را به کارگزاران شام داده است و حال آنکه او در حوزه و منطقه ماست، از این کار منع می‌شود؛ زیرا نیروهای سواره و پیاده ما از او حمایت کرده‌اند (و امنیت او را برقرار نموده‌اند) برای او دادن زکات (به کارگزاران شام) جایز نمی‌باشد؛ گرچه حق آنگونه باشد که او گمان کرده است (واقعا زکات مالش را به کارگزاران معاویه داده است)؛ زیرا برای او نیست که در سرزمین ما باشد و زکات مالش را به دشمن ما بدهد».[۸۷]

از این نامه به خوبی استفاده می‌شود که پرداخت زکات و مالیات اسلامی در مقابل خدماتی است که دولت انجام می‌دهد و امنیتی است که بر قرار می‌کند و حضرت تأکید می‌فرماید اگر فردی زکاتش را به کارگزاران معاویه داده باشد، حق ماندن در سرزمین ما را ندارد؛ زیرا ما امنیت را برقرار می‌کنیم و زکات را دشمن ما میگیرد. از آنجا که معاویه در منطقه جزیره طرفدارانی داشت، گاهی مأموران خود را برای جمعآوری مالیات (زکات) به آنجا میفرستاد. از آن جمله معاویه، زهیر بن مکحول عامری را به شهر سماوه[۸۸] فرستاد که مالیات آن و مناطق اطرافش را دریافت کند. علی(ع) که آگاه شد، سه نفر را به نام‌های جعفر بن عبدالله اشجعی، عروة بن عشبه (یا عمرو بن مالک عشبه) و جُلاس بن عمیر- که این دو از طایفه کلب بودند - فرستاد. آنها رفتند که از قبایل کلب و بکر بن وائل که در طاعت امام علی زیست می‌کردند؛ زکات بگیرند، آنها ناچار شدند با زهیر بجنگند و در جنگ شکست خوردند؛ جعفر کشته شد و ابن عشبه هم گریخت و نزد علی رفت. حضرت او را به عنوان مسئول گروه انتخاب کرده بود. امام تا او را دید فرمود: فرار کردی و به او تازیانه زد. او ساکت شد و بعد فرار کرده، به معاویه پیوست. علت رفتار حضرت این بود که در همان درگیری، زهیر به ابن عشبه اسب داده بود و به این جهت حضرت نسبت به او بد گمان شده، او را متهم کرد و با تازیانه زد (که چگونه دشمنی که باید او را بکشد، به او اسب می‌دهد و او را روانه می‌کند.) اما جلاس که در حال گریز بود، به یک چوپان برخورد و جبّه خود را که قیمتی بود به چوپان داده پلاس او را گرفت. چون سواران دشمن به او رسیدند، پرسیدند که چنین شخصی کجارفت و او با دست خود به یک ناحیه اشاره کرد و از شرّ آنها نجات یافته، به کوفه رسید[۸۹].

امام علی(ع) بعد از فرار ابن عُشبه، خانه او را ویران نمود[۹۰].[۹۱]

در گذشت مخنف

این گزارشی بود از شرح حال مخنف، کارگزار علی(ع) که همیشه خود را مقید به اطاعت از حضرت امیر المؤمنین(ع) می‌دانست و او جدّ ابومخنف معروف است.

مخنف در سال ۶۴ هجری همراه توّابین بود و در درگیری به شهادت رسید[۹۲].[۹۳]

مخنف بن سلیم ازدی کارگزار صدقات

مخنف از خاصان امیرالمؤمنین(ع) از مردم یمن[۹۴] و از کارگزاران آن حضرت بود. مدتی حاکم اصفهان، ری و همدان بود. علی(ع) او را مسئول گردآوری زکات در سرزمین و محدوده فرات و منطقه سکونت قبیله بکر بن وائل قرار داد. هنگامی که وی را به آنجا اعزام کرد دستورالعمل طولانی برای او نگاشت. بخش‌هایی از آن در دعائم الاسلام با تلخیص در دو مورد نقل شده که مشابه نامه ۲۶ نهج البلاغه است. در یکی از این نامه‌ها درباره محدوده کار مخنف میخوانیم: «پس هر کسی از پیروان ما از مردمان جزیره و آنچه میان کوفه و شام می‌باشد ادعا کند زکات خود را به کارگزاران شام داده است و حال آنکه او در حوزه و منطقه ماست، از این کار منع می‌شود؛ زیرا نیروهای سواره و پیاده ما از او حمایت کرده‌اند [و امنیت او را برقرار نموده‌اند]، پس برای او دادن زکات به کارگزاران شام جایز نمی‌باشد. گرچه حق آن گونه باشد که او گمان کرده است. (واقعاً زکاتش را به معاویه داده باشد)؛ زیرا برای او جایز نیست که در سرزمین ما باشد و زکات مالش را به دشمن ما بدهد»[۹۵].

به نظر می‌رسد که اعزام مخنف بن سلیم و دستور ویژه‌ای که در این نامه آمده، پس از شکست نیروهای گردآورنده زکات از مأموران شامی در منطقه سماوه بوده است که حضرت تأکید می‌کند آنچه به معاویه پرداخت کرده‌اند پذیرفته نیست.[۹۶]

تصمیم معاویه بر گردآوری زکات «دومة الجندل»[۹۷]

مردم دومة الجندل که از قبیله کَلْب بودند نه با علی(ع) بیعت کرده و در طاعت وی بودند و نه از معاویه اطاعت می‌کردند. آنان می‌‌گفتند: بر همین حال باقی می‌مانیم تا مردم بر یک امام و رهبر اتفاق نظر پیدا کنند. دیدگاه آنان نزد معاویه مطرح شد. وی مسلم بن عقبه مُرّی را به آنجا اعزام کرد. از آنان زکات ایشان را خواست و آنها را محاصره کرد[۹۸] تا زکات دریافت کند.

برابر نقلی دیگر، برای گرفتن بیعت برای معاویه از آنها، بدانجا رفت[۹۹].

این خبر به علی(ع) و امرء القیس بن عدی رسید. علی(ع) کارگزار عین التمر، مالک بن کعب را فراخواند و از او خواست کسی را جانشین خود در عین التمر قرار دهد. او عبدالرحمان بن عبدالله بن کعب ارحبی را به جای خود منصوب کرد و نزد علی(ع) رفت. علی(ع) او را با هزار سوار به سوی مسلم بن عقبه اعزام کرد. مسلم از آمدن مالک مطلع نشد تا این که او را در کنار خود دید. اندکی صبر کردند آن‌گاه تا شب به جنگ پرداختند و نتوانستند یک دیگر را شکست دهند[۱۰۰]. مسلم گریخت و چند روز مالک بن کعب در دومة الجندل باقی ماند[۱۰۱] که در الغارات مدت توقف وی را ده روز دانسته[۱۰۲] و در این مدت آنان را به بیعت با علی(ع) دعوت کرد؛ ولی آنان نپذیرفتند و گفتند: بیعت نمی‌کنیم تا هنگامی که مردم در مورد یک پیشوا متفق شوند. مالک هم آنان را رها کرد و بازگشت[۱۰۳].[۱۰۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۶۷ و نیز ر. ک: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۵۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶. لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سالم ازدی غامدی، معروف به ابو مخنف، شیخ محدثان و راویان اخبار در کوفه بود. ابومخنف از چهره‌های اهل فضل و حدیث به شمار می‌رفت، و روایت‌های او مورد اعتماد بود و هنگامی که سند به او می‌رسید همه سکوت می‌کردند. از امام باقر (ع) روایت کرده است و به تقلی از امام صادق (ع) نیز روایت کرده که صحیح نیست. کتاب‌های زیادی نوشته است، از جمله: المغازی، السقیفه، الردة، فتوح الاسلام، فتوح العراق، فتوح خراسان، الشوری، قتل عثمان، الجمل، صفین، النهر، الحکمین، الغارات، مقتل أمیر المؤمنین، قتل الحسن (ع)، قتل الحسین (ع)، مقتل حجر بن عدی و... (رجال النجاشی، نجاشی، ص۳۲۰-۳۲۱) کشی گمان کرده او از اصحاب امیرالمؤمنین و از اصحاب امام حسن و حسین (ع)، شمرده شده است. اما صحیح آن است که پدرش از اصحاب امام علی (ع) بوده و خودش آن حضرت را ندیده است. (الفهرست، شیخ طوسی، ص۲۰۵-۲۰۴ و نیز ر. ک: رجال الطوسی، همو، ص۸۱). علمای اهل سنت همچون ذهبی و دارقطنی و ابن معین، روایات ابو مخنف را غیر موثق کانون و ضعیف بسیاری دانسته‌اند. (میزان الاعتدال، ذهبی، ج۳، ص۴۱۹-۴۲۰) ابن ابی الحدید نیز می‌نویسد: ابو مخنف از محد ثین و شیعه نیست و از رجال شیعه شمرده نشده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۷) علامه شوشتری پس از بحث درباره مذهب ابو مخنف می‌نویسد: هیچ کس امامی بودن او را نقل نکرده است و نهایت سخنی که درباره او می‌توان گفت آن است که وی فردی غیر متعصب و نزدیک به مذهب ما بوده است. (قاموس الرجال، شوشتری، ج۸، ص۲۰-۶۱۹) استاد یوسفی غروی نیز می‌نویسد: نمی‌توان ابو مخنف را شیعه امامی دانست چرا که از طریق او هیچ نقل بی واسطه‌ای از امام سجاد (ع) (م: ۹۲ ه‍) و امام باقر (ع) (م: ۱۱۵ ه‍) نرسیده است در حالی که وی همزمان با آن بزرگواران می‌زیسته است. افزون بر آن، نه سال از دوران امامت امام کاظم (ع) (م: ۱۴۸ ه‍) را درک کرده است اما حتی یک حدیث از آن بزرگوار به روایت ابو مخنف دیده نشده است. علمای رجال شیعه همچون کشی و نجاشی و شیخ طوسی درباره مذهب او سکوت کرده‌اند. (وقعة الطف، یوسفی غروی، ص۲۸).
  2. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۹، ص۱۱۵.
  3. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۷، ص۳۸۹.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۳۹-۲۴۰.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۱۴.
  6. الجرح و التعدیل، رازی، ج۸، ص۴۲۵.
  7. «إِنَّ عَلَى أَهْلِ كُلِّ بَيْتٍ كُلَّ عَامٍ أَضْحَاةً وَ عَتِيرَةً - فَقَالَ: هَلْ تَدْرُونَ مَا الْعَتِيرَةُ فَلاَ أَدْرِي مَا أَجَابُوهُ [فَ‍] قَالَ: الْعَتِيرَةُ اَلَّتِي تُسَمُّونَهَا اَلرَّجَبِيَّةَ»؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۱۵؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۲، ص۱۰۴۵ (شماره ۳۱۲۵)؛ سنن ابی داود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۳۷ (شماره ۲۷۸۸)؛ و سنن الترمذی، ترمذی، ج۳، ص۳۷ (شماره ۱۵۵۵)؛ سنن النسائی، نسائی، ج۷، ص۱۶۷-۱۶۸؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۶۰. این فرمان در نظر شیعیان بر استحباب، حمل شده است نه وجوب.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۰-۲۴۱.
  9. الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۱۴.
  10. الاخبار الطوال، دینوری، ص۱۲۷.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۱.
  12. تهذیب الکمال، مزی، ج۵، ص۱۴۷-۱۴۶.
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۱-۲۴۲.
  14. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۹، ص۱۱۵.
  15. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱.
  16. تنقیح المقال، مامقانی، ج۳، ص۲۰۷.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۲.
  18. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۰۰.
  19. «و در میان شما کسی هست که پا (از جهاد) سست می‌دارد و اگر بلایی به شما رسد می‌گوید: خداوند بر من نعمت ارزانی داشت که با آنان همراه نبودم! * و اگر بخششی از خداوند به شما رسد- چنان که گویی شما را با او دوستی در میان نبوده است - می‌گوید: کاش من نیز با آنان (همراه) می‌بودم تا به رستگاری سترگی می‌رسیدم!» سوره نساء، آیه ۷۲-۷۳.
  20. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۸-۷.
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۲-۲۴۴.
  22. «سَلاَمٌ عَلَيْكَ فَإِنِّي أَحْمَدَ اَللَّهَ إِلَيْكَ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ جِهَادَ مَنْ صَدَفَ عَنِ اَلْحَقِّ رَغْبَةً عَنْهُ وَ هَبَّ فِي نُعَاسِ اَلْعَمَى وَ اَلضَّلاَلِ اِخْتِيَاراً لَهُ فَرِيضَةٌ عَلَى اَلْعَارِفِينَ إِنَّ اَللَّهَ يَرْضَى عَمَّنْ أَرْضَاهُ وَ يُسْخِطُ عَلَى مَنْ عَصَاهُ وَ إِنَّا قَدْ هَمَمْنَا بِالْمَسِيرِ إِلَى هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ عَمِلُوا فِي عِبَادِ اَللَّهِ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ وَ اِسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ وَ عَطَّلُوا اَلْحُدُودَ وَ أَمَاتُوا اَلْحَقَّ وَ أَظْهَرُوا فِي اَلْأَرْضِ اَلْفَسَادَ وَ اِتَّخَذُوا اَلْفَاسِقِينَ وَلِيجَةً مِنْ دُونِ اَلْمُؤْمِنِينَ فَإِذَا وَلِيٌّ لِلَّهِ أَعْظَمُ أَحْدَاثُهُمْ أَبْغَضُوهُ وَ أَقْصَوْهُ وَ حَرَمُوهُ وَ إِذَا ظَالِمٌ سَاعَدَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ أَحَبُّوهُ وَ أَدْنَوْهُ وَ بَرُّوهُ فَقَدْ أَصَرُّوا عَلَى اَلظُّلْمِ وَ أَجْمَعُوا عَلَى اَلْخِلاَفِ. وَ قَدِيماً مَا صَدُّوا عَنْ اَلْحَقِّ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى اَلْإِثْمِ«وَ كٰانُوا ظٰالِمِينَ» فَإِذَا أُتِيتَ بِكِتَابِي هَذَا فَاسْتَخْلِفْ عَلَى عَمَلِكَ أَوْثَقَ أَصْحَابِكَ فِي نَفْسِكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيْنَا لَعَلَّكَ تَلْقَى هَذَا اَلْعَدُوَّ اَلْمُحِلِّ فَتَأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَى عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ تُجَامِعَ اَلْحَقَّ وَ تُبَايِنَ اَلْبَاطِلَ فَإِنَّهُ لاَ غَنَاءَ بِنَا وَ لاَ بِكَ عَنْ أَجْرِ اَلْجِهَادِ وَحَسْبُنَا اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ»
  23. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۵-۱۰۴.
  24. صراة: به فتح نهری است که از نهر عیسی در شهری که محول نام دارد منشعب شده و تا بغداد یک فرسخ فاصله دارد. (معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۳۹۹).
  25. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۳۵-۱۳۶.
  26. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۷. همچنین سعد بن مسعود ثقفی را به سرداری بنی قیس و بنی عبد قیس، و معقل بن قیس یربوعی را به سرداری تمیم و ضبه و رباب و قریش و بنی کنانه و بنی اسد، و حجر بن عدی کندی را به سرداری کنده و حضر موت و قضاعه و مهره، و زیاد بن نضر را به سرداری بنی مذحج و اشعریان، و سعید بن قیس بن مژه همدانی را به سرداری بنی همدان و کسانی از حمیریان که با ایشان بودند، و عدی بن حاتم را به سرداری بنی طیی که با بنی مذحج دعوت بسیج را پذیرفته بودند، ولی هر کدام فوج و پرچمی جداگانه داشتند، گماشتند. پرچم‌داری مذحج با زیاد بن نضر و طی با عدی بن حاتم طائی بود. (وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۷).
  27. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۶۲-۲۶۳.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۸۳-۱۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۷۰-۵۷۱.
  29. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۴-۲۴۸.
  30. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۷۳-۳۷۶.
  31. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۲.
  32. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۳.
  33. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۴-۳۹۵.
  34. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶.
  35. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۴۸-۲۵۰.
  36. امام علی (ع) پس از گماشتن مخنف به این کار، سفارشاتی به وی می‌کند که به نوشته قاضی نعمان مغربی، نام مخنف بن سلیم نیز در متن سفارش آن حضرت آمده است (رک: دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۵۲). اما در نامه ۲۶ نهج البلاغه نامی از مخنف برده نشده است و مطالبی که در آن آمده است با آن سفارشاتی که قاضی نعمان آورده یکسان است (ر. ک: نهج البلاغه، ص۳۸۲-۳۸۳) متن سفارش‌های امام (ع): «او را به ترس از خدا در اسرار پنهانی و اعمال مخفی سفارش می‌کنم؛ آنجا که هیچ گواهی غیر از او و نماینده‌ای جز خدا نیست، و سفارش می‌کنم که مبادا در ظاهر خدا را اطاعت، و در خلوت نافرمانی کند، و اینکه آشکار و پنهانش، و گفتار و کردارش در تضاد نباشد؛ امانت الهی را پرداخته، و عبادت را خالصانه انجام دهد. و به او سفارش می‌کنم با مردم، تند خو نباشد و به آنها دروغ نگوید، و به مردم به جهت اینکه بر آنها حکومت دارد بی اعتنایی نکند؛ چه اینکه مردم، برادران دینی و یاری دهندگان در استخراج حقوق الهی هستند. بدان! برای تو در این زکاتی که جمع می‌کنی سهمی معین، و حقی روشن است، و شریکانی از مستمندان و ضعیفان داری، همانگونه که ما حق تو را می‌دهیم، تو هم باید نسبت به حقوق آنان وفادار باشی. اگر چنین نکنی در روز رستاخیز بیش از همه دشمن داری، و وای بر کسی که در پیشگاه خدا، فقرا و مساکین، و درخواست کنندگان و آنان که از حق‌شان محروم‌اند، و بدهکاران و ورشکستگان و در راه ماندگان، دشمن او باشند و از او شکایت کنند. کسی که امانت الهی را خوار شمارد، و دست به خیانت آلوده کند، خود و دین خود را پاک ساخته، و درهای خواری را در دنیا به روی خود گشوده، و در قیامت، خوارتر و رسواتر خواهد بود، و همانا بزرگ‌ترین خیانت! خیانت به ملت، و رسواترین دغل کاری، دغل بازی با امامان است؛ با درود».
  37. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۰.
  38. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۶.
  39. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۶-۴۵۷.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۵۰-۲۵۲.
  41. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۵۷-۴۵۸.
  42. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۵۲.
  43. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۰، ص۷۱- ۷۰.
  44. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۶۷، نیز ر. ک: اسد الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۳۵۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۶، ص۴۶.
  45. کنز العمال، متقی هندی، ج۱۱، ص۳۵۲ (شماره: ۳۱۷۲۱).
  46. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۵۲-۲۵۳.
  47. الاعلام، زرکلی، ج۷، ص۱۹۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۴۶۷. با توجه به اخباری که از مختف درباره وقایع صفین نقل شد، این نقل، صحیح نیست.
  48. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۱۰، ص۷۱-۷۰.
  49. عسکری، عبدالرضا، مقاله «مخنف بن سلیم الازدی الغامدی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۷، ص۲۵۳.
  50. ابن عبد البر، الاستیعاب (دو جلدی)، ج۲، ص۲۷۳، شماره ۲۵۴۶؛ الغدیر، ج۹ ص۳۶۸.
  51. قسم اول، رجال ابن داود، انتشارات دانشگاه تهران، ص۳۴۲.
  52. مامقانی، تنقیح المقال، ج۳، ص۲۰۷؛ اسدالغابه (هفت جلدی)، ج۵، ص۱۲۸.
  53. مزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۱۴۵ - ۱۴۷.
  54. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 467-468.
  55. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۳.
  56. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 468.
  57. أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۴۲.
  58. أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۴۱؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۲۹؛ الإستیعاب (دو جلدی)، ج۲، ص۲۷۴.
  59. قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۱۵۵؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۲۹؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۱۹۴.
  60. «مَا بَطَّأَ بِكُمْ عَنِّي وَ أَنْتُمْ أَشْرَافُ قَوْمِكُمْ وَ اللَّهِ لَئِنْ كَانَ مِنْ ضَعْفِ النِّيَّةِ وَ تَقْصِيرِ الْبَصِيرَةِ إِنَّكُمْ لَبُورٌ وَ اللَّهِ لَئِنْ كَانَ مِنْ شَكٍّ فِي فَضْلِي وَ مُظَاهَرَةٍ عَلَيَّ إِنَّكُمْ لَعَدُوٌّ»
  61. «و در میان شما کسی هست که پا (از جهاد) سست می‌دارد و اگر بلایی به شما رسد می‌گوید: خداوند بر من نعمت ارزانی داشت که با آنان همراه نبودم! * و اگر بخششی از خداوند به شما رسد- چنان که گویی شما را با او دوستی در میان نبوده است - می‌گوید: کاش من نیز با آنان (همراه) می‌بودم تا به رستگاری سترگی می‌رسیدم!» سوره نساء، آیه ۷۲-۷۳.
  62. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۰۶؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۲۵؛ وقعة صفین، ص۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۵.
  63. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 469-470.
  64. بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۷؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۲۷، الاستیعاب (دو جلدی)، ج۲، ص۲۷۳؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۵۳، در این کتاب به جای مخنف، محمد بن سلیم آمده است که اشتباه است.
  65. ابو شیخ انصاری، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ص۲۸۳.
  66. ابن ابی شیبه، المصنف، ج۷، ص۲۶۰.
  67. وقعة صفین، ص۱۱.
  68. الإستیعاب (دو جلدی)، ج۲، ص۲۷۴.
  69. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 470-471.
  70. «سَلَامٌ عَلَيْكَ فَإِنِّي أَحْمَدُ إِلَيْكَ اللَّهَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ جِهَادَ مَنْ صَدَفَ عَنِ الْحَقِّ رَغْبَةً عَنْهُ وَ هَبَّ فِي نُعَاسِ الْعَمَى وَ الضَّلَالِ اخْتِيَاراً لَهُ فَرِيضَةٌ عَلَى الْعَارِفِينَ إِنَّ اللَّهَ يَرْضَى عَمَّنْ أَرْضَاهُ وَ يُسْخِطُ عَلَى مَنْ عَصَاهُ وَ إِنَّا قَدْ هَمَمْنَا بِالْمَسِيرِ إِلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الَّذِينَ عَمِلُوا فِي عِبَادِ اللَّهِ بِغَيْرِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ أَمَاتُوا الْحَقَّ وَ أَظْهَرُوا فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ وَ اتَّخَذُوا الْفَاسِقِينَ وَلِيجَةً مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِذَا وَلِيٌّ لِلَّهِ أَعْظَمُ أَحْدَاثُهُمْ أَبْغَضُوهُ وَ أَقْصَوْهُ وَ حَرَمُوهُ وَ إِذَا ظَالِمٌ سَاعَدَهُمْ عَلَى ظُلْمِهِمْ أَحَبُّوهُ وَ أَدْنَوْهُ وَ بَرُّوهُ فَقَدْ أَصَرُّوا عَلَى الظُّلْمِ وَ أَجْمَعُوا عَلَى الْخِلَافِ. وَ قَدِيماً مَا صَدُّوا عَنْ الْحَقِّ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ كانُوا ظالِمِينَ فَإِذَا أُتِيتَ بِكِتَابِي هَذَا فَاسْتَخْلِفْ عَلَى عَمَلِكَ أَوْثَقَ أَصْحَابِكَ فِي نَفْسِكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيْنَا لَعَلَّكَ تَلْقَى هَذَا الْعَدُوَّ الْمُحِلِّ فَتَأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُجَامِعَ الْحَقَّ وَ تُبَايِنَ الْبَاطِلَ فَإِنَّهُ لَا غَنَاءَ بِنَا وَ لَا بِكَ عَنْ أَجْرِ الْجِهَادِ وَ ﴿حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. وَ كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَبِي رَافِعٍ سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِينَ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۸۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۲۲۳؛ وقعة صفین، ص۱۰۴؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۹۹.
  71. وقعة صفین، ص۱۰۵.
  72. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶۳.
  73. «وَيْلٌ لَهُمْ مِنْكُمْ تَقْتُلُونَهُمْ وَ وَيْلٌ لَكُمْ مِنْهُمْ يُدْخِلُكُمُ اللَّهُ بِقَتْلِهِمْ إِلَى النَّارِ»؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۴۲۰ و ج۴۱، ص۳۳۸؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۷۰؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۴۱؛ مترجم، پیکار صفین، ص۱۹۷.
  74. امین محسن، أعیان الشیعه، ج۷، ص۲۶۱.
  75. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۹۴؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷.
  76. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۰۹؛ منقری، وقعة صفین، ص۲۶۲؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۱۴۸.
  77. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۴۵.
  78. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 472-475.
  79. بحارالأنوار، ج۳، ص۸۵.
  80. مستدرک الوسائل، ج۱، ص۵۱۶.
  81. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۹، ص۳۶.
  82. «وَ عَنْ عَلِيٍّ(ع) أَنَّهُ أَوْصَى مِخْنَفَ بْنَ سُلَيْمٍ الْأَزْدِيَّ وَ قَدْ بَعَثَهُ عَلَى الصَّدَقَةِ بِوَصِيَّةٍ طَوِيلَةٍ أَمَرَهُ فِيهَا بِتَقْوَى اللَّهِ رَبِّهِ فِي سَرَائِرِ أُمُورِهِ وَ خَفِيَّاتِ أَعْمَالِهِ وَ أَنْ يَلْقَاهُمْ بِبَسْطِ الْوَجْهِ وَ لِينِ الْجَانِبِ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَلْزَمَ التَّوَاضُعَ وَ يَجْتَنِبَ التَّكَبُّرَ فَإِنَّ اللَّهَ يَرْفَعُ الْمُتَوَاضِعِينَ وَ يَضَعُ الْمُتَكَبِّرِينَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ يَا مِخْنَفَ بْنَ سُلَيْمٍ إِنَّ لَكَ فِي هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِيباً وَ حَقّاً مَفْرُوضاً وَ لَكَ فِيهَا شُرَكَاءَ فُقَرَاءَ وَ مَسَاكِينَ وَ غَارِمِينَ وَ مُجَاهِدِينَ وَ أَبْنَاءَ سَبِيلٍ وَ مَمْلُوكِينَ وَ مُتَأَلِّفِينَ وَ أَنَا مُوَفُّوكَ حَقَّكَ فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ وَ إِلَّا فَإِنَّكَ مِنْ أَكْثَرِ النَّاسِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ خُصَمَاءَ وَ بُؤْساً لِامْرِئٍ أَنْ يَكُونُ خَصْمُهُ مِثْلَ هَؤُلَاءِ»؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۵۲؛ بحارالأنوار، ج۹۳، ص۸۵؛ مستدرک الوسائل، ج۷، ص۷۰.
  83. ر.ک: طوسی، خلاف، ج۴، ص۱۴۸؛ المبسوط فی فقه الامامیه، ج۱، ص۲۵۲.
  84. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۹، ص۳۶.
  85. ثقفی، الغارات، ص۳۱۱.
  86. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 476-478.
  87. «وَ عَنْ عَلِيٍّ(ع) أَنَّهُ اسْتَعْمَلَ مِخْنَفَ بْنَ سُلَيْمٍ عَلَى صَدَقَاتِ بَكْرِ بْنِ وَائِلٍ وَ كَتَبَ لَهُ عَهْداً كَانَ فِيهِ فَمَنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ طَاعَتِنَا مِنْ أَهْلِ الْجَزِيرَةِ وَ فِيمَا بَيْنَ الْكُوفَةِ وَ أَرْضِ الشَّامِ فَادَّعَى أَنَّهُ أَدَّى صَدَقَتَهُ إِلَى عُمَّالِ الشَّامِ وَ هُوَ فِي حَوْزَتِنَا مَمْنُوعٌ قَدْ حَمَتْهُ خَيْلُنَا وَ رِجَالُنَا فَلَا يَجُوزُ لَهُ ذَلِكَ وَ إِنْ كَانَ الْحَقُّ مَا زَعَمَ فَإِنَّهُ لَيْسَ لَهُ أَنْ يَنْزِلَ بِلَادَنَا وَ يُؤَدِّيَ صَدَقَةَ مَالِهِ إِلَى عَدُوِّنَا»؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۵۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۳۹؛ بحارالأنوار، ج۹۳، ص۷۰؛ مستدرک الوسائل، ج۷، ص۱۰۷.
  88. شهری میان بصره و کوفه در کنار فرات که تحت امارت علی(ع) بود.
  89. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۴، ص۲۰۳.
  90. ثقفی، الغارات، ص۳۱۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۶۵.
  91. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 478-480.
  92. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۷۰.
  93. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 480.
  94. معجم رجال الحدیث، ج۱۸، ص۱۰۷.
  95. دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۵۹؛ نهج السعاده، ج۵، ص۱۳۹.
  96. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 263 - 264.
  97. دومة الجندل: منطقه‌ای است که در شمال غربی «نجد» واقع است که حکمین (ابوموسی و عمروعاص) در آنجا نظر خود را اعلام کردند (المنجد).
  98. الغارات، ص۳۱۸.
  99. نهایة الإرب، ج۷، ص۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۹۱؛ أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۶۷.
  100. الغارات، ص۳۱۸.
  101. نهایة الإرب، ج۷، ص۳۹.
  102. الغارات، ص۳۱۹.
  103. نهایة الإرب، ج۷، ص۳۹.
  104. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج3، ص 264 - 265.