عاشورا در معارف و سیره حسینی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| موضوع مرتبط = عاشورا
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون [[عاشورا]] است. "'''[[عاشورا]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| عنوان مدخل  = عاشورا
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[عاشورا در تاریخ اسلامی]] - [[عاشورا در معارف و سیره حسینی]] - [[عاشورا در معارف مهدویت]] - [[عاشورا از دیدگاه مکاتب و مذاهب]] - [[عاشورا در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عاشورا در تاریخ]] - [[عاشورا در معارف دعا و زیارات]] - [[عاشورا در معارف و سیره حسینی]] - [[عاشورا در معارف مهدویت]]</div>
| پرسش مرتبط  =
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
}}
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام حسین (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


'''[[عاشورا]]''' روز دهم [[محرم]] و روز [[شهادت]] [[سالار شهیدان]] و [[فرزندان]] و [[اصحاب]] او در [[کربلا]] است. روز عاشورا مظهر مظلومیت و [[مکتب]] درس‌های [[مقاومت]] و [[شجاعت]] و فداکاری در راه [[حق]] و [[آزادی]] است. [[امامان]] {{ع}} پیوسته این روز را زنده نگه داشته و [[پیروان]] خود را به آن بزرگداشت توصیه می‌کردند.
'''عاشورا''' روز دهم [[محرم]] و روز [[شهادت]] [[سالار شهیدان]] و [[فرزندان]] و [[اصحاب]] او در [[کربلا]] است. روز عاشورا مظهر مظلومیت و [[مکتب]] درس‌های [[مقاومت]] و [[شجاعت]] و فداکاری در راه [[حق]] و [[آزادی]] است. [[امامان]] {{ع}} پیوسته این روز را زنده نگه داشته و [[پیروان]] خود را به آن بزرگداشت توصیه می‌کردند.


==معناشناسی==
== معناشناسی ==
[[عاشورا]] روز دهم [[محرم]] و روز [[شهادت]] [[سالار شهیدان]] و [[فرزندان]] و [[اصحاب]] او در [[کربلا]] است. [[عاشورا]] در [[تاریخ]] [[جاهلیّت]] [[عرب]]، از روز‌های [[عید]] رسمی و ملّی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی [[روزه]] می‌گرفتند، روز [[جشن]] ملّی و مفاخره و [[شادمانی]] بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می‌پوشیدند و چراغانی و [[خضاب]] می‌کردند. در [[جاهلیّت]]، این روز را [[روزه]] می‌گرفتند. در [[اسلام]]، با [[تشریع]] روزۀ [[رمضان]]، آن [[روزه]] [[نسخ]] شد. گفته‌اند: علت نام‌گذاری روز دهم [[محرّم]] به [[عاشورا]] آن است که ده نفر از [[پیامبران]] با ده [[کرامت]] در این روز، مورد [[تکریم]] [[الهی]] قرار گرفته‌اند<ref>حیاة الإمام الحسین، ج۳، ص۱۷۹؛ به نقل از: الأنوار الحسینیه.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
[[عاشورا]] روز دهم [[محرم]] و روز [[شهادت]] [[سالار شهیدان]] و [[فرزندان]] و [[اصحاب]] او در [[کربلا]] است. [[عاشورا]] در [[تاریخ]] [[جاهلیّت]] [[عرب]]، از روز‌های [[عید]] رسمی و ملّی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی [[روزه]] می‌گرفتند، روز [[جشن]] ملّی و مفاخره و [[شادمانی]] بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می‌پوشیدند و چراغانی و [[خضاب]] می‌کردند. در [[جاهلیّت]]، این روز را [[روزه]] می‌گرفتند. در [[اسلام]]، با [[تشریع]] روزۀ [[رمضان]]، آن [[روزه]] [[نسخ]] شد. گفته‌اند: علت نام‌گذاری روز دهم [[محرّم]] به [[عاشورا]] آن است که ده نفر از [[پیامبران]] با ده [[کرامت]] در این روز، مورد [[تکریم]] [[الهی]] قرار گرفته‌اند<ref>حیاة الإمام الحسین، ج۳، ص۱۷۹؛ به نقل از: الأنوار الحسینیه.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>


==عاشورا در مذهب تشیع==
== عاشورا در مذهب تشیع ==
در [[فرهنگ شیعی]]، به خاطر واقعۀ [[شهادت امام حسین]]{{ع}} در این روز، عظیم‌ترین روز [[سوگواری]] و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و [[ستم]] در مورد [[خاندان پیامبر]] انجام گرفته و [[دشمنان اسلام]] و [[اهل بیت]] این روز را [[خجسته]] شمرده به [[شادی]] می‌پرداختند، امّا [[پیروان]] [[خاندان رسالت]]، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند. [[امام صادق]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ{{ع}} صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَى عُرَاةً}}<ref>بحارالأنوار، ج۴۵، ص۹۵.</ref>؛ [[عاشورا]] روزی است که [[حسین]]{{ع}} میان یارانش کشته بر [[زمین]] افتاد، [[یاران]] او نیز پیرامون او به [[خاک]] افتاده و عریان بودند. [[امام رضا]]{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ}}<ref>بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۸۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴.</ref>. هر کس را که [[عاشورا]] روز [[مصیبت]] و [[اندوه]] و [[گریه]] باشد، [[خداوند]] [[قیامت]] را روز [[شادی]] او قرار می‌دهد. در "[[زیارت عاشورا]]" دربارۀ این روز [[غم]] انگیز که [[امویان]] آن را [[مبارک]] می‌دانستند، آمده است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ...}}<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>.
در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعۀ [[شهادت امام حسین]] {{ع}} در این روز، عظیم‌ترین روز [[سوگواری]] و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و [[ستم]] در مورد [[خاندان پیامبر]] انجام گرفته و دشمنان اسلام و [[اهل بیت]] این روز را [[خجسته]] شمرده به [[شادی]] می‌پرداختند، امّا [[پیروان]] [[خاندان رسالت]]، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ {{ع}} صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَى عُرَاةً}}<ref>بحارالأنوار، ج۴۵، ص۹۵.</ref>؛ [[عاشورا]] روزی است که [[حسین]] {{ع}} میان یارانش کشته بر [[زمین]] افتاد، [[یاران]] او نیز پیرامون او به [[خاک]] افتاده و عریان بودند. [[امام رضا]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|مَنْ كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ}}<ref>بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۸۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴.</ref>. هر کس را که [[عاشورا]] روز [[مصیبت]] و [[اندوه]] و [[گریه]] باشد، [[خداوند]] [[قیامت]] را روز [[شادی]] او قرار می‌دهد. در "[[زیارت عاشورا]]" دربارۀ این روز [[غم]] انگیز که [[امویان]] آن را [[مبارک]] می‌دانستند، آمده است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ...}}<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>.


==عزاداری و آداب عاشورا==
== عزاداری و آداب عاشورا ==
[[امامان شیعه]]، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر [[حسین بن علی]]{{ع}} می‌گریستند، آن حضرت را [[زیارت]] می‌کردند و به زیارت او [[تشویق]] و امر می‌کردند و روز اندوهشان بود. از جمله [[آداب]] این روز، ترک [[لذت‌ها]]، دنبال کار نرفتن، پرداختن به [[سوگواری]] و [[گریه]]، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای [[خانه]] [[ذخیره]] نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و... است<ref>وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.</ref>.
{{اصلی|عزاداری}}


در دوران سلطۀ [[امویان]] و [[عباسیان]]، شرایط [[اجتماعی]] اجازۀ [[مراسم]] رسمی و گسترده در سوگ [[ابا عبد الله الحسین]] را نمی‌داد، امّا هر جا که [[شیعیان]]، [[قدرت]] و فرصتی یافته‌اند، [[سوگواری]] پرشور و دامنه داری در ایّام [[عاشورا]] به [[راه]] انداخته‌اند. در [[تاریخ]] است که معز الدّولۀ دیلمی [[اهل]] [[بغداد]] را به برگزاری [[مراسم]] سوگ و [[نوحه]] برای [[سیدالشهدا]]{{ع}} وادار ساخت و [[دستور]] داد که بازار‌ها را ببندند و کار‌ها را تعطیل کنند و هیچ طبّاخی غذایی نپزد و [[زنان]] سیاهپوش بیرون آیند و به [[عزاداری]] و [[نوحه]] بپردازند. این کار را چندین سال ادامه داد و [[اهل]] [[سنّت]] نتوانستند جلوی آن را بگیرند، چون که [[حکومت]]، [[شیعی]] بود<ref>سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
[[امامان شیعه]]، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر [[حسین بن علی]] {{ع}} می‌گریستند، آن حضرت را [[زیارت]] می‌کردند و به زیارت او [[تشویق]] و امر می‌کردند و روز اندوهشان بود. از جمله [[آداب]] این روز، ترک [[لذت‌ها]]، دنبال کار نرفتن، پرداختن به [[سوگواری]] و [[گریه]]، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای [[خانه]] [[ذخیره]] نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و... است<ref>وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.</ref>.


==عاشورا تجلی نبرد دائمی حق و باطل==
در دوران سلطۀ [[امویان]] و [[عباسیان]]، شرایط [[اجتماعی]] اجازۀ [[مراسم]] رسمی و گسترده در سوگ [[ابا عبد الله الحسین]] را نمی‌داد، امّا هر جا که [[شیعیان]]، [[قدرت]] و فرصتی یافته‌اند، [[سوگواری]] پرشور و دامنه داری در ایّام [[عاشورا]] به [[راه]] انداخته‌اند. در [[تاریخ]] است که معز الدّولۀ دیلمی [[اهل]] [[بغداد]] را به برگزاری [[مراسم]] سوگ و [[نوحه]] برای [[سیدالشهدا]] {{ع}} وادار ساخت و [[دستور]] داد که بازار‌ها را ببندند و کار‌ها را تعطیل کنند و هیچ طبّاخی غذایی نپزد و [[زنان]] سیاهپوش بیرون آیند و به [[عزاداری]] و [[نوحه]] بپردازند. این کار را چندین سال ادامه داد و [[اهل]] [[سنّت]] نتوانستند جلوی آن را بگیرند، چون که [[حکومت]]، [[شیعی]] بود<ref>سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
از قرن‌ها پیش، "[[عاشورا]]" به عنوان تجلّی روز درگیری [[حق و باطل]] و روز [[فداکاری]] و جانبازی در [[راه]] [[دین]] و [[عقیده]]، شناخته شده است. [[حسین بن علی]]{{ع}} در این روز، با یارانی اندک ولی با [[ایمان]] و [[صلابت]] و عزّتی بزرگ و شکوهمند، با [[سپاه]] سنگدل و بی [[دین]] [[حکومت ستم]] یزیدی به مقابله برخاست و [[کربلا]] را به صحنۀ همیشه زندۀ [[عشق]] خدایی و [[آزادگی]] و حرّیت مبدّل ساخت. [[عاشورا]] گرچه یک روز بود، امّا دامنۀ تاثیر آن تا ابدیّت کشیده شد و چنان در عمق وجدان‌ها و [[دل‌ها]] اثر گذاشته که همه ساله دهۀ [[محرم]] و به‌ویژه [[عاشورا]]، اوج [[عشق]] و [[اخلاص]] نسبت به معلّم حرّیت و اسوۀ [[جهاد]] و [[شهادت]]، [[حسین بن علی]]{{ع}} می‌‌گردد و همه، حتی [[غیر شیعه]]، در مقابل [[عظمت]] [[روح]] آن [[آزاد]] مردان [[تعظیم]] می‌کنند. [[عاشورا]]، نشان‌دهندۀ معنای {{متن حدیث|حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ}} بود که [[دین]] [[رسول خدا]] {{صل}} با [[خون]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} آبیاری و [[احیا]] شد. به تعبیر [[امام خمینی]]: "[[عاشورا]]، [[قیام]] [[عدالت‌خواهان]] با عددی قلیل و [[ایمان]] و عشقی بزرگ در مقابل [[ستمگران]] کاخ نشین و [[مستکبران]] غارتگر بود..."<ref>صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.</ref>، "اگر [[عاشورا]] نبود، [[منطق]] [[جاهلیّت]] ابوسفیانیان که می‌خواستند قلم سرخ بر [[وحی]] و کتاب بکشند و [[یزید]]، یادگار عصر تاریک [[بت پرستی]] که به [[گمان]] خود با کشتن و به [[شهادت]] کشیدن [[فرزندان]] [[وحی]] [[امید]] داشت [[اساس اسلام]] را برچیند و با صراحت و اعلام {{عربی|لَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل}} بنیاد [[حکومت الهی]] را برکند، نمی‌دانستیم بر سر [[قرآن کریم]] و [[اسلام]] [[عزیز]] چه می‌آمد"<ref>صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۶۵.</ref>.


[[امام حسین]]{{ع}} که به [[دعوت]] [[اهل کوفه]] از [[مکه]] عازم این [[شهر]] بود تا به [[شیعیان]] انقلابی بپیوندد و [[رهبری]] آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به [[کوفه]]، در [[کربلا]] به محاصرۀ نیرو‌های [[ابن زیاد]] در آمد و چون حاضر نشد [[ذلّت]] [[تسلیم]] و [[بیعت]] با [[حکومت]] [[غاصب]] و [[ظالم]] یزیدی را بپذیرد، [[سپاه کوفه]] با او جنگیدند. [[حسین]] و یارانش [[روز عاشورا]]، لب [[تشنه]]، با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به [[شهادت]] رسیدند و بازماندگان این قافلۀ [[نور]]، به [[اسارت]] نیرو‌های [[ظلمت]] در آمده به [[کوفه]] برده شدند. [[هفتاد و دو تن]] [[یاران]] [[شهید]] او، بزرگترین حماسۀ بشری را آفریدند و یاد خویش را در [[دل]] [[تاریخ]] و [[وجدان]] بشر‌های [[فضیلت]] خواه، [[ابدی]] ساختند<ref>درباره عاشورا، از جمله ر.ک: «عاشورا فی الاسلام» از عبد الرزاق الموسوی المقرم.</ref>. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر: "[[عاشورا]]، مائدۀ بزرگ [[روح انسان]] است در تداوم اعصار، تجسّم اعلای [[وجدان]] بزرگ است در [[دادگاه]] روزگار، [[صلابت]] [[شجاعت]] [[انسان]] است در تجلّی‌گاه [[ایمان]]، [[طواف]] [[خون]] است در [[احرام]] فریاد، تجلّی [[کعبه]] است در [[میقات]] [[خون]]، نقش بیدار گذر‌ها و ره‌گذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگی‌ها و عبورها، [[عاشورا]]، بازخوان [[تورات]] و [[انجیل]] و [[زبور]] است در [[معبد]] [[اقدام]]، [[ترتیل]] [[آیات قرآن]] است در [[الواح]] ابدیّت، [[خون]] خداست جاری در رگ‌های تنزیل، حنجرۀ خونین کوه "حرا"ست در ستیغ [[ابلاغ]]، درگیری دوبارۀ [[محمد]]{{صل}} است با [[جاهلیّت]] [[بنی امیّه]] و [[شرک]] [[قریش]]، [[تجدید]] مطلع رجزهای "[[بدر]]" است و "[[حنین]]"، انفجار [[نماز]] است در [[شهادت]] و انفجار [[شهادت]] است در [[نماز]]، تبلور شکوه زاد [[جاودانگی]] [[حق]] است در تباهستان نابود [[باطل]]، هشدار خونین حسینیّه‌هاست در معبر [[اقوام]]، فریادگستر انسان‌های [[مظلوم]] است در همۀ [[تاریخ]]، [[دست]] نوازش انسانیّت است بر سر بی پناهان، رواق سرخ [[حماسه]] است در تاریکستان سیاهی و [[بیداد]]، [[قلب]] تپندۀ دادخواهان است در محکمۀ بشریّت، طنین بلند [[پیروزی]] است در گوش آبادی‌ها، عطشی است دریا آفرین در اقیانوس [[حیات]]، "رسالتی" است بزرگ بر دوش "اسارتی" رهایی‌بخش، [[عاشورا]] آبروی نمازگزاران است و [[عزت]] [[مسلمانان]]، و سرانجام، [[عاشورا]] [[رکن کعبه]] است و پایۀ [[قبله]] و عماد [[امّت]] و [[حیات]] [[قرآن]] و [[روح]] [[نماز]] و بقای [[حج]] و صفای [[صفا و مروه]] و [[جان]] مشعر و [[منا]]. و [[عاشورا]]، هدیۀ [[اسلام]] است به بشریّت و [[تاریخ]]..."<ref>تلخیص شده از «قیام جاودانه»، محمدرضا حکیمی، ص۹۴ به بعد.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
== عاشورا تجلی نبرد دائمی حق و باطل ==
از قرن‌ها پیش، "[[عاشورا]]" به عنوان تجلّی روز درگیری [[حق و باطل]] و روز [[فداکاری]] و جانبازی در [[راه]] [[دین]] و [[عقیده]]، شناخته شده است. [[حسین بن علی]] {{ع}} در این روز، با یارانی اندک ولی با [[ایمان]] و [[صلابت]] و عزّتی بزرگ و شکوهمند، با [[سپاه]] سنگدل و بی [[دین]] [[حکومت ستم]] یزیدی به مقابله برخاست و [[کربلا]] را به صحنۀ همیشه زندۀ [[عشق]] خدایی و [[آزادگی]] و حرّیت مبدّل ساخت. [[عاشورا]] گرچه یک روز بود، امّا دامنۀ تاثیر آن تا ابدیّت کشیده شد و چنان در عمق وجدان‌ها و [[دل‌ها]] اثر گذاشته که همه ساله دهۀ [[محرم]] و به‌ویژه [[عاشورا]]، اوج [[عشق]] و [[اخلاص]] نسبت به معلّم حرّیت و اسوۀ [[جهاد]] و [[شهادت]]، [[حسین بن علی]] {{ع}} می‌‌گردد و همه، حتی [[غیر شیعه]]، در مقابل [[عظمت]] [[روح]] آن [[آزاد]] مردان [[تعظیم]] می‌کنند. [[عاشورا]]، نشان‌دهندۀ معنای {{متن حدیث|حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ}} بود که [[دین]] [[رسول خدا]] {{صل}} با [[خون]] [[سیدالشهدا]] {{ع}} آبیاری و [[احیا]] شد. به تعبیر [[امام خمینی]]: "[[عاشورا]]، [[قیام]] [[عدالت‌خواهان]] با عددی قلیل و [[ایمان]] و عشقی بزرگ در مقابل [[ستمگران]] کاخ نشین و [[مستکبران]] غارتگر بود..."<ref>صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.</ref>، "اگر [[عاشورا]] نبود، [[منطق]] [[جاهلیّت]] ابوسفیانیان که می‌خواستند قلم سرخ بر [[وحی]] و کتاب بکشند و [[یزید]]، یادگار عصر تاریک [[بت پرستی]] که به [[گمان]] خود با کشتن و به [[شهادت]] کشیدن [[فرزندان]] [[وحی]] [[امید]] داشت [[اساس اسلام]] را برچیند و با صراحت و اعلام {{عربی|لَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل}} بنیاد [[حکومت الهی]] را برکند، نمی‌دانستیم بر سر [[قرآن کریم]] و [[اسلام]] [[عزیز]] چه می‌آمد"<ref>صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۶۵.</ref>.


==[[کارکردهای سیاسی عاشورا]]==
[[امام حسین]] {{ع}} که به [[دعوت]] [[اهل کوفه]] از [[مکه]] عازم این [[شهر]] بود تا به [[شیعیان]] انقلابی بپیوندد و [[رهبری]] آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به [[کوفه]]، در [[کربلا]] به محاصرۀ نیرو‌های [[ابن زیاد]] در آمد و چون حاضر نشد [[ذلّت]] [[تسلیم]] و [[بیعت]] با [[حکومت]] [[غاصب]] و [[ظالم]] یزیدی را بپذیرد، [[سپاه کوفه]] با او جنگیدند. [[حسین]] و یارانش [[روز عاشورا]]، لب [[تشنه]]، با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به [[شهادت]] رسیدند و بازماندگان این قافلۀ [[نور]]، به [[اسارت]] نیرو‌های [[ظلمت]] در آمده به [[کوفه]] برده شدند. [[هفتاد و دو تن]] [[یاران]] [[شهید]] او، بزرگترین حماسۀ بشری را آفریدند و یاد خویش را در [[دل]] [[تاریخ]] و [[وجدان]] بشر‌های [[فضیلت]] خواه، [[ابدی]] ساختند<ref>درباره عاشورا، از جمله ر. ک: «عاشورا فی الاسلام» از عبد الرزاق الموسوی المقرم.</ref>. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر: "[[عاشورا]]، مائدۀ بزرگ [[روح انسان]] است در تداوم اعصار، تجسّم اعلای [[وجدان]] بزرگ است در [[دادگاه]] روزگار، [[صلابت]] [[شجاعت]] [[انسان]] است در تجلّی‌گاه [[ایمان]]، [[طواف]] [[خون]] است در [[احرام]] فریاد، تجلّی [[کعبه]] است در [[میقات]] [[خون]]، نقش بیدار گذر‌ها و ره‌گذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگی‌ها و عبورها، [[عاشورا]]، بازخوان [[تورات]] و [[انجیل]] و [[زبور]] است در [[معبد]] [[اقدام]]، [[ترتیل]] [[آیات قرآن]] است در [[الواح]] ابدیّت، [[خون]] خداست جاری در رگ‌های تنزیل، حنجرۀ خونین کوه "حرا"ست در ستیغ [[ابلاغ]]، درگیری دوبارۀ [[محمد]] {{صل}} است با [[جاهلیّت]] [[بنی امیّه]] و [[شرک]] [[قریش]]، تجدید مطلع رجزهای "[[بدر]]" است و "[[حنین]]"، انفجار [[نماز]] است در [[شهادت]] و انفجار [[شهادت]] است در [[نماز]]، تبلور شکوه زاد [[جاودانگی]] [[حق]] است در تباهستان نابود [[باطل]]، هشدار خونین حسینیّه‌هاست در معبر [[اقوام]]، فریادگستر انسان‌های [[مظلوم]] است در همۀ [[تاریخ]]، [[دست]] نوازش انسانیّت است بر سر بی پناهان، رواق سرخ [[حماسه]] است در تاریکستان سیاهی و [[بیداد]]، [[قلب]] تپندۀ دادخواهان است در محکمۀ بشریّت، طنین بلند [[پیروزی]] است در گوش آبادی‌ها، عطشی است دریا آفرین در اقیانوس [[حیات]]، "رسالتی" است بزرگ بر دوش "اسارتی" رهایی‌بخش، [[عاشورا]] آبروی نمازگزاران است و [[عزت]] [[مسلمانان]]، و سرانجام، [[عاشورا]] [[رکن کعبه]] است و پایۀ [[قبله]] و عماد [[امّت]] و [[حیات]] [[قرآن]] و [[روح]] [[نماز]] و بقای [[حج]] و صفای [[صفا و مروه]] و [[جان]] مشعر و [[منا]]. و [[عاشورا]]، هدیۀ [[اسلام]] است به بشریّت و [[تاریخ]]..."<ref>تلخیص شده از «قیام جاودانه»، محمدرضا حکیمی، ص۹۴ به بعد.</ref>.<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۲۹۸.</ref>
پر واضح است که روند [[انحرافی]] پس از [[رسول خدا]]{{صل}} تا سال شصت [[هجری]] - که [[روز]] به روز افزون‌تر می‌گردید - هرگز مجال آن را نمی‌داد که [[اسلام]] و کارکردهای [[اجتماعی]]، [[اقتصادی]]، [[حکومتی]] و [[سیاسی]] آن عیان گردد و کارکرد صحیح خود را به انجام رساند.
از هم گسیختگی اجتماعی [[مسلمانان]]، [[تخریب]] و [[تضعیف]] روحیۀ [[استقامت]] و [[شهادت‌طلبی]] در میان مسلمانان، از میان رفتن [[فرهنگ]] [[ظلم‌ستیزی]] و [[عدالت‌خواهی]]، و خو نمودن با [[ظلم]]، [[انحطاط]] روز افزون فرهنگ [[آزادی‌خواهی]] در مُرداب [[اختناق]] و [[استبداد]]، از میان رفتن [[غیرت دینی]] مسلمانان، به فراموش سپاری فرهنگ [[جهاد]] و از یاد بردن فریضۀ مهم [[امر به معروف و نهی از منکر]] از سوی مسلمانان و به تدریج از میان رفتن اصل مهم [[اندیشه]] [[راستین]] اسلام، یعنی [[امامت]] در پسِ ابرهای [[جاهلی]]، از ثمرات [[خلافت]] و [[ملوکیت]] بود که [[قیام]] علیه [[حکومت اموی]] را ضروری می‌ساخت.


از [[قیام امام حسین]]{{ع}} در عاشورای سال شصت و یک هجری باید به عنوان [[نهضت]] و تداوم اقدامات [[پدر]] بزرگوارش [[حضرت]] [[امام علی]]{{ع}} یاد نمود که در پی بر تن نمودن [[جامه]] راستین بر تن اسلام [[نبوی]]{{صل}} بود. از [[قیام حسینی]] باید به عنوان حادثه‌ای یاد نمود که زمینۀ کارکرد صحیح اسلام را در [[امور اجتماعی]]، اقتصادی، مذهبی، سیاسی و... مهیا می‌نمود.
== سخنرانی امام حسین{{ع}} در [[روز عاشورا]] برای سپاهیان اموی ==
{{اصلی|خطبه امام حسین در کربلا}}
[[امام حسین]]{{ع}} در روز عاشورا برای سپاهیان ابن زیاد سخنانی ایراد فرمود که بسیار دقیق است و نیازمند درنگ و [[اندیشه]]. سپاهیان اموی که برای [[نبرد]] با حسین{{ع}} در [[کربلا]] بیرون آمده بودند، جملگی در [[کوفه]] اقامت داشتند. کوفه، تختگاه [[حکومت امام]] [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} بود... و بسیاری از این [[کوفیان]] و [[فرماندهان]] آنان در [[روزگار]] [[خلافت علی]]{{ع}} در جنگ‌های سه گانه «[[جمل]]»، «[[صفین]]» و «[[نهروان]]» در رکاب آن حضرت با [[اصحاب جمل]] و [[امویان]] جنگیده بودند، لیک سپس شمشیرهای خویش را در نیام کردند و از [[جنگیدن]] در کنار حسین{{ع}} سرباز زدند. [[امام امیرالمؤمنین]]{{ع}} کوفیان را بانگ می‌زد و فرا می‌خواند تا برای یکسره ساختن کار [[فتنه]] امویان با [[سپاه]] او همراه شوند، لیک آنان از [[اجابت]] حضرت سرباز می‌زدند، چندان که [[امام]] آنان را فرمود: «ای مرد نمایان نامرد! کاش شما را ندیده و نشناخته بودم!... [[خدا]] شما را بکشد! که دلم از دست شما پرخون است و سینه‌ام مالامال [[خشم]]!... شما با [[نافرمانی]] و فروگذاری جانبم، [[کارها]] را به هم در آمیختید... ». نیز فرمود: «اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید هوا سخت گرم است، مهلتی ده تا [[گرما]] کمتر شود. اگر در زمستان [[فرمان]] دهم، گویید سخت سرد است، فرصتی ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین می‌گریزید، به خدا [[سوگند]]، از [[شمشیر]] گریزان‌ترید».


قیام امام حسین{{ع}} اقدامی خونین در تصحیح و گرداندن کارکردهای اسلام نبوی{{صل}} بود.
هنگامی که امام حسین{{ع}} پس از پدرش کار [[خلافت]] را در دست گرفت، کوفیان از گرد او پراکنده شدند و او را با گروه اندکی از پیروانش تنها نهادند، چندان که ناگزیر شد با [[معاویه]] [[صلح]] کند و جام تلخ [[آرامش]] با امویان را جرعه جرعه بنوشد.
بر این اساس در پی آن خواهیم بود تا کارکردهای سیاسی عاشورا را بیان نماییم. [[بدیهی]] است که کارکردهای سیاسی عاشورا را به لحاظ [[زمان]] می‌بایست به دو شاخه: کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم نمود. اما نگارنده در پی تلفیق کارکردهای بلند مدت و کوتاه مدت با یکدیگر و نتیجۀ هر کارکرد را به لحاظ زمانی در ذیل هر کارکرد خاطر نشان می‌سازد:
هنگامی که کار [[خلافت]] یکسره به دست [[امویان]] افتاد، [[معاویه]] [[کوفیان]] را ناگزیر ساخت تا [[ولایت]] و [[حکومت]] او را بپذیرند و به قدرتش گردن نهند و آنان نیز ناچار این موضوع را پذیرفتند. سپس کوفیان آهسته آهسته از موقعیت میانه به موضع [[دشمنی]] با [[اهل بیت]]{{عم}} منتقل شدند و در [[روزگار]] [[خلافت یزید]]، برای [[نبرد]] با حسین{{ع}} بیرون آمدند. این موضع، همان موضعی بود که [[فرزدق]] در پاسخ [[امام حسین]]{{ع}} که وضعیت [[مردم]] را از او جویا شده بود، از آن خبر داده بود، آنجا که به [[امام]] عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو».


===[[احیای اندیشه امامت]] نزد مسلمانان===
یزید شمشیرهایی را که کوفیان در نیام کرده و برای نبرد در رکاب علی{{ع}} آن را بیرون نکشیده بودند، از نیام بیرون کشیدند... البته این بار برای [[جنگ]] با پسر [[رسول الله]]{{صل}} و [[فرزند علی]] و [[فاطمه]] در [[کربلا]]. نیز بسیار زود دل‌های کوفیان نیز پیرو شمشیرهایشان شد و حالت دوگانگی [[دل‌ها]] و شمشیرهایشان به درازا نکشید و دل‌ها و شمشیرهایشان بر سر جنگ با [[خاندان]] علی{{ع}} در کربلا [[هم‌داستان]] شدند. اینان که در کنار علی{{ع}} بودند و در نبرد با معاویه، [[شمشیر]] خویش را در نیام کردند، سپس به همراه [[ابن زیاد]] در کربلا بر روی خاندان علی{{ع}} شمشیر کشیدند... اینان همانان‌اند که امام حسین{{ع}} در [[روز عاشورا]] با این [[خطبه]] دردآور، غمناک و تند آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد.
همان گونه که گفته شد، پس از [[رحلت رسول خدا]] جریان طبیعی اسلام که بر اصل بنیادین «امامت» پایه‌گذاری شده بود با دسایس بنیان گذاران [[خلافت]] به [[انحراف]] کشیده شد و «خلافت» جایگزین آن گردید.


«[[امامت]]» در [[اسلام]] مهم‌ترین اصلی است که سایر [[اصول اسلام]] در پرتو آن [[تکامل]] می‌یابند و [[بدیهی]] است که با اختلال در کارکرد «امامت» سایر اصول اسلام نیز به اختلال و عدم کارکرد صحیح می‌انجامند. همان اتفاقی که پس از [[پیامبر]] گریبان گیر [[جامعۀ اسلامی]] گردید. کارکرد امامت تابع کارکرد [[امام]] است. [[امام نور]]، کارکردهای صحیح در راستای اسلام ارایه می‌دهد و [[امام نار]]، کارکردهای [[ضد]] اسلام را بر جامعۀ اسلامی [[تحمیل]] خواهد کرد. بر این اساس [[امام صادق]]{{ع}} امام را بر دو قسم تقسیم می‌کند: ۱ امام نور ۲ - امام نار.
امام حسین{{ع}} روز عاشورا به [[سپاهیان ابن زیاد]] می‌فرماید: «و آتشی را که بر ضد [[دشمن]] مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید». برای اینکه این فقره از [[خطبه امام]] حسین‌{{ع}} را بهتر بفهمیم، می‌پرسیم: این [[آتش]] که امام از آن سخن می‌گوید، کدام آتش است؟
{{متن حدیث|إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا}}<ref>«و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.</ref> لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ قَالَ: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ}}<ref>«و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند و روز رستخیز یاری نخواهند شد» سوره قصص، آیه ۴۱.</ref> يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ وَ حُكْمَهُمْ قَبْلَ حُكْمِ اللَّهِ وَ يَأْخُذُونَ بِأَهْوَائِهِمْ خِلَافَ مَا فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ}}<ref>«ائمه در کتاب خداوند بر دو گونه‌اند: امامانی که مردم را به امر الهی هدایت می‌کنند، نه به امر مردم، دستور خدا را بر دستور خویش مقدم می‌شمرند و حکم او را برتر از حکم مردم قرار می‌دهند و امامانی که دعوت به آتش می‌کنند، فرمان خود را بر فرمان حق مقدم می‌دارند و حکم خود را قبل از حکم خداوند قرار می‌دهند و بر طبق هوای نفس خویش بر ضد کتاب اللّٰه عمل می‌نمایند» ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۶.</ref>.
از کجا این آتش را برافروختند؟ چه کسی آن را برافروخت؟ مردم سپس با این آتش، در [[خانه]] چه کسی را سوزاندند؟ مردم با این آتش، کدام خانه را سوزاندند؟ این چهار [[پرسش]] نیاز به پاسخ دارد. ما با توجه به این [[پرسش‌ها]] درباره عبارت‌های [[امام حسین]]{{ع}} در این [[خطبه]] به [[گفت‌وگو]] می‌نشینیم.


اکنون با مقایسه‌ای میان [[فرمایشات ائمه]] هُدی{{عم}} و [[سیره]] و روش آنان با [[سیره]] و [[روش امامان]] [[نار]] [[اموی]] - که پس از [[رسول خدا]]{{صل}} به تدریج [[امامت]] [[مسلمین]] و زمام آنها را در دست گرفتند - سعی خواهیم کرد تا شاخصه‌های امامت [[حق]] و امامت نار را مورد بررسی قرار دهیم.
آتشی که [[امام]] از آن سخن می‌گوید، همان [[قدرت]] غیرقابل مهاری بود که از [[جزیرة‌العرب]] پا گرفت و به عرصه [[تمدن]] [[انسانی]] بر روی [[زمین]] رسید تا تخت و تاج [[ستمگران]] را به [[آتش]] کشد و قلعه‌ها و دژهای آنان را بسوزاند و پایگاه‌های [[پادشاهی]] و قدرتشان را ویران کند و [[مستضعفان]] و [[محرومان]] زمین را از قید و بند [[رهایی]] بخشد. به کمک این آتش بود که [[مسلمانان]]، شرق و غرب [[گیتی]] را گشودند و تمدن‌های [[جاهلی]] را ویران کردند و [[بت‌ها]] را فرو کوفتند. این نیرو از شگفت‌ترین پدیده‌هایی بود که [[انسان]] در [[تاریخ]] با آن روبه‌رو شد.
[[عرب‌ها]] در آن [[روزگار]]، قومی جدا از تمدن‌های معاصر خویش بودند و با آن [[تمدن‌ها]] هیچ‌گونه ارتباطی نداشتند، جز کوچ زمستان و تابستان. شرایط صحرا این جدایی و [[عزلت]] را بر عرب‌ها [[تحمیل]] می‌کرد.


[[امام رضا]]{{ع}} در [[تعریف امامت]] می‌فرمایند:
[[حضرت زهرا]]{{س}} درباره حال و [[روز]] عرب‌ها پیش از [[اسلام]] می‌فرماید: «شما پیش از [[رسالت پیامبر]] بر لبه گودالی از آتش بودید و در [[حقارت]] همانند آبی در دهان و لقمه‌ای روی زبان و پاره آتشی که شتاب‌زده‌ای آن را برباید و [[زورمندان]] زیر پایشان لگدمال کنند. از گندابی می‌نوشیدید و از گوشت خشکیده مردار می‌خوردید و در [[ذلت]] به سر می‌بردید. از [[جامعه بشر]] [[رانده شده]] بودید و همواره از قدرت‌های پیرامون خویش، [[هراس]] داشتید که هستی شما را بربایند. در این هنگام بود که [[خدای متعال]] شما را از چنان وضع فلاکت‌بار و شرایط سخت، به وسیله محمد [[نجات]] بخشید، اما نجاتی از پس حوادث بزرگ و کوچک و از پس دست و پنجه نرم کردن با مردان [[دلیر]] و [[گرگان]] [[عرب]] و [[شورشیان]] [[اهل کتاب]]: {{متن قرآن|كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ}}<ref>«هر بار که آتشی را برای جنگ بر افروختند خداوند آن را خاموش گردانید» سوره مائده، آیه ۶۴.</ref><ref>طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۰؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۲۹، ص۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ص۱۱۴؛ قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمد، شرح الأخبار، ج۳، ص۳۵؛ فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الشافی، ج۴، ص۷۲.  </ref>.
{{متن حدیث|إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ وَ صَلَاحُ الدُّنْيَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِينَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي وَ فَرْعُهُ السَّامِي بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصِّيَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ}}<ref>«امامت، رهبری دینی، نظام‌بخشی مسلمین، اصلاح گر دنیای مردم و عزت دهنده به مؤمنین است. امامت اساس اسلام و شاخۀ پر بار آن می‌باشد، با امام است که نماز، زکات، روزه، حج و جهاد به کمال می‌رسند» ثقة الاسلام کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۶۵؛ علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۲۰.</ref>.
همین [[عرب‌ها]] با استفاده از نیروی [[اسلام]] از عمق صحرا به راه افتادند تا سترگ‌ترین دگرگونی [[فرهنگی]] [[تاریخ]] [[انسان]] را رقم زنند و مسیر حرکت تاریخ را [[تغییر]] دهند و [[قدرت]] و [[سلطه]] را از محور [[ستمگران]] و [[سرکشان]] به محور [[مستضعفان]] و [[محرومان]] و از محور [[نافرمانی]] از [[پروردگار]] به محور [[فرمانبرداری]] از او بگردانند.
نکتۀ ظریف و در عین حال مهم در تعریف فوق از امامت آن است که امامت هرگز به [[امور اخروی]] یا [[معنوی]] صرف منحصر نشده، بلکه علاوه بر موارد [[اخروی]] و معنوی، [[امور مادی]] و [[دنیایی]] [[مسلمانان]] را نیز شامل می‌شود: {{متن حدیث|نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ‌}} و {{متن حدیث|صَلَاحُ الدُّنْيَا}}.
[[شهید مطهری]] با توجه به این نکته است که در تفاوت میان [[نبوت]] و امامت می‌نویسد: «دقیق‌ترین کلمه‌ای که بر کلمه امامت منطبق می‌شود همین کلمه [[رهبری]] است. فرق نبوت و امامت در این است که نبوت [[راهنمایی]] و امامت رهبری است.
نبوت وظیفه‌اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولی [[بشر]] علاوه بر راهنمایی به رهبری نیاز دارد. یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را [[بسیج]] کنند، حرکت دهند سامان و [[سازمان]] بخشند»<ref>مرتضی مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر، ص۱۰۸.</ref>.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۲۸.</ref>


====رابطه [[امام]] و [[مردم]]====
[[رسول خدا]]{{صل}} این [[آتش]] سوزان و پر [[نور]] را از کجا برافروخت؟ از ژرفای [[فطرت]] همان مردمانی که در [[حیات]] [[جاهلی]] به سر می‌بردند. آری حضرت، این آتش را از تاریکی‌های درونی مردمانی شعله‌ور ساخت که در سودای [[جاهلیت]] [[غرق]] بودند، و این از عظیم‌ترین [[معجزات]] این [[آیین]] بود.
در [[نظام امامت]]، [[ارتباط]] امام با مردم، ارتباطی یک سویه نیست، ارتباط عمومی از بالا به پایین نیست. در نظام امامت [[مردمان]] فدایی امام، توصیف نمی‌شوند. مردمان مطیعانی کر و [[کور]] که بدون [[تعقل]] [[فرمان]] ببرند، ترسیم نمی‌گردند. بلکه [[امام]] موظف به [[راهنمایی]] و راهبری [[مردم]] در مسیر [[سعادت]] و کمال است. از این روست که می‌توان شاخصه‌های ذیل را به عنوان [[وظیفه امام]] در [[ارتباط با مردم]] ارزیابی نمود:


====[[حفظ کرامت انسانی]]====
اسلام از این [[مردمان]] [[ضعیف]] و جدا افتاده، این قدرت، آتش سوزان و [[غیرت]] و [[شجاعت]] را بیرون آورد و کاری کرد که آنان بر ستمگران و سرکشان [[خشم]] گیرند و با محرومان و [[ستمدیدگان]] مهرورزند. اسلام این آتش را در [[ظلمات]] جاهلیت برافروخت، در میان افرادی که در عمق صحرا می‌زیستند، و به دست همین مردمان جدا افتاده در عمق صحرا بود که [[تمدن]] [[روم]] و [[ایران]] [[سقوط]] کرد، و پروردگار تعالی نیز به طور مشخص از میان همین مردمان بود که [[پیشوایان]]، [[رهبران]] و بزرگانی را برای جهانیان برگزید. شگفتا! [[خدای تعالی]] از این گنج‌های [[ارزش]]، شجاعت، غیرت، خشم، [[مهربانی]]، [[آگاهی]]، [[نوآوری]]، [[ایثار]]، [[ایمان]] و [[اخلاص]] چه در ژرفای [[جان]] این [[مسلمانان]] به [[ودیعت]] نهاد؟
همان‌گونه که در [[تعریف امامت]] از [[امام هشتم]] [[حضرت]] [[علی بن موسی الرضا]] مشخص است امام، عزت‌دهنده و سرافراز کنندۀ [[مؤمنین]] است. امام هرگز پذیرای [[ذلت]] و [[زبونی]] مردم نمی‌گردد. مسئله‌ای که عکس آن کاملاً در [[حکومت‌ها]] و نظام‌های [[دیکتاتوری]] صادق است، چون اصولاً اگر مردم در ذلت و [[پستی]] به سر برند و با ذلت و زبونی خو گیرند آن گاه است که بهتر می‌توان بر آنها خارج از تمام قید و بندهای [[انسانی]] - [[اسلامی]] [[حکومت]] نمود. بر این اساس و مسئله مهم [[عزت]] [[آدمی]] است که [[امام حسین]]{{ع}} را بر آن می‌دارد تا به خاطر وضعیت اسف بار مردم به [[جزع]] آمده و از [[حکومت اموی]] بر [[دانشمندان]] و علمای بی‌تفاوت بانگ برآورد:
[[آدمی]] آن هنگام که [[تسلیم]] [[نظام‌ها]] و [[فرهنگ‌های جاهلی]] می‌شود، چه اندازه از این گنج‌های ودیعت نهاده خدای تعالی در عمق فطرت را بر باد می‌دهد؟
...من بر شما از این [[نعمت]] که در سایه [[خدا]] به دست آوردید و [[کفران]] می‌کنید [[بیم]] دارم. کسی که خدا را می‌شناسد در نظر شما [[احترام]] ندارد، ولی همین خود شما در میان [[ملت]] با [[نام خدا]] احترام می‌شوید. این [[حقیقت]] تلخ را می‌بینید که چگونه [[پیمان‌های الهی]] را می‌شکنند ولی هیچ نمی‌پوشید و می‌فروشید و فریاد [[انتقاد]] و [[اعتراض]] سر نمی‌دهید. شما که برای گوشه‌ای از [[حقوق]] [[پدران]] خود داد و فریاد راه می‌اندازید. چگونه است که برای حقوق [[پیامبر اسلام]] و زحمات طاقت‌فرسای او که چنین پایمال می‌شود حرفی نمی‌زنید؟!
لذا امام حسین{{ع}} یکی از اهداف [[قیام]] خود را ایجاد [[امنیت]] برای مردم بی‌پناه و [[مظلوم]] معرفی می‌کند:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ}}<ref>علامه مجلسی، بحار الانوار، ج۹۷، ص۷۹.</ref>.
پس اولین شاخصه‌ای که [[نظام امامت]] را از [[نظام استبدادی]] متمایز می‌نماید شاخصه [[کرامت انسانی]] است. در حالی که نظام امامت تلاش بر [[حفظ کرامت انسانی]] و افزایش آن دارد. در نظام استبدادی کرامت انسانی عامل عمده خطر و [[تهدید]] [[نظام]] [[دیکتاتوری]] و [[استبداد]] محسوب می‌گردد. از این رو در این نظام تلاش بر آن است که تا [[انسان‌ها]] هرچه بیشتر از آن فاصله گیرند و به [[ذلت]] و [[پستی]] و [[اطاعت از حکومت]] و [[حاکمان]]، بدون [[تعقل]] و [[کورکورانه]] گردن نهند. همان مطلبی که [[امام حسین]]{{ع}} در فقره بالا به خوبی توضیح می‌دهند و این [[خطبه]] در عین حال حکایت از عدم کرامت انسانی در نظام استبدادی [[اموی]] دارد.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۳۲.</ref>


====[[آزادی عقیده]] و بیان====
[[پرسش]] سوم فرا روی ما این است که چه کسی این آتش را برافروخت؟ این آتش را رسول خدا{{صل}} به همراه [[مؤمنان]] [[خاندان]] خویش و صحابیانش برافروخت؛ همان‌گونه که [[انسان]] از [[صخره]] تیره، [[نور]] برمی‌افروزد و همان سان که [[آدمی]] حرارت و نور را از هیزم خشک بیرون می‌کشد، [[رسول خدا]]{{صل}} همین‌گونه از [[ظلمات]] [[جاهلیت]]، این نور و [[آتش]] درخشان را برافروخت.
دیگر شاخصه مهم نظام امامت، وجود آزادی عقیده و بیان برای تمام افراد و گروه‌های مختلف است. همان مسئله‌ای که عدم آن در نظام استبدادی کاملاً مشهود است. [[بدیهی]] است که شاخصه اخیر برآمده از شاخصه قبلی است، چون زمانی که کرامت انسانی مطرح نباشد دیگر برای انسان‌ها حقی برای بیان و آزادی عقیده نخواهد بود. [[رفتار امام]] علی{{ع}} با [[خوارج]] که [[امام]]{{ع}} از آنها به عنوان [[فتنه]] یاد می‌کند مؤیدی است بر وجود آزادی عقیده و بیان در نظام امامت. تا هنگامی که خوارج در حیطه [[فرهنگی]] به فعالیت می‌پرداختند و دست به [[اسلحه]] نبرده بودند، [[امام علی]]{{ع}} نه تنها با آنها به [[خشونت]] [[رفتار]] نکرد که حتی سهمیه و [[حقوق]] آنها را نیز از [[بیت المال]] قطع ننمود و به علاوه به آنها اجازه می‌داد تا به اظهار نظر و برپایی اجتماعات [[اقدام]] کنند. در این نظام آزادی عقیده و بیان آن چنان پراهمیت است که خوارج اجازه می‌یابند تا هنگام [[سخنرانی]] و [[خطبه امام]]{{ع}} به بحث و [[مجادله]] با امام{{ع}} بپردازند.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۳۴.</ref>


====[[فرهنگ]] [[معرفت]] پروری و [[آگاهی]] دهی====
انسان آن هنگام که به صخره‌ای تیره و هیزمی خشک می‌نگرد، با خود می‌گوید که در این صخره و هیزم، نه نور است و نه آتش. لیک مهندس [[دانا]] می‌داند که [[خداوند]] در این صخره و هیزم چه نور و آتشی به [[ودیعت]] نهاده است. رسول خدا{{صل}} نیز همین گونه از ظلمات جاهلیت، نور و آتش برافروخت و با آن شرق و غرب [[گیتی]] را روشن ساخت.
سومین شاخصه مهم [[امامت]] که آن را از نظام استبدادی متمایز می‌گرداند، توجه و اهتمام امام [[مسلمین]] به فرهنگ معرفت پروری و [[آگاهی]] [[روز]] افزون [[مردمان]] است. مسئله‌ای که عکس آن دقیقاً در دستور کار [[نظام استبدادی]] وجود دارد.؛ چراکه با وجود [[فرهنگ]] [[حماقت]] و [[نادانی]] است که امکان [[حکومت]] [[نادان]] و [[فاسد]] بر مردمان به وجود می‌آید. از این‌رو یکی از شاخصه‌های مهم [[حکومت دیکتاتوری]] «پرورش [[جهل]]» است.
در «مروج الذهب» آمده:
یکی از اهالی [[کوفه]] با شتری وارد [[شام]] شد. مردی شامی جلو او را گرفت و ادعا نمود این [[ناقه]] [[مال]] من است که در [[صفین]] از من گرفته‌ای. سر و صدای آنها بلند شد و به [[معاویه]] رسید. مرد شامی پنجاه نفر [[شاهد]] آورد و آنها [[شهادت]] دادند که این ناقه متعلق به اوست. معاویه [[حکم]] کرد که شتر را به مرد شامی بدهند. در این هنگام مرد [[کوفی]] به معاویه گفت: این شتر نر است، نه ماده. در حالی که تمام اینان ادعا نمودند که شتر ماده متعلق به آن شخص است.
بعد از متفرق شدن [[مردم]]، معاویه شخص کوفی را خواست و قیمت شترش را پرسید. بیش از دو برابر قیمت شتر به او داد و گفت: از قول من به [[علی بن ابی طالب]] بگو: با صد هزار مرد [[جنگی]] از شام با تو روبه‌رو می‌شوم که هیچ کدام بین شتر نر و ماده فرق نمی‌گذارند!!<ref>موسی خسروی، از سقیفه تا نینوا، ج۷، ص۱۲۲ به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۱۷۲.</ref>


اما در [[نظام امامت]] عکس این مسئله صادق است. [[امام]] [[وظیفه]] خود می‌داند تا [[روح]] آگاهی و [[حقیقت]] یابی را در کالبد [[اصحاب]] و مردمان بدمد. زمانی که [[حارث]] - از [[اصحاب امام]]{{ع}} - در وادی [[شک و تردید]] افتاده بود و خود را متحیر میان [[حق و باطل]] یافته بود؛ زیرا از سویی [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] دو [[صحابه]] که از اصحاب بزرگ و [[همسر پیامبر]]{{صل}} را می‌نگریست و از سوی دیگر داماد و [[صحابی]] [[برتر]] [[رسول خدا]]{{صل}} را می‌دید که رو در روی هم قرار گرفته بودند، [[شک]] خود را بر [[امام علی]]{{ع}} عرضه داشت و خواهان یافتن شخص محق گردید.
انسان چون به ظاهر [[بشر]] می‌نگرد، در نمی‌یابد که [[پروردگار]] در ژرفای [[جان]] او چه اندازه [[هوشیاری]]، [[قدرت]] و [[ارزش]] به ودیعت نهاده است. او در بشر چیزی جز [[بدبختی]]، [[فقر]] و سیه‌روزی نمی‌بیند و از [[اصلاح]] بشر [[نومید]] می‌گردد.
لیک برخی از [[انسان‌ها]] با نگاهی ژرف‌تر می‌نگرند و در پس این بدبختی، سیه‌روزی و فقر که بر ظاهر بشر [[سایه]] افکنده است، گنج‌هایی از [[معرفت]]، [[آگاهی]]، [[غیرت]]، [[شجاعت]] و ارزش را می‌بیند و جان و نهادش از [[اطمینان]] و [[امید]] آکنده می‌گردد که می‌توان این گنج‌ها را بیرون کشید و این انرژی‌ها را [[آزاد]] کرد. تفاوت این دو گونه انسان در نگاه و دید است.


[[رجوع]] [[حارث]] به [[امام]]{{ع}} خود حکایت از این مطلب دارد که پاسخ امام{{ع}} به او برای حارث کافی خواهد بود تا از [[حیرت]] و تردید به درآید، اما آنچه امام{{ع}} در پاسخ وی گفت بسیار جالب توجه است. امام{{ع}} هرگز در پی آن برنیامد تا از این [[فرصت]] به نفع خود استفاده کرده و بگوید: {{متن حدیث|أَنَا الْحَقُّ‌}}، بلکه امام در [[اختیار]] حارث و حارث‌ها، ملاک و معیار قرار داد تا بر آن اساس به [[قضاوت]] بنشیند و به یافتن [[حق]] اهتمام ورزند. امام به وی فرمودند:
نگاه برخی انسان‌ها از سطح و ظاهر بشر فراتر نمی‌رود، لیک نگاه برخی دیگر به ژرفا و عمق راه می‌یابد. پروردگار تعالی به [[پیامبر]] خویش، [[بصیرت]] به انسان را ارزانی داشته بود. پیامبر{{صل}} با به کار زدن این بصیرت توانست در عمق جان [[عرب‌ها]] در جاهلیت نخست‌شان، گنج‌هایی از معرفت، [[یقین]]، ارزش، شجاعت و قدرت را ببیند. پیامبر{{صل}} این گنج‌ها را بیرون آورد و آزاد ساخت و با آن [[دژها]] و کاخ‌ها را به آتش کشید و [[محرومان]] و [[مستضعفان]] [[جهان]] را [[رهایی]] بخشید. سپس فرجام این نیروی [[قدرتمند]] چه شد؟ و کار این آتش سوزان به کجا انجامید؟
{{متن حدیث|يَا حَارِثُ، إِنَّكَ إِنْ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَ لَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ‌، إِنَّ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ، وَ لَكِنْ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَ الْبَاطِلَ بِاجْتِنَابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ}}<ref>شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۳۴.</ref>.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۳۴.</ref>


===احیای [[فرهنگ]] [[جهاد]]===
[[مردم]] با این [[آتش]]، [[خانه]] [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را سوزاندند؛ همانان که [[پروردگار]] هر گونه [[آلودگی]] را از آنان زدوده بود و [[پاک]]، پاکشان ساخته بود. مردم این [[قدرت]]، نیرو، [[نفوذ]]، [[ثروت]] و این امکانات گسترده را در [[اختیار]] [[امویان]] - [[دشمنان]] رسول خدا{{صل}} و اهل بیت او در [[جاهلیت]] و [[اسلام]] - نهادند و آن را در [[نبرد]] با علی، حسن و حسین{{عم}} به کار گرفتند.
دومین کارکرد مهم [[قیام عاشورا]] احیای فرهنگ جهاد در میان [[امت اسلامی]] است. با توجه به اهمیت جهاد و نتایج آن، می‌توان آن را از سه منظر مورد بررسی قرار داد:
#اهمیت جهاد فی نفسه.
# جهاد به عنوان زمینه‌سازی برای [[تشکیل حکومت اسلامی]].
# جهاد به عنوان آخرین راه کار [[امر به معروف و نهی از منکر]].


[[بدیهی]] است که هر کدام از سه محورفوق، نیازمند مباحث خاص خود است. از این رو محور اول به عنوان «احیای فرهنگ جهاد» و محورهای دوم و سوم به عنوان [[کارکردهای سیاسی عاشورا]] «زمینه‌سازی تشکیل حکومت اسلامی» و «احیای فرهنگ [[امر به معروف ونهی از منکر]]» مورد بررسی قرار می‌گیرند.
پس به [[راستی]] در این دگرگونی [[فرهنگی]] بزرگ، مردم چه حقی را ضایع کردند؟ مردم کدامین [[عهد]] را شکستند؟ [[مظلومیت]] سنّمار<ref>سنّمار: مردی رومی که کاخ «خورنق» را بیرون کوفه برای نعمان بن امرئ القیس بنا کرد و چون ساخت آن را به پایان بُرد، نعمان او را از روی بام کاخ به پایین انداخت تا چنین کاخی برای دیگری نسازد. عرب او را مثالی کردند برای کسی که در برابر نیکی، بدی را پاداش می‌گیرد.</ref> کجا، مظلومیت [[خاندان محمد]]{{صل}} کجا؟ این همان چیزی است که [[امام حسین]]{{ع}} در [[روز عاشورا]] در [[کربلا]] به [[سپاهیان ابن زیاد]] می‌گوید: «و آتشی را که بر ضد [[دشمن]] مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید»<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]]، ص ۱۰۶-۱۲۹.</ref>.
قطعاً از مهمترین کارکردهای [[سیاسی]] حادثه [[عظیم]] [[عاشورا]] احیای فرهنگ جهاد در میان [[امت مسلمان]] بود؛ زیرا با بروز [[مجدد]] [[روحیه]] [[جاهلی]] و خوگیری روزافزون [[حاکمان]] به [[ملوک]] [[پادشاهی]] - پس از [[رسول خدا]]{{صل}} - به تدریج اصول و [[فروع اسلام]] رنگ باختن را آغاز کرد؛ از جمله این اصول و [[فروع]]، جهاد بود. به [[یقین]] سرآغاز این رنگ باختن را می‌توان [[سرپیچی]] نمودن سران [[سقیفه]] از [[فرمان پیامبر]] [[اسلام]] در [[سپاه اسامه]]، آن هم به بهانه [[جوانی]] [[فرمانده سپاه]] دانست.


آغاز جنگ‌های گسترده [[سپاهیان]] اسلام و آغاز [[کشور]] گشایی و صدور اسلام - به ویژه در [[زمان]] [[خلیفه دوم]] - و به تدریج پس از آن به [[خلافت]] رسیدن [[حضرت]] [[امام علی]]{{ع}} و آغاز جنگ‌های خونین داخلی در پی سه [[نبرد]] سنگین با [[قاسطین]]، [[مارقین]] و [[ناکثین]] و به هر حال خستگی سپاهیان و آغاز عذر و بهانه‌های مختلف از شرکت در [[جنگ‌ها]] روندی بود که به تدریج دامن گیر «[[جهاد]]» گردیده بود.
=== و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید ===
این [[ارتداد]] دوم است، ارتدادی بزرگ‌تر از ارتداد اول و برآمده از آن. ارتداد نخست، همان بود که [[فرزدق]] درباره آن سخن گفت و خبر داد، آنجا که به امام حسین{{ع}} عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو». این ارتداد شمشیرهاست که همان ارتداد نخست است و ناگزیر باید ارتداد [[دل‌ها]]، که ارتداد دوم است، در پی آن باشد.


[[شکوه]] و [[شکایت]] امام علی{{ع}} از [[یاران]] و سپاهیان در [[رویارویی]] با سردمداران [[جاهلیت]] و [[ملوکیت]] حکایت از وضعیت «جهاد» در میان [[مسلمانان]] دارد که هر [[روز]] به بهانه‌ای از این [[وظیفه]] خطیر می‌گریختند:
در ارتداد نخست، مردم شمشیرهایی را که رسول خدا{{صل}} در دست آنان نهاده بود... تحت [[تصرف]] دشمنان رسول خدا{{صل}} و [[دشمنان اهل بیت]] او در جاهلیت و اسلام نهادند، لیک دل‌ها و مهر و وفاداری‌شان با اهل بیت رسول خدا{{صل}} ادامه داشت. این مرتبه‌ای از [[خیانت]] است که [[شمشیر رسول خدا]]{{صل}} را به [[دشمنان خدا]] و [[رسول]] او سپردند.
{{متن حدیث|يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ مَعْرِفَةً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ ذَمّاً قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِي قَيْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِي غَيْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِي نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً}}<ref>«ای نامردانِ به صورت مرد، ای کم‌خردانِ نازپرور! کاش شما را ندیده بودم و نمی‌شناختم که به خدا پایان این آشنایی ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت، خدایتان بمیراند که دلم از دست شما پرخون است و سینه‌ام مالامال خشم شما مردم دون که پیاپی جرعه اندوه به کامم می‌ریزید» نهج البلاغه، خطبه ۲۷.</ref>.


«شما [[امام]] بر [[حق]] خود را [[نافرمانی]] می‌کنید... خدایا! من از این [[مردم]] [[سیر]] و خسته شدم... به [[خدا]] قسم! [[دوست]] می‌داشتم به عوض شما فقط هزار سواره از [[قبیله]] بنوفراس می‌داشتم»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۷.</ref>. «[[آگاه]] باشید که من شما را به [[جنگ]] با این مردم، شب و روز و آشکار و پنهان برانگیختم و به شما گفتم با آنها بجنگید، پیش از آنکه با شما بجنگند.
اما [[خیانت]] دوم: این خیانت از خیانت نخست بزرگ‌تر بود و طی آن دل‌هایی که [[رسول خدا]]{{صل}} از قید و بند [[طاغوت]] و [[خواهش‌های نفسانی]] [[رهایی]] بخشیده بود، به بنی‌امیه‌گرایید و [[مردم]] از [[عشق]] و [[دوستی]] خویش با [[اهل بیت]]{{عم}} دست کشیدند و آن را تقدیم [[دشمنان]] آنان کردند و دل‌هایشان از علی و حسن{{عم}} به سوی [[معاویه]]، و از حسین{{ع}} به سوی یزید‌گرایید. در [[حقیقت]]، آنان این بار از تولای اهل بیت{{عم}} سوی [[تبری]] از آنان و از تبری [[امویان]]، سوی تولای آنان شتافتند... و این همان [[ارتداد]] بزرگ در [[زندگی]] [[امت اسلام]] و [[عقب‌گرد]] کامل آن بود.


به خدا قسم! مردمی که [[دشمنان]] به خانه‌های آنها درآیند و بر آنها بتازند، سخت به [[پستی]] افتاده‌اند، هم چنان وقت گذراندید و به پستی‌گراییدید... به من خبر رسیده است که به [[خانه]] [[زن]] [[مسلمان]] و زن غیر [[مسلمانی]] که در [[پناه]] ماست [[حمله]] برده، خلخال و دست‌بند و گردن‌بند آنها را ربوده‌اند...
اینک به [[سخن امام حسین]]{{ع}} باز می‌گردیم، آنجا که می‌فرماید: «و همدست دشمنانتان، بر ضد دوستانتان شدید». «الألب» [که در متن [[عربی]] آمده است] آن‌گونه که لغویان گفته‌اند، به معنای قومی است که عداوتی واحد آنان را یک‌جا گرد آورد. وقتی می‌گوییم: {{عربی|هذا الجيش ألب على الجيش الآخر}}، یعنی این [[سپاه]] را [[دشمنی]] با سپاه دیگر، گرد آورده است و {{عربی|تالبوا عليه}} یعنی اینان از بهر دشمنی خویش، گرد آمدند. [[امام حسین]]{{ع}} می‌فرماید که شما به صفوف دشمنانتان پیوستید و در دشمنی با ما و [[برائت]] از ما [[هم‌پیمان]] آنان شدید، پس شما و دشمنانتان در دشمنی با ما و برائت از ما از یک قماش هستید.
با شنیدن چنین خبری اگر [[مرد]] مسلمانی از [[غصه]] بمیرد جا دارد؛ حتی به خود من همچنین مرگی سزاوار است».


«شگفتا! به [[خدا]] قسم! [[دل]] به [[مرگ]] می‌پیوندد و [[اندوه]] بر [[جان]] می‌رسد از [[اجتماع]] آنها بر باطلی که درآنند و پراکندگی شما از حقی که به آن‌گراییده‌اید». «شما که آماج تیرهای حملات آنها شده‌اید و نمی‌جنبید و با شما می‌جنگند و [[دفاع]] نمی‌کنید و [[امام]] خود را [[نافرمانی]] می‌کنید و به چنین عصیانی [[راضی]] هستید. چون در تابستان شما را به [[جنگ]] می‌خوانم می‌گویید هوا به شدت گرم است، مهلتی ده تا هوا خنک شود و چون در زمستان، شما را به [[نبرد]] [[دعوت]] می‌کنم می‌گویید هوا خیلی سرد است مهلتی ده تا هوا گرم گردد. شما از سرما و [[گرما]] فرار می‌کنید و از مرگ فرار شما بیشتر است»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۷.</ref>.
این حالت، حالتی [[غریب]] در [[انسان]] است که طی آن تاروپود انسان به شکل کامل دگرگون می‌شود و بافت او همانند بافت دشمنانش و برخلاف بافت دوستانش می‌گردد. انسان در این حالت با دشمنانش بافت [[فکری]] و [[سیاسی]] واحدی پیدا خواهد کرد و در [[اندیشه]] و [[سیاست]]، تاروپودی برخلاف دوستانش به خویش می‌گیرد. این امر با ارتداد کامل در [[شخصیت انسان]] برابر است؛ زیرا بافت فکری و سیاسی انسان همان [[تولی و تبری]] و دوستی و دشمنی اوست و تبدیل این بافت از دشمنی با دشمنان و دوستی با [[دوستان]] به دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان، ارتداد کامل در [[شخصیت انسان]] به شمار می‌آید.


فقرات بالا، بازگو کننده وضعیت پیش آمده برای «[[جهاد]]» در دوران [[امیر المؤمنین]]{{ع}} بود. چنین روند وحشتناک و [[روز]] افزونی در [[زمان]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} نیز تکرار گردید و به آن چنان صورتی نمودار شد که [[سپاهیان]] و [[اصحاب]] شبانه و روزانه، آشکار و پنهان اردوگاه را ترک می‌گفتند و به [[سپاه معاویه]] ملحق می‌شدند. [[تهدید]] و [[تطمیع]] و [[رشوه]]... از سوی [[معاویه]] به [[یاران امام]]{{ع}} آنها را آن چنان فریفت که [[فرمانده سپاه]] امام{{ع}}، عبداللّٰه بن [[عباس]] به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان در صف [[یاران]] معاویه ظاهر گردید!
این عبارت [[خطبه امام حسین]]{{ع}} را ناگزیر باید توضیح بیشتری داد: [[امام]] در این فقره از سخن خویش بر آن است تا [[سپاهیان ابن زیاد]] را بگوید که شما به [[ارتداد]] کامل در [[هویت مکتبی]] ([[فکری]] [[سیاسی]]) گرفتار شده‌اید. آنچه امام می‌فرماید، بالاترین درجه ارتداد در چیستی [[انسان]] و همان [[مسخ]] کامل [[هویت]] اوست. کار در اینجا از گونه [[فساد]] و [[انحرافی]] نیست که در درون شخصیت انسان و در بُعد یا عنصری از عناصر شخصیتی او رخ می‌دهد؛ زیرا این گونه [[فسادها]] و [[انحراف‌ها]] از گونه «مسخ» نیست. «دگرگونی هویتی» که [[امام حسین]]{{ع}} در این فقره از سخن خویش، به سپاهیان ابن زیاد یادآور می‌شود، از گونه دوم است، نه از قبیل فساد و انحرافی که گریبان‌گیر [[شخصیت]] [[امت اسلامی]] می‌شود.


[[خیانت]] یاران به [[امام حسن]]{{ع}} تا بدان جا فزونی یافت که نامه‌هایی را برای معاویه می‌نوشتند و [[آمادگی]] خود را برای [[تسلیم]] نمودن امام خود به صورت پنهان یا آشکار به معاویه و [[قتل]] امام به [[فرمان]] معاویه ابراز می‌داشتند<ref>باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی{{ع}}، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۱.</ref>. [[امام]]{{ع}} زمانی که [[خیانت]] [[فرمانده]] یک [[سپاه]] چهار هزار نفری را در [[پیوستن]] به [[معاویه]] دید دردمندانه فرمودند: «این مرد کندی هم به معاویه پیوست و به من و شما خیانت کرد و من چندین بار گفتم که شما [[مردم]]، وفایی ندارید و [[بندگان]] دنیایید، اکنون مرد دیگری را به جای او می‌فرستم ولی می‌دانم که او هم به زودی مثل [[رفیق]] شما به ما خیانت می‌کند و رضای [[خداوند]] را دربارۀ ما مراعات نمی‌کند»<ref>باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی{{ع}}، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۲.</ref>.
برای اینکه نکته یاد شده، روشنی بیشتری پیدا کند، توضیحی را ارائه می‌دهیم: [[عالمان]] [[منطق]] می‌گویند که تعریف هر شیئی «طرد» و «عکس» دارد و با این طرد و عکس است که ماهیت و [[حقیقت]] آن شیء مشخص می‌شود. مراد آنان از «طرد» خارج ساختن مفاهیم مغایر از حد و تعریف آن مفهوم است و مرادشان از «عکس» نیز داخل کردن هر چیزی است که در حد و تعریف این مفهوم، در آن جای می‌گیرد. مثلاً اگر در تعریف مفهوم انسان بگوییم که: «انسان [[حیوان]] مُدرک است» این تعریف، تمام افراد انسان را به طور کامل در خود جای می‌دهد و نبات، جماد و دیگر حیوانات را از این مفهوم، صددرصد خارج می‌سازد.


خیانت‌گران و جهادگریزان سرانجام [[پستی]] را به آن حد رساندند که علاوه بر [[غارت]] اردوگاه امام، امام خود را [[تکفیر]] نمودند: «ای حسن! تو هم به مانند پدرت [[مشرک]] شدی» و سه بار به [[جان امام]]{{ع}} [[سوء قصد]] نمودند. امام{{ع}} که از [[سپاهیان]] خود [[نومید]] شده بود - به درخواست [[صلح]] معاویه اشاره فرمودند و گفتند:
لیک اگر کار مفهوم دگرگون گردد و جمادات را در خود جای دهد و انسان را خارج سازد، دگرگونی و تغییری در هویت، ماهیت و حقیقت شیء و نه در [[اعراض]] آن پدید آمده است و این مفهوم، مفهومی می‌شود برای شیء دیگری غیر انسان. این همان چیزی است که ما از آن به عنوان ارتداد در هویت و نه فساد و [[انحراف]]، یاد کردیم. [[امام حسین]]{{ع}} در این [[خطبه]] به [[سپاهیان ابن زیاد]] می‌فرماید که [[امت اسلامی]] بافت [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] و تیره خود را دارد و این بافت، تمام [[هویت]] این [[امت]] است و [[شخصیت]] کامل این امت که [[خداوند]] آن را امت میانه قرار داده، در همین بافت گنجانده شده است. این بافت دو [[وظیفه]] دارد: وظیفه نخست آن [[تولی]] با اولیاست و وظیفه دوم آن [[تبری از دشمنان]] (تولی همان وصل است و [[تبری]] همان فصل). این وصل و فصل تمام این بافت است، همان‌گونه که این بافت، تمام این [[دین]] است.
«[[آگاه]] باشید که معاویه ما را به کاری می‌خواند که در آن عزتی نیست، اکنون اگر برای [[مرگ]] آماده‌اید بر او [[حمله]] می‌بریم و با ضربه‌های [[شمشیر]] به او [[فرمان]] می‌رانیم و اگر خواهان [[زندگی]] هستید دعوتش را می‌پذیریم و به درخواستش [[رضایت]] می‌دهیم».


هنوز [[سخنان امام]] پایان نیافته بود که جهادگریزان، [[جان]] خود را ترجیح دادند و یک صدا پاسخ دادند: زنده می‌مانیم، زنده می‌مانیم<ref>باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی{{ع}}، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۳۹.</ref>.
[[امام حسین]]{{ع}} بر آن است تا به [[دشمنان]] بگوید: این بافت به [[ارتداد]] کامل گرفتار شده، نه به از هم پاشیدگی و پارگی. این بافت چنان شده که دشمنان را در خویش جای می‌دهد و [[دوستان]] را از خویش می‌راند (از دوستان جدا گردیده و به دشمنان پیوسته) و به طور کامل برعکس گشته است. بنابراین، ارتداد و [[سقوط]] و مسخی کامل در هویت این [[مردمان]] رخ داده است. امام حسین{{ع}} در این خطبه، معیاری پر اهمیت برای [[شناخت]] [[میزان]] [[انحراف]]، ارتداد و سقوط در شخصیت امت مطرح می‌سازد. این معیار که [[امام]] در برابر من می‌نهد، سزاوار [[تأمل]] و [[اندیشه]] بسیار است.


امام{{ع}}، در پاسخ به [[یزید بن وهب جهنی]] در [[مصلحت]] و [[انگیزه]] خود از [[صلح با معاویه]] به روشنی خیانت [[یاران]] و بی‌سپاهی را متذکر گردیدند:
امام به سپاهیان ابن زیاد می‌فرماید که شما گرفتار ارتداد کامل در [[هویت اسلامی]] خویش گشته‌اید و نشانه آن این است که حوزه [[دوستی]] و [[دشمنی]] [[قلبی]] شما برعکس شده و دشمنان خویش را [[دوست]] می‌دارید و دوستانتان را [[دشمن]]. هنگامی که این دو حوزه در [[قلب]] [[انسان]] جای خویش را به دیگری می‌دهند، شخصیت و [[هویت انسان]] به صورتی کامل دگرگون می‌شود. اما درجه [[صلاح]] و [[فساد]] در [[شخصیت انسان]]؛ این درجه به پابرجایی و جای‌گزینی این دو حوزه بستگی دارد، آنجا که [[انسان دوستی]] و دشمنی را به هم در می‌آمیزد.
«به [[خدا]] قسم! من معاویه را از اینان بهتر می‌دانم که خود را [[شیعه]] من شمارند و آهنگ جانم را دارند و خیمه‌ام را غارت می‌کنند و اموالم را می‌برند. به خدا! اگر بتوانم از معاویه پیمانی بگیرم که خونم ریخته نشود و [[پیروان]] و خاندانم در [[امان]] بمانند برایم بهتر است که به دست این [[مردم]] کشته شوم و خاندانم نابود گردند. به [[خدا]] قسم! اگر با [[معاویه]] [[صلح]] کنم و [[عزیز]] بمانم بهتر است که با [[پستی]] و [[اسارت]] به دست اینها بیفتم و کشته شوم. اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینها گردن مرا می‌گیرند و [[تسلیم]] [[دشمن]] می‌کنند و آن گاه معاویه یا مرا می‌کشد یا بر من [[منت]] می‌گذارد و رهایم می‌کند و این [[ننگ]] همیشه برای [[بنی‌هاشم]] می‌ماند و معاویه و دودمانش بر زنده و مردۀ ما همیشه منت می‌گذارند»<ref>باقر شریف القرشی، زندگی حسن بن علی{{ع}}، ترجمه فخرالدین حجازی، ج۲، ص۱۴۰.</ref>.


با [[مرگ معاویه]] و آغاز [[پادشاهی]] [[یزید]]، [[جامعۀ اسلامی]] وارد مرحلۀ نوینی گردید. شرایط و اقتضاءات [[حاکم]] و زمانه به‌گونه‌ای دیگر گردید به صورتی که زمینه را برای [[جهاد امام حسین]]{{ع}} مهیا می‌نمود.
بنابراین، حجم فساد و درجه سقوط و انحراف، بزرگ‌تر از آن بود که [[فرزدق]] [[گمان]] می‌کرد؛ آنجا که به امام عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو»؛ زیرا [[امام]] به [[سپاهیان ابن زیاد]] می‌فرماید که شمشیرها و دل‌های شما هر دو از دوستانتان، یعنی [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} به سوی دشمنانتان، یعنی [[بنی‌امیه]]، گردیده و این نهایت [[سقوط]] و [[ارتداد]] است!
[[فسق]] و [[فجور]] علنی یزید از سویی و سیل [[نامه‌های کوفیان]] که حاکی از [[آگاهی]] نسبی [[مردمان]] [[کوفه]] بود از سوی دیگر و از همه مهم‌تر در [[اختیار]] داشتن [[یاران]] با وفایی هر چند اندک که [[امام]]{{ع}} خود در وفای آنان فرمود:
{{متن حدیث|لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي}}<ref>امین الاسلام، اعلام الوری، ص۲۳۷؛ شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۹۱.</ref> [[ضرورت]] [[جهاد]] و [[قیام امام حسین]]{{ع}} را نمایان می‌ساخت.


همین جمله بالا حکایت از آن دارد که [[امام علی]]{{ع}} و [[امام حسن]]{{ع}} به همین [[میزان]] نیز [[یار]] باوفا در اختیار نداشته‌اند، از این رو دست آنان در جهاد بسته بود. [[قیام]] و جهاد امام حسین{{ع}} عامل [[تحول]] و [[پویایی]] در [[امت اسلام]] گردید و [[اسلام]] [[نبوی]]{{صل}} را که اندک اندک به [[اسلام اموی]] تبدیل گردیده بود [[نجات]] بخشید و بار دیگر آن را [[حیات]] داد.
بی آنکه [[عدالت]] را میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید: [[امام حسین]]{{ع}} در این فقره از [[خطبه]] خویش، به نکته مهم دیگری درباره [[تغییر]] در حوزه [[تولی و تبری]] و [[دوستی]] و [[دشمنی]] [[مردم]] اشاره می‌کند: تغییری که در میان مردم در حوزه تولی و تبری رخ داده با تغییر دیگری در [[واقعیت]] عینی [[دوستان]] و دشمنانشان همراه نبوده است تا این جای‌گزینی در حوزه تولی و تبری در قلب‌ها با جای‌گزینی دوستان و [[دشمنان]] در عرصه [[جامعه]] مطابقت داشته باشد، بلکه دوستان مردم، همچنان دوستان آنان هستند و دشمنانشان نیز همچنان [[دشمن]] آنان‌اند و دشمن آنان به [[دوست]] و دوست آنان به دشمن تبدیل نشده است.


قیام و جهاد [[حسینی]] الگویی گردید برای [[عدالت‌خواهان]] و آزادی‌خواهان. برای کسانی که [[ظلم و ستم]] را می‌دیدند و [[وظیفه]] خود می‌دانستند تا در برابر آن [[ایستادگی]] کنند. این قیام به لحاظ تأثیر، هم در کوتاه مدت و هم در دراز مدت [[اسوه]] ستم‌ستیزان گردیده است. به لحاظ تأثیر کوتاه مدت می‌توان به [[قیام‌ها]] و حرکاتی که پس از [[عاشورا]] اتفاق افتاد اشاره کرد، یعنی به جامعه‌ای که [[روح]] و [[فرهنگ]] [[جهاد]] و [[قیام]] علیه ستم‌گران و [[حاکمان]] [[ستم‌پیشه]] از آن رنگ باخته بود. این قیام سبب آن گردید تا قیام‌های متوالی و پی در پی - چه در [[زمان]] [[حکومت اموی]] و چه در زمان [[حکومت عباسی]] - اتفاق بیفتد و [[ساختار سیاسی]] آنها را با [[بحران]] مواجه سازد.
شگفت است که سپاهیان ابن زیاد در میدان [[نبرد]] به [[فرمان]] با [[حسینی]] نبرد می‌کردند که آنان را دوست می‌داشت و برای آنان [[هدایت]]، [[سعادت]] و خیر را [[طلب]] می‌کرد، و [[عبیدالله بن زیاد]] نیز دشمن آنان بود و برایشان جز [[بدی]]، [[شر]] و [[آتش دوزخ]] نمی‌خواست.
امام در این سخن برای آنان تأکید می‌کند که [[ابن زیاد]] و [[امویان]] از [[روزگار]] [[جاهلیت]] دشمن آنان بوده‌اند و پس از [[اسلام]] نیز همچنان دشمن آنان‌اند و در [[آینده]] نیز دشمن آنان خواهند بود.


[[انقلاب]] و حرکت [[مدینه]]، قیام و جهاد [[توابین]] در [[شهر کوفه]] به فاصله چهار سال از [[قیام عاشورا]]، [[نهضت]] مختار ثقفی در سال شصت و شش، انقلاب [[مطرف بن مغیره]] در سال هفتاد و هفت، نهضت ابن [[اشعث]] علیه [[حجاج بن یوسف]]، [[قیام زید بن علی]] در سال صدو بیست و دو [[هجری]] و سرانجام قیام و [[جنبش]] [[شهید فخ]] در سال صد و شصت و نه بر [[ضد]] حکومت عباسی.
بنی‌امیه همان شجره خبیثی است که جز از بدترین میوه‌ها به بار نمی‌نشیند. آنان در بدی و دشمنی با مردم، سابقه‌دار هستند و از ریشه گرفته تا شاخه و میوه.
اما به لحاظ زمان بلند مدت می‌توان به گفتار گاندی [[رهبر]] انقلاب [[هند]] علیه [[استعمار]] [[انگلستان]] [[تمسک]] نمود که آن را [[سرمشق]] خود برای [[هندوستان]] اعلام نموده بود: «[[زندگی امام حسین]]{{ع}} آن [[شهید]] بزرگ [[اسلام]] را به دقت خوانده‌ام... بر من روشن شده است که اگر هندوستان بخواهد یک [[کشور]] [[پیروز]] گردد باید از سرمشق [[امام حسین]]{{ع}} [[پیروی]] کند»<ref>سید عبدالکریم هاشمی‌نژاد، درسی که حسین{{ع}} به انسان‌ها آموخت، ص۴۷۷.</ref>. «ای [[ملت]] هند! من هیچ‌گونه [[الگو]] و روشی از هیچ کس در [[دنیا]] برای [[شکست]] استعمار پیر برنگزیدم، مگر از حسین [[شیعه]]»<ref>احمد ناصری، یادداشت‌های طف، بخش شعر عربی، نسخه تایپی ۱۳۷۷.</ref>.
اینک اشاره امام حسین{{ع}} به این مراحل سه‌گانه: امویان در جاهلیت و پیش از اسلام دشمن مردم بودند؛ امام می‌فرماید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، برضد خود ما افروختید»، یعنی دشمن ما و شما در [[روزگار]] [[جاهلیت]] و آغاز [[ظهور اسلام]]، آن [[زمان]] که [[امویان]] رویاروی این [[آیین]] ایستادند و با تمام توش و توان خویش با آن [[نبرد]] کردند. امویان همچنان تا روزی که [[امام حسین]]{{ع}} در سال ۶۱ ه. در میدان [[کربلا]] در برابر [[سپاهیان ابن زیاد]] قرار گرفت، [[دشمن]] [[مردم]] بودند؛ [[امام]]، سپاهیان ابن زیاد را می‌فرماید: «و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید».


[[انقلاب اسلامی ایران]] به [[رهبری امام خمینی]] بی‌شک مهم‌ترین رویداد [[ستم‌ستیزی]] با [[حاکمان جور]] و [[استبداد]] است که مستقل از ایده‌های لیبرالیستی و [[مارکسیستی]] در قرن بیستم به وقوع پیوست.
امام سپس آنان را می‌فرماید که امویان همچنان در [[آینده]] نیز دشمن مردم باقی می‌مانند و امیدی نیست که آنان از جایگاه دشمن برخیزند و در جایگاه [[دوست]] نشینند؛ امام سپاهیان ابن زیاد را می‌فرماید: «بی آنکه [[عدالت]] را در میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید». پس این [[شجره خبیثه]] به هیچ روی [[تغییر]] نیافته است و امیدی نیست که در آینده نیز تغییر یابد. امویان در گذشته، حال و آینده دشمن مردم بوده‌اند و هستند و خواهند بود و [[هویت]] آنان که همانا [[دشمنی]] با مردم است، هیچ‌گاه تغییر نخواهد پذیرفت، لیک این مردم‌اند که تغییر پذیرفته و از [[عقیده]] خویش، بازگشته‌اند، آن هم چه بازگشتی! بازگشتی در عمق و هویت و در [[دوستی]] و دشمنی و در [[تولی و تبری]]. این فقره از [[سخن امام]]، [[انسان]] را به درنگ وا می‌دارد و از حقیقتی مهم پرده بر می‌گیرد: این [[مردمان]] – آن‌گونه که گاه برخی [[گمان]] می‌کنند - [[فریب]] امویان را نخورده بودند و از همین روست که امام آنان را می‌فرماید: «بی آنکه عدالت را میان شما بگسترند».
این انقلاب را باید در جریان [[اندیشه سیاسی اسلام]] و [[سرمشق‌گیری]] از [[قیام حسینی]] ارزیابی نمود. [[امام خمینی]] با اشاره به {{متن حدیث|کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا}} در بهره‌گیری از [[قیام امام حسین]]{{ع}} فرمودند:
{{متن حدیث|کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا}} دستور آن است که این برنامه سرلوحه [[زندگی]] است در هر [[روز]] و در هر [[سرزمین]] باشد.


این دستور آموزنده تکلیفی است و مژده‌ای، [[تکلیف]] از آن جهت که [[مستضعفان]] اگر چه با عده‌ای قلیل علیه [[مستکبران]]، گرچه با ساز و برگ مجهز و [[قدرت]] [[شیطانی]] [[عظیم]] مأمورند چونان [[سرور]] [[شهیدان]] [[قیام]] کنند و مژده که شهیدان ما را در شمار [[شهیدان کربلا]] قرار داده است»<ref>صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.</ref>.
بنابراین، اینان به درستکاری امویان و اینکه آنان از [[پلیدی]]، [[مکر]] و [[نیرنگ‌بازی]] با [[اسلام]] و [[مسلمانان]] دست بردارند، امیدی نداشتند.
اگر چنین است، پس چرا از امویان [[پیروی]] کردند؟ و اگر این پیروی به [[زور]] و [[اجبار]] بود، چرا امویان را به دوستی گرفتند؟ این امر از عجیب‌ترین امور است! اگر سببی در میان بود که پیروی مردم از امویان را در موضع‌گیری‌های روشن، توجیه می‌نمود، یا علتی در کار بود - که به گفته [[فرزدق]] - [[مردم]] شمشیرهایشان را به [[امویان]] بسپرند و دل‌هایشان را برای [[خاندان]] علی{{ع}} نگاه دارند، برای اینکه دل‌هایشان را به امویان بسپرند و آنان را [[دوست]] بدارند، توجیهی نمی‌توان یافت، مگر اینکه [[فریب]] آنان را خورده باشند. لیک [[امام حسین]]{{ع}} برای [[سپاهیان ابن زیاد]] تأکید می‌کند که آنان فریفته امویان نشده‌اند و به این سلسله امیدی ندارند.


و در جایی دیگر فرمودند:
پس چگونه مردم امویان را به [[دوستی]] گرفتند، در حالی که آنان را می‌شناختند! و چه سان حسین{{ع}} را به [[دشمنی]] گرفتند و با او [[ستیز]] کردند، در حالی که او را نیز می‌شناختند؟ ریشه این مسئله در حالت [[ذلت]]، پنهان است؛ زیرا ذلت است که [[جان]] و نهاد [[آدمی]] را برای [[مسخ]] و [[ارتداد]] آماده و دوستی و دشمنی و [[هویت]] او را دگرگون می‌سازد. کار [[گمراهی]] و فریب چنین نیست. گاه [[انسان]] فریب دشمنش را می‌خورد و [[گمان]] می‌برد که [[دشمن]] او، دوست اوست و یاری‌اش می‌رساند. نیز گاه می‌شود که درباره دوستش فریب می‌خورد و گمان می‌برد که دوست او، دشمن اوست و با او می‌ستیزد، لیک بدون اینکه قلبش از او برگردد و چون دوست و دشمنش آشکار شد، دوباره دوستش را دوست و دشمنش را دشمن خواهد داشت.
«همه روز باید [[ملت]] این معنا را داشته باشد که امروز [[عاشورا]] است و ما باید مقابل [[ظلم]] بایستیم و همین جا هم کربلاست و باید نقش [[کربلا]] را پیاده کنیم، انحصار به یک [[زمین]] ندارد، انحصار به یک عده افراد نمی‌شود. همه [[زمین‌ها]] باید این نقش را ایفا کنند و همه روزها»<ref>صحیفه نور، ج۹، ص۲۰۲.</ref>.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۳۷.</ref>
آنچه گفتیم، درباره زمانی است که [[شمشیر]] انسان در پی گمراهی و فریب، به جای دشمن بر روی دوست او کشیده می‌شود.


===زمینه‌ساز [[تشکیل حکومت اسلامی]]===
اما آن هنگام که شمشیر انسان از روی [[اجبار]] و ذلت به جای دشمن بر روی دوست کشیده شود، کار بسیار متفاوت خواهد بود؛ زیرا بدین هنگام، شمشیرها، دانسته و از روی [[آگاهی]]، از [[دل‌ها]] [[تبعیت]] می‌کنند و [[تولی]] و دوستی انسان، همان جایی خواهد بود که برای آن شمشیر می‌زند و [[تبری]] و دشمنی‌اش نیز همان جایی که بر روی آن شمشیر می‌کشد. باری، در حالت اجبار و ذلت، دل‌ها خاصیت طبیعی خویش را در تنظیم دوستی و دشمنی و [[تولی و تبری]] نسبت به محورهای اصلی [[جامعه]] از دست می‌دهند و به صورت کامل، [[دانایی]] خود را از کف می‌دهند و [[طاغوت]] نیز شخصاً دخالت می‌کند تا جایگاه‌های [[دوستی]] و [[دشمنی]] و [[تولی و تبری]] در قلب‌های [[مردم]] را همان‌گونه که می‌خواهد و بر بنیاد [[نظام]] نوینی که [[منافع]] او را تأمین می‌کند، و نه بر بنیاد نظامی که [[خدای تعالی]] برای [[دل‌ها]] [[آفریده]] است، تنظیم سازد.
سومین کارکرد [[سیاسی]] مهم عاشورا که در عین حال برخاسته از دو کارکرد قبل ([[احیا]] [[اندیشه امامت]] و احیای [[فرهنگ]] [[جهاد]]) است؛ زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اسلامی است. به این معنا که با جهاد و سرنگونی [[حکومت استبدادی]] زمینه برای [[حکومت اسلامی]] فراهم می‌آید تا اندیشۀ [[امامت]] در آن گفتمان، مسلط گردد.
[[حکومت]] از موضوعات اساسی و بنیادی است که نقش برجسته آن در [[زندگی اجتماعی]] انکارناپذیر است. بر این اساس است که [[امام علی]]{{ع}} در مورد [[ضرورت حکومت]]، خطاب به خوارجی که {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌}} سر می‌دادند می‌فرمایند:
{{متن حدیث|لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ}}<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۷.</ref>.


پس از [[ضرورت وجود حکومت]]، این سؤال مطرح است که چه کسی باید [[حکمرانی]] کند و زمام امور [[مسلمین]] را بر عهده گیرد؟
[[امویان]] با [[تهدید]] و [[تطمیع]] و با [[شمشیر]] و طلا، مردم را به [[مذلت]] و [[خواری]] کشاندند و دل‌هایشان را واژگون ساختند، چندان که مردم، دانسته و از روی [[آگاهی]]، با دوستان‌شان دشمنی و با دشمنان‌شان دوستی می‌کردند، بدون اینکه به [[دشمنان]] خویش، امیدی داشته باشند.
آنچه مسلم است این است که امامت و حکومت بر مسلمین شرایطی دارد که؛ از جملۀ می‌بایست آگاه‌ترین وعالم‌ترین شخص از [[مردمان]] به [[احکام الهی]]، [[مدیر و مدبر]] در امر [[سیاست]] و به دور از [[فساد]] و [[ظلم]] باشد. از سه مؤلفه فوق آنچه که قابل حصول برای [[مردمان]] است، طبیعتاً [[سعادت]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهد بود.
[[امام علی]]{{ع}} در این که چه کسی سزاوار [[حکومت]] است می‌فرمایند:
«سزاوارترین [[مردم]] به [[رهبری]] کسی است که نیرومندتر از همه و [[داناترین]] مردم در مسایل [[الهی]] باشد»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۳۲۸.</ref>.


[[امام]] که [[دانایی]] را شرط [[ریاست]] و حکومت می‌داند از [[نادانی]] و [[جهل]] [[امویان]] نسبت به [[احکام]] و مسایل الهی فغان برمی آورد و از درد می‌نالد:
شاید در [[روان‌شناسی]] نوین، برای این حالت روانی مردم که [[امام حسین]]{{ع}} به وصف آن می‌پردازد، تعبیر دقیقی نیابیم... لیک [[قرآن]] برای این حالت، نام و تعبیر دقیقی ارائه کرده است؛ خدای تعالی می‌فرماید: {{متن قرآن|نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ}}<ref>«و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد» سوره حشر، آیه ۱۹.</ref>. این تعریف به طور دقیق بر همین مردم [[صدق]] می‌کند؛ زیرا آنان در [[حقیقت]]، خویشتن را فراموش کرده بودند و به یاد خود، نبودند. [[انسان]] در [[روابط اجتماعی]] خود با شبکه‌ای از روابط مثبت و منفی که میان دوستی و دشمنی [[توزیع]] شده‌اند، روبه‌روست. انسان در [[جامعه]] و در حرکت [[اجتماعی]] خویش، با این دوستی و دشمنی شناخته می‌شود، نه با نام خود و نام پدرش یا با نشانی و کار خود، آن گونه که مردم در شناسنامه‌ها و نشانی‌های [[پستی]] به آن [[عادت]] کرده‌اند.
«درد من این است که زمام امور این مردم در دست [[نادانان]]، ستم‌گران و [[گناه‌کاران]] قرار گرفته است».


از این‌رو امام{{ع}} خطاب به [[معاویه]] می‌فرمایند:
انسان، پدر، مادر، [[فرزندان]]، [[خانواده]] و دوستانش را [[دوست]] دارد و از دشمنانش بیزار است. او [[دوستدار]] خویش را دوست و [[دشمن]] خویش را دشمن می‌دارد و ضمن این شبکه گسترده دوستی و دشمنی است که انسان [[شخصیت]] می‌یابد و معرفی می‌شود. پس اگر این شبکه روابط مثبت و منفی اختلال یابد و تارهای آن با هم جفت و [[جور]] نشود و درهم و برهم گردد، [[انسان]] خویش را تباه و گم و فراموش می‌کند و دیگر به یاد خود نخواهد بود. انسان با [[دوستی]] و [[دشمنی]] خویش است که شناخته می‌شود و چون نقشه دوستی و دشمنی او را درهم ریزد و آشفته شود، بدون هیچ توجیه یا سببی با [[دوست]] خود، دشمنی و با [[دشمن]] خود، دوستی خواهد کرد.
{{متن حدیث|يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۱۰.</ref>؛
[[امام حسین]]{{ع}} نیز از [[حکمرانی]] امویان بر [[جامعه مسلمین]] این گونه اظهار [[شگفتی]] می‌فرمایند:
{{متن حدیث|فَيَا عَجَباً وَ مَا لِيَ لَا أَعْجَبُ وَ الْأَرْضُ مِنْ غَاشٍّ غَشُومٍ وَ مُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ}}<ref>تحف العقول، ص۲۳۷.</ref>؛


«شگفتا و چگونه در شگفت نباشم که [[سرزمین اسلام]] در قبضه کسانی است که یا [[خائن]] و [[ستم]] کارند یا باج گیر و نابه کار یا حکمرانی [[بی‌رحم]] و بی‌انصاف.»...
برای اینکه تصویری از اندازه [[تباهی]] و [[خودفراموشی]] در این [[ارتداد]] عمیق روانی و [[مسخ]] به دست دهیم، از مسئله‌ای که در پی می‌آید، کمک می‌گیریم: تصور کنید [[انسانی]] در میان جامعه‌ای [[زندگی]] می‌کند که روابط دوستی و دشمنی و [[تولی و تبری]]، در شبکه‌ای گسترده او را به آن [[جامعه]] می‌پیوندد... سپس این انسان به یک باره صددرصد [[حافظه]] خویش را از دست می‌دهد و به یاد نمی‌آورد که چه کسانی را دوست و چه کسانی را دشمن می‌داشته و دیدن پدر و مادر و [[فرزندان]] و همسرش برای او با دیدن دشمنانش یکی است. اگر چنین شود، چه مصیبتی دامان [[آدمی]] را گرفته و [[قلب]] او و [[لوح]] درونی [[تولی]] و تبرای او و شبکه روابط اجتماعی‌اش به چه اختلالی گرفتار شده است! او به شخصی بدل می‌شود، [[پاک]] متفاوت با شخصی که پیش از فقدان حافظه در میان [[مردم]] می‌زیست. این مردم که [[امام حسین]]{{ع}} برای آنان سخن می‌گفت، به چیزی شبیه حالت خودفراموشی دچار شده و بدون هیچ سببی [[دوستدار]] [[دشمنان]] خویش و دشمن [[دوستان]] خویش گردیده بودند. «وای بر شما! آیا اینان را [[یاری]] می‌دهید و ما را وا می‌نهید؟».
امام حسین{{ع}} در جایی دیگر در پی رسوا‌سازی و معرفی چهره [[خاندان]] [[اموی]] - که داعیه داران [[اسلام]] گردیده و زمام امور [[مسلمین]] را به ناحق در [[اختیار]] گرفته‌اند - می‌فرمایند:
«هان ای مردم! اینان (خاندان اموی) [[پیروی از شیطان]] را رها نکرده و [[اطاعت]] از خدای [[مهربان]] را رها کرده‌اند و آشکارا فساد می‌کنند و [[حدود الهی]] را ترک کرده‌اند و [[بیت المال]] را ویژه خود قرار داده‌اند و [[حرام]] [[خدا]] را [[حلال]] و حلال او را حرام دانسته‌اند»<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱.</ref>.


امام{{ع}} همچنین علاوه بر [[تذکر]] جهل امویان نسبت به احکام و [[وظایف الهی]] و ظلم و فساد آنان به مسلمین می‌فرمایند:
امام حسین{{ع}} سپس با این عبارت، [[وجدان]] [[سپاهیان ابن زیاد]] را بانگ می‌زند؛ زیرا هنوز ته مانده‌ای از وجدان در آنان باقی بود که می‌توانست ریسمان [[نجات]] آنان باشد. در [[فروپاشی]] درونی [[شخصیت انسان]]، وجدان آخرین دژی است که در برابر موج ارتداد و ویرانی می‌ایستد، پس چون وجدان [[سقوط]] کند، همه چیز سقوط می‌کند و پس از آن برای چنین [[انسانی]] امیدی برجای نمی‌ماند. لیک تا آن هنگام که ته مانده‌ای از [[امید]] در [[جان آدمی]] باقی است، بارقه‌ای از آن در [[جان]] و نهاد او سوسو می‌زند. روی [[سخن امام حسین]]{{ع}} در این [[خطبه]] با [[وجدان]] این [[مردمان]] بود. ما نمی‌دانیم به هنگام ایراد این خطبه چه اندازه [[رنج]] و تلخی در [[جان امام]] موج می‌زد. «نابودیتان باد، ای [[بردگان]] [[امت]] و بدترین دسته‌های آن!». این [[اخلاق]] و حالت، اخلاق و حالت بردگان است، نه [[آزادگان]]. بردگان کسی را [[دوست]] می‌دارند و به او [[وفا]] دارند که از بازار بردگان آنان را می‌خرد و [[دوستی]] و [[وفاداری]] آنان اصلی ثابت ندارد.
«همۀ [[کشورهای اسلامی]] زیر پای آنهاست و دستشان در همه جا باز است و [[مردم]] برده آنان و در اختیارشان هستند... هر دستی که بر سر آنها ([[مردمان]]) فرو کوبد نمی‌توانند از خود [[دفاع]] کنند. گروهی [[جبار]] و معاندند که بر هر [[ناتوان]] و ضعیفی فشار می‌آورند»<ref>جواد قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین{{ع}}، ص۲۶۷.</ref>.


[[امام حسین]]{{ع}} در مرحله اول مشخصات [[خاندان]] [[اموی]]، [[جهل]] به [[احکام الهی]]، [[ظلم و ستم]] و [[فساد]] را هشدار می‌دهندو آن گاه در مرحله دیگر مکانیسم و راه کار بر خورد با آن را نشان می‌دهند.
هر کس برده را خریداری کند، سزاوار دوستی و وفاداری برده است، چه برده او را دوست داشته باشد، چه نداشته باشد و چه به نفع برده باشد، چه به ضرر او، و این‌گونه است که دوستی و وفاداری برده از اربابی به ارباب دیگر منتقل می‌شود و در لحظه‌ای واحد که ارباب جدید، بهای برده را به ارباب پیشین می‌پردازد، و تازیانه را به او وا می‌گذارد، دوستی و وفاداری برده نیز از ارباب پیشین بریده می‌گردد و به ارباب جدید تعلق می‌یابد... و به همراه تازیانه و [[پول]]، وفاداری و [[اطاعت]] برده نیز از ارباب پیشین به ارباب جدید منتقل می‌گردد. برده، تنها در یک لحظه وفاداری پیشین خویش را به [[فراموشی]] می‌سپارد و پیمانش را با ارباب قبلی خود فسخ می‌کند و دیگر از او [[فرمان]] نمی‌برد و وفاداری، [[پیمان]] و اطاعت از ارباب جدید خود را جای‌گزین آن می‌سازد.
در این مرحله [[وظیفه]] [[انسان‌ها]] و [[مسلمین]] آن است تا با چنین حاکمانی با چنین مشخصاتی [[مبارزه]] کنند و علیه آنها [[قیام]] کنند. [[امام]]{{ع}} فرمایش [[پیامبر]] را یادآور می‌گردند:
این دگرگونی در وفاداری برده از کجا حاصل می‌آید؟ و چگونه است که حصول آنان این چنین آسان است و در یک لحظه صورت می‌پذیرد؟ تمام این دگرگونی در بازار برده‌فروشان با انتقال بهای برده از مشتری به فروشنده و دست به دست شدن تازیانه صورت می‌پذیرد<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|بر آستان عاشورا ج۳]]، ص ۱۰۶-۱۲۹.</ref>.
{{متن حدیث|مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ}}<ref>«هر کس حاکم جائر و ستم‌کاری را ببیند که حرام الهی را حلال می‌شمارد و پیمان خدا را در هم می‌شکند، با سنت پیامبر خدا مخالفت می‌کند، در میان مردم به گناه و تجاوز اشتغال دارد، ولی علیه او نه به گفتار و نه به فعل عکس العملی انجام نمی‌دهد بر خداوند است که او را در جایگاه آن ستم‌کار قرار دهد» بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۱.</ref>.


امام{{ع}} پس از این مراحل معرفی [[حاکمان]] [[فاسد]] و نالایق و [[لزوم]] مبارزه با آنان، به ارایه طریق می‌پردازد و به مرحله بعدی اشاره می‌کند که باید [[ساختار سیاسی]] [[حکومت]] [[تغییر]] نماید، اما این که چه خود یا افرادی باید عهده‌دار [[رهبری]] و حاکمان [[حکومتی]] گردند، امام جایگزین ارایه می‌دهند. چنان‌که [[حضرت علی]]{{ع}} پس از رسیدن به [[خلافت]] فرمودند:
== منابع ==
{{متن حدیث|هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‌ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ}}<ref>«این خانواده (اهل بیت) اساس دین تکیه‌گاه یقین‌اند، پیشگامان به آنان برمی‌گردند و عقب‌ماندگان به ایشان می‌رسند. این خانواده از امتیازات حکومت برخوردارند و سفارش‌های جانشینی برای آن حضرت (پیامبر اکرم{{صل}}) و همچنین دریافت علوم مخصوص ایشان است.».. نهج البلاغه، خطبه ۲.</ref>.
 
[[امام]]{{ع}} آن گاه با استقرار یافتن [[حکومت]] در موضع خود و با اشاره به [[رهبری سیاسی]] خود می‌فرمایند:
{{متن حدیث|الآْنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ‌}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲.</ref>؛
اما با از دست رفتن [[مجدد]] این [[حق]] - پس از [[بی‌وفایی]]، دسایس و توطئه‌های [[یاران]] - از دست [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، [[امام حسین]]{{ع}} در مورد و [[لزوم]] بازگشت آن بر جای خویش می‌فرمایند:
«ما [[خاندان]] [[اولیا]]، [[اوصیا]] و [[وارثان]] وی و [[رسول خدا]]{{صل}} و [[شایسته‌ترین]] افراد نسبت به [[مقام]] او از میان تمام [[امت]] بودیم، ولی گروهی بر ما [[سبقت]] جستند و این حق را از ما گرفتند....
 
همانا ما هستیم [[اهل بیت]] محمد{{صل}} و سزاوارتریم به امر [[ولایت]] و [[امامت]] بر شما [[مردم]]، از این مردمی که ادعای بی‌جا می‌نمایند و حق و بهره‌ای در این مقام ندراند و در میان شما [[جور]] و [[ستم]] می‌کنند»<ref>قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین{{ع}}، ص۲۷۳.</ref>.
 
امام حسین{{ع}} پس از سزاوار یافتن حکومت برای اهل بیت{{عم}}، [[هدف]] خود را از به دست آوردن حکومت - همانند [[پدر]] بزگوارش - [[اجرای احکام الهی]]، [[اصلاح جامعه]] و [[امنیت]] مردم را ترسیم می‌کند. [[امام علی]]{{ع}} در این باره فرمودند:
«خدایا! تو می‌دانی‌که [[مبارزه]] من بر سر به دست آوردن [[ریاست]] و یا به چنگ آوردن مختصری [[مال]] بی‌ارزش [[دنیا]] نبوده است، بلکه هدفم این بوده که مقررات دینت را توسعه دهم، [[جامعه]] را [[اصلاح]] کنم تا [[مظلومان]] به [[آسایش]] برسند و [[قوانین الهی]] که بدون [[اجرا]] مانده است به جریان افتد»<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۶۳.</ref>.
 
امام حسین{{ع}} نیز در منشور سرخ و خونین خود هم چون پدر بزرگوارشان می‌فرمایند:
{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَ أَحْكَامِكَ}}<ref>«بارالها تو آگاهی که آنچه انجام دادیم نه در طمع پادشاهی و جاه و نه در طلب ثروت و مال (بود) بلکه (هدف آن بود) تا نشانه‌های دینت را ارایه کنیم و در شهرهایت اصلاح نماییم و بندگان مظلومت امنیت یابند و به فرائض و سنن و احکام تو عمل گردد» تحف العقول، ص۲۳۷.</ref>.
 
[[قیام کربلا]] بر این اساس ([[ضرورت]] ساقط نمودن [[ساختار سیاسی]] [[طاغوت]]، ارایه ساختار سیاسی متناسب با [[اسلام]] است که مورد ارزیابی قرار می‌گیرد و [[هدف]] [[اسلامی]] - [[انسانی]] از [[تشکیل حکومت]]) [[الگو]] و اسوه‌ای است که از [[قیام امام حسین]]{{ع}} به عنوان کارکرد [[سیاسی]] مهم می‌توان اخذ نمود؛ چنان که [[حضرت امام حسین]]{{ع}} در این باره می‌فرمایند:
{{متن حدیث|وَ لَکُمْ فِيَّ أسْوَةٌ}}<ref>جواد قیومی اصفهانی، صحیفة الحسین{{ع}}، ص۲۷۵؛ موسوعة کلمات الامام الحسین{{ع}}، ص۳۶۱.</ref>؛ «عمل من در این [[قیام]] الگوی شماست».<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۴۶.</ref>
 
===احیای [[فرهنگ]] [[امر به معروف و نهی از منکر]]===
[[جامعه]] همانند یک [[سیستم]] متشکل از اجزایی است که هر جزء کارکرد خاص خود را دارد. اختلال در کارکرد هر جزء منجر به ایجاد اختلال در کارکرد سایر اجزا و نهایتاً کل جامعه و سیستم می‌گردد. از این رو در پی ایجاد هرگونه اختلال در هر جزء می‌بایست که به سرعت و دقت آن اختلال را از آن جزء یا اجزاء رفع ساخته و کارکرد صحیح را به آن برگرداند.
 
[[بدیهی]] است که نوع، [[میزان]] و ایجاد اختلال در هر جزء نسبت به سایر اجزا متفاوت است. در این که اختلال در کدام جزء مهم‌تر است بسته به اهمیت و کارکرد [[اولویت]] آن جزء دارد. اگر [[انسان]] را نیز به عنوان یک سیستم در نظر بگیریم ایجاد اختلال در جزء مغز و یا جزء [[قلب]] بسیار پر اهمیت‌تر از ایجاد اختلال در دست یا پای اوست. جامعه و هر [[سیستم]] دیگر زمانی [[حیات]] مستمر و با دوام خواهد داشت که راه کار و مکانیسمی صحیح در برخورد با نابسامانیها و رفع اختلالات به وجود آمده در آن را داشته باشد. [[اسلام]] به عنوان [[دین کامل]]، جامع و مانع در این باره از مکانیسم و راه کار مهم «[[امر به معروف و نهی از منکر]]» بهره می‌جوید.
 
گفتنی است که امر به معروف و نهی از منکر را هرگز نمی‌توان در حیطه عباداتی ذکر نمود که جنبه فردی دارد و به جنبه [[اجتماعی]] ارتباطی ندارد.
مکانیسم امر به معروفی و [[نهی از منکر]] به گونه‌ای است که [[مسئولیت]] فردی و اجتماعی برای [[انسان‌ها]] به وجود می‌آورد: {{متن حدیث|‌كُلُّكُمْ رَاعٍ وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ‌}}. همین مهم موجب خواهد شد که [[شهروندان]] یا اجزای [[جامعه]] که به وجود آورنده جامعه محسوب می‌گردند دارای [[حق]] و [[حقوقی]] [[انسانی]] یا حق [[شهروندی]] گردند. در ادامه و مسیر این حق است که «[[نظارت اجتماعی]]» را از [[حقوق]] اولیه و مسلّم خود فرض نمایند و در نتیجه حق [[قطعی]] خود بدانند که بر [[وظایف]] و کارکرد سایر بخش‌ها و اجزای جامعه [[نظارت]] داشته باشند و در صورت [[مشاهده]] اختلال دست به [[نقد]] و [[انتقاد]] بزنند.
 
مهم‌ترین نتیجه و دستاورد این مکانیسم، طبیعتاً [[پویایی]] جامعه خواهد بود،؛ چراکه جامعه به صورت مرتب در حال چِک و بررسی خود خواهد بود و در صورت مشاهده هرگونه [[عیب]]، بلافاصله آن را رفع می‌نماید.
 
[[امام باقر]]{{ع}} در پی کارکرد صحیح جامعه است که امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان مکانیسم و بنیادی معرفی می‌نمایند که در پرتو آن سایر [[واجبات]] و همچنین مسایل اجتماعی و [[سیاسی]] امکان وقوع صحیح می‌یابند:
{{متن حدیث|إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِنْهَاجُ الصُّلَحَاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِهَا تُقَامُ الْفَرَائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذَاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكَاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظَالِمُ وَ تُعْمَرُ الْأَرْضُ وَ يُنْتَصَفُ مِنَ الْأَعْدَاءِ وَ يَسْتَقِيمُ الْأَمْرُ}}<ref>«امر به معروف و نهی از منکر راه و طریقه انبیا و روش صالحان است. واجب مهمی است که سایر واجبات به موجب آن برپا می‌شود و راه‌ها با آن امن و امان می‌گردد و خرید و فروش حلال می‌شود و ستم‌ها برطرف می‌شود و زمین آباد می‌گردد و از دشمنان انتقام گرفته می‌شود و امور روبه‌راه می‌گردد» وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۷۵.</ref>.
 
همان‌گونه که از فرمایش [[معصومین]]{{عم}} برمی‌آید [[امر به معروف و نهی از منکر]] دارای کارکردی همه جانبه در امور اقتصای، [[اجتماعی]]، [[سیاسی]] و... می‌باشد.
[[جامعه]] به عنوان تشکلی از اجزای مختلف با کارکردهای متفاوت، که طبیعتاً دارای [[ساختار سیاسی]] است از اهمیتی ویژه در مقایسه با سایر اجزا برخوردار است. بالطبع اگر جامعه را به [[انسان]] [[تشکل]] یافته از اجزاء متفاوت مقایسه نمائیم، ساختار سیاسی و [[حاکمان]] جامعه، هم چون قسمت مغز انسان است که وظیفۀ برنامه دهی و کنترل سایر اعضا را بر عهده دارند.
 
بر این اساس است که [[امام علی]]{{ع}} آن گاه که از [[حقوق متقابل]] [[مردم]] وحاکمان سخن می‌گوید بر [[ضرورت]] [[نقد]] و [[انتقاد]] میان آن دو طرف را یاداور می‌شود و از «[[نظارت]] بیرونی» سخن می‌آورد و در این میان هرگز به «نظارت درونی» صرف این که از آن به [[تقوا]] یاد می‌شود بسنده نمی‌کند.
 
امام علی{{ع}} مضافاً بر تقوا و [[پاکیزگی]] [[تذکر]] به حاکمان را به عنوان یک [[حق]] بلکه به عنوان یک [[وظیفه]]، از سوی مردم ارزیابی می‌کند:
{{متن حدیث|فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ فَلَيْسَ أَحَدٌ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ‌] عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ}}<ref>«پس بر شما باد پند دادن متقابل در این زمینه و همکاری نیک بر آن،؛ چراکه هیچ‌کس هر چند که بر خشنودی خدا سخت حریص و در سخت کوشی و مبارزات عملی سابقه‌اش طولانی باشد، نمی‌تواند به ژرفای اطاعت خداوند - چنان که شایسته اوست - راه یابد. اما بخشی از حقوق واجب الهی بر بندگان این است که در حد توان و استعداد خویش از نصیحت دریغ نورزند و بر اجرای حق در میان خود همکاری کنند» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.</ref>.
 
[[امام علی]]{{ع}} در پی تبیین [[ضرورت]] [[نظارت]] بیرونی بر [[حکمرانان]] از سوی [[مردمان]] است که خود را به عنوان یک [[اسوه]] و [[الگو]] قرار می‌دهد و می‌فرماید:
«... بدان سان که رسم [[سخن گفتن]] با [[جباران]] [[تاریخ]] است با من سخن مگویید و آن چنان که از [[زورمندان]] دژخوی [[پروا]] می‌کنند، از من فاصله مگیرید و با تصنع با من نیامیزید و چنین مپندارید که اگر با من سخن حقی گفته شود مرا گران می‌آید و نیز [[گمان]] مبرید که من [[بزرگداشت]] نفس خویش را خواهانم؛ زیرا آنکه از شنیدن [[حق]] و پیشنهاد [[عدالت]] [[احساس]] سنگینی کند، عمل به آن برایش سنگین‌تر باشد. پس از سخن حق و پیشنهاد [[عدل]] دریغ مورزید که:
{{متن حدیث|فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي}}<ref>«که من در نزد خود برتر از آن نیستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خویش نیز احساس ایمنی ندارم، مگر آنکه خداوند در برابر خویشتن خویشم کفایت کند که او بیش از خود من قلمرو هستی‌ام را مالک شد» نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.</ref>.
 
امام علی{{ع}} از پی ضرورت [[نقد]] و [[انتقاد]] به [[حاکم]] که از رهگذار [[امر به معروف و نهی از منکر]] پدید می‌آید هشدار می‌دهد که: «شما هر دو فرزندم را به [[تقوای الهی]] توصیه می‌کنم،
{{متن حدیث|لَا تَتْرُكُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلَّى عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ}}<ref>«هرگز از امر به معروف و نهی از منکر دست برمدارید که در آن صورت سلطۀ بدان و اشرار بر شما شکل گیرد» نهج البلاغه، نامه ۴۷.</ref>.
[[امام رضا]]{{ع}} از [[سلطه اشرار]] بر [[جامعه]] به واسطۀ ترک [[امر به معروف و نهی از منکر]] این‌گونه هشدار می‌دهد:
{{متن حدیث|لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ، أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ‌، فَيَدْعُو خِيَارُكُمْ، فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ}}<ref>«باید که امر به معروف و نهی از منکر کنید وگرنه افراد پست‌تان به اخیارتان مسلط خواهند شد» شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۷۴.</ref>.
 
یعنی غلتیدن [[جامعه]] در [[پستی]] و [[انحطاط]] [[بدیهی]] است که با [[تسلط]] [[حکم]] رانان [[فاسد]] و [[پست]]، جامعه نیز به پستی و [[فساد]] روی می‌گذارد. طبیعی است که با تسلّط فیزیکی [[حاکمان]] فاسد به تدریج فساد [[فکری]] آنان از طریق اثر بخشی بر [[فرهنگ جامعه]] از مجاری [[آموزشی]] - پرورشی...، جامعه نیز رو به پستی خواهد گذارد.
 
[[امام علی]]{{ع}} در تأثیر‌گذاری [[حاکمیت سیاسی]] بر فرهنگ جامعه می‌فرمایند:
{{متن حدیث|صَوَابُ الرَّأْيِ بِالدُّوَلِ يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا وَ يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا}}<ref>«استواری رأی در گرو حاکمیت سیاسی است، همراه و همسو با آن روی می‌آورد و روی برمی‌تابد» نهج البلاغه، حکمت ۳۳۹.</ref>.
لذا امام علی{{ع}} پیدایی [[فتنه‌ها]] را اثر [[حاکمیت]]، [[حکمرانان]] فاسد ارزیابی می‌کنند و می‌فرمایند:
{{متن حدیث|إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ‌، وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ}}<ref>«پیدایش فتنه‌ها را جز از هوس‌های رهبران و بدعت‌هایی که در راستای آن پدید می‌آید، سرچشمه دیگری نباشد.».. نهج البلاغه، خطبه ۵۰.</ref>.
 
امام علی{{ع}} با [[تیزبینی]] و [[درایت]] خاص خویش از [[حکومت]] [[حاکمان اموی]] به عنوان [[فتنه]] یاد می‌کند که پس از وی [[جامعه اسلامی]] به آن گرفتار می‌آید:
{{متن حدیث|عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْ‌ءٌ أَخْفَى مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ...}}<ref>«بی‌تردید پس از من، شما را زمانی فرا می‌رسد که در آن چیزی پنهاتر از حق و آشکارتر از باطل نباشد، زمانی که دروغ بستن بر خدا و پیامبر از هر چیزی بیشتر است، زمانی که قرآن برای مردمش، بی‌ارج‌ترین کالاها باشد... در تمامی بلاد معروف ناشناخته‌ترین و منکر شناخته‌ترین باشد.... بدان سان در آن روزگار قرآن و قرآنیان راستین در تبعیدی آواره و در تنهایی راهی یگانه‌اند که هیچ کس پناهشان ندهد.».. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷.</ref>.
 
[[امام]] در خطبه‌ای دیگر از تبعات [[حکومت]] [[فتنه]] ([[حکومت امویان]]) که با ترک [[امر به معروف و نهی از منکر]] از سوی [[مسلمانان]] همراه است، به عنوان فتنۀ [[ظلمت]] یاد می‌کند و این چنین هشدار می‌دهد:
«... هشدار! که از دیدگاه من هول‌انگیزترین فتنه‌های تاریختان فتنه [[امویان]] است،؛ چراکه فتنه‌های [[کور]] و ظلمت‌زاست... در آن فضا هر که صاحب مَنشی باشد به دام می‌افتد.
تنها کسانی شاید در [[امان]] بمانند که بینشی ندارند به [[خدا]] [[سوگند]]! بعد از من، [[بنی امیه]] را زمامدارانی بسیار بد خواهید یافت، مانند اشتری [[خشن]] و چموش که با دندان می‌گزد، با دست سر می‌کوبد و با پا لگدکوب می‌کند و از قطره‌های شیر نیز دریغ می‌ورزد... از [[بلا]] و سلطه‌ای آنان نرهید تا [[یاری]] خواستن از آنان، درست همانند برده‌ای از ارباب و [[تابعی]] از متبوع خویش باشد.»...
 
پس از [[امام علی]]{{ع}}، [[جامعه]] همان سرنوشتی را یافت که امام{{ع}} پیاپی آن را هشدار داده بودند. اوج این رذالت و [[پستی]] زمانی بود که [[یزید]] به [[حکمرانی]] جامعۀ مسلمانان درآمد و این یعنی [[وداع]] با [[اسلام]]، و اصول و مبانی آن:
‌{{متن حدیث|{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ}}<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین{{ع}}، ص۲۴۱.</ref>.
[[امام حسین]]{{ع}} در ادامه سخنان [[پدر]]، وضعیت زمانه‌ای را که مسلمانان فارغ از امر به معروف و نهی از منکر به آن گرفتار آمده بودند به گونه‌ای که نهایتاً زمینه را برای قدرت‌یابی و بسط آن برای امویان فراهم آمده بود، چنین ترسیم می‌فرمایند:
{{متن حدیث|إِنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ أَ لَا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لَا يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى الْبَاطِلِ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ}}<ref>«کار ما بدینجا کشیده است که می‌بینید، دنیا دگرگون شده و بسیار زشت و ناپسند گردیده است. نیکی‌های دنیا به عقب می‌رود و هم‌چنان با شتاب رو به زوال است از نیکی‌ها چیزی باقی نمانده جز ته‌مانده‌هایی همانند ته‌ماندۀ آبشخورها. پستی‌های زندگی، همانند چراگاه زیان‌بخش و بیمارکننده است. آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌گردد» محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین{{ع}}، ص۳۱۸.</ref>.
 
{{متن حدیث|إنَّ السُّنَّة قَد أُميْتَت‌، وإنَّ البِدعَةَ قَد أُحيِيتْ}}؛ «[[سنت]] و [[روش پیامبر]]{{صل}} مرده است و بدعت‌های [[جاهلی]] دیگر باره [[احیا]] شده‌اند»<ref>ابو مخنف الازدی، مقتل الحسین، تحقیق میرزا حسن غفاری، ص۲۶ و ۲۵.</ref>.
 
در این شرایط، تنها و تنها مکانیسمی که توان [[احیای اسلام]] [[نبوی]] را داشت مکانیسم مهم «[[امر به معروف و نهی از منکر]]» بود، از این رو [[امام حسین]]{{ع}} با توجه و تکیه بر این مکانیسم [[قیام عاشورایی]] [[سال]] شصت و یک [[هجری قمری]] را رقم زد:
{{متن حدیث|أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ}}<ref>بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۸.</ref>.
[[تحریف]] [[اسلام]] نبوی{{صل}}، [[قربانی]] گردیدن [[عدالت]] در [[جامعۀ اسلامی]]، [[ستم]] بر [[انسان‌ها]] و [[مسلمانان]]، [[تفرقه]] میان [[امت اسلامی]] و... از تبعات استیلای نا به [[حق]] [[امویان]] در [[جامه]] [[حاکمان]] [[اسلامی]] بود از این رو [[قیام امام حسین]]{{ع}} به عنوان آخرین مرحله امر به معروف و نهی از منکر در جهت رسوا‌سازی و اسقاط امویان از [[قدرت]] و تاج و تخت [[پادشاهی]] است؛ هر چند که به [[شهادت امام]]{{ع}} و [[اصحاب]] و [[انصار]] بیانجامد.
 
شهادت امام{{ع}} در پرتو راه کار امر به معروف و نهی از منکر اسوه‌ای است جاودان برای [[رویارویی]] با ستم! این [[اسوه]] هرگز به بهانه «عدم ضرر و عدم تأثیر» از حسینیان و ره‌پویندگان حسین ساقط نمی‌گردد [[شهید مطهری]] دراین باره می‌نویسد:
«... ممکن است کسی بگوید که مرز امر به معروف و نهی از منکر آن جاست که خطری در کار نباشد، ضرری به [[آبرو]]، [[جان]] و [[مال]] وارد نیاید، در این جا بعضی از [[علمای اسلام]] و حتی بعضی از [[علمای شیعه]] که از آنها چنین انتظاری نمی‌رفت، می‌گویند مرز [[امر به معروف و نهی از منکر]] عدم ضرر است، نه عدم [[مفسده]] و بدین‌سان [[ارزش]] این [[واجب الهی]] را پایین می‌آورند....
 
ببین [[امر به معروف و نهی از منکر]] را در چه موضوعی می‌خواهی انجام دهی‌؟ یک وقت موضوع کوچک است؛ مثلاً کسی کوچه را کثیف می‌کند، شما باید این جا [[نهی از منکر]] کنید، حال اگر بدانید برای این نهی از منکر، آن شخص یک [[فحش]] ناموسی به شما می‌دهد، در این صورت این کار آنقدر ارزش ندارد.
یک وقت هم هست که موضوع امر به معروف و نهی از منکر در [[اسلام]]، از اهمیتی بالاتر از [[جان]]، [[مال]] و [[آبرو]] برخوردار است؛ مثلاً [[قرآن]] به خطر افتاده است و با اصول مسلّم [[قرآنی]] [[مبارزه]] می‌شود، اصولی همچون [[عدالت]] که اصل و محور [[زندگی]] [[بشریت]] و [[هدف رسالت انبیا]] است، یا مسئله‌ای چون [[وحدت اسلامی]] که اسلام روی آن بسیار حساسیت دارد. در مثل این امور نمی‌شود دیگر به بهانه خطر افتادن جان، آبرو و مال، امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشت. بنابراین امر به معروف و نهی از منکر در مسایل بزرگ مرز نمی‌شناسد»<ref>مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج۲، ص۱۹۴.</ref>.
 
[[امام خمینی]] با [[درک]] اهمیّت امر به معروف و نهی از منکر در برابر [[رژیم]] [[استبدادی]] پهلوی حرکت انقلابی خویش را آغاز نمود. در این راستا [[امام]] نه تنها [[تقیّه]] را به عنوان یک مانع در برابر امر به معروف و نهی از منکر ارزیابی نکرد - مسأله‌ای که در طول [[تاریخ]] [[تشیع]] با ارائۀ [[تفسیری]] خاص از [[تقیه]] به عنوان مانعی در راه امر به معروف و نهی از منکر متجلّی گشته بود - بلکه آن را در ادامه بحث امر به معروف و نهی از منکر مورد تحلیل قرار داد که توسط آن می‌توان [[اصول دین]] و [[مذهب]] را [[حفظ]] کرد و از [[تفرقه]] [[مسلمین]] جلوگیری نمود:
«تقیه را از آن جهت [[جعل]] و [[تشریع]] کرده‌اند که مذهب باقی بماند و [[اصول دین]] [[حفظ]] شود و [[مسلمین]] پراکنده گرد هم آیند و [[دین]] و اصول دین را اقامه کنند. ولی اگر این امر منتهی به انهدام دین و اصول دین شود، [[تقیه]] جایز نیست و این امر واضح و روشن است»<ref>امام خمینی، الرسائل، رساله اجتهاد و تقلید، ص۱۷۸.</ref>.
از این‌روست که [[امام خمینی]] [[معتقد]] بودند: «در برابر بعضی از [[محرمات]] و [[واجبات]] که در نظر [[شارع]] و متشرعه در نهایت اهمیت است؛ مانند انهدام [[کعبه]] و مشاهد مشرّفه و ردّ بر [[اسلام]] و [[قرآن]] و [[تفسیر دین]] به گونه‌ای که [[مذهب]] را [[فاسد]] کنند و غیر اینها»<ref>اجتهاد و سیاست از دیدگاه، گفتگو با شریعتمدار جزایری، فصلنامه علوم سیاسی، ش۶، ص۲۳.</ref> که از [[احکام]] ضروری می‌باشند تقیه جایز نیست.
 
امام خمینی با ارائه [[تفسیری]] انقلابی از تقیه، از آن، معنایی تنگاتنگ با [[امر به معروف و نهی از منکر]] ارائه نمودند و از آن دو به عنوان مکانیسم و مبنایی مهم در [[مبارزه سیاسی]] با [[حکومت]] وقت بهره بردند. حمید [[عنایت]] در استفاده از امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک اهرم [[سیاسی]] مهم در جهت به‌کارگیری آن در مبارزه سیاسی به منظور [[اصلاح]] و بازسازی [[جامعه]] می‌نویسد:
«... اگر [[تشیع]] بناست که [[خصلت]] سابق خود را به عنوان [[ایمانی]] [[مبارز]] باز یابد، در تمام بخش‌های [[اجتماعی]] و سیاسی [[زندگی]] دست به تعرض بزند و این امر به معروف و نهی از منکر را به صورت قوی‌ترین عامل برای [[مبارزه]] جهت بازسازی جامعه‌اش در آورد»<ref>حمید عنایت، تفکر نوین اسلام، ص۲۴۷ و ۲۴۸.</ref>.
 
امام خمینی با [[درک]] این مهم، [[فلسفه]] امر به معروف و نهی از منکر را [[اصلاح جامعه]] می‌داند:
«همان‌طور که هر شخص و هر فردی موظف است که خودش را اصلاح کند و موظف است که دیگران را هم اصلاح کند. اصل امر به معروف و نهی از منکر برای همین است که جامعه را اصلاح کنند»<ref>امام خمینی، صحیفه نور، ج۱۰، ص۱ و ۲.</ref>.
 
بر این اساس [[امام خمینی]] حرکت انقلابی خویش را از سال ۱۳۴۲ به منظور [[اصلاح جامعه]] آغاز کردند و [[مردمان]] را به [[مبارزه]] با بزرگ‌ترین [[منکرات]] ([[ظلم]] و [[استبداد]]، [[فدا]] شدن [[عدالت]] و...) [[دعوت]] کردند.
[[شهید مطهری]] در این باره می‌نویسد: «ندای امام خمینی از [[قلب]] [[فرهنگ]] و از اعماق [[تاریخ]] و از ژرفای [[روح]] این [[ملّت]] برمی‌خواست. مردمی که در طول چهارده قرن [[حماسه]] محمد، علی، زهرا، حسین، [[زینب]]، سلمان، [[ابوذر]] و صدها هزار [[زن]] و مرد دیگر را شنیده بودند و این [[حماسه‌ها]] با روحشان عجین شده بود، بار دیگر همان ندای آشنا را از حلقوم این مرد شنیدند.
 
علی{{ع}} را و حسین{{ع}} را در چهره او می‌دیدند... مردمی که سال‌ها این [[آرزو]] را - درزمره [[یاران امام حسین]] باشند - درسر می‌پروراندند به ناگاه خود را در صحنه‌ای [[مشاهده]] کردند، آن چنان که گویی حسین{{ع}} را به عینه می‌دیدند و همین باعث شد که به پا خیزند و یک سره بانگ [[تکبیر]] بر هر چه [[ظلم و ستم]] گری است بزنند»<ref>مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص۹۴ و ۹۵.</ref>.
کارکرد [[سیاسی]] [[امر به معروف و نهی از منکر]] [[عاشورا]] را نمی‌توان مربوط به زمانی خاص دانست، بلکه هم تأثیر زمانی کوتاه مدت و هم بلند مدت را داشته و دارد.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۵۵.</ref>
 
===کارکرد [[جامعه‌پذیری]]===
[[اندیشمندان]]، فرهنگ را این‌گونه تعریف می‌کنند:
«مجموعه عناصر [[معنوی]] و مادی‌ای که در سازمان‌های [[اجتماعی]] جریان می‌یابند و از نسلی به [[نسل]] دیگر منتقل می‌شوند، [[میراث]] اجتماعی یا میراث [[فرهنگی]] نام دارد فرهنگ معنوی عبارت است از: مجموعه دستاوردهای [[جامعه]] در تمام زمینه‌های [[علم]]، [[هنر]]، [[اخلاق]] و [[فلسفه]] و [[فرهنگ مادی]] به مجموعه وسایل تولیدی و دیگر ارزش‌های مادی گفته می‌شود که شامل ساختار [[اقتصادی]] یا زیرساخت جامعه است»<ref>علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۸۲.</ref>.
 
آن چه در فرهنگ، محور و بنیاد دانسته می‌شود که سایر مؤلفه‌های فرهنگی حول آن [[تکوین]] می‌یابند «[[مذهب]]» است اصولاً مفهوم فرهنگ، ریشه‌ای مذهبی دارد و از واژه Cutle به معنای «[[پرستش]]» گرفته شده است<ref>احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۰.</ref>.
 
یکی از [[اندیشمندان]] درباره [[فرهنگ]] می‌نویسد:
«فرهنگ نه تنها به تصورات و رفتارهای فردی جهت می‌دهد، بلکه تعیین‌کننده رفتارهای جمعی است، یعنی فرهنگ، تمام [[زندگی]] [[بشر]] را دربرمی‌گیرد و [[روابط]] [[انسان‌ها]] را با یکدیگر و با [[محیط]] آنها تنظیم می‌کند»<ref>احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۲، تعریف مالینوفسکی از فرهنگ.</ref>.
گی روش، مهم‌ترین کار ویژه‌ای که برای فرهنگ عنوان می‌کند، کار ویژه جامعه‌سازی یا به عبارت دیگر [[جامعه]] پذیری است. یعنی این که فرهنگ، به وجود آورنده جامعه است؛ زیرا تمام عوامل عینی و مادی پیوندهای [[اجتماعی]] به وسیله [[نظام فرهنگی]] در عبارات نمادین (سمبلیک) باز [[تولید]] و باز [[تفسیر]] شده و معنا و [[انسجام]] می‌یابند. فرد از طریق همین شبکه وارد جامعه می‌شود و با آن پیوند می‌خورد<ref>احمد نقیب‌زاده، درآمدی بر جامعه‌شناسی سیاسی، ص۷۳.</ref>. بدین ترتیب انتقال [[فرهنگی]] از نسلی به نسلی دیگر امکان می‌یابد.
 
در فرهنگ هر جامعه، الگوهای فرهنگی و [[ارزش‌ها]] - که ضامن [[قدرت]] هنجاری الگوها هستند - از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. هر [[نظام فکری]] برای سامان دادن اصول و مبناهای اولیه خود به منظور قابل [[فهم]] نمودن آنها در تلاش است که «الگوهایی» را به جامعه معرفی کند. بدین ترتیب آن چه که باز ساز و کار صحیح یک فرهنگ برای جامعه به ارمغان می‌آید [[وفاق اجتماعی]] یا [[همبستگی اجتماعی]] است که از آن به [[میزان]] [[وحدت]] و انسجام در درون یک جامعه به هنگام روبه‌رو شدن با [[دشمنان خارجی]] یا [[مشکلات]] داخلی تعبیر می‌شود<ref>علی آقابخشی، فرهنگ علوم سیاسی، ص۳۱۳.</ref>.
 
بی‌شک [[فرهنگ شیعه]] با وجود منابع [[عظیم]] الشأن [[قرآن]] و [[سنت پیامبر]] و [[ائمه معصومین]]{{عم}} و الگوهای فرهنگی مذهبی دارای چنان پتانسیل عظیمی است که کار ویژه انتقال فرهنگی را از نسلی به [[نسل]] دیگر امکان‌پذیر می‌سازند. در این میان و از منظر بحث حاضر، [[قیام عاشورا]] به عنوان «الگویی» منحصر به فرد است که قوام‌بخش و انسجام‌دهنده [[فرهنگ شیعه]] محسوب می‌گردد.
[[قیام امام حسین]]{{ع}} در سال شصت و یک [[هجری]] در برابر [[ساختار سیاسی]] [[زمان]] خویش به یک نحوی به الگویی فرازمانی مبدّل گشته است و به صورت «[[فرهنگ سیاسی]]» خاص جلوه‌گر شده است.
 
بهره‌گیری صحیح از الگوهای [[فرهنگی]] در هر [[مکتب]] و [[نظام فکری]] از ظرافت خاصی برخوردار است. مهیا نمودن شرایط و زمینه‌ها در جهت بهره‌گیری از [[الگو]] نیز از عواملی است که [[درایت]] خاص خود را نیاز دارد. «[[محرم]] و صفر» به سهولت این شرایط و زمینه‌ها را برای بهره‌گیری از الگوی [[قیام عاشورایی]] فراهم آورده است که در عین این سهولت، ممتنع نیز می‌باشد زیرا چه بسا به غلط از این الگو استفاده شود،؛ چراکه از محرم و صفر نباید صرفاً به زمینه‌ای در جهت تباکی و تکمیل مجالس و کمیت تباکی بهره برد، بلکه آن چه که مهم است در کنار این کمیّت‌ها، کیفیّت است. کیفیت به این معنا که از این مجالس در جهت بهره‌برداری در انتقال داده‌های مکتب و [[نظام]] [[شیعه]] به ویژه بعد [[سیاسی]] آن استفاده نمود، [[امام خمینی]] در این باره می‌فرمایند:
«[[مجلس عزا]] نه برای این است که [[گریه]] بکنند برای [[سید الشهداء]] و [[اجر]] ببرند، البته این هم هست، بلکه مهم آن جنبه سیاسی‌ای است که [[ائمه]] ما در [[صدر اسلام]] نقشه‌اش را کشیده‌اند که تا آخر باشد و آن، این [[اجتماع]] تحت یک [[بیرق]]، اجتماع تحت این است و هیچ چیز نمی‌تواند این کار را به مقداری که عزای [[حضرت]] سید الشهداء در او تاثیر دارد، تأثیر کند»<ref>صحیفه نور، ج۱۶، ص۲۱۸.</ref>.
 
در جایی دیگر نیز با تأکید بر بعد سیاسی بودن [[قیام عاشورا]] و مجالس آن می‌فرمایند:
«شما [[انگیزه]] این گریه و این اجتماع در [[مجالس روضه]] را [[خیال]] نکنید که فقط این است که ما گریه کنیم بر سید الشهداء، نه [[سیدالشهداء]] احتیاج به این گریه‌ها دارد و نه این گریه‌ها خودش یک کاری از آن می‌آید.... مسئله، مسئله [[گریه]] و تباکی نیست، مسئله [[سیاسی]] است که [[ائمه]] ما با همان دید [[الهی]] که داشتند می‌خواستند این [[ملت‌ها]] را [[بسیج]] کنند و یک‌پارچه کنند از راه‌های مخلتف تا آسیب‌پذیر نباشند»<ref>صحیفه نور، ج۱۳، ص۱۵۳.</ref>.
 
به همین جهت، [[امام]] مهم‌ترین [[هدف]] [[مجالس حسینی]] را دربرگیری محتوای سیاسی آنها می‌داند:
«این جنبه سیاسی این مجالس، بالاتر از همه جنبه‌های دیگری است که هست»<ref>صحیفه نور، ج۱۳، ص۱۵۳.</ref>.<ref>[[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]] ص ۷۰.</ref>
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:1100819.jpg|22px]] [[سید محسن آل سید غفور|آل سید غفور، سید محسن]]، [[کارکردهای سیاسی عاشورا (مقاله)|مقاله «کارکردهای سیاسی عاشورا»]]، [[فرهنگ عاشورایی ج۸ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۸]]'''
# [[پرونده:IM010331.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۳ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۳''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:عاشورا در معارف و سیره حسینی]]
[[رده:عاشورا]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۲۲

عاشورا روز دهم محرم و روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. روز عاشورا مظهر مظلومیت و مکتب درس‌های مقاومت و شجاعت و فداکاری در راه حق و آزادی است. امامان (ع) پیوسته این روز را زنده نگه داشته و پیروان خود را به آن بزرگداشت توصیه می‌کردند.

معناشناسی

عاشورا روز دهم محرم و روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیّت عرب، از روز‌های عید رسمی و ملّی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه می‌گرفتند، روز جشن ملّی و مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس‌های فاخر می‌پوشیدند و چراغانی و خضاب می‌کردند. در جاهلیّت، این روز را روزه می‌گرفتند. در اسلام، با تشریع روزۀ رمضان، آن روزه نسخ شد. گفته‌اند: علت نام‌گذاری روز دهم محرّم به عاشورا آن است که ده نفر از پیامبران با ده کرامت در این روز، مورد تکریم الهی قرار گرفته‌اند[۱].[۲]

عاشورا در مذهب تشیع

در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعۀ شهادت امام حسین (ع) در این روز، عظیم‌ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می‌آید که بزرگترین فاجعه و ستم در مورد خاندان پیامبر انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بیت این روز را خجسته شمرده به شادی می‌پرداختند، امّا پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می‌نشینند و بر کشتگان این روز می‌گریند. امام صادق (ع) فرمود: «وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ (ع) صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَى عُرَاةً»[۳]؛ عاشورا روزی است که حسین (ع) میان یارانش کشته بر زمین افتاد، یاران او نیز پیرامون او به خاک افتاده و عریان بودند. امام رضا (ع) فرمود: «مَنْ كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ»[۴]. هر کس را که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه باشد، خداوند قیامت را روز شادی او قرار می‌دهد. در "زیارت عاشورا" دربارۀ این روز غم انگیز که امویان آن را مبارک می‌دانستند، آمده است: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ...»[۵].

عزاداری و آداب عاشورا

امامان شیعه، یاد این روز را زنده می‌داشتند، مجلس برپا می‌کردند، بر حسین بن علی (ع) می‌گریستند، آن حضرت را زیارت می‌کردند و به زیارت او تشویق و امر می‌کردند و روز اندوهشان بود. از جمله آداب این روز، ترک لذت‌ها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و... است[۶].

در دوران سلطۀ امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازۀ مراسم رسمی و گسترده در سوگ ابا عبد الله الحسین را نمی‌داد، امّا هر جا که شیعیان، قدرت و فرصتی یافته‌اند، سوگواری پرشور و دامنه داری در ایّام عاشورا به راه انداخته‌اند. در تاریخ است که معز الدّولۀ دیلمی اهل بغداد را به برگزاری مراسم سوگ و نوحه برای سیدالشهدا (ع) وادار ساخت و دستور داد که بازار‌ها را ببندند و کار‌ها را تعطیل کنند و هیچ طبّاخی غذایی نپزد و زنان سیاهپوش بیرون آیند و به عزاداری و نوحه بپردازند. این کار را چندین سال ادامه داد و اهل سنّت نتوانستند جلوی آن را بگیرند، چون که حکومت، شیعی بود[۷].[۸]

عاشورا تجلی نبرد دائمی حق و باطل

از قرن‌ها پیش، "عاشورا" به عنوان تجلّی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین بن علی (ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزّتی بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بی دین حکومت ستم یزیدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنۀ همیشه زندۀ عشق خدایی و آزادگی و حرّیت مبدّل ساخت. عاشورا گرچه یک روز بود، امّا دامنۀ تاثیر آن تا ابدیّت کشیده شد و چنان در عمق وجدان‌ها و دل‌ها اثر گذاشته که همه ساله دهۀ محرم و به‌ویژه عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلّم حرّیت و اسوۀ جهاد و شهادت، حسین بن علی (ع) می‌‌گردد و همه، حتی غیر شیعه، در مقابل عظمت روح آن آزاد مردان تعظیم می‌کنند. عاشورا، نشان‌دهندۀ معنای «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» بود که دین رسول خدا (ص) با خون سیدالشهدا (ع) آبیاری و احیا شد. به تعبیر امام خمینی: "عاشورا، قیام عدالت‌خواهان با عددی قلیل و ایمان و عشقی بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود..."[۹]، "اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیّت ابوسفیانیان که می‌خواستند قلم سرخ بر وحی و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت پرستی که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحی امید داشت اساس اسلام را برچیند و با صراحت و اعلام لَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل بنیاد حکومت الهی را برکند، نمی‌دانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه می‌آمد"[۱۰].

امام حسین (ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به کوفه، در کربلا به محاصرۀ نیرو‌های ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلّت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد، سپاه کوفه با او جنگیدند. حسین و یارانش روز عاشورا، لب تشنه، با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافلۀ نور، به اسارت نیرو‌های ظلمت در آمده به کوفه برده شدند. هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسۀ بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشر‌های فضیلت خواه، ابدی ساختند[۱۱]. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر: "عاشورا، مائدۀ بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار، تجسّم اعلای وجدان بزرگ است در دادگاه روزگار، صلابت شجاعت انسان است در تجلّی‌گاه ایمان، طواف خون است در احرام فریاد، تجلّی کعبه است در میقات خون، نقش بیدار گذر‌ها و ره‌گذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگی‌ها و عبورها، عاشورا، بازخوان تورات و انجیل و زبور است در معبد اقدام، ترتیل آیات قرآن است در الواح ابدیّت، خون خداست جاری در رگ‌های تنزیل، حنجرۀ خونین کوه "حرا"ست در ستیغ ابلاغ، درگیری دوبارۀ محمد (ص) است با جاهلیّت بنی امیّه و شرک قریش، تجدید مطلع رجزهای "بدر" است و "حنین"، انفجار نماز است در شهادت و انفجار شهادت است در نماز، تبلور شکوه زاد جاودانگی حق است در تباهستان نابود باطل، هشدار خونین حسینیّه‌هاست در معبر اقوام، فریادگستر انسان‌های مظلوم است در همۀ تاریخ، دست نوازش انسانیّت است بر سر بی پناهان، رواق سرخ حماسه است در تاریکستان سیاهی و بیداد، قلب تپندۀ دادخواهان است در محکمۀ بشریّت، طنین بلند پیروزی است در گوش آبادی‌ها، عطشی است دریا آفرین در اقیانوس حیات، "رسالتی" است بزرگ بر دوش "اسارتی" رهایی‌بخش، عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزت مسلمانان، و سرانجام، عاشورا رکن کعبه است و پایۀ قبله و عماد امّت و حیات قرآن و روح نماز و بقای حج و صفای صفا و مروه و جان مشعر و منا. و عاشورا، هدیۀ اسلام است به بشریّت و تاریخ..."[۱۲].[۱۳]

سخنرانی امام حسین(ع) در روز عاشورا برای سپاهیان اموی

امام حسین(ع) در روز عاشورا برای سپاهیان ابن زیاد سخنانی ایراد فرمود که بسیار دقیق است و نیازمند درنگ و اندیشه. سپاهیان اموی که برای نبرد با حسین(ع) در کربلا بیرون آمده بودند، جملگی در کوفه اقامت داشتند. کوفه، تختگاه حکومت امام امیر مؤمنان علی(ع) بود... و بسیاری از این کوفیان و فرماندهان آنان در روزگار خلافت علی(ع) در جنگ‌های سه گانه «جمل»، «صفین» و «نهروان» در رکاب آن حضرت با اصحاب جمل و امویان جنگیده بودند، لیک سپس شمشیرهای خویش را در نیام کردند و از جنگیدن در کنار حسین(ع) سرباز زدند. امام امیرالمؤمنین(ع) کوفیان را بانگ می‌زد و فرا می‌خواند تا برای یکسره ساختن کار فتنه امویان با سپاه او همراه شوند، لیک آنان از اجابت حضرت سرباز می‌زدند، چندان که امام آنان را فرمود: «ای مرد نمایان نامرد! کاش شما را ندیده و نشناخته بودم!... خدا شما را بکشد! که دلم از دست شما پرخون است و سینه‌ام مالامال خشم!... شما با نافرمانی و فروگذاری جانبم، کارها را به هم در آمیختید... ». نیز فرمود: «اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید هوا سخت گرم است، مهلتی ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید سخت سرد است، فرصتی ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین می‌گریزید، به خدا سوگند، از شمشیر گریزان‌ترید».

هنگامی که امام حسین(ع) پس از پدرش کار خلافت را در دست گرفت، کوفیان از گرد او پراکنده شدند و او را با گروه اندکی از پیروانش تنها نهادند، چندان که ناگزیر شد با معاویه صلح کند و جام تلخ آرامش با امویان را جرعه جرعه بنوشد. هنگامی که کار خلافت یکسره به دست امویان افتاد، معاویه کوفیان را ناگزیر ساخت تا ولایت و حکومت او را بپذیرند و به قدرتش گردن نهند و آنان نیز ناچار این موضوع را پذیرفتند. سپس کوفیان آهسته آهسته از موقعیت میانه به موضع دشمنی با اهل بیت(ع) منتقل شدند و در روزگار خلافت یزید، برای نبرد با حسین(ع) بیرون آمدند. این موضع، همان موضعی بود که فرزدق در پاسخ امام حسین(ع) که وضعیت مردم را از او جویا شده بود، از آن خبر داده بود، آنجا که به امام عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو».

یزید شمشیرهایی را که کوفیان در نیام کرده و برای نبرد در رکاب علی(ع) آن را بیرون نکشیده بودند، از نیام بیرون کشیدند... البته این بار برای جنگ با پسر رسول الله(ص) و فرزند علی و فاطمه در کربلا. نیز بسیار زود دل‌های کوفیان نیز پیرو شمشیرهایشان شد و حالت دوگانگی دل‌ها و شمشیرهایشان به درازا نکشید و دل‌ها و شمشیرهایشان بر سر جنگ با خاندان علی(ع) در کربلا هم‌داستان شدند. اینان که در کنار علی(ع) بودند و در نبرد با معاویه، شمشیر خویش را در نیام کردند، سپس به همراه ابن زیاد در کربلا بر روی خاندان علی(ع) شمشیر کشیدند... اینان همانان‌اند که امام حسین(ع) در روز عاشورا با این خطبه دردآور، غمناک و تند آنان را مورد خطاب قرار می‌دهد.

امام حسین(ع) روز عاشورا به سپاهیان ابن زیاد می‌فرماید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید». برای اینکه این فقره از خطبه امام حسین‌(ع) را بهتر بفهمیم، می‌پرسیم: این آتش که امام از آن سخن می‌گوید، کدام آتش است؟ از کجا این آتش را برافروختند؟ چه کسی آن را برافروخت؟ مردم سپس با این آتش، در خانه چه کسی را سوزاندند؟ مردم با این آتش، کدام خانه را سوزاندند؟ این چهار پرسش نیاز به پاسخ دارد. ما با توجه به این پرسش‌ها درباره عبارت‌های امام حسین(ع) در این خطبه به گفت‌وگو می‌نشینیم.

آتشی که امام از آن سخن می‌گوید، همان قدرت غیرقابل مهاری بود که از جزیرة‌العرب پا گرفت و به عرصه تمدن انسانی بر روی زمین رسید تا تخت و تاج ستمگران را به آتش کشد و قلعه‌ها و دژهای آنان را بسوزاند و پایگاه‌های پادشاهی و قدرتشان را ویران کند و مستضعفان و محرومان زمین را از قید و بند رهایی بخشد. به کمک این آتش بود که مسلمانان، شرق و غرب گیتی را گشودند و تمدن‌های جاهلی را ویران کردند و بت‌ها را فرو کوفتند. این نیرو از شگفت‌ترین پدیده‌هایی بود که انسان در تاریخ با آن روبه‌رو شد. عرب‌ها در آن روزگار، قومی جدا از تمدن‌های معاصر خویش بودند و با آن تمدن‌ها هیچ‌گونه ارتباطی نداشتند، جز کوچ زمستان و تابستان. شرایط صحرا این جدایی و عزلت را بر عرب‌ها تحمیل می‌کرد.

حضرت زهرا(س) درباره حال و روز عرب‌ها پیش از اسلام می‌فرماید: «شما پیش از رسالت پیامبر بر لبه گودالی از آتش بودید و در حقارت همانند آبی در دهان و لقمه‌ای روی زبان و پاره آتشی که شتاب‌زده‌ای آن را برباید و زورمندان زیر پایشان لگدمال کنند. از گندابی می‌نوشیدید و از گوشت خشکیده مردار می‌خوردید و در ذلت به سر می‌بردید. از جامعه بشر رانده شده بودید و همواره از قدرت‌های پیرامون خویش، هراس داشتید که هستی شما را بربایند. در این هنگام بود که خدای متعال شما را از چنان وضع فلاکت‌بار و شرایط سخت، به وسیله محمد نجات بخشید، اما نجاتی از پس حوادث بزرگ و کوچک و از پس دست و پنجه نرم کردن با مردان دلیر و گرگان عرب و شورشیان اهل کتاب: ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ[۱۴][۱۵]. همین عرب‌ها با استفاده از نیروی اسلام از عمق صحرا به راه افتادند تا سترگ‌ترین دگرگونی فرهنگی تاریخ انسان را رقم زنند و مسیر حرکت تاریخ را تغییر دهند و قدرت و سلطه را از محور ستمگران و سرکشان به محور مستضعفان و محرومان و از محور نافرمانی از پروردگار به محور فرمانبرداری از او بگردانند.

رسول خدا(ص) این آتش سوزان و پر نور را از کجا برافروخت؟ از ژرفای فطرت همان مردمانی که در حیات جاهلی به سر می‌بردند. آری حضرت، این آتش را از تاریکی‌های درونی مردمانی شعله‌ور ساخت که در سودای جاهلیت غرق بودند، و این از عظیم‌ترین معجزات این آیین بود.

اسلام از این مردمان ضعیف و جدا افتاده، این قدرت، آتش سوزان و غیرت و شجاعت را بیرون آورد و کاری کرد که آنان بر ستمگران و سرکشان خشم گیرند و با محرومان و ستمدیدگان مهرورزند. اسلام این آتش را در ظلمات جاهلیت برافروخت، در میان افرادی که در عمق صحرا می‌زیستند، و به دست همین مردمان جدا افتاده در عمق صحرا بود که تمدن روم و ایران سقوط کرد، و پروردگار تعالی نیز به طور مشخص از میان همین مردمان بود که پیشوایان، رهبران و بزرگانی را برای جهانیان برگزید. شگفتا! خدای تعالی از این گنج‌های ارزش، شجاعت، غیرت، خشم، مهربانی، آگاهی، نوآوری، ایثار، ایمان و اخلاص چه در ژرفای جان این مسلمانان به ودیعت نهاد؟ آدمی آن هنگام که تسلیم نظام‌ها و فرهنگ‌های جاهلی می‌شود، چه اندازه از این گنج‌های ودیعت نهاده خدای تعالی در عمق فطرت را بر باد می‌دهد؟

پرسش سوم فرا روی ما این است که چه کسی این آتش را برافروخت؟ این آتش را رسول خدا(ص) به همراه مؤمنان خاندان خویش و صحابیانش برافروخت؛ همان‌گونه که انسان از صخره تیره، نور برمی‌افروزد و همان سان که آدمی حرارت و نور را از هیزم خشک بیرون می‌کشد، رسول خدا(ص) همین‌گونه از ظلمات جاهلیت، این نور و آتش درخشان را برافروخت.

انسان آن هنگام که به صخره‌ای تیره و هیزمی خشک می‌نگرد، با خود می‌گوید که در این صخره و هیزم، نه نور است و نه آتش. لیک مهندس دانا می‌داند که خداوند در این صخره و هیزم چه نور و آتشی به ودیعت نهاده است. رسول خدا(ص) نیز همین گونه از ظلمات جاهلیت، نور و آتش برافروخت و با آن شرق و غرب گیتی را روشن ساخت.

انسان چون به ظاهر بشر می‌نگرد، در نمی‌یابد که پروردگار در ژرفای جان او چه اندازه هوشیاری، قدرت و ارزش به ودیعت نهاده است. او در بشر چیزی جز بدبختی، فقر و سیه‌روزی نمی‌بیند و از اصلاح بشر نومید می‌گردد. لیک برخی از انسان‌ها با نگاهی ژرف‌تر می‌نگرند و در پس این بدبختی، سیه‌روزی و فقر که بر ظاهر بشر سایه افکنده است، گنج‌هایی از معرفت، آگاهی، غیرت، شجاعت و ارزش را می‌بیند و جان و نهادش از اطمینان و امید آکنده می‌گردد که می‌توان این گنج‌ها را بیرون کشید و این انرژی‌ها را آزاد کرد. تفاوت این دو گونه انسان در نگاه و دید است.

نگاه برخی انسان‌ها از سطح و ظاهر بشر فراتر نمی‌رود، لیک نگاه برخی دیگر به ژرفا و عمق راه می‌یابد. پروردگار تعالی به پیامبر خویش، بصیرت به انسان را ارزانی داشته بود. پیامبر(ص) با به کار زدن این بصیرت توانست در عمق جان عرب‌ها در جاهلیت نخست‌شان، گنج‌هایی از معرفت، یقین، ارزش، شجاعت و قدرت را ببیند. پیامبر(ص) این گنج‌ها را بیرون آورد و آزاد ساخت و با آن دژها و کاخ‌ها را به آتش کشید و محرومان و مستضعفان جهان را رهایی بخشید. سپس فرجام این نیروی قدرتمند چه شد؟ و کار این آتش سوزان به کجا انجامید؟

مردم با این آتش، خانه اهل بیت رسول خدا(ص) را سوزاندند؛ همانان که پروردگار هر گونه آلودگی را از آنان زدوده بود و پاک، پاکشان ساخته بود. مردم این قدرت، نیرو، نفوذ، ثروت و این امکانات گسترده را در اختیار امویان - دشمنان رسول خدا(ص) و اهل بیت او در جاهلیت و اسلام - نهادند و آن را در نبرد با علی، حسن و حسین(ع) به کار گرفتند.

پس به راستی در این دگرگونی فرهنگی بزرگ، مردم چه حقی را ضایع کردند؟ مردم کدامین عهد را شکستند؟ مظلومیت سنّمار[۱۶] کجا، مظلومیت خاندان محمد(ص) کجا؟ این همان چیزی است که امام حسین(ع) در روز عاشورا در کربلا به سپاهیان ابن زیاد می‌گوید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید»[۱۷].

و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید

این ارتداد دوم است، ارتدادی بزرگ‌تر از ارتداد اول و برآمده از آن. ارتداد نخست، همان بود که فرزدق درباره آن سخن گفت و خبر داد، آنجا که به امام حسین(ع) عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو». این ارتداد شمشیرهاست که همان ارتداد نخست است و ناگزیر باید ارتداد دل‌ها، که ارتداد دوم است، در پی آن باشد.

در ارتداد نخست، مردم شمشیرهایی را که رسول خدا(ص) در دست آنان نهاده بود... تحت تصرف دشمنان رسول خدا(ص) و دشمنان اهل بیت او در جاهلیت و اسلام نهادند، لیک دل‌ها و مهر و وفاداری‌شان با اهل بیت رسول خدا(ص) ادامه داشت. این مرتبه‌ای از خیانت است که شمشیر رسول خدا(ص) را به دشمنان خدا و رسول او سپردند.

اما خیانت دوم: این خیانت از خیانت نخست بزرگ‌تر بود و طی آن دل‌هایی که رسول خدا(ص) از قید و بند طاغوت و خواهش‌های نفسانی رهایی بخشیده بود، به بنی‌امیه‌گرایید و مردم از عشق و دوستی خویش با اهل بیت(ع) دست کشیدند و آن را تقدیم دشمنان آنان کردند و دل‌هایشان از علی و حسن(ع) به سوی معاویه، و از حسین(ع) به سوی یزید‌گرایید. در حقیقت، آنان این بار از تولای اهل بیت(ع) سوی تبری از آنان و از تبری امویان، سوی تولای آنان شتافتند... و این همان ارتداد بزرگ در زندگی امت اسلام و عقب‌گرد کامل آن بود.

اینک به سخن امام حسین(ع) باز می‌گردیم، آنجا که می‌فرماید: «و همدست دشمنانتان، بر ضد دوستانتان شدید». «الألب» [که در متن عربی آمده است] آن‌گونه که لغویان گفته‌اند، به معنای قومی است که عداوتی واحد آنان را یک‌جا گرد آورد. وقتی می‌گوییم: هذا الجيش ألب على الجيش الآخر، یعنی این سپاه را دشمنی با سپاه دیگر، گرد آورده است و تالبوا عليه یعنی اینان از بهر دشمنی خویش، گرد آمدند. امام حسین(ع) می‌فرماید که شما به صفوف دشمنانتان پیوستید و در دشمنی با ما و برائت از ما هم‌پیمان آنان شدید، پس شما و دشمنانتان در دشمنی با ما و برائت از ما از یک قماش هستید.

این حالت، حالتی غریب در انسان است که طی آن تاروپود انسان به شکل کامل دگرگون می‌شود و بافت او همانند بافت دشمنانش و برخلاف بافت دوستانش می‌گردد. انسان در این حالت با دشمنانش بافت فکری و سیاسی واحدی پیدا خواهد کرد و در اندیشه و سیاست، تاروپودی برخلاف دوستانش به خویش می‌گیرد. این امر با ارتداد کامل در شخصیت انسان برابر است؛ زیرا بافت فکری و سیاسی انسان همان تولی و تبری و دوستی و دشمنی اوست و تبدیل این بافت از دشمنی با دشمنان و دوستی با دوستان به دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان، ارتداد کامل در شخصیت انسان به شمار می‌آید.

این عبارت خطبه امام حسین(ع) را ناگزیر باید توضیح بیشتری داد: امام در این فقره از سخن خویش بر آن است تا سپاهیان ابن زیاد را بگوید که شما به ارتداد کامل در هویت مکتبی (فکریسیاسی) گرفتار شده‌اید. آنچه امام می‌فرماید، بالاترین درجه ارتداد در چیستی انسان و همان مسخ کامل هویت اوست. کار در اینجا از گونه فساد و انحرافی نیست که در درون شخصیت انسان و در بُعد یا عنصری از عناصر شخصیتی او رخ می‌دهد؛ زیرا این گونه فسادها و انحراف‌ها از گونه «مسخ» نیست. «دگرگونی هویتی» که امام حسین(ع) در این فقره از سخن خویش، به سپاهیان ابن زیاد یادآور می‌شود، از گونه دوم است، نه از قبیل فساد و انحرافی که گریبان‌گیر شخصیت امت اسلامی می‌شود.

برای اینکه نکته یاد شده، روشنی بیشتری پیدا کند، توضیحی را ارائه می‌دهیم: عالمان منطق می‌گویند که تعریف هر شیئی «طرد» و «عکس» دارد و با این طرد و عکس است که ماهیت و حقیقت آن شیء مشخص می‌شود. مراد آنان از «طرد» خارج ساختن مفاهیم مغایر از حد و تعریف آن مفهوم است و مرادشان از «عکس» نیز داخل کردن هر چیزی است که در حد و تعریف این مفهوم، در آن جای می‌گیرد. مثلاً اگر در تعریف مفهوم انسان بگوییم که: «انسان حیوان مُدرک است» این تعریف، تمام افراد انسان را به طور کامل در خود جای می‌دهد و نبات، جماد و دیگر حیوانات را از این مفهوم، صددرصد خارج می‌سازد.

لیک اگر کار مفهوم دگرگون گردد و جمادات را در خود جای دهد و انسان را خارج سازد، دگرگونی و تغییری در هویت، ماهیت و حقیقت شیء و نه در اعراض آن پدید آمده است و این مفهوم، مفهومی می‌شود برای شیء دیگری غیر انسان. این همان چیزی است که ما از آن به عنوان ارتداد در هویت و نه فساد و انحراف، یاد کردیم. امام حسین(ع) در این خطبه به سپاهیان ابن زیاد می‌فرماید که امت اسلامی بافت اجتماعی و سیاسی و تیره خود را دارد و این بافت، تمام هویت این امت است و شخصیت کامل این امت که خداوند آن را امت میانه قرار داده، در همین بافت گنجانده شده است. این بافت دو وظیفه دارد: وظیفه نخست آن تولی با اولیاست و وظیفه دوم آن تبری از دشمنان (تولی همان وصل است و تبری همان فصل). این وصل و فصل تمام این بافت است، همان‌گونه که این بافت، تمام این دین است.

امام حسین(ع) بر آن است تا به دشمنان بگوید: این بافت به ارتداد کامل گرفتار شده، نه به از هم پاشیدگی و پارگی. این بافت چنان شده که دشمنان را در خویش جای می‌دهد و دوستان را از خویش می‌راند (از دوستان جدا گردیده و به دشمنان پیوسته) و به طور کامل برعکس گشته است. بنابراین، ارتداد و سقوط و مسخی کامل در هویت این مردمان رخ داده است. امام حسین(ع) در این خطبه، معیاری پر اهمیت برای شناخت میزان انحراف، ارتداد و سقوط در شخصیت امت مطرح می‌سازد. این معیار که امام در برابر من می‌نهد، سزاوار تأمل و اندیشه بسیار است.

امام به سپاهیان ابن زیاد می‌فرماید که شما گرفتار ارتداد کامل در هویت اسلامی خویش گشته‌اید و نشانه آن این است که حوزه دوستی و دشمنی قلبی شما برعکس شده و دشمنان خویش را دوست می‌دارید و دوستانتان را دشمن. هنگامی که این دو حوزه در قلب انسان جای خویش را به دیگری می‌دهند، شخصیت و هویت انسان به صورتی کامل دگرگون می‌شود. اما درجه صلاح و فساد در شخصیت انسان؛ این درجه به پابرجایی و جای‌گزینی این دو حوزه بستگی دارد، آنجا که انسان دوستی و دشمنی را به هم در می‌آمیزد.

بنابراین، حجم فساد و درجه سقوط و انحراف، بزرگ‌تر از آن بود که فرزدق گمان می‌کرد؛ آنجا که به امام عرض کرد: «دل‌هایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو»؛ زیرا امام به سپاهیان ابن زیاد می‌فرماید که شمشیرها و دل‌های شما هر دو از دوستانتان، یعنی اهل بیت رسول خدا(ص) به سوی دشمنانتان، یعنی بنی‌امیه، گردیده و این نهایت سقوط و ارتداد است!

بی آنکه عدالت را میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید: امام حسین(ع) در این فقره از خطبه خویش، به نکته مهم دیگری درباره تغییر در حوزه تولی و تبری و دوستی و دشمنی مردم اشاره می‌کند: تغییری که در میان مردم در حوزه تولی و تبری رخ داده با تغییر دیگری در واقعیت عینی دوستان و دشمنانشان همراه نبوده است تا این جای‌گزینی در حوزه تولی و تبری در قلب‌ها با جای‌گزینی دوستان و دشمنان در عرصه جامعه مطابقت داشته باشد، بلکه دوستان مردم، همچنان دوستان آنان هستند و دشمنانشان نیز همچنان دشمن آنان‌اند و دشمن آنان به دوست و دوست آنان به دشمن تبدیل نشده است.

شگفت است که سپاهیان ابن زیاد در میدان نبرد به فرمان با حسینی نبرد می‌کردند که آنان را دوست می‌داشت و برای آنان هدایت، سعادت و خیر را طلب می‌کرد، و عبیدالله بن زیاد نیز دشمن آنان بود و برایشان جز بدی، شر و آتش دوزخ نمی‌خواست. امام در این سخن برای آنان تأکید می‌کند که ابن زیاد و امویان از روزگار جاهلیت دشمن آنان بوده‌اند و پس از اسلام نیز همچنان دشمن آنان‌اند و در آینده نیز دشمن آنان خواهند بود.

بنی‌امیه همان شجره خبیثی است که جز از بدترین میوه‌ها به بار نمی‌نشیند. آنان در بدی و دشمنی با مردم، سابقه‌دار هستند و از ریشه گرفته تا شاخه و میوه. اینک اشاره امام حسین(ع) به این مراحل سه‌گانه: امویان در جاهلیت و پیش از اسلام دشمن مردم بودند؛ امام می‌فرماید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، برضد خود ما افروختید»، یعنی دشمن ما و شما در روزگار جاهلیت و آغاز ظهور اسلام، آن زمان که امویان رویاروی این آیین ایستادند و با تمام توش و توان خویش با آن نبرد کردند. امویان همچنان تا روزی که امام حسین(ع) در سال ۶۱ ه. در میدان کربلا در برابر سپاهیان ابن زیاد قرار گرفت، دشمن مردم بودند؛ امام، سپاهیان ابن زیاد را می‌فرماید: «و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید».

امام سپس آنان را می‌فرماید که امویان همچنان در آینده نیز دشمن مردم باقی می‌مانند و امیدی نیست که آنان از جایگاه دشمن برخیزند و در جایگاه دوست نشینند؛ امام سپاهیان ابن زیاد را می‌فرماید: «بی آنکه عدالت را در میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید». پس این شجره خبیثه به هیچ روی تغییر نیافته است و امیدی نیست که در آینده نیز تغییر یابد. امویان در گذشته، حال و آینده دشمن مردم بوده‌اند و هستند و خواهند بود و هویت آنان که همانا دشمنی با مردم است، هیچ‌گاه تغییر نخواهد پذیرفت، لیک این مردم‌اند که تغییر پذیرفته و از عقیده خویش، بازگشته‌اند، آن هم چه بازگشتی! بازگشتی در عمق و هویت و در دوستی و دشمنی و در تولی و تبری. این فقره از سخن امام، انسان را به درنگ وا می‌دارد و از حقیقتی مهم پرده بر می‌گیرد: این مردمان – آن‌گونه که گاه برخی گمان می‌کنند - فریب امویان را نخورده بودند و از همین روست که امام آنان را می‌فرماید: «بی آنکه عدالت را میان شما بگسترند».

بنابراین، اینان به درستکاری امویان و اینکه آنان از پلیدی، مکر و نیرنگ‌بازی با اسلام و مسلمانان دست بردارند، امیدی نداشتند. اگر چنین است، پس چرا از امویان پیروی کردند؟ و اگر این پیروی به زور و اجبار بود، چرا امویان را به دوستی گرفتند؟ این امر از عجیب‌ترین امور است! اگر سببی در میان بود که پیروی مردم از امویان را در موضع‌گیری‌های روشن، توجیه می‌نمود، یا علتی در کار بود - که به گفته فرزدق - مردم شمشیرهایشان را به امویان بسپرند و دل‌هایشان را برای خاندان علی(ع) نگاه دارند، برای اینکه دل‌هایشان را به امویان بسپرند و آنان را دوست بدارند، توجیهی نمی‌توان یافت، مگر اینکه فریب آنان را خورده باشند. لیک امام حسین(ع) برای سپاهیان ابن زیاد تأکید می‌کند که آنان فریفته امویان نشده‌اند و به این سلسله امیدی ندارند.

پس چگونه مردم امویان را به دوستی گرفتند، در حالی که آنان را می‌شناختند! و چه سان حسین(ع) را به دشمنی گرفتند و با او ستیز کردند، در حالی که او را نیز می‌شناختند؟ ریشه این مسئله در حالت ذلت، پنهان است؛ زیرا ذلت است که جان و نهاد آدمی را برای مسخ و ارتداد آماده و دوستی و دشمنی و هویت او را دگرگون می‌سازد. کار گمراهی و فریب چنین نیست. گاه انسان فریب دشمنش را می‌خورد و گمان می‌برد که دشمن او، دوست اوست و یاری‌اش می‌رساند. نیز گاه می‌شود که درباره دوستش فریب می‌خورد و گمان می‌برد که دوست او، دشمن اوست و با او می‌ستیزد، لیک بدون اینکه قلبش از او برگردد و چون دوست و دشمنش آشکار شد، دوباره دوستش را دوست و دشمنش را دشمن خواهد داشت. آنچه گفتیم، درباره زمانی است که شمشیر انسان در پی گمراهی و فریب، به جای دشمن بر روی دوست او کشیده می‌شود.

اما آن هنگام که شمشیر انسان از روی اجبار و ذلت به جای دشمن بر روی دوست کشیده شود، کار بسیار متفاوت خواهد بود؛ زیرا بدین هنگام، شمشیرها، دانسته و از روی آگاهی، از دل‌ها تبعیت می‌کنند و تولی و دوستی انسان، همان جایی خواهد بود که برای آن شمشیر می‌زند و تبری و دشمنی‌اش نیز همان جایی که بر روی آن شمشیر می‌کشد. باری، در حالت اجبار و ذلت، دل‌ها خاصیت طبیعی خویش را در تنظیم دوستی و دشمنی و تولی و تبری نسبت به محورهای اصلی جامعه از دست می‌دهند و به صورت کامل، دانایی خود را از کف می‌دهند و طاغوت نیز شخصاً دخالت می‌کند تا جایگاه‌های دوستی و دشمنی و تولی و تبری در قلب‌های مردم را همان‌گونه که می‌خواهد و بر بنیاد نظام نوینی که منافع او را تأمین می‌کند، و نه بر بنیاد نظامی که خدای تعالی برای دل‌ها آفریده است، تنظیم سازد.

امویان با تهدید و تطمیع و با شمشیر و طلا، مردم را به مذلت و خواری کشاندند و دل‌هایشان را واژگون ساختند، چندان که مردم، دانسته و از روی آگاهی، با دوستان‌شان دشمنی و با دشمنان‌شان دوستی می‌کردند، بدون اینکه به دشمنان خویش، امیدی داشته باشند.

شاید در روان‌شناسی نوین، برای این حالت روانی مردم که امام حسین(ع) به وصف آن می‌پردازد، تعبیر دقیقی نیابیم... لیک قرآن برای این حالت، نام و تعبیر دقیقی ارائه کرده است؛ خدای تعالی می‌فرماید: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ[۱۸]. این تعریف به طور دقیق بر همین مردم صدق می‌کند؛ زیرا آنان در حقیقت، خویشتن را فراموش کرده بودند و به یاد خود، نبودند. انسان در روابط اجتماعی خود با شبکه‌ای از روابط مثبت و منفی که میان دوستی و دشمنی توزیع شده‌اند، روبه‌روست. انسان در جامعه و در حرکت اجتماعی خویش، با این دوستی و دشمنی شناخته می‌شود، نه با نام خود و نام پدرش یا با نشانی و کار خود، آن گونه که مردم در شناسنامه‌ها و نشانی‌های پستی به آن عادت کرده‌اند.

انسان، پدر، مادر، فرزندان، خانواده و دوستانش را دوست دارد و از دشمنانش بیزار است. او دوستدار خویش را دوست و دشمن خویش را دشمن می‌دارد و ضمن این شبکه گسترده دوستی و دشمنی است که انسان شخصیت می‌یابد و معرفی می‌شود. پس اگر این شبکه روابط مثبت و منفی اختلال یابد و تارهای آن با هم جفت و جور نشود و درهم و برهم گردد، انسان خویش را تباه و گم و فراموش می‌کند و دیگر به یاد خود نخواهد بود. انسان با دوستی و دشمنی خویش است که شناخته می‌شود و چون نقشه دوستی و دشمنی او را درهم ریزد و آشفته شود، بدون هیچ توجیه یا سببی با دوست خود، دشمنی و با دشمن خود، دوستی خواهد کرد.

برای اینکه تصویری از اندازه تباهی و خودفراموشی در این ارتداد عمیق روانی و مسخ به دست دهیم، از مسئله‌ای که در پی می‌آید، کمک می‌گیریم: تصور کنید انسانی در میان جامعه‌ای زندگی می‌کند که روابط دوستی و دشمنی و تولی و تبری، در شبکه‌ای گسترده او را به آن جامعه می‌پیوندد... سپس این انسان به یک باره صددرصد حافظه خویش را از دست می‌دهد و به یاد نمی‌آورد که چه کسانی را دوست و چه کسانی را دشمن می‌داشته و دیدن پدر و مادر و فرزندان و همسرش برای او با دیدن دشمنانش یکی است. اگر چنین شود، چه مصیبتی دامان آدمی را گرفته و قلب او و لوح درونی تولی و تبرای او و شبکه روابط اجتماعی‌اش به چه اختلالی گرفتار شده است! او به شخصی بدل می‌شود، پاک متفاوت با شخصی که پیش از فقدان حافظه در میان مردم می‌زیست. این مردم که امام حسین(ع) برای آنان سخن می‌گفت، به چیزی شبیه حالت خودفراموشی دچار شده و بدون هیچ سببی دوستدار دشمنان خویش و دشمن دوستان خویش گردیده بودند. «وای بر شما! آیا اینان را یاری می‌دهید و ما را وا می‌نهید؟».

امام حسین(ع) سپس با این عبارت، وجدان سپاهیان ابن زیاد را بانگ می‌زند؛ زیرا هنوز ته مانده‌ای از وجدان در آنان باقی بود که می‌توانست ریسمان نجات آنان باشد. در فروپاشی درونی شخصیت انسان، وجدان آخرین دژی است که در برابر موج ارتداد و ویرانی می‌ایستد، پس چون وجدان سقوط کند، همه چیز سقوط می‌کند و پس از آن برای چنین انسانی امیدی برجای نمی‌ماند. لیک تا آن هنگام که ته مانده‌ای از امید در جان آدمی باقی است، بارقه‌ای از آن در جان و نهاد او سوسو می‌زند. روی سخن امام حسین(ع) در این خطبه با وجدان این مردمان بود. ما نمی‌دانیم به هنگام ایراد این خطبه چه اندازه رنج و تلخی در جان امام موج می‌زد. «نابودیتان باد، ای بردگان امت و بدترین دسته‌های آن!». این اخلاق و حالت، اخلاق و حالت بردگان است، نه آزادگان. بردگان کسی را دوست می‌دارند و به او وفا دارند که از بازار بردگان آنان را می‌خرد و دوستی و وفاداری آنان اصلی ثابت ندارد.

هر کس برده را خریداری کند، سزاوار دوستی و وفاداری برده است، چه برده او را دوست داشته باشد، چه نداشته باشد و چه به نفع برده باشد، چه به ضرر او، و این‌گونه است که دوستی و وفاداری برده از اربابی به ارباب دیگر منتقل می‌شود و در لحظه‌ای واحد که ارباب جدید، بهای برده را به ارباب پیشین می‌پردازد، و تازیانه را به او وا می‌گذارد، دوستی و وفاداری برده نیز از ارباب پیشین بریده می‌گردد و به ارباب جدید تعلق می‌یابد... و به همراه تازیانه و پول، وفاداری و اطاعت برده نیز از ارباب پیشین به ارباب جدید منتقل می‌گردد. برده، تنها در یک لحظه وفاداری پیشین خویش را به فراموشی می‌سپارد و پیمانش را با ارباب قبلی خود فسخ می‌کند و دیگر از او فرمان نمی‌برد و وفاداری، پیمان و اطاعت از ارباب جدید خود را جای‌گزین آن می‌سازد. این دگرگونی در وفاداری برده از کجا حاصل می‌آید؟ و چگونه است که حصول آنان این چنین آسان است و در یک لحظه صورت می‌پذیرد؟ تمام این دگرگونی در بازار برده‌فروشان با انتقال بهای برده از مشتری به فروشنده و دست به دست شدن تازیانه صورت می‌پذیرد[۱۹].

منابع

پانویس

  1. حیاة الإمام الحسین، ج۳، ص۱۷۹؛ به نقل از: الأنوار الحسینیه.
  2. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
  3. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۹۵.
  4. بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۸۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴.
  5. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
  6. وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.
  7. سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.
  8. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
  9. صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.
  10. صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۶۵.
  11. درباره عاشورا، از جمله ر. ک: «عاشورا فی الاسلام» از عبد الرزاق الموسوی المقرم.
  12. تلخیص شده از «قیام جاودانه»، محمدرضا حکیمی، ص۹۴ به بعد.
  13. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
  14. «هر بار که آتشی را برای جنگ بر افروختند خداوند آن را خاموش گردانید» سوره مائده، آیه ۶۴.
  15. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۰؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۲۹، ص۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ص۱۱۴؛ قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمد، شرح الأخبار، ج۳، ص۳۵؛ فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الشافی، ج۴، ص۷۲.  
  16. سنّمار: مردی رومی که کاخ «خورنق» را بیرون کوفه برای نعمان بن امرئ القیس بنا کرد و چون ساخت آن را به پایان بُرد، نعمان او را از روی بام کاخ به پایین انداخت تا چنین کاخی برای دیگری نسازد. عرب او را مثالی کردند برای کسی که در برابر نیکی، بدی را پاداش می‌گیرد.
  17. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۰۶-۱۲۹.
  18. «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد» سوره حشر، آیه ۱۹.
  19. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۰۶-۱۲۹.