آیه ابتلا در تفسیر و علوم قرآنی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{در دست ویرایش ۲|ماه=شهریور|روز=15|سال=1403|کاربر=فرقانی}} {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = آیه ابتلا | عنوان مدخل = آیه ابتلا | مداخل مرتبط = آیه ابتلا در تفسیر و علوم قرآنی - آیه ابتلا در کلام اسلامی - آیه ابتلا از دیدگاه اهل سنت | پرسش مرتبط =...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[شهریور]]|روز=[[15]]|سال=[[1403]]|کاربر=فرقانی}}
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[مهر]]|روز=[[4]]|سال=[[1403]]|کاربر=فرقانی}}


{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط

نسخهٔ ‏۲۵ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۳


مقدمه

یکی از محوری‌ترین آیه از آیات قرآن که می‌تواند در تبیین مفهوم امامت کمک شایانی کند، آیه ۱۲۴ سوره بقره، معروف به آیه ابتلاست[۱]: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۲].

مفسران نخستین اسلام، همچون برخی از مفسران متأخر[۳]، تلاش خود را در تفسیر این آیه به شناسایی مصادیق امتحانات حضرت ابراهیم (ع) معطوف کرده‌اند[۴]. همچنین از گزارش شیخ طوسی در قرن پنجم هجری، استفاده می‌شود که اصحاب امامیه، برای اثبات عصمت امام، به طور ویژه به این آیه عنایت داشته‌اند[۵]؛ چنان‌که بر اساس منابع موجود تا دوران امام صادق (ع) چنین امری ـ اثبات عصمت امام به وسیله این آیه ـ قابل ردیابی است؛ به طور مثال، هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار اباضی مسلک، پس از آنکه می‌گوید شرط امامت، عصمت از گناه است، از این آیه جهت تأیید نظریه خود استفاده می‌کند[۶]. برخی از دانشمندان اهل سنت نیز، پس از آنکه مصداق امام را همان نبی دانسته‌اند، برای اثبات عصمت پیامبران از این آیه مدد جسته‌اند[۷]. در دوران معاصر نیز برخی مفسران، گزارشی همچون گزارش شیخ طوسی عرضه کرده و مدعی شده‌اند که علمای شیعه از طریق این آیه، عصمت امام را اثبات کرده‌اند[۸].

با وجود این، دو نکته باید بررسی شود: اوّلاً مقصود از امام در این دو آیه و به طور کلی در قرآن کریم چیست؟ به دیگر بیان، امام در ادبیات قرآنی، به چه کسی گفته می‌شود؟ ثانیاً، چگونه می‌توان مصداق امام در آیه کریمه را همان امامی به شمار آورد که در ادبیات روایی یا کلامی شیعی از آن بحث می‌شود؟ به بیان دیگر، آیا می‌توان این باور را داشت که ائمّه اطهار (ع) مصداق‌هایی از مفهوم امام قرآنی‌اند؟

با نگاهی به نظریات مفسران شیعه و سنی، به ویژه مفسران کهن و قدیمی، می‌توان به این نتیجه رسید که پاسخ دادن به این دو پرسش، چندان محور کار آنها نبوده است و در متون تفسیری عمر چندانی ندارد[۹].

امام به چه معناست و چه جایگاهی را برای حضرت ابراهیم اثبات می‌کند؟

امام در لغت معنای کسی است که از او پیروی می‌شود و یا طریق و راه است[۱۰]. هر کس یا چیزی که در کارها به او اقتدا شود[۱۱]. رهبری عمومی (ریاسة‌العامه) و رهبری مسلمانان (رئاسة‌المسلمین) نیز، دو معنایی است که برخی لغت‌شناسان گفته‌اند [۱۲].

راغب اصفهانی، امام را به معنای انسانی که به او در قول یا فعل اقتدا می‌شود، آورده است؛ خواه این اقتدا بر حق باشد یا بر باطل. او جمع امام را "ائمه" دانسته است. از نگاه او، لغت امامت در قرآن بار ارزشی خاصی ندارد؛ زیرا هم بر ائمه ایمان و هم بر ائمه کفر اطلاق شده است.

﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۱۳].

﴿وَإِنْ نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَا أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ[۱۴].

تا اینجا معنای لغوی امام روشن شد. در ادامه بخش دوّم سؤال را بررسی می‌کنیم:

در اینکه واژه ﴿إِمَامًا در آیه شریف چه جایگاهی را برای حضرت ابراهیم (ع) اثبات می‌کند، چند دیدگاه است:

برخی امامت را به معنای امامت بر جهان دانسته‌اند[۱۵]. برخی امامت در این آیه را به نبوت و پیامبری تفسیر کرده‌اند[۱۶].

برخی دیگر، براین باورند که مقصود از امامت، سرپرستی و حق اطاعت است، که خدا به ابراهیم (ع) پس از نبوت و رسالت داده[۱۷]. بعضی مقام امامت در آیه را الگو و اسوه بودن همه جانبه و تمام عیار ابراهیم (ع) دانسته‌اند[۱۸] و همچنین علامه طباطبائی، امامت را دستیابی به مقام هدایت باطنی تفسیر نموده‌اند[۱۹].

در میان دیدگاه‌های یاد شده، نگاه مرحوم علامه طباطبایی از قوت بیشتری برخوردار بوده و مؤید به ادلّه بیشتری است.

هدایت باطنی از سنخ راهنمایی و ارائه طریق نبوده، از مقوله ایصال به مطلوب و رساندن به مقصود است. چنین هدایتگری در گرو برخورداری از کمال وجودی و مقام معنوی ویژه‌ای است که پس از مجاهدت‌های بسیار به دست می‌آید.

امام، با امری ملکوتی که در اختیار دارد، هدایت می‌کند، پس امامت از نگاه باطن، باطن، ولایتی است که امام در اعمال مردم دارد و هدایتش چون هدایت انبیا و رسولان رسولان و مؤمنان، فقط راهنمایی از راه نصیحت و موعظه حسنه و آدرس دادن نیست، نیست، بلکه هدایت امام، دست خلق گرفتن و به راه حق رساندن است[۲۰].

شهید مطهری می‌نویسد: دقیق‌ترین کلمه‌ای که بر کلمه "امامت" منطبق می‌شود، کلمه "رهبری" است. فرق نبوّت و امامت در این است که نبوّت، راهنمایی و امامت، رهبری است. نبوّت، ابلاغ، اخبار، اطّلاع دادن، اتمام حجّت و راهنمایی است. راهنما چه می‌کند؟ راه را نشان میدهد. وظیفه‌اش بیش از این نیست که راه را نشان دهد، ولی بشر علاوه بر راهنمایی به رهبری نیاز دارد؛ یعنی نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهی که قوا و نیروهای وی را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند. نبوّت، راهنمایی است و یک منصب است، امّا امامت، رهبری است و منصب دیگری است. پیغمبران بزرگ، هم نبی و هم امام هستند. پیغمبران کوچک فقط نبی بودند و امام نبودند، رهنما بودند، ولی رهبر نبودند، اما پیغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شأن را داشته‌اند، هم شأن راهنمایی و هم شأن رهبری، ابراهیم، موسی، عیسی هر کدام رهنما و رهبرند. خاتم الانبیاء "رهنمای رهبر" است. قرآن مجید بر این اصل بسیار تکیه می‌کند و در معارف شیعه، این اصل قرآنی، جای شایسته خود را دارد[۲۱].

علامه برای اثبات این نظریه به دسته‌ای از آیات قرآن استناد کرده است:

  1. آیاتی که پس از اشاره به مقام امامت پیامبران از هدایت‌گری آنان سخن گفته است:
    1. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۲۲].
    2. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۲۳].
  2. آیاتی که امر الهی را تبیین کرده است:
    1. ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ[۲۴].
    2. ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[۲۵].
  3. آیاتی که بیان می‌کند، معرفت کامل و یقین ناب در گرو آن است که انسان از ظاهر جهان گذشته، ملکوت و باطن اشیا را ببیند؛ چنان‌که درباره ابراهیم (ع) فرموده است: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۲۶].

از مجموع این آیات، نکات زیر به دست می‌آید:

  1. امامت با هدایت ملکوتی ملازمه دارد؛ یعنی هدایت، وصف ویژه امامت و معرف آن است، پس امامت بی‌هدایت، و هدایت بی‌امامت نخواهد بود. هدایت یاد شده به امر خاص الهی تحق می‌یابد.
  2. رسیدن به مقام امامت و هدایت‌گری به امر خاص الهی، از رهگذر دو چیز به‌دست می‌آید: صبر در راه خدا و یقین به آیات الهی، و چون صبر به صورت مطلق آمده است، هر نوع شکیبایی در راه خدا و تحمل سختی‌ها و استواری در آزمون‌های الهی را در برمی‌گیرد. این صبر، نتیجه معرفت کامل و یقین به آیات الهی است.
  3. امر الهی، همان جنبه ملکوتی اشیاست و هر موجودی از جنبه ملکوتی و باطنی وجود خود با خداوند ارتباط دارد. از این‌رو، امام باید از اصحاب یقین باشد؛ یعنی ملکوت عالم را ببیند و در پرتو چنین معرفتی میتواند از راه باطن قلب‌های مستعد، در آنان نفوذ کرده، به سوی خدا هدایت کند. بر این پایه، حرکت انسان‌ها به سوی خدا و وصول آنان به کمال مطلوب از راه تأثیر درونی و معنوی امام تحقق می‌یابد؛ چنان‌که در حیات ظاهری نیز امام راه سعادت را به بشر نشان می‌دهد. از این‌رو، هدایتگری امام دو جنبه ظاهری و باطنی دارد[۲۷].
  4. قلمرو و گستره امامت امام، از حیث جمعیتی، همه مردم را در بر می‌گیرد، چه رسد به مؤمنان و مسلمانان. این مهم در آیه مبارک: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ از واژه ﴿لِلنَّاسِ به دست می‌آید.
  5. گستره امامت امام، از حیث فضای جغرافیایی زمین را در بر می‌گیرد. این ویژگی، از کاربرد واژه ﴿فِي الْأَرْضِ که در آیه: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[۲۸] دانسته می‌شود.
  6. گستره امامت امام، فراتر از گستره نبوت نبی است. بر پایه آیه: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا از یک‌سو، حضرت ابراهیم (ع) پس از ابتلائات متعدد همچون ذبح حضرت اسماعیل (ع) و در سن پیری به مقام امامت رسیده و از سویی دیگر، پیش از فرزند دار شدن، نبی و رسول بوده‌اند؛ از این‌رو، جعل مقام امامت برای حضرت ابراهیم (ع) در سن پیری و پس از مقام نبوّت و رسالت بوده است. امام رضا (ع) می‌فرماید: «إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ (ع) بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَ الْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً وَ فَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ فَقَالَ ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ».
  7. جایگاه امامت از حیث فردی و اجتماعی، جایگاهی اجتماعی است. مضاف بودن واژه امام، گواه این باور است. واژه امام، مفهومی دارای اضافه است و با مفهوم مأموم معنا می‌یابد؛ از این‌رو، امام برای جامعه انسانی، امام است: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا.
  8. امامت به جعل الهی است و فقط خدای متعال حق مشروعیت‌بخشی به امام جامعه اسلامی را دارد: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ، ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ، ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ.
  9. امامت عهد الهی است و به ظالمان نمی‌رسد: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۲۹].

دیدگاه‌های موجود درباره مفهوم امام در آیه ابتلا

مفسران شیعه و سنی دیدگاه‌های گوناگونی راجع به معنای امامت در آیه ابتلا بیان کرده‌اند که برخی از آنها عبارت‌اند از:

  1. امام مقتدای مردم در افعال و گفتار است. بر اساس این معنا، تمام پیامبران، امام هم هستند[۳۰]؛
  2. امام حاکم اجتماعی جامعه، مأمور تأدیب جنایت‌کاران و اقامه حدود و... است. بر اساس این معنا، تنها برخی از پیامبران متصدی منصب امامت هم هستند[۳۱]؛
  3. امام کسی است که شأنیت حکم به جهاد را دارد که تنها برخی پیامبران، امامت به این معنا را دارند[۳۲]؛
  4. امام کسی است که ریاست عامه الهیه در دین و دنیا را دارا است[۳۳]؛ به گونه‌ای که هر سؤالی که از او پرسند، جواب گوید؛ ضمن آنکه هر نبی که به مقام امامت رسیده باشد، او اوالعزم نیز خواهد بود[۳۴]؛
  5. امام کسی است که مقام نبوت را دارد[۳۵]؛
  6. امام همان مقتدا یا اسوه مردم در دین است[۳۶]؛
  7. امام کسی است که وظیفه او تحقق بخشیدن برنامه‌های دینی اعم از حکومت به معنای وسیع کلمه، اجرای حدود و احکام خدا، اجرای عدالت اجتماعی و همچنین تربیت و پرورش نفوس در ظاهر و باطن است[۳۷]؛
  8. امامت به معنای پیشوایی بر پیامبران است؛ چنان‌که پیامبران اولوالعزم امام پیامبران غیر اولوالعزم و پیامبران غیر اولوالعزم نیز خود امام و پیشوای مردم هستند[۳۸].[۳۹]

دیدگاه علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی معتقد است امام کسی است که برخوردار از هدایت تکوینی ـ به نحو ایصال به مطلوب ـ می‌باشد. این نظریه، که برخی شاگردان علامه نیز آن را پذیرفته‌اند[۴۰] در دو محور اصلی تبیین می‌شود:

الف) اصل تفکیک مقام نبوت از امامت: از نظر علامه، مقصود از امامت در این آیه غیر از نبوت است؛ زیرا اولاً ﴿إِمَامًا مفعول دوم برای ﴿جَاعِلُكَ ـ اسم فاعل ـ است و اسم فاعل آن گاه عمل می‌کند که به معنای حال یا استقبال و نه ماضی، باشد؛ از سوی دیگر، خداوند متعال انتصاب حضرت ابراهیم (ع) را به منصب نبوت با وحی به وی ابلاغ می‌کند و روشن است که وحی تنها به کسی ابلاغ می‌شود که پیامبر باشد؛ پس این انتصاب زمانی صورت گرفته که حضرت ابراهیم (ع) پیامبر بوده و اسم فاعل ﴿جَاعِلُكَ نیز بیانگر آن است که این جایگاه از آن زمان به بعد به وی واگذار شده است. ثانیاً این آیه مربوط به اواخر عمر آن حضرت بوده و در نتیجه، مقام یاد شده غیر از مقام نبوت بوده است.

ایشان برای تبیین نظریه خود، چنین استدلال می‌کند که اوّلاً، حضرت ابراهیم (ع) تقاضای منصب امامت را برای فرزندان خود نیز می‌کند و بر اساس صریح آیات قرآن کریم، آن حضرت در اواخر عمرش دارای فرزند شد: ﴿وَنَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ * إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلَامًا قَالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُونَ * قَالُوا لَا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ * قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِي عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ[۴۱]. از این آیه استفاده می‌شود که خود آن حضرت نیز نمی‌دانسته و گمان نیز نمی‌کرده که قرار است در آینده دارای فرزند شود؛ پس نمی‌توان گفت آیه ابتلا می‌تواند مربوط به دوره جوانی آن حضرت باشد و اگر تقاضای منصب امامت را برای فرزندان خود کرده، به اعتبار آینده‌ای است که فرزنددار خواهد شد[۴۲].

ثانیاً، امتحاناتی که این آیه از آنها یاد می‌کند، همان امتحاناتی است که قرآن کریم به برخی از آنها اشاره کرده و بعضی از این امتحانات مربوط به اواخر عمر حضرت ابراهیم (ع) بوده، که یکی از آنها ذبح حضرت اسماعیل (ع) است؛ چنان‌که قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ﴿قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ... إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ[۴۳].

ب) مقصود از امامت در آیه ابتلا: ایشان در تبیین تفاوت میان مقام نبوت و امامت، با دقت و ژرف‌اندیشی خاص خود و با روش تفسیر قرآن به قرآن، به آیاتی همچون ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۴۴]، استناد می‌کنند و با تأکید بر عبارت ﴿بِأَمْرِنَا می‌گویند که مقصود از هدایت در این آیه، هدایت تشریعی نیست که تمام پیامبران آن را بر عهده دارند. به نظر ایشان منظور از هدایت در این آیه، باطنی و تکوینی است؛ چنان‌که از آن به ایصال به مطلوب، در برابر ارائه طریق، تعبیر می‌شود.

ایشان مقصود خود را چنین توضیح می‌دهند که مراد از "أمر"، همان چیزی است که در آیه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ[۴۵] از آن یاد شده است. در این آیه، "أمر" الهی چنان است که هم زمان با صدور آن از طرف خداوند، فعل مراد واقع می‌شود. این معنا آن‌گاه که بر مسئله هدایت تطبیق یابد، مساوق با هدایت باطنی و ایصال به مطلوب است. از این‌رو، نمی‌توان از این هدایت را بر هدایت پیامبران به معنای ارائه طریق، منطبق کرد که لزوماً ملازم با وقوع و تحقق هدایت در افعال نیست[۴۶]. به دیگر بیان، متعلق هدایت تکوینی، همانا فعل خود هادی است که همچون هدایت تکوینی خداوند، تخلف‌ناپذیر است؛ اما متعلق هدایت تشریعی، فعل مهتدی است که تخلف‌پذیر است[۴۷].

ایشان در این مقام مقصود خود را از هدایت باطنی و ایصال به مطلوب تبیین نمی‌کند، امّا در بخش‌های دیگری از کتاب شریف تفسیر المیزان، دست کم در سه جا مفهوم هدایت باطنی را، آن‌گاه که فاعل هدایت خداوند متعال است، تبیین می‌کند:

  1. هدایت به گونه ایصال به مطلوب، عبارت است از اینکه قلب به نحو مخصوص انبساط پیدا می‌کند و در نتیجه بدون هیچ گرفتگی سخن حق را بپذیرد و به عمل صالح بگراید و از تسلیم بودن در برابر امر خدا و اطاعت از حکم او ابا و امتناع نداشته باشد. مرحوم علامه این تعریف را برگرفته از آیه ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ[۴۸] می‌داند[۴۹]؛
  2. هدایت به گونه ایصال به مطلوب، چیزی است که مرجع آن اضافه ایمان به قلب است[۵۰]. علامه طباطبایی در ادامه خود و به هنگام بحث رواییِ این آیه، از روایاتی یاد می‌کند که نشانگر تأخر مقام امامت حضرت ابراهیم (ع) نسبت به مقام نبوت ایشان است. این روایات دست کم می‌تواند مؤیدی برای نظریه ایشان باشد[۵۱].[۵۲]

بررسی دیدگاه علامه طباطبایی

چنان‌که روشن شد، دیدگاه علامه بر دو محور استوار است که در ادامه آنها را بررسی می‌کنیم.

الف) بررسی اصل تفکیک مقام نبوت از امامت: چنان‌که گذشت، به طور کلی می‌توان از سخن علامه سه دلیل برای اثبات تفکیک مقام نبوت از امامت در این آیه، به دست آورد. درباره این ادله می‌توان گفت: اولاً اینکه وحی تنها بر پیامبران نازل می‌شود، در نگاه نخست با این اشکال رو به رو می‌شود که وقتی کسی برای نخستین بار قرار است به او وحی شود تا پیامبری‌اش اعلام شود، آیا در آن هنگام پیامبر است یا خیر؟ برای نمونه، وقتی به حضرت موسی (ع) وحی شد که ﴿إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى * وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى[۵۳]، آیا ایشان پیش از این وحی، پیامبر بود یا پس از آن به پیامبری برگزیده شد؟ ممکن است گفته شود که وی نزد خداوند جایگاه پیامبری داشته است و وحی، تنها به منزله اعلام جایگاه پیامبری به او بوده است. در برابر این پاسخ، خصم نیز مدعی می‌شود که امامت در آیه ابتلا به معنای نبوت است؛ و ابراهیم (ع) نیز که پیش از این نزد خداوند پیامبر بوده است، با این وحی رسماً صاحب جایگاه پیامبری می‌شود. ثانیاً اینکه حضرت ابراهیم (ع) در آخرِ عمر خود از فرزنددار شدن ناامید بوده و به آن علم نداشته است، سخن درستی است؛ اما چه مانعی دارد که حکایت اعطای مقام امامت، مربوط به دوره جوانی یا میانسالی آن حضرت بوده باشد که در آن دوران، به فرزنددار شدن امید داشته است و به اعتبار فرزندان آینده‌اش تقاضای اعطای مقام امامت به آنها را کرده باشد؟ چنان‌که بقیه انسان‌ها نیز پیش از فرزنددار شدن یا حتی پیش از ازدواج، برای نسل خود دعای خیر می‌کنند. ثالثاً مرحوم علامه با تکیه بر روش تفسیری قرآن به قرآن بر این باور شد که امتحاناتی که به سبب آنها مقام امامت به حضرت ابراهیم (ع) داده شد، امتحاناتی است که قرآن از آنها سخن به میان آورده است که یکی از آنها ماجرای به قربانگاه بردن حضرت اسماعیل (ع) بود. این سخن اگرچه در نگاه نخست و به لحاظ عقلی خدشه پذیر می‌نماید، تدبر و تأمل بیشتر ما را به صحتو اتقان این استدلال رهنمون می‌سازد. توضیح آنکه ممکن است کسی بگوید اینکه حضرت ابراهیم (ع) مبتلا به امتحاناتی شد که یکی از آنها همان ماجرای ذبح اسماعیل (ع) بود، سخنی ترددناپذیر است؛ اما برای تطبیق آنها بر امتحانات یاد شده در آیه ابتلا، شاهدی وجود ندارد، بلکه امتحانات یاد شده در آیه ابتلا می‌تواند امتحانات قبل از نبوت حضرت ابراهیم (ع) بوده باشد که پس از موفقیت در آنها، حضرت به مقام نبوت رسیده باشد[۵۴].

به نظر می‌رسد اشکال اول و دوم بدون پاسخ باشند، اما اشکال سوم چنین برطرف می‌شود که اوّلاً، خداوند متعال مقامی عظیم به نام امامت را به حضرت ابراهیم (ع) داده و این مقام را به سبب موفقیت در امتحاناتی، که از آنها یاد نکرده، به ایشان اعطا کرده است. از سوی دیگر، امتحانات فراوانی برای آن حضرت، در قرآن کریم بیان شده که یکی از آنها ذبح حضرت اسماعیل (ع) است. استظهار عرفی از مجموع آیات، هادی این نکته است که خداوند متعال درصدد تبیین این مطلب است که موفقیت در همین امتحانات بود که موجب اعطای مقام امامت حضرت ابراهیم (ع) شد و این امتحانات، از جمله فرمان به ذبح اسماعیل (ع) پس از رسیدن ایشان به مقام نبوت بوده است، بنابراین و بر اساس نکته یاد شده، می‌توان این دیدگاه را که امامت در آیه "ابتلا" غیر از نبوت است، صحیح دانست.

ب) بررسی مقصود از امامت در آیه ابتلا: به نظر می‌رسد استناد علامه طباطبایی در تبیین میان مقام نبوت و امامت به آیه ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۵۵] ناتمام و با اشکلاتی روبه‌روست.

اشکال اول: پایه استدلال این سخن، تطبیق ﴿بِأَمْرِنَا بر امر تکوینی است که ملازم با وقوع است، حال آنکه در ادبیات قرآنی واژه "امر" به معنای فرمان و دستور تشریعی که ملازم با وقوع آن نیست نیز به کار رفته است؛ چنان‌که خداوند متعال راجع به ابلیس می‌فرماید: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ[۵۶]. همچنین راجع به قوم حضرت صالح (ع) می‌فرماید: ﴿فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ[۵۷]. چنین معنایی از واژه "امر" در داستان قوم ثمود نیز به کار رفته است: ﴿فَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَهُمْ يَنْظُرُونَ[۵۸].

در این آیات، ظاهر از واژه "امر" همان فرمان و دستور تشریعی خداوند است که ملازم با وقوع تکوینی مراد است و اساساً همین که به اذعان قرآن کریم، قوم حضرت صالح (ع) از آن نافرمانی کرده‌اند، نشان از آن دارد که این امر، تکوینی بوده، تخلف‌پذیر نیست.

خداوند متعال پس از بیان احکام تشریعی مربوط به طلاق می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا[۵۹]. در این آیه نیز مقصود از ﴿أَمْرُ اللَّهِ امر تشریعی است؛ چرا که پس از بیان احکام تشریعی بوده و پس از آن نیز از تقوا داشتن نسبت به این امر سخن گفته است.

ممکن است گفته شود تعبیر ﴿بِأَمْرِنَا از آنجا که همراه با واژه "باء" آمده است، با موارد پیش‌گفته که بدون واژه "باء" استعمال شده، متفاوت است؛ بدین معنا که هرگاه تعبیر امر الهی بدون واژه "باء" آمده باشد، منحصراً در امر تکوینی به کار می‌رود[۶۰].

در پاسخ باید گفت: آیات متعددی در قرآن کریم وجود دارد که خلاف این نظریه را ثابت می‌کند: ﴿وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[۶۱].

بر اساس ظاهر این آیه، چنان‌که مفسران عقیده دارند، مقصود از "امر" چیزی جز فرمان خداوند متعال نیست که می‌توان آن را اطاعت یا از آن عصیان کرد[۶۲]. همچنین در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: ﴿وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۶۳].

به گفته بسیاری از مفسران صدر اسلام، همچون ابن عباس، سدی ربیع و قتاده[۶۴] و نیز مفسران متأخر، مقصود از "امر" در این آیه، جهاد است[۶۵] که امری تشریعی به شمار می‌رود و مؤمنان از آن بازداشته شده‌اند. این آیه بعدها به وسیله آیات جهاد نسخ شده است[۶۶]. جالب آنکه خود علامه نیز در این باره می‌نویسد: قوله تعالى: ﴿حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ[۶۷]، فيه كما مر إيماء إلى حكم سيشرعه الله تعالى في حقهم[۶۸].

بنابراین واژه "امر"، خود دلالتی ندارد بر اینکه مقصود، امر تکوینی است، از این‌رو، باید در موارد متعدد، قرائن و شواهد را در نظر گرفت. مرحوم علامه شاهدی بر اینکه مقصود از ﴿بِأَمْرِنَا امری تکوینی است، ارائه نمی‌کند؛ ضمن آنکه دقت در برخی قرائن آیاتی که مرحوم علامه طباطبایی به آنها استدلال می‌کند، خلاف نظریه ایشان را ثابت می‌کند؛ به طور مثال، توجه به آیه پیشوایی ائمّه بنی اسرائیل، قرینه دیگری را با خود به همراه دارد. خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۶۹].

در این آیه، ابتدا از حضرت موسی (ع) سخن به میان می‌آید و او را مایه هدایت تمام بنی اسرائیل می‌خواند. مقصود از این هدایت در روشن‌ترین صورت، همان هدایت به معنای ارائه طریق است که تمام بندگان از آن برخوردارند؛ آن‌گاه بلافاصله خداوند متعال تصریح می‌کند که جز حضرت موسی (ع)، کسان دیگری از همین بنی اسرائیل نیز به عنوان پیشوای مردم برگزیده شدند تا مردم را هدایت کنند، به دیگر بیان، هدایت این پیشوایان دنباله هدایت حضرت موسی (ع) است که هدایتی تشریعی بود؛ از این‌رو، اگر در معنای هدایت پیشوایان یاد شده ابهامی نیز باشد، با توجه به صدر آیه، چنین ابهامی رفع می‌شود و می‌توان گفت هدایت ایشان نیز هدایتی تشریعی و به فرمان خداوند و مربوط به مقام نبوت است[۷۰].

در حقیقت می‌توان گفت، پیشوایان یاد شده در این آیه، همان کسان یا پیامبرانی هستند که خداوند متعال در آیه زیر از آنها به نیکی یاد می‌کند و آنها را راهنمایان قوم معرفی می‌کند: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ[۷۱].

هدایتی که در این آیه از آن یاد هدایتی به حق است و از فرمان خداوند ناشی شده است؛ چنان‌که مرحوم علامه] نیز خود احتمال می‌دهد که مقصود از امتی که به حق هدایت می‌کنند، همان امامانی باشند که خداوند در آیه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۷۲]، از آنها یاد کرده است[۷۳].

افزون بر آن، در برخی روایات تفسیری نیز نکاتی وجود دارد که دست کم مؤید این استظهار ـ تشریعی بودن امر خداوند در مفهوم ﴿بِأَمْرِنَا ـ است؛ چنان‌که امام صادق (ع) در این باره فرموده‌اند: {{متن حدیث|إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۷۴] لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِمْ قَالَ ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۷۵] يُقَدِّمُونَ أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَمْرِ اللَّهِ...[۷۶]؛ "همانا ائمّه در کتاب خدای عزوجل دو امام هستند؛ خداوند تبارک و تعالی فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا نه به امر مردم؛ آنها امر و حکم خداوند را بر امر و حکم خودشان مقم می‌دارند. خداوند فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ؛ آنها امر خودشان را بر امر خدا مقدم می‌دارند".

در روایت صحیح دیگری نیز تصریح شده است که مراد از "امر" در آیه ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا، همان امر تشریعی به معنای فرمان است. در این روایت، امام صادق (ع) با تلاوت آیه یاد شده فرمودند: «وَ هُمُ الَّذِينَ أَمَرَ اللَّهُ بِوَلَايَتِهِمْ وَ طَاعَتِهِمْ»[۷۷]؛ "آنان [= امامان] کسانی هستند که خداوند به ولایت و اطاعت از آنها فرمان داده است".

اشکال دوم: درباره احادیثی که مرحوم علامه طباطبایی به آنها استناد می‌کند، باید گفت دست کم چهار روایت وجود دارد[۷۸] که همگی با مشکل ضعف سند رو به رو هستند سه روایت از این چهار روایت از امام صادق (ع) و روایت چهارم نیز از امام رضا (ع) صادر شده است. در سند این روایات، افرادی همچون محمد بن سنان[۷۹]، سهل بن زیاد[۸۰]، ضعیف‌اند و نیز کسانی همانند درست بن ابی منصور[۸۱] و زید شحام غیر موثق‌اند. همچنین راویانی چون ابو یحیی واسطی[۸۲] واقفی مذهب و برخی از راویان مانند محمد بن یحیی نیز اساساً مهمل‌اند. در ضمن روایت امام رضا (ع) روایتی مرفوعه است و مرحوم کلینی نیز این روایت را در بخش "نوادر" کتاب خود آورده است[۸۳]. گفتنی است که حتی اگر این روایات از لحاظ سندی نیز پذیرفته باشند، باید توجه داشت که مدلول این روایات تنها می‌تواند بیانگر تأخر مقام امامت نسبت به مقام نبوت باشد و بیانگر کیفیت تفاوت میان این دو مقام نیست.

برای نمونه، به روایتی که مرحوم علامه آن را آورده است، توجه کنید: امام صادق (ع) فرمودند: "خداوند متعال ابراهیم (ع) را به عنوان بنده خود برگزید، پیش از آنکه به او منصب نبوت را بدهد؛ و خداوند متعال او را به عنوان پیامبر برگزید، پیش از آنکه منصب رسالت را به او بدهد؛ و خداوند متعال او را به عنوان رسول برگزید، پیش از آنکه او را به عنوان خلیل برگزیند؛ و خداوند متعال او را به عنوان خلیل برگزید، پیش از آنکه او را امام قرار دهد؛ پس هنگامی که تمام این امور برای او جمع شد، خداوند فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا"[۸۴].

بر اساس مضمون روایات یاد شده، مقام امامت مقامی بسیار بالاست که حضرت ابراهیم (ع) پس از دریافت مقام نبوت، رسالت و دوستی خداوند، به آن مقام دست یافت؛ به دیگر بیان، آخرین مقامی که حضرت ابراهیم (ع) آن را دریافت کرد، مقام امامت بود. گذشته از روایات، آیات نیز، بنابر این تفسیر که این مقام در اواخر دوران زندگانی حضرت ابراهیم (ع) بدو داده شده، بیانگر والایی این مقام و برتری آن بر مقام نبوت است. بنابراین بر اساس مضمون آیات و روایات، هنگامی که پیامبری چون ابراهیم خلیل الله (ع) که قرآن کریم بیاناتی بلند درباره جایگاه او دارد[۸۵] که این بیانات برتری او بر بسیاری از پیامبران را به ذهن القا می‌کند، در اواخر عمر خود به این مقام نائل می‌شود، انتظار می‌رود تعداد اندکی از پیامبران، جز او، لیاقت برخورداری از این منصب را داشته باشند؛ حال آنکه بر اساس آیات قرآن کریم، چنان‌که اشاره شد حضرت اسحاق و یعقوب (ع) که فرزندان و نوادگان حضرت ابراهیم (ع) هستند و نیز جمعی از بنی اسرائیل، این مقام را داشته‌اند. بر اساس آنچه که گفته شد، در فرض کردن مقام امامت برای حضرت اسحاق، یعقوب (ع) و جمعی از بنی اسرائیل، به هممان معنایی که برای حضرت ابراهیم (ع) وجود دارد، باید کمی احتیاط کنیم.

ممکن است گفته شود بر اساس آیات قرآن کریم، خداوند این مقام را به هر کس و در هر سنی که بخواهد می‌دهد؛ چنان‌که نقش خواست خداوند در اعطای حکمت به انسان‌ها، در دیگر آیات چنین منعکس شده است: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ[۸۶]؛ از این‌رو، برخورداری دیگر پیامبران از این مقام نیز امری غریب و بعید نیست.

در پاسخ باید گفت: آری، خداوند این مقام را به هر کس که بخواهد اعطا می‌کند، اما روشن است که خداوند حکیم بر اساس شایستگی‌های افراد به آنها درجه و رتبه می‌دهد؛ چنان‌که می‌فرماید: ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ[۸۷]. تمام سخن نیز در همین است که آن‌گاه که حضرت ابراهیم (ع) با چنان مقام والایی، در اواخر عمر شایستگی دریافت این مقام را یافته است، در این باره که پیامبرانی همچون اسحاق و یعقوب (ع) نیز این مقام را داشته‌اند، باید با احتیاط بیشتری سخن به میان آورد

اشکال سوم: اساساً نفس هدایت باطنی به معنای ایصال به مطلوب، در مقابل هدایت ارائه طریق، خالی از اشکال و ابهام نیست و نیاز به واکاوی بیشتری دارد؛ اگرچه برخی دیگر از اندیشمندان نیز این معنا را پذیرفته‌اند و این معنا در منابع متعددی نیز آمده است[۸۸]. اگر مقصود از هدایت باطنی و ایصال به مطلوب که امام عهده‌دار آن است، این باشد که امام افزون بر راهنمایی‌های کلی بشر، دست عده‌ای را بدون قید و شرط می‌گیرد و به مقصود می‌رساند، چنین معنایی از هدایت باطنی منتفی است؛ زیرا که هدایت باطنی به این معنا، در حقیقت تحقق هدایت و ایمان در فرد مکلف است که با هدف آفرینش انسان که همان رسیدن به کمال از راه اختیار و انتخاب است، منافات دارد؛ از این‌رو، برخی متکلمان امامیه تحقق چنین هدایتی را، حتی از جانب خداوند نیز منتفی دانسته‌اند[۸۹]. ممکن است کسی بگوید، مقصود این است که اگر بندگان خدا تا حدی مقدمات هدایت را فراهم و شایستگی دریافت هدایت باطنی را پیدا کنند، خداوند متعال یا امام نیز، چنین کسانی را مشمول لطف و رحمت خود می‌گردانند او را به باقیمانده راه هدایت و کمال می‌رسانند.

در بررسی این معنا از هدایت باطنی یا ایصال به مطلوب، این سؤال پیش می‌آید که اساساً مقصود از «مطلوب” در عبارت «ایصال به مطلوب” چیست؟ آیا مطلوب همان کمال نهایی است که انسان باید خود آن را می‌پیمود و اکنون با کمک خداوند متعال یا امام به آن رسیده است؟ اگر چنین است، آیا مقصود این است که پس از آن، فرد واصلِ به اصل مطلوب، دیگر راهی برای پیمودن و در نتیجه تکلیفی برای انجام دادن نخواهد داشت؟ به نظر می‌رسد چنین معنایی از هدایت باطنی نیز، چندان موافق با آموزه‌های دینی و اعتقادی نیست؛ چرا که چنین کمال و سعادتی نیز بدون اختیار کامل به دست آمده، ضمن آنکه منافی امر تکلیف است. به آیات زیر توجه کنید: ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۹۰].

بر اساس این آیه، خداوند متعال راه را نشان می‌دهد تا انسان‌ها با اختیار خود راه هدایت یا ضلالت را برگزینند: ﴿وَلَوْ شِئْنَا لَآتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا وَلَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ[۹۱]، ﴿وَعَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ[۹۲].

خداوند متعال در آیه اخیر، ارائه طریق را بر خود لازم دانسته است و در دو آیه آخر یادآور می‌شود که اگر می‌خواست، می‌توانست تمام مردم را هدایت کند. ﴿قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ[۹۳].

مرحوم علامه طباطبایی در ذیل این آیه، سخنی حکیمانه و برخاسته از روح تعالیم و آموزه‌های قرآن و سنت دارد: خداوند بندگان خود را مجبور به ایمان نمی‌کند و هیچ وقت و از هیچ کس به مشیت تکوینی خود ایمان را نخواسته تا مجبور به آن شود، بلکه به خلاف آن نیز اذن داده است؛ البته اذن تکوینی؛ به این معنا که موانع شرک و کفر را برداشته و بندگان را، هم نسبت به فعل قدرت داده و هم نسبت به ترک و این اذن، منافاتی با امر تشریعی به ترک شرک ندارد، بلکه این همان اساس تکلیف و امر و نهی و وعد و وعید است[۹۴].

از مجموع این آیات می‌توان چنین نتیجه گرفت که خداوند متعال رسیدن به کمال و سعادت اختیاری را از انسان خواسته است و چنین امری با هدایت باطنی (ایصال به مطلوب)، با دو معنایی که گذشت، منافات دارد.

می‌توان تصور دیگر از هدایت باطنی داشت؛ بدین ترتیب که گاه پیامبر به بیان احکام و معارف به طور همگانی و برای عموم مردم به گونه هدایت تشریعی می‌پردازد و گاه نیز با تصرف در قلوب و باطن برخی بندگان که صلاحیت لازم را پیدا کرده‌اند و وسعت بخشیدن به آنها، ایشان را برای پذیرش حقایق آماده می‌کند؛ به گونه‌ای که هر آنچه بر آنها عرضه می‌شود، با اختیار خود آن را می‌پذیرند؛ البته چنان نیست که به هنگام مواجهه با حقایق و معارف، امکان یا توان رد آنها را نداشته باشند، بلکه مقصود آن است که بینش و بصیرتی برای فرد مهتدی به وجود می‌آید، که حقایق اصیل را می‌بیند و با اختیار خود راه سعادت را می‌پیماید. انسان در این مقام همچون کسی است که همواره با اختیار خود از پلیدی‌ها و نجاسات اجتناب می‌کند. نظیر چنین حکایتی راجع به معصومان نیز وجود دارد که اگرچه بر ارتکاب گناه توانایند، خداوند متعال بینش والایی را بر آنها داده است که با اختیار خود از گناهان اجتناب می‌کنند. در حقیقت، فرد مهتدی در این مقام، امکانات بیشتری برای رسیدن به کمال دارد، از این‌رو می‌تواند با استفاده از اختیار خود و چنین امکاناتی سریع‌تر به کمال برسد؛ این حقیقت را می‌توان از آیه زیر به دست آورد: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ[۹۵].

امیر المؤمنین (ع) نیز خطاب به کمیل بن زیاد نخعی می‌فرماید: «این دل‌ها به مانند ظرف‌هایند و بهترین آنها فراگیرنده‌ترین آنهاست”[۹۶].

روایاتی که در خصوص بحث «قلب” و وسعت بخشیدن به آن وارد شده است نیز می‌تواند به نوعی مؤید چنین دیدگاهی باشد. امام کاظم (ع) در این باره فرموده‌اند: «خداوند دل‌های مؤمنان را پیچیده و بسته به ایمان آفریده و هنگامی که بخواهد آنچه در آن است، بدرخشد آن را با حکمت آبیاری کند و بذر علم در آن بکارد و زارع و سرپرست آن پروردگار جهانیان است”[۹۷].

امام صادق (ع) نیز فرمودند: چون خدا خیر بنده‌ای را خواهد، اثری از نور در دلش گذارد و گوش‌های دلش را باز کند و فرشته‌ای بر او گمارد که نگهدارش باشد و چون برای بنده‌ای بد خواهد، اثری از سیاهی در دلش افکند و گوش‌های دلش را ببندد و شیطانی بر او گمارد که گمراهش کند؛ سپس این آیه را قرائت فرمودند: ﴿ فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ[۹۸].[۹۹].

ایشان در بیانی دیگر فرمودند: همانا خداوند عزوجل که خیر و خوبی کسی را بخواهد، درخشش نوری در نهاد جانش می‌افکند. آن درخشش نور، گوش و دل او را منور می‌سازد تا آن حد که از خود شما به دریافت حقایق مکتب حریص‌تر می‌شود؛ و هرگاه خداوند عزوجل تیره روزی کسی را بخواهد خط سیاهی در نهاد جانش می‌کشد و آن سیاهی گوش و دل او را به تاریکی می‌کشاند؛ سپس ایشان این کلام خدا را تلاوت کردند: ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا[۱۰۰].

امام صادق (ع) پس از بیان اهمیت تسلیم بودن در برابر فرامین الهی، در نامه‌ای طولانی به شیعیان خود فرمودند: «بدانید همانا هنگامی که خداوند خیر بنده‌ای را بخواهد سینه او را برای اسلام گشاده می‌سازد؛ پس هنگامی که این نعمت را به او داد، زبان او به حق باز خواهد شد و قلب او بر حق گره خواهد خورد، پس به حق عمل می‌کند”[۱۰۱].

از مجموع این روایات به دست می‌آید که خداوند متعال با نوعی تصرف در قلب آدمی، حقایق را برای وی آشکار می‌گرداند و پس از آن، انسان با مشاهده حقیقت، به آن عمل می‌کند.

از مجموع آنچه گفته شد، می‌توان نتیجه گرفت چنین نیست که در هدایت باطنی، فرد مهتدی با تصرف تکوینی حقیقتاً به مطلوب برسد و کار برای او تمام شود، بلکه امکانات بیشتری در اختیار او قرار می‌گیرد تا با اختیار خود، در راه رسیدن به کمال و سعادت سریع‌تر گام بردارد[۱۰۲]. از این‌رو، باید گفت اساساً تعبیر «ایصال به مطلوب” خالی از مسامحه نیست[۱۰۳].

با وجود تمام این ملاحظات، بیان این نکته ضروری است که حتی اگر امامت پیامبران بنی اسرائیل یا حضرت اسحاق و یعقوب (ع) را همان امامت حضرت ابراهیم (ع) بدانیم، تفکیک مقام نبوت از امامت، از راه تفکیک میان هدایت باطنی و هدایت تشریعی مدعایی بی دلیل است[۱۰۴].

دیدگاه برگزیده

دیدگاه برگزیده در چند محور عرضه می‌شود:[۱۰۵]

ممکن است یک واژه معنایی خاص داشته باشد، اما آن‌گاه که در موارد مختلف به کار می‌رود، صدق آن واژه بر آن موارد مختلف، نیازمند ملاک‌هایی ویژه باشد؛ برای نمونه، واژه "رئیس" در زبان فارسی، هنگامی که برای رئیس یک کشور به کار می‌رود، ملاک‌هایی ویژه دارد که برای اطلاق همین واژه، با همان معنای لغوی، بر رئیس یک استان، شهر، اداره، مدرسه و یک خانواده نیازی به آن ملاک‌ها نیست. واژه امام نیز آن‌گاه که بر افراد متفاوت اطلاق می‌شود، با حفظ معنای اصلی خود، یعنی همان پیشوا و مقتدا، کاربرد خاصی به خود می‌گیرد؛ چنان‌که گاه از کسی با عنوان امام یاد می‌کنیم، اما مقصود ما «امام جماعت” است یا گاه کسی را امام می‌نامیم و مقصود ما زعیم سیاسی یک جامعه است.

به نظر می‌رسد، چنین حقیقتی راجع به واژه امام در قرآن نیز وجود دارد، بدین معنا که آن‌گاه که از امام در آیه ابتلا سخن به میان می‌آید، می‌توانیم شأنی را برای او در نظر بگیریم که با شأن و مقام امام در دیگر آیات متفاوت باشد[۱۰۶]. شاهد این مدعا، برخی آیاتی است که نظریه پردازانی که تلاش می‌کنند کاربردهای واژه امام در قرآن را به یک معنا و مصداق برگردانند، چندان به آنها توجه نکرده‌اند؛ برای نمونه، به آیه زیر، که امام در آن به معنای پیشوای صالح به کار رفته است[۱۰۷]، دقت کنید: ﴿وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ[۱۰۸]. برای تحلیل معناشناختی واژه امام در این آیه، لازم است به آیات پیش از این نیز توجه شود. در آیات پیشین، از ظلم و ستم فرعون بر بنی اسرائیل سخن به میان رفته است[۱۰۹] و در این آیه، خداوند متعال از پیشوایی آنان در آینده خبر می‌دهد. این آیه، چنان‌که مرحوم علامه طباطبایی بیان می‌کند، در مقام خبر دادن خارج شدن بنی اسرائیل از یوغ فرعون و به دست گرفتن سرنوشتشان است و روایاتی که درصدد حمل آن بر ائمّه اهل بیت (ع) و حکومت جهانی امام زمان (ع) است، از باب جری و تطبیق است[۱۱۰]. گفتنی است که ایشان از این آیات جهت ایضاح مفهومی واژه امام در آیه ابتلا استفاده نکرده‌اند. روشن است که نمی‌توان ملتزم شد که امام در این آیه، همان شأنی را دارد که برای امامت حضرت ابراهیم (ع) در آیه ابتلا می‌توان به تصویر کشید. از سوی دیگر، خداوند متعال از دیگر پیامبران، دست کم برخی از آنها، با عنوان امام یاد کرده است[۱۱۱]. با توجه به آنچه گذشت، می‌توان تصور کرد که مرتبه امامت حضرت ابراهیم (ع) در آیه ابتلا، امری فراتر از امامت دیگر پیامبرانی است که قرآن کریم از آنها یاد کرده است. شاهد چنین مدعایی، نوع برخورد قرآن کریم با مسئله امامت حضرت ابراهیم (ع) و امامت دیگر پیامبران است. در خصوص آیه ابتلا، با رهیافت از کلام صحیح مرحوم علامه طباطبایی و دیگر مفسران، می‌توان گفت، امامت حضرت ابراهیم (ع) در اواخر عمر ایشان، آن هم پس از موفقیت در آزمون‌های متعدد بوده است؛ از این‌رو، روشن است که چنین آزمون‌هایی پس از رسیدن ایشان به مقام نبوت بوده و در نتیجه، مقام امامت غیر از مقام نبوت است. عظمتی که این آیه از امامت حضرت ابراهیم (ع) به تصویر می‌کشد، چنان‌که گذشت، برای خواننده این توقع را به دنبال می‌آورد که باید اندکی از پیامبران شأنیت دریافت این مقام را داشته باشند. اینک باید دید مفهوم امام در قرآن کریم، آن‌گاه که بر سایر پیامبران اطلاق می‌شود، چیست؟

در دو آیه از آیات قرآن کریم، از برخی پیامبران با عنوان امام یاد شده است؛ یکی از آن دو، آیه‌ای است که در ضمن آن، به امامت جمعی از بنی اسرائیل اشاره شده است: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ...[۱۱۲]. این آیه، همان هدایتی را برای آن امامان در نظر می‌گیرد که برای خود حضرت موسی (ع) نیز قائل شده است. به نظر می‌رسد، بر اساس ظاهر آیه، مقصود از هدایتگری حضرت موسی (ع) همان هدایتی است که برخاسته از مقام نبوت او و برای همگان است. اساساً از همگانی بودن هدایت حضرت موسی (ع) می‌توان فهمید که هدایت یاد شده، هدایت به گونه ارائه طریق و تشریعی است؛ از این‌رو، دلیلی برای جدایی این دو مقام از یکدیگر وجود ندارد، چنان‌که راجع به حضرت ابراهیم (ع) وجود داشت. به دیگر سخن، پس از آنکه دانستیم هدایت مربوط به حضرت موسی (ع) در این آیه، هدایت تشریعی و به گونه ارائه طریق است، چنانچه هدایت مربوط به امامان بنی اسرائیل نیز دارای اجمال باشد، این اجمال به وسیله مفهوم هدایت مربوط به حضرت موسی (ع) برطرف می‌شود.

به عبارت روشن‌تر، می‌توان گفت آیه کریمه یاد شده حضرت موسی (ع) را مایه هدایت تشریعی بنی اسرائیل معرفی می‌کند؛ آن‌گاه خداوند در ادامه می‌فرماید که از همین بنی اسرائیل گروهی را برمی‌گزینیم تا به فرمان ما هدایت کنند. در حقیقت، آنها ادامه دهنده راه حضرت موسی (ع) هستند[۱۱۳]. چنان‌که پیش‌تر نیز بیان شد، می‌توان گفت پیشوایان یاد شده در این آیه، همان کسان یا پیامبرانی هستند که خداوند متعال در آیه زیر از آنها به نیکی یاد می‌کند و ایشان را راهنمایان قوم می‌خواند: ﴿وَمِنْ قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ[۱۱۴].

همچنین با تتبع بیشتر در آیات قرآن کریم می‌توان چنین حدسی زد که این هدایت، همان هدایتی است که در هر قومی بر عهده یک نفر گذاشته شده است: ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۱۱۵]. از این‌رو، می‌توان گفت بر اساس این اصطلاح تمام پیامبران امام‌اند.

دومین آیه‌ای که در آن مفهوم امام بر پیامبران یا دست کم برخی از آنها، اطلاق شده، آیه امامت حضرت اسحاق و یعقوب (ع) است. این آیه پس از آن آمده است که خداوند از سختی‌های وارد شده بر حضرت ابراهیم (ع) سخن به میان آورده است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ[۱۱۶].

در این دو آیه، از امامت حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب (ع) سخن به میان آمده است. اگر واژه امام را به معنای لغوی آن در نظر بگیریم، همان مفهوم نبوت را می‌رساند و اگر معنایی غیر از آن مقصود باشد، باید با قرائن و شواهد روشن شود و اثبات گردد. به نظر می‌رسد، قرینه یا شاهدی بر اینکه معنای امام، چیزی غیر از معنای لغوی آن باشد، در میان نیست.

نکته دیگر آن که، خداوند متعال پیش از آنکه امامت و پیشوایی حضرت اسحاق و یعقوب (ع) را مطرح کند، بخشیده شدن آن دو را به حضرت ابراهیم (ع) بیان کرده است. فرض را بر این بگیریم که مقصود از امامت در این آیه مجمل است. آیات دیگری وجود دارد که با همین سیاق بخشیده شدن حضرت اسحاق و یعقوب (ع) به حضرت ابراهیم (ع) سخن به میان آورده است: ﴿فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلًّا جَعَلْنَا نَبِيًّا[۱۱۷].

در جایی دیگر می‌فرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[۱۱۸].

چنان چه ملاحظه می‌شود، در این آیات نیز، بخشیده شدن حضرت اسحاق و یعقوب (ع) به حضرت ابراهیم (ع) مطرح شده و به صراحت از اینکه خداوند آنها را به مقام نبوت منصوب کرده، سخن به میان آمده است. ممکن است چنین آیاتی، به نوعی مؤید این نظریه باشند که مقصود از امامت در آیه ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ[۱۱۹] نیز، چیزی جز نبوت نیست. به هر حال، آنچه روشن است، این است که اگر مقصود از امام، چیزی غیر از پیشوا باشد، نیازمند به شاهد و قرینه است.

با توجه به آنچه گذشت، روشن می‌شود که امامت حضرت ابراهیم (ع) ملاک‌هایی دارد که فراتر از ملاک‌های امامت پیامبران یاد شده است. نتیجه آن که، مرتبه و عظمت امامت آن حضرت نیز از مرتبه امامت پیامبران یاد شده برتر و رفیع‌تر است[۱۲۰]. حال باید دید، مقصود از امامت حضرت ابراهیم (ع) چیست و چه تفاوتی با مقام نبوت دارد؟[۱۲۱] ممکن است واکاوی و تحلیل مفهوم نبوت و رسالت و تعیین وظایف نبی و رسول، ما را در رسیدن به این مقصود کمک کند. بر اساس معنای لغوی، اگر «نبی” از ماده «نبأ” به معنای کسی است که خبری دارد[۱۲۲] یا به گفته برخی از ارباب لغت، دارای خبر مهمی است[۱۲۳] و اگر از ماده «نبو” باشد، به معنای کسی است که دارای مقامی رفیع است[۱۲۴]؛ برخی نیز را به معنای طریق دانسته‌اند[۱۲۵]. «رسول” هم بر اساس معنای لغوی آن، به معنای شخص فرستاده شده است؛ از این‌رو، نبی و رسول به لحاظ مفهومی متباین هستند[۱۲۶]. در باب تفاوت میان رسول و نبی، نظریات متعددی بیان شده است[۱۲۷]؛ با وجود این، قرآن کریم در آیات فراوانی، به گونه‌ای درباره این دو مقام سخن گفته که نمی‌توان تفاوتی میانشان قائل شد؛ بدین معنا که وظیفه صاحب هر یک از این دو مقام را ابلاغ وحی معرفی کرده است؛ چنان‌که راجع به رسولان می‌فرماید: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ نَحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّمْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ[۱۲۸].

در آیه‌ای دیگر راجع به انبیا می‌فرماید: ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۲۹]. قرآن کریم از حضرت محمد (ص) نیز با وصف نبی یاد می‌کند و می‌فرماید: ﴿وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا[۱۳۰].

در این آیات، از فرستادن رسولان و پیامبر سخن به میان آمده است و در حقیقت، به مأموریت آنها، یعنی تبلیغ، تصریح شده است. با توجه به آن چه گذشت، سخن کسانی[۱۳۱] که بر این باورند که انبیا تنها حامل اخباری از جانب خداوند هستند که اگر مردم بخواهند، باید آن اخبار را در اختیارشان بگذارند، در حالی که رسول موظف به ابلاغ وحی و نشر احکام خداوند است، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ زیرا برای این وجه تفاوت میان رسول و نبی، دلیل عرضه نشده است.

با وجود، این آیاتی از قرآن کریم بیانگر این مطلب است که میان این دو مقام، تفاوت وجود دارد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ[۱۳۲].

همچنین راجع به حضرت موسی و اسماعیل (ع) می‌فرماید: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۱۳۳]. در جای دیگر می‌فرماید: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۱۳۴].

با توجه به آنچه گذشت، می‌توان گفت براساس اصطلاح قرآنی، وظیفه رسول و نبی یکسان است و تمام پیامبران مقام تبلیغ به همگان را دارند. با وجود این، به استناد روایاتی که تعداد پیامبران را ۱۲۴۰۰۰ نفر و تعداد رسولان از آنها را ۳۱۳ نفر معرفی می‌کند[۱۳۵]، می‌توان گفت برخی از آنها مقامی بالاتر داشته‌اند که از آن، به مقام رسالت تعبیر می‌شود؛ چنان چه روایاتی که مقاماتی همچون دیدن فرشته را به رسولان، نه تمام پیامبران، اختصاص می‌دهد، به نوعی به برتری مقام رسالت بر نبوت دلالت می‌کند[۱۳۶].

با توجه به آنچه که گفته شد، پیامبر و رسول خدا را ابلاغ می‌کنند و مردم نیز که مخاطبان پیام‌های الهی هستند، لازم است با عمل به آنها خدا را اطاعت کنند به دیگر بیان، در این عرصه، لزوم اطاعت از پیامبر، جدا از لزوم اطاعت از خداوند نیست و پیامبر سخنی مستقل از خداوند ندارد که اطاعتش واجب باشد: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا[۱۳۷]. در حقیقت در این جایگاه، پیامبر همان امام و پیشوایی است که مردم برای رسیدن به کمال لازم است، به او اقتدا کنند؛ از این نظر که پیامبر حامل پیام‌های وحیانی خداوند برای رسیدن به سعادت است.

گاه خداوند متعال به برخی پیامبران خود مقامی را عطا می‌کند که ایشان بر اساس آن مقام، شأنیت تشکیل حکومت را خواهند داشت. در این صورت، این نوع خاص از پیامبران، پیشوای مطلق مردم در تمام امورند و از تمام سخنان آنها، جدا از پیام‌های وحیانی، باید اطاعت شود. به بیان دیگر، این نوع از پیامبران با تشکیل حکومت به اذن خداوند متعال، ریاستی عام بر امور دین و دنیای مردم خواهند داشت، تا از این طریق احکام خداوند به مرحله اجرا در آید. در این صورت لازم است مردم به طور مطلق، به او اقتدا کنند[۱۳۸].

ویژگی‌های امام در آیه

یکی از مهمترین کارکردهای این آیه اثبات عصمت امام است. بر پایه این آیه‌، از راه‌های متعدد و بیان‌های مختلف، عصمت امام اثبات شده است. اثبات عصمت امام با توجّه به واژه ﴿الظَّالِمِينَ از جمله آنهاست.

این استدلال، دو مقدمه دارد:

  1. انسان غیرمعصوم، ظالم است.
  2. امامت به ظالمان نمی‌رسد.

نتیجه: امامت به انسان غیر معصوم نمی‌رسد[۱۳۹].

تبیین مقدمه نخست: غیر معصوم از حدود الهی تجاوز می‌کند و هر کس که از حدود الهی تجاوز کند، ظالم است: ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ[۱۴۰].

مقدمه دوّم نیاز به تبیین ندارد؛ چراکه خدای متعال فرموده است، امامت به ظالمان نمی‌رسد: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.

شهید قاضی نورالله شوشتری و علامه طباطبایی دلالت این آیه را بر عصمت امامان چنین تقریر نموده‌اند: انسان‌ها به تقسیم عقلی، از چهار گونه بیرون نیستند[۱۴۱].

  1. در همه عمر معصوم باشند.
  2. در همه عمر گناه کار باشند.
  3. در آغاز، معصوم و در پایان، گناه‌کار باشند.
  4. در آغاز، گناه‌کار و در پایان، معصوم باشند.

از این احتمالات چهارگانه، احتمال دوّم و سوّم قطعاً در درخواست حضرت ابراهیم (ع) از خداوند برای فرزندان نبوده؛ زیرا آن بزرگوار شریف‌تر از آن است که برای این دو گروه درخواست امامت کند؛ از این‌رو، واژه: ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي احتمال نخست و چهارم را در برمی گیرد. از سویی، خدا از این دو احتمال، ظالمان را استثنا نموده است، پس احتمال چهارم نیز، درخواست حضرت جایگاهی ندارد. بدین‌سان، فقط احتمال نخست در آیه باقی میماند و با آن، عصمت امام ثابت می‌شود.

اگر این آیه را در کنار آیات دیگری قرار دهیم، استدلال روشن‌تر می‌شود، آنجا که می‌فرماید: ﴿سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ * كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ * وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَظَالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ[۱۴۲].

بر پایه آیات بالا، ذرّیه حضرت ابراهیم دو گونه‌اند: محسن و ظالم و خدای متعال در آیه ۱۲۴ سوره بقره، امامت را از ظالمان نفی کرد، پس فقط امامت به محسنان می‌رسد.

و در تفسیر عیاشی از صفوان جمال روایت کرده که گفت: "ما در مکه بودیم، در آنجا گفتگو از آیه: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ به میان آمد فرمود: خدا آن را با محمد و علی و امامان از فرزندان علی تمام کرد، آنجا که فرمود: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، ذریه‌ای که بعضی از برخی دیگرند و خدا شنوا و داناست"«كُنَّا بِمَكَّةَ فَجَرَى الْحَدِيثُ فِي قَوْلِ اللَّهِ ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ أَتَمَّهُنَّ بِمُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِ عَلِيٍّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي قَوْلِ اللَّهِ ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»[۱۴۳].[۱۴۴]

دلالت آیه ابتلاء بر لزوم نصب الهی امام

امامت مقامی است که باید از جانب خداوند معین و وضع گردد و به اختیار مردم نهاده نشده است. «اصل انتصابی بودن مقام امامت از سوی خداوند» به قدری از طریق ادله قطعیه، ثابت و حتمی است که محکم‌ترین دلیل بر امامت ائمه اطهار (ع) از سوی پیروان مکتب اهل بیت‌(ع) می‌باشد و با اعتقادات و نظریات مذهب امامیه که منشأ امامت را وحی و مؤید به تأییدات الهی می‌دانند، همخوان است.

در این راستا آیه ابتلا، یکی از ادله مطرح در باب لزوم انتصاب امام از سوی خداوند دارای اهمیت فراوانی بوده و می‌توان با استناد به آن افزون بر نفی عملکرد «سقیفه» و «شورا»، جانشینی بلافصل علی (ع) را نیز به اثبات رساند؛ چراکه تنها شیعه به انتصاب امامان خویش به وسیله نص و نصب از سوی خداوند معتقد است[۱۴۵]. قرائن و شواهد موجود در آیه شریفه بر لزوم انتصاب امام از سوی خداوند، به اختصار چنین است[۱۴۶].

یکم: دلالت منطوق آیه شریفه

دلالت منطوق و بیان صریح آیه امامت، دلیلی محکم و غیر قابل رد بر لزوم انتصاب امام از سوی خداوند است آنجا که خداوند به حضرت ابراهیم (ع) می‌فرماید: ﴿...إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...[۱۴۷]. در این آیه خداوند آشکارا اعطا و جعل مقام امامت را از جانب خود به خلیل (ع) یادآور شده و به خود نسبت می‌دهد و آن را امری انحصاری از جانب خویش بیان می‌کند. بنابراین منصب امامت، مقامی انتصابی از سوی خداوند است.

این دلالت حتی نزد افراد غیر متخصص در علوم قرآنی نیز به قدری روشن است که اساساً نیازی به تشریح ندارد. در حالی که خلفای سه‌گانه پس از پیامبر (ص) از جانب خداوند ـ و از طریق رسول خدا (ص) ـ به خلافت برگزیده و نصب نشدند[۱۴۸].[۱۴۹]

دوم: نسبت دادن عهد به خداوند در آیه شریفه

خداوند در آیه شریفه امامت را عهد و پیمان خویش بیان می‌کند. آنجا که می‌فرماید: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۵۰]. این معنا به خوبی از سیاق و منطوق آیه استفاده می‌شود که امامت پیمان الهی است و به اختیار مردم واگذار نشده است؛ زیرا خداوند در آیه یاد شده مقام امامت را عهد و پیمان خویش خوانده است. بنابراین امام را باید خداوند تعیین کند؛ چراکه خداوند است که طرف پیمان با امام است[۱۵۱].

حال برخی چگونه و بر چه اساس و مدرکی، عهد و وظیفه خداوند در جعل امام را به بندگان واگذار کرده و به حکم خداوند گردن ننهاده‌اند. این پرسشی است که خداوند به آن پاسخ داده است: ﴿...مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ[۱۵۲]، ﴿...بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ...[۱۵۳]، ﴿كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا[۱۵۴].[۱۵۵]

سوم: علم حضرت ابراهیم (ع) به انتصابی بودن مقام امامت

از آنجایی که حضرت ابراهیم (ع) در آیه شریفه از خداوند برای ذریه خویش درخواست مقام امامت می‌کند: ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي[۱۵۶] در می‌یابیم که حضرت ابراهیم (ع) علم به انحصاری بودن جعل مقام امامت از جانب خداوند داشته و آن را متوقف به اختیار خداوند می‌داند نه اختیار مردم؛ زیرا اگر جعل مقام امامت به اختیار دیگران سپرده شده بود، حضرت ابراهیم (ع) آن را از خدا نمی‌خواست و خود از ذریه خویش امامی را برمی‌گزید.

بنابراین در حالی که حضرت ابراهیم (ع) با آن همه امتیازات برجسته در جعل امام اختیار نداشت، پس چگونه می‌توان جعل امام را از سوی دیگر انسان‌ها مشروع دانست؛ پس امامت جز با نص و نصب خداوند محقق نمی‌شود[۱۵۷].

چهارم: اختصاص خداوند به آگاهی از عصمت افراد

این مطلب از دلالت آیه شریفه بر لزوم عصمت امام و دلالت جمله ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ استفاده می‌شود. مراد آیه شریفه از عدم ظلم، عصمت می‌باشد؛ زیرا افزون بر اینکه خداوند به دلیل آیه یاد شده جعل منصب امامت را در حق ظالمان نفی می‌کند، مطلق بودن کلمه ﴿الظَّالِمِينَ در آیه شریفه، انجام ندادن هر گناهی هر چند کوچک را اقتضا می‌کند. از این رو تنها شخص معصوم که پیراسته و به دور از ظلم است و شایستگی امامت را دارد.

ویژگی‌هایی مانند عصمت ـ و علم مخصوص ـ در امام شدن معتبر است و کسی جز خدا از آن آگاه نیست، از این‌رو اجماع امت یا انتصاب از سوی افراد عادی در رسیدن انسان‌ها به مقام امامت نقشی ندارد. در واقع پس از اثبات لزوم عصمت امام، اختصاص انتصاب وی از سوی خداوند گریزناپذیر بوده و راهی برای تعیین امام جز از طریق انتصاب الهی باقی نخواهد ماند؛ زیرا تنها خداوند است که آگاه به عصمت اشخاص می‌باشد[۱۵۸].

علامه حلی در این زمینه می‌نویسد: «آشکار گردید که عصمت در امام واجب است و عصمت امری پنهان است و کسی غیر از خدا به آن آگاهی ندارد. پس واجب است نصب امام از سوی خداوند باشد؛ زیرا تنها اوست که آگاه به شرط عصمت است و نه دیگری»[۱۵۹].[۱۶۰]

دلیل کلامی قرآنی نصب الهی امام

خداوند در آیات آغازین سوره بقره، به یک اصل مسلم و مشترک میان همه انسان‌ها اشاره می‌نماید؛ اینکه همه انسان‌ها، مانند سایر خلایق، دائماً طالب رسیدن به کمال خود هستند و اگر در این باره اختلافی دارند، در سه بخش تعریف کمال، مصداق کمال انسانی و راه نائل شدن به آن است. خداوند با عباراتی کوتاه و پرمغز، چنان که روش همیشگی قرآن است، در آیه دوم، کمال انسانی را تقوا معرفی می‌کند و می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ[۱۶۱]. بنابراین، سیر به سوی کمال، با تحصیل تقوی حاصل می‌شود. خداوند سپس متقین را با بیان سه صفت بارز آنان توصیف می‌فرماید که عبارت است از: ایمان به غیب، امتثال فرامین الهی در عبادت و نیز حساسیت نسبت به امور اجتماعی، یعنی رسیگی به فقرا: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ[۱۶۲].

خداوند در آیه بعد، راه نائل شدن به کمال تقوا را ایمان و عمل به قرآن و کتب آسمانی که در حقانیت آنها هیچ عقل سلیمی تردید ندارد و نیز یقین به آخرت و عوالم غیب بیان می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَبِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ[۱۶۳].

در عین حال، سیاق آیه اخیر اشاره به نکته ظریف دیگری نیز دارد و آن، شرط لازم برای بهره‌مندی از تعالیم الهی و هدایت خداوند به تقوی است و اینکه قرآن، هدایت برای کسانی است که حریم حدود الهی را با ادب بندگی حفظ نمایند.

سیر برهان در چهار آیه اول، قیاسی منطقی را تشکیل می‌دهد؛ به این ترتیب که:

اولاً، همه انسان‌ها به لحاظ فطری طالب کمال خویش هستند.

ثانیاً، کمال انسانی منحصر در ایمان به غیب و عمل به فرامین الهی است.

نتیجه آنکه، در فرهنگ قرآن، همه انسان‌ها از جهت فطری، طالب آگاهی و ایمان به غیب و عمل صالح هستند.

آیه پنجم اشاره به نتیجه قیاس دومی دارد که صغرای آن، نتیجه قیاس اول است که از چهار آیه اول سوره بقره به دست آمد؛ به این ترتیب که: اگر همه انسان‌ها طالب آگاهی از عالم غیب و ایمان به آن هستند و راه رسیدن به آن نیز از طریق علم و آگاهی از کتب آسمانی و عمل به آنها است، کشف این امور، منحصر در برخورداری از هدایت هادیان الهی (ع) است: ﴿أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۱۶۴].

نکات آیه پنجم، با ظرافت خاصی، بیانگر سیر برهانی است که ضرورت وجود دائمی هادیان الهی (ع) را در طی مقدمات ذکر شده بیان می‌دارد؛ به این ترتیب که:

اولاً، حکمت بالغه پروردگار ایجاب می‌کند که همه انسان‌ها دائماً از فیض رحمت هدایت الهی (رحمت رحیمیه خداوند) برخوردار باشند.

ثانیاً، چون انسان موجودی عاقل است، رحمت هدایت الهی از طریق دو حجت باطن و ظاهر بر او سرازیر می‌گردد. مراد از حجت باطن، عقل انسان است که راه صلاح و فساد و خیر و شر را به طور کلی ابراز می‌دارد؛ اما این حجّت، در عین ضرورت و نیازی که به آن است، دو نقص در هدایت آدمی دارد: اولاً، تنها می‌تواند در حد کلّی هدایت‌گر انسان به فلاح و رستگاری باشد؛ ثانیاً، همیشه احتمال خطا در هدایت او وجود دارد. در نتیجه، برای تکمیل نقص حجت باطنی، همه انسان‌ها دائماً نیازمند حجت ظاهر و منصوص از طرف خداوند هستند.

از این دو مقدمه روشن می‌گردد که هادیان الهی (ع) کسانی هستند که اولاً، هدایت آنان مستقیماً از طرف پروردگار است و ثانیاً، امکان خطا و جهل و نسیان در آنان وجود ندارد. از این رو، ایشان می‌توانند از یک سو، نقص عقل را در خطاها جبران نمایند و از سوی دیگر، جزئیات راه هدایت وفلاح انسانی را به طور کامل و جامع، برای انسان‌ها بیان نمایند.

نتیجه آنکه: فلاح و رستگاری حقیقی انسان، به معنای شکافتن و عبور از ظاهر حیات دنیا و وصول به باطن عالم است و به تعبیر قرآن، درک حقیقت آیات آفاقی و معرفت به توحید است. در سیر آیات انفسی نیز، فلاح به معنای عبور از حجاب جسمانیت و مرتبه مادی انسان و معرفت به مقام ولایت و خلافت انسانی است. بر این اساس، هر چند مراتبی از این هدایت به مدد عقل امکان‌پذیر است، ولی طیّ همه راه، منحصر در هدایت هادیان الهی (ع) است؛ آنان که هدایت‌شان مستقیماً از طرف خداوند است؛ چنان‌که این سیر برهانی در سوره مبارکه بقره، در سوره لقمان نیز بیان شده است: ﴿الم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ * هُدًى وَرَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ * الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ * أُولَئِكَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[۱۶۵].[۱۶۶]

نصب الهی امام

اگر هادی معصوم و برخوردار از علم الهی است، لازم است منصوص از جانب خداوند باشد؛ چرا که مردم نمی‌توانند این دو صفت را تشخیص دهند. از سوی دیگر نیز، می‌توان گفت که پیامبرِ هادی، از جانب خداوند مأموریت دارد که به هدایت مردم بپردازد. به دیگر سخن، رسالت او برای هدایت انسان‌هاست. قرآن کریم بارها بر این نکته تأکید کرده است؛ چنان‌که راجع به پیامبران الهی می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۱۶۷].

در آیه مزبور، بر این نکته تأکید شده است که پیامبران به فرمان خداوند متعال هدایت می‌کنند[۱۶۸]. قرآن کریم راجع به حضرت موسی و هارون (ع) نیز می‌فرماید: ﴿فَأْتِيَاهُ فَقُولَا إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنَاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى[۱۶۹]. در این آیه نیز بر منصوص بودن پیامبران هدایت‌گر تأکید شده است. از آنجا که خداوند، ایشان را برای مقام رسالت برگزید، مخاطبان لجوج آنها، ایشان را نپذیرفتند و فرستاده شدن بشری مانند خودشان از جانب خداوند را برنتابیدند. قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَنْ قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَرًا رَسُولًا[۱۷۰].

خداوند متعال بارها با اشاره به اینکه پیامبران، رسولان او به سوی مردم‌اند، بر منصوص بودن آنها تأکید کرده است: ﴿وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ[۱۷۱]. افزون بر آن، خداوند متعال در آیه‌ای دیگر به صراحت بر این آموزه تأکید کرده است: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ[۱۷۲].

با توجه به آنچه گذشت، روشن می‌شود که هادی، آن‌گاه که بر پیامبر اطلاق می‌شود، کسی است که از سوی خداوند به هدایت مردم مأمور است؛ مأموریت او بر انذار و تبشیر مشتمل است؛ ضمن آنکه وی برخوردار از علم و عصمت الهی، و منصوص از جانب خداوند است[۱۷۳].

منابع

پانویس

  1. این آیه، چنان‌که خواهد آمد، مبنایی برای متکلمان و مفسران شیعی جهت اثبات عصمت امام به معنای شیعی آن است و عالمان سنی از دیرباز استدلال شیعه بر این مدعایشان را نقض کرده‌اند؛ از این‌رو، برای این که مفهوم امام را در این آیه بر امامان شیعی تطبیق دهیم، آن را محور بررسی معناشناختی مفهوم امام قرار داده‌ایم.
  2. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  3. سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱، ص۳۷۳. آلوسی معتقد است که سیزده قول راجع به تعیین مصداق «کلمات» در آیه ابتلا وجود دارد.
  4. در این باره ر.ک: عبدالرحمن محمد بن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۲۳.
  5. شیخ طوسی می‌نویسد: "واستدل اصحابنا بهذه الآية على ان الامام لا يكون إلا معصوماً من القبائح"، محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۴۸-۴۴۹؛ نیز ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۸۰ و ۳۸۱.
  6. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴.
  7. محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۱۴؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۵۲. البته تفتازانی مراد از امام را در آیه، نبی یا امام می‌داند.
  8. محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸. برخی از کسانی که از این آیه برای اثبات عصمت امام استفاده کرده‌اند، عبارت‌اند از: سید مرتضی علم الهدی، الشافی، ج۳، ص۱۳۹-۱۴۱؛ ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۲، ص۱۴۳؛ حسن بن یوسف حلی، الرسالة السعدیة، ص۸۳؛ مناهج الیقین، ص۴۲۱؛ فاضل مقداد سیوری حلی، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲؛ ملافتح الله کاشانی، زبدة التفاسیر، ج۱، ص۲۲۷؛ ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۱، ص۲۷۶؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۲، ص۱۳۶؛ علی بن حسین عاملی، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، ج۱، ص۱۳۸؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۶۹؛ محمد هادی معرفت، پرتو ولایت، ص۱۸۳.
  9. فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۷۱.
  10. مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.
  11. معجم مقائیس اللغة، ص۴۸، الامام کل من اقتدی به و قدم فی الأمور، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷ الامام کل من ائتمَّ به قوم.
  12. اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ فؤائدالمعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷.
  13. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم * و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۲-۷۳.
  14. «و اگر پیمانشان را پس از بستن بشکنند و به دینتان طعنه زنند با پیشگامان کفر که به هیچ پیمانی پایبند نیستند کارزار کنید باشد که باز ایستند» سوره توبه، آیه ۱۲.
  15. تفسیر طبری، ج۱، ص۶۱۰.
  16. مفاتیح الغیب، ج۲، ص۳۶. قال أهل التحقیق: المراد من الإمام هاهنا النبی و یدل علیه وجوه. أحدها: أن قوله: للناس إماما یدل علی أنه تعالی جعله إماما لکل الناس و الذی یکون کذلک لا بد وأن یکون رسولا من عند الله مستقلاً بالشرع لأنه لو کان تبعاً لرسول آخر لکان مأموماً لذلک الرسول لا إماماً له، فحینئذ یبطل العموم. و ثانیها: أن اللفظ یدل علی أنه إمام فی کل شیء و الذی یکون کذلک لا بد و أن یکون نبیاً. و ثالثها: أن الأنبیاء (ع) أئمة من حیث یجب علی الخلق اتباعهم، قال الله تعالی: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا و الخلفاء أیضاً أئمة لأنهم رتبوا فی المحل الذی یجب علی الناس اتباعهم و قبول قولهم و أحکامهم و القضاة فی الفقهاء أیضاً أئمة لهذا المعنی، و الذی یصلی بالناس یسمی أیضاً إماماً لأن من دخل فی صلاته لزمه الائتمام به.
  17. سبحانی، جعفر (۱۴۲۵ق)، منشور جاوید، ج۵، ص۲۵۳.
  18. منشور جاوید، ج۵، ص۲۳۴ -۲۳۷.
  19. المیزان، ج۱، ص۲۷۲ - ۲۷۳؛ تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۳۸.
  20. ر.ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۶۷ ب به بعد.
  21. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۳، ص۳۱۸.
  22. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم * و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۲-۷۳.
  23. «و به راستی ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم- بنابراین در لقای او (با خداوند) تردیدی مکن- و ما آن (کتاب) را رهنمودی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۳-۲۴.
  24. «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو می‌گوید: باش! بی‌درنگ خواهد بود * پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره یس، آیه ۸۲-۸۳.
  25. «و فرمان ما یک کلمه بیش نیست مانند یک چشم بر هم زدن» سوره قمر، آیه ۵۰.
  26. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  27. المیزان، ج۱، ص۲۷۲ - ۲۷۳.
  28. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵.
  29. مقامی، مهدی، ولایت و امامت در قرآن، ص۱۳۲-۱۳۸.
  30. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۸۰ و ۳۸۱ و نیز ر.ک: احمد بن محمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان، ج۱، ص۴۴؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۲، ص۱۳۶.
  31. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۸۰ و ۳۸۱ و نیز ر.ک: احمد بن محمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان، ج۱، ص۴۴؛ محمد بن محمدرضا قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج۲، ص۱۳۶.
  32. حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج۲، ص۱۴۱.
  33. سید عدالاعلی سبزواری، مواهب الرحمان، ج۲، ص۹-۱۱.
  34. محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۱۱۰.
  35. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴۱۸؛ محمد بن عمر فخر رازی، عصمة الانبیاء، ص۱۴؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ عبدالله بن عمر بیضاوی، أنوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۱، ص۱۰۴؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۲۰۹؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۳۷۴؛ وهبه بن مصطفی زحیلی، تفسیر المنیر، ج۱، ص۳۰۲؛ ابوحیان محمد بن یوسف اندلسی، البحر المحیط فی التفسیر، ج۱، ص۵۴۷؛ سید محمدحسین فضل الله، من وحی القرآن، ج۳، ص۱۴-۱۹.
  36. محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۸۴؛ نعمت الله بن محمود نخجوانی، الفواتح الالهیة، ج۱، ص۵۱؛ سید بن قطب شاذلی، فی ظلال القرآن، ج۱، ص۱۱۲؛ عبدالرحمن بن ناصر آل سعدی، تیسیر الکریم الرحمن، ج۱، ص۶۷.
  37. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۹، ص۳۰؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۸۳؛ گفتنی است، آیت الله ناصر مکارم شیرازی در کتاب پیام قرآن، این دیدگاه را بدون ارائه دلیل مطرح می‌کند و فقط بیان می‌کند که این مقام پس از مقام نبوت و رسالت بوده، بنابراین مقامی بالاتر از آن دوست. ایشان در کتاب تفسیر نمونه به همان ادله‌ای استناد می‌کند که مرحوم علامه طباطبایی برای تبیین نظریه هدایت باطنی، در تفسیر امامت در آیه ابتلا، مطرح کرده است. در ادامه نوشتار، آن ادله مطرح و بررسی خواهند شد.
  38. محمد صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۲۶ و ۱۲۷ و نیز ر.ک: محمد صادقی تهرانی، البلاغ فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۱۹.
  39. فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۷۳-۷۵.
  40. برای نمونه ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۶۱؛ سید محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیة، ج۲، ص۲۳.
  41. «و آنان را از مهمانان ابراهیم آگاه کن * هنگامی که بر او وارد شدند و درودی گفتند (ابراهیم) گفت: ما از شما هراسانیم * گفتند: مهراس! ما تو را به پسری دانا نوید می‌دهیم * گفت: آیا مرا نوید می‌دهید با آنکه به سالمندی رسیده‌ام؟ پس به چه نوید می‌دهید؟» سوره حجر، آیه ۵۱-۵۴.
  42. در این‌باره، افزون بر سخنان مرحوم علامه طباطبایی، ر.ک: جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۵، ص۲۳۲.
  43. «(ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب می‌بینم که تو را سر می‌برم پس بنگر که چه می‌بینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان می‌یابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت * و چون هر دو (بدین کار) تن دادند و (ابراهیم) او را به روی درافکند (او را از آن کار بازداشتیم) * و بدو ندا کردیم که: ای ابراهیم! * تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین‌گونه نکوکاران را پاداش می‌دهیم * بی‌گمان این همان آزمایش آشکار بود» سوره صافات، آیه ۱۰۲-۱۰۶.
  44. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  45. «فرمان او جز این نیست که چون چیزی را بخواهد بدو می‌گوید: باش! بی‌درنگ خواهد بود * پس پاکا آنکه فرمانفرمایی هر چیز در دست اوست و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره یس، آیه ۸۲-۸۳.
  46. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ص۲۶۷-۲۷۳؛ و نیز ر.ک: میر سید محمد یثربی، سیری در آیات ولایت و امامت، ص۳۱-۴۰؛ محمد خواجوی، امامت در قرآن و سنت و عقل و عرفان، ص۱۶-۱۷. یادآوری این نکته ضروری می‌نماید که اصطلاحات و تقسیمات به کار رفته در متون تفسیری، در باب انواع هدایت، همانند یکدیگر نیست؛ به طور مثال، مرحوم علامه طباطبایی هدایت خداوند را به دو قسم کلی هدایت تکوینی و هدایت تشریعی تقسیم کرده است؛ در ضمن هدایت تکوینی را نیز به امور تکوینی مختص می‌کند. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۶۴ و ۳۴۷؛ این در حالی است که برخی دیگر از محققان، هدایت تکوینی را مشتمل بر هدایت به گونه ایصال به مطلوب و هدایت تشریعی را منحصر در هدایت به گونه ارائه طریق می‌دانند. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۹، ص۴۶۴ و ۴۶۵؛ عبدالله جوادی آملی، هدایت در قرآن، ص۳۱ و ۳۲. گفتنی است، در این نوشتار نیز آن‌گاه که از هدایت تکوینی یا باطنی سخن به میان می‌آید، هدایت به گونه ایصال به مطلوب نیز مدنظر است و هدایت تشریعی صرفاً به هدایت به گونه ارائه طریق اطلاق شده است.
  47. عبدالله جوادی آملی، هدایت در قرآن، ص۳۲.
  48. «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام می‌گشاید» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
  49. "وقد عرف الله سبحانه هذه الهداية تعريفا بقوله:" ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ: "فهي انبساط خاص في القلب يعي به القول الحق والعمل الصالح من غير أن يتضيق به، وتهيؤ مخصوص لا يأبى به التسليم لأمر الله ولا يتحرج عن حكمه"، سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۴۷.
  50. "المراد بالهداية الإيصال إلى المطلوب ومرجعه إلى إفاضة الإيمان على القلب"، سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۵۵.
  51. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۷۷.
  52. فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۷۵-۷۹.
  53. «بی‌گمان این منم پروردگار تو، پای‌پوش‌های خویش را درآور که تو در سرزمین مقدس «طوی» یی * و من تو را برگزیده‌ام پس به آنچه وحی می‌شود گوش فرا ده» سوره طه، آیه ۱۲-۱۳.
  54. سید محمد آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۳۴۷.
  55. «برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  56. «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید! (همه) فروتنی کردند جز ابلیس که از پریان بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید» سوره کهف، آیه ۵۰.
  57. «پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و گفتند: ای صالح اگر از پیامبرانی عذابی را که به ما وعده می‌دهی بر (سر) ما بیاور!» سوره اعراف، آیه ۷۷.
  58. «و از فرمان پروردگارشان سرپیچیدند، پس آذرخش (آسمانی) آنان را در حالی که خود می‌نگریستند فرو گرفت» سوره ذاریات، آیه ۴۴.
  59. «این فرمان خداوند است که به سوی شما فرو فرستاده است و هر که از خدا پروا کند (خداوند) گناهانش را می‌پوشاند و برای وی پاداشی سترگ فراهم می‌گرداند» سوره طلاق، آیه ۵.
  60. در این باره، ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تسنیم، ج۶، ص۴۶۲-۴۶۵.
  61. «و گفتند خداوند بخشنده (از فرشتگان) فرزندی گزیده است؛ پاکا که اوست؛ بلکه (فرشته‌ها تنها) بندگانی ارجمندند * در گفتار بر او پیشی نمی‌جویند و آنان به فرمان وی کار می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۶-۲۷.
  62. برای نمونه ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۲۴۱؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۲، ص۱۳۵؛ حسین بن علی ابوالفتوح رازی، روض الجنان، ج۱۳، ص۲۲۰؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر لاهیجی، ج۳، ص۱۱۳.
  63. «بسیاری از اهل کتاب با آنکه حق برای آنان روشن است، از رشکی در درون جانشان، خوش دارند که شما را از پس ایمان به کفر بازگردانند؛ باری، (از آنان) درگذرید و چشم بپوشید تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد که خداوند بر هر کاری تواناست» سوره بقره، آیه ۱۰۹.
  64. ر.ک: محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ص۴۰۷.
  65. برای نمونه، ر.ک: محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۱، ص۱۷۷؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۵۴؛ فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۱، ص۷۱؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۱، ص۱۰۰؛ عبدالله عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج۱، ص۱۰۰؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱، ص۳۵۷؛ سید عبدالله سبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۵۶؛ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، ارشاد الاذهان، ج۱، ص۲۱۲؛ سید محمدحسین فضل الله، منم وحی القرآن، ج۲، ص۱۶۸. ممکن است چنین تصور شود که احتمال دارد مقصود از «بأمره» در این آیه عذاب الهی باشد که مساوق با امر تکوینی است؛ با وجود این، باید توجه داشت مخاطبان در این آیه مسلمانانی هستند که چون ایمان به خدا و پیامبر (ص) آورده بودند، اهل کتاب به آنها حسادت و شیطنت کردند. خداوند متعال به مؤمنان دستور می‌دهد که آرامش داشته باشند و گذشت کنند تا فرمان و امر او صادر شود. به دیگر بیان، گذشت و چشم پوشی (برخورد فیزیکی یا همان جنگ و قتال نکردن) نسبت به اهل کتاب، مقید به آمدن امر خداوند شده است؛ یعنی آن هنگام که فرمان خدا صادر گردد، فرمان به گذشت و چشم پوشی لغو می‌شود. اگر مقصود از امر خداوند عذاب باشد، تقیید عفو و گذشت با آمدن عذاب الهی، چندان معنادار به نظر نخواهد رسید؛ افزون بر آن، اساساً فرمان به عذاب صادر نشده است.
  66. مانند آیه ﴿فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ «و چون ماه‌های حرام به پایان رسید مشرکان را هر جا یافتید بکشید» سوره توبه، آیه ۵؛ یا آیه ﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلَا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ «با آن دسته از اهل کتاب که به خداوند و به روز بازپسین ایمان نمی‌آورند، جنگ کنید» سوره توبه، آیه ۲۹. در این باره، ر.ک: محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۹۰؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۳، ص۶۵۲؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۲، ص۷۱؛ دمشقی، اسماعیل بن عمرو بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۲۶۵؛ محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۵۷؛ محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۱، ص۱۷۴.
  67. «تا (زمانی که) خداوند فرمان خویش را (پیش) آورد» سوره بقره، آیه ۱۰۹.
  68. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۲۵۷.
  69. «و به راستی ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم -بنابراین در لقای او (با خداوند) تردیدی مکن- و ما آن (کتاب) را رهنمودی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۳-۲۴.
  70. در ادامه نوشتار و به هنگام دیدگاه برگزیده، قرائن محکم‌تری برای استظهار خود عرضه خواهیم کرد.
  71. «و از قوم موسی گروهی هستند که به حق راهنمایی می‌کنند و به حق دادگری می‌ورزند» سوره اعراف، آیه ۱۵۹.
  72. «و به راستی ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم -بنابراین در لقای او (با خداوند) تردیدی مکن- و ما آن (کتاب) را رهنمودی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۳-۲۴.
  73. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۲۸۵.
  74. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  75. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  76. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۲؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۱- ۱۷۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۶. شایان ذکر است، برخی از مفسران نیز ظاهر از «امر» در آیه مزبور را امر تشریعی دانسته‌اند؛ برای نمونه ر.ک: ملا فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۷، ص۲۴۳؛ ملا محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۴، ص۱۶۰؛ محمد بن مرتضی کاشانی، تفسیر المعین، ج۲، ص۱۱۰۴؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۶۰۳؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۱۶۷.
  77. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲.
  78. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۵ و ۱۹۹.
  79. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۳۲۸.
  80. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۸۵.
  81. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۶۲.
  82. احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۹۲.
  83. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۹۹.
  84. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۵.
  85. ﴿وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ «و چه کس جز آنکه سبک مغز است از آیین ابراهیم روی می‌گرداند؟ در حالی که ما او را در این جهان برگزیده‌ایم و بی‌گمان او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره بقره، آیه ۱۳۰.
  86. «به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  87. «و هنگامی که نشانه‌ای (از سوی خداوند) نزدشان آید می‌گویند ما هرگز ایمان نمی‌آوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  88. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲، ص۲۲۴ و ۲۴۷؛ ملاصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۰، ص۳۲۱؛ میرسید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۱۶۹؛ سید حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی علم الکلام، ج۱، ص۲۵۷ و ۲۹۵؛ محمد جمیل حمود الفوائد البهیة فی شرح کلام الامامیة، ج۲، ص۱۵.
  89. حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۳۶.
  90. «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
  91. «و اگر می‌خواستیم رهنمود هر کس را به او (به اجبار) ارزانی می‌داشتیم اما (همه را مختار آفریدیم که راه خیر یا شرّ را برگزینند و) این گفته من حقّ یافته است که دوزخ را از پریان و آدمیان همگی پر خواهم کرد» سوره سجده، آیه ۱۳.
  92. «و (راهنمایی به) راه راست با خداوند است و برخی از آن (راه)‌ها کژ راه است و اگر می‌خواست همه شما را راهنمایی می‌کرد» سوره نحل، آیه ۹.
  93. «بگو: برهان رسا از آن خداوند است، اگر می‌خواست شما همگان را رهنمایی می‌کرد» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
  94. "وقد بين تعالى في طائفة من الآيات السابقة أنه تعالى لم يضطر عباده على الإيمان ولم يشأ منهم ذلك بالمشية التكوينية حتى يكونوا مجبرين عليه بل أذن لهم في خلافه وهذا الإذن الذي هو رفع المانع التكويني هو اختيار العباد وقدرتهم على جانبي الفعل والترك، وهذا الإذن لا ينافي الأمر التشريعي بترك الشرك مثلا بل هو الأساس الذي يبتني عليه الأمر والنهي". سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۶۷.
  95. «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام می‌گشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته می‌دارد گویی به آسمان فرا می‌رود؛ بدین گونه خداوند عذاب را بر کسانی که ایمان نمی‌آورند؛ برمی‌گمارد» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
  96. «هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا»، شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۹۰؛ حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۱۶۹؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الامالی، ص۲۴۷.
  97. «إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ مَطْوِيَّةً مُبْهَمَةً عَلَى الْإِيمَانِ فَإِذَا أَرَادَ اسْتِنَارَةَ مَا فِيهَا نَضَحَهَا بِالْحِكْمَةِ وَ زَرَعَهَا بِالْعِلْمِ وَ زَارِعُهَا وَ الْقَيِّمُ عَلَيْهَا رَبُّ الْعَالَمِينَ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۲۱. یادآوری این نکته ضروری است که شبیه چنین روایت از امام صادق (ع) نیز صادر شده است. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۲۲.
  98. «خداوند هر کس را که بخواهد راهنمایی کند دلش را برای (پذیرش) اسلام می‌گشاید و هر کس را که بخواهد در گمراهی وانهد دلش را تنگ و بسته می‌دارد گویی به آسمان فرا می‌رود» سوره انعام، آیه ۱۲۵.
  99. «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ وَ فَتَحَ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ مَلَكاً يُسَدِّدُهُ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ وَ سَدَّ مَسَامِعَ قَلْبِهِ وَ وَكَّلَ بِهِ شَيْطَاناً يُضِلُّهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ»، محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۶؛ شیخ صدوق، التوحید، ص۴۱۵.
  100. «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً مِنْ نُورٍ فَأَضَاءَ لَهَا سَمْعُهُ وَ قَلْبُهُ حَتَّى يَكُونَ أَحْرَصَ عَلَى مَا فِي أَيْدِيكُمْ مِنْكُمْ وَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ سُوءاً- نَكَتَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةً سَوْدَاءَ فَأَظْلَمَ لَهَا سَمْعُهُ وَ قَلْبُهُ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجًا كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۴. مرحوم علامه مجلسی درباره این قبیل روایات می‌نویسد: كان النكت في الأول كناية عن التوفيق لقبول الحق أو إفاضة علم يقيني ينتقش فيه فأضاء له سمعه و قلبه أي يسمع الحق و يقبله بسهولة و يصير طالبا لدين الحق و في الثاني كناية عن منع اللطف منه لعدم استحقاقه لذلك فيخلي بينه و بين الشيطان فينكت في قلبه الشكوك و الشبهات ﴿فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ قيل أي يعرفه طريق الحق و يوفقه للإيمان ﴿يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فيتسع له و يفسح ما فيه مجاله و هو كناية عن جعل النفس قابلة للحق مهيأة لحلوله فيها مصفاة عما يمنعه. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶۵، ص۲۱۱.
  101. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً شَرَحَ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ أَنْطَقَ لِسَانَهُ بِالْحَقِّ وَ عَقَدَ قَلْبَهُ عَلَيْهِ فَعَمِلَ بِهِ». محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۳-۱۴.
  102. گفتنی است نگارنده در گزینش اصل این نظریه خود را وامدار کلام عرشی مرحوم علامه طباطبایی می‌داند. ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۴۷.
  103. در پایان این قسمت از بحث، یادآوری این نکته ضروری است که تفسیر «هدایت باطنی» به «ایصال به مطلوب»، حتی اگر مشکلات یاد شده را نداشته باشد، حداکثر یکی از وجوهی است که می‌تواند برای تفسیر آیاتی همچون ﴿يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ به کار رود، نه آنکه نص یا ظاهر در آن باشد. از این‌رو، این تفسیر باز هم قابلیت استدلال را نخواهد داشت.
  104. فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۷۹-۹۵.
  105. یادآوری این نکته ضروری است که اگرچه ممکن است ایراداتی به نظریه برگزیده وارد باشد، به نظر می‌رسد، در مجموع، از دیگر نظریات مطرح راجع به مفهوم امام، وجیه‌تر است.
  106. جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۵، ص۲۴۳-۲۴۴. گفتنی است، روح کلی دیدگاه نگارنده از کتاب استاد سبحانی گرفته شده است، اگرچه در استنادات، قرائن و شواهد عرضه شده، نتیجه‌گیری و نیز برخی تطبیقات، اختلافاتی با استاد داریم.
  107. چنان‌که پیش‌تر اشاره شد، واژه امام در برخی آیات برای پیشوایان ظالم نیز به کار رفته است: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ «با پیشگامان کفر کارزار کنید» سوره توبه، آیه ۱۲. اما از آنجا که نزاع در باب امامت به معنای پیشوایی صالحان است. از بیان آیات یاد شده صرف نظر کرده‌ایم.
  108. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم» سوره قصص، آیه ۵.
  109. ﴿إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِي الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ «بی‌گمان فرعون در زمین (مصر) گردنکشی ورزید و مردم آنجا را دسته‌دسته کرد. دسته‌ای از آنان را به ناتوانی می‌کشاند، پسرانشان را سر می‌برید و زنانشان را زنده وا می‌نهاد، به یقین او از تبهکاران بود» سوره قصص، آیه ۴.
  110. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۹ و ۱۵؛ و نیز ر.ک: محمد بن حسین طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۱۲۹. گفتنی است، برخی مفسران شیعه و اهل سنت نیز گفته‌اند که منظور از امام در این آیه پیشوای مردم در امور دین و دنیا و راهنمای آنها در رسیدن به خیر است. ر.ک: محمود زمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، ج۳، ص۳۹۲؛ محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۲۴، ص۵۷۸-۵۷۹؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۷، ص۳۷۵؛ فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج۳، ص۲۰۸؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۴، ص۲۴۹؛ محمد بن یوسف اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۲۸۶؛ ملافتح الله کاشانی، تفسیر منهج الصادقین، ج۷، ص۴۷-۴۸؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۴۵۲؛ اسماعیل حقی برسوی، تفسیر روح البیان، ج۶، ص۳۸۲؛ سید عبدالله شبر، تفسیر القرآن الکریم، ج۱، ص۳۷۰؛ علی بن حسین عاملی، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، ج۲، ص۴۶۸؛ سید محمود آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، ج۱۰، ص۲۵۴؛ احمد بن مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲، ص۳۴؛ سید عبدالاعلی سبزواری، ارشاد الاذهان، ج۱، ص۳۹۰؛ محمد بن حبیب الله سبزواری نجفی، الجدید فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۲۶۴؛ برخی دیگر نیز آن را بر پیامبران و اوصیای بنی اسرائیل منطبق کرده‌اند. محمدجواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۶، ص۴۹.
  111. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  112. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ «و به راستی ما به موسی کتاب (آسمانی) دادیم- بنابراین در لقای او (با خداوند) تردیدی مکن- و ما آن (کتاب) را رهنمودی برای بنی اسرائیل قرار دادیم * و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۳-۲۴.
  113. برخی مفسران نیز مقصود از ﴿أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا را پیامبران بنی اسرائیل دانسته‌اند که با فرمان تشریعی خداوند، مأمور به هدایت انسان‌ها بودند. برخی دیگر نیز تنها بر این نکته تأکید کرده‌اند که مقصود از «امر» همان «امر» تشریعی است؛ برای نمونه ر.ک: ملافتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۷، ص۲۴۳؛ ملامحسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۴، ص۱۶۰؛ محمد بن مرتضی کاشانی، تفسیر المعین، ج۲، ص۱۱۰۴؛ محمد جواد مغنیه، تفسیر الکاشف، ج۶، ص۱۸۶ و ج۱، ص۵۴۷؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۱۶۷؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۰، ص۴۶۶؛ سیدمحمد حسینی شیرازی، تبیین القرآن، ج۱، ص۴۲۹؛ سیدعلی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۸، ص۲۹۹.
  114. «و از قوم موسی گروهی هستند که به حق راهنمایی می‌کنند و به حق دادگری می‌ورزند» سوره اعراف، آیه ۱۵۹.
  115. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  116. ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم * و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۲-۷۳.
  117. «پس چون از آنان و آنچه به جای خداوند می‌پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بدو بخشیدیم و همه را پیامبر کردیم» سوره مریم، آیه ۴۹.
  118. «و ما به او اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم و پاداش وی را در این جهان دادیم و او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
  119. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم» سوره انبیاء، آیه ۷۲.
  120. گفتنی است امام رضا (ع) در روایتی، امامت مطرح شده در آیه ابتلا را بر امامت در آیه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا منطبق کرده‌اند. مضمون این حدیث اگرچه در منابع فراوانی آمده و موهم نقض مدعای نگارنده، مبنی بر افتراق مصداقی امامت در دو آیه یاد شده است باید یادآور شد، روایت یاد شده خبر واحدی است که محمد بن یعقوب کلینی (الکافی، ج۱، ص۱۹۲) و حسن بن شعبه حرانی (تحف العقول، ص۴۳۷) آن را به صورت مرفوعه نقل کرده‌اند. کلینی این حدیث را در باب «نوادر» کتاب خود آورده و محمد بن ابراهیم نعمانی (الغیبة، ص۲۱۶) نیز آن را از خود کلینی نقل کرده است؛ شیخ صدوق این روایت را در کتاب‌هایی همچون امالی (ص۶۷۵)، عیون اخبار الرضا (ع) (ج۱، ص۲۱۶)، کمال الدین (ج۲، ص۶۷۵) و معانی الاخبار (ص۹۶) نقل می‌کند. با وجود این، اسناد ذکر شده این روایت در تمام منابع یاد شده، همگی مخدوش است. به سندی که در کتاب امالی آمده است، توجه کنید: «حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْجَلِيلُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْقَاسِمُ بْنُ الْعَلَاءِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا فِي أَيَّامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا بِمَرْوَ». عبدالعزیز بن مسلم شخصیتی مجهول است (سیدابوالقاسم خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۳۹)؛ ضمن آنکه قاسم بن علاء از مشایخ کلینی است و نمی‌تواند از عبدالعزیز بن مسلم روایت نقل کند؛ از این‌رو، کلینی خود آن را به صورت مرفوعه نقل کرده است. سند کتاب‌های عیون اخبار الرضا (ع)، معانی الاخبار و کمال الدین نیز با اندکی تفاوت چنین است: «حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَارُونِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو حَامِدٍ عِمْرَانُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْقَاسِمِ الرَّقَّامِ قَالَ حَدَّثَنِي الْقَاسِمُ بْنُ مُسْلِمٍ عَنْ أَخِيهِ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا فِي أَيَّامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا (ع)بِمَرْوَ». در این سند نیز قاسم بن قاسم، برادر عبدالعزیز بن مسلم، حسن بن قاسم رقام و عمران بن موسی بن ابراهیم افرادی مهمل هستند.
  121. چنان‌که پیش‌تر بیان شد، حتی اگر امامت پیامبران بنی اسرائیل یا حضرت اسحاق و یعقوب (ع) را نیز همان امامت حضرت ابراهیم (ع) بدانیم، تفکیک مقام نبوت از امامت، از راه تفکیک میان هدایت تشریعی و هدایت باطنی مدعایی بی دلیل است؛ از این‌رو، پرسش از وجه تمایز میان نبوت و امامت، پرسشی است که با فرض اشتراک ملاک امامت حضرت ابراهیم (ع) با دیگر پیامبرانی که قرآن از آنها با عنوان امام یاد می‌کند نیز باید پاسخ داده شود.
  122. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۸، ص۳۸۲؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱، ص۱۶۲.
  123. حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۸۸.
  124. حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات، ص۷۹۰.
  125. مسعود بن عمر سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۵.
  126. در این باره، ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج۲، ص۷۲-۷۳، درس بیست و نهم؛ محمد سعیدی مهر، آموزش کلام اسلامی، ج۲، ص۱۲.
  127. برخی محققان در این باره، شش وجه تفاوت را بیان و بررسی کرده‌اند. ر.ک: عبدالله نصری، مبانی رسالت انبیاء در قرآن، ص۳۳-۳۴۳.
  128. «و مشرکان گفتند: اگر خداوند می‌خواست نه ما و نه پدرانمان به جای او چیزی را نمی‌پرستیدیم و چیزی را بی (فرمان) وی حرام نمی‌شمردیم؛ پیشینیان ایشان نیز بدین‌گونه رفتار می‌کردند و آیا جز پیام‌رسانی آشکار بر عهده پیامبران است؟» سوره نحل، آیه ۳۵.
  129. «مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژده‌آور و بیم‌دهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند و در آن جز کسانی که به آنها کتاب داده بودند، اختلاف نورزیدند (آن هم) پس از آنکه برهان‌های روشن به آنان رسید (و) از سر افزونجویی که در میانشان بود؛ آنگاه خداوند به اراده خویش مؤمنان را در حقیقتی که در آن اختلاف داشتند رهنمون شد و خداوند هر که را بخواهد به راه راست رهنمایی می‌کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.
  130. «و او را پگاه و دیرگاه عصر به پاکی بستأیید» سوره احزاب، آیه ۴۲.
  131. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۴۰.
  132. «و ما پیش از تو هیچ فرستاده و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر اینکه چون آرزو می‌کرد (که دعوتش فراگیر شود) شیطان در آرزوی وی (با وسوسه افکندن در دل مردم خلل) می‌افکند آنگاه خداوند آنچه را که شیطان می‌افکند، از میان برمی‌دارد سپس آیات خود را استوار می‌گرداند و خداوند دانایی فرزانه است» سوره حج، آیه ۵۲.
  133. «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
  134. «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درست‌پیمان و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
  135. در این‌باره، ابوذر از حضرت رسول (ص) پرسید: «يَا رَسُولَ اللَّهِ كَمِ النَّبِيُّونَ قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ أَلْفَ نَبِيٍّ قُلْتُ كَمِ الْمُرْسَلُونَ مِنْهُمْ قَالَ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ». شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۳۳۳؛ الخصال، ج۲، ص۵۲۴.
  136. ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۶؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۶، ص۷۴.
  137. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  138. فاریاب، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۹۵-۱۰۹.
  139. اللوامع الالهیه، ص۳۳۲ - ۳۳۳؛ الشافی، ج۳، ص۱۴۱.
  140. «و آنان که از حدود خداوند تجاوز کنند ستمگرند» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  141. احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۲، ص۳۹۶: إن سؤال الإمامة إما أن کان لبعض ذریته المسلمین العادلین مدة عمرهم أو لذریته الظالمین فی تمام عمرهم أو لذریته المسلمین العادلین فی بعض أیام عمرهم الظالمین فی البعض الآخر، لکن یکون مقصوده إیصال ذلک إلیهم حال الإسلام و عدالتهم أو للأعم من ذلک، فعلی الاول یلزم عدم مطابقة الجواب للسؤال، و علی الثانی یلزم طلب الخلیل ذلک المنصب الجلیل للظالم حال ظلمه فی هذا لا یصدر عن عاقل بل جاهل من أمته فضلا عنه، و علی الثالث و الرابع یلزم المطلوب و هو أن الامامة مما لا ینالها من کان کافرا ظالما فی الجملة و فی بعض أیام عمره؛ الصوارم المهرقة فی رد الصواعق المحرقة، ص۵۴؛ المیزان، ج۱، ص۲۷۷.
  142. «درود بر ابراهیم * و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم * بی‌گمان او از بندگان مؤمن ما بود * و بدو اسحاق را نوید دادیم که پیامبری از شایستگان بود * و به او و به اسحاق، خجستگی بخشیدیم و برخی از فرزندان آن دو نیکوکارند و برخی آشکارا به خویش ستم می‌ورزند» سوره صافات، آیه ۱۰۹-۱۱۳.
  143. تفسیر العیاشی، ج۱، ص۵۷: و در تفسیر عیاشی به سندهایی چند از صفوان جمال روایت کرده که گفت:.
  144. مقامی، مهدی، ولایت و امامت در قرآن، ص۱۳۹-۱۴۱.
  145. افزون بر آیه مورد بحث، آیات دیگری نیز بر انتصابی بودن مقام امامت از جانب خداوند دلالت می‌کند از جمله: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا... «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳؛ ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ... «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶.
  146. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۴.
  147. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  148. محمد الصادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۲۶ و ۱۳۲.
  149. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۵.
  150. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  151. الامامة و الولایة فی القرآن الکریم، ص۳۴.
  152. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائده، آیه ۴۴.
  153. «و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
  154. «و بی‌گمان اینان پیش‌تر با خداوند پیمان بسته بودند که (در جنگ به دشمن) پشت نکنند و پیمان خداوند بازخواست می‌گردد» سوره احزاب، آیه ۱۵.
  155. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۶.
  156. «(ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  157. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۶.
  158. بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۹-۲۰۰.
  159. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۲-۳۹۳.
  160. ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۷.
  161. «این (آن) کتاب (است که) هیچ تردیدی در آن نیست، رهنمودی برای پرهیزگاران است» سوره بقره، آیه ۲.
  162. «همان کسانی که «غیب» را باور و نماز را برپا می‌دارند و از آنچه به آنان روزی داده‌ایم می‌بخشند» سوره بقره، آیه ۳.
  163. «و کسانی که به آنچه بر تو و به آنچه پیش از تو فرو فرستاده‌اند، ایمان و به جهان واپسین، یقین دارند» سوره بقره، آیه ۴.
  164. «آنان از (سوی) پروردگارشان به رهنمودی رسیده‌اند و آنانند که رستگارند» سوره بقره، آیه ۵.
  165. «الف، لام، میم * این آیات کتاب حکیم است * در حالی که رهنمود و بخشایشی است برای نیکوکاران * آنان که نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌پردازند و به جهان واپسین یقین دارند * آنان از (سوی) پروردگارشان به رهنمودی رسیده‌اند و آنانند که رستگارند» سوره لقمان، آیه ۱-۵
  166. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳، ص ۲۲.
  167. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  168. شایان ذکر است، راجع به اینکه مقصود از ﴿بِأَمْرِنَا در آیه مذبور چیست، اختلافاتی وجود دارد. در قسمت‌های پیشین و به هنگام بحث از مفهوم «امام»، دلیل خود را بر اینکه مقصود از «امر» همان امر تشریعی است، بیان کردیم. روایتی نیز در این باره وجود دارد. ر.ک: محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۳۲؛ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۱۷۱-۱۷۲؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱۶. گفتنی است، برخی از مفسران نیز ظاهر از «امر» در آیه مزبور را امر تشریعی دانسته‌اند؛ برای نمونه، ر.ک: ملا فتح‌الله کاشانی، منهج الصادقین، ج۷، ص۲۴۳؛ ملا محسن فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج۴، ص۱۶۰؛ محمد بن مرتضی کاشانی، تفسیر المعین، ج۲، ص۱۱۰۴؛ محمد بن علی شریف لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، ج۳، ص۶۰۳؛ ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۷، ص۱۶۷.
  169. «بنابراین نزد او بروید و بگویید که ما فرستادگان پروردگار توایم پس، بنی اسرائیل را با ما گسیل دار و عذابشان مکن، ما برای تو نشانه‌ای از سوی پروردگارت آورده‌ایم و درود بر کسی که از رهنمود (خداوند) پیروی کند» سوره طه، آیه ۴۷.
  170. «و مردم را هنگامی که برای آنان رهنمود آمد هیچ چیز از ایمان آوردن باز نداشت مگر همین که گفتند: آیا خداوند بشری را به پیامبری برانگیخته است؟!» سوره اسراء، آیه ۹۴.
  171. «و چون فرستاده‌ای از سوی خدا نزدشان آمد که آنچه را آنان با خود داشتند راست می‌شمرد، گروهی از اهل کتاب، کتاب خداوند را پس پشت افکندند گویی (چیزی) نمی‌دانند» سوره بقره، آیه ۱۰۱.
  172. «خداوند از فرشتگان و از مردم فرستادگانی برمی‌گزیند؛ به راستی خداوند شنوایی بیناست» سوره حج، آیه ۷۵.
  173. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص ۲۴۹.