عصمت امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۲۵۴: خط ۲۵۴:
در هیچ یک از کتب مرحوم صدوق در این باره سخنی نیافتیم؛ اما وی در آثار خود روایاتی را نقل می‌کند که با توجه به مبانی و روش [[روایی]] او، می‌توانند ما را به [[درک]] نظریه‌اش [[راهنمایی]] کنند.
در هیچ یک از کتب مرحوم صدوق در این باره سخنی نیافتیم؛ اما وی در آثار خود روایاتی را نقل می‌کند که با توجه به مبانی و روش [[روایی]] او، می‌توانند ما را به [[درک]] نظریه‌اش [[راهنمایی]] کنند.
روایاتی که مرحوم صدوق از امامان پاک{{عم}} نقل کرده است، بیانگر این حقیقت‌اند که معصوم با [[اختیار]] خود [[گناه]] نمی‌کند؛ یعنی تا زمانی که معصوم با اختیار خود از [[لطف]] و [[موهبت الهی]] استفاده نکند، نمی‌تواند خود را از گناه برهاند. از این رو، باید گفت که گناه نکردن معصوم، امری جبری و غیراختیاری به شمار نمی‌رود، بلکه از آنجا که استفاده کردن از [[موهبت]] عصمت، منوط به [[انتخاب]] و اختیار معصوم است، او علی‌رغم داشتن [[قدرت]] [[ارتکاب گناه]]، با اختیار خود و استفاده از [[عصمت]] [[خدادادی]]، از آن می‌پرهیزد<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ{{ع}} قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ {{متن قرآن|إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ}}}}؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲).</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۳۶.</ref>
روایاتی که مرحوم صدوق از امامان پاک{{عم}} نقل کرده است، بیانگر این حقیقت‌اند که معصوم با [[اختیار]] خود [[گناه]] نمی‌کند؛ یعنی تا زمانی که معصوم با اختیار خود از [[لطف]] و [[موهبت الهی]] استفاده نکند، نمی‌تواند خود را از گناه برهاند. از این رو، باید گفت که گناه نکردن معصوم، امری جبری و غیراختیاری به شمار نمی‌رود، بلکه از آنجا که استفاده کردن از [[موهبت]] عصمت، منوط به [[انتخاب]] و اختیار معصوم است، او علی‌رغم داشتن [[قدرت]] [[ارتکاب گناه]]، با اختیار خود و استفاده از [[عصمت]] [[خدادادی]]، از آن می‌پرهیزد<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ{{ع}} قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ {{متن قرآن|إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ}}}}؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲).</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۳۶.</ref>
==دیدگاه محمد بن جریر بن رستم طبری کبیر درباره ویژگی‌های عصمت امام==
در آثار مرحوم [[طبری]] تنها یک ویژگی برای [[عصمت امام]] یافتیم که همان موهبتی و [[الهی]] بودن آن است.
در این باره، [[ابن جریر]] روایتی را نقل می‌کند که [[امام باقر]]{{ع}} در پاسخ به این [[پرسش]] که شما چه فضیلتی بر دیگر [[فرزندان]] پدرتان دارید، یکی از آنها را [[عصمت]] و [[طهارت]] از جانب [[خداوند]] می‌داند. [[امام]]{{ع}}، برای [[اثبات]] مدعای خود به [[آیه تطهیر]] [[تمسک]] می‌جوید و [[تطهیر]] و عصمت خود را به [[اراده الهی]] مستند می‌کند<ref>محمد بن جریر بن رستم طبری، المسترشد فی امامة امیر المؤمنین{{ع}}، تحقیق احمد محمودی، ص۵۹۹-۶۰۰.</ref>.
ابن جریر این [[روایت]] را رد نکرده است، و اگر همین امر را دلیل بر پذیرفته بودن روایت نزد او بدانیم، می‌توانیم مدعی شویم که در [[اندیشه]] وی عصمت امام، امری موهبتی و الهی و غیر اکتسابی است.
افزون بر این روایت، ابن جریر در مقدمه کتاب نوادر المعجزات در [[وصف]] [[امامان]] [[پاک]]{{عم}} می‌گوید: «خداوند است که آنها را کامل و [[معصوم]] قرار داده است»<ref>{{عربی|و جعلهم كاملين معصومين}}؛ (محمد بن جریر بن رستم طبری، نوادر المعجزات، ص۹).</ref>، و این امر چیزی جز موهبتی و الهی بودن عصمت نیست.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[عصمت امام (کتاب)|عصمت امام]]، ص ۲۷۱.</ref>


== پرسش مستقیم ==
== پرسش مستقیم ==

نسخهٔ ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۴۹

شیعه عصمت را صفتی می‌داند که به موجب آن، انبیاء و اوصیای ایشان از هر گونه خطا و اشتباه، گناه و عصیان در تمام مراحل زندگی، حتی قبل از امامت و در زمان کودکی، مصون هستند. در نتیجه به وسیله این صفت، از سهو و نسیان هم مبرا و پاک هستند. امامیه عصمت را از ضروری‌ترین شروط إعطای امامت می‌دانند. در محدوده و قلمرو عصمت سه دیدگاه وجود دارد که مشهور متکلمین دیدگاه "اطلاق عصمت از حیث زمانی و حالات معصوم" را قبول دارند. ادله نقلی محض عصمت، مشتمل بر آیات و روایاتی است که بر عصمت دلالت می‌کنند. آیات بیانگر عصمت عبارت‌اند از آیه عهد ، آیه اولی الامر، آیه صادقین و آیه تطهیر و روایات دالّه بر عصمت عبارت‌اند از: حدیث ثقلین، حدیث سفینه، حدیث منزلت. ادلّۀ عقلی عصمت عبارت‌ند از: برهان وجوب اطاعت امام، برهان امتناع تسلل، برهان حفظ شرعیت، برهان عدم عصمت امام (خلف). از آنجایی که به زعم و توهم برخی خطاناپذیری از اوصاف خداست و انسان‌ها نمی‌توانند دارای چنین مقامی باشند، شیعه را به خاطر اعتقاد به عصمت متهم به غلو و خدا انگاری اهل بیت و انبیاء می‌کنند و این در حالی است که دلایل متعدد عقلی بر اثبات چنین صفتی برای نبی و امام اقامه شده است.

معناشناسی عصمت

یکی از اعتقادات شیعه دربارۀ پیامبران و امامان معصوم(ع)، مصونیت آنها از هرگونه گناه، خطا، اشتباه و نسیان است چرا که حجت‌های الهی، هادیان بشر و پیشوایان مردمند و هادی بودن امامان به معنای لزوم اقتدای به آنها در همه امور است، از این رو ائمۀ هدی(ع) باید مصون از هر خطا، اشتباه و گناهی باشند که این همان عصمت است[۱].[۲]

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده عَصِمَ، یعصِمُ است که در لغت در دو معنا به کار رفته؛ یکی مَسَک به معنای حفظ و نگهداری و دیگری مَنَع به معنای مانع شدن. استعمال واژه عصمت در معنای حفظ و نگهداری به ویژه هنگامی که این کلمه و مشتقات آن به خداوند اسناد داده شود مورد اتفاق لغت‌نویسان معروف زبان عربی است[۳]. برخی هم این واژه را به امتناع به معنای منع کردن یا مانع شدن معنا کرده اند[۴].

معنای اصطلاحی

«عصمت» صفتی درونی و شرطی است لازم برای اعطای مقام امامت از طرف حق تعالی به امام، اینکه آیا عصمت صفتی است مانند تقوی که در اثر تکرار و لطف الهی به ملکۀ نفسانی تبدیل شده یا صفتی است که از درک ذات خوبی‌ها و بدی‌ها نشأت گرفته و علم امام مکمل آن است، از تعریف اصطلاحی متکلمان از عصمت، که بیان کننده ماهیت عصمت است، روشن می شود.

برخی از متکلمین در تحلیل ماهیت عصمت، به دو دیدگاه عمده در تاریخ تفکر اسلامی گرایش یافتند[۵]:

  1. دیدگاه جبرگرایانه: طبق این دیدگاه، انسان معصوم هرگز تمکن و قدرت انجام معصیت را ندارد، معصوم انسان ویژه‌ای است متفاوت با بقیه انسان‌ها؛ زیرا برخلاف دیگران، در بدن یا نفس و روان او خاصیتی نهفته است که مقتضی امتناع اقدام او برای معصیت می‌گردد..[۶] [۷]
  2. دیدگاه اندیشمندان امامیه: امامیّه بدون آنکه عصمت را موجب سلب قدرت برای انجام معصیت بدانند، چنین می‌اندیشند که عصمت، لطفی از الطاف الهی است که فارغ از هرگونه اجبار، انسان معصوم را به طاعت خدا نزدیک و از معصیت‌ها دور می‌کند. به عبارت دیگر عصمت لطفی است که خدای تعالی در حق مکلف روا می‌‌دارد، به طوری که وقوع گناه و ترک اطاعت از مکلف با وجود آن ممتنع بوده و فرد با وجود قدرت بر ارتکاب معصیت، انگیزه ای بر انجام آن ندارد[۸]. اسباب این لطف چنین است که خدای متعال "در جسم و روح آنان ملکه اجتناب از معاصی را به وجود می‌آورد؛ آنها را به مضرات گناه و منافع صواب و طاعت آگاه می‌سازد؛ پی در پی بر آنان وحی و الهام فرو می‌بارد تا لحظه‌ای از یاد حق غافل نشوند؛ بر آنها سخت‌گیر‌تر است و حتی تَرک اَولی [انجام ندادن کار برتر] را هم بر آنها نمی‌بخشد، بلکه مؤاخذه می‌کند؛ لذا آنان مدام گوش به زنگ بوده و سراغ معاصی نمی‌روند". بدین‌سان، هرگاه امور یاد شده در کسی تحقق یابد، او بی‌هیچ اجباری معصوم می‌گردد. بنابراین، اندیشه عصمت هرگز شخص معصوم را از شرایط انسانی فراتر نمی‌برد، بلکه او نیز انسانی است همانند همه انسان‌ها، با تمام آرزوها، امیال و علایق و انگیزه‌های بشری که با اراده و اختیار خویش دامن به گناه آلوده نمی‌کند؛ به سه جهت: شناخت حقیقی گناه، شناخت حقیقی خدا، شناخت حقیقی خویشتن[۹].[۱۰]

گستره عصمت

مقصود از قلمرو عصمت، ابعادی است که امام (ع) در آنها معصوم است. به بیان دیگر می‌‌توان عصمت امام را از جنبه‌های متعددی بررسی و آنها را در دو بخش کلی مطرح کرد:

  1. عصمت عملی: مقصود از عصمت عملی آن است که امام در کدامیک از اعمال خود به استعانت خداوند معصوم است. این بخش خود به انواعی قابل تقسیم است:
    1. عصمت از گناه پیش یا پس از امامت؛
    2. عصمت از ترک اولی پیش یا پس از امامت؛
    3. عصمت از اشتباه در مرحله عمل به دین، پیش یا پس از امامت.
  2. عصمت علمی: مقصود از عصمت علمی آن است که آیا امام در نظریاتی که ارائه می‌‌کند، از اشتباه معصوم است؟ به دیگر بیان، آیا نظریات ارائه شده از سوی امام با واقع مطابق است؟ این بخش از عصمت نیز می‌‌تواند دارای انواع زیر باشد:
    1. عصمت از اشتباه در تبیین دین، پیش یا پس از امامت؛
    2. عصمت از اشتباه در نظریات علمی غیر دینی پیش یا پس از امامت؛
    3. عصمت از اشتباه در امور عادی زندگی، پیش یا پس از امامت.

در بحث عصمت دوازده بعد قابل تصوراست که به مجموع آنها قلمرو گفته می‌‌شود بدین معنا که وقتی می‌‌گوییم کسی قائل به عصمت امام است باید روشن کنیم که کدام قلمرو از عصمت را در نظر داریم[۱۱].

در قلمرو عصمت، از نگاه شیعه سه نظریه وجود دارد:

  1. نظریه اول[۱۲]: قریب به اتفاق علمای شیعه در همۀ افعال حتی شخصیه نظیر کارهای روزمره و... قائل به عصمت هستند[۱۳].
  2. نظریه دوم[۱۴]: این گروه سهو را در حوزۀ افعال مباح، برای پیامبر و امام قبول کردند، یعنی در حیطه‌ای که حکمی برای آن از جانب خدا جعل نشده، سهو بر امام جایز است. متکلمین جواز سهو را در حوزۀ مباحات مشروط کرده‌اند به اینکه انجام آن فعل موجب اخلال به کمال عقلِ پیامبر یا امام نشود. سهوی که ارتکابش ناشی از نقصان عقل است و فاعل آن را ناقص العقل جلوه می‌دهد را منکرشده‌اند. تنها مواردی که منتهی به نقصان عقل نیست را جایز می‌دانند.
  3. نظریه سوم[۱۵]: این گروه "سهو" و "اسهاء"[۱۶] معصوم در نماز را به اراده الهی، جایز دانسته‌اند. "سهو" بنابر تعریف متکلمین[۱۷] در مقابل علم است و به فعلی که انسان از روی نداشتن علم و اراده انجام می‌دهد، اطلاق می‌کنند. معروف‌ترین شخصیت شیعی طرفدار جواز "سهو النبی" شیخ صدوق است، وی تا حدی بر این عقیده پافشاری کرده است که انکار آن را به غلات نسبت داده است. مستند وی در این عقیده احادیثی است که در مورد سهو پیامبر اکرم(ص) در تعداد رکعات نماز ظهر یا قضا شدن نماز صبح روایت شده است[۱۸]. اگرچه برخی از این روایات از نظر سند معتبر و صحیح‌اند، ولی اکثریت علمای شیعه به آنها عمل نکرده‌اند و این بدان جهت است که اولا: بطلان سهو در حق پیامبران الهی است مقتضای حکم عقل است و روایات از قبیل خبر واحد و دلیل ظنی‌اند و دلیل ظنّی در مقابل دلیل عقلی قابل استناد نیست، به ویژه آن‌که مسأله سهو النبی ـ اگرچه موردی که در روایات ذکر شده است مربوط به فروع دین است، ولی به عنوان وصفی از اوصاف پیامبر ـ مسئله‌ای است اعتقادی که دلیل ظنی در آن اعتبار ندارد[۱۹]. نتیجه اینکه سهو در این نظریه فقط نسبت به نماز آن هم در برهه خاص به ارادۀ الهی در معصوم رخ می‌دهد، به خلاف نظریه دوم که در تمام افعال مباح قائل به سهو معصوم شدند.

منشأ عصمت

در مورد منشأ یا همان موجبات عصمت دیدگاه‌های مختلفی از سوی متکلمان مطرح شده است:

  1. دیدگاه اول: اسباب چهارگانه: قائلان این دیدگاه[۲۰] «عصمت» را منافی با اختیار معصوم نسبت به انجام معاصی نمی‏دانند، و خود بر چند طایفه‌‏اند[۲۱]، برخی معتقدند: عصمت عبارت است از عنایت ویژه و پنهانی که خداوند پیامبر و امام را از آن بهره‌مند می‌نماید و در زیر سایه این لطف در نفوس ایشان، انگیزه ترک طاعت و فعل معصیت از میان می‌رود، لذا هیچ‏گاه مرتکب معصیت نمی‏شوند چون داعی بر آن ندارند. از منظر ایشان، اجتماع چهار عنصر (سبب) موجب پیدایشِ صفت عصمت (لطف خفی) می‌شود:
    1. در نفس یا بدن مطهر معصوم، خاصیتی (عاملی/ عنصری) وجود دارد که اقتضا می‌کند ملکه مانع از فجور در او پدید آید.
    2. علم و یقین نسبت به زیان‌ها و مفاسد معاصی و فوائد طاعات در او حاصل است.
    3. وحی یا الهام مستمرّ به معصومان، بینش ایشان نسبت به حقیقت معاصی و طاعات را موکد و عمیق می‌سازد.
    4. توجه به اینکه در صورت ترک اولی و راجح، مورد مواخذه و سختگیری الهی قرار خواهد گرفت؛ به عبارت دیگر معصوم توجه به این امر دارد که: خداوند هیچ گونه اغماض و اهمالی در ترک اولی، درباره آنها روا نمی‌دارد[۲۲].
  2. دیدگاه دوم: علم ویژه: بسیاری از اندیشوران اسلامی، به ویژه در عصر کنونی علت و منشأ عصمت را نوعی خاصّ از علم و آگاهی می‏دانند[۲۳]. به این بیان که وجود علم قطعی و تام نسبت به خدای متعال و صفات جمال و جلال او و یا علم تامّ نسبت به حقیقت معاصی و طاعات در نفس معصومان، موجب پیدایش صفت عصمت در ایشان می‌گردد. هر چند اصل این دیدگاه کم و بیش در آثار کهن کلامی مطرح شده است[۲۴]. اما در سده‏‌های پیشین، توضیح و تبیینی روشن درباره کیفیت این علم و روند تاثیر این علم در پیدایش قوه عصمت، مطرح نشده است؛ از این رو اندیشوران متاخر در باب منشأ بودن «علم»، روشن، دقیق و مفصل‏تر وارد شده‌اند[۲۵].
  3. دیدگاه سوم: علم و اراده: برخی از اندیشمندان معاصر، عصمت را معلول علم و اراده معصومان دانسته‌اند[۲۶]. بیان ایشان چنین است: "هر قدر انسان حقایق را بهتر بشناسد و نسبت به آنها آگاهی و توجه بیشتر و زنده‌تر و پایدارتری داشته باشد و نیز اراده نیرومندی بر مهار کردن تمایلات و هیجانات درونیش داشته باشد، حسن انتخاب بیشتری خواهد داشت و از لغزش‌ها و کج روی‌ها بیشتر در امان خواهد بود"[۲۷]. برخی نویسندگان معاصر نیز همین قول را تقویت کرده و پذیرفته‌اند[۲۸].
  4. دیدگاه چهارم: اراده و انتخاب: برخی عصمت را زاییده اراده قوی و حسن انتخاب می‌‌دانند[۲۹]. از نظر آنان عصمت پدیده‌ای است کاملا ارادی و اختیاری و اراده انسان در پیدایش این ویژگی نقش تعیین کننده‌ای دارد و در انحصار افراد معدودی نیست، بلکه همه انسان‌ها می‌‌توانند این ویژگی را در خود ایجاد کنند. به باور ایشان تقوا و عصمت از یک ریشه‌اند. تقوا به معنای پرهیز از گناه نیست، بلکه به معنای ملکه ای است که موجب مصونیت انسان از ابتلا به گناه می‌‌شود. تقوا و عدالت نیز مرتبه ای از عصمت است و عصمت مطلقه عبارت است از شدت ملکه تقوا و عدالت. عامل اصلی و ریشه واقعی ملکه عصمت، اراده و انتخاب انسان است[۳۰].
  5. دیدگاه پنجم: تمامیّت عقل: برخی از حکمای الهی، تامّ و کامل بودن «قوّه عقل» را ریشه و منبع «عصمت» شمرده‏اند[۳۱]. برخی از معاصرین نیز بر همین عقیده‌اند"[۳۲].

حاصل سخن اینکه استوراترین دیدگاه در باب «منشأ عصمت»، همان «علم خاص» است. این دیدگاه هم با تحلیل عقلی و فلسفیِ مبادی فعل اختیاری سازگار است و هم با متون دینی همخوانی دارد. عمده‌‏ترین مشکل دیدگاه سوم (علم و اراده)، این است که ظاهرا علم و اراده به عنوان مبادی فعل اختیاری، هم عرض و هم سطح تلقی شده است و الا اگر مقصود، اراده در طول علم باشد، تفاوت چندانی با دیدگاه دوم (علم خاص) ندارد. در خصوص دیدگاه برخی حکما (کمال عقل) نیز باید گفت: اگر گفتار ایشان دقیق و کامل تبیین گردد، مشخص خواهد شد که دیدگاه ایشان در عرض قول به منشأیت «علم خاص» نبوده است؛ چراکه «کمال عاقله» با «علم ویژه» تلازم وجودی دارد[۳۳].

شرطیت عصمت برای امامت

متکلمین اسلامی برای امام شرایطی را بر شمرده‌اند که دسته‌ای از آنها مورد اتفاق شیعه و سنی هستند، مثل مرد بودن، حر بودن، عالم بودن به امور دینی، عاقل بودن، مسلمان بودن[۳۴]. امّا در مقابل برخی از شروط مورد اختلاف فریقین هستند. امامیه برخلاف سایر مذاهب اسلامی، منصوص بودن ، عصمت و افضلیت را از شرایط اساسی در انتصاب امام می‌دانند[۳۵]. تاکید بر وجود این شرایط در امام حاکی از ضرورت وجود این شرایط در اوست که از جمله آنها شرط عصمت است.

ادله عصمت

متکلمان جهت اثبات عصمت امام به ادله ای تمسک کرده‌اند. این ادله را می‌توان به دو دسته عقلی محض و نقلی محض تقسیم کرد:

ادله عقلی

بحث اثبات عصمت در امام به واسطه ادله و براهین عقلی ارتباط بسیار نزدیکی با بحث ضرورت عصمت امام داشته و به آن گره خورده است.؛ چراکه در ضرورت عصمت امام به دنبال چرایی عصمت برای امام هستیم بدین معنا که چرا امام باید معصوم باشد از طرفی در پاسخ به این چرایی به این مهم خواهیم پرداخت که اگر امام معصوم نباشد محذوراتی پیش خواهد آمد که به واسطه آنها می‌توان در قالب براهینی عقلی، عصمت امام را ثابت نمود. از این رو در توضیح ضرورت یا چرایی عصمت پیامبر و امام باید گفت: پیامبران از جهت واسطه بودن بین خدا و خلق، برای تضمین درستی پیام الهی باید معصوم باشند: ﴿وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ[۳۶]. ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۳۷].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است، لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۳۸].

اگر بنا باشد جانشین رسول خدا(ص) که جایگزین او در هدایت امت بر صراط مستقیم است، معصوم نباشد، سه محذور پیش می‌آید: اوّل آنکه امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطای امام می‌شود تا درست از نادرست تفکیک گردد؛ دوم، ضرورت برخورد امّت با امام از باب امر به معروف و نهی از منکر است که در این صورت، او دیگر جایگاهی برای ارشاد و اصلاح در میان مردم ندارد و سوم، از بین رفتن اصل قاعده لطف در ضرورت امامت است؛ از آن جهت که امام باید حافظ شریعت الهی باشد و با عدم عصمت، وی قادر نیست این مسئولیت را انجام دهد[۳۹].

با توجه به آنچه گفته شد براهین عقلی اثبات عصمت امام عبارت‌اند از:

برهان وجوب اطاعت از امام

اگر از امام خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۴۰].[۴۱].[۴۲]

برهان تسلسل

اگر امام معصوم نباشد، تسلسل به وجود می‌آید و چون تسلسل ممتنع است، لاجرم معصوم نبودن امام نیز منتفی است. برخی از متکلمین در تحلیل این قضیۀ شرطی می‌افزایند تنها مقتضی بر وجوب نصب امام، اعتقاد به اصل خطاپذیری آحاد انسان‌هاست و هرگاه چنین چیزی در حقّ امام نیز ثابت شود، واجب است او نیز امام دیگری داشته باشد. پس یا باید به دام تسلسل افتاد که عقلاً ممتنع است یا بر وجود امامی معتقد بود که خطاناپذیر است و این همان امام اصلی است[۴۳].

در توضیح این برهان چنین آمده است: "از آنجا که امام طریق وصول عباد به رحمت رحیمیّه پروردگار است، او می‌باید منزّه از همه آلودگی‌ها باشد. در غیر این صورت، امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطاهای اوّلی خواهد بود و اگر دومی هم معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید که باطل است. در نتیجه، امامت بر امّت می‌باید به شخصی معصوم ختم شود"[۴۴]

برهان حفظ شریعت

امام که حافظ شریعت است باید حتما معصوم باشد و الا شریعت حفظ نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این استدلال می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان کتاب خدا ـ قرآن ـ را حافظ شرع دانست، چون همه احکام را به تفصیل در بر ندارد، اجماع و [اتفاق] امت بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز عصمت امام برای حفظ شرع باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، اطمینان و وثوقی برای عبادت خدا و انجام درست تکالیف الهی نخواهد بود و این با غَرَض ارسال دین و پیامبری تناقض آشکار دارد[۴۵].[۴۶]

برهان خلف

برهان لزوم اطمینان: صغری: امام می‌خواهد رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برسد و اگر خطاکار باشد ما اطمینان به این مورد نداریم، لذا باید معصوم باشد. فرق این برهان با برهان قبل این است که انسان‌ها باید در اینجا اطمینان بکنند به رسیدن شریعت، اگر امام دچار معصیت شود، مستلزم نقض غرض از نصب امام خواهد بود. برخی از متکلمین در توضیح این عبارت می‌افزاید: غرض از نصب و اقامه امام، پیروی امت از او، اِمتثال اوامر امام و پیروی از افعال اوست و در صورت خطا و معصیت امام، هیچ یک از موارد مزبور واجب نخواهد بود و این با نصب امام منافات دارد[۴۷].[۴۸]

ادله نقلی

ادله نقلی محض، مشتمل بر آیات و روایاتی است که بر عصمت دلالت می‌کنند. بارزترین آنها موارد ذیل‌اند:

آیات کریمه قرآن

از جمله آیات دال بر عصمت امام عبارت‌اند از:

آیه ابتلا

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۴۹]. خداوند متعال در پاسخ حضرت ابراهیم(ع) که در خواست کرد امامت در نسل و ذریه او قرار گیرد، فرمود: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۵۰].

ظلم در لغت به معنای قرار دادن چیزی در غیر جایگاهش است[۵۱] و در اصطلاح به معنای تجاوز از حدّی است که شارع یا عرف معین کرده است؛ لذا معصیت صغیره و کبیره ظلم است؛ زیرا گناه کار از حدّی که شارع ترسیم کرده تجاوز نموده است.

ظلم دارای اقسامی است:

  1. ظلم به خدا: بزرگ‌ترین ظلم به خدا، شرک و کفر است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّهِ[۵۲] و می‌فرماید: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۵۳].
  2. ظلم به دیگران: خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ...[۵۴].
  3. ظلم به خود: خداوند می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ[۵۵] و می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ[۵۶].

از عبارت: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۵۷] استفاده می‌شود عهد امامت به هیچ ظالمی نمی‌رسد و کسی جز معصوم شایسته امامت نیست و تنها اوست که هیچ یک از انواع ظلم را حتی در دوران کودکی نداشته است.

مردم در مورد ظلم بر چهار دسته‌اند و قسم پنجمی هم متصوّر نیست:

  1. کسانی که در طول عمر خود ظالمند.
  2. کسانی که در طول عمر خود طاهر و منزّه از گناهند.
  3. کسانی که در ابتدای عمر خود ظالم ولی در پایان عمر توبه می‌کنند.
  4. کسانی که در ابتدای عمر طاهر و از گناه منزّه‌اند، ولی در آخر عمر ظالمند.

از حضرت ابراهیم(ع) محال است که از خدای تعالی درخواست کند عهد و مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذریه‌اش بدهد. پس به طور قطع، دعای حضرت ابراهیم(ع) شامل حال این دو دسته نیست. تنها قسم دوّم و سوّم باقی می‌ماند و ظالمی که خداوند عهد امامت را از او نفی می‌کند، نیست مگر مورد سوّم (یعنی کسی که در ابتدای عمرش ظالم بوده، ولی در آخر عمر توبه کرده است)؛ در نتیجه مورد دوّم باقی می‌ماند (یعنی همان کسی که در طول عمرش از هر گونه گناه و آلودگی پاک بوده است) و این بر کسی غیر معصوم منطبق نیست.

پس از چهار قسم بالا دو قسمش را حضرت ابراهیم(ع) از خداوند نخواست و از دو قسمی که خواست، یک قسمش مستجاب شد و آن کسی است که در تمامی عمر معصوم باشد[۵۸].

آیه اولی الامر

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً[۵۹]؛ روایات متعددی در منابع شیعه[۶۰] و اهل سنت[۶۱] وجود دارد که مراد از "اولی الامر" را ائمه معصومین (ع) معرفی می‌کنند[۶۲].[۶۳]

مفسران امامیه بر اساس این روایات، مصداق‌های اولو الامر را امامان دوازده‌گانه می‌دانند[۶۴].

پس از روشن شدن مصداق اولی الامر، به کمک قاعده عقلی، عصمت امامان اثنی عشر، ثابت می‌‌شود و آن اینکه امر به اطاعت از پیامبر اکرم در آیه مطلق و بدون هیچ قید و شرطی آمده است. در حالی که اگر در صدور امر یا نهی، خطایی در مورد آن حضرت امکان پذیر بود، ‌باید در آیه، امر به اطاعت آن حضرت مقید شده باشد، چنان که در مورد احسان و نیکی به پدر و مادر ملاحظه می‌کنیم که از طاعت آنان در مورد شرک نهی شده است: ﴿وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِنْ جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ[۶۵]. اضافه بر این، آنچه که اطلاق امر به اطاعت پیامبر را تأکید می‌کند اطاعت آن حضرت در آیات متعددی از قرآن ملازم با اطاعت خدا و بدون تکرار لفظ اطیعوا آمده است: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ[۶۶] پس همان گونه که اطاعت از اوامر و نواهی خداوند واجب است اطاعت پیامبر در تمام اوامر و نواهی واجب است بر این اساس اطلاق در امر به اطاعت پیامبر قطعی و تردید ناپذیر بوده و این اطلاق اقتضای عصمت دارد.

از طرفی در آیه کریمه امر به اطاعت از اولی الامر نیز به طور مطلق ذکر شده و هیچ گونه قیدی برای آن نیامده است، این اطلاق حاکی از آن است که تمام اوامر و نواهی آنان واجب الاطاعه است. از این رو اینکه اطاعت اولی الامر در سیاق اطاعت خدا و اطاعت رسول قرار گرفته اطلاق مذکور را تأیید می‌کند، یعنی اطاعت از این سه مقام، هیچ حد و قیدی ندارد امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت او است؛ چراکه در غیر این صورت اجتماع نقیضین لازم می‌آید[۶۷].

آیه صادقین

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۶۸]. خدای متعال در این آیه، مؤمنان را به همراهی و معیت با صادقان امر کرده است. و معیت در اینجا به معنای اقتدا و تمسک است که ملازم با اطاعت خواهد بود. این امر الهی در صورتی امکان‌پذیر است که اولاً همواره افراد صادقی در جامعه وجود داشته باشند. ثانیاً صادقین نیز دائم الصدق و از هر جهت صادق باشند؛ چرا که اگر امکان ارتکاب گناه و یا خطا در آنها وجود داشته باشد در آن صورت دیگر صادق ـ به نحو مطلق ـ نخواهند بود و از آنجا که حکیم هیچ‌گاه امر عبث و محال نمی‌کند نتیجه این می‌شود که:

  1. هیچ‌گاه جامعه از صادق مطلق (معصوم) خالی نخواهد بود.
  2. مؤمنین (متّقین) باید همواره همراه و مطیع معصومین باشند؛ در غیر این صورت، سعادت و فلاح حاصل نخواهد شد. بدیهی است، بعد از رحلت پیامبر(ص) تنها افرادی که در مورد آنها عصمت متصور است، ائمه دوازده‌گانه(ع) هستند[۶۹].

علاوه بر این می‌‌توان جهت اثبات عصمت صادقین به یک قاعده عقلی[۷۰] نیز تمسک کرد و آن اینکه امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت اجتماع نقیضین لازم می‌‌آید که امری محال است و امر به محال از خدای حکیم صادر نمی‌شود.

در غالب روایات فریقین مصداق صادقین، همان ائمه معصومین(ع) معرفی شده‌اند[۷۱].

آیه تطهیر

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۷۲]؛ استدلال به این آیه، بر سه مقدمه استوار است:

  1. اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر اهل بیت تعلّق گرفته است.
  2. هر کس که اراده تکوینی الهی به اذهاب رجس و تطهیر او تعلّق گرفته باشد معصوم است.
  3. بر پایه بسیاری از روایات، ائمه شیعه مصداق اهل بیت‌اند.

نتیجه: امامان شیعه(ع)، معصوم‌اند.

توضیح مقدمه نخست: به دو دلیل، اراده در آیه تطهیر، تکوینی است نه تشریعی[۷۳].

  1. بر پایه واژه ﴿إِنَّمَا اراده اذهاب رجس و تطهیر، ویژه اهل بیت است نه عموم مردم؛ پس تکوینی است. چرا که اگر اراده، تشریعی باشد، به گروه خاصی اختصاص ندارد و طهارت از گناه در اراده تشریعی، از همه انسان‌ها خواسته شده نه خصوص اهل بیت. بدین‌سان، خداوند متعال به اراده تکوینی خود که تخلف‌ناپذیر است، طهارت اهل بیت را اراده نموده است.
  2. واژه ﴿لِيُذْهِبَ بیان‌کننده آن است که متعلق اراده، فعل خداست، ولی اگر اراده تشریعی باشد، متعلق آن، فعل عبد است.

توضیح مقدمه دوم: الف و لام در ﴿الرِّجْسَ جنس است و همه پلیدی‌ها و زشتی‌های ظاهری و باطنی را در بر می‌گیرد؛ از این‌رو، معنای آیه این است که خدا می‌خواهد، همه پلیدی‌ها و هیئت‌های خبیثه و رذیله را از نفس شما ببرد؛ هیئت‌هایی که اعتقاد حق و عمل حق را از انسان می‌گیرد و چنین ازاله‌ای با عصمت الهی منطبق می‌شود[۷۴].

توضیح مقدمه سوم: مفسِّر و مبیِّن رسمی‌ وحی الهی، پیامبر(ص) است: ﴿أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۷۵]، پس تبیین آیه تطهیر و تعیین مصادیق آن، بر عهده ایشان است و این مأموریت ویژه الهی را از راه‌های گوناگون به انجام رسانده‌اند. پیامبر اکرم(ص) در موارد متعددی: مصادیق آیه تطهیر را به خود، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) معرّفی نموده‌اند[۷۶].

روایات دال بر عصمت امام

از جمله بارزترین روایات موارد ذیل‌اند:

حدیث ثقلین

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ‏ تَمَسَّكْتُمْ‏ بِهِمَا لَنْ‏ تَضِلُّوا أَبَداً إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»[۷۷]. استدلال به این حدیث بر عصمت ائمه(ع) متوقّف بر چند مقدمه است:

  1. قرآن از هرگونه خطا و اشتباه و انحراف و باطلی مبرّا است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ[۷۸] به عبارت دیگر، قرآن از هر باطل و خطایی به طور مطلق معصوم و مصون است. حال عِدل قرآن (اهل بیت) نیز باید چنین باشد، تا بتواند عِدل قرآن باشد. در غیر این صورت چه چیز این دو را در یک مقام جمع می‌کند؟
  2. قرآن معصوم است و تمسّک به آن باعث می‌شود که انسان هرگز گمراه نشود، اهل بیت نیز باید چنین باشند، زیرا این دو هیچ‌گاه از هم جدا نیستند. به عبارت دیگر، فرض عدم گمراهی بر اثر تمسک به این دو در صورتی راست می‌آید که هر دو معصوم باشند. در غیر این صورت، چه بسا خود به خطا روند و متمسّکین به خود را نیز به گمراهی کشانند.
  3. پیامبر(ص) خبر داده است که، این دو تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد. و این فرض در صورتی صحیح است که، هر چه قرآن می‌گوید ـ کلام خدا است ـ همان را اهل بیت بگویند و تمام افعال و کردار آنها منطبق بر قرآن و کلام خدا باشد[۷۹].
حدیث سفینه

«قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص): إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ‏ بَيْتِي‏ كَمَثَلِ‏ سَفِينَةِ نُوحٍ‏ مَنْ‏ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ وَ مَنْ تَقَدَّمَهَا مَرَقَ وَ مَنْ لَزِمَهَا لَحِقَ»[۸۰]. وجه استدلال به حدیث، به این ترتیب است:

  1. پیامبر(ص) به طور مطلق ملازمت اهل‌بیت را دستور داده‌اند و آن را به منزله کشتی نوح دانسته‌اند. به عبارت دیگر فرموده‌اند:
    1. هرکه همراه اهل بیت باشد نجات می‌یابد و هرکه نباشد هلاک خواهد شد.
    2. تنها کسانی نجات می‌یابند که همراه اهل بیت باشند و دیگران لزوماً غرق خواهند شد. این مطلب از دو راه فهمیده می‌شود: یکی از لفظ «إِنَّمَا» که افاده حصر می‌کند و دومی از مثال (کشتی نوح)، چون تنها کسانی نجات یافتند که در کشتی سوار شدند و بقیه همه نابود شدند.
  2. در صورتی اهل بیت همانند سفینه نوح به طور مطلق وسیله نجات خواهند بود و هرکه همراه آنان باشد به مقصد خواهد رسید که از هر اشتباه و انحراف و خطای علمی و عملی مصون باشند. یعنی به طور مطلق معصوم باشند، در غیر این صورت، امکان غرق شدن و همراهان خود را نیز غرق کردن برای آنها وجود دارد و این با محتوای کلام پیامبر(ص) نمی‌سازد[۸۱].
حدیث امان

عصمت و مسأله غلو

از آنجایی که اهل سنت عصمت انبیاء را در حیطه گناهان کبیره، آن هم در اعمال و رفتارهای متعلق به تبلیغ دین می‌دانند، می‌توان نتیجه گرفت، خطا و نسیان در تمام اعمال به علاوه گناه صغیره در افعال فردی و شخصی برای پیامبر مجاز است و قائل به عصمت در این محدوده برای پیامبر نیستند، این سخن به تصریح عالم بزرگ سلفی آنها، اینگونه تأیید می‌شود: این سخن که انبیاء تنها از گناهان کبیره و نه صغیره، معصومند، قول بسیاری از علمای اسلام و بلکه همه طوایف است. بلکه این قول بسیاری از متکلمان است؛ چنانکه ابوالحسن آمدی آن را قول اشعریان دانسته است. این عقیده همچنین قول اکثر مفسران و محدثان و فقها است و آنچه از پیشوایان و بزرگان سلف، صحابه و تابعین ایشان نیز در این خصوص نقل شده، موافق با این عقیده است[۸۲].

در مقابل، اکثر قریب به اتفاق شیعیان، عصمت را در تمام اعمال، چه شخصی و چه تبلیغی، چه سهو و خطا، چه نسیان و چه عصیان الهی، همه و همه بر نبی و جانشین او (که امام است) قبول و لازم می‌دانند[۸۳]. این در حالی است که برخی از دگراندیشان معتقد به عدم عصمت امامان(ع)هستند. به باور آنان، هر روایتی که نشان دهندۀ عصمت اهل بیت(ع) و مصون بودن آنان از گناه و لغزش و خطا باشد، قابل نقد متنی و غلو آمیز است.

به خاطر همین نکته، اعتقاد شیعیان را غلو دانسته، چنین صفتی را به این اطلاق، مختص خداوند متعال می‌دانند. در واقع انسان بودن پیامبر و جانشینان ایشان را به داشتن افعال سهو و نسیان و گناه صغیره می‌دانند، نفیِ عصمت را، نفیِ غلو در مقام ایشان می‌پندارند[۸۴]. با توضیحات داده شده معلوم شد که عصمت مقام و صفتی است که لازمۀ نبوتِ نبی و امامتِ امام بوده و خدا این صفت و مقام را برای صحّت نبوت و امامت به نبی و امام إعطا می‌کند. خلاصۀ کلام اینکه، نه تنها اثباتِ عصمتِ مطلق، برای امام ممکن است، بلکه لازمه مقام امامت و نبوت بوده و نبودن آن نقض غرض در نبوت و امامت خواهد بود.

امکان عصمت

در این باره که آیا عصمت برای غیر معصومین (عموم افراد) ممکن است یا خیر، از میان آثار گذشتگان، اثری نیافتیم، که به این مسئله پرداخته باشد. شاید آنان عصمت را برای غیر معصومان محال می‌دانستند، لکن معاصرین به این مسئله پرداخته‌اند و عصمت را برای عموم مردم امری ممکن تلقی کرده‌اند و برای اثبات آن به دو دلیل تمسک کرده‌اند:

امکان ذاتی: بحث امکان ذاتی را در مرحله قبل بررسی کردیم و ثابت گردید که هیچ دلیلی برای محال بودن عصمت و امتناع آن برای انسان وجود ندارد. تنها دلیل اهل سنت هم عدم وقوع عصمت برای خلفا بود که ربطی به امتناع ذاتی ندارد، لذا با فرض عصمت برای انسان بما هو انسان، هیچ‌گونه محال یا امتناع ذاتی ایجاد نخواهد شد.

عموم قرآن: در قرآن کریم آیاتی موجود است که عموم افراد را به کسب عصمت و عالی‌ترین درجه تقوا تشویق می‌کند؛

  1. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا...[۸۵]. در این آیه از طرفی به مردم امر به تقوا می‌شود و از طرف دیگر پاداش تقوا، کسب فرقان است. پس اگر تقوا امری غیرممکن بود خداوند به آن امر نمی‌کرد و اگر کسب فرقان ممکن نبود خداوند به آن وعده نمی‌داد، لذا می‌توان گفت کسب تقوا و فرقان که با تلاش حاصل می‌شود همان عصمت عملی است و راهش برای همه باز است. امر قرآن بر کسب تقوا و فرقان بر امکان آن برای تمام مؤمنین دلالت دارد، وگرنه امر قرآن به کسب تقوا و وعده خدا برای اعطای فرقان غیر حکیمانه و عبث می‌بود، چون برای بشر محال بود، در حالی که کار عبث از خداوند سرنمی‌زند. در نهایت اگر کسب عصمت عملی یا همان تقوای عالیه ممکن نبود خداوند تعالی به آن امر نمی‌کرد.
  1. ﴿فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[۸۶]. این آیه با کلمه ﴿مَنْ شروع شده و همه مردم را شامل می‌شود. پس هر کسی با اطاعت از قرآن و راهنمایان الهی می‌تواند به مرحله اعلای تقوا و عصمت عملی برسد. در مقابل خداوند تعالی نیز برای پاداش اطاعت آنها وعده آرامش و رفع غم و خوف می‌دهد که مربوط به آخرت است. حال می‌پرسیم که چه کسی از غم و خوف آخرت در امان است؛ پاسخ این است، مسلماً کسی که از هادیان الهی اطاعت محض کرده و به آرامش رسیده، پس وعده خدا بر عدم خوف و غم در آخرت، شامل آنها می‌شود و این همان عصمت عملی است. پس رسیدن به مقام اطاعت مطلق از هادیان ممکن است، چون خداوند خبر از آن داده و دلالت خبر، از امر، قوی‌تر است، پس کسب تقوای عالیه یا عصمت عملی ممکن است.
  1. ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ[۸۷]. این آیه هم با کلمه ﴿الَّذِينَ آغاز شده که همه انسان‌ها را شامل می‌شود و راه رسیدن به شاه‌راه هدایت و عصمت را جهاد و تلاش پیگیر انسان معرفی می‌کند. از طرفی می‌دانیم که راه خداوند، همان صراط مستقیم، یعنی راه قرآن و راهنمایان الهی است که هیچ نقص و ضلالت و گناهی در آن راه ندارد. پس کسی که به راه خدا متصل شد از گناهان دوری می‌کند، چون هدایت الهی همیشه شامل حال اوست و در نهایت به تقوای عالیه و عصمت عملی می‌رسد.

تمام کسانی که عصمت را برای عموم انسان‌ها امری ممکن می‌دانند، به دلایل عقلی و روایات و این آیات و نظایر آن تمسک می‌جویند و می‌گویند این آیات قرآن، غالباً با ﴿الَّذِينَ یا ﴿مَنْ شروع شده است. که افاده عموم می‌کنند و پیمودن راه عصمت را برای عموم افراد باز می‌دانند. در ادامه به کلمات برخی از اندیشمندان معاصر به صورت کوتاه اشاره می‌شود.

آیت‌الله جوادی آملی می‌فرماید: “انسان می‌تواند با ریاضت شرعی و تهذیب نفس، به مقام عصمت دست یابد. عصمت، منحصر در انبیاء و امامان نیست، البته هر پیغمبر یا امامی باید معصوم باشد ولی هر معصومی پیامبر یا امام نیست”[۸۸].

آیت‌الله معرفت نیز می‌فرماید: “هر انسانی اگر خود را از همه گناهان وارهاند و بر این امر تداوم بخشد، خداوند نیز قلب سلیم شخص را به نور فروزان خود تابناک می‌فرماید و او را مشمول عنایت خاص خود قرار می‌دهد، لذا این امر محال نیست و ضرورتی ندارد که آن را در انبیا و امامان منحصر سازیم و دلیل این مطلب، آیات و روایات است”[۸۹].

در مجموع با توجه به نکات گفته شده می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

اولاً؛ دلیلی وجود ندارد که عصمت عملی را برای غیر معصومین محال ذاتی بدانیم و آن را منحصر در انبیا و امامان بدانیم؛ چون راه کسب عصمت عملی، برای عموم باز است. تنها دلیل اهل سنت هم مربوط به امتناع ذاتی عصمت نیست، بلکه برای عدم لزوم آن است که آن را هم نپذیرفتیم؛ زیرا ما اساساً خلفای بنی‌عباس و بنی‌امیه را امام نمی‌دانیم، بلکه امامان دوازده‌گانه همگی منصوب الهی‌اند که مؤید به عصمت الهی هستند و هم عقل و هم قرآن، بر عصمت آنها دلالت می‌کند.

ثانیاً؛ عصمت، موهبتی الهی است که هر کس زمینه آن را ایجاد کند خداوند متعال به واسطه جود جوادیه‌اش و رحمت رحمانیه‌اش به او عطا می‌کند؛ همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَآتَاكُمْ مِنْ كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ...[۹۰]؛ یعنی با لسان استعداد، هر چه را سؤال کردید خداوند عطا می‌کند. بنابراین انسان وقتی با تهذیب نفس و انجام دستورات شرعی و اطاعت از انبیاء و امامان، راه کسب عصمت را طی و زمینه را مهیا کرد، خداوند هم، به او عصمت را عطا می‌کند که از گناهان و فواحش اجتناب کند و این موضوع، زمان و شخص و مکان خاصی را طلب نمی‌کند. آیات و روایاتی که جمیع انسان‌ها را به کسب عصمت و تقوای عالیه دعوت می‌کند شاهد خوبی بر این مدعاست که بعضی از این آیات قبلاً آورده شده است. برخی روایات هم شاهد خوبی بر این امرند که در باب “حقیقت عصمت در اخبار” آورده شده و مفهوم کلی آن روایات این بود که با تقوا راه عصمت و اجتناب از معاصی برای هر کسی ممکن می‌شود، چون عصمت، تقوای عالیه یا تقوای مطلق است که با ایجاد زمینه و پاک کردن قلب از هرگونه آلودگی و رجس ایجاد می‌گردد.

ثالثاً؛ قرآن خود آمر به کسب عصمت و تقوای عالیه است و دو نمونه عملی را به مردم معرفی می‌کند که نه پیامبر بودند و نه امام، لکن به مقام عصمت نائل گشتند، مثل حضرت زهرا(س) در آیه تطهیر[۹۱] و حضرت مریم(س) در سوره آل‌عمران[۹۲]. البته در طول تاریخ مردان و زنان اندکی بودند که به عصمت عملی رسیدند و تالی تلو معصومین شمرده شدند؛ مثلاً علامه طباطبایی (بنا به نقل اساتید) آنان را در سه نفر به نام ابن فهد حلی، ابن طاووس و سید بحرالعلوم دانسته‌اند.

رابعاً؛ عصمت مطلق از حیث مراتب علمی و عملی و از حیث حدود (از ابتدای عمر تا لحظه مرگ) مختص به امامان و انبیا الهی است و انسان‌های معمولی به آن دست پیدا نمی‌کنند، زیرا وحی مختص به انبیای الهی می‌باشد و الهامات غیبی در علوم، توسط فرشته‌ای به نام “روح القدس” که در روایات آمده و سابقاً ذکر شد، مربوط به امامان است، لذا انسان‌های معمولی از عصمت مطلق محروم‌اند، لکن در باب عصمت عملی و اجتناب از معاصی نه تنها دلیلی بر امتناع ذاتی برای غیر معصومین وجود ندارد، بلکه قرآن، روایات و عقل، راه آن را برای همه کسانی که طالب عصمت عملی باشند باز و میسور می‌داند[۹۳].

دیدگاه هشام بن حکم درباره عصمت امام

به نظر می‌رسد شناخت دیدگاه هشام درباره جایگاه و نقش امام در جامعه مسلمانان، تأثیر بسزایی در رسیدن به نظریه حقیقی وی در باب عصمت امام دارد. از این رو، پیش از پرداختن به نظریه هشام در باب عصمت امام، دیدگاه وی را درباره جایگاه امام در جامعه اسلامی بر می‌رسیم.

امام‌شناسی هشام

اگرچه هشام بن حکم خود روایاتی را از امامان درباره مسئله امامت نقل کرده است، خود نیز در این باره نظریاتی دارد که با مراجعه به متون کلامی شیعه می‌توان به آنها دست یافت. بیشتر نظریات هشام درباره جایگاه و نقش امام - یا همان امام‌شناسی وی ۔ ضمن مناظرات او با مخالفانش بیان شده است. نظریات هشام بن حکم را درباره نقش و جایگاه امام در جامعه می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد:

  1. امام(ع)، مالک اموال مردم نیست، مگر آن دسته از اموالی که خداوند به وی اجازه داده باشد، مانند خمس، فیء و غنایم[۹۴]؛
  2. جایگاه امام(ع) در جامعه، مانند قلب آدمی است؛ همان‌گونه که وظیفه قلب رفع تحیر از دیگر اعضای بدن است[۹۵]، وظیفه امام نیز رفع تحیر و سرگردانی و شک از مردم است[۹۶]؛
  3. وظیفه امام(ع)، رفع اختلافات میان مردم، پس از پیامبر اکرم(ص) است، و امام این کار را با علوم آسمانی که از اجداد خود به ارث برده است، انجام می‌دهد[۹۷]؛
  4. امر امامت مانند نبوت، آسمانی و به فرمان خداوند است. تنها فرق این دو، آن است که نصب امام، به امر خداوند است، ولی عقد آن در زمین به دست رسول خدا صورت می‌گیرد؛ در حالی که عقد نبوت به دست ملائکه انجام می‌شود[۹۸]، و اساساً تکلیف به دین‌داری از جانب خداوند از یک سو و نصب نشدن امام از جانب وی از سوی دیگر، با عدل خداوند ناسازگار است. پس نصب امام از طرف خداوند امری لازم و در راستای عدالت اوست[۹۹]؛
  5. امام(ع)، صاحب حلال و حرام و عالم‌ترین مردم به حلال و حرام[۱۰۰] و نیز عالم به اخبار آسمان و زمین است[۱۰۱]؛
  6. امام(ع)، شجاع‌ترین و سخاوتمندترین مردم است[۱۰۲]؛
  7. امام(ع)، باید شناخته شده و دارای اصل و نسب معروفی باشد، و نیز رئیس دین اشاره‌ای به نام او کرده باشد[۱۰۳]؛
  8. امام(ع)، نه تنها معصوم است، که عصمت شرط لازم امامت اوست[۱۰۴].[۱۰۵]

ویژگی‌ها و مقومات عصمت امام

بررسی کلمات به جای مانده از هشام که در واقع می‌تواند بازتاب نظریات متکلمان شیعه در قرن دوم نیز باشد، ما را به این نتیجه می‌رساند که وی نیز همچون امامان پاک(ع)، یکی از ویژگی‌های عصمت را الهی و موهبتی بودن آن می‌داند. هشام بن حکم در پاسخ به پرسش فردی که در پی معنای عصمت از دیدگاه هشام است، به گفتار امام صادق(ع) متوسل می‌شود که فرمود: «الْمَعْصُومُ هُوَ الْمُمْتَنِعُ بِاللَّهِ مِنْ جَمِيعِ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: ﴿وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۰۶]»[۱۰۷]. بر اساس این گفتار که می‌توان آن را عقیده هشام نیز دانست، معصوم کسی است که با استعانت خداوند از همه گناهان بازداشته شده است. بنابراین از نظر هشام، عصمت، موهبتی الهی است که به معصوم داده می‌شود. اگرچه از کلام پیش‌گفته هشام برمی‌آید که وی به الهی بودن عصمت معتقد است، در این باره نباید از گفت‌و‌گوی مهم وی با ابن ابی عمیر به سادگی عبور کنیم. ابن ابی عمیر نقل می‌کند که در طول مصاحبت و همراهی با هشام، کلامی را به نیکویی و اتقان کلام او در تبیین معنای عصمت امام از وی نشنیده‌ام. هشام در این گفت‌وگوی مهم که ممکن است آن را برهانی عقلی بر عصمت امام نیز بدانیم، در تبیین و تحلیل چرایی و کیفیت عصمت امام بر این باور است که صدور گناه از امام یا هر شخص دیگری، معلول علت یا علت‌های ویژه‌ای است، و با انتفای آن علت یا علت‌ها، معلول نیز نمی‌تواند محقق شود.

به عقیده هشام منشأ همه گناهان چهار چیز است: حرص، حسد، غضب و شهوت. امام نمی‌تواند به این دنیا حریص باشد؛ زیرا دنیا تحت سلطه اوست، و در واقع او خازن مسلمانان است. امام نمی‌تواند حسود باشد؛ زیرا انسان به بالاتر از خود حسد می‌ورزد؛ در حالی که کسی بالاتر از امام نیست. امام بر امری غضبناک نمی‌شود، مگر اینکه غضب او برای خداوند باشد؛ زیرا خداوند بر او واجب کرده است که حدود الهی را جاری کند و در این راه رأفتی به خرج ندهد و تحت تأثیر ملامت دیگران قرار نگیرد. امام، شهوتی به این دنیا ندارد؛ زیرا خداوند آخرت را محبوب او ساخته است. با انتقای این عوامل چهارگانه گناه، صدور گناه مانند وقوع معلول بدون علت، امری محال است[۱۰۸].

ممکن است بر اساس این گفت‌و‌گو هشام را کسی بدانیم که عصمت امام را از تسدید و تأیید و استعانت الهی بی‌نیاز دانسته و در حقیقت نظریه معصومیت را به نظریه مصونیت تبدیل کرده است. در نتیجه نظریه او را با آنچه نخست تبیین کردیم، در تعارض بدانیم. همچنین بازگشتی دوباره به کلامی که ابوالحسن اشعری از هشام بن حکم نقل کرد و ضمن آن به این دلیل که ملائکه و وحی بر امام نازل نمی‌شوند، امام را معصوم دانست تا خطایش را اعلام کند[۱۰۹]، می‌تواند تبدیل نظریه معصومیت به مصونیت را تقویت کند و الهی بودن عصمت امام را کاهش دهد. با وجود این، به نظر می‌رسد تعارضی میان دیدگاه‌های هشام نباشد؛ زیرا تحلیل و تبیین هشام از عصمت در گفت‌و‌گو با ابن ابی عمیر، در حقیقت یک تحلیل فلسفی و منطقی صرف و به نوعی ریشه‌یابی عوامل صدور گناه و نفی آنها در نفس امام است. البته چنین حقیقتی نافی آن نیست که منتفی بودن مناشی و عوامل صدور گناه در امام نیز خود می‌تواند به مدد الهی باشد؛ چنان که خود تصریح می‌کند که خداوند آخرت را محبوب امام ساخته است. از این رو، شهوتی به دنیا ندارد. زیرا الهی بودن عصمت، منحصر به نزول فرشته نیست، و خداوند متعالی از راه‌های گوناگون می‌تواند ولی و خلیفه خود را تسدید و تأیید کند. پذیرفتن صدور کلام نقل شده به وسیله اشعری نیز، الهی بودن عصمت را نفی نمی‌کند؛ به نظر می‌رسد حتی اگر سخن اشعری را بپذیریم، چنین سخنی به معنای انکار الهی بودن عصمت از سوی هشام نخواهد بود.[۱۱۰]

قلمرو عصمت

با نگاهی کوتاه به امام‌شناسی هشام بن حکم، می‌توان قلمرو عصمت از دیدگاه وی را به دست آورد. امام‌شناسی هشام، حداقل نظریات ذیل را در بحث قلمرو عصمت در پی دارد:

  1. امام(ع)، دست‌کم از اشتباه و فراموشی در امور مربوط به تبیین دین معصوم است؛ زیرا وی وظیفه امام را رفع تحیر و سرگردانی از امت با استفاده از علوم الهی و خدادادی دانست؛
  2. امام(ع)، از ارتکاب همه گناهان، معصوم است. وی در این باره می‌گوید: «لَا يَسْهُو وَ لَا يَغْلَطُ وَ لَا يَحِيفُ مَعْصُومٍ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّإٍ مِنَ الْخَطَايَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى أَحَدٍ... وَ أَنْ يَكُونَ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ كُلِّهَا»[۱۱۱].

اطلاق عبارت فوق از هشام، ممکن است این مطلب را برساند که وی امام را از اشتباه و فراموشی به طور مطلق - اعم از اشتباه در تبیین دین و غیردین- معصوم دانسته است؛ ولی با توجه به فضای مناظره وی با ضرار بن عمرو که موضوع آن، تعیین وظیفه مردم پس از رسول خدا(ص) و لزوم رجوع آنها به امام برای دانستن تکالیف شرعی است[۱۱۲]، می‌توان گفت که به دلیل تمام نبودن مقدمات حکمت، این ظهور منعقد نشده است. بنابراین مقام بحث وی، تنها اشتباه و سهو در امور مربوط به تبیین دین است. البته توجه به این نکته لازم است که هشام بن حکم واژه «عصمت» و «معصوم» را تنها درباره گناهان به کار برده است؛ اما مبرا بودن از اشتباه و فراموشی در امور مربوط به دین نیز - با توجه به عبارت یادشده - از باورهای قطعی هشام است.[۱۱۳]

ویژگی‌های عصمت امام

از نظر مرحوم صدوق، عصمت معصومان دو ویژگی عمده دارد:

موهبتی بودن عصمت

مرحوم صدوق به طور مستقیم به این بحث نپرداخته است، اما با توجه به مقدمه ایشان بر کتاب فقهی خود، کتاب المقنع، می‌توان گفت که وی بر آن است که عصمت امامان، امری اکتسابی نیست، بلکه موهبتی الهی است: «شهادت می‌دهم که امامان، رشد یافته، هدایت شده و معصوم‌اند.... خداوند آنها را از لغزش‌ها معصوم، و از پلیدی پاک کرده و رجس را از آنها برده است»[۱۱۴]. افزون بر این عبارت، روایات معصومان(ع) که پیشتر (در فصل دوم و سوم) از منابع و آثار مرحوم صدوق نقل کردیم نیز می‌تواند مؤید چنین برداشتی از دیدگاه ایشان باشد[۱۱۵].[۱۱۶]

اختیاری بودن عصمت

در هیچ یک از کتب مرحوم صدوق در این باره سخنی نیافتیم؛ اما وی در آثار خود روایاتی را نقل می‌کند که با توجه به مبانی و روش روایی او، می‌توانند ما را به درک نظریه‌اش راهنمایی کنند. روایاتی که مرحوم صدوق از امامان پاک(ع) نقل کرده است، بیانگر این حقیقت‌اند که معصوم با اختیار خود گناه نمی‌کند؛ یعنی تا زمانی که معصوم با اختیار خود از لطف و موهبت الهی استفاده نکند، نمی‌تواند خود را از گناه برهاند. از این رو، باید گفت که گناه نکردن معصوم، امری جبری و غیراختیاری به شمار نمی‌رود، بلکه از آنجا که استفاده کردن از موهبت عصمت، منوط به انتخاب و اختیار معصوم است، او علی‌رغم داشتن قدرت ارتکاب گناه، با اختیار خود و استفاده از عصمت خدادادی، از آن می‌پرهیزد[۱۱۷].[۱۱۸]

دیدگاه محمد بن جریر بن رستم طبری کبیر درباره ویژگی‌های عصمت امام

در آثار مرحوم طبری تنها یک ویژگی برای عصمت امام یافتیم که همان موهبتی و الهی بودن آن است. در این باره، ابن جریر روایتی را نقل می‌کند که امام باقر(ع) در پاسخ به این پرسش که شما چه فضیلتی بر دیگر فرزندان پدرتان دارید، یکی از آنها را عصمت و طهارت از جانب خداوند می‌داند. امام(ع)، برای اثبات مدعای خود به آیه تطهیر تمسک می‌جوید و تطهیر و عصمت خود را به اراده الهی مستند می‌کند[۱۱۹]. ابن جریر این روایت را رد نکرده است، و اگر همین امر را دلیل بر پذیرفته بودن روایت نزد او بدانیم، می‌توانیم مدعی شویم که در اندیشه وی عصمت امام، امری موهبتی و الهی و غیر اکتسابی است. افزون بر این روایت، ابن جریر در مقدمه کتاب نوادر المعجزات در وصف امامان پاک(ع) می‌گوید: «خداوند است که آنها را کامل و معصوم قرار داده است»[۱۲۰]، و این امر چیزی جز موهبتی و الهی بودن عصمت نیست.[۱۲۱]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. در همین خصوص امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: "اینکه خداوند به اطاعت پیامبر و اولی‌الامر فرمان داده است به این دلیل است که آنان پاک و معصومند و هرگز به معصیت خداوند فرمان نمی‌دهند"، «إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلَاةِ الْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ الرَسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لَا یَأْمُرُ بِمَعْصِیَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَةِ أُولِی الْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ»؛ الخصال، ج۱، ص۱۳۰. همچنین امام رضا(ع) در نامه‌ای به مأمون، عصمت هادیان بشر را اینگونه بیان می‌‌کند: "خداوند هرگز اطاعت کسی را واجب نمی‌کند با اینکه می‌داند مردم را گمراه کرده و باعث فریب آنها می‌‌شود و هرگز کسی را که می‌داند به خدا و پرستش او کافر می‌شود و شیطان‌پرست می‌‌شود انتخاب نمی‌کند"، «لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ عیون أخبار الرضا، ج۲، ص۱۲۵. «بِأَنْ عَصَمَهُمْ مِنَ الذُّنُوبِ وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الْعُیُوبِ وَ طَهَّرَهُمْ مِنَ الدَّنَسِ وَ نَزَّهَهُمْ مِنَ اللَّبْسِ وَ جَعَلَهُمْ خُزَّانَ عِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعَ حِکْمَتِهِ وَ مَوْضِعَ سِرِّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِالدَّلَائِلِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَکَانَ النَّاسُ عَلَی سَوَاءٍ»؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج ۲۵ص ۱۸۲: همچنین در توقیعی که حضرت مهدی(ع) در پاسخ‌ نامۀ احمد بن اسحاق اشعری نوشت، عصمت امامان را یکی از وجه تمایزات بین امام و مردم معرفی کرده و فرمودند: "فرق میان امام و مأموم، عصمت از گناهان و پاکی از عیب‌ها و آلودگی‌ها و منزّه بودن از اشتباه است و امامان خزانه‌داران علم الهی و امین حکمت و راز خداوند هستند و اگر چنین نبود، آنان با مردم فرقی نداشتند و حق و باطل شناخته نمی‌شد و هرکس به دروغ ادعای امامت می‌کرد".
  2. خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ج۲، ص۳۵۹ ـ ۳۶۲.
  3. خلیل بن احمد فراهیدی در کتاب"العین" می‌گوید: "عصمت، یعنی اینکه خداوند تو را از بدی حفظ کند. العین، ج۱، ص۳۱۳. بر این اساس، عَصَمَهُ، یعنی او را حفظ و نگهداری کرد. مصباح المنیر، جزء ۲، ص۷۴. راغب اصفهانی نیز با استناد به آیه ﴿لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ «امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود جز (برای) آن کس که (خداوند بر او) بخشایش آورده باشد» سوره هود، آیه ۴۳. می‌گوید: "امروز، نگهدارنده و حافظی از امر خدا نیست" المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۷.
  4. زبیدی می‌گوید: "عصمت به معنای منع و بازداشتن (از چیزی) است ﴿لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ «امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود» سوره هود، آیه ۴۳. یعنی امروز هیچ منع کننده و بازدارنده‌ای از کار خداوند نیست" زبیدی، تاج العروس، ج۸، ص۳۹۹؛ ابراهیم انیس و دیگران، معجم الوسیط، ص۶۰۵.
  5. علی محمدی، شرح کشف المراد، ص۴۱۶- ۴۲۰.
  6. علی محمدی، شرح کشف المراد، ص۴۲۰؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۳-۸۵.
  7. جبریه معتقدند: تنها خدای متعال خالق و ایجاد کننده فعل بنده است و بنده هیچ اراده و اختیاری از خود ندارد. عصمت از گناه یا ترک آن نیز فعل خداست نه فعل پیامبر از اینجاست که عصمت تفضلی از جانب خدای متعال به پیامبر شناخته می شود چرا که بنده هیچ اختیاری در آن ندارد یا به این جهت که خلقت معصوم خلقت خاصی است که طبع او متفاوت از طبع سایر بشر است به گونه ای که به واسطه آن اصلا میل به انجام معصیت پیدا نمی کند و یا به این جهت است که اگر طبع او را نیز همانند طبع سایر بشر بدانیم در این صورت خدای متعال آنها را مجبور به ترک سیئات و انجام عبادات می نماید. شرح کتاب الفقه الاکبر للقاری، ص94 و 93
  8. "العصمة" لطف یفعله الله تعالی بالمکلف بحیث یمتنع منه وقوع المعصیة و ترک الطاعة مع قدرته علیهما، ر.ک: مفید، النکت الاعتقادیة، ص۳۷. إعلم أن العصمة هی اللطف الذی یفعله الله تعالی، فیختار العبد عنده الإمتناع من فعل القبیح، فیقال علی هذا: إن الله عصمه، بأن فعل له ما اختار عنده العدول عن القبیح؛ رسائل المرتضی، ج۳، ص۳۲۵- ۳۲۶. العصمة لطف خفی یفعل الله تعالی بالمکلف، بحیث لا یکون له داع إلی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة، مع قدرته علی ذلک، علامه حلی، النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر،‌ ص۸۹. از نظر خواجه نصیر طوسی و علامه حلّی و دیگر اندیشمندان شیعه، عصمت، منافی قدرت نیست، بلکه معصوم قادر به انجام معصیت است. من فسرها بأنها ملکة نفسانیة لا یصدر عن صاحبها معها المعاصی. وآخرون قالوا: العصمة لطف یفعله الله تعالی بصاحبها لا یکون له معه داع إلی ترک الطاعة وارتکاب المعصیة، وأسباب هذا اللطف أمور أربعة: أحدها: أن یکون لنفسه أو لبدنه خاصیة تقتضی ملکة مانعة من الفجور وهذه الملکة مغایرة للفعل. الثانی: أن یحصل له علم بمثالب المعاصی ومناقب الطاعات. الثالث: تأکید هذه العلوم بتتابع الوحی والإلهام من الله تعالی». الرابع: مؤاخذته علی ترک الأولی بحیث یعلم أنه لا یترک مهملا بل یضیق علیه الأمر فی غیر الواجب من الأمور الحسنة. فإذا اجتمعت هذه الأمور کان الانسان معصوما؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۵.
  9. علامه حلی، به تبع بیان محقّق طوسی، در پایان ادله عصمت، اشاره به اصل مهمّی در این باب می‌نماید: عصمت نه به معنای عدم قدرت بر گناه است که چنین امری برای فرد ارزش نیست؛ چنان‌که ملائکه هرگز گناهی مرتکب نمی‌شوند و این فضیلتی برای آنان محسوب نمی‌گردد؛ زیرا آنها قدرت عصیان ندارند؛ از همین رو است که شیخ طوسی تصریح می‌نماید: قال: ولا تنافی العصمة القدرة. عصمت، لطف الهی در حق معصوم است که به واسطه چهار امر، هرگز گناهی از او صادر نمی‌شود؛ اوّل آنکه به واسطه شدّت تقوایی که امام دارد، در او ملکه اجتناب از معاصی به وجود آمده است؛ دوم آنکه معرفت او به توحید از یک سو و گناه از سوی دیگر، در مرتبه‌ای است که شدّت نورانیّت انس با حق و شدّت کدورت و زشتی عصیان الهی برای امام مکشوف شده و در نتیجه، او هرگز رغبتی به گناه ندارد؛ همان طور که مزاج سالم از غذای فاسد و متعفّن نفرت دارد، تا چه رسد به اینکه آن را تناول کند؛ ثالثاً، سنّت الهی بر آن است که هنگامی که شخصی مراتب تقوا را طی می‌کند، به تناسب میزان تقوا‌، تحت ولایت الهی قرار می‌گیرد و خداوند خود تربیت و هدایت او را بر عهده می‌گیرد و در نتیجه، او را از شرور شیطانی و القائات نفس امّاره حفظ می‌کند؛ چنان‌که خطاب به شیطان می‌فرماید: ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً «تو بر بندگان من چیرگی نداری و پروردگارت (آنان را) کارساز، بس» سوره اسراء، آیه ۶۵. همچنین درباره انبیاء(ع) که هدایتگران امّت خود به سوی عالم امر بوند، می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳. امام، که بنا بر فرض، در عالی‌ترین مرتبه از تقوا و معرفت به توحید و قیامت و شناخت آثار و عواقب گناه است، نه تنها هرگز میل به گناه نمی‌کند، بلکه دائماً مأنوس با خداوند و عوالم ملکوت است و لذا علامه حلی در امر چهارم از حصول ملکه تقوی ابراز می‌دارد: اولیاء الهی(ع) در ترک اولی مأنوس هم مؤاخذه می‌شوند، تا چه رسد به گناه؛ خطاب تند پروردگار به حضرت نوح(ع) در درخواست نجات فرزند کافرش هنگام غرق شدن در طوفان و نیز عذاب حضرت یونس(ع) در شکم ماهی به واسطه ترک اولی و رها کردن زود هنگام قوم خود، شواهدی بر این مطلب است؛ چنان که فرمود: «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»، کشف الغمه فی معرفه الأئمه(ع)، ج۲، ص۲۵۴.
  10. علی محمدی، شرح کشف المراد، ص۴۲۰؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۳-۸۵.
  11. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۸ و ۳۹.
  12. علامه حلی و علماء متاخر از ایشان.
  13. اذا عرفت هذا فنقول افعال الانبیا لا تخلوا من الااربعه:.... الافعال المتعلقه بهم فی الدنیا؛ حلّی، حسن بن یوسف، معارج الفهم فی شرح النظم، ص۴۶۴.
  14. متکلمین در مدرسه بغداد تا قرن ششم (شیخ طوسی،سید مرتضی،کراجکی و....)
  15. ابن ولید و به تبع ایشان شیخ صدوق
  16. بر وزن افعال از باب مطاوعه، یعنی سهوی که به اراده الهی بر معصوم عارض می‌شود، نه اینکه از روی غفلت و نسیان خود معصوم انجام شده باشد.
  17. الخامس: الحق أن السهو عدم ملکة العلم و کذا النسیان. و ذهب أبو علی الجبائی الی أن السهو معنی یضاد العلم، فبینهما تقابل التضاد حینئذ؛ فاضل مقداد، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص ۹۷.
  18. من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۶۰، باب "احکام السهو فی الصلاة"؛ الکافی، ج۳، ص۳۵۵، باب من تکلم فی صلاته، حدیث اول.
  19. ربانی گلپایگانی، علی، درآمدی به شیعه‌شناسی، ص۲۰۶-۲۰۷
  20. برای نمونه: رازی، فخرالدین، المحصل، ص۵۲۲؛ سیوری، فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۴۴.
  21. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۶۵.
  22. حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، ص۳۶۵.
  23. طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص۱۳۹ و ج ۱۱، ص۱۶۳؛ سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج۳، ص۱۵۹.
  24. جرجانی، میرسید شریف، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۱؛ سیوری، فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۲۴۴.
  25. برای نمونه ن.ک. طباطبائی، المیزان، ج ۲، ص۱۳۴؛ سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج ۳، ص۱۵۸.
  26. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، ص۲۰۵.
  27. مصباح یزدی، محمدتقی، راه و راهنماشناسی، ص۱۱۹.
  28. حسن یوسفیان؛ احمد حسین شریفی، پژوهشی در عصمت معصومان، ص۵۹-۵۱.
  29. ری شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت، ص۲۱۰.
  30. محمدی ری‌شهری، محمد، فلسفه وحی و نبوت، ص۲۱۸ -۲۱۰.
  31. لاهیجی، عبدالرزاق، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۲۸؛ جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج، ص۲۲۹. حکیم ملامهدی نراقی در این زمینه می‏‌نویسند: "قابل رتبه نبوّت کسی است که جمیع قوای طبیعیّه و حیوانیّه و نفسانیّه او، مطیع و منقاد و مقهور عقل او شده باشد و کسی که جمیع قوّت‌های او تابع عقل او شوند، محال است که معصیت از او سرزند و صادر شود؛ زیرا که جمیع معاصی در نظر عقل قبیح است و هر که معصیتی از او صادر می‏‌شود تا یکی از قوّت‌های او مثل قوّت غضبی یا قوّت شهوی یا غیرهما، بر عقل او غالب نشود، محال است که مرتکب معصیت شود. نراقی، ملامهدی، انیس الموحدین، ص۹۴.
  32. جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج، ص۲۲۶-۲۳۱.
  33. ربانی گلپایگانی؛ واعظ حسینی، مقاله «منشأ عصمت»، فصلنامه کلام اسلامی، ش ۹۰، ص۷۴-۵۰.
  34. أما الشّروط المتّفق علیها فثمانیة شروط: الأول: أن یکون مجتهدا فی الأحکام الشّرعیةو...؛ آمدی، سیف‌الدین، أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج۵، ص ۱۹۱.
  35. یجب ان یکون الإمام معصوما من القبائح و الاخلال بالواجبات...، شیخ طوسی، الاقتصاد فیمایتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۵ و قال: الثّانی یجب أن یکون الإمام معصوما، و إلاّ تسلسل، علامه حلی، باب حادی عشر.
  36. «و از آفریدگان ما دسته‌ای هستند که به حقّ رهنمون می‌شوند و به حقّ داد می‌ورزند» سوره اعراف، آیه ۱۸۱؛ بدون تردید این آیه بر عصمت تمام هدایت کنندگان به سوی حق دلالت می‌کند؛ زیرا کسی که می‌خواهد دیگران را به حق هدایت و بر اساس آن داوری کند، لزوماً باید دو خصوصیت داشته باشد. نخست اینکه حق را کاملاً بشناسد تا هیچ گاه در تشخیص آن از باطل به اشتباه نیفتد و دوم این که همواره بر محور حق حرکت کند و هرگز از آن دور نگردد تا برای دادگری بر اساس حق صلاحیت داشته باشد. روشن است که اگر کسی از حق جدا شود، صلاحیت هدایت مردم به سوی حق و دادگری بر اساس آن را نخواهد داشت و کسی که حق را بشناسد و از آن عدول نکند به یقین معصوم است. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۸۶.
  37. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا بامام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  38. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  39. یشترط العصمة فی الإمام کما تشترط فی النبی. فإن قیل: ما الدلیل علی ان الإمام یجب ان یکون معصوماً؟ فالجواب: الدلیل علی ذلک من وجوه: الأول: انه لو جاز علیه الخطأ لافتقر إلی امام آخر یسدده وننقل الکلام إلیه ویتسلسل أو یثبت المطلوب. الثانی: انه لو فعل الخطیئة فاما ان یجب الانکار علیه أو لا فان وجب الانکار علیه سقط محله من القلوب ولم یتبع والغرض من نصبه اتباعه. وان لم یجب الانکار علیه سقط وجوب النهی عن المنکر وهو باطل. الثالث: انه حافظ للشرع فلو لم یکن معصوما لم یؤمن علیه الزیادة فیه والنقصان منه؛ شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۴۰.
  40. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  41. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  42. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲
  43. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
  44. انه یجب أن یکون الإمام معصوما، و یدل علیه وجهان: (احدهما) لولم یکن معصوما للزم وجوب اثبات ائمة لا نهایه لها، لکن اللازم باطل فالملزوم کذلک. بیان الملازمة: انه لولم یکن معصوما فبتقدیر صدور المعصیه عنه نفتقر الی امام آخر یؤد به علیها و یثقفه عند الاعوجاج عن سبیل الله، و الا لم یکن ملطوفا له، و هو باطل علی ما مر، و یکون الکلام فی ذلک الأمام کالکلام فیه، و یلزم التسلسل. و اما بطلان اللازم فظاهر، بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۸.
  45. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  46. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  47. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  48. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  49. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد»(و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند») سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  50. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  51. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۳۷۳ و ۳۷۹؛ المحیط فی اللغه، ج۱۰، ص۳۲.
  52. «اکنون ستمگرتر از آن کس که آیات خداوند را دروغ شمارد و از آنها روی گرداند کیست؟» سوره انعام، آیه ۱۵۷.
  53. «شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  54. «ایراد تنها بر کسانی‌ست که به مردم ستم می‌ورزند.».. سوره شوری، آیه ۴۲.
  55. «و هر کس چنین کند، به خود ستم کرده است» سوره بقره، آیه ۲۳۱.
  56. «و هر که از احکام خداوند پا فراتر نهد بی‌گمان به خویش ستم کرده است» سوره طلاق، آیه ۱.
  57. «پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  58. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۵۴.
  59. ای کسانی که ایمان آورده‏اید، اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید از پیامبر خدا و صاحبان امر را، پس هرگاه در چیزی اختلاف گردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید، اگر ایمان به خدا و روز رستاخیز دارید، این برای شما بهتر و عاقبت و پایانش نیکوتر است. سوره نساء، آیه۵۹.
  60. ر.ک: بحرانی، غایة المرام و حجة الخصام، ۱۴۲۲ق، ج۳، ص۱۰۹-۱۱۵.
  61. ابن‌مردویه، مناقب علی بن ابی‌طالب، ۱۴۲۴ق، ص۲۳۶؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۱۹۰ و ۱۹۱.
  62. مکارم شیرازی، ناصر، آیات ولایت در قرآن، ص۱۱۶.
  63. جابر بن عبدالله انصاری، در روایتی که به حدیث جابر معروف است، از پیامبر(ص) درباره واژه "اولی الامر" سؤال کرد. پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «آنان جانشینان من و امامان مسلمانان بعد از من‌ هستند که اولِ ایشان علی بن ابی طالب است و بعد از او به ترتیب حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی. خزاز رازی، کفایه الاثر، ۱۴۰۱ق، ص۵۴-۵۵؛ قندوزی، ینابیع الموده، ۱۴۲۲، ج۱، ص۳۴۱. امام باقر(ع) در تفسیر این آیه می‌فرماید: «اولی الامر امامان از فرزندان علی و فاطمه‌اند، تا آنکه روز قیامت برپا شود». ایشان در جای دیگر نیز فرموده است: «خداوند از اولی الامر فقط ما را قصد کرده است و همه مؤمنان را تا روز قیامت به پیروی ما فرمان داده است» بحرانی، البرهان، اسماعیلیان، ص۳۸۳ و ۳۸۶. امام صادق(ع) نیز می‌فرماید: «آنان (اولی الامر) علی بن ابی طالب، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی و جعفر یعنی من هستیم. سپاس خدا را به‌جای آورید که امامان و رهبرانتان را در زمانی به شما شناساند که مردم آنان را انکار می‌کنند».عیاشی، تفسیر عیاشی، ۱۳۶۳ش، ص۲۵۲، ح۱۷۴.
  64. طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن،‌ داراحیاء التراث العربی، ج۳، ص۲۳۶؛ طبرسی، مجمع البیان، ۱۳۷۲ش، ج۳، ص۱۰۰؛ طباطبایی، المیزان، ۱۳۹۰ق، ج۴، ص۳۹۹. با این حال علمای اهل سنت درباره مصادیق اولو الامر دیدگاه‌های مختلفی دارند. مصادیقی چون خلفای سه گانه، عالمان دینی، فرماندهان سریه‌ها، فخر رازی، التفسیر الکبیر، ۱۴۲۰ق، ج۱۰، ص۱۱۳، ۱۱۴. و اهل حل و عقد از این جمله‌اند. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ۱۴۲۰ق، ج۱۰، ص۱۱۳.
  65. «و به آدمی سپرده‌ایم به پدر و مادرش نکویی کند و اگر در تو کوشیدند تا چیزی را که دانشی درباره آن نداری شریک من سازی، از آن دو فرمان نبر! بازگشتتان به سوی من است آنگاه من شما را از آنچه انجام می‌دادید آگاه خواهم کرد» سوره عنکبوت، آیه ۸.
  66. «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید و اگر پشت کردند (بدانند که) بی‌گمان خداوند کافران را دوست نمی‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۳۲.
  67. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج۴، ص۳۹۹.
  68. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  69. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص۵۵.
  70. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ج۴، ص۳۹۹.
  71. ر.ک: سیوطی، الدرّ المنثور، ۱۴۲۱ق، ج۴، ص۲۸۷؛ آمدی، غایة المرام، ۱۳۹۱ق، ج۳، ص۵۰ـ۵۱؛ امینی، الغدیر، ۱۴۲۱ق، ج۲، ص۳۰۶؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ۱۴۱۱ق، ج۱، ص۲۶۲؛ کلینی، اصول کافی، ۱۴۰۱ق، ج۱، ص۲۰۸؛ آمدی، غایة المرام، ۱۳۹۱ق، ج۳، ص۵۲.
  72. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  73. اراده دو گونه است: تکوینی و تشریعی. اراده تکوینی، اراده‌ای است که متعلق آن، وجود موجودات بوده و تخلف‌پذیر نیست: ﴿إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (سوره یس، آیه ۸۲). اراده تشریعی، اراده‌ای است که از انسان بالغ عاقل قادر می‌خواهد، فلان عمل را انجام دهد. در این نوع، اراده انسان نیز نقش دارد و خداوند از انسان می‌خواهد با اختیار خود، عملی را انجام داده یا ترک نماید. در این گونه، ممکن است، مراد از اراده تخلف نماید. متعلق این اراده مجموعه قوانین و بایدها و نبایدهای فقهی و اخلاقی است. ینابیع الموده، ص۱۱۵.
  74. المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۶، ص۳۱۲.
  75. «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
  76. ابوسعید خدری از رسول خدا(ص) نقل کرده است: «نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي خَمْسَةٍ: فِيَّ وَ فِي عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ، وَ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »، الدرالمنثور، ج۶، ص۶۰۴؛ جامع البیان، ج۲۲، ص۱۱، ح۲۸۴۹۰. در این حدیث و مانند آن، مصادیق اهل بیت روشن بیان شده است. آلوسی می‌نویسد: "و أخبار إدخاله علیا و فاطمة و ابنیهما رضی الله تعالی عنهم تحت الکساء و قوله علیه الصلاة والسلام اللّهم هؤلاء أهل بیتی و دعائه لهم و عدم إدخال أم سلمة أکثر من أن تحصی و هی مخصصة لعموم أهل البیت بأی معنی کان البیت فالمراد بهم من شملهم الکساء و لا یدخل فیهم أزواجه". روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱۱، ص۱۹۵. سیوطی نیز آورده است: عن أبی الحمراء رضی الله عنه قال حفظت من رسول الله ثمانیة أشهر بالمدینة لیس من مرة یخرج إلی صلاة الغداة الا أتی إلی باب علی رضی الله عنه فوضع یده علی جنبتی الباب ثم قال الصلاة الصلاة ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج۵، ص۱۹۹. در صحیح مسلم و سنن ترمذی نیز آمده: سعد بن ابی وقاص از پدرش نقل کرده است: هنگامی‌ که آیه: ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ. «بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱. نازل شد، پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را فراخواند و آنگاه گفت: خدایا! اینها اهل من‌اند «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ ﴿تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً(ع) فَقَالَ: اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي‌»؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۱۳۰، ح۶۴۱۴: همچنین در روایت دیگری آمده است: «قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ(ص) غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ، مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ، فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ، ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا، ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ، ثُمَّ قَالَ: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».
  77. ابن کثیر، تفسیر، ج۷، ص۲۰۳؛ سنن التزمدی، ج۵، ص۳۲۸؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۶، احتجاج، ج۲، ص۳۸۰. پیامبر(ص) فرمود: من در بین شما دو چیز بسیار گرانقدر به یادگار گذاشتم: کتاب خدا (قرآن) و عترتم (اهل بیتم). مادامی که به این دو چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد. و این دو هیچ گاه از هم جدا نخواهند شد، تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
  78. «و به راستی آن کتابی است ارجمند * در حال و آینده آن، باطل راه ندارد، فرو فرستاده (خداوند) فرزانه ستوده‌ای است» سوره فصلت، آیه ۴۱-۴۲.
  79. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص ۶۰.
  80. احتجاج، ج۲، ص۳۸۰، حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۷۳؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۵، ص۳۵۵.یعنی پیامبر(ص) فرمود: این است و جز این نیست. مثل اهل بین من همانند سفینه نوح است، که هرکه در آن سفینه سوار شد، نجات یافت و هرکه از آن تخلف کرد، غرق (هلاک) شد. (تنها باید با اهل بیت باشد نه جلوتر از آنها و نه عقب‌تر از آنها، زیرا) و هرکه جلو افتاد منحرف شد و هرکه همراه و ملازم این سفینه بود به حق ملحق شد و به مقصود رسید.
  81. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص ۶۳.
  82. فَإِنَّ الْقَوْلَ بِأَنَّ الْأَنْبِیَاءَ مَعْصُومُونَ عَنْ الْکَبَائِرِ دُونَ الصَّغَائِرِ هُوَ قَوْلُ أَکْثَرِ عُلَمَاءِ الْإِسْلَامِ وَجَمِیعِ الطَّوَائِفِ حَتَّی إنَّهُ قَوْلُ أَکْثَرِ أَهْلِ الْکَلَامِ کَمَا ذَکَرَ " أَبُو الْحَسَنِ الآمدی " أَنَّ هَذَا قَوْلُ أَکْثَرِ الْأَشْعَرِیَّةِ وَهُوَ أَیْضًا قَوْلُ أَکْثَرِ أَهْلِ التَّفْسِیرِ وَالْحَدِیثِ وَالْفُقَهَاءِ بَلْ هُوَ لَمْ یَنْقُلْ عَنْ السَّلَفِ وَالْأَئِمَّةِ وَالصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِینَ وَتَابِعِیهِمْ إلَّا مَا یُوَافِقُ هَذَا الْقَوْلَ وَلَمْ یَنْقُلْ عَنْهُمْ مَا یُوَافِقُ الْقَوْلَ؛ ابن تیمیة الحرانی،مجموع الفتاوی، ج۴، ص۳۱۹.
  83. اذا عرفت هذا فنقول افعال الانبیا لا تخلوا من الااربعه:.... الافعال المتعلقه بهم فی الدنیا؛ حلّی، حسن بن یوسف، معارج الفهم فی شرح النظم، ص۴۶۴.
  84. قلمداران، حیدرعلی، خلافت و امامت، ۴۵.
  85. «ای مؤمنان! اگر از خداوند پروا کنید در شما نیروی شناخت درستی از نادرستی می‌نهد.».. سوره انفال، آیه ۲۹.
  86. «آنگاه اگر از من به شما رهنمودی رسید، کسانی که از رهنمود من پیروی کنند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره بقره، آیه ۳۸.
  87. «و راه‌های خویش را به آنان که در (راه) ما بکوشند می‌نماییم و بی‌گمان خداوند با نیکوکاران است» سوره عنکبوت، آیه ۶۹.
  88. تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۲۱-۲۲.
  89. تنزیه الانبیاء از آدم تا خاتم، ص۵۵-۶۲.
  90. «و از هر چه خواستید به شما داده است.».. سوره ابراهیم، آیه ۳۴.
  91. ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  92. ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ «و آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و بر زنان جهان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۴۲.
  93. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۹۰-۹۴.
  94. این نظر از اختلافی که میان ابن ابی عمیر و ابومالک حضرمی وجود داشت و اظهارنظر نهایی هشام بن حکم - در مقام داور - در این باره، به دست می‌آید: «أَنَّ أَبَا مَالِكٍ الْحَضْرَمِيَّ كَانَ أَحَدَ رِجَالِ هِشَامٍ وَ وَقَعَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ مُلَاحَاةٌ فِي شَيْ‌ءٍ مِنَ الْإِمَامَةِ قَالَ ابْنُ أَبِي عُمَيْرٍ الدُّنْيَا كُلُّهَا لِلْإِمَامِ(ع) عَلَى جِهَةِ الْمِلْكِ وَ إِنَّهُ أَوْلَى بِهَا مِنَ الَّذِينَ هِيَ فِي أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ أَبُو مَالِكٍ لَيْسَ كَذَلِكَ أَمْلَاكُ النَّاسِ لَهُمْ إِلَّا مَا حَكَمَ اللَّهُ بِهِ لِلْإِمَامِ مِنَ الْفَيْ‌ءِ وَ الْخُمُسِ وَ الْمَغْنَمِ فَذَلِكَ لَهُ وَ ذَلِكَ أَيْضاً قَدْ بَيَّنَ اللَّهُ لِلْإِمَامِ أَيْنَ يَضَعُهُ وَ كَيْفَ يَصْنَعُ بِهِ فَتَرَاضَيَا بِهِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ وَ صَارَا إِلَيْهِ فَحَكَمَ هِشَامٌ لِأَبِي مَالِكٍ عَلَى ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ»؛ (محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۱۰).
  95. به نظر می‌رسد مراد از قلب، در اینجا همان عقل باشد؛ همان‌گونه که هشام بن حکم ضمن روایتی از امام کاظم(ع) نقل می‌کند که ایشان در آیه ﴿إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ، واژه قلب را به معنای عقل دانسته‌اند. (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۱).
  96. این نظریه هشام، از مناظره وی با عمرو بن عبید، متکلم معروف معتزلی (ر.ک: سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، ص۱۰) به دست می‌آید (ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۶۹؛ محمد بن عمر کشی، الرجال الکشی، ص۲۷۳؛ محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، علل الشرایع، ج۱، ص۱۹۳؛ همو، کمال الدین، ج۱، ص۲۰۷-۲۱۰؛ محمد بن علی بن شهرآشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۲۴۳؛ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۶۸؛ علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، تحقیق محمدباقر بهبودی، ج۱، ص۲۷۰).
  97. هشام بن حکم این نظریه را در حضور امام صادق(ع) و در مناظره با مردی شامی که منکر لزوم امام پس از پیامبر بود، مطرح کرد (ر.ک. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۱؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۷۳؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۲۷، ص۱۷۷، ح۳۲۵۳۳).
  98. هشام بن حکم این نظریه را در حضور هارون الرشید و در خانه یحیی بن خالد برمکی و در مناظره با ضرار بن عمرو، ابراز کرد (ر.ک: محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ و به طور خلاصه: محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۶۸).
  99. این نظریه هشام در همان مجلس یحیی بن خالد و در مناظره با ضرار بن عمرو است (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸).
  100. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۶۲؛ محمد بن عمر کشی، رجال الکشی، ص۲۷۴؛ محمد بن حسن طوسی، الامالی، ص۴۶، ح۲۴؛ عمادالدین طبری، بشارة المصطفی، ص۲۴۸؛ محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص۱۲۴.
  101. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۱۷۳.
  102. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ب ۳۴، ص۳۶۲-۳۶۶.
  103. «فَإِنَّهُ يَكُونُ مَعْرُوفَ الْجِنْسِ مَعْرُوفَ الْقَبِيلَةِ مَعْرُوفَ الْبَيْتِ وَ أَنْ يَكُونَ مِنْ صَاحِبِ الْمِلَّةِ وَ الدَّعْوَةِ إِلَيْهِ إِشَارَةٌ...»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ب ۳۴، ص۳۶۲).
  104. این نظریه هشام از برخی برهان‌هایی که در آینده از وی در اثبات عصمت امام خواهیم آورد، به دست می‌آید.
  105. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۱.
  106. «و چگونه کفر می‌ورزید در حالی که آیات خداوند را برای شما می‌خوانند و پیامبر او در میان شماست و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  107. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ح۲.
  108. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، باب معنی العصمة، ح۳؛ همو، الخصال، ج۱، احادیث چهارگانه، ح۳۶؛ همو، الامالی، م ۹۲، ح۵، ص۶۳۲ و ۶۳۳.
  109. و الائمة لا يوحى اليهم و لا تهبط الملائكة عليهم و هم معصومون فلا يجوز عليهم أن يسهو و لا يغلطوا و انجاز على الرسول العصيان و القائل بهذا القول هشام بن حكم...؛ (علی بن اسماعیل اشعری، مقالات الاسلامیین، تصحیح هلموت ریتر، ص۴۸).
  110. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۳.
  111. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۶.
  112. «قَالَ هِشَامٌ لَا يَخْلُو الْكَلَامُ فِي هَذَا مِنْ أَحَدِ ثَلَاثَةِ وُجُوهٍ إِمَّا أَنْ يَكُونَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَفَعَ التَّكْلِيفَ عَنِ الْخَلْقِ بَعْدَ الرَّسُولِ(ص) فَلَمْ يُكَلِّفْهُمْ وَ لَمْ يَأْمُرْهُمْ وَ لَمْ يَنْهَهُمْ فَصَارُوا بِمَنْزِلَةِ السِّبَاعِ وَ الْبَهَائِمِ الَّتِي لَا تَكْلِيفَ عَلَيْهَا أَ فَتَقُولُ هَذَا يَا ضِرَارُ إِنَّ التَّكْلِيفَ عَنِ النَّاسِ مَرْفُوعٌ بَعْدَ الرَّسُولِ(ص) قَالَ لَا أَقُولُ هَذَا قَالَ هِشَامٌ فَالْوَجْهُ الثَّانِي يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ النَّاسُ الْمُكَلَّفُونَ قَدِ اسْتَحَالُوا بَعْدَ الرَّسُولِ(ص) عُلَمَاءَ فِي مِثْلِ حَدِّ الرَّسُولِ فِي الْعِلْمِ حَتَّى لَا يَحْتَاجَ أَحَدٌ إِلَى أَحَدٍ فَيَكُونُوا كُلُّهُمْ قَدِ اسْتَغْنَوْا بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَصَابُوا الْحَقَّ الَّذِي لَا اخْتِلَافَ فِيهِ أَ فَتَقُولُ هَذَا إِنَّ النَّاسَ اسْتَحَالُوا عُلَمَاءَ حَتَّى صَارُوا فِي مِثْلِ حَدِّ الرَّسُولِ فِي الْعِلْمِ بِالدِّينِ حَتَّى لَا يَحْتَاجَ أَحَدٌ إِلَى أَحَدٍ مُسْتَغْنِينَ بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ غَيْرِهِمْ فِي إِصَابَةِ الْحَقِّ قَالَ لَا أَقُولُ هَذَا وَ لَكِنَّهُمْ يَحْتَاجُونَ إِلَى غَيْرِهِمْ قَالَ فَبَقِيَ الْوَجْهُ الثَّالِثُ وَ هُوَ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْ عَالِمٍ يُقِيمُهُ الرَّسُولُ لَهُمْ لَا يَسْهُو وَ لَا يَغْلَطُ وَ لَا يَحِيفُ مَعْصُومٌ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّءٌ مِنَ الْخَطَايَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إِلَيْهِ وَ لَا يَحْتَاجُ إِلَى أَحَدٍ»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶).
  113. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۶.
  114. اشهد ان الائمة الراشدين المهديين المعصومين... عصمهم من الزلل و طهرهم من الدنس و اذهب عنهم الرجس؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، المقنع، ص۴).
  115. «... عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: كُنَّا مَعَ الرِّضَا(ع) بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِي الْجَامِعِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فِي بَدْءِ مَقْدَمِنَا الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُيُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ‌...»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۹۹؛ همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ب۲، ح۱، ص۲۱۹).
  116. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۳۵.
  117. «عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۳۲).
  118. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۳۶.
  119. محمد بن جریر بن رستم طبری، المسترشد فی امامة امیر المؤمنین(ع)، تحقیق احمد محمودی، ص۵۹۹-۶۰۰.
  120. و جعلهم كاملين معصومين؛ (محمد بن جریر بن رستم طبری، نوادر المعجزات، ص۹).
  121. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۷۱.