عاشورا در معارف و سیره حسینی
عاشورا روز دهم محرم و روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. روز عاشورا مظهر مظلومیت و مکتب درسهای مقاومت و شجاعت و فداکاری در راه حق و آزادی است. امامان (ع) پیوسته این روز را زنده نگه داشته و پیروان خود را به آن بزرگداشت توصیه میکردند.
معناشناسی
عاشورا روز دهم محرم و روز شهادت سالار شهیدان و فرزندان و اصحاب او در کربلا است. عاشورا در تاریخ جاهلیّت عرب، از روزهای عید رسمی و ملّی بوده و در آن روزگار، در چنین روزی روزه میگرفتند، روز جشن ملّی و مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباسهای فاخر میپوشیدند و چراغانی و خضاب میکردند. در جاهلیّت، این روز را روزه میگرفتند. در اسلام، با تشریع روزۀ رمضان، آن روزه نسخ شد. گفتهاند: علت نامگذاری روز دهم محرّم به عاشورا آن است که ده نفر از پیامبران با ده کرامت در این روز، مورد تکریم الهی قرار گرفتهاند[۱].[۲]
عاشورا در مذهب تشیع
در فرهنگ شیعی، به خاطر واقعۀ شهادت امام حسین (ع) در این روز، عظیمترین روز سوگواری و ماتم به حساب میآید که بزرگترین فاجعه و ستم در مورد خاندان پیامبر انجام گرفته و دشمنان اسلام و اهل بیت این روز را خجسته شمرده به شادی میپرداختند، امّا پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا مینشینند و بر کشتگان این روز میگریند. امام صادق (ع) فرمود: «وَ أَمَّا يَوْمُ عَاشُورَاءَ فَيَوْمٌ أُصِيبَ فِيهِ الْحُسَيْنُ (ع) صَرِيعاً بَيْنَ أَصْحَابِهِ وَ أَصْحَابُهُ حَوْلَهُ صَرْعَى عُرَاةً»[۳]؛ عاشورا روزی است که حسین (ع) میان یارانش کشته بر زمین افتاد، یاران او نیز پیرامون او به خاک افتاده و عریان بودند. امام رضا (ع) فرمود: «مَنْ كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ جَعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ»[۴]. هر کس را که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه باشد، خداوند قیامت را روز شادی او قرار میدهد. در "زیارت عاشورا" دربارۀ این روز غم انگیز که امویان آن را مبارک میدانستند، آمده است: «اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ...»[۵].
عزاداری و آداب عاشورا
امامان شیعه، یاد این روز را زنده میداشتند، مجلس برپا میکردند، بر حسین بن علی (ع) میگریستند، آن حضرت را زیارت میکردند و به زیارت او تشویق و امر میکردند و روز اندوهشان بود. از جمله آداب این روز، ترک لذتها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و... است[۶].
در دوران سلطۀ امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازۀ مراسم رسمی و گسترده در سوگ ابا عبد الله الحسین را نمیداد، امّا هر جا که شیعیان، قدرت و فرصتی یافتهاند، سوگواری پرشور و دامنه داری در ایّام عاشورا به راه انداختهاند. در تاریخ است که معز الدّولۀ دیلمی اهل بغداد را به برگزاری مراسم سوگ و نوحه برای سیدالشهدا (ع) وادار ساخت و دستور داد که بازارها را ببندند و کارها را تعطیل کنند و هیچ طبّاخی غذایی نپزد و زنان سیاهپوش بیرون آیند و به عزاداری و نوحه بپردازند. این کار را چندین سال ادامه داد و اهل سنّت نتوانستند جلوی آن را بگیرند، چون که حکومت، شیعی بود[۷].[۸]
عاشورا تجلی نبرد دائمی حق و باطل
از قرنها پیش، "عاشورا" به عنوان تجلّی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین بن علی (ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزّتی بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بی دین حکومت ستم یزیدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنۀ همیشه زندۀ عشق خدایی و آزادگی و حرّیت مبدّل ساخت. عاشورا گرچه یک روز بود، امّا دامنۀ تاثیر آن تا ابدیّت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته که همه ساله دهۀ محرم و بهویژه عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلّم حرّیت و اسوۀ جهاد و شهادت، حسین بن علی (ع) میگردد و همه، حتی غیر شیعه، در مقابل عظمت روح آن آزاد مردان تعظیم میکنند. عاشورا، نشاندهندۀ معنای «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ» بود که دین رسول خدا (ص) با خون سیدالشهدا (ع) آبیاری و احیا شد. به تعبیر امام خمینی: "عاشورا، قیام عدالتخواهان با عددی قلیل و ایمان و عشقی بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود..."[۹]، "اگر عاشورا نبود، منطق جاهلیّت ابوسفیانیان که میخواستند قلم سرخ بر وحی و کتاب بکشند و یزید، یادگار عصر تاریک بت پرستی که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشیدن فرزندان وحی امید داشت اساس اسلام را برچیند و با صراحت و اعلام لَا خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل بنیاد حکومت الهی را برکند، نمیدانستیم بر سر قرآن کریم و اسلام عزیز چه میآمد"[۱۰].
امام حسین (ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را به عهده گیرد، پیش از رسیدن به کوفه، در کربلا به محاصرۀ نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلّت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد، سپاه کوفه با او جنگیدند. حسین و یارانش روز عاشورا، لب تشنه، با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافلۀ نور، به اسارت نیروهای ظلمت در آمده به کوفه برده شدند. هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسۀ بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه، ابدی ساختند[۱۱]. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر: "عاشورا، مائدۀ بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار، تجسّم اعلای وجدان بزرگ است در دادگاه روزگار، صلابت شجاعت انسان است در تجلّیگاه ایمان، طواف خون است در احرام فریاد، تجلّی کعبه است در میقات خون، نقش بیدار گذرها و رهگذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگیها و عبورها، عاشورا، بازخوان تورات و انجیل و زبور است در معبد اقدام، ترتیل آیات قرآن است در الواح ابدیّت، خون خداست جاری در رگهای تنزیل، حنجرۀ خونین کوه "حرا"ست در ستیغ ابلاغ، درگیری دوبارۀ محمد (ص) است با جاهلیّت بنی امیّه و شرک قریش، تجدید مطلع رجزهای "بدر" است و "حنین"، انفجار نماز است در شهادت و انفجار شهادت است در نماز، تبلور شکوه زاد جاودانگی حق است در تباهستان نابود باطل، هشدار خونین حسینیّههاست در معبر اقوام، فریادگستر انسانهای مظلوم است در همۀ تاریخ، دست نوازش انسانیّت است بر سر بی پناهان، رواق سرخ حماسه است در تاریکستان سیاهی و بیداد، قلب تپندۀ دادخواهان است در محکمۀ بشریّت، طنین بلند پیروزی است در گوش آبادیها، عطشی است دریا آفرین در اقیانوس حیات، "رسالتی" است بزرگ بر دوش "اسارتی" رهاییبخش، عاشورا آبروی نمازگزاران است و عزت مسلمانان، و سرانجام، عاشورا رکن کعبه است و پایۀ قبله و عماد امّت و حیات قرآن و روح نماز و بقای حج و صفای صفا و مروه و جان مشعر و منا. و عاشورا، هدیۀ اسلام است به بشریّت و تاریخ..."[۱۲].[۱۳]
سخنرانی امام حسین(ع) در روز عاشورا برای سپاهیان اموی
امام حسین(ع) در روز عاشورا برای سپاهیان ابن زیاد سخنانی ایراد فرمود که بسیار دقیق است و نیازمند درنگ و اندیشه. ما پیش از این درباره این سخنرانی گفتوگو کردیم، لیک اینکه از زاویه معرفی گروه واپس نشستگان و سرانجام آنان که همان ایستادن در کنار دشمنان حق است، به سخنرانی امام میپردازیم.
سپاهیان اموی که برای نبرد با حسین(ع) در کربلا بیرون آمده بودند، جملگی در کوفه اقامت داشتند. کوفه، تختگاه حکومت امام امیر مؤمنان علی(ع) بود... و بسیاری از این کوفیان و فرماندهان آنان در روزگار خلافت علی(ع) در جنگهای سه گانه «جمل»، «صفین» و «نهروان» در رکاب آن حضرت با اصحاب جمل و امویان جنگیده بودند، لیک سپس شمشیرهای خویش را در نیام کردند و از جنگیدن در کنار حسین(ع) سرباز زدند. امام امیرالمؤمنین(ع) کوفیان را بانگ میزد و فرا میخواند تا برای یکسره ساختن کار فتنه امویان با سپاه او همراه شوند، لیک آنان از اجابت حضرت سرباز میزدند، چندان که امام آنان را فرمود: «ای مرد نمایان نامرد! کاش شما را ندیده و نشناخته بودم!... خدا شما را بکشد! که دلم از دست شما پرخون است و سینهام مالامال خشم!... شما با نافرمانی و فروگذاری جانبم، کارها را به هم در آمیختید... ». نیز فرمود: «اگر در تابستان شما را بخوانم، گویید هوا سخت گرم است، مهلتی ده تا گرما کمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گویید سخت سرد است، فرصتی ده تا سرما از بلاد ما به در شود. شما که از گرما و سرما چنین میگریزید، به خدا سوگند، از شمشیر گریزانترید».
هنگامی که امام حسین(ع) پس از پدرش کار خلافت را در دست گرفت، کوفیان از گرد او پراکنده شدند و او را با گروه اندکی از پیروانش تنها نهادند، چندان که ناگزیر شد با معاویه صلح کند و جام تلخ آرامش با امویان را جرعه جرعه بنوشد. هنگامی که کار خلافت یکسره به دست امویان افتاد، معاویه کوفیان را ناگزیر ساخت تا ولایت و حکومت او را بپذیرند و به قدرتش گردن نهند و آنان نیز ناچار این موضوع را پذیرفتند. سپس کوفیان آهسته آهسته از موقعیت میانه به موضع دشمنی با اهل بیت(ع) منتقل شدند و در روزگار خلافت یزید، برای نبرد با حسین(ع) بیرون آمدند. این موضع، همان موضعی بود که فرزدق در پاسخ امام حسین(ع) که وضعیت مردم را از او جویا شده بود، از آن خبر داده بود، آنجا که به امام عرض کرد: «دلهایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو».
یزید شمشیرهایی را که کوفیان در نیام کرده و برای نبرد در رکاب علی(ع) آن را بیرون نکشیده بودند، از نیام بیرون کشیدند... البته این بار برای جنگ با پسر رسول الله(ص) و فرزند علی و فاطمه در کربلا. نیز بسیار زود دلهای کوفیان نیز پیرو شمشیرهایشان شد و حالت دوگانگی دلها و شمشیرهایشان به درازا نکشید و دلها و شمشیرهایشان بر سر جنگ با خاندان علی(ع) در کربلا همداستان شدند. اینان که در کنار علی(ع) بودند و در نبرد با معاویه، شمشیر خویش را در نیام کردند، سپس به همراه ابن زیاد در کربلا بر روی خاندان علی(ع) شمشیر کشیدند... اینان هماناناند که امام حسین(ع) در روز عاشورا با این خطبه دردآور، غمناک و تند آنان را مورد خطاب قرار میدهد.
امام حسین(ع) روز عاشورا به سپاهیان ابن زیاد میفرماید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید». برای اینکه این فقره از خطبه امام حسین(ع) را بهتر بفهمیم، میپرسیم: این آتش که امام از آن سخن میگوید، کدام آتش است؟ از کجا این آتش را برافروختند؟ چه کسی آن را برافروخت؟ مردم سپس با این آتش، در خانه چه کسی را سوزاندند؟ مردم با این آتش، کدام خانه را سوزاندند؟ این چهار پرسش نیاز به پاسخ دارد. ما با توجه به این پرسشها درباره عبارتهای امام حسین(ع) در این خطبه به گفتوگو مینشینیم.
آتشی که امام از آن سخن میگوید، همان قدرت غیرقابل مهاری بود که از جزیرةالعرب پا گرفت و به عرصه تمدن انسانی بر روی زمین رسید تا تخت و تاج ستمگران را به آتش کشد و قلعهها و دژهای آنان را بسوزاند و پایگاههای پادشاهی و قدرتشان را ویران کند و مستضعفان و محرومان زمین را از قید و بند رهایی بخشد. به کمک این آتش بود که مسلمانان، شرق و غرب گیتی را گشودند و تمدنهای جاهلی را ویران کردند و بتها را فرو کوفتند. این نیرو از شگفتترین پدیدههایی بود که انسان در تاریخ با آن روبهرو شد. عربها در آن روزگار، قومی جدا از تمدنهای معاصر خویش بودند و با آن تمدنها هیچگونه ارتباطی نداشتند، جز کوچ زمستان و تابستان. شرایط صحرا این جدایی و عزلت را بر عربها تحمیل میکرد.
حضرت زهرا(س) درباره حال و روز عربها پیش از اسلام میفرماید: «شما پیش از رسالت پیامبر بر لبه گودالی از آتش بودید و در حقارت همانند آبی در دهان و لقمهای روی زبان و پاره آتشی که شتابزدهای آن را برباید و زورمندان زیر پایشان لگدمال کنند. از گندابی مینوشیدید و از گوشت خشکیده مردار میخوردید و در ذلت به سر میبردید. از جامعه بشر رانده شده بودید و همواره از قدرتهای پیرامون خویش، هراس داشتید که هستی شما را بربایند. در این هنگام بود که خدای متعال شما را از چنان وضع فلاکتبار و شرایط سخت، به وسیله محمد نجات بخشید، اما نجاتی از پس حوادث بزرگ و کوچک و از پس دست و پنجه نرم کردن با مردان دلیر و گرگان عرب و شورشیان اهل کتاب: ﴿كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ﴾[۱۴][۱۵]. همین عربها با استفاده از نیروی اسلام از عمق صحرا به راه افتادند تا سترگترین دگرگونی فرهنگی تاریخ انسان را رقم زنند و مسیر حرکت تاریخ را تغییر دهند و قدرت و سلطه را از محور ستمگران و سرکشان به محور مستضعفان و محرومان و از محور نافرمانی از پروردگار به محور فرمانبرداری از او بگردانند.
رسول خدا(ص) این آتش سوزان و پر نور را از کجا برافروخت؟ از ژرفای فطرت همان مردمانی که در حیات جاهلی به سر میبردند. آری حضرت، این آتش را از تاریکیهای درونی مردمانی شعلهور ساخت که در سودای جاهلیت غرق بودند، و این از عظیمترین معجزات این آیین بود.
اسلام از این مردمان ضعیف و جدا افتاده، این قدرت، آتش سوزان و غیرت و شجاعت را بیرون آورد و کاری کرد که آنان بر ستمگران و سرکشان خشم گیرند و با محرومان و ستمدیدگان مهرورزند. اسلام این آتش را در ظلمات جاهلیت برافروخت، در میان افرادی که در عمق صحرا میزیستند، و به دست همین مردمان جدا افتاده در عمق صحرا بود که تمدن روم و ایران سقوط کرد، و پروردگار تعالی نیز به طور مشخص از میان همین مردمان بود که پیشوایان، رهبران و بزرگانی را برای جهانیان برگزید. شگفتا! خدای تعالی از این گنجهای ارزش، شجاعت، غیرت، خشم، مهربانی، آگاهی، نوآوری، ایثار، ایمان و اخلاص چه در ژرفای جان این مسلمانان به ودیعت نهاد؟ آدمی آن هنگام که تسلیم نظامها و فرهنگهای جاهلی میشود، چه اندازه از این گنجهای ودیعت نهاده خدای تعالی در عمق فطرت را بر باد میدهد؟
پرسش سوم فرا روی ما این است که چه کسی این آتش را برافروخت؟ این آتش را رسول خدا(ص) به همراه مؤمنان خاندان خویش و صحابیانش برافروخت؛ همانگونه که انسان از صخره تیره، نور برمیافروزد و همان سان که آدمی حرارت و نور را از هیزم خشک بیرون میکشد، رسول خدا(ص) همینگونه از ظلمات جاهلیت، این نور و آتش درخشان را برافروخت.
انسان آن هنگام که به صخرهای تیره و هیزمی خشک مینگرد، با خود میگوید که در این صخره و هیزم، نه نور است و نه آتش. لیک مهندس دانا میداند که خداوند در این صخره و هیزم چه نور و آتشی به ودیعت نهاده است. رسول خدا(ص) نیز همین گونه از ظلمات جاهلیت، نور و آتش برافروخت و با آن شرق و غرب گیتی را روشن ساخت.
انسان چون به ظاهر بشر مینگرد، در نمییابد که پروردگار در ژرفای جان او چه اندازه هوشیاری، قدرت و ارزش به ودیعت نهاده است. او در بشر چیزی جز بدبختی، فقر و سیهروزی نمیبیند و از اصلاح بشر نومید میگردد. لیک برخی از انسانها با نگاهی ژرفتر مینگرند و در پس این بدبختی، سیهروزی و فقر که بر ظاهر بشر سایه افکنده است، گنجهایی از معرفت، آگاهی، غیرت، شجاعت و ارزش را میبیند و جان و نهادش از اطمینان و امید آکنده میگردد که میتوان این گنجها را بیرون کشید و این انرژیها را آزاد کرد. تفاوت این دو گونه انسان در نگاه و دید است.
نگاه برخی انسانها از سطح و ظاهر بشر فراتر نمیرود، لیک نگاه برخی دیگر به ژرفا و عمق راه مییابد. پروردگار تعالی به پیامبر خویش، بصیرت به انسان را ارزانی داشته بود. پیامبر(ص) با به کار زدن این بصیرت توانست در عمق جان عربها در جاهلیت نخستشان، گنجهایی از معرفت، یقین، ارزش، شجاعت و قدرت را ببیند. پیامبر(ص) این گنجها را بیرون آورد و آزاد ساخت و با آن دژها و کاخها را به آتش کشید و محرومان و مستضعفان جهان را رهایی بخشید. سپس فرجام این نیروی قدرتمند چه شد؟ و کار این آتش سوزان به کجا انجامید؟
مردم با این آتش، خانه اهل بیت رسول خدا(ص) را سوزاندند؛ همانان که پروردگار هر گونه آلودگی را از آنان زدوده بود و پاک، پاکشان ساخته بود. مردم این قدرت، نیرو، نفوذ، ثروت و این امکانات گسترده را در اختیار امویان - دشمنان رسول خدا(ص) و اهل بیت او در جاهلیت و اسلام - نهادند و آن را در نبرد با علی، حسن و حسین(ع) به کار گرفتند.
پس به راستی در این دگرگونی فرهنگی بزرگ، مردم چه حقی را ضایع کردند؟ مردم کدامین عهد را شکستند؟ مظلومیت سنّمار[۱۶] کجا، مظلومیت خاندان محمد(ص) کجا؟ این همان چیزی است که امام حسین(ع) در روز عاشورا در کربلا به سپاهیان ابن زیاد میگوید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، بر ضد خود ما افروختید»[۱۷].
و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید
این ارتداد دوم است، ارتدادی بزرگتر از ارتداد اول و برآمده از آن. ارتداد نخست، همان بود که فرزدق درباره آن سخن گفت و خبر داد، آنجا که به امام حسین(ع) عرض کرد: «دلهایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو». این ارتداد شمشیرهاست که همان ارتداد نخست است و ناگزیر باید ارتداد دلها، که ارتداد دوم است، در پی آن باشد.
در ارتداد نخست، مردم شمشیرهایی را که رسول خدا(ص) در دست آنان نهاده بود... تحت تصرف دشمنان رسول خدا(ص) و دشمنان اهل بیت او در جاهلیت و اسلام نهادند، لیک دلها و مهر و وفاداریشان با اهل بیت رسول خدا(ص) ادامه داشت. این مرتبهای از خیانت است که شمشیر رسول خدا(ص) را به دشمنان خدا و رسول او سپردند.
اما خیانت دوم: این خیانت از خیانت نخست بزرگتر بود و طی آن دلهایی که رسول خدا(ص) از قید و بند طاغوت و خواهشهای نفسانی رهایی بخشیده بود، به بنیامیهگرایید و مردم از عشق و دوستی خویش با اهل بیت(ع) دست کشیدند و آن را تقدیم دشمنان آنان کردند و دلهایشان از علی و حسن(ع) به سوی معاویه، و از حسین(ع) به سوی یزیدگرایید. در حقیقت، آنان این بار از تولای اهل بیت(ع) سوی تبری از آنان و از تبری امویان، سوی تولای آنان شتافتند... و این همان ارتداد بزرگ در زندگی امت اسلام و عقبگرد کامل آن بود.
اینک به سخن امام حسین(ع) باز میگردیم، آنجا که میفرماید: «و همدست دشمنانتان، بر ضد دوستانتان شدید». «الألب» [که در متن عربی آمده است] آنگونه که لغویان گفتهاند، به معنای قومی است که عداوتی واحد آنان را یکجا گرد آورد. وقتی میگوییم: هذا الجيش ألب على الجيش الآخر، یعنی این سپاه را دشمنی با سپاه دیگر، گرد آورده است و تالبوا عليه یعنی اینان از بهر دشمنی خویش، گرد آمدند. امام حسین(ع) میفرماید که شما به صفوف دشمنانتان پیوستید و در دشمنی با ما و برائت از ما همپیمان آنان شدید، پس شما و دشمنانتان در دشمنی با ما و برائت از ما از یک قماش هستید.
این حالت، حالتی غریب در انسان است که طی آن تاروپود انسان به شکل کامل دگرگون میشود و بافت او همانند بافت دشمنانش و برخلاف بافت دوستانش میگردد. انسان در این حالت با دشمنانش بافت فکری و سیاسی واحدی پیدا خواهد کرد و در اندیشه و سیاست، تاروپودی برخلاف دوستانش به خویش میگیرد. این امر با ارتداد کامل در شخصیت انسان برابر است؛ زیرا بافت فکری و سیاسی انسان همان تولی و تبری و دوستی و دشمنی اوست و تبدیل این بافت از دشمنی با دشمنان و دوستی با دوستان به دوستی با دشمنان و دشمنی با دوستان، ارتداد کامل در شخصیت انسان به شمار میآید.
این عبارت خطبه امام حسین(ع) را ناگزیر باید توضیح بیشتری داد: امام در این فقره از سخن خویش بر آن است تا سپاهیان ابن زیاد را بگوید که شما به ارتداد کامل در هویت مکتبی (فکری – سیاسی) گرفتار شدهاید. آنچه امام میفرماید، بالاترین درجه ارتداد در چیستی انسان و همان مسخ کامل هویت اوست. کار در اینجا از گونه فساد و انحرافی نیست که در درون شخصیت انسان و در بُعد یا عنصری از عناصر شخصیتی او رخ میدهد؛ زیرا این گونه فسادها و انحرافها از گونه «مسخ» نیست. «دگرگونی هویتی» که امام حسین(ع) در این فقره از سخن خویش، به سپاهیان ابن زیاد یادآور میشود، از گونه دوم است، نه از قبیل فساد و انحرافی که گریبانگیر شخصیت امت اسلامی میشود.
برای اینکه نکته یاد شده، روشنی بیشتری پیدا کند، توضیحی را ارائه میدهیم: عالمان منطق میگویند که تعریف هر شیئی «طرد» و «عکس» دارد و با این طرد و عکس است که ماهیت و حقیقت آن شیء مشخص میشود. مراد آنان از «طرد» خارج ساختن مفاهیم مغایر از حد و تعریف آن مفهوم است و مرادشان از «عکس» نیز داخل کردن هر چیزی است که در حد و تعریف این مفهوم، در آن جای میگیرد. مثلاً اگر در تعریف مفهوم انسان بگوییم که: «انسان حیوان مُدرک است» این تعریف، تمام افراد انسان را به طور کامل در خود جای میدهد و نبات، جماد و دیگر حیوانات را از این مفهوم، صددرصد خارج میسازد.
لیک اگر کار مفهوم دگرگون گردد و جمادات را در خود جای دهد و انسان را خارج سازد، دگرگونی و تغییری در هویت، ماهیت و حقیقت شیء و نه در اعراض آن پدید آمده است و این مفهوم، مفهومی میشود برای شیء دیگری غیر انسان. این همان چیزی است که ما از آن به عنوان ارتداد در هویت و نه فساد و انحراف، یاد کردیم. امام حسین(ع) در این خطبه به سپاهیان ابن زیاد میفرماید که امت اسلامی بافت اجتماعی و سیاسی و تیره خود را دارد و این بافت، تمام هویت این امت است و شخصیت کامل این امت که خداوند آن را امت میانه قرار داده، در همین بافت گنجانده شده است. این بافت دو وظیفه دارد: وظیفه نخست آن تولی با اولیاست و وظیفه دوم آن تبری از دشمنان (تولی همان وصل است و تبری همان فصل). این وصل و فصل تمام این بافت است، همانگونه که این بافت، تمام این دین است.
امام حسین(ع) بر آن است تا به دشمنان بگوید: این بافت به ارتداد کامل گرفتار شده، نه به از هم پاشیدگی و پارگی. این بافت چنان شده که دشمنان را در خویش جای میدهد و دوستان را از خویش میراند (از دوستان جدا گردیده و به دشمنان پیوسته) و به طور کامل برعکس گشته است. بنابراین، ارتداد و سقوط و مسخی کامل در هویت این مردمان رخ داده است. امام حسین(ع) در این خطبه، معیاری پر اهمیت برای شناخت میزان انحراف، ارتداد و سقوط در شخصیت امت مطرح میسازد. این معیار که امام در برابر من مینهد، سزاوار تأمل و اندیشه بسیار است.
امام به سپاهیان ابن زیاد میفرماید که شما گرفتار ارتداد کامل در هویت اسلامی خویش گشتهاید و نشانه آن این است که حوزه دوستی و دشمنی قلبی شما برعکس شده و دشمنان خویش را دوست میدارید و دوستانتان را دشمن. هنگامی که این دو حوزه در قلب انسان جای خویش را به دیگری میدهند، شخصیت و هویت انسان به صورتی کامل دگرگون میشود. اما درجه صلاح و فساد در شخصیت انسان؛ این درجه به پابرجایی و جایگزینی این دو حوزه بستگی دارد، آنجا که انسان دوستی و دشمنی را به هم در میآمیزد.
بنابراین، حجم فساد و درجه سقوط و انحراف، بزرگتر از آن بود که فرزدق گمان میکرد؛ آنجا که به امام عرض کرد: «دلهایشان با توست و شمشیرهایشان بر تو»؛ زیرا امام به سپاهیان ابن زیاد میفرماید که شمشیرها و دلهای شما هر دو از دوستانتان، یعنی اهل بیت رسول خدا(ص) به سوی دشمنانتان، یعنی بنیامیه، گردیده و این نهایت سقوط و ارتداد است!
بی آنکه عدالت را میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید: امام حسین(ع) در این فقره از خطبه خویش، به نکته مهم دیگری درباره تغییر در حوزه تولی و تبری و دوستی و دشمنی مردم اشاره میکند: تغییری که در میان مردم در حوزه تولی و تبری رخ داده با تغییر دیگری در واقعیت عینی دوستان و دشمنانشان همراه نبوده است تا این جایگزینی در حوزه تولی و تبری در قلبها با جایگزینی دوستان و دشمنان در عرصه جامعه مطابقت داشته باشد، بلکه دوستان مردم، همچنان دوستان آنان هستند و دشمنانشان نیز همچنان دشمن آناناند و دشمن آنان به دوست و دوست آنان به دشمن تبدیل نشده است.
شگفت است که سپاهیان ابن زیاد در میدان نبرد به فرمان با حسینی نبرد میکردند که آنان را دوست میداشت و برای آنان هدایت، سعادت و خیر را طلب میکرد، و عبیدالله بن زیاد نیز دشمن آنان بود و برایشان جز بدی، شر و آتش دوزخ نمیخواست. امام در این سخن برای آنان تأکید میکند که ابن زیاد و امویان از روزگار جاهلیت دشمن آنان بودهاند و پس از اسلام نیز همچنان دشمن آناناند و در آینده نیز دشمن آنان خواهند بود.
بنیامیه همان شجره خبیثی است که جز از بدترین میوهها به بار نمینشیند. آنان در بدی و دشمنی با مردم، سابقهدار هستند و از ریشه گرفته تا شاخه و میوه. اینک اشاره امام حسین(ع) به این مراحل سهگانه: امویان در جاهلیت و پیش از اسلام دشمن مردم بودند؛ امام میفرماید: «و آتشی را که بر ضد دشمن مشترک ما و شما افروخته بودیم، برضد خود ما افروختید»، یعنی دشمن ما و شما در روزگار جاهلیت و آغاز ظهور اسلام، آن زمان که امویان رویاروی این آیین ایستادند و با تمام توش و توان خویش با آن نبرد کردند. امویان همچنان تا روزی که امام حسین(ع) در سال ۶۱ ه. در میدان کربلا در برابر سپاهیان ابن زیاد قرار گرفت، دشمن مردم بودند؛ امام، سپاهیان ابن زیاد را میفرماید: «و همدست دشمنانتان بر ضد دوستانتان شدید».
امام سپس آنان را میفرماید که امویان همچنان در آینده نیز دشمن مردم باقی میمانند و امیدی نیست که آنان از جایگاه دشمن برخیزند و در جایگاه دوست نشینند؛ امام سپاهیان ابن زیاد را میفرماید: «بی آنکه عدالت را در میان شما بگسترند و امیدی به آنها داشته باشید». پس این شجره خبیثه به هیچ روی تغییر نیافته است و امیدی نیست که در آینده نیز تغییر یابد. امویان در گذشته، حال و آینده دشمن مردم بودهاند و هستند و خواهند بود و هویت آنان که همانا دشمنی با مردم است، هیچگاه تغییر نخواهد پذیرفت، لیک این مردماند که تغییر پذیرفته و از عقیده خویش، بازگشتهاند، آن هم چه بازگشتی! بازگشتی در عمق و هویت و در دوستی و دشمنی و در تولی و تبری. این فقره از سخن امام، انسان را به درنگ وا میدارد و از حقیقتی مهم پرده بر میگیرد: این مردمان – آنگونه که گاه برخی گمان میکنند - فریب امویان را نخورده بودند و از همین روست که امام آنان را میفرماید: «بی آنکه عدالت را میان شما بگسترند».
بنابراین، اینان به درستکاری امویان و اینکه آنان از پلیدی، مکر و نیرنگبازی با اسلام و مسلمانان دست بردارند، امیدی نداشتند. اگر چنین است، پس چرا از امویان پیروی کردند؟ و اگر این پیروی به زور و اجبار بود، چرا امویان را به دوستی گرفتند؟ این امر از عجیبترین امور است! اگر سببی در میان بود که پیروی مردم از امویان را در موضعگیریهای روشن، توجیه مینمود، یا علتی در کار بود - که به گفته فرزدق - مردم شمشیرهایشان را به امویان بسپرند و دلهایشان را برای خاندان علی(ع) نگاه دارند، برای اینکه دلهایشان را به امویان بسپرند و آنان را دوست بدارند، توجیهی نمیتوان یافت، مگر اینکه فریب آنان را خورده باشند. لیک امام حسین(ع) برای سپاهیان ابن زیاد تأکید میکند که آنان فریفته امویان نشدهاند و به این سلسله امیدی ندارند.
پس چگونه مردم امویان را به دوستی گرفتند، در حالی که آنان را میشناختند! و چه سان حسین(ع) را به دشمنی گرفتند و با او ستیز کردند، در حالی که او را نیز میشناختند؟ ریشه این مسئله در حالت ذلت، پنهان است؛ زیرا ذلت است که جان و نهاد آدمی را برای مسخ و ارتداد آماده و دوستی و دشمنی و هویت او را دگرگون میسازد. کار گمراهی و فریب چنین نیست. گاه انسان فریب دشمنش را میخورد و گمان میبرد که دشمن او، دوست اوست و یاریاش میرساند. نیز گاه میشود که درباره دوستش فریب میخورد و گمان میبرد که دوست او، دشمن اوست و با او میستیزد، لیک بدون اینکه قلبش از او برگردد و چون دوست و دشمنش آشکار شد، دوباره دوستش را دوست و دشمنش را دشمن خواهد داشت. آنچه گفتیم، درباره زمانی است که شمشیر انسان در پی گمراهی و فریب، به جای دشمن بر روی دوست او کشیده میشود.
اما آن هنگام که شمشیر انسان از روی اجبار و ذلت به جای دشمن بر روی دوست کشیده شود، کار بسیار متفاوت خواهد بود؛ زیرا بدین هنگام، شمشیرها، دانسته و از روی آگاهی، از دلها تبعیت میکنند و تولی و دوستی انسان، همان جایی خواهد بود که برای آن شمشیر میزند و تبری و دشمنیاش نیز همان جایی که بر روی آن شمشیر میکشد. باری، در حالت اجبار و ذلت، دلها خاصیت طبیعی خویش را در تنظیم دوستی و دشمنی و تولی و تبری نسبت به محورهای اصلی جامعه از دست میدهند و به صورت کامل، دانایی خود را از کف میدهند و طاغوت نیز شخصاً دخالت میکند تا جایگاههای دوستی و دشمنی و تولی و تبری در قلبهای مردم را همانگونه که میخواهد و بر بنیاد نظام نوینی که منافع او را تأمین میکند، و نه بر بنیاد نظامی که خدای تعالی برای دلها آفریده است، تنظیم سازد.
امویان با تهدید و تطمیع و با شمشیر و طلا، مردم را به مذلت و خواری کشاندند و دلهایشان را واژگون ساختند، چندان که مردم، دانسته و از روی آگاهی، با دوستانشان دشمنی و با دشمنانشان دوستی میکردند، بدون اینکه به دشمنان خویش، امیدی داشته باشند.
شاید در روانشناسی نوین، برای این حالت روانی مردم که امام حسین(ع) به وصف آن میپردازد، تعبیر دقیقی نیابیم... لیک قرآن برای این حالت، نام و تعبیر دقیقی ارائه کرده است؛ خدای تعالی میفرماید: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[۱۸]. این تعریف به طور دقیق بر همین مردم صدق میکند؛ زیرا آنان در حقیقت، خویشتن را فراموش کرده بودند و به یاد خود، نبودند. انسان در روابط اجتماعی خود با شبکهای از روابط مثبت و منفی که میان دوستی و دشمنی توزیع شدهاند، روبهروست. انسان در جامعه و در حرکت اجتماعی خویش، با این دوستی و دشمنی شناخته میشود، نه با نام خود و نام پدرش یا با نشانی و کار خود، آن گونه که مردم در شناسنامهها و نشانیهای پستی به آن عادت کردهاند.
انسان، پدر، مادر، فرزندان، خانواده و دوستانش را دوست دارد و از دشمنانش بیزار است. او دوستدار خویش را دوست و دشمن خویش را دشمن میدارد و ضمن این شبکه گسترده دوستی و دشمنی است که انسان شخصیت مییابد و معرفی میشود. پس اگر این شبکه روابط مثبت و منفی اختلال یابد و تارهای آن با هم جفت و جور نشود و درهم و برهم گردد، انسان خویش را تباه و گم و فراموش میکند و دیگر به یاد خود نخواهد بود. انسان با دوستی و دشمنی خویش است که شناخته میشود و چون نقشه دوستی و دشمنی او را درهم ریزد و آشفته شود، بدون هیچ توجیه یا سببی با دوست خود، دشمنی و با دشمن خود، دوستی خواهد کرد.
برای اینکه تصویری از اندازه تباهی و خودفراموشی در این ارتداد عمیق روانی و مسخ به دست دهیم، از مسئلهای که در پی میآید، کمک میگیریم: تصور کنید انسانی در میان جامعهای زندگی میکند که روابط دوستی و دشمنی و تولی و تبری، در شبکهای گسترده او را به آن جامعه میپیوندد... سپس این انسان به یک باره صددرصد حافظه خویش را از دست میدهد و به یاد نمیآورد که چه کسانی را دوست و چه کسانی را دشمن میداشته و دیدن پدر و مادر و فرزندان و همسرش برای او با دیدن دشمنانش یکی است. اگر چنین شود، چه مصیبتی دامان آدمی را گرفته و قلب او و لوح درونی تولی و تبرای او و شبکه روابط اجتماعیاش به چه اختلالی گرفتار شده است! او به شخصی بدل میشود، پاک متفاوت با شخصی که پیش از فقدان حافظه در میان مردم میزیست. این مردم که امام حسین(ع) برای آنان سخن میگفت، به چیزی شبیه حالت خودفراموشی دچار شده و بدون هیچ سببی دوستدار دشمنان خویش و دشمن دوستان خویش گردیده بودند. «وای بر شما! آیا اینان را یاری میدهید و ما را وا مینهید؟».
امام حسین(ع) سپس با این عبارت، وجدان سپاهیان ابن زیاد را بانگ میزند؛ زیرا هنوز ته ماندهای از وجدان در آنان باقی بود که میتوانست ریسمان نجات آنان باشد. در فروپاشی درونی شخصیت انسان، وجدان آخرین دژی است که در برابر موج ارتداد و ویرانی میایستد، پس چون وجدان سقوط کند، همه چیز سقوط میکند و پس از آن برای چنین انسانی امیدی برجای نمیماند. لیک تا آن هنگام که ته ماندهای از امید در جان آدمی باقی است، بارقهای از آن در جان و نهاد او سوسو میزند. روی سخن امام حسین(ع) در این خطبه با وجدان این مردمان بود. ما نمیدانیم به هنگام ایراد این خطبه چه اندازه رنج و تلخی در جان امام موج میزد. «نابودیتان باد، ای بردگان امت و بدترین دستههای آن!». این اخلاق و حالت، اخلاق و حالت بردگان است، نه آزادگان. بردگان کسی را دوست میدارند و به او وفا دارند که از بازار بردگان آنان را میخرد و دوستی و وفاداری آنان اصلی ثابت ندارد.
هر کس برده را خریداری کند، سزاوار دوستی و وفاداری برده است، چه برده او را دوست داشته باشد، چه نداشته باشد و چه به نفع برده باشد، چه به ضرر او، و اینگونه است که دوستی و وفاداری برده از اربابی به ارباب دیگر منتقل میشود و در لحظهای واحد که ارباب جدید، بهای برده را به ارباب پیشین میپردازد، و تازیانه را به او وا میگذارد، دوستی و وفاداری برده نیز از ارباب پیشین بریده میگردد و به ارباب جدید تعلق مییابد... و به همراه تازیانه و پول، وفاداری و اطاعت برده نیز از ارباب پیشین به ارباب جدید منتقل میگردد. برده، تنها در یک لحظه وفاداری پیشین خویش را به فراموشی میسپارد و پیمانش را با ارباب قبلی خود فسخ میکند و دیگر از او فرمان نمیبرد و وفاداری، پیمان و اطاعت از ارباب جدید خود را جایگزین آن میسازد. این دگرگونی در وفاداری برده از کجا حاصل میآید؟ و چگونه است که حصول آنان این چنین آسان است و در یک لحظه صورت میپذیرد؟ تمام این دگرگونی در بازار بردهفروشان با انتقال بهای برده از مشتری به فروشنده و دست به دست شدن تازیانه صورت میپذیرد[۱۹].
منابع
پانویس
- ↑ حیاة الإمام الحسین، ج۳، ص۱۷۹؛ به نقل از: الأنوار الحسینیه.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۹۵.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۸۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۰، ص۳۹۴؛ سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.
- ↑ سفینة البحار، ج۲، ص۱۹۶.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
- ↑ صحیفه نور، ج۹، ص۵۷.
- ↑ صحیفه نور، ج۱۴، ص۲۶۵.
- ↑ درباره عاشورا، از جمله ر. ک: «عاشورا فی الاسلام» از عبد الرزاق الموسوی المقرم.
- ↑ تلخیص شده از «قیام جاودانه»، محمدرضا حکیمی، ص۹۴ به بعد.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۹۸.
- ↑ «هر بار که آتشی را برای جنگ بر افروختند خداوند آن را خاموش گردانید» سوره مائده، آیه ۶۴.
- ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۲۶۰؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحارالأنوار، ج۲۹، ص۲۲۴؛ طبری، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ص۱۱۴؛ قاضی نعمان مغربی، نعمان بن محمد، شرح الأخبار، ج۳، ص۳۵؛ فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، الشافی، ج۴، ص۷۲.
- ↑ سنّمار: مردی رومی که کاخ «خورنق» را بیرون کوفه برای نعمان بن امرئ القیس بنا کرد و چون ساخت آن را به پایان بُرد، نعمان او را از روی بام کاخ به پایین انداخت تا چنین کاخی برای دیگری نسازد. عرب او را مثالی کردند برای کسی که در برابر نیکی، بدی را پاداش میگیرد.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۰۶-۱۲۹.
- ↑ «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد» سوره حشر، آیه ۱۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۱۰۶-۱۲۹.