الگو:تفسیر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مفسران عصر رسالت

تردیدی نمی‌ماند که نخستین مفسر قرآن و برترین مفسر عصر رسالت رسول خدا(ص) بوده است، ولی آیا غیر از آن حضرت نیز در عصر رسالت مفسر قرآن بوده است یا خیر؟

نمی‌توان به این سؤال پاسخی قطعی داد؛ زیرا آیه‌ای که دلالت آشکار داشته باشد که غیر آن حضرت نیز در عصر رسالت قرآن را تفسیر می‌کرده است، سراغ نداریم. برخی آیه ﴿وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ[۱] را در مورد فهم و تفسیر قرآن یا شامل آن دانسته و به استناد آن گفته‌اند: خدا در این آیه گروه‌هایی را بر استخراج معانی قرآن مدح کرده است[۲]. براساس این برداشت، ممکن است از این آیه استفاده شود که در عصر رسالت غیر از رسول خدا(ص)، جمع دیگری که در این آیه ﴿أُولِي الْأَمْرِ نامیده شده‌اند نیز قرآن را تفسیر و معانی آن را استخراج می‌کرده‌اند؛ زیرا ظهور ارتباط‍ آیه به عصر رسالت با توجه به سیاق، غیرقابل انکار است، ولی اولاً: معلوم نیست که این آیه در مورد تفسیر، یا حتی شامل آن باشد؛ زیرا ظاهر آن است که ضمیر ﴿رَدُّوهُ به ﴿أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ بازمی‌گردد و موضوع آیه مسائل امنیتی است نه تفسیر قرآن، و ثانیاً: بر فرض اینکه آیه به تفسیر مربوط‍ باشد نیز بر مدعا دلالت ندارد؛ زیرا در این فرض نیز مفاد آیه این است که اگر برای فهم معنای قرآن به آنان رجوع می‌کردند، از طریق آنان به آن آگاه می‌شدند؛ پس تفسیر آنان مشروط‍ به آن است که به آنان رجوع کنند و رجوع افراد به غیر رسول خدا(ص) برای فهم معنای قرآن در عصر رسالت ثابت نیست.

تاکنون به روایتی که بیان کند در عصر رسالت، افرادی غیر رسول خدا(ص) نیز قرآن را تفسیر می‌کرده‌اند، دست نیافتم و روایاتی که بیان معنا و تفسیر آیات را از امیر مؤمنان علی(ع) و سایر صحابه نقل می‌کند نیز قابل استدلال نیست؛ زیرا معلوم نیست که آن معنا را در عصر رسالت بیان کرده باشند و چه‌بسا ادب اقتضا می‌کرده که در عصر رسالت به احترام رسول خدا(ص) از بیان آنچه از تفسیر قرآن که با تعلّم از رسول خدا(ص) یا اجتهاد و تدبر به دست آورده‌اند، سکوت کنند و با حضور آن حضرت در بین امت، به تفسیر قرآن نپردازند؛ البته احتمال دارد برای افرادی که در شهرها و روستاهای دور از محل اقامت رسول خدا(ص) زندگی می‌کرده‌اند و به آن حضرت دست‌رسی نداشته‌اند، برخی آیات را تفسیر کرده باشند، ولی با توجه به اینکه صحابه آگاه به تفسیر قرآن با رسول خدا(ص) زندگی می‌کرده‌اند و غالباً با آن حضرت بوده‌اند و کمتر به شهرها و روستاهای دور از محل اقامت آن حضرت می‌رفته‌اند، این احتمال ضعیف است و اگر هم بیان کرده باشند، در حدّ معنای یک یا چند آیه بوده، نه به مقداری که بتوان آنان را مفسر نامید. بنابراین، وجود مفسرانی غیر از رسول خدا(ص) در عصر رسالت معلوم نیست و هیچ دلیل روشنی بر آن وجود ندارد.[۳]


مآخذ تفسیر عصر رسالت

«مآخذ» جمع مأخذ است. مأخذ، مصدر میمی یا اسم زمان یا اسم مکان از واژۀ «اخذ» به معنای گرفتن است. در لغت «اخذ» را به حیازت و تحصیل نیز معنا کرده‌اند[۴]، ولی می‌توان گفت این دو نیز نوعی گرفتن و از مصادیق معنای آن است؛ بنابراین، اگر از مأخذ اسم مکان اراده شود، طبق ریشه اصلی‌اش به‌معنای محل گرفتن، حیازت و تحصیل است.

فرهنگ‌نویسان نیز «مأخذ» را به جایی که از آن چیزی گیرند، مسلک و روش، و منبع و اساس و «مآخذ» را به منابع و سرچشمه‌ها[۵]، و مآخذ الطیر را به مکان‌های صید پرنده، و مآخذ شیء را به مصادر آن[۶] معنا کردند.

در برخی کتاب‌های علوم قرآنی مانند برهان زرکشی[۷] و اتقان سیوطی[۸] عنوان «مآخذ تفسیر» در مورد اموری مانند روایت رسول خدا(ص) و قول صحابی که تفسیر با استناد به آن انجام می‌گیرد، به کار رفته است. منظور ما از عنوان فوق نیز اموری است که در عصر رسالت معنای آیات به کمک آنها و با استناد به آنها بیان می‌شده است و به تعبیر دیگر، تفسیر از آنها نشأت می‌گرفته است.

با توجه به اینکه در عصر رسالت، وجود مفسر دیگری جز پیامبر اکرم(ص) ثابت نیست، مآخذ تفسیر آن عصر را باید در بین تفسیرهایی که از آن حضرت به ما رسیده، جستجو کرد و یا از آیات و روایاتی که سرچشمۀ علم پیامبر(ص) به معانی و معارف قرآن و مآخذ تفسیرهای وی را بیان می‌کنند، به دست آورد.

با استفاده از برخی آیات و روایات و تفاسیر نقل شده از آن حضرت، اموری را به‌عنوان مآخذ تفسیر آن عصر می‌توان بیان کرد؛ البته باید توجه داشت قطعی بودن مآخذی که از روایات و تفاسیر نقل شده از آن حضرت، بیان می‌شود، منوط‍ به صحت آنها است که در اینجا مجال بررسی آن نیست و ما آن مآخذ را بر فرض صحت صدور آن روایات و تفاسیر بیان می‌کنیم؛ ازاین‌رو، آن امور را به صورت احتمال و بر فرض صدور آنها، از مآخذ تفسیر در عصر رسالت به شمار می‌آوریم[۹]:

فهم عرفی یا فهم خود پیامبر(ص)

همان‌گونه که بخشی از معارف و معانی قرآن کریم برای هر عرب زبان آشنا به قواعد ادبی آشکار است و در فهم آن به تفسیر نیازی نیست، برای پیامبر اکرم(ص) نیز به‌عنوان کسی که زبان او زبان عربی فصیح و به لغت و دستور زبان عربی کاملا آگاه است، بخشی از معارف و معانی قرآن کریم بدون تفسیر قابل فهم بوده است و از آنجا که آن حضرت در فهم معنا از کلام عربی در رتبه‌ای بالاتر از افراد عادی قرار داشته، ممکن است درک بخشی از معارف و معانی قرآن برای خود آن حضرت به تفسیر نیازی نداشته باشد، ولی برای افراد متوسط‍ به تفسیر نیازمند باشد و حضرت به استناد فهم خود آن را برای دیگران تفسیر کند؛ برای مثال، در جمله ﴿وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ[۱۰] هرکس که تا حدودی به زبان عربی و کاربرد استعارات در آن آشنا باشد، می‌داند که منظور از ﴿الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ و ﴿الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ نخ سفید و نخ سیاه نیست، بلکه استعاره از روشنی صبح و تاریکی شب است، ولی برحسب روایتی که نقل شده، این نکته برای شخصی مانند عدی بن حاتم آشکار نبوده و به تفسیر نیاز داشته است و حضرت معنای آیه را برای او تفسیر کرده است[۱۱]، همچنین در جمله ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[۱۲]با توجه به سیاق معلوم است که یکی از مصادیق «قوه» تیراندازی است، ولی چون ممکن بوده برخی افراد متوسط‍ و کندفهم به آن پی نبرند، برحسب روایتی که نقل شده، حضرت آن را بیان فرموده‌اند[۱۳].

بخشی از تفاسیر آن حضرت از این قبیل است و در این‌گونه تفاسیر ظاهر این است که مأخذی جز فهم خود حضرت نداشته باشد و چون در این‌گونه موارد، غالب افراد معنا و مقصود را از خود کلام می‌فهمند، می‌توان مأخذ این‌گونه تفاسیر را «فهم عرفی» دانست و معیار آن این است که معنایی که بیان می‌شود، برای افرادی که به زبان عربی و قواعد آن آگاه بوده و حدّ نصاب از شرایط‍ فهم معنا از کلام عربی را داشته باشند، از خود کلام قابل فهم باشد. حتی ممکن است در برخی آیات، فهم مقصود یا مصداق و یا برخی مصادیق آن فراتر از توان افراد عادی باشد، ولی فرد فوق‌العاده و با معنویتی مانند پیامبر(ص) بتواند آن را بفهمد و به وحی یا تعلیم خدا یا جبرئیل نیاز نباشد؛ برای مثال، در تفسیر آیه ﴿التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ[۱۴] از رسول خدا(ص) نقل شده که ﴿السَّائِحُونَ را به روزه‌داران معنا کرده است[۱۵]. روشن است که فهم این معنا یا مصداق، فراتر از درک افراد عادی است و ذهن آنان بیشتر به معنا یا مصداق دیگر این کلمه که سیر و گردش در زمین است، توجه پیدا می‌کند، ولی بعید نیست که پیامبر اکرم(ص) بدون نیاز به وحی و تعلیم خدا یا جبرئیل این معنا یا مصداق را از این کلمه بفهمد و مأخذ این تفسیر فهم خود آن حضرت باشد. البته احتمال اینکه مراد بودن این معنا را از وحی و تعلیم خدا و جبرئیل تلقی کرده باشد، منتفی نیست، ولی در هرصورت اگر چنین معنا و تفسیری که فوق درک و توان عرف است، با سند صحیح از رسول خدا(ص) نقل شود، قابل اعتماد است؛ چه مأخذ آن، فهم خود آن حضرت باشد و چه وحی و تعلیم خدا و جبرئیل؛ زیرا در هرصورت آن حضرت از اشتباه و خطا مصون است.[۱۶]

قرآن

در برخی تفاسیر که از رسول خدا(ص) نقل شده، برای بیان مقصود آیه‌ای به آیه دیگر استناد شده است؛ برای مثال، در تفسیر ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ[۱۷] برای بیان اینکه مقصود از ظلم در این آیه، شرک است، به آیه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۱۸]استناد شده است[۱۹].

برحسب این نقل و امثال آن، می‌توان گفت: یکی از مآخذ تفسیر در عصر رسالت خود قرآن بوده است.[۲۰]

تلقی از جبرئیل

از برخی روایات استفاده می‌شود که رسول خدا(ص) معنا و مقصود برخی آیات را از جبرئیل می‌پرسیدند؛ برای مثال، حاکم نیشابوری در تفسیر سورۀ کوثر با سند خود از علی بن ابی طالب(ع) روایت کرده است که فرمود:

«لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص): ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ[۲۱] قَالَ النَّبِيُّ(ص): یَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذِهِ النَّحِيرَةُ الَّتِي أَمَرَنِي بِهَا رَبِّي قَالَ إِنَّهَا لَيْسَتْ بِنَحِيرَةٍ وَ لَكِنَّهُ يَأْمُرُكَ إِذَا أَحْرَمْتَ لِلصَّلَاةِ أَنْ تَرْفَعَ يَدَيْكَ إِذَا كَبَّرْتَ وَ إِذَا رَكَعْتَ وَ إِذَا رَفَعْتَ رَأْسَكَ مِنَ الرُّكُوعِ وَ إِذَا سَجَدْتَ وَ إِذَا رَفَعْتَ رَأْسَكَ مِنَ السُّجُودِ فَإِنَّهُ صَلَاتُنَا وَ صَلَاةُ الْمَلَائِكَةِ فِي السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ»[۲۲]؛ وقتی آیه ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ بر رسول خدا(ص) نازل شد، پیامبر از جبرئیل پرسید: این نحیره [شتر قربانی] ای که خدا مرا به آن فرمان داده، چیست‌؟ جبرئیل گفت: آن نحیره [شتر قربانی] نیست؛ خدا به تو فرمان می‌دهد که وقتی تکبیرة الاحرام نماز را می‌گویی و رکوع می‌کنی و سر از رکوع برمی‌داری، دست‌هایت را بالا بیاوری؛ زیرا آن، نماز ما و نماز فرشتگانی است که در آسمان‌های هفتگانه‌اند».

از این‌گونه روایات استفاده می‌شود که برخی تفسیرهای پیامبر اکرم(ص) از جبرئیل امین دریافت شده و ازاین‌رو می‌توان گفت: یکی از مآخذ تفسیر در عصر رسالت تلقی از جبرئیل است.[۲۳]

وحی یا تعلیم خداوند

در روایتی آمده است که ابو الحسن موسی بن جعفر(ع) در سخنی با مهدی عباسی درباره فدک فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ- تَبَارَكَ و تَعَالى- لَمَّا فَتَحَ عَلى نَبِيِّهِ(ص) فَدَكَ و مَا والَاهَا، لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهِ بِخَيْلٍ و لَارِكَابٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلى نَبِيِّهِ(ص): ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ[۲۴] فَلَمْ يَدْرِ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ هُمْ، فَرَاجَعَ فِي ذلِكَ جَبْرَئِيلَ(ع)، و رَاجَعَ جَبْرَئِيلُ رَبَّهُ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: أَنِ ادْفَعْ فَدَكَ إِلى فَاطِمَةَ(س). فَدَعَاهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَقَالَ لَهَا: يَا فَاطِمَةُ، إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكِ فَدَكَ، فَقَالَتْ: قَدْ قَبِلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مِنَ اللَّهِ و مِنْكَ»[۲۵]؛ به راستی وقتی خدای تبارک و تعالی فدک و اطراف آن را بدون جنگ و لشکرکشی برای پیامبرش فتح کرد آیه ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ را بر پیامبرش نازل نمود، رسول خدا(ص) ندانست که آنها (یعنی ذا القربی) چه کسانی هستند! در مورد آن به جبرئیل مراجعه کرد و جبرئیل نیز به پروردگارش مراجعه کرد خدا به آن حضرت وحی کرد که فدک را به فاطمه بده. رسول خدا(ص) فاطمه(س) را فراخواند و به او گفت: ای فاطمه، خدا به من فرمان داده است که فدک را به تو بدهم، فاطمه گفت: ای رسول خدا! آن را از خدا و از تو پذیرفتم...».

این روایت صراحت دارد در اینکه رسول خدا(ص) مقصود از ﴿ذَا الْقُرْبَى را نمی‌دانسته و با مراجعه به جبرئیل و رجوع جبرئیل به خدا، خدا مقصود از آن را به پیامبر وحی کرده و به او تعلیم داده است.

بلکه برخی روایات گویای آن است که خدای عزوجل «تنزیل» و «تأویل» تمام قرآن را به رسول خدا(ص) تعلیم داده است. کلینی با سند خود از یکی از دو امام (امام باقر یا امام صادق(ع)) در ارتباط‍ با قول خدای عزّ و جل ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ[۲۶] چنین روایت کرده است: « فَرَسُولُ اللَّهِ(ص) أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُنْزِلَ عَلَيْهِ شَيْئاً لَمْ يُعَلِّمْهُ تَأْوِيلَهُ...»[۲۷]؛ رسول خدا(ص) برترین راسخان در علم است، خدای عزّ و جل همۀ آنچه را بر او نازل کرده، چه تنزیل و چه تأویل، به او یاد داده است و چنین نبوده که خدا چیزی را بر آن حضرت نازل کند که تأویل آن را به او یاد ندهد...».

تنزیل و تأویل هردو مصدرند، ولی در این حدیث به‌معنای وصفی به کار رفته‌اند و ظاهراً از تنزیل «الفاظ‍ قرآن و معنای ظاهر آن»، و از تأویل «معانی باطن» آن مراد است و «من» در ﴿مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأْوِيلِ بیان از ﴿مَا أَنْزَلَ عَلَيْهِ است و بر این اساس، این جمله دلالت می‌کند که خدا هم تنزیل و الفاظ‍ با معانی ظاهری قرآن را نازل کرده است و هم تأویل (معانی، باطنی) آن را، و تمام آن را به پیامبرش تعلیم داده است. ذیل حدیث نیز تأکید می‌کند که هرچه را خدا بر پیامبر(ص) نازل کرده، تأویل آن را نیز به او آموخته است.

در روایت دیگری که کلینی با سند صحیح از ابو الصباح نقل کرده نیز آمده است که امام جعفر صادق(ع) با تأکید فرموده‌اند: خدا تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخته است[۲۸].

طبق بیانی که گذشت، از این دو روایت استفاده می‌شود که پیامبر(ص) معنای ظاهر و باطن قرآن و تفسیر و تأویل آن را از خدا آموخته است؛ بی‌تردید اگر نگوییم تنها مأخذ، دست‌کم یکی از مآخذ تفسیر در عصر رسالت، تعلیم خدای متعال بوده است و به استناد این دو روایت، می‌توان گفت: هر معنایی را که رسول خدا(ص) برای آیات بیان کرده، به تعلیم و وحی الهی بوده است.

از روایت «الَّا اِنِّي أُوتِيتُ الْكِتَابَ وَ مِثْلَهُ مَعَهُ»؛ توجّه، همانا کتاب قرآن و مانند آن، با آن به من عطا شده است» که در کتاب‌های اهل تسنّن از رسول خدا(ص) نقل شده[۲۹]، چه‌بسا استفاده شود که تفسیر و تأویل آیات نیز بر آن حضرت نازل می‌شده است؛ زیرا در این روایت آمده که افزون بر قرآن، مطالب دیگری به مقدار قرآن نیز به پیامبر(ص) عطا شده است و با توجه به اینکه عطا شدن قرآن به آن حضرت از راه وحی و نازل شدن بر وی بوده، روشن می‌شود که عطا شدن مطالب دیگر نیز از همین راه بوده است[۳۰]؛ بنابراین، اگر از آیاتی مانند: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ[۳۱] استفاده شود قرآن کریم دربردارنده همۀ معارف، احکام و دانش‌های لازم برای هدایت و سعادت بشر است، بی‌تردید همۀ آن مطالب دیگر، تفسیر و تأویل قرآن می‌باشد و اگر آن استفاده پذیرفته نشود، احتمال داده می‌شود که همه یا بخش عمده آن مطالب، تفسیر و تأویل آیات باشد.

از اطلاق آیات ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى[۳۲]؛ نیز ممکن است مطلب یاد شده استفاده شود؛ زیرا تفسیر پیامبر(ص) و معنایی را که برای آیات بیان می‌کند، بخشی از سخنان آن حضرت است و اطلاق این آیات دلالت می‌کند هر سخنی را که آن حضرت می‌گوید، به او وحی شده و خدای قادر متعال بدون واسطه یا به واسطۀ فرشته‌ای بسیار توانا (جبرئیل امین) به او آموخته است. آنچه از این اطلاق به قرینۀ مناسبت حکم و موضوع خارج می‌باشد و بی‌تردید مراد نیست، سخنان روزمرّه و غیردینی آن حضرت است و بر خروج بیش از این مقدار دلیل و قرینه‌ای وجود ندارد؛ پس هرچه را در ارتباط‍ با دین بیان کرده باشند، چه آیات قرآن و چه تفسیر آن و چه غیر آن، مشمول این اطلاق است و دلیلی بر خروج آن نیست. برخی فرموده‌اند: چون سخن خدا در این آیات خطاب به مشرکان است و آنان پیامبر را در دعوتش به خدا و در آنچه از قرآن که بر آنان تلاوت می‌کرده، به دروغگویی و دروغ بستن به خدا نسبت می‌داده‌اند، به قرینه مقام مراد این است که آن حضرت در دعوتش به خدا یا در آنچه از قرآن که بر شما تلاوت می‌کند، از روی هوای نفس و رأی خود سخن نمی‌گوید، بلکه آن وحیی است که از جانب خدای سبحان به او القا می‌شود[۳۳].

امّا به نظر می‌رسد اولاً: قطعی نیست که مخاطب این آیات مشرکان باشند، بلکه ممکن است مخاطب، مؤمنان یا عموم انسان‌ها باشند و از باب "ايّاك اعني واسمعي يا جاره" مقصود نفی پندار مشرکان و یا نفی هر پندار نادرستی دربارۀ پیامبر(ص) باشد و ثانیاً: خطاب به مشرکان و در مقام رد پندار آنان بودن، قرینه‌ای نیست که اطلاق این آیات را به‌خصوص دعوت به خدا یا آیات قرآن مقیّد کند؛ زیرا خطاب و مقام یاد شده اگر با اطلاق ناسازگار و بی‌تناسب باشد، قرینه تقیید و مراد نبودن اطلاق می‌باشد؛ اما اگر با اطلاق نیز سازگار و متناسب باشد، دلیل تقیید نمی‌باشد و به نظر می‌رسد که با اطلاق نیز سازگار و متناسب است. چه اشکال دارد که آیات، خطاب به مشرکان و در مقام رد توهم آنان باشد و توهم آنان را با ذکر کبرای کلی وحی بودن همۀ سخنان پیامبر(ص) نفی کند؟ و مؤید بلکه مؤکّد این معنا روایاتی است که این آیات را با سخنان پیامبر(ص) دربارۀ امامت و خلافت حضرت علی(ع) و برتری اهل بیتش، تطبیق داده است[۳۴] و حتی در شماری از آن روایات، سبب نزول این آیات، نسبت‌های ناروای منافقان به پیامبر(ص) درباره محبت و بیان امامت حضرت علی(ع) بیان شده است. در آن روایات آمده است که منافقان گفتند: «محمد در محبت پسر عمویش گمراه است و دربارۀ او جز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید» و خداوند در تکذیب آنان این آیات را نازل فرمود است[۳۵].

بنابراین، افزون بر روایات، از این آیات نیز استفاده می‌شود که مأخذ تمام تفسیرهای پیامبر(ص) در عصر رسالت، وحی الهی و تعلیم جبرئیل یا خدای متعال بوده است[۳۶]، و جمع بین این معنا و مأخذهای پیشین نیز به این صورت است که تلقی از جبرئیل یکی از صور وحی است و حتی در این آیات نیز جمعی از مفسران «شدید القوی» را به جبرئیل تفسیر کرده‌اند و طبق این تفسیر، وحی به تعلیم جبرئیل توصیف شده است و در مواردی که آیه‌ای به کمک آیۀ دیگر تفسیر می‌شود، وحی بودن آن ممکن است به این لحاظ‍ باشد که آیه مبیّن به پیامبر(ص) وحی شده است و حتی ممکن است کمک گرفتن از آیۀ دیگر به وحی الهی و تعلیم خدا یا تعلیم جبرئیل از جانب خدا باشد و ازاین‌رو، اگر در روایتی که سند آن صحیح است، تفسیر آیه‌ای به کمک آیۀ دیگر از پیامبر(ص) نقل شود، حتی اگر وجه تبیین آن روشن نباشد نیز می‌توان به آن اعتماد کرد. در جمع آن با فهم عرفی نیز می‌توان گفت: وقتی دلالت آیه بر معنا از ابتدا با اندکی دقت و تدبر، آشکار و قابل فهم باشد و به تعلیم و تبیین نیاز نباشد، وحی بودن معنایی که از آن فهمیده می‌شود، به وحی بودن خود آیه است و این‌گونه معانی تنزیل قرآن است که با نازل شدن آیات بر پیامبر(ص)، به آن حضرت تفهیم و القا می‌شود، و وحی و به تعلیم خدا یا جبرئیل بودن آن معانی، به لحاظ‍ نازل شدن آن آیات از جانب خدا به وسیلۀ جبرئیل بر قلب پیامبر(ص) است و امتیاز و برتری این‌گونه تفاسیر بر تفاسیر دیگران (مفسران غیرمعصوم) در این است که احتمال اشتباه موجود در فهم تفاسیر دیگران، در این‌گونه تفاسیر جایی ندارد؛ البته درصورتی‌که صدور آن از پیامبر معلوم و یا دست‌کم با سند صحیح به ما رسیده باشد.[۳۷]

برترین دانشجوی تفسیر در عصر رسالت

یکی از ویژگی‌های عصر رسالت، حضور وجود مبارک پیامبر خاتم(ص) در بین امت مسلمان و امکان فراگیری دانش وحیانی ناب از آن بزرگوار بوده است.

یکی از دانش‌های لازم برای امت مسلمان، تفسیر قرآن و فهم معارف و احکام آن است و ازاین‌رو، طبیعی است که در عصر رسالت اصحاب پیامبر(ص) درصدد برآمده باشند به قدر استعداد و همت خود، تفسیر آیات قرآن و معارف و احکام آن را از آن حضرت بیاموزند[۳۸] و آن حضرت نیز اولاً، به اقتضای رسالتش و ثانیاً، به دلیل دلسوزی و مهربانی‌اش نسبت به امت ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ [۳۹]، از تعلیم آن دریغ نکند و در نتیجه، جلسات تعلیم تفسیر در آن عصر وجود داشته باشد و با توجه به اینکه قرآن کریم یکی از کارهای پیامبر(ص) را افزون بر تلاوت آیات، تعلیم کتاب و حکمت بیان کرده است، وجود چنین جلساتی قطعی است.

اما از آنجا که استعداد، همّت، شوق و امکانات افراد در فراگیری دانش اختلاف دارد، بدیهی است که بهرۀ همۀ اصحاب از دانش تفسیری آن حضرت یکسان نیست و ممکن است برخی هیچ نتوانسته باشند از تفسیر آن حضرت بهره ببرند و برخی، تنها تفسیر یک یا چند آیه و برخی، بخش عظیمی از آن را و برخی، تفسیر تمام آیات را از آن حضرت فراگرفته باشند.

از روایات موجود در منابع شیعه و سنی به دست می‌آید که در بین صحابه، کسی که هم استعداد و همتش در فراگیری دانش بیش از دیگران بوده و هم امکان آموختن از رسول خدا(ص) بیش‌تر از دیگران برایش فراهم گردید، و هم رسول خدا(ص) در تعلیم دانش وحیانی به وی سعی فراوان نموده، امیر مؤمنان امام علی بن ابی طالب(ع) است و ازاین‌رو، می‌توان او را برترین دانشجوی تفسیر در عصر رسالت دانست. اینک برخی روایات را که بر این مطلب دلالت ندارد، یادآور می‌شویم.

در نهج البلاغه چنین آمده است: «وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي [حَجْرِهِ] حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ [وَلِيدٌ] يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ... وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالاقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ(ص) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْرٍ...»[۴۰]؛ موضع مرا نسبت به رسول خدا(ص)، به سبب خویشاوندی نزدیک و منزلت ویژه‌ام، تحقیقا دانسته‌اید. مرا درحالی‌که کودک بودم در دامانش می‌نهاد، به سینه‌اش می‌فشرد، در بسترش در کنار خود می‌خواباند و جسدش را با من تماس می‌داد و بوی خوشش را به من می‌رساند. غذا را می‌جوید و در دهان من می‌نهاد، هیچ دروغی در گفتار و خطایی در کردار من نیافت... آن‌سان که بچۀ شتر از مادرش پیروی می‌کند، از او پیروی می‌کردم. هرروز از اخلاق خود پرچمی برای من برمی‌افراشت (نکتۀ تازه‌ای برای من آشکار می‌کرد) و مرا به پیروی از آن وامی‌داشت. هر سال در کوه حراء مجاور می‌شد و تنها من او را می‌دیدم و غیر من او را نمی‌دید. در آن روز، غیر از رسول خدا(ص) و خدیجه علیها السّلام، و من که سومی آن دو بودم، هیچ خانه‌ای در اسلام به وجود نیامده بود. نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوّت را استشمام می‌کردم. هنگامی که وحی بر او نازل شد، ناله شیطان را شنیدم. گفتم: ای رسول خدا، این ناله چیست‌؟ فرمود: این شیطان است که از عبادتش مأیوس گردیده است. به راستی تو آنچه را می‌شنوم، می‌شنوی و آنچه را می‌بینم، می‌بینی، جز اینکه تو پیامبر نیستی لکن تو وزیری، و به راستی تو بر خوبی استواری».

از این روایت شدّت مصاحبت و ملازمت امام علی(ع) با رسول خدا(ص) و موقعیّت ویژه وی برای دریافت معارف وحیانی از رسول خدا(ص) به خوبی نمایان است و نشان می‌دهد که تا چه اندازه رسول خدا(ص) به آن حضرت علاقه‌مند بوده و در پرورش وی سعی فراوان داشته است و آن حضرت نیز تا چه اندازه از استعداد دریافت دانش وحیانی برخوردار و به رسول خدا(ص) نزدیک بوده است. کلینی در کافی با سندی صحیح[۴۱] از ابو الصباح کنانی چنین روایت کرده است: «وَ اللَّهِ لَقَدْ قَالَ لِي جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(ع): إِنَّ اللَّهَ عَلَّمَ نَبِيَّهُ التَّنْزِيلَ وَ التَّأْوِيلَ فَعَلَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلِيّاً(ع)...»[۴۲]؛ به خدا سوگند جعفر بن محمد(ع) به من فرمودند: همانا خدا تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخته است و رسول خدا(ص) آن را به علی(ع) تعلیم داده است....»

این حدیث را شیخ طوسی نیز با سندی صحیح در تهذیب آورده است[۴۳].

از اطلاق این روایت استفاده می‌شود که همۀ تنزیل و تأویلی را که خدا به پیامبرش آموخته، پیامبر(ص) نیز به امام علی(ع) آموخته داده است.

همچنین کلینی در کافی در پایان روایتی طولانی از امیرالمؤمنین(ع) آورده است: «وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ(ص) كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةً، فَيُخْلِينِي فِيهَا، أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ، وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي، فَرُبَّمَا كَانَ فِي بَيْتِي يَأْتِينِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَكْثَرُ ذلِكَ فِي بَيْتِي، وَ كُنْتُ إِذَا دَخَلْتُ عَلَيْهِ بَعْضَ مَنَازِلِهِ، أَخْلَانِي وَ أَقَامَ عَنِّي نِسَاءَهُ، فَلَا يَبْقى عِنْدَهُ غَيْرِي، وَ إِذَا أَتَانِي لِلْخَلْوَةِ مَعِي فِي مَنْزِلِي، لَمْ يُقِمْ عَنِّي فَاطِمَةَ وَ لَا أَحَداً مِنْ بَنِيَّ، وَ كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي، وَ إِذَا سَكَتُّ عَنْهُ وَ فَنِيَتْ مَسَائِلِي ابْتَدَأَنِي، فَمَا نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللَّهِ(ص) آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا، وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي، وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا، وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا، وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا، وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا، وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا، فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِي بِمَا دَعَا، وَ مَا تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللَّهُ مِنْ حَلَالٍ وَ لَا حَرَامٍ، وَ لَا أَمْرٍ وَ لَا نَهْيٍ، كَانَ أَوْ يَكُونُ، وَ لَا كِتَابٍ مُنْزَلٍ عَلى أَحَدٍ قَبْلَهُ مِنْ طَاعَةٍ أَوْ مَعْصِيَةٍ إِلَّا عَلَّمَنِيهِ وَ حَفِظْتُهُ، فَلَمْ أَنْسَ حَرْفاً وَاحِداً، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِي، وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً. فَقُلْتُ: يَا نَبِيَ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي، مُنْذُ دَعَوْتَ اللَّهَ لِي بِمَا دَعَوْتَ لَمْ أَنْسَ شَيْئاً، وَ لَمْ يَفُتْنِي شَيْءٌ لَمْ أَكْتُبْهُ، أَفَتَتَخَوَّفُ عَلَيَّ النِّسْيَانَ فِيمَا بَعْدُ؟ فَقَالَ: لَا، لَسْتُ أَتَخَوَّفُ عَلَيْكَ النِّسْيَانَ وَ الْجَهْلَ»[۴۴]؛

و من پیوسته هرروز یک‌بار و هرشب یک‌بار بر رسول خدا(ص) وارد می‌شدم. در هربار، با من خلوت می‌کرد و هرجا می‌گردید با او می‌گردیدم، در هر موضوعی وارد می‌شد، با او بودم. اصحاب رسول خدا(ص) می‌دانند که با هیچ‌کس جز من این‌گونه رفتار نمی‌کرد. بسا که رسول خدا(ص) در خانۀ من به نزدم می‌آمد، بیشتر آن خلوت در خانۀ من بود و هرگاه بر آن حضرت در بعضی از منزل‌هایش وارد می‌شدم، با من خلوت می‌کرد و زنانش را از آنجا بیرون می‌کرد و جز من کسی در نزد او باقی نمی‌ماند و هرگاه برای خلوت کردن با من به منزل من می‌آمد، فاطمه و هیچ‌یک از پسرانم را بیرون نمی‌فرستاد. هرگاه از او سؤال می‌کردم، مرا پاسخ می‌داد و هرگاه پرسش‌هایم تمام می‌شد و سکوت می‌کردم، با من سخن آغاز می‌کرد. هیچ آیه‌ای از قرآن بر رسول خدا(ص) نازل نشد مگر اینکه قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط‍ خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ‍ آن را به من عطا فرماید. از زمانی که آن دعا را دربارۀ من فرمود، هیچ آیه‌ای از کتاب خدا و هیچ‌یک از علومی را که بر من املا کرد و نوشتم، فراموش نکردم. هرچه خدا به او تعلیم داد، از حلال و حرام و امر و نهی و گذشته و آینده و هرکتابی که پیش از وی نازل شده از طاعت و معصیت، همه را به من تعلیم فرمود و آن را حفظ‍ کردم و حتی یک حرف از آن را فراموش نکردم. سپس دستش را بر سینه‌ام نهاد و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. گفتم: ای پیامبر خدا، پدر و مادرم به فدایت! از زمانی که آن‌گونه برایم دعا فرمودی، چیزی را فراموش نکردم و آنچه را ننوشتم نیز از یاد من نرفت. آیا هنوز بر من بیم فراموشی داری‌؟ فرمود: نه، بر تو بیم فراموشی و نادانی ندارم».

این روایت را صدوق نیز در کتاب خصال آورده[۴۵] و هرچند در سند آن ابان بن ابی عیاش است که شیخ درباره‌اش گفته «تابعیّ ضعیف»[۴۶]، ولی چه‌بسا از نقل دو محدث بزرگ شیعه[۴۷] در کتاب‌هایی مثل کافی[۴۸] و خصال و نقل قسمت‌هایی از آن در کتاب‌های معتبر نزد اهل تسنن[۴۹]، به صدور آن اطمینان حاصل شود و در هرصورت، در حصول تواتر معنوی روایات و یا دست‌کم در تأیید مدّعا مؤثر است.

ابن عساکر - دانشمند معروف و مورد اعتماد اهل تسنن[۵۰] - از حضرت علی بن ابی طالب(ع) روایت کرده است: «كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَيْلًا وَ نَهَاراً وَ كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُهُ أَجَابَنِي وَ إِنْ سَكَتُّ ابْتَدَأَنِي، وَ مَا نَزَلَتْ عَلَيْهِ آيَةٌ إِلَّا قَرَأْتُهَا وَ عَلِمْتُ تَفْسِيرَهَا وَ تَأْوِيلَهَا، وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ لَا أَنْسَى شَيْئاً عَلَّمَنِي إِيَّاهُ، فَمَا نَسِيتُ مِنْ حَرَامٍ وَ لَا حَلَالٍ وَ أَمْرٍ وَ نَهْيٍ وَ طَاعَةٍ وَ مَعْصِيَةٍ، وَ لَقَدْ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي وَ قَالَ: اللَّهُمَّ امْلَأْ قَلْبَهُ عِلْماً وَ فَهْماً وَ حُكْماً وَ نُوراً. ثُمَّ قَالَ لِي: أَخْبَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ قَدِ اسْتَجَابَ لِي فِيكَ»[۵۱]؛ شب و روز بر رسول خدا(ص) وارد می‌شدم و هرگاه از او سؤال می‌کردم، به من پاسخ می‌داد و اگر سکوت می‌کردم، با من سخن آغاز می‌کرد و هیچ آیه‌ای بر او نازل نشد مگر آن را قرائت کردم و تفسیر و تأویل آن را دانستم و برای من دعا کرد و از خدا خواست چیزی را که به من تعلیم داده، فراموش نکنم؛ پس هیچ حرام و حلال، امر و نهی، اطاعت و معصیتی را فراموش نکردم و دستش را بر سینه‌ام نهاد و گفت: خدایا، دلش را از علم و فهم و حکمت و نور پر کن. سپس به من فرمود: پروردگار عز و جل به من خبر داده که [این دعای] مرا دربارۀ تو اجابت کرده است».

حاکم حسکانی - دانشمند دیگر اهل تسنن - [۵۲] نیز با سند متصل از حضرت علی(ع) روایت کرده است: «مَا فِي الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ قَدْ قَرَأْتُهَا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ عَلَّمَنِي مَعْنَاهَا»[۵۳]؛ هیچ آیه‌ای در قرآن نیست مگر اینکه آن را بر رسول خدا(ص) قرائت کردم و معنای آن را به من آموخت».

در حدیث دیگری نیز از آن حضرت چنین روایت کرده است: «مَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا- أَوْ أَمْلَاهَا- عَلَيَّ فَأَكْتُبُهَا بِخَطِّي- وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا- وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا- وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يُعَلِّمَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا، فَلَمْ أَنْسَ مِنْهُ حَرْفاً وَاحِداً»[۵۴]؛ هر آیه که بر رسول خدا(ص) نازل شد، قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و من آن را با خط‍ خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست فهم و حفظ‍ آن را به من یاد دهد و در اثر آن حتی یک حرف آن را هم فراموش نکردم».

ابوجعفر اسکافی - از دانشمندان معتزله - نیز مضمون روایت کلینی را با اندکی تفاوت لفظی در ضمن پاسخ‌های حضرت علی(ع) به پرسش‌های ابن الکوّا آورده است[۵۵].

محمد بن حسن صفار در بصائر الدرجات فقط‍ در ضمن دو باب درباره اینکه رسول خدا(ص) همۀ علمش را به امیر المؤمنین(ع) آموخته و آن حضرت در علم رسول خدا(ص) مشارکت داشته و در نبوّت مشارکت نداشته، ۲۳ حدیث نقل کرده است[۵۶] که همۀ آنها بر مدّعای ما دلالت دارد و در باب دیگری نیز روایاتی که با صراحت این مدعا را ثابت می‌کند، آورده است[۵۷]. علامه مجلسی بخشی از این روایات را در بحار الانوار آورده است[۵۸].

بنابراین، روایات شیعه و سنی دلالت دارد که رسول خدا(ص) همۀ معانی و معارف قرآن را به حضرت علی(ع) آموخته است و آن حضرت نیز بدون کم‌ترین خطا و اشتباهی همۀ آن معانی و معارف را دریافت کرده و حتی یک حرف از آن را فراموش نکرده است. روایاتی از قبیل «عَلِيٌّ خَازِنُ عِلْمِي»[۵۹]، «عَلِيٌّ عَيْبَةُ عِلْمِي»[۶۰]، «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۶۱]، «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»[۶۲] که در کتاب‌های فریقین با سندهای متعدد از رسول خدا(ص) نقل شده نیز مؤیّد بلکه مؤکّد این مدّعا است؛ زیرا از این‌گونه روایات به خوبی استفاده می‌شود که امام علی(ع) تمام علم و حکمت پیامبر(ص) را بدون کم و کاست دریافت کرده است، و تردیدی نیست که دانش تفسیر قرآن جزء عمده و قدر متیقّن علم و حکمت رسول خدا بوده و بنابراین، قطعی است که امام علی(ع) برترین دانش آموخته عصر رسالت بوده و تمام معانی و معارف قرآن و تفسیر و تأویل آن را از رسول خدا(ص) فراگرفته و به آن عالم و آگاه گردیده است.[۶۳]

تفسیر همه قرآن در عصر رسالت

این سؤال که در عصر رسالت چه مقدار از قرآن تفسیر شده است، بستگی دارد به اینکه رسول خدا(ص) چه مقدار از قرآن را تفسیر کرده باشد؛ زیرا اولاً: ثابت نیست که در عصر رسالت غیر از رسول خدا(ص) مفسر دیگری برای قرآن بوده باشد و ثانیاً: اگر مفسر دیگری هم بوده، بی‌تردید به مقدار رسول خدا(ص) قرآن را تفسیر نکرده است.

در اینکه رسول خدا(ص) چه مقدار از قرآن را تفسیر کرده است، اتفاق‌نظر وجود ندارد. ذهبی از افرادی که در رأس آنها ابن تیمیه است، نقل کرده که گفته‌اند: «همۀ معانی قرآن را بیان کرده است» و به عده‌ای که در رأس آنها سید ابوالقاسم خویی و سیوطی قرار دارند، نسبت داده که «جز اندکی از معانی قرآن را برای اصحابش بیان نکرده است» خود نیز پس از مناقشه در دلایل هر یک از این دو گروه و اغراق‌آمیز دانستن این دو قول، رأیی میانه اختیار کرده و گفته است:

«پیامبر بسیاری از معانی قرآن را بیان کرده و کتب صحاح بر آن گواه است و همۀ معانی قرآن را بیان نکرده است» و به وجوهی بر مدعای خود استناد کرده[۶۴] که چون در کتاب دیگر، آن وجوه را ذکر و بررسی کرده‌ام[۶۵]، از تکرار آن در اینجا صرف‌نظر می‌شود.

آقای معرفت نیز پس از نقد دیدگاه ذهبی گفته است: «براساس رأی صحیح، آن حضرت همۀ معانی و مقاصد قرآن کریم را برای امت و اصحابش با نصّ و یا با تبیین اصول و فروع شریعت بیان کرده است، به‌خصوص اگر روایات ائمه(ع) را در تبیین شریعت و معانی قرآن به آن ضمیمه کنیم»[۶۶].

استدلال ایشان نیز ضعیف است و همان‌گونه که در مکاتب تفسیری بیان شده، دلیل وی وافی به اثبات مدعایش نیست[۶۷].

حق این است که پیامبر اکرم(ص) همۀ قرآن را تفسیر کرده، ولی نه برای همۀ امت و اصحابش؛ زیرا همۀ آنان استعداد، اهتمام، فراغت و امکانات یادگیری همۀ معانی و معارف قرآن را نداشته‌اند. هریک از صحابه به مقدار استعداد، علاقه و امکاناتش از دانش تفسیری آن حضرت بهره برده است، ولی تنها کسی که براساس روایات، استعداد و امکان فراگیری همۀ معانی و معارف قرآن را داشته و رسول خدا(ص) تفسیر و تأویل و معانی ظاهر و باطن همۀ قرآن را برای او بیان کرده، برترین دانش‌آموخته آن عصر - امیر مؤمنان علی(ع) - می‌باشد، و عمده مستند در این مدعا همان روایاتی است که بخشی از آن در عنوان پیشین بیان شد.[۶۸]

کتابت تفسیر عصر رسالت

ذهبی برای تفسیر سه مرحله ذکر کرده است؛ مرحله اول را تفسیر در زمان پیامبر(ص) و اصحاب آن حضرت، مرحلۀ دوم را تفسیر در زمان تابعین دانسته، و مرحلۀ سوم را تفسیر در زمان‌های تدوین نامیده است، و آغاز این مرحله را آغاز ظهور تدوین در اواخر زمان بنی‌امیه[۶۹] و آغاز عصر عباسی‌ها می‌داند.

وی در یک تقسیم دیگر برای تفسیر دو گام ذکر کرده است؛ گام اول آن را تفسیر در زمان پیامبر(ص)، صحابه و تابعین و گام دوم آن را تفسیر بعد از عصر صحابه و تابعین - هنگامی که تدوین حدیث رسول خدا(ص) آغاز شد - قرار داده است و در بیان گام اول آورده است: تفسیر پیش از مرحلۀ سوم به صورت روایت برای یکدیگر نقل می‌شده است. صحابه از رسول خدا(ص) بعضی از صحابه برای بعضی دیگر، و تابعین از صحابه و بعضی از تابعین برای بعضی دیگر روایت می‌کرده‌اند و این گام اول تفسیر بوده است[۷۰].

از این بیان ذهبی معلوم می‌شود که از نظر وی، تفسیر در عصر رسالت، صحابه و تابعین کتابت نمی‌شده و صرفا به صورت روایت برای یکدیگر نقل شده است. این نظر هرچند نسبت به عصر صحابه و قسمتی از عصر تابعین که حاکمان آن زمان کتابت حدیث را منع کرده بودند، وجهی دارد، ولی نسبت به عصر رسالت که کتابت حدیث ممنوع نبوده، وجهی ندارد، بلکه از برخی روایات استفاده می‌شود برترین دانشجوی عصر رسالت - امام علی(ع) - تفسیری را که از پیامبر(ص) فرا می‌گرفته، می‌نوشته است. در ضمن روایتی که پیش از این از اصول الکافی نقل شد، چنین آمده است: «فَمَا نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللَّهِ(ص) آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا، وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ، فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي، وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا، وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا، وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا، وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا، وَ دَعَا اللَّهَ أَنْ يُعْطِيَنِي فَهْمَهَا وَ حِفْظَهَا، فَمَا نَسِيتُ آيَةً مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ لا عِلْماً أَمْلَاهُ عَلَيَّ وَ كَتَبْتُهُ مُنْذُ دَعَا اللَّهَ لِي بِمَا دَعَا...»[۷۱]؛ هیچ آیه‌ای از قرآن بر رسول خدا(ص) نازل نشد مگر اینکه قرائت آن را به من آموخت و آن را بر من املا کرد و آن را با خط‍ خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آن را به من تعلیم داد و از خدا خواست که توان فهم و حفظ‍ آن را به من عطا فرماید و از زمانی که آن دعا را دربارۀ من فرمود، هیچ آیه‌ای از کتاب خدا و هیچ علمی را که بر من املا کرده و نوشتم، فراموش نکردم».

در صدر این قسمت از حدیث که نقل شد، کتابت خود آیات قرآن به خط‍ امیر مؤمنان علی(ع) بیان شده و به کتابت تفسیر قرآن اشاره‌ای نشده است، ولی در جملۀ بعد تعلیم تأویل و تفسیر آیات به امام علی(ع) ذکر و در جملۀ آخر به کتابت علمی که رسول خدا(ص) بر آن حضرت املا کرده، تصریح شده است؛ بنابراین، با توجه به این دو جمله، در دلالت این حدیث بر کتابت تفسیر تردیدی نمی‌ماند.

از امام باقر(ع) نقل شده که رسول خدا(ص) به امیر المؤمنین(ع) فرمود: آنچه بر تو املا می‌کنم، بنویس. علی(ع) عرض کرد: ای پیامبر خدا، از فراموش شدن می‌ترسی‌؟! فرمود: از فراموش کردن تو نمی‌ترسم؛ زیرا از خدا خواسته‌ام تو را حفظ‍ کند و از فراموشی نگهدارد، ولی برای [رسیدن آن به] شریک‌هایت بنویس علی(ع) گوید: گفتم: شریک‌های من کیانند؟ فرمود: امامان از فرزندان تو که امت من به خاطر آنان از باران سیراب می‌شوند و دعایشان مستجاب می‌گردد و بلا از آنان برطرف و رحمت از آسمان نازل می‌شود، و به امام حسن(ع) اشاره کرد و فرمود: این نخستین آنان است و به امام حسین(ع) اشاره کرد و فرمود: امامان از فرزندان او هستند»[۷۲].

در ضمن روایتی دیگر از حضرت علی(ع) خطاب به طلحه چنین آمده است: «وَ تَأْوِيلُ كُلِّ آيَةٍ أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ(ص) وَ كُلُّ حَلَالِ أَوْ حَرَامٍ أَوْ حَدٍّ أَوْ حُكْمٍ أَوْ أَيُّ شَيْءٍ تَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ عِنْدِي مَكْتُوبٌ بِإِمْلَاءِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ خَطِّ يَدِي حَتَّى أَرْشُ الْخَدْشِ»[۷۳]؛ «و تأویل هر آیه‌ای که خدا بر محمد(ص) نازل کرده و هر حلال و حرام یا حدّ یا حکم و یا چیزی‌که تا روز قیامت، امت به آن نیاز پیدا می‌کند، حتی دیۀ خراش، به املای رسول خدا و دست‌خط‍ من کتابت شده است».

این روایت با صراحت بیشتر بیان می‌فرماید که تأویل تمام آیات قرآن در عصر رسالت به دست امیر مؤمنان علی(ع) کتابت شده است؛ البته در حدیث به عصر رسالت تصریح نشده است، ولی به املای رسول خدا بودن دلالت آشکار دارد که این کتابت در عصر رسالت بوده است.

در ضمن روایتی از امام صادق(ع) نیز آمده است: «يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا الْجَامِعَةَ وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْجَامِعَةُ قَالَ صَحِيفَةٌ طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِذِرَاعِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) إِمْلَاءٌ مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ(ع) بِيَمِينِهِ فِيهَا كُلُّ حَلَالٍ وَ حَرَامٍ وَ كُلُّ شَيْءٍ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ حَتَّى الْأَرْشُ فِي الْخَدْشِ»[۷۴]؛ ای ابو محمد، به راستی جامعه در نزد ما است؛ اما چه می‌دانند که جامعه چیست‌؟ [[[ابو بصیر]] راوی حدیث گوید:] عرض کردم: فدایت شوم! جامعه چیست‌؟ فرمود: صحیفه‌ای است به طول هفتاد ذراع رسول خدا(ص) به املای آن حضرت از شکاف دهانش و دست‌خط‍ علی(ع)، در آن هر حلال و حرام و هرچیزی که مردم به آن نیاز پیدا می‌کنند، حتی دیۀ خراش مکتوب است».

از این حدیث به دست می‌آید که در عصر رسالت صحیفه‌ای به طول هفتاد ذراع به املای رسول خدا(ص) و به دست‌خط‍ امیر مؤمنان علی(ع) نوشته شده است. در این حدیث به کتابت تفسیر تصریح نشده، ولی فرموده است هرچیزی که مردم به آن نیاز پیدا می‌کنند، در آن هست و تردیدی نیست که یکی از نیازهای علمی آنان تفسیر آیات قرآن است.

با توجه به این روایات که نظیر آنها در ابواب علم ائمه(ع) فراوان است، معلوم می‌شود که تفسیر در عصر رسالت نیز تدوین شده است و تقسیم تفسیر به مرحلۀ قبل از تدوین و بعد از تدوین صحیح نیست.[۷۵]

آثار تفسیری عصر رسالت

گرچه از روایات استفاده می‌شود تفسیرهایی که پیامبر(ص) در عصر رسالت بیان می‌کرده‌اند، امام علی(ع) می‌نوشته‌اند ولی نوشته‌های آن حضرت به دست ما نرسیده است و از روایات استفاده می‌شود که آن نوشته‌ها در ضمن صحیفه یا مصحف امام علی(ع) در نزد امامان معصوم محفوظ‍ مانده و اکنون در نزد امام زمان حضرت مهدی(ع) است؛ بنابراین، کتابی تفسیری از عصر رسالت در دسترس ما نیست و آنچه هست، روایاتی است که در لابه‌لای کتاب‌های تفسیری و روایی شیعه و سنّی از پیامبر خدا(ص) نقل شده که البته صدور همۀ آنها از آن حضرت نیز معلوم نیست. سیوطی بخشی از روایات تفسیری منسوب به آن حضرت را که به آن دست‌ یافته، در آخر کتاب اتقان آورده است[۷۶]. مجموع آن روایات ۲۱۱ روایت در تفسیر ۷۶ سوره قرآن است. برای ۳۶ سوره قرآن هیچ روایت تفسیری نقل نکرده و از آن ۷۶ سوره، برای برخی سوره‌ها مانند سوره بقره که ۲۸۶ آیه دارد، ۲۴ روایت تفسیری آورده است و برای سوره حمد ۲ روایت و برای بسیاری از سوره‌ها مانند سوره نحل، سوره انبیا، سوره توبه، سوره فرقان، سوره قصص، سوره عنکبوت، سوره لقمان، سوره غافر، سوره فصلت، سوره شوری، سوره احقاف، سوره فتح، سوره حجرات، سوره قاف، سوره ذاریات، سوره طور، سوره ممتحنه، سوره طلاق، سوره معارج، سوره مزمل، سوره نبأ، سوره بلد، سوره شمس، سوره انشراح، سوره زلزال، سوره عادیات، سوره همزه، سوره ماعون، سوره کوثر، سوره نصر، سوره اخلاص و سوره ناس تنها یک روایت آورده است.

ولی باید توجه داشت که نسبت این روایات با روایات تفسیری عصر رسالت، ممکن است عموم من وجه باشد؛ نه این روایات تمام روایات تفسیری عصر رسالت است و نه قاطعانه می‌توان گفت همۀ این روایات، روایات تفسیری عصر رسالت می‌باشد و ازاین‌رو، برای دست یافتن به روایات تفسیری عصر رسالت، هم تتبّع در کتب تفسیری و روایی لازم است تا روایاتی که از سیوطی فوت شده است، به‌دست آید، به‌خصوص که سیوطی تنها روایاتی را که در کتب اهل تسنن بوده، جمع‌آوری و به روایات شیعه توجهی نکرده است، و هم باید سند روایات و مخالفت نداشتن معنا و مفاد آنها با قرآن کریم و سنت قطعی پیامبر(ص) بررسی شود تا روایات واقعی عصر رسالت از روایات تفسیری ساختگی آشکار شود.[۷۷]

ویژگی تفسیر در عصر رسالت

یکی از ویژگی‌های عصر رسالت که در تفسیر قرآن مؤثر بوده است، حضور پیامبر اکرم(ص) در بین امت و امکان پرسش معنای آیات قرآن از آن حضرت است. این ویژگی موجب شده که در عصر رسالت، اجتهاد در تفسیر یا نباشد و یا بسیار کمرنگ باشد؛ زیرا از آنجا که آگاه شدن به‌معنای آیات از راه پرسش از پیامبر(ص) یا از کسانی که آن را از آن حضرت شنیده‌اند، آسان‌تر و اطمینان‌بخش‌تر می‌باشد، رویکرد مردم به اجتهاد در معنای آیات کم بوده یا اصلا نبوده است؛ ازاین‌رو، در آثار تفسیری عصر رسالت تفسیر اجتهادی بسیار اندک دیده می‌شود و بیشتر آثار تفسیری آن عصر به صورت نقل روایت از پیامبر(ص) یا اصحاب آن حضرت است. از ویژگی‌های دیگر تفسیر در آن عصر که از آثار تفسیری آن عصر نمایان می‌باشد، این است که غالباً در تفسیر آیات به توضیح معنای لغوی کلمات و بیان اجمالی معنای آیات اکتفا می‌شده و بیشتر تفسیرهای آن عصر به شکل حدیث است و اختلاف در تفسیر آیات و تأیید مذاهب به وسیلۀ آیات، در آن عصر وجود نداشته که می‌توان همۀ این ویژگی‌ها را از آثار حضور پیامبر اکرم(ص) در میان امت دانست.[۷۸]

جستارهای وابسته

  1. «و هنگامی که خبری از ایمنی یا بیم به ایشان برسد آن را فاش می‌کنند و اگر آن را به پیامبر یا پیشوایانشان باز می‌بردند کسانی از ایشان که آن را در می‌یافتند به آن پی می‌بردند و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر شما نمی‌بود (همه) جز اندکی، از شیطان پیروی می‌کردید» سوره نساء، آیه ۸۳.
  2. ر.ک: طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۴؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱ و ۲، ص۸۰. شیخ حرّ عاملی نیز به این آیه استدلال کرده است که در فهم معنای قرآن باید به پیامبر و امامان معصوم(ع) رجوع شود و استنباط‍ از قرآن متوقف بر رجوع به آنان است (ر.ک: حرّ عاملی، الفوائد الطوسیّه، ص۱۸۶).
  3. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۴-۲۵.
  4. در المعجم الوسیط‍ انیس، ابراهیم، ص۸، اخذ الشیء اخذا به حازه و حصّله معنا شده است.
  5. معین، فرهنگ فارسی معین، ج۳، ص۳۷۴۹، ۳۷۵۲.
  6. انیس، المعجم الوسیط، ص۸.
  7. بحرانی، البرهان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۵۶.
  8. سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۲۰۴.
  9. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۵-۲۶.
  10. «بخورید و بیاشامید؛ سپس روزه را تا شب به پایان رسانید و در حالی که در مسجدها اعتکاف کرده‌اید از آنان کام مجویید» سوره بقره، آیه ۱۸۷.
  11. طبرسی، مجمع البیان، ج۱-۲، ص۵۰۵.
  12. «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  13. طبرسی، مجمع البیان، ج۳-۴، ص۸۵۲.
  14. «آنان توبه‌کنندگان، پرستشگران، ستایشگران، رهپویان، نمازگزاران، سجده‌کنندگان، فرمان دهندگان به کار شایسته و بازدارندگان از کار ناشایست و پاسداران حدود خداوندند و به (چنین) مؤمنان نوید ده» سوره توبه، آیه ۱۱۲.
  15. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۳۵.
  16. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۶-۲۷.
  17. «آنان که ایمان آورده‌اند و ایمانشان را به هیچ ستمی نیالوده‌اند، امن (و آرامش) دارند و رهیافته‌اند» سوره انعام، آیه ۸۲.
  18. «پسرکم! به خداوند شرک مورز که شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  19. ر.ک: همین کتاب، ص۲۲.
  20. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۷-۲۸.
  21. «ما به تو «کوثر» دادیم * پس برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن!» سوره کوثر، آیه ۱.
  22. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۵۳۸؛ در بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۸، ص۴۰۴، ح۱۲ و ص۱۶ ح۴۰۵ نیز دو روایت با مضمون روایت مزبور در تفسیر این آیه نقل شده است.
  23. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۸.
  24. «و حقّ خویشاوند را به او برسان و نیز (حقّ) مستمند و در راه مانده را و هیچ‌گونه فراخ‌رفتاری مورز» سوره اسراء، آیه ۲۶.
  25. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۶۰۸ و ۶۰۹ (کتاب الحجّة، باب الفیء و الانفال و... حدیث ۵)؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج۴، ص۵۵۱.
  26. «در حالی که تأویل آن را جز خداوند نمی‌داند و استواران در دانش، می‌گویند: ما بدان ایمان داریم» سوره آل عمران، آیه ۷.
  27. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۲۷۰ و ۲۷۱ بَابُ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الْأَئِمَّةُ، ح۲. شایان ذکر است که سند این روایت در اصول کافی به واسطه ابراهیم بن اسحق صحیح نیست، ولی علامه مجلسی در بحارالانوار، ج۲۳، ص۱۹۹ این روایت را با دو سند از بصائر الدرجات نقل کرده است که یکی از آن سندها «یعقوب بن یزید از ابن ابی عمیر از ابن اذینه از برید» است که همۀ آن افراد «ثقه» و مورد اعتمادند و طبق این سند، روایت صحیح است.
  28. کلینی، فروع الکافی، ج۷، ص۴۳۹، بَابُ مَا لَا يَلْزَمُ مِنَ الْأَيْمَانِ وَ النُّذُورِ، ح۱۵. این روایت را شیخ طوسی نیز با سند صحیح در تهذیب الاحکام، ج۸، ص۲۸۶، ح۱۰۵۲، بَابُ الْأَيْمَانِ وَ الْأَقْسَامِ، ح۴۴ آورده است.
  29. ابن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۳۱؛ ابو داوود، سنن ابی داوود، ج۲، ص۶۱۰، ح۴۶۰۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۲۰، ص۲۸۳، ح۶۷۰؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، دار الکتب العلمیّة، ج۱، ص۲۹.
  30. ابن قتیبه نیز گفته است: و یأتیه جبرئیل(ع) بالسنن کما کان یأتیه بالقرآن و لذلک قال: اوتیت الکتاب و مثله معه یعنی من السنن (ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ص۱۵۵).
  31. «و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  32. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود * آن (فرشته) بسیار توانمند به او آموخته است» سوره نجم، آیه ۳-۵.
  33. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۲۷.
  34. ر.ک: حویزی، نور الثقلین، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۷، ح۴، ۵، ۱۰، ۱۱، ۱۲ و ۱۴.
  35. در یکی از آن روایات آمده است: «فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَيٍّ وَ أَصْحَابُهُ لَقَدْ ضَلَّ مُحَمَّدٌ فِي مَحَبَّةِ ابْنِ عَمِّهِ وَ غَوَى وَ مَا يَنْطِقُ فِي شَأْنِهِ إِلَّا بِالْهَوَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى» و در روایت دیگر آمده است: «وَ قَالُوا وَ اللَّهِ لَقَدْ ضَلَّ هَذَا الرَّجُلُ وَ غَوَى وَ مَا يَنْطِقُ فِي ابْنِ عَمِّهِ إِلَّا بِالْهَوَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي ذَلِكَ: ﴿وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى» و در روایت دیگر آمده است: «... أَ لَمْ يَنْسُبُوهُ إِلَى أَنَّهُ(ص) يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى فِي ابْنِ عَمِّهِ عَلِيٍّ(ع) حَتَّى كَذَّبَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» (حویزی، نور الثقلین، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۷، ح۴، ۵ و ۱۴).
  36. این تردید ازاین‌رو است که ﴿شَدِيدُ الْقُوَى را جمعی به جبرئیل و برخی به خدا تفسیر کرده‌اند (ر.ک: مجمع البیان، المیزان و تفسیر القمی در تفسیر همین آیه).
  37. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۲۸-۳۳.
  38. طبری با سند خویش از ابن مسعود روایت کرده است: «کان الرجل منّا اذا تعلم عشر آیات لم یجاوزهنّ حتی یعرف معاینهنّ و العمل بهنّ» (تفسیر الطبری، ج۱، ص۶۰، ح۸۱).
  39. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  40. نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، ص۸۱۱ و ۸۱۲، خطبه ۱۹۲.
  41. سند روایت چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ، چنان‌که آگاهان می‌دانند، تمام رجال سند ثقه و مورد اعتمادند (ر.ک: تجلیل، معجم الثقات، فصل اول، رقم ۸۰۳، ۶۴، ۵۵۰، ۴۱۱، ۲۹).
  42. کلینی، فروع الکافی، ج۷، ص۴۳۹، بَابُ مَا لَا يَلْزَمُ مِنَ الْأَيْمَانِ وَ النُّذُورِ، ح۱۵.
  43. ر.ک: طوسی، تهذیب الاحکام، ج۸، ص۲۸۶، ح۱۰۵۲، بَابُ الْأَيْمَانِ وَ الْأَقْسَامِ، ح۴۴.
  44. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۱۱۶، «کتاب العلم باب اختلاف الحدیث»، قسمتی از ح۱.
  45. ر.ک: صدوق، الخصال، ج۱، ص۲۵۷، «باب الاربعة»، ح۱۳۱.
  46. ر.ک: خویی، معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۱۴۱، رقم ۲۲.
  47. که وثاقت و شناخت آنان نسبت به روایات مورد اتفاق است.
  48. از ویژگی‌های کتاب کافی این است که اولا در زمان غیبت صغری و نزدیک به عصر حضور امامان معصوم(ع) تألیف شده و ثانیاً مؤلف آن صرفاً درصدد جمع‌آوری روایات نبوده است، بلکه سعی کرده روایاتی را بیاورد که در اخذ معارف و احکام دین قابل اعتماد باشد. خود در مقدمه کتاب خطاب به کسی که تألیف چنین کتابی را از او خواسته، چنین می‌گوید: «وَ قُلْتَ: إِنَّكَ تُحِبُّ أَنْ يَكُونَ عِندَكَ كِتَابٌ كَافٍ يُجْمَعُ فِيهِ مِنْ جَمِيعِ فُنُونِ عِلْمِ الدِّينِ، مَايَكْتَفِي بِهِ الْمُتَعَلِّمُ، وَ يَرْجِعُ إِلَيْهِ الْمُسْتَرْشِدُ، وَ يَأْخُذُ مِنْهُ مَنْ يُرِيدُ عِلْمَ الدِّينِ وَ الْعَمَلَ بِهِ بِالْآثارِ الصَّحِيحَةِ عَنِ الصَّادِقِينَ(ع)... وَ قَدْ يَسَّرَ اللَّهُ- وَ لَه الْحَمْدُ- تَأْلِيفَ مَا سَأَلْتَ، وَ أَرْجُو أَنْ يَكُونَ بِحَيْثُ تَوَخَّيْتَ»؛ (کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۵۵-۵۶).
  49. مانند تاریخ مدینة دمشق، نوشته ابن عساکر.
  50. علی بن حسن شافعی (متوفای ۵۷۱) از دانشمندان بزرگ اهل تسنن است؛ سیوطی درباره‌اش گفته است: الامام الکبیر حافظ‍ الشام بل حافظ‍ الدنیا الثقة الثبت الحجة... سمع منه الکبار و کان من کبار الحفاظ‍ المتقنین و من اهل الدین و الخیر، غزیر العلم، کثیر الفضل، جمع بین معرفة المتن و الاسناد؛ (سیوطی، طبقات الحفاظ، ص۴۷۵ و ۴۷۶).
  51. ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، ج۱۸، ص۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۸۶، ح۸۹۹۳.
  52. ذهبی - رجال‌شناس معروف اهل تسنن - درباره‌اش گفته است: الحسکانی القاضی المحدّث ابو القاسم عبید الله بن عبد الله بن احمد بن محمد بن حسکان القرشی العاملی النیسابوری الحنفی الحاکم و یعرف بابن الحذاء الحافظ، شیخ متقن ذو عنایة تامة بعلم الحدیث... کان معمرا عالی الاسناد صنف [فی الابواب] و جمع؛ (تذکرة الحفاظ، ج۳، ص۲۵۸، رقم ۱۰۳۲).
  53. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۳، ح۳۳.
  54. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۸، ح۴۱.
  55. ر.ک: اسکافی، المعیار و الموازنة، ص۳۰۰.
  56. ر.ک: صفّار، بصائر الدرجات، ص۲۹۰-۲۹۴، جزء ۴، باب ۱۰ و ۱۱.
  57. ر.ک: صفّار، بصائر الدرجات، ص۱۹۷ و ۱۹۸، جزء ۴، باب ۸، ح۱ و ۳.
  58. ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰، ص۲۰۸-۲۱۲.
  59. ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۳۸، ص۳۱۴، حدیث ۱۸، ج۴۰، ص۲۰۴، حدیث ۱۱؛ ج۴۴، ص۲۳۸، حدیث ۲۹؛ امینی، الغدیر، ج۳، ص۹۵.
  60. ر.ک: مجلسی، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۹۷، ح۳۶؛ ج۱۸، ص۳۹۲، ح۹۸؛ ج۴۰، ص۷۰، ح۱۰۴ و ص۱۴۹، ح۵۴ و ص۲۰۴، ح۱۱؛ ج۲۵، ص۳۷، ح۴ و ص۴۳، ح۱۷؛ ج۳۲، ص۳۴۸، ح۳۳۰؛ ج۳۶، ص۲۰۲، ح۶؛ ج۳۷، ص۲۵۷، ح۱۴ و ص۳۱۴، ح۴۹؛ ج۳۸، ص۹۷، ح۱۵ و ص۳۴۱، ح۱۷؛ ج۳۹، ص۲۰۱، ح۳۲ و ص۲۶۷، ح۴۳؛ ج۴۰، ص۱۴، ح۲۹؛ ج۴۱، ص۱۸۲، ح۱۸؛ ج۴۶، ص۲۳۲، ح۹؛ امینی، الغدیر، ج۳، ص۹۵.
  61. مجلسی، بحار الانوار، ج۴۰، ص۷۰، ح۱۰۴ و ص۸۷، ح۱۱۴ و ص۲۰۱، ح۴ و ص۲۰۲، ح۶ و ۷ و ص۲۰۳، ح۸ و ص۲۰۴، ح۱۱ و ص۲۰۵، ح۱۲ و ص۲۰۶، ح۱۳-۱۶ و ص۲۸۶؛ ج۴۱ و ص۳۰۱، ح۳۲ و ص۳۲۷؛ ج۱۰، ص۱۲۰، ۱۴۵ و ۴۴۵؛ ج۲۴، ص۱۰۷، ۲۰۳؛ ج۳۳، ص۵۳؛ ج۲۸، ص۱۹۹؛ ج۳۹، ص۴۷، ۲۱۰؛ ج۳۸، ص۱۸۹؛ امینی، الغدیر، ج۵، ص۴۶۸-۵۰۱.
  62. مجلسی، بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۳۴؛ ج۲۶، ص۱۱۱؛ ج۶۹، ص۸۱؛ ج۹۳، ص۵۷؛ ج۴۰، ص۲۰۱، ح۳ و ص۲۰۳، ح۸، ۹، ۱۰ و ص۲۰۷؛ امینی، الغدیر، ج۵، ص۵۰۲.
  63. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۳۳-۴۰.
  64. ر.ک: ذهبی، محمد حسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۴۹-۵۴.
  65. ر.ک: بابایی، مکاتب تفسیری، ج۱، ص۳۶-۳۸.
  66. معرفت، التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۹.
  67. ر.ک: بابایی، مکاتب تفسیری، ج۱، ص۳۹.
  68. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۴۰-۴۱.
  69. گفته‌اند: مروان ۲۷ ذی حجه سال ۱۳۲ ه‍.ق کشته شد و دولت بنی امیه منقرض گردید (قمی، عباس، تتمة المنتهی، ص۱۴۶).
  70. ر.ک: ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۳۲، ۹۹ و ۱۴۰.
  71. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۱۱۶، «کتاب العلم باب اختلاف الحدیث»، قسمتی از ح۱.
  72. صفّار، بصائر الدرجات، ص۱۸۷؛ صدوق، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۸؛ طوسی، الأمالی، ص۴۴۱، ح۹۸۹ (مجلس ۱۵، ح۴۶).
  73. مجلسی، بحار الانوار، ج۹۲، ص۴۱.
  74. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۲۹۷، «کتاب الحجة، باب فیه ذکر الصحیفة و الجفر و الجامعة و مصحف فاطمة علیها السّلام»، ح۱.
  75. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۴۱-۴۴.
  76. ر.ک: سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج۲، ص۱۲۳۷-۱۲۸۸.
  77. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۴۴-۴۵.
  78. بابایی، علی اکبر، تاریخ تفسیر قرآن، ص ۴۶.