امام در کلام اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۹ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

امام حق، حجت الهی و خلیفه خدا بر روی زمین است. مأموریت او اقامه حکومت الهی و رهبری و راهنمایی خلق است. امام حق - به دلایل عقلی و نقلی - متصف به علم لدنی، عصمت و افضلیت بر دیگران از معاصران خویش است و به همین دلیل، همه ویژگی‌های لازم در فرمانروای دانا و عادل را - به بهترین صورت ممکن - داراست و علاوه بر حکمرانی و مدیریت جامعه، مرجعیت علمی و دینی و وساطت در فیض الهی نیز بر عهده اوست.

از آنجا که امام بالاترین مقام بشری را داراست، او برترین الگو و راهنما برای بشریت است و گفتار و رفتارش حجت بر مردم است و پیروی از او واجب است. بر اساس آیات قرآن و احادیث و ادله عقلی، انتخاب و برگزیدگی امام طبق دستور الهی و نص شرعی صورت گرفته و در حیطه اختیارات مردم نیست. این امام حق، بالاترین درجه روح (روح القدس) و خرد (عقل کل) را داراست و همچنین بالاترین درجه ارتباط با خداوند و نزدیکی به او را دارد.

بر اساس ادله عقلی و نقلی و ضرورت وجود حجت الهی تا روز قیامت، در هر عصری امامی از جانب خدا وجود دارد که متولی امامت و ولایت بر جامعه بشری است.

معناشناسی امام

معنای لغوی

«امام» به معنای «پیشوا»، «پیشرو»[۱]، «مقتدا»، «قیّم»، «مصلح»، «الگو»، «راه اصلی» و «راهنما» است[۲]. کسی یا چیزی که مورد پیروی واقع می‌گردد یا اساس و مبدأ حرکت چیز دیگری قرار می‌‌گیرد، انسان باشد یا کتاب یا چیزی دیگر، به حق باشد یا بر باطل[۳] امام است[۴]. ریشه این واژه «ا ـ م ـ م» و به معنای قصد[۵] یا قصد با توجه خاص و این معنا در همه مشتقات آن محفوظ است. واژه امام بر زن و مرد اطلاق می‌شود و جمع آن «ائمه» و «ایمّه» است[۶].

معنای اصطلاحی

امام کسی است که همواره مقصود و هدف حرکت و تلاش دیگران قرار گیرد. در کتاب‌های لغت برای امام مصادیقی برشمرده اند: قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام (ص)، جانشین پیامبر (ص)، امام در نماز جماعت، فرمانده سپاه، راهنمای مسافران، ساربان و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، دانشمندی که از او پیروی می‌شود[۷]. بنابراین، کلمه "امام" بیانگر این واقعیت‌ است که رهبریِ جامعه، در حقیقت، اصل و اساس جامعه است که مردم از او پیروی می‌کنند و در امور خود، به سراغ او می‌روند[۸].

امامت به معنای ریاست عمومی فردی خاص بر امور دین و دنیای مردم در دنیا بالاصاله یا به جانشینی از پیامبر (ص) است، زیرا امامت دارای شؤونی همچون رهبری سیاسی و زعامت اجتماعی و مرجعیت دینی و تبیین و تفسیر وحی و ولایت باطنی و معنوی است که از این جهت امام حجت خدا در زمان، ولیّ الله، انسان کاملِ حامل معنویت کلی انسانیت و قطب است[۹].

مجموع تعریف‌هایی که برای امامت بیان کرده‌اند دو دسته است: تعریف‌های عام که نبوت را نیز در برمی‌گیرد و تعریف‌های خاصی که شامل نبوت نمی‌شود. عبارت: "امام کسی که دارای رهبری عمومی در مسائل دینی و دنیوی است" و عبارت‌های دیگری همانند آن تعریف‌های عام امامت است. در این تعریف‌ها به خلافت یا نیابت از پیامبر (ص) اشاره نشده است، بدین جهت، نبوت را نیز شامل می‌شود، ولی دستۀ دوم، تعریف‌هایی است که قید خلافت یا نیابت از پیامبر (ص) در آنها آمده است و بدین جهت شامل نبوت نمی‌شود.

رهبری امت اسلامی پس از پیامبر (ص) هم "خلافت" نامیده می‌شود و هم "امامت"؛ چنانکه کسی عهده‌دار این مقام شود هم "خلیفه" نام دارد و هم "امام". از آن جهت که مردم باید از او پیروی کنند و او پیشوای آنان است، امام نامیده می‌شود‌، و از آن جهت که رهبری او به عنوان جانشینی از پیامبر (ص) است، خلیفه نام دارد. بر این اساس، امام در شریعت اسلامی خلیفة الرسول است. در اینکه آیا می‌توان او را خلیفة اللّه نیز نامید دو قول است، برخی آن را جایز دانسته و برخی دیگر آن را مجاز نشمرده‌اند[۱۰].

البته امامت، با خلافت متفاوت است. خلیفه کسی است که فقط حکومت می‌کند و رهبری اجتماعی و سیاسی را برعهده دارد؛ اما امامت، مقامی دینی است و در ادامۀ مناصب پیامبری. امام رهبر جامعه در امور دنیوی و اخروی است. برخی پیامبران، امام نیز بوده‌اند مانند پیامبر اسلام (ص) و حضرت ابراهیم (ع)[۱۱].

تعریف امامت به ریاست

تعریفی که غالب علمای کلام از "امامت" کرده‌اند، دو عنصر اساسی در آن به چشم می‌خورد؛ یکی اینکه امامت "ریاست" است و دیگر اینکه این ریاست در "امور دین و دنیا" است. این تعریف، بیشتر نزد متکلمان اهل‌سنت[۱۲] آمده و از آنجا به متکلمان زیدیه[۱۳] و امامیه[۱۴] نیز منتقل شده است.

سعد الدین تفتازانی در "شرح المقاصد" و قوشچی در "شرح تجرید"، امامت را چنین تعریف می‌کنند:"الإمامةُ رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا، خلافةً عن النبيّ (ص)، وبهذا القيد خرجت النبوّة، وبقيد العموم مثل القضاء والرئاسة في بعض النواحي، وكذا رئاسة من جعلة الإمام نائباً عنه على الإطلاق؛ فإنّها لا تعمّ الإمامة"[۱۵].

صاحبان این تعریف، معتقدند با قید "عامّة" ریاست‌های خُرد و با قید "خلافةً عن النبيّ" نبوّت خارج می‌شود. پس امام آن کسی است که به صورت خلافت از رسول الله، ریاست عامه داشته باشد. در اغلب منابع اهل کلام، امامت را "رئاسةٌ عامّةٌ في أمر الدين والدنيا" تعریف کرده‌اند و گاهی برای دقت بیشتر، بعضی‌ها عبارت خلافةً عن النبيّ را هم اضافه کرده‌اند.

طریحی در "مجمع البحرین" نیز پس از بیان تعریف لغوی، به استعمال اصطلاحی امامت نزد اهل کلام اشاره کرده و می‌گوید: "الإمامة هي الرئاسة العامّة على جميع الناس، فإذا أُخذت لا بشرط شيء تجامع النبوّة والرسالة"[۱۶].

حاصل سخن او اینکه: امامت به استعمال مستعمل بستگی دارد؛ اگر به‌طور کلی و عمومی بررسی شود (به تعبیر او: اگر "لا بشرط" در نظر گرفته شود)، با نبوت و رسالت قابل جمع است؛ یعنی نبی می‌تواند علاوه بر مقام نبوت، امام نیز باشد؛ البته امام غیر نبی نیز متصوَّر است. اما اگر امامت با قطع نظر از نبوت بررسی شود (به تعبیر او: "بشرط لا عن النبوة" در نظر گرفته شود)، قابل جمع با نبوت نخواهد بود. البته حق این است که در ذات مفهوم "امام"، "بشرط لا" نهفته نیست؛ یعنی هنگامی که کلمه امام اطلاق می‌شود امام، لا بشرط مراد است[۱۷].

اشکالات این تعریف

بر تعریف متکلمان اشکالاتی وارد است؛ چه با قید "خلافةً عن النبيّ" و چه بدون آن. پیش از بیان این اشکالات، لازم است به مقدمه‌ای توجه شود: پس از رحلت رسول خدا (ص)، امت با دو گونه از اسلام مواجه شد؛

  1. اسلام محمدی که نماینده و مدافع آن، امیرالمؤمنین، حضرت زهرا و ائمه معصومین (ع) بودند.
  2. اسلام جاهلی[۱۸] است..

امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) اولین مبارزان علیه این اسلام جاهلی بودند و همه نزاع‌های آن دو بزرگوار در آن وهله از تاریخ اسلام، بر سر حفظ اسلام محمدی بود. حوادثی که اسلام جاهلی پس از رحلت رسول اکرم (ص) بر امت اسلام آورد، آن قدر آزاردهنده و ناگوار بودند که حضرت امیرالمؤمنین (ع) در توصیف آنها می‌فرماید: «فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا»؛ پس شکیبایی گزیدم؛ در حالی که همانند کسی بودم که خار به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد[۱۹]؛ و همین حوادث، سرانجام به شهادت حضرت زهرا (س) منجر شد.

بی‌شک، مبارزه امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) با اسلام جاهلی، نزاع بر "ریاست" نبود که از کسی گرفته شود و به دیگری داده شود؛ بلکه محور این مبارزه، اسلام رسول الله (ص) بود؛ اسلام حق، در برابر جاهلیت نوینی که با پوشش اسلام، ظاهر شده و از جاهلیت کهن نیز خطرناک‌تر بود. طبق منابع شیعه و اهل‌سنت، رسول اکرم (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "بر سر تأویل نبرد می‌کنی همان‌گونه که من بر سر تنزیل نبرد کردم"[۲۰]. یعنی: جدال و نزاع من درباره اصل دین الهی و نزول وحی بود اما جدال و نزاع تو با قوم بر سر محتوای دین و شریعت خواهد بود. مقصود حضرت در این سخن اینکه: من با جاهلیت آشکار نبرد کردم، تو نیز با جاهلیت پنهان و نقاب‌دار مبارزه خواهی کرد.

جنگ پس از رسول اکرم (ص) بین این دو اسلام رخ داد که تا امروز هم همین جنگ ادامه دارد. جنگ بین اسلام محمدی و اسلام جاهلی و به بیانی دیگر: بین اسلام علوی و اسلام اموی. یکی از جلوه‌های این جنگ ممتد در تاریخ اسلام، رویارویی فکری و فرهنگی است که پرده‌ای از آن، ایجاد تحریفات بزرگ در جامعه اسلامی بود. اسلام جاهلی - چه در حوادث پس از رحلت پیامبر خاتم (ص) و چه در عصر اموی -دست به تحریف‌های متعددی در عرصه‌های فراوانی زده است.

از مهم‌ترین این دست‌اندازی‌ها:

  1. تغییر حقیقت و ماهیت امامت و خلافت: از مقام و منصب الهی بودن به مقام و منصب دنیویِ محض؛ یعنی "ریاست" به ‌معنای "قدرت" و "سلطنت" بر ملت. این تفسیر، امامت و ولایت را مانند سایر سلطنت‌هایی که در جهان بود جلوه می‌دهد. ادبیات ابوبکر و عمر[۲۱] در سقیفه نشان می‌دهد بحث سر قدرت و سلطنت است. این تحریف، متأسفانه بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم (ص) آغاز شد و در سلطنت‌های خلفای مسلمین ادامه یافت؛ در حالی‌ که در مکتب رسول الله (ص) و امیرالمؤمنین (ع)، مسئلۀ رهبری و جانشینی پیامبر، به‌عنوان "امامت" مطرح بوده است. در واژگان "امام" و "امامت" - که بیشتر در فرهنگ شیعه رایج‌اند - معانی بسیار بلندی نهفته است که حقیقت مسئلۀ "رهبری در اسلام" را نشان می‌دهد و کلماتی مانند "رئیس" و "ریاست" نمی‌توانند گویای آن باشند.
  2. ایجاد توهم جدایی دین از دنیا: تحریف دیگری که فرع بر تحریف پیشین است اینکه مروجان اسلام جاهلی، سلطنتِ بر مردم را دنیوی جلوه دادند و از دین جدا کردند؛ یعنی پس از آنکه امامت بعد از رسول اکرم (ص) را به ریاست و سلطنت تعبیر کردند، این ریاست و سلطنت را سلطنت دنیوی مثل سایر سلطنت‌ها معرفی کرده و بدین‌رو از دین جدا کردند[۲۲].

پس از این مقدمه، روشن می‌شود اشکالات اساسی تعریف مذکور از امامت به دو نکته ذیل برمی‌گردند:

نخست: تفسیر امامت به ریاست (تعریف به لازم؛ نه به حقیقت)

بی‌شک، مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است و نمی‌توان این مفهوم را از امامت جدا انگاشت، لکن جنبه مهمی که در حقیقت امامت باید لحاظ شود، جنبه ریاستش نیست؛ جنبه مهم‌تری که می‌تواند گویای ماهیت و حقیقت امامت باشد، بحث ولایت‌ الامری است. امامت چیزی جز "ولایت امر" نیست و ولایت امر عقلاً و نقلاً حق انحصاری خدای متعال و مقامی الهی است. البته در نگاه مردمی که خدا را از زندگی‌شان حذف می‌کنند، امامت ـ خواه ناخواه ـ تنها ریاست و امارت خواهد بود و هنگامی که حقوق و حدود الهی در محاسبات جامعه نباشند، شیخ قبیله یا هر شخص دیگری نیز می‌تواند رئیس باشد و اگر کسی رئیس شد به هر حال، باید به فرمان او رفت و از او تبعیت کرد.

انتخاب واژه ریاست یا سلطنت[۲۳] در تفسیر حقیقت امامت، انعکاسی از واقعیت تلخ جامعه اسلامی پس ار رسول الله (ص) است. حوادث غصب امامت از امیرالمؤمنین (ع) آغازگر انحراف امامت از جایگاه اصلی‌اش شد و چون امامت را از جایگاه حقیقی و بلندش جابجا کردند، تمام این تحریف‌ها دامن‌گیر جامعه اسلامی شد. به همین دلیل، حضرت زهرا (س) در خطبه‌ای، به مردم عصر خود نهیب زد و فرمود: «وَيْحَهُم! أَنَّى زَحْزَحُوهَا عَنْ رَوَاسِي الرِّسَالَةِ»[۲۴]؛ شگفتا از آنان! چگونه خلافت را از جایگاه‌های استوار رسالت دور راندند؟!

بنابراین، عبارت ریاست یا سلطنت با مفاهیمی که در اسلام برای مسأله امامت آمده است سازگار نیست و هنگامی که به قرآن کریم و حدیث معصومان (ع) مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم در مسأله امامت چیز دیگری مطرح است[۲۵]؛ حتی یک بار هم در تعابیر رسول اکرم (ص) کلمه ریاست به چشم نمی‌خورد و با وجود اینکه مفهوم "ریاست" در "امامت" نهفته است، اما در آیات کریمه و احادیث پیامبر اکرم و اهل بیت (ع) از زاویه ریاست به آن مقام بلند نگاه نشده است.

از سوی دیگری، تعریف جامع و مانع، باید به جوهر و اصلِ معنا اشاره کند و واژگانی به‌کار بگیرد که مقوّم ماهیت آن مفهوم باشند؛ نه آنکه آثار یا نتایج و تبعات آن مفهوم را محور تعریف خود قرار دهد. ریاستی که در تعریف گذشته ذکر شد، نتیجه امامت است یا عَرَض عام آن؛ اما نه جوهر اصلی و مقوم ماهیتش.

ریاست نیز از آن جهت که می‌تواند گسترده و کلان باشد یا نباشد، قابل تقسیم بر عامه و خاصه است. به همین دلیل، برادران اهل‌سنت چون امامت را به ریاست تبدیل کردند، ناچار شدند قید عامه را بیاورند؛ تا شامل ریاست‌های خاص و خرد نشود؛ زیرا مدیر مدرسه یا مسئول اداره نیز رئیس است و هر رئیسی امام نیست. ازاین‌رو، ناچار شدند ریاست را به قید عامه تقیید کنند[۲۶].

دوم: توهم جدایی دین از دنیا (میراث اسلام جاهلی)

همان‌گونه که اشاره شد، جداسازی دین الهی از دنیای مردم یکی از تحریف‌هایی است که دامنگیر امت اسلام شد. بنابر این، عبارت في أمر الدين والدنيا که در تعریف امامت آورده‌اند، بی‌اساس و از میراث‌های اسلام جاهلی است.

منابع حدیثی و تاریخی برادران اهل‌سنت نقل کرده‌اند از همان روزهای اولی که ابوبکر سر کار آمد، مردم و صحابه از او درباره دین سؤال می‌کردند و چون ابوبکر پاسخ آن مسائل شرعی را نمی‌دانست، به دیگران مراجعه می‌کرد. در زمان عمر بن‌خطاب نیز رجوع به دیگران بیشتر اتفاق افتاد. مرحوم امینی مسأله رجوع عمر به دیگران به‌ویژه، امیرالمؤمنین (ع) را در کتاب شریف "الغدیر" جمع کرده است؛ تقریباً یک جلد از این کتاب[۲۷] مختص به همین مسئله است و این سخن عمر که "لَو لَا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَرُ"[۲۸] را آنجا مطرح و بررسی کرده است.

به دلیل همین مطلب؛ یعنی عدم اطلاع کافی خلیفه اول و خلیفه دوم به کتاب خدا و سنت رسول الله و رجوع آنان به دیگران، رجال مکتب اهل‌سنت بین دین و دنیا جدایی قائل شدند و در نتیجه "مرجعیت سیاسی" از "مرجعیت دینی" جدا شد و این آغاز تناقض آشکاری بود که درون این مکتب اتفاق افتاد.

در مکتب روایی برادران اهل‌سنت برای توجیه این رویکرد، روایات مجعولی نیز نقل شده که اساس این دوگانگی را تحکیم بخشید و بر انگاره جدایی دنیا از دین صحه گذاشته است. از جمله آنها، روایت معروف "تأبیر النخل" است که اهل صحاح نیز نقل می‌کنند. در صحیح مسلم آمده است: "رسول الله به مدینه آمد؛ در حالی که آنان درختان نخل را بارور می‌کردند. رسول الله گفت: "چه کار می‌کنید؟" گفتند: درختان را بارور می‌کنیم. گفت: "شاید اگر چنین نکنید، بهتر باشد". آنان نیز از آن عمل دست کشیدند در آن سال میوه درختان ریخت یا ناقص شد. راوی می‌گوید: قضیه را برای رسول الله توضیح دادند. پیامبر گفت: "من هم بشرم؛ هرگاه چیزی در مورد دینتان را به شما امر کردم، آن را بپذیرید و هرگاه مطابق رأی و نظر خویش چیزی را به شما گفتم؛ بدانید که من نیز بشری هستم مانند شما[۲۹].

این روایت و امثال آن، از جعل‌های جنایت‌آمیزی است که در حق حضرت رسول (ص) انجام شده و با عبارات متفاوتی نقل شده است؛ از جمله: «إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ «إِنَّمَا ظَنَنْتُ ظَنًّا، فَلَا تُؤَاخِذُونِي بِالظَّنِّ، وَلَكِنْ إِذَا حَدَّثْتُكُمْ عَنِ اللهِ شَيْئًا فَخُذُوا بِهِ»[۳۰]؛ «أَنْتُمْ أَعْلَمُ بِأَمْرِ دُنْيَاكُمْ" يا: "إِذَا كَانَ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِ دُنْيَاكُمْ فَأَنْتُمْ أَعْلَمُ بِهِ، فَإِذَا كَانَ مِنْ أَمْرِ دِينِكُمْ فَإِلَيَّ»[۳۱].

مضمون کلی این نقل قول‌های تحریف‌آمیز این است که اگر در مورد دینتان فرمانی صادر کردم، آن را بپذیرید و اگر در مورد دنیا به شما دستوری دادم پس از من اطاعت نکنید! و مفاد نهایی آن، اصل "جدایی دین و دنیا" است که در روایات مجعولی نقل شده است. متأسفانه این از روایات متفق‌ علیه برادران اهل‌سنت است و با صریح قرآن تناقض دارد.

پرسشی که اینجا باید مطرح شود اینکه: "بیع"، "تجارت"، "زکات" و "خمس" از امور دنیوی شمرده می‌‌شوند یا از امور دینی؟ قرآن درباره بیع سخن گفته است، آیا بیع دنیوی است و دینی نیست؟!.

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ[۳۲]. اداره امور کشور یعنی عمل به احکام اسلام. حال اگر احکام اسلام به‌گونه‌ای بیان کنیم که مربوط به دین باشد و ربطی به دنیا نداشته باشد، تناقض است. متأسفانه در کلام و حدیث برادران اهل‌سنت تناقضاتی دیده می‌شود؛ تناقض‌هایی در مسائل توحید، نبوت، خلافت و امامت که حتی به فروع دین نیز کشیده شده است [۳۳].

در اسلام محمدی (ص)، دین همان شریعتی است که دنیای مردم را اداره می‌کند؛ بنابر این، در نگاه اسلام محمدی (ص) دو مقوله جدا از یک‌دیگر به نام "دین" و "دنیا" وجود ندارد. بی‌گمان، رسول الله (ص) چون رئیس دین بود، رئیس دنیا نیز بود و چون این خلافت، خلافت رسول خداست، باید "ریاست عامه در دین" باشد که همان "ولایت امر بر دنیای مردم" است، لکن در تفسیری که بعد از رسول اکرم (ص) از دین ارائه شد، دین و دنیا از یک‌دیگر تفکیک شدند و از اینجا بود که میان دین و دنیا تقابل ایجاد شد و باعث اندیشه‌های انحرافی فراوانی گردید.

اما امامت در مکتب اهل‌بیت (ع) این‌گونه تعریف نشده است. همان‌گونه که خواهد آمد، امامت، ولایت‌الامر است و اساساً تقابل دین و دنیا در این مکتب معنا و مفهوم ندارد؛ آن دینی که قرآن کریم معرفی می‌کند همین شریعت است و شریعت شامل همه امور دنیاست و رسول اکرم (ص) مبعوث شد تا مردم را در دنیا هدایت کند تا بتوانند در دنیا و آخرت سعادتمند باشند[۳۴].

امام در قرآن و روایات

لفظ "امامت" در قرآن به‌کار نرفته؛ ولی واژه "امام" به صورت مفرد و جمع در ۱۲ مورد استعمال شده است که برخی از آنها و نیز آیات متعدد دیگر به موضوع امامت ارتباط دارد. آیات مربوط گاهی به پیشوایی بر حق بالاصاله: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۳۵]، ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۳۶] و گاهی به پیشوایی به حق به نحو جانشینی: ﴿وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۷] و گاهی به پیشوایی باطل: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۳۸] و گاهی به مفهوم جامع میان پیشوایی بر حق و باطل: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[۳۹] اشاره دارد.

در قرآن و احادیث اسلامی، کلمه "امام"، فی الجمله در معنای لغویِ آن به کار رفته است؛ یعنی هر چیزی که مورد پیروی واقع شود اعم از انسان و غیر انسان؛ ولی غالبا این واژه به پیشوایان حق و کسانی که به بالاترین نقطۀ قلّه انسانیت صعود کرده‌اند، اطلاق می‌گردد و استعمال آن در معنای لغوی، اندک است و نیز استعمال آن در "امامان آتش"، به لحاظ نشان دادن نقطۀ نهاییِ انحطاط انسان، در مقابل نقطۀ اوج تکامل اوست[۴۰].

در روایات اهل بیت (ع) از امامت به عنوان خلافة اللّه و خلافة الرسول یاد شده است: «الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ‏ وَ خِلَافَةُ الرَّسُول»[۴۱]. امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: «امامان (ع)، رهبران و راهنمایان خداوند بر بندگان او هستند و کسی داخل بهشت نخواهد شد، مگر اینکه آنان را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند، و کسی داخل دوزخ نخواهد شد، مگر اینکه آنان را انکار کند و آنان نیز او را انکار نمایند»[۴۲]. بر این اساس، امامان (ع) در قیامت پیروان خود را می‌شناسند هر چند در دنیا آنان را ندیده باشند.

در احادیث متعددی از امامان اهل بیت (ع) روایت شده که نماز، زکات، روزه، حج و ولایت ارکان اسلام به شمار می‌روند و در این میان ولایت از جایگاه برتری برخوردار است، زیرا کلید و راهنمای آنهاست[۴۳].[۴۴]

جایگاه و شأن امامت

اصل امامت، مورد اتفاق شیعه و سنی است. وجه ضرورت امام، علاوه بر بیان شئون و وظایف امام، تعیین‌کنندۀ شرایط امام نیز هست. به منظور ایجاد زمینه برای رسیدن انسان به سعادت حقیقی، فلسفۀ امامت همان فلسفۀ نبوت است. امام، جانشین پیامبر برای تحقق اهداف دین است و لذا وظایف اصلی پیامبر برای امام هم ثابت است. با توجه به ضرورت امام برای برقراری نظم، حفظ دین و اجرای حدود الهی، چه شرایطی برای تحقق این وظایف لازم است؟ هر شخصی با هر سطحی از معرفت و از اخلاق و بصیرت نمی‌تواند در این مقام قرار بگیرد. بنابراین، امام از جانب خدا منصوب می‌گردد و نص صریح پیغمبر، بر امامت او، مهر صحت می‌نهد، امام، معجزه‌ای را ظاهر و آشکار می‌کند تا حجت را بر مردم تمام نماید[۴۵].

امام در نظام آفرینش دارای شؤون گوناگونی است که عمدتاً به دو بخش تکوینی و تشریعی تقسیم می‌شود. امام واسطۀ فیض بین خدا و خلق است و افزون بر اینکه با وساطت خویش وجود و استمرار وجودی آفریدگان را تضمین می‌کند، کمالات وجودی آنها را نیز از قوه به فعلیت می‌رساند، چنانکه برخی هدایت را در آیات ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۴۶] و ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۴۷] ایصال به مطلوب دانسته‌اند که نوعی تصرف تکوینیِ امام در نفوس انسان هاست که آنان را در مسیر کمال قرار می‌دهد، به‌گونه‌ای که ایشان از موقفی به موقف دیگر انتقال می‌یابند، بنابراین، مقصود از امر در دو آیۀ مزبور امر اعتباری تشریعی نیست، بلکه فیض‌های معنوی و مقام‌های باطنی است که مؤمنان با اعمال نیک خود به سوی آنها هدایت می‌شوند و امام اولاً و بالذات از آنها برخوردار است و از او به دیگران می‌رسد، به همین دلیل امامت در قرآن به هدایت تبیین شده است. در واقع امامان (ع) مؤیّد به روح القدس و دارای طهارت و مسدّد به نیروی ربّانی هستند که آنان را به کارهای خیر فرا می‌خواند[۴۸].

با توجه به اینکه کار امام ایصال به مطلوب است برخی گفته‌اند: برای تحقق این امر امام باید برنامۀ الهی را محقق سازد و این هدف با تشکیل حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسان‌ها در ظاهر و باطن تأمین می‌شود، براین اساس افزون بر وساطت باطنی، امام در بخش تشریع، برنامۀ الهی را به مرحلۀ اجرا درمی‌آورد؛ خواه از طریق تشکیل حکومت عدل باشد یا بدون آن. آنها در این مرحله عهده‌دار تربیت مردم و اجرای احکام الهی و پرورش دهندۀ انسان‌ها و به وجود آورندۀ محیطی پاک، منزه و انسانی هستند. روایات نیز به بیان آثار و شؤون امامت پرداخته است؛ از جمله در حدیثی از امام رضا (ع) آمده است: «امامت همان منزلت انبیاء و وراثت اوصیا و خلافت خدا و رسول (ص)، زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت اساس بالندۀ اسلام و شاخۀ بلند آن است. با امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل می‌شود، اموال بیت المال و انفاق به نیازمندان فراوان می‌گردد. اجرای حدود و احکام و حفظ مرزها و جوانب کشور صورت می‌گیرد، امام حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام می‌شمارد و با حکمت و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم آدمیان را به راه پروردگار خویش فرا می‌خواند، امام بسان خورشید درخشانی است که با نور آن جهان روشن می‌شود، ستارۀ روشنی است که در دل تاریکی‌ها انسان‌ها را هدایت می‌کند، امام امین خدا در میان آفریدگان و حجت خدا بر بندگان و مدافع حریم الهی است»[۴۹].

با توجه به اینکه تنها خداست که به وجود زمینه‌ها و ویژگی‌های امامت در شخصی به طور کامل علم دارد، تنها او می‌تواند امام را نصب و جعل کند، ازاین‌رو براساس تعالیم مذهب شیعه امامیه، انتخاب مردم در تعیین امام هیچ نقش و اعتباری ندارد[۵۰].

فرق میان نبی و امام

گرچه پیامبر و امام هر دو هدایتگرند، لکن هدایت پیامبر فقط "راهنمایی" و به معنای نشان دادن راه است؛ اما هدایت امامان "راهبری" به معنای رساندن به مقصود است. با این همه گفتنی است امامت ریاست عامه در امر دین و دنیاست؛ ولی مُلک منصبی اجرایی در امر حکومت است که گاهی امام خود آن را بر عهده می‌گیرد؛ مانند حضرت ابراهیم (ع)، پیامبر اکرم (ص) و امام علی بن ابی‌طالب (ع) و گاهی به اذن خدا و با توجه به ملاک‌های خاص، دیگری را به جای خود منصوب می‌کند؛ مانند نصب طالوت[۵۱].

امام؛ امیر قافله ولایت

در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در وی انسان مراتب کمال باطنی خود را طی کرده، و در موقف قُرب الهی جایگزین می‌شود، تردیدی نیست، زیرا ظواهر اعمال دینی، بدون یک واقعیت باطنی و زندگی معنوی تصور ندارد، و دستگاه آفرینش که برای انسان ظواهر دینی را تهیه و وی را به سوی آن دعوت کرده است، ضرورتاً این واقعیت باطنی را که نسبت به ظواهر دینی به منزله روح است، آماده خواهد ساخت[۵۲].

همچنین دلیلی که دلالت بر ثبوت و دوام نبوت در عالَم انسانی کرده، و سازمان دینی را نگه می‌دارد، دلالت بر ثبوت و دوام و فعالیت سازمان ولایت می‌کند، و چگونه متصور است که مرتبه‌ای از مراتب توحید، یا حکمی از احکام دین، امر زنده‌ای بالفعل داشته باشد، در حالی‌که واقعیت باطنی‌ای که در بردارد، در وجود نباشد و یا رابطه عالَم انسانی با آن مرتبه مقطوع بوده باشد[۵۳].

کسی که حامل درجات قرب، و امیر قافله اهل ولایت بوده، و رابطه انسانیت را با این واقعیت حفظ می‌کند، در زبان قرآن "امام" نامیده می‌شود. امام یعنی کسی که از جانب حق، سبحانه، برای پیش‌روی صراط ولایت اختیار شده، و زمام هدایتِ معنا را در دست گرفته، و انوار ولایت که به قلوب بندگان حق می‌تابد، اشعه و خطوط نوری هستند، از کانون نوری که پیشِ اوست و موهبت‌های معنوی متفرق، جوی‌هایی هستند متصل به دریای بیکرانی که نزد وی است[۵۴].

ولایت امام، موهوبی بوده، و بی‌اینکه تدریجاً از راه سعی و کوشش تحصیل شود، تنها به واسطه لیاقت ذاتی و استعداد فطری، و به عبارت دیگر، از راه اختصاص الهی و اختیار ربانی به دست آمده و تلاش انسانی در وی تأثیر ندارد. ولی در عین حال مرتبه‌ای از ولایت، یعنی انکشاف این واقعیت باطنی، برای افراد دیگر غیر از امام نیز ممکن است و میتوان بعضی از مراتب ولایت الهی را با تلاش و کوشش به دست آورد. پس چنانچه هر امتی معلومات دینی خود را از پیشوایان دینی می‌گیرد، در مقامات معنوی هم قدم به قدم دنبال آنها را خواهد گرفت[۵۵].

امام چنان‌که نسبت به ظاهر اعمال مردم پیشوا و راهنماست، در باطن نیز سِمَت پیشوایی و رهبری دارد و اوست قافله‌سالار کاروان انسانیت که از راه باطن به سوی خدا سیر می‌کند[۵۶].

درباره مقام امامت می‌توان گفت:

  1. در هر امتی، پیغمبر و امام آن امت در کمال حیات معنوی دینی که به سوی آن دعوت و هدایت می‌کند، مقام اوّل را حائز هستند، زیرا چنان‌که شاید و باید به دعوت خودشان عامل بوده و حیات معنویِ آن را واجدند.
  2. چون آنان اوّلند و پیش‌رو و راهبر همه هستند، از همه افضل‌اند.
  3. کسی که رهبری امتی را به امر خدا به عهده دارد چنان‌که در مرحله اعمال ظاهری رهبر و راهنماست، در مرحله حیات معنوی نیز رهبر و حقایق اعمال با رهبری او سیر می‌کند[۵۷].[۵۸]

امام در اصطلاح متکلمان امامیه

متکلمان امامیه هر کدام به تعریف واژه «امام» پرداخته و آن را تبیین کرده‌اند که برای نمونه به چند مورد اشاره می‌شود. سید مرتضی (م ۴۳۶ق) در مورد امام می‌نویسد: ««امام کسی است که برای تدبیر امور امت و امر و نهی آنها سزاوارتر است. هر کس چنین صفتی داشته باشد، او امامی است که اطاعتش واجب است»[۵۹].

شیخ مفید (م۴۱۳ق) در مورد «امام» می‌نویسد: «امام کسی است که دارای رهبری عمومی در امر دین و دنیا به نیابت از پیامبر (ص)می‌باشد»[۶۰].

خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب تلخیص نقدالمحصل در تعریف «امام» می‌گوید: «امام کسی است که ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی را اصالتاً نه به نیابت از دیگری در این دنیا به عهده دارد»[۶۱].

علمای دیگر به ترتیب قرن، هر کدام تعریفی کرده‌اند؛ مانند شیخ طوسی[۶۲]، محقق حلی[۶۳]، بحرانی[۶۴]، فاضل مقداد[۶۵] و.... آنچه می‌توان از جمع آنها برداشت کرد، تأکید امر خلافت و نیابت از پیامبر (ص) است.

منظور از «امام» در نوشتار حاضر، پیشوا و رئیس مسلمانان در امر دین و دنیاست که شامل امامان دوازده‌گانه می‌باشد و قرآن و نبی را در بر نمی‌گیرد[۶۶].

مفهوم اصطلاحی امام

بیشتر متکلمان، حقیقت امامت را بر پایه شاخص‌های آن تعریف کرده‌اند:

جانشینی پیامبر(ص)

شیخ مفید می‌نویسد: «امام کسی است که در امور دینی و دنیایی مردم، به جانشینی از پیامبر(ص) ریاست فراگیر و عام دارد...»[۶۷]. از دید خواجه این تعریف کامل‌تر از دیگر تعاریف و بر معنای اصطلاحی و کلامی امامت منطبق است. علامه حلی می‌گوید: «امامت ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی است که برای یکی از افراد بشر به نیابت از پیامبر(ص) ثابت است»[۶۸].

برخی از علمای اهل سنت، همچون علمای شعیه، امامت را به جانشینی پیامبر(ص) تعریف کرده‌اند: ابن خلدون: «جانشینی پیامبر(ص) در حراست و پاس‌داشت دین و سیاست دنیا»[۶۹] است.

ایجی: «امامت، خلافت رسول در اقامه دین و حوزه شریعت است که پیروی از او بر همه امت واجب است»[۷۰]. نویسنده القاموس الفقهی می‌گوید: «امامت کبری در نظر علمای حنفی، استحقاق تصرف عام بر خلق و ریاست دین و دنیا به جانشینی از پیامبر(ص) است»[۷۱].

بر پایه این تعاریف، امامت در کاربرد اصطلاحی‌اش، حوزه دین و و دنیا را دربرمی‌گیرد؛ یعنی امامت ریاست و مرجعیت عام در امور دینی و دنیایی است[۷۲].

ریاست عام دینی

خواجه نصیرالدین طوسی: «امام کسی است که ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی را اصالتاً [نه به نیابت از دیگری] در این دنیا به عهده دارد»[۷۳]. سید مرتضی: «امامت ریاست عام و فراگیر دینی است که اصالتاً و ابتدائاً برای شخص ثابت است، نه اینکه از سوی دیگری و به نمایندگی از شخصی که در این دنیا زندگی می‌کنند، ثابت شود»[۷۴].

ابن میثم بحرانی: «امامت عبارت است از ریاست تمام جامعه برای شخصی از مردم در امور دین و دنیای آنها»[۷۵]. محقق حلی گفته است: «امامت ریاست بر همه افراد جامعه برای شخصی از اشخاص جامعه اسلامی، به شکل اصلی نه نیابتی از فرد مکلف به تکلیف است»[۷۶].

برخی از علمای اهل سنت نیز امامت را چنین تعریف کرده‌اند؛ برای نمونه، جرجانی می‌نویسد: «امامت مقامی شخصی است که ریاست عام دین و دنیا را دارد»[۷۷]. عبد الجبار نیز گفته است: «امام از نظر شرع، کسی است که بر امت ولایت دارد و در امور آنان تصرف می‌کند؛ آن‌گونه که بالای دست او دستی نباشد»[۷۸].

سید مرتضی می‌نویسد: امامت نزد ما نوعی لطف در دین است. چیزی که بر این دلالت می‌کند، این استدلال است که ما به تجربه فراوان یافته‌ایم: هنگامی که مردم بدون رئیس و مِهتر باشند، اوضاع آنها دگرگون و زندگی آنان تلخ و مکدر می‌شود،... و هنگامی که مردم دارای رئیس یا سرپرستانی باشند که به کارهای آنان رسیدگی کنند، به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر می‌شوند.... بنابراین، ثابت می‌شود که وجود رئیس لطف است[۷۹].

حمصی درباره این تعریف، چنین پرسشی را مطرح کرده است: آیا این‌گونه نیست که با سیاست و تدبیر، راه‌ها ایمن شده و رفت و آمد کاروان‌های تجاری به کشور زیاد می‌شود و کالاهای زیاد وارد شده... و همه این کارها و منافع دنیوی است و با سیاست و شوکت وی هرج و مرج و تعدی و تجاوز از میان برداشته شده، مردم در صفا و عافیت زندگی می‌کنند و این نیز منافع دنیوی است؟

او خود در پاسخ این پرسش گفته است: آری تمام این منافع و اهداف دنیوی با سیاست وی حاصل می‌شود. لکن اینها مقصود اصلی نیست؛ بلکه مقصود ثانوی به تبع غرض اصلی از نصب امام است و آن دفع ظلم و تعدی و کوتاه کردن دست ظالمان نسبت به جان و مال مظلومان است... و تمام این اهداف امور دینی است[۸۰].[۸۱]

منصب الهی

شیعه معتقد است که امامت مقامی دینی و تابع تشریع و نصب الهی است، نه سلطنتی دنیوی و تابع عوامل اجتماعی. مورخان و سیره‌نویسان اهل سنت نوشته‌اند: «رسول خدا(ص) هنگامی که نزد قبیله بنی عامر بن صعصعه رفتند تا آنها را به دین اسلام دعوت نمایند و از آنان بخواهند تا ایشان را در اجرای رسالت خود یاری دهند، یکی از افراد آن قبیله به نام بیحرة بن فراس در پاسخ پیامبر(ص) گفت: اگر از تو پیروی کنیم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز نماید، آیا امر خلافت را پس از خود به ما واگذار خواهید کرد؟ پیامبر(ص) در پاسخ فرمودند: «اَلْاَمْرُ اِلَى اللَّهِ یَضَعُهُ حَیْثُ یَشَاءُ»[۸۲]؛ «امر خلافت در دست خداست و هر کجا که بخواهد آن را قرار می‌دهد».

بنابر تعریف‌های یاد شده، متکلمان شیعه و سنی در مفهوم امامت، اختلاف بسیاری با یکدیگر ندارند؛ یعنی برپایه ظاهر عبارات آنان، نمی‌توان گفت که علمای شیعه و سنی در تعریف امامت، دو تصویر متمایز و متخالف عرضه کرده‌اند؛ چنان‌که کسانی با استناد به یکسانی و تشابه الفاظ آنان، گمان کرده‌اند که شیعه و سنی درحقیقت امامت و چیستی آن، اختلاف عقیده ندارند و اختلافشان در این باره، تنها درباره مصداق و کیستی امام است.

باری، تفاوت دیدگاه تشیع با دیدگاه تسنن درحقیقت امامت، نه تنها آشکار، که اساس اختلاف این دو گروه است. آنان در همه مسائل امامت همچون وجوب نصب، فرایند نصب، شروط و ویژگی‌های امام، با یکدیگر متخالفند. لاهیجی می‌گوید: و از عجایب امور، آن است که تعریف امامت میان ما و مخالفان ما (شیعه و سنی) متفق‌علیه است و حال آن‌که هیچ یک از خلفا و ائمه که ایشان مختصند به قول به امامت ایشان به مجموع امور مقیده در مفهوم امامت در تعریف مذکور متصف نیستند؛ چه ریاست در امور دینی، لامحاله موقوف است به معرفت امور دینیه و ایشان عالم بودن امام را در امامت شرط نمی‌دانند و مدعی هم نیستند که ائمه ایشان، عالم به جمیع امور دینی بوده‌اند و نیز ریاست در امور دین، موقوف است به عدالت، و ایشان آن را نیز شرط ندانسته‌اند و تصریح به عدم اشتراط دینی دو امر در اکثر کتب ایشان موجود است. از جمله، تفتازانی در شرح مقاصد گفته که یکی از اسباب انعقاد خلافت، قهر و غلبه است و هر که متصدی امامت به قهر و غلبه شود، بدون بیعت، اگرچه فاسق یا جاهل باشد، خلافت برای او منعقد می‌شود... و نیز خلیفگی از پیامبر(ص) موقوف است به اذن پیامبر(ص) بالضروره و از آنچه از شرح مقاصد نقل شد عدم اعتبار این شرط نیز ظاهر است...[۸۳].[۸۴]

منابع

پانویس

  1. فرهنگ فارسی، ج۱، ص۳۴۶ ـ ۳۴۷، «امامت».
  2. لسان العرب، ج ۱، ص ۲۱۳ ـ ۲۱۵، «امم».
  3. مفردات، ص ۸۷، «ام».
  4. المنجد، ص ۱۷، «ام».
  5. لسان العرب، ج ۱، ص ۲۱۲.
  6. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۱۹-۲۲۰؛ محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۳۰-۳۱.
  7. معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱ ـ ۳۲؛ لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.
  8. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، دانشنامه قرآن و حدیث ج۱۰، ص۲۱۳ – ۲۱۴؛ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸.
  9. ر.ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۲۰.
  10. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۱-۹۲.
  11. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸.
  12. به عنوان نمونه: ماوردی در تعریف امامت گفته است: "الإمامة موضوعة لخلافة النبوّة في حراسة الدين وسياسة الدنيا به". ماوردی، علی بن محمد، الأحكام السلطانیة، ص۵؛ ابن خلدون نیز مشابه این عبارت را آورده است: "نيابة عن صاحب الشريعة في حفظ الدين وسياسة الدنيا". ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، المقدّمة، ص۱۹۰؛ امام‌الحرمین جوینی نیز گفته است: "الإمامة رياسة تامّة، وزعامة تتعلّق بالخاصّة والعامّة في مهمّات الدين والدنيا". جوینی، عبدالملک بن عبدالله، غیاث الأمم فی التیاث الظلم، ص۱۵؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاق‌اند: فخر رازی: "الإمامة رئاسة في الدين والدنيا عامّة لشخص من الأشخاص". رازی، محمد بن عمر، نهایة العقول، ج۴، ص۳۲۱؛ میر سید شریف جرجانی: "الإمام: الذي له الرياسة العامّة في الدين والدنيا جميعاً". جرجانی، علی بن محمود، التعریفات، ص۲۸.
  13. به عنوان نمونه: حمیدان بن یحیی در تعریف امام گفته است: "هو الشخص الجامع للرئاسة على الخلق في الدين والدنيا على وجه لا يكون فوق يده يد". قاسمی، حمیدان بن یحیی، جواب المسائل الشتویة والشبه الحشویة، ص۴۸۴؛ احمد بن یحیی المرتضی نیز گفته است: "رئاسة عامّة لشخص مخصوص بحكم الشرع ليس فوقها يد". المرتضی، احمد بن یحیی، البحر الزخار، ج۲، ص۵۶۱.
  14. به عنوان نمونه: شیخ مفید در تعریف امام گفته است: "الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا نيابةً عن النبيّ". مفید، محمد بن محمد، النكت الاعتقادية، ص۳۹؛ شیخ طوسی و به تبع او، ابن میثم بحرانی نیز در تعریف امامت گفته‌اند: "الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في أمور الدين والدنيا". طوسی، محمد بن حسن، الرسائل العشر، ج۱، ص۱۰۳؛ بحرانی، میثم بن علی، النجاة فی القیامة، ص۴۱؛ همچنین تعاریف ذیل در همین سیاق‌اند: محقق حلی: "الإمامة رئاسة عامّة لشخص من الأشخاص في الدين والدنيا بحقّ الأصالة". حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی أصول الدین، ص۳۰۶؛ علامه حلی: "الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابةً عن النبيّ". حلی، حسن بن یوسف، نهج المسترشدين، ص۶۲.
  15. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۴؛ قوشچی، علی بن محمد، شرح تجرید العقائد، ص۳۶۵.
  16. طریحی، فخرالدین بن محمدعلی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
  17. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  18. حضرت امیرالمؤمنین (ع) در یکی از سخنان خود به این بازگشت به جاهلیت اشاره می‌فرماید: «حَتَّى إِذَا قَبَضَ الله رَسُولَهُ (ص) رَجَعَ قَوْمٌ عَلَى الْأَعْقَابِ وَغَالَتْهُمُ السُّبُلُ وَاتَّكَلُوا عَلَى الْوَلَائِجِ وَوَصَلُوا غَيْرَ الرَّحِمِ وَهَجَرُوا السَّبَبَ الَّذِي أُمِرُوا بِمَوَدَّتِهِ وَنَقَلُوا الْبِنَاءَ عَنْ رَصِّ أَسَاسِهِ فَبَنَوْهُ فِي غَيْرِ مَوْضِعِهِ. مَعَادِنُ كُلِّ خَطِيئَةٍ وَ أَبْوَابُ كُلِّ ضَارِبٍ فِي غَمْرَةٍ، قَدْ مَارُوا فِي الْحَيْرَةِ وَذَهَلُوا فِي السَّكْرَةِ، عَلَى سُنَّةٍ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ، مِنْ مُنْقَطِعٍ إِلَى الدُّنْيَا رَاكِنٍ، أَوْ مُفَارِقٍ لِلدِّينِ مُبَايِن»؛ چون خدا فرستاده خود را نزد خویش برد، گروهی به گذشته برگردیدند، و با پیمودن راه‌های گوناگون به گمراهی رسیدند، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند، و از خویشاوند گسستند. از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند، و بنیان را از بن برافکندند، و در جای دیگر بنا نهادند. کانهای هرگونه گناهند، و هر فتنه‌جو را درگاه و پناه. از این سو بدان سو سرگردان، در غفلت و مستی به سنّت فرعونیان، یا از همه بریده و دل به دنیا بسته، و یا پیوند خود را با دین گسسته. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۱۵۰، چاپ صبحی صالح.
  19. سید رضی، نهج البلاغة، خطبه ۳، چاپ صبحی صالح.
  20. «تُقَاتِلُ عَلَى التَّأْوِيلِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى التَّنْزِيلِ»؛ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ج۱، ص۷۵؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ج۱، ص۳۵۱. همچنین: مسند احمد، ج۳، ص۸۲؛ حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین، ج۳، ص۱۲۲-۱۲۳؛ مسند ابی یعلی، ج۲، ص۳۴۱؛ صحیح ابن حبان، ص۵۴۴؛ هیثمی در مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۳.
  21. به عنوان نمونه، ابن‌اثیر می‌نویسد: لمّا تُوفي رسول الله (ص) اجتمع الأنصار في سقيفة بني ساعدة ليبايعوا سعد بن عبادة: فبلغ ذلك أبابكر فأتاهم ومعه عمر، وأبوعبیدة بن الجراح فقال: ما هذا؟ فقالوا: مِنَّا أمير ومنكم أمير، فقال أبوبكر: منّا الأمراء ومنكم الوزراء. ابن‌اثیر، علی بن محمد، الكامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵، ابوبکر، طبق نقل ابن‌عساکر نیز گفته است: نحن الأمراء وأنتم الوزراء، والأمر بيننا نصفان كقد الأنملة. ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۰، ص۲۹۲. طبری نیز نقل می‌کند که عمر بن خطاب در سقیفه گفته است: والله لا ترضى العرب أن يؤمّروكم ونبيها من غيركم ولكنّ العرب لا تمتنع أن تولّى أمرها من كانت النبوّة فيهم وولى أمورهم منهم ولنا بذلك على من أبى من العرب الحجّة الظاهرة والسلطان المبين. من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته ونحن أولياؤه وعشيرته إلا مدل بباطل أو متجانف لاثم أو متورط في هلكة. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوك، ج۲، ص۴۵۷.
  22. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  23. پیش از این روایت طبری (م۳۱۰ق) از گفته عمر بن خطاب در سقیفه نقل شد که گفته بود: من ذا ينازعنا سلطان محمد وإمارته.... طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۴۵۷.
  24. صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۳۵۵.
  25. به عنوان مثال: خدای متعال در قرآن کریم امامت را عهد الهی معرفی کند: ﴿لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ، روایات منقول از معصومین (ع) نیز از امامت به عنوان جایگاه انبیا، میراث اوصیا و خلافت خدا و رسول یاد شده است: «الإِمامَةَ هِيَ مَنزِلَةُ الأَنبِياءِ، وإرثُ الأَوصِياءِ، إنَّ الإِمامَةَ خِلافَةُ الله وخِلافَةُ الرَّسولِ». کلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، ج۱، ص۱۵۵.
  26. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  27. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۶، ص۸۲ - ۳۳۳.
  28. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، ج۱، ص۱۵۲ و ص۱۶۲؛ باقلانی، ابوبکر، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، ج۱، ص۵۰۲ و ص۵۴۷؛ ابن‌مردویه اصفهانی، احمد بن موسی، مناقب علی ابن أبی طالب، ص۸۸؛ ماوردی شافعی، علی بن محمد، الحاوی الکبیر، ج۱۲، ص۱۱۵ و ج۱۳، ص۲۱۳؛ سمعانی، أبوالمظفر، التفسیر، ج۵، ص۱۵۴؛ زمخشری، محمود، المفصل فی صنعة الإعراب، ج۱، ص۴۳۲؛ ابن‌عربی، ابوبکر، العواصم من القواصم، ج۱، ص۱۹۴؛ رازی، فخرالدین، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۳۸۰؛ ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص۱۸ و ج۱۲، ص۲۰۵؛ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، ج۱، ص۲۱۶ و ج۲، ص۱۷۲ و ج۳، ص۱۴۷.
  29. «قَدِمَ نَبِيُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْمَدِينَةَ، وَهُمْ يَأْبُرُونَ النَّخْلَ، يَقُولُونَ يُلَقِّحُونَ النَّخْلَ، فَقَالَ: مَا تَصْنَعُونَ؟ قَالُوا: كُنَّا نَصْنَعُهُ، قَالَ: لَعَلَّكُمْ لَوْ لَمْ تَفْعَلُوا كَانَ خَيْرًا فَتَرَكُوهُ، فَنَفَضَتْ أَوْ فَنَقَصَتْ، قَالَ فَذَكَرُوا ذَلِكَ لَهُ فَقَالَ: إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ، إِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ دِينِكُمْ فَخُذُوا بِهِ، وَإِذَا أَمَرْتُكُمْ بِشَيْءٍ مِنْ رَأْيِي، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ»؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، ج۴، ص۱۸۳۵. همچنین رجوع شود به: بستی، محمد بن حبان، صحیح ابن حبان، ج۱، ص۲۰۲؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۴، ص۲۸۰.
  30. ر.ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۱؛ مسند احمد (۳/۱۵)؛ مسند عبد بن حمید، المنتخب (ص۶۴)؛ مسند ابوداوود طیالسی (۱/۱۸۶)؛ طحاوی در شرح معانی الآثار (۳/۴۸)؛ ابن أبی عاصم در الآحاد والمثانی (۱/۱۶۵)؛ مسند ابی یعلی (۲/۱۲)، مسند الشاشی (۱/۶۸، ۷۰)، ابو نعیم در حلیة الأولیاء (۴/ ۳۷۲).
  31. ر.ک: صحیح مسلم ح۲۳۶۳؛ مسند احمد (۲۰/۱۹)، سنن ابن ماجة، ح۲۴۷۱، بزار در البحر الزخار (۱۳/۳۵۵) (۱۸/۹۹)، مسند ابی یعلی (۶/۱۹۸) (۶/۲۳۷)، طحاوی در شرح مشكل الآثار (۴/۴۲۴)، صحیح ابن حبان (۱/۲۰۱).
  32. «(همان) کسانی که اگر آنان را در زمین توانمندی دهیم نماز بر پا می‌دارند و زکات می‌پردازند و به کار شایسته فرمان می‌دهند و از کار ناپسند باز می‌دارند» سوره حج، آیه ۴۱.
  33. به عنوان مثال، برادران اهل سنت حدیث عشره مبشره را روایت می‌کند که ده نفر از جمله طلحه و زبیر، همگی در بهشت هستند. از طرفی قرآن می‌گوید که ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا؛ «و آنان که با خداوند و پیامبر او نافرمانی کنند بی‌گمان آتش دوزخ، آنان راست که هماره در آن جاودانند» سوره جن، آیه ۲۳. خدا و رسول را اینها معصیت کردند؛ با اینکه خدا دستور داده بود از پیامبر و اولی‌الامر اطاعت کنند: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ؛ «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و صاحبان امری که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹. اما اینان اطاعت نکردند؛ اکنون اهل سنت این تناقض را چگونه حل می‌کند؟ چطور می‌شود اینها هم بهشتی باشند و هم جهنمی؟! امثال این تناقض‌ها بسیارند که تنها راه برون رفت از آنان بازگشت به اسلام اصیل و قرآن و عترت است. این‌گونه بود که تقابل بین دین و دنیا در تفکر اسلامی رخنه کرد.
  34. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی».
  35. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  36. «برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  37. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  38. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  39. «روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
  40. ر.ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۲۰-۲۲۱.
  41. اصول کافی، ج۱، ص۱۵۵.
  42. نهج البلاغه، خطبه ۲۵۲: «وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَی عِبَادِهِ، وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ»
  43. «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَی خَمْسٍ عَلَی الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَةِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْ‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَة»؛ اصول کافی، ج۲، ص۱۸.
  44. ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «امامت»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۰۴-۴۱۸.
  45. ر.ک: قربانی، علی، امامت‌پژوهی، ص۱۶۹؛ عارفی، اسحاق، امامت‌پژوهی، ص۷۸؛ الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۲۰۳؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۱-۹۲.
  46. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  47. «برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  48. ر.ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۳۱.
  49. «إِنَّ الْإِمَامَةَ هِیَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَ خِلَافَةُ الرَّسُولِ ص وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (ع)وَ مِیرَاثُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (ع)إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَ الزَّکَاةِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ‏ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ یُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ»؛ کافی، ج ۱، ص ۲۰۰.
  50. ر.ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۳۱.
  51. ر.ک: مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴، ص۲۲۵.
  52. المیزان، ج۱، ص۱۴۰.
  53. المیزان، ج۱، ص۱۴۰.
  54. المیزان، ج۱، ص۱۴۰.
  55. المیزان، ج۱، ص۴۱.
  56. محمد حسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۱۲۱.
  57. شیعه در اسلام، ص۱۲۴.
  58. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۱۰-۲۱۲.
  59. سیدمرتضی، الشافی، ج۲، ص۲۸۱: "و هو الأولی بتدبیر الأمه و أمرهم و نهیهم، و قد دللنا علی أن من کان بهذه الصفه فهو الإمام المفترض الطاعه".
  60. شیخ مفید، النکت الاعتقادیه، ص۳۹؛ جرجانی، التعریفات، ص۳۳: "الامتم هو الذی له الرئاسة العامة فی امورالدین و الدنیا نیابه عن النبی".
  61. خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص المحصل، ص۴۲۶.
  62. شیخ طوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۲۰۱ و۲۰۲.
  63. علامه حلی، المسلک، ص۱۸۷.
  64. بحرانی، قواعد المرام، ص۱۷۴.
  65. فاضل مقداد، ارشاد الطالبین، ص۳۲۵.
  66. یوسفی، زهرا، علم امام از دیدگاه شیخ مفید و آیت‌الله جوادی آملی، ص ۲۱.
  67. "الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامة في أمور الدين و الدنيا نيابة عن النبي"؛ النکت الاعتقادیة، أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، ج۱۰، ص۳۹.
  68. "الإمام هو الإنسان الذي له الرياسة العامة في أمور الدين و الدنيا بالأصالة في دار التكليف...". الالفین، أبومنصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی الحلّی، و ر.ک: الباب الحادی عشر حلی، ص۳۹؛ ارشاد الطالبین، فاضل مقداد، ص۲۲۵؛ قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی البحرانی، (المخطوطة)، ص۱۷۴.
  69. مقدمة ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد إبن خلدون الحضرمی، ج۱، ص۱۹۱ "خِلاَفَةٌ عَنْ صَاحِبِ الشَّرْعِ فِي حِرَاسَةِ الدِّينِ".
  70. کتاب المواقف، عضدالدین عبد الرحمان الشافعی الإیجی، ص۲۴۵. "الإمامة... و حفظ حوزة الملّة، بحيث يجب اتّباعه على كافّة الأمّة".
  71. القاموس الفقهی، ابوحبیب سعدی، ص۲۴. "الإمامة الكبرى عند الحنفية: استحقاق تصرف عام على الأنام. و رياسة عامة في الدين و الدنيا خلافة عن النبي(ص)".
  72. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۲۱.
  73. تلخیص المحصل، خواجه نصیر الدین طوسی، ص۲. و هذا الحدّ أتمّ ممّا ذكر في بعض الكتب.
  74. الرسائل العشر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن الشیخ الطوسی، ج۲، ص۲۶۴. "الإمامة: رئاسة عامة في الدين بالأصالة لا بالنيابة عمن هو في دار التكليف".
  75. النجاة من القیامة فی تحقیق أمر الإمامة، ابن میثم البحرانی، ص۴۱. "الإمامة: رئاسة عامة لشخص من الناس في أمور الدين و الدنيا".
  76. المسلک فی أصول الدین، المحقق الحلی، ص۱۸۷. "الإمامة رئاسة عامة لشخص من الأشخاص بحق الأصالة لا نيابة عن غير هو في دار التكليف".
  77. التعریفات، علی بن محمد القاضی الجرجانی، ص۱۶. الإمام هو الذي له الرئاسة العامة فى الدين و الدنيا جميعا.
  78. شرح الاصول الخمسة، عبدالجبار بن أحمد الهمدانی القاضی، ص۵۰۹.
  79. الشافی الإمامة، أبی القاسم علی بن الحسین الموسوی العلم الهدی، ج۱، ص۴۷. "فالإمامة عندنا لطف في الدين، و الذي يدل على ذلك أنا وجدنا أن الناس متى خلوا من الرؤساء و من يفزعون إليه في تدبيرهم و سياستهم اضطربت أحوالهم، و تكدرت عيشتهم... و أنهم متى كان لهم رئيس أو رؤساء يرجعون إليهم في أمورهم كانوا إلى الصلاح أقرب، و من الفساد أبعد".
  80. المنقذ من التقلید، سدید الدین محمود الحمصی الرازی، ج۲، صص ۲۳۶ و ۲۳۷.
  81. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۲۲.
  82. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۸۹؛ الثقات، ابن حبان، ج۱، ص۹۰؛ تاریخ الاسلام، الذهبی، ج۱، ص۲۸۶؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۳، ص۱۷۱.
  83. گوهر مراد، عبد الرزاق فیاضی لاهیجی، صص ۲۸۹-۲۹۰.
  84. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۲۴.