اثبات ختم نبوت در کلام اسلامی

مقدمه

دین اسلام آخرین دین و پیامبر اسلام(ص) آخرین پیامبر است و پس از او باب نبوت به طور مطلق مسدود می‌شود و پیامبر دیگری ظهور نخواهد کرد؛ نه پیامبر تشریعی که دارای کتاب و شریعت جدید باشد و نه پیامبر تبلیغی که مبلغ و مروج دین اسلام باشد. بنابراین، مسئله «خاتمیت» از ضروریات دین اسلام است که مسلمانان آن را امری واقع شده، تلقی می‌کنند؛ زیرا این مسئله لازمۀ لاینفک اعتقاد به اسلام است و اسلام آوردن با پذیرش پیامبر دیگری پس از پیامبر اسلام(ص) سازگار نیست[۱].[۲]

علل خاتمیّت

علت تجدید رسالت و ظهور پیامبران در طول تاریخ

عواملی که در تجدید نبوت، اعم از تشریعی و تبلیغی، نقش و دخالت داشته‌اند، عبارت‌اند از:

۱. نابودی کتاب‌های آسمانی و یا وقوع تحریف در آنها؛ یکی از مهم‌ترین عوامل تجدید نبوت در طول تاریخ این بوده است که بشر قدیم به علت رشد نیافتگی و عدم بلوغ فکری، قادر به حفظ کتاب آسمانی خود نبود؛ به همین دلیل کتاب‌های آسمانی پیشین، یا دچار تغییر و تحریف شده‌اند و یا به کلی از بین رفته‌اند. گذشته از اینکه اکثر پیامبران فقط وظیفه تبلیغ کیش و آیین پیامبر دیگری را بر عهده داشته‌اند، پیامبران صاحب شریعت نیز عمده شریعت پیامبر قبل را تأیید می‌کرده‌اند.

ظهور پیاپی پیامبران، بیش از آنکه معلول تغییر و تکامل شرایط اجتماعی و نیاز بشر به پیام جدید باشد، معلول نابودی و تحریف و تبدیل کتب و تعلیمات آسمانی بوده است. در حالی که مقارن با عصر نزول قرآن؛ یعنی چهارده قرن قبل، بشر به مرحله‌ای از رشد عقلانی رسید که توانست میراث‌های علمی و دینی خود را، دست‌نخورده و تحریف ناشده، حفظ و نگهداری نماید و به این ترتیب یکی از موانع عمده خاتمیّت مرتفع گردد.

مسلمانان از همان آغاز نزول وحی، با ذوق و شوقی وصف‌ناپذیر، به حفظ آیات قرآن و اندکی بعد، به دستور پیامبر، به نوشتن آن روی آوردند. جدیت و تلاش مسلمانان در حفظ و ثبت و ضبط آیات قرآن از یک سو و اعجاز قرآن و به خصوص اعجاز ادبی آن از سوی دیگر، سبب جاودانگی و تحریف نشدن این آخرین کتاب آسمانی شده است. نه تنها آیات قرآن که بسیاری از روایات اسلامی نیز از گزند حوادث روزگار مصون مانده، به نسل‌های بعدی منتقل شده‌اند؛ چنان که قرآن کریم در این باره می‌فرماید: ﴿إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ[۳].[۴]

۲. عدم توانایی بشر برای دریافت نقشه کلی و طرح جامع زندگی خود؛ رشدنایافتگی بشر قدیم سبب شده بود که او نتواند برنامه هدایت و سعادت خود را یک جا تحویل بگیرد؛ از این رو لازم بود به فراخور حال و استعدادش مرحله به مرحله راهنمایی شود. مقارن با ظهور دین اسلام، بشر به درجه‌ای از رشد و بلوغ فکری رسید که بتواند برنامه کامل و جامع هدایت خویش را دریافت کند[۵].

۳. عدم توانایی بشر در به عهده گرفتن وظیفه دعوت و تبلیغ دین؛ به همین دلیل است که بیشتر انبیا، پیامبران تبلیغی بوده‌اند، نه پیامبران تشریعی؛ چون وظیفه پیامبران تبلیغی امر به معروف و نهی از منکر و تبلیغ و اجرا و تفسیر شریعتی بود که در زمان آنها حاکم بود. در عصر خاتمیّت، این وظیفه بر عهده عالمان و صالحان امت گذاشته شده است[۶].

۴. عدم توانایی بشر در تفسیر دین و استخراج و استنباط احکام دینی؛ در عصر خاتمیّت، عالمان شایسته امت اسلامی قادرند با اجتهاد، اصول کلی اسلام را بر شرایط متغیر زمانی و مکانی تطبیق نموده، حکم الهی را، بدون آنکه خود تشریع کنند، استخراج و استنباط نمایند[۷]. از مجموع مطالبی که گفته شد می‌توان به راز ختم نبوت پی برد و آن، رشد و بلوغ فکری و اجتماعی بشر است[۸].[۹]

علل و عوامل ختم نبوت تشریعی

ختم نبوت تشریعی بر چند اصل استوار است:

۱. این اصل به دیدگاه اسلام درباره انسان و اجتماع برمی‌گردد. از نظر اسلام، انسان نه موجودی است کاملاً ثابت و یکنواخت و به دور از هرگونه تغییر و دگرگونی، تا اصول و قوانینی صد در صد ثابت و لایتغیر بر زندگی او حکم‌فرما باشد؛ و نه موجودی است همیشه متحول و متکامل که نتواند از هیچ قانون ثابتی در زندگی خود پیروی کند، بلکه متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است. گرچه زندگی انسان در طول تاریخ، در نتیجه پیشرفت علم و تمدن بسیار چهره عوض کرده است، ولی در پس همه دگرگونی‌های ظاهری، اصول ثابتی همواره بر زندگی او حکم‌فرما بوده است. امور غریزی و فطری که به نوعی با خلقت انسان عجین شده‌اند ـ هم چون امیال و نیازهای طبیعی، حس کنجکاوی و حقیقت‌جویی، زیبایی دوستی، عشق و پرستش و اخلاق و فضیلت‌خواهی ـ و نیز اموری که در زندگی اجتماعی گریزناپذیرند ـ مانند عدالت و آزادی و قانون - اصول ثابت زندگی انسان‌اند. به عبارتی، اگر چه انسان موجودی است متغیر، ولی مدار حرکتش ثابت و مشخص است؛ همان‌گونه که قرآن کریم آن را «صراط مستقیم» می‌نامد: ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ[۱۰].

بر همین اساس، قرآن، دین را ـ از اول تا آخرـ یکی می‌داند و شریعت‌ها را متعدّد: ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى[۱۱].

و بر این دین واحد الهی که محور دعوت همه پیامبران است، نام «اسلام» را می‌نهد: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ[۱۲]، ﴿وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلَامِ دِينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ[۱۳].

دین در عمق سرشت انسان نهادینه شده و در فراز و نشیب حوادث روزگار از هر گزندی محفوظ است: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ[۱۴].

یکی بودن دین از آغاز تا پایان و ریشه داشتن آن در عمق جان و فطرت انسان ـ که آن نیز بیش از یکی نمی‌تواند باشد ـ رازی بزرگ و فلسفه‌ای شکوهمند در دل خود دارد و تصور خاصی از تکامل را شکل می‌دهد. تکامل انسان به این صورت نیست که در هر زمان، تحت تأثیر عوامل گوناگون صنعتی، اجتماعی و یا اقتصادی، در راهی حرکت کند و دائماً تغییر جهت و مسیر دهد. از نظر قرآن، تکامل انسان و اجتماع[۱۵]، هدف‌دار و هدایت شده و از لحاظ مبدأ و مسیر و منتهی، مشخص است. بشر در مسیر تکامل خود، مانند قافله‌ای است که به سوی مقصد معینی رهسپار است، ولی راه را نمی‌شناسد. هر از چند گاهی به کسی برخورد می‌کند که راه را می‌داند و با نشانی‌هایی که از او می‌گیرد، مسافتی را می‌پیماید تا این که به تدریج، خود توانایی بیش‌تری برای فراگیری پیدا می‌کند و سرانجام می‌رسد به شخصی که «نقشه کلی» راه را از او می‌گیرد و با در دست داشتن آن نقشه، برای همیشه از راهنمایی جدید بی‌نیاز می‌گردد. با چنین تصور و برداشتی از تکامل، توجیه عقلانی ختم نبوت میسر می‌شود؛ و الّا اگر همان‌طور که خود بشر در حرکت و تکاپوست و هر لحظه در یک نقطه است، مسیر حرکت او نیز دستخوش تغییر و تبدل گردد، ختم نبوت، یعنی دریافت نقشه و برنامه کلی و همیشگی، معقول و متصور نیست[۱۶].

۲. رشد و بلوغ عقلانی و اجتماعی بشر؛ که در پرتو آن توانست اولاً، میراث‌های دینی و از همه مهم‌تر کتاب آسمانی خود را از گزند تحریف محفوظ بدارد؛ ثانیاً، برنامه کامل و جامع زندگی خود را یک جا تحویل بگیرد و از راهنمایی‌های مقطعی و کوتاه مدت و منزل به منزل بی‌نیاز شود[۱۷]. این مهم، همچنین مرهون متعادل بودن و به دور بودن امت اسلامی از هرگونه افراط و تفریط است. برخلاف تعالیم پیامبران پیشین که به فراخور حال امّت‌هایشان، برنامه‌ای موقت و محدود بود برای درمان انحراف‌ها و افراط و تفریط‌هایی که جامعه به آن گرفتار می‌شد[۱۸]؛ ثالثاً، با «اجتهاد»، تلاشی عالمانه و روشمند را برای استنباط حکم مصادیق جزیی از منابع چهارگانه (کتاب، سنت، عقل و اجماع) در پیش گیرد و در شرایط متغیر زمانی و مکانی هر موردی را به اصل مربوط ارجاع دهد. پیشوایان دینی ما با عباراتی چون عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ وَ عَلَيْكُمُ التَّفْرِيعُ‌ یا أَنْ تُفَرِّعُوا علمای امت اسلامی را به اجتهاد غیر قیاسی امر کرده‌اند[۱۹].

۳. نظام خاص قانون‌گذاری اسلام؛ که با برخورداری از دو ویژگی مهم تطابق و سازگاری با فطرت و طبیعت انسان و اجتماع، و انطباق و انعطاف‌پذیری درونی، زمینه جاودانگی و ماندگاری خویش را هموار کرده است. این دو ویژگی را می‌توان با مشخصات ذیل شناخت:

  1. به رسمیت شناختن استقلال عقل در کشف و تقیید و تعمیم احکام فقهی؛
  2. جامع‌نگری و اهتمام به همه ابعاد مادی و معنوی و فردی و اجتماعی انسان؛
  3. پرهیز از درگیر شدن با شکل و ظاهر زندگی و در عوض؛ اعتنا و اهتمام به روح و معنای زندگی و راه رسیدن به آن؛
  4. ناهمگونی احکام اسلامی از نظر اهمیت، و تقسیم آنها به احکام اصلی و ثابت و مادر و احکام فرعی و تغییرپذیر؛
  5. وضع و پیش‌بینی برخی قواعد فقهی کنترل کننده، مانند قاعده «لاضرر و لا حرج»؛
  6. اختیارات حاکم اسلامی[۲۰].

۴. یکی دیگر از ارکان خاتمیّت، قابلیت شگرف و پایان‌ناپذیری منابع اسلامی، به ویژه قرآن کریم برای تحقیق و مطالعه است که سبب شده غبار کهنگی هرگز بر آن ننشیند و همواره موضوع مطالعه جدید قرار گیرد. قرآن از این نظر شبیه طبیعت است که گذشت زمان زوایای پنهان و اسرار و ناشناخته‌های آن را بیشتر و بهتر آشکار می‌کند. این ویژگی که در روایات اسلامی از آن به ذوبطون بودن قرآن تعبیر شده، از یک سو و تکامل طبیعی علوم و افکار بشری از سوی دیگر، به تحول و تکامل اجتهاد منجر شده است[۲۱].

ختم نبوت تشریعی از نگاه دیگر

ختم نبوت تشریعی را از زاویه دیگری هم می‌توان مورد مطالعه و بررسی قرار داد. دین که به معنای مجموعه معارف مربوط به مبدأ و معاد و دستورهای عبادی و اخلاقی و اجتماعی‌ای است که باید از طریق وحی به انسان آموخته شود، محدود و متناهی است. اگر از زاویه معارف و حقایق دینی مربوط به عالم غیب، به خاتمیّت نظر شود، با توجه به اتصال و پیوستگی نبوت‌ها و سیر تکاملی آنها، باید گفت: پیامبران به تناسب درجه سیر و سلوک و مقام معنوی خود، معارف غیبی را شهود و دریافت کرده و در اختیار انسان‌ها گذاشته‌اند. به عبارت دیگر، هر پیامبری تنها آن مقدار از معارف دینی را که توانسته بود کشف کند، بیان می‌کرد؛ نه بیشتر!. بنابراین، بدیهی است زمانی که کشف و شهود عرفانیِ پیامبری به کامل‌ترین مرحله‌ای که در توان یک انسان است، برسد و به تعبیر دینی، به لوح محفوظ دسترسی یابد، خواه ناخواه نبوت خاتمه پیدا می‌کند؛ هر چند پس از او افرادی ظهور کنند که هم‌رتبه یا حتی برتر از پیامبران پیشین باشند. حضرت علی(ع)، صدیقه کبری(س) و بلکه سایر ائمه اطهار(ع) با اینکه پیامبر نبوده و شریعتی نداشته‌اند، ولی به یقین از بسیاری پیامبران قبلی افضل‌اند و بر معارف کامل‌تری احاطه دارند؛ ولی چون از نظر زمانی در مقطعی ظهور کرده‌اند که مکاشفه‌های غیبی به نهایت درجه‌ای که در توان بشر است رسیده بود و امکان نداشت پس از آن خبر تازه‌ای از غیب برای مردم آورده شود، به رسالت برانگیخته نشده‌اند. چنان که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ[۲۲].

حاصل کلام اینکه، ختم نبوت تشریعی مبتنی بر چند اصل است:

  1. انسان متشکل از ابعاد ثابت و متغیر است؛ از این رو در زندگی خود هم به قوانین ثابت نیاز دارد و هم مقررات متغیر؛
  2. رشد و بلوغ عقلانی بشر و در نتیجه توانایی او بر حفظ کتاب آسمانی‌اش از تحریف، دریافت برنامه کامل و جامع زندگی خویش و ارجاع فروع به اصول از طریق اجتهاد؛
  3. برخورداری نظام قانون‌گذاری اسلام از دو ویژگی مهم سازگاری با فطرت و طبیعت انسان و اجتماع و انعطاف‌پذیری دورنی؛
  4. قابلیت بسیار منابع اسلامی برای تحقیق و مطالعه. به نظر عرفا نبوت تشریعی به این دلیل پایان یافت که با کشف تام محمدی(ص) به تمام معارف دینی‌ای که باید از طریق وحی به انسان آموخته شود، یک جا در اختیار او قرار گرفت[۲۳].

علل عدم استمرار نبوت تبلیغی پس از ظهور

در آغاز عصر خاتمیّت، تا هنگامی که امامان معصوم(ع) در جامعه اسلامی و در میان مسلمانان حضور داشتند، خود آنها عهده‌دار اصلی امر تبلیغ دین بودند[۲۴]؛ ولی پس از آن، با شروع دوره غیبت، نقش علمای امّت برجسته گردید، تا جایی که می‌توان راز ختم نبوت تبلیغی را نیز در رشد عقلانی و اجتماعی بشر جستجو کرد. بشر تا زمانی که عقل و علم به درجه‌ای از رشد و بالندگی نرسیده باشد که بتواند وظیفه دعوت و انذار و امر به معروف و نهی از منکر و تعلیم و تبلیغ دین و زدودن زنگار بدعت از آن را خود بر عهده بگیرد؛ به نبوت تبلیغی نیاز دارد؛ بنابراین، علاوه بر اصل دین و شریعت، در تبلیغ و تعلیم آن نیز به هدایت وحی نیاز دارد. با سر آمدن این دوره و شکوفا شدن علم و عقل، این نیاز به طور طبیعی برطرف شده، نبوت تبلیغی خاتمه می‌یابد و علما جانشین این گروه از انبیا می‌شوند.

در نخستین آیاتی که بر پیامبر گرامی اسلام(ص) نازل شد، از خواندن و نوشتن و علم‌آموزی و قلم سخن گفته شده است: ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[۲۵].

این آیه تلویحاً می‌فهماند که بعد از نزول قرآن، علما به عنوان جانشینان پیامبران وظیفه تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی را بر عهده دارند. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهده عینی و تجربی طبیعت، مطالعه تاریخ و تفقّه و فهم عمیق دعوت می‌کند. اینها همه نشانه‌های ختم نبوت و جانشینی عقل و علم به جای وحی تبلیغی است[۲۶]. بعضی آیات هم، به صراحت، بر واگذار شدن امر تبلیغ به امت دلالت دارند. از جمله: ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ[۲۷]، ﴿وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ[۲۸].

در روایتی رسول خدا(ص) بر علمای امت تکلیف می‌کند که هنگام ظهور بدعت در جامعه، علم خود را آشکار کنند و هدایت جامعه را بر عهده گیرند، در غیر این صورت سزاوار است به لعن و نفرین الهی گرفتار آیند[۲۹]: «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»[۳۰] بهترین گواه بر بلوغ فکری بشر و استقلال و بی‌نیازی او از وحی تبلیغی در آستانه ظهور اسلام، علوم مختلفی است که به منظور حفظ و فهم و درک آیات قرآن تدوین و پایه‌گذاری شد. در همان قرن اول، علوم صرف، نحو، معانی، بیان و بدیع تدوین گردید، لغت‌های زبان عربی جمع‌آوری شد و علم قرائت و تفسیر و حدیث شکل گرفت. در حالی که برای هیچ یک از کتاب‌های آسمانی قبلی چنین کارهایی انجام نشد. بشر دوره‌های گذشته همانند کودکی بود که کتابی را به دستش می‌دهند و پس از چند ماه آن را پاره می‌کند، ولی بشر دوره اسلامی همچون عالم بزرگسالی است که سالیان متمادی از یک کتاب استفاده می‌کند بدون اینکه آسیبی به آن برساند.

زندگی بشر را معمولاً به دو دوره ماقبل تاریخ و دوره تاریخی تقسیم می‌کنند. دوره تاریخی از زمانی آغاز می‌شود که آثار و نشانه‌هایی از حیات انسان به شکل‌های مختلف خط، سنگ‌نوشته، اشیای ساخته شده و... بر جای مانده است و اطلاعاتی را از آن روزگار در اختیار ما می‌گذارد. در این دوره، که تقریباً از زمان ظهور اسلام آغاز می‌شود، تاریخ بشر پیوسته، دقیق و کامل و با ذکر جزئیات ثبت و ضبط، و میراث‌های علمی و دینی حفظ و نگهداری شده است. در ادوار گذشته، از یک طرف، آثار ارزشمند علمی، فلسفی و دینی پدید می‌آمد و از طرف دیگر، در کام آب یا آتش می‌رفت. قرآن کریم دوره پیش از اسلام را عصر جاهلیت می‌نامد. این جاهلیت اختصاص به جزیرة العرب و محیط پیدایش اسلام ندارد، بلکه شامل همه اقوام و ملل می‌شود[۳۱]. با سپری شدن این دوره، عالمان، وارثان پیامبران می‌گردند و مقامی همسان یا برتر از انبیای بنی‌اسرائیل می‌یابند.

خلاصه، اینکه علت ختم نبوت تبلیغی، پیش از دوره غیبت، رسالت ائمه اطهار(ع) در امر تبلیغ دین بود و پس از آن، رشد عقلانی و اجتماعی بشر است که او را بر حفظ میراث‌های دینی و بر عهده گرفتن وظیفه دعوت و تبلیغ دین توانا ساخته است.

تحلیل و بررسی نظریه اقبال لاهوری دربارۀ فلسفۀ ختم نبوت

اقبال لاهوری، با تقسیم ادوار تاریخ به دو دوره عقل و وحی، فلسفه ختم نبوت را شکوفایی عقل و بشر و بی‌نیازی او از هدایت وحی جدید می‌داند. نظریه اقبال لاهوری در تبیین فلسفه ختم نبوت مبتنی بر چند اصل است:

  1. وحی که در لغت به معنای «آهسته و به نجوا سخن گفتن» است، در قرآن کاربرد گسترده‌ای دارد و هر گونه هدایت مرموزی را دربر می‌گیرد. به نظر وی، اتصال به ریشه وجود، به هیچ وجه مخصوص آدمی نیست. استعمال کلمه وحی در قرآن نشانگر آن است که این کتاب آسمانی، وحی را خاصیتی از زندگی می‌داند که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل تکامل زندگی متفاوت است. گیاهی که آزادانه در جایی رشد می‌کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی، دارای عضو جدید می‌شود و انسانی که از اعماق درونی زندگی روشنایی تازه می‌گیرد، همه مظاهر و جلوه‌های گوناگون وحی‌اند.
  2. وحی، نوعی غریزه است و هدایت وحی، نوعی هدایت غریزی.
  3. وحی هدایت زندگی جمعی بشر است. جامعه انسانی از این نظر که یک واحد و کل به هم پیوسته است و راه، هدف و قوانین حرکت خاص خود را دارد، نیازمند هدایت است. پیامبر به منزله یک دستگاه گیرنده است که به طور غریزی، آنچه را که نوع انسان در تکامل اجتماعی‌اش به آن نیاز دارد، دریافت می‌کند. به گفته خود او: «حیات جهانی به صورت اشراقی نیازمندی‌های خود را می‌بیند و در لحظه‌ای بحرانی امتداد و جهت‌گیری حرکت خود را تعیین می‌کند. این همان چیزی است که در زبان دین به آن؛ نامِ رسیدن وحی به پیامبر می‌دهیم»[۳۲].
  4. هدایت غریزی و هدایت حسی و عقلی با یکدیگر نسبت معکوس دارند. به همین دلیل، جانوران هر چه کمتر تکامل یافته باشند، بیشتر تحت تأثیر و نفوذ نیروی غریزه‌اند و هر چه بیشتر تکامل یابند، شدت تأثیر نیروی غریزه بر آنها کم‌تر شده، نیروی حس و تخیل و اندیشه در آنها قوت می‌گیرد و جایگزین غریزه می‌شود. از این رو است که حشرات بیش‌ترین و قوی‌ترین غرایز را دارند و انسان کم‌ترین آنها را.
  5. زندگی اجتماعی انسان در سیر تکامل خود، ابتدا، در دوره کودکی بشریت، زیر فرمان شهوت و غریزه بود. به گفته اقبال، در این دوره، انرژی روانی چیزی را آشکار می‌کند که «به وسیله آن در اندیشه فردی و انتخاب راه زندگی از طریق پیروی از دستورها و داوری‌ها و انتخاب‌ها و راه‌های عملی حاضر و آماده، صرفه‌جویی می‌شود»[۳۳]. سپس با تولد عقل تجربی و استقرایی و تسلط انسان بر محیط خود، هدایت زندگی انسان از بیرون متوقف شده تا خودش با تعقل و مطالعه طبیعت و تاریخ، تدبیر زندگی‌اش را بر عهده گیرد و در راه پیشرفت و تکامل گام بردارد.
  6. تاریخ بشریت دو دوره اساسی دارد: الف) دوره هدایت وحی؛ ب) دوره هدایت تعقل و تفکر در طبیعت و تاریخ. گرچه در جهان قدیم چند نظام بزرگ فلسفی در یونان و روم پدید، آمد؛ ولی نباید فراموش کرد که این نظام‌سازی‌ها کار اندیشه مجرد بود که نمی‌توانست از طبقه‌بندی باورهای دینی مبهم و سنت‌ها جلوتر رود و هیچ شناخت قابل اعتمادی را درباره اوضاع عینی زندگی به دست نمی‌داد. از دیدگاه اقبال، نقطه عطف این دو دوره، تولد عقل استقرایی است که با ظهور آن، دوران کودکی بشر که با وحی، نبوت و عقل محض تدبیر می‌شد، پایان یافت.
  7. پیامبر گرامی اسلام(ص) به همه جهان (قدیم و جدید) تعلق دارد. از نظر منبع الهامش ـ یعنی وحی ـ نه مطالعه تجربی طبیعت و تاریخ - به جهان قدیم و از نظر روح الهامش که دعوت به تفکر و تعقل و مطالعه طبیعت و تاریخ است، به جهان جدید تعلق دارد. ختم نبوت برخاسته از دریافت هوشمندانه این حقیقت است که زندگی انسان نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی باقی بماند و از بیرون رهبری شود و لذا با ظهور و ولادت اسلام، که ظهور و ولادت عقل استقرایی و تجربی است، رسالت به کمال رسانیده شده است. «الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام [که زمینه آزادی‌های سیاسی و اجتماعی را فراهم می‌آورد] توجه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد» همه از این ضرورت ناشی شده‌اند[۳۴].
نقد نظریۀ اقبال لاهوری

تصویری که اقبال لاهوری از ختم نبوت ترسیم می‌کند به چند دلیل مخدوش است:

اولاً، طبق نظریه اقبال، با ظهور عقل استقرایی و جانشینی هدایت عقل به جای هدایت وحی، انسان نه فقط از وحی جدید، بلکه اصولاً باید از دین و ایمان مذهبی بی‌نیاز شود و به عبارتی، این نظریه اگر درست باشد، در حقیقت علاوه بر ختم نبوت به ختم دیانت نیز منتهی می‌شود. رسالت وحی اسلامی نیز بنا بر این دیدگاه اعلان پایان دوره دین و آغاز دوره عقل و علم خواهد بود. این نتیجه؛ نه تنها برخلاف ضروریات دین اسلام است، بلکه با توجه به دیگر آرای اقبال، حتی مورد تأیید خود وی نیز نمی‌تواند باشد. اقبال تمام تلاش خود را صرف کرده تا نشان دهد که عقل و علم به تنهایی برای سعادت انسان کافی نیست و بشر به همان اندازه که به علم نیاز دارد به دین و ایمان مذهبی نیز نیاز دارد. به تصریح وی انسان برای تنظیم حیات اجتماعی خویش هم باید اصول ثابت و ابدی در اختیار داشته باشد تا در این جهان سراسر تغییر جای پای محکمی برای او بسازند و هم فروع متغیر تا مایه تحرک و پویایی آن گردد. کار اجتهاد اسلامی نیز کشف انطباق فروع با اصول است.

توجیه اشتباه اقبال از ختم نبوت، سبب شده که دوران ختم نبوت، یعنی دوران استقلال بشر از وحی، و نیاز انسان به دین را همچون نیاز کودک به معلم تصور کند. همان‌طور که کودک در طول دورۀ تحصیل، هر سال با ارتقاء به کلاس بالاتر، معلمش تغییر می‌کند؛ بشر هم به مرور زمان تکامل یافته‌تر شده، قانون و شریعتش نیز تغییر کرده است. کودک، وقتی به کلاس نهایی می‌رسد گواهینامه پایان تحصیل دریافت می‌کند و از آن پس، خود، مستقل از معلم و استاد به تحقیق می‌پردازد. بشر دوره خاتمیّت نیز با اعلام ختم نبوت گواهینامه بی‌نیازی از تحصیلات کلاسیک را گرفته و خود مستقلاً با مطالعه تاریخ و طبیعت به تحقیق می‌پردازد و اجتهاد یعنی این. بدون شک نه به چنین تفسیری از خاتمیّت می‌توان رضایت داد و نه لوازم و نتایج آن، حتی برای خود اقبال و کسانی که چنین نتیجه غلطی را از سخنان او گرفته‌اند، می‌تواند مورد قبول باشد.

ثانیاً، طبق این برداشت باید با گذر بشریت از مرحله وحی به عقل، آنچه اقبال آن را «تجربه درونی» می‌نامد (یعنی مکاشفات اولیاء الله) نیز پایان پذیرد؛ چون به نظر او تجربه باطنی (=تجربه دینی عارفانه) و تجربه پیامبرانه از یک سنخ‌اند، یعنی از نوع غریزه‌اند و با ظهور عقل تجربی، غریزه که هدایت از بیرون است، خاموش شده است. در حالی که اقبال، تجربه باطنی را در کنار طبیعت و تاریخ و یکی از منابع ثابت و همیشگی علم و معرفت از دیدگاه قرآن می‌داند و به صراحت می‌گوید: «اندیشه خاتمیّت را نباید به این معنی که سرنوشت نهایی زندگی، جانشین شدنِ کامل عقل، به جای عاطفه است دانست، چنین چیزی نه ممکن است، نه مطلوب»[۳۵]؛ گرچه به اعتقاد وی، همین تجربه باطنی و عارفانه نیز مانند تجربه‌های دیگر بشری باید مورد تحلیل و نقّادی قرار بگیرد.

ثالثاً، لغزشگاه اصلی اقبال در تبیین فلسفه ختم نبوت این است که وحی را از نوع غریزه می‌داند، در حالی که غریزه ـ همان‌طور که خود او توجه دارد ـ یک خاصیت صد در صد طبیعی (غیر اکتسابی) و ناآگاهانه و هدایتی پایین‌تر از حس و عقل است؛ برخلاف وحی که هدایتی است فوق حس و عقل و تا حدود زیادی اکتسابی و از همه مهم‌تر کاملاً آگاهانه. رشد و تکامل عقلانی بشر نمی‌تواند او را از هدایت وحی بی‌نیاز کند؛ زیرا شعاعی که در پرتو وحی روشن می‌شود، بسیار وسیع‌تر و عمیق‌تر از شعاعی است که عقل و تجربه قادر به کشف آن است.

برخورداری انسان از استعدادهای مختلف مادی و معنوی فردی و اجتماعی و پیچیدگی روابط اجتماعی انسان که سرنوشت و سعادت افراد جامعه، اهداف و آرمان‌ها، باید و نبایدها و راه و روش زندگی آنها را به یکدیگر پیوند زده، و مشخص نبودن پایان سیر تکامل انسان برای عقل، تحیّر و سرگشتگی متفکران و نظریه‌پردازان در ارائه یک ایدئولوژی جامع و کامل را در پی داشته است. متفکران امروزی، اعتراف دارند که با ایدئولوژی‌های بشری، آینده زندگی انسان را تنها می‌توان منزل به منزل و به صورت مقطعی هدایت کرد؛ نه به صورت کلی و فراگیر. به اعتقاد عرفا نبوت به این دلیل پایان یافت که اصول و معارفی که انسان در تکامل فردی و اجتماعی خود به آن نیاز دارد، همه یک جا کشف گردید؛ لذا، پس از کشف تامّ محمّدی(ص) اگر پیامبر دیگری مبعوث می‌شد، ناگزیر به پیروی از او بود.

رابعاً، گویا علامه اقبال دچار همان اشتباهی شده است که دنیای غرب به آن گرفتار آمد؛ یعنی جانشین ساختن علم به جای دین؛ البته اقبال سخت مخالف نظریه جانشینی علم است؛ ولی دیدگاه وی در فلسفه ختم نبوت، نتیجه‌ای جز این دربر ندارد. او وحی را از نوع غریزه می‌داند و معتقد است که با به کار افتادن نیروی فکر و اندیشه، غریزه از کار می‌افتد. این نظر در جایی درست است که عقل و غریزه در یک امتداد باشند؛ اما اگر بین عقل و غریزه از جهت نوع نقش و وظیفه تفاوت وجود داشته باشد، دلیلی ندارد که با به کار افتادن یکی، دیگری تعطیل شود؛ بنابراین، به فرض! حتی اگر وحی از سنخ غریزه باشد، در صورتی که وظیفۀ آن عرضۀ نوعی جهان‌بینی و ایدئولوژی باشد که عقل و اندیشه را به آن دسترسی نیست؛ دلیلی ندارد که با رشد عقلِ استقرایی، کار غریزه پایان پذیرد و انسان از وحی بی‌نیازی جوید[۳۶].

خلاصه نظر اقبال در تبیین فلسفه ختم نبوت این است که: بعثت رسول گرامی اسلام(ص) مقارن شد با ورق خوردن تاریخ بشر و ظهور عقل استقرایی و تجربی. به اقتضاء شرایط جدید و برای تأیید و تقویت عقل، هدایت زندگی انسان از بیرون و از راه وحی ـ که نوعی هدایت غریزی و مخصوص دوره کودکی بشر است ـ متوقف شد. در همین راستا، گرچه پیامبر اسلام(ص) از نظر منبع الهامش به دنیای قدیم تعلق دارد؛ اما در قرآن ـ که روح الهام او در آن تجلی کرده است ـ بر منابع دیگر معرفت یعنی مطالعه طبیعت و تاریخ که به دوره جدید تعلق دارند، تأیید گردید.

نظر اقبال مردود است؛ زیرا:

  1. این نظریه به ختم دیانت می‌انجامد و نه فقط ختم نبوت؛
  2. مطابق آن استمرار تجربه عرفانی که اقبال آن را یکی از منابع ثابت معرفت و هم‌سنخ با تجربه دینی پیامبران می‌داند، توجیه‌ناپذیر است؛
  3. نیاز انسان به وحی ثابت و همیشگی و برخاسته از ناتوانی عقل در ارائه یک ایدئولوژی کامل و جامع برای تضمین سعادت فرد و جامعه است؛
  4. لازمه آن جایگزین شدن علم به جای دین و ایمان مذهبی است[۳۷].

تبیین ضرورت وجود امام معصوم در دورۀ شریعت خاتم

اهمیت نقش و جایگاه امام در تفکر شیعی را می‌توان گِرد سه محور پیشوایی دینی، زمامداری سیاسی و ولایت باطنی تحلیل و بررسی نمود[۳۸]؛ ولی از آنجا که مساله، بیشتر به مرجعیت دینی امامان نظر دارد، پاسخ را پیرامون این محور متمرکز می‌کنیم.

مرجعیت دینی ائمه اطهار(ع) دارای ابعاد گوناگونی است:

  1. تفسیر قرآن و پرده برداشتن از اسرار و رموز آن؛ قرآن روش و ترکیب واحد و یکنواختی ندارد و آیات آن به محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ تقسیم می‌شود[۳۹]. از همین رو است که قرآن کریم یکی از وظایف پیامبر اسلام را تبیین آیات الهی می‌شمرد: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ[۴۰]. بدیهی است نیاز به توضیح و تبیین آیات قرآن نیازی موقت و محدود به زمان پیامبر نیست. بهترین گواه بر این امر اختلاف نظر علما در تفسیر بسیاری از آیات - اعم از آیات فقهی و کلامی، مانند چگونگی وضو و جاری کردن حد بر سارق و یا صفات خبریه و عدل و جبر و اختیار و هدایت و ضلالت... -است[۴۱]. حدیث شریف ثقلین ـ که مورد تأیید و وفاق شیعه و سنی است ـ به روشنی بر تفکیک‌ناپذیری وحی از مفسّر آن در جهت ایفای نقش هدایت‌گری خویش دلالت دارد[۴۲].
  2. بیان حکم موضوعات جدید؛ اگرچه تشریع احکام دینی پیش از رحلت رسول گرامی اسلام(ص) پایان پذیرفت؛ ولی به دلیل هموار نبودن شرایط سیاسی و اجتماعی - که مدت ۱۳ سال از دوره رسالت پیامبر در مکه و در جدال با مشرکان قریش و دعوت به این آیین نوظهور، که هنوز قدرت و شوکتی نیافته بود، سپری شد و پس از هجرت به مدینه هم بیشتر وقت پیامبر(ص) به رتق و فتق امور و جنگ و درگیری با مشرکان و منافقان و اهل کتاب گذشت - عملاً فرصتی برای ایشان باقی نماند تا همه احکام را به مردم بیاموزد. با این حال، به اعتقاد شیعه، پیامبر(ص) احکام و معارف دینی را به طور کامل به علی(ع) آموخت - چنان که در وصف آن حضرت می‌فرماید: «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»- و از طریق آن حضرت به امامان پس از او انتقال یافت و با گذشت زمان به تدریج در اختیار مردم قرار گرفت[۴۳]. ولی اهل سنت چون خود را به قرآن - که آیات الاحکام آن از ۳۰۰ آیه تجاوز نمی‌کند ـ و سنت پیامبر ـ که مجموع روایات فقهی‌ای که از آن حضرت نقل شده از ۵۰۰ حدیث فراتر نمی‌رود - محدود کردند، در استنباط حکم مسائل جدید با مشکل مواجه شدند؛ به همین دلیل، برای رفع نقص و کمبود منابع فقهی مورد نیاز، به قیاس روی آوردند، روشی که به فرموده ائمه اطهار(ع) در نهایت به محو و نابودی شریعت می‌انجامد[۴۴]. نه تنها شیعه؛ بلکه کسانی از اهل تسنن - مثل مذهب مالک بن انس در فقه نیز با آن به مخالفت برخاستند[۴۵]. کوتاه بودن عمر تشریع احکام برای اهل سنت و طولانی بودن آن برای شیعه علاوه بر این که بر ذخایر فقهی شیعه و غنای آن افزوده است، از نظر آشکار نمودن نقش و تأثیر زمان و مکان در اجتهاد (غیر قیاسی) نیز اهمیت به سزایی دارد؛ چراکه سیره و روش عملی پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) در همه شرایط و زمان‌ها یکسان نبوده و متأثر از شرایط مختلف زمانی متفاوت بوده‌اند؛ مثلاً امام حسن صلح کرد؛ اما امام حسین(ع) جنگید؛ امام سجاد(ع) و امام صادق(ع) لباس خز و لطیف به تن می‌کردند، در حالی که پیامبر(ص) و علی(ع) لباس ساده و خشن می‌پوشیدند[۴۶]؛ و یا حضرت علی(ع) بر اسب هم زکات بست، در حالی که پیش از آن سابقه نداشت.
  3. پاسخگویی به سؤال‌ها و شبهات دینی؛ که با گسترش قلمرو اسلام و تماس و ارتباط نزدیک مسلمانان با پیروان ادیان و مذاهب دیگر، بیشتر مجال بروز و ظهور می‌یافت. نمونه‌هایی از این سؤال و اشکال‌ها را می‌توان در صدر اسلام، در گفت‌وگوی هیأت‌های مذهبی مسیحی و یهودی با خلفا و حکمرانان وقت مشاهده کرد[۴۷].
  4. صیانت دین از تحریف و حفظ جامعه اسلامی از اختلاف و تفرقه؛ پس از وفات پیامبر(ص) نیاز مسلمانان در این بخش با هدایت رهبران دینی مرتفع نشد. آنچه این نیاز را بیش از پیش دامن می‌زد، اسلام آوردن پیروان ادیان دیگر مانند کعب الاحبار، تمیم الداری، وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام و رخنه کردن افکار و عقاید آنها و نیز احادیث جعلی و ساختگی در درون مجموعه روایات اسلامی بود که در پیدایش فرقه‌ها و مذاهب گوناگون بی‌تأثیر نبود. به عنوان شاهد و مؤید؛ همین بس که بخاری برای گرد آوردن روایات صحیح سختی‌های بسیار متحمل شد و در نهایت از بین ششصد هزار حدیثی که جمع‌آوری کرده بود، تنها چهار هزار حدیث را صحیح و قابل اعتماد تشخیص داد که بدون احتساب روایات تکراری، این رقم به دو هزار و هفتصد و شصت و یک تقلیل می‌یابد. این در حالی است که بسیاری از روایاتی را که صاحبان صحاح شش‌گانه معتبر دانسته‌اند، دیگران قابل مناقشه می‌دانند[۴۸].

همچنین در عصر خاتمیّت چه بسا علمای امت با برداشت‌ها و تفسیرهای نادرست از دین، زمینه بروز بدعت‌ها و اختلاف‌ها را پدید می‌آورند و خود منشأ نیاز به مرجعیت دینی ائمه اطهار می‌گردند[۴۹].

پس وظیفه و نقش امامان در بُعد مرجعیت دینی، صیانت و پاسداشت از حریم دین و ممانعت از بدعت و اختلاف‌های مذهبی است. این وظیفه با نقش پیامبران تشریعی تفاوت دارد - از این جهت که امامان تشریح دین و احکام را بر عهده دارند، نه تشریع آن را ـ.

در پایان ذکر دو نکته ضروری است:

  1. بین پیامبر و امام ـ همان‌طور که در جای خود توضیح داده شده است - نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است. پیامبرانی که مقام امامت داشته‌اند، پیامبران تشریعی‌اند که علاوه بر آوردن شریعت و قانون، مانع از تحریف و بروز اختلاف‌های مذهبی می‌شده‌اند[۵۰].
  2. از نظر چگونگی ارتباط با عالم غیب نیز بین پیامبر و امام فرق است؛ زیرا پیامبران فرشته وحی را می‌دیده‌اند و یا در عالم رؤیا به بعضی از آنها القا می‌شده است؛ ولی امام فقط ندای غیبی را می‌شنود، نه جبرئیل را می‌بیند و نه در خواب به او الهام می‌شود[۵۱].

حاصل کلام اینکه: می‌توان وظیفه و نقش امامان در بُعد مرجعیت دینی را چنین خلاصه کرد: تفسیر قرآن، بیان حکم موضوعات جدید، صیانت و پاسداشت از حریم دین، پاسخگویی به سؤال‌ها و شبهات دینی و ممانعت از راه‌افتن بدعت به آن و اختلاف‌های مذهبی[۵۲].

چگونگی خاتمیّت

با توجه به اینکه عالم طبیعت آمیخته با حرکت و دگرگونی است و هیچ چیز در آن ثابت و پایدار و یکنواخت نیست، چگونه یک دین می‌تواند ادعای ثبات و جاودانگی کند؟

باید بین قانون و پدیده فرق گذاشت. آنچه در حال تغییر و تبدّل دائمی است و هرگز روی سکون و آرامش را نمی‌بیند، ماده و ترکیب‌های مادی و پدیده‌های جزیی‌اند؛ اما قوانین حاکم بر طبیعت، مانند قانون انکسار نور و جاذبه زمین، و نیز نظام‌های اجتماعی‌ای که منطبق بر نوامیس طبیعی‌اند، ثابت و کلی باقی می‌مانند و فرسوده و نابود نمی‌شوند. اگر بشر از راه عقل و فطرت سلیم و آزمون و مطالعه حسی و تجربی، یقین به وجود ثابت‌ها و نظم کلی در پس پدیده‌های متغیر و جزیی نمی‌داشت، نه فلسفه‌ای در طول تاریخ پدید می‌آمد و نه علمی.

اسلام مجموعه‌ای است از قوانین آسمانی، برای اصلاح و تنظیم ارتباط انسان با خود با خدا با طبیعت و با دیگران که از عمق فطرت و سرشت انسان برخاسته و با نیازهای فردی و اجتماعی او تناسب و هماهنگی دارد؛ پدیده‌ای مادی و یا قانونی ناهماهنگ با طبیعت و سرشت انسان نیست تا محکوم به زوال و نابودی باشد[۵۳].[۵۴]

تغییر ناپذیر بودن شریعت اسلام باتوجه به تغییر مقتضیات هر عصر و زمان

خاتمیّت و جاودانگی شریعت اسلام، با نسخ‌ناپذیری و ثبات و دوام احکام و قوانین آن تلازم دارد. از طرفی زندگی اجتماعی بشر - نه فقط در مظاهر و دستاوردهای علم و تمدن، بلکه در نوع روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و حقوقی افراد جامعه با یکدیگر - همواره صحنه تغییر و دگرگونی است. در این صورت اسلام چگونه می‌تواند با قوانین ثابت و محدود خود، هماهنگ با زمان پیش رود و راهنما و هدایتگر انسان باشد؟ به خصوص که اسلام دینی شخصی و محدود به رابطه انسان با خدا نیست و در شؤون مختلف زندگی بشر مداخله کرده و قوانین اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، سیاسی، مدنی، قضایی و جزایی آن بر تمام زوایای زندگی انسان سایه افکنده است[۵۵].

به اعتقاد شهید مطهری سؤال فوق اشکالی است مشابه ربط حادث به قدیم که در فلسفه از دیرزمان مطرح بوده است[۵۶].

در پاسخ، ابتدا باید تعریف صحیحی از مقتضیات زمان ارائه گردد. مقتضیات زمان؛ نه به معنای پدیده‌های نوظهور - اعم از این که به صلاح یا فساد جامعه باشد- است و نه به معنای ذوق و پسند زمانه؛ بلکه مراد از آن نیازهای واقعی بشر است که با پیشرفت زمان در عرصه زندگی اجتماعی پدید می‌آید. انسان برای بهبود زندگی و رفع نیازهای اقتصادی و اجتماعی و معنوی خود با استفاده از نیروی ابتکار و خلاقیت، وسایل و ابزارهای جدیدی را به خدمت می‌گیرد. ورود عوامل و ابزارهای نو در زندگی بشر به نوبه خود، نیازهای جدیدی را به همراه می‌آورد و نیازهای جدید، مقدمه و سرآغاز رشد و پیشرفت بیشتر می‌شوند و توسعه بیش‌تر نیازهای جدیدتری را به ارمغان می‌آورد[۵۷].

و اما در پاسخ به سؤال باید گفت: نه تمام نیازهای انسان در حال تغییر و دگرگونی است و نه با تغییر آنها تحول در اصول و قواعد اساسی زندگی اجتناب‌ناپذیر است. نیازهای انسان دو دسته‌اند:

  1. نیازهای اولی که از عمق ساختمان جسمی و روحی انسان و از طبیعت زندگی اجتماعی وی سرچشمه می‌گیرند و انسان را به توسعه و پیشرفت و بهبود زندگی وا می‌دارند؛ نیازهای جسمی، مانند خوراک، پوشاک، مسکن و همسر؛ نیازهای روحی، مانند علم، زیبایی، نیکی، پرستش، احترام و تربیت؛ و نیازهای اجتماعی مثل، معاشرت، مبادله، تعاون، عدالت، آزادی و مساوات، که همگی نیازهای اولی هستند و در گردونه زمان همواره ثابت و پایدار باقی می‌مانند.
  2. نیازهای ثانوی که از نیازهای اولی ناشی می‌شوند و انسان را در جهت توسعه و بهبود هر چه بیشتر زندگی به حرکت و تلاش برمی‌انگیزند، مانند نیاز به انواع ابزارها و وسایل زندگی. این‌گونه نیازها اغلب با گذشت زمان تغییر می‌کنند و نیازهای جدیدی جایگزین آنها می‌شوند، مگر بعضی از آنها؛ مانند نیاز به قانون که خاستگاه آن نیاز انسان به زندگی اجتماعی است و در عین حال ثابت و همیشگی است[۵۸].

در تقسیمی دیگر، نیازهای انسان و به تبع آن، احکام و قوانین اسلامی را می‌‌توان در چهار قلمرو تفکیک کرد:

  1. ارتباط انسان با خدا؛
  2. ارتباط انسان با خود؛
  3. ارتباط انسان با طبیعت؛
  4. ارتباط انسان با دیگران[۵۹].

ارتباط انسان با خدا شاید ثابت‌ترین حوزه دین است که کم‌تر دچار تغییر می‌شود، و بیش‌تر به شکل عبادات و چگونگی انجام آنها به تناسب شرایط و موقعیت‌ها محدود می‌شود، مانند نماز که به فراخور حال مکلّف می‌توان آن را ایستاده، نشسته، با ایماء و اشاره، با وضو یا تیمم... به جا آورد[۶۰]. هم‌چنین، ارتباط انسان با خود و نظامی که باید به مدد نیروی اراده به غرایز خویش بدهد، که در قالب باید و نبایدها و دستورهای اخلاقی نمود می‌یابد؛ نیز نیازی است ثابت که از عمق وجدان و فطرت انسان می‌جوشد و تغییر و تبدیل نمی‌پذیرد[۶۱] ـ هر چند آداب و شیوه‌های زندگی در زمان‌ها و مناطق مختلف با یکدیگر فرق دارند ـ و این امر سبب جاودانگی و غیر نسبی بودن آن اخلاق شده است؛ در حالی که ارتباط انسان با طبیعت، تا حدودی[۶۲]، و ارتباط انسان با دیگر افراد جامعه؛ به شدت، در معرض تغییر و دگرگونی است. بنابراین، طبیعی است حوزه‌هایی از دین که به خصوص با دسته اخیر از نیازهای انسان سروکار دارند، بیش از همه هدف تیغ تیز انتقادها و اشکال‌ها بوده و سؤال برانگیز باشند[۶۳].

هر چند پیشرفت تمدن و تکامل جوامع انسانی، نیازهای جدیدی را فراروی آدمی قرار می‌دهد و چه بسا وضع قراردادها و مقررات جدیدی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد ـ مانند اختراع وسایل نقلیه ماشینی که قوانین راهنمایی و رانندگی و مقررات بین‌المللی حمل و نقل مسافر و کالا را ضروری ساخته ـ ولی این سبب نمی‌شود «قوانین حقوقی و جزایی و مدنی مربوط به داد و ستدها و وکالت‌ها و غصب‌ها و ضمان‌ها و ارث و ازدواج و امثال اینها اگر مبتنی بر عدالت و حقوق فطری واقعی باشد عوض بشود؛ چه رسد به قوانین مربوط به رابطه انسان با خدا یا رابطه انسان با طبیعت. قانون راه عادلانه و شرافتمندانه برای تأمین نیازمندی‌ها را مشخص می‌کند. تغییر و تبدیل وسایل و ابزارهای مورد نیاز، سبب نمی‌شود که راه تحصیل و استفاده و مبادله عادلانه آنها عوض بشود[۶۴].

بنابراین، صِرف تحول‌پذیری شرایط زمانی و مکانی نمی‌تواند مانع از جاودانگی یک دین شود؛ گرچه تحقق این مهم بستگی به چند عامل دارد: اولاً، احکام و دستورهای آن منطبق بر طبیعت و فطرت انسان باشد؛ ثانیاً، نظام قانون‌گذاری آن در درون خود از پویایی و انعطاف‌پذیری برخوردار باشد؛ ثالثاً، منابع فقه آن غنی و پرمایه باشد.

پاسخ اسلام به نیازهای ثابت و متغیر انسان

اسلام دینی است مطابق با طبیعت و فطرت انسان؛ زیرا متعادل و جامع‌نگر است و به همه ابعاد مادی و معنوی و فردی و اجتماعی انسان توجه و اهتمام دارد. نظام اخلاقی و اجتماعی و حقوقی‌ای که یک جانبه‌نگر باشد، خویش‌برانداز است و حکم نسخ خود را پیشاپیش امضا می‌کند[۶۵]. به علاوه بخشی از نیازهای انسان چه در بُعد فردی و چه در بُعد اجتماعی، ثابت و یکنواخت است، مثل نیاز انسان به عبادت و پرستش، تنظیم غرایز خود در چهارچوب اخلاق و سامان دادن به روابط اجتماعی خویش بر محور عدالت. اسلام برای این نوع از نیازها، قانون ثابت و لا یتغیر وضع کرده است که خطوط اصلی زندگی او را ترسیم می‌کنند. بخش دیگری از نیازهای انسان متغیر است؛ اسلام برای این‌گونه نیازها وضع متغیر در نظر گرفته است، به این صورت که آنها را به اصول ثابتی که در شرایط مختلف زمانی در اشکال گوناگون جلوه‌گر شده و قانون فرعی خاص و متناسبی را تولید می‌نمایند، پیوند زده است؛ مثلاً، بنا بر آیه ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[۶۶] ضرورت آمادگی نظامی و دفاعی در مقابل دشمن یکی از اصول ثابت اجتماعی اسلام است که از یک نیاز ثابت و همیشگی نشأت می‌گیرد؛ اما شکل اجرای آن در زمان‌های مختلف متفاوت بوده است، از سلاح‌های ساده و ابتدایی قدیمی گرفته تا سلاح‌های پیچیده و پیشرفته امروزی؛ و یا طبق حدیث شریف «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ‌» علم‌آموزی وظیفه‌ای است همگانی که علاوه بر شناخت اصول و فروع دین که بعضاً واجب عینی است، هر دانشی را که مورد نیاز جامعه باشد، اعم از پزشکی، سیاسی، اقتصاد و... شامل می‌شود؛ چراکه اجرای اصل لزوم حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی که یک اصل ثابت دینی است، امروزه جز با تحصیل دانش عملی نیست[۶۷].

انطباق و انعطاف‌پذیری نظام قانون‌گذاری اسلام نیز مرهون چند ویژگی است:

  1. اسلام هرگز خود را با شکل و ظاهر زندگی درگیر نساخته، بلکه توجه و اهتمام خود را به روح و معنا و هدف زندگی و راه رسیدن به آن معطوف کرده است و به این ترتیب خود را از هر گونه تصادم و رویارویی با مظاهر و دستاورهای علم و تمدن برکنار داشته و مانع بزرگ جاودانگی را از پیش پای خود برداشته است. تعارض و ناهماهنگی میان قانون و نیازهای نو، زمانی بروز می‌کند که قانون به جای مشخص کردن راه و هدف، به تثبیت شکل خاصی از زندگی بپردازد؛ مثلاً بخواهد ابزارها و وسایل خاصی، مانند قلم، دوات، تیر، کمان و چراغ نفتی را، که بستگی تام به درجه فرهنگ و تمدن دارد، برای همیشه ثابت نگه دارد. قانون هر اندازه جزیی و مادی باشد و خود را به ظواهر زندگی محدود کند، محکوم به شکست است و هر اندازه کلی و معنوی باشد و توجه خود را به روابط بین اشیا و یا اشخاص معطوف کند، شانس بیش‌تری برای بقا و دوام دارد[۶۸].
  2. احکام اسلامی از یک طرف، تابع مصالح و مفاسد واقعی‌اند، مصالح و مفاسدی که علم و عقل بشر به آن دسترسی دارد هر چند نتواند همه زوایای آن را کشف کند و از طرف دیگر، در قالب قضیه حقیقیه ـ نه خارجیه- تشریع شده‌اند. به همین دلیل، احکام اسلامی اگر چه گاهی با یکدیگر تزاحم دارند، ولی هیچ‌گاه تعارض نخواهند داشت. در این‌گونه موارد، بنا بر صریح حکم دین که می‌گوید: إذا اجتمعت حرمتان طرحت الصغرى للكبرى؛ «هرگاه دو حرمت جمع شوند و با یکدیگر تزاحم پیدا کنند، باید از کوچک‌تر به نفع بزرگ‌تر صرف نظر کرد»، حکم اهم بر مهم، مقدّم داشته می‌شود؛ مثلاً در جایی که بین حقوق فرد و جامعه تزاحم و اصطکاک به وجود آید مصالح اجتماعی مقدّم داشته می‌شود. به همین دلیل، فقها تشریح بدن میت مسلمان را - البته با شرایطی - برای استفاده در دانشکده‌های پزشکی جایز دانسته‌اند[۶۹].
  3. در نظام فقهی و حقوقی اسلام قواعد کنترل کننده‌ای، (مانند قاعده لاضرر و لاحرج)، وضع شده‌اند که بر همه احکام و مقررات اسلامی حاکمیت دارند و سبب انعطاف و انطباق‌پذیری فقه اسلامی در شرایط مختلف می‌شوند[۷۰].
  4. اسلام به حکومت و جامعه اسلامی اختیارات گسترده‌ای داده تا به تناسب شرایط و با توجه به اصول و مبانی اسلام مقررات جدیدی که در گذشته موضوع آنها منتفی بوده است، را وضع کند[۷۱].

به بیان دیگر، اسلام در نظام قانون‌گذاری خویش؛ اولاً، محدوده‌ای را به عنوان منطقه الفراغ و خالی از حکم در نظر گرفته که در آن حاکم اسلامی می‌تواند به تناسب نیازهای زمان قانون وضع کند؛ مانند وضع مالیات برای تأمین هزینه‌های حکومت[۷۲]، وضع مقررات راهنمایی و رانندگی و یا فتوای موقت میرزای شیرازی به حرمت استعمال توتون و تنباکو[۷۳] و...؛ ثانیاً، در همان محدوده‌ای هم که قانون وضع کرده، چنین نیست که همه احکام و قوانین از نظر اهمیت و اعتبار در یک سطح باشند؛ بلکه احکام اسلامی به احکام ثابت و اصلی و مقررات فرعی و نتیجه تقسیم می‌شوند[۷۴]. احکامی چون حلال بودن معامله و حرام بودن ربا، پرهیز از انجام معامله‌های غرری، ضرورت رضایت طرفین در معامله، ضامن بودن در قبال مال دیگران (در صورت خسارت دیدن)[۷۵]، ضرورت آمادگی نظامی و دفاعی در برابر دشمن، حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی و... از اصول ثابت و کلی اسلام‌اند که در هر حال اعتبار خود را حفظ می‌کنند[۷۶].

تغییر یا در شکل اجرایی احکام است، مانند لزوم نیرومندی در مقابل دشمن و یا حفظ عزت و استقلال جامعه اسلامی؛ یا در موضوع آنها، به این معنا که فعل خاصی در یک زمان، مصداق موضوع یک حکم باشد و در زمانی دیگر، مصداق موضوع حکمی دیگر!، مثل خرید و فروش خون که زمانی از مصادیق اکل مال به باطل بود و حرام؛ اما امروزه که با پیشرفت دانش پزشکی استفاده‌های فراوان پیدا کرده، از موضوع این حکم خارج است؛ و یا به دلیل تصرفاتی است که شارع مقدس در موضوعات احکام کرده که در حقیقت نوعی حق وتو به سود بشریت است، مانند قواعد فقهی لا ضرر و لا حرج. گونه دیگری از تغییر را که می‌توان فرض کرد، تغییر در حکم است که اصطلاحاً نسخ نامیده می‌شود، ولی براساس حدیث شریف «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» پس از انقضای دوره تشریع، نسخ در احکام اسلامی راه ندارد.

نقش منابع فقهی و اجتهاد در پویایی و جاودانگی شریعت اسلام

از عواملی که در پویایی و جاودانگی شریعت اسلام سهم بسزایی دارد، منابع فقهی است. از جمله منابع فقه اسلامی، عقل است که در روایات، حجت باطنی خوانده شده است. عقل؛ نه تنها در استنباط حکم شرعی فقیه را یاری می‌رساند؛ بلکه خود منبعی مستقل در کشف، تقیید و تعمیم احکام به شمار می‌آید. احکام اسلامی برخاسته از مصالح و مفاسد واقعی‌اند و عقل توانایی تشخیص مصلحت و مفسده را دارد؛ بنابراین، اگر عقل به تنهایی و بدون استمداد از شرع، مصلحت یا مفسده‌ای را کشف کند، شرع نیز آن را امضا می‌کند. از قاعده فقهی كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل به خوبی می‌توان تلازم حکم عقل و شرع را به دست آورد. به سبب این تلازم، هیچ‌گاه حکم قطعی عقل با نص و صریح آیات و روایات تعارض پیدا نمی‌کند و تعارض آنها به ظاهر دین محدود می‌شود که در این گونه موارد نیز حکم عقل مقدّم داشته می‌شود و اصولاً حکم عقل، دلیلی است بر این که ظاهر آیه یا روایت مراد نیست[۷۷].

از دیگر منابع فقه اسلامی، کتاب (قرآن کریم) و سنت است که متون دینی ما را تشکیل می‌دهند و غناء و پرمایگی آنها، به خصوص قرآن کریم، سبب شده استعداد شگرف و پایان‌ناپذیری - که به مسائل فقهی و حقوقی هم اختصاص ندارد - برای مطالعه و تحقیق داشته باشند. مطالعه‌ای دقیق درباره مسائل مربوط به مبدأ و معاد، حقوق، فقه، اخلاق، قصص تاریخی و طبیعیات که در قرآن طرح شده و مقایسه و تطبیق آن با آرا و دیدگاه‌هایی که در طول چهارده قرن پدید آمده و کهنه شده، حقیقت را آشکار می‌کند. آرا و دیدگاه‌ها هر چه پیش‌تر رفته و عمیق‌تر و وسیع‌تر شده، خود را با قرآن متجانس‌تر یافته است.

بزرگ‌ترین آفتی که قرآن را تهدید می‌کند و مانع شناخت آن می‌گردد، جمود بر فهم و برداشت خاص است. پیشوایان دینی ما همواره استعداد شگرف قرآن کریم و روایات اسلامی برای مطالعه و تحقیق را گوشزد کرده‌اند. پیامبر گرامی اسلام(ص) در وصف قرآن می‌فرماید: «ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَهُ نُجُومٌ وَ عَلَى نُجُومِهِ نُجُومٌ لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُهُ»؛ «ظاهرش شگفت‌آور و باطنش ژرف است؛ آن را حد و نهایتی است و فوق آن حد و نهایتی دیگر. شگفتی‌های آن به شمار نمی‌آید و تازه‌های آن کهنه نمی‌شود»[۷۸].

از امام صادق(ع) سؤال شد: «چگونه است که قرآن هر چه بیشتر در دسترس مردم قرار می‌گیرد و در آن بحث و فحص می‌شود، جز بر طراوتش افزوده نمی‌گردد؟» در پاسخ فرمود: «زیرا قرآن برای زمان و مردمانی خاص نازل نشده است؛ به همین دلیل در هر زمانی نو است و برای همه مردمان با طراوت»[۷۹].

رسول گرامی اسلام(ص) مردم را به ثبت و ضبط و انتشار سخنان خود تشویق می‌نمود و در توجیه آن می‌فرمود: چه بسا کسی که خود دانش و درک عمیقی ندارد، واسطه شود در انتقال آن به شخصی فهیم و ژرف‌اندیش؛ و کسی که خود صاحب فهم و بینش عمیق است، واسطه شود در انتقال آن به شخصی به مراتب اندیشمندتر و ژرف‌نگرتر از خود[۸۰][۸۱].

تأثیر دیدگاه‌ها و بینش‌های جدید بر تحول و تکامل فهم دین در مسائل فقهی به خوبی محسوس و مشهود است. فقه اسلامی چندین دوره را سپری کرده و در هر دوره آرا و دیدگاه‌های خاصی بر آن حکم‌فرما بوده است. اصول و قواعدی که چند قرن قبل ـ مثلاً در زمان شیخ طوسی ـ برای استنباط حکم شرعی به کار برده می‌شد، امروز منسوخ و مهجور است و اصول و قواعدی دیگر جایگزین آنها شده است که مسلماً بر برداشت فقهی فقیهان تأثیر می‌گذارد؛ همچنان که پیشرفت دانش‌های حقوقی روان‌شناسی و جامعه‌شناسی در عصر حاضر، امکان تعمق بیشتر در مسائل فقهی را فراهم آورده است. استعداد شگرف و پایان‌ناپذیر منابع اسلامی برای کشف و مطالعه و تحقیق از یک سو، و تکامل طبیعی علوم و افکار بشری از سوی دیگر، نسبیت اجتهاد و تحول و تکامل آن را سبب شده است؛«راز بزرگ خاتمیّت» نیز در همین نکته نهفته است[۸۲].

«اجتهاد»، که به حق آن را «نیروی محرّک اسلام» خوانده‌اند[۸۳]، نقش مهمی در پویایی فقه و جاودانگی اسلام دارد؛ از این جهت که اگر عوامل پیش‌گفته، قابلیت‌ها و توانمندی‌های درونی لازم برای امکان جاودانگی یک دین را فراهم می‌آورند، اجتهاد نقش به فعلیت در آوردن و شکوفا ساختن قابلیت‌های نهفته در دین را داراست. ابن سینا در بیان اهمیت نقش و جایگاه اجتهاد می‌گوید: کلیات اسلامی، ثابت و لایتغیر و محدود است، اما حوادث و مسائل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات و مسائل خاص خود را دارد، به همین دلیل ضرورت دارد که در هر عصر و زمانی گروهی متخصص و آگاه به کلیات اسلامی و آشنا با مسائل و پیش‌آمدهای زمان، عهده‌دار اجتهاد و استنباط حکم مسائل جدید از کلیات اسلامی باشند[۸۴].[۸۵]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: سید عبدالله شبر، حق الیقین فی معرفة اصول الدین، ج۱، ص۱۳۳؛ محمدجواد مغنیه، التفسیر الکاشف، ج۶، ص۲۲۵؛ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۱۵۳؛ جعفر سبحانی، منشور جاوید، ج۷، ص۳۱۷.
  2. عارفی، محمد اسحاق، خاتمیت و پرسش‌های نو ج۱، ص ۵۴.
  3. «بی‌گمان ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و به یقین ما نگهبان آن خواهیم بود» سوره حجر، آیه ۹.
  4. ر.ک: شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۷۸ ـ ۷۹؛ مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١۶۶ - ١۶٧؛ اصول عقاید (۲)، ص٣٨۶؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۴ - ۱۸۵؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۵، ص١۵۵ - ١۵۶.
  5. ر.ک: مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١۶٧.
  6. ر.ک: مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.
  7. مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١۶۷ - ١۶۸.
  8. برای مطالعه بیشتر ر.ک: اصول عقاید (۲)، ص۳۸۳ - ۳۸۵؛ معارف قرآن، ج۵، ص۱۸۵ - ۱۸۷.
  9. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۹۹.
  10. «و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راه‌ها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید» سوره انعام، آیه ۱۵۳.
  11. «از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان می‌خوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمی‌گزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون می‌گردد» سوره شوری، آیه ۱۳.
  12. «بی‌گمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
  13. «و هر کس جز اسلام دینی گزیند هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در جهان واپسین از زیانکاران است» سوره آل عمران، آیه ۸۵.
  14. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  15. درباره «تکامل اجتماع» و «طبیعت اجتماع» که در نوشته‌های استاد شهید مطهری به چشم می‌خورد، سؤالاتی چند قابل طرح است؛ از جمله: آیا علاوه بر افراد، جامعه هم اصالت دارد؟ به بیان دیگر، آیا جامعه مرکب حقیقی است یا اعتباری؟ آیا تکامل جامعه، قانونمند، جبری و تخلف‌ناپذیر است یا تنها در حد یک میل قابل قبول است؟ آیا جبری بودن تکامل جامعه و تاریخ، با اراده و اختیار انسان سازگاری دارد؟ آیا اصولاً تحولات جوامع در طول تاریخ تکاملی بوده است؟ ملاک داوری در مورد تکاملی یا تنازلی بودن تحول جامعه چیست؟ هر چند تحلیل و مطالعه دربارۀ پرسش‌های فوق، می‌تواند زوایایی از دیدگاه استاد شهید، در مورد ختم نبوت تشریعی را آشکار نماید، ولی به دلیل تنگی مجال و گستردگی و نیز قابل اغماض بودن موضوع از آن صرف نظر می‌شود. برای مطالعه ر.ک: مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ و فلسفه تاریخ؛ و مقایسه و تطبیق شود با: محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن؛ محمدتقی جعفری، آفرینش و انسان، ص۲۰۵ و ۲۲۵ – ۲۲۷؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۳۰ - ۱۳۲ و ص١۶۵ - ٢٠٠.
  16. ر.ک: شش مقاله، ص۸۰ - ۸۵؛ خاتمیّت، ص١۴٣ - ۱۴۵؛ مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص۱۶۸.
  17. ر.ک: شش مقاله، ص۷۹ - ۸۰، ۸۴ - ۸۵؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٣٧۴ - ٣٧۵، ٣۶۵ - ٣۶۶.
  18. ر.ک: شش مقاله، ص٨۵ - ٨۸.
  19. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹؛ مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص۱۶۸؛ خاتمیّت، ص١۴۶ - ١۴٧.
  20. ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۹ - ۱۲۷؛ خاتمیّت، ص١۴۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٢ - ٢۶٩ و ۲٨٨ - ٢٩۴؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵٧ - ۵۶۴.
  21. ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۲ - ۱۳۵؛ خاتمیّت، ص١۴٧ - ١۶٨. توضیح بیشتر درباره اصل چهارم، در فصل آخر خواهد آمد.
  22. «و سخن پروردگارت به راستی و دادگری کامل شد؛ هیچ دگرگون کننده‌ای برای سخنان وی نیست و او شنوای داناست» سوره انعام، آیه ۱۱۵.
  23. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۱۰۱.
  24. ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۴٨۵ – ۴٨۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱ - ۲۲۵، هم‌چنین برای مطالعه بیشتر ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱ - ۵۳.
  25. «بخوان به نام پروردگار خویش که آفرید * آدمی را از خونپاره‌ای فروبسته آفرید * بخوان و (بدان که) پروردگار تو گرامی‌ترین است * همان که با قلم آموزش داد * به انسان آنچه نمی‌دانست آموخت» سوره علق، آیه ۱-۵.
  26. شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۱۰۲.
  27. «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  28. «و باید از میان شما گروهی باشند که (مردم را) به نیکی فرا می‌خوانند و به کار شایسته فرمان می‌دهند و از کار ناشایست باز می‌دارند و اینانند که رستگارند» سوره آل عمران، آیه ۱۰۴.
  29. حر عاملی، وسائل الشیعه، کتاب امر به معروف و نهی از منکر، باب ۴٠، حدیث ١.
  30. ر.ک: مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۲۱؛ شش مقاله، ص۱۲۷ - ۱۲۸.
  31. ر.ک: شش مقاله، ص۹۹ - ۱۰۵؛ خاتمیّت، ص۳۲ - ۳۹؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۱۸ - ۲۲۱؛ الالهیات، ج۲، ص۴٨٣ - ۴٨۵؛ اضواء علی عقائد الشیعه الامامیة و تاریخهم، ص۵۵۴ - ۵۵۵.
  32. مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١۶٩، به نقل از: اقبال لاهوری، احیاء فکر دینی در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص١۴۴ - ١۴۵.
  33. مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص۱۷۰، به نقل از: احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۵.
  34. ر.ک: مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص۱۶۹ - ۱۷۱.
  35. مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص١٧۴، به نقل از احیاء فکر دینی در اسلام، ص١۴۶.
  36. ر.ک: مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ص۱۷۱ - ۱۷۷.
  37. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۱۰۸-۱۱۸.
  38. ر.ک: شیعه در اسلام، ص۱۰۹؛ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۵۰ - ۵۱ و ۵۵.
  39. ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵۲۹؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۱۴؛ اصول عقاید (۲)، ص۴٣٠.
  40. «(آنان را) با برهان‌ها (ی روشن) و نوشته‌ها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
  41. ر.ک: الالهیات، ص۵۲۹، ۵۳۱ - ۵۳۲؛ اصول عقاید (٢)، ص۴٢۷ - ۴٢۸.
  42. ر.ک: شریعت در آینه وحی، ص٢١۴.
  43. ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۵ – ۵٣۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۷۲؛ امامت و رهبری، ص۵۱ - ۵۲ و ۷۷.
  44. الشريعةُ اذا قيست مُحقت.
  45. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۰۵ - ۱۰۶؛ امامت و رهبری، ص۷۷ - ۷۹ و ٩٢ - ٩۴؛ شریعت در آینه معرفت، ص۲۲۳ - ۲۲۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٣۲ - ۵٣۵.
  46. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۱۹ - ۲۲۷.
  47. ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۶ - ۵٣٧.
  48. ر.ک: الالهیات، ج۲، ص۵٣۷ - ۵٣۸.
  49. ر.ک: خاتمیّت، ص۵۲ - ۵۳.
  50. ر.ک: خاتمیّت، ص۵۳ - ۵۸.
  51. ر.ک: خاتمیّت، ص۵۱.
  52. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۱۱۹.
  53. ر.ک: شش مقاله، ص١٠۵ - ١٠۶؛ الالهیات، ج۲، ص۴٩٢ - ۴٩٣؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۴١ - ٢۴٢؛ ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج٢۴، ص٢۴۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۰۵ - ۲۱۱.
  54. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۱۲۹.
  55. ر.ک: شش مقاله (مقاله ختم نبوت)، ص۱۰۷؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶١.
  56. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۳؛ ج۲، ص۱۱ - ۱۲.
  57. ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۷ - ۱۱۸؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص١٨۴ - ١٩٧.
  58. ر.ک: شش مقاله، ص۱۱۳ - ۱۱۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۱۹۲ - ١٩۵؛ سید محمدحسین طباطبایی، فرازهایی از اسلام، ص۵٩ - ۶٢.
  59. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۴١ - ۴٢.
  60. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٢۵٣ - ٢۵۴؛ ج٢، ص۴١.
  61. شهید مطهری بر خلاف نظر مشهور در بین متفکران اسلامی که زیربنای اخلاق را حسن و قبح عقلی می‌دانند؛ به ریشه داشتن اخلاق در فطرت و وجدان آدمی اعتقاد دارد و ابتناء اخلاق بر حسن و قبح اخلاقی را تفکری سقراطی ارزیابی می‌کند. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص٣۴١ - ٣۵١، ص٣٩٣ - ۴٠۶.
  62. اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص١١۶.
  63. اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص١١۶؛ شش مقاله، ص۱۰۷.
  64. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص۱۱۴.
  65. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۳، ص۱۲۱؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص۲۹۰ - ۲۹۲؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۶؛ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶٣.
  66. «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید» سوره انفال، آیه ۶۰.
  67. ر.ک: شش مقاله، ص١٢٢ - ۱۲۴؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۷۷ - ۸۱؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۴٧ - ٢۵٩؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۵ - ۵٧٢. و برای مطالعه بیشتر درباره رابطه و محدوده ثابت‌ها و متغیرها ر.ک: فرازهایی از اسلام، ص٧۶ - ٧٩ (مقاله مقررات ثابت و متغیر در اسلام) و ص١١١ - ١١۴ (مقاله ولایت و زعامت در اسلام)؛ بررسی‌های اسلامی، ص۱۷۸ - ۱۸۱ (مقاله ولایت و زعامت در اسلام).
  68. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۱، ١١۵ - ١١۶؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢٩٢ – ٢٩۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۵؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۳ - ۵۶۴.
  69. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۴ - ۱۲۵؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص١۶ - ٣١؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٧ – ٢۶٩؛ الالهیات، ج۲، ص۴٩٩ - ۵٠٠؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۵٨ - ۵۶٠.
  70. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۸۹ - ۹۰؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢٩۴؛ الالهیات، ج۲، ص۵٠۶؛ أضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۶۴؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۳، ص۱۱۵.
  71. شش مقاله، ص١٢۶؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۹۰ - ۹۲؛ فرازهایی از اسلام، ص۱۱۱ – ۱۱۲ (مقاله ولایت و زعامت)؛ بررسی‌های اسلامی، ص۱۷۸ - ۱۸۰؛ تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج۱۳، ص۱۱۵.
  72. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۶٢.
  73. اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۹۱ - ۹۲.
  74. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۸.
  75. ر.ک: اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص١١۶.
  76. برای مطالعه و تحقیق بیشتر درباره اصول ثابت و احکام کلی اسلامی در قلمرو چهارگانه ارتباط انسان با خدا، خود، طبیعت و دیگر انسان‌ها، ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج٢۴، ص٢۴٨ - ٣٠٨.
  77. ر.ک: شش، مقاله، ص۱۲۰ - ۱۲۱؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۲، ص۲۸ - ۳۱ و ص٣۶ - ۴٠؛ مفاهیم القرآن، ج۳، ص٢۶٢ - ٢۶٧؛ الالهیات، ج۲، ص۴۹۸ - ۴٩٩؛ اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة و تاریخهم، ص۵۵۷ - ۵۵۸. برای مطالعه بیشتر درباره توافق عقل و دین ر.ک: ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج۵، ص١۵۶ - ١۵٧.
  78. ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۳، به نقل از: اصول کافی، ج۲، ص۵۹۹.
  79. ر.ک: شش مقاله، ص۱۳۳، به نقل از: عیون اخبار الرضا، چاپ سنگی، ص۲۳۹.
  80. نضر الله عبدا سمع مقالتي فوعاها و بلّغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو أفقه منه شش مقاله، ص١٣۴، به نقل از: اصول کافی، ج۱، ص۴٠٣.
  81. ر.ک: شش مقاله، ص١٣٢ - ١٣۴؛ خاتمیّت، ص١۴٧ - ١٨٩ (با توضیح بیشتر).
  82. ر.ک: شش مقاله، ص١٣۴ - ۱۳۵. درباره تأثیر زمان و مکان بر تحول شناخت و فهم دین، ر.ک: مصاحبه با کمیته علمی کنگره بررسی مبانی فقهی حضرت امام خمینی، منتشر شده در «مجموعه مصاحبه‌ها»ی کنگره تحت عنوان «نقش زمان و مکان در اجتهاد»، ص١٣۴.
  83. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹؛ اسلام و مقتضیات زمان، ج۱، ص۲۳۲.
  84. ر.ک: شش مقاله، ص۱۲۹ - ۱۳۰.
  85. نبوی، سعیده سادات، خاتمیت در محضر علما، ص ۱۳۰.