خلافت الهی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اعتقادات شیعه
خداشناسی
توحیدتوحید ذاتیتوحید صفاتیتوحید افعالیتوحید عبادیصفات ذات و صفات فعل
فروعتوسلشفاعتتبرکاستغاثه
عدل الهی
حُسن و قُبحبداءامر بین الامرین
نبوت
عصمت پیامبرانخاتمیتپیامبر اسلاممعجزهعدم تحریف قرآن
امامت
باورهاعصمت امامانولایت تكوینیعلم غیبخلیفة‌اللهغیبتمهدویتانتظار فرجظهوررجعت
امامانامام علیامام حسنامام حسینامام سجادامام باقرامام صادقامام کاظمامام رضاامام جوادامام هادیامام عسکریامام مهدی
معاد
برزخمعاد جسمانیحشرصراطتطایر کتبمیزان
مسائل برجسته
اهل‌بیتچهارده معصومکرامتتقیهمرجعیتولایت فقیه

معناشناسی

معنای لغوی

خلیفه و خلافت از ریشه خلف (پشت سر) به معنای جانشینی است. ابن ‌منظور ذیل واژه خلف می‌گوید: "خَلَفَه يَخْلُفُه یعنی جانشین شد. خَلَفَ فلان فلاناً یعنی فلانی جانشین فلانی شد...[۱]. راغب اصفهانی می‌نویسد: خلافت به معنای نیابت و جانشینی از دیگری وضع گردیده است که این جانشینی یا به علت غایب بودن شخص یا مرگ وی و یا ناتوانی او و یا برای احترام و شرافت جانشین است[۲]. در مجموع خلیفه یعنی کسی که جای شخص دیگر می‌نشیند و شخص جانشین در حکم کسی است که جانشینی او را بر عهده گرفته است و باید همه شئون و کارهایی که بر عهده یک جانشین است را نیز تقبل نماید[۳].

معنای اصطلاحی

«خلیفه» در اصطلاح به معنای حاکم است، بنابراین منظور از خلافت آدم، حاکمیت او در روی زمین است، هم‌چنانکه در آیه ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ...[۴] آمده است[۵].

خلیفه کسی است که همواره قیام به خلافت و نمایندگی از آفریدگار بر جامعه بشر خصوصاً و بر جامعه ممکنات عموماً بنماید و این از مناصب عالیه و بهترین موهبت‌های الهی است که بر جامعه ممکنات ارزانی داشته و لازم وجود بشر و نظام تکلیف وجود خلیفه است[۶].

خلیفة‌الله در اصطلاح اسلامی به این معنا آمده است که خدا کسی را از میان مردم به عنوان حاکم و امام انتخاب می‌کند؛ و نیز خلافت در اصطلاح شرع اسلام عبارت است از امامت، پیشوایی، حکومت، ریاست و گستره عمومی در امور دین و دنیا به عنوان جانشین پیامبر (ص).

ابن‌خلدون در تعریف خلافت می‌گوید: "خلافت عبارت است از وادار کردن تمامی مردم بر مقتضای نظر شرعی در مصالح اخروی و دنیوی، زیرا در نظر شارع تمامی مصالح دنیوی در راستای مصالح اخروی معتبر است پس در حقیقت خلافت عبارت است از جانشین شدن از طرف صاحب شریعت برای حراست و پاسداری از دین و سیاست دنیا"[۷].

"یوسف ایبش" هم در کتاب خویش به نقل از ماوردی در تعریف خلافت می‌گوید: آن عبارت است از جانشین شدن از طرف پیامبر (ص) برای پاسداری دین و سیاست دنیا[۸].

بعضی از نویسندگان خلافت الهی را مرادف با مقام ولایت امری می‌دانند.

"سعید العذاری" می‌گوید:"معنی خلیفه مرادف با اولی الامری می‌باشد و معنای خلافت مرادف ولایت و پادشاهی کردن است"[۹]. هم‌چنین قلقشندی می‌گوید:"خلافت در عرف عام اطلاق می‌شود بر سرپرستی و زعامت بزرگ که عبارت باشد از ولایت عمومی بر همه امت و قیام به امور امت..."[۱۰].

در کتاب اقرب الموارد خلافت را چنین معنا کرده‌اند: در اصطلاح شرع، خلیفه به معنای امامی است که بعد از امام دیگر می‌آید و جانشین او می‌گردد[۱۱].

از معنای اصطلاحی خلیفه و خلافت فهمیده می‌شود که خلافت در واقع منصب الهی است و خلیفه باید از جانب خدا انتخاب شود. علاوه بر این، ممکن است لفظ خلیفه منصرف به کسی که رسول خدا (ص) او را برای خلافت تعیین کرده باشد. پیامبر اکرم (ص) لفظ خلیفه را در معنای نیابت و جانشینی از طرف خود بکار برده است و این لقب بزرگ جانشینی را به وصی و باب شهر علمش، امام علی (ع) بخشید. تمام اصحاب برجسته، اتفاق دارند که پیامبر (ص) بدون تعیین خلیفه از دنیا نرفته است[۱۲].

چند نکته

چهار کلمه خلیفه، امامت، نبوت و رسالت، از واژگانی هستند که از جهت لغوی، دارای معانی عامی بوده و شامل موارد کثیری می‌شوند؛ اما از جهت اصطلاحی دینی، دارای معانی خاص بوده و عده‌ای محدود و مخصوص را در بر می‌گیرند.

هر چهار کلمه از جهت مفهوم با هم اختلاف دارند؛ لذا نظریه ترادف معنا در بعضی از آنها[۱۳]، مانند نبوت و رسالت مردود است.

هر چهار کلمه با وجود معانی مختلف، ممکن است در یک مصداق جمع شوند که فردی از بندگان خاصّ خدای سبحان، دارای مقام‌ها خلافت، نبوت، رسالت و امامت باشد، چنان که در حضرت ابراهیم (ع)، همه آن مقام‌ها جمع بود.

از جهت وحدت مصداق، امامت با خلافت، در روایتی از امام رضا (ع) در تعریف امام آمده است:"امام، امین خداوند در میان آفریده‌هایش و حجت پروردگار بر بندگانش و جانشین خداوند در سرزمین‌هایش و دعوت کننده مردم به سوی خدا و دفاع کننده از احکام و محرّمات الهی است"[۱۴].

با کمی دقت در روایات ولایت، معلوم می‌شود ولایتِ ولیّ حقی که به معنای راهنما و سرپرست دینی مطرح شده، قابل انطباق بر امامت و خلافت نیز است و هر سه لفظ‍ ولایت، امامت و خلافت، دارای یک مصداق و فقط‍ منطبق بر یک فرد در هر زمانی می‌شود.

بنابراین، خلافت از جهت مراحل، در مرحله قبل از مراحل نبوت، رسالت و امامت و از جهت رتبه‌بندی عقلی، بعد از رتبه عبودیت قرار دارد تا مقام عبودیت محقًق نشود، خلافت تحقق نمی‌یابد و بعد از تحقق شایستگی خلافت، از جهت رتبه، نوبت به مقامات والای معنوی نبوت، رسالت و امامت می‌رسد.

پس: خلافت مانند کلمه "حجة‌الله" با امامت، نبوت، رسالت و ولایت ولیّ حق، از جهت مصداق هیچ تفاوتی ندارد[۱۵] و دارای معنایی است که شامل همه آنها می‌شود، اگر چه هر کدام از آن واژه‌ها، معنای ارزشمند و والایی دارند که قابل تصور و تبیین با الفاظ‍ نیستند؛ لذا کلمه خلیفه[۱۶] بر وصیّ پیامبر اطلاق می‌گردد، در حالی که اطلاق نبوت و رسالت بر او جایز نیست؛ همچنان که ممکن است، فردی دارای مقام امامت باشد، ولی دارای مقام نبوت و رسالت به معنای معروف نباشد، مانندِ ائمه اهل‌بیت پیامبر اسلام (ص)؛ لذا اطلاق هر یک از آن کلمات، با لحاظ‍ جهتی است، که در آنان وجود دارد.

بنابراین، بر همه پیامبران و اوصیای آنان، کلمه خلافت قابل انطباق است و از آنها به خلفای الهی تعبیر می‌شود[۱۷].

خلافت الهی از نگاه قرآن

حضرت آدم (ع) و خلافت الهی

خداوند قبل از خلقت آدم به ملائکه فرمود: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۱۸]. در اینکه خلیفه کیست و خلافت او از چه کسی بوده و در چه چیزی خلافت داشته، بین صاحب‌نظران اختلاف است. گروهی (اکثریت) شخص آدم را و گروهی دیگر فرزندان او را خلیفه می‌‌دانند که از پدر خلافت کردند[۱۹]. گروهی نیز آدم را خلیفه و جانشین گروه‌های قبل از خودش می‌‌دانند[۲۰]. ابن عباس آدم را جانشین گروه‌های جن که قبل از او بودند می‌‌داند[۲۱]. گروهی نیز گفته‌اند آدم خلیفه فرشتگانی بوده که قبل از او در زمین حاکم بوده‌اند[۲۲]. ابن مسعود و سُدی و دیگران آدم را خلیفه خدا می‌‌دانند[۲۳].

علامه طباطبایی، خلافت از خدا را قول اصح می‌‌داند؛ زیرا پاسخ خدا به ملائکه و گوشزد کردن مقام برجسته آدم و مسئله تعلیم اسماء با خلافت الهی سازگار است، نه خلافت از دیگر انسان‌ها[۲۴]. رشید رضا نیز وسعت دانش و خرد و اندیشه آدم و دامنه کارکرد بی‌کران او و... را دلیل شایستگی او برای خلافت از خدا می‌‌داند[۲۵]. گروهی با استناد به آیات ﴿وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنْشَأَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ[۲۶] و ﴿آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَأَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ[۲۷] خلافت آدم را در کشت و کار در زمین دانسته‌اند تا نهرها را جاری کند و زمین را آباد نماید.

کتاب مقدس نیز خلافت آدم را در حکم‌فرمایی به حیوانات دیگر و فرمان روایی در زمین می‌‌داند[۲۸]. گروهی، خلافت آدم را تخلق به اخلاق الهی و اجرای فرامین حق و اداره امور خلق و دعوت آنان به اطاعت خدا می‌‌دانند[۲۹] و نیز گفته‌اند نمایندگی آدم از خدا به معنای نمایان گری صفات و کمالات اوست[۳۰].

مقام خلیفة اللهی مخصوص حضرت آدم نبوده، بلکه مربوط به نوع انسان است[۳۱] از این جهت باید خلافت الهی برای آدم را هدف و مقصود آفرینش او بدانیم، نه عقوبتی برای آدم[۳۲].[۳۳]

حقیقت خلافت الهی

ارکان خلافت الهی

اجزاء خلافت شامل مستخلِف که خداوند سبحان است (خلیفه گرداننده)، مستخلف که انسان‌های روی زمین هستند (خلیفه شده)، مستخلَف علیه (آن‌چه خلافت بر آن صورت گرفته است) که شامل انسان، جامعه و زمین (طبیعت) است.

  1. خلیفه (مستخلَف): در تعیین مصداق خلیفه و اینکه چه کسی است و خلیفه الهی در زمین کیست؟ آیا این مقام به شخص حضرت آدم (ع) اختصاص دارد یا شامل کسان دیگر نیز می‌شود، چندین احتمال مطرح است: مقام خلافت الهی، به شخص حقیقی آدم (ع) اختصاص دارد و به انسان‌های دیگر مختص نیست؛ تعمیم خلافت الهی به انسان‌های کامل؛ تعمیم مقام خلافت الهی به عموم انسان‌ها؛ تعمیم آن به همه انسان‌ها اعم از مؤمن و کافر. با بررسی احتمالات پنج‌گانه این نتیجه به دست می‌آید که خلافت الهی ویژه شخص حضرت آدم (ع) نیست و نیز به انسان‌های کامل و مؤمن اختصاص ندارد، بلکه به نوع بشریت اختصاص دارد؛ یعنی تمام انسان‌ها بالقوه خلیفه الهی‌اند و بالفعل هر شخصی با توجه به کمالات و مظهریت اسمای حسنای الهی، در مرتبه‌ای از خلافت قرار دارد. برای درک این مفهوم، باید حقیقت خلافت و مراتب آن توجه کرد[۳۴].
  2. خلیفه گرداننده (مستخلفٌ‌عنه): به کسی که خلیفه، خلافت وی را به عهده دارد "مستخلفٌ‌عنه" اطلاق می‌شود. حال نکته دیگر در باب خلافت این است که مستخلفٌ‌عنه کیست؟ و انسان جانشین چه کسی است؟ در این مورد نیز اقوال، مختلف است:
    1. فرشتگانی هستند که در زمین بودند و به جنگ جن‌هایی رفتند که به فرماندهی ابلیس در زمین زندگی می‌کردند و دست به فساد و خونریزی زده بودند. این گروه از فرشتگان از جانب خداوند مأمور نابود کردن گروه تبهکار جن شدند و پس از آن بر زمین حاکم شدند؛ این احتمال مورد قبول نیست:
    2. جن‌های فاسد و خونریزی بودند که منقرض شدند و آدم (ع) جانشین آنها شد. این احتمال با توجه به اعتراض فرشتگان و اعلام آمادگی آنها برخلافت و استدلال بر شایستگی خود، با جانشینی حضرت آدم (ع) تناسبی ندارد.
    3. همه موجودات هستند، زیرا آدمی نسخه جمع عالم است و از همه انواع کائنات و اصناف موجودات، نمونه‌ای در او به ودیعت گذاشته شده است.
    4. انسان‌های پیشین موسوم به "نسناس" هستند.
    5. خدای سبحان است. نظر دقیق آن است که این خلافت از آن خداست.
  3. عناصر استخلاف (مستخلف علیه): مستخلف علیه یعنی آنچه خلافت بر آن صورت گرفته است که شامل انسان، جامعه و زمین و طبیعت است[۳۵].

درجات خلافت الهی

براساس آیه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۳۶] خداوند برای خودش خلیفه قرار داده است. این خلافت در وهله نخست برای حضرت آدم (ع) به عنوان نخستین انسان و بشر مطرح است و سپس برای فرزندانش.

البته از آیات و روایات به دست می‌آید که برای نوع بشر به سبب کرامت تفضیلی خداوند، یک نوع خلافت عمومی ثابت است؛ اما خلافت خاص و خلافت مطلق تنها برای کسانی است که در مراتب ایمان و تقوا و یقین به مراتب برگزیده باشد. به نظر می‌رسد که خلافت همانند اموری دیگر چون ایمان و تقوا و یقین دارای مراتب و درجات متعدد و متنوع است. از این درجات متعدد و متنوع به مراتب تشکیکی یاد می‌شود؛ زیرا چنان میان مرتبه‌ای با مرتبه‌ای دیگر تمایز و تفاوت و فرق است که انسان گمان می‌کند که دو چیز متضاد هستند و همان‌طوری که میان شیر خوراکی و شیر جنگلی تنها در لفظ اشتراک است، در این عنوان خلافت نیز چنین اشتراک لفظی است[۳۷].

انواع خلافت

خلافت تاریخی، وجودی و رتبی

انسان کامل از نظر رتبه و جایگاه پایین‌تر از خداوند متعال خواهد بود؛ خدایی که ذات مستخلف عنه است و حد خلافت انسان کامل در همین محدوده وجودی است نه بیشتر و بالاتر و خلیفه هم کسی است که به جای مستخلف عنه می‌نشیند که این خلافت و جانشینی موجودی از موجود دیگر به دو صورت است:

  1. خلافت تاریخی: در این‌گونه خلافت فرد یا گروهی جانشین فرد یا گروه دیگر می‌شوند بدون در نظر گرفتن هرگونه کمال یا مرتبه وجودی برای شخص یا گروهی که جانشین می‌شوند؛ یعنی یکی از دو موجود زودتر به وجود آمده و بعد از، از بین رفتن آن، موجود دیگری به جای او قرار گرفته و جانشین او شده است. از این جهت، امتیازی بین خلیفه و مستخلف عنه نیست. در اینجا خلیفه می‎تواند همتای مستخلف خلف عنه و گاهی برتر از وی سخن بگوید و عمل کند؛ زیرا قدرت او برخاسته از هویت خود اوست و مرهون افاضه مستخلق عنه نیست[۳۸].
  2. خلافت وجودی و رتبی: قسم دیگر خلافت، صرفا به لحاظ مقام و منزلت وجودی و رتبی است، نه تاریخی و مانند آن. به این معنی که یکی از دو موجود از نظر وجودی و رتبه کمالی در مرحله پایین‌تر از موجود داایگر قرار دارد. از این‌رو امتیاز جوهری میان خلیفه و مستخلف عنه وجود دارد و خلیفه همه صلاحیت و اقتدار خود را مرهون خلافت می‌داند؛ زیرا اصل مشروعیت و قدرت او از مستخلف عنه به وی رسیده است[۳۹].

خلافت فردی و اجتماعی

آغاز جانشینی انسان از خدا به صورت فردی بود، اما در نهایت این جانشینی به صورت جمعی است؛ زیرا خداوند "استخلاف جمعی" را اراده کرده و می‌فرماید: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأَرْضِ[۴۰]. البته جانشینی جمعی با رهبری امام معصوم آغاز می‌شود. او با رهبری خاص خود امتی را پرورش می‌دهد که توانایی اقامه عدل، امر به معروف و نهی از منکر دارند ﴿كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ[۴۱].[۴۲]

ضرورت خلافت الهی

دلایل مختلف عقلی و نقلی مبنی بر ضرورت خلافت الهی بیان شده است مانند:

  1. دلیل عقلی ضرورت خلافت الهی: انسان به تنهایی توان آن را ندارد که همه نیازهای یک زندگی نسبتاً راحت را برای خود فراهم سازد؛ در نتیجه، تَن به زندگی اجتماعی می‌دهد تا با تعاون و تقسیم کار، بهتر بتواند زندگی کند. حریص بودن انسان او را وامی‌دارد هر چه بیش‌تر از دیگران بهره گرفته و تا آنجا که می‌تواند از خدمت به دیگران دوری کند؛ لذا زندگی اجتماعی، میدان ستمگری و تجاوز انسان‌ها به حقوق همنوعان شده، چیزی که انسان از آن انتظار آرامش و سود دارد، عامل آزار و رنج بیش‌تر مردم می‌گردد. به همین دلیل، جامعه برای تنظیم روابط‍ بین افراد خود، به قانون نیاز پیدا می‌کند و از جهتی، نباید قانون را در اختیار انسان واگذارند؛ زیرا هر یک از افراد یا گروهی از آنان، تنها سود خود را برابر با عدالت دانسته و زیانش را ظلم قلمداد می‌کند. پس باید قانون‌گذاری، بیرون از حوزه طبیعی بشر وجود داشته باشد؛ و آن عامل بیرونی و مصون از خودمحوری و خودخواهی، همان فرستادگان بشری از سوی خدای حکیم است. خدایی که نیازهای بسیار جزئی انسان را نادیده نگرفته، همانند روییدن مو در ابرو، یا فرو رفتگی در کف پاها، آن عامل مهم و مؤثر در زندگی انسان را که موجب آرامش و راهنمایی به سوی سعادت باشد، از او دریغ نخواهد کرد[۴۳]
  2. ضرورت خلافت الهی در قرآن: برای ضرورت ارسال فرستادگان بشری برای انسان‌ها در قرآن کریم، چنین آمده است: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۴۴]. برخی آیات حاکی از عدم کفایت علم و عقل بشری برای تأمین زندگی سعادتمندانه انسانی است: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ[۴۵]؛ لذا برای راهنمایی آنان در همه جهات زندگی، حتّی در علوم مادّی، نیاز به وحی از طرف خدای حکیم دارند.
  3. ضرورت خلافت الهی در حدیث: افزون بر دلیل عقلی و آیات قرآنی، در آثار حدیثی معتبر شیعه، احادیثی نقل شده است که حاکی از ضرورت وجود خلیفه خدا در طول زندگی انسان‌ها در کره زمین است، ابی بصیر از امام صادق(ع) نقل می‌کند که: آن حضرت فرمود: »خدا برتر و بزرگ‌تر از آن است که زمین را بدون امام عادل به حال خود رها کند (واگذارد)«[۴۶].[۴۷]

فلسفه خلافت الهی

علت، غایت و راز خلافت الهی

راز خلافت، آگاهی به همه اسماء، حقایق و معارف و برخورداری از علم لدنی است. آگاهی به همه حقایق جهان امکان است که مایه تمایز میان انسان کامل و فرشتگان و سبب محرومیت آنان از مقام خلافت شده است[۴۸].[۴۹]

علت خلیفه قرار دادن انسان

پرسش: خداوند که جهان هستی در قبضه قدرت اوست؛ چرا در زمین خلیفه قرار داد؟ پاسخ این است که انسان‌ها وقتی برای خود، جانشین تعیین می‌کنند، این به دلیل محدودیّت آنان است؛ چون رئیس نمی‌تواند در غیاب خود، مدیریّت کند، لذا جانشین تعیین می‌کند، اما ذات مقدّس ربوبی که به تمام جهان هستی احاطه دارد ﴿أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِّن لِّقَاء رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُّحِيطٌ[۵۰]، با این انگیزه جانشین تعیین نمی‌کند؛ باید انگیزه را در جای دیگر دید و آن اینجاست که انسان‌های معمولی توان دریافت فیض الهی را بدون واسطه ندارند، نقش خلیفه الهی در این میان، همان منبع آب‌رسانی شهر است که آب را ذخیره می‌کند تا به هنگام نیاز، هرکس به اندازه نیازش بهره‌مند گردد، پس جعل "خلیفه" با این انگیزه است، نه انگیزه محدودیّت[۵۱].

گستره خلافت الهی

در مورد اینکه محدوده جانشینی انسان از خداوند تا چه اندازه است؟ دو نظر ارائه شده است:

  1. انسان جانشین خداوند در زمین است و حدود خلافت او محدود به زمین می‌شود.
  2. انسان در همه عوالم هستی جانشین خداست زیرا انسان کامل، مظهر خداوندی است که در هستی و کمالات خود نامتناهی است و بر همه عوالم هستی، حاکم علی الاطلاق است بنابراین خلیفه او نیز چنین خواهد بود.

برخی از عرصه‌های خلیفة‌اللهی انسان عبارت است از:

  1. خلافت الهی در عرصه سیاسی اجتماعی: غرض از ابعاد سیاسی اجتماعی، ایجاد جامعه سیاسی و دولت و در نهایت تشکیل حکومت است. تعیین خلیفه (حاکم، رهبر) در اسلام برای تشکیل جامعه لازم است و مردم به رهبر نیاز دارند تا با هم اختلاف نداشته باشند، با یکدیگر اتفاق نظر دارند[۵۲].
  2. خلافت الهی در عرصه اقتصادی: انسان مالکیت مطلق را از آن خدا می‌داند و موضع انسان را درباره ثروت، موضع جانشینی درستکار و راست روش توصیف می‌کند. لذا انسان به عنوان یک نماینده وظیفه دارد: ثروتی را که خداوند در اختیار او گذارده بر اساس فرمان‌ها و دستورهای مالک اصلی اداره نماید.
  3. خلافت علمی فن‌آوری: زمامدار حکومت اسلامی عهده‌دار تأمین علم و دانش و اخلاق شهروندان قلمرو حکومت خود خواهد بود[۵۳].

ابعاد خلافت الهی

اثبات خلافت الهی

شرایط خلافت الهی

تعیین خلیفه الهی

صفات خلیفه الهی

ویژگی‌های خلیفة‌اللهی

صفات ثبوتی خلافت الهی

صفات سلبی خلافت الهی

شئون خلیفه الهی

شؤون خلافت الهی

وظایف خلیفه الهی

حقوق خلیفه الهی

وظایف امت در برابر خلیفه الهی

مصداق خلیفه الهی

خلیفه خدا کیست؟

"خلیفه" به معنای "جانشین" است و تای "ة" آن برای مبالغه است نه تأنیث. مقام خلافة اللّهی مقامی است بسیار والا و بالا که قرآن کریم فرشتگان را در شأن و آن جایگاه ندانسته، ولی "انسان" را شایسته این مقام دیده؛ مقامی که فرشتگان در برابر آن به خضوع افتاده، زمین ادب بوسیدند، پر واضح است که این مقام، از آنِ هر انسانی نیست، آیا به راستی انسانی که به تعبیر قرآن، حیوانی زندگی می‌کند: ﴿إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ [۵۴][۵۵].

یا حتّی بدتر از حیوان زندگی می‌کند: ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ[۵۶][۵۷].

آیا چنین انسانی، شایستگی مقام خلیفة اللّهی را دارد؟! قطعاً نه، آن‌کس "خلیفة الله" است که آیت کمال الهی باشد لکن خداوند، این کمالات را بالذات دارد و جانشین، بالعرض؛ یعنی خداوند به او عنایت کرده، به هر حال، "خلیفة الله" کسی است که به اذن الله کار خدایی کند، همانند آهنی که بر اثر نزدیکی با آتش، گداخته می‌شود و خاصّیّت آن را پیدا می‌کند، چنین آتشی هرچند آتش نیست، ولی کار آتش را می‌کند[۵۸].

با این تحلیل، مقام "خلیفة اللّهی" اختصاص به پیامبران و امامان (ع) دارد و با این تحلیل است که معجزات و کرامات اولیای الهی به آسانی قابل تحلیل و مناسب با همان عنوان آیت خدا بودن است؛ بنابراین، خداوند، امامان معصوم (ع) را به عنوان "جانشینان خود بر زمین" پسندیده و آنان را "خلیفه خود" قرار داده است: ﴿ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ [۵۹][۶۰].

این استخلاف، قطعی و استخلافی است هم معنوی و هم ظاهری و آن استخلاف معنوی آنان زیربنای استخلاف ظاهری؛ یعنی حکومت بر کلّ گستره زمین است[۶۱].

در روایات فراوانی، این آیه به حضرت ولی عصر (ع) تأویل شده است. محصول تمام زحمات پیامبران و تبلیغات مستمر و پیگیر آنان و نمونه اتمّ حاکمیّت توحید، امنیّت کامل و عبادت خالی از شرک، در زمانی تحقّق می‌یابد که امام مهدی (ع) آن سلاله انبیا و فرزند پیامبر (ص) ظاهر شود[۶۲].

در بسیاری از تفاسیر شیعه از حضرت امام سجاد (ع) در تفسیر آیه چنین نقل شده: آنان به خدا سوگند! شیعیان ما هستند، خداوند این کار را برای آنان به دست مردی از ما انجام می‌دهد که مهدی این امّت است، زمین را پر از عدل و داد می‌کند آن‌گونه که از ظلم و جور پر شده باشد و هم اوست که پیامبر (ص) درباره او فرمود: اگر از عمر دنیا چیزی جز یک روز باقی نماند، خداوند آن یک روز را آن‌قدر طولانی می‌کند تا مردی از دودمان من که نامش نام من است، بر زمین حاکم شود و صفحه زمین را پر از عدل و داد کند آن‌گونه که از ظلم و جور پر شده است[۶۳][۶۴].

پیامبر خاتم(ع)

امامان از اهل بیت(ع)

در روایات فراوانی پیامبر اکرم (ص) خلفا و جانشینان به حقّ خود را صراحتاً بیان فرموده که آنان دوازده نفرند[۶۵]. این روایات گاه با تعبیر "دوازده امیر" آمده و گاه با تعبیر "دوازده خلیفه" و روایات تصریح دارند که: «كُلُّهُمْ‏ مِنْ‏ قُرَيْش‏ ‏‏‏"»[۶۶]؛ «كلهم‏ من‏ بني‏ هاشم» [۶۷] همان‌گونه که امام علی (ع) فرمود: به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از بنی‌هاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنان شایستگی ولایت و امامت را ندارند[۶۸][۶۹].

در صحیح مسلم از جابر بن سمره نقل شده که می‌گوید از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود: "اسلام همواره عزیز خواهد بود تا دوازده خلیفه بر مسلمانان حکومت کنند، سپس سخنی گفت که من نفهمیدم، از پدرم سؤال کردم: پیامبر (ص) چه فرمود؟ گفت: فرمود: تمام آنان از قریش‌اند"[۷۰][۷۱].

جالب اینجاست که در یکی از طرق این حدیث، در صحیح مسلم می‌خوانیم که جابر در ذیل حدیث می‌گوید: "پیامبر سخنی گفت که بر اثر سر و صدای مردم من آن را نفهمیدم، به پدرم گفتم: پیامبر چه فرمود؟ گفت: فرمود: همه آنان از قریش‌اند"[۷۲][۷۳].

در روایاتی از پیامبر اکرم (ص) نام‌های امامان معصوم (ع) هم آمده است[۷۴]. شاید همان سر و صداها سبب شده که راوی نام‌های آنان را نیاورد. به عبارت دیگر، دست سیاست عامل این پنهان‌کاری شده است. به هر حال، خلفایی که پیامبر بعد از خود قرار داده، همان دوازده نفرند که شیعه جعفریّه اثنی‌عشریه به آنان معتقد است[۷۵].

رابطه خلافت الهی با نظریه نصب الهی امام

در تعداد زیادی از روایات، اهل بیت (ع)، خود یا دیگر امامان معصوم را خلیفه‌الله و جانشین خداوند خوانده‌اند که به نظر می‌رسد بتوان از کاربرد این مفهوم در کلام ایشان، اعتقاد آنها را نسبت به نصب الهی امامان معصوم دریافت.

مفهوم خلیفه، در لغت به معنای کسی است که به جای کسی و پس از کسی می‌آید تا قائم‌مقام او بوده[۷۶] در نتیجه، متصدی کارهای او شود.

البته لازم به ذکر است که امر خلافت و جانشینی در میان انسان‌ها همراه با تأخر زمانی است. خلیفه کسی است که پس از فردِ اول می‌آید و وظایف و اختیارات او را به عهده می‌گیرد؛ اما این تأخر که در معنای “خلیفه” نهفته است، درباره خلیفه‌الله به چه معنایی است؟ روشن است که تأخر زمانی، درباره جانشینی از خدا که ذاتی سرمدی است، معنا ندارد، بلکه در اینجا تأخر به لحاظ کیفی مورد نظر است که عالی‌ترین مقامات روحانی را در بر می‌گیرد[۷۷].

توضیح مطلب این است که خلیفه و نائب باید از نظر اوصاف علمی و رفتاری همانند مستخلف‌عنه یا شبیه و متناسب با وی باشد تا بتواند وظایف او را انجام دهد. مثلاً خلیفه عالِم، باید عالِم، خلیفه فرمانده نظامی باید نظامی و آگاه به مسائل جنگ و خلیفه یک مدیر باید توانا در امر مدیریت باشد. هرچند درباره انسان‌ها و امور دنیوی ممکن است خلیفه، از جهت کیفی مثل و حتی برتر از فرد اول باشد؛ اما از آنجا که همانند یا برتر از خدا قابل تصور نیست، خلیفه‌الله کسی خواهد بود که بعد از الله، برترین است. این معنای تأخر در مفهوم “خلیفه‌الله” است. جانشین خدا کسی است که شبیه‌ترین انسان‌ها به باری‌تعالی باشد. او باید دست‌ِکم به همه نیازهای مردم، عالم و در انجام همه کارهای خیر عامل بوده، از همه زشتی‌ها دور باشد، و روشن است که تشخیص و انتخاب چنین فردی تنها به دست خداوند میسر است. کاربرد قرآنی این واژه هم نشان‌دهنده الهی بودن و عظمت جایگاه خلیفه‌اللهی است. در آیات قرآن، خلیفه خدا تنها درباره پیامبران الهی به کار رفته است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً...[۷۸].

به استناد سخن برخی مفسران، در این آیه، منظور از خلیفه خدا نمی‌تواند نوع انسان‌ها باشد؛ بلکه آن کسی را که خدا (مطابق این آیه) خلیفه خود قرار داد، حضرت آدم (ع) بوده است. این سخن با آیه‌ای دیگر که باری‌تعالی حضرت داود (ع) را خلیفه خود خوانده است، تأیید می‌شود. ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ...[۷۹].

اگر منظور از خلیفه‌الله در آیه اول، نوع بشر باشد، اختصاصش به حضرت داود (ع) که یکی از مصادیق بشر است، بی‌معنا خواهد بود.

برخی روایات نیز به گونه‌ای سخن گفته‌اند که گویا مقام خلیفه‌اللهی با نصب و گزینش خداوند ملازمت داشته، کسی حق اعتراض به آن را ندارد. از امام صادق (ع) چنین نقل شده است که: “امامت، خلافت خداوند است و کسی حق ندارد بگوید چرا خداوند، آن را در نسل امام حسین (ع) نه امام حسن (ع) - قرار داد؛ زیرا خداوند در کارهای خود حکیم است”[۸۰]. در این روایت، امام صادق (ع) به مسئله نصب و جعل الهی در مورد منصب خلیفه‌اللهی تصریح کرده‌اند و با توجه به خلافتِ الهی بودن مقام امامت، لزوم تعیین الهی امام را امری روشن و غیر قابل تردید دانسته، سخن خود را به مرحله بعد از آن و دلیل امامت الهی نسل امام حسین (ع) معطوف کرده‌اند؛ یعنی لازمه خلافت الهی، نصب الهی است.

بنابراین با توجه به کاربرد قرآنی و روایی واژه “خلیفه خدا” می‌توان خلیفه خدا را فرد منصوب از سوی خدا دانست. به علاوه، از آنجا که خلیفه خدا در حقیقت، متصدی کارهای خداوند است، این خداوند است که جانشین خود را تعیین می‌کند و اساساً اینکه مردم بخواهند برای خداوند متعال جانشین و نماینده انتخاب کنند، امری بی‌معنا خواهد بود.

برای پاسخ به این سؤال که “خلیفه‌الله” در روایات، کدام شأن از شئون امامت را در بر می‌گیرد، در کلام خود ائمه پاسخ روشن و قابل استنادی یافت نشد. البته با توجه به کاربرد قرآنی “خلیفه” که به پیامبران اطلاق شده است، همچنین معنای لغوی “خلیفه‌الله” که متصدی کار خداست، شاید بتوان از این واژه، شأن مرجعیت دینی را دریافت.

می‌توان با مراجعه به منابع تاریخی، نکات مفیدی را در این موضوع دریافت. از بررسی منابع به دست می‌آید که بعد از رحلت رسول خدا (ص)، مردم، حاکمان و خلفای زمان خود را “خلیفه‌الله” می‌نامیدند[۸۱]. هر چند برخی خلفا این عنوان را برای خود نمی‌پسندیدند و خود را خلیفه رسول‌الله (ص) معرفی می‌کردند[۸۲]. به هر حال، مراد آنها از این عناوین، مرجعیت و امامت دینی آنها نبود، بلکه آنان از این عنوان، تنها جانشینی خلفا در حاکمیت و رهبری جامعه اسلامی را در نظر داشتند؛ چراکه افرادی مانند خلیفه دوم[۸۳] و سوم و حاکمان اموی و عباسی که از جهت علمی در مقابل اهل بیت (ع) و دیگر دانشمندان دینی ادعایی نداشتند نیز خلیفه خدا یا خلیفة رسول‌الله (ص) خوانده می‌شدند. بنابراین در اصطلاحِ مسلمانان، “خلیفه‌الله” عنوانی بود که آنان پس از رحلت نبی اکرم (ص) به حاکمان و رهبران سیاسی جامعه اسلامی می‌دادند.

در مجموع می‌توان گفت در کاربرد روایی، مصداق “خلیفه‌الله” و امامان منصوب از سوی خدا هستند و بر شأن حاکمیت و امامت سیاسی و همچنین مرجعیت دینی آنها دلالت دارد[۸۴].

کارکردهای خلافت الهی

استمرار خلافت الهی

درخواست خلیفه

منابع

پانویس

  1. محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج۲، ص۲۹۹.
  2. الْخِلَافَةُ: النّيابة عن الغير إمّا لغيبة المنوب عنه، و إمّا لموته، و إمّا لعجزه، و إمّا لتشريف المستخلف؛ حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص۲۹۴.
  3. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص ۲۰-۲۳؛ حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص ۴۹.
  4. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم» سوره ص، آیه ۲۶.
  5. یعقوب جعفری، تفسیر کوثر، ج۱، ص۱۲۲.
  6. محمد حسین حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱، ص۹۹.
  7. الخلافة هي حمل الكافة علی مقتضي - النظر الشرعي في مصالحهم الأخروية و الدنيوية الراجعة اليها اذ احول الدنيا ترجع كلها عند الشارع الی اعتبارها مصالح الأخرة فهي في الحقيقة خلافة عن صاحب لشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا؛ عبدالرحمن بن محمد بن خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، ج۱، ص۲۱۱.
  8. الإمامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين و سياسة الدنيا و عقدها لمن يقوم بها في الأمة واجب بالإجماع؛ یوسف ایبش، الخلافة و شروط الزعامة عند اهل سنت و الجماعة، ص۲۳.
  9. يكون معني الخليفة مرادفاً لولي الأمر و معنی الخلافة مرادفاً للولاية والإمرة؛ العذاری، سید سعید، تولی الأمام، مترجم: سید شهاب‌الدین حسینی، ص۲۶.
  10. الخلافة اطلقت في العرف العام علی الزعامة العظمی و هي الولاية العامة علی كافة الامة والقيام بأمورها و...؛ احمد بن عبدالله قلقشندی، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، ص۵.
  11. الخلافة الأمارة و النيابة عن الغير إما لغيبة المنوب عنه او موته او بعجره او تشريف المستخلف و في الشرع الامامة؛ سعید الشرتونی اللبنانی، اقرب الموارد، ج۱، ص۲۹۵.
  12. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص ۲۳-۲۵.
  13. قصص الانبیاء، ص۸؛ المیزان، ج۲، ص۱۴۰.
  14. «الْإِمَامُ أَمِينُ الله فِي خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِيفَتُهُ فِي بِلَادِهِ وَ الدَّاعِي إِلَى الله وَ الذَّابُّ عَنْ حُرَمِ الله»؛ الکافی، ج۱، ص۱۹۸، ح۱؛ امالی للصدوق، ص۶۷۷، م ۹۷، ح۱.
  15. البته در کتاب‌های روایی حدیثی نقل شده است، همانند کتاب کافی، ج۱، ص۱۷۶، بَابُ الْفَرْقِ بَینَ الرَّسُولِ وَ النَّبِی وَ الْمُحَدَّثِ‌، ح۲: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَرَّارٍ قَالَ كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ الْمَعْرُوفِيُّ إِلَى الرِّضَا (ع)- جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي مَا الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ قَالَ فَكَتَبَ أَوْ قَالَ الْفَرْقُ بَيْنَ الرَّسُولِ وَ النَّبِيِّ وَ الْإِمَامِ أَنَّ الرَّسُولَ الَّذِي يُنْزَلُ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ فَيَرَاهُ وَ يَسْمَعُ كَلَامَهُ وَ يُنْزَلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ وَ رُبَّمَا رَأَى فِي مَنَامِهِ نَحْوَ رُؤْيَا إِبْرَاهِيمَ (ع) وَ النَّبِيُّ رُبَّمَا سَمِعَ الْكَلَامَ وَ رُبَّمَا رَأَى الشَّخْصَ وَ لَمْ يَسْمَعْ وَ الْإِمَامُ هُوَ الَّذِي يَسْمَعُ الْكَلَامَ وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ»؛ بحارالأنوار، ج۱۱، ص۴۱، ح۴۲ و ج۲۶، ص۷۵، ح۲۸؛ صاحب بحارالانوار بعد از نقل احادیثی درباره فرق بین نبی، رسول و امام، می‌نویسد: و بالجملة لا بد لنا من الإذعان بعدم كونهم (ع) أنبياء و بأنهم أشرف و أفضل من غير نبينا (ص) من الأنبياء و الأوصياء و لا نعرف جهة لعدم اتصافهم بالنبوة إلا رعاية جلالة خاتم الأنبياء و لا يصل عقولنا إلى فرق بين بين النبوة و الإمامة و ما دلت عليه الأخبار فقد عرفته و الله تعالى يعلم حقائق أحوالهم صلوات الله عليهم أجمعين؛ بحارالأنوار، ج۲۶، ص۸۲، باب ۲؛ البته اینکه امام فقط‍ کلام فرشتگان را می‌شنود و آنان را نمی‌بیند، با مسأله شب قدر و نزول ملائکه بر امام (ع) قابل مناقشه است؛ مگر اینکه کیفیت بیان فرق را، به دلیل تقیه بدانیم.
  16. خلیفه در اینجا، از دو جهت قابل ملاحظه است: جانشین از پیامبر الهی و همچنین جانشین از خدای متعال با واسطه پیامبر الهی؛ پس وصیّ پیامبر از جهتی جانشین اوست و از جهت دیگر با وساطت او، خلیفة‌الله است.
  17. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۵۸-۵۹.
  18. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  19. تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۸۰.
  20. کشف الاسرار، ج۱، ص۱۳۳.
  21. تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۸۱.
  22. التبیان، ج۱، ص۱۳۲.
  23. التبیان، ج۱، ص۱۳۲.
  24. المیزان، ج۱، ص۱۱۶.
  25. المنار، ج۱، ص۲۶۰.
  26. «و به سوی (قوم) ثمود برادر آنان صالح را (فرستادیم)، گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید، او شما را از زمین پدیدار کرد و شما را در آن به آبادانی گمارد پس، از او آمرزش بخواهید سپس به درگاه وی توبه کنید که پروردگار من، پاسخ دهنده‌ای است» سوره هود، آیه ۶۱.
  27. «به خداوند و پیامبرش ایمان آورید و از آنچه شما را در آن جانشین کرده است ببخشید؛ بنابراین از شما آن کسان که ایمان آورند و انفاق کنند پاداشی بزرگ خواهند داشت» سوره حدید، آیه ۷.
  28. قاموس کتاب مقدس، ص۲۶.
  29. تفسیر محی الدین عربی، ج۱، ص۴۶.
  30. منشور جاوید، ج۱۱، ص۲۵.
  31. المیزان، ج۱، ص۱۱۶.
  32. المنار، ج۱، ص۲۷۷.
  33. مقدمی، محمود، مقاله «آدم»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۹-۵۰.
  34. اکبر سیدی‌نیا، خلافت الاهی؛ با تأکید بر دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی، فصلنامه علمی - پژوهشی قبسات، ش۴۴، ۱۳۸۵، ص۱۴۴-۱۴۶.
  35. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۳۲-۴۸.
  36. «می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  37. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۶۷-۶۹.
  38. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج۳، ص۱۰۱.
  39. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۷۳-۷۶.
  40. «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین می‌گرداند» سوره نور، آیه ۵۵.
  41. «شما بهترین گروهی بوده‌اید که (به عنوان سرمشق) برای مردم پدیدار شده‌اید؛ به کار پسندیده فرمان می‌دهید و از (کار) ناپسند باز می‌دارید» سوره آل عمران، آیه ۱۱۰.
  42. اراکی، محسن، مهدویت و سنت‌های رهبری الهی در قرآن.
  43. الهیات من کتاب الشفاء، ص۴۸۷-۴۸۸؛ النجاة، ص۳۰۳-۳۰۴.
  44. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  45. «آنگاه چون پیامبرانشان برهان‌های روشن برای آنان آوردند به دانشی که خود داشتند شادی کردند و (کیفر) آنچه به ریشخند می‌گرفتند آنان را فرا گرفت» سوره غافر، آیه ۸۳.
  46. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله(ع) قَالَ: إِنَّ الله أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ»اصول کافی، ج۱، ص۱۷۸، ح۶.
  47. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۶۹ - ۷۶.
  48. عبدالله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص۲۶۶.
  49. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۵۶-۶۱.
  50. آگاه باش که آنان به لقای پروردگارشان در تردیدند، آگاه باش که او به هر چیزی چیره است؛ سوره فصلت، آیه: ۵۴.
  51. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۱۹۷.
  52. ناصر مکارم شیرازی، ولایت در قرآن، تحقیق: ابوالقاسم علیان‌نژادی دامغانی، ص۲۰۹.
  53. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۱۲۴-۱۲۷.
  54. و کافران (از زندگی دنیا) برخوردار می‌شوند و همچون چارپایان می‌خورند و آتش (دوزخ) جایگاه آنهاست؛ سوره محمد، آیه:۱۲.
  55. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۱۹۸.
  56. و بی‌گمان بسیاری از پریان و آدمیان را برای دوزخ آفریده‌ایم؛ (زیرا) دل‌هایی دارند که با آن درنمی‌یابند و دیدگانی که با آن نمی‌نگرند و گوش‌هایی که با آن نمی‌شنوند؛ آنان چون چارپایانند بلکه گمراه‌ترند؛ آنانند که ناآگاهند؛ سوره اعراف، آیه:۱۷۹.
  57. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۱۹۷.
  58. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۱۹۹.
  59. خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند وعده داده است که آنان را به یقین در زمین جانشین می‌گرداند- چنان که کسانی پیش از آنها را جانشین گردانید- و بی‌گمان دینی را که برای آنان پسندیده است برای آنها استوار می‌دارد و (حال) آنان را از پس هراس به آرامش بر می‌گرداند؛ (آنان) مرا می‌پرستند و چیزی را شریک من نمی‌گردانند و کسانی که پس از این کفر ورزند نافرمانند؛ سوره نور، آیه:۵۵.
  60. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۱۹۹.
  61. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۰.
  62. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۰.
  63. " هُمْ‏ وَ اللَّهِ‏ شِيعَتُنَا أَهْلَ‏ الْبَيْتِ‏ يَفْعَلُ اللَّهُ ذَلِكَ بِهِمْ عَلَى يَدَيْ رَجُلٍ مِنَّا وَ هُوَ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِيهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَأْتِيَ‏ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي اسْمُهُ اسْمِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً‏‏‏"؛مجمع البیان، ج۷، ص۱۵۲؛ منتخب الأثر: ۲۴۷ به بعد، ۱۲۳ حدیث با این مضمون از منابع مختلف اسلامی مخصوصاً از منابع اهل تسنّن نقل کرده است.
  64. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۰.
  65. اهل البیت فی الکتاب و السنّه: ۷۶ - ۷۳.
  66. تمامی آنان از قریش‌اند.
  67. تمامی آنان از بنی‌هاشم‌اند.
  68. «إِنَ‏ الْأَئِمَّةَ مِنْ‏ قُرَيْشٍ‏ غُرِسُوا فِي‏ هَذَا الْبَطْنِ‏ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِم»؛ نهج البلاغه: خطبه ۱۴۴.
  69. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۱.
  70. « لَا يَزَالُ‏ الْإِسْلَامُ‏ عَزِيزاً إِلَى‏ اثْنَيْ‏ عَشَرَ خَلِيفَةً ثُمَّ قَالَ كَلِمَةً خَفِيفَةً لَمْ أَفْهَمْهَا فَقُلْتُ لِأَبِي: مَا قَالَ: فَقَالَ: قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْش‏‏‏‏»؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۳، ح۷؛ مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۶۴۶؛ سنن ابی داوود، ج۴، ص۸۶.
  71. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۱.
  72. " فَقَالَ‏ كَلِمَةً صَمَّنَيِهَا النَّاسُ فَقُلْتُ لِأَبِي مَا قَالَ قَالَ كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ‏‏‏‏‏ ‏‏‏"؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۳، ح ۹.
  73. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۲.
  74. اصول کافی، ج۱، ص۲۹۰؛ کمال الدین و تمام النعمه، ج۲ - ۱، ص۲۵۳؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۲۸۲؛ ینابیع المودّه، ج۳، ص۲۸۴ - ۲۸۲؛ فرائد السمطین، ج۲، ص۱۳۳.
  75. خاتمی، سید احمد، در آستان امامان معصوم؛ ج۲، ص۲۰۲.
  76. خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۴، ص۲۶۷؛ محمد بن مکرم بن منظور، لسان‌العرب، ج۹، ص۸۹.
  77. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۳، ص۱۱۰-۱۱۱.
  78. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم»... سوره بقره، آیه ۳۰.
  79. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن»... سوره ص، آیه ۲۶.
  80. ر. ک: محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الاخبار، ص۱۲۷؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، ج۱، ص۳۰۵؛ محمد بن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال‌الدین، ج۲، ص۳۵۹.
  81. ر. ک: احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۱، ص۱۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۱۲، ص۹۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۰۹؛ عبدالله بن مسلم ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۳۸.
  82. ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۷؛ ابن ابی‌شیبه الکوفی، المصنف، ج۸، ص۵۷۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۲؛ سیدعلی بن موسی ابن طاووس، الطرائف، ج۲، ص۴۰۴.
  83. چنان‌که خلیفه دوم در خطبه‌ای چنین گفته است: «ای مردم! هر کس می‌خواهد درباره قرآن چیزی بپرسد، برود پیش «ابی بن کعب» و کسی که می‌خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چیزی بپرسد، برود پیش «زید بن ثابت» و کسی که می‌خواهد از حلال و حرام چیزی بپرسد، برود پیش «معاذ بن جبل»، (حاکم نیسابوری، المستدرک، ج۳، ص۲۷۱).
  84. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۵۵.