بحث:تولی و تبری در معارف و سیره حسینی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

ارزش ولایت

از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار شده است: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولایت، و آن چنان که به ولایت فراخوانده شده است، به چیز دیگری فراخوانده نشده است»[۱]. از عجلان ابی صالح روایت است که گفت: «به ابوعبدالله امام صادق(ع) عرض کردم: مرا از مرزهای ایمان آگاه ساز، فرمود: شهادت به اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد رسول خداست و اقرار به آنچه از نزد خدا آمده است و نمازهای پنج‌گانه و پرداخت زکات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و دوستی با دوست ما و دشمنی با دشمن ما و بودن با صادقان»[۲]. از امام باقر(ع) روایت است که فرمود: «اسلام بر پنج چیز استوار شده است: بر نماز، زکات، روزه، حج و ولایت».

زراره (راوی حدیث) می‌گوید: عرض کردم: کدام یک از اینها برترند؟ فرمود: ولایت برتر است؛ زیرا ولایت کلید آنهاست و والی مردم را به سوی آنها راهنمایی می‌کند.... سپس فرمود: [ولایت] اوج و منتها درجه و کلید کار است و دروازه همه چیز و رضایت خداوند رحمان اطاعت از امام پس از شناخت اوست. خداوند عزوجل می‌فرماید: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَمَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا[۳]. اگر مردی شبش را به عبادت ایستد و روزش را روزه بگیرد و تمام اموال خویش را صدقه دهد و در تمام روزگار خویش حج گزارد، لیک ولایت ولی خدا را نشناسد تا از او پیروی کند و تمام اعمالش به راهنمایی او باشد، چنین مردی را بر خداوند، حق ثواب نیست و از اهل ایمان به شمار نخواهد آمد. امام سپس فرمود: خداوند نیکوکاران ایشان را (اهل ولایت یا مستضعفین مخالفان را) به فضل رحمت خود داخل بهشت کند»[۴]. این حدیث آدمی را به درنگ وامی‌دارد؛ زیرا می‌گوید که اگر آدمی شبش را به عبادت ایستد و روزش را روزه بگیرد... لیک ولایت ولی خدا را نشناسد، چنین مردی بر خداوند، حق ثواب نیست و از مؤمنان به شمار نخواهد آمد.[۵]

ولایت و مسئله حاکمیت

ولایت، بدون اعمال حاکمیت و سلطه در زندگی مردم صورت نمی‌پذیرد؛ زیرا اسلام آیینی است که زندگی انسان را رهبری می‌کند و ساماندهی و اداره جامعه را برعهده می‌گیرد و جامعه اسلامی را به سمت و سویی سوق می‌دهد که اهداف و غایات دعوت این آیین محقق گردد و هیچ کدام از این امور محقق نمی‌شوند مگر اینکه رهبری و حاکمیت به گونه‌ای مؤثر در جامعه اسلامی اعمال گردد. این رهبری و حاکمیت همان است که قرآن کریم آن را «امامت» می‌نامد. امامت، چیزی دیگر غیر جنبه تشریعی این آیین است؛ زیرا اطاعت در احکام و تشریعاتی که پیامبر(ص) آورده است، اطاعت از خدای تعالی به شمار می‌آید و پیامبران را در آن نقشی غیرتبلیغ و راهنمایی نیست. قرآن در امتداد و پس از اطاعت از خدا به وجوب اطاعت از رسول خدا(ص) و سپس اطاعت از اولی الامر، تصریح دارد: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۶]. این اطاعت، اطاعت از خداوند در فرمانبرداری از احکام او و پایبندی به حلال و حرام نیست وگرنه اطاعتی جدا از اطاعت خدا نبود و معنا نداشت که اطاعت از خدا و اولیای امور را پس از اطاعت از خدای تعالی و در امتداد آن بیاورد. بنابراین، اطاعت از رسول خدا(ص) و اولیای امور، اگر چه در امتداد اطاعت از خدای تعالی است، لیک چیزی غیر آن است... این اطاعت در منطقه خلأ یا خالی‌گاه‌هایی که شریعت برای اولیای امور مسلمانان می‌گذارد، جای می‌گیرد و مقتضای آن منافع و مصالح امت و اسلام است به گونه‌ای که نمی‌توان آن را با احکام ثابت در شریعت ثبت و وارد کرد. از بهر اینکه این آیین، نقش خویش را در حیات آدمی ایفا کند، ناگزیر باید این رهبری و حاکمیت را در زندگی مردم به گونه‌ای مؤثر اعمال کند.[۷]

تبری

روی دیگر مسئله ولایت، تبری و برائت است. ولایت بدون برائت معنایی ندارد... تولی و تبری دو روی یک مسئله هستند. انسان همان اندازه که می‌تواند در تولی خویش صادق باشد، به همان اندازه نیز می‌تواند در تبری خویش صادقانه عمل کند؛ زیرا تولی به تنهایی تکلیف بسیاری به گردن آدمی نمی‌نهد بلکه بیشترین رنج و زحمتی که به انسان می‌رسد از ناحیه برائت تا تبری است. دشوار نیست که انسان نسبت به دیگران با تعارف رفتار نماید و دستش را سوی همگان دراز دارد و با همه مسالمت‌آمیز زندگی کند و با همه عواطف و احساسات مدارا نماید و دو دوزه رفتار کند و خویشتن را از برخورد با دیگران دور دارد و همه جا لبخند زند و همگان را خرسند سازد. چنین انسانی می‌تواند در نعمت وعافیت زندگی کند و دوستی و مهر همه را به دست آورد و بدون مشکل و رنج زندگی نماید لیک در این صورت او نمی‌تواند با محور ولایت الهی بر روی زمین پیوند یابد و به این خانواده مسلمان که ولای خویش را به خداوند و پیامبر و اولیای او ارزانی داشته است، انتساب پیدا کند. نیز نمی‌تواند موضع‌گیری نماید یا از روی صدق و راستی، کسی را دوست و دشمن بدارد یا خشنودی و خشم یابد و در روابط خویش از مرز تعارف‌های سیاسی و اجتماعی فراتر رود. صدق و راستی در رفتار و موضع‌گیری در برابر رویدادها و نیرومندی، آزادگی و صراحت در مواضع، بدون تولی و تولی نیز بدون تبری و برائت صورت نمی‌پذیرد... تبری و برائت، در روابط اجتماعی انسان و پیوندهای او در جامعه، خانواده و در راحتی و عافیت و در آرامش، تکلیف بسیاری را بر گردن انسان می‌نهد و این حقیقتی است که حقایق بسیاری در ورای آن قرار دارد. تبری و برائت، هزینه تولی است و خستگی، رنج و آزار نیز هزینه برائت و تبری و اینها معادلاتی هستند که پروردگار با سنت تغییر ناپذیر خویش در زندگی انسان جاری کرده است.

از امام باقر(ع) روایت است که فرمود: «ده چیز است که هرکس با آنها خدای عزوجل را دیدار کند، به بهشت وارد شود: گواهی به یگانگی پروردگار و اینکه محمد، رسول خداست و اقرار به آنچه از نزد خداوند آمده است، برپا داشتن نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان، حج خانه خدا، ولایت اولیای خدا، برائت از دشمنان خدا و دوری گزیدن از هر مسکر»[۸]. بنابراین، ولایت مرز اسلام و کفر است.

از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمود: «... استوراترین دستگیره‌های ایمان، دوستی و دشمنی در راه خداست و دوستی با دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خدا»[۹]. از امام رضا(ع) نیز روایت است که فرمود: «روایت شده است که خداوند به یکی از عابدان بنی اسرائیل که چیزی به قلبش خطور کرده بود، فرمود: اما عبادتت برای من، این مایه گرامی‌داشت خودت بود. اما زهدت در دنیا، در همین دنیا به آسایش رسیدی، اما آیا با دوستان من دوستی و با دشمنانم دشمنی کردی؟ خداوند سپس فرمود که او را به سوی آتش برند. از آن به خدا پناه می‌بریم.»..[۱۰].[۱۱]

تولی یک چشم!

روایت شده است که مردی خدمت امیرالمؤمنین علی(ع) رسید و عرض کرد: «ای امیرالمؤمنین! من تو را دوست می‌دارم و فلانی - یکی از دشمنان حضرت را نام برد - را نیز هم». حضرت فرمود: اینک تو یک چشمی! یا باید کور شوی یا بینا»[۱۲]. دیدن مرد یک چشم، نصف دین است؛ زیرا او فقط با یکی از چشمانش می‌بیند. تولی انسان نیز که فاقد تبری است و جرأت آن را ندارد و بر آن است تا میان همگان را گرد آورد و همه را خرسند سازد، چنین است. مردمانی از این دست تا پایان عمرشان یک چشم باقی نمی‌ماند و دیدی نصف و نیمه نخواهد داشت..؛ زیرا یا خدای تعالی هدایتشان می‌کند و دیدشان کامل می‌گردد یا همین دید نصف و نیمه ضعیف را نیز از دست می‌دهند و کور می‌گردند و تولی را به کلی از کف می‌دهند! به امام صادق(ع) عرض شد: «فلانی ولایتمدار شماست، لیک در تبری از دشمنان شما سستی می‌ورزد. فرمود: هیهات... هرکس ادعای محبت ما را دارد ولی از دشمنان ما بیزاری نمی‌جوید، دروغ گفته است»[۱۳]. پرسش‌گر در این حدیث، در طرح پرسش دقیق بوده است. درباره تولی شخصی که موضوع پرسش است، تردیدی نیست، لیک او در برائت سستی دارد و سستی او، موضع‌گیری‌اش در برائت را به ضعف و سستی می‌کشاند. او از نیروی کافی برای اعلان موضعش در تولی و تبری و وصل و فصل و ارتباط و قطع ارتباط به گونه‌ای صریح و قطعی، برخوردار نیست، از همین روی امام صادق(ع) در پاسخ او می‌فرماید که تولی صادقانه نمی‌تواند از برائت جدا باشد و هر که در نهاد خویش نسبت به تبری احساس ضعف و سستی کند، در تولی خویش دروغ‌گوست.

اعمش از امام صادق(ع) روایت می‌کند که فرمود: «دوستی با اولیای خدا واجب است و ولایت آنان واجب است و برائت از دشمنان‌شان واجب است... و برائت از ناکثین، قاسطین و مارقین واجب است و برائت از بت‌ها و تیرهای قرعه و پیشوایان گمراهی و رهبران ستم، همگی از اول تا آخر، واجب است»[۱۴]. از امام حسن عسکری از پدرانش روایت است که گفت: «رسول خدا(ص) روزی به یکی از صحابیانش فرمود: ای بنده خدا! به خاطر خدا دوست بدار، به خاطر خدا نفرت داشته باش، به خاطر خدا دوستی کن، به خاطر خدا دشمنی ورز؛ زیرا دوستی خدا جز با اینها به دست نیاید و آدمی تا چنین نباشد، طعم ایمان را نچشد، هرچند نماز و روزه‌اش بسیار باشد. امروزه دوستی و برادری مردم با یکدیگر بیشتر به خاطر دنیاست. برای دنیا با هم دوستی می‌کنند و برای دنیا دشمنی می‌ورزند و این در برابر خدا، آنان را از چیزی بی‌نیاز نمی‌گرداند. آن صحابی عرض کرد: چگونه بدانم که در راه خدای عزوجل دوست و دشمن داشته‌ام، و چه کسی دوست خداست تا او را دوست بدارم و چه کسی دشمن خداست تا او را دشمن بدارم؟

رسول خدا(ص) به علی(ع) اشاره کرد و فرمود: آیا این را می‌بینی؟ صحابی عرض کرد: آری. رسول خدا(ص) فرمود: دوست این دوست خداست، پس او را دوست بدار و دشمن این، دشمن خداست پس او را دشمن بدار. سپس فرمود: دوست این را دوست بدار اگرچه قاتل پدر فرزندانت باشد و دشمن این را دشمن بدار اگرچه پدر یا فرزندانت باشند»[۱۵]. مضمون این حدیث، در حدیث معروف غدیر تأکید شده است که رسول خدا(ص) در آن می‌فرماید: «هر کس من مولای اویم، این علی مولای اوست. بار خدایا! دوستدار او را دوست و دشمن او را دشمن بدار و هر که او را یاری کرد، یاری رسان و هر که او را یاری نرساند، یاری مرسان». علامه، حجة الحق سید میر حامد حسین لکهنوی در عبقات الانوار و علامه امینی در الغدیر این حدیث شریف را از نظر سند و متن به طور کامل مورد پژوهش قرار داده‌اند. علامه امینی کتاب ارزشمند الغدیر را با حدیثی از رسول خدا(ص) آغاز کرده است که مضمون حدیث پیشین را دارد و ما دوست داریم بحث خویش را با همین حدیث به پایان برسانیم: از رسول خدا(ص) روایت شده است که فرمود: «هرکس شادمان می‌شود که همانند من زندگی کند و همانند من بمیرد و در باغ بهشتی که پروردگار درختان آن را نشانده است، سکنا گزیند، باید پس از من علی و دوستان او را دوست بدارد و به امامان پس از من اقتدا کند؛ زیرا آنان عترت من‌اند و از گِل من آفریده شده‌اند و فهم و دانش به آنان روزی داده شده است. وای بر کسانی از امت من که فضل آنان را تکذیب کنند و درباره آنان، صله مرا قطع کنند، خدا چنین کسانی را از شفاعت من بی‌بهره سازد»[۱۶].[۱۷]

برائت و جدایی

سرشت آیین اسلام، سرشتی جنبشی - جهادی است؛ زیرا وظیفه این آیین، رساندن پیام توحید به تمامی بشریت، رهاندن انسان از بند طاغوت، آدمی را بنده خدا ساختن و حاکم ساختن الوهیت خداوند در زندگی مردم است. تمامی اینها کفر را به خشم می‌آورد و نفوذ و قدرت آنان را می‌گیرد و آنان را وا می‌دارد در مسیر این آیین، مانع‌تراشی کنند و محاصره‌اش سازند و از حرکت بازش دارند. امت اسلام برای اینکه در کشاکش این ستیز فرهنگی، اصالت خویش را حفظ کند و از جایگاه فرهنگی خود بر روی زمین در دعوت به سوی خدا پاسداری نماید، ناگزیر باید در برابر فریب و نیرنگ سرکردگان کفر بایستد و با آنان اولاً به کارزاری حقیقی درآید (جهاد) و ثانیاً از آنان دوری و جدایی گزیند (برائت). این دوری جدایی همان است که خدای تعالی درباره آن می‌فرماید: بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ *... وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ[۱۸].[۱۹]

پیوند و جدایی در جامعه اسلامی

سرشت جنبشی و رسالت آیین اسلام از امت اسلامی می‌خواهد تا در درون و برون خویش دو حالت داشته باشند: پیوستگی و پیوند در درون: وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۲۰] و وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۲۱] چندان که امت اسلامی همانند یک پیکر گردد که اعضا و جوارح آن با یکدیگر همیاری و همبستگی دارند. رسول خدا(ص) می‌فرماید: «مؤمنان در دوستی، عطوفت و مهرورزی نسبت به هم چونان یک پیکرند؛ که هرگاه عضوی از آن به درد آید دیگر اعضا را بی‌خوابی و تب فرا می‌گیرد»[۲۲]. نیز می‌فرماید: «مؤمن برای مؤمن مانند ساختمان است که اجزای مختلف آن یکدیگر را محکم می‌سازند»[۲۳]. نیز می‌فرماید: «با یکدیگر پیوند داشته باشید و به یکدیگر نیکی و مهربانی کنید و همان‌گونه که خدا فرمانتان داده است، برادرانی نیکوکار باشید»[۲۴].

آنچه آمد درباره پیوند درونی اعضای امت اسلامی بود. اما درباره پیوندهای برون امت و روابطی که مسلمانان باید با دشمنان خدا و رسول او و پیشوایان کفرو رهبران استکبار داشته باشند باید گفت وظیفه مسلمانان در برابر اینان جدایی و برائت است و باید آنان را از دوستی و مودت و مهرورزی خویش محروم دارند. خداوند می‌فرماید: لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ[۲۵]. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ[۲۶]. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ[۲۷].

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ[۲۸]. این دو حالت: پیوند و انسجام در درون و جدایی و فاصله در بیرون، وجود یک رهبری مرکزی را می‌طلبد تا اعضای این امت را در گروهی منسجم، به هم پیوسته و واحد در درون به یکدیگر پیوند و ارتباط دهد و آنان را از دشمنان بدخواهشان در بیرون امت جدا سازد[۲۹] و آن‌گاه این گروه به هم پیوسته را به سمت و سوی تحقق اهداف سترگ این دعوت بر روی زمین، هدایت کند. این رهبری مرکزی که اطاعت، یاری و دوستی (عناصر سه‌گانه تولی) امت را دارا می‌باشد، همان چیزی است که قرآن کریم اصطلاح «ولی» یا «امام» را برای آن وضع کرده است. ولایت ولی با امام بر امت، امتداد ولایت خدا و رسول اوست و اطاعت، یاری و دوستی ولی یا امام نیز امتداد اطاعت، دوستی و یاری خدای تعالی است که بر مؤمنان واجب است و محوری دیگر در عرض این محور نیست.[۳۰]

توحید و شرک در تولی

تولی از مقوله توحید است و کسی را ولایتی نخواهد بود مگر در امتداد ولایت خدا و به امر و اذن از سوی خداوند. ولایت خداوندیا هست یا نیست... پس اگر باشد، ناگزیر باید با دو وجه ایجابی و سلبی آن باشد و نبایستی ارزش وجه سلبی آن از وجه ایجابی‌اش کمتر باشد. وجه سلبی در اینجا نپذیرفتن ولایت غیر خداست. ولایت خدای تعالی صورت نمی‌پذیرد مگر با عدم پذیرش هر ولایتی غیر ولایت خداوند. پذیرش هر ولایتی بدون اذن پروردگار، یعنی شرک به خدای بزرگ. بیشتر مصادیق شرک در قرآن، شرک به آفریدگار نیست بلکه شرک در ولا و تولی است. در این آیه درنگ کنید: ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكَاءُ مُتَشَاكِسُونَ وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ[۳۱].

خداوند در شرک و توحید، دو مرد را مثل زده است: مردی که شریکانی ناسازگار با او در ستیز و کشمکش‌اند و هر کدام بر او ولایت وسلطه دارند و آنان در میان خویش ناسازگاری و اختلاف دارند و او باید به فرمان و سخن همه این شریکان ناسازگار گوش فرا دهد. مردی دیگر، کار خویش را به مرد واحد دیگری سپرده است: وَرَجُلًا سَلَمًا لِرَجُلٍ و از او در چیزی اطاعت می‌کند و رام فرمان اوست و ولایت و حاکمیت او را پذیرفته است. توحید و شرک نیز چنین است. مردمان موحد همانند مردی هستند که با سپردن کار خویش به مردی واحد، کار خویش را راحت کرده است. مردمان مشرک نیز همانند مردی هستند که شریکانی ناسازگار با او در ستیز و کشمکش‌اند. از این مثال، روشن می‌شود که مقصود از شرک وتوحید، شرک و توحید در ولایت است. قرآن کریم از زبان یوسف(ع) می‌فرماید: يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ[۳۲]. دو رفیق زندانی یوسف(ع) خدای واحد قهار را منکر نبودند، بلکه خدایانی پراکنده را در ولایت و حاکمیت با خداوند شریک می‌دانستند و یوسف(ع) این کار آنان را مورد اعتراض قرار داد؛ زیرا آن دو، تمام کار خویش را به خدای واحد قهار نسپرده بودند. امیرالمؤمنین علی(ع) درباره اسباب بعثت می‌فرماید: «پروردگار محمد(ص) را مبعوث ساخت تا بندگانش را از پرستش بندگان خویش به سوی عبادت او، و از تعهدات بندگانش به سوی عهد خویش، و از اطاعت بندگانش به سوی اطاعت خویش و از ولایت بندگانش به سوی ولایت خویش بیرون برد»[۳۳]. بنابراین، ولایت از آن خدای سبحانه و تعالی است و ولایت الهی به هر بنده‌ای که خدا بخواهد و رضایت دهد، امتداد می‌یابد، پس، ولایتی در برابر ولایت خدا قرار ندارد، همان‌گونه که بدون اذن او نیز ولایتی وجود ندارد، بلکه ولایت، امری است در امتداد ولایت خداوند و به اذن و فرمان او.[۳۴]

خدا منبع حاکمیت در زندگی انسان

بایسته است که در این نکته درنگی کوتاه داشته باشیم؛ زیرا ولایت مشروع در زندگی انسان از آن روی که امتداد ولایت الهی است، ناگزیر باید ولایتی به اذن و امر خدا باشد و تا آن هنگام که او به کسی اجازه نداده است تا کار بندگانش را بر عهده بگیرد، کسی حق ندارد متولی چیزی از امور امت گردد. با مراجعه به قرآن کریم، این حقیقت را به روشنی می‌بینیم، آنجا که خدای تعالی برای ما از منصوب ساختن بندگانی سخن می‌گوید که والی و پیشوای مردم باشند و پیشوایی و ولایت آنان بر مردم صورت نمی‌پذیرد مگر اینکه خدای تعالی این پیشوایی و ولایت را به آنان اختصاص دهد و این کار را به آنان واگذارد. خدای تعالی در داستان ابراهیم(ع) می‌فرماید: وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۳۵]. امامت در این آیه به معنای ولایت است... خدای تعالی، ابراهیم(ع) را پس از آنکه پیامبر بود، به امامت رساند. خدای تعالی در داستان داود(ع) می‌فرماید: يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ[۳۶] خلافت در این آیه به قرینه: فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ به معنای ولایت و حاکمیت است.

خداوند هنگامی که ابراهیم(ع) را از قوم ستمگر نجات داد، درباره فرزندان او می‌فرماید: وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۳۷] ما بر آن نیستیم که سخن را در این باره به درازا بکشانیم، که آن را مجالی دیگر باید، لیک از این اشاره گذرا نیز چشم نمی‌پوشیم که منبع حاکمیت و سلطنت در زندگی انسان، خدای تعالی است و نه آن گونه که نظام‌ها و جریان‌های دمکراتیک می‌گویند، مردم. بنابراین، اگر خداوند نخواهد، هیچ کس نمی‌تواند متولی امری از امور مسلمانان شود. خدای عزوجل، منبع سلطه و حاکمیت در زندگی مردم است. ولایت الهی در زندگی مردم، به اجرای احکام شرعی معین شده از سوی خداوند درباره بندگان، محدود نمی‌شود، بلکه اقدامات عملی حاکمیت و امرونهی در زندگی انسان را نیز در بر می‌گیرد. این اقدامات و امر و نهی از طریق کسانی انجام می‌گیرد که پروردگار آنان را ولایت بخشیده، پیشوا و خلیفه مردمشان قرار داده است.[۳۸]

چالش و کشمکش

این حقیقت، حتمی بودن کشمکش میان محور ولایت و طاغوت را به شکلی دائم در تاریخ انسان مقرر می‌دارد. این دو محور در دو سوی مخالف در زندگی انسان عمل می‌کنند و هر کدام از آنها می‌کوشد تا ولای مردم را به سوی خویش کشد و انسان را از محور دیگر جدا سازد. وظیفه و رسالت دین آن است که مردم را گرد ولایت خدای تعالی فراهم آورد و آنان را از پراکندگی، گمراهی، تباهی و اختلاف برهاند و انسان را از عبودیت طاغوت و هوای نفس آزاد کند و گردنه‌ها را از راه آدمی به سوی خدای تعالی بردارد و او را با پروردگار پیوند داده، بنده خدای تعالی کند و انسان را از ظلمات سوی نور برد.

در برابر این محور ربانی، طاغوت می‌کوشد تا ولای مردم را به سوی خویش بکشاند و در راه آنان فراسوی خدای تعالی مانع پدید آورد و گردنه گذارد و انسان را به بندگی کشد و از نور به سوی ظلمت برد. در این آیه، به کشمکش میان دو محور یاد شده، اشاره شده است: اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۳۹].[۴۰]

استضعاف و استکبار

از آن روی که این وظیفه که طاغوت عهده‌دار آن می‌شود، جز از طریق استضعاف و ناتوان کردن انسان محقق نمی‌شود، طاغوت برای استضعاف انسان و برکندن ارزش‌ها، موهبت‌ها و شایستگی‌هایی که پروردگار در نهاد آدمی به ودیعه نهاده است، راهکارهای گوناگونی را به کار می‌گیرد تا بدین‌سان بتواند آنان را به بندگی گیرد و بر فرمانبرداری از خویش، و نه از پروردگار، رامشان سازد؛ این همان معنای استضعاف است. قرآن از این معنا به «استخفاف» تعبیر می‌کند. طاغوت هرگاه انسان را خوار دارد، انسان همانند تخته چوبی خواهد بود سرگردان که امواج آن را به هر سوی که بخواهد، می‌برد. خدای تعالی درباره فرعون و قوم او می‌فرماید: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ[۴۱]. به هر روی کشمکش میان این دو محور از بزرگ‌ترین مسائل تاریخ و از مهم‌ترین عواملی است که چرخ تاریخ را به حرکت در آورده است. از رهگذر فهم این کشمکش، می‌توانیم بسیاری از رخدادهای تاریخ، و پیچ و خم‌ها و امور ثابت و متغیر آن را بفهمیم.[۴۲]

ویژگی‌های کشمکش

اینک به برخی ویژگی‌های این کشمکش تاریخی محور حق و باطل اشاره می‌کنیم: این معرکه، معرکه‌ای اعتقادی است که جدال عقیدتی پرگزندی درباره شرک و توحید را در دل خود دارد. اندکی پیش اشاره کردیم که جوهر این جدال و کشمکش بر محور شرک و توحید می‌گردد و بیشتر معانی شرک و توحید در قرآن، شرک و توحید در ولایت می‌باشد؛ از این رو:

  1. این کشمکش در جوهر خویش، کشمکشی عقیدتی است.
  2. کشمکشی فرهنگی است؛ زیرا برخورد میان دو فرهنگ است: فرهنگ ربانی و فرهنگ جاهلی که هر کدام ویژگی‌های خود را دارد. وابستگی به هر یک از این دو محور، تنها وابستگی سیاسی به یکی از دو محور قدرت و حاکمیت به شمار نمی‌آید، بلکه وابستگی فرهنگی نیز هست. این وابستگی موجب می‌شود تا روش اندیشه، اخلاص کارکرد و ارتباط با خدا، خویشتن و دیگران، ویژگی‌ها و تمایزات خود را داشته باشند. کشمکش میان این دو محور، دقیقاً به معنای کشمکش میان دو فرهنگ است.
  3. این کشمکش، کشمکشی سیاسی بر سر مراکز قدرت است. بی‌گمان هر یک از این دو محور می‌کوشد تا بر مراکز قدرت جامعه تسلط یابد، این مراکز عبارت‌اند از: ثروت، حکومت، نیروی نظامی، اعتماد مردمی، مراکز آموزشی، افکار عمومی، رسانه و فرهنگ.

هر یک از این دو محور در تلاش است تا این مراکز را زیر سلطه خویش درآورد تا به محور و خط قدرت خویش برسد.

  1. این کشمکش در شمار ضرورت‌های بزرگ تاریخ است و انسان به هیچ روی نمی‌تواند از آن رهایی یابد؛ زیرا اختلاف محورها و خطوط، در هر زمان و مکانی، این کشمکش را حتمی و گریزناپذیر می‌سازد و انسان نمی‌تواند از آن رهایی یابد. این آیین، تمامی منافع طاغوت و هستی و مراکز و موقعیت‌های او را از آن خویش می‌سازد و طاغوت ممکن نیست که از نقش خویش در فساد بر روی زمین دست بردارد، مگر اینکه خود و سپاهیانش به کشمکشی سخت با این آیین وارد شود. از آن روز که خداوند انسان را با این ترکیب خاص بر روی زمین آفرید تا به امروز، هیچ دروه‌ای از تاریخ نبوده است که از این کشمکش تھی بوده باشد. قرآن کریم حتمی بودن این کشمکش میان دو محور یاد شده را قاطعانه مقرر داشته است؛ خدای تعالی می‌فرماید: الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا[۴۳].
  2. این کشمکش، نبردی است سرنوشت‌ساز که ادامه می‌یابد و به درازا می‌انجامد.... و هر یک از این دو محور، طی آن می‌کوشد تا محور دیگر را از روی زمین ریشه‌کن سازد و وجود، مراکز و مواقع آن را به کلی از میان بردارد. این نبرد، تنها بر روی زمین یا بر روی خشکی و آب‌ها در نمی‌گیرد و نبردی نیست که بر سر چاه‌های نفت یا طلا یا نقره باشد. این نبرد بر سر موجودیت است و هر یک از دو طرف به چیزی کمتر از نابودی کامل طرف مقابل راضی نمی‌شود: وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ[۴۴] و وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ[۴۵]

پس، این نبرد تا ریشه‌کن‌سازی کامل فتنه از روی زمین ادامه خواهد یافت و طبیعتاً نبردی آسان و ساده نخواهد بود؛ بلکه نبردی سخت و بی‌رحمانه که تاریخ نظیر آن را در جنگ‌ها سراغ ندارد. از این روی، اندیشیدن به دیدار و تفاهم و راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز با کفر، اندیشه‌ای است بس ساده‌لوحانه و سست که نشانگر شکست روحی است. شکست روحی، آغاز هرشکست میدانی است و اندیشیدن به امکان دیدار و تفاهم با طاغوت و پایان دادن به کشمکش و نشستن با طاغوت بر سر میز صلح، آغاز شکست روحی به شمار می‌آید. نبرد با طاغوت نبرد بر سر وجود است، نه بر سر مرزهای زمینی یا چاه‌های نفت یا قلمرو، که امکان تفاهم، دوستی و همزیستی مسالمت‌آمیز و عادی‌سازی روابط فراهم باشد.

  1. این نبرد تاریخی از امت خدا باور می‌خواهد تا در اعلان تولی و تبری، موضعی روشن و تعیین کننده داشته باشد. تولی خدا و رسول او و اولیای امور مسلمانان و تبری از دشمنان خدا و رسول و اولیای او. بنابراین، ناگزیر باید موضعی داشت... و ناگزیر باید این موضع، موضعی جدی باشد... و ناگزیر باید این موضع، موضعی روشن و هویدا باشد؛ زیرا نبرد با پیشوایان کفر، جدی است و شوخی‌بردار نیست. این کافی نیست که انسان، دوستی خویش نسبت به خدا و رسول و اولیای او را پنهان دارد و هیچ موضعی نداشته باشد و به گونه‌ای رفتار کند که مردم این مهر و دوستی او را در نیابند. کافی نیست که دل او با خدا و رسول و اولیای او باشد، لیک شمشیر و نیزه خویش را بر روی آنان کشد[۴۶]. نیز کافی نیست که بخشی از وقت و ثروت خویش را به خدا ارزانی داریم... تا بخشی دیگر از آن را به طاغوت سپریم... تولی، جزیی لایتجزاست، پس یا باید همه اجزای آن برای خدا باشد یا هیچ جزیی از آن، برای خدا نباشد؛ زیرا خداوند از جهانیان، بی‌نیاز است.

تولی، موضعی معین می‌طلبد و باید در آن، موضع خویش در وابستگی و جدایی... و در مهر و کین‌ورزی... و دوستی و دشمنی... و جنگ و صلح را کاملاً هویدا و علنی سازیم.

  1. تولی و تبری دو روی یک حقیقت در این نبرد هستند. تولی بدون تبری سودمند نیست و نقش مؤثر خویش در زندگی امت ایفا نمی‌کند، مگر اینکه در تبری از دشمنان خدا و رسول و اولیای او همراه گردد.

موضع انسان در اینجا تنها از تولی تکوین نیافته است، بلکه این موضع، دو بعد دارد: بعدی ایجابی و بعدی سلبی، جنگ و صلح، وابستگی و جدایی و مهر و کین‌ورزی، و اگر اینها با یکدیگر فراهم نیایند، موضع، موضعی حقیقی نخواهد بود، بلکه به شاخه‌ای از نفاق و نوعی از انواع تعارف‌های سیاسی و دو دوزه بازی بدل خواهد شد. خدای تعالی درباره این دو بعد می‌فرماید: أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ[۴۷].

ما در تولی، میان پیامبران خدا و اولیای او که به عصر ما دور یا نزدیک بوده‌اند، تفاوتی قائل نمی‌شویم..؛ زیرا تمامی آنها رسالت الهی را بر دوش می‌کشیدند و دین خدا را تبلیغ می‌کردند و خداوند از نزد خود به آنان نبوت، امامت و ولایت بر بندگان خویش را ارزانی داشته بود. ما ولایت همه آنان را می‌پذیریم و به آنچه پروردگار بر آنان فرو فرستاده است، ایمان می‌آوریم و میان هیچ یک از آنان فرقی نمی‌گذاریم: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ[۴۸].

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ[۴۹]. همچنین، از تمامی دشمنان آنان تبری می‌جوییم. از فرعون و نمرود، ابوجهل و یزید و ستمگران و گردنکشان روزگار خویش، از همگی تبری می‌جوییم. نیز همان‌گونه که تولی امری واحد است، تبری نیز امری واحد است، و همان‌گونه که از ستمگران عصر خویش تبری می‌جوییم و لعنتشان می‌کنیم، به همان دلایل، حجاج، یزید، ابوجهل، نمرود، فرعون و قابیل را نیز لعنت می‌کنیم. نبرد میان محور حق و باطل، نبردی شخصی نیست، بلکه نبردی فرهنگی است که ریشه‌های آن تا اعماق تاریخ کشیده می‌شود، و همان‌گونه که این نبرد در جوهر ذات خویش در همه مراحل، یکی است، تولی و تبری نیز در همه مراحل یکی است.[۵۰]

فاصله فرهنگی میان دو سپاه در عاشورا

دو جبهه‌ای که در کربلا با یکدیگر درگیر بودند، به وابستگی‌شان به محور ولایت الهی و طاغوت متمایز می‌شدند و این امر بر کسی پوشیده نبود. «یاران امام حسین(ع) شب عاشورا را در حالی گذراندند که زمزمه مناجات چونان همهمه کندوی زنبوران عسل بلند بود. یا به نماز ایستاده و نشسته بودند و یا در رکوع و سجود بودند»[۵۱]. فاطمه بنت حسین می‌گوید: «عمه‌ام زینب، آن شب پیوسته در محراب خویش ایستاده بود و از پروردگارش یاری می‌خواست... به خدا سوگند در آن شب آرام و قرار نداشتیم و فریاد گریه‌مان خاموش نمی‌شد»[۵۲].

کار در اردوگاه امام حسین(ع) این‌گونه بود. آنان شوق دیدار خدای را داشتند و از دنیا و زر و زیور آن روی گردانده بودند و از دنیا بریده، به پروردگار پیوسته بودند تا جایی که برخی از آنان در شب عاشورا با دیگری شوخی و مزاح می‌کردند؛ از جمله بریر که با عبدالرحمن انصاری چنین می‌کرد، عبدالرحمن به او گفت: اکنون که وقت خنده و بطالت نیست. بریر گفت: قوم من می‌دانند که من، بطالت [و شوخی کردن] را دوست نداشته‌ام، نه در جوانی و نه در پیری. لیک من از آنچه خواهیم دید، شادمانم. به خدا سوگند میان ما و حورالعین فاصله‌ای نیست، جز اینکه اینان با شمشیرهایشان سوی ما گرایند.... دوست می‌دارم که همینک سوی ما گرایند»[۵۳]. طرف دیگر در این نبرد، هم و غمی نداشت جز اینکه به زر و سیم و حکومت و جایزه جنگ با پسردخت رسول الله(ص) دست یابد. عمر بن سعد به طمع حکومت ری، کار جنگ با پسر دخت رسول خدا(ص) را بر عهده گرفت. یافعی می‌گوید: «امیر یاد شده، عمر بن سعد، را وعده داد که حکومت شهر ری را به او دهد، آن فاسق نیز هدایت را به گمراهی فروخت و چنین سرود: أ أترک ملک الری و الری بغیتی ام ارجع مأثوماً بقتل الحسین. آیا ملک ری را ترک گویم در حالی که آرزوی من همان است یا اینکه با گناه کشتن حسین برگردم. یافعی سپس می‌گوید: یکی از بدکاران فاسق، سر حسین(ع) را برید و با آن بر ابن زیاد وارد شد، در حالی که می‌گفت: اوقر رکابی فضة او ذهباً إنی قتلت الملک المحجبا قتلت خیرالناس اماً و اباً و خیرهم اذ یذکرون نسباً «رکابم را از سیم و زر پرکن که من سرور بزرگ را کشته‌ام کسی را کشته‌ام که در میان مردم، بهترین پدر و مادر را دارد و چون نسب را ذکر کنند، بهترین مردم در نسب است». ابن زیاد از سخن او به خشم آمد و گفت: اگر می‌دانستی که این‌گونه است، چرا او را کشتی؟ به خدا سوگند هرگز از من خیری نخواهی گرفت»[۵۴].

اخنس بن مرثد خضرمی از اینکه بر اجساد پاک شهیدان کربلا پس از شهادت آنان اسب می‌تازاند، بر خویش می‌بالد با آنکه می‌داند با اطاعت از فرمان امیرش، خدا را نافرمانی کرده است. او می‌گوید: نحن رضضنا الظهر بعد الصدر بکل یعبوب شدید الاسر حتی عصینا الله رب الامر بصنعنا مع الحسین الطهر[۵۵]. «ما کمرها را پس از سینه‌ها با اسبان قوی هیکل لگدمال کردیم چندان که خدای را که کار در دست اوست از راه آنچه که با حسین کردیم، نافرمانی نمودیم». تمام همّ و غم حسین(ع) و یارانش در کربلا خشنودی خدا و دیدار با او بود. در حالی که تمام دغدغه سپاهیان ابن زیاد این بود که چه جایزه‌ای به آنان می‌دهد و حکومت کدام سرزمین را به آنان می‌سپرد و چه اندازه زر و سیم به پای آنان می‌ریزد.

بنابراین، در کار پوشیدگی و ابهامی وجود نداشت و تمام کسانی که همروزگار با واقعه کربلا می‌زیستند یا در آن شرکت داشتند یا از دور و نزدیک از آن آگاهی یافته بودند، حق را از باطل و دعوت الهی را از دعوت طاغوت، تشخیص می‌دادند. هیچ کسی به خاطر ناآگاهی یا ابهام، از واقعه کربلا واپس ننشست، بلکه واپس نشستن آنان از بهر این بود که عافیت و آسودگی را بر شهادت در راه خدا ترجیح می‌دادند. هیچ کس از روی جهل یا ابهام بر روی پسر رسول الله شمشیر نکشید؛ بلکه آنان به روشنی می‌دانستند و آگاه بودند که در جنگ با حسین(ع) با خدا و رسول و اولیای او می‌جنگند. این وضوح در میدان نبرد، موجب تمایز واقعه عاشورا از دیگر وقایع تاریخی می‌شود. واقعه عاشورا تصویری گویا از کشمکش و ستیز حق و باطل و رویارویی تولی خدای تعالی و تولی طاغوت را ارائه می‌دهد. از این روی، واقعه عاشورا، نمادی جاودان از ستیز میان حق و باطل و صحنه‌گاه تولی و تبری در زندگی مؤمنان است. واقعه عاشورا برای هیچ کس مجال تردید و تأمل برجای نمی‌گذارد. واقعه عاشورا تقابلی آشکار و بی‌پرده میان حق و باطل و سپاهیان خدا و سپاهیان شیطان و هدایت و گمراهی است. بنابراین، ناگزیر باید در برابر این موضوع، موضعی معین و روشن داشت. اگر موضع ما، موضع تولی سپاهیان پروردگار و تبری از دشمنان آنان نباشد، ناگزیر موضعمان باید، موضع رضایت از کار یزید و سپاهیان او باشد. این موضع، استحقاق لعنت دارد و موجب می‌شود که از رحمت پروردگار دور شویم، همان‌گونه که در زیارت وارث چنین آمده است.[۵۶]

عاشورا، روز فرقان(جدایی حق از باطل)

کارزار عاشورا، از بعد عقیدتی، فرهنگی و سیاسی، یک کارزار حقیقی بود. از این روی در تولی و تبری، مواضعی حقیقی را طلب می‌کند و به تماشا نشستن و بی‌مبالات بودن را نمی‌پذیرد؛ زیرا سرشت ستیزها و کشمکش‌های عقیدتی و فرهنگی چنان است که مردم را به دو گروه تقسیم می‌کند: مخالف و موافق، و این گروه‌بندی و تقسیم در عصرها و دوران‌های بعد همچنان ادامه می‌یابد. کارزار عاشورا در ستیغ این کارزارها و کشمکش‌ها جای دارد، و این از بهر رویارویی و مقابله عقیدتی، فرهنگی و سیاسی این کارزار و نیز به خاطر روشنی گرایش‌های عقیدتی و فرهنگی دو سوی این ستیز است. کار حسین(ع) پسردخت رسول الله‌(ص) و سرور جوانان بهشت بر احدی از مسلمانان پوشیده نبود، همان‌گونه که کار یزید، پسر هند جگرخوار... و سلاله شجره ملعون در قرآن بر کسی پنهان نبود و هیچ کس در ماهیت و حقیقت طرفین درگیر و اینکه کدام یک به سوی خدا فرا می‌خواند و کدام یک با اراده الهی مخالفت می‌کند و از فرمان الهی سر می‌پیچد، تردید نداشت. این تراژدی و رویارویی تاریخی، مردم را به دو گروه جدا از هم تقسیم نمود: گروه اول: دوستداران، یاوران، وابستگان حسین(ع) و آنان که با او در پیوند بودند و پشتیبانی‌اش می‌کردند. گروه دوم: مخالفان و دشمنان حسین(ع). این کشمکش، هیچ کس را واننهاد که میان این دو صف ایستد و بدون اینکه غباری از این یا آن سوی جدال بر تنش نشیند، نظاره‌گر کارزار کربلا باشد. پس ناگزیر باید در تولی و تبری، موضعی مشخص داشت، و از همین روست که گفتیم کارزار عاشورا از سال ۶۱ هجری تا به امروز و تا دوران‌های پیش رو، مردم را به دو گروه متمایز تقسیم کرده است و خواهد کرد.[۵۷]

ابعاد و ادامه‌های رویارویی در روز جدایی حق از باطل

نبرد بدر، نخستین روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام است؛ خدای تعالی می‌فرماید: يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ[۵۸]. نبرد بدر، اولین رویارویی جنگی میان توحید و شرک در تاریخ اسلام بود و سرنوشت تمامی بشریت به نتایج این رویارویی میدانی بستگی داشت. درست است که یاران رسول خدا(ص) در نبرد بدر، سیصد نفر یا بیشتر بودند و سپاهیانی که برای ستیز با رسول خدا(ص) در کنار قریش ایستادند، هزار نفر یا اندکی بیشتر، لیک این رویارویی، ژرف‌تر و گسترده‌تر از چیزی است که برای نخستین بار در سال دوم هجری در وادی بدر به نظر ما می‌رسد؛ چه در پس مشرکان قریش که در بدر به جنگ رسول خدا(ص) آمده بودند، جبهه‌ای گسترده از مشرکان شبه جزیره عربی و خارج از آن، ایستاده بود. بالا گرفتن رویدادهایی که پس از نبرد بدر روی داد، این حقیقت را به اثبات می‌رساند. رسول خدا(ص) با این گروه کوچک و کم‌شمار در برابر جبهه گسترده شرک ایستاد. بنابراین، نبرد بدر مردم را در تولی به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که از ۳۰۵ رزمنده تشکیل شده بود. گروهی که از جبهه گسترده شرک با تمامی امکانات گسترده آن شکل گرفته بود. پس نبرد بدر، به راستی روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام است. نگاه ساده‌لوحانه به آوردگاه بدر در سال دوم هجری، تنها دو گروه کوچک را که به ستیز یکدیگر آمده بودند، می‌بیند، اما نگاه عمیق و دقیق در این میدان دو فرهنگ و عقیده را می‌بیند که بر سر بقا با یکدیگر می‌جنگند آن هم نه تنها در این جبهه، که در جبهه‌های پرپهنه و گسترده و نه تنها با هزار جنگجوی مشرک یا بیشتر. نبرد بدر (یوم الفرقان) تنها در سال دوم هجری، مردمان را در تولی و تبری به دو گروه تقسیم نکرد، بلکه این نبرد، در تاریخ اسلام هم چنان روز جدایی حق از باطل می‌ماند تا آنکه، به اذن خدا، عمر زمین به پایان رسد.[۵۹]

دومین روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام

اگر روز بدر، نخستین روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام است، روز عاشورا نیز دومین روز جدایی حق از باطل است[۶۰]. در روز عاشورا، حسین(ع) به همراه گروه اندک‌شماری از اهل بیت(ع) و یاران خویش، در یک سوی میدان ایستاد. در سوی دیگر میدان، ابن زیاد با سپاهی انبوه ایستاده بود و در پس آنان نیز یزید و قدرت و قلمرو گسترده‌اش و اموال و امکانات بسیارش و تمام دوستداران و جیره‌خواران او قرار داشتند. بنابراین، در روز عاشورا تمامی ویژگی‌های جدایی حق از باطل را می‌یابیم. در این روز بود که مردم در تولی، اخلاق، اندیشه، خط و عقیده به دو گروه متمایز تقسیم شدند. این روز هم‌چنان در تاریخ اسلام، روز جدایی حق از باطل خواهد ماند و مردم را، به اذن خدا، تا پایان عمر زمین در تولی و تبری به دو گروه تقسیم خواهد کرد.[۶۱]

سومین روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام

در برگ‌های پیشین به دو روز از روزهای جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام اشاره کردیم؛ روز بدر و روز عاشورا، لیک نمی‌توانیم از این سخن بگذریم، بدون اینکه به سومین روز از روزهای جدایی حق از باطل در تاریخ معاصر اسلام اشاره‌ای داشته باشیم؛ روزی که در امتداد روز بدر و روز عاشورا قرار دارد. این روز، روز پیروزی انقلاب اسلامی است، روزی از روزهای بزرگ خدا در تاریخ. خدای تعالی در چنین روزی، تاج و تخت بزرگ‌ترین امپراتوری آسیا را واژگون ساخت؛ تاج و تختی که قوی‌ترین دستگاه‌های سری و علنی از آن حمایت می‌کرد و دژ استعمار در منطقه بود و ششمین نیروی نظامی جهان را در پس خود داشت. این کار به رهبری امام خمینی صورت پذیرفت. این روز فقط به معنای سقوط خاندان پهلوی در تاریخ ایران نبود، بلکه پایان مرحله‌ای از تاریخ و آغاز مرحله‌ای نو از تاریخ اسلام نیز بود. سقوط خاندان پهلوی و تشکیل جمهوری اسلامی، پایان عصر گمنامی، رکود، استضعاف، یأس و فرو غلتیدن در دامان شرق و غرب، عقب‌ماندگی فکری، فرهنگی، سیاسی، نظامی و اقتصادی... و شکست روانی... و آغاز عصری جدید از خیزش برای حاکمیت دین خدا بر روی زمین و باز کردن قید و بندها از دست و پا... و شکستن طوق سیاسی، اقتصادی، نظامی، علمی و فرهنگی‌ای به شمار می‌آمد که استکبار شرق و غرب بر عالم اسلام تحمیل کرده بود... همان‌گونه که مردم را به سوی خدا نیز بازگرداند و آنان را بنده او ساخت و شریعت الهی را بر زندگانی انسان حاکم نمود و عرف‌ها، ارزش‌ها، اخلاق و حدود اسلامی را نیز از نو به متن زندگی آورد. چکیده سخن اینکه انقلاب اسلامی مرحله‌ای نو از تاریخ بود. این روز، امتداد حقیقی روز عاشورا بود، همان‌گونه که روز عاشورا امتداد واقعی روز بدر و صفین بود.[۶۲]

پیروزی انقلاب اسلامی: آغازی انقلابی و ارزشی فرهنگی

در پی برجسته‌ترین نقاط و عناصر این انقلاب فرخنده را چکیده می‌کنیم: این انقلاب، انقلابی مکتبی به تمام معنای کلمه بود... و گونه‌ای جدید از عمل و حرکت انقلابی در تاریخ معاصر ما... و رویداد سیاسی برجسته‌ای که در رویدادهای معاصر، مانندی نداشت... و جدایی میان توحید و شرک... میان توحید در تولی و شرک در آن... رویکرد انقلاب آن بود که ارتباط انسان مسلمان را با استکبار شرق و غرب قطع کند و پیوند او را با محورهای ولایی ساختگی (نژادگرایی، ملی‌گرایی، عشیره‌گرایی و حزب‌گرایی) بگسلد و او را با تولی خدای تعالی و رسول و اولیای او پیوند دهد و کاری کند که انسان تنها ولایت خدا را بپذیرد... و او را از تمامی محورهای دیگری که می‌کوشیدند آدمی را از خط ولایت خارج سازند، ببرد. این سرشت و درونمایه انقلاب اسلامی بود. بسیار مهم است که ما مسیر و درونمایه انقلاب اسلامی را بفهمیم؛ زیرا بدون آن نمی‌توانیم در این انقلاب، سهمی داشته باشیم یا آن را پشتیبانی و یاری کنیم. این انقلاب نه انقلابی بر ضد عقب‌ماندگی علمی و فنی و نه انقلابی بر ضد عقب‌ماندگی اقتصادی و فقر اجتماعی... و نه انقلابی بر ضد استعمار... و نه انقلابی برای آزادسازی چاه‌های نفت از مشت سلاطین نفت... یا از قبضه شرکت‌های انحصاری... و نه انقلاب طبقه‌ای علیه طبقه‌ای دیگر (ستیز طبقاتی)... یعنی همان چیزی که در تاریخ اسلام در قیام صاحب زنج اتفاق افتاد. اگرچه انقلاب اسلامی همه این امور را در برگرفته بود و به تمامی این دستاوردها امید داشت و ان شاء الله - همه آنها را محقق می‌سازد، لیک در جوهر خویش چیزی دیگر بود. انقلاب اسلامی، انقلاب تولی خدای تعالی بر ضد تولی طاغوت... انقلاب توحید بر ضد شرک... و انقلاب اسلام بر ضد جاهلیت نوین بود.

انقلاب اسلامی اگر اهداف خویش را بر روی زمین محقق سازد، به عقب‌ماندگی علمی، فرهنگی و فنی پایان خواهد بخشید و فقر و عقب‌ماندگی اقتصادی و استثمار و استعمار و انحصارطلبی و شرکت‌های استعماری و بازی با اموال و ثروت‌های مسلمانان را از میان خواهد برداشت و به استضعاف و استکبار و استضعاف طبقه‌ای از سوی طبقه‌ای دیگر و حاکمیت طبقه‌ای بر طبقه‌ای دیگر خاتمه خواهد داد... این انقلاب، تمامی اهداف یاد شده و - إن شاء الله - فراتر از آنها را محقق خواهد کرد، به شرطی که جوهر و درونمایه خویش را که همان انقلاب توحید بر ضد شرک است، حفظ کند. نخستین و برجسته‌ترین ویژگی این انقلاب، ربانی بودن آن است. این ویژگی همانی است که انقلاب اسلامی ایران را به بدر، صفین و عاشورا و به نهضت انبیا(ع) و به مسیر صالحان و اولیای خدا پیوند می‌دهد. هرگاه انقلاب اسلامی از این ویژگی تھی شده، از اهداف و شعارهای جانبی آکنده گردد، تمامی ارزش خویش و تأیید پروردگار تعالی را از دست می‌دهد. انقلاب اسلامی ایران با تمامی انقلاب‌های معاصر، مانند انقلاب فرانسه، انقلاب اکتبر، انقلاب‌هایی که پس از جنگ جهانی دوم پا گرفتند و انقلاب‌های کشورهای عربی، اختلاف جوهری دارد. بسیاری از این انقلاب‌ها، انقلاب‌هایی طبقاتی بود، انقلاب طبقه مستضعف بر ضد طبقه ثروتمند و انحصارطلب، یا انقلاب‌هایی بود با هدف آزادی از استعمار و سلطه بیگانگان، یا پایان دادن به نظام‌های دیکتاتوری، یا حاکمان جنایتکار. ما نمی‌توانیم انقلابی از انقلاب‌های معاصر را از این خواستگاه‌ها مستثنا کنیم. این در حالی است که انقلاب اسلامی ایران، تنها انقلابی بود که خاستگاه آن با تمامی این انقلاب‌ها تفاوت نوعی داشت. انقلاب اسلامی برپا شد تا انسان را از محورهای ولای بشری غیر مرتبط با خدا – هر نوعی که باشد - رهایی بخشد و او را به بندگی خدا درآورد و شریعت الهی را بر زندگی او حاکم سازد و محور ولایت الهی را با همه امتدادهای آن در حیات او استوار کند.[۶۳]

تراکم کار و مبارزه (فعل و انفعال)

انقلاب اسلامی ایران، حاصل سعی و تلاش فراوان تمامی کسانی است که در راه خدا کار و تلاش نمودند و پیشگامان فعالیت‌های اسلامی بودند؛ همانان که از رنج عقب‌ماندگی امت آگاهی یافتند و مسئولیت آن را بر دوش گرفتند و رنج آن را به جان خریدند. تمامی اینان در بنای پایه‌های این انقلاب و موفقیت این نهضت ربانی بر روی زمین و در به جنبش درآوردن این سیل خروشان انسان‌ها که تاج و تخت طاغوت را به لرزه درآورد، نقش داشتند. دانشجویی که هم‌کلاسی‌های دانشجوی خود را به سوی خدا و رسولش و تحکیم شریعت الهی فرامی‌خواند، کارگری که آگاهی اسلامی را در صفوف برادران کارگر خود می‌پراکند، سخنرانی که در مساجد و اجتماعات سخنرانی می‌کرد و هدایت و آگاهی اسلامی را نشر می‌داد، عالم، نویسنده، شاعر، ادیب، معلم و تمام زنان و مردانی که رسالت انقلاب را بر دوش کشیدند و در مشرق و مغرب گیتی، سنگ اساس این انقلاب را نهادند، همه و همه در این انقلاب خجسته، نقش و سهم داشتند. این انقلاب که زمین را زیر پای ستمگران به لرزه درآورد، حاصل دوره زمانی محدود و تلاش گروهی از تلاشگران نبود، بلکه حاصل کار نسل‌هایی از تلاشگرانی بود که در حوزه فعالیت اسلامی کار و تلاش می‌کردند... همان‌گونه که حاصل تمامی دردها، محرومیت‌ها، رنج‌ها، ستم‌ها و خستگی‌هایی بود که در مرحله رکود و ضعف با آن رو به رو شدند. تمامی شهیدانی که در راه خدا ستم دیدند و تمامی کسانی که در سیاهچال‌های زندان تازیانه خوردند و تمام اشک‌ها، خون‌ها و آه و ناله‌ها و تمامی هجرت‌هایی که در راه خدا صورت پذیرفت، تمامی اینها، در انقلاب اسلامی نقش داشتند. آری این انقلاب، انفجار شدید تمامی این دردها و رنج‌ها بود. و اگر کار در این انقلاب اسلامی، بر عامل دوم: «تراکم دردها و رنج‌ها» محدود می‌شد، ممکن بود که ویژگی انفعالی بر این انقلاب، غالب شود، ولی وجود عامل نخست و قوت و فعالیت آن در محقق ساختن این انقلاب فرخنده، عاملی قوی در جهت بخشیدن به انقلاب و تصحیح مسیر آن و محافظت از آن در برابر انحراف بود.[۶۴]

تلاش برای اقلیمی کردن انقلاب اسلامی

انقلاب اسلامی ایران – آن‌گونه که دشمنان اسلام می‌کوشیدند تا آن را به وصف کشند و گاه برخی مسلمانان ساده‌لوح نیز همین‌گونه می‌اندیشیدند - انقلابی اقلیمی و منطقه‌ای نبود، همان‌گونه که انقلاب ایرانی نیز نبود، بلکه انقلابی فراگیر بود. مشیت خدای تعالی بر این تعلق گرفت که خاک ایران، نقطه سرزدن این انقلاب باشد، و مردم مسلمان ایران نیز، مرد می‌باشند که این انقلاب را پدید می‌آورند. هرگونه تلاش برای اقلیمی کردن این انقلاب و جدا نمودن آن از عواطف و احساسات و قلوب مسلمانان، خیانت به امت اسلامی است، چه از سوی دشمنان و بدخواهان این امت صورت پذیرد، یا از سوی فرزندانش که خطر این کار را درک نمی‌کنند. جدا ساختن انقلاب اسلامی از احساسات مسلمانان و افکار عمومی جهان اسلام و منحصر و محدود ساختن آن، خیانتی بزرگ به شمار می‌آید و مقدمه‌ای است برای نابود کردن آن. بر ما مسلمانان بایسته است تا با آگاهی و بیداری و به دور از فضای حساسیت برانگیز و در جوی آکنده از مسئولیت شرعی، با این‌گونه دسیسه‌ها مقابله کنیم. انقلاب اسلامی ایران، آغاز انفجاری گسترده و انقلاب‌های اسلامی بسیاری در جهان خواهد بود. این انقلاب‌ها چیزی غیر انقلاب اسلامی نخواهند بود و امتداد آن نیز به شمار نمی‌آیند، بلکه مراحل انقلابی واحد خواهند بود که خدای تعالی خواست تا مرحله نخست آن در ایران و در دامان این ملت مسلمان و دلیر محقق شود. آیا دیده‌اید که خط زلزله از نقطه‌ای آغاز می‌شود و در اثر واکنش‌هایی نامرئی که در لایه‌های زمین صورت می‌پذیرد به منطقه گسترده‌ای از زمین می‌رسد؟ انقلاب اسلامی نیز همین گونه است.[۶۵]

واکنش‌های نامرئی در اعماق امت اسلامی

در اعماق امت اسلامی، بر اثر فعل (عامل اول) و انفعالات (عامل دوم) و در نبود رصد استکبار جهانی، واکنش‌های گسترده، بزرگ و نیرومندی صورت پذیرفت. آن هنگام که استکبار جهانی بر اثر پیروزی‌های بزرگی که در دنیای اسلام به دست آورده بود، بر خویش می‌بالید و در سرمستی این پیروزی‌ها به سر می‌برد... این واکنش‌ها در همان هنگام در اعماق امت اسلامی روی دادند و بالا گرفتند سپس انقلاب اسلامی که به زلزله شباهت داشت زمین را زیر پای حاکمان غربی و پیروان آنان به لرزه درآورد و این ستمگران زمانی از سرمستی قدرت رها شدند که این زلزله پدید آمد. آنچه در تهران روی داد از تصورات محدود ما بسی فراتر است. این رویداد، تحقق وعده خدای سبحانه و تعالی - به بندگان صالح و مستضعف این امت بود: وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ * وَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ[۶۶] پیش از هر چیز، ما باید ابعاد حقیقی این انقلاب را به درستی دریابیم و این آگاهی را در صفوف مسلمانان نشر دهیم تا بدین وسیله، دسیسه‌های دشمنان اسلام برای محاصره انقلاب اسلامی را نقش برآب سازیم. کسی که کتاب‌ها و سخنرانی‌های امام خمینی را بخواند، در می‌یابد که ایشان نسبت به این دسیسه، آگاهی دقیق داشته و برای خنثی ساختن آن رهنمود عملی داده است و می‌بیند که ایشان برای وحدت و سرنوشت مسلمانان و پیوند دادن آنان – شیعه باشند یا سنی، عرب باشند یا ایرانی - با انقلاب، و تعلیم مسئولیت محافظت از انقلاب میان تمام مسلمانان، اشتیاقی مسئولانه داشته است. انقلاب اسلامی ایران نتیجه تلاش، کار، رنج و جهاد تمامی مسلمانان صالح بود. رسالت انقلاب این بود که غل و زنجیر را از دست و پای مسلمانان بگشاید، از این روی، مسئولیت پاسداری از این انقلاب بر تمامی مسلمانان واجب است. از بهر همین شمول گسترده انقلاب اسلامی است که می‌بینیم اندیشه صدور انقلاب از همان آغاز با تولد انقلاب همراه شد.

هر که اعماق و ریشه‌های این انقلاب را بشناسد در می‌یابد که انقلاب اسلامی، مرزهای جغرافیایی و گرایش‌های نژادی را نمی‌پذیرد و در پس مرزها نمی‌ایستد تا از مرزداران بخواهد راه را برای او بگشایند؛ بلکه انقلاب اسلامی، سیلی است که باز نمی‌ایستد و تردید نمی‌کند و در انتظار نمی‌ماند. ما این حقایق را چونان نشانه‌هایی در راه و مسیر انقلاب و در برابر این امت و اندیشمندان، رهبران، عالمان و کسانی که در صفوف آن به فعالیت می‌پردازند، قرار می‌دهیم تا هر یک از ما مسئولیت خود را در برابر این رویداد بزرگ بداند.[۶۷]

تولی و تبری، دو بعد انقلاب

این انقلاب نیز از روزهای جداساز در تاریخ اسلام است که در آن حق از باطل جدا شد و مردم در برابر آن به دو گروه تقسیم شدند: گروه دوستان.

گروه دشمنان. این انقلاب، تولی جدیدی را که در برابر تولی خدا و رسول و اولیای او باشد، نیاورد، بلکه همان امتداد تولی خداوند بود. انقلاب اسلامی از رخدادهای کم‌شمار و نادر تاریخ بود؛ رخدادی که به انسان اجازه نمی‌داد در برابر آن تماشاگر و بی‌اعتنا باشد، بلکه بر تمامی مردم چنین تحمیل می‌کرد که یا به سود آن داوری کنند یا به زبانش. از آغازین روزهایی که این انقلاب سرزد و آتش آن در تهران زبانه کشید، تمامی دل‌های مؤمن و وجدان‌ها بیدار را دیدیم که پیرامون آن گرد آمدند و با آن همدردی و همنوایی نشان دادند. آنها در لحظات تولد این حکومت مبارک در توجه کامل به سر می‌بردند. تاریخ نفس‌های خویش را در سینه حبس کرده بود تا لحظات این تولد را پیگیری کند، لحظات «بازگشت فرهنگ ربانی و حاکمیت اسلام بر روی زمین» و «حاکمیت خدا در زندگی انسان» پس از آن سال‌های خشک رکود و گمنامی و سستی و شکست‌های روحی و ذوب شدگی مذلت بار در فرهنگ استکبار شرق و غرب و نفوذ کفر جهانی در سرزمین‌ها، امت‌ها و ثروت‌های ما. در برابر این، تمامی ستمگران زورگو و جلادان و کسانی که دین و وجدان خویش را فروخته بودند، تمامی اینان احساس گزند و خطر کردند و دریافتند رخداد و تولد جدیدی در شرف وقوع است و آنچه در تهران روی می‌دهد، امری همانند دیگر اموری که این سوی و آن سوی رخ داد، نیست. این رویداد پایان مرحله‌ای و آغاز مرحله‌ای دیگر است، پایان یک فرهنگ و آغاز فرهنگی دیگر. اینان گزند و خطری را احساس نمودند که به ناگاه در رسید. از این روی از همان لحظات آغاز انقلاب اسلامی، دشمنی خویش را با آن اعلان نمودند و کینه و ترس خویش را از این انقلاب پنهان ننمودند.

دو گروه به استقبال این انقلاب رفتند: گروه اول: با دل‌هایی سرشار از احساس، عشق، حماسه و شور و هیجان برای یاری رساندن به آن و دعا برای اینکه پروردگار آن را کمک کند، به استقبال انقلاب رفتند.

گروه دوم: با دل‌هایی آکنده از بیم و هراس به استقبال این انقلاب رفتند در حالی که نمی‌توانستند کینه و بیم و هراس خود را پنهان دارند. این تقسیم‌بندی در تولی و تبری از ویژگی‌های روزهای تاریخی جدایی حق از باطل است... و انقلاب اسلامی هم‌چنان این ویژگی دوگانه خویش را در مراحل مختلف نگاه خواهد داشت.[۶۸]

قطعی بودن ستیز

طبیعی بود که استمرار و تولد این حکومت مبارک، خبر از ستیز و کشمکشی طولانی میان این حکومت و جاهلیت نوین دهد؛ زیرا امکان نداشت که غرب در برابر این موج ربانی خاموش و آرام نشیند بدون اینکه فتنه‌ای انگیزد و در راه داعیان این انقلاب مانع گذارد... و بدون اینکه در راه محاصره و مصادره این انقلاب کوششی به خرج دهد. آن کس که از سنت‌های الهی در تاریخ آگاه است، می‌تواند به روشنی قطعی بودن این ستیز را میان این دو نیرو درک کند: نیروی اسلامی بالنده و نیروی کفر جهانی. این ستیز از بی‌رحمانه‌ترین و درازترین ستیزها خواهد بود؛ زیرا ستیزی است بر سر بقا و ستیز بر سر بقا به درازا می‌کشد و بی‌رحمانه است و دنباله‌دار؛ زیرا ستیز عقیدتی- فرهنگی است و نه ستیزی بر سر آب و گل و نفت و فولاد و مس تا اینکه امکان دیدار و تفاهم در میان باشد. به هیچ روی نمی‌توان از این حقیقت گذشت که انقلاب اسلامی ایران، دایره نفوذ استکبار شرق و غرب بر دنیای اسلام را شکست و حکومت اسلامی برای نخستین بار به شکلی کامل از منطقه نفوذ قدرت‌های بزرگ بیرون آمد و اکنون نیز انقلاب اسلامی می‌کوشد تا این محاصره را از کل عالم اسلامی بشکند. طبیعی است که استکبار با این انقلاب و حکومت نوپای آن به مقابله ایستد و برای محاصره و نابودی آن هرگونه فشار و دسیسه را از داخل و خارج به کار زند.[۶۹]

و العقابة للمتقین

اما پیروزی نهایی این ستیز از آن پرهیزکاران است. در هرچه شک کنیم، در این حقیقت شک نخواهیم کرد. امت مؤمن از خویشتن دفاع نمی‌کند، بلکه از دین الهی و شریعت و حدود پروردگار دفاع می‌کند. با دشمنان خویش رویارو نمی‌شود، بلکه با دشمنان خدا به رویارویی می‌ایستد. و با نیرو و توان خویش نمی‌ستیزد، بلکه در این ستیز از نیرو و توان الهی مدد می‌گیرد. پس، اگر امت اسلامی به تعهدات خود وفا و به پروردگار اعتماد کند و خویش را به خدا سپرد و از دلبستگی و عشق به دنیا دوری گزیند و از هوا و هوس خود رهایی یابد و دو به دو و به تنهایی برای خدا به پا خیزد... اگر چنین کند، دیر یا زود خدای تعالی یاری‌اش می‌رساند، این وعده خدای تعالی است و خداوند خلف وعده نمی‌کند... اینک به کتاب ارجمند الهی و آیات روشن آن گوش سپریم: وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ[۷۰]. وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ[۷۱]. إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ[۷۲].

فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ[۷۳]. وَكَفَى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَكَفَى بِاللَّهِ نَصِيرًا[۷۴]. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ[۷۵]. ستیز و کشمکش اگر به درازا کشد و سخت گردد، خداوند ما را با دشمنانمان تنها نمی‌گذارد و از ما دست نمی‌کشد و خلف وعده نمی‌کند. حاشا که چنین کند. هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا[۷۶].[۷۷]

اثبات حق و ریشه‌کن‌سازی کافران

این ستیز به درازا می‌کشد تا پروردگار دل‌های بندگان خویش را بیازماید و پایداران را از سست عنصران بازشناسد- اگرچه از آنچه در دل‌ها پنهان است، آگاهی دارد – و تا مؤمنان را در عرصه کارزار ثبات قدم دهد و آنان در این ستیز و کشمکش از دوستی دنیا و تعلق به آن رهایی یابند. آری این ستیز به درازا می‌کشد تا در این ستیز، یقین مؤمنان به خدای تعالی فزونی گیرد؛ زیرا چنانکه در ابتلا، یقین روزی انسان می‌شود، در آسایش، راحتی و عافیت، یقین روزی او نمی‌گردد. نیز تا مؤمنان به رویارویی با چالش‌های بزرگ خو بگیرند و در راه خدا از سختی‌ها عبور کنند و بر نیرو، توان و ایمان آنان افزوده گردد، نیز تا تولی و تبری آنان تقویت شود؛ زیرا تولی از رهگذر جان‌فشانی، فداکاری و برائت تقویت می‌شود و برائت نیز از خلال رویارویی و نبرد.

این ستیز و دردها و رنج‌هایی که در پی دارد، به این انقلاب با این دین اختصاص ندارد، بلکه سنت خدای تعالی در زندگی بندگان صالح اوست؛ همانان که پروردگار برای رحمت خویش انتخابشان کرده، با بندگان راستگوی خویش در بهشت جایشان می‌دهد: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَا رَسُولِهِ وَلَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ[۷۸]. أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَاءُ وَالضَّرَّاءُ[۷۹]. نفس‌های ضعیف ما هوای آن دارد که پیروزی را از نزدیک‌ترین و آسان‌ترین راه‌ها به دست آورد و دین او چیزی را بر گردن او نگذارد؛ بلکه دستهایمان را دراز کنیم و پیروزی و امامت و خلافت بر روی زمین را به دست آوریم.

لیک خداوند حکیم است و می‌داند که اگر پیروزی آسان و نه از راهی سخت و دشوار به دست آید، انسان برای امامت و خلافت خدا بر روی زمین شایستگی نمی‌یابد. بنابراین، خداوند می‌خواهد که ما تلاش کنیم و نیرومند گردیم و از راهی سخت و دشوار، دین الهی را در حیات انسان حاکم کنیم. وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ * لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ[۸۰].

اینک به این آیات سوره آل عمران که در تسلسلی زیبا و شگفت، ستیز، رنج، محنت، نصرت و پیروزی را روشن می‌سازد، گوش فرا دهید: وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ* وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ[۸۱]. در این آیات مبارک سوره آل عمران، پاسخ‌هایی کافی برای تمامی پرسش‌هایی است که درباره این ستیز دهشتناک میان اسلام و کفر به اذهان خطور می‌کند. اینک توضیح و شرح این سخن.[۸۲]

تناوب پیروزی و شکست در میدان نبرد

پس از آنکه پروردگار تعالی، مسلمانان را در نبرد بدر پیروز کرد آنان گمان می‌کردند که پیروزی همیشه یار و همراه گروه مؤمن است و هیچ‌گاه از آنان جدا نمی‌شود و آنان، اگر به خدا و رسول او ایمان بیاورند و در راه خدا جهاد کنند، در هیچ حالی از احوال، این پیروزی از آنان دوری نمی‌گزیند. پس، چون خداوند در جنگ احد، تلخی شکست را به آنان چشاند و مسلمانان در این نبرد، به سبب سرپیچی تیراندازان از فرمان رسول خدا(ص) و رها کردن مواضع خویش برای دستیابی به غنایم، شکست خوردند، جانشان به لرزه درآمد و اعتماد درونی آنان به پیروزی نیز تکان خورد و به تردید افتادند که فرجام کار به سود آنان باشد و ضعف و سستی بر جان و نهادشان چیره شد و بر بزرگان مسلمان و برگزیدگان مؤمنی اندوه خوردند که با خدا راستی کرده و در کار و جهاد خلوص ورزیده و در این نبرد به شهادت رسیده بودند. از همین روست که خداوند اولاً اطمینان به پیروزی را به آنان بازمی‌گرداند، ثانیاً به آنان اطمینان می‌دهد که در این راه سخت و دشوار، هر اندازه آسیب، درد و شکست باشد، فرجام کار از آن مسلمانان است. خداوند سپس ضعف و سستی واندوه را از جان مسلمانان می‌زداید و با وعده پیروزی و فایق آمدن به آنان قوت قلب می‌دهد: وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ. خدای تعالی سپس به مسلمانان یادآور می‌شود که آسیب‌های جنگ، تنها به آنان اختصاص ندارد، بلکه به دشمنان آنان نیز می‌رسد. این آسیب‌ها، آزارها و زیان‌ها که به رزمندگان می‌رسد، از مقتضیات نبرد است و نمی‌شود به یکی از دو سوی ستیز اختصاص داشته باشد و ممکن نیست که جنگی بدون آسیب جریان یابد: إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ. سنت جاری خدای تعالی این گونه است که روزها میان مردم تناوب داشته باشند؛ روزی به سود مؤمنان و به زیان کافران باشد و روزی دیگر به سود کافران و به زیان مسلمانان و این دو دسته را روزی پیروزی می‌بخشد و روزی دیگر طعم شکست را به آنان می‌چشاند و این گونه است که پیروزی را میان آنان به نوبت می‌گرداند، لیک فرجام کار تنها از آن پرهیزکاران است. این تناوب، مشیت خدای تعالی را تغییر نمی‌دهد و فرجام و عاقبت برای پرهیزکاران باقی خواهد ماند. روزها میان مردم دست به دست می‌شوند، مؤمنان گاه طعم سختی و گاه طعم آسایش و گاه طعم گوارای پیروزی و گاه طعم تلخ شکست را می‌چشند تا بدین روی، آنان که ایمان آوردند و در ایمان خویش صدق و راستی داشتند و بر آن پا برجا ماندند از منافقان و سست عنصران و آنان که روحیه‌ای شکست خورده دارند، جدا شوند.[۸۳]

پالایش و پاک‌سازی راه دعوت در جامعه

راه دعوت اگر همیشه آکنده از پیروزی و پوشیده از آسانی و آسایش باشد، عناصر منافقی که بالا رفتن از دیوارهای بلند را به نیکی یاد دارند، به انبوهی گرد راه دعوت فراهم می‌آیند؛ همان منافقانی که به هنگام سختی و مشقت غایب‌اند و به هنگام توزیع غنایم، حاضر، و برای مطالبه غنیمت، زبانشان دراز: فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ[۸۴]. اگر راه دعوت از رنج‌ها و تلخی شکست‌ها تهی باشد، گروهی گسترده از منافقان و سست‌عنصران گرد آن فراهم می‌آیند و جایگاه‌های حساس را اشغال می‌کنند. چنانچه این گروه، دعوت و سیر آن را بر عهده گیرد، نقش رهبری آن در زندگی مردم را نقش بر آب می‌سازد و دعوت، قدرت خویش بر تغییر و رهبری را از کف می‌دهد و از راه پررنج و مشقت رویارویی با طاغوت به مسیری راحت و آکنده از لذت و خوشی‌های زندگی بدل می‌شود و تمام توانایی‌های خود بر کار، تغییر و حرکت را از دست می‌دهد، همان‌گونه که در عصر امویان و عباسیان چنین شد. پس ناگزیر باید در این مسیر، گاه و بی‌گاه خانه تکانی کرد و طی آن، منافقان و سست‌عنصران را از کاروان دعوت اسلامی بیرون انداخت تا تنها مؤمنانی نیرومند برجای بمانند که به پیمان خویش با پروردگار صادقانه عمل کردند و عمل خویش را برای خداوند خالص گرداندند. سیر این دعوت همانند سیر نظام‌ها و حکومت‌هایی که مردم با آنها خو گرفته‌اند و حیاتی آرام، خوش و به دور از رنج و ناخوشی می‌طلبند، نیست؛ زیرا زندگی آرام و خوش، فضای دعوت را مرتع منافقان و سست عنصران می‌سازد، پس چون سیر دعوت به رنج و مصیبت و خستگی‌های راه، خون و شکست‌های تلخ دچار شود، فضای دعوت برای مؤمنان پاک و صاف می‌شود و این مسیر برای مؤمنان راست کردار برگزیده و مجاهدان، خالص و ناب می‌گردد و طی آن، مؤمنان از دیگران متمایز می‌شوند: وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا.

چه هنگام خداوند، گواهان این امت را سرپرست راه دعوت می‌کند؟ آنچه گفتیم، تنها فایده به نوبت گردیدن روزگار و تناوب پیروزی و شکست و سختی و آسایش برای مؤمنان نیست. بلکه این امور آن هنگام نیز که خداوند تعالی می‌خواهد گواهان و الگوها و سرپرستانی از میان مؤمنان بگیرد، برای آنان سودمند است؛ زیرا از رهگذر این آزمون‌ها و رنج‌ها که به تناوب، دامنشان را می‌گیرد، خدای تعالی آنان را شایسته جایگاه گواهی و سرپرستی مردم می‌سازد و از میان آنان گواهان و سرپرستانی می‌گیرد. از رهگذر این رنج‌ها و از خلال تلخی شکست‌ها و آسیب جنگ‌ها و دردهای رویارویی‌هاست که این امت گواه مردمان می‌گردند و به پیشوا و الگوی جامعه و نمونه شکیبایی، استواری و ایستادگی بدل می‌شوند. نمونه‌های ایمانی بی‌همتا در تاریخ بشریت، در زندگی ساکن، آرام و خوش شکل نمی‌گیرد، بلکه در فشار رنج‌های زندگی و در میان خستگی‌های کار و بین خون و اشک است که پدید می‌آید. این نمونه‌ها را خدای تعالی در شرایط محنت و تناوب می‌گیرد و برمی‌گزیند: وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَاءَ.[۸۵]

پالایش و پاکسازی درونی

این تناوب، فایده سومی نیز در پدید آمدن امت و استواری شخصیت آن دارد که همان آزمایش و پالایش مؤمنان و تزکیه و تطهیر قلب‌های آنان از آلودگی شک و سلطه هوای نفس و رهایی جان‌هایشان از نقطه ضعف‌هاست. سختی و رنج، همان‌گونه که صفوف مؤمنان را در بعد افقی از منافقان پاک می‌سازد، قلوب مؤمنان را نیز در بعد عمودی از سستی، نفاق، ضعف و شک پاک می‌کند و آنان را می‌پالاید. اما در رابطه با کافران؛ سختی و رنج، خرد آنان را می‌گیرد و هلاک و نابودشان می‌سازد به گونه‌ای که نمی‌توانند در برابر سختی و رنج ایستادگی کنند، وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ. درجات مؤمنان در بهشت به اندازه رنج دنیوی آنان است این تصور درست نیست که هرکس شهادتین را بر زبان جاری ساخت و به اسلام گروید و به خدا و رسول او ایمان آورد، با درجه‌ای واحد به بهشت وارد می‌شود؛ زیرا در میان مردم منافقانی هستند که شهادتین از زبانشان فراتر نمی‌رود و در قلب‌هایشان جای نمی‌گیرد. مؤمنان در ایمان خویش درجات و مراتبی دارند و همگی در سطحی واحد از ایمان و عمل صالح نیستند. برخی مؤمنان، عافیت را بر جهاد و جنگ در راه خدا ترجیح می‌دهند و برخی مؤمنان نیز اهل جهاد و شکیبایی هستند و این خطاست که تصور کنیم همگی آنان در یک درجه بهشت جای می‌گیرند، بلکه هر کدام نزد خداوند درجه، مرتبه و جایگاه خود را دارند. این مرتبه و جایگاه تنها در شرایط سختی و رنج مشخص می‌شود، آنجاست که مؤمن از منافق شناخته می‌شود و شکیبایان از دیگر مجاهدان متمایز می‌گردند: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ.[۸۶]

حکومتی برای زمینه‌چینی

انقلاب اسلامی ایران، نقطه عطفی بزرگ در تاریخ و تمدنی انسانی است و برای زندگی و آینده انسان پیامد و اهمیت بسیار دارد. هرکس احادیثی را که از رسول خدا(ص) و اهل بیت او(ع) روایت شده است، بررسی کند، تردید نمی‌کند که این انقلاب با ویژگی‌های برجسته و رهبری‌اش برای انقلاب بزرگ تاریخ بشر که همان ظهور مهدی آل محمد(ع) است، زمینه‌چینی کرده است. روز موعودی که خدا و رسولش به ما وعده داده است که در آن حکومت بزرگ اسلامی پا می‌گیرد و زمین به دست مستضعفان می‌افتد و امام مهدی(ع) راه آن انقلاب بزرگ خویش را بر روی زمین برپا می‌کند، ان شاء الله نزدیک است. انقلاب اسلامی ایران راه آن انقلاب بزرگی را هموار می‌کند و امت را برای ظهور و قیام قائم آل محمد(ع) آماده می‌سازد. اینک شماری از این روایات: از عبدالله بن مسعود روایت است که گفت: «خدمت رسول خدا(ص) رسیدیم و حضرت شادمان و در حالی که شادمانی در صورتش هویدا بود، به میان ما آمد. از هرچه می‌پرسیدیم ما را از آن خبر می‌داد و هرگاه ساکت می‌ماندیم، خود سخن را می‌آغازید... تا اینکه جوانانی از بنی هاشم که حسن و حسین نیز در میان آنان بودند، گذر کردند و حضرت هنگامی که آنان را دید، در آغوششان کشید و اشک در دیدگانش گردید... عرض کردیم: ای رسول خدا! در چهره شما حالت ناراحت کننده‌ای می‌بینیم!

فرمود: «ما خاندانی هستیم که خداوند آخرت را به جای دنیا برایمان برگزید. پس از من، خانواده‌ام با آوارگی و تبعید در سرزمین‌ها رو به رو خواهند شد تا اینکه پرچم‌های سیاه از سوی مشرق به اهتزاز درمی‌آیند و حق را طلب می‌کنند، لیک به آنان نمی‌دهند و دوباره آن را طلب می‌کنند، اما باز هم به آنان نمی‌دهند، سپس بار دیگر آن را طلب می‌کنند، لیک باز هم به آنان نمی‌دهند، پس می‌جنگند و پیروز می‌شوند... پس هرکس از شما و بازماندگانتان آنان را درک کرد، به امام اهل بیت من بپیوندد اگرچه با چهار دست و پا رفتن روی برف باشد؛ زیرا آن پرچم‌ها، پرچم‌های هدایت هستند و آن مردم آن پرچم‌ها را به مردی از اهل بیت من که نام او و پدرش با نام من و پدرم یکی است، می‌دهند و او فرمانروای جهان می‌شود و از عدل و داد آکنده‌اش می‌سازد، همان‌گونه که از جور و ستم پر شده است»[۸۷].

مجلسی در بحار الانوار از امام باقر(ع) روایت می‌کند که فرمود: «گویا مردمانی را می‌بینم که در خاور زمین قیام کرده‌اند و حق را می‌طلبند، اما آن را به آنان نمی‌دهند. دوباره می‌طلبند، باز به آنان داده نمی‌شود، پس چون چنین می‌بینند، شمشیرهای خویش را بر می‌افرازند. در این هنگام خواسته‌شان داده می‌شود، اما آنها نمی‌پذیرند تا آنکه برمی‌خیزند و آن را تنها به مولای شما (یعنی امام مهدی(ع)) می‌دهند. کشتگان آنان شهیدند. بدانید که اگر من آن زمان را درک کنم، جان خود را برای صاحب این امر حفظ خواهم کرد»[۸۸]. در بحار الانوار از یکی از هم مذهبان ما روایت شده است که گفت: خدمت ابوعبدالله امام صادق(ع) نشسته بودم که این آیه را خواند: فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًا[۸۹] عرض کردیم: فدایت شویم! اینان کیان‌اند؟ فرمود: به خدا قسم آنان مردمان قم هستند، به خدا قسم آنان مردمان قم هستند، به خدا قسم آنان مردمان قم هستند»[۹۰]. در بحارالانوار از امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «مردی از اهل قم مردم را به حق فرا می‌خواند و بر گرد او مردمانی فراهم می‌آیند که چونان پاره‌های آهن استوارند. طوفان‌ها آنها را به لرزه نمی‌اندازد و از جنگ خسته نمی‌شوند و بزدلی نشان نمی‌دهند. به خدا توکل دارند و فرجام از آن پرهیزکاران است»[۹۱].

در بحارالانوار از علی بن میمون صائغ از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «روزگاری خواهد آمد که شهر قم و مردمان آن بر دیگر مردمان حجت باشند. آن روزگار از زمان غیبت قائم ماست تا هنگام ظهورش. اگر چنین نبود زمین اهل خود را در کامش فرو می‌برد»[۹۲]. با اسانید دیگری نیز از امام صادق(ع) روایت شده است که کوفه را یاد کرد و فرمود: به زودی کوفه از مؤمنان تهی خواهد گشت و [بساط] علم در آن جمع خواهد شد، چنانکه مار در سوراخش جمع می‌شود. آن‌گاه علم در شهری آشکار خواهد شد به نام قم. این شهر معدن علم و فضل می‌شود تا آنجا که بر روی کره زمین کسی نمی‌ماند که در دین ضعیف و ناتوان باشد حتی زنان پرده‌نشین؛ این [واقعه] نزدیک ظهور قائم ماست. خداوند قم و مردم آن را جانشین مقام حجت می‌کند. اگر چنین نبود، هر آینه زمین اهل خود را فرو می‌بلعید و در روی زمین حجتی باقی نمی‌ماند. علم از این شهر به شهرهای دیگر و در شرق و غرب عالم سرازیر می‌شود و بدین‌سان حجت خدا بر بندگانش تمام می‌شود؛ چندان که در کره خاکی کسی نمی‌ماند که دین و دانش به او نرسیده باشد. سپس قائم(ع) ظهور می‌کند و سببی می‌شود برای نعمت و خشم خدا بر بندگان؛ زیرا خداوند از بندگان انتقام نمی‌گیرد، مگر پس از اینکه آنان حجت او را انکار کنند»[۹۳].

صاحب تفسیر کشاف در تفسیر آیه: وَإِنْ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ[۹۴] آورده است: از رسول خدا(ص) درباره این قوم [که در آیه از آن سخن به میان آمده است] پرسیدند، او بر ران سلمان که در کنارش نشسته بود، زد و فرمود: «این و قوم او»[۹۵]. این شماری از روایاتی بود که به استمرار این انقلاب مبارک تا ظهور امام مهدی آل محمد(ع) اشاره دارد و می‌گوید انقلاب اسلامی ایران برای ظهور و قیام امام مهدی(ع) زمینه‌چینی می‌کند.[۹۶]


منابع

  1. کلینی، محمد، الکافی، ج۲، ص۱۸.
  2. کلینی، محمد، الکافی، ج۲، ص۱۸.
  3. «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است و هر که رو گرداند (بگو بگرداند) ما تو را مراقب آنان نفرستاده‌ایم» سوره نساء، آیه ۸۰.
  4. کلینی، محمد، کافی، ج۴، ص۱۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۸، ص۳۳۲ - ۳۳۳.
  5. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۱.
  6. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  7. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۳.
  8. صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۲، ص۵۲. در نامه رسول خدا(ص) به نجاشی پادشاه حبشه، آمده است: «من تو را به خدای بی‌انباز و به ادامه فرمانبرداری از او و به پیروی از خویشتن و پذیرفتن کتاب آسمانیم فرا می‌خوانم که به راستی من فرستاده خدا هستم». نیز حضرت در نامه‌ای به اسقف نجران نگاشت: «من شما را از پرستیدن بندگان به پرستیدن آفریدگار و از تن دادن به سرپرستی بندگان، به سوی سرپرستی خدا فرامی‌خوانم، چنانچه دعوت مرا بپذیرید، باید جزیه بپردازید و اگر این را نیز نپذیرید به شما اعلان جنگ می‌کنم». احمدی، علی بن حسین بن علی، مکاتیب الرسول، ص۱۲۰ و ۱۷۰.
  9. برقی، احمد، المحاسن، ص۱۶۵؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۷.
  10. فقه الرضا(ع)، ص۵۱؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۷.
  11. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۴.
  12. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۸.
  13. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۸.
  14. صدوق، محمد بن علی، الخصال، ج۲، ص۱۵۳ و ۱۵۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۷، ص۵۲.
  15. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع)، ص۸؛ صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۱۱۳.
  16. ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، ج۱، ص۸۶؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ج۴، ص۴۱۰.
  17. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۶.
  18. «(این) بیزاری خداوند و پیامبر اوست از مشرکانی که با آنان پیمان بسته‌اید *... و (این) اعلامی از سوی خداوند و پیامبر او در روز حجّ اکبر به مردم است که خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند پس اگر توبه کنید برای شما بهتر است و اگر روی بگردانید بدانید که شما خداوند را به ستوه نمی‌توانید آورد و کافران را به عذابی دردناک نوید ده!»» سوره توبه، آیه ۱-۳.
  19. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۸.
  20. «کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیده‌اند و در راه خداوند با مال و جانشان جهاد کرده‌اند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رسانده‌اند دوستان یکدیگرند و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند و اگر از شما در دین یاری بجویند باید یاری کنید مگر در برابر گروهی که میان شما و آنان پیمانی است و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره انفال، آیه ۷۲.
  21. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند که به کار شایسته فرمان می‌دهند» سوره توبه، آیه ۷۱.
  22. قشیری نیشابوری، مسلم، صحیح، ج۴، ص۸.
  23. قشیری نیشابوری، مسلم، صحیح، ج۴، ص۸.
  24. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۹۹.
  25. «مؤمنان نباید کافران را به جای مؤمنان دوست گیرند» سوره آل عمران، آیه ۲۸.
  26. «ای مؤمنان! کافران را به جای مؤمنان دوست نگیرید، آیا برآنید تا برای خداوند بر خویش حجّتی روشن قرار دهید؟» سوره نساء، آیه ۱۴۴.
  27. «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بی‌گمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۵۱.
  28. «ای مؤمنان! پدران و برادرانتان را دوست مگیرید اگر کفر را بر ایمان برگزینند و کسانی از شما که آنها را دوست بگیرند ستمگرند» سوره توبه، آیه ۲۳.
  29. در این باره بنگرید به بحث ارزشمندی که ولی امر مسلمین، مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای تحت عنوان «ولایت» نگاشته است.
  30. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۸۹.
  31. «خداوند به مردی (برده) مثل می‌زند که چند ارباب ناسازگار در (مالکیت) او شریکند و مردی (برده) که فرمانبر یک تن است؛ آیا این دو در مثل برابرند؟ سپاس خداوند را، امّا بیشتر آنان نمی‌دانند» سوره زمر، آیه ۲۹.
  32. «ای دو یار زندان! آیا خدایان پراکنده بهتر است یا خداوند یگانه دادفرما؟» سوره یوسف، آیه ۳۹.
  33. فیض کاشانی، محسن، الوافی، ج۳، ص۲۲.
  34. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۹۱.
  35. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  36. «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کرده‌ایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کرده‌اند، عذابی سخت خواهند داشت» سوره ص، آیه ۲۶.
  37. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم * و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۲-۷۳.
  38. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۹۳.
  39. «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون می‌برد اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  40. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۹۵.
  41. «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
  42. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۹۶.
  43. «مؤمنان در راه خداوند جنگ می‌کنند و کافران در راه طاغوت پس با یاران شیطان کارزار کنید که نیرنگ شیطان، سست است» سوره نساء، آیه ۷۶.
  44. «و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافته‌ای از خواسته‌های آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.
  45. «و با آنان نبرد کنید تا آشوبی بر جا نماند و دین، یکجا از آن خداوند باشد پس اگر (از کفر و شرک) باز ایستند بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنند آگاه است * و اگر رو بگردانند بدانید که خداوند سرور شماست؛ نیک است این یار و نیک است این ی» سوره انفال، آیه ۳۹-۴۰.
  46. حسین(ع) در مسیر خود به سوی عراق، در منزلگاه صفاح با فرزدق بن غالب دیدار کرد و از او درباره مردمانی که از نزد آنان آمده است، پرسید، فرزدق عرض کرد: دلهایشان با توست و شمشیرهایشان با بنی امیه. حسین(ع) فرمود: قضا از آسمان فرود می‌آید و پروردگارمان هر روز در کاری است. اگر قضا آن‌گونه که ما دوست می‌داریم نازل شود، خدای را بر نعمت‌هایش می‌ستاییم و از او برگزاردن شکرش یاری می‌جوییم و اگر آن گونه نبود که امید می‌بردیم، آن کس که حق، نسب اوست و تقوا و اخلاق باطنی‌اش، تعدی و ستم نمی‌کند. به نقل از: مقرم، سیدعبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۸۲؛ طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۸؛ ابن اثیر جزری، علی، الکامل، ج۴، ص۱۶.
  47. «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با وی‌اند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند» سوره فتح، آیه ۲۹.
  48. «بگویید: ما به خداوند و به آنچه به سوی ما و به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نبیرگان فرو فرستاده شده و به آنچه به موسی و عیسی و آنچه به (دیگر) پیامبران از سوی پروردگارشان داده شده است ایمان آورده‌ایم؛ میان هیچ‌یک از آنان فرق نمی‌نهیم و ما فرما» سوره بقره، آیه ۱۳۶.
  49. «این پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش به سوی او فرو فرستاده‌اند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتاب‌هایش و پیامبرانش، ایمان دارند (و می‌گویند) میان هیچ یک از پیامبران وی، فرق نمی‌نهیم و می‌گویند: شنیدیم و فرمان بردیم؛ پروردگارا! آمرزش تو را (می‌جوییم) و بازگشت (هر چیز) به سوی توست» سوره بقره، آیه ۲۸۵.
  50. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۹۶.
  51. مقرم، سیدعبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۲۳۸.
  52. حلی، ابن نما، مثیر الاحزان، ص۵۶.
  53. طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۴۱.
  54. یافعی، عبدالله، مرآة الجنان، ج۱، ص۱۳۲، روایات سید مهزبان.
  55. خطیب خوارزمی، موفق، مقتل الحسین، ج۲، ص۳۹.
  56. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۰۴.
  57. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۰.
  58. «و اگر به خداوند و به آنچه بر بنده خویش، روز بازشناخت درستی از نادرستی (در جنگ بدر)، روز رویارویی آن دو گروه (مسلمان و مشرک) فرو فرستادیم ایمان دارید بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره انفال، آیه ۴۱.
  59. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۱.
  60. نیز می‌توان روز صفین را دومین روز جدایی حق از باطل در تاریخ اسلام شمرد و روز عاشورا را سومین.
  61. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۲.
  62. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۳.
  63. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۴.
  64. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۶.
  65. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۷.
  66. «و برآنیم که بر آنان که در زمین ناتوان شمرده شده‌اند منّت گذاریم و آنان را پیشوا گردانیم و آنان را وارثان (روی زمین) کنیم * و به آنان در این (سر) زمین توانایی بخشیم» سوره قصص، آیه ۵-۶.
  67. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۸.
  68. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۲۹.
  69. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۱.
  70. «و درباره بندگانی که فرستاده‌ایم، از سوی ما از پیش سخن رفته است * که آنان یاری شده‌اند * و بی‌گمان تنها سپاه ماست که پیروز است» سوره صافات، آیه ۱۷۱-۱۷۳.
  71. «و یاری مؤمنان بر ما واجب است» سوره روم، آیه ۴۷.
  72. «ما پیامبران خویش و مؤمنان را در زندگی این جهان و در روزی که گواهان (به گواهی) برخیزند یاری می‌کنیم» سوره غافر، آیه ۵۱.
  73. «بی‌گمان حزب خداوند پیروز است» سوره مائده، آیه ۵۶.
  74. «و خداوند به دشمنانتان (از شما) داناتر است و (شما را) یاور بس» سوره نساء، آیه ۴۵.
  75. «ای مؤمنان! اگر (دین) خداوند را یاری کنید او نیز شما را یاری می‌کند و گام‌هایتان را استوار می‌دارد» سوره محمد، آیه ۷.
  76. «و چون مؤمنان دسته‌ها (ی مشرک) را دیدند گفتند: این همان است که خداوند و فرستاده او به ما وعده داده‌اند و خداوند و فرستاده او راست گفتند و جز بر ایمان و فرمانبرداری آنان نیفزود» سوره احزاب، آیه ۲۲.
  77. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۱.
  78. «آیا پنداشته‌اید که به خود واگذاشته می‌شوید در حالی که هنوز خداوند کسانی از شما را که جهاد کرده‌اند و جز خداوند و پیامبرش و مؤمنان همرازی نگزیده‌اند معلوم نداشته است؟! و خداوند از آنچه انجام می‌دهید آگاه است» سوره توبه، آیه ۱۶.
  79. «آیا گمان می‌کنید به بهشت در خواهید آمد با آنکه هنوز داستان کسانی که پیش از شما (در) گذشتند بر سر شما نیامده است؟ به آنان سختی و رنج رسید و لرزانده شدند تا جایی که پیامبر و مؤمنان همراه وی می‌گفتند: یاری خداوند کی در می‌رسد؟ آگاه باشید که یاری خداوند نز» سوره بقره، آیه ۲۱۴.
  80. «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند به شما وعده می‌فرمود که (پیروزی بر) یکی از دو دسته از آن شما باشد و شما دوست می‌داشتید که آن دسته بی‌جنگ‌افزار از آن شما گردد اما خداوند می‌خواست که حقّ را با کلمات خویش تحقّق بخشد و ریشه کافران را بر کند * تا حقّ را تحقّق بخشد و باطل را تباه گرداند هرچند بزهکاران نپسندند» سوره انفال، آیه ۷-۸.
  81. «و سستی نورزید و اندوهگین مباشید که اگر مؤمن باشید شما برترید *اگر زخمی به شما (در احد) برسد زخمی همانند آن به آن گروه رسیده است، و ما این روزگاران را میان مردم (دست به دست) می‌گردانیم و تا مؤمنان را خداوند معلوم بدارد و از (میان) شما گواهانی بگیرد و خداوند ستمگران را دوست نمی‌دارد* و تا خداوند مؤمنان را بپالاید و کافران را از میان بردارد * آیا پنداشته‌اید به بهشت می‌روید بی‌آنکه خداوند جهادگران و شکیبایان شما را معلوم دارد؟» سوره آل عمران، آیه ۱۳۹-۱۴۲.
  82. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۳.
  83. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۵.
  84. «در حالی که به شما تنگ‌چشمی می‌ورزند آنگاه، چون بیم (جنگ) در رسد آنان را می‌بینی که در تو می‌نگرند چون کسانی که در بیهوشی جان می‌کنند، چشم‌هاشان (در چشمخانه) می‌چرخد و چون آن بیم از میان برود با زبان‌هایی تیز و تند به شما زخم زبان می‌زنند در حالی که» سوره احزاب، آیه ۱۹.
  85. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۷.
  86. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۳۸.
  87. حاکم نیشابوری، محمد، المستدرک، ج۴، ص۴۶۴ و ۵۵۳؛ متقی هندی، علی، کنز العمال، ج۷، ص۱۸۷؛ ابن ماجه قزوینی، محمد، سنن، ج۲، ص۵۱۸.
  88. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۱، ص۸۳ و ج۵۲، ص۲۴۳.
  89. «و چون وعده نخست (از) آن دو (تباهی) فرا رسد بندگانی سخت جنگاور را که داریم بر شما برمی‌انگیزیم که درون خانه‌ها را جست و جو می‌کنند و (این) وعده‌ای انجام یافتنی است» سوره اسراء، آیه ۵.
  90. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۰، ص۲۱۶.
  91. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۰، ص۲۱۶ و ۴۴۶.
  92. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۵۷، ص۲۱۳.
  93. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۰، ص۲۱۳.
  94. «و اگر روی بگردانید گروهی دیگر را جانشین می‌گرداند سپس آنان» سوره محمد، آیه ۳۸.
  95. زمخشری، محمود، تفسیر الکشاف، ج۴، ص۳۳۱.
  96. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۵۴۰.