بنی‌بیاضه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب قوم

بنی بیاضه از جمله قبایل قحطانی[۱] و از فروعات و شاخه‌های قبیله خزرج‌اند که نسب از بیاضة بن عامر بن زریق بن عبد حارثة بن مالک بن غضب بن جشم بن خزرج می‌‌برند[۲]. از مادر او در منابع با نام ماویة بنت ثعلبه یاد شده است[۳]. بنی بیاضه نیز بمانند بسیاری دیگر از قبایل و طوایف عرب، از شعب و شاخه‌های متعددی شکل یافته بود که از مهمترین آنها می‌‌توان از بنی امیة بن عامر بن بیاضه یاد کرد[۴]. لازم به ذکر است که نسبت بیاضی علاوه بر مردم این شاخه از انصار، به موارد دیگری نیز نسبت داده شده است که ساکنان روستای بیاض در اطراف صور در جبل عامل[۵] و جمعی از مردم بغداد بواسطه پوشیدن لباس سفید[۶] از آن جمله است. از این رو عدم خلط مباحث آنها، دقت مضاعف محققان محترم را می‌‌طلبد.[۷]

مساکن و منازل بنی بیاضه

این قوم نیز، به مانند دیگر اقوام انصاری خود، در مدینه ساکن بودند. برخی حره‌های مدینه از جمله «هزمه» از حره‌های بنی بیاضه که به آن نقیع الخضمات می‌‌گفتند[۸]، از جمله مساکن معروف این قوم بود. از دیگر منازل و سکونتگاه‌های بنی بیاضه در مدینه، می‌‌توان از محله بنی‌بیاضه یاد کرد که جمع زیادی از آنها، در این مکان در کنار عموزادگان خود، -بنی زریق بن عامر- زندگی می‌‌کردند[۹]. علاوه بر بنی بیاضه و بنی زریق مردمانی از طوایف بنی حبیب بن عبدحارثه بن مالک بن غضب، بنی عذاره (بنی کعب بن مالک بن غضب)، بنی اللین (بنی عامر بن مالک بن غضب) و بنی أجدع (بنی‌معاویة بن مالک بن غضب نیز، در این محله سکونت داشتند[۱۰]؛ اما عِدّه و عُدّه در این محله از آن بنی بیاضه و بنی زریق بود؛ به همین دلیل سایر طوایف در خوف و تردید زندگی می‌کردند. سمهودی این نظر را ترجیح داده است که محله بنی بیاضه در سمت شامی، محله بنی سالم بن عوف بوده است[۱۱]. این بدان معناست که محله بنی بیاضه همان است که در شمال قلعه قبا تا ناحیه شرق آن در جنوب محله بنی مازن بوده است[۱۲]. از دیگر مناطق متعلق به بنی بیاضه در مدینه، باید به نام نقیع الخضمات و هزم النبیت از حره‌های آنها اشاره کرد[۱۳]. قریه بنی زریق هم از دیگر مناطق متعلق به بنی بیاضه است که قبل از دیوار مدینه و نرسیده به مصلی قرار داشت[۱۴]. اشاره به این نکته لازم است که ابن اسحاق، در شرح راه رسول خدا(ص) از قبا به مدینه، محله بنی بیاضه را بر محله بنی‌حارث مقدم داشته است[۱۵]، در حالی که جز او نوشته‌اند که رسول خدا(ص) ابتدا از منازل بنی‌حارث گذشته و سپس از محله بنی‌بیاضه عبور کرده‌اند[۱۶].[۱۷]

آنچه ما در باره منازل بنی‌بیاضه و گسترش آن در شرق؛ یعنی در حدود منازل بنی‌حارث گفته شد، تنها فرضیاتی است که از مجموع نقل‌هایی که درباره منازل بنی‌بیاضه و بنی‌حارث گفته شده، استنباط شده است. مطری در این باره می‌نویسد: «محله بنی الحارث در شرق وادی بطحان است»[۱۸]. پس از آن درباره منازل بنی بیاضه می‌نویسد: «دیار آنها بین محله بنی سالم بن عوف بن خزرج در وادی رانوناء، نزدیک مسجد الجمعه تا وادی بطحان در سمت قبله محله بنی مازن بن نجار است»[۱۹]. این گفته مطری که، محله آنها در سمت قبله محله بنی مازن بوده، به این معناست که محله بنی بیاضه تا سمت شرقی وادی بطحان امتداد داشته است؛ زیرا محله بنی مازن در سمت قبله چاه بُصه قرار داشته[۲۰]، و معروف آن است که چاه بصه نزدیک بقیع[۲۱]، سمت چپ کسی که به قبا می‌‌رود، قرار داشته است[۲۲]. بنی زریق منطقه‌ای را که در سمت غربی منازل بنی مازن و سمت شمالی بنی‌بیاضه بوده در اختیار داشته‌اند[۲۳]. مرجانی درباره محل قریه بنی‌زریق می‌گوید: «این محله در سمت قبله دیوار شهر مدینه و مصلی قرار دارد؛ بخشی از آن امروزه در این سوی دیوار شهر واقع شده، جایی که معروف به «ذی‌اروان (یا ذیحال)» است؛ و ذی‌اروان اسم محله بنی زریق است و آنجا چاهی است که «چاه ذی أروان» خوانده می‌شود»[۲۴].[۲۵]

بیاضی‌ها در محله خود، قلعه‌ها و دژهای بسیاری بنا کرده بودند که سمهودی (م. ۹۱۱ هجری) به نقل از ابن زباله (محمد بن حسن مخزومی، معروف به ابن زباله، مؤلف کتاب «اخبار المدینه»، م. حدود ۲۰۰ هجری) تعداد آنها را ۱۹ قلعه برشمرده که ۱۳ تای این قلعه‌ها از آن طایفه بنی امیة بن عامر بن بیاضه بود. از جمله این قلعه‌ها می‌‌توان به «اسود» در سمت راست سرزمین فراس بن میسره، «عقرب» در سمت شامی مزرعه‌ای موسوم به «رحابه»، «سوید» در سمت شامی دیواری(باغی) که به جهت نام صاحبش، به آن «حماضه» گفته می‌‌شد، «اللواء» واقع در سر حدات سراره -که بین آن و گوشه دیوار شامی که حماده را احاطه کرده بود، بیست ذراع فاصله بود- قلعه‌ای در سراره (منطقه‌ای است بین سرزمین ابن ابی قلیع تا انتهای حماضه)[۲۶]، «الریان» نزدیک سقیفة آل سراقه که به آن «سقیفة الریان» گفته می‌‌شد و جمع زیادی از بیاضی‌ها، همراه با بنی عمرو بن عامر بن زریق در آن سکونت داشتند[۲۷]، اشاره کرد. سمهودی سپس در ادامه به نقل از ابن زباله عنوان می‌‌دارد که آنچه را که در اطراف قلعه السراره است، دورترین خانه‌های بنی بیاضه از شهر مدینه است[۲۸]. علاوه بر مدینه از شام هم به عنوان یکی از منازل و مساکن برخی از مردمان بنی بیاضه یاد شده است[۲۹].[۳۰]

بنی بیاضه و ایام جاهلی

این قوم حوادث بسیاری را در ایام جاهلی تجربه کرد که اگر از برخی تنش‌ها و زد و خوردهای مختصر درون قبیلگی همچون همپیمان شدن با پسر عموهای خود -بنی حبیب بن عبدحارثه- علیه بنی اعمام دیگر خود -بنی زریق- در جریان قتل حبیب بن عبدحارثه به دست بنی‌زریق[۳۱]، همچنین درگیری‌های مختصر ایشان با بنی عذارة بن مالک بن غضب جهت اجبار ایشان به پرداخت دیه مقتولین بعضی از خاندان‌های بنی مالک بن غضب[۳۲] و نیز حوادث دیگری که در پی این واقعه روی داد[۳۳]، بگذریم می‌‌توان از مشارکت این قوم در حوادث بزرگی چون جنگ‌های جاهلی: یوم فجار ثانی، یوم حاطب و یوم بعاث اشاره کرد. منابع در بیان علت وقوع نبرد «یوم فجار ثانی» چنین گفته‌اند که: پیش از اسلام، اوسی‌ها به قبایل یهودی بنی‌قریظه و بنی نضیر پیشنهاد اتحاد کردند و از آنان خواستند که با اوس، علیه قبیله خزرج همپیمان شوند. خزرج از این همدستی اطلاع یافت و از این رو علیه آنان اعلان جنگ کرد. یهودیان در پاسخ گفتند: «ما قصد همپیمانی با اوس علیه شما را نداریم». خزرجی‌ها، جهت اطمینان از خلف وعده آنان، چهل تن از پسران بنی قریظه و بنی نضیر را گروگان گرفتند. نقل است که عمرو بن نعمان بیاضی –رییس وقت خزرج- اندکی پیش از «جنگ بعاث» خطاب به افراد طایفه‌اش گفت: «ای مردم، بیاضة بن عمرو جای بدی شما را سکنا داد، به خدا سوگند آب غسل بر سرم نخواهم ریخت مگر آنکه شما را در منزلگاه بنی نضیر و بنی‌قریظه سکونت دهم». بنی‌قریظه و بنی نضیر در بهترین نقاط شهر سکونت داشتند. بدین جهت، عمرو بن نعمان برای این دو قبیله پیام داد که یا نقاط مسکونی خود را رها کنید و آن را به ما واگذارید یا ما فرزندانتان را می‌‌کشیم. مردم بنی‌قریظه و بنی نظیر پس از دریافت این پیام از جان فرزندان خود بیمناک شدند و در صدد خروج از سرزمین‌هایشان بر آمدند اما کعب بن اسد قرظی با سخنان خود، ایشان را از تصمیم خود منصرف کرد. آنان نیز به خزرجیان پیام دادند که ما از خانه‌های خود بیرون نمی‌رویم و شما با گروگان‌های ما، هر گونه انصاف است رفتار کنید. عمرو بن نعمان به خشم آمد و قصد کشتن پسران یهودی را کرد اما عبدالله بن ابی سلول با وی از در مخالفت در آمد و با این سخن که «این کار گناهکاری و بیدادگری است»، او را از کشتن پسران بازداشت و گفت: «گویی من به چشم خود می‌‌بینم که کشته شده‌ای و چهار نفر جسد تو را در میان عبای خود حمل می‌‌کنند». عمرو بن نعمان با شنیدن این سخنان از تصمیم خود منصرف شد و همه آن گروگان‌ها را آزاد کرد. بنی قریظه و بنی نضیر چون گروگان‌های خود را آزاد دیدند، با اوس علیه خزرج هم‌پیمان شدند و با خزرج وارد جنگی شدند که در تاریخ به نام «یوم فجار الثانی» موسوم گردیده است[۳۴].

«یوم حاطب» هم از دیگر نبردهای بزرگ جاهلی انصار است که بنی بیاضه نیز در آن در کنار دیگر اقوام خزرجی خود حضور داشتند. از یوم بعاث که بگذریم، جنگ حاطب آخرین نبردی بود که پیش از اسلام میان اوس و خزرج روی داد و سبب آن هم این بود که مردی از بنی ثعلبة بن سعد نزد حاطب بن قیس -از بزرگان بنی امیة بن زید بن مالک اوسی- مهمان شد. این فرد روزی به بازار بنی‌قینقاع رفت. در بازار، فردی به نام یزید بن حارث معروف به «ابن فحسم» از طایفه بنی حارث بن خزرج -از تیره‌های قبیله اوس- او را دید و مردی از یهودیان را برانگیخت که چنانچه اگر اردنگی‌ای به این مرد ثعلبی بزند، عبای خود را به او می‌‌بخشد. مرد یهودی نیز عبا را گرفت و چنان اردنگی‌ای به آن مرد ثعلبی زد که تمام بازار از آن خبر یافتند. مرد ثعلبی که با چنین توهینی روبرو شد، از فرزندان حاطب کمک‌طلبید. خبر به حاطب رسید. پس خود را به سرعت به مهمان خود رساند و با شمشیرش آن فرد یهودی را کشت. یزید بن حارث نیز که آن فردی یهودی را به چنین کاری برانگیخته بود، به انتقام بر آمد و چون به حاطب دست نیافت، فردی دیگر از بنی معاویة بن مالک بن غضب را کشت. این امر، نبرد بین دو قبیله اوس و خزرج را در پی داشت و دو طرف بدون توجه به سخنان میانجیان، وارد نبردی خونین شدند که به پیروزی خزرج منتهی گردید. فرماندهی خزرجیان را در این پیکار، عمرو بن نعمان بیاضی بر عهده داشت[۳۵].

در بیان سبب وقوع جنگ بعاث که آخرین جنگ از جنگ‌های مشهور جاهلی بین اوس و خزرج بود، هم، چنین گفته شده که: زمانی که بنی‌قریظه و بنی نضیر پیمان‌های خود را با اوس تجدید کردند، قبایل دیگری از یهود نیز به ایشان پیوستند. مردان خزرج با شنیدن خبر اتحاد آنان، گرد هم آمدند و همپیمانان خود را از قبایل اشجع و جهینه فرا خواندند. اوس نیز برای همپیمانان خود از قبیله مزینه پیام فرستاد و آنان را به یاری‌طلبید. دو گروه متخاصم، پس از چهل روز درنگ و آماده ساختن خود برای نبرد، سرانجام در بُعاث -از سرزمین‌های بنی قریظه- با هم رو در رو شدند. در این نبرد، حضیر الکتائب بن سماک –پدر اسید بن حضیر- فرماندهی اوس را بر عهده داشت و عمرو بن نعمان بیاضی هم، خزرج را فرماندهی می‌‌کرد. دو گروه به نبرد پرداختند تا این که اوسیان شکست خوردند و به سوی «العریض» گریختند. حضیر بن سماک -فرمانده اوسی ها- که چنین دید، پاهای خود را با نیزه‌اش زخمی کرد و خطاب به اوسیان فریاد زد: «من پای خود را از کار انداختم، همچنان که شتر را پی می‌‌کنند تا نتوانم از جای خود بگریزم. به خدا سوگند بر نمی‌گردم تا این که کشته شوم. اکنون ای مردم اوس، اگر می‌‌خواهید مرا تسلیم دشمن کنید، مختارید». اوسیان که این سخن را شنیدند به سوی او بازگشتند و به جنگ پرداختند. در این هنگام، ناگهان تیری به عمرو بن نعمان بیاضی -رییس گروه خزرج- اصابت کرد و او را از پای در آورد. این جنگ، سرانجام با شکست خزرجیان و فرار آنان از معرکه خاتمه یافت[۳۶].[۳۷]

بنی بیاضه و تعامل با نبی مکرم اسلام(ص)

مردم بنی بیاضه در کنار دیگر اقوام خزرجی خود، از پیشگامان و پیشتازان پذیرش اسلام در مدینه به شمار می‌‌آمدند. زیاد بن لبید بن ثعلبه انصاری بیاضی[۳۸]، فروة بن عمرو بن وذقه بیاضی[۳۹] و خالد بن قیس بن مالک انصاری[۴۰] از نخستین مسلمانان این قوم بودند که در عقبه دوم با رسول خدا(ص) بیعت کردند. این بیعت که در سال سیزدهم بعثت، بعد از بیعت یثربیان با پیامبر اسلام(ص) در عقبه اول در سال دورازدهم بعثت و با حضور هفتاد و سه تن از مردم تیره‌های مختلف دو قبیله اوس و خزرج که یازده تن آنان از اوس و شصت و دو نفر از خزرج و دو زن از اهل یثرب تشکیل گردید[۴۱]، با پیامبر(ص) پیمان بستند که: در راحتی و سختی از پیامبر(ص) اطاعت کنند؛ در زمان تنگدستی و ثروت انفاق کنند؛ امر به معروف و نهی از منکر کنند؛ حق بگویند و از سرزنش دیگران نهراسند؛ به هنگام هجرت رسول خدا(ص) به یثرب از وی همچون دفاع از خود، زنان و فرزندانشان پشتیبانی و دفاع نمایند که در این صورت پاداش آنان بهشت می‌باشد. همچنین، مسلمانان یثرب یادآور شدند که بواسطه این بیعت، پیمان‌هایشان با یهود را قطع خواهند کرد به شرطی که پیامبر(ص) پس از پیروزی، آنها را رها نکند و به سوی قوم خود باز نگردد[۴۲]. این بیعت را به سبب تعهد یثربیان بر دفاع از پیامبر(ص) «بیعة الحرب» گفته‌اند[۴۳]. نیز به سبب وقوع این پیمان در مکان عقبه آخر، آن‌را «عقبة الآخره»[۴۴] و شرکت کنندگان در آن‌را «عقبیون»[۴۵] گفته‌اند. زیاد بن لبید بن ثعلبه پس از مسلمانی تمامی بت‌های بنی بیاضه را همراه با فروة بن عمرو شکست. او سپس از مدینه به مکه رفت و در این شهر مقیم شد. وی همراه و ملازم رسول خدا(ص) بود تا این که آن حضرت به مدینه هجرت فرمود. پس از مهاجرت پیامبر(ص) به مدینه او نیز به مدینه هجرت کرد و از این رو او را مهاجری انصاری می‌‌گفتند[۴۶]. نقل است که پس از ورود نبی خاتم(ص) به مدینه، زمانی که ناقه رسول خدا(ص) به حرکت در آمد تا محل اقامت ایشان را در مدینه مشخص نماید، با رسیدن این ناقه به محله بنی‌بیاضه، زیاد بن لبید و فروة بن عمرو در میان جمعی از مردان بنی بیاضه از ایشان استقبال کردند و از حضرت خواستند تا در میان طایفه ایشان اقامت کند. اما پیامبر(ص) به آنان فرمود: شتر را رها کنید و راه را باز کنید که او مأمور است[۴۷].

با نزول آیات جهاد و رخصت خداوند به مسلمانان جهت نبرد با کفار قریش، بسیاری از بیاضی‌ها همراه با دیگر طوایف انصاری به جهاد با کفار پرداختند و در نخستین جنگ مسلمانان علیه آنان شرکت جستند که از جمله ایشان می‌‌توان از: زیاد بن لبید[۴۸]، فروة بن عمرو بن وذقه[۴۹]، خالد بن قیس بن مالک[۵۰]، رجیلة (رخیلة-رحیلة) بن ثعلبه بن عامر[۵۱]، عطیة بن نویرة بن عامر[۵۲]، خلیفة (علیفه) بن عدی بن عمرو[۵۳]، غنام بن اوس بن عمرو[۵۴]، جبلة بن ثعلبه انصاری[۵۵]، زید بن مزین انصاری بیاضی[۵۶] نام برد. جنگ احد نیز از دیگر غزوات بزرگ دوران نبی مکرم اسلام(ص) بود که بیاضی‌ها در آن شرکت داشتند[۵۷]. در این جنگ، نعمان بن عمرو بن نعمان بیاضی پرچمدار سپاه اسلام بود[۵۸]. علاوه بر بدر و احد، دیگر جنگ‌های دوران پیامبر(ص) هم عرصه حضور فرزندان بیاضة بن عامر بود[۵۹] و آنان شهدایی را هم در این راه تقدیم اسلام کردند[۶۰]. زید بن دَثِنَة بن معاویة بن عبید بیاضی از جمله این شهدا بود که در واقعه رجیع به شهادت رسید[۶۱]. این حادثه در اوایل سال چهارم هجرت، در ماه صفر[۶۲] و به قولی، در اواخر سال سوم هجری[۶۳] رخ داد. نقل است که چون سُفیان بن خالد لِحیانی هُذَلی، -رئیس قبیله لِحیان،- در ماه سی و پنجم هجرت در سریّه عبداللّه بن اُنَیْسِ جُهَنی کشته شد[۶۴]، از این رو، بنی لحیان همواره، درصدد انتقام گرفتن از مسلمانان بودند. آنان از عَضَل و قارَه -دو طایفه از هُون بن خزیمة بن مُدْرِکه-[۶۵] که از همپیمانان شان بودند، خواستند جهت گفتگو با پیامبر اکرم(ص)، نمایندگانی به مدینه اعزام کنند و از وی درخواست مبلّغ دینی نمایند. آنان از این طریق می‌‌خواستند تعدادی از مسلمانان را به اسارت بگیرند و به تقاص خون سفیان بن خالد، یک تن را بکشند و بقیه را در قبال گرفتن مالی، به سران قریش در مکه تحویل دهند تا مکّیان نیز به تقاص کشته شدگانشان در جنگ بدر آنان را به قتل برسانند. در پی درخواست آنان، پیامبر(ص) شش یا هفت (و به روایتی د ه) تن از یاران خود به اسامی: مَرْثَد بن ابی مرثد غَنَوی، خالد بن بُکَیْر، عبداللّه بن طارق، برادر مادری وی مُعَتِّب بن عُبَید، خُبَیْب بن عَدِی، زَیدبن دَثِنَه و عاصم بن ثابت را برگزید و با آنان روانه کرد. ریاست این دسته با مرثد یا عاصم بود. مبلّغان و همراهان آنان، از مدینه خارج شدند و هنگامی که کنار آب رجیع نزدیک هَدْأَة رسیدند، نمایندگان طوایف عضل و قاره خیانت کردند و از بنی لحیان بر ضد مسلمانانِ همراه خود، یاری خواستند[۶۶]. در مدتی کوتاه، در حدود یکصد تا دویست تن از مردم بنی لحیان مبلّغان مسلمان را به محاصره خود در آوردند. مبلّغان آماده دفاع از خود شدند. مشرکان اعلام کردند، قصد کشتن آنان را ندارند و هدفشان اسیرکردن و تحویل آنان به قریش و به دست آوردن مال است، و از مبلّغان خواستند که تسلیم شوند و بر ادعای خود سوگند یاد کردند. مرثد بن ابی مرثد، خالد بن بکیر و عاصم بن ثابت و معتب بن عبید از تسلیم شدن و قبول امان آنان امتناع کردند و جنگیدند[۶۷]. عاصم با این سخن که: نذر کرده است که هرگز جِوار (عهد) هیچ مشرکی را نپذیرد، به ستز با متخاصمان پرداخت و پس از کشتن و زخمی کردن چند تن از مشرکان، به شهادت رسید. مشرکان خواستند سر وی را از بدن جدا کنند تا در مکه به زنی به نام سُلافة بنت سعد بفروشند؛ زیرا همسر و سه تن از فرزندان این زن در غزوه اُحُد کشته شده بودند. دو تن از فرزندان سلافه را عاصم بن ثابت کشته بود و برای همین سلافه نذر کرده بود که اگر به عاصم دست یابد، در کاسه سر وی شراب بنوشد. اما در اطراف سر عاصم زنبورهایی گرد آمدند و مشرکان را از دسترسی به آن بازداشتند. آنان تصمیم گرفتند تا شب صبر کنند، اما شب هنگام ناگهان باران بارید و سیلی شدید به راه افتاد و پیکر عاصم را با خود برد. معتّب بن عبید، مرثد و خالد نیز در جنگ با مشرکان به شهادت رسیدند[۶۸]. خبیب بن عدی، زید بن دثنه و عبداللّه بن طارق هم، تن به اسارت دادند. بنی لحیان آنان را به بند کشیدند تا به مکه ببرند و به مشرکان بفروشند. چون به مَرُّالظَهران رسیدند، عبداللّه بن طارق، خود را از بند رها کرد و شمشیر برگرفت. مشرکان از او دور شدند و آن قدر به او سنگ زدند تا به شهادت رسید. آنها، خبیب بن عدی و زید بن دثنه را به اسارت به مکه بردند و آنان را، در مقابل دو اسیر از هذیل که در مکه بودند، به قریش فروختند. مشرکان خبیب بن عدی را در تنعیم، در بیرون حرم، به شهادت رساندند. صَفوان بن امیه (از بزرگان قریش)، زید را نیز به گروهی از بنی جُمَح یا به غلام خود، نِسطاس، سپرد تا پس از ماه حرام (ذیقعده) او را در تنعیم و در حضور تماشاگران قریشی به دار آویزند. او پیش از اعدام، همچون خبیب، دو رکعت نماز خواند و پیشنهاد مشرکان را مبنی بر اینکه از دینش برگردد تا آزادش کنند، رد کرد[۶۹] -[۷۰]

نبرد خیبر هم از دیگر پیکارهای دوران نبوی(ص) بود که بیاضی‌ها در آن نمودی آشکار داشتند[۷۱]. پس از جنگ، پیامبر(ص) فروة بن عمرو بن وذقه بیاضی را بر مغانم خیبرگماشت[۷۲] و سهم‌هایی را از غنایم خیبر برای بنی بیاضه قرار داد[۷۳]. پیغمبر(ص) همچنین برخی از افراد این قوم را به کارگزاری خود برگزید که شناخته شده‌ترین آنان در این امر، زیاد بن لبید بن ثعلبه انصاری بیاضی است. پیامبر(ص)، زیاد را عامل خود بر صدقات حضرموت قرار داد[۷۴] و او همچنان بر این منصب بود تا این که رسول خدا(ص) رحلت فرمود. پیش از این هم، پیامبر(ص) زیاد بن لبید را همراه با اشعث بن قیس کندی، جهت جمع‌آوری صدقات مردم بحرین، به این سرزمین فرستاده بود[۷۵]. فروة بن عمرو انصاری نیز از دیگر عمال بیاضی رسول خدا(ص) به شمار رفته است. حضرت او را برای ارزیابی و تخمین محصولات اهل مدینه به این شهر و اطراف آن می‌‌فرستادند[۷۶].

لازم به ذکر است که علاوه بر مردان بنی بیاضه، زنان این طایفه نیز از پیشگامان اسلام در مدینه به شمار می‌‌آمدند. پس از هجرت نبی اکرم(ص) به مدینه جمعی از زنان این قوم پس از پذیرش اسلام، با آن حضرت بیعت کردندکه از جمله آنان می‌‌توان از: لیلی بنت ربعی بن عامر بن خلده[۷۷]، خوله بنت مالک بن أنس بن ثعلبه[۷۸]، انیسه بنت عروة بن مسعود بن سنان[۷۹]، ثبیته (بثینه) بنت نعمان بن عمرو بن نعمان‏[۸۰]، جمیله (حلیمه) بنت عروة بن مسعود بن سنان[۸۱]، کبشه (کبیشه) بنت فروة بن عمرو بن وذقه (وذفه)[۸۲]، امامه بنت قریبة بن عجلان بن غنم[۸۳]، فارعه بنت قریبة بن عجلان بن غنم[۸۴]، ام شرحبیل بنت فروة بن عمرو[۸۵]، خالده بنت عمرو بن وذفه (ورقه)[۸۶]، آمنه بنت خلیفة بن عدی بن عمرو[۸۷]، انیسه بنت عبداللّه بن عمرو بن مالک بن عجلان[۸۸]، انیسه بنت هلال بن معلّی بن لوذان[۸۹] و انیسه بنت رافع بن معلی بن لوذان[۹۰] نام برد.

از دیگر مواضعی که نامی از بنی بیاضه در دوران حیات نبی گرامی اسلام(ص) نامی به میان آمده است، ذکر نام آنها در شأن نزول برخی از آیات قرآن کریم است. قرطبی با استناد به نقلی از زهری، نزول آیه ۱۳ حجرات را در شأن ابوهند دانسته است. برپایه این روایت، پیامبر(ص) به بنی بیاضه امر کرد که یکی از دختران خود را به ازدواج ابوهند در آورند. آنان به اعتراض گفتند: آیا دختران خود را به ازدواج غلامانمان درآوریم؟ سخنان ایشان موجب نزول این آیه شد. در آیه مذکور، انسان‌ها با یکدیگر برابر دانسته شده‌اند و گرامی‌ترین آنها پرهیزکارترین شان شناخته شده است[۹۱]. مسجد بنی بیاضه از مساجد معروف مدینه بود که رسول خدا(ص) در آن نماز خوانده بود[۹۲].[۹۳]

بنی بیاضه و تعامل با خلفای ثلاث

پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) واقعه شورش قبایل عرب موسوم به واقعه «رده» از جمله مهمترین وقایع و حوادث دوران خلافت خلفای ثلاث، به‌ویژه ابوبکر به شمار می‌‌آید که برخی رجال بنی بیاضه در آن نقشی بسیار مؤثر ایفا نمودند. بی‌تردید چهره شاخص بیاضی‌ها در این واقعه، زیاد بن لبید انصاری بیاضی است. وی در اواخر عمر شریف رسول خدا(ص)، کارگزار ایشان در امور صدقات حَضَرمَوت یمن گردید و بر این منصب تا زمان رحلت نبی خاتم(ص) باقی ماند. پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، او بر سمت خود ابقا گردید و علاوه بر امور حضرموت، امور کنده و صدف نیز به او محول گردید[۹۴]. ابوبکر طی نامه‌ای به زیاد بن لبید به او دستور داد از مردم بیعت بگیرد و زکات اموال شان را جمع‌آوری و به مدینه ارسال کند. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لَبید، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل او می‌‌دادند. گفته شده که روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری را از او دریافت کند[۹۵]. حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۹۶]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعاری، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد. اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی‌کند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۹۷]. -[۹۸]

زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن می‌‌فرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»[۹۹] شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۱۰۰]. -[۱۰۱]

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را از دیار خود بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از قبایل کنده می‌‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. جمعی از مردم کنده هم که بنی عمرو بن معاویة بن حارث کندی از جمله آنان بودند، به زعامت ملوک چهارگانه خود در حضرموت – یعنی: جمد، مخوص(مخوس)، مشرح و ابضعه پسران معدی کرب بن ولیعة بن شرحبیل بن حجر القرد،- علم مخالفت علیه حکومت مدینه برافراشتند و با خودداری از پرداخت مالیات به دولت مدینه، مخالفت خود را به منصه ظهور نهادند. آنها به صحرا رفتند و ضمن سنگ چین کردن (محجر) بخشی از آن، هر یک گوشه‌ای از آن را به خود اختصاص دادند. جمد، مخوص(مخوس)، مشرح و ابضعه و خواهرشان عمرده هر کدام در محجری ساکن شدند و مردم بنی عمرو بن معاویه به دور این سران مستقر شدند. بنی حارث بن معاویه نیز در محجرهای خویش مقیم شدند و همگی، بر ندادن زکات همسخن شدند. در این بین، امرؤالقیس بن عابس تنها فرد از بنی عمرو بن معاویه بود که ضمن مخالفت ورزیدن با آنان، جمع کندیان را ترک کرد و به زیاد بن لبید پیوست. او و معدودی دیگر از مردم طوایف دیگر کنده که به جمع همراهان زیاد بن لبید پیوسته بودند، ضمن با خبر کردن زیاد از اخبار شورشیان، او را به حمله علیه شورشیان تشویق، و عدم تسریع در حمله را موجب پراکنده شدن افراد خود و فزونی شمار مخالفان دانست. زیاد پذیرفت و با جمع کردن نیروهای خود، شبانگاه به ناگاه بر جمع کندیان حمله بردند. در پی این حمله، جمد، مخوص، مشرح و ابضعه و خواهرشان عمرّده به همراه جمعی از مردم بنی عمرو بن معاویه کشته شدند و ما بقی فرار کردند[۱۰۲]. خبر سرکوب کندی‌ها به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه‌ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند. در اجتماع کندی‌ها و در گفتگویی که در جمع کندیان در این باره صورت گرفت، یکی از کندیان شمشیری بر سر فرستاده ابوبکر زد و او را به هلاکت رساند[۱۰۳]. نقل است که پس از کشته شدن فرستاده ابوبکر، «تریم» همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: می‌‌خواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۱۰۴]. عکرمه، اشعث را شکست داد و پس از اسارت، او را به مدینه فرستاد[۱۰۵].[۱۰۶] اما منابع دیگر، عامل حمله به اشعث و دستگیری او را زیاد بن لبید عنوان کردند. زیاد،-همچنان که گفته شد،- عامل رسول خدا(ص) بر حضرموت بود. اشعث بن قیس با جمعی از کندیان در وفد کنده، نزد پیامبر(ص) آمدند و ضمن ابراز مسلمانی، از حضرت خواستند تا مردی را با آنها بفرستد تا مشی مسلمانی به آنان بیاموزد و صدقاتشان را گردآوری کند. حضرت هم زیاد بن لبید بیاضی را بر آنها گماشت. بعد از رحلت پیغمبر(ص)، زیاد، خطبه خواند و مردم را به بیعت ابوبکر خواند اما اشعث بن قیس از بیعت با ابوبکر سر باز زد. پس زیاد بن لبید به ابوبکر نامه نوشت و در آن به شرح ما وقع پرداخت. ابوبکر هم نامه‌ای به مهاجر بن امیه که بعد قتل ابوالاسود عنسی در صنعا به سر می‌‌برد، نوشت و از او خواست به کمک زیاد بن لبید بشتابد. وی نامه‌ای هم به زیاد بن لبید نوشت و به او دستور داد که با آن عده از یارانی که نزدش هستند به ستیز با مخالفان برخیزد. زیاد هم، چنین کرد و موفق شد مخالفان حکومت مدینه را در قلعه نجیر به محاصره خود در آورد. اشعث مخفیانه برای خود و هفتاد تن از یارانش از زیاد امان‌طلبید و او هم موافقت کرد. پس از بیرون آمدن این هفتاد تن، زیاد بن لبید به نبرد با باقی ماندگان قلعه نجیر پرداخت و پس از فتح آن، ۷۰۰ تن از متحصنین را گردن زد. وی اشعث را نیز دست بسته به نزد ابوبکر فرستاد[۱۰۷].

زیاد بن لبید در زمان خلافت عمر بن خطاب نیز فرمانداری برخی مناطق یمن را بر عهده داشت[۱۰۸]. او در پی ترور عمر به دست ابولؤلؤ و در پی آن کشته شدن هرمزان به دست عبیدالله بن عمر به گمان همدستی او در این ترور، به اعتراض علیه این جنایت پرداخت و هرگاه عبیدالله را می‌‌دید، شعری بدین مضمون می‌‌خواند: ای عبیدالله ابن اروی (عثمان) پناهگاه و مفر تو نیست. به خدا خونی به ناحق ریخته‌ای و کشتن هرمزان گناهی بزرگ بود؛ منظوری در این سخنان نیست جز این که گوینده‌ای گفت: آیا هرمزان را در کار عمر متهم می‌‌کنید؟ و سبک مغزی گفت: بله متهم می‌‌کنم».... عبیدالله از زیاد و شعر او، شکایت پیش عثمان برد. عثمان، زیاد را از این کار منع کرد. زیاد بن لبید، شعری هم خطاب به عثمان سرود بدین مضمون: ای ابوعمرو (کنیه عثمان)؛ تردید مکن که عبیدالله در قید قتل هرمزان است و تو گناه او را به ناحق بخشیده‌ای که گناه وی محقق است». عثمان زیاد را خواست و ضمن توبیخ او، وی را تبعید کرد[۱۰۹]. از مشارکت بنی بیاضه در دیگر حوادث و وقایع مهم این دوران از جمله فتوحات -با وجود آنکه حضورشان در این جنگ‌ها، بعید نیست،- اخباری در دست نیست.[۱۱۰]

بنی بیاضه و دولت علوی(ع)

از بنی بیاضه و حضور آنها در رخدادهای دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) جز برخی اخبار پراکنده در باب حضور برخی از سرشناسان و اصحاب این قوم نظیر: جبلة بن ثعلبه انصاری[۱۱۱] خلیفة بن عدی بن معلی انصاری[۱۱۲] –هر دو از اصحاب رسول خدا(ص) و از حاضران در جنگ‌های بدر و احد،- در برخی جنگ‌های دوران آن حضرت اطلاعی به دست نیامده است.[۱۱۳]

بنی بیاضه و دوران پس از حکومت امام علی(ع)

از بنی بیاضه در دوران حکومت بنی امیه و بنی عباس جز خبر حضور عبدالله بن زیاد بن لبید در واقعه حره در سال ۶۳ هجری و کشته شدن او به دست اذناب یزید بن معاویه[۱۱۴] خبری به دست نیامد.[۱۱۵]

اعلام و رجال بنی بیاضه

از مشاهیر و معاریف این طایفه -علاوه بر اسامی بسیاری از ایشان که در متن بدانها اشاره شد،- می‌‌توان از اصحاب بنامی چون حبیب بن زید بن تمیم بن اسید انصاری بیاضی از شهدای غزوه احد[۱۱۶]، حباب بن زید بن تیم انصاری[۱۱۷]، ابوحازم انصاری[۱۱۸]، سلمة بن صخر بیاضی[۱۱۹]، عبدالله بن غنام بیاضی[۱۲۰]، انیس انصاری[۱۲۱] و عبدالله بن جابر بیاضی[۱۲۲] یاد کرد. از شخصیت‌های شهیر دیگر این قوم و از محدثان معروف آن هم باید از ابوجابر محمد بن عبدالرحمن بن خالد بیاضی[۱۲۳]، خالد بن قاسم بیاضی[۱۲۴]، زرعة بن عبدالله (عبدالرحمن) انصاری[۱۲۵]، ابوالسری محمد بن نعیم بن محمد بیاضی[۱۲۶] و عمویش ابونعیم عبدالله بن محمد بیاضی][۱۲۷]، قاسم بن غنام انصاری بیاضی[۱۲۸] و ابونعیم عبدالله بن محمد انصاری بیاضی[۱۲۹] نام برد.[۱۳۰]

منابع

پانویس

  1. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۱۸۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۱۲.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۵۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۹۵؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۱۸۴
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۱.
  4. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲.
  5. علی داوود جابر، معجم اعلام جبل عامل، ج۳، ص۳۲۰.
  6. سمعانی، الانساب، ج۲، ص۳۸۴؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۹۵.
  7. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  8. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۳۵؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۲، ص۵۹۸؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۴۰۴. نیز ر.ک: بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۴۳۶.
  9. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲.
  10. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲.
  11. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲.
  12. جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجرة، ص۸۰؛ المرجانی، بهجة النفوس و الاسرار فی تاریخ دار هجرة المختار، برگ ۱۶۱؛ ابراهیم بن علی العیاشی، المدینه بین الماضی و الحاضر، ص۱۰۰، ۲۲۴- ۲۲۰
  13. جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجرة، ص۸۱
  14. المرجانی، بهجة النفوس و الاسرار فی تاریخ دار هجرة المختار، برگ ۱۵۷. منظور از «المصلی»، مصلای عید است که در شرق وادی بطحان قرار داشته. رسول خدا(ص) پس از آنکه از مصلی بر می‌گشت در کنار راه، در سمت مغرب در کنار راه بنی‌زریق، به دست خود قربانیش را ذبح کرد. اکنون مسجد الغمامه در جنوب غربی مناخه و سمت مغرب مسجد النبی در مصلی قرار دارد (نک: جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجره، ص۵۵؛ عبدالقدوس انصاری، آثار المدینة المنوره، ص۲۲۲؛ ابراهیم بن علی العیاشی، المدینه بین الماضی و الحاضر، ص۹۰.
  15. ابن‌اسحاق، السیرةالنبویه، ج۲، ص۳۴۳.
  16. شیخ حسین دیار بکری، تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس النفیس، ج۱، ص۳۴۰.
  17. رسول جعفریان، مقاله «ساختار شهری مدینه و محلات قبایل در دوره نبوی»، فصلنامه علم ی – ترویجی میقات حج، دوره۴، شماره۱۶، تیر ۱۳۷۵ ش.، ص۱۰۹.
  18. جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجره، ص۷۹.
  19. جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجره، ص۸۰.
  20. جمال الدین محمد بن احمد مطری، التعریف بما أنست الهجرة من معالم دارالهجره، ص۸۸. «البُصّه»: بر گرفته از: «بص الماء بصاً»، به معنای ترشح آب است (نک: احمد بن عبدالحمید العباسی، عمدة الاخبار، ص۲۶۲). همچنین گفته شده: بر گرفته از واژه «البضّه» است که این کلمه هم به معنای ترشح آب است (نک: محمد بن یعقوب فیروزآبادی، المغانم المطابه فی معالم طابه، ص۳۰)
  21. «بقیع» همان بقیع الغرقد است و غرقد نوعی درخت است به اسم عوسج- درخت خار. آنجا گورستان مردم مدینه است. فاصله چندانی با مسجد النبی(ص) نداشته و در شرق مدینه واقع شده است. بقیع در لغت به جایی گفته می‌شود که درختانی از همه نوع در. آن هست نک: احمد بن عبدالحمید العباسی، عمدةالاخبار، ص۲۷۵- ۲۷۶؛ عبدالقدوس انصاری، آثار المدینه المنوره، ص۱۷۵.
  22. احمد بن عبدالحمید العباسی، عمدة الاخبار، ص۳۶۲.
  23. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲ و بعد از آن.
  24. المرجانی، بهجة النفوس و الاسرار فی تاریخ دار هجرة المختار، برگ ۱۵۷.
  25. رسول جعفریان، مقاله «ساختار شهری مدینه و محلات قبایل در دوره نبوی»، فصلنامه علمی – ترویجی میقات حج، دوره۴، شماره۱۶، تیر ۱۳۷۵ ش.، ص۱۰۹.
  26. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۲.
  27. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۳.
  28. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۳.
  29. ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۴۱.
  30. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  31. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۳.
  32. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۴.
  33. سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۴.
  34. ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۸۱-۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۶۱-۲۶۲..
  35. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۷۱-۶۷۲.
  36. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۸۰-۶۸۱.
  37. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  38. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۱؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۷. برخی از صحابی نگاران و مترجمان، با عنوانی جداگانه، از زید بن لبید به عنوان یکی از حاضران در پیمان عقبه دوم یاد کردند که به نظر می‌‌رسد تصحیف همان عنوان زیاد بن لبید و یا به احتمالی برادر او باشد. (ر.ک: ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۵۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۴۶)
  39. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۰؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵.
  40. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۰؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۹۷؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۱۶، ص۳۱۸. بلاذری از او با عنوان «خالد بن مالک بن عجلان» یاد کرده است. (بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵)
  41. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۶۶-۴۵۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۲-۲۴۰.
  42. بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۴۴۷.
  43. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۵۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۶۸.
  44. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۷۱.
  45. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۲۵۲؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج۲، ص۵۷.
  46. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۸؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۸۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۵۳.
  47. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۵؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۵۰۴؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۲۲۳.
  48. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۲۰۲؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۸۵.
  49. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۹.
  50. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۹؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۰.
  51. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۷۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۱؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۱۴.
  52. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۵۷.
  53. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۱؛ ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۵۸.
  54. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۵۷؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۱، ص۳۳۰.
  55. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۷۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۱۹.
  56. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۵۸.
  57. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۹ و۴۵۰؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۹ و ج۲، ص۵۳۴ و ص۵۵۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۴۳.
  58. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۴۲۲؛ ابن عبد رب ه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۳۰. ابن حزم از او با نام «نعمان بن رخیله بن ثعلبه» یاد کرده است. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۳۵۷.
  59. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۳۴.
  60. ر.ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۳۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۹ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۶۳.
  61. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۶۹-۱۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸-۵۳۹. البته در برخی منابع از زید بن دثنه به عنوان برادر بنی بیاضه نام برده شده است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳۸؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۴۱۲؛ نویری، نهایة الارب فی فنون الادب، ج۳، ص۳۶۶)
  62. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۳۸.
  63. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳،ص۱۷۹؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۲۹۰.
  64. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳ و۴، ج۲، ص۵۳۱ـ۵۳۲.
  65. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۱۷۸؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۰.
  66. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۴ـ ۳۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۳۸.
  67. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۶۷؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۴۰.
  68. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۷ـ۲۲۸، ۳۵۵ـ۳۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۱۸۰؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۰.
  69. واقدی، المغازی، ج۱، ص۳۵۵، ۳۵۷ـ۳۵۸، ۳۶۱ـ۳۶۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۱۸۰ـ۱۸۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۴۲..
  70. دانشنامه جهان اسلام، مقاله رحیع، محمد حسن سعیدی.
  71. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۰؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، ج۱، ص۳۱۷.
  72. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۹؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، ج۱، ص۳۱۷.
  73. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۹۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۰؛ ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۱۹۱.
  74. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۸؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۸؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۵۲۹.
  75. ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۱۲۳.
  76. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۴۹؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۹۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۲۷۸.
  77. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۲۵۷.
  78. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۵.
  79. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۳.
  80. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۸؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۵.
  81. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶.
  82. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۲۹۵.
  83. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶. ابن سعد از او با نام و نسب «أمامه بنت عصام بن عامر بن عطیة بن بیاض» یاد کرده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۸)
  84. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶ ابن سعد از او با نام و نسب «فارعه بنت عصام بن عامر بن عطیة بن بیاض» یاد کرده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۸)
  85. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۴۱۵.
  86. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۹۹.ابن حبیب از او با عنوان «خلده بنت عمرو بن وذقه» یاد کرده است. (ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶.)
  87. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶. ابن سعد نام او را «أمیة بنت خلیفة بن عدی» ذکر کرده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۸)
  88. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸۸؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶.
  89. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۴.
  90. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۶، ص۳۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۸، ص۳۸.
  91. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج۱۶، ص۳۴۰-۳۴۱.
  92. ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنوره، ج۱، ص۶۴؛ سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۶۵.
  93. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  94. بلاذری، فتوح البلدان ص۷۶. نیز ر.ک: بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۴۵.
  95. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.
  96. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
  97. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷-۴۸.
  98. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) (معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  99. سوره انفال، آیه ۷۵.
  100. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶.
  101. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.
  102. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۴؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۵-۱۰۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۸۰-۳۸۱. بسیاری از منابع هم این چهار برادر را از کشته شدگان یوم النجیر –قلعه‌ای در یمن نزدیک حضرموت- گفته‌اند. (ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۹؛ مقریزی، تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، جالاسماع، ج۱۴، ص۲۵۴؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۵)
  103. واقدی، کتاب الرده، ص۱۹۲؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۴-۵۵.
  104. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  105. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
  106. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  107. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲-۲۷۳. نیز ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۴۴۸-۴۴۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۸۵.
  108. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، چ۲، ص۱۶۱.
  109. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۳۹-۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۷۵-۷۶.
  110. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  111. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۷۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۱۹.
  112. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۶۲۳. نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۴۵۸.
  113. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  114. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۵۴.
  115. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  116. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۴۳.
  117. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۷.
  118. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۷، ص۷۰.
  119. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۷۲؛ فسوی، المعرفه و التاریخ، ج۱، ص۳۳۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۱۹۵.
  120. ابن قانع، معجم الصحابه، ج۸، ص۲۸۸۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۹۶؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۵، ص۳۵۵.
  121. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۴۰.
  122. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۵، ص۲۳؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۲۷؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۳۲.
  123. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۰۷؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۱، ص۱۶۳؛ سمعانی، الانساب، ج۲، ص۳۸۳-۳۸۴.
  124. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۳۴۷؛ ابن حبان، الثقات، ج۶، ص۲۶۲.
  125. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۶۰۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۶، ص۳۴۳؛ سمعانی، الانساب، ج۲، ص۳۸۳.
  126. سمعانی، الانساب، ج۲، ص۳۸۴.
  127. سمعانی، الانساب، ج۲، ص۳۸۴.
  128. المزی، تهذیب الکمال، ج۸، ص۳۲۸.
  129. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۱۶۳.
  130. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت