بنی حارث بن کعب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب قبیله

در نسب بنی حارث بن کعب اختلاف است. برخی بنی حارث بن کعب را از اعراب قحطانی و از نسل حارث بن کعب بن عمرو بن عُلَة بن جَلد بن مالک (مَذحِج‌) بن اُدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان گفته‌اند[۱] و از آنها، گاه به اختصار با نام "بَلحارث" یاد کرده‌اند. [۲] بر اساس این قول، حارث فرزندانی به نامهای کعب و ربیعه داشت که نسل او از طریق این دو استمرار یافته است. [۳] بدین ترتیب، طوایف بنو الدیان -که ملوک نجران به شمار می‌‌رفتند و نیز خاندان معروف عبد المدان بن الدیان که ریاست این طایفه را تا ظهور اسلام، نسل اندر نسل عهده دار بودند-[۴] بنی عقده،[۵] بنی النار،[۶] بنی کعب بن حارث،[۷] بنی مالک بن کعب،[۸] بنی الضباب[۹] و... از جمله تیره‌های این قبیله به شمار می‌‌روند. [۱۰] بعضی نیز، نسب بنی حارث بن کعب را به ازد می‌رسانند. این دسته از نسب‌شناسان بر این اعتقادند که بنی‌حارث پس از غلبه بر ازد و به دست گرفتن ریاست‌، نسب آنان را یافته‌اند.[۱۱] معتقدین این نظر خود بر دو دسته اند: برخی نسب این قبیله را حارث بن کعب بن أبی حارثة بن عمرو مزیقیاء بن عامر بن حارثة بن امرئ القیس بن ثعلبة بن مازن بن أزد[۱۲] و بعضی دیگر، این نسب را، حارث بن کعب بن عبد الله بن مالک بن نصر بن أزد[۱۳] دانسته‌اند.

به نظر می‌‌رسد که منشأ اختلاف علما در انتساب این قبیله به مذحج یا ازد، ناشی از تشابه دو نام قبیله باشد. یکی از این قبایل منتسب به حارث بن کعبی است که نسب از ازد می‌‌برد و آن دیگر، از منسوبان بنی حارث بن کعبی هستند که نسب از مذحج و همدان می‌‌برند. از سوی دیگر، همسایگی این دو قبیله در نجران[۱۴] هم شاید، در شدت بخشیدن به این اختلاف بی‌تأثیر نبوده است. لازم به ذکر است که علاوه بر این دو قبیله، قبایل دیگری با اسامی مشابه بنی حارث بن کعب به ثبت رسیده‌اند که از جمله آن می‌‌توان از قبیله عدنانی بنی حارث الأعرج بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم از بطون قبیله تمیم، قبیله قحطانی بنی حارث بن کعب بن زید الجمهور و قبیله قحطانی ای که ساکنان ناحیه صبیا در شرق بندر جیزان محسوب می‌‌شدند، نام برد. [۱۵] در حال حاضر، بازماندگان بنی‌حارث خود را به قبیله همدان منسوب می‌دانند. با وجود این‌، برخی از آنان، همچنان بر اصالت خویش اصرار دارند. [۱۶].[۱۷].

مساکن و منازل

سکونت گاه اصلی بنی‌حارث شهر نجران -میان یمن و نجد- و نواحی پیرامون آن بود.[۱۸] آنان در همسایگی هَمْدان -دیگر قبیله قحطانی- و بنی‌ذهل بن مزیقیاء[۱۹] و بنی حارث بن کعب بن عبداللّه بن مالک بن نصر بن أزد - از تیره‌های ازد - منزل داشتند.[۲۰] اگرچه به درستی نمی‌توان روشن ساخت که بنی‌حارث از چه زمانی در نجران ماندگار شدند، اما به احتمال بسیار این رویداد پس از سیل عِرَم بوده است.[۲۱] پیش از بنی‌حارث، قبیلۀ جرهم و سپس بنی‌حمیر و پس از آن مَذحج در نجران می‌زیستند؛ اما گویا بنی‌حارث به‌سبب فزونی فرزندان بر آنها غلبه و سروری یافتند و این سروری تا عصر اسلامی هم ادامه یافت.[۲۲] علاوه بر این مناطق‌، از سرزمین‌های بسیاری در جنوب شبه‌جزیره به عنوان منزلگاههای بنی‌حارث یاد شده است که از جمله آنان می‌‌توان از اماکنی چون المروت،[۲۳] سَحبل،[۲۴] قُرَّی،[۲۵] حَدورَه،[۲۶] خَدوراء،[۲۷] ثجر،[۲۸] رَزم،[۲۹] بحران،[۳۰] صَمعَر،[۳۱] ضَجَن و قنان،[۳۲] قان - از سرزمین‌های مشترک بنی نهد از تیره‌های قضاعه و بنی حارث بن کعب -[۳۳] المَدلاء،[۳۴] النُّضارات[۳۵] الوقّاصیه[۳۶] و... نام برد. دسته‌هایی از بنی‌حارث نیز به نواحی شام مانند جَوابی[۳۷] و فَلجه از توابع دمشق[۳۸] و همچنین حیره‌[۳۹] و کوفه[۴۰] در عراق مهاجرت کردند. در حال حاضر، بنی‌حارث در منطقه‌ای حاصلخیز در پنج کیلومتری شمال صنعا، در پنج ناحیه مستقرند.[۴۱] زمین‌های این منطقه به کشت انگور، انجیر و هلو اختصاص دارد و به لحاظ وجود آثاری از سُخَیمیان (بنی‌سُخَیم‌) از تیره‌های قحطانی‌، به نام آنان مشهور است و جمعیت آن به ۸۸۵ ۲۵ نفر بالغ می‌شود.[۴۲].[۴۳].

دوران جاهلیت

تاریخ جاهلی قبیله

نیاکان بنی‌حارث‌، پس از ویرانی سد مَأرِب یمن را ترک گفتند و به شهر نجران‌، در میان حجاز و یمن‌، رفتند. آنان پس از نبرد با اَزْد، دیگر قبیله قحطانی‌، که پیش از آنان در آنجا سکونت گزیده بودند، بر این ناحیه استیلا یافتند و تا ظهور اسلام ریاست آنجا را در اختیار داشتند. حکومت و ریاست در میان تیره‌های فراوان قبیله بزرگ مالک بن اُدَد، همواره از آن بنی‌حارث بود. بنی‌حارث مردمانی نیرومند بودند که در جنگجویی و شجاعت شهره بودند. آن گونه که دُرَید بن صِمّه جُشَمی آنان را "گل سرسبد شجاعت" معرفی کرده است.[۴۴]بنی حارث بن کعب را مردمی شریف دانسته‌اند که به‌شیوۀ پادشاهان یمن و نیز بزرگان عرب اهل نجد می‌زیسته‌اند؛[۴۵] از این رو در منابع، بزرگان آنان را پادشاه نامیده‌اند.[۴۶] بنی‌حارث در جاهلیت بی‌نیاز از اتحاد با دیگر قبایل بوده‌اند، به همین سبب آنان را از "جَمَرات" می‌‌گفتند.[۴۷] "جمره" به قبیله‌ای گفته می‌شد که از هم‌پیمانی با دیگر قبایل خودداری می‌جسته و جز در میان خودشان گسترش و فزونی نمی‌یافته‌اند.[۴۸] البته اخباری هم از همپیمانی آنان با بنی اعمام خود از قبیله بنی مراد - از تیره‌های قبیله مذحج - در یوم رزم [۴۹] و نیز قبیله صداء، در دست است.[۵۰]

بخش اعظم تاریخ جاهلی بنی حارث بن کعب را چونان دیگر قبایل عرب آن روز، جنگ‌های جاهلی و مسائل مربوط به آن تشکیل می‌‌دهد. از جمله این جنگ‌ها - که در تاریخ به «ایام‌العرب‌» موسوم است، - می‌‌توان به‌: "یوم مسعط،"[۵۱] "یوم کلاب،"[۵۲] "یوم حِضره‌،"[۵۳] "یوم سَحْبَل،"[۵۴] "یوم فَیْف‌الریح،"[۵۵] "یوم‌السَلِف،"[۵۶] "یوم‌المأمور"[۵۷] و "یوم قَضیب"[۵۸] اشاره کرد که البته در همه این نبردها پیروزی قرین بنی‌حارث نبود. نبرد پیروزمندانه با بنی‌زُبَید به سرکردگی عمروبن معدیکرب زبیدی[۵۹] و نیز، جنگ با بنی‌مراد همزمان با جنگ بدر که به پیروزی قاطع بنی‌حارث و باقی ماندن بت یَغوث در میان ایشان انجامید[۶۰] هم، از جنگ‌های مهم بنی حارث بن کعب پس از ظهور اسلام و پیش از پذیرش اسلام است.

بنی‌حارث به کارهایی چون بافتن بُرد (نوعی جامه‌) اشتغال داشتند و در دباغی پوست، صنعتگرانی ماهر بودند.[۶۱] آنها در بیع و فراهم آوردن اسباب آن، با یکدیگر رقابت داشتند.[۶۲] وجود چندین طبیب در میان این قبیله در ایام پیش از اسلام هم، از دیگر موارد حائز اهمیت در تاریخ جاهلی بنی حارث بن کعب است.[۶۳] آنان، به اعتقاد برخی از پژوهشگران، در سرزمین شام و یا در دانشگاه جندی شاپور طب آموخته بودند.[۶۴] بنی حارث همچنین، لهجه ویژه‌ای در زبان عرب داشتند که برخی از لغات آنها در عربی متداول گردید.[۶۵].[۶۶].

ادیان جاهلی قبیله

اعتقادات مَذْحِج در دوران جاهلیت، چونان بسیاری دیگر از قبایل عرب، متعدد بود. آنان مدتی را به پرستش بتان سر کردند و بتهایی مانند بت یا بتخانة "ذوالخَلَصه‌" را که در عَبلاء - در چهار منزلی مکه به سوی یمن - قرار داشت‌، می‌‌پرستیدند. آنان، علاوه بر پرستش این بت، تولیت آن را نیز به عهده داشتند تا این که پس از ظهور اسلام و بعد از فتح مکه (در سال هشتم هجرت)، به دستور نبی خاتم(ص)، ویران گردید. [۶۷] علاقه و میل به پرستش بت‌ها، در بین بنی حارث با وجود رشد فزاینده ادیان توحیدی و معتقدان به آنها در نجران همچنان به قوت خود باقی بود؛ چندان که نقل است پس از آنکه بت کهن یغوث - که به همه بنی‌مذحج تعلق داشت - به دنبال منازعه‌ای که در میان بنی‌مراد و بنی همدان بر سر نگهداری آن رخ داد، به نجران نزد بنی‌نار -از تیره‌های بنی‌حارث‌،- انتقال داده شد‌، به شدت از سوی مردم این قبیله مورد استقبال قرار گرفت.[۶۸]

آن گونه که گفته شد، علاوه بر بت پرستی، ادیان آسمانی نیز در میان بنی حارث بن کعب نفوذ گسترده ای داشت. از جمله مردمان این قوم، که کیشی غیر از بت پرستی داشتند، حارث بن کعب - سر سلسله این قبیله - بود. وی که از «معمَّرین‌» بود و در فصاحت نامبردار، در سن ۱۶۰سالگی در جمع فرزندانش‌، ضمن بیان خصلت‌های انسانی خویش و وصایای خردمندانه اخلاقی و الهی به آنان‌، خود را از چند تن عربی دانسته است که بر دین شُعیب پیامبر(ع) باقی بوده‌اند.[۶۹]-[۷۰] علاوه بر او، گروهی از بنی‌حارث هم، بر آیین یهود بودند.[۷۱]بسیاری از آنان هم سالها بعد، به آیین نصرانیت در آمدند، [۷۲] چندان که سرزمین آنان در ایام مقارن ظهور اسلام، به‌عنوان زیستگاه اصلی نصرانیان در شبه‌جزیره شناخته می‌شده است.[۷۳]

بنی‌حارث عبادتگاهی داشتند که آن را هم پایۀ کعبه می‌دانستند. این بنا که "دیر نجران" یا "کعبۀ نجران" نامیده می‌شد، همچون کعبه در مکه، به شکل مکعب و به‌صورت متساوی الاضلاع و متساوی الاقطار ساخته شده بود.[۷۴] این بنا که "رَبَّه" نیز خوانده می‌شد،[۷۵] توسط خاندان عبدالمدان بن دیّان‌، - از بزرگان بنی‌حارث‌، - پایه‌گذاری و اداره می‌گردید.[۷۶] اعشی شاعر مشهور عرب که گویا زمانی در میان بنی‌حارث زیسته و از آنان به نیکی یاد کرده، از این کعبه یاد کرده است و آن را در شعر خویش توصیف کرده است.[۷۷] دیر نجران از سوی برخی قبایل دیگر عرب نیز، مورد احترام بود. از برخی توصیف‌ها چنین بر می‌آید که این دیر، افزون بر جنبۀ مذهبی، از جنبۀ اقتصادی نیزبرخوردار بوده است.[۷۸] با این حال‌، برخی همچون ابن‌کلبی،[۷۹] کعبه نجران را نه پرستشگاه‌، بلکه بنایی معمولی دانسته‌اند و بنا به روایتی از ابن کلبی،[۸۰] کعبه نجران با قُبّة چرمی عبدالمسیح بن دارس‌، پدرزن یزید بن عبدالمدان حارثی‌، مقایسه شده که از سیصد پوست تشکیل یافته و پناه فراریان و گرسنگان و نیازمندان بوده است‌. گرایش بسیاری از مردمان نجران به آیین نصرانیت، منجر به واقعه عظیمی گردید که بعدها به واقعه "اصحاب اخدود" موسوم شد. با مسیحی شدن بسیاری از ساکنان نجران، ذونواس - آخرین پادشاه حمیری یمن - که در منابع اسلامی از او با نام یوسف اسار نام برده می‌‌شود، به سوی نجران لشکر کشید. وی به تحریک یهودیان ناراضی از دین نوظهور، بر مسیحیان نجران سخت گرفت و پیروان آیین مسیح را بر بقاء بر دین خود یا قتل مخیر کرد. ذونواس با حفر گودالهایی در نجران، آن را با آتش افروخت و سپس مسیحیانی را که بر آیین خود پافشاری می‌‌کردند، جملگی در آتش سوزاند.[۸۱]- [۸۲] از این‌رو، به صاحب الأُخدود معروف شد. واقعه‌ای که در آیات ۴ تا ۸ سوره شریفه بروج نیز بدان اشاره شده است. دیری نگذشت که خبر این واقعه تلخ، به نجاشی رسید و او را سخت متأثر کرد. وی با کسب اجازه از امپراتور بیزانس،[۸۳] ۷۰ هزار تن از حبشیان را به سرداری فردی به نام اریاط به یمن فرستاد.[۸۴] در جنگی که میان ذی نواس و اریاط در گرفت، پادشاه یمن به قتل رسید.[۸۵] از دیگر موارد قابل توجه در اعتقادات بنی حارث بن کعب در جاهلیت، قرار گرفتن این قوم در شمار مَحِلّون عرب است. آنان ماههای حرام را حرمت نمی‌نهادند و به طواف کعبه نمی‌رفتند و به آن ارج نمی‌نهادند.[۸۶].[۸۷].

ورود به اسلام و عصر نبوی

پس از اسلام‌، هیئتی از نصارای نجران که در میان آنان عده‌ای از اشراف نیز حضور داشتند، به همراه سه تن از سران ایشان‌، عبدالمسیح عاقب‌، اَیْهَم سیّد و ابوحارثة بن علقمه اسقف و پیشوای دینی آنان (از متولیان کعبه نجران‌) با ظاهری آراسته و شکوهمند در مسجد مدینه به حضور پیامبر اکرم(ص) رسیدند. گفتگوی آنان درباره مسیح، به مباهله‌[۸۸] با پیامبر(ص) انجامید. اما آن گروه از بیم شکست‌، از مباهله منصرف شدند و به عقد پیمان و پرداخت جزیه گردن نهادند. ابن‌هشام،[۸۹] این رخداد را که گویا نخستین دیدار رسمی مسیحیان بنی‌حارث با پیامبر(ص) بوده‌، از حوادث قبل از حوادث سال دوم هجری ذکر کرده است‌.[۹۰] پس از فتح مکه (در سال هشتم هجرت)‌، بنی‌حارث، بیمناک از هجمه پیامبر(ص)‌، به ترمیم دژ نجران پرداختند و مواشی خود را گرد آوردند.[۹۱] اما پیامبر(ص) همراه با نامه‌هایی که به سران قبایل فرستاد، نامه‌ای نیز برای اسقف بنی‌حارث و دیگر مقامات روحانی نجران نوشت و تضمین داد که به شرط خیراندیشی و صلاح و دوری از ستم‌، حقوق و موقعیت مذهبی آنان محفوظ خواهد بود.[۹۲] پیامبر(ص) همچنین، نامه‌ای برای بنی‌ضباب - از تیره‌های بنی‌حارث‌، - نوشت و به شرط گزاردن نماز و زکات و فرمانبرداری از خدا و رسول او و جدایی از مشرکان‌، مواضعی را به ایشان واگذار کرد.[۹۳]-[۹۴]

در ربیع‌الاخر یا جمادی‌الاولی سال دهم هجری، پیامبر(ص)، خالد بن ولید را با ۴۰۰ تن از مسلمانان به سوی بنی‌حارث گسیل داشت و فرمان داد چنانچه آنان، تا سه روز اسلام نپذیرند، با آنها به جنگ بپردازد. بنی‌حارث بی‌هیچ مخالفتی اسلام پذیرفتند و خالد، این خبر را به پیامبر(ص) نوشت و خود به دستور پیامبر(ص) در میانشان ماند تا شریعت اسلام را به آنان بیاموزد. به دنبال آن‌، نمایندگان (وفد) بنی‌حارث با افرادی چون قیس بن حصین ذی‌الغصه‌، یزید بن عبدالمدان و یزید بن محجل به همراه خالد، نزد پیامبر(ص) آمدند و بر گرایش خود به اسلام تأکید نمودند. رسول خدا(ص) نیز، قیس بن حصین را بر ایشان امارت داد و عمرو بن حزم را برای آموزش تعالیم اسلام و گردآوری زکات‌، با عهدنامه‌ای نزد آنان فرستاد. [۹۵] البته، به نظر می‌رسد که تنها بت‌پرستان بنی‌حارث مقصود اعزام این سریه بودند و هم آنان بودند که به این دعوت، پاسخ دادند.؛ چراکه به گزارش تاریخ، دست‌کم گروهی از نصرانیان پس از این واقعه همچنان بر دین خود باقی بودند. چندان که پس از وفات پیامبر(ص)، خلیفۀ اول، طی نامه‌ای، عهد پیامبر(ص) را مبنی بر در امان بودن نصرانیان بنی‌حارث (نجران)، با آنان تجدید کرد. [۹۶] از دیگر حوادث مهم تاریخ بنی حارث در عهد پیامبر(ص)، اعزام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) به نجران جهت جمع‌آوری زکات در سال دهم هجرت است.‌[۹۷] این وظیفه بعد از ایشان، به ابوسفیان بن حرب محول شد.[۹۸].[۹۹].

دوران خلفای سه‌گانه

ادعای پیامبری فردی از قبیله مذحج به نام عبهلة بن کعب معروف به اسود عنسی را می‌‌توان پس از وفد، مهمترین اتفاق در یمن در زمان حیات نبوی(ص) دانست. وی که کاهنی از قبیله «عنس» بود، در ماههای آخر زندگی پیامبر اکرم(ص) در یمن ادعای پیامبری کرد و در ذی حجه سال دهم هجری، دعوی خود را اظهار و مناطق بین نجران تا صنعاء (سکونتگاه قبیله نخع)را تصرف نمود. به دنبال آن، قبیله عَنْس و عده‌ای از دیگر قبایل یمن از جمله بنی حارث پیرو او شدند و وی را در شورش وی علیه نظام الهی پیامبر(ص)، همراهی کردند. طبری هشت روایت در مورد این حادثه در کتاب خود نقل کرده که هفت روایت آن، به نقل از سیف بن عمر تمیمی است. در این هفت روایت، سیف ادعا می‌‌کند طوایف مذحج به جز نخع با اسود بودند.[۱۰۰] وی در نقلی دیگر عنوان می‌‌دارد که از میان قبایل مذحج، تنها قبایل عنس و بنی حارث به اسود پیوستند.[۱۰۱] در هر روی، اسود، نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی جزیرة العرب را مطیع خود ساخت، صنعا را مرکز فعالیت خود قرار داد و کارگزاران پیامبر اکرم(ص) را از شهرها و نواحی یمن بیرون راند. پیامبر اکرم(ص) برای سرکوب فتنه وی، به برخی مسلمانان متنفذ یمن، اعم از ایرانیان (اَبناء) و عربها نامه نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند روز پیش از رحلت پیامبر(ص)، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) به مدینه رسید.[۱۰۲]

ابوبکر نیز پس از دست یافتن به خلافت، در راستای تلاش خود برای فائق آمدن بر جریان شورش قبایل، پس از بازگشت سپاه اسامه و جمع شدن سایر نیروها، برای آنها پرچم بست. گفته شده که وی پرچمی هم، به دست عمرو بن عاص داد و او را به سوی شورشیان قضاعه و ودیعه و بنی حارث فرستاد.[۱۰۳] از دیگر مواضعی که در تاریخ اسلامی نامی از بنی حارث بن کعب به میان آمده است، حضور در فتوحات اسلامی است. حضور در نبرد قادسیه[۱۰۴] و قزوین[۱۰۵] نیز فتح شوشتر (تستر)[۱۰۶] و مناذر[۱۰۷] در سال ۱۷ هجری از جمله مواردی است که در آن به حضور برخی از چهره‌های بنی حارث پرداخته شده است. در این نبردی که به فتح مناذر منتهی شد، یکی از حارثیان به نام مهاجر بن زیاد حارثی کشته شد.[۱۰۸] ابوموسی اشعری -فرمانده سپاه مسلمانان - در اثنای جنگ و پس از محاصره کردن این موضع، به دستور عمر بن خطاب، جهت حفظ بصره از هجوم مهاجمین، به آن منطقه رفت و ربیع بن زیاد حارثی - برادر مهاجر بن زیاد - را جانشین خود کرد. ربیع، موفق به فتح مناذر شد. وی در جنگ عده ای از متخاصمین را کشت و جمعی را هم به اسارت گرفت.[۱۰۹] ربیع بن زیاد، در زمان عثمان‌، به دستور ابوموسی اشعری والی سیستان گردید. وی در این مدت "زالق" را فتح کرد و "زرنج" را به صلح گشود. او سپس، مردی از بنی حارث را جانشین خود در آن سرزمین کرد و خود، به موضع خویش در سیستان بازگشت.[۱۱۰] بلاذری در توصیف این ماجرا می‌‌نویسد: چون عبدالله بن عامر بن کریز در راه فتح خراسان در سال ۳۰ هجری، به کرمان رسید، ربیع بن زیاد را به سیستان فرستاد. در پی این مأموریت، ربیع به رستاق زالق - که دژی بود در پنج فرسخی سیستان، - رسید و آن را به صلح گشود. سپس به قریه "کرکویه" و پس از آن، به رستاق "هیسون" رفت و آنجاها را به صلح فتح کرد. سپس در راه زرنج بر روستاهای "ناشروذ" و "شرواذ" غلبه یافت و پس از زد و خوردهایی با مردم زرنج، این شهر را در محاصره گرفت تا این که سرانجام این شهر را به صلح فتح کرد. او دو سال و نیم در این شهر امارت کرد و در این مدت ۴۰ هزار تن را به بردگی گرفت. [۱۱۱] ربیع بن زیاد را همچنین، از والیان خراسان و فاتح بعضی از بلاد آن گفته‌اند.[۱۱۲] در زمان خلافت عثمان برخی از حارثی‌ها ارتباط نزدیکی با وی برقرار نمودند. از جمله این افراد کثیر بن شهاب بود که در زمان خلافت عثمان از نزدیکان و مشاوران او به شمار می‌رفت.[۱۱۳]از دیگر وقایع مهم دوران خلافت این خلیفه، واقعه اعتراض مردم بلاد اسلامی و در نتیجه محاصره خانه وی و سپس قتل اوست. در این رخداد، برخی از مردان بنی حارث بن کعب همچون زیاد بن نضر حارثی در جبهه انقلابیون حضور داشتند.[۱۱۴].[۱۱۵].

عصر خلافت امام علی (ع)

ایام حکومت امیرالمؤمنین(ع) و وقایع و رخدادهای پیرامون آن، از دیگر عرصه‌های حضور قبیله بنی حارث در تاریخ اسلامی است. جنگ جمل یکی از این میادین است. چند صباحی از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین علی(ع) نگذشته بود که برخی عَلم اعتراض برافراشتند و پس از نقض پیمان جهت رو در رویی با امیرالمؤمنین(ع)، راهی بصره شدند. گفتگوهای حضرت، جهت انصراف آنان راه به جایی نبرد و کار به جنگی کشیده شد، که در تاریخ به "جنگ جمل" موسوم است. در این نبرد، بسیاری از کوفیان از قبایل مختلف حضور داشتند که مردان قبیله بنی حارث بن کعب از آن جمله بودند. زیاد بن نضر بن بشر حارثی یکی از این رزمندگان و نامداران قبیله بنی حارث بود که علی(ع)، او را به وقت چینش فرماندهان سپاه، امیر طایفه مذحج و اشعریین قرار داده بود.[۱۱۶] شریح بن هانی بن یزید بن نهیک حارثی هم از دیگر حارثی‌هایی بود که در جمل حاضر بود. او که از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) بود،[۱۱۷] پیش از وقوع جنگ، زمانی که حضرت، از ابوموسی اشعری - حاکم خود در کوفه - خواسته بود تا سپاهی را به بصره روانه سازد و او از این فرمان سرپیچی کرده بود، شریح و جمعی دیگر از سران آگاه کوفه، به مخالفت با ابوموسی برخاستند و طی سخنانی، مردم را تشویق به حرکت به سوی بصره کردند.[۱۱۸] بدین ترتیب، لشکری دوازده هزار نفره از مردان کوفی فراهم آمدند و در ذی قار به سپاه امیرالمؤمنین(ع) پیوستند.[۱۱۹] شریح را همچنین، از امراء لشکر حضرت در نبرد جمل گفته‌اند. نقل است که علی(ع)، شریح بن هانی را فرمانده پیاده نظام مذحج در این جنگ قرار داد.[۱۲۰] شریک بن اعور بن حارث نیز، از دیگر حارثیان شجاع و دلداده امیرالمؤمنین(ع) بود که در جنگ جمل به یاری علی(ع) شتافته بود.[۱۲۱]

فرزندان حارث بن کعب در صفین هم حضوری چشمگیر داشتند. در پی عصیان و مخالفت ورزی معاویة بن ابوسفیان با امیرالمؤمنین(ع)، حضرت در صدد آماده‌سازی سپاهی جهت اعزام به شام و نبرد با معاویه بر آمد. پس از فراهم آمدن سپاه و پیش از حرکت به سوی شام، ایشان دو گروه متشکل از هشت هزار سپاهی و دسته ای دیگر با چهار هزار سپاهی را به عنوان پیشقراولان سپاه خویش تعیین، و فرماندهی گروه هشت هزار نفره را به زیاد بن نضر حارثی و امارت گروه دیگر را به شریح بن هانی حارثی سپرد و آنان را عازم شام کرد و به آنان فرمان داد که هر جا با دشمن رو به رو شدند، آنان را متوقف سازند. ایشان تأکید کردند که این دو گروه، از یک راه کنار هم حرکت کنند و با یکدیگر اختلاف نورزند و در صورت وقوع جنگ، فرماندهی کل دو سپاه با زیاد بن نضر باشد.[۱۲۲] این دو سپاه، حرکت کردند تا این که در محلی به نام "سور الروم" به مقدمه سپاه شام به فرماندهی ابو الاعور سلمی برخوردند و طی نامه‌ای، حضرت را از این امر با خبر ساختند.[۱۲۳] علی(ع) مالک اشتر را به عنوان فرمانده دو گروه تعیین نمود و به او دستور داد که خود، فرمانده قلب لشکر باشد و زیاد را فرمانده میمنه سپاه و شریح را در میسره سپاه قرار دهد.[۱۲۴]

در روز وقوع جنگ و مواجهه دو سپاه عراق و شام با هم در صفین (در سال ۳۷ هجری) نیز، رزمندگان حارثی خوب درخشیدند. شاید بتوان زیاد بن نضر را بتوان مشهورترین چهره بنی حارث بن کعب، در روز صفین نامید. وی در صفین رشادت‌های بسیار از خود نشان داد چندان که در منابع تاریخی، روایت‌هایی از زبان او از این رشادت‌ها در صفین روایت شده است. [۱۲۵] در یکی از این مواقع و در روز سوم جنگ، او همراه با عمار یاسر بر شامیان یورش آوردند و توانستند تلفات بسیاری را بر پیکره سپاه دشمن وارد آورند.[۱۲۶] شریک بن اعور بن حارث[۱۲۷] و قیس بن عمرو بن مالک معروف به نجاشی هم از دیگر مردان این قوم بودند که در صفین حاضر بودند.[۱۲۸] نجاشی در این جنگ، اشعاری سرود که ابیاتی از آن، از جمله فرار معاویه در برابر سپاه علی(ع) باقی مانده است.[۱۲۹] علقمة بن حصین حارثی هم از شجاعان و رزمندگان دلاور عراق بود که در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ع) با شامیان جنگید و سرانجام به شهادت رسید.[۱۳۰]

جنگ ادامه یافت تا این که پس از خدعه عمرو بن عاص و قرآن بر نیزه کردن شامیان، کار به جریان حکمیت کشیده شد. علی(ع)، جهت تأمین امنیت ابوموسی اشعری -نماینده عراق- چهارصد تن از یاران خود از جمله شریح بن هانی حارثی و عبدالله بن عباس را با وی به دومة الجندل اعزام نمود[۱۳۱] و امارت و فرماندهی این جماعت را به شریح بن هانی همدانی سپرد.[۱۳۲]وی پس از رسیدن به مقصد و پیش از آغاز گفتگوها، ابوموسی را از هر گونه غفلت ورزی در برابر شامیان برحذر داشت و نسبت به عواقب سوء آن هشدار داد و در این مورد اشعاری هم سرود.[۱۳۳] پس از اغفال ابوموسی توسط عمرو بن عاص در جریان حکمیت، شریح با تازیانه‌ای که در دست داشت به عمرو بن عاص حمله کرد و او را زیر ضربات شلاق گرفت، در این لحظه عبدالله بن عمرو بن عاص به دفاع از پدر پرداخت و ضرباتی بر شریح وارد ساخت تا این که با میانجیگری مردم آنان از هم جدا شدند. شریح پس از آن واقعه همواره افسوس می‌‌خورد که کاش به جای تازیانه با شمشیر به عمرو بن عاص حمله می‌‌کرد.[۱۳۴]

بعضی اخبار هم، از حضور بنی حارث بن کعب در جنگ نهروان و نقش به سزای آنان در نبرد با خوارج حکایت دارد. از چهره‌های نام آور این قبیله در این نبرد، شریح بن هانی حارثی[۱۳۵] و زیاد بن نضر حارثی بودند که به مانند دیگر پیکارهای حضرت، در کنار و همراه امیرالمؤمنین(ع) حضور داشتند. زیاد بن نضر، پیش از وقوع جنگ، جهت بازگرداندن خوارج از بیراهه، به گفتگو با خوارج پرداخت و از سوی امیرالمؤمنین(ع)، عهده دار برخی مأموریت‌ها در پیش از آغاز جنگ شد.[۱۳۶] در کنار این دسته از یاوران امیرالمؤمنین(ع) بودند کسانی از بنی حارث بن کعب که به مخالفت با حکومت آن حضرت برخاسته بودند. کثیر بن حصین یکی از این افراد بود. وی بر مذهب عثمانی بود از این‌رو پس از به خلافت رسیدن امام علی(ع) پیوسته با ایشان درگیر بود.همین امر موجب شده بود تا بعدها و در زمان امامت امام حسین(ع)، با حضرت(ع) به مخالفت برخیزد و مردم را از بیعت با ایشان باز دارد.[۱۳۷].[۱۳۸].

دوران حکومت بنی‌امیه

بنی‌حارث در روزگار امویان‌، ارتباط وثیق و تنگاتنگی را با بنی امیه ایجاد نمودند چندان که برخی از آنان -بخصوص در ایام حکومت معاویة بن ابو سفیان- به مقامات عالی در این حکومت دست یافته، بر ولایات مهمی از ایران‌، مانند خراسان‌، آذربایجان‌، فارس‌، کرمان‌، ری و اصفهان حکم راندند. معاویه پس از رسیدن به حکومت، با عزل عبدالرحمن بن سبره از ولایت سیستان، ربیع بن زیاد حارثی را جانشین او کرد. ربیع، همچنان بر این سرزمین امارت داشت تا این که مغیرة بن شعبه -استاندار اموی کوفه- مُرد و زیاد بن ابیه از سوی حکومت بنی امیه، استاندار همزمان بصره و کوفه گردید. زیاد پس از عزل ربیع بن زیاد و انتصاب عبدالله بن ابی بکره به جای او، ربیع را جهت انجام فتوحات به بلخ فرستاد.[۱۳۹] ربیع سپس از سوی معاویه به امارت خراسان برگزیده شد[۱۴۰] و همچنان بر این منصب بود تا اینکه در سال ۵۱ هجری خبر شهادت حجر بن عدی را دریافت کرد. نقل است که او با شنیدن این خبر گفت: اللهم ان کان للربیع عندک خیر، فأقبضه إلیک و عجّل. مجلس تمام نشده بود که مرگ او در رسید.[۱۴۱] کثیر بن شهاب بن حصین هم از دیگر حارثیانی بود که در دستگاه حکومت بنی امیه به پست و مقام رسید. معاویه او را به امارت ولایت ری و دستبی گماشته بود اما اندکی بعد بر او غضب کرد و او را در دمشق به زندان افکند تا اینکه شخصی به نام شریح بن هانی مرادی وساطت کرد و او از زندان رهایی یافت.[۱۴۲] گویا وی اندکی بعد بار دیگر، از سوی مغیرة بن شعبه به امارت ولایت ری و دستبی منصوب شد.[۱۴۳] کثیر در این شهر به منبر می‌رفت و به امیرالمؤمنین علی(ع)، دشنام می‌داد. پس از مرگ مغیره، زیاد بن ابیه - حاکم جدید کوفه - وی را در سمت خود ابقا کرد و او را به همراه عبدالله بن حجاج تغلبی به جنگ مردم دیلم فرستاد.[۱۴۴] کثیر در ایام حکومت یزید بن معاویه، مقرب دربار او شد چندان که از سوی یزید مورد ستایش قرار گرفت. یزید به عبیدالله بن زیاد دستور داد تا امارت ماسبذان و مهرجانقذف و حلوان و ماهین را به او بسپارد. وی از زمینهای جبل به کثیر بن شهاب اقطاع نمود. وی در آن زمینها قصری بنا نهاد که به "قصر کثیر" معروف بود.[۱۴۵]-[۱۴۶] بنا بر نقلی، علاوه بر ربیع بن زیاد حارثی و کثیر بن شهاب بن حصین، قطن بن عبدالله، شریک بن اعور، سری بن وقاص و زیاد بن نضر از دیگر حارثیانی بودند که دارای مقاماتی شدند. گفته شده، روزی معاویه به احنف گفت: عزیزترین مردم عراق کیست؟ گفت: بنی حارث بن کعب. [چرا که] ربیع بن زیاد بر خراسان، قطن بن عبدالله بر آذربایجان، شریک بن اعور بر فارس و کرمان، کثیر بن شهاب بر ری، سری بن وقاص بر امور کوفه و زیاد بن نضر بر اصفهان حکمرانی دارند. این سخن، حساسیّت معاویه را برانگیخت. پس نامه ای به زیاد نوشت[۱۴۷] و جویای به‌کارگیری همزمان چند تن از حارثی‌ها در رأس حکومت ولایات شد. زیاد هم در پاسخ، وجود دو خصلت امانت و کفایت در آنان را دلیل به‌کارگیری آنها در فرمانداری این مناطق عنوان کرد.[۱۴۸]

از دیگر وقایعی که موجب شد تا نامی از بنی حارث در دوران حکومت اموی به میان آید، قیام موالیان به رهبری ابوعلی کوفی -از موالیان بنی حارث بن کعب- است. این قیام که نخستین قیام موالیان علیه حکومت اموی محسوب می‌‌شد، در سال ۴۳ هجری و یا اندکی بعد از آن روی داد. مغیرة بن شعبه، مردی از قبیله بجیله را به نبرد آنان به بادوریا فرستاد. [۱۴۹] سرکوب جنبش خارجی شبیب بن بجره اشجعی هم از دیگر اقداماتی به شمار می‌‌رود که مردان قبیله بنی حارث بن کعب در آن نقش داشتند. نقل است که در سال ۴۹ هجری، کثیر بن شهاب از سوی مغیرة بن شعبه -امیر وقت کوفه- مأموریت یافت تا با نیروهایش عازم ایران شود و شورش شبیب بن بجره اشجعی خارجی را سرکوب نماید. وی نیز به ایران رفت و موفق شد، شبیب را پس از زد و خوردی کوتاه، در آذربایجان از پای در آورد.[۱۵۰]

قیام حجر بن عدی هم از دیگر مواقف ذکر نام بنی حارث در تاریخ اسلامی صدر اسلام است. زیاد بن ابیه بعد دستگیری حجر، با تنظیم شهادتنامه ای حجر را بر کفر و طغیان علیه حکومت متهم کرد و آن را به امضای سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه رساند.[۱۵۱] کثیر بن شهاب بن حصین حارثی، قطن بن عبدالله بن حصین و سری بن وقاص حارثی از جمله امضا کنندگان این شهادتنامه بودند.[۱۵۲] اما شریح بن هانی از معدود کسانی بود که شهادتنامه زیاد بن ابیه را که علیه حجر بن عدی تنظیم شده بود، امضا نکرد. عاملان حکومت امضای او را جعل کردند و طومار را سوی معاویه فرستادند. شریح چون از این امر اطلاع یافت، نامه ای به معاویه نوشت و ضمن تمجید از شخصیث والا و ارزنده حجر بن عدی، امضای خود را انکار کرد.[۱۵۳] زیاد بن ابیه پس از گرفتن امضا از سران کوفه، این شهادتنامه را به کثیر بن شهاب بن حصین حارثی و وائل بن حجر حضرمی سپرد و آنها را همراه با حجر بن عدی و یارانش عازم شام کرد.[۱۵۴] کثیر بن شهاب همچنین، از جمله حارثیان نقش آفرین در واقعه عاشورا بود. وی برای درهم شکستن قیام مسلم بن عقیل، تلاش بسیاری از خود نشان داد. ابن‌زیاد به او - که بزرگ مذحجیان کوفه بود - دستور داد تا میان قبیله خود برود و آنان را از اطراف مسلم پراکنده سازد. عبیدالله همچنین به دست کثیر پرچم امان داد تا آن را در مقابل یکی از درهای دار الاماره موسوم به "در رومیها" بیفرازد و مردم را گرد خود جمع کند.[۱۵۵] بنا بر نقل برخی از منابع، کثیر بن شهاب به همراه تعدادی دیگر از سران کوفه در این روز به دستور عبیدالله بن زیاد بالای دار الاماره کوفه رفت و تا غروب آفتاب برای مردم کوفه سخنرانی کرد[۱۵۶] تا اینکه با سخنان او و دیگر اشراف کوفه، سپاه مسلم بن عقیل از گرد وی پراکنده شدند و قیام او به شکست انجامید. کثیر در زمان اجرای دستورات ابن‌زیاد، از دستگیری یاران مسلم نیز غافل نبود به طوری که نقل شده او عبدالعلی بن یزید کلبی را که جهت کمک به مسلم بن عقیل به سوی دار الاماره می‌رفت به اسارت گرفت و نزد عبیدالله برد.[۱۵۷]- [۱۵۸]

بنی‌حارث بعدها در ماجرای براندازی دولت امویان هم نقش آفریدند.[۱۵۹] آنان به دلیل خویشاوندی نزدیک با نخستین خلیفة عباسی -ابوالعباس سفّاح-‌، در دستگاه عباسیان پایگاهی شایسته یافتند[۱۶۰] چندان که منصور بن زیاد و پسرانش محمّد و فضل و زیاد، در دولت عباسی دارای قدر و منزلتی بودند.[۱۶۱] زیاد بن صالح بن اسود معروف به ابوالصواعق -رییس پلیس کوفه در زمان سفاح عباسی- و یحیی بن بشر بن حجوان[۱۶۲]-رییس شرطه عباسیان-[۱۶۳] و به نقلی فرماندار هارون الرشید در کوفه هم، از دیگر حارثیانی بودند که در مساند حکومتی بنی عباس نقش آفریدند.[۱۶۴].[۱۶۵].

مشاهیر و شخصیت‌های قبیله

بنی حارث بن کعب نیز چونان قبایل بنام دیگر عرب، زادگاه و پرورشگاه چهره‌های مختلف سیاسی، مذهبی و فرهنگی بود. از میان اصحاب این قوم می‌‌توان از بشیر الحارثی،[۱۶۶] عبدالله بن عبدالمدان،[۱۶۷] عبدالله بن قریط زیادی،[۱۶۸] حصین و به نقلی قیس بن یزید بن شداد حارثی معروف به "ابن ذی الغصّه"،[۱۶۹] همگی از اعضای هیأت نمایندگی بنی حارث به مدینه و نیز یزید بن عبدالمدان رییس بنی حارث در این وفد،[۱۷۰]یاد کرد. همچنین در بنی‌حارث اعلام و بزرگانی در حوزه شعر و ادب‌، در دورة جاهلیت و اسلام‌، پدیدار شدند که از آن میان می‌توان از یزید بن ابان بن حزن بن زیاد معروف به "نابغه بنی الحارث بن کعب" نام برد.[۱۷۱] از دیگر شعرای معروف این قوم هم باید از ابومخاشن قیس بن عمرو بن مالک مشهور به "نجاشی[۱۷۲] از مخضرمین و از شعرای هجو کننده،[۱۷۳] عبدالملک بن عبدالرحیم حارثی از شعرای معروف عرب،[۱۷۴] عبد یغوث بن صلاة بن ربیعه از شعرای جاهلی یمن و از شجاعان کم نظیر و سید و رییس بنی حارث[۱۷۵]و دو نواده او طفیل بن یزید لَجلاج حارثی و مُسهِر،[۱۷۶] یحیی بن زیاد بن عبیدالله‌،[۱۷۷] حسن بن وهب بن سعید و برادرش سلیمان[۱۷۸]‌نام برد. [۱۷۹] از دیگر رجال علمی این قبیله هم می‌‌توان من باب نمونه به اسامی قیس بن حصین،[۱۸۰] عصام بن بشیر حارثی،[۱۸۱] ربیع بن زیاد،[۱۸۲] همگی از راویان اهل سنت، ابوبشر عمر بن عثمان سیبویه از ائمه نحاة عرب،[۱۸۳] حارث بن معاویة بن قیس بن کعب معروف به "مأمور الحارثی" - که احدی در عرب در کهانت به پایه او نمی‌رسید و مذحج به دستور او کاری را انجام می‌‌داد یا از انجام آن خودداری می‌‌کرد-[۱۸۴] و حارث بن زیاد بن ربیع از ستاره شناسان بزرگ عرب[۱۸۵] اشاره کرد.

از دیگر مشاهیر بنی حارث بن کعب نیز می‌‌توان از کثیر بن شهاب بن حصین از قاتلان امام حسین(ع) و حاکم ری و دستبی در دوران معاویه،[۱۸۶] ربیع بن زیاد والی خراسان و فاتح بعضی از بلاد آن،[۱۸۷] جعفر بن علبة بن ربیع از شجاعان و شعرای بنی حارث،[۱۸۸] مزاحم بن کعب بن حزن از شجاعان،[۱۸۹] قیس، عمرو، زیاد و مالک بن حصین شجاعان بنی حارث در جاهلیت معروف به "فوارس الارباع"،[۱۹۰] زیاد بن نضر بن بشر[۱۹۱] و شریح بن هانی بن یزید[۱۹۲] و شریح بن هانی بن یزید بن نهیک حارثی از اشراف و اصحاب امام علی(ع)،[۱۹۳] نام برد. ضمن این که از میان راویان شیعی این قوم هم می‌‌توان از محمد بن عتبه زعبلی(زغیلی)،[۱۹۴] یزید بن خلیفه حارثی[۱۹۵] و ابواسحاق حاتم بن اسماعیل کوفی مدنی - از موالیان بنی عبدالمدان بن دیان -[۱۹۶] همگی از اصحاب و راویان امام صادق(ع) یاد کرد.[۱۹۷].

منابع

پانویس

  1. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۶؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۶۸؛ سمعانی‌، الانساب، ج۴، ص۸ ـ ۹.
  2. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۳، ص۱۰۶؛ قلقشندی‌، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۷.
  3. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۶؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۶۸.
  4. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۶؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱ و ۳۹۹.
  5. .ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۶۸.
  6. .ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۱.
  7. .ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۱.
  8. .ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۱.
  9. .ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۵
  10. .جهت مطالعه بیشتر و نیز شناخت سایر طوایف این قبیله ر. ک. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۶۸-۲۸۶.
  11. ابن‌سعید مغربی‌، نشوة الطرب،ص ۲۳۸؛ نیز رجوع کنید به مسعودی‌، مروج الذهب، ج٢، ص۱۷۲-۱۷۳؛ ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۲، ص۹.
  12. ر.ک. حسان بن ثابت انصاری، دیوان حسان بن ثابت، ج۱، ص۱۱؛ مسعودی، مروج الذهب، ج٢، ص۱۷۲-۱۷۳.
  13. ابن‌سعید مغربی‌، نشوة الطرب،ص ۲۳۸؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج٢، ص۳۰۶ و ج۴، ص۲۸۹.
  14. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱.
  15. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲.
  16. ابن‌حائک‌، صفة جزیرة العرب، ص۲۱۷، حاشیه‌.
  17. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  18. یعقوبی، البلدان، ص۸۱؛ حَجری، مجموع بلدان الیمن و قبائلها، ج۱، ص۲۰۸.
  19. یعقوبی‌، البلدان، ص۳۱۶ـ ۳۲۰؛ ابن‌حائک‌، صفة جزیرة العرب، ص۲۳۷؛ قلقشندی‌، صبح الاعشی، ج۱، ص۳۲۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱.
  20. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱.
  21. ابن‌سعید مغربی، نشوة الطرب، ج۱، ص۲۳۸.
  22. دلّو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۲، ص۲۲۶؛ ابن‌سعید مغربی، نشوة الطرب، ج۱، ص۱۷۰؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۵۳۶، ج۴، ص۱۹۱. کحاله هم بر این اعتقاد است که «نجران قبل از نزول بنی حارث بن کعب، از آن جرهم بود. پس بنی الأفعی بر آنان غلبه یافتند. سپس با خروج ازد از یمن و عبور آنها از نجران، بین ازدی‌ها و ساکنان نجران جنگ در گرفت. در این هنگام بنی نصر بن أزد و بنی ذهل بن مزیقیاء در جوار آنان سکونت یافتند و ریاست [مناطق تابعه] را بین خود تقسیم کردند و بدین ترتیب نجران به بنی حارث رسید». عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱.
  23. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۳۱۵.
  24. بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۷۲۷؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۴.
  25. بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۰۶۲؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۴۰.
  26. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹.
  27. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۳۴۸.
  28. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۴۳۱.
  29. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۲.
  30. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۱۴.
  31. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۲۴.
  32. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۵۳.
  33. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۰۱.
  34. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۷۷.
  35. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۹۰.
  36. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۸۰.
  37. بکری‌، معجم ما استعجم، ج۲، ص۴۰۱.
  38. ابن‌حائک‌، صفة جزیرة العرب، ص۲۴۴ـ ۲۴۵.
  39. رجوع کنید به طبری‌، تاریخ الطبری، ج‌۱، ص۵۶۶ ـ۵۶۷.
  40. ر. ک. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۷.
  41. برای نام این اماکن و روستاهای آن رجوع کنید به مقحفی‌، معجم المدن و القبائل الیمنیة، ج۱، ص۱۰۱.
  42. مقحفی‌، معجم المدن و القبائل الیمنیة، ج۱، ص۱۰۱.
  43. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  44. ر. ک. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۰، ص۳۴.
  45. نیز نک‍: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۵۳۲، ج۹، ص۴۲۹.
  46. در پیکار «کُلاب دوم» چهار نفر از پادشاهان آنان به رهبری «عبدیغوث بن وقاص حارثی» علیه بنی تمیم شرکت کردند ولی قبایل یمنی شکست خورده و عبد یغوث کشته شد. (ابوعبیده معمر بن المثنی، ایّام العرب قبل الاسلام، ج۲، ص۷۲)
  47. سه جمره‌: بنوضبه‌، بنوحارث‌، بنونمیر شمرده‌اند (ابن‌حبیب‌، کتاب المحبر، ص۲۳۴؛ بلاذری‌، انساب الاشراف‌، ج۴، ص۲۴ـ ۲۵) نیز ر. ک. ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص۴۸۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۷۰.
  48. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۵۱۱.
  49. دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۲، ص۱۸۵؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۴۴۹.
  50. ابن حزم، جمهرة انساب العرب‌، ص۴۱۳.
  51. ابن‌حبیب‌، کتاب المحبر، ص۴۶۲.
  52. ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۶، ص۳۲۸ به بعد.
  53. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۲، ص۲۸۸.
  54. ابن‌حائک‌، صفة جزیرة العرب، ص۲۸۵.
  55. ابن‌اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۳۲ـ۶۳۴.
  56. ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۲، ص۱۹ـ۲۰.
  57. ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱، ص۲۰۹.
  58. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۴، ص۱۳۰.
  59. بکری‌، معجم ما استعجم‌، ج۱، ص۴۱ـ۴۲.
  60. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۲، ص۷۷۶، ج۴، ص۱۰۲۲ـ ۱۰۲۳.
  61. ابن‌قتیبه‌، کتاب المعانی الکبیر فی ابیات المعانی‌، ج۳، ص۱۲۲۳؛ بلاذری‌، انساب الاشراف‌، ج۳، ص۱۶۶ـ۱۶۷.
  62. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۲، ص۵۳۸؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۳۱.
  63. ابن‌اثیر، الکامل، ج۳، ص۵۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۰۷؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۳۱۵.
  64. ابن‌اثیر، الکامل، ج۳، ص۵۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۰۷؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۳۱۵.
  65. رجوع کنید به ابن‌منظور، لسان العرب، ج۳، ص۲۹۰، ج۵، ص۵، ج۷، ص۲۵۶، و جاهای دیگر.
  66. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  67. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۲، ص۴۶۱ـ۴۶۲.
  68. ابن‌حبیب‌، کتاب المحبر، ص‌۳۱۷؛ یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰۲۲ـ۱۰۲۳.
  69. رجوع کنید به علم‌الهدی‌، غرر الفوائد و دُرر القلائد، ج۱، ص۲۳۲ـ۲۳۳.
  70. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «بنی حارث بن کعب».
  71. ابن‌قتیبه‌، المعارف‌، ص۶۲۱؛ یعقوبی‌، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص‌۲۵۷ صاعد، طبقات الامم، ص۱۱۶؛ ابن‌سعید مغربی، نشوة الطرب، ج۱، ص۷۶.
  72. جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۲۱۶.
  73. دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۲، ص۲۲۶. نیز ر. ک. ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۲۳، ص۹۵
  74. بکری‌، معجم ما استعجم‌، ج۱، ص۶۰۳؛ یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۴، ص۷۵۶؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۶، ص۴۱۷.
  75. ابن‌منظور، لسان العرب‌، ج۵، ص۹۶.
  76. یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج‌۵، ص۲۶۸.
  77. نک‍: بکری‌، معجم ما استعجم‌، ج۱، ص۶۰۳-۶۰۴؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۹، ص۹۳، ۵۸۰؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۲، ص۹.
  78. بکری‌، معجم ما استعجم‌، ج۱، ص۶۰۳.
  79. ابن کلبی، الاصنام، ص۴۴ـ۴۵.
  80. رجوع کنید به ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۲، ص۸ ـ۹؛ یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۴، ص۷۵۶.
  81. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۴-۳۵.
  82. بسیاری از منابع، دلیل این سختگیری بر مسیحیان را یهودی شدن ذونواس دانستند. (رجوع کنید به ابن‌کلبی، نسب مَعَدّ والیمن‌الکبیر، ج۲، ص۵۴۷؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲، ۳۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۱۹، ۱۲۳.) اما، برخی نیز بر این اعتقادند که برخلاف پندار ناقلان اخبار، ذی نواس یهودی نبود بلکه بت پرست بود و اگر تنها بر مسیحیان سخت می‌‌گرفت، و نه بر یهودیان، از این رو بود که او میان انتشار مسیحیت در یمن و افزایش نفوذ بیزانس و حبشه در آن سرزمین، رابطه ای می‌‌یافت. تعداد زیادی از حمیریان بت پرست بودند، آنان در برابر تئوفیلوس راهب، که از جانب امپراتور کنستانتین جهت تبلیغ مسیحیت به یمن اعزام شده بود، به مخالفت برخاستند. اما حمیریان مسیحی، مطابق روایات حبشی، هدایای خود را برای نجاشی می‌‌فرستادند و بدو مالیات می‌‌پرداختند، از این رو طبیعی بود که پادشاه حمیر در مقابل چنین دخالتهایی ساکت ننشیند.(جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳،ص ۱۷۹.) از آنچه در قرآن کریم درباره ی «اصحاب اخدود» آمده است، چنین استنباط می‌‌کنیم که ذی نواس مسیحیان نجران را نه به پذیرش دین یهود بلکه به بازگشت به آیین بت پرستی فرا خواند. برای اینکه مسیحیت و یهودیت در عصر نزول قرآن دو آیین آسمانی بودند و دلیلی برای ترجیح یکی بر دیگری وجود نداشت. (عمر فروخ، تاریخ الجاهلیة، ص۷۴.) بی‌تردید «اصحاب اخدود» بت پرست بودند و کینه ورزی آنان نسبت به اهل نجران تنها به این علت بود که آنها به خدای یگانه ایمان داشتند. واین نکته در کلام خداوند تعالی بوضوح بیان شده است: «وَ مَا نَقَموا مِنهُم اِلّا أن یُؤمِنُونَ بِاللهِ العزیزِ الحَمیدِ، الّذی لَهُ مُلکُ السَماواتِ وِ الأرضِ، وَ اللهُ عَلی کُلِ شَیٍ شَهید؛ و خشم نگرفتند بر آنان مگر از آن رو که آنها به خداوند عزیز و ستوده ایمان آوردند. خداوندی که پادشاهی آسمانها و زمین از آن اوست، و خداوند بر همه چیز گواه است». (بروج/ ۹)
  83. وهب بن منبه، التیجان من ملوک حمیر، ص۳۰۱. و با اندکی اختلاف: طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۲۷؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۱۹۹؛ دینوری، الأخبار الطّوال، ص۶۲.
  84. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۹۲۷.
  85. .ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۸.
  86. جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۲۱۶؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۴۷۴.
  87. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  88. رجوع کنید به سوره آل‌عمران، آیه ۶۱.
  89. ابن هشام، السیرة النبویه، ج‌۲، ص۲۲۲ به بعد.
  90. ر. ک. یعقوبی‌، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲ ـ ۸۳؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۲، ص۲۹۳ـ۲۹۴؛ نیز رجوع کنید به بکری‌، معجم ما استعجم‌، ج۲، ص۶۰۳؛ ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۱، ص۳۸۱.
  91. ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج‌۱۸، ص۷.
  92. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶.
  93. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷.
  94. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «بنی حارث بن کعب».
  95. ابن‌هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص۲۳۹ـ۲۴۳. نیز ر. ک. طبری‌، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۲۶ـ ۱۲۸؛ بلاذری‌، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۴.
  96. طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۲۱ـ۳۲۲.
  97. طبری‌، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۴۷.
  98. طبری‌، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۱۸.
  99. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  100. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۵۴۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۶-۶۷.
  101. طبری، تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۶۴؛ عسکری، مرتضی، عبدالله بن سبا و اساطیر اخری، ج۲، ص۱۷۲.
  102. بَلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸.
  103. طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۴۹؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۲۸۰.
  104. .ر. ک. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۰ و ۲۸۴-۲۸۶. از جمله حاضران در این جنگ کثیر بن شهاب بن حصین حارثی بود. وی در این جنگ موفق شد یکی از امرای بزرگ لشکر ایران به نام "جالینوس فارسی" را به هلاکت برساند. (بلاذری، فتوح البلدان،ص۲۵۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۳۰۸؛ ابن‌اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۵۹.)
  105. .ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۴۲۷ به نقل ابوزرعه.
  106. ر. ک. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۸۰؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۳ و ۲۸۶.
  107. مناذر کبری و مناذر صغری دو شهر بودند در ناحیه خوزستان. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۱۹۹.)
  108. ابن کلبی و ابن سعد، مهاجر بن زیاد را از کشته شدگان جنگ شوشتر عنوان کرده‌اند. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۸۰؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۳.)
  109. طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۸۳؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۶۶-۳۶۷. این روایت در کتاب "الفتوح" به شکلی متفاوت نقل شده است. (ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۲۷۲)
  110. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۰۷.
  111. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۸۱-۳۸۲.
  112. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۳.
  113. .ابن اعثم الکوفی، الفتوح،ج۲، ص۳۹۲.
  114. طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۴۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۵۸.
  115. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  116. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۵.
  117. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۸۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۸.
  118. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۳.
  119. طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۰۰؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۳۳۷.
  120. شیخ مفید، الجمل، ص۱۷۱.
  121. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۱.
  122. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۹۱. و به اختصار در ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۶۲؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۶۵. ابن کلبی نیز ضمن اشاره به این واقعه، ابراز داشته که زیاد بن نضر و شریح بن هانی پس از حرکت به سوی شام، دچار اختلاف شدند. از این رو به امام علی(ع) نامه نوشتند و از حضرت در این باره کسب تکلیف کردند. ایشان هم ضمن نامه ای بر فرماندهی مستقل آنها بر نیروهای تحت امرشان تأکید کردند و عنوان داشتند که به هنگام وقوع جنگ، زیاد بن نضر فرمانده باشد. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۲).
  123. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۶۷.
  124. ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۵۵ - ۱۵۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۶۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۸۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۱۳.
  125. ر. ک. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۰۵؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۵۴ و ۳۶۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۸۷ و ۲۹۵.
  126. ر. ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۱۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۳۰.
  127. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۱.
  128. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۳۸۷.
  129. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۱، ص۳۱۷، امین، اعیان الشیعه، ج۸، ص۴۵۷. او همچنین اشعاری در رثای امام حسن مجتبی(ع) سرود. (السماوی، الطلیعه من شعراء الشیعه، ج۲، ص۱۲۳).
  130. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۵۷.
  131. ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۸.
  132. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۳۳.
  133. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۳۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۴۲.
  134. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۴۴ - ۵۴۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۵۵.
  135. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۸۰.
  136. ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۲۶-۳۲۸.
  137. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۱.
  138. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  139. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۵۵.
  140. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۰۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۲.
  141. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۳۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۵۵.
  142. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۱. نیز ر. ک. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۳.
  143. ابن‌اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴.
  144. ابن‌اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳-۴۱۴.
  145. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۱.
  146. .سایت پژوهه، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)»، سید علی اکبر حسینی.
  147. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۵۹.
  148. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۶۰.
  149. یعقوبی‌، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۱.
  150. .خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۲۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، ج۴، ص۱۹.
  151. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰.
  152. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۶۹.
  153. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۸۳-۴۸۴.
  154. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۷۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۸۳.
  155. .ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۹۲.
  156. طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۰؛ ابوالفرج الاصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۳-۱۰۴.
  157. ابومخنف ازدی، مقتل الحسین(ع)، ص۵۷؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۰-۳۷۹.
  158. .سایت پژوهه، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)»، سید علی اکبر حسینی.
  159. رجوع کنید به خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۲۵.
  160. بلاذری‌، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۶۶؛ ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷.
  161. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷.
  162. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۱.
  163. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۵.
  164. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۳۰۶.
  165. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  166. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۱۷۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۲۲۹؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص۴۴۷.
  167. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۴۳.
  168. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۹۷۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۲۶۱.
  169. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۲۸۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۵۰۷.
  170. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۲؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۹.
  171. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۴؛ ابن‌عبدربّه‌، العقد الفرید، ج۳، ص۳۶۲.
  172. ابن قتیبه، الشعر و الشعرا، ج۱، ص۳۱۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۳۸۷.
  173. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۰۷.
  174. زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۱۵۹.
  175. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۱۸۷.
  176. ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۱۶، ص۳۲۸.
  177. ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷.
  178. ابوالفرج اصفهانی‌، الاغانی، ج۲۳، ص۹۵، ۱۴۳ـ ۱۵۳.
  179. حسن‌بن‌حسین سُکَّری (متوفی ۲۷۵) نحوی و راویه عرب‌، اشعار شعرای منسوب به بنی‌حارث را گردآورده است (یاقوت حموی‌، معجم البلدان، ج۳، ص۶۲ـ۶۴).
  180. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۷، ص۹۵.
  181. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۷۰؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۸۳.
  182. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۰۲.
  183. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۱، ص۶۹
  184. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۸.
  185. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۳.
  186. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۳.
  187. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۳.
  188. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷.
  189. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۹.
  190. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۲.
  191. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۷۲.
  192. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۸۶.
  193. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۱۷؛ ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۳۰۸.
  194. .شیخ طوسی، رجال، ص۲۹۱.
  195. .خویی، معجم رجال الحدیث، ج۲۱، ص۱۲۰.
  196. .امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۳۰۰.
  197. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت