عدی بن حاتم طائی در رجال و تراجم
(عدی بن حاتم طائی) | |
---|---|
اطلاعات فردی | |
کنیه | أبو وهب، أبو طریف[۲] |
لقب | الطائی[۳] |
مذهب | شیعه |
اطلاعات حدیثی | |
راویان از او | شیخ من احفاده عن ابیه[۵] |
تعداد روایات | ۳ |
مقدمه
عدی فرزند حاتم بن عبدالله بن سعد طائی، کنیهاش ابو طریف و به قولی ابو وهب بود. او در عصر جاهلیت و عصر اسلام همواره رئیس قبیله طی و مردی با شخصیت و از عقلا و سخاوتمندان روزگار بود. وی در سال نُه یا ده هجری اسلام آورد و از اصحاب رسول خدا گردید[۶]. او در فتح عراق حضور داشت و سپس از اصحاب مخلص امیرمؤمنان (ع) گردید [۷] و ساکن کوفه شد و در سه جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت شرکت جست. در جمل یکی از فرزندان یا دو فرزندش به شهادت رسید و یک چشم خودش آسیب دید. در صفین یکی دیگر از فرزندان یا دو فرزندش به شهادت رسید. محدثان ۶۶ حدیث از او نقل کردهاند. وی سرانجام در سال ۶۸ هجری در شهر کوفه جهان را بدرود حیات گفت[۸].
پدر عدی، حاتم طائی در سخاوتمندی بینظیر بود که کرم و سخاوت او شهرۀ دهر گردیده و همگان در بخشش و عطا به او مثل میزنند[۹].[۱۰]
داستان مسلمان شدن عدی
عدی بن حاتم طائی در شعبان سال نُهم و به روایتی سال دهم هجری در حالی که نصرانی بود در مدینه به محضر رسول گرامی اسلام (ص) شرفیاب شد و اسلام آورد و مورد اکرام و احترام رسول خدا (ص) قرار گفت و حضرت از او به گرمی استقبال نمود[۱۱].
ابن هشام و دیگر مؤرخان شرح اسلام آوردن عدی بن حاتم طائی را از قول خودش چنین نقل میکنند که او گفت: من بزرگ قوم و قبیله خود بودم، و رسم و قانون ریاست در میان اعراب جاهلی، بر این بود که یک چهارم از املاک و اموال و عایدات قوم خود را تصاحب میکرد. و چون شنیدم که محمد مدعی پیامبری است و عدهای به او گرویده و دولت کوچکی به مرکزیت مدینه تشکیل داده است، چون نصرانی بودم از این خبر بسیار بیمناک شدم و هر لحظه احساس خطر میکردم، از اینرو به غلام خود دستور دادم که چند شتر تنومند را به طور جداگانه بپروراند تا چنانچه یاران و پیروان محمد به سوی ما لشکرکشی نمایند بلافاصله در معیت خانوادهام فرار نموده و خود را از مهلکه برهانم.
در یکی از همین ایام که در بیم و هراس به سر میبردم غلامم خبر آورد از دور پرچمهایی پیداست و چون سؤال کردم، گفتند، اینها سپاهیان محمدند و قصد ما را دارند و من هم که از قبل این خطر را پیشبینی میکردم به همراه خانوادهام بر شترهای تربیت شده سوار شده و به سوی شام حرکت نمودیم و در آنجا به همکیشان نصرانی خود پیوستم.
اسارت خواهر عدی: اما در این هجوم سپاه اسلام، خواهر عدی به نام سفانه و سایر بستگانش به اسارت در آمدند و به مدینه منتقل شدند، عدی میگوید: خواهرم برایم نقل کرد که ما را در محلی مقابل مسجد مدینه که همه اسیران در آن نگهداری میشدند محبوس کردند، چون محمد رسول خدا (ص) از آنجا عبور کرد من برخاستم و گفتم: ای رسول خدا، پدرم از دنیا رفته و سرپرستم فرار کرده، بر من منت بگذار و مرا آزاد کن که خداوند بر تو منت گذارد. پیامبر (ص) پرسید: سرپرست تو چه کسی بود؟ گفتم: برادرم عدی بن حاتم طائی. حضرت تنها به این جمله اکتفا کرد و فرمود: "آیا از خدا و پیامبر او فرار کرده است؟" و دیگر چیزی نفرمود و عبور کرد و مرا رها نمود، تا فردای آن روز باز رسول خدا (ص) به من عبور کرد و من سخنان قبل را تکرار کردم، و حضرت نیز همان سخنان را تکرار کرد.
روز سوم که پیامبر از مقابلم عبور کرد دیگر ناامید شده بودم چیزی نگفتم که شخصی پشت سر آن حضرت حرکت میکرد، به من اشاره کرد که برخیز و با حضرت سخن بگو؟ من برخاستم و همان سخنان روز اول را تکرار کردم، در اینجا پیامبر (ص) مرا مورد لطف و محبت خویش قرار داد و به من فرمود: "برای رفتن شتاب مکن، من میخواهم تو را در امانت کسانی که مورد وثوق و اطمینان باشند به وطنت بازگردانم"[۱۲]
سپس خواهرم در مورد آن شخصی که پشت سر پیامبر حرکت میکرد و او را راهنمایی کرده بود که با رسول خدا (ص) باز هم صحبت کند پرسیده بود، گفتند: او علی بن ابی طالب (ع) است.
آزادی خواهر عدی: رسول خدا (ص) همین که عدهای از افراد قبیله طی که مردانی مطمئن و مورد اعتماد بودند وارد مدینه شده بودند، سفانه خواهر عدی را آزاد کرد و در امانت آنها به شام فرستاد تا به فامیل و بستگانش ملحق شود و لباس مناسب و مخارج سفر او را به وی عطاکرد. عدی میگوید: او پس از ورود به شام و دیدار با من، مرا به شدت ملامت و سرزنش نمود، زیرا من فقط خانوادۀ خود را نجات داده بودم اما خواهرم و دیگر بستگان را تنها گذاشته بودم، به هر حال من به او حق دادم و اعتراض و انتقاد او را به حق دانستم، و از او خواستم که از کوتاهی و قصورم بگذرد و برخورد خود را با محمد پیامبر اسلام (ص)، برایم باز گوید.
خواهرم پس از چنین بیان ملاقاتش با پیامبر خدا (ص) و لطف و محبت حضرت به او، گفت: ای برادر، اگر خیر دنیا و آخرت میخواهی، هر دو را نزد محمد خواهی یافت، بهتر است هر چه زودتر خود را به او برسانی و مسلمان شوی، چرا که او اگر خواهی پیامبر واقعی باشد، چه بهتر که زودتر تسلیم او شوی و فرمانش را گردن نهی که فضیلت از آن کسی خواهد بود که در ایمان به او تقدم جوید و از دیگران پیشی بگیرد. و اگر هم پادشاه باشد و بخواهد در لباس رسالت جهان را تسخیر کند، باز هم تو ضرر نکردهای.
عزیمت عدی به مدینه و پذیرش اسلام: عدی گوید: من پس از شنیدن و پذیرفتن سخنان خردمندانه خواهرم، رهسپار مدینه شدم، و به حضور محمد رسیدم. وقتی وارد شدم پیامبر (ص) در مسجد بود بر او سلام کردم، حضرت پس از پاسخ سلام من، از اسم من سؤال کرد؟ گفتم: عدی بن حاتم طائی هستم، حضرت به منظور تکریم من، از جا برخاست و بدون مقدمه مرا به بیت خود دعوت نمود، تا خود به احترام من ضیافتی ترتیب دهد. هنگامی که به سوی منزل پیامبر به راه افتادیم در بین راه به پیرزنی برخوردیم که با پیامبر به گفت و گو پرداخت، صحبت این عجوزه با پیامبر بسیار طولانی شد او بر خواسته خود اصرار فراوان میورزید و پیامبر هم سخنان او را به دقت گوش میداد. تماشای این منظره برایم بسیار شگفتانگیز بود، با خود گفتم به خدا سوگند که این مرد به پادشاهان نمیماند و اصولاً چگونه ممکن است سلطانی برای پیرزنی از رعایای خود، این همه اهمیت قائل باشد و در میان کوچهها و معابر شهر، این گونه با شوق و رغبت به مطالب و خواستههای او توجه کند، اندیشیدم که این از خصلتهای پیامبران خدا و انبیای الهی است. به هر تقدیر وارد منزل پیامبر شدم و آن حضرت با دست مبارک خود فرش کوچک را برایم گسترانید و مرا با اصرار روی فرش نشاند و خود روی زمین نشست.
این تواضع خالصانه مرا شیفته و دلباختۀ آن حضرت نمود، و دیگر مطمئن شدم که او سفیر و نماینده خداست. در همین حال، محمد به من فرمود: "آیا مذهب تو رکوسی[۱۳] است؟" گفتم آری؟ پس از این که من به ایشان پاسخ مثبت دادم، به توضیح جزئیات مذهب من پرداخت و من هم از آگاهی وی بر همه شرایط و زوایای مذهب خود یقین کردم که او پیغمبر و فرستادۀ خداست. حضرت در ادامۀ توضیحات خود به شرح دین مبین اسلام و آینده مسلمین پرداخت و فرمود: "طولی نمیکشد که همین مسلمانان، کاخهای سفید بابل را فتح خواهند کرد".
عدی گوید: من با شنیدن سخنان حضرت و رفتار جوانمردانهاش یقین به حقانیت او کردم و در همان روز ایمان آوردم و به نبوت و رسالتش اقرار کردم، و پس از گذشت مدتی کوتاه با چشم خود شاهد فتح قصرهای بابل بودم و دیدم که چگونه زنی در امنیت کامل به تنهایی از حیره به مکه میرود و برمیگردد بدون این که خطری متوجه او شود[۱۴].
خطیب بغدادی در ادامه همین داستان نقل میکند که عدی گفت: نزد رسول خدا (ص) بودم که مردی خدمت حضرت آمد و از فقر و فشار اقتصادی شکایت کرد، بعد دیگری آمد و از راهزنان شکایت نمود. حضرت به من فرمود: "ای عدی، آیا حیره را دیدهای؟" گفتم: خیر، فرمود: "من از آنجا به تو خبر میدهم و سپس فرمود: اگر عمرت طولانی شود، خواهی دید چنان امنیت برقرار باشد که اگر زمانی از حیره به مکه برای زیارت بروند و طواف کنند و برگردند از هیچ چیز جز خدا خوفی ندارند و باز اگر زنده باشی خواهی دید که قصرهای کسری را برای ما فتح خواهی کرد!".
عدی میگوید: زنده بودم که زنانی از حیره تا مکه میرفتند و طواف میکردند و باز میگشتند و هیچ خطری آنان را تهدید نمیکرد و غیر از خدا نمیترسیدند و خودم در سپاه اسلام بودم که کاخهای کسری را فتح کردیم[۱۵].
عدی از چنان شخصیتی برخوردار بود که هرگاه به حضور پیامبر اکرم (ص) میرسید، مورد احترام و تکریم آن حضرت قرار میگرفت. وی در انجام فرایض و نمازهای واجب بسیار پرتلاش و مشتاق بود و از او نقل شده که میگفت: تاکنون نشده وقت نماز شده مگر این که برای اقامه آن بیتاب و مشتاق بودهام.[۱۶]
جایگاه عدی بعد از رحلت پیامبر (ص)
ابن اثیر مینویسد: عدی پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) به همراه آوردن زکات و صدقات قوم خود، بر ابوبکر خلیفه اول وارد شد. او پس از ارتداد اعراب هم چنان بر دین حنیف اسلام باقی ماند و قوم او نیز به تبع وی تا آخر مسلمان ماندند و به ارتداد و کفر مجدد نیالودند.
عدی مردی کریم و سخاوتمند بود، او حتی نزد قبایل و اقوام دیگر نیز از منزلت و جایگاهی رفیع برخوردار بود. نقل است که وی سخنگویی حاضر جواب و ناطقی توانمند بوده است.
ابن اثیر در ادامه از عامر شعبی روایت میکند که میگفت: با فرا رسیدن دوران خلافت عمر، روزی عدی بن حاتم طائی بر وی وارد شد اما مورد بیمهری و کم توجهی خلیفه قرار گرفت، عدی خطاب به عمر گفت: یا امیرالمؤمنین، مرا نمیشناسی؟ عمر گفت: چرا، اتفاقاً تو را خوب میشناسم، زیرا خداوند متعال تو را به بهترین نوع مفتخر نموده، آری، تو را خوب میشناسم، تو همانی که مسلمان شدی و مردم هنوز کافر بودند، تو حق را شناختی و مردم آن را انکار کردند، تو به عهد خود در مسلمانی پایبند ماندی و دیگران غدر کردند و پیمان شکستند. تو به یاری اسلام شتافتی و دیگران به دین خدا پشت کردند، عدی گفت: بس است یا امیرالمؤمنین بس است.
ابن اثیر در ادامه مینویسد: عدی در فتح عراق، جنگ قادسیه، نبرد مهران و در روز جسر، و موارد دیگر، ابو عبیدۀ جراح - فرماندۀ سپاهیان اسلام - را همراهی میکرد. و او نیز در بسیاری از جنگها و فتوحات خالد بن ولید در شام نیز حضور فعال داشت و عاقبت در شهر کوفه رحل اقامت افکند و ماندگار شد[۱۷].[۱۸]
عدی و مخالفت صریح با عثمان
از آنجا که کجرویها و بدعتهای عثمان به اوج خود رسید و تذکرها و نصایح مشفقانه اصحاب و یاران رسول خدا (ص) در او تأثیر نگذاشت بلکه او هم چنان بر خودسریهای خود پا میفشرد و مشفقان و ناصحان را تحت فشار قرار میداد، لذا عدی هم در جمع مخالفان عثمان درآمد و برای عزل عثمان و از پای درآوردن او تمام تلاش خود را به کار برد، و در حصر خانه عثمان با دیگر اصحاب پیامبر (ص) و سران شورشی همراهی کرد.
نصر بن مزاحم میگوید: مردی در جنگ صفین به عدی گفت: ای ابا طریف، آیا روز محاصره عثمان در خانهاش، تو نگفتی به خدا سوگند، در این موضوع (هلاکت عثمان) بزغاله یک ساله هم باد رها نمیکند؟[۱۹] اینک میبینی چه پیامدهایی داشت؟ (زیرا در جنگ جمل یک چشم عدی از بین رفت و در این جنگ یک یا دو پسرش شهید شدند) عدی گفت: همانا به خدا سوگند که هم بزغاله یک ساله و هم بُز بزرگ و بُز پیشاهنگ همه در کشته شدن عثمان، باد رها کردند[۲۰].[۲۱]
اخلاص و ارادت عدی به امیرمؤمنان (ع)
عدی یاوری مخلص و شیعهای راستین برای امیرمؤمنان (ع) بود، او با حماسههایی که در میدانهای نبرد جمل، صفین و نهروان، از خود به ظهور رسانده و نیز با اشعاری که سروده و ملاقاتی که با معاویه داشته اعتقاد به ولایت و ایمان به حقانیت حضرت علی (ع) و خاندان پیامبر (ص) را به خوبی نمایان ساخت و تا هنگام وفاتش دست از ارادت و ایمان به اهل بیت پیامبر (ص) بر نداشت.
کشی در رجال خود از فضل بن شاذان روایت میکند که: عدی بن حاتم طائی چون ابو الهیثم و ابو ایوب انصاری و خزیمة بن ثابت و جابر بن عبدالله و... از پیشگامان رجعت به دامن ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) است[۲۲].
ابن مزاحم نقل میکند در یکی از روزهای آخر و سخت صفین که شدت جنگ بالا گرفته بود، عدی به جستجوی امیرالمؤمنین (ع) پرداخت، این در حالی بود که فقط از روی کشتهها یا پاها و دستهای قلم شده میگذشت، سرانجام حضرت علی (ع) را کنار پرچم قبیله بکر بن وائل یافت، عرضه داشت: ای امیرمؤمنان، آیا برنمیخیزیم که تا پای مرگ و کشته شدن جنگ کنیم؟
حضرت به او فرمود: "نزدیک بیا". عدی نزدیک شد به طوری که گوش خود را کنار گونۀ حضرت قرار داد، امام (ع) فرمود: "وای عجبا، عموم آنان که امروز با من هستند، از فرمان من سرپیچی میکنند، و معاویه میان کسانی است که او را اطاعت نموده و نافرمانی نمیکنند"[۲۳]؛
از این نقل تاریخی به خوبی استفاده میشود که عدی بن حاتم طائی از مقربان و اصحاب خیلی نزدیک و خصوصی حضرت بوده که امام مطلبی که نمیخواسته فاش شود با او محرمانه در میان گذاشته است.
عدی در اثبات ایمان و اعتقاد خود به امیرالمؤمنین (ع) نه تنها خود در جنگهای جمل و صفین و نهروان فداکاری کرد بلکه فرزندان رشید خود را در این راه فدا نمود که شرح آن در پی خواهد آمد.[۲۴]
گفت و گوی عدی با علی (ع) در مسیر بصره
قبیله طی، سپاهی نیرومند به فرماندهی عبدالله بن خلیفه جهت یاری امام (ع) در جنگ جمل تدارک دیده بود که عدی بن حاتم طائی نیز جزو آن لشکر بود. وقتی لشکر قبیله طی با سپاه امام (ع) در منطقه قدید مواجه شد آنها امام و سپاه او را بسی ستایش کردند. در این میان عدی بن حاتم طائی برخاست و پس از حمد و و ثنای الهی گفت: من در عهد رسول خدا (ص) مسلمان شدم و در حیات ایشان زکات و وجوهات شرعی قوم خود را میپرداختم و پس از رحلت ایشان، با اهل ردّه جنگیدم و تنها به پاداش خداوند و اجر اخروی دل بسته بودم، با ایمان به این که اجر و مزد نیکوکاران و مجاهدان را تنها خداوند مشخص میفرماید، و اخیراً مطلع شدهایم که گروهی از مردم مکه بیعت خود با شما را شکستهاند و از در مخالفت با خلافت و امامت شما در آمدهاند. و بدینسان مرتکب ظلم شدهاند به همین جهت ما امروز در این نقطه تجمع کردهایم تا به یاران و اعوان شما بپیوندیم و هم اکنون همه در خدمت شما و در رکاب شماییم، هر امری دارید و هر چه میخواهید میتوانید ما را به اطاعت آن و اجرای آن ملزم فرمایید.
عدی در پایان نطق خود شعری سرود و آن حضرت موضع و سخنان او را تحسین نمود[۲۵].[۲۶]
عدی در جنگ جمل
عدی به همراه امام (ع) و نیروهای تحت امرش به بصره آمد و در رکاب آن حضرت پیکار نمود و در امر جهاد علیه ناکثان و پیمانشکنان پایداری کرد و به دلیل لیاقت و نمایش مهارت و کاردانی که از خود به منصۀ ظهور رساند، امام (ع) وی را با محمد بن ابیبکر به فرماندهی نیروهای قلب لشکر خود منصوب نمود. و در همین جنگ بود که یک چشم عدی آسیب کلی دید و از کاسه در آمد و فرزندش محمد و به قولی طریف نیز در این جنگ به شهادت رسید[۲۷].[۲۸]
نقش سازنده عدی در جنگ صفین
عدی بن حاتم طائی در جای جای جنگ صفین و از هنگام حرکت سپاه امام (ع) تا پیمان حکمیت در کنار حضرت امیر (ع) بود و از مواضع به حق او دفاع کرد و مواضع غیرتمندانهای علیه دشمن غدار معاویه و یارانش اتخاذ نمود. او در این نبرد علاوه بر سخنرانیهای سازنده و رشادتهای کم نظیری که از خود به نمایش گذاشت، فرزندان برومند خود طارف، و طرفه را در راه دفاع از اسلام و حقانیت امیرالمؤمنین (ع) از دست داد و آنان را به پیشگاه ولی الله الاعظم امیرالمؤمنین (ع) تقدیم نمود.
اینک جلوههایی از وفاداری عدی را که در صفین به منصه ظهور گذاشته است یادآور میشویم:
- فرماندهی عدی در صفین: امام (ع) سپاه خود را در صفین به لشکرهایی تقسیم کرد و برای هر یک از لشکرها امیر و فرماندهی گماشت، فرماندهی قبیلة قضاعه و طیّ را به عدی بن حاتم طائی سپرد [۲۹]. از امارت عدی بر قبیله قضاعه و طیّ در صفین به خوبی استفاده میشود که وی علاوه بر قدرت و توانایی جسمی مورد اعتماد و وثوق امیرالمؤمنین (ع) بوده است.
- اشعار علی در صفین: عدی بن حاتم طائی، به رسم جنگهای آن عصر اعراب در قالب شعر فضایل و افتخارات گذشته و نقاط قوت و اقتدار خود را به رخ دشمن میکشید و با تکیه بر نقاط ضعف و سوابق شرمآور دشمن آنان را مفتضح مینمود و اشعاری در موارد گوناگون از شخصیت ممتاز امیرمؤمنان و یا سوابق سوء معاویه و سپاهش میسرود و مراتب اخلاص و ارادت خود را به امام خویش آشکار میکرد [۳۰].
- حملات بیامان عدی: در یکی از روزهای سخت صفین که تنور جنگ داغ شده بود و دو سپاه مدت دو ماه تمام بود که بر یکدیگر هجوم میبردند و قرارگاههای یک دیگر را مورد حمله و تاخت و تاز قرار میدادند، در چنین موقعیتی عمرو عاص به عبدالرحمان بن خالد گفت: ای پسر شمشیر خدا، حمله کن. عبدالرحمان بن خالد رایت خود را پیش راند و یاران خود را جلو آورد، در این حال امام (ع) به مالک اشتر فرمود: "آیا میبینی رایت معاویه تا کجا پیش آمده است؟ به دشمن حمله کن و آنان را زمین گیر ساز"، مالک اشتر، رایت امام علی (ع) را به دست گرفت و به مصاف سپاه شام رفت و رجز خواند و آنان را برگرداند. اما همام بن قبیصه طائی که فرمانده سپاه قبیله قیس دمشق از سپاه معاویه بود، به مقابل مالک آمد و به او و قبیله مذحج حمله کرد، عدی بن حاتم طائی بلافاصله به یاری مالک اشتر شتافت و نیروهای او را در مقابل نیروهای همام تقویت کرد و جنگ بسیار سختی به راه انداخت[۳۱].
- نقش عدی در لیلة الهریر: شبی که به فرمان حضرت علی (ع) تمام سپاه عراق به سپاه دشمن یعنی شامیان حمله کردند در آن شب با شمشیر و گرز آهنین هر دو سپاه به جان هم افتادند و صدایی جز ضربههایی که بر سرها میخورد، شنیده نمیشد حتی در آن شب وقت نماز سپری شد و هیچ کس جز با گفتن تکبیر نتوانست نماز گزارد (نماز در میدان جنگ اگر ممکن نشد، چنین خوانده میشود) آن شب، جمع زیادی کشته شدند و آن شب را لیلة الهریر نامیدهاند. در آن شب، کار مردم در هم شد، بیشتر پرچمداران از مراکز خود دور افتادند. یاران حضرت علی (ع) نیز پراکنده شدند و حضرت شبانه به نزد رزمندگان قبیله ربیعه رفت و میان آنان بود. در نتیجه کار و هدایت جنگ به راستی دشوار گردید، در این میان، عدی بن حاتم طائی که نگران جان امام (ع) بود، به جست و جو پرداخت چون او را در قرارگاهی که از او جدا شده بودند، نیافت بیشتر به تکاپو افتاد تا آن حضرت را در میان نیزهداران قبیله ربیعه یافت، او با مشاهدة امام (ع) عرض کرد: ای امیرالمؤمنین، که شما زنده و سالماید، کار آسان است، من این راه نزد شما نیامدم مگر این که پا اینک روی اجساد کشتگان گذشتهام، و این را جنگ برای سپاه معاویه سالاری باقی نگذاشته است، پس به جنگ ادامه دهید تا خداوند پیروزت بدارد، و بدانید که میان سپاه ما هنوز دلیر مردانی باقی هستند که این مهم را به انجام برسانند. در همین حال اشعث بن قیس و سعید بن قیس نیز پیامهای امید بخش که نشان پیروزی بر دشمن داشت به امام (ع) دادند. امام (ع) به افراد قبیله ربیعه فرمود: "شما زره و نیزه من هستید". عدی نیز در فضایل ربیعه سخن گفت آنگاه کارزار سختی در گرفت و سپاه شام شکست سختی خورد، به گونهای که معاویه به فکر فرار افتاد، اما از کار خود پشیمان شد و از دو قبیله عک و اشعری برای حفظ جان خود کمک خواست[۳۲].
- سخنان خیرخواهانه عدی با معاویه: با نزدیک شدن ماه محرم که از ماههای حرام است، آرامش به جبههها بازگشت و دو سپاه برای پایان جنگ به گفتوگو پرداختند. امام علی (ع) چهار نفر از جمله عدی را نزد معاویه فرستاد تا درباره خاتمه جنگ صحبت کنند ابتدا عدی سخنان متین و مستدلی در متارکه جنگ و تجلیل از امام بیان کرد و معاویه را به پذیرش آن دعوت کرد. و پس از حمد و ثنای الهی گفت: "اما بعد، ای معاویه، ما پیش تو آمدهایم تا تو را به کاری کنیم که خداوند - عزوجل - در آن برای ما و امت ما وحدت کلمه و اتفاق نظر فراهم کند و خونهای مسلمانان را محفوظ بدارد، و راهها را امن گرداند و اصلاح ذات البین نماید. ای معاویه، همانا پسر عمویت که آقای مسلمانان است بیش از همگان در اسلام سابقه دارد و از همه بهتر کارهای پسندیده انجام داده است و مردم هم بر خلافت و امامت او اجتماع کردهاند. خداوند مردم را به این اندیشه، رستگار ساخت و به این تصمیم به حق، راهنمایی فرمود، و حال در میان امت اسلام جز تو و همراهانت کسی باقی نمانده که با او بیعت نکرده و اطاعت او را گردن ننهاده باشد، ای معاویه، اینک بیا و قبل از آنکه خداوند تو را گرفتار شکست مصیبت باری چون شکست جنگ جمل نماید، به طغیان خود پایان ده و با او بیعت نما". معاویه در پاسخ عدی گفت: گویا تو برای تهدید و تخویف من آمدهای نه برای صلح، ای عدی تو کجای کاری، من پسر جنگم، و از جنباندن مشک خالی و کهنه نمیهراسم. وانگهی، به خدا سوگند، تو خود از کسانی هستی که گروههایی را برای کشتن عثمان فراهم آوردی و تو خود از قاتلان خلیفهای، و من امیدوارم تو در میان کسانی باشی که خداوند آنها را بکشد. در این جا، شبث بن ربعی و زیاد بن خصفه، و به دنبال آنان یزید بن قیس ارحبی (همران عدی)، هر کدام معاویه را نصیحت کردند و گفتند: ما برای پایان دادن به جنگ آمدهایم و تو با ضرب المثل پاسخ میدهی، حال کار و سخنی را که فایدهای ندارد رها کن و به چیزی بیندیش که نتیجهای در پی داشته باشد و از چیزی سخن بگو که مثمر و مفید واقع شود. اما معاویه به سخنان فرستادگان امام (ع) اعتنا نکرد و در اندیشه پیروزی بر امام بود، هر چند میدانست از راه جنگ نخواهد توانست. لذا پس از زمانی کوتاه با مشاوره با عمرو عاص توطئه قرآن سرنیزه و پیشنهاد شوم حکمیت را پیش کشید و مسلمانان را فریب داد [۳۳].
- عدی و حمایت از ادامه جنگ: هنگامی که شامیان قرآن به نیزه کردند و فریاد برآوردند که کتاب خدا میان ما و شما (سپاه امام (ع)) حکم است... ، عدی در این موقعیت به حضور امام (ع) آمد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان، هیچ گروهی از ما کشته نشده است، مگر این که معادل آن از شامیان هم کشته شده است، و همگی زخمی و خستهایم، ولی نیروی باقی مانده ما از ایشان بهتر و گزینهتر است و شامیان بیتاب شدهاند، و پس از بیتابی چیزی جز آنکه ما دوست داریم، نخواهد بود، لذا آنان را به جنگ تن به تن فراخوان. سپس مالک اشتر سخن از ادامه جنگ کرد، و پس از او عمرو بن حمق خزاعی سخنرانی کرد و بر حقانیت راه حضرت علی (ع) فریاد برآورد، اما ناگهان اشعث بن قیس - این مرد چند چهره - برخاست و از امام تقاضا کرد که به خواست مردم تن در دهد و قرآن را حکم قرار داده که مردم زندگی را خوش دارند و جنگ را ناخوش! امام (ع) در پاسخ او فرمود: این کاری است که باید با دقت و مهلت بررسی شود، اما مردم از هر سو بانگ برآوردند: "یعنی صلح، نه جنگ"[۳۴]. در این موقعیت، امام (ع) درباره توطئه دشمن سخنان ارزشمندی ایراد فرمود، اما صد افسوس که قوم بیاندیشه و ساده لوح و برخی راحت طلب فریاد برآورند. صلح را بپذیر وگرنه تو را هم مثل عثمان بن عفان میکشیم![۳۵].[۳۶]
تنهایی امیرالمؤمنین (ع) و لبیک عدی
پس از صفین و شکست حکمیت، معاویه موج جدید حملات خود را متوجه قلمرو دولت امیرمؤمنان نمود، و برای این منظور، فردِ غارتگری را بر سرحدات عراق برای بر هم زدن نظم و امنیت و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، اعزام نمود در یکی از این مأموریتها نعمان بن بشیر[۳۷] را در رأس دو هزار سپاهی به شهر عین التمر[۳۸] اعزام نمود. مالک بن کعب ارحبی که از کارگزاران دولت علی (ع) در آن شهر بود و بیش از یک صد نیرو با او نبود، فوراً نامهای به امام (ع) نوشت و از او استمداد کرد، چون نامه او به امام رسید حضرت بر فراز منبر رفت و موضوع را به اطلاع مردم کوفه رساند و خاطر نشان ساخت که باید هر چه زودتر به یاری برادرتان مالک بن کعب بشتابید، شاید خداوند به وسیله شما، گروهی از کافران را نابود نماید. حضرت از منبر فرود آمد، ولی کسی به خواسته امام پاسخ نداد، و هیچ کس حرکت نکرد.
در این موقعیت تنها عدی اعلام آمادگی کرد و گفت: من با هزار تن از قبیلۀ خودم آماده جنگ با اشرار شامی هستم. امام (ع) فرمود: "دوست ندارم افراد یک قبیله را برابر دشمن قرار دهم" پس از مدتی مالک نامهای برای امام فرستاد که ما پیروز شدیم و دشمن فرار کرد. امام (ع) مسرور شد و سپاس خدای را به جا آورد و به حاضران فرمود: "این پیروزی عنایت خداست ولی مایه نکوهش و سرافکندی اکثر شماستگ[۳۹].[۴۰]
عدی پس از شهادت امام علی (ع)
عدی که اسلام واقعی را در تبعیت از اهلبیت پیامبر میدید، پس از شهادت امیرمؤمنان علی (ع) با سبط اکبر، امام حسن مجتبی (ع) بیعت نمود و این عمل خود را عین اطاعت از امام علی (ع) میدانست. او اولین کسی بود که برای یاری امام حسن (ع) در جنگ با معاویه وارد اردوگاه نخیله شد[۴۱].
عدی پس از صلح امام حسن (ع) همواره وفاداری خود را به خاندان عصمت ابراز مینمود. به عنوان نمونه وقتی که نزد معاویه بود و معاویه از او دربارۀ شخصیت امام علی (ع) پرسید، گفت: "ای معاویه، به خدا قسم، حضرت علی (ع) بسیار دوراندیش و با عزم و ارادهای راسخ و جسمی نیرومند بود، به عدالت سخن میگفت و با قاطعیت فیصله میداد، علم و حکمت از اطرافش میجوشید و از زرق و برق دنیا متنفر و با شب و تنهایی آن مأنوس بود، زیاد اشک میریخت و بسیار فکر میکرد، در خلوتها از خود حساب میکشید، و بر گذشته دست ندامت میسود. لباس کوتاه و زندگی فقیرانه را میپسندید.
ای معاویه، حضور او در میان ما مانند یکی از ما بود، اگر چیزی از او میخواستیم میپذیرفت و اگر به حضورش میرفتیم ما را نزدیک خود میبرد و از ما فاصله نمیگرفت، و با این همه آن قدر با هیبت بود که در حضورش جزئت سخن گفتن نداشتیم و آن قدر عظمت داشت که نمیتوانستیم به او خیره شویم گویا از دهانش لؤلؤ سفید کنار هم چیده نمایان میشود، اهل دین را بزرگ میشمرد و با فقرا و مساکین محبت میورزید، هرگز افراد قوی از ظلم او در هراس نبودند و ضعیفان از عدالت او مأیوس نمیشدند، به خدا سوگند، یک شب به چشم خود دیدم در ساعاتی که تاریکی شب خیمه زده بود او در محراب عبادت ایستاده بود و اشکهایش بر چهرهاش میغلتید، مانند مار گزیدهای به خود میپیچید و مانند مصیبت زده، میگریست مثل این است که الآن آوازش را میشنوم که خطاب به دنیا میکرد و میگفت: "ای دنیا متعرض من شدهای و به من روی آوردهای، برو دیگری را بفریب، اکنون وقت تو نیست، من تو را سه طلاقه کردهام و رجوعی برای آن در کار نیست، زیرا خوشی تو ناچیز و اهمیت و ارزشت اندک است، آه آه از توشه اندک و سفر دور و مونس اندک"
سخن عدی که به این جا رسید، معاویه به شدت متأثر گشت و بیاختیار اشک از چشمانش سرازیر شد و با آستین خود، اشکهایش را خشک نمود، و گفت: "خداوند ابوالحسن را رحمت کند، به راستی او همان طور بود که تو گفتی". اکنون بگو ببینم، حال درون تو در فراق او چگونه است؟
عدی گفت: "صبر من در فراق او، شبیه مادری است که فرزندش را در دامنش سربریده باشند که هرگز اشک چشمش خشک نشود و اندوهش پایان نیابد".
معاویه گفت: آیا هرگز علی را فراموش میکنی؟
عدی گفت: "حوادث روزگار کجا قادر است جلوههای همیشه زندۀ او را از یاد و خاطرهام محو کند"[۴۲].[۴۳]
وفات عدی
عدی از مُعمّرین و کسانی است که عمر طولانی داشت و دارای چند پسر به نامهای طارف، طرفه، طریف و طرماح و محمد بود[۴۴]. وی در سال ۶۷ و به قولی سال ۶۸ و به روایتی سال ۶۹ هجری در سن ۱۲۰ سالگی در شهر کوفه مقارن با سالهای حکومت مختار بن ابی عبید ثقفی درگذشت و جهان را با قلبی مالامال از ایمان به خدا و رسول گرام اسلام (ص) و اعتقاد به ولایت اهل بیت پیامبر (ع) بدرود حیات گفت[۴۵] روحش شاد و با امیرالمؤمنین (ع) محشور باد.[۴۶]
جرح و تعدیل شیعه
- السید الخوئی: ثقة
- المامقانی: حسن بل ثقة
- الطوسی: من أصحاب رسول اللّه (ص)[۴۷]
- الطوسی: من أصحاب علی (ع)[۴۸]
- الکشّی: من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین (ع)[۴۹]
- القهبائی: من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین (ع) وقیل: توبتهم [۵۰]
- المجلسی: ممدوح[۵۱]
- الجزائری عدّه فی قسم الضعیف[۵۲].
- حضر فتح المدائن وشهد مع علی (ع) الجمل وصفین والنهروان وکان من امراء علی (ع) یوم صفین[۵۳].[۵۴]
جستارهای وابسته
- طرماح بن عدی بن حاتم طائی (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ معجم رجال الحدیث: ج۱۱، ص۱۳۴، ر۷۶۴۸؛ المجمع: ۴ / ۱۳۶، رجال الکشّی: ص۳۸، ر۷۸، رجال العلاّمة: ص۱۳۰، ر۱۱، الوجیزة فی علم الدرایة: ص۱؛ التنقیح: ج۲، ص۲۵۰، ح۷۸۳۳؛ القاموس: ج۷، ص۸۱، ر۴۸۵۹، البحار: ج۹، ص۹۸، المنهج: ص۲۲۰؛ الکافی: ج۷، ص۴۶۰، ح۱، التهذیب: ج۶، ص۱۶۳، ح۲۹۹.
- ↑ سیر اعلام النبلاء: ج۳، ص۱۶۲.
- ↑ رجال الشیخ الطوسی: ص۴۹، ر۳۶]
- ↑ الکافی جلد ۷ صفحه ۴۶٠ حدیث ۱ کتاب ۷ باب ۱۸؛ التهذیب جلد ۶ حدیث ۲۹۹؛ التهذیب جلد ۶ حدیث ٣۲۲
- ↑ الکافی جلد ۷ صفحه ۴۶٠ حدیث ۱ کتاب ۷ باب ۱۸؛ التهذیب جلد ۶ حدیث ۲۹۹؛ التهذیب جلد ۶ حدیث ٣۲۲
- ↑ رجال طوسی، ص۲۳، ش۲۹؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۶۴۰.
- ↑ رجال طوسی، ص۴۹، ش۳۶.
- ↑ الاغانی، ج۵، پاورقی ص۱۴۴.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۳۹۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۷۶-۹۷۷.
- ↑ ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۶۴۰.
- ↑ « فَلَا تَعْجَلِي بِخُرُوجِ حَتَّى تَجِدِي مِنْ قَوْمِكِ مَنْ يَكُونُ لَكِ ثِقَةً، حَتَّى يُبَلِّغُكِ إلَى بِلَادِكِ»
- ↑ مذهب رکوسی یکی از شعبههای نصرانیت بوده است.
- ↑ سیره ابن هشام، ج۴، ص۲۲؛ و ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۱، ص۶۴۱.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۹؛ اسدالغابه، ج۳، ص۳۹۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۷۷-۹۸۱.
- ↑ ر. ک: اسدالغابه، ج۳، ص۳۹۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۱-۹۸۲.
- ↑ این یک ضرب المثل است یعنی با کشته شدن عثمان، هیچگونه اتفاق و یا انتقامی صورت نمیگیرد.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۶۰؛ اسدالغابه، ج۳، ص۳۹۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۲-۹۸۳.
- ↑ رجال کشی، ص۳۸، ح۷۸.
- ↑ «وَيْحَكَ إِنَّ عَامَّةَ مَنْ مَعِي يَعْصِينِي وَ إِنَّ مُعَاوِيَةَ فِيمَنْ يُطِيعُهُ وَ لَا يَعْصِيهِ»؛ وقعة صفین، ص۳۷۹؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۷۷. عبارت داخل پرانتز از شرح ابن ابی الحدید است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۳-۹۸۴.
- ↑ امالی مفید، ص۲۹۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۴-۹۸۵.
- ↑ اسدالغابه، ج۳، ص۳۹۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۵.
- ↑ ر. ک: وقعة صفین، ص۲۰۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۷.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۵۱.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۲۳.
- ↑ وقعة صفین، ص۴۰۲؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۵۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۵؛ وقعة صفین، ص۱۹۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۲۰.
- ↑ الْمُوَادَعَة، الْمُوَادَعَة؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۵.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۱۶؛ ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۸۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۸۵-۹۹۰.
- ↑ نعمان بعدها چون به ابن زبیر پیوست به دست مروانیان کشته شد (اسدالغابه، ج۵، ص۲۲).
- ↑ عین التمر، نزدیک شهر انبار و در غرب کوفه و بر ساحل غربی فرات قرار داشته و مرکز کشت خرما و نیشکر بوده است.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۳۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۹۰-۹۹۱.
- ↑ ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۳۸.
- ↑ سفینة البحار، ج۲، ص۱۷۰، کلمه عدا.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۹۱-۹۹۳.
- ↑ در ملاقاتی که عدی با معاویه داشته که همین ملاقات فوق بوده یا ملاقات دیگر، اشاره به پسران عدی کرد که کجایند، چون معاویه میدانست پسران عدی در رکاب علی (ع) شهید شدهاند.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۳۱۷؛ اسدالغابه، ج۲، ص۳۹۴؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۹۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۹۳.
- ↑ رجال الشیخ الطوسی: ص۲۳، ر۲۹.
- ↑ رجال الشیخ الطوسی: ص۴۹، ر۳۶.
- ↑ رجال الکشی: ص۳۸، ر۷۸.
- ↑ مجمع: ج۴، ص۱۳۶.
- ↑ وجیز: ص۱۴.
- ↑ حاوی: ص۳۰۵، ر۱۸۴۰.
- ↑ تهذیب الکمال: ص۱۹، ر۵۲۴.
- ↑ جهاز رواة الحدیث