جنگ بدر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
# [[هالة]] البدر فی عدد [[اهل]] [[بدر]] از [[محمد بن احمد بن عثمان]] [[ذهبی]]؛ | # [[هالة]] البدر فی عدد [[اهل]] [[بدر]] از [[محمد بن احمد بن عثمان]] [[ذهبی]]؛ | ||
# روضة المحبین لأسماء الصحابة البدریین اثر [[محمد]] بن مصطفی البنانی المصری <ref>ر. ک: [[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد جعفر]]، [[بدر / غزوه (مقاله)|بدر / غزوه]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۵ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]].</ref>. | # روضة المحبین لأسماء الصحابة البدریین اثر [[محمد]] بن مصطفی البنانی المصری <ref>ر. ک: [[محمد رضا هدایتپناه|هدایتپناه، محمد جعفر]]، [[بدر / غزوه (مقاله)|بدر / غزوه]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۵ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]].</ref>. | ||
==[[جنگ بدر]]<ref>داستان جنگ بدر در سوره انفال آیات ۵ تا ۱۸ آمده است.</ref>== | |||
«[[ابوسفیان]]» بزرگ «[[مکه]]» در رأس یک کاروان نسبتاً مهم تجارتی که از چهل نفر با ۵۰ هزار دینار [[مال التجاره]] تشکیل میشد از [[شام]] به سوی [[مدینه]] باز میگشت، [[پیامبر]]{{صل}} به [[یاران]] خود دستور داد آمادۀ حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمی از سرمایۀ [[دشمن]] را با خود حمل میکرد بشتابند و با [[مصادره]] کردن این [[سرمایه]]، ضربۀ [[سختی]] بر [[قدرت اقتصادی]] و در نتیجه بر [[قدرت نظامی]] دشمن وارد کنند<ref>پیامبر و یارانش حق داشتند دست به چنین حملهای بزنند زیرا اولاً با هجرت مسلمانان از مکه به مدینه بسیاری از اموالشان به دست مکیان افتاد و خسارت سنگینی به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنین خسارتی را جبران کنند، از این گذشته مردم مکه در طی ۱۳ سال اقامت پیامبر{{صل}} و مسلمین در آنجا کاملاً نشان داده بودند که از هیچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فرو گذار نخواهند کرد و حتی آمادۀ کشتن شخص پیامبر{{صل}} نیز شدند چنین دشمنی با هجرت پیامبر{{صل}} به مدینه بیکار نخواهد نشست، و مسلماً نیروی خود را برای ضربۀ قاطعتری بسیج خواهد کرد، پس عقل و منطق ایجاب میکند که مسلمانان به عنوان یک اقدام پیشگیرانه با مصادره کردن سرمایه عظیم کاروان تجارتی آنها ضربۀ سختی بر آنان وارد سازند، و هم بنیة اقتصادی و نظامی خود را برای دفاع از خویشتن در آینده قوی کنند، و این اقدامی است، که در همۀ برنامههای جنگی دنیا، در امروز و گذشته بوده و هست، و آنها که بدون در نظر گرفتن این جهات، سعی دارند حرکت پیامبر{{صل}} را به سوی قافله در شکل یک نوع غارتگری منعکس سازند با افراد بیاطلاعی هستند، که از ریشههای مسائل تاریخی اسلام بیخبرند، و یا مغرضانی که سعی دارند واقعیتها را دگرگون جلوه دهند.</ref>. | |||
ابوسفیان از یکسو به وسیلۀ [[دوستان]] خود در [[مدینه]] از این [[تصمیم پیامبر]]{{صل}} [[آگاه]] شد و از سوی دیگر چون موقعی که این کاروان برای آوردن [[مال التجارة]] به سوی [[شام]] میرفت نیز مورد چنین تعرض احتمالی قرار گرفته بود، قاصدی را به سرعت به [[مکه]] فرستاد، تا جریان را به اطلاع [[اهل مکه]] برساند، قاصد در حالی که طبق توصیۀ [[ابوسفیان]] بینی شتر خود را دریده و گوش آن را [[بریده]] و [[خون]] به طرز هیجانانگیزی از شتر میریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همۀ [[مردم]] را به سوی خود جلب کند، وارد مکه شد، و فریاد برآورد: «ای مردم پیروزمند، کاروان خود را دریابید، کاروان خود را دریابید، بشتابید و [[عجله]] کنید اما [[باور]] نمیکنم به موقع برسید؛ زیرا محمد و افرادی که از [[دین]] شما خارج شدهاند برای تعرض به کاروان از مدینه بیرون شتافتند، در این موقع [[خواب]] عجیب و وحشتناکی که «[[عاتکه]]» فرزند [[عبدالمطلب]] و عمۀ [[پیامبر]]{{صل}} دیده بود دهان به دهان میگشت و بر [[هیجان]] مردم میافزود. | |||
جریان خواب این بود که او سه [[روز]] قبل در خواب دیده بود که شخصی فریاد میزند، مردم به سوی [[قتلگاه]] خود بشتابید و سپس این منادی بر فراز [[کوه]] «[[ابوقیس]]» رفت و قطعۀ سنگ بزرگی را از بالا به حرکت درآورد، این قطعه سنگ متلاشی شد و هر قسمتی از آن به یکی از خانههای [[قریش]] اصابت کرده و نیز از درّۀ مکه سیلاب خون جاری شد. | |||
هنگامی که [[وحشت]] زده از خواب بیدار شد و به برادرش «عباس» خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامی که داستان این خواب به [[گوش]]«[[ابوجهل]]» رسید، گفت: این [[زن]]، پیامبر دومی است که در [[فرزندان عبدالمطلب]] ظاهر شده، قسم به بتهای «[[لات]]» و «[[عزی]]» که سه روز مهلت میدهیم اگر اثری از [[تعبیر خواب]] او ظاهر نشد، نامهای را در میان خودمان [[امضا]] میکنیم که «[[بنی هاشم]]» دروغگوترین طوائف عربند، ولی [[روز]] سوم که از این کار گذشت، همان روزی بود که فریاد قاصد [[ابوسفیان]] همۀ [[مکه]] را لرزان ساخت. | |||
و از آنجا که بسیاری از [[مردم]] مکه در این کاروان سهمی داشتند مردم به سرعت [[بسیج]] شدند و حدود ۹۵۰ نفر مرد [[جنگی]] که جمعی از آنها بزرگان و سرشناسان مکه بودند با ۷۰۰ شتر و ۱۰۰ رأس اسب به حرکت در آمدند، و [[فرماندهی]] [[لشکر]] به عهدۀ [[ابوجهل]] بود. | |||
از سوی دیگر ابوسفیان برای اینکه خود را از تعرض [[مسلمانان]] مصون بدارد، مسیر خود را [[تغییر]] داد و به سرعت به سوی مکه گام برمیداشت.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۳.</ref> | |||
===۳۱۳ [[یار]] باوفا=== | |||
[[پیامبر اسلام]]{{صل}} با ۳۱۳ نفر که تقریباً مجموع مسلمانان [[مبارز]] [[اسلام]] را در آن روز تشکیل میدادند به نزدیکی [[سرزمین]] [[بدر]]، بین راه مکه و [[مدینه]] رسیده بود که خبر حرکت [[سپاه قریش]] به او رسید. در این هنگام با [[یاران]] خود [[مشورت]] کرد که آیا به تعقیب کاروان ابوسفیان و مصادرۀ [[اموال]] و کاروان بپردازد و یا برای مقابله با [[سپاه]] آماده شود جمعی مقابله با سپاه [[دشمن]] را ترجیح دادند ولی گروهی از این کار [[اکراه]] داشتند، ترجیح میدادند که کاروان را تعقیب کنند، دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از مدینه به قصد مقابله با سپاه مکه نبودیم و [[آمادگی رزمی]] برای درگیری با آنها نداریم در حالی که آنها با [[پیشبینی]] [[قطعی]] و [[آمادگی]] کافی برای [[جنگ]]، به سوی ما میآیند. | |||
این [[دو دلی]] و تردید در این گروه هنگامی افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریباً بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است، ولی با همۀ این حرفها [[پیامبر]]{{صل}} نظر گروه اول را پسندید، و دستور داد آمادۀ [[حمله]] به سپاه دشمن شوند، هنگامی که دو سپاه با هم روبرو شدند، دشمن نتوانست [[باور]] کند که مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمدهاند بلکه [[فکر]] میکرد قسمت مهم [[سپاه اسلام]] در جایی مخفی شدهاند تا به موقع [[حمله]] خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند؛ لذا شخصی را برای تحقیق فرستادند، اما به زودی فهمیدند که [[جمعیت]] همانست که دیده بودند. | |||
از طرفی همانطور که گفتیم جمعی از [[مسلمانان]] در [[وحشت]] و [[ترس]] فرو رفته بودند، و [[اصرار]] داشتند که [[مبارزه]] با این گروه [[عظیم]] که هیچگونه موازنهای با آنها ندارد [[صلاح]] نیست، ولی [[پیامبر]]{{صل}} با این [[وعدۀ الهی]] آنها را دلگرم ساخت و گفت: [[خداوند]] به من [[وعده]] داده که بر یکی از دو گروه [[پیروز]] خواهید شد، یا بر کاروان [[قریش]] یا بر لشکرشان، و وعدۀ خداوند تخلفناپذیر است، بخدا [[سوگند]] گویا محل کشته شدن [[ابوجهل]] و عدهای از [[سران قریش]] را با چشم خود میبینم، سپس به مسلمانان دستور داد که در کنار [[چاه]] [[بدر]] فرود آیند. | |||
پیامبر{{صل}} قبلاً صحنهای از [[نبرد]] را در [[خواب]] دید که تعداد کمی از [[دشمنان]] در مقابل مسلمانان حاضر شدهاند و این اشاره و بشارتی به [[پیروزی]] بود عین این خواب را برای مسلمانان نقل کرد و موجب [[تقویت روحیه]] و [[اراده]] آنها در پیشروی کردن به سوی میدان بدر گردید. البته پیامبر{{صل}} این خواب را درست دیده بود؛ زیرا نیرو و نفرات [[دشمن]] اگر چه در ظاهر بسیار زیادتر بود، ولی در [[باطن]] اندک و [[ضعیف]] و [[ناتوان]] بودند، و میدانیم خوابها معمولاً جنبه اشاره و تعبیر دارند، و در یک خواب صحیح چهره [[باطنی]] مسئله [[خودنمایی]] میکند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۵.</ref> | |||
===[[سپاه]] هزار نفری قریش=== | |||
در این گیر و دار [[ابوسفیان]] توانست خود را با قافله از منطقۀ خطر [[رهایی]] بخشد، و از طریق [[ساحل]] دریا ([[دریای احمر]]) از [[بیراهه]] به سوی [[مکه]] با [[عجله]] بشتابد، و به وسیلۀ قاصدی به [[لشکر]] پیغام فرستاد که [[خدا]] کاروان شما را رهایی بخشید، من فکر میکنم مبارزۀ با محمد در این شرایط [[لزوم]] ندارد چون دشمنانی دارد که حساب او را خواهند رسید، ولی [[رئیس]] [[لشکر]] [[ابوجهل]] به این پیشنهاد تن در نداد، و به بتهای بزرگ «[[لات]]» و «[[عزی]]» قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها [[مبارزه]] میکنیم بلکه تا داخل [[مدینه]] آنها را تعقیب خواهیم کرد و یا اسیرشان میکنیم و به [[مکه]] میآوریم تا صدای این [[پیروزی]] به گوش تمام قبائل [[عرب]] برسد. | |||
سرانجام لشکر [[قریش]] نیز وارد [[سرزمین]] [[بدر]] شد، و [[غلامان]] خود را برای آوردن آب به سوی [[چاه]] فرستادند، [[یاران پیامبر]]{{صل}} آنها را گرفته و برای بازجوئی به [[خدمت]] [[پیامبر]]{{صل}} آوردند، حضرت از آنها پرسید شما کیستید؟ گفتند: غلامان قریشیم، فرمود: تعداد لشکر چند نفر است، گفتند اطلاعی از این موضوع نداریم فرمود هر [[روز]] چند شتر برای [[غذا]] میکشند، گفتند نه تا ده شتر، فرمود [[جمعیت]] آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر [[خوراک]] یکصد مرد [[جنگی]]). | |||
محیط، محیط رعبآور و براستی وحشتناکی بود، لشکر قریش که با ساز و برگ جنگی فراوان و نیرو و غذای کافی و حتی [[زنان]] خواننده و نوازنده برای تهییج یا [[سرگرمی]] الشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفی روبرو میدیدند که باورشان نمیآمد، با آن شرایط قدم به میدان [[جنگ]] بگذارند.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۶.</ref> | |||
===[[فرشتگان الهی]] به [[یاری]] شما خواهند آمد=== | |||
پیامبر{{صل}} که میدید یارانش ممکن است، از [[وحشت]] شب را به آرامی نخوابند، و روز و فردا با [[جسم]] و [[روحی]] خسته در برابر [[دشمن]] قرار بگیرند، طبق یک [[وعدۀ الهی]] به آنها فرمود: [[غم]] مخورید اگر نفراتتان کم است، جمع عظیمی از [[فرشتگان]] [[آسمان]] به کمک شما خواهند شتافت و آنها را کاملاً [[دلداری]] داده به پیروزی نهایی که وعدۀ الهی بود مطمئن ساخت به طوری که آنها شب را به آرامی خوابیدند. | |||
مشکل دیگری که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان بدر بود که از شنهای نرم که پاها در آن فرو میرفت پوشیده بود، در آن شب [[باران]] جالبی بارید، هم توانستند با آب آن [[وضو]] بسازند، خود را شستشو و [[صفا]] دهند و هم [[زمین]] زیر پای آنها سفت و محکم شد، و [[عجب]] اینکه این رگبار در سمت [[دشمن]] به طوری شدید بود که آنها را ناراحت ساخت. | |||
خبر تازهای که به وسیلۀ گزارشگران مخفی که از [[لشکر اسلام]] شبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند، دریافت شد و به سرعت در میان [[مسلمانان]] انعکاس یافت این بود که آنها گزارش دادند، که [[لشکر]] [[قریش]] با آن همه امکانات، سخت بیمناکند گویی [[خداوند]] لشکری از [[وحشت]] در [[سرزمین]] [[قلب]] آنها فرو ریخته است، فردا صبح لشکر کوچک [[اسلام]] با روحیهای نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند. قبلاً [[پیامبر]]{{صل}} به آنها پیشنهاد [[صلح]] کرد تا عذر و بهانهای باقی نماند و نمایندهای به میان آنها فرستاد که من [[دوست]] ندارم شما نخستین گروهی باشید که مورد حملۀ ما قرار میگیرید، بعضی از [[سران قریش]] مایل بودند این دستی را که به عنوان صلح به سوی آنها دراز شده بفشارند و صلح کنند، ولی باز [[ابوجهل]] مانع شد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۷.</ref> | |||
===هفتاد کشته، هفتاد [[اسیر]]=== | |||
سرانجام [[آتش]] [[جنگ]] شعلهور گردید «[[حمزه]]» [[عموی پیامبر]]{{صل}} و «علی»{{ع}} که جوانترین افراد لشکر بودند و جمعی دیگر از جنگجویان [[شجاع]] اسلام در جنگهای تن به تن که [[سنت]] آن [[روز]] بود، ضربات شدیدی بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پای در آوردند، [[روحیه]] دشمن باز ضعیفتر شد، ابوجهل [[فرمان]] حملۀ عمومی صادر کرد، و قبلاً دستور داده بود آن دسته از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را که از مدینهاند به [[قتل]] برسانند و [[مهاجرین]] [[مکه]] را اسیر کنند و برای انجام یک سلسله از [[تبلیغات]] به مکه آورند، لحظات حساسی بود پیامبر{{صل}} به مسلمانان دستور داده بود زیاد به انبوه [[جمعیت]] نگاه نکنند و تنها به حریفان خود بنگرند و دندانها را روی هم فشار دهند و سخن کمتر بگویند و از خداوند مدد بخواهند و از [[فرمان پیامبر]]{{صل}} در همه حال سر نپیچند و به [[پیروزی]] نهایی [[امیدوار]] باشند، [[پیامبر]]{{صل}} دست به سوی [[آسمان]] برداشت و عرض کرد: «اگر این گروه کشته شوند کسی تو را [[پرستش]] نخواهد کرد». | |||
باد به شدت به سوی [[لشکر]] [[قریش]] میوزید و [[مسلمانان]] پشت به باد به آنها [[حمله]] میکردند، [[استقامت]] و [[پایمردی]] و دلاوریهای آنها قریش را در تنگنا قرار داده بود، در نتیجه هفتاد نفر از [[سپاه]] [[دشمن]] که [[ابوجهل]] در میان آنها بود، کشته شدند و در میان [[خاک]] و [[خون]] غلطیدند و ۷۰ نفر به دست مسلمانان [[اسیر]] گشتند ولی مسلمانان تعداد کمی کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین [[پیکار]] مسلحانه مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزی غیرمنتظرهای پایان گرفت. | |||
در [[جنگ]] «[[بدر]]» تعداد مسلمانان، [[سیصد و سیزده نفر]] بود، هفتاد و هفت نفر آنها از [[مهاجران]] و دویست و سی و شش نفر آنها از [[انصار]] بودند، [[پرچم]] مهاجران به دست علی{{ع}} بود و [[سعد بن عباده]] [[پرچمدار]] انصار بود، آنان تنها با داشتن هفتاد شتر، و دو اسب، و شش [[زره]]، و هشت [[شمشیر]]، در این [[نبرد]] بزرگ، شرکت کرده بودند، با اینکه سپاه دشمن بیش از هزار نفر، با [[اسلحه]] کافی بودند و یکصد اسب داشتند، مسلمانان با دادن بیست و دو نفر [[شهید]] (۱۴ نفر از مهاجران و ۸ نفر از انصار) به دشمن که ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر داد غالب شدند و با پیروزی کامل، به [[مدینه]] مراجعت کردند. | |||
و این [[راستی]] عجیب بود که [[ارتش]] نیرومند قریش در برابر سپاه کوچک مسلمانان - طبق نقل [[تواریخ]] - آنچنان روحیۀ خود را باخته بود که جمعی از درگیر شدن با مسلمانان بسیار [[وحشت]] داشتند، گاه پیش خود [[فکر]] میکردند اینها افراد عادی نیستند بعضی میگفتند [[مرگ]] را بر شترهای خویش حمل کرده و از [[یثرب]] (مدینه) برایتان سوغات آوردهاند. | |||
«[[سعد بن معاذ]]» به عنوان [[نمایندگی]] از طرف انصار به پیامبر{{صل}} عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت باد ای [[رسول خدا]] ما به تو [[ایمان]] آوردهایم و به [[نبوت]] تو [[گواهی]] دادهایم که هر چه میگویی از طرف [[خدا]] است، هر [[دستوری]] را میخواهی بده و از [[اموال]] ما هر چه میخواهی برگیر، به خدا [[سوگند]] اگر به ما [[فرمان]] دهی که در این دریا (اشاره به [[دریای احمر]] که در آن نزدیکی بود) فرو رویم فرو خواهیم رفت، ما [[آرزو]] داریم [[خداوند]] به ما [[توفیق]] دهد خدمتی کنیم که مایۀ روشنی چشم تو شود. | |||
در [[روز]] [[بدر]] [[پیامبر]] به علی فرمود: مشتی از [[خاک]] و سنگریزه از [[زمین]] بردار و به من بده، علی{{ع}} چنین کرد و پیامبر آنها را به سوی [[مشرکان]] پرتاب کرد و فرمود: رؤیتان [[زشت]] و سیاه باد! و نوشتهاند این کار اثر معجزهآسائی داشت و از آن گرد و غبار و سنگریزه در چشم [[دشمنان]] فرو ریخت و وحشتی از آن به همه دست داد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۷.</ref> | |||
===[[تشویق]] جنگجویان=== | |||
پیامبر{{صل}} در روز [[جنگ]] «بدر» برای تشویق جنگجویان [[اسلام]] جوائزی برای آنها تعیین کرد و مثلاً فرمود کسی که فلان فرد [[دشمن]] را [[اسیر]] کند و نزد من آورد چنین پاداشی را به او خواهم داد، این تشویق (علاوه بر [[روح ایمان]] و [[جهاد]] که در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد که [[سربازان]] [[جوان]] پیامبر{{صل}} در یک مسابقۀ افتخارآمیز با سرعت به سوی [[هدف]] بشتابند، ولی پیرمردان و افراد سالخورده در زیر [[پرچمها]] توقف کردند، هنگامی که جنگ «بدر» پایان پذیرفت، [[جوانان]] برای گرفتن پاداشهای افتخارآمیز خود به [[خدمت]] پیامبر{{صل}} شتافتند، اما پیرمردان به آنها گفتند که ما نیز سهمی داریم زیرا ما تکیهگاه و مایۀ دلگرمی شما بودیم و اگر کار بر شما سخت میشد و [[عقبنشینی]] میکردید، حتماً به سوی ما میآمدید، در این موقع میان دو نفر از [[انصار]] مشاجرۀ لفظی پیدا شد و راجع به [[غنائم]] جنگ با یکدیگر [[گفتگو]] کردند، آیۀ اول [[سوره انفال]] نازل شد و صریحاً [[غنائم]] را متعلق به [[پیامبر]]{{صل}} معرفی کرد که هرگونه بخواهد با آن [[رفتار]] کند، پیامبر{{صل}} هم آن را به طور مساوی در میان همۀ جنگجویان تقسیم کرد، و دستور داد که میان [[برادران دینی]] [[صلح]] و [[اصلاح]] شود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۹.</ref> | |||
===پایان [[جنگ]] و داستان [[اسیران]]=== | |||
بعد از پایان [[جنگ بدر]] و گرفتن اسیران [[جنگی]] و پس از آنکه پیامبر{{صل}} دستور داد که دو نفر از اسیران خطرناک «[[عقبة]]» و «نصر» را گردن بزنند، گروه [[انصار]] به [[وحشت]] افتادند که نکند این دستور دربارۀ سایر اسیران [[اجرا]] شود (و از گرفتن [[فدا]] [[محروم]] بمانند) لذا به [[پیغمبر]]{{صل}} عرض کردند ما هفتاد نفر را کشته و هفتاد نفر را [[اسیر]] کردیم و اینها از قبیلۀ تو و اسیران تواند، آنها را به ما ببخش تا در برابر [[آزادی]] آنها «[[فداء]]» بگیریم. | |||
[[وحی الهی]] نازل شد و [[اجازه]] گرفتن «فداء» در مقابل آزادی اسیران داد. | |||
بیشترین مبلغی که برای آزادی اسیران تعیین شده بود چهار هزار درهم و کمترین مبلغ هزار درهم بود. هنگامی که این موضوع به گوش [[قریش]] رسید، یکی پس از دیگری مبلغ «فداء» را فرستادند تا اسیران خود را [[آزاد]] کنند. | |||
عجیب اینکه داماد پیامبر{{صل}} «[[ابی العاص]]» نیز در میان اسیران بود، [[دختر پیامبر]]{{صل}} یعنی [[زینب]] [[همسر]] «[[ابوالعاص]]» گردنبندی را که «[[خدیجه]]» در عروسیش به او داده بود به عنوان «فداء» نزد پیامبر{{صل}} فرستاد. هنگامی که چشم پیامبر{{صل}} به گردن بند افتاد خاطرۀ خدیجه آن [[زن]] [[فداکار]] و [[مجاهد]] در نظرش مجسم شد، فرمود [[خدا]] [[رحمت]] کند خدیجه را، این گردنبندی است که [[جهیزیّه]] دخترم «زینب» قرار داد (و طبق بعضی دیگر از [[روایات]] به [[احترام]] «خدیجه» از [[پذیرفتن]] گردنبند خودداری کرد، و برای [[رعایت حقوق]] [[مسلمانان]] موافقت آنها را در این کار جلب نمود). | |||
سپس پیامبر{{صل}} «ابوالعاص» را آزاد کرد، به شرط اینکه دخترش «زینب» را (که قبل از [[اسلام]] به همسری «ابوالعاص» در آورده بود) به [[مدینه]] نزد پیامبر{{صل}} بفرستد، او نیز این شرط را پذیرفت و بعداً هم به آن [[وفا]] کرد.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۸۹.</ref> | |||
===[[اسلام آوردن]] [[عباس عموی پیامبر]]{{صل}}=== | |||
گروهی از [[انصار]] از [[پیامبر]]{{صل}} [[اجازه]] خواستند که از «عباس» [[عموی پیامبر]]{{صل}} که در میان [[اسیران]] [[بدر]] بود - به [[احترام]] آن حضرت{{صل}} - فدیه گرفته نشود، ولی پیامبر{{صل}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، حتی از یک درهم آن نیز صرف نظر نکنید. (اگر گرفتن [[فداء]] [[قانون]] خدا است باید دربارۀ همه حتی عموی من [[اجرا]] شود، و فرق میان او و سایرین نباشد). | |||
پیامبر{{صل}} به عباس فرمود از طرف خودت و فرزند برادرت ([[عقیل بن ابیطالب]]) باید فداء دهی، عباس (که علاقۀ خاصی به [[مال]] داشت) گفت ای محمد! میخواهی مرا چنان [[فقیر]] کنی که دست پیش روی طایفۀ [[قریش]] دراز کنم؟! پیامبر{{صل}} گفت از همان ذخیرهای که نزد همسرت [[ام الفضل]] گذاردی و گفتی اگر من در میدان [[جنگ]] کشته شدم، این مال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده، فدیه را بپرداز! | |||
عباس از این موضوع سخت در [[تعجب]] فرو رفت، و گفت چه کسی این خبر را به تو داده؟ (در حالی که کاملاً محرمانه بوده است) پیامبر{{صل}} فرمود [[جبرئیل]] از طرف [[خداوند]]. | |||
عباس گفت: سوگند به کسی که محمد{{صل}} به آن سوگند یاد میکند، هیچ کس جز من و همسرم از این [[راز]] [[آگاهی]] نداشت، سپس گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ}} و [[مسلمان]] شد. | |||
همۀ اسیران بدر پس از [[آزادی]] به [[مکه]] بازگشتند، جز «عباس» و «عقیل» و «[[نوفل]]» که [[قبول اسلام]] کردند و در [[مدینه]] ماندند. | |||
در مورد اسلام آوردن عباس در بعضی از [[تواریخ]] چنین آمده که پس از قبول اسلام به مکه بازگشت، و پیامبر{{صل}} را به وسیلۀ [[نامه]] از توطئههای [[مشرکان]] [[آگاه]] میساخت سپس قبل از [[سال هشتم هجرت]] سال [[فتح مکه]] به مدینه [[هجرت]] نمود.<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۵۹۰.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۸ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۸:۴۶
جنگ بدر یا "بدرالکبری" نخستین و مهمترین جنگ میان مسلمانان و کافران قریش است که در هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری واقع شد. در این جنگ، مسلمانان علیرغم کم تعداد بودنشان به پیروزی رسیدند و چند تن از بزرگان مشرکان از جمله ابوجهل کشته یا اسیر شدند. از علل پیروزی مسلمانان، جانفشانی و دلاوری مسلمانان بهویژه علی (ع) و حمزه سیدالشهداء، بود. در قرآن کریم از این غزوه یاد شده و نمونهای از امدادهای الهی دانسته شده است.
دو غزوه دیگر نیز به نام بدر خوانده میشوند:بدر الاُولی و بدر صغرا (بدر الموعد)؛ اما مراد از جنگ یا غزوه بدر در منابع تاریخی بدر الکبری است.
مقدمه
غزوۀ بدر، نخستین و مهمترین جنگ میان مسلمانان و کافران قریش است که در روز جمعه هفدهم رمضان سال دوم هجری واقع شد. به این جنگ، بدرالقتال، بدرالکبری و بدرالعظمی نیز گفته شده و خداوند در قرآن از آن نام برده است: ﴿وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾[۱] و با عنایتی خاص آن را به طور گسترده در سورههایی مانند انفال و آل عمران مطرح کرده و نکاتی دربارۀ آن بیان شده است. قرآن روز بدر را ﴿يَوْمَ الْفُرْقَانِ﴾[۲] یعنی روز جدایی حق از باطل نامیده و آن را آیتی برای مردم دانسته است: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾[۳]. خداوند در این جنگ به وضوح وعده پیروزی دین خود بر مشرکان و قطع ریشه کافران را به رسولشداده است: ﴿وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ﴾[۴].[۵]
جنگ بدر در منطقه بدر منسوب به "بدر بن یخلد بن نضر بن کنانه" میان مکه و مدینه واقع شده است که جایگاهی برای گردهمایی اعراب به شمار میرفت و بازار آن هر سال از آغاز ماه ذیقعده به مدت ۸ روز بر پا میشد و تعدادی چاه آب در آنجا بود. هم اکنون منطقه بدر به شهری در ۱۵۵ کیلومتری مدینه تبدیل شده که فاصلهای در حدود ۳۱۰ کیلومتر با مکه و حدود ۴۵ کیلومتر با ساحل دریای سرخ دارد[۶].
علل جنگ بدر
پیش از جنگ بدر مسلمانان چند سریّه و غزوه داشتند که هدف از آنها ضربه زدن به قریش و تصرف کاروانهای تجاری آنان بود، هر چند که جز سریه نخله، هیچ یک نتیجهای نداشت. در این سریّه که در ماه حرام و به فرماندهی عبداللّه بن جحش و حدود یک ماه و نیم پیش از غزوه بدر رخ داد، با کشته شدن یک تن از مشرکان (عمرو بن حضرمی) و اسارت دو تن، کاروان تجاری به غنیمت گرفته شد[۷]. قریش این شکست را مایۀ سرافکندگی خود در میان قبایل عرب میدانست و طالب خونبهای عمرو بن حضرمی بود. این موضوع نقش قابل توجهی در وقوع جنگ بدر داشت[۸].
علاوه بر اینکه، وقتی خبر حرکت کاروان تجاری قریش که از مکه عازم شام بود، به مدینه رسید؛ موقعیت مناسبی بود که رسول خدا (ص) اموال کاروان تجاری قریش را مصادره کند؛ زیرا آنان اموال مهاجران را توقیف کرده بودند و در صورت اصرار و لجبازی، اموال آنان را به عنوان غنیمت بین مهاجران تقسیم کنند. پیامبر (ص) با ۱۵۰ نفر از صحابه کاروان تجاری قریش را تا ذات العشیره تعقیب کرد، اما با کاروان تجاری رو به رو نشد تا بتواند اموال کاروان را مصادره کند[۹].
ابوسفیان با هشدارهایی که دریافت کرد میدانست در بازگشت، مسلمانان در کمین کاروان او خواهند نشست، از اینرو، از سرزمین تبوک، ضمضم بن عمرو را برای جلب کمک قریش، به مکه اعزام کرد و به او گفت: "بزرگان مکه و صاحبان کالا را باخبر کن تا برای نجات کاروان از حملۀ مسلمانان اقدام کنند"[۱۰]. او نیز طبق سفارش ابوسفیان، هنگام ورود به مکه، گوشهای شتر خود را برید، بینی آن را شکافت، جهازش را برگرداند، پیراهن خود را از جلو و عقب چاک زد و روی شتر ایستاد. فریاد زد: "ای قریش! خسارت! خسارت! اموال شما که همراه ابوسفیان است در معرض حمله محمد (ص) و یارانش است؛ کمک کنید". مشرکان با دیدن این صحنه و فریادهای ضمضم به جنبش درآمدند. ابوجهل نیز بر بام کعبه، مکیان را برای نجات اموالشان تشویق میکرد؛ اما خواب بدی که عاتکه دختر عبدالمطلب سه روز پیش از ورود ضمضم دیده و در مکه شایع شده بود چنان وحشتی در میان مکیان افکنده بود که تا رسیدن به بدر پیوسته از آن یاد میکردند. با این حال ترس از دست رفتن کاروانی که تقریبا همۀ قریش در آن سرمایه گذاری کرده بودند و حفظ آن، برایشان جنبه حیثیتی داشت و هشدارها و ترغیبهای بزرگانی از قریش برای نجات کاروان، همه را واداشت که یا خود به جنگ بیایند یا کسی را به جای خود بفرستند[۱۱].[۱۲]
خروج مسلمانان از مدینه
با بازگشت کاروان از غزه به سوی مکّه، خداوند پیامبرش را برای خروج از مدینه برای پیروزی بر کاروان یا سپاه مشرکان فرمان داد[۱۳]. رسول خدا (ص) نیز این مطلب را اعلام کرد. دربارۀ خروج از مدینه بین مسلمانان گفت و گوهای فراوانی شد و گروهی از مردم با این بیان که گمان نمیکنند جنگی روی دهد، عدم همراهی خود را توجیه کردند. برخی هم گفتند ما گروهی اندک هستیم و بیرون رفتن به صلاح نیست. بخشی از اصحاب هم شرکت در این نبرد را با مرگ خویش برابر میدانستند: ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَيَّنَ كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ﴾[۱۴].
زمان خروج از مدینه به اختلاف روز شنبه، یکشنبه و دوشنبه، هشتم یا دوازدهم ماه رمضان گفته شده است؛ اما بر اساس تقویم تطبیقی هشتم ماه رمضان و روزهای یکشنبه و دوشنبه نمیتواند درست باشد؛ زیرا آن زمان مصادف با روز سه شنبه است و تنها روز شنبه مصادف است با ۱۲ رمضان. بنابراین، پیامبر (ص) در دوازدهم ماه رمضان از مدینه خارج شد و در سُقْیا فرود آمد و کم سالان را به مدینه بازگرداند و شامگاه همان روز از سقیا خارج شدند[۱۵].
خروج قریش از مکه
خواب بدی که عاتکه دختر عبدالمطلب دیده و در مکه شایع شده بود چنان وحشتی در میان مکیان افکنده بود که تا رسیدن به بدر پیوسته از آن یاد میکردند. او خواب دیده بود که مردی وارد مکه شد و گفت که تا سه روز دیگر شما به کشتارگاه خویش میروید. آن مرد سه بار مطلب خود را بر کعبه و کوه ابوقبیس فریاد زد و بعد سنگی به زیر افکند که هر ذره آن داخل خانهای از قریش ـ جز بنیهاشم و بنیزهره ـ شد. این خواب، سایۀ ترس و دودلی را چنان بر سر گروهی از بزرگان قریش انداخته بود که برخی چون حارث بن عامر با یقین به مرگ خود، بخشی از اموالش را میان فرزندانشان قسمت کرد؛ همچنین هراس عجیبی امیه بن خلف را فرا گرفته بود، زیرا که سعد بن معاذ پیشتر سخن پیامبر (ص) را درباره کشته شدنش، به او گزارش داده و ازاینرو به شدت نگران بود. عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، حکیم بن حزام، ابوالبختری، علی بن امیه و عاص بن مُنَبَّه نیز رغبتی به جنگ نداشتند و ازاینرو ابوجهل و عقبة بن ابی معیط این افراد را ترسو میخواندند و بر طبل جنگ مینواختند و به سخنان خردمندان و خیرخواهان قریش از جمله حکیم بن حزام که آنان را از رفتن باز میداشتند گوش نمیدادند. مشرکان با تعداد ۹۵۰ یا ۱۰۰۰ نفر با نوازندگان و آوازه خوانان و با ساز و برگ تمام و تکبر و غروری خاص از مکه بیرون آمدند و ۱۰۰ اسب را نیز برای خودنمایی یدک میکشیدند[۱۶].[۱۷]
استقرار دو سپاه در بدر
وقتی ابوسفیان نزدیک مدینه رسید ترس شدیدی او را گرفت و با یافتن آثار شتران دو تن از جاسوسان پیامبر (ص) در بدر، مسلم دانست که پیامبر (ص) با نیروهایش برای دستیابی به کاروان از مدینه خارج خواهند شد، از همین رو بلافاصله مسیر کاروان را از منطقه بدر به سوی کنار دریای سرخ تغییر داد و توانست از محدودۀ آنان خارج شود و پیکی نیز به سوی سپاه قریش فرستاد تا آنان را از ماجرا باخبر کند و به بازگشت به مکه فراخواند[۱۸]. در جحفه (چند منزلی بدر) پیام به سپاه قریش رسید؛ ولی آنان بازگشت را مایۀ سرافکندگی خود میدانستند و میخواستند با قدرتنمایی، ضعفی را که از سریه نخله بر آنان تحمیل شده بود جبران کنند تا در میان قبایل عرب بار دیگر سرافکنده نشوند، ازاینرو تصمیم گرفتند سه روز در بدر برای قدرت نمایی خود به عیش و نوش و نوازندگی بپردازند. تنها بنیزهره با سخنان و حیله اخنس بن شریق (از همپیمانان بنی زهره) توانستند از سپاه جدا شده، به مکه بازگردند. بنو عدی نیز گروه دیگری بودند که با تغییر مسیر خود به سوی دریا، به مکه بازگشتند[۱۹].
پیامبر (ص) پس از پیمودن منازلی، وقتی به نزدیک بدر رسید جبرئیل خبر نزدیک شدن سپاه قریش را به رسولخدا (ص) داد و ایشان اصحاب خود را به مشورتطلبید. ابوبکر و عمر سخنانی گفتند که کاملاً بر ترس و ناامیدی از قدرت مسلمانان در برابر قریش دلالت داشت؛ اما مقداد از مهاجران گفت: ای رسول خدا (ص) ما چون قوم یهود نیستیم که به موسی گفتند: تو و خدایت بروید و بجنگید و ما اینجا نشستهایم، بلکه ما از راست و چپ و پیش و پس تو میجنگیم. باز رسول خدا (ص) خواستار نظر اصحاب شد. خطاب پیامبر (ص) در حقیقت متوجه انصار بود، آنان بیشترین جمعیت سپاه پیامبر (ص) را تشکیل میدادند لکن بر اساس پیمان خود با پیامبر (ص) متعهد دفاع از رسول خدا (ص) در خارج از مدینه نبودند، ازاینرو سعد بن معاذ رئیس اوس که متوجه این موضوع شده بود به نمایندگی از انصار سخنان پرشوری گفت و اطاعت انصار را از فرمان پیامبر (ص) اعلام کرد. رسول خدا (ص) از سخنان مقداد و سعد بن معاذ بسیار خوشحال شد و فرمود: خداوند به من وعده پیروزی بر یکی از دو گروه (تجاری یا سپاه اعزامی مکه) را داده است: ﴿وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ﴾[۲۰]، به خدا سوگند هماکنون محل کشته شدن آنان را میبینم و حتی آن را به اصحاب خود نشان داد. مسلمانان با سخنان پیامبر (ص) متوجه فرار کاروان تجاری شدند و آنان که تا آن هنگام پرچم جنگ نبسته بودند، پرچمهای جنگ را برافراشته، و به راه افتادند و شامگاه هفدهم ماه رمضان در بدر فرود آمدند. مسلمانان از لشکرگاه قریش بر اثر وجود تپههای شنی که میان آنان بود خبر نداشتند. پیامبر (ص) چند نفر از جمله علی (ع)، را برای کسب خبر به سوی چاهی که در نزدیک آنان بود فرستاد. آنان با ساقیان قریش برخورد و دو تن از آنان را اسیر کردند. پس از بازجویی معلوم شد سپاه قریش با شمار ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر که اغلب بزرگان قریش را همراه دارد در پشت تپههای شنیِ منطقه اردو زدهاند. پیامبر (ص) فرمود: "مکه جگرگوشههای خود را به سوی شما روانه کرده است"[۲۱]. پیامبر (ص) از یاران خود دربارۀ محلّی که فرود آمده بودند مشورت خواست. حباب بن منذر انصاری پیشنهاد کرد تا در کنار چاههای بدر فرود آیند و دیگر چاهها را پُر کنند. جبرئیل فرود آمد و نظر حباب بن منذر انصاری را تأیید کرد و او را حباب ذوالرأی خواندند، از اینرو اردوگاه خود را در کنار چاههای بدر قرار داد[۲۲].
مؤرخان و مفسران دربارۀ اینکه کدام یک از دو سپاه زودتر به بدر رسیدند اختلاف وجود دارند؛ مؤرخانی چون واقدی و ابناسحاق گفتهاند مسلمانان زودتر به بدر رسیدند و چاههای آب را گرفتند؛ ولی مفسران، ورود سپاه قریش را پیش از مسلمانان دانستهاند، از همین روست که وقتی در شب بدر مسلمانان خوابیدند و صبح نیاز به آب پیدا کردند نتوانستند غسل کنند و شیطان آنان را بر اثر وضعیت بدی که پیدا کرده بودند وسوسه میکرد. خداوند بدین منظور و نیز جهت محکم کردن زمین زیر پای آنان باران فرستاد: ﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ﴾[۲۳]. ساختن حوضهای آب نیز پس از این باران بود، زیرا آنقدر آب در آبراهها جاری شد که این حوضها را برای جمعآوری آبها ساختند. خداوند در آن شب برای آرامش مسلمانان، خواب را بر آنان مسلط کرد و در آن شب در حالی که همه اصحاب به خواب رفته بودند رسول خدا (ص) در کنار درختی تا هنگام صبح به عبادت پرداخت[۲۴].
نابرابری نیروها
پیامبر اکرم (ص) زمانی که تعداد کم یاران خود و کثرت سپاه قریش را دید از خدا کمک خواست، ازاینرو در روز بدر هنگامی که لحظاتی خواب بر ایشان مستولی شد، خداوند دشمنان را در نظر او کم شمار جلوه داد و فرمود: ﴿إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلًا وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُو﴾[۲۵]رِ. این اندک نمایی دو جانبه بود[۲۶] چنانکه برخی از صحابه میگفتند: مشرکان ۷۰ یا ۱۰۰ نفرند و ابوجهل نیز وقتی مسلمانان را دید گفت: یاران محمد لقمهای بیش نیستند[۲۷]. این کم نمایی باعث تقویت ارادۀ مسلمانان شد و فرمان تشویق کردن مؤمنان به جنگ و پایداری ۲۰ نفر از مسلمانان در برابر ۲۰۰ نفر و ۱۰۰ نفر در برابر ۱۰۰۰ نفر از مشرکان به هنگام جنگ بدر به پیامبر (ص) داده شد: ﴿يَأَيهَُّا النَّبىُِّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلىَ الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَبرُِونَ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَينِْ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُون﴾[۲۸]؛ ولی این حکم تخفیف داده شد و دستور پایداری ۱۰۰ به ۲۰۰ و ۱۰۰۰ به ۲۰۰۰ در آیه بعد صادر شد: {{متن قرآن|الَْانَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَينِْ وَ إِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَينِْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّبرِِينَ[۲۹]. رسول خدا (ص) در خطابهای مسلمانان را به جنگ تشویق و به ثواب ترغیب و بارها برای پیروزی مسلمانان دعا کرد و میفرمود: "خدایا! اگر این گروه اندک کشته شوند دیگر کسی تو را عبادت نخواهد کرد"[۳۰]. رسول خدا (ص) آنقدر دعا کرد که ردای مبارکش از دوشش افتاد[۳۱].
نبرد تن به تن
زخم زبانهای تند و پیوسته ابوجهل و قریش به عتبه، او را وا داشت تا در جنگی که خود برای خاموشی آن تلاش میکرد، نخستین کسی باشد که به همراه پسرش ولید و شیبه پا به میدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز کنند. پیامبر (ص) که گویا کراهت داشت انصار در نخستین درگیری، طرفِ قریش باشند حمزه، علی (ع) و عبیدة بن حارث را به میدان فرستاد[۳۲]. حمزه، عتبه را کشت و علی (ع)، ولید را و عبیده با کمک حمزه و علی (ع) شیبه را کشتند. کشته شدن این سه تن ضربه سختی به قریش بود؛ ولی ابوجهل با سخنان خود به مردم اطمینان میداد که پیروز خواهند شد و خطاب به مسلمانان شعار داد: لَنَا الْعُزَّی وَ لَا عُزَّی لَکُم و منادی پیامبر (ص) گفت: اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَی لَکُم[۳۳]. پیامبر (ص) با برداشتن مشتی خاک و پاشیدن آنها به سوی کافران فرمود: رؤیتان سیاه باد خدایا! دلهایشان را سرشار از ترس و قدمهایشان را سست و لرزان کن[۳۴].
آغاز حمله عمومی
حمله عمومی با به هلاکت رسیدن مبارزان قریش، آغاز شد. پیامبر (ص) به رزمندگان دستور داد تا وقتی دشمن، آنان را محاصره نکرده، دست به شمشیر نبرند و فقط با تیراندازی، جلوی پیشروی دشمن را بگیرند. رسول خدا (ص) مقابل لشکر مسلمانان آمد و با چوب دستی، صفوف سربازان را منظم کرد. سپس دستور حمله عمومی را صادر فرمود و جنگ میان صفوف مسلمانان و مشرکان شروع شد شعار مسلمانان در این جنگ "یا منصور امت" و "اَحَدٌ اَحَد" بود[۳۵]. زمانی نگذشت که آثار شکست در لشکر دشمن ظاهر شد و پا به فرار گذاشتند. پیامبر گرامی اسلام (ص) نیز در جنگ، شرکت فعالی داشت؛ به گونهای که از حضرت علی (ع) نقل شده است: "در روز بدر، آن گاه که کارزار بر ما سخت میشد، ما به رسول خدا (ص) پناه میآوردیم و آن حضرت، خود در کارزار، شرکت داشت و کسی نزدیکتر از او به مشرکان نبود"[۳۶].[۳۷]
امدادهای غیبی در بدر
برخی از امدادهای الهی در بدر عبارت است از: مسلط شدن خواب بر مؤمنان برای آرامش؛ فرو فرستادن باران برای طهارت و محکم شدن زمین رملی زیر پای آنان برای مناسب شدن موقعیت جغرافیایی و جنگی، تقلیل نیروهای دو سپاه، در نگاه یکدیگر به گونهای که موجب تقویت روحیۀ مسلمانان و مغرور شدن و تضعیف روحیۀ مشرکان گردید و نیز حضور فرشتگان در بدر: ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُرْدِفِينَ﴾[۳۸]. این آیه بر حضور ۱۰۰۰ فرشته از ابتدای جنگ دلالت دارد که در ادامۀ جنگ به ۳۰۰۰ افزایش یافت: ﴿إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ﴾[۳۹]. همچنین خداوند به مؤمنان وعده داده بود که چنانچه صبر و تقوا پیشه کنند این تعداد به ۵۰۰۰ افزایش یابد: ﴿بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ﴾[۴۰]. از امیرمؤمنان (ع) نیز روایت شده که در بدر سه تند باد وزید که جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هریک با ۱۰۰۰۰ نفر حاضر شدند. جبرئیل در کنار پیامبر (ص) و میکائیل در سمت راست سپاه و اسرافیل در جناج چپ سپاه مستقر شدند[۴۱].
از دیگر امدادهای غیبی که نقشی بسیار مهم در شکست مشرکان داشت وحشت و هراسی بود که خداوند بر دل مشرکان افکند: ﴿إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ﴾[۴۲]. برخی این وحشت را ناشی از صداهای مهیبی میدانند که همانند ریختن سنگ در طشت بود. خداوند این کمکها را بشارتی به مسلمانان و مایۀ قوت و اطمینان و تسکین قلب آنان دانسته است: ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾[۴۳]. ازاینرو بجاست که خداوند تیر انداختن و کشتن مشرکان را به خود نسبت دهد[۴۴].
کشته شدن ابوجهل
پیامبر (ص) که منتظر خبر کشته شدن ابوجهل بود و او را رأس پیشوایان کفر و فرعون امت نامیده بود با شنیدن خبر قتل او بسیار خوشحال شد و فرمود: "خدایا! وعده خود را محقق ساختی"[۴۵].[۴۶]
تعداد کشته ها
جنگ بدر با شهادت ۱۴ تن از مسلمانان (۶ تن از مهاجران و ۸ تن از انصار) و با کشته شدن ۷۰ نفر و اسیر شدن همین تعداد از مشرکان که سران آنها نضر بن حارث، عقبة بن ابیمعیط، سهیل بن عمرو، عباس و ابوالعاص بودند. ۳۵ تن از گشتههای قریش، به دست علی (ع) به هلاکت رسیدند و بسیاری از مشرکان در بیابانهای اطراف پراکنده شده، برای فرا رسیدن شب و رهایی از دست مسلمانان لحظه شماری میکردند[۴۷].
پس از پایان جنگ، پیامبر گرامی اسلام (ص)امر فرمود تا چاههای بدر را گود کنند و جسد کشتههای مشرکان را در آنها بریزند. آنگاه رسول خدا (ص) بر لب چاه آمد و خطاب به آنان فرمود: "ای عُتبه! ای شیبه! ای ابوجهل! من آنچه را خدایم وعده داده بود، درست یافتم، آیا شما آنچه را خداوند وعده داده بود یافتید؟ چه بد خویشاوندی برای پیامبرتان بودید. شما مرا تکذیب و از شهرم بیرون کردید؛ در حالی که دیگران مرا پناه دادند"[۴۸]. جنگ بدر که بیش از نصف روز طول نکشید یکی از مهمترین رخدادهای صدر اسلام را رقم زد، چنان که پیامبر (ص) درباره آن فرمود: "هیچگاه شیطان کوچکتر و در ماندهتر از روز عرفه نبوده، مگر در روز بدر"[۴۹].[۵۰]
غنایم بدر
غنایم کلی جنگ عبارت بود از ۱۵۰ شتر، ۱۰ اسب و مقداری چرم و پارچه و ابزار جنگی. هر کس، افزون بر آنچه از وسایل شخصی کشتگان به دست آورده بود از غنایم کلی نیز سهمی میطلبید. آیات اول سوره انفال به بیان حکم این موضوع پرداخته و بیان میکند که اصحاب پیوسته از پیامبر (ص) درباره غنایم میپرسیدند: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۵۱]. این آیه غنایم کلی را مخصوص خدا و رسولش قرار داده تا هر چه بخواهند تصمیم بگیرند و خطاب به مسلمانان تأکید میکند اگر مؤمنان حقیقی باشید باید از خدا و رسولش اطاعت کنید. بدین ترتیب کسانی که از این غنایم برده بودند موظف به بازگرداندن آنها شدند. باقی غنایم برای مجاهدان بود و پیامبر (ص) نیز آنها را میانشان قسمت کرد. رسول خدا (ص) برای کسانی که در مدینه و قبا جانشین خود کرده بود سهمی پرداختند. سعد بن عباده نیز که بر اثر مارگزیدگی نتوانست همراهی کند ولی انصار را برای حضور در بدر تشویق کرده بود سهمی به او داده شد. بدین ترتیب مسلمانان که هنگام خروج از مدینه تنها یک یا دو اسب و ۷۰ شتر داشتند و هر دو یا سه یا ۴ نفر از یک شتر استفاده میکردند. هنگام بازگشت، هر یک بر یک یا دو شتر سوار بود و برهنگان جامه پوشیده و به زاد و توشه قریش دست یافته، سیر شده بودند و چون فدیه آزادی اسیران را نیز گرفتند هر فقیری ثروتمند شد و این استجابتِ همان دعای پیامبر (ص) بود که هنگام حرکت از سقیا به سوی بدر گفت: "خدایا! ایشان گروه پیادگاناند، سوارشان کن، برهنهاند آنان را بپوشان، گرسنهاند، سیرشان کن و نیازمندند، به فضل خود بی نیازشان فرمای"[۵۲].[۵۳]
بازتاب جنگ بدر در مدینه
جنگ بدر در مدینه، هم در میان مسلمانان و هم در میان یهودیان و منافقان، بازتاب گستردهای داشت. این پیروزی چنان عظیم و مهم بود که نه تنها مسلمانان بلکه عمده منافقان و یهودیان سخن زید بن حارثه و عبداللّه بن رواحه را که پیش از رسیدن سپاه به مدینه خبر پیروزی را به مدینه رساندند باور نمیکردند و میگفتند آنان نمیدانند چه میگویند. حتی سخنان زید بن حارثه را ناشی از هراسی که از شکست مسلمانان بر او عارض شده میدانستند. این تعجب از آن رو بود که مردم مدینه با نام برخی از بزرگان قریش در میان اسامی کشتهشدگان مواجه شدند. مردم از جمله بزرگان خزرج با شنیدن این خبر به روحا آمدند و پیروزی بدر را به پیامبر (ص) شادباش گفتند و کسانی که در این غزوه حاضر نشده بودند از رسول خدا (ص) عذرخواهی کردند[۵۴]. یهودیان و منافقان نیز وقتی اسیران را با دستهای بسته دیدند خوار و زبون شدند. حتی با توجه به غنایم مسلمانان چنان احساس حقارت کردند و آرزو کردند با پیامبر در بدر حضور میداشتند تا غنیمتی به دست میآوردند. از پیامدهای دیگر جنگ بدر در مدینه نگرانی انصار نسبت به همپیمانان یهودی خود بود و ازاینرو به آنان گفتند: پیش از اینکه همانند آنچه بر قریش در بدر وارد شد بر شما بیاید اسلام را بپذیرید[۵۵].
بازتاب جنگ بدر در مکه
بازتاب جنگ بدر در مکه بسیار گستردهتر از مدینه بود. خبر شکست مشرکان را حَیْسُمان بن حابس خزاعی به مکه رساند. مکیان نیز همانند مردم مدینه در اولین برخورد با این رویداد مهم سخن او را به شدت انکار و او را به هزیان گویی متهم میکردند. این ناباوری چنان بود که صفوان بن امیه که در حجر اسماعیل نشسته بود میگفت: درباره من از او سؤال کنید. پرسیدند: آیا از صفوان خبری داری؟ حیسمان گفت: او در حجر اسماعیل است؛ ولی پدر و برادرش را در میان کشته شدگان دیدم. اما وقتی قریش به مکه بازگشت و همه چیز روشن شد، ابوسفیان برای برافروخته نگه داشتن خشم مشرکان نسبت به مسلمانان آنان را از هر گونه گریستن و نوحه و مرثیه سرایی بر کشتگان و از هر گونه خوشی و لذتجویی برحذر داشت[۵۶]. برخی که نمیتوانستند برای کشته شدگانشان عزاداری نکنند به بیرون مکه رفته، در آنجا نوحه سرایی میکردند؛ اما وقتی کعب بن اشرف یهودی به مکه آمد و مرثیه سرایی کرد دیگران نیز اشعار او را خوانده، گریه و زاری را آشکار کردند. مکه یک ماه در غم و اندوه فرو رفته بود و هیچ خانهای نبود مگر اینکه بر کشتگان خود مرثیه میخواند. مصیبت سنگین بدر بر مکیان نه تنها در سال بعد، جنگ احد را در پی داشت، بلکه کینهای در دل بزرگان قریش به خصوص امویان نهاده بود که حتی پس از مسلمان شدن هرگاه فرصتی دست میداد کینه خود را به گونههای مختلف آشکار میکردند. در این میان اهلبیت پیامبر و انصار بیشتر آماج این کینهها بودند، اوج این دشمنی در واقعه کربلا نسبت به اهلبیت (ع) ظاهر شد، چنان که یزید در اشعار خود صریحاً به انتقامجویی از کشتههای بدر اعتراف کرد[۵۷].
بازتاب جنگ بدر در خارج از حجاز
بازتاب این جنگ افزون بر مدینه و مکه، به خارج از مرزها کشیده شد. در حبشه نجاشی از این خبر مسرور شد و خبر آن را به مسلمانان مهاجر در حبشه رساند[۵۸].[۵۹]
جایگاه بدریون
مقام بدریها در روایاتِ ناظر به برخی آیات و نیز سخنان صحابه جایگاه مهم و ویژهای یافت به طوری که برخی که در بدر حاضر نشده بودند آرزو میکردند در جنگ بدر شرکت میکردند تا همانند آنان ثواب و اجر داشتند[۶۰]. در اعتقادات اهل سنت بدریان از دیگر صحابه جایگاه برتری دارند و گناهان گذشته و آینده آنان بخشوده شده و خداوند هیچ یک از اصحاب بدر را عذاب نخواهد کرد[۶۱] و بهشت بر آنها واجب شده است[۶۲]. البته اشکالهایی بر این مطالب وارد است و به نظر میرسد برخی خواستهاند با بهرهگیری از مسئله مقام بدریان، مخالفت برخی صحابه پیامبر را در برابر امام علی (ع) در دوران خلافتش را توجیه کنند[۶۳].
اصحاب بدر از نظر اقتصادی و اجتماعی نیز جایگاهی ممتاز داشتند؛ خلیفه دوم در دیوان مالی برای آنان امتیاز خاصی قائل شد و سهم هر یک از آنان را ۵۰۰۰ درهم در سال قرار داد[۶۴]. از نظر موقعیت اجتماعی در جایگاهی ممتاز قرار داشتند و حضور نیروهای بدری در هر سپاه و گروه و حزبی امتیاز ویژه برای تأیید آن گروه و حزب به شمار میرفت و این از باورهای اجتماعی در قرن اول بود. سعید بن قیس ارحبی برای تشویق نیروهای خود برای جنگ با معاویه و اثبات درست بودن راهی که برگزیدهاند، در سخنان خود به حضور ۷۰ بدری در سپاه و در رأس آنان امیرمؤمنان (ع) اشاره کرد و متذکر شد که با این تعداد دیگر هیچگونه شبههای در حقانیت خود نداشته باشند[۶۵].
با توجه به این جایگاه ویژه اصحاب بدر نزد مسلمانان، کتابهای فراوانی در این باره نوشته شده است مانند:
- کتاب من شهد صفین مع علی من البدریین از هشام بن محمد بن سائب کلبی؛
- هالة البدر فی عدد اهل بدر از محمد بن احمد بن عثمان ذهبی؛
- روضة المحبین لأسماء الصحابة البدریین اثر محمد بن مصطفی البنانی المصری [۶۶].
جنگ بدر[۶۷]
«ابوسفیان» بزرگ «مکه» در رأس یک کاروان نسبتاً مهم تجارتی که از چهل نفر با ۵۰ هزار دینار مال التجاره تشکیل میشد از شام به سوی مدینه باز میگشت، پیامبر(ص) به یاران خود دستور داد آمادۀ حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمی از سرمایۀ دشمن را با خود حمل میکرد بشتابند و با مصادره کردن این سرمایه، ضربۀ سختی بر قدرت اقتصادی و در نتیجه بر قدرت نظامی دشمن وارد کنند[۶۸]. ابوسفیان از یکسو به وسیلۀ دوستان خود در مدینه از این تصمیم پیامبر(ص) آگاه شد و از سوی دیگر چون موقعی که این کاروان برای آوردن مال التجارة به سوی شام میرفت نیز مورد چنین تعرض احتمالی قرار گرفته بود، قاصدی را به سرعت به مکه فرستاد، تا جریان را به اطلاع اهل مکه برساند، قاصد در حالی که طبق توصیۀ ابوسفیان بینی شتر خود را دریده و گوش آن را بریده و خون به طرز هیجانانگیزی از شتر میریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همۀ مردم را به سوی خود جلب کند، وارد مکه شد، و فریاد برآورد: «ای مردم پیروزمند، کاروان خود را دریابید، کاروان خود را دریابید، بشتابید و عجله کنید اما باور نمیکنم به موقع برسید؛ زیرا محمد و افرادی که از دین شما خارج شدهاند برای تعرض به کاروان از مدینه بیرون شتافتند، در این موقع خواب عجیب و وحشتناکی که «عاتکه» فرزند عبدالمطلب و عمۀ پیامبر(ص) دیده بود دهان به دهان میگشت و بر هیجان مردم میافزود.
جریان خواب این بود که او سه روز قبل در خواب دیده بود که شخصی فریاد میزند، مردم به سوی قتلگاه خود بشتابید و سپس این منادی بر فراز کوه «ابوقیس» رفت و قطعۀ سنگ بزرگی را از بالا به حرکت درآورد، این قطعه سنگ متلاشی شد و هر قسمتی از آن به یکی از خانههای قریش اصابت کرده و نیز از درّۀ مکه سیلاب خون جاری شد. هنگامی که وحشت زده از خواب بیدار شد و به برادرش «عباس» خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامی که داستان این خواب به گوش«ابوجهل» رسید، گفت: این زن، پیامبر دومی است که در فرزندان عبدالمطلب ظاهر شده، قسم به بتهای «لات» و «عزی» که سه روز مهلت میدهیم اگر اثری از تعبیر خواب او ظاهر نشد، نامهای را در میان خودمان امضا میکنیم که «بنی هاشم» دروغگوترین طوائف عربند، ولی روز سوم که از این کار گذشت، همان روزی بود که فریاد قاصد ابوسفیان همۀ مکه را لرزان ساخت. و از آنجا که بسیاری از مردم مکه در این کاروان سهمی داشتند مردم به سرعت بسیج شدند و حدود ۹۵۰ نفر مرد جنگی که جمعی از آنها بزرگان و سرشناسان مکه بودند با ۷۰۰ شتر و ۱۰۰ رأس اسب به حرکت در آمدند، و فرماندهی لشکر به عهدۀ ابوجهل بود. از سوی دیگر ابوسفیان برای اینکه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسیر خود را تغییر داد و به سرعت به سوی مکه گام برمیداشت.[۶۹]
۳۱۳ یار باوفا
پیامبر اسلام(ص) با ۳۱۳ نفر که تقریباً مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشکیل میدادند به نزدیکی سرزمین بدر، بین راه مکه و مدینه رسیده بود که خبر حرکت سپاه قریش به او رسید. در این هنگام با یاران خود مشورت کرد که آیا به تعقیب کاروان ابوسفیان و مصادرۀ اموال و کاروان بپردازد و یا برای مقابله با سپاه آماده شود جمعی مقابله با سپاه دشمن را ترجیح دادند ولی گروهی از این کار اکراه داشتند، ترجیح میدادند که کاروان را تعقیب کنند، دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از مدینه به قصد مقابله با سپاه مکه نبودیم و آمادگی رزمی برای درگیری با آنها نداریم در حالی که آنها با پیشبینی قطعی و آمادگی کافی برای جنگ، به سوی ما میآیند. این دو دلی و تردید در این گروه هنگامی افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریباً بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است، ولی با همۀ این حرفها پیامبر(ص) نظر گروه اول را پسندید، و دستور داد آمادۀ حمله به سپاه دشمن شوند، هنگامی که دو سپاه با هم روبرو شدند، دشمن نتوانست باور کند که مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمدهاند بلکه فکر میکرد قسمت مهم سپاه اسلام در جایی مخفی شدهاند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند؛ لذا شخصی را برای تحقیق فرستادند، اما به زودی فهمیدند که جمعیت همانست که دیده بودند. از طرفی همانطور که گفتیم جمعی از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند که مبارزه با این گروه عظیم که هیچگونه موازنهای با آنها ندارد صلاح نیست، ولی پیامبر(ص) با این وعدۀ الهی آنها را دلگرم ساخت و گفت: خداوند به من وعده داده که بر یکی از دو گروه پیروز خواهید شد، یا بر کاروان قریش یا بر لشکرشان، و وعدۀ خداوند تخلفناپذیر است، بخدا سوگند گویا محل کشته شدن ابوجهل و عدهای از سران قریش را با چشم خود میبینم، سپس به مسلمانان دستور داد که در کنار چاه بدر فرود آیند. پیامبر(ص) قبلاً صحنهای از نبرد را در خواب دید که تعداد کمی از دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شدهاند و این اشاره و بشارتی به پیروزی بود عین این خواب را برای مسلمانان نقل کرد و موجب تقویت روحیه و اراده آنها در پیشروی کردن به سوی میدان بدر گردید. البته پیامبر(ص) این خواب را درست دیده بود؛ زیرا نیرو و نفرات دشمن اگر چه در ظاهر بسیار زیادتر بود، ولی در باطن اندک و ضعیف و ناتوان بودند، و میدانیم خوابها معمولاً جنبه اشاره و تعبیر دارند، و در یک خواب صحیح چهره باطنی مسئله خودنمایی میکند.[۷۰]
سپاه هزار نفری قریش
در این گیر و دار ابوسفیان توانست خود را با قافله از منطقۀ خطر رهایی بخشد، و از طریق ساحل دریا (دریای احمر) از بیراهه به سوی مکه با عجله بشتابد، و به وسیلۀ قاصدی به لشکر پیغام فرستاد که خدا کاروان شما را رهایی بخشید، من فکر میکنم مبارزۀ با محمد در این شرایط لزوم ندارد چون دشمنانی دارد که حساب او را خواهند رسید، ولی رئیس لشکر ابوجهل به این پیشنهاد تن در نداد، و به بتهای بزرگ «لات» و «عزی» قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه میکنیم بلکه تا داخل مدینه آنها را تعقیب خواهیم کرد و یا اسیرشان میکنیم و به مکه میآوریم تا صدای این پیروزی به گوش تمام قبائل عرب برسد. سرانجام لشکر قریش نیز وارد سرزمین بدر شد، و غلامان خود را برای آوردن آب به سوی چاه فرستادند، یاران پیامبر(ص) آنها را گرفته و برای بازجوئی به خدمت پیامبر(ص) آوردند، حضرت از آنها پرسید شما کیستید؟ گفتند: غلامان قریشیم، فرمود: تعداد لشکر چند نفر است، گفتند اطلاعی از این موضوع نداریم فرمود هر روز چند شتر برای غذا میکشند، گفتند نه تا ده شتر، فرمود جمعیت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراک یکصد مرد جنگی). محیط، محیط رعبآور و براستی وحشتناکی بود، لشکر قریش که با ساز و برگ جنگی فراوان و نیرو و غذای کافی و حتی زنان خواننده و نوازنده برای تهییج یا سرگرمی الشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفی روبرو میدیدند که باورشان نمیآمد، با آن شرایط قدم به میدان جنگ بگذارند.[۷۱]
فرشتگان الهی به یاری شما خواهند آمد
پیامبر(ص) که میدید یارانش ممکن است، از وحشت شب را به آرامی نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحی خسته در برابر دشمن قرار بگیرند، طبق یک وعدۀ الهی به آنها فرمود: غم مخورید اگر نفراتتان کم است، جمع عظیمی از فرشتگان آسمان به کمک شما خواهند شتافت و آنها را کاملاً دلداری داده به پیروزی نهایی که وعدۀ الهی بود مطمئن ساخت به طوری که آنها شب را به آرامی خوابیدند. مشکل دیگری که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان بدر بود که از شنهای نرم که پاها در آن فرو میرفت پوشیده بود، در آن شب باران جالبی بارید، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمین زیر پای آنها سفت و محکم شد، و عجب اینکه این رگبار در سمت دشمن به طوری شدید بود که آنها را ناراحت ساخت. خبر تازهای که به وسیلۀ گزارشگران مخفی که از لشکر اسلام شبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند، دریافت شد و به سرعت در میان مسلمانان انعکاس یافت این بود که آنها گزارش دادند، که لشکر قریش با آن همه امکانات، سخت بیمناکند گویی خداوند لشکری از وحشت در سرزمین قلب آنها فرو ریخته است، فردا صبح لشکر کوچک اسلام با روحیهای نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند. قبلاً پیامبر(ص) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانهای باقی نماند و نمایندهای به میان آنها فرستاد که من دوست ندارم شما نخستین گروهی باشید که مورد حملۀ ما قرار میگیرید، بعضی از سران قریش مایل بودند این دستی را که به عنوان صلح به سوی آنها دراز شده بفشارند و صلح کنند، ولی باز ابوجهل مانع شد.[۷۲]
هفتاد کشته، هفتاد اسیر
سرانجام آتش جنگ شعلهور گردید «حمزه» عموی پیامبر(ص) و «علی»(ع) که جوانترین افراد لشکر بودند و جمعی دیگر از جنگجویان شجاع اسلام در جنگهای تن به تن که سنت آن روز بود، ضربات شدیدی بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پای در آوردند، روحیه دشمن باز ضعیفتر شد، ابوجهل فرمان حملۀ عمومی صادر کرد، و قبلاً دستور داده بود آن دسته از اصحاب پیامبر(ص) را که از مدینهاند به قتل برسانند و مهاجرین مکه را اسیر کنند و برای انجام یک سلسله از تبلیغات به مکه آورند، لحظات حساسی بود پیامبر(ص) به مسلمانان دستور داده بود زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند و تنها به حریفان خود بنگرند و دندانها را روی هم فشار دهند و سخن کمتر بگویند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پیامبر(ص) در همه حال سر نپیچند و به پیروزی نهایی امیدوار باشند، پیامبر(ص) دست به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: «اگر این گروه کشته شوند کسی تو را پرستش نخواهد کرد». باد به شدت به سوی لشکر قریش میوزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله میکردند، استقامت و پایمردی و دلاوریهای آنها قریش را در تنگنا قرار داده بود، در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهل در میان آنها بود، کشته شدند و در میان خاک و خون غلطیدند و ۷۰ نفر به دست مسلمانان اسیر گشتند ولی مسلمانان تعداد کمی کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین پیکار مسلحانه مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزی غیرمنتظرهای پایان گرفت. در جنگ «بدر» تعداد مسلمانان، سیصد و سیزده نفر بود، هفتاد و هفت نفر آنها از مهاجران و دویست و سی و شش نفر آنها از انصار بودند، پرچم مهاجران به دست علی(ع) بود و سعد بن عباده پرچمدار انصار بود، آنان تنها با داشتن هفتاد شتر، و دو اسب، و شش زره، و هشت شمشیر، در این نبرد بزرگ، شرکت کرده بودند، با اینکه سپاه دشمن بیش از هزار نفر، با اسلحه کافی بودند و یکصد اسب داشتند، مسلمانان با دادن بیست و دو نفر شهید (۱۴ نفر از مهاجران و ۸ نفر از انصار) به دشمن که ۷۰ کشته و ۷۰ اسیر داد غالب شدند و با پیروزی کامل، به مدینه مراجعت کردند.
و این راستی عجیب بود که ارتش نیرومند قریش در برابر سپاه کوچک مسلمانان - طبق نقل تواریخ - آنچنان روحیۀ خود را باخته بود که جمعی از درگیر شدن با مسلمانان بسیار وحشت داشتند، گاه پیش خود فکر میکردند اینها افراد عادی نیستند بعضی میگفتند مرگ را بر شترهای خویش حمل کرده و از یثرب (مدینه) برایتان سوغات آوردهاند. «سعد بن معاذ» به عنوان نمایندگی از طرف انصار به پیامبر(ص) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت باد ای رسول خدا ما به تو ایمان آوردهایم و به نبوت تو گواهی دادهایم که هر چه میگویی از طرف خدا است، هر دستوری را میخواهی بده و از اموال ما هر چه میخواهی برگیر، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهی که در این دریا (اشاره به دریای احمر که در آن نزدیکی بود) فرو رویم فرو خواهیم رفت، ما آرزو داریم خداوند به ما توفیق دهد خدمتی کنیم که مایۀ روشنی چشم تو شود. در روز بدر پیامبر به علی فرمود: مشتی از خاک و سنگریزه از زمین بردار و به من بده، علی(ع) چنین کرد و پیامبر آنها را به سوی مشرکان پرتاب کرد و فرمود: رؤیتان زشت و سیاه باد! و نوشتهاند این کار اثر معجزهآسائی داشت و از آن گرد و غبار و سنگریزه در چشم دشمنان فرو ریخت و وحشتی از آن به همه دست داد.[۷۳]
تشویق جنگجویان
پیامبر(ص) در روز جنگ «بدر» برای تشویق جنگجویان اسلام جوائزی برای آنها تعیین کرد و مثلاً فرمود کسی که فلان فرد دشمن را اسیر کند و نزد من آورد چنین پاداشی را به او خواهم داد، این تشویق (علاوه بر روح ایمان و جهاد که در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد که سربازان جوان پیامبر(ص) در یک مسابقۀ افتخارآمیز با سرعت به سوی هدف بشتابند، ولی پیرمردان و افراد سالخورده در زیر پرچمها توقف کردند، هنگامی که جنگ «بدر» پایان پذیرفت، جوانان برای گرفتن پاداشهای افتخارآمیز خود به خدمت پیامبر(ص) شتافتند، اما پیرمردان به آنها گفتند که ما نیز سهمی داریم زیرا ما تکیهگاه و مایۀ دلگرمی شما بودیم و اگر کار بر شما سخت میشد و عقبنشینی میکردید، حتماً به سوی ما میآمدید، در این موقع میان دو نفر از انصار مشاجرۀ لفظی پیدا شد و راجع به غنائم جنگ با یکدیگر گفتگو کردند، آیۀ اول سوره انفال نازل شد و صریحاً غنائم را متعلق به پیامبر(ص) معرفی کرد که هرگونه بخواهد با آن رفتار کند، پیامبر(ص) هم آن را به طور مساوی در میان همۀ جنگجویان تقسیم کرد، و دستور داد که میان برادران دینی صلح و اصلاح شود.[۷۴]
پایان جنگ و داستان اسیران
بعد از پایان جنگ بدر و گرفتن اسیران جنگی و پس از آنکه پیامبر(ص) دستور داد که دو نفر از اسیران خطرناک «عقبة» و «نصر» را گردن بزنند، گروه انصار به وحشت افتادند که نکند این دستور دربارۀ سایر اسیران اجرا شود (و از گرفتن فدا محروم بمانند) لذا به پیغمبر(ص) عرض کردند ما هفتاد نفر را کشته و هفتاد نفر را اسیر کردیم و اینها از قبیلۀ تو و اسیران تواند، آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادی آنها «فداء» بگیریم. وحی الهی نازل شد و اجازه گرفتن «فداء» در مقابل آزادی اسیران داد. بیشترین مبلغی که برای آزادی اسیران تعیین شده بود چهار هزار درهم و کمترین مبلغ هزار درهم بود. هنگامی که این موضوع به گوش قریش رسید، یکی پس از دیگری مبلغ «فداء» را فرستادند تا اسیران خود را آزاد کنند. عجیب اینکه داماد پیامبر(ص) «ابی العاص» نیز در میان اسیران بود، دختر پیامبر(ص) یعنی زینب همسر «ابوالعاص» گردنبندی را که «خدیجه» در عروسیش به او داده بود به عنوان «فداء» نزد پیامبر(ص) فرستاد. هنگامی که چشم پیامبر(ص) به گردن بند افتاد خاطرۀ خدیجه آن زن فداکار و مجاهد در نظرش مجسم شد، فرمود خدا رحمت کند خدیجه را، این گردنبندی است که جهیزیّه دخترم «زینب» قرار داد (و طبق بعضی دیگر از روایات به احترام «خدیجه» از پذیرفتن گردنبند خودداری کرد، و برای رعایت حقوق مسلمانان موافقت آنها را در این کار جلب نمود). سپس پیامبر(ص) «ابوالعاص» را آزاد کرد، به شرط اینکه دخترش «زینب» را (که قبل از اسلام به همسری «ابوالعاص» در آورده بود) به مدینه نزد پیامبر(ص) بفرستد، او نیز این شرط را پذیرفت و بعداً هم به آن وفا کرد.[۷۵]
اسلام آوردن عباس عموی پیامبر(ص)
گروهی از انصار از پیامبر(ص) اجازه خواستند که از «عباس» عموی پیامبر(ص) که در میان اسیران بدر بود - به احترام آن حضرت(ص) - فدیه گرفته نشود، ولی پیامبر(ص) فرمود: به خدا سوگند، حتی از یک درهم آن نیز صرف نظر نکنید. (اگر گرفتن فداء قانون خدا است باید دربارۀ همه حتی عموی من اجرا شود، و فرق میان او و سایرین نباشد). پیامبر(ص) به عباس فرمود از طرف خودت و فرزند برادرت (عقیل بن ابیطالب) باید فداء دهی، عباس (که علاقۀ خاصی به مال داشت) گفت ای محمد! میخواهی مرا چنان فقیر کنی که دست پیش روی طایفۀ قریش دراز کنم؟! پیامبر(ص) گفت از همان ذخیرهای که نزد همسرت ام الفضل گذاردی و گفتی اگر من در میدان جنگ کشته شدم، این مال را مخارج خود و فرزندانت قرار ده، فدیه را بپرداز! عباس از این موضوع سخت در تعجب فرو رفت، و گفت چه کسی این خبر را به تو داده؟ (در حالی که کاملاً محرمانه بوده است) پیامبر(ص) فرمود جبرئیل از طرف خداوند. عباس گفت: سوگند به کسی که محمد(ص) به آن سوگند یاد میکند، هیچ کس جز من و همسرم از این راز آگاهی نداشت، سپس گفت: «أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ» و مسلمان شد. همۀ اسیران بدر پس از آزادی به مکه بازگشتند، جز «عباس» و «عقیل» و «نوفل» که قبول اسلام کردند و در مدینه ماندند. در مورد اسلام آوردن عباس در بعضی از تواریخ چنین آمده که پس از قبول اسلام به مکه بازگشت، و پیامبر(ص) را به وسیلۀ نامه از توطئههای مشرکان آگاه میساخت سپس قبل از سال هشتم هجرت سال فتح مکه به مدینه هجرت نمود.[۷۶]
منابع
پانویس
- ↑ «و بیگمان خداوند در «بدر» شما را با آنکه ناتوان بودید یاری کرد پس، از خداوند پروا کنید، باشد که سپاس گزارید» سوره آل عمران، آیه ۱۲۳.
- ↑ سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ «قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براى شما نشانه اى [و درس عبرتى] بود. گروهى در راه خدا مى جنگيدند، و ديگر [گروه] كافر بودند كه آنان [مؤمنان] را به چشم، دو برابر خود مى ديدند و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تأييد مى كند، يقيناً در اين [ماجرا] براى صاحبان بينش عبرتى است» سوره آل عمران، آیه ۱۳.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند به شما وعده میفرمود که (پیروزی بر) یکی از دو دسته از آن شما باشد و شما دوست میداشتید که آن دسته بیجنگافزار از آن شما گردد اما خداوند میخواست که حقّ را با کلمات خویش تحقّق بخشد و ریشه کافران را بر کند» سوره انفال، آیه ۷.
- ↑ ر. ک: محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۴؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۲.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۱۶۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۵۲ ـ ۲۵۴؛ المغازی، ج ۱، ص ۱۳ـ۱۶.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۲؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۲.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۲۸؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۹۰.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۳.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۳.
- ↑ سوره انفال، آیه: ۶-۷.
- ↑ «چنان که پروردگارت تو را از خانهات به درستی بیرون آورد با آنکه بیگمان دستهای از مؤمنان ناخرسند بودند. با تو درباره حقّ پس از آشکار شدن آن چالش میورزیدند گویی آنان را به سوی مرگ میرانند و آنان مینگرند» سوره انفال، آیه ۵ ـ ۶
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۵؛ تفسیر عبدالرزاق، ج ۲، ص ۱۲۴؛ المغازی، ج ۱، ص ۳۹؛ التبیان، ج ۵، ص ۱۳۳.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۳۹ ـ ۴۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۱۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۳۹؛ نویری، نهایة الإرب فی فنون الأدب، ج۱۷، ص۲۰.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۵-۱۳۶.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند به شما وعده میفرمود که (پیروزی بر) یکی از دو دسته از آن شما باشد و شما دوست میداشتید که آن دسته بیجنگافزار از آن شما گردد اما خداوند میخواست که حقّ را با کلمات خویش تحقّق بخشد و ریشه کافران را بر کند» سوره انفال، آیه ۷.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۵۱ ـ ۵۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۱۶-۶۱۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۳۶ -۴۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۰؛ ابو الربیع حمیری کلاعی، الاکتفاء بما تضمنه من مغازی رسول الله (ص)، الثلاثة الخلفاء، ج۱، ص۳۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۳، ص۴۳.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۵.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که (خداوند) خوابی سبک را بر شما فرا میپوشاند تا از سوی او آرامشی (برای شما) باشد و از آسمان آبی فرو میباراند تا شما را بدان پاکیزه گرداند و پلیدی شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را نیرومند سازد و گامها (یتان) را بدان استوار دارد» سوره انفال، آیه ۱۱.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که خداوند آنان را به تو در خوابت «اندک» نشان داد و اگر آنان را «بسیار» نشان داده بود سست میشدید و در کار (جنگ) اختلاف مییافتید ولی خداوند (شما را) در امان داشت که او به اندیشهها داناست» سوره انفال، آیه ۴۳.
- ↑ سوره آل عمران، آیه۱۳.
- ↑ التبیان، ج ۵، ص ۱۳۱؛ تفسیر ابنکثیر، ج ۱، ص ۳۵۸؛ تفسیر قرطبی، ج ۴، ص ۲۶؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۲۳؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۱۴۷؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۳۴.
- ↑ «اى پيامبر، مؤمنان را به جهاد برانگيز. اگر از [ميان] شما بيست تن، شكيبا باشند بر دويست تن چيره مىشوند، و اگر از شما يكصد تن باشند بر هزار تن از كافران پيروز مى گردند، چرا كه آنان قومى اند كه نمى فهمند. سوره انفال، آیه: ۶۵.
- ↑ «اكنون خدا بر شما تخفيف داده و معلوم داشت كه در شما ضعفى هست. پس اگر از [ميان] شما يكصد تن شكيبا باشند بر دويست تن پيروز گردند، و اگر از شما هزار تن باشند، به توفيق الهى بر دو هزار تن غلبه كنند، و خدا با شكيبايان است»؛ سوره انفال، آیه: ۶۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۷۹؛ المغازی، ج ۱، ص ۵۸ ـ ۵۹، ۸۱.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۲۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۴۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲.
- ↑ سبل الهدی، ج ۴، ص ۳۶؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۸۰.
- ↑ ر. ک: عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۷؛ هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۷۲؛ الطبقات، ج ۲، ص ۱۰؛ السیرهالنبویه، ج ۲، ص ۲۸۷.
- ↑ مسند احمد، ج ۱، ص ۸۶، ۱۲۶؛ مسند ابی یعلی، ج ۱، ص ۳۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴، ص۱۴؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۲۴.
- ↑ ر. ک: عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۷-۱۳۸؛ هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که از پروردگارتان فریادخواهی میکردید و به شما پاسخ داد که من با هزار فرشته پیاپی امدادگر شما خواهم بود» سوره انفال، آیه ۹.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که به مؤمنان میگفتی: آیا بسندهتان نیست که خداوند با سه هزار فرشته فرو فرستاده (از سوی خود) شما را یاری رساند؟» سوره آل عمران، آیه ۱۲۴.
- ↑ «چرا؛ (بیگمان بسنده است و) اگر شکیبایی کنید و پرهیزگاری ورزید و آنان چنین شتابان به سوی شما آیند خداوند شما را با پنج هزار فرشته نشانگذار یاری خواهد رساند» سوره آل عمران، آیه ۱۲۵.
- ↑ ر. ک: تفسیر ابنکثیر، ج ۳، ص ۷۵۲؛ مجمع البیان، ج ۱، ص ۸۲۸؛ روض الجنان، ج ۵، ص ۵۲ ـ ۵۶.
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که پروردگارتان به فرشتگان وحی میفرمود که من با شمایم پس مؤمنان را استوار دارید؛ من در دل کافران بیم خواهم افکند بنابراین، (با شمشیر) بر فراز گردنها (شان/ بر سرشان) بزنید و دستشان را کوتاه کنید» سوره انفال، آیه ۱۲.
- ↑ «و خداوند آن را جز مژدهای (برایتان) قرار نداد و اینکه دلتان بدان آرام یابد و یاری جز از سوی خداوند نیست که خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۱۰.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۹۱؛ جامع البیان، مج ۱۵، ج ۳۰، ص ۳۲۲؛ الامالی، ص ۳۱۰.
- ↑ ر. ک: عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۸؛ هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶ ۷۰-۷۱۶؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۵-۴۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۷۱؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و امتاع، ج۱، ص۱۱۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۱۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۳۹؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و امتاع، ج۱۲، ص۱۶۲.
- ↑ الموطأ، ج ۱، ص ۴۲۲؛ المصنف، صنعانی ج۴، ص ۳۷۸؛ المغازی، ج ۱، ص ۷۷ ـ ۷۸.
- ↑ ر. ک: عباسی، حبیب، غزوه بدر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۳۸-۱۳۹؛ هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ «از تو از انفال میپرسند بگو: انفال از آن خداوند و پیامبر است پس، از خداوند پروا کنید و میانه خود را سازش دهید و اگر مؤمنید از خداوند و پیامبرش فرمان برید» سوره انفال، آیه ۱.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۲۷؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۲۶۴.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ السیرة النبویه، ج۲، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۲؛ المغازی، ج ۱، ص ۱۲۱ ـ ۱۲۴ ـ ۱۲۵؛ اسباب النزول، ص ۸۵.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم؛ محمدی، داداشنژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۱۷۲؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۰.
- ↑ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۰۰ ـ ۳۰۲؛ المغازی، ج ۱، ص ۱۲۰-۱۲۳.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۱۲۰؛ الکافی، ج ۲، ص ۱۲۱.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ تفسیر مجاهد، ج ۱، ص ۱۳۷؛ جامع البیان، مج ۳، ج ۴، ص ۱۴۵ ـ ۱۴۶.
- ↑ جامع البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص ۶۱.
- ↑ تفسیر عبدالرزاق، ج ۳، ص ۲۸۷؛ صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۹؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۸۰.
- ↑ جوامع الجامع، ج ۲، ص ۱۸.
- ↑ تاریخ المدینه، ج ۳، ص ۱۰۵۱؛ الطبقات، ج ۱، ص ۱۲؛ ج ۳، ص ۲۹۶.
- ↑ وقعة صفین، ص ۲۳۶، ۲۳۸؛ شرح نهج البلاغه، ج ۵ ص ۱۸۸، ۱۹۱.
- ↑ ر. ک: هدایتپناه، محمد جعفر، بدر / غزوه، دائرةالمعارف قرآن کریم.
- ↑ داستان جنگ بدر در سوره انفال آیات ۵ تا ۱۸ آمده است.
- ↑ پیامبر و یارانش حق داشتند دست به چنین حملهای بزنند زیرا اولاً با هجرت مسلمانان از مکه به مدینه بسیاری از اموالشان به دست مکیان افتاد و خسارت سنگینی به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنین خسارتی را جبران کنند، از این گذشته مردم مکه در طی ۱۳ سال اقامت پیامبر(ص) و مسلمین در آنجا کاملاً نشان داده بودند که از هیچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فرو گذار نخواهند کرد و حتی آمادۀ کشتن شخص پیامبر(ص) نیز شدند چنین دشمنی با هجرت پیامبر(ص) به مدینه بیکار نخواهد نشست، و مسلماً نیروی خود را برای ضربۀ قاطعتری بسیج خواهد کرد، پس عقل و منطق ایجاب میکند که مسلمانان به عنوان یک اقدام پیشگیرانه با مصادره کردن سرمایه عظیم کاروان تجارتی آنها ضربۀ سختی بر آنان وارد سازند، و هم بنیة اقتصادی و نظامی خود را برای دفاع از خویشتن در آینده قوی کنند، و این اقدامی است، که در همۀ برنامههای جنگی دنیا، در امروز و گذشته بوده و هست، و آنها که بدون در نظر گرفتن این جهات، سعی دارند حرکت پیامبر(ص) را به سوی قافله در شکل یک نوع غارتگری منعکس سازند با افراد بیاطلاعی هستند، که از ریشههای مسائل تاریخی اسلام بیخبرند، و یا مغرضانی که سعی دارند واقعیتها را دگرگون جلوه دهند.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۳.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۵.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۷.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۸۹.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۵۹۰.