سرگذشت زندگی امام سجاد در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
در این هنگام [[عمر بن سعد]] پیش آمد زنان شیون کرده و [[گریه]] سر دادند [[عمر سعد]] خطاب به [[سپاهیان]] گفت: کسی از شما به [[خیمه]] این زنان داخل نشود و معترض این [[جوان]] مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به [[خدا]] قسم کسی چیزی بازنگرداند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.</ref>. | در این هنگام [[عمر بن سعد]] پیش آمد زنان شیون کرده و [[گریه]] سر دادند [[عمر سعد]] خطاب به [[سپاهیان]] گفت: کسی از شما به [[خیمه]] این زنان داخل نشود و معترض این [[جوان]] مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به [[خدا]] قسم کسی چیزی بازنگرداند<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.</ref>. | ||
بدینسان [[امام سجاد]]{{ع}} با پدرش [[امام حسین]]{{ع}} در [[جهاد]] با [[طاغوت]] مشارکت داشت ولی [[خداوند]] شهادت به همراه پدر، [[برادران]]، اهلبیت و [[اصحاب]] [[پاک]] او را روزی وی نساخت و [[خداوند متعال]] او را برای عهدهداری [[رهبری]] [[امت]] بعد از پدر حفظ کرد تا به [[وظیفه]] خطیر [[حراست]] از [[سنت]] جدش از دست گستاخان [[شرور]] و [[غصب]] [[گمراهان]] یاوهسرا و جریاناتی که بر [[تمدن]] [[اسلام]] داخل شده و در [[حال]] گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۶۶.</ref>. | بدینسان [[امام سجاد]]{{ع}} با پدرش [[امام حسین]]{{ع}} در [[جهاد]] با [[طاغوت]] مشارکت داشت ولی [[خداوند]] شهادت به همراه پدر، [[برادران]]، اهلبیت و [[اصحاب]] [[پاک]] او را روزی وی نساخت و [[خداوند متعال]] او را برای عهدهداری [[رهبری]] [[امت]] بعد از پدر حفظ کرد تا به [[وظیفه]] خطیر [[حراست]] از [[سنت]] جدش از دست گستاخان [[شرور]] و [[غصب]] [[گمراهان]] یاوهسرا و جریاناتی که بر [[تمدن]] [[اسلام]] داخل شده و در [[حال]] گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۶۶.</ref>. | ||
==[[حضرت امام سجاد]]{{ع}} از [[کربلا]] تا مدینه== | |||
===[[امام زین العابدین]] بعد از [[واقعه عاشورا]]=== | |||
[[تاریخنویسان]] از یک [[شاهد]] عینی نقل میکنند که گفت: در [[ماه محرم]] سال شصت و یک [[هجری]] به [[کوفه]] آمدم همان وقت بود که [[علی بن الحسین]]{{ع}} و [[زنان اهل بیت]]{{عم}} را در محاصره [[سپاهیان]] از کربلا به کوفه آورده بودند، [[مردم]] برای تماشای آنان از [[خانهها]] خارج شده بودند و چون [[زنان]] [[کوفی]] [[اهل بیت]]{{عم}} را سوار بر شتران بیجهاز دیدند گریسته و بر سروسینه زدند. [[راوی]] گوید: | |||
شنیدم که علی بن الحسین{{ع}} با صدای لرزان و [[ضعیف]] در حالیکه [[بیماری]] توان از وی ربوده بود، گردن او در [[جامعه]] و دستانش با [[غل و زنجیر]] بسته بود میفرمود: این [[زنها]] که میگریند؛ پس چهکسی ما را به [[قتل]] رسانید<ref>امالی طوسی، ص۹۱.</ref>. | |||
و هنگامی که [[امام سجاد]]{{ع}} را بر [[ابن زیاد]] وارد کردند از او پرسید: کیستی؟ | |||
جواب داد: «من علی بن الحسین هستم» ابن زیاد گفت: آیا [[خدا]] علی بن الحسین را نکشت؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: «من [[برادری]] به نام علی بن الحسین داشتم که مردم او را کشتند» ابن زیاد گفت: خیر خدا او را کشت. امام{{ع}} در جواب او این [[آیه قرآن]] را خواند: {{متن قرآن|اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا}}<ref>«خداوند، جانها را هنگام مرگشان میگیرد» سوره زمر، آیه ۴۲.</ref>. | |||
ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز این مقدار [[جرأت]] و توان داری که جواب مرا بدهی و حرف مرا رد کنی؟! او را ببرید و گردنش را بزنید<ref>ارشاد مفید، ص۲۲۴؛ وقعة الطف، ص۲۶۲، ۲۶۳.</ref>. | |||
در این وقت عمهاش [[زینب]] در دامن برادرزاده درآویخت و گفت: ای پسر زیاد خونهایی که از ما ریختی تو را بس است سپس دست در گردن امام سجاد{{ع}} افکند و گفت به خدا قسم از او جدا نمیشوم اگر میخواهی او را بکشی باید مرا هم با او بکشی. آنگاه علی بن الحسین فرمود: «ای عمه آرام گیر تا من با او سخنی بگویم» سپس رو به [[ابن زیاد]] نموده و فرمود: ای پسر زیاد آیا مرا از [[مرگ]] میترسانی؟ آیا ندانستهای که مرگ در [[راه خدا]] [[عادت]] ما و [[شهادت]] در راه او [[کرامت]] ما [[خاندان]] است؟». سپس ابن زیاد دستور داد تا [[اهل بیت]]{{عم}} را به خانهای در کنار [[مسجد جامع کوفه]] ببرند، فردای آن [[روز]] نیز دستور داد تا [[سر مقدس امام حسین]]{{ع}} را در کوچه و محلهها و قبیلههای [[شهر کوفه]] بگردانند و بعد از آن سر را به درب [[دار الاماره]] بازگردانند<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۴۳ به صورت مرسل، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۴۵.</ref>. | |||
سپس ابن زیاد دستور داد تا تمام سرها را بر روی تیرهای چوبی [[نصب]] کنند کما اینکه خود قبلا نیز با سر [[مسلم بن عقیل]] همچنین عملی را انجام داده بود. | |||
ابن زیاد خبر [[قتل امام حسین]]{{ع}} و [[اسارت]] خانوادهاش را توسط نامهای به اطلاع یزید رساند<ref>جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳، او در آنجا مینویسد که اولین سر بریدهای که در اسلام حمل شد سر بریده [[عمرو بن حمق خزاعی]] بود که به دربار معاویه برده شد.</ref>. | |||
او همین خبر را با [[نامه]] دیگری به [[عمرو بن سعید بن عاص]] [[والی مدینه]] که او هم از [[بنی امیه]] بود نیز فرستاد. | |||
چون [[نامه ابن زیاد]] در [[شام]] به یزید رسید، دستور داد تا سر بریده [[امام حسین]]{{ع}} و سایر کشتهشدگان را به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد تا [[زنان]] و [[کودکان]] [[اسیر]] را مهیای این [[سفر]] کرده و [[علی بن الحسین]]{{ع}} را نیز تا گردن با [[غل]] ببندند، آنان اهل بیت{{عم}} را به دنبال قافله سرهای بریده همچون [[اسیران]] [[کفار]] بدون عماری و محمل بر [[جهاز شتران]] سوار نموده و به همراه [[مجفر بن ثعلبه عائذی]] و [[شمر بن ذی الجوشن]] به سوی شام روانه کردند و پس از چندی قافله اسیران به سرها رسیدند و در طول این سفر تا رسیدن به شام علی بن الحسین{{ع}} با هیچکدام از آن مأموران سخن نگفت<ref>ذیل تاریخ دمشق در شرح حال امام حسین{{ع}}، ص۱۳۱ به نقل از طبقات ابن سعد، انساب الاشراف، ص۲۱۴، طبری، ج۵، ص۴۶۰ و ۴۶۳، ارشاد، ج۲، ص۱۱۹ که عبارت متن به نقل از آن است.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۱.</ref>. | |||
===[[اسیران اهل بیت]]{{عم}} در شام=== | |||
[[شام]] از ابتدای فتح آن به دست [[مسلمانان]] با افرادی چون [[خالد بن ولید]] و [[معاویة بن ابیسفیان]] بهعنوان فاتح و [[نماینده]] [[دین اسلام]] مواجه بوده و [[شامیان]] هرگز [[پیامبر]] را ندیده، [[احادیث]] او را مستقیما از خود آن حضرت نشنیده و حتی از نزدیک بر [[سیره]] [[اصحاب پیامبر]] مطلع نشده بودند. تعداد کمی از [[صحابه پیامبر]] هم که به شام [[مهاجرت]] نموده و مدتی در شام اقامت کرده بودند. نیز تأثیر چندانی در [[مردم]] نداشتند، در نتیجه، شامیان [[اعمال]] امثال [[معاویه ابن ابی سفیان]] و اطرافیان او را بهعنوان [[سنت]] [[راستین]] [[مسلمانی]] پذیرفته بودند چون این [[حکومت اسلامی]] (ولو از نوع [[اموی]]) نسبت به حکومتهای سابق که در طول قرون متمادی زیر [[سلطه]] [[امپراتوری روم]] بر شامیان [[حکومت]] کرده بودند، [[برتری]] داشت. | |||
از اینرو عجیب نخواهد بود که چنین قضیهای را در کتب [[تاریخ]] بخوانیم: | |||
در هنگام ورود [[اسیران]] [[کربلا]] به شام پیرمردی شامی به [[امام سجاد]]{{ع}} نزدیک شد و به او گفت: خدای را [[شکر]] که شما را هلاک کرد و [[امیر]] را بر شما [[پیروز]] گردانید. | |||
امام سجاد{{ع}} در جواب وی فرمودند: «ای پیرمرد آیا [[قرآن]] خواندهای؟» | |||
پیرمرد پاسخ داد: آری. | |||
[[امام]]{{ع}} فرمود: آیا این [[آیه]] را نیز خواندهای: | |||
{{متن قرآن|قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى}}<ref>«بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.</ref>. | |||
پیرمرد پاسخ داد: آری خواندهام. | |||
امام{{ع}} فرمودند: «ای پیرمرد مراد از ([[قربی]]) در این آیه ما هستیم». | |||
سپس فرمودند: آیا این آیه را خواندهای: | |||
{{متن قرآن|وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ}}<ref>«و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.</ref>. | |||
پیرمرد پاسخ داد: آری خواندهام. | |||
امام{{ع}} فرمودند: «ای پیرمرد در این آیه هم مراد از ([[قربی]]) ما هستیم». | |||
سپس فرمودند: آیا این [[آیه]] را خواندهای: | |||
{{متن قرآن|وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى}}<ref>«بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی)... است» سوره انفال، آیه ۴۱.</ref>. | |||
گفت: آری. | |||
[[امام]]{{ع}} فرمودند: «ما همان قربی و [[نزدیکان پیامبر]] هستیم». | |||
باز امام{{ع}} پرسیدند: ای پیرمرد آیا این آیه از [[قرآن]] را خواندهای: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>. | |||
پاسخ داد: آری. | |||
امام{{ع}} فرمودند: «ما همان [[اهل بیتی]] هستیم که [[خداوند]] ما را به [[نزول آیه]] [[طهارت]] در [[حق]] آنان ممتاز کرد». | |||
شیخ گفت: تو را به [[خدا]] قسم میدهم که آیا شما خود آنان هستید؟! | |||
امام{{ع}} فرمودند: «به خدا [[سوگند]] که ما بدون [[شک]] همانها هستیم، قسم به [[حقّ]] جدّ ما [[پیامبر]]{{صل}} که ما همانها هستیم». | |||
پیرمرد شامی گریست، [[عمامه]] از سر بر [[زمین]] کوفت، سر بر [[آسمان]] برداشت و گفت: خداوندا من از [[دشمنان]] [[آل محمد]] بیزارم<ref>مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۱؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۰؛ مقتل مقرم، ص۴۴۹ به نقل از تفسیر ابن کثیر و آلوسی.</ref>. | |||
[[مورخان]] آوردهاند که پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} چون [[امام سجاد]]{{ع}} را به [[شام]] وارد کردند [[ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله]] به سوی او رفت و در حالیکه با سر و روی بسته در محمل نشسته بود از روی [[شماتت]] گفت: ای [[علی بن الحسین]] چهکسی [[پیروز]] شد؟ امام سجاد{{ع}} در پاسخ وی فرمودند: اگر میخواهی بدانی که چهکسی پیروز شد؟ در وقت [[نماز]] [[اذان]] و اقامه بگو<ref>امالی طوسی، ص۹۷۷.</ref>. | |||
در این پاسخ امام{{ع}} به این نکته حساس اشاره داشتند که [[جدال]] [[امویان]] بر سر [[ریاست]] بر [[بنی هاشم]] نیست بلکه [[نزاع]] بر سر اذان و [[تکبیر]] و [[اقرار]] به [[وحدانیت خداوند]] [[متعال]] بوده و شهادت امام حسین{{ع}} و [[یاران]] [[پاک]] او سبب بقاء [[اسلام ناب محمدی]] و تثبیت آن در برابر جاهلیتی است که [[بنی امیه]] و [[پیروان]] آن سردمدار آن هستند همانها که هیچگاه طعم شیرین [[ایمان]] و [[اسلام]] را نچشیدهاند.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۳.</ref>. | |||
===[[امام سجاد]]{{ع}} در [[مجلس یزید]]=== | |||
[[سر مقدس امام حسین]]{{ع}} و [[زنان]] [[اسیر]] [[اهل بیت]]{{عم}} را در حالی به مجلس یزید آوردند که همه آنان را با طناب بسته و [[غل]] در گردن و دست و پای [[زین العابدین]]{{ع}} بود، هنگامی که آنان را در برابر یزید نگاه داشتند. یزید از سر [[غرور]] این [[بیت]] از [[شعر]] [[حصین بن حمام]] مرّی را خواند که: | |||
«ما آنانیم که سر مردانی را از هم میشکافیم که خود یلانی بوده و سرها شکافته بودند»<ref>{{عربی|نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ *** عَلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا}}؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۱۹۸ و ۲۷۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۴.</ref>. | |||
امام سجاد{{ع}} پاسخ شعر او را با این [[آیه]] از [[قرآن کریم]] دادند: | |||
{{متن قرآن|مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ}}<ref>«هیچ گزندی در زمین و به جانهایتان نمیرسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید و خداوند هیچ خود پسند خویشتن ستایی را دوست نمیدارد» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.</ref>. | |||
ناگاه [[خشم]] در چهره یزید نمودار شد پس [[امام]] این آیه را [[تلاوت]] فرمودند: | |||
{{متن قرآن|وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ}}<ref>«و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در میگذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.</ref>. | |||
[[مورخان]] از [[فاطمه بنت الحسین]]{{ع}} نقل کردهاند که گفت: چون در برابر یزید نشستیم دلش به [[حال]] ما سوخت. در این هنگام مردی سرخگون از [[اهل شام]] برخاست و با اشاره به من به یزید گفت: یا [[امیر المؤمنین]] این [[کنیز]] را به من ببخش، من [[گمان]] داشتم که آنان این کار را برای خود جایز میدانند لذا بدنم از [[ترس]] شروع به لرزیدن کرد و به دامان عمهام [[زینب]] چنگ زدم، ولی عمهام میدانست که چنین چیزی امکان ندارد، بنابراینرو به مرد شامی کرد و فرمود: | |||
به [[خدا]] [[سوگند]] که [[دروغ]] گفتی و [[پست]] شدی، نه تو [[قادر]] بر انجام چنین کاری هستی و نه یزید! | |||
یزید در [[خشم]] شد و بانگ برآورد که: دروغ گفتی، اگر بخواهم میتوانم چنین کاری را انجام دهم! | |||
زینب گفت: نه به خدا قسم، هرگز [[خداوند]] چنین اجازهای به تو نداده است مگر اینکه از [[دین]] ما خارج شده دین دیگری [[اختیار]] نمایی، یزید از خشم به [[جوش]] آمد و گفت: آیا با من چنین درشت سخن میگویی؟ همانا که پدر و [[برادر]] تو از دین خارج شدهاند! | |||
زینب پاسخ داد: اگر خود را [[مسلمان]] میدانی بدانکه تو و پدر و جدت با [[دین خدا]] که دین پدر و برادر من میباشد [[هدایت]] شدید، یزید [[درمانده]] از جواب گفت: ای [[دشمن خدا]] دروغ گفتی! | |||
زینب گفت: اکنون تو [[حاکم]] هستی و به واسطه قدرتی که داری به [[ستم]] و ناروا خشم میگیری و [[ناسزا]] میگویی، گویا یزید از شنیدن این [[کلام]] [[خجالت]] کشید و [[سکوت]] کرد. | |||
ناگاه دوباره مرد شامی به او گفت: این کنیز را به من بده، اینجا بود که یزید به او گفت: از جلو چشمم دور شو که خدا تو را [[مرگ]] دهد<ref>ارشاد، ج۲، ص۱۲۱؛ ابی مخنف، ص۲۷۱- ۲۷۲.</ref>. | |||
چنین به نظر میرسد که لحن کلام یزید آرامتر از لحن کلام [[ابن زیاد]] در [[کوفه]] است و شاید دلیل آن این باشد که ابن زیاد قصد داشت با این کار خود را به [[سرور]] خود یزید نزدیکتر کرده و خودشیرینی کند ولی یزید نیازی به این کار نداشته است، شاید هم یزید این نکته را دریافته بود که با [[کشتن امام حسین]]{{ع}} و [[اسیر]] کردن خاندانش مرتکب چه [[اشتباه]] بزرگی شده است از این رو میخواست با این کار از [[احساسات]] خشمگینانه [[افکار عمومی]] نسبت به خود کم کند. | |||
در همان روزها یزید [[خطیب]] [[دمشق]] را واداشت تا بر [[منبر]] رفته و درمذمت و [[بدگویی]] نسبت به [[امام حسین]] و پدرش{{عم}} بسیار داد سخن بدهد و چون چنین کرد، [[امام سجاد]]{{ع}} به وی [[اعتراض]] نموده فریاد برآورد که: | |||
وای بر تو ای خطیب که به قیمت [[خشم]] و [[غضب]] [[پروردگار]] [[رضایت]] مخلوقی را خریدهای، پس جایگاه خود را در [[آتش]] بدان. | |||
سپس رو به یزید کرده فرمودند: ای یزید آیا [[اجازه]] میدهی تا بر فراز این چوبها رفته کلماتی بگویم تا موجب [[رضایت خداوند]] شده و برای حاضران [[اجر]] و [[پاداش]] در بر داشته باشد... | |||
حاضران از [[شجاعت]] این [[جوان]] اسیر و [[بیمار]] که بر خطیب رسمی [[حکومت]] و شخص [[خلیفه]] اعتراض کرده بود متعجب و مبهوت شده بودند؛ لذا چون یزید به خواسته [[امام]]{{ع}} جواب رد داد حاضران با [[اصرار]] از وی خواستند تا به امام سجاد{{ع}} اجازه [[سخن گفتن]] دهد، یزید که در برابر فشار افکار عمومی قرار گرفته بود چارهای جز اجازه دادن به امام سجاد{{ع}} نداشت، امام{{ع}} از پلههای منبر بالا رفت و قسمتی از سخنانی که فرمود این است: ای [[مردمان]] به ما شش [[خصلت]] و هفت [[فضیلت]] داده شده است، آن شش خصلت عبارتند از [[علم]]، [[بردباری]]، [[جوانمردی]]، [[فصاحت]]، شجاعت، و [[محبت]] در دلهای [[مؤمنان]]، و هفت فضیلت آن است که [[پیغمبر]] از [[دودمان]] ماست، [[صدیق]] [[حضرت علی]]{{ع}} از ماست، [[جعفر طیار]] و [[حمزه]] که [[شیر خدا]] و [[پیامبر خدا]] بود از ما هستند، [[سرور زنان عالم]] [[فاطمه]] [[بتول]] و حسن و حسین دو [[سبط]] پیغمبر و دو [[سرور]] جوآنان [[اهل بهشت]] از ما هستند<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً{{صل}} وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}</ref>. | |||
پس از این مقدمه که در آن به معرفی [[خاندان]] خود پرداخت شروع به ذکر [[فضایل]] و [[مناقب]] آن نمود: هرکس مرا میشناسد میشناسد و هرکس مرا نمیشناسد اکنون وی را از حسب و [[نسب]] خود [[آگاه]] میکنم، من فرزند [[مکه]] و [[منی]] هستم، من فرزند [[زمزم]] و [[صفا]] هستم، من فرزند آن کسی هستم، که [[زکات]] را در ردای خود نهاده و حمل میکرد، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون [[جامه]] و ردا پوشیده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون نعلین و [[کفش]] بهپا کرده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین حجگذاران و لبیکگویان بود، من فرزند آن کسی هستم، که بر [[براق]] سوار شد و [[آسمانها]] را درنوردید، من فرزند آن کسی هستم، که او را از [[مسجد الحرام]] به [[مسجد الاقصی]] [[سیر]] دادند، من فرزند آن کسی هستم، که [[جبرئیل]] او را تا [[سدرة المنتهی]] رسانید، من فرزند آن کسی هستم که به [[مقام قاب قوسین]] یا نزدیکتر از آن نائل گردید، من فرزند آن کسی هستم، که [[فرشتگان]] [[آسمان]] به [[امامت]] او [[نماز]] گزاردند، من فرزند آن کسی هستم، که [[خداوند جلیل]] به او [[وحی]] فرستاد و [[اسرار]] نهانی با او بازگفت، من فرزند [[محمد مصطفی]]{{صل}} هستم، من [[فرزند علی]] [[مرتضی]] هستم، من فرزند آن کسی هستم، که به ضرب [[شمشیر]] بینی [[مشرکان]] را زد تا اینکه به [[وحدانیت خداوند]] [[شهادت]] دادند، من فرزند آن کسی هستم، که پیش روی [[رسول خدا]] با دو شمشیر [[جهاد]] کرد و با دو نیزه جنگید، من فرزند آن کسی هستم، که در [[راه خدا]] دو بار [[مهاجرت]] کرده و دو بار با [[رسول خدا]] [[بیعت]] نمود، کسی که در جنگهای [[بدر]] و حنین [[شمشیر]] زد و حتی چشم برهم زدنی به [[خدا]] [[کفر]] نورزید، من فرزند [[نیکوترین]] ایمانآورندگان، [[وارث پیامبران]]، نابودکننده [[ملحدان]]، [[سرور]] [[مسلمانان]]، فروغ [[مجاهدان]]، [[زینت]] عبادتپیشگان، [[زیور]] [[خداپرستان]]، سرآمد همه [[گریهکنندگان]] [از [[خوف]] خدا]، [[شکیباترین]] [[شکیبایان]]، بهترین [[نمازگزاران]] از [[آل یس]]، پیامآور خدای جهانیان هستم، من فرزند آن کسی هستم، که [[خداوند]] [[جبرئیل]] را [[پشتیبان]]، و [[میکائیل]] را [[یار]] و [[یاور]] او قرار داد، من فرزند آن کسی هستم، که پشتیبان مسلمانان، کشنده [[خوارج]] [[جنگ نهروان]]، [[پیمانشکنان]] [[جنگ جمل]] و [[بیدادگران]] [[جنگ صفین]] بود، کسی که با تمام [[دشمنان]] بدخواهش به [[مبارزه]] پرداخت، همو که از نظر [[افتخار]] از همه [[قریش]] [[برتر]] بود و نخستین کس از [[مؤمنان]] که [[دعوت]] رسول خدا را [[اجابت]] کرد، کسی که در قبول [[آیین اسلام]] از همه اقران خودگوی [[سبقت]] را درربود، [[سرکشان]] را درهم شکسته [[مشرکان]] را نابود ساخته، تیر زهرآگین خدا و بوستان [[حکمت]] [[پروردگار]] بود... اینچنین کسی نیای من [[علی بن ابی طالب]] است. من فرزند [[بانوی بانوان عالم]] هستم، من [[فرزند فاطمه]] [[زهرا]] میباشم، فرزند [[بتول]] [[پاکیزه]]، من فرزند پاره تن رسول خدا{{صل}} میباشم، من فرزند آن کسی هستم که در [[خون]] خود غلطان شد، من فرزند سربریده [[کربلا]] هستم، من فرزند آن کسم که [[جنیان]] در تاریکیهای [[زمین]] بر او گریسته و [[فرشتگان]] در [[آسمان]] برایش [[زاری]] کردند.<ref>{{متن حدیث|فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، و مَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي و نَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ و مِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَ ارتَدى، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَ احتَفى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَ سعى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ و لَبّى، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوسَينِ أو أدنى، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّماء، أنَا ابنُ مَن أوحى إِلَيْهِ الجَليلُ ما أوحى، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا: لا إلهَ إلَا اللّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ بِسَيفَينِ، وَ طَعَنَ بِرُمحَينِ، وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ، وَ قاتَلَ بِبَدرٍ وَ حُنَينٍ، وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ وارِثِ النَّبِيّينَ، وَ قامِعِ الْمُلْحِدينَ، وَ يَعسوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَ نُورِ الْمُجاهِدينَ، وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ، وَ تَاجِ الْبَكّائِينَ، وَ أَصْبَرِ الصَّابِرينَ، وَ أَفْضَلِ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسولِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرائيلَ، الْمَنصورِ بِمِيكائِيلَ، أنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطِينَ، وَ الْمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبِينَ، وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، وَ أَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَقْدَمِ السَّابِقِينَ، وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ، وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ، وَ سَهْمٍ مِنْ مَرامِي اللَّهِ، وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللَّهِ... ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ. | |||
أنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابْنُ الطُّهْرِ الْبَتُولِ، أنَا ابْنُ بَضْعَةِ الرَّسولِ{{صل}}، أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ ذَبِيحِ كَرْبَلاَءَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِي الظَّلْمَاءِ، وَ نَاحَتْ عَلَيْهِ اَلطَّيْرُ فِي الْهَواءِ}}</ref>. | |||
[[امام]] پیوسته از خود و [[خاندان]] خود میگفت و [[ضجه]] و شیون بود که از [[مردم]] برمیخاست، یزید ترسید که فتنهای برپا شده و حوادثی پیش آید که برایش [[عاقبت]] [[خوشی]] نداشته باشد؛ چراکه [[سخنان امام]]{{ع}} در مردم [[انقلاب]] [[فکری]] ایجاد کرده بود او خود را به مردم [[شام]] شناسانده و آنان را به آنچه نمیدانستند [[آگاه]] کرده بود. | |||
یزید به [[مؤذن]] اشاره کرد تا [[اذان]] بگوید و بدین وسیله [[کلام امام]]{{ع}} را قطع نماید، [[مؤذن]] بانگ برآورد: {{متن حدیث|اللَّهُ أَكْبَرُ}} [[امام]]{{ع}} رو به او کرده فرمود: | |||
[[خداوند بزرگ]] است آنگونه که با چیزی نتوان قیاسش کرد و [[احساس]] آن را [[درک]] نتواند کرد، هیچچیزی بزرگتر از [[خدا]] نیست. | |||
و چون مؤذن بانگ زد: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} امام{{ع}} فرمود: | |||
پوست و مو، گوشت و [[خون]]، و [[مغز]] و استخوانم به [[وحدانیت خدا]] [[گواهی]] میدهد. | |||
و در زمانی که مؤذن گفت: {{متن حدیث|أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}} امام{{ع}} به یزید رو کرده فرمود: | |||
ای یزید! این محمد که نام او برده شد جد تو است یا جد من؟ اگر [[گمان]] داری که او جد تو است [[دروغ]] میگویی، و اگر [[اقرار]] میکنی که جد من است چرا [[عترت]] و خاندانش را کشتی؟<ref>نفس المهموم، ص۴۴۸- ۴۵۲ به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۸۱ نقل از کتاب «الاحمر» نوشته اوزاعی (اصل خطبه بدون مقدمه)، مقدمه از کامل بهایی، ج۲، ص۲۹۹- ۳۰۲؛ ر.ک: حیات الامام زین العابدین، ص۱۷۵- ۱۷۷.</ref>. | |||
یزید از جواب بازماند زیرا همگان میدانستند که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} جد [[سید]] [[سجاد]]{{ع}} است و جد یزید، کسی جز [[دشمن]] شماره یک [[پیامبر]]{{صل}} [[ابو سفیان]] نیست، و [[اهل شام]] دانستند که در دریای [[گناه]] [[غرق]] شده و [[حکومت اموی]] تا کنون سعی در [[گمراهی]] آنان داشته است، به روشنی پیدا است که یزید به دلیل [[کینه]] شخصی و عدم [[بلوغ]] [[سیاسی]] از درک عمق [[قیام امام حسین]]{{ع}} عاجز بود و عواقب خطرناک آن را برای حکومتش جدی نمیگرفت. | |||
شاید بزرگترین [[شاهد]] بر این [[خیال]] [[باطل]] یزید نامهای باشد که در ابتدای [[خلافت]] به [[حاکم مدینه]] نوشت که از [[امام حسین]]{{ع}} [[بیعت]] بگیرد و در صورت [[امتناع]] امام حسین{{ع}} از بیعت او را به [[قتل]] رسانده و سرش را به [[شام]] نزد وی بفرستد. | |||
در ادامه سخن از غلط بودن محاسبات یزید میتوان به جریان انتقال [[کاروان اسیران]] از [[کربلا]] به [[کوفه]] و از آنجا به [[شام]] اشاره کرد که با انجام کارهای [[خشونتبار]] منعکسکننده [[تمایلات]] جنایتکارانه او بود، در حالیکه یزید هنگامی از عمق خطر جنایتی که مرتکب آن گردیده بود [[آگاه]] شد که خبرهای ناگهانی از بازتابهای این حادثه بر او باریدن گرفت و [[افکار عمومی]] درباره [[قتل]] [[ریحانه]] [[رسول خدا]]{{صل}} او را زیر سؤال قرار داد، در اینجا بود که تلاش کرد تا [[مسئولیت]] این [[جنایت]] هولناک را به گردن [[ابن زیاد]] بیندازد و به [[امام سجاد]]{{ع}} عرض کرد: [[خدا]] [[پسر مرجانه]] را [[لعنت]] کند، به خدا قسم که اگر خود با پدرت روبرو شده بودم چیزی از من نمیخواست مگر اینکه به او میدادم و با تمام توان از کشته شدنش جلوگیری میکردم، ولی خواست خدا همان بود که دیدی، از [[مدینه]] با من مکاتبه کن و هردرخواستی داشتی مرا باخبر گردان<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲.</ref>. | |||
امام سجاد{{ع}} در [[زمان]] حضور در شام با [[منهال بن عمرو]] [[ملاقات]] کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله{{صل}} حالتان چگونه است؟ [[امام]] رو به او کرده فرمودند: «ما چون [[بنی اسرائیل]] در میان [[قوم فرعون]] شدهایم که پسران آن را سر میبریدند و [[زنان]] آن را زنده نگاه میداشتند، [[عرب]] بر [[عجم]] [[افتخار]] میکند که محمد{{صل}} از آنان است و در میان عرب [[قریش]] بر سایر [[قبایل]] افتخار میکند که محمد{{صل}} از آنان است ولی ما که [[اهل بیت]] او هستیم کشته و [[اسیر]] شدهایم {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>»<ref>اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات اینروایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل میکند که این روایت مختصر آن است.</ref>. | |||
در پایان، یزید از [[ترس]] [[فتنه]] و بههم خوردن اوضاع به [[نعمان بن بشیر]] [[فرمان]] داد تا زنان [[بیت]] [[رسالت]] و یادگارهای [[پیامبر]]{{صل}} را تا [[مدینه]] [[همراهی]] کرده و آنان را به [[وطن]] بازگرداند<ref>طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.</ref> [[ترس]] او به حدی بود که دستور داد برگرداندن [[اهل بیت]]{{عم}} را شبانه انجام دهند<ref>به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۶ (کتاب)|پیشوایان هدایت]]، ج۶، ص ۷۶.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۲۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۵
حضرت امام سجاد(ع) از تولد تا امامت
این دوره از زندگی امام سجاد(ع) که زندگانی ایشان از ولادت تا کربلا میباشد از سال (۳۸ یا ۳۷ه) تا سال (۶۱ه) است. اولین خلیفهای که امام سجاد(ع) در کودکی و نوجوانی با او همعصر بودند معاویة بن ابیسفیان بود، از خصوصیات این دوران میتوان به آشفتگی اوضاع- که بعدا منجر به قلع و قمع مخالفان و کشتار در عراق و بحران در حجاز گردید- و از بین رفتن سنتها و پیدایش بدعتها اشاره نمود. حضرت امیر المؤمنین علی(ع) در ماه رمضان سال چهل هجری در کوفه و در حالیکه مشغول آماده کردن مردم برای جنگی تازه با معاویه بود، به شهادت رسید، پس از شهادت آن حضرت مردم عراق با فرزندش امام حسن مجتبی به عنوان خلافت بیعت کردند اما دلهای بیشتر این بیعتکنندگان با زبانهایشان یکی نبود، البته از مردمی که با تظاهر به تشیع در زمان خود حضرت علی(ع) و حتی در میان لشکریانش آنچنان به آزار او پرداختند که بارها از دست آنان مرگ خود را از خدا طلب کرده بود توقع نمیرفت که با فرزندش برخوردی بهتر از این داشته باشند. در سالهای آخر عمر شریف حضرت علی(ع) کوفه دربر دارنده گرایشات و گروههای مختلفی بود، در این شهر کسانی بودند که چون سگان تشنه به دنبال قدرت و حاکمیت بوده، توقع پست و مقام از خلیفه جدید داشتند، تازه مسلمانانی هم بودند که با آرزوهای دورودرازی که در سر داشتند شهر و دیار خویش را ترک نموده و به مرکز کشور اسلام روی آورده بودند، گروهی نیز از بردگان فرصتطلب بودند که چون عرب نبودند و نمیتوانستند بدون پوششی عربی قد علم کنند با قبایل مختلف همپیمان شده بودند.
در آن روزگار جامعه کوفه از چنین گروههایی تشکیل گردیده بود که تمام نیروی خود را در جهت اشکالتراشی و سنگاندازی در برابر حکومت امام مجتبی(ع) به کار گرفته بود، جایی که سعد بن عباده در هنگام بیعت با آن حضرت شرط میکند که در صورت نبرد با شامیان با تو بیعت میکنم، ولی پس از اینکه بر امام(ع) روشن گردید که بیشتر سپاهیانش اهداف توطئهگرانهای را بر ضد آن حضرت و یاران مخلص وی دنبال میکنند، گروهی تحت لوای معاویه درآمده و گروهی به شایعهپراکنیهایی مشغولند که موجب از بین رفتن روحیه سپاه میگردد و برخی از آنان حتی در نامهای به معاویه نوشتهاند که حاضر به تسلیم امام و رهبر خود به او هستند مجبور به صلح (ترک مخاصمه) با معاویه گردید. خصیصه این دوران (بین سالهای ۴۱ تا ۶۰ هجری) تشدید فشار و سرکوب پیروان اهل بیت(ع) در عراق بود، میزان غضب و ناراحتی معاویه نسبت به عراقیان را میتوان از برخوردهایش با رؤسای قبایل عراق که گاهگاه با او ملاقات میکردند دریافت.
سیاستمداران عراق که در جنگ صفین فریب خدعه عمروعاص را خورده و آنان را بر سرنوشت خود حاکم کرده بودند در طول حکومت معاویه به خانههای خود خزیده اما منتظر فرصت جدیدی بودند تا حرکت جدیدی را آغاز کنند. از دیگر سوی رنجی که مسلمانان مخلص- که با تربیت خالص اسلامی پرورش یافته و دید آنان از دیدگاههای قومی و قبیلهای فراتر رفته و یا این دیدگاه را به گونهای با نگرشهای دینی تطبیق کرده بودند- میکشیدند بسیار بیشتر از گروه اول بود زیرا آنان در دوران بیست ساله حکومت معاویه محو و نابودی سنت پیامبر(ص) را به وضوح مشاهده میکردند. آنان میدیدند که بدعتها آشکار گشته، نظام پادشاهی جایگزین خلافت اسلامی شده و زمام امور مسلمانان به دست خاندانی افتاده است که همه توان خویش را در راستای نابودی اسلام و مسلمین و در مسیر مخالفت با احکام و موازین آن به کار بسته است، تا آنجا که یک فرزند نامشروع خاندان ثقیف با شهادت یک شرابفروش برادر معاویه میشود[۱].
معاویه برخلاف نص صریح قرآن در میان مردم جاسوسانی قرار داده بود تا حتی تعداد نفسهای آنان را شماره کنند، او رسم وفای به عهد و پیمان را نادیده انگاشت و پس از همه ضمانتها و امانی که به حجر بن عدی داده بود، او را به قتل رسانید و علیرغم پیمان صلحی که با امام حسن مجتبی(ع) بسته بود طی توطئهای جعده دختر اشعث بن قیس، همسر آن حضرت را واداشت تا فرزندزاده پیامبر خدا(ص) را مسموم نماید. به اضافه دهها عمل خلاف دیگر که همگی مخالف صریح قرآن و سنت پیامبر(ص) بوده و داغ ننگی بر پیشانی این دوره از تاریخ است.
در نتیجه این اقدامات هیچ نشانهای از یک حکومت اسلامی در شام و عراق که مهمترین مراکز حکومت اسلام در آن زمان بودند باقی نماند چنانکه در دایره علم نیز فقه اسلام در نماز و روزه و حج و زکات و آنچه آن را جهاد مینامیدند منحصر گردید در حالیکه دینداران بااخلاص، به شدت از گسترش بدعت رنج میبردند و در انتظار فرصتی بودند تا در آن فرصت بتوانند بدعتهایی را که در زمان معاویه به نام اسلام ایجاد شده بود محو و نابود نمایند.[۲].
اوضاع سیاسی عراق هنگام مرگ معاویه
چون زمان مرگ معاویه فرارسید دو گروه که در عراق صاحب نفوذ، و مترصد فرصت بودند، شرایط را مناسب یافتند:
- دینداران مخلصی که درد دین داشته، نابودی سنت پیامبر، غمگینشان ساخته و در پی پایان دادن به نظام پادشاهی و بازگرداندن حکومت اسلامی حداقل به وضعیتی چون زمان خلفای پیشین بودند.
- سیاستبازان حرفهای که تشنه قدرت بوده و مقصودشان دستیابی به حکومت و سلطه بر شام و عراق بود.
در چنین ایامی که عراق در معرض حوادث مهمی بود اوضاع در شام متفاوت بود. در هنگام مرگ معاویه پسرش یزید در روستای حوارین[۳] بود و «ضحاک بن قیس» والی شام با تلاش بسیار او را به دمشق بازگرداند تا هرچه سریعتر خود را بهعنوان خلیفه مسلمانان معرفی نماید، یزید پس از نشستن بر کرسی خلافت در صدد برآمد تا از کسانی که احتمال مخالفت و رویارویی با وی در آن میرفت زهرچشم بگیرد، بنابراین در همان روزهای اول خلافت نامهای به حاکم مدینه نوشت و از وی خواست تا از امام حسین بن علی(ع)، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر برای وی بیعت بگیرد، از ابتدا روشن بود که حسین بن علی(ع) هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد، عبدالله بن زبیر اگرچه خود داعیه خلافت داشت ولی مردم او را قبول نداشتند، عبدالله بن عمر نیز نقشی در اوضاع نداشت و بیعت یا عدم بیعت او هرگز زیانی را متوجه خلافت یزید نمیساخت بنابراین فقط از حسین بن علی(ع) میترسید و میخواست هرچه سریعتر موضع او را روشن کند.
در این برهه از زمان طبیعی بود که همه عراقیهای مترصد فرصت، فرزند زاده پیامبر(ص) را برای رهبری خود انتخاب کنند تا هم اهداف و آمال متدینان مخلص و هم اهداف سیاستبازان حرفهای را محقق سازد زیرا او تنها کسی بود که میتوانست به دلیل شرافت نسب، جلالت قدر، تقوی و بزرگواری ذاتی که داشت سنت پیامبر اکرم(ص) را دوباره زنده کرده و بدعتها را نابود کند در حالیکه او ظلم ستیزترین فرد آن دوران بود و بههمین دلیل هم از بیعت با یزید سر باز زد. از اینجا بود که در کوفه جلساتی تشکیل شده و جمعیتهایی به وجود آمده بود و در نتیجه این اجتماعات دعوتنامههایی مبنی بر دعوت از امام حسین(ع) برای آمدن از مدینه به کوفه برای آن حضرت فرستاده شد، این دعوتنامهها بر این تأکید شده بود که کوفیان برای جنگ با امویان غاصب حکومت، در زیر پرچم امام حسین از آمادگی لازم برخوردار هستند.
امام حسین(ع) جواب نامههای آنان را به همراه پسر عموی خود مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد، کوفیان دور مسلم را گرفته مقدمش را گرامی داشتند و دوباره بر این مطلب تأکید کردند که برای جنگ با ستمگران شام تحت رهبری امام حسین(ع) آمادگی کامل دارند، مسلم نیز نامهای برای امام حسین(ع) نوشت و در آن توضیح داد که در کوفه یکصد هزار مرد هستند که بر یاری امام تعهد کرده و بر لزوم آمدن سریع آن حضرت به کوفه تأکید دارند. اما آنچه باعث وحشت بود این بود که در همان زمان نامههایی از کوفه به شام فرستاده میشد و بر این موضوع تأکید میکرد که اگر یزید قصد تسلط بر کوفه را دارد باید حاکم مقتدری را برای کوفه بفرستد چون نعمان بن بشیر در رویارویی با حوادث از خود ضعف نشان داده و توان مقابله با آن را ندارد. یزید با مستشار رومی خود «سرجون» در اینباره به بحث پرداخت و او پیشنهاد کرد که عبیدالله بن زیاد را به حکومت کوفه منصوب نماید، به مجرد رسیدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، کوفیان دور مسلم را خالی کرده و به ابن زیاد امکان کشتن مسلم و میزبان او هانی بن عروه را دادند، از دیگر سوی نیز امام حسین(ع) با خانواده و تعدادی از یاران خود در راه آمدن به عراق بود و در تمام این شرایط صعب و دشوار تا رسیدن به عراق، امام زین العابدین(ع) نیز همیشه به همراه پدر بود[۴].[۵].
دلایل صریح بر امامت زین العابدین(ع)
پیامبر اکرم بر امامت دوازده تن از اهل بیت(ع) پاک خود تصریح کرده و حتی نام و مشخصات آنان را ذکر فرمودهاند، که در حدیث صحابی پیامبر جابر بن عبدالله انصاری و دیگر کسان از شیعه و سنی بسیار مشهور است[۶]. چنانکه هرامامی هم قبل از شهادت خود و متناسب با شرایط در بسیاری از موارد بر امام پس از خود تصریح میکرده است، این تصریح مکتوب شده و نزد فرد امینی به ودیعه نهاده میشده و خواستن آن نوشته از شخص موردنظر دلیل بر امامت طلبکننده بود و این ویژگی را چند مرتبه در زندگی امام حسین(ع) نسبت به امامت زین العابدین(ع) مشاهده میکنیم گاه در مدینه و گاه در کربلا کمی قبل از شهادت.
از جمله روایاتی که از امام حسین(ع) بر امامت فرزندش امام سجاد(ع) دلالت دارد روایتی است که شیخ طوسی از امام ابو جعفر باقر(ع) نقل کرده است: امام حسین(ع) هنگام خروج از مدینه به سوی عراق وصیتنامه خود، نامهها و سایر چیزهای مربوط به امامت را نزد همسر پیامبر ام سلمه به امانت نهاد و فرمود: «هرگاه پسر بزرگ من نزد تو آمد این چیزها را به او واگذار کن». پس چون امام حسین(ع) به شهادت رسید علی بن الحسین(ع) به نزد ام سلمه رفت و او نیز آنچه امام حسین(ع) بدو سپرده بود به وی داد. و در حدیث دیگری آمده است که امام حسین درخواست آن چیزها از ام سلمه را نشانه امامت درخواستکننده قرار داده بود و زین العابدین(ع) آن را از او خواست[۷]. کلینی از ابی الجارود از امام باقر(ع) نقل میکند که: چون آخر عمر امام حسین(ع) فرارسید دختر خود فاطمه کبری را طلب کرد و وصیتنامه سرگشاده و نامهای بستهشده را به او داد در آن هنگام امام سجاد(ع) مریض بود و آنان امیدی به زنده ماندن او نداشتند، ولی چون به مدینه بازگشتند فاطمه آن نامه را به علی بن الحسین(ع) داد[۸].
به زودی خواهیم دید که امام سجاد در مقام احتجاج با عموی خود محمد بن حنفیه ابراز داشتهاند: «پدرم (که صلوات خداوند بر او باد) قبل از رفتن به سمت عراق به من وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادت خود نیز با من عهد امامت بست»[۹].[۱۰].
امام زین العابدین(ع) در روز عاشورا
مسئلهای که بیشتر از دیگر مسائل قلوب محبان اهل بیت(ع) را جریحهدار کرده است روایت حمید بن مسلم است که خود بعد از ظهر عاشورا اندکی پس از شهادت امام حسین(ع) شاهد عینی آن بوده و چنین نقل میکند: دیدم که لباس زنان حرم و دختران امام حسین(ع) را از پشت میکشیدند به نحوی که آن زنان قادر به حفظ آن لباسها نبوده و آنان لباس تن ایشان را به غارت میبردند.
سپس به علی بن الحسین(ع) رسیدیم که در حال شدت مرض در بستر بیماری افتاده بود، عدهای از پیادهنظام که همراه شمر بودند به او گفتند: آیا این بیمار را نمیکشی؟ من گفتم: سبحان الله آیا کودکان را میکشند؟! همانا که این کودک بیماری بیش نیست که بیماری او زنده نخواهدش گذاشت و آنقدر از این کلمات گفتم تا آنان را از قتل او منصرف کردم. در این هنگام عمر بن سعد پیش آمد زنان شیون کرده و گریه سر دادند عمر سعد خطاب به سپاهیان گفت: کسی از شما به خیمه این زنان داخل نشود و معترض این جوان مریض نشوید... هرکه از آنان متاعی برده است به آنان بازگرداند، ولی به خدا قسم کسی چیزی بازنگرداند[۱۱]. بدینسان امام سجاد(ع) با پدرش امام حسین(ع) در جهاد با طاغوت مشارکت داشت ولی خداوند شهادت به همراه پدر، برادران، اهلبیت و اصحاب پاک او را روزی وی نساخت و خداوند متعال او را برای عهدهداری رهبری امت بعد از پدر حفظ کرد تا به وظیفه خطیر حراست از سنت جدش از دست گستاخان شرور و غصب گمراهان یاوهسرا و جریاناتی که بر تمدن اسلام داخل شده و در حال گسترش و انتشار سریع بودند بپردازد.[۱۲].
حضرت امام سجاد(ع) از کربلا تا مدینه
امام زین العابدین بعد از واقعه عاشورا
تاریخنویسان از یک شاهد عینی نقل میکنند که گفت: در ماه محرم سال شصت و یک هجری به کوفه آمدم همان وقت بود که علی بن الحسین(ع) و زنان اهل بیت(ع) را در محاصره سپاهیان از کربلا به کوفه آورده بودند، مردم برای تماشای آنان از خانهها خارج شده بودند و چون زنان کوفی اهل بیت(ع) را سوار بر شتران بیجهاز دیدند گریسته و بر سروسینه زدند. راوی گوید: شنیدم که علی بن الحسین(ع) با صدای لرزان و ضعیف در حالیکه بیماری توان از وی ربوده بود، گردن او در جامعه و دستانش با غل و زنجیر بسته بود میفرمود: این زنها که میگریند؛ پس چهکسی ما را به قتل رسانید[۱۳].
و هنگامی که امام سجاد(ع) را بر ابن زیاد وارد کردند از او پرسید: کیستی؟ جواب داد: «من علی بن الحسین هستم» ابن زیاد گفت: آیا خدا علی بن الحسین را نکشت؟ امام(ع) فرمود: «من برادری به نام علی بن الحسین داشتم که مردم او را کشتند» ابن زیاد گفت: خیر خدا او را کشت. امام(ع) در جواب او این آیه قرآن را خواند: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[۱۴].
ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز این مقدار جرأت و توان داری که جواب مرا بدهی و حرف مرا رد کنی؟! او را ببرید و گردنش را بزنید[۱۵]. در این وقت عمهاش زینب در دامن برادرزاده درآویخت و گفت: ای پسر زیاد خونهایی که از ما ریختی تو را بس است سپس دست در گردن امام سجاد(ع) افکند و گفت به خدا قسم از او جدا نمیشوم اگر میخواهی او را بکشی باید مرا هم با او بکشی. آنگاه علی بن الحسین فرمود: «ای عمه آرام گیر تا من با او سخنی بگویم» سپس رو به ابن زیاد نموده و فرمود: ای پسر زیاد آیا مرا از مرگ میترسانی؟ آیا ندانستهای که مرگ در راه خدا عادت ما و شهادت در راه او کرامت ما خاندان است؟». سپس ابن زیاد دستور داد تا اهل بیت(ع) را به خانهای در کنار مسجد جامع کوفه ببرند، فردای آن روز نیز دستور داد تا سر مقدس امام حسین(ع) را در کوچه و محلهها و قبیلههای شهر کوفه بگردانند و بعد از آن سر را به درب دار الاماره بازگردانند[۱۶].
سپس ابن زیاد دستور داد تا تمام سرها را بر روی تیرهای چوبی نصب کنند کما اینکه خود قبلا نیز با سر مسلم بن عقیل همچنین عملی را انجام داده بود. ابن زیاد خبر قتل امام حسین(ع) و اسارت خانوادهاش را توسط نامهای به اطلاع یزید رساند[۱۷]. او همین خبر را با نامه دیگری به عمرو بن سعید بن عاص والی مدینه که او هم از بنی امیه بود نیز فرستاد.
چون نامه ابن زیاد در شام به یزید رسید، دستور داد تا سر بریده امام حسین(ع) و سایر کشتهشدگان را به نزد او بفرستند. او همچنین دستور داد تا زنان و کودکان اسیر را مهیای این سفر کرده و علی بن الحسین(ع) را نیز تا گردن با غل ببندند، آنان اهل بیت(ع) را به دنبال قافله سرهای بریده همچون اسیران کفار بدون عماری و محمل بر جهاز شتران سوار نموده و به همراه مجفر بن ثعلبه عائذی و شمر بن ذی الجوشن به سوی شام روانه کردند و پس از چندی قافله اسیران به سرها رسیدند و در طول این سفر تا رسیدن به شام علی بن الحسین(ع) با هیچکدام از آن مأموران سخن نگفت[۱۸].[۱۹].
اسیران اهل بیت(ع) در شام
شام از ابتدای فتح آن به دست مسلمانان با افرادی چون خالد بن ولید و معاویة بن ابیسفیان بهعنوان فاتح و نماینده دین اسلام مواجه بوده و شامیان هرگز پیامبر را ندیده، احادیث او را مستقیما از خود آن حضرت نشنیده و حتی از نزدیک بر سیره اصحاب پیامبر مطلع نشده بودند. تعداد کمی از صحابه پیامبر هم که به شام مهاجرت نموده و مدتی در شام اقامت کرده بودند. نیز تأثیر چندانی در مردم نداشتند، در نتیجه، شامیان اعمال امثال معاویه ابن ابی سفیان و اطرافیان او را بهعنوان سنت راستین مسلمانی پذیرفته بودند چون این حکومت اسلامی (ولو از نوع اموی) نسبت به حکومتهای سابق که در طول قرون متمادی زیر سلطه امپراتوری روم بر شامیان حکومت کرده بودند، برتری داشت.
از اینرو عجیب نخواهد بود که چنین قضیهای را در کتب تاریخ بخوانیم: در هنگام ورود اسیران کربلا به شام پیرمردی شامی به امام سجاد(ع) نزدیک شد و به او گفت: خدای را شکر که شما را هلاک کرد و امیر را بر شما پیروز گردانید. امام سجاد(ع) در جواب وی فرمودند: «ای پیرمرد آیا قرآن خواندهای؟» پیرمرد پاسخ داد: آری. امام(ع) فرمود: آیا این آیه را نیز خواندهای: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۲۰]. پیرمرد پاسخ داد: آری خواندهام.
امام(ع) فرمودند: «ای پیرمرد مراد از (قربی) در این آیه ما هستیم». سپس فرمودند: آیا این آیه را خواندهای: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ﴾[۲۱]. پیرمرد پاسخ داد: آری خواندهام. امام(ع) فرمودند: «ای پیرمرد در این آیه هم مراد از (قربی) ما هستیم». سپس فرمودند: آیا این آیه را خواندهای: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى﴾[۲۲]. گفت: آری.
امام(ع) فرمودند: «ما همان قربی و نزدیکان پیامبر هستیم». باز امام(ع) پرسیدند: ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خواندهای: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۲۳]. پاسخ داد: آری. امام(ع) فرمودند: «ما همان اهل بیتی هستیم که خداوند ما را به نزول آیه طهارت در حق آنان ممتاز کرد». شیخ گفت: تو را به خدا قسم میدهم که آیا شما خود آنان هستید؟!
امام(ع) فرمودند: «به خدا سوگند که ما بدون شک همانها هستیم، قسم به حقّ جدّ ما پیامبر(ص) که ما همانها هستیم». پیرمرد شامی گریست، عمامه از سر بر زمین کوفت، سر بر آسمان برداشت و گفت: خداوندا من از دشمنان آل محمد بیزارم[۲۴]. مورخان آوردهاند که پس از شهادت امام حسین(ع) چون امام سجاد(ع) را به شام وارد کردند ابراهیم بن طلحة بن عبیدالله به سوی او رفت و در حالیکه با سر و روی بسته در محمل نشسته بود از روی شماتت گفت: ای علی بن الحسین چهکسی پیروز شد؟ امام سجاد(ع) در پاسخ وی فرمودند: اگر میخواهی بدانی که چهکسی پیروز شد؟ در وقت نماز اذان و اقامه بگو[۲۵]. در این پاسخ امام(ع) به این نکته حساس اشاره داشتند که جدال امویان بر سر ریاست بر بنی هاشم نیست بلکه نزاع بر سر اذان و تکبیر و اقرار به وحدانیت خداوند متعال بوده و شهادت امام حسین(ع) و یاران پاک او سبب بقاء اسلام ناب محمدی و تثبیت آن در برابر جاهلیتی است که بنی امیه و پیروان آن سردمدار آن هستند همانها که هیچگاه طعم شیرین ایمان و اسلام را نچشیدهاند.[۲۶].
امام سجاد(ع) در مجلس یزید
سر مقدس امام حسین(ع) و زنان اسیر اهل بیت(ع) را در حالی به مجلس یزید آوردند که همه آنان را با طناب بسته و غل در گردن و دست و پای زین العابدین(ع) بود، هنگامی که آنان را در برابر یزید نگاه داشتند. یزید از سر غرور این بیت از شعر حصین بن حمام مرّی را خواند که: «ما آنانیم که سر مردانی را از هم میشکافیم که خود یلانی بوده و سرها شکافته بودند»[۲۷].
امام سجاد(ع) پاسخ شعر او را با این آیه از قرآن کریم دادند: ﴿مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ * لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ﴾[۲۸]. ناگاه خشم در چهره یزید نمودار شد پس امام این آیه را تلاوت فرمودند: ﴿وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ﴾[۲۹].
مورخان از فاطمه بنت الحسین(ع) نقل کردهاند که گفت: چون در برابر یزید نشستیم دلش به حال ما سوخت. در این هنگام مردی سرخگون از اهل شام برخاست و با اشاره به من به یزید گفت: یا امیر المؤمنین این کنیز را به من ببخش، من گمان داشتم که آنان این کار را برای خود جایز میدانند لذا بدنم از ترس شروع به لرزیدن کرد و به دامان عمهام زینب چنگ زدم، ولی عمهام میدانست که چنین چیزی امکان ندارد، بنابراینرو به مرد شامی کرد و فرمود: به خدا سوگند که دروغ گفتی و پست شدی، نه تو قادر بر انجام چنین کاری هستی و نه یزید! یزید در خشم شد و بانگ برآورد که: دروغ گفتی، اگر بخواهم میتوانم چنین کاری را انجام دهم! زینب گفت: نه به خدا قسم، هرگز خداوند چنین اجازهای به تو نداده است مگر اینکه از دین ما خارج شده دین دیگری اختیار نمایی، یزید از خشم به جوش آمد و گفت: آیا با من چنین درشت سخن میگویی؟ همانا که پدر و برادر تو از دین خارج شدهاند!
زینب پاسخ داد: اگر خود را مسلمان میدانی بدانکه تو و پدر و جدت با دین خدا که دین پدر و برادر من میباشد هدایت شدید، یزید درمانده از جواب گفت: ای دشمن خدا دروغ گفتی! زینب گفت: اکنون تو حاکم هستی و به واسطه قدرتی که داری به ستم و ناروا خشم میگیری و ناسزا میگویی، گویا یزید از شنیدن این کلام خجالت کشید و سکوت کرد. ناگاه دوباره مرد شامی به او گفت: این کنیز را به من بده، اینجا بود که یزید به او گفت: از جلو چشمم دور شو که خدا تو را مرگ دهد[۳۰]. چنین به نظر میرسد که لحن کلام یزید آرامتر از لحن کلام ابن زیاد در کوفه است و شاید دلیل آن این باشد که ابن زیاد قصد داشت با این کار خود را به سرور خود یزید نزدیکتر کرده و خودشیرینی کند ولی یزید نیازی به این کار نداشته است، شاید هم یزید این نکته را دریافته بود که با کشتن امام حسین(ع) و اسیر کردن خاندانش مرتکب چه اشتباه بزرگی شده است از این رو میخواست با این کار از احساسات خشمگینانه افکار عمومی نسبت به خود کم کند.
در همان روزها یزید خطیب دمشق را واداشت تا بر منبر رفته و درمذمت و بدگویی نسبت به امام حسین و پدرش(ع) بسیار داد سخن بدهد و چون چنین کرد، امام سجاد(ع) به وی اعتراض نموده فریاد برآورد که: وای بر تو ای خطیب که به قیمت خشم و غضب پروردگار رضایت مخلوقی را خریدهای، پس جایگاه خود را در آتش بدان. سپس رو به یزید کرده فرمودند: ای یزید آیا اجازه میدهی تا بر فراز این چوبها رفته کلماتی بگویم تا موجب رضایت خداوند شده و برای حاضران اجر و پاداش در بر داشته باشد... حاضران از شجاعت این جوان اسیر و بیمار که بر خطیب رسمی حکومت و شخص خلیفه اعتراض کرده بود متعجب و مبهوت شده بودند؛ لذا چون یزید به خواسته امام(ع) جواب رد داد حاضران با اصرار از وی خواستند تا به امام سجاد(ع) اجازه سخن گفتن دهد، یزید که در برابر فشار افکار عمومی قرار گرفته بود چارهای جز اجازه دادن به امام سجاد(ع) نداشت، امام(ع) از پلههای منبر بالا رفت و قسمتی از سخنانی که فرمود این است: ای مردمان به ما شش خصلت و هفت فضیلت داده شده است، آن شش خصلت عبارتند از علم، بردباری، جوانمردی، فصاحت، شجاعت، و محبت در دلهای مؤمنان، و هفت فضیلت آن است که پیغمبر از دودمان ماست، صدیق حضرت علی(ع) از ماست، جعفر طیار و حمزه که شیر خدا و پیامبر خدا بود از ما هستند، سرور زنان عالم فاطمه بتول و حسن و حسین دو سبط پیغمبر و دو سرور جوآنان اهل بهشت از ما هستند[۳۱].
پس از این مقدمه که در آن به معرفی خاندان خود پرداخت شروع به ذکر فضایل و مناقب آن نمود: هرکس مرا میشناسد میشناسد و هرکس مرا نمیشناسد اکنون وی را از حسب و نسب خود آگاه میکنم، من فرزند مکه و منی هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن کسی هستم، که زکات را در ردای خود نهاده و حمل میکرد، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون جامه و ردا پوشیده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین کسی است که تاکنون نعلین و کفش بهپا کرده است، من فرزند آن کسی هستم، که بهترین حجگذاران و لبیکگویان بود، من فرزند آن کسی هستم، که بر براق سوار شد و آسمانها را درنوردید، من فرزند آن کسی هستم، که او را از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر دادند، من فرزند آن کسی هستم، که جبرئیل او را تا سدرة المنتهی رسانید، من فرزند آن کسی هستم که به مقام قاب قوسین یا نزدیکتر از آن نائل گردید، من فرزند آن کسی هستم، که فرشتگان آسمان به امامت او نماز گزاردند، من فرزند آن کسی هستم، که خداوند جلیل به او وحی فرستاد و اسرار نهانی با او بازگفت، من فرزند محمد مصطفی(ص) هستم، من فرزند علی مرتضی هستم، من فرزند آن کسی هستم، که به ضرب شمشیر بینی مشرکان را زد تا اینکه به وحدانیت خداوند شهادت دادند، من فرزند آن کسی هستم، که پیش روی رسول خدا با دو شمشیر جهاد کرد و با دو نیزه جنگید، من فرزند آن کسی هستم، که در راه خدا دو بار مهاجرت کرده و دو بار با رسول خدا بیعت نمود، کسی که در جنگهای بدر و حنین شمشیر زد و حتی چشم برهم زدنی به خدا کفر نورزید، من فرزند نیکوترین ایمانآورندگان، وارث پیامبران، نابودکننده ملحدان، سرور مسلمانان، فروغ مجاهدان، زینت عبادتپیشگان، زیور خداپرستان، سرآمد همه گریهکنندگان [از خوف خدا]، شکیباترین شکیبایان، بهترین نمازگزاران از آل یس، پیامآور خدای جهانیان هستم، من فرزند آن کسی هستم، که خداوند جبرئیل را پشتیبان، و میکائیل را یار و یاور او قرار داد، من فرزند آن کسی هستم، که پشتیبان مسلمانان، کشنده خوارج جنگ نهروان، پیمانشکنان جنگ جمل و بیدادگران جنگ صفین بود، کسی که با تمام دشمنان بدخواهش به مبارزه پرداخت، همو که از نظر افتخار از همه قریش برتر بود و نخستین کس از مؤمنان که دعوت رسول خدا را اجابت کرد، کسی که در قبول آیین اسلام از همه اقران خودگوی سبقت را درربود، سرکشان را درهم شکسته مشرکان را نابود ساخته، تیر زهرآگین خدا و بوستان حکمت پروردگار بود... اینچنین کسی نیای من علی بن ابی طالب است. من فرزند بانوی بانوان عالم هستم، من فرزند فاطمه زهرا میباشم، فرزند بتول پاکیزه، من فرزند پاره تن رسول خدا(ص) میباشم، من فرزند آن کسی هستم که در خون خود غلطان شد، من فرزند سربریده کربلا هستم، من فرزند آن کسم که جنیان در تاریکیهای زمین بر او گریسته و فرشتگان در آسمان برایش زاری کردند.[۳۲].
امام پیوسته از خود و خاندان خود میگفت و ضجه و شیون بود که از مردم برمیخاست، یزید ترسید که فتنهای برپا شده و حوادثی پیش آید که برایش عاقبت خوشی نداشته باشد؛ چراکه سخنان امام(ع) در مردم انقلاب فکری ایجاد کرده بود او خود را به مردم شام شناسانده و آنان را به آنچه نمیدانستند آگاه کرده بود. یزید به مؤذن اشاره کرد تا اذان بگوید و بدین وسیله کلام امام(ع) را قطع نماید، مؤذن بانگ برآورد: «اللَّهُ أَكْبَرُ» امام(ع) رو به او کرده فرمود: خداوند بزرگ است آنگونه که با چیزی نتوان قیاسش کرد و احساس آن را درک نتواند کرد، هیچچیزی بزرگتر از خدا نیست. و چون مؤذن بانگ زد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» امام(ع) فرمود: پوست و مو، گوشت و خون، و مغز و استخوانم به وحدانیت خدا گواهی میدهد.
و در زمانی که مؤذن گفت: «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» امام(ع) به یزید رو کرده فرمود: ای یزید! این محمد که نام او برده شد جد تو است یا جد من؟ اگر گمان داری که او جد تو است دروغ میگویی، و اگر اقرار میکنی که جد من است چرا عترت و خاندانش را کشتی؟[۳۳]. یزید از جواب بازماند زیرا همگان میدانستند که پیامبر اکرم(ص) جد سید سجاد(ع) است و جد یزید، کسی جز دشمن شماره یک پیامبر(ص) ابو سفیان نیست، و اهل شام دانستند که در دریای گناه غرق شده و حکومت اموی تا کنون سعی در گمراهی آنان داشته است، به روشنی پیدا است که یزید به دلیل کینه شخصی و عدم بلوغ سیاسی از درک عمق قیام امام حسین(ع) عاجز بود و عواقب خطرناک آن را برای حکومتش جدی نمیگرفت. شاید بزرگترین شاهد بر این خیال باطل یزید نامهای باشد که در ابتدای خلافت به حاکم مدینه نوشت که از امام حسین(ع) بیعت بگیرد و در صورت امتناع امام حسین(ع) از بیعت او را به قتل رسانده و سرش را به شام نزد وی بفرستد.
در ادامه سخن از غلط بودن محاسبات یزید میتوان به جریان انتقال کاروان اسیران از کربلا به کوفه و از آنجا به شام اشاره کرد که با انجام کارهای خشونتبار منعکسکننده تمایلات جنایتکارانه او بود، در حالیکه یزید هنگامی از عمق خطر جنایتی که مرتکب آن گردیده بود آگاه شد که خبرهای ناگهانی از بازتابهای این حادثه بر او باریدن گرفت و افکار عمومی درباره قتل ریحانه رسول خدا(ص) او را زیر سؤال قرار داد، در اینجا بود که تلاش کرد تا مسئولیت این جنایت هولناک را به گردن ابن زیاد بیندازد و به امام سجاد(ع) عرض کرد: خدا پسر مرجانه را لعنت کند، به خدا قسم که اگر خود با پدرت روبرو شده بودم چیزی از من نمیخواست مگر اینکه به او میدادم و با تمام توان از کشته شدنش جلوگیری میکردم، ولی خواست خدا همان بود که دیدی، از مدینه با من مکاتبه کن و هردرخواستی داشتی مرا باخبر گردان[۳۴].
امام سجاد(ع) در زمان حضور در شام با منهال بن عمرو ملاقات کرد، منهال عرض کرد: یابن رسول الله(ص) حالتان چگونه است؟ امام رو به او کرده فرمودند: «ما چون بنی اسرائیل در میان قوم فرعون شدهایم که پسران آن را سر میبریدند و زنان آن را زنده نگاه میداشتند، عرب بر عجم افتخار میکند که محمد(ص) از آنان است و در میان عرب قریش بر سایر قبایل افتخار میکند که محمد(ص) از آنان است ولی ما که اهل بیت او هستیم کشته و اسیر شدهایم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۳۵]»[۳۶]. در پایان، یزید از ترس فتنه و بههم خوردن اوضاع به نعمان بن بشیر فرمان داد تا زنان بیت رسالت و یادگارهای پیامبر(ص) را تا مدینه همراهی کرده و آنان را به وطن بازگرداند[۳۷] ترس او به حدی بود که دستور داد برگرداندن اهل بیت(ع) را شبانه انجام دهند[۳۸].[۳۹].
منابع
پانویس
- ↑ وقعة الطف، حاشیه ص۲۱۱ و ۲۱۲ شرح حال زیاد بن سمیه.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۵۹.
- ↑ روستایی بین تدمر و دمشق.
- ↑ اخبار مسند و موثق این حوادث در وقعة الطف نوشته ابو مخنف، ص۷۰- ۱۴۱ (تحقیق: محمد هادی یوسفی غروی).
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۳.
- ↑ منتخب الاثر، باب هشتم، ص۹۷؛ ارشاد، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۲، ص۱۸۱، ۱۸۲؛ النصوص علی الائمة الاثنی عشر، قادتنا، ج۵، ص۱۴؛ اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، ج۲، ص۲۸۵؛ النصوص العامة علی الائمة، احقاق الحق با ملحقات، ۱ تا ۲۵.
- ↑ کافی، ج۱، ص۲۴۲، ح۳؛ غیبة طوسی، ص۱۱۸، ح۱۴۸؛ اثبات الهداه، ج۵، ص۲۱۴- ۲۱۶.
- ↑ کافی، ج۱، ص۲۴۱، ح۱؛ اثبات الوصیة، ص۱۴۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۸۲- ۴۸۳.
- ↑ احتجاج، ج۲، ص۱۴۷، احتجاجات امام زین العابدین.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۵.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۱۱۲؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۲۵۶، ۲۵۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۶۶.
- ↑ امالی طوسی، ص۹۱.
- ↑ «خداوند، جانها را هنگام مرگشان میگیرد» سوره زمر، آیه ۴۲.
- ↑ ارشاد مفید، ص۲۲۴؛ وقعة الطف، ص۲۶۲، ۲۶۳.
- ↑ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۴۳ به صورت مرسل، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۴۵.
- ↑ جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳، او در آنجا مینویسد که اولین سر بریدهای که در اسلام حمل شد سر بریده عمرو بن حمق خزاعی بود که به دربار معاویه برده شد.
- ↑ ذیل تاریخ دمشق در شرح حال امام حسین(ع)، ص۱۳۱ به نقل از طبقات ابن سعد، انساب الاشراف، ص۲۱۴، طبری، ج۵، ص۴۶۰ و ۴۶۳، ارشاد، ج۲، ص۱۱۹ که عبارت متن به نقل از آن است.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۱.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.
- ↑ «بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی)... است» سوره انفال، آیه ۴۱.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶۱؛ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۰۰؛ مقتل مقرم، ص۴۴۹ به نقل از تفسیر ابن کثیر و آلوسی.
- ↑ امالی طوسی، ص۹۷۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۳.
- ↑ نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ رِجَالٍ أَعِزَّةٍ *** عَلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا؛ ارشاد، ج۲، ص۱۱۹؛ ابی مخنف، وقعة الطف، ص۱۹۸ و ۲۷۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۴.
- ↑ «هیچ گزندی در زمین و به جانهایتان نمیرسد مگر پیش از آنکه آن را پدید آوریم، در کتابی (آمده) است؛ این بر خداوند آسان است * تا بر آنچه از دست شما رفت دریغ نخورید و بر آنچه به شما دهد شادی نکنید و خداوند هیچ خود پسند خویشتن ستایی را دوست نمیدارد» سوره حدید، آیه ۲۲-۲۳.
- ↑ «و هر گزندی به شما برسد از کردار خود شماست و او از بسیاری (از گناهان شما نیز) در میگذرد» سوره شوری، آیه ۳۰.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۱۲۱؛ ابی مخنف، ص۲۷۱- ۲۷۲.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً(ص) وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»
- ↑ «فَمَن عَرَفَني فَقَد عَرَفَني، و مَن لَم يَعرِفني أنبَأتُهُ بِحَسَبي و نَسَبي، أنَا ابنُ مَكَّةَ و مِنىً، أنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، أنَا ابنُ مَن حَمَلَ الزَّكاةَ بِأَطرافِ الرِّدا، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ ائتَزَرَ وَ ارتَدى، أنَا ابنُ خَيرِ مَنِ انتَعَلَ وَ احتَفى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن طافَ وَ سعى، أنَا ابنُ خَيرِ مَن حَجَّ و لَبّى، أنَا ابنُ مَن حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِي الهَوا، أنَا ابنُ مَن اُسرِيَ بِهِ مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَى المَسجِدِ الأَقصى، أنَا ابنُ مَن بَلَغَ بِهِ جَبرائيلُ إلى سِدرَةِ المُنتَهى، أنَا ابنُ مَن دَنى فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوسَينِ أو أدنى، أنَا ابنُ مَن صَلّى بِمَلائِكَةِ السَّماء، أنَا ابنُ مَن أوحى إِلَيْهِ الجَليلُ ما أوحى، أنَا ابنُ مُحَمَّدٍ المُصطَفى، أنَا ابنُ عَلِيٍّ المُرتَضى، أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ خَراطيمَ الخَلقِ حَتّى قالوا: لا إلهَ إلَا اللّهُ. أنَا ابنُ مَن ضَرَبَ بَينَ يَدَي رَسولِ اللّهِ بِسَيفَينِ، وَ طَعَنَ بِرُمحَينِ، وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ، وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ، وَ قاتَلَ بِبَدرٍ وَ حُنَينٍ، وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ، أَنا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ، وَ وارِثِ النَّبِيّينَ، وَ قامِعِ الْمُلْحِدينَ، وَ يَعسوبِ الْمُسْلِمِينَ، وَ نُورِ الْمُجاهِدينَ، وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ، وَ تَاجِ الْبَكّائِينَ، وَ أَصْبَرِ الصَّابِرينَ، وَ أَفْضَلِ الْقائِمِينَ مِنْ آلِ ياسِينَ، رَسولِ رَبِّ الْعالَمِينَ. أنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرائيلَ، الْمَنصورِ بِمِيكائِيلَ، أنَا ابْنُ الْمُحامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ، وَ قاتِلِ الْمارِقِينَ وَ النّاكِثينَ وَ الْقاسِطِينَ، وَ الْمُجاهِدِ أعداءَهُ النّاصِبِينَ، وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ، وَ أَوَّلِ مَنْ أَجابَ وَ اسْتَجابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، وَ أَقْدَمِ السَّابِقِينَ، وَ قاصِمِ الْمُعْتَدِينَ، وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ، وَ سَهْمٍ مِنْ مَرامِي اللَّهِ، وَ بُسْتانِ حِكْمَةِ اللَّهِ... ذاكَ جَدّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طالِبٍ. أنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهراءِ، أنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّساءِ، أنَا ابْنُ الطُّهْرِ الْبَتُولِ، أنَا ابْنُ بَضْعَةِ الرَّسولِ(ص)، أَنَا ابْنُ الْمُرَمَّلِ بِالدِّمَاءِ، أَنَا ابْنُ ذَبِيحِ كَرْبَلاَءَ، أَنَا ابْنُ مَنْ بَكَى عَلَيْهِ الْجِنُّ فِي الظَّلْمَاءِ، وَ نَاحَتْ عَلَيْهِ اَلطَّيْرُ فِي الْهَواءِ»
- ↑ نفس المهموم، ص۴۴۸- ۴۵۲ به نقل از مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۸۱ نقل از کتاب «الاحمر» نوشته اوزاعی (اصل خطبه بدون مقدمه)، مقدمه از کامل بهایی، ج۲، ص۲۹۹- ۳۰۲؛ ر.ک: حیات الامام زین العابدین، ص۱۷۵- ۱۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۲؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۸۵ به صورت مرسل، محمد بن سعد نیز در طبقات اینروایت را به صورت مسند از منهال بن عمرو کوفی در کوفه (نه در شام) و با تفصیل بیشتری نقل میکند که این روایت مختصر آن است.
- ↑ طبری، ج۲۵، ص۴۶؛ ارشاد، ج۲، ص۱۲۲ و به نقل از این دو در وقعة الطف ابو مخنف، ص۲۵۶، ۲۶۶.
- ↑ به نقل از تفسیر المطالب فی امالی ابی طالب، ص۹۳، و الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۳۳.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۶، ص ۷۶.