بسر بن ابی‌ارطأه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'تاریخ نگاران' به 'تاریخ‌نگاران')
جز (جایگزینی متن - 'جویریه' به 'جویریه')
خط ۲۳۳: خط ۲۳۳:
بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایت‌ها کرد و خون‌ها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که می‌توانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، [[دست]] یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.</ref>.
بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایت‌ها کرد و خون‌ها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که می‌توانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، [[دست]] یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.</ref>.


ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نام‌های قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، [[جویریه]] دختر [[خالد بن قرظ کنانی]] که کنیه‌اش [[ام حکیم]] بود، به این قبیله [[پناهنده]] شده‌اند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به [[خانه]] خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواسته‌ایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده می‌کنی؟" او گفت: "من در راه [[حمایت]] از کسی که به من پناهنده شده است، کشته می‌شوم تا در پیشگاه [[خداوند]] و [[مردم]] معذور باشم" و با [[شمشیر]] به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این [[رجز]] را می‌خواند: [[سوگند]] می‌خورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان [[دفاع]] می‌کنم و به [[عهد]] و [[پیمان]] خود تا پای [[جان]] پای بندم!  
ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نام‌های قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، جویریه دختر [[خالد بن قرظ کنانی]] که کنیه‌اش [[ام حکیم]] بود، به این قبیله [[پناهنده]] شده‌اند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به [[خانه]] خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواسته‌ایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده می‌کنی؟" او گفت: "من در راه [[حمایت]] از کسی که به من پناهنده شده است، کشته می‌شوم تا در پیشگاه [[خداوند]] و [[مردم]] معذور باشم" و با [[شمشیر]] به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این [[رجز]] را می‌خواند: [[سوگند]] می‌خورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان [[دفاع]] می‌کنم و به [[عهد]] و [[پیمان]] خود تا پای [[جان]] پای بندم!  


او با بسر و همراهانش، دلاورانه جنگید تا به [[شهادت]] رسید. آن گاه آن دو کودک را آوردند و در کمال [[قساوت]]، در مقابل چشمان مادرشان کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.</ref>.
او با بسر و همراهانش، دلاورانه جنگید تا به [[شهادت]] رسید. آن گاه آن دو کودک را آوردند و در کمال [[قساوت]]، در مقابل چشمان مادرشان کشتند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.</ref>.

نسخهٔ ‏۲۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۷:۵۱

مقدمه

بشر، فرزند ارطاة و کنیه‌اش ابوعبدالرحمان بود. وی از قبیله قریش و از تیره بنی معیص بن عامر بن لؤی بن غالب شمرده می‌شد. به اختصار او را بسر بن ارطاة عامری می‌گفتند و او در سال نهم هجری در مدینه متولد شد[۱].

بسر بن ارطاة یکی از فرماندهان خون آشام و بی‌رحم معاویه و از سرسپردگان امویان به شمار می‌رود که فعالیت‌های سیاسی قابل توجهی در فاسد کردن و تباهی جامعه آن روز داشته است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: همان نقشی که مسلم بن عقبه در حمله به مدینه و واقعه حره برای یزید داشت، همان نقش را بسر برای معاویه در حمله به حجاز و یمن داشت[۲].

درباره صحابی بودن بسر بن ابی ارطاة میان مؤرخان اختلاف وجود دارد[۳]. گرچه حضور وی در صحنه‌های سیاسی و نظامی دوران عمر و عثمان گزارش شده است[۴].

او در جنگ صفین با سعید بن قیس جنگید و به شیوه عمرو عاص از مقابل امام علی (ع) گریخت [۵][۶]

بسر در زمان حیات پیامبر (ص)

بسیاری از تاریخ‌نگاران و رجال شناسان تأکید کرده‌اند که بسر در زمان وفات رسول اکرم (ص) به اندازه‌ای خردسال بود که نمی‌توانست حدیثی را از آن حضرت شنیده و بعدها نقل کند؛ زیرا او در زمان رحلت پیامبر (ص) حدود سه ساله بوده است[۷].

اهل مدینه صحابی بودن او را قبول ندارند؛ اگرچه مؤرخان شامی و برخی دیگر به لحاظ جنبه‌های سیاسی و با هدف تطهیر او، را صحابه دانسته‌اند که پیامبر (ص) را درک و از ایشان روایت کرده است [۸][۹]

روایات منتسب به بسر

در کتاب‌های حدیث اهل سنت دو حدیث نبوی از قول او نقل شده است؛

حدیث اول: پیامبر خدا می‌فرمایند: "خداوندا! عاقبت ما را ختم به خیر کن و ما را از عذاب دنیا و آخرت مصون دار!"[۱۰]

حدیث دوم: پیامبر خدا می‌فرمایند: دستان جنگجویان دشمن را در جنگ نباید برید!"[۱۱].

هر چند او این احادیث را خود به طور مستقیم از پیامبر اکرم (ص) روایت نکرده است، اما اصحاب حدیث در شام به صحابی بودن او تمایل داشته‌اند؛ همچون ذهبی که ابتدا خود اقوالی در رد صحابی بودن او نقل کرده است؛ اما معلوم نیست به چه دلیلی سرانجام، او را از صحابیانی دانسته است که با معاویه همراهی می‌کرده‌اند! لذا در استفاده از روایاتی که احتمالا تحت تأثیر همین دیدگاه، از حضور بسر در فتوح صدر اسلام سخن گفته‌اند، باید احتیاط کرد.

مطلب جالب این است که این دو حدیث دقیقاً به وضعیت بسر بن ارطاة اشاره‌ای واضح دارد. در هر صورت، روشن است که ابن ارطاة مانند ابن ملجم و ابن زیاد از چهره‌های منفور تاریخ اسلام به شمار می‌رود و نمی‌توانسته است جایگاه راوی حدیث را داشته باشد[۱۲].

ابن اثیر از ابو عمر نقل می‌کند او مردی بدطینت و خونخوار بود و پس از قبول اسلام نیز کارهای زشت از او سر می‌زد. بسیاری از مؤرخین آورده‌اند که وی پس از پیامبر (ص) در دین خویش پایدار نماند و در زمره مرتدین قرار گرفت[۱۳][۱۴]

بسر بن ارطاة و محل سکونت او

بسر در مدینه به دنیا آمده و تا سن هجده سالگی در آنجا بوده و احتمالا پس از فتح مصر، بسر در مصر اقامت گزیده است. در آغاز خلافت امام علی (ع) بسر در شمار بزرگان عرب ساکن رتا، یکی از مناطق مصر، هواخواه معاویه و در سلک عثمانیه بود و بعدها به شام رفت. مدتی هم از طرف معاویه فرماندار بصره بود و سپس به شام بازگشت[۱۵].

در سال ۲۷ هجری بسر با لشکری امدادی از مدینه به سوی آفریقا حرکت کرد. از این رو احتمال می‌رود که پس از آن بسر در مصر اقامت گزیده باشد[۱۶][۱۷]

بسر در عصر خلافت عمر و عثمان

بنابر روایت‌هایی، بسر از جمله کسانی بود که در زمان خلافت ابوبکر، تحت فرماندهی خالد بن ولید در شام خدمت می‌کردند[۱۸]. ولی با توجه به تاریخ تولد بسر، موضوع شرکت او در پیکارهای این دوره نیز سخت تردید برانگیز به نظر می‌رسد[۱۹].

در جریان لشکرکشی‌های مسلمانان در سال سیزدهم هجری به شام، در زمان خلافت عمر، سر به فرمان خالد بن ولید به روستاهایی در اطراف دمشق حمله کرد[۲۰]. نقل شده است که عمر، عیاض بن غنم الفهری را به فرماندهی سپاهی برای فتح جزیره فرستاده بود. عیاض در لشکر معاویة بن ابوسفیان در شام بود. به دنبال آن، عیاض شهر رقه و رها را گشود. در رها بود که معاویه، بسر بن ارطاة را با دو هزار نیروی جنگی و علمی سپید به مدد عیاض فرستاد. مقارن ورود او میان لشکر مسلمانان غوغا افتاد که شاید لشکر روم به مدد اهل‌ رها آمده است. چون معلوم شد که بسر بن ارطاة به مدد سپاه اسلام آمده است از این حرکت خوشحال شدند. وقتی سر به آنها ملحق شد، کسی را فرستاد و از عیاض شمار غنایم را خواست. عیاض جواب داد: در غیبت شما مسلمانان رنج‌ها کشیده‌اند، جنگ‌ها کرده و غنایم یافته‌اند. شما را در آن حقی نیست. شهرهای دیگر مانده که باید فتح کرد. چون به معاونت شما آن شهرها فتح شوند و غنایم به دست آید، هم برای ما خوب است و هم برای شما[۲۱].

در این مورد میان عیاض و بسر گفت و گوهای زیادی رد و بدل شد و نزدیک بود که به زد و خورد بینجامد. پس عیاض به بسر گفت: "مرا به حضور تو و لشکر تو هیچ احتیاجی نیست. هرگونه مایلی عمل کن؛ می‌توانی اینجا بمانی و می‌توانی هم به شام بازگردی!"

بسر خشمگین شد و به شام نزد معاویه بازگشت و از عیاض شکایت کرد. معاویه طی نامه‌ای جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر هم نامه‌ای برای عیاض بن غنم نوشت و علت را جویا شد. عیاض هم ضمن ارسال نامه‌ای عمر را از ماجرا آگاه کرد. عمر کار عیاض را ستود و گفت تا زنده است او را معزول نمی‌کند[۲۲].

بسر از جمله افرادی بود که عمر بن خطاب برای کمک به عمرو بن عاص در فتح مصر به نزد او فرستاد. البته در این باره اختلاف است و چنان که عده‌ای گفته‌اند این افراد، چهار نفر بودند که یکی از آنان بسر بوده است[۲۳].

در سال ۲۱ هجری که عمرو بن عاص بخش‌هایی از آفریقا را گشود، به بسر فرمان داد تا به مکان‌های دیگر حمله کند و این حملات، به صلح با مردم ودان و قرآن انجامید[۲۴].

عمر، به عمرو بن عاص بدین سبب که امیر بود و عمیر بن وهب جمحی به سبب بردباری در دشواری‌ها و سر بن ارطاة به سبب فتوحات دویست سکه پاداش داد و در حق بسر گفت: خداوند چه شهرها که به دست وی گشوده است[۲۵].

در زمان عثمان، عبدالله بن سعد، امیر مصر، نامه‌ای به عثمان فرستاد و از او خواست که دستور دهد تا او ولایت آفریقا را فتح کند. عثمان با عده‌ای از اطرافیانش مشورت کرد و سرانجام بر فتح آفریقا مصمم شد. اولین گروهی که با او موافق بودند، عبارت بودند از: عبدالرحمان بن ابی بکر، عبدالله بن عمر والعاص و سر بن ارطاة[۲۶][۲۷]

بسر و معاویه

در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (ع) و در آستانه جنگ صفین، بسر به معاویه پیوست و از این پس، یکی از کارگزاران و فرماندهان سپاه او شد[۲۸]. وی بعدها در زمره نمایندگان سپاه شام در توافق نامه حکمیت حضور یافت[۲۹] و پس از آن همچنان از مشاوران نزدیک و مورد اعتماد معاویه بود[۳۰].

در سال ۴۱ هجری، پس از شهادت علی (ع) بسر به همراه معاویه برای رویارویی با حسن بن علی (ع) از دمشق عازم عراق شد[۳۱]. وی که فرمانده طلایه سپاه معاویه بود، در برخی درگیری‌ها، از سپاه امام حسن (ع) شکست خورد[۳۲].

در مأموریتی معاویه بر عهده بسر بن ارطاة گذاشت تا به یمن لشکر کشی کند و هر چه بتواند شیعیان امام علی (ع) را از دم تیغ بگذراند، او پس از اقدام به این مأموریت هولناک و وحشیانه، برای تملق رو به معاویه کرد و گفت: "ای امیرالمؤمنین! خدا را ستایش می‌کنم که با این لشکر رفتم و در رفت و برگشت دشمنان تو را کشتم و حتی یک نفر از این لشکر، کشته نشد". معاویه گفت: "این کاری است که باید می‌شد و تو این کار را نکرده‌ای!"[۳۳].

ابوالحسن مدائنی می‌گوید: پس از صلح امام حسن (ع) با معاویه، روزی عبیدالله بن عباس (فرمانده سپاه امام حسن که به طمع مال دنیا فرار کرد و به معاویه پیوست) و بسر نزد معاویه بودند؛ عبید الله بن عباس به معاویه گفت: "آیا تو به این مرد نفرین شده تبهکار دستور داده بودی دو پسر مرا بکشد؟"

معاویه گفت: "من به او این فرمان را نداده‌ام و ‌ای کاش آن دو را نکشته بود". بسر خشمگین شد و شمشیر خود را از کمر باز کرد و پیش معاویه گذاشت و گفت: "تو خود، شمشیرت را بر گردن من انداختی و فرمان دادی مردم را با آن بکشم و چنان کردم و چون به مقصود خود رسیدی، می‌گویی من چنین نخواسته‌ام و چنین دستور نداده‌ام؟"

معاویه گفت: "شمشیرت را بردار! تو چقدر نادانی که شمشیر خود را پیش مردی از بنی عبد مناف می‌اندازی که دیروز دو پسرش را کشته‌ای!"

عبید الله بن عباس به معاویه گفت: "ای معاویه! آیا چنین می‌پنداری که من حاضرم بسر را در قبال خون یکی از پسرانم بکشم! او پست‌تر و کوچک‌تر از این است که بخواهم او را در مقابل دو عزیز دل خود بکشم؛ به خدا سوگند! من برای خود انتقامی نمی‌بینم و به خون خود نمی‌رسم مگر این که در مقابل آنان، یزید و عبدالله، پسران تو را بکشم".

معاویه لبخند زد و گفت: "گناه معاویه و دو پسر او چیست؟ من به بسر این فرمان را نداده بودم و از آن هم راضی نیستم!"[۳۴].

هنگامی که امام علی (ع) به خلافت رسید، به معاویه که حکومت شام را در دست داشت، نامه‌ای نوشت و او را به بیعت یا جنگ و یا صلح فراخواند. معاویه با عمروعاص مشورت کرد و سرانجام جماعتی از سران شام را که با امام علی (ع) دشمنی داشتند، از جمله یزید بن أنس، بسر بن ارطاة و حمزة بن مالک و هم چنین ده نفر از شخصیت‌های معروف را حاضر کرد و به آنها گفت: "من شرحبیل بن سمط الکندی را که از اشراف و بزرگان شام است، فرا می‌خوانم و به او می‌گویم که علی بن ابی طالب، عثمان را کشته و قصد دارد به شام بیاید. شما باید در حضور او گواهی دهید تا او در مخالفت با علی با ما موافقت نماید[۳۵].

همچنین معاویه بعد از ماجرای حکمیت و بازگشت به شام، جمعی از قریش را که با وی همراه بودند از جمله عمرو بن عاص سهمی، ضحاک بن قیس فهری و بسر بن ارطاة و نیز جماعتی از غیر قریش را فرا خواند و با آنان درباره نبرد مصر مشورت کرد[۳۶][۳۷]

بسر بن ارطاة و جنگ با مصر

پس از جنگ نهروان در اثر نافرمانی و آسایش‌ طلبی سپاه امام علی (ع)، حملات و تجاوزات معاویه به شهرهای اسلامی شدت گرفت. وی ابتدا لشکری عظیم به فرماندهی عمروعاص به استان مصر روانه کرد. عمروعاص محمد بن ابی بکر، حاکم امیرمؤمنان علی (ع) را با وضع فجیعی کشت و مصر را به تصرف خود در آورد. تاریخ نشان می‌دهد که بسر نیز در این فجایع، همراه عمروعاص بوده است. هم چنان که در فتح شمال آفریقا، در لشکر عبدالله بن سعد بن ابی شرح نیز شرکت داشت[۳۸]. او در جریان لشکر کشی‌های مسلمانان در سال سیزدهم هجری در شام نیز به فرمان خالد بن ولید، به روستاهایی در منطقه غوطه دمشق حمله کرد[۳۹]. همچنین در سال ۲۳ هجری به لوبیا (لیبی کنونی) لشکر کشید[۴۰].

در سال ۲۷ هجری که عثمان به والی خود در مصر دستور ادامه پیشروی در آفریقا را داد، بسر همراه با لشکری امدادی، از مدینه بدان سو حرکت کرد[۴۱][۴۲]

بسر و جنگ صفین

جنگ صفین از مهم‌ترین نبردهای زمان خلافت امام علی (ع) بود که در سال ۳۷ هجری بین آن امام بزرگوار و معاویة بن ابی سفیان در سرزمین صفین که در ناحیه غربی عراق بین رقه و بالس قرار دارد، رخ داد.

امام علی (ع) در آغاز خلافت، معاویه را که کارگزار حکومت، در شام بود، از مقامش عزل و شخص دیگری را به جای وی منصوب کرد، ولی معاویه نپذیرفت و ناحیه شام را تحت تسلط خود نگه داشت.

امام (ع) جریر بن عبدالله را برای مذاکره و گرفتن بیعت از معاویه به شام فرستاد، اما معاویه این بار هم تسلیم نشد؛ بلکه به بهانه خونخواهی عثمان سپاه شام را برای مقابله با امام علی (ع) آماده ساخت.

امیر مؤمنان نیز چون چاره‌ای ندید، آماده جنگ شد و با سپاهی عظیم از کوفه حرکت و در بیابان صفین با معاویه برخورد کرد. و به این ترتیب، نبردی سخت و طولانی بین سپاه عراق و شام درگرفت. پس از چند روز نبرد، سپاه امیرمؤمنان در آستانه پیروزی بود که عمرو بن عاص برای گریختن از شکست، به نقشه شوم قرآن بر سر نیزه کردن متوسل شد. به این ترتیب، جمع زیادی از سپاه عراق با دیدن این صحنه دست از جنگ کشیدند. سرانجام جنگ صفین با ماجرای حکمیت به پایان رسید و به شکست سپاه امام علی (ع) منجر شد.

می‌گویند در این جنگ از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری معاویه، چهل و پنج هزار نفر و از سپاه نود یا صد و بیست هزار نفری امام علی (ع) بیست و پنج هزار نفر کشته شدند و به این ترتیب، مجموع کشتگان این نبرد به هفتاد یا هفتاد و پنج هزار نفر رسید[۴۳].

قبل از شروع جنگ صفین، معاویه لشکری آماده کرد و بسر بن ارطاة را بر قسمت ساقه سپاه منصوب کرد. بسر در جنگ با یاران آن حضرت نیز پایداری و شجاعتی نشان نداد[۴۴]. در طول پیکار صفین، بسر بن ارطاة، یکی از معتمدان معاویه بود[۴۵] و وقتی یاران معاویه، آب را بر روی سپاهیان امام علی (ع) بستند، بسر از جمله سرکردگان لشکر معاویه بود [۴۶].

او در طول جنگ نیز گرچه از رویارویی مستقیم با امیرالمؤمنین علی (ع) می‌هراسید اما سرانجام وقتی ناچار به مقابله با آن حضرت شد، در حرکتی مشابه عمروعاص خود را از مرگ رهانید[۴۷]. یکی از روزها علی (ع) به بسر بن ارطاة نزدیک شد، بسر راه نجات را در کشف عورت دید و با این نیرنگ از مرگ گریخت. کار بسر که خنده و تمسخر سپاه معاویه را در پی داشت، بر غلامش گران آمد. غلام بر صف یاران امیر مؤمنان (ع) حمله برد و به دست مالک اشتر که پیشاپیش سپاه امام ایستاده بود، به هلاکت رسید[۴۸]. در این هنگام، لشکر معاویه بر سپاهیان امام هجوم برد اما نامه‌های دور عمرو بن حمق خزاعی همراه با هزار جنگجوی تحت فرمانش، به لشکر شام حمله کرد و آنان را عقب راند. جنگ تا غروب آفتاب ادامه یافت و شمار زیادی از افراد معاویه به دست عمرو و مردانش کشته شدند. جنگ به پایان خود نزدیک می‌شد و عبد الله بن بدیل خزاعی، فرمانده جناح چپ امام، سخت می‌جنگید. معاویه که او را تنها دید، بانگ برآورد و سپاه را به کشتن او فرمان داد. افراد زیادی پیرامونش گرد آمدند و او را به شهادت رساندند. عمرو بن حمق از این واقعه ناراحت شد، رجزی خواند و به تنهایی بر صفوف دشمن حمله برد. او چند تن از جنگجویان معاویه را به هلاکت رساند و با چابکی به نزد امام (ع) بازگشت[۴۹].

در جریان جنگ صفین، در یکی از روزها معاویه نقشه جدیدی کشید و فرمان داد تا علم‌های نیکو ساختند و به شخصیت‌های معروف قریش از جمله بسر بن ارطاة دادند[۵۰]. سپس معاویه فرمان داد که بسر با پرچم مخصوص به میدان بشتابد و مبارز بطلبد. بسر که پرچمی سیاه به دست گرفته بود، در میدان جنگ ساعتی جولان داد و مبارز‌ طلبید. سعید بن قیس هم از طرف امیر المؤمنین (ع) به میدان آمد و به او نیزه‌ای زد که بسر از آن زخمی بزرگ برداشت و سست شد. پس فرار کرده و به صف گروه خویش پیوست [۵۱].

نصر بن مزاحم نیز به این موضوع اشاره می‌کند، اما با این تفاوت که او به جای سعید بن قیس همدانی، از قیس بن سعد انصاری نام می‌برد که معاویه بسر را مأمور نابود کردن او در جنگ صفین کرده بود [۵۲].

نصر بن مزاحم نقل می‌کند: گویا معاویه با سپردن علم سیاه به سر قصد بزرگداشت او را داشته است. به خاطر این قضیه، عده‌ای از رجال یمنی از این اقدام اندوهگین شدند که چرا معاویه بسر را بر آنها ترجیح داده است[۵۳]. به گزارش نصر بن مزاحم، در جنگ صفین، معاویه از بسر بن ارطاة خواست تا به هماوردی امام علی (ع) برود[۵۴].

ابن اعثم در این باره چنین می‌گوید: بسر گفت: علی معاویه را به مبارزه ‌طلبید، اما معاویه ترسید و به مبارزه با او جرأت نکرد. پس بسر: حال می‌خواهم که با او بجنگم، باشد که بر او پیروز شوم و او را بکشم تا نام من به شجاعت و دلاوری منتشر شود. بسر به میدان آمد و ساعتی جولان داد و هیچ سخن نگفت، از ترس امیر المؤمنین علی (ع) که مبادا او را بشناسد و بداند که او کیست. امیرالمؤمنین علی (ع) دید که سواری در میدان جولان می‌دهد. به سرعت خود را به او رساند و نیزه‌ای حواله سینه او کرد به طوری که آن سوار از اسب جدا شد و به پشت روی زمین افتاد. امام علی (ع) خواست تا او را بکشد و بسر هم مرگ را به چشم دید. پس چاره‌ای نیافت جز این که همچون عمرو بن عاص هر دو پای خود را بلند کرد و چون شلواری در تن نداشت، وقتی چشم امیر المؤمنین بر او افتاد رویش را برگردانید. حیله زشت بسر در بزرگ مرد تاریخ مؤثر شد و حضرت او را رها کرد. بسر بلند شد که فرار کند، در این هنگام کلاهخود از سرش افتاد و یاران امام علی (ع) او را شناختند و فریاد زدند: یا امیرالمؤمنین! او بسر بن ارطاة است. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: "بگذارید برود. لعنت خدا بر او باد!" زبونی و حقارت بسر در مقابل امام علی (ع)، معاویه و سپاهش را هم به خنده و تمسخر واداشت. چون بسر به نزد معاویه رسید، معاویه به او گفت: "مشکلی نیست ای بسرا بیشتر مبارزان من چنین‌اند که از دست علی (ع) با کشف عورت جان به در می‌برند. آنچه امروز برای تو اتفاق افتاد، دیروز برای عمروعاص اتفاق افتاده است". از آن پس هرگاه بسر با لشکری که علی (ع)در میانشان بود روبه رو می‌شد، خود به گوشه‌ای می‌گریخت و سواران شامی علی (ع)را محاصره می‌کردند[۵۵].

در جنگ صفین، موقعی که حرب، غلام معاویه، کشته شد، معاویه دلتنگی می‌کرد بسر بن ارطاه ضمن نصیحت کردن معاویه، روحیه او را تقویت می‌کرد و به او جرأت می‌داد؛ سپس لشکر را به جنگ تشویق کرد[۵۶].

هنگامی که در این جنگ تعداد زیادی از شامیان کشته شدند، مردی شامی نزد معاویه رفت و گفت: "ما این همه رنج و سختی را از تو می‌بینیم؛ چرا که جماعتی از دارایان و خواجگان، چون عمرو عاص و بسر بن ارطاة و امثال آنان، را بر ما حاکم کرده‌ای که ما را در کام جنگ می‌اندازند و از دور ایستاده و تماشا می‌کنند"[۵۷][۵۸]

بسر و مأموریت ویژه معاویه

وقتی معاویه نتوانست از طریق لشکر کشی به خلافت دست پیدا کند، شیوۀ قتل و کشتار را در پیش گرفت؛ او فرماندهانی همچون ضحاک بن قیس، بسر بن ارطاة و عمارة بن عقبة بن ابی معیط و دیگران را به مناطق تحت کنترل امام علی (ع) می‌فرستاد تا با شبیخون و ایجاد ناامنی، پایه‌های حکومت آن حضرت را سست کنند. آنها دستور داشتند به قبایلی که مشهور به طرفداری سرسخت از امام علی (ع) هستند، حمله کنند و به قتل و غارت بپردازند. معاویه به این فرماندهان تأکید کرده بود که هرگز در یک محل توقف نکنند و از درگیری با سپاهیان امام علی (ع) اجتناب و به مردم حمله کنند. در یکی از این حملات، بسر بن ارطاة، دو کودک عبید الله بن عباس، والی حضرت علی (ع) در یمن را در مقابل چشمان مادرشان به قتل رساند[۵۹].

این قتل و کشتار معاویه در تاریخ به نام غارات معروف شده است که تاریخ نویسان مبرزی همچون ابو مخنف، ابراهیم بن محمد ثقفی و عبدالعزیز جلودی آنها را در کتاب‌هایی تحت عنوان "الغارات" گرد آورده‌اند.

ابن ابی الحدید در کتاب خود می‌نویسد: بسر بن ارطاة در هجوم‌های وحشیانه خود، حدود سی هزار نفر را کشته، عده‌ای را در آتش سوزاند و خانه‌های زیادی را ویران کرده و در این حملات دختران بسیاری هتک حرمت شدند [۶۰].

او با لشکری که گفته شده افراد آن را خود برگزیده بود، به مدینه و مکه حمله کرد و در همه جا به بهانه خونخواهی عثمان، به تهدید و آزار مسلمانان پرداخت و بسیاری از مردم، به ویژه دوستداران امیر المؤمنین (ع) را قتل عام کرد[۶۱].

معاویه در ادامه حملات سردارانش در عراق و در آغاز سال چهل هجری، بسر را با سه هزار سپاهی از شام روانه کرد تا به یمن بتازد[۶۲]. هدف از این اقدام، تعقیب و کشتار و غارت شیعه و هواخواهان امیرالمؤمنین و ترساندن مردم و گرفتن بیعت از آنان بود [۶۳].

معاویه پس از اتمام جنگ صفین و قضیه حکمین، عمال خویش را برای نابود کردن طرفداران علی (ع) در تمامی بلاد، بسیج نمود. به همین دلیل، سفیان بن عوف با سپاه شش هزار نفری، ضحاک بن قیس با سه هزار نفر و عبدالله بن سعد با هزار و هفتصد نفر نیروی جنگی از طرف معاویه مأمور شدند که در تمامی بلاد بگردند و دوستداران علی (ع) را به فجیع‌ترین شکل به قتل برسانند[۶۴].

معاویه کسانی هم چون ولید بن عقبه را که مقابله مستقیم با امام (ع) را پیشنهاد می‌دادند، ابله می‌خواند. او به فراست دریافته بود که فتنه گری و شبیخون در بلاد و اعمال جنایکارانه و ناجوانمردانه بهترین راه فرار از شکست در مقابل نیروهای پاکباز امیر مؤمنان علی (ع) است و ولید را فاقد قوه سیاسی کافی می‌دانست.

ابن ابی الحدید در این مورد می‌نویسد: ولید، کانون خشم بر امام بود؛ زیرا پدر او در جنگ بدر به دست آن حضرت کشته شده بود و در زمان حکومت عثمان خود او از دست امام تازیانه خورده بود. وی که مدت‌ها بر سر زمین کوفه حکومت می‌کرد، اکنون میراث خود را در دست علی (ع) می‌دید و طبعا اندیشه‌ای جز رویارویی با علی (ع) در سر نداشت. معاویه، بر خلاف ولید، در جنگ صفین تجربه کرده بود که اگر در آن جنگ به نیرنگ قرآن بر سر نیزه کردن متوسل نمی‌شد، هرگز نمی‌توانست از چنگ علی (ع) جان به سلامت ببرد و اگر بار دوم به مقابله بر می‌خاست، ممکن بود در شعله‌های جنگ بسوزد. از این جهت، مصلحت می‌دید که با ایجاد ترس و ناامنی در قلمرو حکومت علی، به تضعیف او بپردازد و ناتوانی امام را در زمینه اداری سرزمین‌های اسلامی ثابت کند[۶۵].

چیزی که معاویه را به اعزام بسر بن ارطاة به حجاز و یمن واداشت، این بود که گروهی از پیروان و هواداران عثمان در صنعاء، مرکز حاکمیت یمن، بودند که بنا بر تبلیغات بنی امیه و مخالفان امام علی (ع)، اعتقاد داشتند که امام (ع) در جریان کشته شدن عثمان نقش داشته است؛ در حالی که تاریخ گواهی می‌دهد که داستان کاملا بر عکس است و تنها حافظ و نگهبان جان عثمان، امام (ع) بوده است. یمن در آن زمان به سه بخش تقسیم می‌شد: بخش مجاور با حجاز، حضرموت نام داشت و بخش مرکزی، صنعا بود و نقاط دورتر را جند می‌نامیدند. امام (ع) اداره صنعاء را به عهده عبید الله بن عباس و اداره جند را به سعید بن نمران واگذار کرده بود. این گروه با همان اعتقاد که داشتند با علی (ع) بیعت کردند. زمانی که در عراق، مردم به واسطه فتنه گری معاویه با امام علی (ع) اختلاف نظر پیدا کردند و با دسیسه‌های خناسان معاویه، محمد بن ابی بکر در مصر کشته شد و حمله‌ها و تاراج‌های شامیان زیاد شد، عثمانیان یمن، به تبادل نظر پرداختند و مردم را به خون خواهی عثمان فرا خواندند. وقتی این خبر به عبید الله بن عباس، والی امام علی (ع) در یمن رسید؛ پیکی نزد سران این جماعت فرستاد تا از شرایط ماجرا باخبر شود.

آنان در جواب گفتند: برای ما موضوع کشته شدن عثمان، غیر قابل قبول است و معتقدیم باید با هر کس که در آن کار دست داشته است، پیکار کرد. وقتی آنها با عبید الله بن عباس به توافق نرسیدند و دست از فتنه گری بر نداشتند، عبید الله بن عباس آنان را زندانی کرد. در این شرایط، همفکران عثمانیان در منطقه جند یمن، علیه سعید بن نمران، والی این منطقه شوریدند و او را از شهر بیرون راندند و بر این منطقه مسلط شدند. وقتی این خبر به عثمانیان یمن رسید، خود را به آنان رساندند و نیز گروهی دیگر به منظور نپرداختن زکات با آنان همراه شدند و پرچم مخالفت را برافراشتند[۶۶].

عبید الله بن عباس و سعید بن نمران به همراه یاران نزدیک خود، با یکدیگر ملاقات کردند. ابن عباس به ابن نمران گفت: "این گروه‌ها با هم متحد هستند و به راحتی به ما دسترسی دارند و اگر با آنان بجنگیم، معلوم نیست چه می‌شود. خوب است نامه‌ای برای امیر مؤمنان علی (ع) بنویسیم و ایشان را از این واقعه با خبر سازیم.

در نامه‌ای به امام (ع) چنین نوشتند: "اما بعد؛ ما به امیرالمؤمنین (ع) خبر می‌دهیم که پیروان عثمان علیه ما شورش کردند و چنین وانمود کردند که حکومت معاویه استوار شده است و بیشتر مردم به سوی او کشیده شده‌اند. ما همراه شیعیان امیر المؤمنین و کسانی که بر طاعت اویند، به سوی ایشان حرکت کردیم و این موضوع آنان را بیشتر خشمگین کرد و شوراند و از هر سو افراد را به جنگ با ما فرا خواندند. گروهی هم که با آنان هم عقیده نبودند، فقط به قصد این که زکات و حق واجب خدا را نپردازند، آنان را بر ضد ما یاری می‌دهند. هیچ چیز ما را از جنگ با آنان جز انتظار وصول فرمان امیرالمؤمنین، که خداوند عزتش را مستدام بدارد و او را تأیید فرماید و در همه کارهایش فرجام پسندیده مقدر بدارد، باز نداشته است؛ و السلام»[۶۷].

چون نامه آن دو به امام علی (ع) رسید، آن حضرت خشمگین شد و برای ایشان چنین نوشت: "از علی امیرالمؤمنین، به عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران؛ من نیز با شما خداوندی را سپاس و حمد می‌گویم که جز او خدائی نیست. اما بعد؛ نامه شما که در آن از خروج این قوم خبر داده بودید و این موضوع کوچک را بزرگ کرده بودید و شمار اندک ایشان را بسیار شمرده بودید، به من رسید. من می‌دانم که ترسیدن دل‌ها و کوچکی نفس شما و پراکندگی رأی و سوء تدبیر شما کسانی را که نسبت به شما خطری ندارند، خطرناک است. اکنون نشان چون داده فرستاده و کسانی‌ام پیش که یارای شما رسید رویارویی، هر دو با پیش شما را آن نداشته قوم بروید‌اند، و گستاخ نامه‌ای کرده را که برای آنان نوشته‌ام برای ایشان بخوانید و آنان را به پرهیزگاری و ترس از خداوند فرا خوانید. اگر پاسخ مثبت دادند خدا را می‌ستائیم و عذرایشان را می‌پذیریم و اگر قصد جنگ دارند از خداوند یاری می‌جوئیم و بر پایه عدالت، با آنان جنگ می‌کنیم که خداوند خیانت پیشگان را دوست نمی‌دارد[۶۸].

گویند: علی (ع) به یزید بن قیس ارحبی فرمود: "می‌بینی قوم تو چه کردند؟" او گفت: "ای امیرالمؤمنین! درباره اطاعت از تو نسبت به قوم خویش حسن ظن دارم. اینک اگر می‌خواهی به سوی ایشان حرکت کن و به آنان رسیدگی کن و اگر می‌خواهی نامه‌ای بنویس و منتظر پاسخ ایشان باش". و علی (ع) برای آنان چنین نوشت: «از بنده خدا علی امیر المؤمنین، به مردم صنعاء و جند که مکر و ستیز کرده‌اند!

نخست خداوندی را ستایش می‌کنم که خدایی جز او نیست و هیچ حکم و فرمان او رد و عذابش از قوم گنهکار باز داشته نمی‌شود.

خبر گستاخی و ستیز و روی برگرداندن شما از دین خودتان، آن هم پس از اظهار اطاعت و بیعت کردن، به من رسید. از مردمی دین دار و به راستی پرهیزگار و خردمند، از سبب این حرکت شما و آنچه در نیت دارید و چیزی که شما را به خشم آورده است، پرسیدم. سخنانی گفتند که در آن باره برای شما هیچ گونه عذر موجه و دلیل پسندیده و سخنی استوار ندیدم. بنابر این به محض این که فرستاده ام به نزد شما رسید، پراکنده شوید و به خانه‌های خویش باز گردید تا از شما درگذرم و گناه افراد نادان شما را نادیده بگیرم و کسانی را که کناره‌گیری کنند، حفظ کنم و به فرمان قرآن میان شما عمل کنم و اگر چنین نکنید، آماده شوید برای آنکه لشکری بزرگ با سواران شجاع قصد کسانی را کرده‌اند که طغیان و سرکشی پیشه کرده و در آن صورت، هم چون گندم، در آسیاب آن آرد خواهید شد. هر کس نیکی کند، بر خود نیکی کرده و هر کس بدی کند، بر خود بدی کرده است و پروردگار نسبت به بندگان، ستمگر نیست»[۶۹].

امیر المؤمنین (ع) این نامه را همراه مردی از قبیله همدان فرستاد. وقتی نامه به آنان رسید، برخورد سردی با آن داشتند و پاسخ مناسبی به آن ندادند. آن مرد به ایشان گفت: من در حالی از پیش امیرالمؤمنین آمدم که قصد داشت یزید بن قیس ارحبی را همراه لشکری بزرگ به سوی شما بفرستد و تنها چیزی که او را از این کار باز داشته است، انتظار پاسخ شماست».

آنان گفتند: اگر این دو مرد؛ یعنی عبید الله بن عباس و سعید بن نمران را از حکومت بر ما برکنار کند، ما شنوا و فرمانبرداریم[۷۰].

آن مرد همدانی به نزد علی (ع) بازگشت و سخن آنان را به امام (ع) رساند.

اما آنان بعد از دریافت نامه امام علی (ع)، نامه‌ای برای معاویه فرستادند و ضمن مطلع ساختن او از نامه امام (ع)، چنین نوشتند: "ای معاویه! اگر شتابان به سوی ما نیایی، ما با علی یا با یزید یمانی بیعت خواهیم کرد»[۷۱].

چون این نامه به معاویه رسید، بسر بن ارطاة را که مردی سنگدل و درشت‌خو و خونریز و بیرحم بود، ‌طلبید و به او فرمان داد که راه حجاز و مدینه و مکه را در پیش بگیرد تا به یمن برسد و نیز به او سفارش کرد که در هر شهری که مردم آن در اطاعت علی هستند، چنان زبان بر دشنام و ناسزا بگشا که باور کنند راه نجاتی برای ایشان نیست و تو بر آنان چیره خواهی بود. آنگاه دست از دشنام ایشان بردار و آنان را به بیعت با من دعوت کن و هر کس نپذیرفت، او را بکش و شیعیان علی را هر جا که باشند، بکش [۷۲].

چون سال چهلم هجرت فرا رسید، مردم در شام می‌گفتند که علی (ع) در عراق از مردم می‌خواهد که برای جنگ و جهاد حرکت کنند و آنان همراهی نمی‌کنند و معلوم می‌شود میان ایشان اختلاف نظر و پراکندگی است. عبدالرحمان بن مسعده می‌گوید: من با تنی چند از مردم شام پیش ولید بن عقبه رفتیم. و به او به گفتیم: مردم در این موضوع تردید ندارند که مردم عراق با علی (ع) اختلاف دارند. اکنون به نزد معاویه برو و به او بگو پیش از آنکه تفرقه مردم عراق به وحدت تبدیل شود و علی (ع) بر اوضاع مسلط شود، برای جنگ و استفاده از این وضعیت نابسامان به سوی عراق حرکت کنیم.

ولید گفت: آری، من نیز همانند شما فکر می‌کنم و بارها هم به معاویه گفته‌ام و او را سرزنش کرده‌ام، به گونه‌ای که هم اینک از دست من دلخور است و تمایلی به دیدار من ندارد، اما با وجود این، پیام شما را به او می‌رسانم. پس ولید برخاست و نزد معاویه رفت و سخن آنان را به او گفت.

عبدالرحمن گوید: معاویه به ما اجازه ورود داد و ما پیش او رفتیم. او پرسید: این خبری که ولید از قول شما برای من آورده است، چیست؟ ما گفتیم: این خبر میان مردم شایع است؛ اینک برای جنگ آماده شو و با دشمنان جنگ کن و فرصت را غنیمت بشمار و آنان را غافل گیر کن که معلوم نیست دوباره چنین فرصتی پیش آید. و از طرفی اگر تو به سوی دشمن حرکت کنی، برای تو شکوهمندتر است تا آنکه آنان به سوی تو حرکت کنند و بدان که اگر پراکندگی مردم از اطراف رقیب تو نمی‌بود، بدون تردید او به سوی تو لشکر می‌کشید. معاویه گفت: مشورت و صلاح اندیشی شما برای من مغتنم است و هر گاه به آن محتاج شوم شما را فرا می‌خوانم. اما در باره تفرقه و پراکندگی آن قوم از اطراف مولای خودشان و اختلاف نظر ایشان که یادآوری کردید، این موضوع هنوز به آن اندازه نرسیده است که من به درماندگی و نابودی ایشان طمع کنم و لشکر خود را به خطر انداخته، به سوی ایشان ببرم، و نمی‌دانم آیا به سود من است یا به زیان من؛ بنابراین شما مرا به محافظه کاری متهم نکنید؛ زیرا من در این باره راهی دیگر انتخاب می‌کنم که برای شما آسان‌تر است و برای هلاک و نابودی ایشان مؤثرتر. از هر سو بر آنان قتل و غارت و شبیخون را آغاز می‌کنیم؛ سواران من گاهی در جزیره و گاهی در حجاز خواهند بود. در این میان، سرزمین مصر هم فتح شده است و نیرومندتر شده‌ایم. اشراف عراق همین که وضعیت ما را ببیند، گروه گروه با شتران تندرو و خود به نزد ما می‌آیند و این گونه بر تعداد شما افزوده و از شمار آنها کاسته می‌شود و آنان را ضعف و شما را قوی می‌سازد. بنابراین صبر پیشه سازید و شتاب نکنید که من در کمین فرصت هستم و اقدام خواهم کرد»[۷۳].

ابن ابی الحدید می‌گوید: ولید بن عقبه به سبب خشم خود و کینه دیرینه نسبت به علی (ع) هیچ گونه سستی را در جنگ با علی (ع) جایز و حمله کردن به گوشه و کنار سرزمین‌های زیر فرمان او را کافی نمی‌دانسته است؛ گویی این کار، خشم و کینه او را فرو نمی‌نشانده و سوز و گداز دلش را سرد نمی‌کرده است و او فقط می‌خواسته لشکرها به مرکز اصلی خلافت و پایتخت علی (ع)؛ یعنی کوفه فرستاده شوند و این که معاویه خودش لشکرها را فرماندهی کند و به سوی علی (ع) ببرد و او این موضوع را در شکست دادن علی (ع) مؤثرتر می‌دانسته است. در حالی که معاویه در این باره نظر دیگری داشته و بردن لشکر برای رویارویی با آن حضرت را خطری بسیار بزرگ می‌دیده است و مصلحت و حسن تدبیر در این بوده که خودش با بیشتر لشکر خود در مرکز حکومت خویش؛ یعنی شام، ثابت بماند و گروه‌های جنگی غارت گر و خونریز را برای کشتار و تاراج به اطراف سرزمین‌های زیر فرمان علی (ع) بفرستد و با این کار، در شهرهای مرزی، ضعف و سستی ایجاد کند تا در نتیجه ضعف آنها مرکز خلافت علی (ع) هم ضعیف شود و بدیهی است که ضعف و سستی اطراف موجب ضعف مرکز می‌شود و هر گاه مرکز ضعیف شود، او به خواسته خود می‌رسد و در آن صورت، اگر به مصلحت نزدیک ببیند بر لشکر کشی به مرکز تواناتر خواهد بود[۷۴][۷۵]

بسر و توصیه‌های معاویه

چون به معاویه خبر رسید که یاران علی (ع) از فرمان او برای رفتن به جنگ سر برتافته و تنهایش گذاشته‌اند، بسر بن ارطاة عامری را با سه هزار نیرو به سوی مدینه فرستاد و به او چنین دستور داد: حرکت کن تا به مدینه برسی؛ میان راه مردم را تعقیب کن و بر هر گروه که بگذری ایشان را بترسان و به اموال هر کس دست یافتی تاراج کن و درباره هر کس که به طاعت ما در نیامده است، همین گونه رفتار کن و چون به مدینه رسیدی به آنان چنین نشان بده که قصد جان ایشان را داری و به آنان بگو که هیچ عذر و بهانه‌ای ندارند و در این کار چندان اصرار کن که تصور کنند به جان آنان خواهی افتاد. آن گاه دست از ایشان بردار و به راه خود ادامه بده تا به مکه برسی و در مکه معترض هیچ کس مشو، ولی مردم مدینه و مکه را بترسان و آنان را پراکنده کن و چون به صنعاء و جند رسیدی در آن دو شهره گروهی از پیروان ما هستند و نامه‌ای از آنان به من رسیده است»[۷۶].

بسر بیرون رفت و به هیچ طایفه‌ای از طوایف عرب نمی‌گذشت مگر آنکه به فرمان معاویه عمل می‌کرد تا به مدینه آمد. فرماندار مدینه ابو ایوب انصاری بود که از مدینه کناره‌گیری کرد و بسر وارد شهر شد [۷۷].

وقتی بسر وارد مدینه شد، کارهای ناپسندی را انجام داد و عده زیادی از شهر گریختند؛ از جمله جابر بن عبدالله انصاری، ابو ایوب انصاری و دیگران و عده زیادی نیز کشته شدند و او ضمن تهدید مردم، به انصار نیز توهین کرد[۷۸][۷۹]

جنایات بسر در مدینه

معاویه بسر بن ارطاة را برای قتل و غارت به سوی حجاز و یمن فرستاد. وی با سه هزار نفر از شام حرکت کرد. او وقتی به دیر مروان رسید، چهار صد تن از ایشان را کنار گذاشت و با دو هزار و ششصد تن به سوی حجاز حرکت کرد. او به هر آبادی که می‌رسید شتران مردم را به زور می‌گرفت و خود و سربازانش بر آنها سوار می‌شدند تا به آبادی دیگر برسند. آنگاه آنها را رها می‌کردند و از شتران آبادی بعد استفاده کردند. بدین ترتیب این راه طولانی را پیمودند تا به مدینه وارد شدند. بسر، هنگام ورود به مدینه، فحاشی و بدزبانی به مردم آنجا را آغاز کرد و مسئله قتل عثمان را پیش کشید و گفت: همه شما در قتل عثمان دست دارید، یا لااقل به سبب بی‌طرفی خود، او را خوار و ذلیل ساخته‌اید! هم اکنون کاری خواهم کرد که مایه آرامش قلب خاندان عثمان باشد. بدانید که چنان انتقام سختی از شما خواهم گرفت و چنان بلایی به سرتان می‌آورم که همچون امت‌های گذشته، تنها نامی از شما در تاریخ باقی بماند![۸۰].

ولید بن هشام چنین روایت می‌کند که بسر چون به مدینه آمد، بالای منبر رسول خدا (ص) رفت و گفت: "ای مردم مدینه! شما ریش‌های خود را خضاب بستید و عثمان را در حالی که ریشش با خونش خضاب شد، کشتید. به خدا سوگند! در این مسجد هیچ کس را که خضاب بسته باشد، رها نمی‌کنم و او را می‌کشم". سپس به اصحاب خود گفت: درهای مسجد را ببندید و می‌خواست تمام آنان را از دم شمشیر بگذراند. عبدالله بن زبیر و ابو قیس که یکی از افراد خاندان عامر بن لوی بود، برخاستند و آن قدر از او تقاضا کردند تا از ایشان دست برداشت[۸۱].

بسر وحشت عجیبی را در بین مردم به وجود آورد و بسیاری از ایشان را قتل عام و منازل آنان را با خاک یکسان کرد؛ این مرد شقاوت پیشه که در سنگدلی و خونریزی کم نظیر بود، فاجعة "لیلة الحریر" را پدید آورد و لکه ننگی برای خود و معاویه تا ابد در تاریخ به یادگار گذاشت[۸۲].

ابو ایوب انصاری پس از جنایاتی که بسر بن ارطاة و سربازانش در مدینه مرتکب شدند، به کوفه رفت و به امام علی (ع) پیوست[۸۳]. بعد از ابو ایوب انصاری، حارث بن ربیع به فرمانداری مدینه منصوب شد و تا هنگام شهادت امیر مؤمنان (ع) در این سمت باقی بود [۸۴].

بسر با مردم و خصوصا انصار به درشتی تمام سخن گفت و آنان را به دلیل کوتاهی کردن در ماجرای قتل عثمان نکوهش کرد و به نام معاویه از مردم بیعت گرفت؛ سپس خانه‌های انصار را به آتش کشید و پس از گماشتن ابوهریره در مدینه، به مکه رفت[۸۵].

به گفته واقدی، بسر طی یک ماه اقامت در مدینه، هر کس به شرکت در شورش علیه عثمان متهم بود، کشت [۸۶]. وی در مدینه و در راه مکه، به قتل و غارت قبیلة خزاعه و دیگران پرداخت[۸۷]. مردم از ترس، به خانه حویطب بن عبد العزی، شوهر مادر بسر بن ارطاة، پناه بردند که در سایه شفاعت او خشم بسر فرو نشیند. حویطب برای شفاعت از مردم مدینه، به بسر چنین گفت: "اینان عترت تو و انصار رسول خدایند و قاتلان عثمان نیستند" و مقداری با او سخن گفت که آرام شد. بسر در آن جمع، همگان را به بیعت با معاویه دعوت کرد. گروهی با او بیعت کردند، ولی او به بیعت این گروه اکتفا نکرد و خانه‌های سرشناسان مدینه را که با معاویه مخالف بودند یا در عراق با علی (ع) همکاری نزدیکی داشتند، به آتش کشید. خانه‌های زرارة بن حرون، رفاعة بن رافع و ابوایوب انصاری به این جهت، آتش زده شد. آنگاه بسر سران بنی مسلمه را خواست و گفت: جابر بن عبدالله کجاست؟ یا او را حاضر کنید یا آماده کشته شدن باشید»[۸۸].

ولید بن کثیر از وهب بن کیسان نقل می‌کند که می‌گفته است از جابر بن عبدالله انصاری شنیدم که می‌گفت: چون از بسر ترسیدم خود را از او پنهان داشتم، و او به قوم من گفته بود تا جابر حاضر نشود، برای شما امانی نخواهد بود. آنان پیش من آمدند و گفتند: تو را به خدا سوگند می‌دهیم که با ما بیایی و بیعت کنی و خون خود و قوم خویش را حفظ کنی و اگر چنین نکنی جنگ جویان ما را به کشتن داده، زن و فرزندمان را تسلیم اسارت کرده‌ای. من آن شب را از ایشان مهلت خواستم و چون شب فرا رسید، پیش ام سلمه رفتم و موضوع را به او خبر دادم. او گفت: "پسرم! برو بیعت کن و خون خود و قومت را حفظ کن و من با آنکه می‌دانم این بیعت، گمراهی و بدبختی است، به برادرزاده خود گفته‌ام برود و بیعت کند"[۸۹].

بسر چند روزی در مدینه ماند و سپس به مردم مدینه گفت: "من از شما درگذشتم و شما را عفو کردم، هر چند شایسته و سزاوار آن نیستید". آنگاه ابوهریره را به حکومت مدینه گماشت و به مردم مدینه گفت: "من ابوهریره را به جانشینی خود بر شما گماشتم؛ از مخالفت با او بر حذر باشید" و سپس به سوی مکه رفت[۹۰][۹۱]

پیش بینی ابوذر درباره جنایات بسر

روزی مردم مدینه دیدند که ابوذر نمازهایش را بیش از حد طولانی می‌سازد و فراوان استعاذه می‌کند. علت را از او پرسیدند. ابوذر گفت: "از روز فتنه و بلا و روز برده‌داری به خدا پناه می‌برم. روزی که مردم مدینه توسط برخی از مدعیان مسلمانی قتل عام می‌شوند و حریم زنان مسلمان شکسته می‌شود. از خداوند خواستم که آن روز را نبینم، ولی عده‌ای از شما آن روز را شاهد خواهید بود". پس از مدتی که ابوذر از دنیا رفت، عثمان کشته شد و معاویه بسر بن ارطاۃ را به مدینه فرستاد و آن فجایعی که ابوذر پیش بینی کرده بود، اتفاق افتاد[۹۲][۹۳]

جنایات بسر در مکه

وقتی که بسر کار مدینه را تمام شده دید، متوجه مکه شد. او در مسیر خود از مدینه تا مکه گروهی را کشت و اموالی را غارت کرد. هنگامی که قثم بن عباس بن عبدالمطلب، والی امیرالمؤمنین (ع) در مکه، خبر حرکت بسر به جانب مکه را شنید، مکه را ترک کرد و بسر بدون مواجهه با هیچ مقاومتی وارد مکه شد. به هنگام وارد مکه شد. به هنگام ورود بسر به مکه، اشراف مکه گفتند: ای امیر! ما از تو انتظار نداریم که این چنین سخنانی را در حق ما که از نزدیکان توییم بگویی و ما را این گونه تهدید کنی. بسر چون سخنان آنان را شنید، خاموش شد. پس کعبه را طواف کرد و دو رکعت نماز گزارد و سپس برای آنان خطبه خواند و ضمن آن چنین گفت: "سپاس خداوند را که ما را عزیز و نیرومند فرمود و ما را به هم الفت داد و دشمن ما را با پراکندگی و کشتار، خوار و زبون ساخت و اینک پسر ابوطالب در ناحیه عراق در تنگنا و سختی است. خداوند او را گرفتار خطایش کرده و به جرمش واگذاشته است؛ یارانش از دور او پراکنده شده و بر او خشمگین و کینه توزند و حکومت را معاویه که خونخواه عثمان است، بر عهده گرفته است. با او بیعت کنید و به زیان جان‌های خود راهی قرار ندهید". بسر چند روز در مکه ماند و مردم مکه به اضطرار و نه اختیار با معاویه بیعت کردند. بسر در سخنرانی خود در مکه گفت: "اکنون معاویه زمام حکومت را در دست دارد و می‌خواهد انتقام خون عثمان را بگیرد. با او بیعت کنید و جان خویش را از دست ندهید. ای مردم مکه! از مخالفت حذر کنید! به خدا سوگند! اگر چنین نکنید. کاری می‌کنم که ریشه شما کنده شود و اموال تان تاراج و خانه‌هایتان ویران گردد"[۹۴].

سپس سر به جستجوی سعید بن عاص برآمد و او را نیافت و چند روز در مکه ماند و باز برای مردم سخنرانی کرد و چنین گفت: "ای مردم مکه! من از شما گذشتم؛ از ستیزه جویی بر حذر باشید که به خدا سوگند، اگر چنان کنید، با شما کاری خواهم کرد که ریشه تان را نابود و خانه‌ها را ویران کند و اموال، به غارت برده شود [۹۵].

در زمان حمله بسر بن ارطاة به مکه، ابو موسی اشعری هم در آنجا بود اما از ترس بسر فرار و به سرعت مکه را به قصد پناه گرفتن در کوه‌های اطراف ترک می‌کند. وقتی این خبر به بسر رسید، به ابو موسی اشعری پیغام داد که آسیبی به تو نمی‌رسانم؛ زیرا تو بودی که علی را از خلافت خلع کردی و بعد از این که به تو اعتراض شد، به اعتراضات توجهی نکردی و به عبارت دیگر، تو هم از مایی[۹۶].

همچنین او در مکه جمعی از خاندان ابی لهب را از میان برد[۹۷]. ابراهیم ثقفی می‌گوید: عوانه کلبی روایت می‌کند که چون بسر از مدینه به سوی مکه حرکت کرد، در میان راه گروهی را کشت و اموالی را غارت کرد و چون این خبر به مردم مکه رسید، عموم آنان از شهر بیرون رفتند و پس از بیرون رفتن قثم بن عباس از آن شهر، به امیری شیبة بن عثمان راضی شدند[۹۸][۹۹]

جنایات بسر در منطقه تباله

در مدتی که بسر در شهر طائف بود، گروهی را نیز به منطقه تباله در مسیر یمن فرستاد؛ زیرا در آنجا هم جماعتی از شیعیان امام علی (ع) زندگی می‌کردند. گفته شده است که به خاطر امان نامه‌ای که به آنان داده بود، کشتار چندانی در تباله نکرده است[۱۰۰]. اما به روایت ابن اعثم کوفی، او تمام مردم تباله را از پای درآورده است[۱۰۱][۱۰۲]

داستان امان نامه مردم تباله

بسر مردی از قریش را به منطقه تباله که گروهی از شیعیان علی (ع) در آن ساکن بودند، فرستاد و به او دستور داد که آنان را بکشد. آن مرد به تباله آمد و بر شیعیان سخت گرفت. شیعیان با او مذاکره کرده، گفتند: این مردم از قوم تو هستند؛ از کشتن آنان خودداری کن تا برای تو از بسر درباره آنان امان نامه بیاوریم. مرد قرشی همه را زندانی کرد و منیع باهلی برای ملاقات با بسر که در طایف بود، و طلب شفاعت از شهر، بیرون آمد. وقتی منیع به طائف رسید، گروهی از مردم طائف را واداشت که با بسر صحبت کنند و از او نامه‌ای که موجب آزادی مردم تباله باشد، بخواهند. بسر وعده کمک داد، ولی در نوشتن نامه آن قدر تأخیر کرد که مطمئن شد فرصت آنان برای بردن امان نامه تمام شده است و آن مرد قرشی شیعیان را کشته است و نامه او پیش از کشته شدن آنان به تباله نخواهد رسید و آنگاه نامه را نوشت. منبع که در خانه زنی از مردم طائف منزل کرده بود، پس از گرفتن امان نامه شتابان به خانه برگشت تا بار و بنه و جهاز شتر خویش را بردارد، اتفاقا آن زن در خانه نبود و منیع ردای خود را بر شتر خویش افکند و به سرعت به سمت تباله باز گشت. او تمام روز جمعه و شب شنبه را راه پیمود و هیچگاه از شتر خود پیاده نشد. او نزدیک ظهر به تباله رسید؛ در این هنگام، مهلت آوردن امان نامه تمام شده بود و شیعیان را برای کشتن به میدان گاه تباله آورده بودند. وقتی اولین نفرشان را به جلاد سپردند، جلاد که از مردم شام بود، شمشیرش را برای کشتن بالا آورده که ناباورانه شمشیرش شکست و آن مرد جان سالم به در برد.

در این هنگام، منیع باهلی، با سرعتی تمام، به محل حادثه نزدیک‌تر می‌شد. برق شمشیرها در میدان گاه تباله، چشمان منیع را خیره کرد و دانست که مأموران بسر در حال عمل به تصمیم شیطانی خود هستند. پس وی با برافراشتن جامه خود، علامت داد. مردم حاضر در صحنه، وقتی سواری را دیدند که از دور می‌آید و علامت می‌دهد، گفتند: دست نگهدارید! این سوار خبری دارد و آنها نیز از کشتن مردم خودداری کردند. در این هنگام، شتر منیع از حرکت ماند و او از آن پیاده شد و دوان دوان خود را به افراد بسر رساند و نامه را به آنان داد و شیعیان همه آزاد شدند. مطلب جالب این که مردی را که برای کشتن پیش آورده بودند و شمشیر هنگام کشتن او شکسته شده بود، برادر منیع بوده است[۱۰۳]. بسر در منطقه ممرات نیز جمعی دیگر از یاران حضرت علی (ع) را به قتل رساند[۱۰۴][۱۰۵]

جنایات بسر در شهر طائف

بسر بعد از مکه به سوی شهر طائف رفت. مغیرة بن شعبه به استقبال او بیرون آمد و برای قوم خود شفاعت کرد. بسر به مغیره گفت: «ای مغیره قصد دارم که قوم تو را هلاک کنم». مغیره گفت: «می‌خواهم که در این کار به خدا پناه ببری که از آن وقت که به حرکت در آمده‌ای، خبر سخت‌گیری تو را با دشمنان امیر المؤمنین عثمان شنیده‌ام. تا کنون اندیشه و عملی پسندیده داشته‌ای؛ اما اگر دشمن و دوست تو در نظرت یکسان باشند؛ آنگاه در درگاه خدا مرتکب گناه شده ای»[۱۰۶]. عبدالملک بن نوفل بن مساحق از قول پدرش نقل می‌کند که چون بسر وارد طایف شد، مغیره با او گفتگو کرد و مناطقی که شیعیان امام علی (ع) در آن ساکن بودند را به بسر معرفی کرد و بر اساس همین معرفی، بسر افرادی را برای قتل و غارت دوستداران امام علی (ع) به آن مناطق فرستاد و به مغیره گفت: «تو به من راست گفتی و خیرخواهی کردی.

ابن اعثم نقل می‌کند که مغیره گفت: "ای امیر! چون تو از شام بیرون آمده‌ای، از حال تو جستجو می‌کردم و چون دانستم که خون عثمان را طلب می‌کنی، بدان خوشدل بوده و ثناها گفته‌ام". بسر چون سخن مغیره را شنید، خاموش شد و سخن نگفت و هیچ کس از اهل طائف را نرنجانید و کلمه‌ای ناخوش به آنان نگفت. او چون وارد شهر شد، یکی از مبارزان لشکر خود را فراخواند و گفت: "با جمعی به جانب بثاء برو"[۱۰۷]. در منطقه بثاء عده‌ای از محبان علی بن ابی طالب از زندگی می‌کردند و بسر به او دستور داد که آنها را به قتل برساند و خانه‌هایشان را بسوزاند. آن فرد نیز بدان جا رفت و جمعی از بی گناهان را فقط به دلیل دوستی با امیرالمؤمنین علی (ع) کشت و سپس نزد او بازگشت. بسر، یک شب بیشتر در طائف نماند و آنگاه، طائف را با بدرقه مغیرة بن شعبه ترک کرد[۱۰۸][۱۰۹]

قتل و غارت در حضرموت

وائل بن حجر، که در ظاهر از یاران علی (ع) بود، در حرکتی خیانت کارانه بسر را به حضرموت که جمعی از عثمانیه در آنجا بودند، فراخواند و به خاطر این دعوت، شماری از یاران حضرت علی علی (ع) کشته شدند[۱۱۰].

او به بسر بن ابی ارطاه نامه نوشت که نیمی از مردم حضرموت، شیعیان علی هستند؛ بشتاب که در آنجا کسی نیست که راه تو را بگیرد. وقتی بسر بدان جا رسید، ابن حجر از او پرسید: با مردم حضرموت چه می‌کنی؟ بسر گفت: می‌خواهم از هر چهار نفر یکی را بکشم. وائل گفت: اگر چنین قصدی داری نخست عبدالله بن ثوابه را بکش که او به تنهایی یک چهارم همه مردم است و بسر عبدالله بن ثوابه را کشت[۱۱۱][۱۱۲]

جنایات بسر در نجران

منطة نجران دارای حدود هفتاد دهکده و در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته بود. ساکنان نجران به عللی دست از بت پرستی کشیده و به آیین مسیحیت گرویده بودند و این منطقه، تنها نقطه مسیحی نشین عربستان بوده است. با ظهور اسلام، مسیحیان این منطقه تنها در صورتی حاضر به قبول اسلام شدند که با پیامبر (ص) مباهله کنند و آیه مباهله قرآن در این باره نازل شده است ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ[۱۱۳].

لازم به ذکر است که قبل از مباهله، مسیحیان از مباهله خودداری کرده، به پرداخت جزیه راضی شدند [۱۱۴].

ابراهیم ثقفی می‌گوید: بسر از طائف بیرون آمد و بر سر راه خود به نجران رفت و در آنجا عبدالله بن عبدالمدان (پدر زن عبید الله بن عباس) و پسرش، مالک را کشت. عبدالمدان، مردی بزرگوار از اصحاب پیامبر (ص) بود که او را پیش از اسلام عبدالمدان می‌گفتند و چون خدمت حضرت رسول نایل آمد، آن حضرت او را عبدالله نامید. بسر، عبدالله و مالک را گردن زد و آنگاه برای مردم نجران سخنرانی کرد و گفت: "ای مردم نجران! ای گروه نصاری و‌ای برادران بوزینگان! همانا به خدا سوگند، اگر خبر ناخوشایندی از شما به من برسد، باز می‌گردم و شما را چنان کیفری خواهم کرد که نسل شما را قطع و کشاورزی را نابود و خانه‌ها و سرزمین‌ها را ویران سازد"، و ایشان را بسیار تهدید کرد و سپس به ارحب رفت و ابو کرب را که شیعه بود کشت؛ ابو کرب، فرمانده افراد بادیه نشین قبیلة همدان بوده است[۱۱۵].

یعقوبی گزارش می‌دهد که بسر در نجران چنین گفت:‌ای برادران ترسایان! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر امری که آن را ناخوش داشته باشم از شما به من برسد، البته از شما بسیار خواهم کشت[۱۱۶][۱۱۷]

بسر در قبیله همدان

بسر پس از نجران به جانب همدان روانه شد. در آنجا طایفه‌ای از بنی أرحب که از دوستان و محبان امیرالمؤمنین علی ساکن بودند. بسر آنها را فراخواند و چون حاضر شدند، همه آنان را کشت[۱۱۸].

پسر در نجران و مناطقی دیگر از یمن، چون آرب و جرف و جیسان، بسیاری از قبیلة همدان و بنی سعد و دیگر شیعیان علی (ع) را به طرز فجیعی کشت و زنان آنان را به اسارت گرفت[۱۱۹][۱۲۰]

سفاکی و بی‌رحمی بسر در صنعا

بسر در مأموریتی که معاویه به او سپرده بود، جنایت‌ها کرد و خون‌ها ریخت و راه بین مکه و مدینه را ناامن ساخت و دل شیعیان علی (ع) را ترساند[۱۲۱]. او تا آنجا که می‌توانست از قتل و غارت باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در یمن، به دو پسر عبید الله بن عباس، عامل امام علی (ع)در یمن، دست یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت[۱۲۲].

ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به قبیله بنی کنانه رسید، مطلع شد که دو کودک خردسال به نام‌های قثم و عبدالرحمان، فرزندان عبید الله بن عباس والی امام علی (ع) در یمن، به همراه مادرشان، جویریه دختر خالد بن قرظ کنانی که کنیه‌اش ام حکیم بود، به این قبیله پناهنده شده‌اند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به خانه خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواسته‌ایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده می‌کنی؟" او گفت: "من در راه حمایت از کسی که به من پناهنده شده است، کشته می‌شوم تا در پیشگاه خداوند و مردم معذور باشم" و با شمشیر به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این رجز را می‌خواند: سوگند می‌خورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان دفاع می‌کنم و به عهد و پیمان خود تا پای جان پای بندم!

او با بسر و همراهانش، دلاورانه جنگید تا به شهادت رسید. آن گاه آن دو کودک را آوردند و در کمال قساوت، در مقابل چشمان مادرشان کشتند[۱۲۳].

ام حکیم، مادر این دو کودک، دیوانه‌وار بر سر و صورت می‌زد و فریاد کنان این گونه عزاداری می‌کرد: به من بگویید چه کسی مرواریدهای درخشانم را از دستم ربوده است! به من بگویید چه کسی قلب و جانم را از جای بر کنده است؛ گفتی که بسر فرزندانم را سر بریده است؟ باور نمی‌کنم! نه سرشان بریده نشده است؟ آیا کارد تیز بر رگ‌های گردن فرزندانم گذاشته‌اند و سر آنها را بریده‌اند؟[۱۲۴]

در هنگام کشته شدن این دو طفل، زنان قبیلة کنانه ضجه برآوردند که ای بسر! اگر مردان را می‌کشی، گناه این کودکان چیست؟ به خدا سوگند! کودکان را حتی در دوره جاهلیت نمی‌کشتند. سوگند به خدا حکومتی که بخواهد با کشتن کودکان نونهال و پیران فرتوت و بی‌رحمی و بریدن پیوندهای خویشاوندی استوار شود، حکومتی پلید و شوم خواهد بود. بسر گفت: "آری! قصد داشتم شما زنان را هم از دم شمشیر بگذرانم". یکی از زنان گفت: "به خدا سوگند! اگر چنان می‌کردی، برای من خوش‌تر می‌بود"[۱۲۵].

بسر پس از قتل و غارت در مسیر مکه و مدینه، وارد صنعاء شد. اما قبل از ورود او عبید الله بن عباس به همراه سعید بن نمران از شهر گریخت و عمرو بن ارا که ثقفی را به جانشینی خود گماشت. عمرو بن ارا که با نیروی اندکی که داشت در برابر بسر ایستادگی کرد و سرانجام به شهادت رسید و بدین ترتیب بسر به راحتی وارد شهر شد[۱۲۶].

ابراهیم ثقفی می‌گوید: این شعر، از اشعار مشهوری است که عبدالله بن ارا که ثقفی در مرثیه پسر خود، عمرو، گفته است: سوگند به جان خودم که پسر ارطاة در صنعاء سوار کاری را کشت که همچون شیر ژیان و پدر شیران بود!

این در حالی بود که عبید الله بن عباس، والی صنعا، از آنجا بیرون رفته بود و زن و فرزندانش را به عبدالله بن ارا که سپرده بود و هرگز گمان نمی‌کرد که بسر به قدری ناجوانمرد باشد که بر زنان و کودکان هم رحم نکند[۱۲۷][۱۲۸]

امام علی (ع) و توبیخ عبید الله بن عباس و سعید بن نمران

ابو وداک می‌گوید: زمانی من در کوفه نزد حضرت علی (ع) بودم که سعید بن نمران نزد حضرت آمد. حضرت او و عبید الله بن عباس را سرزنش کرد که چرا با بسر بن ارطاة جنگ نکرده‌اند. سعید گفت: "به خدا سوگند! من آماده، جنگ بودم ولی ابن عباس از یاری دادن من خودداری کرد و از پیکار سرباز زد و هنگامی که بسر نزدیک ما رسید، من با عبید الله بن عباس خلوت کردم و به او گفتم: پسر عمویت از تو و من به سستی در جنگ با بسر راضی نخواهد شد؛ اما او گفت: به خدا قسم، ما توان جنگ با بسر را نداریم". در عین حال، من به تنهایی میان مردم رفتم و گفتم: ای مردم! هر کس در اطاعت ما و بیعت با امیرالمؤمنین علی (ع) است، پیش من بیاید. گروهی از آنها به من پاسخ مثبت دادند. من به همراه آنها با دشمن، جنگ کوتاهی کردیم؛ اما مردم از دور من متفرق شدند و در نتیجه من دست از جنگ برداشتم[۱۲۹].

پس از این گفتگو، حضرت بالای منبر رفت و خطبه‌ای در مذمت جنایات بسر بن ارطاة و توبیخ مردم کوفه به خاطر کوتاهی در جهاد در راه خدا بیان کرد و فرمود: بار خدایا! من از این مردم کوفه بیزار و دلتنگ شده‌ام و آنان هم از من ملول و سر برگشته‌اند؛ پس بهتر از ایشان را به من عطا کن! و به جای من بدتر از مرا به آنها عوض بده!... [۱۳۰].

بسر در یمن گروهی از مردم را از دم تیغ گذراند و نمایندگان قوم مأرب را هم که نزد او آمده بودند، کشت و تنها یک مرد توانست از آن صحنه بگریزد و خبر مرگ جوانان و پیر مردان قبیله را به قوم خود برساند. در این منطقه عده بسیاری از شیعیان به شهادت رسیدند. شماری از ایرانیان ساکن یمن نیز به دست بسر به قتل رسیدند[۱۳۱].

بسر صنعاء را به قصد منطقه‌ای به نام جیشان ترک کرد. اهل این منطقه همگی از شیعیان علی (ع) بودند و نبرد سختی میان آنان و بسر در گرفت و سرانجام، آنها پس از کشته شدن افرادی، اسیر شدند و به وضع فجیعی به شهادت رسیدند. بسر پس از آن به قبیلة همدان در یمن حمله کرد و نسبت به زنان آنان بی حرمتی نمود و این اولین زنانی بودند که در اسلام به آنان اهانت شد. چنان که روزگاری در مدینه نیز چنین شد [۱۳۲]. وی بار دیگر به صنعاء بازگشت و به جرم این که زنی از آنان فرزندان عبید الله بن عباس را پناه داده بود، صد تن دیگر را نیز کشت.

کلبی و ابومخنف می‌گویند: علی (ع) اصحاب خود را برای تعقیب بسر فرا خواند اما کسی اعلام آمادگی نکرد. در این هنگام، جاریة بن قدامة سعدی به پا خاست و برای سرکوب بسر بن ارطاة اعلام آمادگی کرد. امیرالمؤمنین (ع) او را همراه با دو هزار مرد جنگی به سوی دشمن اعزام کرد. جاریه نخست به بصره رفت و سپس راه حجاز را در پیش گرفت تا به یمن رسید. جاریه سراغ بسر را گرفت؛ گفتند: به سرزمین بنی تمیم رفته است. جاریه گفت: "به دیار قومی رفته است که می‌توانند از خود دفاع کنند"[۱۳۳][۱۳۴]

امان نامه معاویه برای زیاد

زیاد بن ابیه والی امام علی (ع) در منطقه فارس بود که معاویه نامه‌ای به او نوشت و با تطمیع و تهدید، او را دعوت کرد که به معاویه بپیوندد اما زیاد، پاسخی قاطع به معاویه داد. وقتی معاویه با دسیسه‌های شیطانی‌اش بر سرزمین اسلام مسلط شد و عبدالله بن عامر را به فرمانروایی بصره فرستاد، زیاد برای این که با عبدالله بن عامر روبرو نشود به قلعه‌ای در فارس رفت؛ این قلعه اکنون به نام قلعه زیاد معروف است. زیاد، فرزندان خود، عبید الله و سالم را در بصره گذاشته بود و بسر بر آنها دست یافت. ابوبکره از بزرگان بصره و برادر زیاد برای نجات آنها به سرعت به نزد معاویه رفت. او وقتی وارد کاخ معاویه شد، گفت: "سلام بر تو‌ ای سردمدار فاسقان اور؛ از کردار رحمت خدا و برکاتش محروم باشی! ای معاویه! از خدا بترس و بدان که هر روز از عمرت کاسته می‌شود و به قیامت نزدیک‌تر می‌شوی و بر تمام اعمالت، شاهدانی ناظرند که هیچ چیز را فروگذار نکنند و علیه تو شهادت خواهند داد. به زودی خواهی دانست که واقعیت کدام است و به نتیجه کردارت خواهی رسید. هم وضع ما و هم وضع تو به آخر خواهد رسید و همه به سوی یک هدف در حرکتیم. اگر کار خیر کنیم، نتیجه خیر خواهیم دید و اگر کارشر کنیم، همان، گریبان ما را خواهد گرفت".

آنگاه ابو بکره، ساعتی بدون این که سخنی بر زبان بیاورد، آنجا نشست. معاویه از او پرسید:‌ ای ابابکره! آیا فقط برای دیدار ما به اینجا آمده‌ای یا حاجت دیگری داری؟

ابابکره گفت: "نه! آمده‌ام برای برادرم، زیاد، امان نامه بگیرم".

معاویه گفت: "او در امان است، اما اموال منطقه فارس در دست اوست".

ابابکره گفت: "اما آن اموال برای مسلمانان است و در آن تصرفی نمی‌کند و به صاحب حقش می‌رساند".

معاویه قانع شد و نامه‌ای به بسر نوشت که دست از فرزندان زیاد بردارد[۱۳۵][۱۳۶]

اطلاع یافتن امام علی (ع) از جنایات بسر

هنگامی که اخبار ناگوار جنایات بسر به امام (ع) رسید. حزن و اندوه حضرت را فرا گرفت و از سستی و اختلاف پیروان خود بیش از پیش غمگین شد. آن گاه بر فراز منبر رفت و خطابه‌ای دردناک بیان فرمود: "به من خبر رسیده، بسر بن ارطاة بر یمن تسلط یافته است؛ سوگند به خدا، می‌دانستم که مردم شام به زودی بر شما غلبه خواهند کرد؛ زیرا آنها در یاری کردن باطل وحدت دارند خود را و شما در دفاع از حق متفرق‌اید شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آنها امام در باطل فرمانبردارند؛ آنها نسبت به رهبر رهبر خود خ امانتدار و شما خیانتکارید؛ آنها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغول‌اند و شما به فساد و خرابی؛ به طوری که اگر من کاسه چوبی آب را به یکی از شماها امانت دهم، می‌ترسم که بند آن را بدزدید.

به شما حمله می‌کنند و شما حمله نمی‌کنید؟ با شما می‌جنگند و شما نمی‌جنگید؟ این گونه معصیت خدا می‌شود و شما رضایت می‌دهید؟ وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن را می‌دهم، می‌گویید هوا گرم است، مهلت بده تا سوز گرما بگذرد و آنگاه که در زمستان، فرمان جنگ می‌دهم، می‌گویید هوا خیلی سرد است، بگذار سرما برود. همه این بهانه‌ها برای فرار از سرما و گرما بود؟! وقتی شما از گرما و سرما فرار می‌کنید، به خدا سوگند، که از شمشیر بیشتر گریزانید".

سخنرانی مهم امام در آن جمع انبوه به پایان رسید، ولی هیچ کس از مردم پاسخی نگفت. امام که چنین دید، فرمود: آیا می‌خواهید من خود با گروهی از شهر خارج شوم و به دنبال دشمن بتازم؟! سوگند به خدا که خردمندان و دانشمندان و آنان که دعوت حق را می‌پذیرفتند و اطاعت می‌کردند، از میان شما رفته‌اند. تصمیم گرفته ام از میان شما بروم و هیچگاه از شما یاری نخواهم.

همچنین وقتی خبر قتل و غارت و کشتار مردم و کشتن اطفال را به امیر المؤمنین علی (ع) دادند، سخت گریست و بسر را نفرین فرمود[۱۳۷][۱۳۸]

نفرین امام علی (ع) بر علیه بسر

بسر حدود سی هزار نفر را کشت و گروهی را در آتش سوزاند. حضرت علی (ع) درباره بر این گونه نفرین فرمود: خدایا! بسر دین خود را به دنیا فروخته و محارم تو را هتک کرده است و از فاجری اطاعت کرد و خواسته او را بر خواست و بر امر تو ترجیح داد. خدایا! او را نمیران تا این که عقلش را بگیری و او را لحظه‌ای مشمول رحمت خود منما! خدایا! بسر و معاویه را لعنت فرما و غضب و نقمت خود را بر آنان فرو فرست و آنها را به عذابی دردناک مبتلا کن؛ آن عذابی را که از مجرمین و جنایتکاران رفع نمی‌کنی.[۱۳۹]

امام علی (ع) پس از نماز صبح و مغرب و عشاء معاویه، عمروعاص، مغیره، ولید بن عقبه، ابا الاعور، ضحاک بن قیس، بسر بن ارطاة، حبیب بن مسلمه، ابوموسی اشعری و مروان حکم را لعنت می‌فرمود[۱۴۰][۱۴۱]

اقدام امام علی (ع) برای مقابله با جنایات بسر

پس از سخنرانی امام (ع) در کوفه، سکوتی سنگین بر فضای مسجد سایه افکند. در این هنگام جاریه [۱۴۲] که همواره در یاری امام خویش در لحظات سخت و دشوار پیش قدم بود، سکوت را شکست و گفت: "ای امیر مؤمنان! خداوند تو را از ما نگیرد و ما را به فراق تو مبتلا نسازد. به خدا سوگند! تو نیکوترین پیشوا و برگزیده ترین فرمانده‌ای. من، برای سرکوبی این غارتگران کافی هستم، مرا روانه کنید".

امیر مؤمنان (ع) پس از شنیدن سخنان جاریه، دو هزار نفر را آماده کرد و به فرماندهی وی به طرف بصره فرستاد و به او فرمود: "در آنجا هرچه می‌توانی بر تعداد نیروها بیفزای"[۱۴۳]. آنگاه وهب بن مسعود را نیز به فرماندهی دو هزار تن دیگر برگزید و به سوی یمن روانه کرد و به او فرمود: "هر دو گروه به دنبال بسر بن ارطاة بتازید تا او را بیابید؛ هر کجا که به او رسیدید، نبرد کنید و چون شما دو گروه به هم متصل شدید فرماندهی کل نیروها با جاریه خواهد بود". پس از حرکت لشکر، امام نامه‌ای به جاریه نوشت و طی آن فرمان‌های لازم را به او داد و آداب جنگی اسلام را یادآوری کرد. متن دستورهای امام (ع) چنین است:

  1. تو را به تقوای الهی سفارش می‌کنم که تقوا سرآمد کارهاست و هرچه خیر و نیکی است، در پرهیز از محرمات الهی است؛
  2. با توکل بر خداوند بزرگ حرکت کن تا به دشمن برسی؛
  3. هرگز موجودی از آفریده‌های خداوند را کوچک نپندار.
  4. بر هیچ حیوان و چارپای مردم، تعرض مکن، اگر چه پابرهنه، پیاده و بی مرکب مانده باشی؛
  5. دشمن را از آب محروم مساز و از آب آنان بدون رضایتشان استفاده مکن؛
  6. به هیچ مسلمانی (زن یا مرد)، دشنام نده و به کسی که با او پیمان داریم (اهل ذمه) ظلم نکن؛
  7. نماز را در وقت آن به جای آور و پیوسته به یاد خدا باش؛
  8. شب و روز خدا را به یاد آور؛
  9. پیاده‌های خود را بر مرکب‌ها سوار کنید؛
  10. از آنچه در دست دارید به یکدیگر کمک کنید؛
  11. باسرعت به سوی دشمن بتازید! چون براو دست یافتید، او را با ذلت از سرزمین یمن بیرون کنید [۱۴۴].

پس از رفتن جاریه به میدان نبرد، مردم کوفه از امیر مؤمنان (ع) درخواست کردند که فرماندهی برای آنان برگزیند و به کمک جاریه بفرستد. امام (ع) در پاسخ فرمود: "من مردی را برای سرکوبی بسر فرستاده‌ام که جز با یکی از دو کار برنمی‌گردد؛ یا خود به شهادت می‌رسد و یا دشمن را از منطقه بیرون می‌کند».

جاریه حرکت کرد و در مسیر خود به شهر نجران رسید. در آنجا عده‌ای از دین برگشته بودند، جاریه با آنان نبرد کرد و عده‌ای را کشت[۱۴۵]. یکی از سربازان، اشعار زیبایی را در این باره سرود و جاریه را این گونه ستود: گروهی از مردم در نجران، پس از آنکه به آیات قرآن اقرار کرده و مسلمان شده بودند، یهودی شدند. پس ما مسلح به سوی شان رفتیم و فرمانده ما برادری مورد اعتماد، استوار و ثابت قدم بود. برای کیفر کار زشتشان در زمین گورها و دخمه‌هایی آماده کردیم؛ دخمه‌ها و شیارهایی که به حق، کیفر گناه کاران است[۱۴۶].

وقتی جاریه به نزدیکی یمن رسید، خبر آمدنش در شهر پیچید. بسر که از آمدن جاریه سخت به وحشت افتاده بود، راهی را که از آن آمده بود رها کرد و از راه جؤف فرار کرد. جاریه بی‌درنگ لشکر را در پی بسر به حرکت در آورد و به تعقیب او پرداخت. جاریه در تعقیب بسر وقتی به منطقه جرش رسید حدود یک ماه در آنجا توقف کرد تا خود و سربازانش استراحت و تجدید قوا کنند. او در عین حال در جستجوی بسر بود و اخبار او را پیگیری می‌کرد. وقتی به او گزارش دادند که پسر به مکه رفته است، بی درنگ لشکر را به سوی مگه حرکت داد؛ اما زمانی لشکر جاریه به مکه رسید که بسر به یمامه گریخته بود[۱۴۷]. بسر بن ارطاة پس از شهادت امام علی (ع) قراول لشکریان معاویه در نبرد با امام حسن (ع) بود[۱۴۸][۱۴۹]

بسر در عصر امام حسن (ع)

هنگامی که امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد، معاویه کارگزاران خود را معین کرد. او عتبة بن ابی سفیان را به امارت بصره فرستاد. در این حال، عبد الله بن عامر برخاست و به معاویه گفت: "یا امیرالمؤمنین علی! وقتی اور عثمان میرا اور، هلاک کسی کا شد، من عامل بصره بودم و علی مرا برکنار کرد. من مال و ودایع خویش را به مردم سپرده ام. اگر امارت بصره را به من ندهی مالی که در دست مردم دارم از دستم می‌رود".

به این دلیل، معاویه امارت بصره را به او داد. و بسر بن ارطاة را با لشکری همراه او کرد[۱۵۰]. بسر در بصره ماند تا تمام اموال عبدالله بن عامر را از مردم گرفت و به نزد معاویه رفت[۱۵۱]. هنگامی که ابن عامر در بصره سخنرانی کرد، بسر هم بر پله دوم منبر قرار گرفت و گفت: "هر کس بیعت کند ذمه خدا از او بری است و بدانید که خدا انتقام خون عثمان را طلب کرد. پس قاتلان او را کشت و کار را به اهلش سپرد". مردم نیز از هر سو آمده، بیعت کردند[۱۵۲].

پس بسر در بالای منبر به علی (ع) ناسزا گفت و پس از آن چنین ادامه داد: "شما را به خدا، هر که می‌داند من راست می‌گویم، بگوید و هر که می‌داند من دروغ می‌گویم، بگوید".

در این هنگام ابوبکره برخاست و گفت: "به خدا ما تو را دروغگو می‌دانیم".

بسر دستور داد تا او را خفه کنند، اما ابولؤلؤ ضبی برخاست و خودش را روی ابو بکره انداخت و او را حفظ کرد. وقتی به ابوبکره گفتند: چرا این کار را کردی؟ او گفت: "ما را به خدا قسم بدهد و عمل نکنیم". بسر پس از شش ماه بصره را ترک کرد[۱۵۳].

ابن هلال ثقفی در این باره چنین می‌گوید: بسر در بالای منبر از علی یاد کرد و مردم را به خدا سوگند داد و گفت: "آیا می‌دانید که علی، کافر بود و منافق؟" مردم خاموش ماندند. بسر سخن خود را تکرار کرد و گفت: "شما را به خدا نمی‌دانید؟" پس ابوبکره برخاست و گفت: "حال که ما را به خدا قسم می‌دهد، نمی‌دانیم که او کافر یا منافق بوده". بسر هم فرمان زدن او را داد[۱۵۴][۱۵۵]

همکاری ابوهریره با بسر

معاویه به بسر امر کرد که در مأموریت‌های خود هر کسی را که در طاعت علی است، بکشد؛ پس بسر جمعیت زیادی را به سبب خودداری از بیزاری جستن از علی و دشنام دادن به او کشت. بسر و سپاهیانش، هر جا شیعیان علی را می‌دیدند، می‌کشتند و ابن کثیر می‌گوید این خبر بین مؤرخین مشهور است.

ابوهریره دوسی در این کشتارها جزو سپاه بسر و از یاران معاویه بود. لازم به ذکر است که با ورود بسر به مدینه و به وجود آوردن آن فجایع که بیان شد، او ابوهریره را حاکم مدینه قرار داد و به مکه رفت[۱۵۶][۱۵۷]

سرانجام بسر

بنابر روایتی، واپسین فعالیت نظامی بسر، لشکرکشی‌های او به سوی قسطنطنیه است[۱۵۸]. از این پس، از احوال او اطلاعی در دست نیست، جز آنکه گفته‌اند وی در اواخر عمر به جون مبتلا شده بود[۱۵۹]. حضرت علی (ع) با قلبی مالامال از اندوه، بسر را نفرین کرده بود. بعد از نفرین امام علی (ع) مدتی نگذشت که عقل بسر بن ارطاه مختل شد؛ به طوری که به اطرافیانش می‌گفت شمشیر مرا بدهید تا بکشم. پس برایش شمشیری از چوب ساختند و در کنار او بالشی می‌گذاشتند و وی آن قدر با شمشیر چوبی به آن می‌زد که بی‌هوش می‌شد و این گونه بود تا این که در سال ۴۸ هجری از دنیا رفت[۱۶۰][۱۶۱]

بسر بن ابی‌ارطاه

دو نام او را عمیر بن عومیر بن عمران بن جلیس بن سیار بن نزار بن معیص بن عامر بن لوی قرشی عامری و کنیه او را عبدالرحمن ذکر کرده‌اند[۱۶۲]. در تاریخ ولادتش اختلاف وجود دارد: گروهی بر این عقیده هستند که او دو سال قبل از رحلت پیامبر(ص) متولد شده است پس نمی‌توانسته است از ایشان روایتی نقل کند؛ اما بزرگان شام می‌گویند او پیامبر را درک کرده است و از ایشان دو حدیث روایت کرده است که این دو حدیث در سنن ابی‌داود موجود است[۱۶۳]. او از پیروان و شیعیان معاویه و از کارگزاران او در یمن و حجاز (مکه و مدینه) در سال چهل هجری بود. ابن ابی‌ارطاه از طرف معاویه مأمور بود تا با شیعیان امام علی(ع) به شدید برخورد کند و آنها را تحت تعقیب قرار دهد و به قتل برساند[۱۶۴]. پس از صلح امام حسن(ع) که با خلافت معاویه همراه شد[۱۶۵]، از سوی او کارگزارانی به شهرهای مختلف گسیل شدند که علاوه بر امارت، از مردم برای معاویه بیعت بگیرند. از جمله این افراد، بسر بن ابی‌ارطاه بود به سمت بصره روان شد. معاویه از فرستادن بسر به بصره دو منظور داشت: اول اینکه، مردم اطراف حمران را پراکنده و آنها را سرکوب کند و از مردم برای معاویه به‌عنوان خلیفه بیعت بگیرد و دوم اینکه زیاد بن ابیه را که در آن ایام در قلعه‌ای در فارس بود، به واسطه زندانی کردن فرزندانش تحت فشار قرار دهد تا هم بیعت کند و هم اموال فارس را برای معاویه بفرستد. به‌هرترتیب بسر از مردم بیعت گرفت و به مدت شش ماه امیر بصره بود و عتبة بن ابی‌سفیان، امیر بعدی بصره از سوی معاویه بود[۱۶۶]. پس از برکناری بسر از بصره و کاسته شدن ارزش او نزد معاویه، ابن ابی‌ارطاه به مدینه مراجعت کرد و خانه‌ای در آنجا خرید و تا آخر عمرش یعنی سال نود هجری، در آنجا سکونت کرد. گروهی نیز متذکر شده‌اند که او در شام به دیار باقی شتافت[۱۶۷].[۱۶۸]

منابع

پانویس

  1. جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۱۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۷.
  2. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۸.
  3. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۴۴.
  4. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۳.
  5. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۵.
  6. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۲-۹۳.
  7. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۳.
  8. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۷۲.
  9. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۳.
  10. « قال رَسُولُ اللّهِ (ص): اللهمّ أحْسِنْ عَاقِبَتَنَا فِي الأُمُورِ كُلِّهَا، وَأجِرْنَا مِنْ خِزْيِ الدُّنْيَا وَعَذَابِ الآخِرَةِ»
  11. «قال رَسُولُ اللّهِ (ص): لَا تُقْطَعُ الأَيْدِي فِي الغَزْوِ»؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۸۱.
  12. نقش عایشه در تاریخ اسلام، سید مرتضی عسکری، ج۳، ص۱۱۳.
  13. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۱۴.
  14. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۳-۹۴.
  15. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۲۲۶.
  16. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۲۲۶.
  17. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۴.
  18. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۰۷.
  19. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۲۷.
  20. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۰۷.
  21. الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۹۳.
  22. الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۱۸۶-۱۹۵.
  23. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۸.
  24. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۴۵.
  25. فتوح البلدان، بلاذری، ص۳۵۷.
  26. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ص۳۰۵-۳۰۴.
  27. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۴-۹۶.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۲۴.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۷.
  30. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۹۸.
  31. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱، ص۲۱۰.
  32. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۳۸.
  33. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۴.
  34. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۶۳.
  35. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۴۶۹-۴۷۱.
  36. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۷.
  37. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۶-۹۸.
  38. فتوح البلدان، بلاذری، ص۲۶.
  39. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۰۷.
  40. المعرفة و التاریخ، بسوی، ج۳، ص۳۰۷.
  41. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۵۸.
  42. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۸-۹۹.
  43. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸.
  44. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۴۳.
  45. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۲۷.
  46. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۷.
  47. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۶۰.
  48. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۶۵.
  49. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۶۰۵.
  50. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۵۷۹.
  51. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۵۷۹.
  52. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۲۹.
  53. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۷۹.
  54. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۶۰.
  55. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۱۰۵.
  56. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۶۱۰.
  57. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۲، ص۶۱۴.
  58. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۹۹-۱۰۳.
  59. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۰.
  60. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۲۱.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳۹.
  62. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۴.
  63. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۰.
  64. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۷۷.
  65. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۸.
  66. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۴.
  67. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۴.
  68. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۵.
  69. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۵.
  70. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۶.
  71. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۷.
  72. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۸.
  73. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۹۹.
  74. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۸.
  75. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۰۳-۱۱۱.
  76. الغارات، ثقفی کوفی، ج۳۲، ص۶۰۰.
  77. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۲.
  78. قاموس الرجال، شوشتری، ج، ص۳۰۵.
  79. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۱-۱۱۲.
  80. الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.
  81. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.
  82. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.
  83. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.
  84. قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۲۹.
  85. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۷.
  86. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۷۶.
  87. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۸.
  88. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۴.
  89. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۵.
  90. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۷.
  91. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۲-۱۱۴.
  92. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۱.
  93. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۵.
  94. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۹.
  95. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۹.
  96. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۲.
  97. الاغانی، ابو الفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۴۴۴.
  98. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۸.
  99. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۵-۱۱۶.
  100. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۰.
  101. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۲۳۴.
  102. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۷.
  103. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۱.
  104. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۴۴۴.
  105. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۷-۱۱۸.
  106. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.
  107. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۷۲۴.
  108. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۷۲۴.
  109. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۸-۱۱۹.
  110. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۹.
  111. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۹.
  112. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۱۹.
  113. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  114. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ج۲، ص۸۱۲.
  115. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۷.
  116. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۸.
  117. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۰.
  118. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۸.
  119. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۷.
  120. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۱.
  121. الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.
  122. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.
  123. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۴.
  124. هَا مَنْ أَحَسَّ بِابْنَيَّ اَللَّذَيْنِ هُمَا كَالدُّرَّتَيْنِ تَشَظَّى عَنْهُمَا اَلصَّدَفُ هَا مَنْ أَحَسَّ بِابْنَيَّ اَللَّذَيْنِ هُمَا سَمْعِي وَ عَيْنِي فَقَلْبِي اَلْيَوْمَ مُخْتَطِفٌ نُبِّئْتُ بُسْراً وَ مَا صَدَّقْتُ مَا زَعَمُوا مِنْ قَوْلِهِمْ وَ مِنَ اَلْإِفْكِ اَلَّذِي اِقْتَرَفُوا أَضْحَتْ عَلَى وَدَجَيْ طِفْلَيَّ مُرْهَفَةً مَشْحُوذَةً وَ كَذَاكَ اَلظُّلْمُ وَ اَلسَّرَفُ؛
  125. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۰.
  126. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۹.
  127. عبیدالله، فرزند کوچک عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر خدا (ص) و حضرت علی (ع) بود. عباس دارای ده پسر بود که مادرشان، لبابه، معروف به ام الفضل بود. عباس، پیامبر خدا (ص) را درک کرده و از حضرتش روایت شنیده است. عبید الله از نظر اجتماعی به جود و سخا مشهور بود و در تاریخ مطالبی درباره بخشندگی او نقل شده است. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۳۴۱) او مورد علاقه و اعتماد حضرت امیر المؤمنین (ع) بود، از این رو در صفر سال ۳۶ هجری او را به امارت صنعاء، مرکز منطقه یمن، برگزید و در سال ۳۷ هجری به عنوان امیر الحاج به مکه فرستاد. عبید الله در یمن مشغول به خدمت شد تا این که در سال چهل هجری که بسر بن ارطاة به یمن حمله کرد، او به کوفه فرار کرد و در این ماجرا دو فرزند خردسالش به دست بسر بن ارطاة کشته شدند. تنها کاری که عبید الله انجام داد این بود که طی نامه‌ای امام را از شورش مخالفان و یورش بسر بن ارطاة با خبر ساخت. سعید بن نمران حاکم منصوب از جانب امام (ع) جند، یکی دیگر از مناطق یمن، با مشورت عبید الله بن عباس، چنین نامه‌ای را به امام نوشت. پس از شهادت امام علی (ع) حضرت امام حسن مجتبی (ع) سپاهی را برای جنگ با معاویه ترتیب داد و عبید الله بن عباس را به فرماندهی آن برگزید. او با امام (ع) نسبت داشت و افزون بر آن، کینه شدیدی نسبت به معاویه داشت؛ زیرا چندی پیش از آن، بسر بن ارطاة، فرمانده جنایتکار معاویه، دو کودک عزیزش را از دم تیغ گذرانده بود. (قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۷۰) در عین حال امام احتیاط کرد و دو معاون برای وی برگزید؛ یکی قیس بن سعد و سعد بن قیس. امام آنان را به سوی دشمن فرستاد و خود عازم مدائن شد. امام پیش از ترک آنان به عبید الله این گونه نصیحت فرمود: «روی خود را گشاده‌دار؛ مردم را زیر چتر محبت خود گیر و آنان را به مجالس خود نزدیک کن. با این دو مشورت نما و قبل از آنکه جنگ را شروع کنند، تو جنگ را آغاز مکن». سپس دستور داد که به سمت فرات رفته و از آنجا راهی مسکن شده و در برابر معاویه بایستد. و فرمود که خود بعدا به سپاه ملحق خواهد شد. هنگامی که سپاه کوفه مقابل سپاه معاویه قرار گرفته‌اند، معاویه درصدد برآمد سرداران سپاه را بفریبد. او برای این کار، شایعاتی را مبنی بر این که امام حسن (ع) درخواست صلح کرده است، پخش کرد. پس از آن از عبید الله خواست که با هم ملاقاتی داشته باشند و در آن ملاقات به او گفت: «اگر به ما ملحق شوی از سرداران ما خواهی بود و یک میلیون در هم به تو خواهم داد. نیمی از آن را وقتی به ما ملحق شدی و نیم دیگرش را هنگامی که به کوفه وارد شدم، خواهی گرفت». سپس معاویه به دروغ به او گفت: «حسن بن علی از من درخواست صلح کرده و کار را به من واگذار کرده است». پس از این ملاقات، عبید الله شبانه به معاویه ملحق شد. فردا صبح مردم برای نماز صبح در لشکرگاه حاضر شدند، اما اثری از فرمانده شان نبود و در آنجا بود که ماجرا آشکار، قیس بن سعد با مردم نماز گذارد و پس از آن به بدگوئی از عباس عموی پیامبر پرداخت که در بدر، همراه مشرکان بود و اسیر شد. پس از آن به عبید الله بن عباس حمله کرد که چگونه خیانت کرد و در یمن از برابر بسر بن ارطاة گریخت و اجازه داد تا فرزندانش کشته شوند. با رفتن عبید الله، نزدیک به دو سوم سپاه عراق به معاویه پیوست و بدین ترتیب، تنها چهار هزار نفر در کنار قیس بن سعد باقی ماندند. (قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۷۰) به طور کلی عبید الله، عنصر سست مایه‌ای بود و خیانت او، از عوامل اصلی شکست سپاه عراق در برابر معاویه و از دلایل اصلی پذیرش صلح در جنگ میان امام مجتبی و معاویه می‌باشد. او در مدینه درگذشت. (قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۷۰).
  128. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۱-۱۲۳.
  129. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۰.
  130. « اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي اَللَّهُمَّ فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي...»؛ نهج البلاغه، سید رضی، خطبه ۲۵.
  131. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۱.
  132. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۱.
  133. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۳.
  134. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۴-۱۲۶.
  135. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۹.
  136. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۶-۱۲۷.
  137. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۴.
  138. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۷-۱۲۸.
  139. « اَللَّهُمَّ إِنَّ بُسْراً بَاعَ دِينَهُ بِالدُّنْيَا، وَ اِنْتَهَكَ مَحَارِمَكَ، وَ كَانَتْ طَاعَةُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ، آثَرَ عِنْدَهُ مِنْ طَاعَتِكَ، اَللَّهُمَّ فَلاَ تُمِتْهُ حَتَّى تَسْلُبَهُ عَقْلَهُ، وَ لاَ تُوجِبْ لَهُ رَحْمَتَكَ، وَ لاَ سَاعَةً مِنَ اَلنَّهَارِ. اَللَّهُمَّ اِلْعَنْ بُسْراً وَ عَمْراً وَ مُعَاوِيَةَ، وَ لْيَحُلَّ عَلَيْهِمْ غَضَبُكَ، وَ لْتَنْزِلْ بِهِمْ نَقِمَتُكَ، وَ لْيُصِبْهُمْ بَأْسُكَ وَ رِجْزُكَ اَلَّذِي لاَ تَرُدُّهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِين».
  140. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۰۵.
  141. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۸.
  142. جاریه، فرزند قدامة بن مالک بن زهیر تمیمی سعدی و کنیه‌اش ابو ایوب و به قولی ابوقدامه یا ابویزید بصری بود. (تهذیب التهذیب، ابن حجر، ص۲۰۲) وی از یاران پاک طینت و شجاع پیامبر اسلام و امیر مؤمنان علی بود که در راه دین اسلام همواره ثابت قدم ماند. (ر. ک: جاریه؛ در همین جلد دایرة المعارف صحابه).
  143. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۷.
  144. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۸.
  145. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۶۰.
  146. رجال الکشی، کشی، ص۱۰۶.
  147. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۴.
  148. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۸۴.
  149. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۲۹-۱۳۱.
  150. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۲۳۴.
  151. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۲۳۷.
  152. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۴۶.
  153. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۰.
  154. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۵۰.
  155. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۳۱-۱۳۲.
  156. الغارات، ثقفی کوفی، ص۶۰۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۳۹.
  157. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۳۲.
  158. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۸۱.
  159. انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۱۶.
  160. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ۳۴، ص۱۱؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۳۰۷ و ۳۰۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۲۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۳۰۴.
  161. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «بسر بن ابی ارطأة»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۱۳۳.
  162. طبقات کبری، ج۷، ص۴۲۸.
  163. الاصابه، ج۱، ص۴۲۲.
  164. الاصابه، ج۱، ص۴۲۲.
  165. سال ۴۱ هجری، «عام‌الجماعه» نامیده شد؛ از آن جهت که در آن سال همه مسلمانان به غیر از خوارج با یک خلیفه بیعت کردند. (نگارنده).
  166. تاریخ طبری، ج۷، ص۲۷۲۴.
  167. اعلام، ج۲، ص۵۱.
  168. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۷۵.