ابن تیمیه حرانی در فقه سیاسی

مقدمه

ابوالعباس تقی الدین احمد بن عبدالحلیم بن عبدالسلام حرانی دمشقی حنبلی ابن تیمیه (۷۲۸ - ۶۶۱ق)، شیخ الاسلام و بزرگ اهل سنت در اواخر سده هفت و اوایل سده هشتم هجری قمری بود. او در حرّان به دنیا آمد و پدرش او را به دمشق برد و در همانجا رشد و شهرت یافت. او یکی از جنجال آفرین‌ترین شخصیت‌های دینی اهل سنت به شمار می‌رود، به طوری که به دلیل دادن فتواها و مطالب عجیب و غریبش، حتی توسط دانشمندان اهل سنت و حکومت‌های وقت، مورد محاکمه و مجازات قرار گرفت. او به سبب یک فتوای نادرست، به مصر تبعید شده و زندانی شد و پس از آزادی به اسکندریه رفته و سپس به دمشق بازگشت. در دمشق نیز به دلیل مطالب نادرستی که اشاعه می‌کرد، چندین بار بازداشت شد و در نهایت امر نیز در زندان در گذشت.

او از کودکی در نزد علمای زمان خود رفت و آمد فراوانی داشت و در سنین نوجوانی مدعی بهره علمی فراوانی بود، به گونه‌ای که در بیست و دو سالگی (۶۸۳ق) در دارالحدیث و مسجد جامع اموی دمشق به تفسیر قرآن پرداخت. عده‌ای از اهل سنت در وصف او مبالغه‌های فراوانی کرده‌اند، به طوری که او را مجتهد مطلق و بی‌نظیر، تنها مفسر بی‌بدیل قرآن، و علامه بزرگ و احیاگر بزرگ اسلام و کسی که دارای سحر بیان و جادوی قلم بوده است، معرفی کرده‌اند. او از لحاظ مذهب فقهی، حنبلی بوده و از لحاظ عقیده کلامی پیرو فرقه حشویه بود. اما با این همۀ، بدعت‌های فراوانی را در حوزه فقه و عقاید گذاشته است، که همه آنها را به طور بی‌اساس به بزرگان اشاعره مثل ابوالحسن اشعری و بزرگان شافعیه نسبت داده است.

استادان او در دمشق عبارت بودند از: ابن عبدالدائم، ابن أبی الیسر، مجد بن عساکر، یحیی بن صیرفی، قاسم إربلی، و شیخ شمس الدین ابن أبی عمر.

او به حدیث نیز اهتمام زیادی داشت و کتاب‌های مسند، صحاح سته و معجم کبیر طبرانی و سایر کتاب‌های حدیثی را از استادان فنّ روایت، آموخته بود. بدون اینکه فلسفه و کلام را نزد استادان معروف و برجسته حکمت آموخته باشد، در مسائل این دو دانش نیز از جمله متبحران دوران شده و همه مطالب و نظرات بزرگان حکمت را نقد و ابطال کرده است!

او در یاری و استحکام بخشیدن مذهب سلفیه بسیار تلاش کرد و سرآمد سلفیان و وهابیون کج فهم شد و بسیاری از عقاید نادرست و بدعت‌ها را بر ضد شیعه امامی و اثنی عشری رواج داد. کتاب‌های گمراه کننده او از مهم‌ترین منابع وهابیون امروزی برای مخالفت و کینه‌توزی با شیعیان و عقاید الهی و پاک آنان می‌باشد. او شاگردان زیادی در مسیر دور از حق خود تربیت کرده بود که از مهم‌ترین آنها می‌توان به ابن قیم جوزی، ذهبی، عمادالدین واسطی، تاج‌الدین فزاری و ابن صایغ دمشقی اشاره کرد.

ابن تیمیه دارای نظرات عجیب و غریبی در مسائل مختلف اسلامی بود که هیچ سابقه‌ای در تاریخ اسلام حتی در میان اهل سنت نداشت و اگر هم سابقه داشته، از جمله نظرات مردود و نادرست تلقی شده بود. به طوری که برخی از دانشمندان اهل سنت نیز از چنین بدعت‌هایی در تعجب مانده‌اند. برخی از این نظرات به قرار زیر است:

  1. جواز طهارت با عرقیات و عصاره میوه‌ها؛
  2. جواز مسح پا از روی کفش و نعلین در حال اختیار؛
  3. جواز طواف زنانی که در ایام عادت خود هستند؛
  4. واجب نبودن قضا کردن نمازهایی که به عمد قضا شده است؛
  5. جایگزین شدن نمازهای مستحبی به جای قضای نمازهای واجب.

ابن تیمیه در میان علمای فرقه‌های مختلف اهل سنت به ویژه حنبلیان نیز مطرود بوده و مخالفان زیادی داشته است. مثل: سروجی حنبلی، ابن ترکمانی حنفی، ابن عطاءالله اسکندری، نورالدین بکری شافعی، ابن الزملکانی شافعی، عفیف‌الدین ابو محمد یافعی شافعی.

مهم‌ترین کتاب‌های وی عبارت‌اند از:

  1. الفتاوی؛
  2. منهاج السنة النبویة؛
  3. الجوامع؛
  4. مجموعة الرسائل و المسائل؛
  5. رفع الملام عن الائمه الاعلام؛
  6. نقض المنطق؛
  7. شرح العقیدة الاصفهانیة؛
  8. مجموع رسائل، که بیست و نه رساله از او در آن چاپ شده است.

مجموعه فتواها و نظرات ابن تیمیه در مسائل و علوم مختلف، توسط عبدالرحمن بن محمد نجدی حنبلی در سی جلد گردآوری شده که با نام «مجموع فتاوای شیخ الاسلام ابن تیمیه» به چاپ رسیده است[۱]. بسیاری شخصیت ابن تیمیه را با آرای کلامی و فقهی او می‌شناسند و جرأت و جسارت او را در برابر آرا و افکار زمانش دلیل بر شهامت و استقلال فکری و اجتهاد آزاد او می‌شمارند، اما در شناخت شخصیت وی رابطه آرای او با اوضاع زمانش را نادیده می‌گیرند، رابطه‌ای که بیانگر نوعی واکنش طبیعی و یا تلاش در ساماندهی اوضاع آشفته عصر ابن تیمیه است.

در واقع این شرایط خاص زمان ابن تیمیه است که از وی خطیبی پرخاشگر و مجاهدی سلاح به دست و فقیهی سنت شکن و مردم ستیز به وجود آورده است و شخصیت وی نمادی از این بازتاب‌ها در برابر شرایط زمان و مکان او به شمار می‌رود. او در جوانی شاهد جنگ‌های صلیبی و حتی فروخته شدن مردان و زنان مسلمان آزاده به مسیحیان صلیبی بوده و چندین حمله فراگیر غازان خان و دیگر ایلخانان مغول را به قلمروی شام به چشم دیده است و یکبار در سال ۶۹۹ چون سفیری مردمی، هوشمندانه حمله مغولان به شام را در غیاب فرماندهان نظامی این سامان خنثی کرده و یکبار دیگر به سال ۷۰۲ بنا به روایت تاریخ سلاح به دست در کنار سربازان شامی با مغولان جنگیده است.

به روایت ابن کثیر، سلطان ناصر فرمانروای مصر و شام، این موضع‌گیری را از جانب دانشمند جوانی چون ابن تیمیه پاس می‌داشت؛ زیرا خطابه‌های آتشین ابن تیمیه در برانگیختن عامه مردم و فرماندهان نظامی برای مقاومت در برابر تهاجم مغولان بسیار مؤثر بوده است. او حتی توانست سلطان از جبهه هزیمت کرده را به مقاومت دوباره وادار کند.

نکته مهم، ولی مبهم در این میان، انگیزه ابن‌تیمیه در جانبداری از یکی از دو جبهه‌ای است که هر دو فرمانروای آن مدعی اسلام بوده و هر دو جبهه مشاوران فقیه و قضات وابسته به مذاهب چهارگانه اهل سنت در اختیار داشته‌اند و نیز در دو سوی این درگیری پرچم جهاد به چشم می‌خورد و ابن تیمیه ترجیح می‌دهد زیر پرچم شام، جهاد کند. شاید گزارش ابن کثیر از اوضاع عمومی عصر ابن تیمیه بتواند ما را در این استنتاج یاری دهد او می‌نویسد: «در دورانی که ابن تیمیه در آن به سر می‌برد اسلام دچار مصایبی دردناک بود که در دیگر قرون اسلامی سابقه نداشت وی در این گزارش اشاره به تقسیم جهان اسلام به دولت‌های کوچک و حوزه‌های سیاسی متشتتی دارد که در برابر یکدیگر صف آرایی نموده و چون دشمن به یکدیگر می‌نگریستند و حکام چون گرگان گرسنه، بجان رعایای خویش افتاده و از هیچ فرصت و بهانه‌ای برای سلب حقوق عمومی دریغ نداشتند».

عقاید شیعه در مورد تقدیس امامان اهل البیت (ع) و نیز افراطی‌گری صوفیه در مسائل عرفانی و اعتقادات غلات، روح پرخاشگر و متهور ابن تیمیه را آزار می‌داد و او را به سمت تهاجمی کوبنده می‌کشانید. گرایش صوفیه به ایلخانان مغول که آنان را به انجام اعمالی شبیه شعبده‌بازی برای خوشگذرانی سران مغول وامی‌داشت، ابن تیمیه را که مردمش در دست مغولان اسیر بودند، سخت دچار نفرت و واکنش‌های شدید می‌کرد. ابن تیمیه، لبه تیز پرخاشگری و تهاجم بی‌باکانه خود را متوجه کسانی کرد که چون ابن تیمیه در آبشخور اسلام رایج و سنتی مورد حمایت سلاطین و امرا روزگار می‌گذرانیدند. وی به جای پرداختن به علت‌ها به مبارزه با معلول‌ها همت گماشت. به روایت ابن کثیر حتی زندان‌های پیاپی نیز او را از ابراز رضایت نسبت به سلطان باز نداشت، او همواره ثناگوی دولت حاکم عصر خود بوده است[۲].

ابن تیمیه در برابر موج شخص و شخصیت پرستی عامیانه زمان خود غوغایی آن چنان به راه انداخت که حمایت علما و عامه مردم را یکجا از دست داد و نفرت عمومی را بر علیه خود برانگیخت، اما در مقابل دربار پر از فساد، ظلم و تجاوز دولتمردان معاصر خود، مهر سکوت و رضا بر لب زد و این پرسش را در اذهان آیندگان برانگیخت که چه فرقی بین مغولان تازه مسلمان پایبند به شریعتی دوگانه و ترکان تازه به دوران رسیده‌ای که به ظلم و جور و ایجاد وحشت و هراس بر مصر و شام مستولی شده بودند، وجود داشت؟ در هر حال آرای ابن تیمیه، بازتاب برداشتی است که وی از اوضاع کلی زمان خویش داشته و نوعی ساماندهی دفاع فکری است که وی در برابر خطرات عقیدتی که در عصر خود احساس می‌کرده از خود نشان داده است.

دو نکته اصلی که در حقیقت دو موضوع محوری و اصلی اندیشه سیاسی این تیمیه محسوب می‌شود به شرح ذیل است:

  1. ابن تیمیه، از مجموعه شرایط موجود زمان خود آشفتگی خاصی را تلقی کرد و برای حل آن به یک سامان فکری متوسل شده که همه آرای فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی وی اجزای به هم مرتبط شده آن محسوب می‌شود؛
  2. ابن تیمیه، نه در برداشت و تلقی مشکل عصر خود موفق بوده و نه سامانی که ارائه داده منسجم و اجزایی به هم پیوسته و به دور از تعارض و تضاد است[۳].[۴]

ابن‌تیمیه و فلسفه سیاسی

در اندیشه ابن‌تیمیه، امامت در حد یک ضرورت عقلی و ناشی از نیاز عمیق جامعه اسلامی به نظم، امکان بسیج عمومی، اجرای شریعت، تنفیذ حدود و مجازات‌های اسلامی، کنترل ثروت اغنیا، رسیدگی و ساماندهی به وضع فقرا، دفاع از مرزهای سرزمین‌های اسلامی، حفظ وحدت و در یک کلام اقامة مدینة فاضله‌ای است که اسلام بر آن تأکید کرده است.

عقلانیت این فلسفه سیاسی در اندیشه ابن تیمیه به اندازه‌ای روشن و شفاف است که او را از توسل به نص در مورد خلافت و امامت بی‌نیاز می‌کند. ابن تیمیه نص را در حد اجازه از جانب پیامبر (ص) آن هم در حد اجازه به ابوبکر برای اقامه نماز جماعت در روزهای آخر زندگی شریف پیامبر (ص) می‌پذیرد[۵] و آن را نوعی چراغ آینده روزهای تاریک پس از رحلت پیامبر (ص) تلقی می‌کند.

با وجود این، در دیدگاه ابن تیمیه مسئله دولت امامت نمی‌تواند به دور از چارچوب‌های اسلامی باشد و با چنین دیدی ناگزیر از فلسفه عقلانیت مطلق در تجزیه و تحلیل امامت فاصله می‌گیرد و در دو بعد، دولت امامت را پایبند شریعت می‌شمارد: نخست: در برنامه کار دولت امامت که باید تمامی عملکردهای آن منطبق با عدالت و حقی باشد که فقه و کلام اسلامی آن دو را ترسیم می‌کند و دوم: آنکه امام و خلیفه باید واجد شرایطی باشند که در شریعت برای زمامدار معین شده است. در فلسفه سیاسی ابن تیمیه، برای عقلانیت جایی در تبیین دو بعد اساسی امامت عظمی یعنی خط مشی و راهکار دولت و نیز شرایط زمامدار وجود ندارد، این دو باید به روالی که کتاب و سنت و عملکرد سلف ترسیم کرده، سامان یابند.

به این ترتیب پایه اصلی اندیشه سیاسی ابن تیمیه به تقلید سلف منتهی می‌شود که نمی‌توان نام فلسفه سیاسی بر آن اطلاق کرد. هرچند در دیدگاه ابن تیمیه، عمل سلف دقیقاً بر وفق اصولی بوده که از کتاب و سنت گرفته شده بود، اما وی به جای ارائه منابع دقیق عمل سلف و ریشه‌های آن در قرآن و سنت و تجزیه و تحلیل اجتهادی در تحلیل آن منابع، به بررسی عملکرد سلف روی می‌آورد و به آن نیز بسنده می‌کند. در فلسفه سیاسی ابن تیمیه، عقلانیت یکبار دیگر نقش خود را در امامت عظمی به این صورت ایفا می‌کند که در انتقال از حداکثر (امامت عظمی واجد شرایط) به حداقل (سلاطین ستمکار و فاسد) راه را برای توجیه و حل بحران مشروعیت باز می‌کند.

در فلسفه سیاسی ابن تیمیه، هرگاه امکان اقامه عدالت وجود نداشته باشد، حتی فرایض دینی را نیز به پیروی از حکام جور می‌توان به جا آورد[۶]. و ملاک عمل در تعیین خط مشی مقایسه ضررها و فسادها و انتخاب اقل الضررین و دفع الافسد بالفاسد است. تفاوتی که بین اعمال این رویه در فلسفه سیاسی ابن تیمیه و شیوه تقیه در فلسفه سیاسی شیعه وجود دارد، آن است که تقیه در دیدگاه شیعه، شیوه‌ای برای حل بحران مشروعیت نیست و وضعیت موجود و اجتناب‌ناپذیر را به عنوان حق و صاحب مشروعیت تلقی نمی‌کند در حالی که در دیدگاه ابن تیمیه، ضرورت‌ها به وضع موجود مشروعیت می‌بخشند.

ابن تیمیه، تقیه به مفهوم شیعی را که تنها راه‌حلی در برابر وضعیت نامشروع است با تعبیراتی چون نفاق، بی‌ایمانی و فریبکاری تفسیر می‌کند، اما آنچه که خود بدان روی می‌آورد و نتیجه بدتری به دنبال دارد را راه‌حل منطقی، مشروع و سلفی می‌نامد[۷].[۸]

ابن تیمیه و احیای اندیشه معاصر

سیاست جداسازی مجاز به لحاظ موقعیت حرمین شریفین و کعبه و کنترل آن به منظور ایجاد اختلاف در جهان اسلام و جلوگیری از شکل‌گیری وحدت مسلمانان به نحوی که با همکاری دول سعودی و بریتانیا در شرایط قبل از جنگ بین‌المللی اول اتفاق افتاد و حتی اگر طبیعی و بدون نقشه قبلی هم رخ داده باشد، برای اسلام و کشورهای اسلامی فاجعه‌ای بزرگ بود که روز به روز بر وسعت آن افزوده شد و ثمرات تلخ آن آشکارتر شد. محور اصلی این حرکت اجباری، اندیشه‌های ابن تیمیه بود که فردی به نام محمد بن عبدالوهاب این سیاست را سامان بخشید.

شرایط ظهور محمد بن عبدالوهاب از نجد(یکی از مناطق سه‌گانه و مرکزی جزیرة‌العرب) شباهت بسیاری با شرایط زمان ابن‌تیمیه بنیانگذار اصلی مذهب سلفی نوین داشت. هرچند ابن تیمیه این توفیق را نیافت که آرای خود را به زور سلاح بر دیگران تحمیل کند و او تنها از سلاح زبان و قلم استفاده می‌کرد، اما خلف او محمد بن عبدالوهاب توانست با راه انداختن جنگ‌های قبیله‌ای، آیین خود را به زور سلاح بر سراسر جزیرة‌العرب غالب گرداند. به این ترتیب احیای آیین ابن تیمیه در نجد و حجاز به شیوه خاص محمد بن عبدالوهاب، یعنی با استفاده از شعار جهاد مسلحانه بر علیه کفر و زندقه به یک نظام و قدرت سیاسی تبدیل شد و با استخراج نفت توسط انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها اقتدار اقتصادی سرزمین مهد اسلام و برتری جنبه‌های مادی بر قطبیت معنوی و ام‌القری بودن آن رجحان پیدا کرد.

در واقع برای وهابیون حاکم، ارزش آراس ابن تیمیه در آن بود که توانست وسیله‌ای برای شکل‌گیری قدرت و نظام جدیدی شود که در شیوه و نتیجه به طور کامل با آنچه که توسط خود ابن تیمیه تحقق یافته بود، متفاوت بود. سلفی‌های جدید و وهابیون، هرچند در برابر اکثریت مسلمانان جهان چهره خشک و خشنی از اسلام ترسیم کردند و با تعصب‌ورزی‌های بی‌منطق، برداشت‌های خود را بر دیگر مذاهب تحمیل نمودند و از خود کمترین انعطاف و تحمل‌پذیری را نشان ندادند و با در دست گرفتن ام القری و مراسم حج، به تسامح اسلامی قلم بطلان کشیدند، اما در مقابل، در زمینه سیاست و حکومت به قدرت مطلقه بی‌قید و بندی روی آوردند که از همه تعصبات رها بود و نیز در سیاست خارجی چنان باز و موسع عمل کردند که گویی هرچه اسلام دستور به محبت و مهرورزی داشت، به غیر مسلمانان مربوط بوده و هرچه سختگیری و تبرّا را توجیه کرده بود، به مسلمانان ارتباط داشت.

سلفی جدید و وهابیت هرچند از نظر اندیشه چیزی بر آرای ابن تیمیه نیفزود، اما در تشدید تعصبات و خشونت‌گرایی به مراتب از ابن تیمیه فراتر رفت و آثار عملی بسیاری بر اندیشه‌های ابن تیمیه مترتب کرد که در گذشته سابقه نداشت[۹].

ابن تیمیه و امرا و والیان

ابن تیمیه در مورد مشروعیت دولت امرا و والیان جزء که تحت حکومت خلیفه یا سلطان اعظم حکم می‌دانند، نه تنها اطاعت از آنان را مشروط به رعایت عدالت و حق می‌داند، اصولاً در مشروعیت زمامداری آنان نیز عدالت را شرط لازم می‌شمارد و از بیشتر فقهای اهل سنت نقل می‌کند که رودررویی با امرا و والیان ظالم به دلیل اینکه مستلزم فتنه نخواهد بود، جایز است و امکان عزل آنان بدون فتنه مجوز درگیری و معارضه و عزل حاکمان زیردست سلطان است[۱۰].

ابن تیمیه، بحران مشروعیت را در هر سه مرحله پیش فرض خود یعنی خلیفه، سلطان و امیر با دلیل عقلی دفع افسد به فاسد و عدم جواز دفع الفاسد بالافسد به طور یکسان حل می‌کند و به تقویت وضع موجود زمان خویش سامان می‌بخشد. حتی در ارائه این راه‌حل به مخالفت با کسانی که خود، آنها را بزرگان حدیث و ائمه فقها و اکثریت می‌نامد، اهمیت و وقعی نمی‌نهد.

نتیجه نظریه ابن تیمیه محکوم شدن فتنة طلحه و زبیر، خوارج و معاویه و عدم اطاعت آنان از خلیفه اعظم زمانشان امام علی (ع) است که با سرپیچی از اطاعت وی و قیام مسلحانه بر علیه خلیفه عادل (حتی از نظر ابن تیمیه) مرتکب جرمی بزرگ شدند، اما ابن تیمیه از چنین استنتاجی که برخاسته از دلیل و مدعای وی در اجتناب از فتنه است خودداری می‌کند و از تصریح به تفسیق ناکثین، مارقین و قاسطین و جانبداری از موضع عادلانه امام علی (ع) طفره می‌رود و از آن هراس دارد که بازگو کردن این حقایق موجب تقویت رافضی‌های پیروز در ایران و حکومت ایلخان مغول و خدابنده شیعه شود و از این طریق سلطان مصر و امیر شام مورد تهدید قرار گیرد[۱۱].[۱۲]

ابن تیمیه و خلیفه اعظم

ابن تیمیه بدون یقین مصداق مشخص فرض امام اعظم (خلیفة‌النبی) و فاسق را قابل بحث می‌داند و بدون آنکه در مورد مشروعیت حاکمیت آن سخنی به میان بیاورد، تنها به طرح مسئله مشروعیت اطاعت از وی می‌پردازد. هرچند که شرط عدالت در خلیفةالنبی و امام اعظم و عدم مشروعیت حاکمیت امام و خلیفه اعظم فاقد عدالت را به طور ضمنی بیان می‌کند، اما ابن تیمیه از تصریح به آن خودداری کرده است. به نظر می‌رسد که مانع اصلی از صراحت‌گویی ابن تیمیه شورش عمومی بر علیه عثمان خلیفه سوم است که وی آن را فتنه می‌نامد و با وجود خدشه‌دار شدن عدالت خلیفه نزد سران مسلمانان آن روز، به این شورش مشروعیت نمی‌دهد.

استدلال ابن تیمیه برای اثبات عدم مشروعیت قیام بر علیه خلیفه اعظم فاسق در دو بخش خلاصه می‌شود: بخش اول، مصلحت عقلی: در این بخش ابن تیمیه از قاعده «دفع افسد به فاسد» سود می‌برد و قیام بر علیه خلیفه فاسق را که منجر به کشتار و فتنه می‌شود، مفسده‌آمیز‌تر از فساد و ناشی از اطاعت خلیفه فاسق می‌شمارد[۱۳]؛

بخش دوم، ادله نقلی: ابن تیمیه به استناد پاره‌ای ادله نقلی، اطاعت از خلیفه اعظم فاسق را اجتناب‌ناپذیر می‌شمارد و در این زمینه به قرآن و سنت استناد می‌کند و از آیات قرآن به آیۀ: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۴] اشاره می‌کند که اطاعت ولی امر در آیه به عنوان اطاعت مستقل نیامده و عدم تکرار اطیعوا در مورد اولی الامر اشاره به این نکته دارد که اطاعت از ولی امر در حقیقت همان اطاعت از خدا و رسول است و اطاعت از اولیای امور جز در مواردی که منطبق با اطاعت خدا و رسول یعنی شریعت و سنت نیست جایز نیست و معنای این سخن آن است که در صورت تخلف ولی امر از اوامر و نواهی کتاب و سنت، اطاعت از وی جایز نیست. به همین روال در مورد خلیفه اعظم فاسق، باید در اوامر و نواهی او که منطبق با کتاب و سنت است اطاعت کرد و در غیر آن، از اطاعت خودداری ورزید[۱۵].[۱۶].[۱۷]

ابن تیمیه و شیوه‌های تلقی اندیشه دینی

ابن تیمیه در کتاب معارج الوصول شیوه‌های متداول تلقی اندیشه دینی را به چهار نوع زیر تقسیم می‌کند و هر گروهی را تابع یکی از این شیوه‌ها می‌شمارد:

  1. گروه فلاسفه: اینان سبک قرآن را اقناعی دانسته و آن را برای عامه مردم مفید شمرده‌اند و برای تلقی اندیشه دینی راه عقل را شایسته خود پنداشته‌اند؛
  2. گروه متکلمان معتزله: این گروه بر اساس عقل و نقل به تحلیل اندیشه دینی پرداخته‌اند، اما با این تفاوت که عقل را بر نص مقام شمرده‌اند و در هر مورد که تعارضی بین آن دو رخ دهد، عقل را راجح دانسته و نص را تأویل کرده‌اند و با این حال چارچوب اندیشه قرآن را حفظ کرده‌اند؛
  3. گروه ماتریدیه: ایشان به عکس معتزله، از عقل به عنوان راهنما برای فهم اندیشه قرآن استفاده کرده و اصالت قرآن را در لزوم اعتقاد به کل آن حفظ کرده‌اند و به این ترتیب اصالت را به نص و قرآن داده‌اند؛
  4. گروه اشاعره: گروه فوق، اندیشه قرآنی را در چارچوب عقل پذیرفته‌اند و سعی بر آن داشته‌اند که اصالت عقل و نص را یکجا حفظ کنند.

ابن تیمیه پس از این گروه‌بندی، شیوه شناخت دینی سلف را بر خلاف هر چهار گروه معرفی می‌کند و می‌نویسد: «روش سلف بیانگر راه پنجمی است که جز به نصوص، به هیچ چیز دیگری اصالت نمی‌داده‌اند و دلایل اندیشه دینی را تنها از نصوص به دست می‌آوردند و آنها به عقل اعتبار قائل نبودند و آن را عامل گمراهی می‌دانستند و تنها نص را که متکی به وحی بود معتبر می‌شمردند. اصولاً استدلال عقلی و مراجعه به برهان عقلی، شیوه ناشناخته‌ای در اندیشه صحابه و سلف بوده است»[۱۸].

به اعتقاد ابن تیمیه، اصولی که در قرآن مقرر شده و سنت و سیره آن را شرح داده، با هیچ مستندی قابل رد نیست و عقل صلاحیت تأویل قرآن را ندارد و عقل تنها صلاحیت پذیرش و ایمان به مفاد وحی است و او همواره شاهد است نه حاکم و نقش آن هیچ گاه از حالت تأیید و تقریر نسبت به نص و وحی به جایگاه ناقض و نافی آن تجاوز نمی‌کند. در دیدگاه ابن تیمیه، عقل همان راهی را می‌پیماید که نص و وحی آن را نشان می‌دهد و هر گامی که نص برمی‌دارد، عقل نیز همواره در کنار آن و عهده‌دار تبیین آن است. وی در کتاب نقض‌المنطق، آرای فلاسفه و متکلمان را در مسائلی چون ذات و صفات الهی هر چند که به ظاهر مختلف و مخالف یکدیگر به نظر می‌رسند حاکی از بیان یک حقیقت دانسته و این نوع اختلاف نظر را مجوز تکفیر نشمرده و به نسبت گمراهی به آنها بسنده کرده و این رویه را مذهب سلف نامیده است.

در اندیشه سیاسی ابن تیمیه، برای مناقشات کلامی و عقلی اشاعره و معتزله، جایگاه قابل توجهی وجود ندارد؛ زیرا به عقیده وی اندیشه سلف همواره بر ایمان به تقدیر الهی و فراگیری قدرت مطلق خداوند از یکسو و قدرت انسان و اراده او بر اعمالش از سوی دیگر استوار بوده است و به مفاد آیه ﴿وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ[۱۹] مشیت و اراده انسان در چارچوب قدرت و مشیت الهی تحقق می‌یابد. ابن تیمیه با این تفسیر قرآنی با آرای هر دو گروه مخالفت می‌ورزد و با وجود این، در بخش اول نظری خود بخشی از آرای اشاعره را می‌پذیرد و در بخش دوم آن قسمتی از نظریه معتزله را تأیید می‌کند و در جمع بین دو عنصر قدرت خدا و قدرت انسان با هر دو نظریه مخالفت می‌ورزد و در نتیجه به اصل سومی روی می‌آورد که بر اساس آن، خداوند عمل خیر انسان را مورد حمایت و رضایت خویش قرار می‌دهد و در مورد افعال شر او حمایت و رضایتی مبذول نمی‌دارد.

راه‌حلی که ابن تیمیه به عنوان مذهب سلف در فرونشاندن غوغای جبر و اختیار ارائه می‌دهد، در حقیقت یک راه‌حل عقلی و ماهوی نیست؛ او ظاهر آیات را در هر سه بخش از نظریه خود استناد می‌کند و خود را از تناقض عقلی احتمالی بین اجزا و عناصر اصلی نظریه خود فارغ می‌شمارد و با وجود این، گرایش وی به نظریه معتزلی به حدی روشن است که ابن تیمیه خود به آن اعتراف می‌کند. در هرحال ابن تیمیه در انتخاب راه سوم در مسئله جبر و تفویض دو نکته اصلی و بسیار مهم را می‌پذیرد که نخست: اراده تشریعی خدا مستلزم اراده تکوینی او در مورد اعمال انسان نیست و دوم: تأیید و رضا به عمل خیر از جانب خدا به معنای اراده تکوینی نسبت به اعمال مورد تأیید و رضا نیست[۲۰].

هرچند افکار سیاسی و آرای فقهی ابن تیمیه در زمینه حکومت و شرایط حاکم با شرایط حاکم عصر وی وفق نمی‌داد و نظام موجود را از نظر مشروعیت زیر سؤال می‌برد، اما در هیچ کدام از روایات مربوط به شرایط سخت زندگی وی و حتی حبس‌های مکرر او در قاهره و تبعید او به اسکندریه مصر، نشانی از دست داشتن فرانروایان دمشق و مصر و بغداد در این ماجراها به چشم نمی‌خورد و ابن کثیر، مورخ معاصر و شاگرد ابن‌تیمیه، مخالفت آرای اعتقادی وی را با عقاید مشهور و رایج در زمینه سه مسئله اعتقادی: عرش، کلام و نزول خدا، انگیزه اصلی گرفتاری‌های ابن تیمیه قلمداد می‌کند و محاکمات وی را در قالب محکمه تفتیش عقاید و محاکمه فکر و عقیده به تصویر می‌کشد. اما در این میان اشارتی گذرا به بازگشت ابن تیمیه از اسکندریه به قاهره و تجلیل حکومتی از وی و سکوت معنادار علما و فقهای معارض وی دیده می‌شود که به تعبیر استاد ابو زهره این سکوت نه به خاطر مقام علمی وی بلکه به دلیل هراس از حکومت بود که جانبداری از ابن تیمیه را علناً هدف قرار داده بود[۲۱].

حنبلی بودن ابن تیمیه به آن معنا نبود که وی را بتوان پیرو مذهب احمد بن حنبل به شمار آورد بلکه همانگونه که خود می‌گوید: «تمایل وی به مذهب حنبلی بدان جهت بوده که آرای فقهی خود را مطابق با این مذهب می‌دانسته و یا به تعبیری دیگر نظرات فقهی احمد بن حنبل را منطبق با کتاب و سنت و ادله مقبول خود می‌شمرده است». در حقیقت انحصار مذهب در افکار عمومی اهل سنت در چهار مذهب، وی را به این انتساب کشانیده بود، با وجود این، گاه در آزادی رأی و اجتهاد مطلق، دست به سنت شکنی می‌زد و یکباره آرای مذاهب چهارگانه را به کناری نهاده و خود اقدام به ارائه فتوای مخالف می‌نمود[۲۲].[۲۳]

ابن تیمیه و مهجوریت اندیشه

با وجود تأکید ابن تیمیه بر سلفی بودن و انتساب آرای خود به سلف، به دلایلی مذهب سلفی وی با مقاومت سرسختانه همه مذاهب اسلامی مواجه شد، به طوری که نه تنها خود در زندان محبوس شد، اصولاً تا سده‌ها پس از درگذشت او نیز مذهب سلفی وی متروک ماند. دلایل عمده مهجور ماندن مذهب ابن تیمیه را می‌توان در چند عامل زیر خلاصه نمود:

  1. زیربنای مذهب ابن تیمیه، حنبلی بود که ضعیف‌ترین و کم جاذبه‌ترین مذاهب فقهی درگذشته بوده و همه اکنون نیز به همان روال باقی مانده است؛
  2. همه مذاهب اهل سنت چه در زمینه‌های اصولی مانند اشاعره و چه در مذاهب فقهی مانند مذاهب اربعه و مذهب ظاهری، خود را سلفی می‌شمردند[۲۴] و سلفی بودن نمی‌توانست ویژگی خاص مذهب ابن تیمیه باشد؛
  3. قلم تند و نیشدار و گزنده ابن تیمیه که با خصم خود رعایت انصاف نمی‌کرد و قبل از ارائه هر نوع دلیلی با زشت‌گویی‌های غیر قابل تحمل با مخالفان خود درگیر می‌شد و هیچ شخصیت علمی و یا مذهبی که به تصور ابن تیمیه مخالف آرای وی بودند، از گزند قلم تند و تهمت‌های ناروای وی در امان نماندند؛
  4. مخالفت ابن تیمیه با مذاهب و شخصیت‌های علمی نامدار از چهره وی شخصیتی التقاطی تصویر کرده بود که مذهب و آرای جدیدی را در اسلام ابداع کرده و اندیشه‌های جدید خویش را به سلف نسبت می‌دهد. مخالفت آرای وی با همه مذاهب اسلامی به این معنا است که او هیچ کدام از مذاهب را به طور دربست و با همه آرایی که مذاهب دارند، نپذیرفت و با هر کدام از مذاهب اسلامی در چند مورد مخالفت ورزید و حتی به طور کامل به مذهب خانوادگی خود یعنی حنبلی وفادار و پایبند نماند و با هر مذهبی در چند مسئله مخالفت کرد و از این‌رو در آرای ابن تیمیه از آرای اختصاصی همه مذاهب اسلامی دیده می‌شود؛ او حتی در مسائلی چون سوگند به طلاق و مردود بودن سه طلاق با یک طلاق به فقه شیعه رو آورد؛
  5. آرای ابن تیمیه در زمینه شفاعت، زیارت قبور انبیا و صالحان و اصولاً تفسیری که از شرک ارائه می‌دهد در تحلیل نهایی منجر به تکفیر اکثریت مسلمانان و پیروان مذاهب مختلف اسلامی می‌شود و این نوع اتهامات برای هیچ مسلمان عادی تا چه رسد به عالمان دین، قابل تحمل نبوده است؛
  6. حملات تند ابن تیمیه بر افکار صوفیانه، عارفانه و دیدگاه نظری وی در زمینه مسائل عرفانی که آرای وی را خشک و بی‌روح و متحجرانه جلوه داده از جمله عواملی است که در متروک ماندن افکار وی تا سده دوازدهم تأثیر فراوان داشته است؛
  7. تکیه‌گاه اصلی آرای و مذهب سلفی ابن تیمیه، بیان رسا و قلم شیوا و فکر سرشارِ خود بانی مذهب است و در حقیقت منطق مذهب سلفی ابن تیمیه، قائم به شخص او است.

ابن تیمیه با استفاده از این ویژگی توانسته بود برای هر مطلب جزیی در برابر خصم به ده‌ها آیه و حدیث تمسک کند و با مناسبت‌های بسیار ضعیف و حتی ابهام‌آمیز از آیات و احادیث متعدد بهره بگیرد؛

  1. بیشترین آرای ابن تیمیه در حقیقت پاسخ به پرسش‌های زمان او و راه‌حل بحران مذهب در عصر وی بوده و این خصیصه خواه ناخواه، آرای سلفی ابن تیمیه را با شرایط زمان عجین کرده و حالت شمولیت را از آن سلب کرده بود. بی‌گمان تغییر شرایط زمانی و مطرح شدن پرسش‌های جدید و بحران‌های نوظهور موجب می‌شد که از توانایی پاسخگویی آراء ابن تیمیه به پرسش‌ها و بحران‌های جدید کاسته شود و با توسعه و تداوم این روند، فاصله‌ها بیشتر شده و کارآیی مذهب سلفی ابن تیمیه در سیر نزولی قرار گرفته و موجب انزوای آن شود[۲۵].[۲۶]

ابن‌تیمیه و مهم‌ترین مسئله

در ترسیم شخصیت ابن تیمیه، باید شرایط محیط زندگی وی را که وجود او را چون هسته‌ای در خود پرورانیده و رشد و کمال بخشید به دقت مطالعه کرد. ابن تیمیه زندگی خود را در شام و مصر گذرانیده و این دو موطن اسلامی، همواره شاهد تحولات عمیق کلامی و فقهی بوده و مذهب اهل سنت به طور عام و مذهب حنبلی به طور خاص، در آن با مشکلات و آسیب‌های جدی مواجه شده، در حالی که ابن تیمیه و خاندان وی سخت به این دو گرایش در حد تعصب شدید، پایبند بوده‌اند.

حکومت فاطمیان در مصر و آثار فرهنگی ماندگار آنان نه تنها ریشه‌های اعتقادی شیعه آن هم در شکل تند و مذهب اسماعیلی را در اعماق تاریخ شمال آفریقا در سطحی وسیع و فرهنگی عامیانه گسترش داده، بلکه بسیاری از شعارها و اصول اعتقادی اهل سنت را متزلزل کرده بود و از سوی دیگر گرایش‌های عرفانی محی‌الدین عربی و نفوذ سلسله‌های صوفیه و تعارض‌های شدید و شاید هم خونین طرفداران متعصب مذاهب چهارگانه، عوامل گوناگونی بودند که از تاریخ گذشته به جا مانده و ابن تیمیه حنبلی را سخت می‌آزرد به ویژه آنکه مذهب حنبلی در این میان به دلیل ضعف طرفدارانش از آسیب بیشتری برخوردار بوده و بدون آنکه در معرکه مذاهب، قدرت کافی برای تعرض مشابه داشته باشد، در برابر تهاجمات فراگیر مخالفان از قدرت دفاعی کمتری بهره‌مند بوده است.

از دیدگاه ابن تیمیه، وضعیت موجود زمان وی بهتر از گذشته نبوده است؛ زیرا شام و مصر در عصر وی در معرض تهاجم ایلخانان مغول بوده که این بار در رأس آنان یک ایلخان شیعه مذهب قرار داشت که مورد حمایت فقیه و کلامی نامدارای چون علامه حلی بوده است. میزان تأثیر این عامل را در شخصیت فکری ابن تیمیه، می‌توان از کتاب منهاج‌السنه وی که در پاسخ کتاب منهاج‌الکرامه علامه حلی نگاشته به وضوح به دست آورد. تکفیرها و زشت‌گویی‌های ابن تیمیه، آنچنان تار و پود آثار بازمانده از وی را فراگرفته که جدا کردن «رطب» از «یابس» آن بسیار دشوار و حتی ناممکن به نظر می‌رسد، اما نویسنده دانشمند و توانایی چون استاد ابو زهره این تجزیه و تحلیل نامقدور را تا حدی میسر کرده و در کتاب «ابن تیمیه، حیاته و عصره» به تجرید نظریات مهم وی همت گمارده و نقطه نظرات وی را در زمینه‌های فلسفی، کلامی، عرفانی و فقهی به طور جداگانه تشریح کرده است.

انگیزه ابن تیمیه در پاسخگویی به کتاب منهاج‌الکرامه تألیف فقیه نامدار شیعه در سده هفتم هجری علامه حلی و تألیف یک کتاب چهار جلدی در ردّ سطر سطر نوشته‌های وی به نام «منهاج السنة النبویه» هرچه باشد و نیز به هر دلیلی، او در مقدمه و لابه‌لای کتاب خود از هر نوع نسبت ناروا، زشت‌گویی، نشر اکاذیب و نقل هر مطلبی که به نوعی اندیشه شیعه را مشوّه و مشکل‌دار جلوه می‌دهد، دریغ نورزیده است. این نکته قابل تأمل خواهد بود که وی نظریات خود را در زمینه دولت و حکومت در پاسخ و رد این سخن علامه حلی مطرح کرده که وی در منهاج‌الکرامه می‌نویسد[۲۷]: «اما نظریه اهل سنت در خلافت، آن است که هر شخص قرشی که با وی بیعت شود امامت او محرز و منعقد می‌گردد و باید همه آحاد امت از او اطاعت نمایند، هرچند که وضعیت او نامعلوم و شخصیت واقعی او از دیدگاه مردم پنهان باشد و با این حال حتی اگر در واقع با فسق، کفر و نفاق متصف باشد»[۲۸].

نسبت این سخن به اهل سنت، حتی اگر نادرست باشد به دلیل توهین‌آمیز نبودن آن باید به طور منطقی پاسخ داده شود. در حالی که ابن تیمیه در سراسر کتاب خود از مؤلف منهاج‌الکرامه و کتاب وی و اصول شیعه و معتقدات آن به زشتی و نسبت‌های ناروا یاد کرده است. وی در سراسر کتاب منهاج‌السنه، علما و فقهای شیعه را با او صافی چون اخوان‌المرتدین، دشمنان خدا و رسول، «أَجْهَلَ النَّاسِ‌»، ابعد الناس عن العلم و الدین و شبه الیهود، هتک می‌کند.

جالب آن است که با وجود تنها جواب منطقی که ابن تیمیه درباره مطلب مذکور ارائه داده و اعتقاد برخی از علما و فقهای اهل سنت را نسبت به نظریه‌ای که علامه حلی به همه آنها نسبت داده، دلیل بر صحت انتساب آن به همه فقهای اهل سنت ندانسته است، اما خود در لابه‌لای بحث‌هایی به طور ضمنی به آن اعتراف کرده است و به صراحت قیام و هر نوع شورش را برای عزل خلیفه و سلطان اعظم، حتی والی دست نشانده سلطان را محکوم کرده و فسق و ظلم آنها را مجوز اقدام به برکناری آنها ندانسته است. مطالعه آثار ابن تیمیه در زمینه مسائل فلسفی، کلامی و عرفانی به ویژه آنچه که در کتاب بسیار مهم وی یعنی منهاج‌السنه آورده، نشان می‌دهد که مهم‌ترین مسئله وی دفاع از اعتقادات اهل سنت به طور عام و احیای اندیشه دینی سلف، که وی آن را در مذهب حنبلی یافته بود.

مبارزه وی در چند جبهه او را به تناقض گویی‌هایی واداشته که در نهایت سامان فکری او را مشوّش و مخدوش ساخته است. او یکجا در برابر اعتقادات حشویه به کلی تجسم و تجسد را از خدا نفی می‌کند، ولی هنگامی که در برابر فلاسفه و صوفیه قرار می‌گیرد و به اصطلاح خود ابن تیمیه با اهل تأویل رو به رو می‌شود، آیات مربوط به عرش و رؤیت را غیر قابل تأویل دانسته و در هر دو مورد با پافشاری غیر قابل انعطافی هر دو طرف خصم را به باد انتقاد گرفته و با سخنان زهرداری پاسخ داده است.

به عقیده ابن تیمیه، اطاعت از خلیفه و سلطان عادل به لحاظ آن است که در دولت آن دو احکام شریعت الهی اجرا می‌شود و مردم ملزم به اطاعت از آن هستند و در خارج از قلمرو شریعت هیچ مقام و شخصی، حاکمیت و حق اطاعت ندارد. با این حال در جای دیگر هنگامی که در مفاد روایات بحث می‌کند اطاعت از والی را حق مشروع والی به شمار می‌آورد و می‌گوید بر اساس حدیث نبوی (ص) مردم در هر حال موظفند حتی در صورت ظالم و فاسق بودن امیر، حق اطاعت از وی را به او روا دارند[۲۹].[۳۰]

منابع

پانویس

  1. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۳، ص۱۹۲-۱۷۱.
  2. مجموعه رسائل و مسائل ابن تیمیه، ج۵.
  3. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۲۹۲-۲۸۷.
  4. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۷۶.
  5. منهاج‌السنة، ج۴، ص۲۳۸.
  6. منهاج‌السنة، ج۴، ص۲۳۸.
  7. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۲۱-۳۱۸.
  8. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص۷۹.
  9. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۰.
  10. منهاج‌السنه، ج۲، ص۸۷.
  11. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۱۱-۳۰۹.
  12. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۱.
  13. منهاج السنه، ج۲، ص۸۷.
  14. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  15. منهاج‌السنه، ج۲، ص۸۶.
  16. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۰۰-۲۹۸
  17. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۲.
  18. ابن‌تیمیه حیاته و عصره، ص۱۷۹-۱۷۸.
  19. «و جز آنچه خواست خداوند است، مخواهید» سوره انسان، آیه ۳۰.
  20. مجموعه رسائل و مسائل ابن تیمیه، ج۵، ص۱۲۱.
  21. ابن تیمیه حیاته و عصره، ص۵۷۵.
  22. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۲۸۶-۲۸۲.
  23. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۳.
  24. تاریخ المذاهب الاسلامیه (ابوزهره)، ص۱۷۷.
  25. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۳۲۵-۳۲۲.
  26. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۵.
  27. منهاج‌السنه، ج۲، ص۸۶.
  28. منهاج‌السنه، ج۲، ص۸۶.
  29. فقه سیاسی، ج۱۰، ص۲۹۶-۲۹۲.
  30. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۸۶.