سیره اجتماعی امام علی

امیرالمؤمنین (ع) در سبک زندگی اجتماعی همواره حاکمان را به مهربانی با مردم و رعایت حقوق آنان دعوت می‌کرد. در نامه به مالک اشتر توصیه کردند: "ساعاتی را برای رسیدگی شخصی به کارهای مردم قرار داده و کسی را بین خود و مردم واسطه قرار ندهد". همچنین آن حضرت در طول حیات خویش برای حفظ وحدت جامعه اسلامی تلاش می‌کرد و حتی پس از رحلت پیامبر خاتم (ص) در حالی که خلافت حق مسلم علی (ع) به دلیل حفظ وحدت از حق خود چشم پوشیدند.

رفتارها و عملکرد اجتماعی (سبک زندگی اجتماعی)

امیرمؤمنان (ع) زمامداران حکومت را به مهربانی با مردم دعوت و حقوق مردم توصیه می‌کند و سیره مدیریتی حضرت الگویی از سیره یک رهبر مردمی است. با آنکه بی‌نیاز از مشورت با دیگران بود، ولی برای ترویج فرهنگ مشورت میان زمامداران، همواره با اطرافیان خود مشورت می‌کردند[۱]. آن حضرت هیچ‌گاه خود را برتر از مردم و جدا از آنها نمی‌دید. چنانچه برخورد آن حضرت با دزد زره در محکمه قضاوت موجب اسلام فرد مسیحی شد[۲]. ایشان با تشریفات مخالف بود و دربارۀ استقبال اهل انبار از ایشان فرمود: "چنین رفتاری شما را در دنیا به رنج می‌اندازد و در آخرت به شقاوت می‌کشاند. از کارهایی که شما را پست و خوار می‌کند پرهیز کنید. این کارها سودی به حال آن افراد ندارد"[۳].[۴] در نامه به مالک اشتر توصیه کردند: "ساعاتی را برای رسیدگی شخصی به کارهای مردم قرار داده و کسی را بین خود و مردم واسطه قرار ندهد"[۵].[۶]

وحدت‌طلبی

آنچه در حیات امام علی (ع) به‌ویژه پس از مرگ پیامبر (ص) بارز است تلاش ایشان برای حفظ وحدت جامعه اسلامی است. پس از رحلت پیامبر (ص) در حالی که خلافت حق مسلم علی (ع) بود این جوان ۳۳ ساله آن‌چنان آینده‌نگر و خالص و بر نفس خويش مسلط و نسبت به اسلام دلسوز بود که حفظ وحدت مسلمانان را بر خلافت ترجیح داد. ایشان شرایط آن زمان را چنین توصیف می‌کند: "در اندیشه فرو رفتم که میان دو راه کدام را برگزینم؟ آیا با کوته‌دستی قیام کنم یا بر تاریکی‌ای کور صبر کنم؟ تاریکی‌ای که بزرگ‌سال در آن فرتوت و تازه‌سال، پیر می‌گردد و مؤمن در تلاشی سخت تا آخرین نفس قرار می‌گیرد. دیدم صبر بر همین حالت طاقت‌فرسا، عاقلانه‌تر است"[۷]. "صبر از تفرق کلمۀ مسلمانان و ریختن خونشان بهتر است. مردم تازه‌مسلمان‌اند و دین مانند مشکی است که تکان داده می‌شود. کوچک‌ترین سستی آن را تباه می‌کند و کوچک‌ترین فشاری آن را وارونه می‌کند".

حفظ وحدت در جامعه نوپای مسلمانان از مهم‌ترین هدف‌های آن حضرت بود؛ از این‌رو هنگامی که ابوسفیان می‌خواست به بهانه حمایت از علی (ع) فتنه‌ای به پا کند امام علی (ع) فرمود: "امواج دریای فتنه را با کشتی‌های نجات بشکافید و از راه خلاف و تفرقه دوری گزینید"[۸]. همچنین در شورای شش نفره که برای تعیین جانشین عمر تشکیل شده بود، پس از انتخاب شدن عثمان فرمود: "شما خود می‌دانید من از همه برای خلافت شایسته‌ترم اما به خدا سوگند، مادامی که کار مسلمانان مرتب باشد و تنها بر شخص من جور و جفا کنند، مخالفتی نمی‌کنم"[۹].

امیرمؤمنان (ع) در پاسخ به حضرت فاطمه (س) که او را دعوت به اعتراض و قیام کرد، به صدای مؤذن اشاره کرد که بانگ می‌زد: اشهد انّ محمداً رسول الله و فرمود: "سکوت من تنها برای باقی ماندن این فریاد است". ایشان می‌دانست هر گونه قیام سبب پاشیده شدن اتحاد مسلمانان و نتیجۀ آن از بین رفتن ثمره تلاش بیست و سه ساله پیامبر (ص) خواهد بود. علی (ع) که هرگز پشت به دشمن نکرده و پشت دلاوران از بیم او می‌لرزید برای حفظ یکپارچگی و وحدت جامعۀ نوپای اسلام حتی در برابر اهانت به همسرش نیز واکنش تند نشان نداده و سکوت کرد[۱۰].

ایشان در تمام مدت ۲۵ سال پس از رحلت پیامبر (ص) صلح‌جو و وحدت‌طلب بود و در حوادثی چون صبر در مقابل ظلم به همسرش، میانجی‌گری میان شورشیان و عثمان، پذیرش حکمیت، انتقاد از خلفا و راهنمایی آنان؛ حفظ وحدت و یکپارچگی جامعۀ اسلامی هدف اصلی او بود[۱۱].

احترام به حقوق و کرامت انسان‌ها

مردم در رفتارهای اجتماعی و چگونگی روابطشان با یکدیگر، به دو دسته تقسیم می‌شوند و روابط خویش را با یکدیگر از دو دیدگاه پی می‌ریزند: الف. رفتار مبتنی بر تکریم و احترام به حقوق همگانی؛ ب. شیوه‌ای مبتنی بر اهانت و بی‌احترامی به دیگران.

نمونه دوم رفتار اجتماعی را در طول تاریخ فراوان می‌توان یافت که نمونه‌های بارز آن در رفتار فرعون و فرعون صفتان، نمایان است. شیوه آنان بر بی‌احترامی و تحقیر مردم مبتنی است؛ چنان‌که قرآن به صراحت به آن اشاره کرده است:  فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ [۱۲].

قرآن، فرعون را مظهر برخورد تحقیرآمیز با انسان، معرفی کرده است و به این ترتیب، هر کس در روابط اجتماعی خویش، مردم را به دیده حقارت بنگرد و آنها را کوچک شمارد، پیرو فرعون است. در مقابل این گروه، پیامبران و اولیای خدا قرار دارند که در سیره و رفتار اجتماعی خویش، تکریم انسان‌ها و احترام به حقوق مردم را سرلوحه روش و منش خویش قرار داده‌اند که نماد عینی این گروه، پیامبر اسلام(ص) و امیرمؤمنان(ع) هستند.

امام علی(ع) در برخورد با مردم و جوامع انسانی، دیدگاهی فراتر از دید مسلمان به مسلمانی دیگر داشت. در دیدگاه او مردم از نظر اجتماعی به دو دسته تقسیم می‌شوند: دسته‌ای از آنها برادر دینی‌اند و دسته‌ای دیگر، در آفرینش با مسلمانان یکسانند؛ از این رو با هر یک از آنها متناسب با آن‌چه خداوند تعیین کرده و سنت پیامبر و نیز متناسب با شأن و کرامت انسانی آنان، عمل می‌کرد. حضرت امیر(ع) در سفارش به مالک اشتر، در همین مورد می‌فرماید: «... فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ‌...»[۱۳]؛ «ای مالک، مردمان دو دسته‌اند: گروهی برادر دینی تواند و گروهی در آفرینش با تو همانندند».

امام صادق(ع) روایت کرده است که امیرمؤمنان(ع) هنگام خلافت خویش، با مردی از اهل کتاب برخورد کرد. آن مرد که امام را نمی‌شناخت، از وی پرسید: مقصدت کجا است؟ حضرت فرمود: عازم کوفه هستم. آن دو مقداری از راه را باهم رفتند و وقتی بر سر دو راهی رسیدند که مسیر هر یک از آنها از یکدیگر جدا می‌شد، امام علی(ع) از راه کوفه نرفت؛ بلکه همراه آن مرد در مسیر دیگر راه را ادامه داد آن مرد با شگفتی پرسید: مگر نگفتی عازم کوفه هستی؟ امام فرمود: بله. مرد پرسید: پس چرا با من همراه شدی و از راه خود به کوفه نرفتی؟ امام فرمود: می‌خواهم قدری تو را همراهی کنم تا حق رفاقت را به جا آورده باشم؛ زیرا پیامبر ما دستور داده است: هرگاه دو نفر در راهی همسفر شدند، به گردن یکدیگر حق می‌یابند و لازم است شخص، رفیق راهش را هنگام جدایی، چند گام بدرقه کند. آن مرد گفت: بی‌گمان هر که او را پیروی کرده، به دلیل همین کردارهای بزرگوارانه و پسندیده او بوده است و من تو را گواه می‌گیرم که از این تاریخ پیرو کیش و آیین شما شدم و با حضرت به کوفه رفت و چون فهمید وی، خلیفه مسلمانان است، مسلمان شد[۱۴].[۱۵]

مروت و مدارا با دوست و دشمن

مردم به اعتباری دیگر، از دیدگاه امام علی(ع) دو دسته‌اند: دسته‌ای موافق و دوست، و گروهی مخالف و دشمن‌اند. بعضی نیز گاهی برخلاف راه و رسم دوستی، اعمالی را انجام می‌دهند که با هر یک از آنها باید متناسب با رفتارشان، برخورد کرد. امیرمؤمنان(ع) در وصف مدارای پیامبر خدا با مردم فرموده است: «پیامبر همیشه خوشرو و خوشخوی بود، و خشن و درشتخوی نبود»[۱۶].

او که دست‌پرورده همین مکتب بود، مدارا با مردم را سرلوحه برنامه عملی سیره اجتماعی خویش قرار داده بود و می‌فرمود: «مَنْ كَانَ رَفِيقاً فِي أَمْرِهِ نَالَ مَا يُرِيدُ مِنَ النَّاسِ‌»[۱۷]؛ «کسی که در امور خویش، سیره مدارا و سیاست رفق و ملایمت و نرمی را پیش گیرد، به آن‌چه از مردم انتظار دارد، خواهد رسید». زیرا مدارا با مردم، سنتی حسنه در اسلام است که از گسترش مخالفت‌ها و دشمنی‌ها جلوگیری می‌کند: الرفق يقل حد المخالفة[۱۸]؛ «با اعمال سیاست مبتنی بر رفق و مدارا، مخالفت‌های اجتماعی کاهش می‌یابد».

امام اعتقاد داشت که نیمی از زندگی اجتماعی و معاشرت با مردم، در گرو مدارا با مردم است[۱۹] و انسان عاقل و با تدبیر، کسی است که از این موضوع بهره کامل بگیرد[۲۰] و با استفاده عاقلانه و مدبرانه از مدارا با مردم، در روابط خود، زندگی درست و منطقی و سالمی را پی ریزد.

سیره اجتماعی امام علی(ع) را در بعد نظری می‌توان از دستورها و سفارش‌هایی که به مالک اشتر داده است، به خوبی به دست آورد؛ آنجا که درباره چگونگی برخورد مالک با زیردستان خویش سفارش می‌کند و او را به مدارا با آنان که مرتکب لغزش می‌شوند، فرا می‌خواند: گاه از آنان لغزش و خطایی سر می‌زند. ناراحتی‌هایی به آنها عارض می‌شود. به دست آنان به عمد یا اشتباه، کارهایی انجام می‌گیرد که در این موارد، از عفو خود آن مقدار به آنها ببخش که دوست داری خداوند از عفوش به تو عنایت کند؛ زیرا تو مافوق آنها، و پیشوایت مافوق تو، و خداوند مافوق کسی است که تو را به این سمت گمارده است. امور آنان را به تو واگذاشته، به وسیله تو آنها را آزمایش می‌کند. هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار مده؛ چراکه تاب کیفر او را نداری و از عفو و رحمت او بی‌نیاز نیستی. هرگز از عفوی که نموده‌ای، پشیمان مباش و هیچ‌گاه از کیفری که نموده‌ای به خود مبال[۲۱].

سپس با تعبیری دیگر در همین زمینه، اما عمیق‌تر و اصولی‌تر، مالک را این‌گونه به مدارا با مردم فرا می‌خواند: باید آنها که از مردم بیش‌تر عیب می‌جویند، از تو دور باشند؛ زیرا مردم عیوبی دارند که والی در پوشاندن آن عیوب از همه سزاوارتر است. در صدد مباش که عیب پنهانی آنها را به دست آوری؛ بلکه وظیفه تو آن است که آنچه برایت ظاهر شده، اصلاح کنی و آن‌چه از تو پنهان است، خدا درباره آن حکم می‌کند؛ بنابراین تا آنجا که توانایی داری، عیوب مردم را بپوش تا خداوند عیب‌هایی را که دوست داری از تو برای مردم فاش نشود، پنهان دارد. عقده آنها را که کینه دارند، بگشا و اسباب دشمنی مردم را با خود و با یکدیگر قطع کن و از آن‌چه برایت روشن نیست، تغافل نما! به تصدیق و تأیید سخنان سخن‌چینان شتاب مکن؛ زیرا آنان گرچه در لباس ناصحان جلوه‌گر شوند، خیانت می‌کنند[۲۲].

امام علی(ع) فقط به «سفارش» مدارا با مردم و رفق و ملایمت در روابط اجتماعی بسنده نکرد؛ بلکه خود در «عمل» و سیره رفتاری حتی در برخورد با مخالفان و دشمنانش، همه آن‌چه را در بعد نظری به آن اعتقاد داشت، به کار می‌بست. در اینجا به چند نمونه بارز آن اشاره می‌شود:

  1. در جنگ جمل، امام با سپاهیان جمل، بسیار مماشات و مدارا کرد[۲۳] و آنان را پند داد تا جلو قتل و خونریزی را بگیرد و با اینکه سپاه جمل در جنگ پیش‌دستی کرده بود، به یارانش دستور داد تا جنگ را آغاز نکنند و به سران سپاه جمل نامه فرستاده، آنها را از این جنگ برحذر داشت و به صلح و پرهیز از جنگ دعوت کرد. از آنان خواست تا برای مذاکره حاضر شوند؛ ولی آنان از پذیرش پیشنهاد امام، سر باز زدند و طلحه از سران سپاه که بصره را تصرف و فرماندار امام را به سختی شکنجه و از بصره بیرون کرده بود، در پاسخ فرستاده امام گفت: «حال که پسر ابوطالب، جنگ را بر ما سخت گرفته است، به مدارا با ما اقدام می‌کند؟»[۲۴]. پس از پایان جنگ نیز با اینکه با دسیسه‌های عایشه و جنگ‌افروزی او، خون بسیاری ریخته شده بود، امام با او مدارا کرد و با احترام فراوان، وی را به همراه گروهی از زنان که به لباس مردان درآمده بودند، با محمد بن ابی بکر، برادرش، روانه مدینه ساخت[۲۵]. این رفتار علی(ع) و مدارای وی با او موجب شد که عایشه از کار خویش پشیمان شود و بارها از این واقعه با تأسف یاد کند و بگوید: کاش بیست سال پیش از این ماجرا مرده بودم![۲۶].
  2. مدارا و نرمی امام علی(ع) در برابر خوارج و جنگ‌جویان نهروان، نمونه کاملی از ملایمت و مدارا در برابر دشمنان قسم‌خورده‌ای است که به قتل حضرت کمر بسته، بیش از همه، امام را اذیت و آزار کرده بودند[۲۷]. شدت آزار خوارج آن‌قدر زیاد است که مقاومت و مدارای حضرت در برابر آنان، ضرب‌‌المثل شده و همگان بر این امر تصریح کرده‌اند؛ به عنوان نمونه: امام پس از نماز ظهر در مسجد کوفه، خطبه می‌خواند که ناگهان خوارج از گوشه و کنار مسجد کوفه فریاد برآوردند: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، و حضرت را سرزنش کردند و مردی از آن گروه، در حالی که انگشتان خویش را در گوش‌های خود قرار داده بود تا سخنان امام را نشنود، فریاد زد:  وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ [۲۸]. علی(ع) در برابر این جسارت فرمود:  فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ [۲۹].[۳۰]

در مورد دیگری روایت شده که حضرت در مسجد کوفه خطبه می‌خواند و خوارج از هر گوشه مسجد ناسزا می‌گفتند و شعار «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» را سر می‌دادند؛ اما حضرت با خونسردی کامل در پاسخ آنان می‌فرمود: خدا بزرگ است. این سخن حقی است که از آن، اراده‌ای باطل شده است؛ اما شما نزد ما سه حق دارید مادامی که با ما هستید: شما را از ورود به مساجد خداوند منع نمی‌کنیم، هنگامی که در آن به ذکر خداوند می‌پردازید؛ شما را تا آن زمان که دستتان با ما است، از سهم بیت‌المال منع نمی‌کنیم؛ و با شما نمی‌جنگیم، مگر اینکه پیش‌دستی کنید[۳۱].[۳۲].

سهل‌انگاری نکردن در امور دین

ممکن است برخی سهل‌انگاری در برابر امور خلاف دین و در برابر احکام الهی را با رفق و مدارا اشتباه بگیرند که باید گفت: این دو مقوله به کلی از یکدیگر جدا هستند و حد و مرزهای آنان مشخص و روشن است. اگر پای تعطیلی احکام الهی و نادیده گرفتن آنان به میان آید، دیگر رفق و مدارا معنایی ندارد؛ بلکه باید آن را سستی در اجرای احکام دین به شمار آورد و سخت در برابر آن ایستاد. امام علی(ع) در این باره می‌فرماید: به جان خودم سوگند که در مبارزه با مخالفان حق و آنان که در گمراهی غوطه‌ورند، آنی مدارا و سستی نمی‌کنم. همچنین آن حضرت می‌فرماید[۳۳]: «لَا تُدَاهِنُوا فِي الْحَقِّ إِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتَخْسَرُوا خُسْراناً مُبِيناً»[۳۴]؛ «در حق، مداهنه و مدارا روا مدارید و سستی مکنید هنگامی که حق بر شما وارد شد و آن را شناختید؛ زیرا دچار خسران آشکار می‌شوید».

زندگانی امام علی(ع) چه در برابر دوستان و چه در مقابل دشمنان، سراسر مبارزه و عدم مداهنه در امور دین و حق و عدالت است که برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم: الف. برده‌ای سیاه از دوستان و پیروان علی(ع)، مرتکب دزدی شد. او را نزد حضرت آوردند و پس از اقرار بر ارتکاب سرقت و مسلم شدن آن، دستور داد حد شرعی را بر وی جاری و پنجه راست او را قطع کنند. برده سیاه پوست، پنجه قطع شده خویش را به دست چپ گرفت و در حالی که خون از دستش می‌چکید، بیرون رفت. ابن کواء خارجی، به خیال خویش فرصت را غنیمت شمرد تا آن برده سیاه را دشمن علی(ع) سازد؛ از این رو نزد وی رفت و پرسید: چه کسی پنجه تو را قطع کرده است؟ برده سیاه که به علی(ع) بسیار عشق می‌ورزید، شجاعانه و مخلصانه پاسخ داد: سید اوصیای پیامبران، پیشوای روسفیدان قیامت، حق‌دارترین مردم به مؤمنان، علی بن ابی طالب(ع) امام هدایت، همسر فاطمه زهرا(س)، پیشتاز بهشتیان، انتقام گیرنده از جهالت‌پیشگان، بخشنده زکات، پسر عموی رسول خدا، رهبر راه رشد و کمال، گوینده گفتار راستین، و بزرگوار باوفا. ابن‌کواء با شنیدن این سخنان سخت برآشفت و گفت: وای بر تو ای سیاه! دستت را قطع می‌کند و تو این‌گونه او را می‌ستایی؟ پاسخ داد: چرا ثنایش نگویم؛ در حالی که محبتش با گوشت و خونم آمیخته است. به خدا سوگند! دستم را جز به حق و در راه حق نبرید تا مرا از مجازات آخرت برهاند[۳۵].

البته همگان در برابر اجرای عدالت علی(ع) همانند این برده سیاه نبودند که چنین عاشقانه و با شیفتگی از امام خویش یاد کنند؛ بلکه برخی تحمل خویش را از دست می‌دادند و بر می‌آشفتند؛ به طور مثال، نجاشی شاعر، که از یاران امام علی(ع) بود، در ماه مبارک رمضان شراب خورد و حضرت بی‌هیچ مداهنه و سستی در اجرای حد الهی، او را مجازات کرد و حتی بیست تازیانه افزون بر حد شراب‌خواری بر وی جاری ساخت. آن‌گاه که نجاشی با اعتراض گفت: چرا بیست تازیانه اضافه. بر من زدی، فرمود: چون در ماه مبارک رمضان گناه کردی و حرمت این ماه را شکستی. کسانی از قبایل یمن که با حضرت بودند و این ماجرا را از نزدیک دیدند، به خشم آمدند و طارق بن عبدالله گفت: ای امیرمؤمنان! ما ندیده بودیم که سرکشان و فرمانبرداران و اهل تفرقه و اهل جماعت، از زمامداران عادل و سرچشمه‌های فضیلت، یکسان کیفر ببینند تا رفتار تو را با برادرم حارث دیدم. تو سینه‌های ما را از خشم انباشتی و کارهای ما را پریشان ساختی و ما را به راهی کشاندی که هر کس رهرو آن باشد، سرانجامش دوزخ است. امام فرمود:  وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ [۳۶]. ای برادر بنی‌نهد، مگر نه چنین است که او یکی از مسلمانان است که حرمت حکم خداوند را رعایت نکرده و پرده‌دری کرده است و ما نیز حدی را که کفاره گناه او است، بر وی جاری ساختیم؟ خداوند متعال می‌فرماید: دشمنی و شماتت گروهی، شما را واندارد که عدالت را رعایت نکنید. عدالت بورزید که به پروا نزدیک‌تر است[۳۷].[۳۸]

عدالت اجتماعی

نام علی(ع) و عدالت اجتماعی چنان به هم آمیخته که ذکر هر یک از آنها، تداعی‌گر دیگری است؛ چنان‌که نام علی، عنوان صحیفه عدالت قرار گرفته است. حضرت، عدالت اجتماعی را به ویژه در حکومت خویش، محور تمام دوران حکومتی و سرفصل آن قرار داد؛ چنان که عدالت نیز به جای خود، عنوان صحیفه حکومت علی(ع) و سرلوحه زندگی وی قرار گرفت. در قاموس زندگی علی(ع) کلمه‌ای زیباتر و مقدس‌تر از عدل و عدالت نیست؛ چنان‌که فرمود: «الْعَدْلُ حَيَاةٌ»[۳۹]؛ «عدالت جان‌مایه زندگی است». نیز فرمود: «الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌ‌»[۴۰]؛ «عدالت، قانونی همگانی و عمومی است». همچنین از آن حضرت روایت شده است: «جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْعَدْلَ قَوَاماً لِلْأَنَامِ وَ تَنْزِيهاً مِنَ الْمَظَالِمِ وَ الْآثَامِ وَ تَسْنِيَةً لِلْإِسْلَامِ»[۴۱]؛ «خداوند سبحان، عدل را مایه برپایی و استواری انسان‌ها و متون زندگانی آنان و سبب پاکی از ستمکاری‌ها و گناهان و روشنی چراغ اسلام قرار داده است». امام، عدل را برترین جهاد در راه خدا دانسته، فرموده است: «أَفْضَلُ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»[۴۲]؛ «برترین جهاد، حرف عدل است که در برابر پیشوایی ستمگر گفته شود». و این همه بدان سبب است که عدل، همه چیز را در جای خود قرار می‌دهد و ستم، آن را از جایگاه خود خارج می‌سازد؛ بنابراین باید عدالت را برقرار کرد تا همۀ امور در جای خود استوار شوند که «الْعَدْلُ يَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا»[۴۳]. در بیان امام علی(ع)، ظلم چون برخلاف اصل و قرار دادن امور در غیر موضع آنها است، رکود و سستی، انحطاط، تیره‌بختی و زوال دولت‌ها را در پی دارد؛ چراکه: نشانه تیره‌بختی و انحطاط دولت‌ها چهار چیز است: واگذاردن کارهای اصلی و اساسی و پرداختن به امور فرعی و جانبی؛ جلو انداختن و مقدم داشتن فرومایگان و پس راندن و مؤخر داشتن صاحبان فضل[۴۴].

در مقابل، عدالت چون کاری بر اساس و مبنای فطرت و قرار دادن هر چیز و هر کس در جایگاه خویش است، باعث رشد، کمال و پیشرفت دولت‌ها و ملت‌ها می‌شود. حضرت در دوران زندگی خویش، همیشه در راه عدالت مبارزه کرد. ۲۳ سال در کنار پیامبر مبارزه‌ای پیگیر بر سر تنزیل قرآن، و پس از رحلت رسول خدا(ص) نیز تمام عمر خود را در راه تأویل قرآن و اجرای آن سپری کرد و این درست همان چیزی است که پیامبر در وصف زندگی علی(ع) بیان کرده است: «إِنَّ مِنْكُمْ مَنْ يُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع)»[۴۵]؛ «از شما کسی است که بر سر تأویل قرآن می‌جنگد؛ چنان که من برای تنزیل آن جنگیدم و او علی بن ابی طالب است». عصر تأویل قرآن، دوران سخت مبارزه برای عدالت بود. امام علی(ع) ۲۵ سال در دوران خلفای سه‌گانه، مبارزه در راه عدالت اجتماعی را به صورت مبارزه منفی و ارشادی، و گاه مبارزه مثبت، و پس از آن، پنج سال پیکار مسلحانه در راه استقرار عدالت اجتماعی با قاسطین، مارقین، ناکثین گذراند. عاقبت نیز جان بر سر این سودا نهاد و به گفته جرج جرداق مسیحی: قتل علي في محراب عبادته لشدة عدله[۴۶]؛ «قتل علی در محراب عادت، به سبب شدت عدالت او بود».

امام علی(ع) موضوع فرار یارانش و پیوستن آنان به معاویه، و کوتاهی کردن در حمایت از برنامه استقرار عدالت اجتماعی وی و نامردمی آنان را در سخنانی شکوه‌آمیز، با مالک اشتر در میان گذاشت. مالک گفت: ای امیرمؤمنان! ما با کمک گروهی از مردم بصره و کوفه در جنگ با بصریان پیروز شدیم و در این حال، رأی مردم یکی بود؛ اما پس از آن اختلاف پیش آمد و ستیز کردند و اراده‌ها سست و شمار مردمان اندک شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته‌ای و میانشان به حق عمل می‌کنی و حق ناتوانان را از اشراف می‌گیری؛ زیرا در نظر تو، اشراف را بر ناتوانان، هیچ برتری و منزلتی نیست. چون حق فراگیر شد و با همه یکسان برخورد کردی، گروهی از آنان که با تو بودند، صدای اعتراضشان بلند شد و چون به عدالت با آنان رفتار کردی، از آن اندوهگین شدند و دادگری تو را بر نتافتند. در آن حال، مماشات و ملاحظه کاری معاویه با توان‌گران و اشراف را دیدند، پس نفس‌هایشان به دنیا متمایل شد؛ زیرا کسانی که دوست‌دار دنیا شدند، اندک، و بیش‌تر مردم، فروشنده حق و خریدار باطلند و دنیا را ترجیح می‌دهند؛ بنابراین ای امیرمؤمنان! خداوند کارت را سامان بخشد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پریشان و نیرنگشان را سست و امورشان را پراکنده کند که خداوند به آن‌چه می‌کنند، آگاه است. امام در پاسخ به سخنان مالک اشتر فرمود: اما آن‌چه درباره کردار و سیره ما در عدالت گفتی [بدان که] خدای عزوجل می‌فرماید:  مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ [۴۷].«هر کس کار شایسته‌ای کند، به نفع خویش کرده و هر کس بد کند، برضد خود او است و پروردگار تو به بندگان ستم نمی‌کند و من از اینکه مبادا در انجام آن‌چه گفتی کوتاهی کرده باشم، بیش‌تر ترسانم؛ اما اینکه گفتی حق بر آنان سنگین بوده است و به این سبب از ما جدا شده‌اند، خداوند به خوبی آگاه است که آنها به سبب ستمی از ما جدا نشده‌اند و پس از این جدایی، به عدالتی پناه نبرده‌اند؛ بلکه فقط در جست‌وجوی دنیایی بوده‌اند که از آنها جدا می‌شود و به یقین روز قیامت از ایشان پرسیده خواهد شد که آیا برای دنیا چنین کرده‌اند یا برای خدا؟ و اما آن‌چه درباره بخشیدن اموال و جلب رجال گفتی، سیره ما چنین نیست که به کسی از درآمد عمومی، چیزی بیش از حقش دهیم و خداوند بزرگ و منزه که سخنش حق است، فرموده:  كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ [۴۸] و بی‌گمان، خداوند محمد(ص) را تنها برانگیخت و پس از اندکی بر تعداد یارانش افزود و گروهی را پس از زبونی، عزت بخشید. اگر خداوند اراده کرده باشد که ما این امر را سرپرستی کنیم، دشواری آن را بر ما آسان کند و ناهمواری‌هایش را هموار سازد و من از رأی و پیشنهاد تو، تنها آن چیزی را می‌پذیرم که باعث رضای خداوند و خواست او باشد. تو [ای مالک] از امین‌ترین و خیرخواه‌ترین مردم نزد من و از معتمدترین ایشان در نظر من هستی»[۴۹].

ابن ابی الحدید، پس از نقل این ماجرا و موارد دیگری از عدالت‌خواهی امیرمؤمنان(ع) می‌نویسد: با آوردن این مطالب خواستیم این موضوع را روشن کنیم که امیرمؤمنان(ع) در خلافت خود به روش و سیره پادشاهان، رفتار نکرده و همچون کسانی که اموال را در جهت لذت‌جویی و مصالح خویش مصرف می‌کنند، نبوده است؛ زیرا او اهل دنیا نبوده، بلکه انسانی الهی و حق طلب بود که هیچ چیزی را جایگزین خدا و رسولش نمی‌کرد[۵۰]. سخن در مورد عدالت علی(ع) و نمونه‌های عینی آن، بسیار است که در بخش‌های بعدی و در سیره حکومتی آن حضرت نیز به آنها اشاره خواهیم کرد و در اینجا به یک مورد مهم و اساسی در زندگی او اشاره می‌کنیم که برای نخستین بار در تاریخ اسلام و در حکومت وی پدید آمد و آن تأسیس «بیت القصص» یا به تعبیر امروزین «صندوق شکایات» بود که حضرت آن را جهت رسیدگی به مشکلات مردم و برای آگاهی از تظلمات جامعه و گسترش عدالت پی افکند تا اگر فردی نخواست یا نتوانست به صورت شفاهی، مشکلات و تظلمات خویش را بیان کند، آن را بنویسد و در آن صندوق بیندازد تا بدین وسیله، به گوش مسئولان و فرمانداران برسد و در اسرع وقت، به شکایت‌های آنها رسیدگی شود. نیازمندان نیز برای اینکه شرمسار نشوند، نیازهای خود را می‌نوشتند و در بیت‌القصص می‌انداختند[۵۱].[۵۲]

برابری اجتماعی

آیین مساوات و برابری در اسلام، در تاریخ بشری بی‌نظیر است؛ زیرا در منطق قرآن و اسلام، انسان‌ها همه از یک سرچشمه، نشأت گرفته و فرزندان یک پدر و مادرند و تفاوتی میان آنان نیست. به تعبیر پیامبر «مردم چون دندانه‌های شانه مساوی و برابرند»[۵۳]. با این منطق، سفید را بر سیاه، عرب را بر عجم، و حاکم را بر رعیت مزیتی نیست و همگان از نظر قرآن و در سیره پیامبر و امیرمؤمنان(ع) برابرند.

منظور از مساوات و برابری، خط بطلان کشیدن بر همه منزلت‌های پوشالی و اشرافی‌گری و افتخارهای نابجا و موهوم است که پیامبر در سیره خویش آن را به کار بست؛ ولی پس از رحلت حضرت، بار دیگر اشرافیت جاهلی جان گرفت و مساوات اعلام شده نبوی را در بند کشید تا اینکه امیرمؤمنان(ع) زمام امور مسلمانان را به دست گرفت و بار دیگر سیره مساوات و برابری اسلامی را زنده کرد. امام اعلام کرد که در همه امور، به سیره رسول خدا(ص) عمل خواهد کرد: من شما را به راه و روش پیامبرتان خواهم برد و به آن‌چه فرمان داده شده‌ام، عمل خواهم کرد. اگر به آن‌چه می‌خواهم مستقیم شوید و تن سپارید، از خدا باید یاری جست، بدانید که موضع من پس از رحلت رسول خدا(ص) چون موضع من در دوران زندگی او است[۵۴]. سیره حضرت در مورد مساوات و برابری در دوران حکومت ظاهری خویش به این شرح است:

برابری طبقاتی

از نظر امام علی(ع) همه انسان‌ها فرزندان یک پدر و مادر، و در نژاد و طبقه برابرند و هیچ انسانی در این بعد اجتماعی، بر دیگری برتری ندارد. او به صراحت فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ آدَمَ لَمْ يَلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً وَ إِنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَحْرَارٌ»[۵۵]؛ «ای مردم، بی‌گمان آدم هیچ یک از فرزندانش را برده و کنیز نزاد و همگان آزادند». ابو اسحاق از حرث نقل کرده است: من نزد علی(ع) بودم که دو زن آمدند و ادعای فقر و تنگدستی کردند؛ امام فرمود: بر ما واجب است در صورت صدق گفتارتان به شما کمک کنیم؛ آن‌گاه کسی را به بازار فرستاد تا برای آنها غذا و لباس تهیه کند و فرمود تا به هر یک از آنها صد در هم بدهد. یکی از زن‌ها اعتراض کرد و گفت: من عرب هستم و آن زن دیگر، از موالی (عجم) است؛ چگونه ما را برابر دانستی و به طور مساوی به ما کمک کردی؟ امام فرمود: «قَدْ قَرَأْتُ مَا بَيْنَ اللَّوْحَتَيْنِ، فَمَا رَأَيْتُ لِوُلْدِ إِسْمَاعِيلَ عَلى وُلْدِ إِسْحَاقَ(ع) فَضْلاً وَ لَا جَنَاحَ بَعُوضَةٍ»[۵۶]؛ «من قرآن را خوانده و در آن خوب نگریسته‌ام؛ ولی ندیده‌ام که در آن، برای فرزندان اسماعیل (اعراب) بر فرزندان اسحاق (غیر اعراب)، حتی به اندازه بال پشه‌ای برتری باشد».

همچنین روایت شده است که ام‌هانی، خواهر امام علی(ع)، نزد آن حضرت آمد و امام بیست درهم از بیت‌المال را به او داد؛ سپس کنیز ام‌هانی که عجم بود، نزد حضرت آمد و به او نیز بیست درهم داد. ام‌هانی برآشفت و به امام گفت: باید به من پول بیش‌تری بدهی. امام پاسخ داد: من در قرآن دقت کردم؛ ولی هیچ امتیازی بین فرزندان اسماعیل (اعراب) و فرزندان اسحاق (غیر اعراب) نیافتم[۵۷]. به این ترتیب، هیچ‌گونه امتیاز طبقاتی در سیره اجتماعی امام علی(ع) وجود ندارد و همگان برابرند؛ از این رو وقتی مرد انصاری به حضرت اعتراض می‌کند که ای امیرمؤمنان، این برده سیاه را که دیروز آزاد کرده‌ای، اکنون با من برابر می‌دانی، حضرت همان پاسخ را می‌دهد[۵۸].[۵۹]

برابری حقوقی

در سیره امام علی(ع) همه مردم از حقوقی مساوی برخوردارند و همه باید از مواهب اجتماعی یکسان بهره‌مند شوند. او در همان روزهای آغازین حکومت و خلافت خویش، در بخشی از خطبه‌ای طولانی که در برابر مهاجران و انصار ایراد کرد، در مورد تساوی حقوق اجتماعی مسلمانان، چنین فرمود: مبادا فردا زورمندان و ثروتمندان که در نعمت و عافیت دنیا غرق شده‌اند، فریاد کنند! مبادا آنان که بوستان‌ها آراسته‌اند و نهرها را به سوی بوستان‌ها چرخانده‌اند و بر اسبان راهوار سوار شده‌اند و کنیزکان زیبا در خانه‌ها دارند، وقتی آنها را از کارهایی که می‌کردند، باز دارم و فقط حقوق مشروعشان را بدیشان بپردازم، این کار را بر خود ننگ و عار بدانند و خشمگین شوند و اعتراض کنند و فریاد برآورند که پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم ساخت![۶۰].

آگاه باشید هر کس از مهاجران و انصار، از اصحاب رسول خدا(ص) که خود را به سبب مصاحبت با پیامبر برتر از دیگران می‌بیند، باید بداند که برتری آشکار برای روز جزا و نزد خدا است و پاداش و اجر آن را خدا خواهد داد. هر کس که دعوت خدا و رسول را اجابت و ملت ما را تأیید کند و دین ما را بپذیرد و قبله ما را قبله خود بشناسد، از حقوق اسلامی برابر برخوردار می‌شود و حد و حدود اسلامی یکسان بر او جاری خواهد گشت[۶۱]. امام، برخی از فرمانداران خود را که از آیین مساوات سر باز زده‌اند و برای خود و خانواده خویش، امتیازهایی قائل شده، حقوق مردم را پایمال کرده بودند، خشمگینانه بر می‌آشوبد و در نامه‌ای عتاب‌آمیز می‌نویسد: گزارشی درباره تو به من رسیده که اگر درست باشد و این کار را انجام داده باشی، پروردگارت را به خشم آورده، امامت را عصیان و نافرمانی کرده‌ای! [گزارش شده] که تو غنایم مربوط به مسلمانان را که با اسلحه و اسب‌هایشان، به دست آمده و خون‌هایشان در این راه ریخته شده، در میان افرادی از بادیه‌نشینان قبیله‌ات که خود برگزیده‌ای، تقسیم می‌کنی. سوگند به کسی که دانه را در زیر خاک شکافت، و روح انسانی را آفرید، اگر این گزارش درست باشد، تو نزد من خوار خواهی شد و ارزش و مقدارت کم خواهد بود. حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیایت را با نابودی دینت آباد مکن که زیان‌کارترین افراد خواهی بود. آگاه باش! حق مسلمانانی که نزد تو یا پیش من هستند، در تقسیم این اموال مساوی است. باید همه آنها نزد من آیند و سهمیه خود را از من بگیرند[۶۲].

تساوی حقوقی افراد از دیدگاه علی(ع) چنان مهم و حساس است که حتی در التفات و نظر به افراد نیز والی و حاکم نباید تبعیض ورزد. حضرت در سفارش به محمد بن ابی بکر، والی مصر، می‌فرماید: با همگان یکسان رفتار کن؛ چه آن‌گاه که گوشه چشم به آنان افکنی و چه آن‌گاه که خیره‌شان نگاه کنی تا زورمندان و بزرگان در تبعیض طمع نورزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند[۶۳]. و برای تمام رعایای خویش، آن‌چه برای خود و خاندانت می‌خواهی، بخواه و آن‌چه را برای خود و خاندانت نمی‌پسندی، برای آنان نیز مپسند[۶۴]. از زیباترین مظاهر رعایت برابری افراد در سیره اجتماعی امام علی(ع) را علی بن ابی رافع خزانه‌دار بیت المال از جانب امام تعریف می‌کند که نشان می‌دهد حضرت، آیین مساوات را به شدت در میان خانواده خویش و سایر افراد جامعه، رعایت می‌کرد و برای خود و فرزندانش هیچ حق و امتیازی در برابر دیگر افراد جامعه اسلامی، قائل نبود.

علی بن ابی رافع می‌گوید: من خزانه‌دار بیت‌المال و کاتب علی بن ابی طالب بودم. روزی دختر امام، کسی را نزد من فرستاد و گردنبندی عاریه گرفت تا در روز عید قربان از آن استفاده کند. وقتی امیرمؤمنان فهمید، مرا نزد خود خواست و با خشم و ناراحتی فرمود: آیا به مسلمانان خیانت می‌کنی؟ مبادا دوباره چنین کاری بکنی که مجازات خواهی شد. سوگند می‌خورم اگر دخترم گردنبند را بدون شرط امانت و ضمانت گرفته بود، دستش را به جرم دزدی قطع می‌کردم و او نخستین زن هاشمی بود که به این جرم دستش قطع می‌شد. چون این موضوع به گوش دختر علی(ع) رسید، به پدر گفت: ای امیرمؤمنان، من دختر شما و پاره تنتان هستم. چه کسی سزاوارتر از من به استفاده از آن گردنبند است؟ امیرمؤمنان، فرمود: دختر علی بن ابی طالب، هوای نفس تو را از راه حق خارج نسازد! آیا همه زنان مهاجر در این عید، چنین زینتی دارند؟[۶۵]. حضرت علی(ع) به این وسیله به همگان و حتی به فرزندان خود فهماند که هیچ کس حتی آنان حق ندارند برای خویش موقعیت و منزلتی برتر از دیگران در نظر بگیرند و از مقام و منصب پدر خود سوء استفاده کنند[۶۶].

برابری در تقسیم بیت‌المال

پیامبر پس از تأسیس بیت المال، برای تقسیم اموالی که از راه غنیمت و زکات و دیگر موارد به دستش می‌رسید، برای هیچ فردی از مسلمانان حقی و امتیازی بر دیگری قائل نمی‌شد و همگان از سفید و سیاه، عرب و عجم، فقیر و غنی، اشراف و غیر اشراف، از نظر او یکسان بودند و به همگان سهمی برابر می‌داد و این سیره تا زمان رحلت حضرت پابرجا بود تا اینکه پیامبر چشم از جهان فروبست و به سیره‌اش بی‌اعتنایی شد. در پی فتوحات سپاهیان اسلام در زمان خلافت عمر بن خطاب و گسترش سرزمین‌های زیر نگین خلافت و انباشته شدن بیت‌المال از غنیمت‌های به دست آمده، وی برای چگونگی تقسیم اموال بیت‌المال، با یاران خویش مشورت کرد و آنان به وی پیشنهاد دادند که به سبک نظام مالی ایران و روم، دفاتری تنظیم، و مردم را طبقه‌بندی کند و براساس و مبنای آن، سهمی برایشان در نظر بگیرد و به این ترتیب، مساوات مالی پیامبر از میان رفت. خلیفه در تقسیم بیت‌المال، با معیارهای طبقاتی، مهاجران را بر انصار و انصار را بر عرب و اعراب را بر موالی و زنان پیامبر را بر زنان مهاجر و انصار برتری داد و حتی زنان پیامبر را نیز طبقه‌بندی کرد و زنان عرب پیامبر را بر زنان غیر عرب او برتری داد. عمر قصد داشت اگر زنده بماند، دوباره مساوات مالی را برقرار سازد، اما چنین فرصتی نیافت[۶۷].

از این موضوع و اعتراف خلیفه به این امر، به خوبی استفاده می‌شود که او نخستین شخص در تاریخ اسلام است که نظام طبقاتی را برقرار کرد و میان افراد مسلمان تفاوت و تمایز پدید آورد. در دوران خلیفه سوم، عثمان بن عفان، این شکاف طبقاتی و امتیازبندی، بیش‌تر و عمیق‌تر و به انحراف‌های اساسی اقتصادی از سیره رسول خدا(ص) منجر شد و ثروت‌های بادآورده و انباشته شده، در دست نزدیکان عثمان که در جهت منافع وی گام بر می‌داشتند، متمرکز گردید. به تعبیر امام علی(ع) بیت‌المال به غارت رفت: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ»[۶۸]؛ «تا اینکه سومین آنها به خلافت رسید. او که مثل حیوانی از بس خورده بود، پهلو برآورده، جولانگاه رسالتش در زندگی، رفت و آمد بین آخور و مزبلش بود و بستگان پدری‌اش (بنی‌امیه) به همکاری‌اش برخاستند. آنان چون شتر گرسنه‌ای که بهاران به علفزار هجوم آورد و با ولع عجیبی، گیاهان را ببلعد، برای غارت و خوردن بیت‌المال خدا، دست از آستین درآوردند!». پست‌هایی از قبیل حکومت بر امپراتوری ایران، حکومت بر امپراتوری روم و حکومت بر مصر، دست بنی‌امیه و قوم و خویش‌های عثمان و اصحاب کبار افتاده بود. در این اوضاع و احوال، علی آمد و می‌خواست یکباره، این پست‌ها را از دست شخصیت‌هایی در این ۲۵ سال حکومت و خلافت خلفای سه‌گانه ریشه در اعماق داشتند و به نام دین و جهاد و شمشیر خدا همه را رام کرده و در قبضه خود درآورده بودند بگیرد[۶۹].

وقتی عمق فاجعه پس از پیامبر در جامعه اسلامی و ژرفای رشادت و از خود گذشتگی علی(ع) را می‌توانیم دریابیم که بدانیم بر اساس گزارش تاریخ، در مدت ۲۵ سال پس از رحلت پیامبر، عثمان و نزدیکان وی و برخی از صحابه پیامبر، مال و ثروتی باور نکردنی اندوختند. دارایی عثمان، پس از مرگش به شهادت تاریخ ۱۵۰ هزار دینار طلا، و یک میلیون درهم بود و ارزش املاک او در حنین و وادی‌القری و جز آن، صد هزار دینار و مقداری هم ارزش احشام و گوسفندان و شتران وی بود[۷۰]. علی(ع) در این حالت اعلام کرد که قصد دارد همه امور را به سیره پیامبر بازگرداند و اموال عمومی را حتی اگر به کابین زنان رفته باشد، به بیت‌المال بازگرداند و مانند پیامبر اسلام(ص)، آن را به طور مساوی بین مسلمانان تقسیم کند[۷۱]؛ سپس اعلام داشت که چون فردا شود، إن‌شاءالله نزد ما حاضر شوید تا مالی را میان شما تقسیم کنیم. هیچ کس از شما چه عرب و چه عجم از آمدن نزد ما خودداری نکند؛ چه نام وی در دفتر ارزاق باشد و چه نباشد. حتماً حاضر شوید و همین قدر که مسلمان و آزاد باشید، کافی است[۷۲].

او به عمار یاسر، عبیدالله بن ابی رافع و ابوهیثم تیهان، مأموریت داد تا اموالی که در بیت‌المال است بین مسلمانان تقسیم کنند و به آنان فرمود: «عادلانه بین آنان تقسیم کنید و کسی را بر دیگری برتری ندهید». آنان ابتدا مسلمانان حاضر را شمردند؛ سپس موجودی بیت‌المال را سنجیدند و معلوم شد که به هر نفر از مسلمانان حاضر، سه دینار می‌رسد؛ سپس آن را توزیع کردند. طلحه و زبیر که از این تقسیم و از چگونگی آن سخت شگفت‌زده شده بودند، زبان به اعتراض گشودند که عمر با ما چنین رفتار نمی‌کرد. آیا این نوع تقسیم بیت‌المال، نظر خود شما است یا دستور رفیقتان [علی]؟ آنها پاسخ دادند: دستور امیرمؤمنان است طلحه و زبیر نزد علی(ع) آمدند و و به شیوه تقسیم بیت‌المال اعتراض کردند و حتی چگونگی طبقه‌بندی و سهمیه‌بندی دوره عمر را یادآور شدند. حضرت از آنان پرسید: رسول خدا(ص)، در تقسیم بیت‌المال به شما چگونه رفتار می‌کرد و به شمار چقدر می‌داد؟ آنها سکوت کردند. حضرت خود پاسخ داد: «آیا پیامبر بیت‌المال را میان مسلمانان به مساوات تقسیم نمی‌کرد؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: «آیا نزد شما سنت پیامبر سزاوارتر است پیروی شود یا سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول خدا. [پس چون دیدند از این راه نمی‌توانند علی(ع) را قانع کنند، گفتند:] اما ما دارای سوابق درخشان و خدمات فراوان بوده، در راه اسلام سختی‌ها کشیده‌ایم و و از نزدیکان هستیم. حضرت از آنها پرسید: سابقه شما در اسلام بیش‌تر است یا من؟ گفتند: سابقه تو بیش‌تر است. حضرت فرمود: به خدا سوگند! من و کارگری که برایم کار می‌کند در سهمی که از بیت‌المال می‌گیریم یکسان هستیم[۷۳]. امام در خطبه‌ای دیگر، همگان را از موضع و عملکرد خویش درباره تقسیم اموال بیت‌المال، آگاه ساخت و فرمود: تمام دفاتر حقوق و عطایا را که عمر رایج کرده و بر ملاک‌ها و معیارهای طبقاتی استوار شده بود، از میان خواهم برد[۷۴]. در پاسخ اعتراض طلحه و زبیر درباره چگونگی تقسیم مساوی بیت‌المال فرمود: آن‌چه به من تذکر داده‌اید، در این که چرا میان شما و سایر مسلمانان، به تساوی رفتار کرده‌ام؛ این حکمی نبوده که به رأی خود صادر کرده و طبق خواسته دلم انجام داده باشم؛ بلکه شما و من می‌دانیم این همان دستورالعملی است که پیامبر آورده و بر اساس آن عمل کرده است[۷۵].[۷۶]

برابری در برابر قانون و قضا

امام علی(ع) نه تنها همه مردم را از نظر طبقاتی، حقوقی و اقتصادی، برابر می‌دانست، بلکه در سیره اجتماعی او، همگان در برابر قانون و دادگاه اسلامی نیز برابر بودند؛ چنان‌که برای هیچ‌کس، گریزی از قانون و محکمه عدل اسلامی وجود نداشت و کسی نمی‌توانست قانون الهی را تعطیل یا خود را فوق قانون قضای اسلامی معرفی کند. همه مسلمانان از خلیفه آنان گرفته تا افراد عادی، باید در برابر قانون یکسان باشند. نمونه‌هایی از رعایت تساوی در برابر قانون برای همگان در زندگی حضرت فراوان است که به دو مورد اشاره می‌شود: روزی فردی یهودی، بر ضد علی(ع) اقامه دعوا کرد و کار به محکمه کشید و عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب را برای اقامه دلیل به محکمه دعوت کرد و در آنجا علی(ع) را با کنیه ابوالحسن خواند. حضرت از این طرز بیان و خطاب رنگش متغیر شد. پس از پایان محکمه، خلیفه به علی گفت: گویا از اینکه با یک یهودی در محکمه حاضر شدی تا اقامه دلیل کنی، ناراحت شدی. حضرت فرمود: «كلا إنما سائني إنك كنيتني و لم تساو بيني و بين خصمي! و المسلم و اليهودي أمام الحق سواء»[۷۷]؛ «هرگز، ناراحتی من از این جهت بود که مرا با کنیه یادکردی [و مرا بر او ترجیح دادی] و میان من و مدعی مساوات را رعایت نکردی؛ حال آن‌که در پیشگاه حق و عدالت، و از نظر قانون، مسلمان و یهودی یکسانند.

روزی زره حضرت گم شد، و به گفته شعبی، حضرت زره خویش را در دست مردی نصرانی دید. او را برای اقامه دعوا نزد شریح قاضی برد. وقتی به محکمه رسیدند، شریح قصد داشت به احترام حضرت از جای برخیزد؛ اما امام به او اشاره کرد که در جای خود بنشین و خود در کنار شریح نشست و به شریح گفت: ای شریح، اگر طرف دعوای من مسلمان بود، حتماً در کنار او می‌نشستم؛ اما وی نصرانی است و از پیامبر شنیدم که هرگاه شما و نصرانی در یک مسیر قرار گرفتید، به صورتی که به آنان ستم نشود، بر آنها سخت بگیرید و کوچکشان بشمارید؛ همان طور که خداوند آنان را کوچک شمرده است؛ پس فرمود: این زره من است که نه آن را فروخته‌ام و نه به کسی بخشیده‌ام. شریح به نصرانی گفت: امیر مؤمنان چه می‌گوید؟ نصرانی گفت: این زره از آن خود من است؛ ولی امیرمؤمنان را نیز دروغ‌گو نمی‌دانم. شریح به علی(ع) گفت: ای امیرمؤمنان، آیا برای ادعای خویش دلیل و شاهدی داری؟ حضرت فرمود: نه. پس شریح به نفع نصرانی حکم کرد. پس از پایان داوری، نصرانی و علی(ع) از محکمه بیرون آمدند و نصرانی به آهستگی اندکی از محکمه دور شد؛ ولی بازگشت و گفت: من شهادت می‌دهم که این نوع داوری، از احکام پیامبران است که امیرمؤمنان همراه من نزد قاضی در محکمه حاضر شود و قاضی بر ضد او حکم صادر کند؛ پس شهادتین را بر زبان جاری کرد و مسلمان شد و گفت: ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند! این زره از آن تو است و من آن را هنگامی که وقتی به جنگ صفین می‌رفتی و از روی شترت به زمین افتاد، برداشتم. حضرت به او فرمود: چون مسلمان شدی، زره را به تو بخشیدم[۷۸].[۷۹]

مشورت در امور اجتماعی

بهترین نظام‌ها و بزرگ‌ترین شخصیت‌ها در صورتی که به استبداد رأی روی آورند و از اصل مشاوره، روی گردانند به طور قطع رو به نابودی خواهند نهاد و این حقیقتی است که امیرمؤمنان(ع) بارها به آن اشاره کرده؛ بلکه به آن تصریح کرده است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ‌»[۸۰]؛ «هر کس استبداد رأی ورزد، نابود خواهد شد». پس به همگان سفارش می‌کند که اصل مشاوره را در زندگی خویش به کار گیرند و به آن عمل کنند؛ از جمله می‌فرماید: «با صاحبان خرد مشورت کن تا از لغزش‌ها و پشیمانی‌ها در امان باشی»[۸۱]. در سخنی دیگر نیز می‌فرماید: «مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ مَوَاقِعَ الْخَطَإِ»[۸۲]؛ «کسی که از افکار و آرای دیگران استقبال کند، موارد اشتباه و خطا را می‌شناسد».

حضرت در این باره، بسیار سخن دارد که به همین مقدار بسنده می‌کنیم و به مواردی می‌پردازیم که به صورت عملی با یاران خویش مشاوره کرده است. نصر بن مزاحم منقری نقل کرده است که چون علی(ع) آهنگ رفتن به شام کرد، مهاجران و انصار را فرا خواند و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: بی‌گمان شما کسانی هستید که نظرتان محترم، خردتان ارجمند، سخنتان حق و کردار و رفتارتان نیکو است. اکنون آهنگ آن داریم که به سوی دشمن خود و شما رهسپار شویم؛ پس رأی خویش را در این باره بیان و اعلام کنید[۸۳]. امام نه تنها به مشاوره و تبادل نظر با دیگران فرمان داده و عمل کرده، بلکه ویژگی‌ها و مشخصه‌های افراد مورد مشاوره را نیز بیان داشته است. او افراد خردمند، با تدبیر، امین، راستگو، متدین و خداترس، متخصص، و کاردان در آن امور را مشاوران مناسب و شایسته معرفی می‌کند: «شَاوِرْ فِي حَدِيثِكَ الَّذِينَ يَخَافُونَ اللَّهَ‌»[۸۴]؛ «در تبادل نظر، با افرادی مشورت کن که خداترس باشند». در جایی دیگر می‌فرماید: نخست آن‌که، طرف شور تو عاقل باشد. دوم آن‌که آزادمرد متدین باشد و سوم آن‌که دوستی دلسوز به شمار آید و چهارم اینکه اگر موضوعی مهم و پنهانی را با او در میان گذاشتی، همچون خود تو از آن آگاه باشد[۸۵].[۸۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: مطهری مرتضی، سیری در سیره نبوی، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص۱۷۹.
  2. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ۱۸ ص۲۱۵.
  3. «وقد لقيه عند مسيره إلى الشام دهاقين الأنبار فترجلو له واشتدوا بين يديه): ما هذا الذي صنعتموه؟ فقالوا: خلق منا نعظم به أمراءنا. فقال: والله ما ينتفع بهذا أمراؤكم. وإنكم لتشقون به على أنفسكم في دنياكم وتشقون به في آخرتكم، وما أخسر المشقة وراءها العقاب، وأربح الدعة معها الأمان من النار»؛ نهج البلاغه، حکمت ٣٧
  4. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج ۱۸ ص۲۰۷.
  5. «وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ»؛ نهج البلاغه، نامه ٥٣.
  6. ر.ک: محمدی، عبدالله، امیر مؤمنان علی؛ چلچراغ حکمت، ص۶۳ ـ ۷۵.
  7. نهج البلاغه، خطبه ۳.
  8. نهج البلاغه، خطبه ۵.
  9. نهج البلاغه، خطبه ۷۳.
  10. مطهری مرتضی، سیری در نهج البلاغه، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص۴۸۵.
  11. محمدی، عبدالله، امیر مؤمنان علی؛ چلچراغ حکمت، ص۶۳ ـ ۷۵.
  12. «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
  13. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  14. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۶۷۰.
  15. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۳۰.
  16. طبرسی، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق، ص۱۴.
  17. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۲، ص۱۳۰.
  18. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۳۴.
  19. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۲۱۴.
  20. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ج، ص۳۲۸.
  21. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  22. نهج البلاغه، نامه ۵۳.
  23. نهج البلاغه، نامه ۵۴؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۷۷، ۷۶، ۷۴،۷۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۱۰، ۳۰۶، ۳۰۲، ۳۰۰.
  24. شیخ مفید، الجمل، ص۱۷۱، ۱۶۹، ۱۶۷، ۱۴۷؛ نهج البلاغه، نامه ۵۴.
  25. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۴۴؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۷۹؛ شیخ مفید، الجمل، ص۲۲۱؛ دینوری، ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۹۸.
  26. ابن حجر، فتح الباری، ج۳، ص۵۵؛ هیثمی، بغیة الزائد فی تحقیق مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۸۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق. ج۳۴، ص۲۷۴؛ شیخ مفید، الجمل، ص٢٠٣.
  27. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۷۲، ۶۴؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۹ - ۱۲۲؛ نهج البلاغه، نامه ۷۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۱۲۵، ۱۰۶ و ۹۷ - ۹۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۱۰، ۲۷۳؛ مبرد، محمد بن فرید، الکامل فی اللغة و الادب، ج۳، ص۱۰۳۸، ۹۷۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۳، ص۴۶۶.
  28. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  29. «پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
  30. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۷۳؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۲۸؛ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
  31. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۷۳، ۷۲؛ ر.ک: بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، ج۸، ص۱۷۱؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۳۷؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
  32. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۳۲.
  33. نهج البلاغه، خطبه ۳۴.
  34. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۰۰.
  35. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۸۸.
  36. «از شکیبایی و نماز یاری بجویید و بی‌گمان این کار جز بر فروتنان دشوار است» سوره بقره، آیه ۴۵.
  37. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۲، ص۵۳۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۴۱، ص۱۰ و ۹.
  38. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۳۶.
  39. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۴۶.
  40. نهج البلاغه، حکمت ۴۳۷.
  41. آمدی، غرر الحکم، ص۱۸۶؛ محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۲۰.  
  42. نهج البلاغه، حکمت ۳۷۴.
  43. نهج البلاغه، حکمت ۴۳۷.
  44. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۴۴۱.
  45. احمد بن حنبل، مسند، ج۳، ص۸۲، ۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص۶۱۱.
  46. جرداق، جرج، امام علی صدای عدالت انسانیت، ترجمه سیدهادی خسروشاهی، ج۱، ص۶۳ و ۶۲.
  47. «هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
  48. «بسا گروهی اندک بر گروهی بسیار به اذن خداوند، پیروز شده است و خداوند با شکیبایان است» سوره بقره، آیه ۲۴۹.
  49. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۷۱-۷۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۸ و ۱۹۷.
  50. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۸ و ۱۹۷.
  51. ابوهلال، الاوائل، ص۱۴۲؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۲۰۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۸۷؛ قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱، ص۴۴.
  52. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۳۸.
  53. شیخ صدوق، کتاب من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۹؛ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۰؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۲۷۴.
  54. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۷ و ۳۶.
  55. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۹.
  56. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۴۱؛ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۷۰.
  57. شیخ مفید، الاختصاص، ص۱۵۱.
  58. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۹.
  59. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۴۳.
  60. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۵۲.
  61. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴.
  62. نهج البلاغه، نامه ۴۳؛ امام این نامه را به مصقلة بن هبیره شیبانی، فرماندار خود در اردشیر خره، یکی از شهرهای فارس نوشته است.
  63. نهج البلاغه، نامه ۴۶؛ شیخ طوسی، الامالی، ج۱، ص۳۰؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۱۹.
  64. نهج البلاغه، نامه ۴۶.
  65. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۰۸؛ ورام بن ابی فراس، تنبیه الخواطر، ج۲، ص۴ - ۲؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۵۱.
  66. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۴۴.
  67. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۰۴ - ۲۹۵؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱۸ - ۶۱۲؛ قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص۴۶ - ۴۲، ۲۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۴.
  68. نهج البلاغه، خطبه ٣.
  69. شریعتی، علی، علی(ع) (مجموعه آثار ۲۶)، ص۱۴۷ و ۱۴۶.
  70. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲.
  71. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۷ و ۳۶.  
  72. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۴؛ حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، ص۱۵۲.
  73. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۱۱ و ۱۱۰؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۹۱ و ۹۰.
  74. ر.ک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۸، ص۶۱ و ۶۰.
  75. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۵.
  76. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۴۷.
  77. شریف قرشی، باقر، النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۱۰.
  78. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۱۲۵ و ۱۲۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۸۷؛ وکیع، محمد بن خلف، اخبار القضاة، ج۲، ص۲۰۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵؛ سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص۲۱۷.
  79. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۵۰.
  80. نهج البلاغه، حکمت ۱۶۱.
  81. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم، ص۳۲۸.
  82. نهج البلاغه، حکمت ۱۷۳.
  83. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۹۲.
  84. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۷۵، ص۹۸.
  85. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۸، ص۴۲۶.
  86. رفیعی، علی، مقاله «سیره امام علی»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۵۱.