افسانه ارینب

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۳ اکتبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۱۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بررسی داستان ارینب

داستان ارینب که یک طرف آن حضرت سیدالشهداء(ع) قرار داشته و در آن سخنانی بین ایشان و افرادی رد و بدل شده است، مورد توجه بسیاری از افراد قرار گرفته و اظهارنظرهای مختلفی درباره آن شده است، برخی مفاد آن را منافی با مقام عصمت امام دانسته و برخی آن را نه تنها منافی ندانسته، بلکه از شاهکارها و عظمت مقام امام حسین به حساب آورده‌اند. آیت الله صافی گلپایگانی می‌فرماید: یکی از داستان‌هایی که از آن شدت علاقه حسین(ع) به دفاع از مظلومین و حمایت از بیچارگان بی‌پناه ظاهر می‌شود، داستان ارینب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است. این داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقی، پستی بنی امیه و رذالت معاویه و یزید برمی‌دارد و نشان می‌دهد که چگونه غاصبان مسند خلافت و حکومت مسلمین، آلوده‌دامان و بی‌بهره از شرف انسانی بودند.

این داستان را ابن قتیبه، شبراوی، علایلی، نویری، ابن بدرون و دیگران نقل نموده‌اند و علاوه بر آن به عنوان یک کتاب، به طور مستقل نیز تألیف شده است؛ و چون داستانی مشهور و طولانی است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربی آن و کتاب‌های فارسی مانند قمقام زخار حواله می‌دهیم و در اینجا به طور خلاصه به آن اشاره می‌کنیم: اجمال این داستان این است که: یزید که به اصطلاح شاهزاده و ولی‌عهد معاویه بود و تمام وسایل شهوت‌رانی مانند پول و مقام و زور و کنیزکان ماهرو و زن‌های رقاصه و خواننده خودفروش در اختیارش بود با همه اینها باز چشم طمع به بانوی شوهرداری که باید خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت و به شیوه اراذل و شهوت‌پرستانی که در وفور عیش و نوش حکومت تربیت می‌شوند ناآرام شد و چون آن زن، نجیبه و پاکدامن و باعفت بود و دسترسی به او از راه فریب و منحرف ساختن او از طریق پارسایی محال می‌نمود، معاویه ناپاک و بی‌غیرت که خود را امیرالمؤمنین می‌خواند برای خواهش نفس و شهوت یزید دست به نیرنگ بسیار عجیب و بی‌سابقه‌ای زد و مرد بدبخت را از زن عفیفه و زیبایش جدا کرد و مقدمات کامیابی یزید را از آن زن فراهم ساخت.

ولی حسین(ع) با غیرت و جوانمردی و فتوت مقابل این تصمیم زشت شیطانی معاویه ایستاد و نقشه او را نقش بر آب کرد و غیرت و حمیت هاشمی و علاقه خود را به حفظ نوامیس مسلمین نشان داد و مانع از رسیدن یزید به هوس ناپاک و شریرش گردید و افتراقی را که معاویه با نیرنگ و وسایلی که در دست داشت ایجاد کرد مبدل به اتصال نمود و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع کرد و این داستان را در تاریخ مفاخر آل علی(ع) و مظالم بنی امیه جاودان باقی گذارد[۱].[۲]

اشکالات متوجه به قصه

در بخش‌هایی از این قصه به کلام حضرت سید الشهداء(ع) اشاره شده که می‌توان از آن نکته‌ها و موضوعات مختلفی استفاده کرد ولی این قصه مورد اشکالاتی قرار گرفته است. گرچه ما به مجرد وجود کلام حضرت در این قصه اکتفا نکرده و برای موضوعاتی که از آن استخراج کرده‌ایم از روایات دیگر تأیید مضمونی آورده‌ایم. در اینجا به بررسی این اشکالات خواهیم پرداخت.

اشکال اول

گفته شده: اختلاف‌های فراوان در جزئیات گزارش‌ها، اصل داستان را با تردید جدی مواجه می‌سازد:

  1. اختلاف در نام زن: ارینب، هند، اُم خالد؛
  2. اختلاف در نام شوهر: عبدالله بن سلام، عبدالله بن عامر؛
  3. اختلاف در نام واسطه: ابودرداء ابوهریره؛
  4. اختلاف در نام شوهر جدید: امام حسن(ع)، امام حسین(ع)[۳].

پاسخ

  1. ممکن است این اختلافات به یک شخص اشاره داشته باشد به این نحو که «ارینب» لقب او و «هند» نام او «ام خالد» کنیه او باشد.
  2. احتمال می‌رود عبدالله بن سلام تصحیف عبدالله بن عامر بوده باشد و لذا به لحاظ تاریخی به نظر می‌رسد نام دوم اقرب به واقع است علی الخصوص که از کسی به نام عبدالله بن سلام به عنوان والی عراق از سوی معاویه یاد نشده است همان‌گونه که در اشکال دیگری به آن اشاره شده است.
  3. به نظر می‌رسد شخص واسطه همان ابوهریره باشد که در برخی تواریخ آمده به همان دلیلی که به عنوان اشکال دوم آمده است.
  4. شوهر جدید هر کدام از این دو که باشد امام معصوم(ع) بوده و سنت او حجت است و برفرض این که او حضرت سید الشهداء(ع) باشد ما به نکات کلام او در این دانشنامه اشاره کرده‌ایم.
  5. گرچه در علم درایه و حدیث اضطراب در علم حدیث از عوامل ضعف در متن آن است ولی این اضطراب در داستان ارینب به حدی فاحش و گسترده نیست که بتوان به سادگی از کنار این حدیث گذشت.
  6. از آنجا که اصل این قصه با اختلاف جزئی در مورد برخی از شخصیت‌های آن در بسیاری از کتب دیگر آمده؛ لذا می‌توان مضمون این قصه را از راه شواهد و متابعات مورد تأیید قرار داد؛ علی الخصوص که تمام روایات تاریخی در اصل این قصه با هم اتفاق نظر دارند و اختلاف در جزئیات و نام اشخاص است.[۴]

اشکال دوم

گفته شده: ابو دردا - که در برخی از نقل‌ها به عنوان قاصد از او یاد شده است. طبق نقل مشهور، هنگام خلافت عثمان (۲۳ - ۳۴ق) و به نقلی در سال ۳۸ یا ۳۹ از دنیا رفته است و حتی اگر بپذیریم که او در سال ۳۹ از دنیا رفته، باز هم نمی‌تواند قاصد باشد؛ زیرا اگر این داستان درست باشد، ظاهراً پس از بیعت گرفتن معاویه برای یزید در سال ۴۹ ق، اتفاق افتاده و اگر در زمان حیات ابو دردا اتفاق افتاده باشد، با توجه به اینکه تولد یزید را سال ۳۱، ۲۷ یا ۲۶ گفته‌اند، چگونه یزید، حداکثر در دوازده سالگی، عاشق شده است؟[۵].

پاسخ

اولاً: همان‌گونه که در نقد اشکال اول گفتیم به جهت همین اشکال دوم می‌توان این قصه را در مورد ابوهریره به عنوان واسطه ازدواج دانست، همان‌گونه که در برخی نقل‌ها آمده است.

ثانیاً: همان‌گونه که در این اشکال آمده نقل مشهور در زمان وفات ابودرداء هنگام خلافت عثمان است. از این کلام استفاده می‌شود نقل دیگری در زمان وفات او نیز وجود دارد.[۶]

اشکال سوم

گفته شده: در منابع تاریخی، از کسی به نام عبدالله بن سلام، به عنوان والی عراق از سوی معاویه یاد نشده است. در کتب تاریخی، از سه نفر با این نام، یاد شده که دو نفر از آنها، پس از این حادثه به دنیا آمده‌اند و تنها کسی که در این زمان می‌تواند منظور شود، عبدالله بن سلام یهودی است؛ اما وی نیز نمی‌تواند مراد باشد؛ زیرا در سال ۴۱ یا ۴۳ ق، از دنیا رفته و در این زمان، پیرمردی کهن‌سال بوده است[۷].

پاسخ: همان‌گونه که قبلاً ذکر شد به جهت مشابهت نام عبدالله بن سلام با نام عبدالله بن عامر به لحاظ لفظ احتمال تصحیف در آن وجود دارد.[۸]

اشکال چهارم

گفته شده: انگیزه سازندگان این داستان، این بوده که پشت این ماجرا، عوامل جنبش امام حسین(ع) را بر ضد یزید، چیزهایی از جنس کشمکش‌های جاهلی نشان دهند؛ یعنی مشاجرات شخصی مبتنی بر هوا و هوس. هدف، این بوده که از جایگاه ارزشی قیام آن حضرت بکاهند. روایت‌های تاریخی ضعیف، با این همه اختلاف و ناسازگاری، بهترین دلیل برای ساختگی بودن چنین داستانی است[۹].

پاسخ:

اولاً: در هیچ جای این قصه اشاره به این مطلب نشده که این واقعه عامل کشته شدن امام حسین(ع) از سوی یزید بن معاویه بوده است همان‌گونه که در هیچ خبر دیگری به این ادعا اشاره نشده است و این ادعا مجرد احتمال است. ثانیاً: این ادعا بیشتر به ضرر یزید بن معاویه است تا امام حسین(ع) و قیام او؛ زیرا دلالت دارد بر این که یزید به بهانه واهی حضرت را به شهادت رسانده است. ثالثاً: اگر جهت مقابله یزید با امام حسین(ع) این قصه باشد چرا او قبل از خروج امام(ع) حضرت را به قتل رسانده است؟! آری هر کس قصه سال ۶۱ امام حسین(ع) و خروج او را به خوبی مطالعه کند پی می‌برد علت مقابله یزید و اهتمام او به کشتن حضرت چیزی جز خروج حضرت بر ضد یزید بن معاویه نبوده است. رابعاً: این قصه اشاره به اوج بصیرت و دوراندیشی امام حسین(ع) دارد که چگونه با تدبیر خردمندانه‌اش زن و شوهری را از کید و حیله معاویه و یزید رهانیده و مانع از دسترسی آن دو به اهداف شومشان شده است. خامساً: اگر قرار باشد با این اشکال اصل قصه مورد مناقشه قرار گیرد، باید برخی اخبار دیگر که مشابه آن است نیز مورد تردید واقع شود.

ابن سعد به سندش از مسور نقل کرده که گفت: معاویه در نامه به مروان چنین نوشت: دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج یزید درآور و در مقابل بدهی او را که پنجاه هزار دینار است بپرداز و به او ده هزار دینار هدیه بده. عبدالله بن جعفر گفت: من کاری را بدون مشورت با حسین(ع) انجام نمی‌دهم. او با حضرت مشورت نمود. حضرت به او فرمود: امر دخترت را به من واگذار کن. عبدالله چنین کرده و با هم توافق نمودند. مروان گفت: امیر مؤمنان دوست دارد که لطف این قرابت را زیاد کرده و به آن عظمت ببخشد و با ازدواج بین این دو قبیله خیرخواهی خود را تلافی کند و ابوجعفر نظر خوبی دارد که می‌خواهد درخواست امیر مؤمنان را اجابت کند. او امر دخترش را به دایی‌اش واگذار کرده و حسین(ع) مخالفتی با امیر مؤمنان ندارد.

حسین(ع) به سخن درآمده و فرمود: همانا خداوند با اسلام خساست را از میان برداشته و نقص را جبران نموده و سرزنش را از بین برده است و لذا هیچ نوع سرزنشی بر مسلمان نیست و همانا قرابتی که خداوند حق آن را پاس داشته، قرابت ماست و من این دختر را به کسی تزویج کردم که به لحاظ نسبی قریب‌تر و به لحاظ سببی لطف بیشتری دارد که همان قاسم بن محمد بن جعفر باشد. مروان گفت: ای بنی هاشم! قرار نیرنگ دارید؟ و به عبدالله بن جعفر گفت: ای فرزند جعفر! این سزای خدمت و لطف امیرمؤمنان به توست! عبدالله بن جعفر گفت: به تو اعلام کردم که من نظر قاطعی درباره دخترم بدون اجازه دایی‌اش ندارم. حسین(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آیا می‌دانید که حسن(ع) عایشه دختر عثمان را خواستگاری کرد و آنان او را متولی او قرار دادند و همین قصه درباره او تکرار شد و تو گفتی نظرم بر این است که به تزویج عبدالله بن زبیر درآورم؟ ای ابا عبدالرحمن (مسور بن مخرمة) این گونه نیست؟ مسور گفت: بار خدایا! آری.

مروان گفت: من عبدالله را سرزنش می‌کنم ولی حسین کینه‌توز است. مسور گفت: بر این قوم حمله مکن؛ زیرا آنچه کرده‌اند به صله رحم نزدیک‌تر است، آنان صله رحم کرده و دختر خود را به کسی که دوست داشتند دادند.[۱۰].[۱۱]

اشکال پنجم

گفته شده: از سوی دیگر، «سه بار طلاق دادن در یک مجلس» با فقه اهل بیت(ع) سازگاری ندارد و فقیهان شیعه، به اجماع، آن را مردود می‌دانند[۱۲].

پاسخ:

اولاً: شاید سه طلاقه کردن حضرت به جهت ایقاع بر طبق رأی مخاطب باشد که از پیروان خلفا علی الخصوص عمر بن خطاب بوده که سه طلاقه کردن را در یک مجلس جایز می‌دانسته است و در حقیقت مقصود حضرت از سه طلاقه کردن اشاره به عدم رجوع به اوست تا امید ارینب را از خود قطع کند و او با آسودگی خاطر به شوهر سابقش بازگردد.

ثانیاً: شاید مقصود حضرت از جمله «أنها طالق ثلاثا» طلاق بعد از سه طهر باشد؛ زیرا طلاق باید بعد از سه طهر صورت گیرد. ثالثاً: احتمال دیگری در جمله أشهد الله أنها طالق ثلاثا است و آن اینکه این جمله در معنای اخبار باشد نه انشاء و حضرت درصدد اخبار از این مطلب باشد که ارینب را در سه مجلس طلاق داده است.

رابعاً: گرچه به نظر مشهور فقهای شیعه سه طلاقه کردن باطل است، ولی آنان ایقاع سه طلاقه را باطل مطلق ندانسته بلکه آن را در حکم یک طلاقه گرفته‌اند؛ و لذا نمی‌توان ادعا کرد امام حسین(ع) طلاقی انجام داده که به طور کلی مردود و باطل است. برخی از فقهای اهل سنت و عموم فقهای شیعه گرچه فتوا به حرمت و بدعت بودن سه طلاقه کردن داده‌اند ولی حکم یک طلاق را بر آن بار می‌کنند، نظیر طلاق ظهار که گرچه باطل است ولی احکامی از آن جمله کفاره بر آن بار می‌شود. اینک به نقل کلماتی از علمای فریقین می‌پردازیم:

فتاوای علمای شیعه

شیخ طوسی در الخلاف می‌نویسد: هرگاه با یک لفظ همسر خود را سه طلاقه کند بدعت است ولی هنگامی که تمام شروط طلاق را به تمامه داشته باشد نزد اکثر اصحاب ما یک طلاق به حساب می‌آید.[۱۳].

صاحب «جواهر الکلام» می‌نویسد: و گفته شده که قائل آن مشهور فقها است، بلکه از سید مرتضی در «ناصریات» چیزی نقل شده که دلالت بر اجماع شیعه دارد و نیز از «خلاف» و علامه حلی در «نهج الحق» به طور صریح نقل اجماع شده است که سه طلاقه یک طلاق به حساب می‌آید و تفسیر به سه طلاق لغو می‌گردد و مترتب شدن یک طلاق بر صیغه‌ای که مقصود از آن محقق نمی‌گردد اشکالی ندارد و این قول مطابق با شهرت عملی دو دسته روایات است بلکه گفته شده: روایاتی که دلالت بر پذیرش یک طلاق دارد دارای شهرت روایی نیز هست...[۱۴].[۱۵]

فتاوای اهل سنت

ابن الهمام می‌نویسد: برخی گفته‌اند با سه طلاقه کردن، یکی واقع می‌شود و این قول از ابن عباس روایت شده است و نیز قول اسحاق است و از طاووس و عکرمه نقل شده که می‌گویند: چون سه طلاقه کردن مخالف سنت است لذا به سنت بازمی‌گردد که یک طلاقه شدن است.[۱۶].

ابن تیمیه در ذکر اقوال در مسئله می‌نویسد: قول سوم آن است که سه طلاقه کردن زن حرام است ولی یک طلاق به حساب می‌آید و این قول از طایفه‌ای از متقدمین و متأخرین از اصحاب رسول خدا(ص)، همچون زبیر بن عوام و عبدالرحمن بن عوف نقل شده است و از علی(ع) و ابن مسعود و ابن عباس دو قول رسیده است و این قول بسیاری از تابعین و تابعین تابعین است مثل طاووس و خلاص بن عمرو و محمد بن اسحاق و نیز قول داوود و بیشتر اصحابش است و نیز از ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین و فرزندش جعفر بن محمد(ع) روایت شده است و لذا شیعه این قول را انتخاب نموده است؛ و نیز قول برخی از اصحاب ابوحنیفه و مالک و احمد بن حنبل است.[۱۷].

ابن قیم جوزیه می‌نویسد: الثالث: أنه یقع به واحدة رجعیة... و هو اختیار شیخ الإسلام ابن تیمیة[۱۸]. قول سوم: این که توسط آن، یک طلاق رجعی واقع می‌شود... و همین، اختیار شیخ الاسلام ابن تیمیه است. مرداوی می‌نویسد: او (ابن تیمیه) قول به عدم وقوع سه طلاق بلکه وقوع یک طلاق را در صورت اجتماعی یا به صورت متفرق ادا کردن را از جدش مجد نقل کرده است و خودش نیز مخفیانه احیاناً به آن فتوا می‌داده است.[۱۹].

ابن قیم جوزیه می‌نویسد: طلاق دهنده در زمان پیامبر(ص) و عصر خلافت خلیفه‌اش ابوبکر و اوایل خلافت عمر، هرگاه سه طلاق را با یک لفظ جمع می‌کرد یکی به حساب می‌آمد... و هر صحابی از زمان خلافت صدیق تا سه سال از خلافت عمر فتوا یا اقرار یا سکوت بر این حکم داشت و لذا برخی از اهل علم ادعای اجماع قدیم بر این حکم کرده‌اند، به شکر خدا امت بر خلاف آن حکم نکرده است، بلکه همیشه کسانی بوده‌اند که در هر قرنی تا به امروز به این حکم فتوا دهند...[۲۰].[۲۱]

قائلین به وحدت طلاق

جماعتی از صحابه و تابعین و علمای اهل سنت معتقدند که سه طلاق در یک مجلس در حکم یک طلاق به حساب می‌آید. محمد بن علی شوکانی در این باره می‌نویسد: و بدان که خلاف در طلاق واقع شده هرگاه در یک وقت واقع شود که آیا تمام آنها واقع گشته و طلاق‌ها یکی پس از دیگری می‌آید یا چنین نیست؟ جمهور تابعین و بسیاری از صحابه و امامان مذاهب اربعه و طایفه‌ای از اهل بیت از آن جمله امیر مؤمنان(ع) و ناصر و امام یحیی که در «البحر» از آنان حکایت کرده و نیز از برخی امامیه حکایت شده این که طلاق پیاپی واقع می‌شود و طایفه‌ای از اهل علم فتوا داده‌اند به این که طلاق پیاپی واقع نشده بلکه فقط یک طلاق واقع می‌شود و این قول را صاحب «البحر» از ابوموسی و به عنوان روایتی از علی(ع) و ابن عباس و طاووس و عطاء و جابر بن زید و هادی و قاسم و باقر و ناصر و احمد بن عیسی و عبدالله بن موسی بن عبدالله و به عنوان روایتی از زید بن علی حکایت کرده است و به همین رأی متمایل شده جماعتی از متأخرین از آن جمله ابن تیمیه و ابن قیم و جماعتی از محققین و ابن مغیث در کتاب «الوثائق» از محمد بن وضاح نقل کرده است و نیز فتوا به این حکم را ابن منذر از اصحاب ابن عباس همچون عطاء و طاووس و عمرو بن دینار نقل کرده است و ابن مغیث نیز در آن کتاب از علی(ع) و ابن مسعود و عبدالله بن عوف و زبیر این قول را حکایت نموده است.[۲۲].[۲۳]

ادله وقوع یک طلاق

کسانی که فتوا به وقوع یک طلاق در سه طلاقه‌ها داده‌اند به ادله‌ای تمسک کرده‌اند، اینک به برخی از آنها اشاره می‌کنیم؛

الف) آیه ﴿ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ[۲۴]. و در آیه‌ای دیگر می‌خوانیم: ﴿الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ[۲۵]. الف و لام در آیه دوم برای عهد است و معهود آن طلاقی است که از آیه قبلی مفهوم می‌شود و معنای آیه این می‌شود: طلاقی که زوج سزاوارتر به رد آن است دو بار است و در این جهت فرقی نیست که در هر مرتبه یک طلاقه کرده باشد یا سه طلاقه.

ب) اصالت بقاء عقد: هنگامی که زوج گفت: زوجتی فلانة طالق، یک طلاق تحقق پیدا می‌کند ولی هنگامی که «ثلاثاً» را به آن ضمیمه کرد مورد بحث قرار گرفته که آیا این عقد، ایقاع طلاق را باطل می‌کند یا این که سه طلاق واقع می‌شود، آنچه مسلم است وقوع یک طلاق در یک زمان به نحو صحیح انجام گرفته است و در بیشتر از این شک است و لذا استصحاب بقاء یک طلاق می‌شود.

ج) حدیث ابن عباس: ابن عباس می‌گوید: طلاق در زمان رسول خدا(ص) و ابوبکر و دو سال از خلافت عمر، سه طلاق یکی به حساب می‌آمد. سپس عمر بن خطاب گفت: مردم کاری کرده‌اند که در آن به آنها مهلت داده شده بود و اگر ما این عجله را بر آنها امضا کنیم خوب است و لذا سه طلاقه را قبول کرد.[۲۶]. به حدیث ابن عباس اشکالاتی شده که همه را ابن قیم جوزیه جواب داده است. از این حدیث استفاده می‌شود که ترتب سه طلاق بر عقد سه طلاقه از بدعت‌های عمر بن خطاب بوده و دلیل و مدرکی بر اعتبار اجتهاد او نیست، خصوصاً آن‌که اجتهاد او در مقابل نص است.

د) حدیث عبدالله بن عمر: روایت شده که عبدالله بن عمر همسرش را در حالت حیض سه طلاقه کرد. رسول خدا(ص) به او دستور داد تا به او رجوع کند[۲۷]. و این نص در صحت یک طلاق است؛ زیرا اگر سه طلاق واقع شده بود حق رجوع نداشت.

ه) قصه طلاق رکانه: عکرمه از ابن عباس نقل کرده که گفت: رکانة بن عبد یزید از قبیله بنی مطلب، همسرش را در یک مجلس سه بار طلاق داد و از این کار خود شدیداً محزون گشت. از رسول خدا(ص) درباره آن سؤال نمود. حضرت فرمود: «چگونه او را طلاق دادی؟» عرض کرد: او را سه طلاقه کردم. حضرت فرمود: «در یک مجلس؟» عرض کرد: آری. حضرت فرمود: «این، یک طلاق به حساب می‌آید پس اگر می‌خواهی به او رجوع کن».[۲۸].

و) روایات اهل بیت(ع): از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «الطَّلَاقُ ثَلَاثاً فِي غَيْرِ عِدَّةٍ إِنْ كَانَتْ عَلَى طُهْرٍ فَوَاحِدَةٌ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى طُهْرٍ فَلَيْسَ بِشَيْ‌ءٍ»[۲۹]. سه طلاق در غیر عده اگر در طهر باشد یکی به حساب می‌آید وگرنه هیچ به حساب نمی‌آید. به این مضمون روایات بسیاری از طرق اهل بیت(ع) وارد شده است.

ز) اجماع: زیرا همان‌گونه که اشاره شد اجماع صحابه تا اوایل عصر خلافت عمر بر یک طلاقه شدن زن بوده است.[۳۰]

اشکال ششم

گفته شده: اول نکته‌ای که از این قصه استفاده می‌شود این که یزید معتقد به علم غیب داشتن پدرش بود که از آن جمله آگاهی او از عشق فرزندش نسبت به این زن با زن دیگر بوده است[۳۱].

پاسخ: از کجا که معاویه عاشق شدن فرزندش یزید را از راه‌های عادی و حالات فرزندش بعد از دیدن ارینب یا شنیدن وصف او نفهمیده باشد؟ زیرا در این روایت سخنی از علم غیب به میان نیامده است.[۳۲]

اشکال هفتم

گفته شده: هر کس این قصه را بخواند پی می‌برد خاندان ابوسفیان خاندان علم و دین و حلم و اخلاق و حکمت و تقوا و التزام و استقامت و عقل و درایت بوده است، امری که از حقیقت و واقعیت به دور است...[۳۳].

پاسخ

اولاً: به نظر می‌رسد هر کس احاطه‌ای به تمام روایت داشته باشد پی می‌برد تمام این صفات برای خاندان اهل بیت پیامبر(ص) و از آن جمله امام حسین(ع) است که با چنین نقشه‌ای زنی را به شوهر اصلی‌اش رسانده و مانع هوس بازی مرد هوسرانی همچون یزید بن معاویه شده است و این مطلب را به خوبی روان شناسان درک می‌کنند. ثانیاً: چگونه این قصه دلالت بر مدح خاندان ابوسفیان دارد در حالی که معاویه فرزندش را به بی‌تقوایی و بی‌مروتی و بی‌عقلی متصف نموده است؟[۳۴]

اشکال هشتم

گفته شده: از کلمات معاویه و نیز دخترش که این روایت متضمن آن است، بوی ترویج جبر الهی استشمام می‌شود[۳۵].

پاسخ: از آنجا که جبر همانند تفویض باطل بوده و خلاف درک عقل و قرآن و روایات است لذا این مطلب از جمله شواهد بر قدح خاندان ابوسفیان از آن جمله معاویه و یزید است و برخلاف اشکال ایشان دلالت دارد.[۳۶]

اشکال نهم

گفته شده: در این روایت آمده که معاویه به یزید گفت: کجاست عقل و مروت و تقوای تو؟ یزید در پاسخ او می‌گوید: «اگر صبر نکردن من در عشق ارینب خلاف عقل و تقوا و مروت است سزاوارترین مردم به صبر داود(ع) بوده و قرآن درباره امر او به تو خبر داده است»[۳۷].

پاسخ: اگر این مطلب به معصوم نسبت داده شده بود باعث وهن این قصه و حدیث می‌شد در حالی که این مطلب به یزید بن معاویه نسبت داده شده که دلالت بر نفهمی و بی‌بصیرتی او نسبت به قرآن و انبیا دارد و لذا نمی‌توان کلام او را دلیل بر بطلان این قصه دانست گرچه کلام او باطل است.[۳۸]

اشکال دهم

گفته شده: در این روایت ادعا شده که: ارینب در زیبایی و تمام کمال و شرف و زیادی مال، زبان زد زنان عصرش بوده است؛ و نمی‌دانیم چگونه مورخین و ادبا و شعرا و نویسندگان به این مطلب در اشعار و تواریخ و قصه‌ها و روایاتشان اشاره نکرده‌اند[۳۹].

پاسخ: به نظر می‌رسد زن‌های زیبای عرب دو دسته بوده‌اند: دسته اول زنان زیبایی که عفت نداشته و خودنمایی می‌کرده‌اند، آنان بدین جهت در کتاب‌ها و اشعار به توصیف چنین زنانی می‌پرداخته‌اند ولی برخی از زنان زیبای عرب بوده‌اند که به جهت عفتی که داشته‌اند هرگز شعرا و نویسندگان جرئت ذکر نام و اوصاف آنان را نداشته‌اند و ارینب نیز ممکن است از دسته دوم بوده باشد.[۴۰]

اشکال یازدهم

گفته شده: در این قصه معاویه خودش را ستوده و به خود مقامات و صلاحیت‌هایی داده که لایق به غیر انبیا و اوصیا، بلکه برخی از آنها لایق غیر رسول خدا(ص) یا کسی که قرآن تصریح دارد بر اینکه او نفس محمد(ص) بوده، نیست[۴۱].

پاسخ: این قرینه نیز دلالت بر مذمت معاویه و عقیده و اندیشه او دارد نه دلالت بر بطلان اصل قصه.[۴۲]

اشکال دوازدهم

گفته شده: اما آنچه در این قصه به ثنای ابودرداء و ابوهریره بر معاویه اشاره شده و اینکه او سزاوارترین مردم به رعایت نعمت‌های الهی و شکر‌گذاری از آنان بوده؛ زیرا او مصاحب رسول خدا(ص) و کاتب او بوده است. در حالی که این مطلب نیز خلاف واقع است[۴۳].

پاسخ: گرچه این ادعای ابودرداء و ابوهریره درباره معاویه باطل است ولی صدور آن از این دو نفر بعید نیست، علی الخصوص که ممکن است به جهت تقیه و خوف از معاویه یا تقرب به او باشد، ولی صدور آن از این دو نفر دلیل بر بطلان اصل قصه نیست؛ زیرا آن دو معصوم نبوده‌اند که بخواهیم به جهت حفظ عصمت آنان اصل قصه را انکار نماییم.[۴۴]

اشکال سیزدهم

درباره پخش شدن خبر حیله معاویه نسبت به ابن سلام گفته شده: این امر در بین مردم نقل شده و در شهرها شبانه روز پخش شده است. سؤال این است که اگر چنین بوده چرا مورخان و روات و مؤلفان و ادبا و شعرا این قضیه را نقل نکرده‌اند؟[۴۵].

پاسخ

اولاً: این قصه را برخی از مؤلفان در کتب خود نقل کرده‌اند، از آن جمله:

  1. ابن قتیبه دینوری (۲۱۳-۲۷۶ق) در الإمامة و السیاسة[۴۶].
  2. ابن بدرون (ت ۶۰۸ق) در شرح قصیدة ابن عبدون[۴۷].
  3. شهاب الدین نویری (۶۷۷- ۷۳۳ق) در نهایة الأرب[۴۸].
  4. ابن حجة حموی (۷۶۷-۸۳۷ق) در ثمرات الأوراق[۴۹].
  5. جمال الدین شبراوی (۱۰۹۲ - ۱۱۷۲ق) در الإتحاف بحب الأشراف[۵۰].

ثانیاً: شاید علت عدم ذکر امثال طبری در کتاب‌های تاریخی دلالت این قصه بر قدح یزید بن معاویه و فضیلت امام حسین(ع) باشد، همان‌گونه که با برخی مطاعن خلفا و فضائل اهل بیت(ع) چنین عملی کرده‌اند و نمونه آن احادیث وصایت است. از آنجا که اشتهار لقب «وصی» برای امام علی(ع) با سیاست مدرسه خلفا و اهل سنت مناسبت ندارد؛ لذا آنان سعی بلیغ نمودند تا به هر نحو ممکن با این احادیث مقابله کنند. اینک به برخی از انواع مقابله‌ها با نصوص «وصایت» اشاره می‌کنیم:

الف) حذف و تبدیل: از جمله انواع مقابله، حذف قسمتی از حدیث رسول خدا(ص) و تبدیل آن به کلمه مبهم است. این نوع تحریف را در عبارات طبری[۵۱] و ابن کثیر[۵۲] در تفسیر آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۵۳] مشاهده می‌کنیم؛ زیرا در تفسیر آن دو، کلام رسول خدا(ص) که در حق امام علی(ع) فرمود: «إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم»[۵۴]تحریف شده و به جای کلمه «وصيي و خليفتي فيكم» کلمه كذا و كذا را آورده‌اند.

ب) حذف تمام روایت: از جمله انواع تحریف و مقابله با احادیث «وصایت»، حذف تمام روایت با اشاره به حذف است. از جمله مثال‌هایی که می‌توان بر آن زد، این که: محمد بن ابوبکر نامه‌ای به معاویه دارد که در کتاب «وقعة صفین»[۵۵] از نصر بن مزاحم و مروج الذهب[۵۶] از مسعودی، تفصیل آن آمده است. محمد بن ابوبکر در آن نامه به فضایل امام علی(ع) اشاره کرده است که از آن جمله به وصایت امام و جانشینی ایشان از پیامبر(ص) و اعتراف معاویه در جواب او به آن اشاره شده است. ولی طبری متن این نامه را حذف نموده است و بر این عملکرد خود چنین عذر می‌آورد که عموم مردم تحمل شنیدن آن را ندارند! او می‌گوید: هشام از ابومخنف و او از یزید بن ظبیان نقل می‌کند: هنگامی که محمد بن ابوبکر به حکومت مصر منصوب گردید، نامه‌ای به معاویه نوشت و او هم پاسخی داد ولی من خوش ندارم تا مطالب آنها به گوش عامه مردم برسد زیرا که عامه را توانایی شنیدن آن نیست.[۵۷].

ابن کثیر نیز تنها به نامه محمد بن ابوبکر اشاره می‌کند و در آخر می‌گوید: و فيه غلظة[۵۸]. در آن غلظت و شدت وجود دارد.

ج) حذف بدون اعلام: از جمله انواع تحریف و مقابله با احادیث و اخبار «وصایت» حذف عنوان «وصایت» است بدون آن‌که به آن اشاره کنند که از آن جمله می‌توان به قصیده صحابی انصاری نعمان بن عجلان در حوادث سقیفه اشاره کرد. او در شعر خود می‌گوید: [پس از رحلت پیامبر(ص) که عده‌ای خواستند سعد بن عباده را امیر قرار دهند] گفتید: نصب سعد بر امارت حرام است، ولی عتیق بن عثمان ابوبکر را خود خلیفه ساختید و آن را حلال شمردید! و ابوبکر نسبت به خلافت اهلیت دارد و بهترین قیام کننده است، ولی علی(ع) سزاوارتر به آن است. ولی خواسته ما علی(ع) بود و او ای عمرو! اهلیت خلافت را داشت، بدون این که شما این مطلب را دریابید. او به کمک خدا به هدایت دعوت می‌کند و از فحشاء و ظلم و منکر نهی می‌نماید. وصی پیامبر است و پسرعموی او و قاتل پهلوانان کفر و ضلالت است.[۵۹].

تمام قصیده را ابن عبدالبر در الإستیعاب[۶۰] در ترجمه نعمان بن عجلان آورده است، ولی دو بیت اخیر را که در آن اشاره به ثنا بر امام علی(ع) و تصریح به وصایت او است حذف کرده است. ابن اثیر جزری نیز در «اسد الغابة»[۶۱] در ترجمه او همین تحریف را انجام داده است و همچنین هر کس که بعد از او آمده، همین جنایت را کرده است.

و از جمله مثال‌هایی را که از این نوع می‌توان به آن اشاره کرد، تحریفی است که ابن کثیر در تاریخ خود در مورد خطبه امام حسین(ع) انجام داده است. خطبه حضرت را طبری و ابن اثیر چنین نقل می‌کنند: حضرت فرمود: اما بعد، پس نسب مرا به یاد آورید و نگاه کنید که من کیستم؟ آنگاه به خود رجوع کنید و نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار دهید، آیا برای شما کشتن و هتک حرمت من روا است؟ آیا من پسر دختر پیامبر شما و پسر وصی او و پسرعمویش نیستم؟...[۶۲].

ولی ابن کثیر در تاریخ خود هنگام نقل همین خطبه کلمه «وَابْنَ وَصِيِّهِ» را حذف و تحریف کرده است[۶۳].

د) حذف تمام خبر بدون اعلام: از جمله انواع مقابله با احادیث «وصایت» حذف تمام روایتی است که در آن لفظ «وصی» به کار رفته است، بدون آنکه اشاره به حذف آن شود؛ از جمله مصادیق آن می‌توان به کاری که ابن هشام انجام داده اشاره کرد. او با وجود این که در اول کتابش تصریح می‌کند که از سیره ابن اسحاق تاریخ خود را نقل کرده است ولی قضیه دعوت پیامبر(ص) قوم خود را بعد از نزول آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۶۴] و بشارت آن حضرت به وصایت امام علی(ع) را نقل نمی‌کند، در حالی که این روایت را طبری از طریق ابن اسحاق نقل کرده است[۶۵].[۶۶]

اشکال چهاردهم

گفته شده: به رغم همه این تفاصیلی که در این روایت در مورد نیرنگ معاویه در رساندن ارینب به فرزندش یزید داشته است، مشاهده می‌کنیم که معاویه می‌گوید: به جانم سوگند! من او را فریب ندادم[۶۷].

پاسخ: همین مطلب دلالت بر قدح خاندان ابوسفیان از آن جمله معاویه دارد و از آنجا که معاویه معصوم نبوده تا بخواهیم از او دفاع نماییم لذا وجود این مطلب در این قصه دلالت بر بطلان آن ندارد و اگر دلالتی داشته باشد بر جرح و قدح معاویه است و بدین جهت است که بسیاری از مورخان درصدد اخفای آن بوده‌اند.[۶۸]

اشکال پانزدهم

گفته شده: در این قصه بار دوم به معنای جبر الهی اشاره شده که حتی زبانزد عموم مردم گشته... روایت می‌گوید: مردم درباره معاویه چنین قضاوت داشته‌اند که خداوند متعال او را در شهرهایش مکنت داده است[۶۹].

پاسخ: هر کس تاریخ عصر معاویه و حاکمان بنی امیه را مطالعه کند پی می‌برد اول کسی که موضوع جبرگرایی را به جهت تخدیر عقول مردم و سرکوب کردن قیام‌ها بر ضد بنی امیه مطرح کرد معاویه بوده است و چه استبعادی دارد که مردم این فکر و عقیده باطل را در مورد معاویه با تبلیغات او پذیرفته باشند گرچه اصل این عقیده از اساس باطل است.[۷۰]

اشکال شانزدهم

گفته شده: در این روایت آمده که امام حسین(ع) به احترام ابودرداء برخاسته و با او مصافحه کرده؛ زیرا به جایگاه او نسبت به رسول خدا(ص) و اسلام آگاه بوده و نیز به جهت آن‌که او صحابی رسول خدا و هم‌نشین او بوده است[۷۱].

پاسخ

اولاً: صحابه رسول خدا(ص) چند دسته بوده‌اند: الف) آنان که مشکل داشته و مرتد از دنیا رفته‌اند همان‌گونه که در احادیث حوض در صحیح بخاری و دیگر کتب مهم اهل سنت به آنها اشاره شده است. ابن عباس نقل می‌کند: رسول خدا(ص) در میان ما ایستاده خطبه خواند و ما را موعظه کرد و فرمود: «ای مردم! شما روز قیامت به سوی خدا پابرهنه، لخت و ختنه نشده محشور می‌گردید (همان‌گونه که آفرینش را آغاز کردیم آن را بازمی‌گردانیم این وعده‌ای است بر ما و قطعاً آن را انجام خواهیم داد). آگاه باشید که اولین خلایق در روز قیامت که پوشیده می‌شود ابراهیم(ع) است. آگاه باشید که زود است مردانی از امت من را به طرف جهنم برند. می‌گویم: ای پروردگارم اینان اصحاب من هستند؟! گفته می‌شود: نمی‌دانی که بعد از تو چه کردند. من همانند بنده صالح می‌گویم: (و من بر آنان تا مادامی که در میانشان بودم گواهم ولی هنگامی که وفات کردم تو مراقب آنانی و تو بر هر چیزی گواهی. اگر آنان را عذاب کنی، آنان بندگان تواند و اگر از آنان بگذری تو نفوذناپذیر حکیمی). حضرت فرمود: به من گفته می‌شود: از هنگامی که از آنان جدا شدی دائماً در حال ارتداد بودند».[۷۲].

ب) آنان که مشکلی نداشته و بعد از رسول خدا(ص) از مدافعان اهل بیت(ع) شده‌اند. اینک به نمونه‌هایی از آنان اشاره می‌کنیم:

  1. مقداد بن اسود: او می‌فرمود: وا عجباً لقريش! و دفعهم هذا الأمر على أهل بيت نبيّهم‌، و فيهم أوّل المؤمنين...[۷۳]. عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبی‌شان گرفت در حالی که در میان آنان کسی است. علی(ع) که اول مؤمن به پیامبر(ص) است. او از ارکان اربعه شیعه و در گروه خالص‌ترین و نخستین یاران امام علی(ع) در زمان پیامبر(ص) بوده است.
  2. سلمان فارسی: او بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: کردید آنچه نباید می‌کردید و نکردید آنچه را که باید می‌کردید، اگر با علی(ع) بیعت می‌کردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود.[۷۴]. سلمان، از استوراترین یاران امام علی(ع) و یکی از چهار تن، شیعیان صدیق و نخستین امام، به شمار آمده است. سادگی رفتار و حمایت او از حضرت علی(ع) بی‌شک در گرایش هم‌وطنان او به اسلام و تشیع بی‌تأثیر نبوده است.
  3. ابوذر غفاری: او می‌فرمود: به کم قناعت کردید و قرابت رسول خدا(ص) را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبی‌تان قرار می‌دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی‌کرد.[۷۵].
  4. ابوالهیثم بن تیهان: او که بدری است، در جنگ جمل در دفاع از امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید: به زبیر و طلحه بگو ماییم که شعارمان شعار انصار است. ماییم که کافران قریش، کردار ما را در روز چاه بدر دیده‌اند. شعار پیامبر و آثار پیامبر ما بودیم که روان و دیده خود را در راه او تقدیم می‌کردیم. وصی پیامبر، پیشوا و امام و ولی ما است که همه نهان‌ها را آشکار و اسرار را برملا کرد.[۷۶]. ابوالهیثم، از اولین کسانی بود که به عنوان نماینده انصار با حضرت علی(ع) بیعت کرد[۷۷]، و بنا بر نقلی، وی در جنگ «صفین» به شهادت رسید[۷۸].
  5. حجر بن عدی کندی: او به همراه برادرش هانی بن عدی به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده و به آیین اسلام گرویدند[۷۹]. او پس از رحلت پیامبر(ص) پیوسته در کنار حضرت علی(ع) بود و از یاران خاص و وفادار او به حساب می‌رفت[۸۰]. او در جنگ جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت علی(ع) شمشیر زد و در جنگ صفین فرماندهی قبیله خود (کنده) و در جنگ نهروان فرماندهی جناح چپ سپاه حضرت علی(ع) را بر عهده داشت[۸۱]. او در دفاع از امام علی(ع) می‌گوید: ای پروردگار ما! علی را برای ما سالم نگاه دار، برای ما سالم نگاه دار کسی را که مبارک بوده و دارای عزمی قوی است. کسی که مؤمن، موحد و باتقواست و رأی فاسد ندارد و گمراه نیست. بلکه هدایت کننده، موفق و هدایت شده است. ای پروردگار من! او را حفظ کن و نیز پیامبر(ص) را در او حفظ نما؛ چراکه ولی از طرف اوست و پیامبر(ص) راضی شده که بعد از خودش جانشینش باشد.[۸۲].
  6. قیس بن سعد: او که صحابی عظیم و سید خزرج است، در جنگ صفین در دفاع از امام علی(ع) می‌گوید: و علی امام ما و امام غیر ماست و این مطلبی است که قرآن آورده است. روزی که پیامبر(ص) فرمود: هر که من مولای اویم پس این علی مولای اوست و این شأن بزرگی است. همان چیزی را که پیامبر(ص) برای امت فرموده حتمی است و در آن قال و قیل نیست.[۸۳]
  7. نعمان بن عجلان انصاری: او نیز در جنگ صفین در دفاع از امام علی(ع) می‌گوید: چگونه تفرقه در حالی که وصی [علی(ع)] امام ماست؟! نه بلکه چگونه این حیرت و خذلان؟! عقل‌های خود را فریب ندهید؛ زیرا خیر نیست در کسی که هنگام شداید عاقل نباشد. معاویه گمراه را رها کنید و دین وصی را پیروی کنید تا روز پسین مورد ستایش قرار گیرید.[۸۴].

ج) برخی از صحابه نیز بی‌طرف بوده و به تعبیری نان به نرخ روز می‌خورده‌اند که می‌توان از بین آنان به عبدالله بن عمر و ابوهریره و ابودرداء مثال زد و اهل بیت(ع) با چنین افرادی از اصحاب پیامبر(ص) مماشات داشته و به جهت مصاحبت با حضرت سیدالشهداء(ع) به آنان احترام می‌گذاشته‌اند؛ گرچه در این قصه به احترام ویژه حضرت از ابودرداء اشاره‌ای نشده است و اگر احترامی بوده سطحی بوده است. ثانیاً: ایشان در ادامه چنین استبعاد کرده که چگونه ابودرداء صحابی و جلیس رسول خدا(ص) بوده در حالی که با حدیث «عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ» یا حدیث «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ يَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ» معامله باطل کرده است؟! ولی این استبعاد بی‌جاست؛ زیرا برخی دیگر از صحابه و جلساء رسول خدا(ص) نیز این‌گونه بوده‌اند که بسیاری از فضایل حضرت علی(ع) را انکار کرده یا کتمان نموده‌اند که از آن جمله انس بن مالک است، او که به جهت کتمان حدیث غدیر به مرض برص مبتلا شد. مطابق برخی از روایات، حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مجامعی از صحابه خواست تا کسانی که در روز غدیر خم حاضر بوده و از پیامبر(ص) حدیث غدیر را شنیدند برخیزند و در بین جمعیت شهادت و گواهی دهند. عده‌ای برخاسته و گواهی دادند، ولی برخی نیز بدون هیچ جهت خاص از شهادت سرباز زده و بهانه‌هایی آوردند و در نتیجه مبتلا به امراضی شدند که هرگز علاج پذیر نبود و از جمله می‌توان به این افراد اشاره کرد:

  1. انس بن مالک؛ او کسی بود که به جهت کتمان حدیث غدیر به مرض برص مبتلا شد[۸۵].
  2. براء بن عازب؛ او به جهت کتمان حدیث غدیر کور شد[۸۶].
  3. زید بن ارقم؛ او نیز به جهت کتمان حدیث غدیر خم کور شد[۸۷].
  4. جریر بن عبدالله بجلی؛ او بعد از کتمان حدیث و نفرین امیرالمؤمنین(ع) به جاهلیت بازگشت[۸۸].

آری چنین استبعادی اگر از معصوم باشد باید حدیث را توجیه کرد یا رد نمود نه از افرادی همچون ابودرداء و لذا با چنین احادیثی باید اهل سنت در نظریه عدالت کل صحابه تجدیدنظر نمایند.[۸۹]

اشکال هفدهم

گفته شده: در روایت آمده: ارینب بعد از آن‌که از ابودرداء شنید حسین(ع) فرزند دختر رسول خدا(ص) و فرزند اولین مؤمن و سرور جوانان بهشت روز قیامت است اصرار کرد تا او اصلح از آن دو را معرفی نماید... و من نمی‌دانم چگونه این زن گفته رسول خدا(ص) در حق امام حسین(ع) را تصدیق نکرده و به آن اخذ ننموده و متحیر مانده و اصلح بین حسین(ع) که معروف است و یزید فاسق فاجر شراب‌خوار و آدم کش را تشخیص نداده است؟![۹۰].

پاسخ

اولاً: از زنی همچون ارینب در آن عصر و زمان که تبلیغات سویی نسبت به اهل بیت(ع) می‌شده و در مقابل مدح بسیاری نسبت به خلفا بوده این تحیر استبعادی ندارد. ثانیاً: گرچه ارینب از فرزند رسول خدا(ص) بودن حضرت سید الشهداء(ع) آگاه بوده ولی از کجا که از فضایل امام حسین(ع) آگاهی داشته است؟! ثالثاً: این اشکال اگر ضرری رساند به ارینب است نه به اصل روایت.[۹۱]

اشکال هجدهم

گفته شده: مشکل مضاعف مطلبی است که در روایت به امام حسین(ع) نسبت داده و آن اینکه حضرت فرمود: «بار خدایا! تو می‌دانی که من به جهت رغبت در مال و جمال او را خواستگاری نکردم بلکه قصدم حلال کردن او برای شوهرش بوده است». این حلال کردن هنگامی است که همسرش او را سه طلاقه کرده باشد و بین آنها دو مرتبه رجوع باشد... اما گفته مرد به زنش که تو سه طلاقه هستی، امرش دائر بین دو احتمال است:

  1. یا این است که باطل باشد...
  2. یا این است که یک طلاق به حساب آید...
  3. در هر صورت زن به شوهر سابقش حرام نیست[۹۲].

پاسخ

اولاً: خود اشکال کننده احتمال داده که قبلاً عبدالله بن سلام او را در شام دو بار طلاق داده و پشت سر هرکدام نیز رجوع بوده است گرچه آن را بدون دلیل می‌داند، ولی بهترین دلیل بر این حقیقت جمله لكني أردت إحلالها لبعلها است که از آن می‌توان ضمناً این مطلب را استفاده کرد، در صورتی که کلمه «إحلال» را حمل بر معنای اصطلاحی آن در باب طلاق نماییم. ثانیاً: معلوم نیست مقصود از جمله أردت إحلالها لبعلها همان معنای اصطلاحی در طلاق باشد بلکه مقصود از آن بر فرض صدور از حضرت بازگرداندن ارینب با این حیله به شوهر اولش است.[۹۳]

اشکال نوزدهم

گفته شده: قریب همین قصه به طور اختصار درباره هند دختر سهیل بن عمرو نسبت به همسرش عبدالله بن عامر بن کریز نیز در مورد امام حسن(ع) روایت شده است[۹۴].

پاسخ چه اشکالی دارد که در واقعه اتفاق افتاده باشد یکی در مورد امام حسن(ع) و دیگری در مورد امام حسین(ع) و همان‌گونه که از اشکالات مربوط به قصه ارینب با امام حسین(ع) پاسخ دادیم از اشکالاتی که ایشان همانند قصه ارینب متوجه قصه هند با امام حسن(ع) کرده نیز پاسخ می‌دهیم.[۹۵]

منابع

پانویس

  1. لطف الله صافی، پرتوی از عظمت امام حسین(ع)، ص۱۶۶-۱۶۷.
  2. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۱۱.
  3. محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۴.
  4. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۱.
  5. محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۴.
  6. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۲.
  7. محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۵.
  8. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۳.
  9. محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۵.
  10. أن معاوية كتب إلى مروان: زوج يزيد من ابنة عبد الله بن جعفر. واقض عنه دينه خمسين ألف دينار وصله بعشرة آلاف دينار. فقال عبد الله بن جعفر: ما أقطع أمرا دون الحسين. فشاوره فقال: اجعل أمرها إلي ففعل. واجتمعوا فقال مروان: إن أمير المؤمنين أحب أن يزيد القرابة لطفا. والحق عظما. وأن يتلافى صلاح هذين الحيين بالصهر. وقد كان من أبي جعفر في إجابة أمير المؤمنين ما حسن فيه رأيه وولي أمرها خالها. وليس عند حسين خلاف على أمير المؤمنين. فتكلم حسين وقال: إن الله رفع بالإسلام الخسيسة وأتم الناقصة. وأذهب اللوم. فلا لوم على مسلم. وإن القرابة التي عظم الله حقها قرابتنا وقد زوجت هذه الجارية من هو أقرب نسبا وألطف سببا القاسم بن محمد بن جعفر. فقال مروان: أغدرا يا بني هاشم؟ وقال لعبد الله بن جعفر: يا ابن جعفر ما هذه أيادي أمير المؤمنين عندك!!. قال: قد أعلمتك أني لا أقطع أمرا فيها دون خالها. فقال حسين: نشدتكم الله أتعلمون أن الحسن خطب عائشة بنت عثمان فولوك أمرها فلما صرنا في مثل هذا المجلس؟ قلت: قد بدا لي أن أزوجها عبد الله بن الزبير؟ هل كان هذا يا أبا عبد الرحمن؟ - يعني المسور بن مخرمة. فقال: اللهم نعم. فقال مروان: إنما ألوم عبد الله. فأما حسين فوغر الصدر. فقال مسور: لا تحمل على القوم. فالذي صنعوا أوصل. وصلوا رحما ووضعوا كريمتهم حيث أحبوا؛ ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
  11. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۳.
  12. ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج۳، ص۵۵.
  13. إذا طلقها ثلاثاً بلفظ واحد، کان مبدعاً، و وقعت واحدة عند تکامل الشروط عند أکثر أصحابنا؛ محمد بن حسن طوسی، الخلاف، ج۴، ص۴۵۰.
  14. وقیل و القائل المشهور بل عن المرتضی فی «الناصریات» ما یشعر بالإجماع علیه، و کذا عن «الخلاف»، بل عن العلامة فی «نهج الحق» ذلک صریحاً، یقع طلقة واحدة بقوله: «طالق»، ویلغو التفسیر بالثلاث، فلا ینافی ترتب الوحدة علی نفس الصیغة المقتضیة لذلک. و هو أشهر الروایتین عملاً کما عرفت، بل قیل: و روایة...؛ محمدحسن بن باقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۳۲، ص۸۲.
  15. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۸.
  16. و قال قوم: یقع به واحدة، و هو مروی عن ابن عباس، و به قال ابن إسحاق. ونقل عن طاوس و عکرمة أنهم یقولون خالف الستة فیرد إلی السنة؛ کمال الدین محمد بن عبدالواحد ابن الهمام، فتح القدیر، ج۳، ص۴۶۹.
  17. الثالث: أنه محرم و لا یلزم منه إلا طلقة واحدة، و هذا القول منقول عن طائفة من السلف و الخلف من أصحاب رسول الله(ص) مثل الزبیر بن العوام و عبدالرحمن بن عوف، و یروی عن علی وابن مسعود وابن عباس القولان، وهو قول کثیر من التابعین و من بعدهم مثل طاووس و خلاس بن عمرو و محمد بن إسحاق و هو قول داود و أکثر أصحابه، و یروی ذلک عن أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین وابنه جعفر بن محمد؛ ولهذا ذهب إلی ذلک من ذهب من الشیعة، وهو قول بعض أصحاب أبی حنیفة و مالک و أحمد بن حنبل؛ احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۳۳، ص۸.
  18. محمد بن ابی بکر ابن قیم جوزیه، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۵، ص۲۲۷.
  19. و حکی عدم وقوع الطلاق الثلاث جملة، بل واحدة فی المجموعة أو المتفرقة عن جده المجد، وأنه کان یفتی به أحیاناً سراً؛ علی بن سلیمان مرداوی، الإنصاف فی معرفة الراجح من الخلاف، ج۸، ص۴۵۳.
  20. إن المطلق فی زمن النبی(ص) و زمن خلیفته أبی بکر و صدراً من خلافة عمر کان إذا جمع الطلقات الثلاث بفم واحد جعلت واحدة.. و کل صحابی من لدن خلافة الصدیق إلی ثلاث سنین من خلافة عمر کان علی أن الثلاث واحدة فتوی أو إقراراً أو سکوتاً، و لهذا ادعی بعض أهل العلم أن هذا إجماع قدیم، و لم تجمع الأمة ولله الحمد علی خلافه، بل لم یزل فیهم من یفتی به قرناً بعد قرن، و إلی یومنا هذا...؛ محمد بن ابی بکر ابن قیم جوزیه، إعلام الموقعین عن رب العالمین، ج۳، ص۳۱-۳۴.
  21. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۹.
  22. و اعلم أنه قد وقع الخلاف فی الطلاق إذا أوقعت فی وقت واحد، هل یقع جمیعها و یتبع الطلاق الطلاق أم لا؟ فذهب جمهور التابعین و کثیر من الصحابة و أئمة المذاهب الأربعة و طائفة من أهل البیت منهم أمیر المؤمنین علی(ع) والناصر والإمام یحیی، حکی ذلک عنهم فی البحر، و حکاه أیضاً عن بعض الإمامیة إلی أن الطلاق یتبع الطلاق. و ذهبت طائفة من أهل العلم إلی أن الطلاق لا یتبع الطلاق بل یقع واحدة فقط. و قد حکی ذلک صاحب البحر عن أبی موسی و روایة عن علی(ع) و ابن عباس و طاوس و عطاء و جابر بن زید و الهادی و القاسم و الباقر و الناصر و أحمد بن عیسی و عبد الله بن موسی بن عبد الله و روایة عن زید بن علی، و إلیه ذهب جماعة من المتأخرین منهم ابن تیمیة وابن القیم وجماعة من المحققین. و قد نقله ابن مغیث فی کتاب الوثائق عن محمد بن وضاح، و نقل الفتوی بذلک عن جماعة من مشایخ قرطبة محمد بن بقی و محمد بن عبد السلام و غیرهما، و نقله ابن المنذر عن أصحاب ابن عباس کعطاء و طاوس و عمرو بن دینار، و حکاه ابن مغیث أیضاً فی ذلک الکتاب عن علی(ع) و ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر؛ محمد بن علی شوکانی، نیل الأوطار، ج۶، ص۲۷۴.
  23. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۱.
  24. «و زنان طلاق داده باید تا سه پاکی (از حیض) خویشتن، انتظار کشند» سوره بقره، آیه ۲۲۸.
  25. «طلاق (رجعی) دوبار است» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
  26. «كَانَ الطَّلَاقُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَبِي بَكْرٍ وَ سَنَتَيْنِ مِنْ خِلَافَةِ عُمَرَ طَلَاقُ الثَّلَاثِ وَاحِدَةً. فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِنَّ النَّاسَ قَدِ اسْتَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ قَدْ كَانَتْ لَهُمْ فِيهِ أَنَاةٌ فَلَوْ أَمْضَيْنَاهُ عَلَيْهِمْ فَأَمْضَاهُ عَلَيْهِمْ‌»؛ قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۹۹، حدیث ۱۴۷۲؛ ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج۵، ص۶۱، حدیث ۲۸۷۵.
  27. قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۹۵، حدیث ۱۴۷۱.
  28. «طَلَّقَ رُكَانَةُ بْنُ عَبْدِ يَزِيدَ أَخُو بَنِي الْمُطَّلِبِ امْرَأَتَهُ ثَلَاثاً فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ فَحَزِنَ عَلَيْهَا حُزْناً شَدِيداً، قَالَ: فَسَأَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَيْفَ طَلَّقْتَهَا قَالَ طَلَّقْتُهَا ثَلَاثاً قَالَ: فَقَالَ: فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: إِنَّمَا تِلْكَ وَاحِدَةٌ فَأَرْجِعْهَا إِنْ شِئْتَ»؛ ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۱۵، حدیث ۲۳۸۷.
  29. کلینی، الکافی، ج۶، ص۷۱، حدیث ۳؛ حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج۲۲، ص۶۱، حدیث ۲۸۰۲۲.
  30. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۳.
  31. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸.
  32. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۶.
  33. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸-۲۸۹.
  34. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۷.
  35. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۹- ۲۹۰.
  36. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۷.
  37. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۹۱.
  38. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۸.
  39. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۶-۳۰۷.
  40. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۸.
  41. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۷-۳۰۸.
  42. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۹.
  43. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۰.
  44. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۹.
  45. جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۱-۳۱۲.
  46. ابن قتیبه، الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۱۵-۲۲۳.
  47. عبدالملک بن عبد الله ابن بدرون، شرح قصیدة ابن عبدون، ص۱۷۲-۱۸۰.
  48. احمد بن عبدالوهاب نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۴، ص۱۸۰-۱۸۵.
  49. تقی الدین بن علی ابن حجه، ثمرات الأوراق، ص۱۵۳-۱۵۷.
  50. عبد الله بن محمد شبراوی، الإتحاف بحب الأشراف، ص۴۲۹-۴۳۵.
  51. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۵.
  52. اسماعیل بن عمر ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج۶، ص۱۵۳.
  53. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  54. طبری، تاریخ الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۱.
  55. نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۱۱۸-۱۱۹.
  56. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۱۱-۱۲.
  57. و ذکر هشام، عن أبی مخنف، قال: و حدثنی یزید بن ظبیان الهمدانی، أن محمد بن أبی بکر کتب إلی معاویة بن أبی سفیان لما ولی، فذکر مکاتبات جرت بینهما کرهت ذکرها لما فیه مما لا یحتمل سماعها العامة؛ طبری، تاریخ الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۵۵۷.
  58. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۷، ص۳۱۴.
  59. زبیر بن بکار، الأخبار الموفقیات، ص۵۹۳؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۱.
  60. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۵۰۱.
  61. علی بن محمد ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۴، ص۵۵۸.
  62. «أَمَّا بَعْدُ فَانْسِبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا ثُمَّ رَاجِعُوا أَنْفُسَكُمْ فَعَاتِبُوهَا وَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ وَيَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَانْتِهَاكُ حُرْمَتِي، أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنِ عَمِّهِ...»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۶۹؛ طبری، تاریخ الطبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۴.
  63. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۷۹.
  64. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  65. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱۹، ص۷۴.
  66. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۶۰.
  67. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۲.
  68. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۶۵.
  69. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۳.
  70. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۶۵.
  71. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۲۱.
  72. «قَامَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) خَطِيباً بِمَوْعِظَةٍ فَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ مَحْشُورُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عُرَاةً حُفَاةً غُرْلًا- ﴿كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ أَلَا وَ إِنَّ أَوَّلَ الْخَلَائِقِ يُكْسَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبْرَاهِيمُ أَلَا وَ إِنَّهُ سَيُجَاءُ بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِي فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ يَا رَبِّ أَصْحَابِي فَيُقَالُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ فَأَقُولُ كَمَا قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِحِ ﴿وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ إِلَى قَوْلِهِ ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ قَالَ فَيُقَالُ لِي إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُمْ»؛ قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۴، ص۲۱۹۴- ۲۱۹۵، حدیث ۲۸۶۰.
  73. احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۳.
  74. «کرداذ و ناکرداذ» (أی عملتم و ما عملتم)، لو بایعوا علیاً لأکلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۲۷۴.
  75. أصبتم قناعه و ترکتم قرابه، لو جعلتم هذا الأمر فی أهل بیت نبیکم لما اختلف علیکم اثنان؛ احمد بن عبدالعزیز جوهری بصری، السقیفة و فدک، ص۶۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.
  76. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۳-۱۴۴.
  77. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۸.
  78. بلاذری، انساب الأشراف، ج۱، ص۲۷۸.
  79. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲؛ ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۴۶۱؛ احمد بن علی ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۲، ص۳۲.
  80. ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.
  81. ابن اثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج۱، ص۴۶۱.
  82. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۴۵.
  83. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۹.
  84. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۴۹.
  85. بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۳۸۶؛ عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، المعارف، ص۵۸۰.
  86. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۸۶.
  87. طبرانی، المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۷۱، حدیث ۴۹۸۵.
  88. بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۳۸۶.
  89. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۶۶.
  90. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۲۶.
  91. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۷۳.
  92. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۲۷-۳۲۸.
  93. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۷۳.
  94. عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۲۸.
  95. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۷۵.