صفات ثبوتی امام در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۴ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

فلسفه ذکر صفات ثبوتی مختص، برای متوجه ساختن بر عظمت خلیفه خدای متعال، و ایجاد شوق و علاقه برای کسب رضای او که تجلیگاه رضای الهی است، می‌باشد؛ و همچنین برای ایجاد انگیزه در جهت تلاش برای زمینه‌سازی ظهور فردی در مرحله نخست و در نهایت: زمینه‌سازی جامعه، برای ظهور، تا هنگام ظهور آن حضرت، افراد حاضر، با شناختی که بر اثر مطالعه به دست آورده‌اند، نهایت احترام و تسلیم محض در برابر اوامر و نواهی حضرتش داشته باشند و در هیچ امری در حضور آن بزرگوار، اظهار نظر نکنند و گفتارهایش را با کمال میل قلبی، پذیرا باشند[۱].

هدایت یافته از همه جهات

﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[۲]؛ آیات دیگر: ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ[۳]؛ ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۴]؛ ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى[۵]؛ ﴿اتَّبِعُوا مَنْ لَا يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ[۶].

کلمه ﴿هُدًى[۷] اگر چه دارای معنای عامی است که شامل هر چیزی که قابلیت هدایت را دارد، می‌شود؛ خلفای الهی از مصادیق بارز آن هستند؛ زیرا کم‌ترین خوف، حزن، ضلالت و شقاوتی در تبعیت از آنان وجود ندارد، بر خلاف پیروی از کتاب آسمانی که احتمال وجود اشتباه در درک آن است. بنابراین، جانشین خدای سبحان، انسانی است که تمام استعدادهای نهفته در او، با عنایت خداوندی به فعلیت رسیده، و او را مظهر هدایت همه‌جانبه خود قرار داده است، که در همه شؤون فردی و اجتماعی هدایتگر و در همه جهات انسانی به تکامل رسیده است. و از آنجاکه هدایت و تکامل جامعه، وابسته به اوست؛ لذا باید در تمام زمینه‌ها هدایت یافته باشد تا بتواند جامعه را از همه جهات فردی و اجتماعی هدایت کند[۸].

برخوردار از علم گسترده

یکی از لوازم هدایت یافته بودن از همه جهات، داشتن علم کامل و همه‌جانبه است؛ لذا اولین خلیفه الهی مورد تعلیم همه اسماء قرار می‌گیرد: ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا[۹].

خدای متعال همه اسما را به آدم (ع) تعلیم داد؛ یعنی آنچه در مخازن غیب خداست، به جانشینش نشان داد، پس ریشه هر چه در جهان طبیعت یافت می‌شود، در مخزن غیب الهی است خلیفه خدا از آن باخبر است. یکی از صفات مختصّ خدای متعال این است که او به همه چیز علیم است بالاصالة: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۱۰]. و جانشین او نیز بالتَّبَع و با اذن الهی به همه چیز عالم است.

خداوند متعال در برابر سؤال ملائکه از فلسفه جعل جانشین برای خودش، حقایق و معارفی به آدم (ع) تعلیم داد، سپس آنها را در معرض همه ملائکه (ع) قرار داد و به آنان فرمود: اینها چه هستند؟ اگر از آنها آگاهید، گزارش دهید. آنان عرض کردند: ما نمی‌دانیم. آن‌گاه خداوند متعال به آدم (ع) فرمود: این حقایق و معارف را به فرشتگان گزارش بده، نَه تعلیم. فرشتگان پس از این آشنایی به حقایق در حدّ گزارش، عرض کردند: خدایا! تو منزه از هر نقصی، و چیزی را می‌دانی که ما نمی‌دانیم. بعد از آشنایی با گزارش حضرت آدم (ع) درباره حقایق جهان، به عجز علمی خود اعتراف کردند.

بنابراین، با تعلیم خدای متعال، خلیفه او عالِم و آگاه به تمام علوم و حقایق است و دیگران اگر چنین‌اند، به واسطه جانشین خداست: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[۱۱].

امیرمؤمنان (ع) می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ»[۱۲]. سپس، علّت نگفتن را بیان می‌فرمایند: "ولی می‌ترسم با شنیدن اخبار غیبی، کفر بورزید و بگویید: مقام علی (ع) از رسول‌الله (ص) بالاتر است؛ زیرا آن حضرت، اسرار غیبی را نفرمود، اما امیرالمؤمنین (ع) از آنها خبر داد"[۱۳].

اگر در برخی تعبیرهای روایی از قول ائمه دین (ع) آمده است که: ما بعضی چیزها را نمی‌دانیم: "به معنای این است که اولاً و بالذات و بالاستقلال نمی‌دانیم، یا اینکه مأمور به اظهار نیستند، یا به لحاظ‍ بعضی از مراحل نازله وجودشان، از آن جهت که در جهان طبیعت، یا عالَم مثال یا عالَم نفْس و عقل هستیم، به آنها عالم نیستیم"[۱۴]؛ یا اینکه فرد سائل، تحمل آن را نداشته یا اینکه با توجه فرهنگ حاکم نمی‌توانستند اظهار کنند، لذا تقیه می‌کردند یا در حالت خاصی بوده‌اند که گفتن مطالب غیبی نوعی توجه از وحدت به کثرت بوده است یا اینکه بر اثر توجه کامل و فنای کامل، در آن حالت، خودی در برابر خدای متعال احساس نمی‌کردند...[۱۵].

عصمت داشتن

عصمت، از ریشه "عصم" به معنای منع، امساک، حفظ‍ و نگهداری﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۱۶]؛ ﴿قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْمَاءِ قَالَ لَا عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ[۱۷] است و در اصطلاح عبارت است از: داشتن مَلَکه و قوه نفسانی برخاسته از علم ویژه و موهبت خاصّ خداوندی که با داشتن قدرت بر انجام معصیت و ترک طاعت، موجب مصونیت دائم صاحب آن از خطا و ارتکاب گناه می‌گردد[۱۸].

مصونیت از خطا و گمراهی، یکی دیگر از لوازم هدایت یافته بودن همه‌جانبه است؛ چون با احتمال خطا، از مصداقیت هدایت مطلق خارج شده و دیگر موجب اطمینان و سلب خوف و حزن از تابعین نخواهد بود و از جهت رتبه، بعد از علم کامل قرار دارد و دارای مراتب و ابعادی به شرح زیر است:

  1. عصمت در شناخت احکام الهی؛
  2. عصمت در شناخت موضوعات احکام شرعی؛
  3. عصمت در تشخیص مصالح امور مربوط‍ به رهبری جامعه اسلامی؛
  4. عصمت در امور مربوط‍ به زندگی عادی اعم از مسائل فردی و اجتماعی.

مهم‌ترین دلیل عقلی بر لزوم عصمت امام، برهان امتناع تسلسل است[۱۹]، یعنی اگر خلیفه الهی معصوم نباشد، وجود امامان غیر متناهی یا تسلسل در امامت لازم خواهد آمد: ان الإمام لو لم يكن معصوما لزم التسلسل و التالي باطل فالمقدم مثله بيان الشرطية ان المقتضى لوجوب نصب الامام هو تجويز الخطا على الرعية فلو كان هذا المقتضي ثابتاً في حق الامام وجب ان يكون له امام آخر و يتسلسل او ينتهى الى امام لا يجوز عليه الخطا فيكون هو الامام الاصلى[۲۰].

اما در قرآن، آیاتی بر عصمت خلفای الهی دلالت می‌کنند: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ[۲۱]. مراد از آل ابراهیم (ع) بعضی از آنان و علت آن، آیه شریفه‌ای است که در جواب و درخواست حضرت ابراهیم (ع)، می‌فرماید: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۲۲].

خلافت و امامت الهی باید دارای عدل و تقوای مستمر، یعنی در گذشته، حال و آینده، مصون از شرک و گناه باشد تا مشمول عهد الهی قرار گیرد.

در این باره مرحوم علامه طباطبایی در کتاب تفسیرش از استادش، چگونگی اثبات عصمت از آیه شریفه را بیان می‌کند: "از بعضی استادانمان سؤال از نحوه دلالت آیه شریفه بر عصمت امام، شد؟ در جواب فرمود: اینکه مردم به حسب تقسیم‌بندی عقلی چهار قِسم می‌شوند:

  1. کسی که در همه عمرش ظالم است؛
  2. کسی که در همه عمرش ظالم نیست؛
  3. کسی که ابتدای عمرش ظالم بوده و در آخر آن، ظالم نبوده؛
  4. بر عکس سومی، یعنی در اول عمرش ظالم نبوده و در پایان عمرش ظالم بوده.

منزلت حضرت ابراهیم (ع) اجَل بوده که برای قِسم اولی و چهارمی درخواست امامت کند، پس دو قِسم دیگر می‌ماند که خدای متعال یکی از آن دو را که ظلم در اول عمر و بندگی و توبه از آن در آخر عمر را نفی می‌کند، پس یک قِسم می‌ماند و آن عدم ظلم (شرک و گناه) در همه عمر است"[۲۳].

آیه دیگر بر عصمت: ﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ * وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ * وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ[۲۴]، ﴿الْأَخْيَارِ، در آیات مطلق و خیر همه‌جانبه است، و پاک بودن از هرگونه شرّی اعم از شرک و گناه باطنی و ظاهری، فکری و عملی است.

مفسرین ذیل آیات شریفه می‌نویسند: ﴿وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ[۲۵] لأنهم أسلموا كل حياتهم للّه، و أخلصوا له، فكانوا محلا للاصطفاء، و لأنهم عاشوا للخير كله في حياة الناس المستضعفين ليهدوهم إلى مواقعه، و ليحركوا خطواتهم في طريقه، و التزموه منهج حياة، و خط‍ فكر و حركة موقف، فكانوا الأخيار بنفوسهم و قلوبهم و دعوتهم و حركتهم في الحياة[۲۶]؛ "و بعضی مفسران اهل تسنن از این تعبیر که خداوند حکیم بدون هیچ قید و شرطی، آنان را متّصف به اخیار کرده، استفاده مقام عصمت برای خلفای الهی کرده‌اند؛ زیرا هر گاه انسانی خیر مطلق باشد، حتماً معصوم نیز هست"[۲۷].

یکی دیگر از صفات خلفای الهی این است، که از بندگان مخلَص خدای متعال هستند و برای آن، امتیازهای ویژه‌ای ذکر شده است که از وسوسه‌های اغواگرانه شیطان مصون و محفوظ‌اند با توجه به اینکه منشأ اکثر لغزش‌ها و گناهان، وسوسه‌های شیطان بوده و خود او، برخی را از وسوسه‌هایش استثنا کرده که قادر بر ایجاد لغزش در آنان نیست: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۲۸]. چرا: "چون دارای عقل ناب هستند و عقل کامل که دارای تجرد صرف است و شیطان از تجرد محض و صِرف سهمی ندارد، پس نمی‌تواند در نشئه عقل تام و تجرد تام، راه پیدا کند"[۲۹].

در آیه دیگر حضرت موسی (ع) را که یکی از خلفای الهی است، از بندگان مخلَص معرفی می‌کند:﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۳۰]؛ یا آیه‌ای حضرت یوسف (ع) را از بندگان مخلَص برمی‌شمارد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ[۳۱].[۳۲]

ایمان و یقین کامل داشتن

﴿إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ[۳۳]؛ صفت ایمان عبارت از اقرار و تصدیق به زبان همراه با اعتقاد قلبی و روحی و عمل با جوارح و اعضا است و خلفای خدای سبحان از هر سه جهت، ایمانشان کامل بوده و بر اثر آن، دارای اطمینان و آرامش خاصی بودند و در برابر حوادث روزگارشان به هیچ وجه اضطرابی از خود بروز نمی‌دادند و با قلبی مطمئن به انجام وظیفه الهی خود مشغول بودند. خدای متعال عده‌ای از پیامبران (ع) را در آیات قرآن کریم متّصف به ایمان کرده است[۳۴].

ایمان دارای مراتب و مراحلی است و از آیات شریفه، برمی‌آید که آن حضرات دارای اعلا مراتب ایمان بوده و هستند.

یکی از مفسرین درباره مراتب ایمان می‌نویسد: "یک مرتبه از ایمان با تمام خطاها و گناهان می‌سازد که نازل‌ترین مراتب آن است، و از آن به بعد مرتبه به مرتبه رو به تزاید و صفا نهاده تا به جایی می‌رسد که از هر شرک خَفی خالص می‌گردد، و دیگر قلب به چیزی غیر از خدا تعلق پیدا نمی‌کند، حتّی التفاتی هم به غیر خدا نمی‌نماید، که این اعلا مراتب ایمان است"[۳۵].

اما درباره یقین آنان، آیه شریفه گویای آن است: ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۳۶]؛ برخی از بنی اسرائیل را امام قرار دادیم که به امر ما، مردم را هدایت می‌کردند؛ زیرا در راه حق پایدار بودند و به آیات الهی یقین داشتند. معنای اصلی یقین، عبارت از "علمی است ثابت در نَفْس، به صورتی که شک در آن نیست و سراسر آرامش و طمأنینه است، پس رتبه‌اش از علم بالاتر است"[۳۷].

یقین دو حالت دارد، یقین در اثر مشاهده عوالم آخرت و تأثر از آن، مثل دیدن جهنم و تأثر از آن؛ اما در یقین حاصل از عبادت و عبودیت که عبارت از تذلل تام در قبال عظمت مولا است، هر چیزی که حائل، حاجب و مانع بین بنده و مولایش است، مرتفع می‌شود، در آن صورت، حالت شهود، لقا و یقین حاصل می‌گردد.

یقین دارای مراتبی است و آنان به اعلا مراتب آن نایل آمده بودند و نیز به صورت مُجمل و مُفصّل است و در آیه شریفه ﴿وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ[۳۸] یقین، به این است که پروردگارت را عبادت کن تا در هر عبادتی بتوانی به یکی از اسما و صفات ما برسی و آن را شهود کنی[۳۹].[۴۰]

تسلیم محض در پیشگاه خدای حکیم

﴿قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِيمُ بَنِيهِ وَيَعْقُوبُ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ[۴۱]؛ ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلَا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۴۲]؛ ﴿فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ [۴۳]؛ ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَهَا وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ[۴۴]؛ حضرت ابراهیم (ع) فرمود: من در برابر پروردگار عالمیان تسلیم محض هستم، و حضرت ابراهیم و یعقوب (ع) به فرزندانشان سفارش می‌کردند: خدای متعال، دین را برای شما برگزید و نمیرید مگر اینکه مسلمان باشید.

کلمه "تسلیم" از "سلم" مشتق شده و ضدّ آن خصومت است. معنای اصلی آن: "موافقت کامل در ظاهر و باطن بدون کم‌ترین خلاف و از لوازم آن معنا، داشتن انقیاد، صلح و رضا است"[۴۵].

بنابراین، یکی دیگر از صفات خلفای خدای حکیم، داشتن تسلیم محض ظاهری و باطنی توأم با انقیاد و سلامت درونی و رضای کامل در پیشگاه پروردگار عالمیان است و اسلام دارای مراحل چهارگانه است که آنان در مرحله عالی آن بوده و هستند "و آن بعد از مرحله سوم که عبارت از داشتن فضایل انسانی، مانندِ رضا، تسلیم، تحمل و صبر در راه خدای متعال و مرحله کامل زهد، وَرَع و دوستی و دشمنی با دوستان و دشمنان خدای سبحان است و انسان وقتی به مرحله سوم رسید، حالِ او در مقابل خدای متعال، حال بنده مطیع و فرمان ‌بُردار در مقابل مولاست؛ اما وقتی مورد عنایت ویژه قرار گیرد، دست الهی او را گرفته و به مرحله بالاتر از مرحله سوم می‌برد و آن حقیقت مالکیت است به طوری که بنده در هیچ قسمت، نَه در ذات، نَه در صفات و نَه در افعال، از خود استقلال ندارد، که البته لایق مقام کبریایی الهی هم این مالکیت است و بس. اما افراد عادی که به مرحله سوم اسلام می‌رسند، مرحله چهارم اسلام برای آنان به صورت حال و زودگذر است که گاهی عنایت الهی شامل حال آنان می‌شود و پرده حجاب را کنار می‌زند. اما برای خلفای الهی مرحله چهارم با عنایت پروردگار به صورت مَلَکه و همیشگی است و سرّ خلافت آنان همین است"[۴۶].

دین کامل و حقیقت دین، چیزی جز تسلیم محض در برابر خدای سبحان نیست، چنان که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ[۴۷]. بنابراین، خلفای الهی دارای دین کامل و به معنای حقیقی مسلمان بودند و اسلام و تسلیم‌شان کامل بود و دیگران را به سوی اسلام کامل دعوت می‌کردند[۴۸].

عبادت و بندگی خدای سبحان

﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ[۴۹].

عبادت، عبارت است از نهایت تذلل در برابر خدای متعال همراه با اطاعت که یا تکوینی است، مانند ﴿إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا[۵۰]؛ یا اختیاری، مانند ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ[۵۱]؛ ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ[۵۲].

مقام عبودیت و بندگی خدای غنی مطلق، از مقام‌های عالی و جامع همه کمالات انسانی است. بندگی خدا یعنی وابستگی مطلق به او، یعنی در برابر اراده او از خود اراده‌ای نداشتن، و در همه حال سر بر فرمان او نهادن. بندگی خدا یعنی بی‌نیازی از غیر او و بی‌اعتنایی به ما سوی‌الله، و تنها چشم بر لطف او دوختن، این همان اوج تکامل انسان و برترین شرف و افتخار او است. عبادت و مناجات با خدای مهربان، یکی از صفات بارز خلفای الهی است که همیشه در پی فرصتی بوده و هستند تا با پروردگارشان مناجات و عبادت کنند، اگر چه انجام وظیفه رسالت و امامت، خود عبادتی بزرگ و عملی صالح محسوب می‌شود.

البته آنان در همه حالات، حرکات و سکناتشان رعایت ادب حضور پیشگاه الهی را داشته و دارند و همه عزم و همت آنان، انجام وظیفه بندگی و جلب خشنودی خدای سبحان بوده است؛ لذا حق تعالی در قرآن کریم در وصف برخی پیامبران (ع) فرمود: ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ[۵۳]؛ ﴿عِبَادِنَا[۵۴]؛ و در وصف پیغمبر اعظم (ص) کلمه ﴿عَبْدِهِ[۵۵] پنج مورد در قرآن کریم استعمال شده و فقط‍ یک مورد نیز در وصف حضرت زکریا (ع) آمده است[۵۶].

آیه‌ای از حضرت ابراهیم (ع) با تعبیر قانت، مدح و ستایش کرده است: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِيفًا[۵۷]؛ حضرت ابراهیم (ع) امتی بود که خاضعانه خدای سبحان را در همه امور زندگی خود، اطاعت می‌کرد.

کلمه "قانت" از "قنت" مشتق شده که طبق کتاب‌های لغت[۵۸] به معنای اطاعت و مطیع بودن است. محققی می‌نویسد: "قانت، به معنای خضوع با طاعت است"[۵۹]. و به عبارت دیگر: طاعت همراه با خضوع و رغبت شدید است.

واژه "قانت" را بعضی مفسران، به مفهوم اطاعت[۶۰]، عبادت[۶۱]، اطاعت همه‌جانبه و دائم[۶۲] توأم با خضوع و خشوع[۶۳] تفسیر کرده‌اند.

بنابراین، انبیا و اوصیا (ع) همچون حضرت ابراهیم (ع)، افرادی بودند که خدای متعال را خاضعانه و مشتاقانه اطاعت و عبادت می‌کردند و آن حالت به صورت مَلَکه و صفتی همیشگی برای آنان بوده و هست: ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ[۶۴].[۶۵]

اعتماد بر خدای متعال

یکی از صفات مشترک، توکل انبیا (ع) است که در آیه پیشِ رو، پیامبران (ع) به قومشان می‌گفتند: ﴿قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ... * وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[۶۶]؛ ما مثل شما انسان هستیم و علت انتخاب ما برای رسالت، اراده خدای متعال بوده که به هر یک از بندگانش بخواهد، اعطا می‌کند. و در ادامه می‌گویند: چرا بر خدای متعال توکل نکنیم در حالی که ما را هدایت کرده است و ما بر آزارهای شما صبر می‌کنیم و اهل توکل باید فقط‍ بر خدای متعال اعتماد کنند. بنابراین، هم خودشان از متوکلین واقعی هستند و هم دیگران را به توکل بر خدای متعال سفارش می‌کنند.

در آیات دیگر قرآن کریم﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ[۶۷]؛ ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنْ كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآيَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلَا تُنْظِرُونِ[۶۸]؛ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ[۶۹]؛ ﴿وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[۷۰]؛ ﴿كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ لِتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ[۷۱]؛ یا به صورت (جمع متکلم مع الغیر)، ﴿قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللَّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ[۷۲]؛ ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ[۷۳]؛ ﴿قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ آمَنَّا بِهِ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۷۴]، هر پیامبری به صورت فردی، خطاب به قومش می‌گوید: من بر پروردگارم توکل می‌کنم؛ همچنان‌که حضرت هود (ع) به قوم خود فرمود: ﴿إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا[۷۵].

توکل یعنی انسان وثوق و اعتماد خود را متوجه خدای سبحان کند که همه اسباب عالَم بر محور مشیت و اراده او می‌چرخد؛ لذا فرد متوکل، بر خدای متعال اعتماد می‌کند، به اینکه تمام امور را از آنِ خدا و به دست او بداند و در امور خارجی و حوادث عالَم، نَه برای خودش و نَه برای هیچ یک از اسباب ظاهری، استقلال در تأثیر قرار ندهد؛ زیرا در عالَمِ وجود، هیچ مؤثری به حقیقت معنای تأثیر جز خدای متعال وجود ندارد. در نتیجه: با داشتن چنین اعتقادی در رضا، خشم، مسّرت، تأسف و... به هیچ سببی اعتماد نکند؛ بلکه در مقاصد و آرزوهایش، متوسل به سببی شود که خدای سبحان معرفی کرده، آن هم نَه به صورت استقلال در تأثیر و اطمینان بر آن، بلکه رسیدن به مقصود را از خدا بداند، تا هر چه خدای سبحان بر او صلاح دانست، اختیار کند. اما اموری که ارتباط‍ به عمل دارد، در وظایف عملی‌اش در عبادات و معاملات، اراده خود را تابع اراده تشریعی خدا سازد، در نتیجه طبق اراده و مطابق قوانین او عمل کند.

البته اگر چه بشر است و با اسباب سر و کار دارد، سر و کارش با توجه به این است که آن اسباب اعطایی از جانب خداست؛ با آنها کارهایش را انجام می‌دهد[۷۶].

شُکرگزار

﴿ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْدًا شَكُورًا[۷۷]؛ ﴿شَاكِرًا لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۷۸]؛ ﴿نِعْمَةً مِنْ عِنْدِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ[۷۹].

قرآن کریم یکی از صفت‌های نیک حضرت نوح (ع) را بنده شکرگزار معرفی می‌کند و معنای اصلی شکر عبارت است از: "اظهار قدردانی و تجلیل در قبال نعمت ظاهری یا معنوی که از طرف مُنعِم می‌رسد و ضدّ آن کفران به معنای عدم قدردانی در قبال اعطای نعمت است"[۸۰]؛ و حمد به معنای ستایش در نعمت و بدون آن است، لذا اعم از شکر است؛ و شکر دارای مراتبی است:

  1. شکر قولی و ظاهری؛
  2. شکر ظاهری و قلبی با هم؛
  3. شکر عملی که صَرف نعمت در طاعت و عمل به آنچه مرضیّ خداست و ملازمه آن، خضوع و بندگی است؛ با توجه به اطلاق آیه شریفه، خلفای الهی (ع) دارای همه مراتب شکر بودند و از شاکرین با همه مراتب نزولی و صعودی آن محسوب می‌شدند.

مفسری درباره اهمیت آن می‌نویسد: "و اما "شاکرین"، کسانی هستند که کارشان همواره شکر نعمت‌های خدا است، یعنی به هیچ نعمتی از نعمت‌های پروردگار برنمی‌خورند، مگر اینکه شکرش را به‌جای می‌آورند؛ به این معنا که در هر نعمتی طوری تصرف کرده که قولاً و عملاً نشان می‌دهند، این نعمت از ناحیه پروردگارشان است. پُر واضح است که چنین کسانی به هیچ چیزی از ناحیه خود و دیگران بر نمی‌خورند، مگر اینکه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان، به یاد خدا هستند و همین به یاد خدا بودن‌شان، هر چیزی دیگری را از یادشان برده، چون خداوند در درون کسی دو قلب قرار نداده، پس اگر حقّ شکر ادا شود، برگشت معنای آن به همان مخلَصین خواهد بود. و اگر ابلیس شاکرین و مخلَصین را از اغوا و اضلال خود استثنا کرده، بیهوده یا از راه ترحم بر آنان نبوده، و نخواسته بر آنان منّت بگذارد، بلکه به آنان دسترسی نداشته و زورش به آنان نمی‌رسیده است"[۸۱].[۸۲]

ترس از خدا

یکی دیگر از صفات مشترک خلفای الهی این است: ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا[۸۳]؛ پیامبران و اوصیای آنان (ع) در رساندن پیام‌های الهی از هیچ‌کس نمی‌ترسیدند، و آنچه برای آنان مهم بوده و هست، انجام وظیفه و امتثال امر خدای متعال بوده است. اگر چه همه چیزشان را از دست بدهند، مأمور بودند به تنهایی مسؤولیت رسالت را به‌دوش بگیرند و به قوم خود بگویند: ﴿قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلَا تُنْظِرُونِ[۸۴]؛ شما بروید تصمیمتان را بگیرید، و هر حیله و کیدی را برای مقابله با رسالت، می‌خواهید اجرا کنید، حتّی به من مهلت ندهید و مرا به شهادت برسانید. آیه می‌گوید: ما پیامبران جز خدا، از احَدی نمی‌ترسیم. وقتی خداوند متعال صفات خلفایش را نقل می‌کند، می‌فرماید: آنان در لحظه خطر به دشمنان خود گفتند: همه امکاناتی را که در اختیار دارید، برضدّ ما به‌کار گیرید، ما از شما نمی‌ترسیم و صحنه وظایف رسالت و خلافت و مبارزه و جهاد با کجی‌ها و انحراف‌ها را ترک نمی‌کنیم[۸۵].

پارسایی

﴿وَحَنَانًا مِنْ لَدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيًّا[۸۶]؛ به حضرت یحیی (ع) رحمت، محبت و پاکی در ظاهر و باطن از ناحیه خود بخشیدیم و او تقی و پرهیزکار بود.

کلمه "تقی"، صفت مشبه از تقوا است که به معنای پرهیزکار از محرّمات الهی بوده و برخی مفسران[۸۷] آن را به معنای دوری از محرّمات و ارتکاب اعمالی که منجر به عذاب الهی است، تفسیر کرده‌اند.

عده‌ای دیگر نوشته‌اند: كانَ تقياً أي مخلصاً مطيعاً متقياً[۸۸].

تفسیر آیه شریفه محدود به آن معانی نبوده، بلکه پیامبران و اوصیای آنان دارای تقوای ظاهری که پرهیز از محرّمات و نیز تقوای باطنی - پرهیز از خطور ذهنی عمل به گناهان و مخالفت درونی با مشیت الهی - بودند، لذا مفسری می‌نویسد: "(دارای) اعلا مراتب تقوا که خیال معصیت در قلبش خطور نکند"[۸۹] البته خیال معصیت، به گناهان محدود نمی‌شود، بلکه شامل خیال مخالفت با مشیت الهی نیز می‌شود و عدم مخالفت درونی با مشیت الهی از اعلا مراتب تقوا خواهد بود. و صفت تقی مخصوص حضرت یحیی (ع) نیست، بلکه همه خلفای الهی متصف به آن هستند[۹۰]؛ زیرا یکی از مهم‌ترین ارشاد آنان، دعوت به تقواست و لازمه آن، برخورداری خودشان از تقوای کامل بوده است[۹۱].[۹۲]

فروتنی و تواضع

خلفای خدای متعال طبق دستور او، دارای تواضع کامل بودند و خداوند در سوره قصص بعد از دادن دو معجزه به حضرت موسی (ع) (تبدیل عصا به مار و نورافشان شدن دستش) دستور می‌دهد: ﴿وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ[۹۳][۹۴]؛ یعنی هنگام رساندن رسالت الهی به امت خود و هدایت آنان، متکبرانه برخورد نکن، بلکه خاضعانه برخورد نما؛ چنان‌که خداوند متعال به رسول اعظم (ص) در قرآن فرمود: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ[۹۵]؛ ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[۹۶]؛ یعنی جَناح، بال و دست خود را برای پیروانت بگستران، که کنایه از تواضع داشتن همه‌جانبه جسمی و روحی است؛ جسمی، در نشست و برخاست و راه رفتن و برخورد با آنان، متکبرانه نبودن؛ و روحی، خود را از آن مرتبه عالی متواضعانه فرود آوردن و مؤمنین را تعلیم و تزکیه نفوس دادن است.

یکی از مفسرین در معنای کلمه "خفض" می‌نویسد: و أصله أن الطائر إذا ضم فرخه إلى نفسه بسط‍ جناحه ثم خفضه فالمعنى تواضع للمؤمنين لكی يتبعك الناس في دينك[۹۷].[۹۸]

نیکوکاری

﴿وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ[۹۹]. کلمه ﴿الصَّالِحِينَ از "صلح" مشتق شده که معنای اصلی آن: "چیزی است که از فساد، سالم باشد و ضدّ فساد است و اعم از سلامت در ذات، رأی (عقیده) و عمل. اگر چه بیش‌تر استعمال کلمه صلح، در عمل صالح است، همانند کلمه صحت که اکثر استعمال آن صحت در اجسام است"[۱۰۰]؛ صلح با مشتقاتش در قرآن کریم، ۱۷٠ بار استعمال شده که یکی از مشتقات آن "صالحین" است که ٢۴ بار استعمال شده که ۱۵ مورد آن، قابلیت استناد برای اثبات عنوان است﴿وَمَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۱]؛ ﴿فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۲]؛ ﴿وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۳]؛ ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۴]؛ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ[۱۰۵]؛ ﴿وَأَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۶]؛ ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۷]؛ ﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ[۱۰۸]؛ ﴿قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِنْدِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۰۹]؛ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ[۱۱۰]؛ ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۱۱]؛ ﴿وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ [۱۱۲]؛ ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ[۱۱۳]؛ ﴿فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ[۱۱۴].

با توجه به معنای اصلی آن، یکی از صفات بارز خلفای خدای سبحان، این است که صالح همه‌جانبه در ذات، عقیده، رأی و عمل هستند؛ و بین عامل صالح و صالح بودن فرق اساسی است که صالح، یعنی فرد ذاتاً صالح است و غیر از عمل صالح، چیز دیگری از او به ظهور نمی‌رسد و همه افکار و اعمال او، عمل صالح محسوب می‌شوند؛ اما کسی که عامل به عمل صالح است، شاید ذاتاً دارای طبع سالم و صالحی نباشد و هر لحظه امکان صدور عمل شر از او می‌رود[۱۱۵].

سعه صدر

﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ[۱۱۶]؛ ای پیامبر! آیا ما تو را شرح صدر عطا نکردیم‌؟ کلمه ﴿نَشْرَحْ از ماّده "شرح"، به معنای بسط‍‌، باز شدن و گسترش است؛ وقتی همراه با صدر[۱۱۷] بیاید، به صورت یک امر روحی باطنی در می‌آید، که عبارت از سعه روحی و قلبی برای کاری مهم همچون انجام وظیفه خلافت از پروردگار عالمیان است که از یک جهت باید وحی و مسؤولیت سنگین آن را بپذیرد و از طرفی دیگر با سعه صدر خود، موانع سر راه مسؤولیت را کنار بزند.

لذا مفسری در این باره می‌نویسد: "گرفتاری پیامبران و فشار روحی و گرفتگی سینه آنها، بیش از عوامل و انفعال‌های نفسانی، ناشی از فشار وحی و سنگینی رسالت بوده، در آغاز طلوع وحی و فرمان رسالت، از یک سو مقهور و رانده فرمان‌های پی در پی وحی بودند که باید در هر وضع و شرطی رسالت خود را ابلاغ کنند. از سوی دیگر: قدرتمندان و بت‌سازان و در پی آنها توده مردم، در برابر انبیا سخت می‌ایستادند تا عقاید و وضع کنونی خود را نگه‌دارند"[۱۱۸].[۱۱۹]

تحمل مشکلات

﴿وَإِسْمَاعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ[۱۲۰]؛ ﴿وَجَاءُوا عَلَى قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ [۱۲۱]؛ ﴿قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ[۱۲۲]؛ ﴿وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ[۱۲۳]؛ ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ[۱۲۴]؛ ﴿وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ[۱۲۵]؛ ﴿فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ بَلَاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفَاسِقُونَ[۱۲۶].

قرآن کریم بنابر مستفاد از برخی آیات، زیربنای خلافت و امامت بسیاری از انبیا (ع) را مسأله صبر قرار می‌دهد: ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا[۱۲۷]؛ زیرا بنابر روایتی[۱۲۸]: صبر به منزله سر برای بدن است و در همه مسائل معنوی و رشد روحی، همچون سر، منشأ تصمیمات عاقلانه بوده و ضدّ جَزَع و بی‌تابی است: الصَّبْرُ: نقِيض الجَزَع؛ (قال) الجوهري: الصَّبر حَبْس النفس عند الجزَع[۱۲۹]. دیگری نوشته است: حفظ النفس عن الاضطراب و الجزع بالسكون و الطمأنينة[۱۳۰]؛ خویشتن‌داری از اضطراب و جزع همراه با داشتن آرامش؛ صبر با لحاظ‍ موارد، سه قِسم می‌شود:

  1. حبس نَفْس از جَزَع و بی‌تابی در برابر مشکلات و حوادث توأم با داشتن آرامش؛
  2. حفظ‍ نَفْس از ارتکاب معصیت و گناه؛
  3. خوداری از سستی در انجام وظایف دینی فردی و اجتماعی.

صبر با لحاظ‍ کیفیت، چهار حالت دارد:

  1. صبر بدون کم‌ترین جَزَع و اضطراب در ظاهر؛
  2. علاوه بر ظاهر در باطن نیز نباشد؛
  3. صبر ناشی از مَحبت و شوق، مانند آیه شریفه: ﴿وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ[۱۳۱]؛
  4. صبر بر بندگی و انجام وظیفه، بنده مخلص هیچ انگیزه، هوای نفْس و نظر و قصدی ندارد مگر برای اطاعت و عبودیت خدای سبحان: ﴿وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ[۱۳۲][۱۳۳].

صبر، مراتبی دارد و نسبت به ایمان و کمالات هر شخصی فرق می‌کند و نسبت به موضوعات و موارد نیز از جهت ضعف، شدت، سختی، راحتی، مقدار تحمل لازم، لزوم صرف قدرت و طاقت فرق می‌کند و صبر جانشینان خدای سبحان، از جهت رتبه، در مرحله عالی آن[۱۳۴] قرار دارد[۱۳۵].

کرامت نَفْس

﴿وَلَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَجَاءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ[۱۳۶]؛ در آیه شریفه، موسی (ع) متّصف به صفت کریم شده، که از صفاتی است که اگر به خدای سبحان نسبت داده شود، مراد: احسان و نعمت آشکار است و نسبت به افراد، یعنی دارای سخاوت، شرافت و عزت نَفْس‌اند. پس کریم یعنی دارای سخاوت، گذشت، پاکی از صفات رذیله و متّصف به اخلاق پسندیده و دارای عزت نَفْس بدون حالت کبر و غرور است.

پَستی در مقابل کرَم است؛ همچنان که عزت در مقابل ذلت است و کرَم شامل جود و بخشش، چشم‌پوشی [از تقصیر دیگران]، بزرگی، پاکی، مورد پسند و محترم بودن و دارای حُسن کمال که اینها از آثار و لوازم کرامت است. کرَم بنابر قول مشهور به معنای بخشش و سخاوت نیست و همه آن معانی در یک معنا جمع می‌شوند و آن عزت و بزرگ‌مَنِشی در ذات بدون علوّ‌طلبی و فخر بر دیگری است. و خدای سبحان، کریم است و کرَمش مطلق و بدون قید و نهایتی، حتّی کم‌ترین ضعف و... در آن متصور نمی‌شود[۱۳۷].[۱۳۸]

نرم خو

﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ[۱۳۹]. نرمخویی پیامبران و اوصیای آنان یکی از مظاهر رحمت واسعه الهی است که در سخن گفتن و برخورد آنان با دیگران تجلی می‌کند. ذیل آیه شریفه نحوه نرمخویی را بیان می‌کند که عفو از حرف‌ها و اعمال اطرافیان، و استغفار برای آنان و مشورت کردن با آنها است: ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ[۱۴۰].

کلمه "لین" به معنای نرمی و ملاطفت در مقابل سختی و خشونت است که هم "در مادّیات و هَم در معنویات استعمال می‌شود"[۱۴۱]؛ مادّیات مانندِ نرم شدن آهن برای حضرت داوود (ع)[۱۴۲]، و معنوی، همان برخوردهای همراه با دلسوزی است.

نرمخویی در گفتار: ﴿فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى[۱۴۳]؛ خدای مهربان به دو پیامبر موسی و برادرش هارون (ع) امر می‌فرماید: با فرعون با گفتار تند و خشن سخن نگویید، بلکه با نرمی حرف بزنید، شاید متذکر شود یا از خدا بترسد[۱۴۴].

بردبار

﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ[۱۴۵]؛ خدای سبحان حضرت ابراهیم (ع) را بشارت به فرزند پسر بردبار می‌دهد که نام او حضرت اسماعیل (ع) است.

کلمه "حلیم"، ۱۵ بار در قرآن کریم استعمال شده است که ۱۱ مورد به عنوان صفت خدای سبحان آمده که به معنای بردباری و مهلت دادن به گناهکاران و تعجیل نداشتن در عذاب آنان است و ۴ مورد به عنوان صفت برای خلفای الهی که دو بار برای حضرت ابراهیم (ع) ﴿وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ[۱۴۶]؛ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ [۱۴۷] و یک بار برای اسماعیل (ع) و یک بار نیز برای شعیب (ع)﴿قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلَاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ[۱۴۸] آمده است.

حلیم مشتق از حلم است و معنای آن، بردباری و صبوری بر آزار دیگران و چشم‌پوشی از تقصیر آنان[۱۴۹] و غضب نکردن است[۱۵۰].

در بردباری حضرت ابراهیم (ع) نوشته‌اند: "اگر کسی او را می‌آزرد و دشنام می‌داد، در جواب او می‌فرمود: خدا تو را هدایت کند"[۱۵۱].[۱۵۲]

عفو و بخشش

﴿قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ[۱۵۳]. به دو مورد از عفو و بخشش خلفای الهی (ع) اشاره می‌شود که یک مورد، در قرآن کریم ذکر شده است و آن اینکه حضرت یوسف (ع) به برادرانش در برابر ظلم بزرگی که بر آن حضرت انجام داده بودند و او را در کودکی به چاه انداخته و سبب دوری چند ساله از پدرش شده و بر اثر آن، باعث غلامی و بردگی و به دنبال آن، تحمل چند سال زندان رفتنش شده بودند؛ با آنکه در رأس قدرت بود و می‌توانست آنان را مجازات و حدّاقل توبیخ و سرزنش کند؛ اما با گفتن ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ بر شما در این روزی که در رأس قدرت هستم، سرزنشی نیست و خدای ارحم الرّاحمین، شما را می‌بخشد، بدون تکلف و سختی از کارهای ناپسند آنان چشم‌پوشی می‌کند.

و همان حالت توسط‍ پیامبر اعظم (ص) دیگربار تکرار می‌شود؛ هنگام فتح مکه عده‌ای از مردم مکه به حرم پناه برده و با توجه به آن همه ظلم بر آن حضرت و ترس از مجازات، در حالت ترس و اضطراب بودند که پیامبر اسلام (ص) خطاب به آنان می‌فرمایند: چه توقعی از من دارید؟! مردم می‌گویند: تو کریم و فرزند کریمی هستی. آن حضرت می‌فرمایند: همان‌گونه که حضرت یوسف (ع) به برادرانش فرمود ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ من نیز شما را [در برابر آن همه ظلم‌ها و اذیت‌ها] می‌بخشم[۱۵۴].

احسان

﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۵۵]؛ آیه شریفه بعد از ذکر نام پیامبرانی از نسل حضرت ابراهیم (ع)، و ذکر اعطای نعمت هدایت و ترفیع درجات معنوی آنان، می‌فرماید: ما چنین به محسنین پاداش می‌دهیم؛ که حاکی از داشتن صفت احسان در ذات و نَفْس شریف آنان است. آیات دیگری نیز سرّ اعطای حکمت، علم و ابلاغ سلام ویژه الهی را احسان داشتن و از محسنین بودن آنان، بیان می‌کند: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۵۶]؛ ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۵۷]؛ ﴿وَكَذَلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ[۱۵۸]؛ ﴿إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ [۱۵۹]؛ ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۶۰]؛ ﴿كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۶۱]؛ ﴿إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ[۱۶۲].

کلمه ﴿الْمُحْسِنِينَ از "حُسن" مشتق شده و به معنای زیبایی و نیکی در مقابل زشتی و بدی است "و هم در موضوعات خارجی مادّی و هَم در موضوعات معنوی استعمال می‌شود؛ امور معنوی در انجام اعمال نیک یا سخن نیک گفتن"[۱۶۳]، و در برخورد با درخواست دیگران، دارای برخورد مناسب و نیک بودن.

و یکی از اعمال نیک که طبق حدیثی، حضرت یوسف (ع) انجام می‌داد: اینکه هر کس وارد مجلس می‌شد، برایش جایی برای نشستن باز می‌کرد، و به نیازمندان قرض می‌داد، و ضعیفان را کمک می‌کرد[۱۶۴].[۱۶۵]

نیکی به پدر و مادر

﴿وَبَرًّا بِوَالِدَيْهِ[۱۶۶]؛ حضرت یحیی (ع) به پدر و مادرش نیکی می‌کرد. یا درباره حضرت عیسی (ع) در قرآن کریم آمده: ﴿وَبَرًّا بِوَالِدَتِي[۱۶۷]. آن حضرت پدر نداشت و فقط‍ از مادر با قدرت الهی، متولد شده بود، لذا فقط‍ به مادر اشاره شده که طبق سفارش خدای متعال به او نیکوکار بود.

کلمه "برّ" به فتحِ باء صفت مشبهه "برّ" به کسرِ باء است، و درباره معنای آن در کتاب لغتی نوشته شده:و "البِرُّ" بالكسر: الاتساع في الإحسان و الزيادة، و منه سميت" البَرِّيَّة" بالفتح و التشديد لاتساعها، و الجمع البَرَارِيُّ[۱۶۸] و مفسران در تفسیر آن نوشته‌اند: اي كان بارّا محسنا اليهما[۱۶۹]؛ اي بارّا بهما محسنا اليهما مطيعا لهما لطيفا بهما طالبا مرضاتهما[۱۷۰]؛ و هو (البر) الاحسان[۱۷۱].

بنابراین، پیامبران و اوصیا (ع) با پدر و مادرشان، در زمان حیات آنان، نیک گفتار و نیک کردار بودند و بعد از وفات‌شان به یاد آنان بوده و در حقشان دعا می‌کردند: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ[۱۷۲]؛ ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ[۱۷۳]؛ حضرت نوح (ع) از خدای مهربان برای خودش و پدر و مادرش غفران می‌طلبد[۱۷۴].

مورد پسندِ خدا بودن

﴿وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا[۱۷۵]؛ راغب اصفهانی در مفردات‌اش می‌نویسد: "رضای عبد از خدا، آن است که قضایش را مکروه نداند و رضای خدا از بنده‌اش، آن است که ببیند بنده‌اش از دستورهای او پیروی و از مَنهی‌اش اجتناب می‌کند"[۱۷۶].

مفسری[۱۷۷]، رضا و مرضی بودن، در آیه شریفه را متعلق به عمل دانسته است، که مفسری دیگر در ردّ آن می‌نویسد: "مراد از "مرضی" بودن نزد پروردگارش، این است که نَفْس او مرضی است نَه عملش، چنان که بعضی مفسرین به همین معنا تفسیرش کرده‌اند؛ زیرا لفظ‍‌ "مرضی" اطلاق دارد و با تقیید و مخصوص کردن آن با رضا به عمل نمی‌سازد"[۱۷۸].

اما رضا به معنای خشنودی است و با توجه به اطلاق آیه شریفه، خرسندی خدای متعال همه‌جانبه است که شامل تمام حالات درونی و اعمال بیرونی می‌شود و مخصوص به هر یک از نَفْس یا عمل نیست، مگر اینکه مراد مفسر اخیر از آن، نَفْسی باشد که متصف به صفات پسندیده و عمل صالح است. بنابراین، نَفْس با خصوصیات روحی و عملی، مرضیّ الهی خواهد بود[۱۷۹].

مقرّب و آبرومند در پیشگاه پروردگار

﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ[۱۸۰]؛ ﴿وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى وَحُسْنَ مَآبٍ[۱۸۱].

آیه نخست، عیسی (ع) را از "مقربین" درگاه الهی معرفی می‌کند و آیه دوم حضرت سلیمان را نیز، با کلمه ﴿زُلْفَى، دارای قرب ویژه در پیشگاه خدای سبحان برمی‌شمارد.

کلمه ﴿زُلْفَى مصدر و هم اسم مصدر است که در آیه شریفه با قرینه موجود، اسم مصدر به معنای مقام و منزلت، و به معنای قرب است[۱۸۲]، اما قرب با علوّشأن و منزلت[۱۸۳]، لذا به هر قربی، زلفی نمی‌گویند، مگر اینکه با علوّ مرتبه و درجات معنوی همراه باشد.

بنابراین، پیامبران و اوصیای آنان، از قرب معنوی ویژه، شأن و منزلت روحانی خاصی در پیشگاه خداوند متعال در دنیا و در آخرت برخوردار بوده و هستند؛ زیرا حالات نَفْسی و عملی آنان به دلیل نزاهت روحی از صفات رذیله، نداشتن انانیت، تسلیم صِرف، فنای کامل و بندگی تام مورد خشنودی خدای متعال بوده است.

آیه دیگر، حضرت موسی (ع) را آبرودار پیشگاه الهی معرفی می‌کند: ﴿فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهًا[۱۸۴]. خدای سبحان ایشان را از تهمت ناشایسته‌ای که به وی می‌زدند، مبرّا کرده و او در پیشگاه الهی محترم و عزیز بود.

کلمه "وجیه" به معنای ذوجاه و محترم است[۱۸۵] و با اطلاقی که آیه شریفه دارد، و در آیه دیگری﴿إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ[۱۸۶] نیز آمده است، شامل ظاهر و باطن و در دنیا و آخرت می‌شود که در هر دو عالَم، پیامبران و اوصیای آنان وجیه و دارای مقام و منزلتی ویژه و مورد احترام پروردگار متعال هستند.

در حدیثی، از انبیا و اوصیا (ع) تعبیر به وجه‌الله شده است که دلالت بر داشتن احترام و منزلت خاصی در پیشگاه خدای متعال می‌کند: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَحِمَهُ الله[۱۸۷] قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ[۱۸۸] عَنْ أَبِيهِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ[۱۸۹] عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ[۱۹۰] قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا (ع) يَا ابْنَ رَسُولِ الله مَا تَقُولُ فِي الْحَدِيثِ الَّذِي يَرْوِيهِ أَهْلُ الْحَدِيثِ أَنَّ الْمُؤْمِنِينَ يَزُورُونَ رَبَّهُمْ مِنْ مَنَازِلِهِمْ فِي الْجَنَّةِ فَقَالَ (ع) يَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَضَّلَ نَبِيَّهُ مُحَمَّداً (ص) عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الْمَلَائِكَةِ وَ جَعَلَ طَاعَتَهُ طَاعَتَهُ وَ مُتَابَعَتَهُ مُتَابَعَتَهُ وَ زِيَارَتَهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ زِيَارَتَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ الله وَ قَالَ ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ الله يَدُ الله فَوْقَ أَيْدِيهِمْ وَ قَالَ النَّبِيُّ (ص) مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِي أَوْ بَعْدَ مَوْتِي فَقَدْ زَارَ الله جَلَّ جَلَالُهُ وَ دَرَجَةُ النَّبِيِّ (ص) فِي الْجَنَّةِ أَرْفَعُ الدَّرَجَاتِ فَمَنْ زَارَهُ إِلَى دَرَجَتِهِ فِي الْجَنَّةِ مِنْ مَنْزِلِهِ فَقَدْ زَارَ الله تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَالَ فَقُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ الله فَمَا مَعْنَى الْخَبَرِ الَّذِي رَوَوْهُ أَنَّ ثَوَابَ لَا إِلَهَ إِلَّا الله النَّظَرُ إِلَى وَجْهِ الله فَققَالَ (ع) يَا أَبَا الصَّلْتِ مَنْ وَصَفَ الله بِوَجْهٍ كَالْوُجُوهِ فَقَدْ كَفَرَ وَ لَكِنَّ وَجْهَ الله أَنْبِيَاؤُهُ وَ رُسُلُهُ وَ حُجَجُهُ (ص) هُمُ الَّذِينَ بِهِمْ يُتَوَجَّهُ إِلَى الله وَ إِلَى دِينِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ قَالَ الله عَزَّ وَ جَلَّ ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ فَالنَّظَرُ إِلَى أَنْبِيَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ (ع) فِي دَرَجَاتِهِمْ ثَوَابٌ عَظِيمٌ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۱۹۱].[۱۹۲]

صداقت در گفتار و کردار

﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا[۱۹۳]؛ ﴿يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ...[۱۹۴]؛ ﴿قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ[۱۹۵]؛ ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيًّا[۱۹۶]؛ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيًّا[۱۹۷].

و آیه‌ای دیگر نیز در وصف ائمه اطهار (ع) در قرآن کریم آمده است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۱۹۸].

صدق در آیات شریفه مطلق و بدون قید است که شامل صدق در گفتار، صدق در کردار ظاهری و باطنی می‌شود و گفتار با درون و ظاهر با باطن متناقض یکدیگر نیستند و دعوتشان صادقانه و بدون اغراض شخصی و فقط‍ برای انجام وظیفه الهی است. در تفسیری آمده: الصادقين اي الصادق بالحق العامل به[۱۹۹].

نتیجه اینکه پیامبران و اوصیای آنان (ع)، دارای صفت صدق در اعتقاد، گفتار و عمل بوده و متصف به صفت امین هستند: ﴿قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ[۲۰۰].

یکی از دختران حضرت شعیب (ع) به پدرش می‌گوید: حضرت موسی (ع) را اجیر کن که شخصی قوی و امین است. و حضرت نوح (ع) خطاب به قومش فرمود: ﴿إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ[۲۰۱]؛ ۶ مورد عین همان جمله و عبارت، از دیگر انبیا (ع) نیز خطاب به قومشان در قرآن کریم مطرح شده است.

کلمه "امین" با توجه به آیات و تفسیر مفسران، عبارت از راستگویی و امانت در تبلیغ رسالت بدون خیانت[۲۰۲] و تغییر یا تبدیل[۲۰۳] در آن است؛ و شامل همه حالات متصور در آن از جمله اطمینان داشتن از صحت رسالت، صدق در آن و عدم خیانت در ابلاغ رسالت الهی و در روابط‍ اجتماعی با دیگران است.

در عهد و پیمان با دیگران، وفادار بوده و نسبت به آن، تعهد عملی داشتند: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا[۲۰۴].

در کتاب‌های تفسیری نوشته‌اند: آن حضرت با شخصی در مکانی وعده گذاشت و در آنجا یک سال منتظر بود [۲۰۵] و مفسری در سرّ آن انتظار طولانی می‌نویسد: "وعده آن جناب، مطلق بوده است، یعنی مقید نکرده که یک ساعت یا یک روز یا فلان مدت منتظر می‌مانم، و به جهت مقام صدق و درستی که داشته، اقتضا کرده که به این وعده مطلق، وفا کند، و در جایی که معین کرده، بایستد تا رفیقش بیاید"[۲۰۶] و در ادامه می‌نویسد: "در روایت آمده که رسول خدا (ص) به یکی از اصحاب خود وعده داد: در مکه نزد خانه کعبه منتظرش می‌ماند تا او برگردد، ولی آن مرد در پی کار خود رفته فراموش کرد برگردد. رسول خدا (ص) سه روز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسید؛ به مسجد آمده، عذر خواهی کرد. آری، این مقام صدیقین است که هیچ سخنی نگویند مگر آن‌که بدان عمل کنند"[۲۰۷].[۲۰۸]

مداومت بر ذکر آخرت

﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ[۲۰۹]؛ ما، انبیا (ع) را از همه شائبه‌های غیرخدایی خالص کردیم؛ زیرا آنان همیشه به یاد دارِ (عالَم) آخرت و ملاقات با پروردگار متعال بودند.

در تفسیر آیه شریفه احتمال دیگری مطرح است که عبارت از نام نیک از آنان در دارِ دنیا باشد؛ اما با توجه به فنای دنیا و زودگذر و بی‌ارزش بودن آن، بعید است که مراد آیه، نام نیک در دنیا باشد؛ لذا برخی مفسران[۲۱۰] آن را ضعیف دانسته‌اند؛ و در تأیید آن، به یک مورد اکتفا می‌شود: "برای اینکه وقتی انسان مستغرق در یاد آخرت و جوار رَبّ العالمین شد، و تمام هَمّش را متمرکز در آن کرد، قهراً معرفتش به خدا کامل گشته، نظرش در تشخیص عقاید حق، خطا نمی‌کند، و نیز در سلوک راه عبودیت حق، بصیرت پیدا می‌کند، و دیگر بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن مانند ابنای دنیا جمود ندارد، چنان که در شأن چنین کسانی در آیه‌ای دیگر نیز فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ[۲۱۱] جمله ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ برای تعلیل جمله ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ مناسب‌تر است تا برای جمله "عبادنا"، یا جمله "و اذکر". پس آیه یعنی: اگر گفتیم اینان صاحبان ایدی و ابصارند، برای این است که ما آنان را به خصلتی خالص و غیر مشوب، خالص کردیم، خصلتی بس عظیم‌الشّأن، و آن عبارت است از یاد خانه آخرت.

بعضی مفسرین[۲۱۲] گفته‌اند: مراد از کلمه "دار" همین دارِ دنیا است، و منظور آیه این است که: ما آنها را خالص کردیم برای دار دنیا، یعنی تا هنگامی که دنیا برقرار است، ذکر خیرشان بر سر زبان‌ها باشد... ولی وجه سابق به نظر ما مناسب‌تر است"[۲۱۳].

بنابراین، آنان همیشه به یادِ عالَمِ دیگر بودند، افق دیدشان در زندگی چند روزه دنیا و لذات آن محدود نمی‌شد. آنان در این زندگی زودگذر، سرای جاویدان با نعمت‌های بی‌پایانش را می‌دیدند، و همواره برای آن تلاش می‌کردند. بنابراین، مراد از "الدار"خانه که به طور مطلق ذکر شده، سرای آخرت است، گویی جز آن سرایی وجود ندارد، و هر چه غیر از آن است، گذرگاهی به سوی آن است. به هر حال، شاید افراد عادی گاهی به یاد عالَم آخرت بیفتند، مخصوصاً هنگامی که یکی از دوستانشان از دنیا می‌رود، یا در مراسم تشییع و یادبود عزیزی حاضر می‌شوند، ولی این یاد "خالص" نیست، بلکه مشوب به یاد دنیاست. اما مردان خدا، توجهی خالص، عمیق، مداوم و مستمر به سرای دیگر دارند، گویی همیشه در برابر چشمانشان حاضر است. و مستفاد از آیه شریفه این است که ذکر و یادآوری همیشگی عالَمِ آخرت، موجب اخلاص و صفای باطن از هرگونه شرک می‌شود[۲۱۴].

ترس از عذاب آخرت

﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۲۱۵]؛ ﴿إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۲۱۶]؛ ﴿قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ[۲۱۷]؛ آیه شریفه در حقیقت به یک مطلب مهمّ تربیتی اشاره می‌کند که هر رهبر الهی باید در انجام دستورهای دین خود، از همه افراد پیشقدم باشد، و نخستین مؤمن به آیین خویش و اولین عمل کننده، کوشاترین فرد و فداکارترین شخص برای مکتب خود باشد و به هیچ وجه با آن مخالفت باطنی و ظاهری نکند؛ لذا در آیه برای تأکید بیش‌تر روی این دستور الهی که از طریق وحی بر پیامبر (ص) نازل شده، می‌فرماید: بگو من اگر از دستور پروردگارم، منحرف شَوَم و عِصیان و نافرمانی او کنم، از مجازات روز بزرگ قیامت می‌ترسم[۲۱۸].

قدرت و بصیرت ملکوتی داشتن

﴿وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ[۲۱۹]. کلمات ﴿الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ، جمع "ید" و "بَصَر" هستند که حاکی از کثرت قدرت و بصیرت است و چون بدون قید استعمال شده‌اند، مطلق بوده و شامل قدرت و درک مسائل مادّی و معنوی می‌شوند. و در آیات دیگر، کسی که خود را از درک مسائل معنوی محروم کند، از نابینایان محسوب می‌شود: ﴿وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ[۲۲۰]؛ در آیه از افراد با داشتن بینایی ظاهری به اعمی یعنی کور تعبیرشده و در مقابل آن بصیر قرار گرفته، یعنی بینا و درک‌کننده امور معنوی.

بنابراین، انبیا و اوصیای عظام (ع) با اذن الهی بر هر چیزی قدرت داشتند و نمونه آن خَلق پرنده از گِل توسط‍ حضرت عیسی (ع)﴿وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ[۲۲۱] یا کندن درِ خیبر توسط‍ امیرالمؤمنین (ع) با قدرت ملکوتی الهی است[۲۲۲]. و نیز آنان دارای بیناییِ ملکوتی بودند و مسائل تکوینی و تشریعی را به خوبی درک می‌کردند و ضمیر و نیات افراد را تشخیص می‌دادند و طبق وظیفه الهی عمل می‌کردند، یا تسبیح موجودات برای خدای سبحان را می‌دیدند و می‌شنیدند، و چه بسا موجودات دیگر با تسبیح آنان به تسبیح خدای سبحان می‌پرداختند﴿فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ[۲۲۳]. و طبق اطلاق آیه شریفه، آن قدرت و بصیرت مطلق بوده و محدود و مقید به زمان و موارد خاص نبوده است.

اما عده‌ای از مفسرین، آن را محدود به علم و آگاهی از مسائل دین و جامعه و قدرت بر انجام وظایف مدیریتی کرده‌اند و آن دو را به دو صفت مورد نیاز برای مدیریت جامعه تفسیر کرده‌اند: "انسان برای پیشبرد هدف‌هایش نیاز به دو نیرو دارد: نیروی درک و تشخیص، و نیروی کار و عمل. و به تعبیر دیگر: باید از علم و قدرت کمک گرفت تا به هدف واصل گشت. خداوند این پیامبران را به داشتن درک و تشخیص و بینش قَوی و قوّت و قدرت کافی برای انجام کار وصف کرده است. آنها افراد کم‌اطلاعی نبودند، سطح معرفتشان بالا و میزان آگاهی‌شان از آیین خدا و اسرار آفرینش و رموز زندگی قابل ملاحظه بود. از نظر اراده وتصمیم و نیروی عمل، افرادی سست و زبون و ناتوان نبودند، بلکه با اراده، پُر قُدرت، و دارای تصمیم قاطع و آهنین بودند. این، اسوه‌ای است برای همه رهروان راه حق که بعد از مقام عبودیت و بندگی خدا با این دو سلاح بُرنده مسلح گردند. از آنچه گفتیم به‌خوبی روشن شد که دست و چشم در اینجا به معنای دو عضو مخصوص نیست؛ چرا که بسیارند افرادی که دارای این دو عضوند، اما نَه درک و شعور کافی دارند، و نَه قدرت تصمیم‌گیری، و نَه توانایی بر عمل، بلکه کنایه از دو صفت علم و قدرت است"[۲۲۴].

یا تفسیری دیگر، مراد از آیه را قدرت در انجام عبادت و داشتن بصیرت در دین دانسته است: ﴿أُولِي الْأَيْدِي أي ذوي القوة عَلَى العبادة وَ الْأَبْصارِ الفقه في الدين[۲۲۵].

در اکثر تفاسیر[۲۲۶]، آیه شریفه به معنای قوّت در عبادت و بصیرت در دین، تفسیر شده است؛ اما آیه شریفه محدود به آن تفسیر نبوده، بلکه قدرت در همه چیز به اذن الهی و بصیرت بر همه امور با عنایت الهی خواهد بود، و سرّ عدم اعمال علم و قدرت بیکران در برخورد با حوادث، متوقف بودن آن بر مشیت خدای حکیم، عدم تحمل درک افراد و مختار بودن افراد در انتخاب حق و باطل و اتمام حجت بر آنان بوده است. البته اسرار عدم اعمال، محدود به این موارد نبوده و ممکن است دلیل‌های دیگری نیز باشد[۲۲۷].

در روایتی نقل شده است: ثعلبة بن حاطب که یکی از انصار بود به رسول خدا (ص) عرض کرد: یا رسول الله! از خدا بخواه مال دنیایی به من روزی کند. حضرت فرمود: "ای ثعلبه! مال اندکی که از عهده شکرش برآیی، بهتر است از مال فراوانی که نتوانی شکرش را به‌جای آری. مگر مسلمان‌ها که تو یکی از ایشانی، نباید به رسول خدا (ص) تأسّی بجویند، و مگر خدا نفرموده:﴿لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ[۲۲۸]، پس چرا چنین تقاضایی می‌کنی‌؟! به خدایی که جانم به‌دست قُدرت اوست، اگر بخواهم کوه‌ها برایم طلا و نقره شوند، می‌شود[۲۲۹].[۲۳۰]

خوردن از پاکیزه‌ها

﴿يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ[۲۳۱]. مفسری در سرّ خطاب به همه پیامبران (ع) می‌نویسد: "انبیا که در یک عصر نبودند تا یک خطاب به همه آنها باشد، یا باید گفت: به یکایک آنها، این خطاب شده، یا بگوییم: در عالَم نورانیت که انوار مقدس آنها را خَلق فرمود، به مجموع‌شان این خطاب متوجه شد، چنان‌که همین معنا در آیه شریفه ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ[۲۳۲] ذکر شده است"[۲۳۳].

مفسران[۲۳۴]، ﴿الطَّيِّبَاتِ را به حلال اعم از حلالِ وضعی (نجس و غصبی نبودن) و تکلیفی تفسیر کرده‌اند و مراد از ﴿كُلُوا همان خوردن معمولی با دهان و جویدن و هضم آن است.

مفسری آن را شامل ارتزاق و هر تصرفی دانسته است[۲۳۵]؛ و آن اطلاق، مخالف ظاهر آیه است و اگر چه در آیات دیگر﴿وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ[۲۳۶]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافًا مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [۲۳۷]؛ ﴿وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلَا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوبًا كَبِيرًا[۲۳۸]؛ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا[۲۳۹]، دلالت بر اطلاق داشته و شامل هر نوع تصرفی می‌شوند، ظاهر آیه مذکور حاکی از خوردن و آشامیدن است.

"طیبات" جمع "طیب" و دارای معنای عامی است که شامل کلام طیب، رایحه طیبه، عمل طیب، رزق طیب و... می‌شود و در هر چیزی باید مقتضای مفهومی آن را لحاظ‍ کرد و معنای اصلی آن "عبارت از چیزی که مطلوب باشد و در آن، قذارت ظاهری و باطنی نباشد و در مقابل آن، خبث است که مطلوب نیست و دارای قذارت ظاهری و باطنی است"[۲۴۰]. پس مراد از مأکول طیب، حلال و مطلوب بودن و داشتن لذت و نداشتن قذارت است.

تفاوت پیامبران (ع) و دیگر انسان‌ها، این است که آنان حتّی تغذیه را نیز به عنوان یک وسیله تکامل پذیرفته‌اند و به همین دلیل برنامه آنان، خوردن از طیبات و حلال است، در حالی که عده‌ای از مردم، خوردن را هدف نهایی خود قرار داده‌اند، به هیچ وجه مقید به این برنامه نیستند، به دنبال چیزی می‌روند که هوس حیوانی آنان را اشباع کند، خواه خبیث و حرام باشد یا طیب و حلال.

پیامبران (ع) متوجه بودند که نوع تغذیه و حلال و حرام آن، در روحیات انسان تأثیر دارد و برای داشتن صفای باطنی و ارتباط‍ با پروردگار متعال، در خوراک، مراقب بودند که اولاً: از طیبات باشد و نجس نباشد و دیگر اینکه حلال باشد؛ لذا آیه شریفه اشاره به آن می‌کند که می‌فرماید: از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید (تا با خوردن طیبات، توفیق انجام عمل صالح را بیابید)[۲۴۱].

زندگی در متن جامعه

﴿وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ[۲۴۲]؛ ﴿وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا «و گفتند: چگونه پیغمبری است این، که خوراک می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟! چرا به سوی او فرشته‌ای فرو نفرستاده‌اند تا بیم‌دهنده‌ای همراه او باشد؟» سوره فرقان، آیه ۷.</ref>؛ آیه شریفه به پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: انبیای قبل از تو در میان مردم بوده، و از غذاهای متعارف می‌خوردند، و در بازارهای آنان رفت و آمد داشتند.

بنابراین، از آیه مذکور و آیات دیگر استفاده می‌شود که آنان در کنار مردم و از نزدیک شاهد انحراف‌های‌شان بودند و از انحراف‌های اعتقادی قوم خودشان، مثل بت‌پرستی﴿وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَامًا آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۲۴۳] و عملی، مانند انحراف‌های جنسی﴿وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ[۲۴۴] و کم فروشی﴿وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ وَلَا تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُمْ بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ[۲۴۵] با تذکر و نهی از آن، جلوگیری می‌کردند.

﴿يَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ کنایه از اینکه خلفای الهی (ع) در بین اجتماع مردم زمان خودشان بودند و از نزدیک، اعمال آنان را می‌دیدند و اگر انحرافی در اعتقادات و اعمال داشتند، آنها را هدایت و به اعمال نیک و داشتن عقیده صحیح دعوت می‌کردند و با برهان قاطع و زبان گویا و رسا، سعی در جلوگیری از انحراف‌ها داشتند[۲۴۶].

منابع

پانویس

  1. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۹۴.
  2. «آنگاه اگر از من به شما رهنمودی رسید، کسانی که از رهنمود من پیروی کنند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره بقره، آیه ۳۸
  3. «آنان کسانی هستند که خداوند رهنمایی‌شان کرده است پس، از رهنمود آنان پیروی کن! بگو: من برای آن (پیامبری) از شما پاداشی نمی‌خواهم؛ آن جز یاد کردی برای جهانیان نیست» سوره انعام، آیه ۹۰.
  4. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  5. «فرمود: هر دو با هم از آن (بهشت فرازین) فرود آیید- (که) برخی دشمن برخی دیگر (خواهید بود)- آنگاه چون از من رهنمودی به شما رسد، هر که از رهنمود من پیروی کند نه گمراه می‌گردد و نه در رنج می‌افتد» سوره طه، آیه ۱۲۳.
  6. «از کسانی که پاداشی از شما نمی‌خواهند و خود رهیافته‌اند پیروی کنید» سوره یس، آیه ۲۱.
  7. در تفسیر کلمه هُدی، دو احتمال مطرح است: در تفسیر تبیان می‌نویسد: يحتمل امرين: احدهما البيان و الدلالة و الاخر الانبياء و الرسل؛ التبیان، ج۱، ص۱۷۴؛ با توجه به تطبیق آن در روایات بر امیرالمؤمنین (ع) و ائمه (ع) در کتاب‌های تفسیر روایی، در این کتاب احتمال دوم انتخاب شده است؛ تفسیر فرات، ص۵۸، ح۱۷؛ تفسیر مقاتل، ج۱، ص۱۰۰؛ تفسیرالعیاشی، ج۱، ص۴۲، ح۲۹؛ البرهان، ج۳، ص۲۳۷، ش۵۴۹۲-۷ و ص۷۸۴، ش۷۰۶۴-۱؛ کنزالدقائق، ج۱، ص۳۹۲إ بحارالانوار، ج۳۶، ص۱۲۹، ح۷۸؛ افزون بر آن، خوف و حزن در صورتی به طور مطلق نفی می‌شود که هدایت توسط‍ خلفای الهی تبیین شود.
  8. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۹۴-۹۵.
  9. «و همه نام‌ها را به آدم آموخت» سوره بقره، آیه ۳۱.
  10. «و بدانید که خداوند به هر چیزی داناست» سوره بقره، آیه ۲۳۱.
  11. «چنان که از خودتان پیامبری در میان شما فرستادیم که آیه‌های ما را بر شما می‌خواند و (جان) شما را پاکیزه می‌گرداند و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی می‌آموزد و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  12. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵.
  13. «وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ الله (ص)»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۷۵.
  14. تفسیر موضوعی، ج۶، ص۱۹۸.
  15. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۹۴-۹۶.
  16. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  17. «او گفت: آنک به کوهی پناه می‌جویم که مرا از آب نگاه می‌دارد؛ (نوح) گفت: امروز هیچ پناهی از «امر» خداوند نخواهد بود جز (برای) آن کس که (خداوند بر او) بخشایش آورده باشد و موج میان آن دو افتاد و او از غرق‌شدگان گشت» سوره هود، آیه ۴۳.
  18. المیزان، ج۸، ص۱؛ مع الشیعة الامامیة فی عقائدهم، ص۵۷.
  19. الباب الحادی عشر، مبحث امامت، ص۴۱.
  20. کشف المراد، ۳۶۴؛ نهج المسترشدین، مبحث امامت؛ اگر امام معصوم نباشد، تسلسل لازم آید؛ تالی باطل است پس مقدّم نیز باطل است؛ بیان ملازمه شرطیه این است که مقتضی وجوب نصب امام جایز الخطا بودن مکلفان است، هر گاه این مقتضی در باره امام هم ثابت باشد، باید او نیز امام دیگری داشته باشد و این مطلب یا به صورت غیر متناهی ادامه می‌یابد یا به امامی منتهی می‌شود که خطاپذیر نیست و او امام اصلی برای عُموم مکلفان است.
  21. «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۳۳.
  22. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  23. المیزان، ج۱، ص۲۷۴.
  24. «و از بندگان توانمند و روشن‌بین ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، یاد کن * و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم * و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند * و از اسماعیل و الیسع و ذو الکفل یاد کن و همه از نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۵-۴۸.
  25. «و آنان نزد ما از گزیدگان نیکان بودند» سوره ص، آیه ۴۷.
  26. من وحی القرآن، ج۱۹، ص۲۷۵.
  27. التفسیر الکبیر، ج۲۶، ص۲۱۷.
  28. «گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره ص، آیه ۸۲-۸۳.
  29. تفسیر موضوعی، ج۶، ص۲۳۳.
  30. «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
  31. «او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  32. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۹۷-۱۰۰.
  33. «بی‌گمان آن دو از بندگان مؤمن ما بودند» سوره صافات، آیه ۱۲۲.
  34. ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ «بی‌گمان او از بندگان مؤمن ما بود» سوره صافات، آیه ۸۱، ۱۱۱ و ۱۳۲؛ ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِينِي فَلَا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «بگو: ای مردم! اگر در دین من شک دارید پس (بدانید که) من کسانی را که به جای خداوند می‌پرستید نمی‌پرستم ولی خداوندی را می‌پرستم که جان شما را می‌ستاند و فرمان یافته‌ام که از مؤمنان باشم» سوره یونس، آیه ۱۰۴.
  35. المیزان، ج۱۴، ص۶۵.
  36. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  37. التحقیق، ج۱۴، ص۲۶۳.
  38. «و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ تو فرا رسد» سوره حجر، آیه ۹۹.
  39. و حدیثی که از أمیرالمؤمنین (ع) نقل شده: «آهِ مِنْ بُعْدِ الطَّرِيقِ وَ قِلَّةِ الزَّادِ»، به معنای سیر و سفر از اسمی و صفتی از خدای سبحان به صفت و اسم دیگر اوست؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۰، ح۵۲۴.
  40. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۰-۱۰۱.
  41. «آنگاه که پروردگارش بدو فرمود: فرمانبردار باش، او گفت: فرمانبردار پروردگار جهانیانم * و ابراهیم آن را به پسران خود سفارش کرد و یعقوب نیز: که ای فرزندان من! خداوند برای شما این دین را برگزیده است پس، جز در فرمانبرداری (از او) از این جهان نروید» سوره بقره، آیه ۱۳۱-۱۳۲.
  42. «بگو آیا جز خداوند آفریننده آسمان‌ها و زمین را سرور گزینم و اوست که (روزی) می‌خوراند و به او نمی‌خورانند؟ بگو فرمان یافته‌ام که نخستین کس باشم که تسلیم (خداوند) می‌شود و (به من گفته‌اند) هرگز از مشرکان مباش!» سوره انعام، آیه ۱۴.
  43. «و اگر رو بگردانید (می‌دانید که) من از شما پاداشی نخواسته‌ام، پاداش من جز با خداوند نیست و فرمان یافته‌ام که از گردن نهادگان (به خداوند) باشم» سوره یونس، آیه ۷۲.
  44. «جز این نیست که فرمان یافته‌ام تا پروردگار این شهر را که خداوند آن را محترم داشته است بپرستم و همه چیز از آن اوست و فرمان یافته‌ام که از فرمانبرداران باشم» سوره نمل، آیه ۹۱.
  45. التحقیق، ج۵، ص۱۸۸، کلمه سلم.
  46. برداشت و تلخیص از: المیزان، ج۱، ص۴۱۸-۴۲۰.
  47. «بی‌گمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
  48. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۲-۱۰۳.
  49. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  50. «جز این نیست که هر که در آسمان‌ها و زمین است به بندگی به درگاه (خداوند) بخشنده می‌آید» سوره مریم، آیه ۹۳.
  51. «و از بنده ما ایّوب یاد کن» سوره ص، آیه ۴۱.
  52. «بزرگوار است آن (خداوند) که فرقان را بر بنده خویش فرو فرستاد» سوره فرقان، آیه ۱.
  53. «(او) نیکو بنده بود» سوره ص، آیه ۳۰ و ۴۴.
  54. «او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴؛ سوره صافات، آیه ۸۱، ۱۱۱ و ۱۲۲؛ سوره ص، آیه ۴۵.
  55. سوره اسراء، آیه ۱؛ سوره کهف، آیه ۱؛ سوره فرقان، آیه ۱؛ سوره نجم، آیه ۱۰؛ سوره حدید، آیه ۹.
  56. ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا «(این) یادکرد بخشایش پروردگارت به بنده‌اش زکریّاست» سوره مریم، آیه ۲.
  57. «به راستی ابراهیم (به تنهایی) امتی فروتن برای خداوند و درست‌آیین بود و از مشرکان نبود» سوره نحل، آیه ۱۲۰.
  58. العین، ج۵، ص۱۲۹؛ مجمع البحرین، ج۲، ص۲۱۵.
  59. التحقیق، ج۹، ص۳۲۳، کلمه قنت.
  60. نورالثقلین، ج۱، ص۳۸۱، ح۳۱۷؛ کنزالدقائق، ج۷، ص۲۸۷؛ المنیر، ج۱۴، ص۲۶۰.
  61. المیزان، ج۱۲، ص۳۶۸.
  62. مجمع البیان، ج۶، ص۶۰۳.
  63. بیان السعادة، ج۲، ص۴۲۸.
  64. «آنان به کارهای نیک می‌شتافتند و ما را به امید و بیم می‌خواندند و در برابر ما فروتن بودند» سوره انبیاء، آیه ۹۰.
  65. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۳-۱۰۵.
  66. «پیامبرانشان به آنها گفتند: ما جز بشری مانند شما نیستیم امّا خداوند بر هر کس از بندگانش که بخواهد منّت می‌گذارد (و به او رسالت می‌بخشد)... * و چرا بر خداوند توکّل نکنیم حال آنکه راهمان را به ما نشان داده است؟ و بی‌گمان بر آزاری که می‌دهیدمان شکیبایی پیشه می‌کنیم و توکّل‌کنندگان باید تنها بر خداوند توکّل کنند» سوره ابراهیم، آیه ۱۱-۱۲.
  67. «پس اگر رو بگردانند بگو: خداوندی که خدایی جز او نیست مرا بس؛ بر او توکّل دارم و او پروردگار اورنگ سترگ (فرمانفرمایی جهان) است» سوره توبه، آیه ۱۲۹.
  68. «و داستان نوح را برای آنان بخوان آنگاه که به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر ماندن من و پند دادنم با آیات خداوند بر شما گران است، باری، بر خداوند توکل کرده‌ام بنابراین با شریک‌هایتان هم‌داستان شوید به گونه‌ای که کارتان بر شما پوشیده نباشد سپس کار مرا تمام کنید و مهلتم ندهید» سوره یونس، آیه ۷۱.
  69. «گفت: ای قوم من! به من بگویید که اگر برهانی از پروردگار خود داشته باشم و او نیز از نزد خویش به من روزی نیکویی ارزانی داشته باشد (شما چه خواهید کرد؟) و من در آنچه شما را از آن باز می‌دارم نمی‌خواهم با شما مخالفت کنم، تا آنجا که می‌توانم جز اصلاح نظری ندارم و توفیق من جز با خداوند نیست، بر او توکل دارم و به سوی او باز می‌گردم» سوره هود، آیه ۸۸.
  70. «و گفت: فرزندانم! از یک دروازه، وارد نشوید و از دروازه‌های گوناگون درآیید! و (هر چند) من شما را از هیچ قضای خداوند باز نمی‌توانم داشت که فرمان، جز از آن خداوند نیست، بر او توکل دارم و باید توکّل کنندگان تنها بر او توکّل کنند» سوره یوسف، آیه ۶۷.
  71. «بدین‌گونه تو را میان امّتی که پیش از آن، امّت‌هایی گذشته‌اند فرستادیم تا بر آنها آنچه را به تو وحی کرده‌ایم بخوانی، در حالی که آنان به (خداوند) بخشنده کفر می‌ورزند؛ بگو او پروردگار من است، خدایی جز او نیست، بر او توکّل کردم و بازگشتم به سوی اوست» سوره رعد، آیه ۳۰.
  72. «اگر به آیین شما- پس از آنکه خداوند ما را از آن رهایی بخشیده است- باز گردیم بی‌گمان بر خداوند دروغ بسته‌ایم و ما را نرسد که به آن باز گردیم مگر آنکه خداوند پروردگار ما بخواهد، دانش پروردگار ما همه چیز را فرا گرفته است، ما بر خداوند توکّل داریم، خداوندا! میان ما و قوم ما به حق داوری فرما و تو بهترین داورانی» سوره اعراف، آیه ۸۹.
  73. «بی‌گمان برای شما ابراهیم و همراهان وی نمونه‌ای نیکویند آنگاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه به جای خداوند می‌پرستید بیزاریم، شما را انکار می‌کنیم و میان ما و شما جاودانه دشمنی و کینه پدید آمده است تا زمانی که به خداوند یگانه ایمان آورید؛ جز (این) گفتار ابراهیم که به پدرش گفت: برای تو از خداوند آمرزش خواهم خواست و من برای تو در برابر خداوند هیچ اختیاری ندارم؛ پروردگارا! ما بر تو توکل داریم و به سوی تو روی می‌آوریم و بازگشت (هر چیز) به سوی توست» سوره ممتحنه، آیه ۴.
  74. «بگو: او، همان (خداوند) بخشنده است که به او ایمان آوردیم و بر او توکل داریم؛ به زودی خواهید دانست که چه کسی در گمراهی آشکار است» سوره ملک، آیه ۲۹.
  75. «من به خداوند- پروردگار خویش و پروردگار شما- توکل کرده‌ام؛ هیچ جنبنده‌ای نیست مگر که او بر هستیش چیرگی دارد» سوره هود، آیه ۵۶.
  76. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۵-۱۰۶.
  77. «(ای) فرزندان کسانی که (آنان را در کشتی) با نوح برداشتیم؛ (بدانید که) او بنده‌ای سپاسگزار بود» سوره اسراء، آیه ۳.
  78. «سپاسگزار نعمت‌های او بود؛ (خداوند) او را برگزید و به راهی راست راهنمایی کرد» سوره نحل، آیه ۱۲۱.
  79. «به نعمتی از سوی خود، این‌چنین سپاسگزار را پاداش می‌دهیم» سوره قمر، آیه ۳۵.
  80. التحقیق، ج۶، ص۹۹.
  81. المیزان، ج۸، ص۳۳.
  82. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۶-۱۰۷.
  83. «همان کسانی که پیام‌های خداوند را می‌رسانند و از او می‌ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی‌ترسند و حسابرسی را خداوند بسنده است» سوره احزاب، آیه ۳۹.
  84. «بگو: شریکانتان را (که برای خداوند می‌تراشید) بخوانید؛ سپس درباره من چاره‌اندیشی کنید و مرا (هیچ) مهلت ندهید!» سوره اعراف، آیه ۱۹۵.
  85. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۷-۱۰۸.
  86. «و از نزد خویش مهر و پاکیزگی ارزانی داشتیم و او پرهیزگار بود» سوره مریم، آیه ۱۳.
  87. التبیان، ج۷، ص۱۱۲؛ المیزان، ج۱۴، ص۲۰.
  88. کنزالدقائق، ج۸، ص۲۰۴ و مجمع البیان، ج۶، ص۷۸۲.
  89. اطیب البیان، ج۸، ص۴۲۵.
  90. القاب بعضی از ائمه اطهار (ع) مانند امام حسین (ع)، تقی است: «أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ»؛ التهذیب، ج۶، ص۱۱۳، زیارت اربعین؛ و نیز لقب امام دَهُم (ع) التقیّ و همچنین همه ائمه اطهار (ع) متقی و از متقون هستند و در زیارت جامعه، ضمن بعضی از صفات ائمه اطهار (ع) ذکر شده است: «أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَعْصُومُونَ الْمُكَرَّمُونَ الْمُقَرَّبُونَ الْمُتَّقُونَ الصَّادِقُونَ...».
  91. در ذیل عنوان ویژگی ولایت خلیفه الهی، یکی از ویژگی‌ها، دعوت به تقوا و پارسایی است.
  92. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۸-۱۰۹.
  93. «و (در پرهیز) از بیم، بازویت را به خویش بفشر» سوره قصص، آیه ۳۲.
  94. در تفسیر آیه، چند احتمال مطرح شده است، ولکن با توجه به آیه بعدی، به معنای امر به تواضع است و برخی از اهل تفسیر و لغت نیز این احتمال را انتخاب نموده‌اند؛ المیزان، ج۱۶، ص۳۴؛ انوار درخشان، ج۱۲، ص۲۲۶؛ و برخی از اهل لغت می‌نویسد: ﴿اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ أي لا ترفع يدك إذا شاهدت من نفسك هذا الأمر الخارق المعجز، و أعلن من نفسك العجز و التواضع و العبودية، بمقتضى الرهبة المستديمة الثابتة في قلبك في قبال عظمة الله المتعال و جلاله. و سبق أنّ الجناح ما به يميل الشخص الى جهة أو أمر، و من مصاديقه اليد و جناح الطائر و غيرهما، و ضمّ الجناح الى البدن هو استرساله و ضمّه الى الجنب، و هو علامة التوقّف و التذلّل و كسر القدرة و التظاهر بها؛ التحقیق، ج۴، ص۲۴۲، کلمه رهب.
  95. «و برای مؤمنان افتادگی کن!» سوره حجر، آیه ۸۸.
  96. «و با مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند افتادگی کن» سوره شعراء، آیه ۲۱۵.
  97. مجمع البیان، ج۶، ص۵۳۱؛ سرّ تعبیر از آن، این است که پرندگان هنگامی که بخواهند جوجه‌هایشان را نزدِ خود پناه دهند، نخست بال‌های خود را می‌گشایند و آن‌گاه به آنها اشاره می‌کنند که در زیر پر و بال آنها آرامش یابند و پس از زیر بال گرفتن جوجه‌ها، بال‌ها را به زیر می‌افکنند و آن حالت پرنده نسبت به جوجه‌هایش، نشانه مهر و محبت، تواضع و رحمت است. پس معنای آیه این می‌شود که ای پیامبر! بال مِهر و مَحبتَ و تواضع خویش را بر ایمان آورندگان فرود آر، تا آنان [توانایی] پیروی از دین تو یابند.
  98. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۰۹-۱۱۰.
  99. «و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۵.
  100. التحقیق، ج۶، ص۲۶۵، ماّده صلح.
  101. «و چه کس جز آنکه سبک مغز است از آیین ابراهیم روی می‌گرداند؟ در حالی که ما او را در این جهان برگزیده‌ایم و بی‌گمان او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره بقره، آیه ۱۳۰.
  102. «پس فرشتگان او را در حالی که در محراب به نماز ایستاده بود ندا دادند: خداوند تو را به (تولّد) یحیی نوید می‌دهد که «کلمه‌ای از خداوند» را راست می‌شمارد و سالار و (در برابر زنان) خویشتندار و پیامبری از شایستگان است» سوره آل عمران، آیه ۳۹.
  103. «و در گهواره و در میانسالی (از پیامبری خود) با مردم سخن می‌گوید و از شایستگان است» سوره آل عمران، آیه ۴۶.
  104. «و به او در این جهان نیکی دادیم و او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره نحل، آیه ۱۲۲
  105. «و اسحاق را و افزون بر آن (نوه‌اش) یعقوب را به او بخشیدیم و همه را (مردمی) شایسته کردیم» سوره انبیاء، آیه ۷۲.
  106. «و او را در (پناه) بخشایش خویش درآوردیم که او از شایستگان بود» سوره انبیاء، آیه ۷۵
  107. «و آنان را در بخشایش خویش در آوردیم؛ بی‌گمان آنها از شایستگان بودند» سوره انبیاء، آیه ۸۶
  108. «(سلیمان) از گفتار آن (مور) خندان لب گشود و گفت: پروردگارا! در دلم افکن تا نعمتت را که به من و به پدر و مادرم بخشیده‌ای سپاس بگزارم و کردار شایسته‌ای که تو را خشنود کند به جای آرم و مرا به بخشایش خود در زمره بندگان شایسته خویش درآور» سوره نمل، آیه ۱۹
  109. «(شعیب) گفت: می‌خواهم یکی از این دو دخترم را همسر تو کنم بنابر آنکه هشت سال برای من کار کنی پس اگر ده سال را به پایان بردی خود دانی و من نمی‌خواهم بر تو سخت بگیرم؛ اگر خدا بخواهد مرا از شایستگان خواهی یافت» سوره قصص، آیه ۲۷
  110. «و ما به او اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم و پاداش وی را در این جهان دادیم و او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره عنکبوت، آیه ۲۷
  111. «پروردگارا (فرزندی) از شایستگان به من ببخش!» سوره صافات، آیه ۱۰۰
  112. «و بدو اسحاق را نوید دادیم که پیامبری از شایستگان بود» سوره صافات، آیه ۱۱۲
  113. «خداوند برای کافران، زن نوح و زن لوط را مثل زد که زیر سرپرستی دو بنده شایسته از بندگان ما بودند و به آن دو، خیانت ورزیدند اما آن دو (پیامبر) در برابر (عذاب) خداوند برای آنان سودی نداشتند و (به آنان) گفته شد که با (دیگر) واردشوندگان به آتش (دوزخ) درآیید» سوره تحریم، آیه ۱۰
  114. «اما پروردگارش او را برگزید و او را از شایستگان کرد» سوره قلم، آیه ۵۰.
  115. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۰.
  116. «آیا به دلت گشایش ندادیم؟» سوره انشراح، آیه ۱.
  117. فرق صدر با قلب: صدر مانند صندوقچه و حاوی قلب است، همچنین قلب روحانی، مرکز حیات روحانی است و صدر حاوی آن حالت روحانی است؛ التحقیق، ج۶، ص۲۳۹.
  118. پرتوی از قرآن، ج۴، ص۱۵۲.
  119. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۱.
  120. «و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را (یاد کن) که همه از شکیبایان بودند» سوره انبیاء، آیه ۸۵
  121. «و خونی دروغین را بر پیراهن او آوردند؛ (یعقوب) گفت: (نه چنین است که می‌گویید) بلکه (هوای) نفستان کاری را در چشمتان آراست، اکنون (کار من) شکیبی نیکوست و بر آنچه وصف می‌کنید از خداوند باید یاری جست» سوره یوسف، آیه ۱۸
  122. «(یعقوب) گفت: (نه چنین است) بلکه هوای نفستان کاری را در چشمتان آراست پس (کار من) شکیبی نیکو (خواهد بود)، باشد که خداوند همه آنان را به نزد من باز آورد، اوست که دانای فرزانه است» سوره یوسف، آیه ۸۳
  123. «و چرا بر خداوند توکّل نکنیم حال آنکه راهمان را به ما نشان داده است؟ و بی‌گمان بر آزاری که می‌دهیدمان شکیبایی پیشه می‌کنیم و توکّل‌کنندگان باید تنها بر خداوند توکّل کنند» سوره ابراهیم، آیه ۱۲
  124. «و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب می‌بینم که تو را سر می‌برم پس بنگر که چه می‌بینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان می‌یابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافات، آیه ۱۰۲
  125. «و دسته‌ای گیاه در کف بگیر و با آن (یکبار همسرت را) بزن و سوگند مشکن؛ به راستی ما او را شکیبا یافتیم. نیکو بنده بود که اهل بازگشت (و توبه) بود» سوره ص، آیه ۴۴
  126. «بنابراین شکیبا باش همان‌گونه که پیامبران اولوا العزم شکیبایی ورزیدند و برای آنان (عذاب را به) شتاب مخواه که آنان روزی که آنچه را وعده‌شان داده‌اند بنگرند، چنانند که گویی جز ساعتی از یک روز (در جهان) درنگ نکرده‌اند، این، پیام‌رسانی است؛ پس آیا جز بزهکاران نابود می‌گردند؟» سوره احقاف، آیه ۳۵.
  127. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  128. الکافی، ج۲، ص۸۸، باب الصبر، ح۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۶۱، باب ۲۵، ح۲۰۴۵۴.
  129. لسان العرب، ج۴، ص۴۳۸.
  130. التحقیق، ج۶، ص۲۰۹، کلمه صبر.
  131. «و آنان را که در پی خشنودی پروردگارشان شکیبایی پیشه می‌کنند» سوره رعد، آیه ۲۲.
  132. «و شکیبا باش! و شکیب تو جز با (یاری) خداوند نیست» سوره نحل، آیه ۱۲۷.
  133. تلخیص از: التحقیق، ج۶، ص۲۱۰.
  134. البته با اختلاف در مراتب عالی.
  135. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۱-۱۱۳.
  136. «و بی‌گمان پیش از آنان قوم فرعون را آزمودیم و پیامبری ارجمند نزد آنان آمد» سوره دخان، آیه ۱۷.
  137. التحقیق، ج۱۰، ص۴۷.
  138. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۳.
  139. «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  140. «پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  141. التحقیق، ج۱۰، ص۲۷۹.
  142. ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ «و به راستی به داوود از نزد خود بخششی ارزانی داشتیم؛ ای کوه‌ها و پرندگان با وی همنوا شوید! و آهن را برای او نرم کردیم» سوره سبأ، آیه ۱۰.
  143. «و با او به نرمی سخن گویید باشد که او پند گیرد یا بهراسد» سوره طه، آیه ۴۴.
  144. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۳-۱۱۴.
  145. «پس او را به پسری بردبار مژده دادیم» سوره صافات، آیه ۱۰۱.
  146. «و آمرزش خواهی ابراهیم برای پدرش جز بنا به وعده‌ای نبود که به وی داده بود و چون بر او آشکار گشت که وی دشمن خداوند است از وی دوری جست؛ بی‌گمان ابراهیم دردمندی بردبار بود» سوره توبه، آیه ۱۱۴
  147. «ابراهیم به راستی بردبار دردمند توبه‌کاری بود» سوره هود، آیه ۷۵.
  148. «گفتند: ای شعیب! آیا دینت تو را وا می‌دارد که (به ما بگویی) آنچه را پدرانمان می‌پرستیدند وا نهیم یا با دارایی‌های خود آنچه می‌خواهیم انجام ندهیم؟ بی‌گمان تو خود بردبار راهدانی» سوره هود، آیه ۸۷.
  149. مجمع البیان، ج۵، ص۱۱۶؛ کنزالدقائق، ج۵، ص۵۵۹؛ من وحی القرآن، ج۱۱، ص۲۲۰.
  150. المنیر، ج۱۱، ص۵۷.
  151. مجمع البیان، ج۵، ص۱۱۶.
  152. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۴.
  153. «(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.
  154. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۵.
  155. «و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره انعام، آیه ۸۴.
  156. «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
  157. «و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم و بدین گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره یوسف، آیه ۲۲
  158. «و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین توانایی بخشیدیم تا هرجا خواهد در آن جای گیرد؛ هر کس را بخواهیم به بخشایش خویش می‌رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌گردانیم» سوره یوسف، آیه ۵۶
  159. «بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۸۰.
  160. «تو خواب خود را راست شمردی؛ ما بدین‌گونه نکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۰۵
  161. «این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۱۰
  162. «بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره صافات، آیه ۱۲۱.
  163. التحقیق، ۲، ص۲۳۸.
  164. الکافی، ج۲، ص۶۳۸، ح۳؛ وسائل‌الشیعة، ج۱۲، ص۱۴، ح۱۵۵۱۶.
  165. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۵-۱۱۶.
  166. «و با پدر و مادرش نکوکار بود» سوره مریم، آیه ۱۴.
  167. «و (مرا) با مادرم نیکوکار کرده است» سوره مریم، آیه ۳۲.
  168. مجمع‌البحرین، ج۳، ص۲۱۸، کلمه برر.
  169. التبیان، ج۷، ص۱۱۲.
  170. کنزالدقائق، ج۸، ص۲۰۴ و مجمع البیان، ج۶، ص۷۸۲.
  171. المیزان، ج۱۴، ص۲۰.
  172. «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم را بیامرز» سوره نوح، آیه ۲۸.
  173. «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزی که حساب برپا می‌شود بیامرز!» سوره ابراهیم، آیه ۴۱.
  174. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۶-۱۱۷.
  175. «و خانواده خود را به نماز و زکات فرمان می‌داد و نزد پروردگار خویش پسندیده بود» سوره مریم، آیه ۵۵.
  176. مفردات راغب، کلمه رضی.
  177. مجمع البیان، ج۶، ص۸۰۰.
  178. المیزان، ج۱۴، ص۶۳.
  179. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۷-۱۱۸.
  180. «آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای از خویش نوید می‌دهد (که) نامش مسیح پسر مریم است، در این جهان و در جهان واپسین آبرومند و از نزدیک‌شدگان (به خداوند) است» سوره آل عمران، آیه ۴۵.
  181. «آنگاه ما آن کار او را آمرزیدیم و بی‌گمان او (سلیمان) را نزد ما نزدیکی و سرانجامی نیک بود» سوره ص، آیه ۴۰؛ و از همان سوره آیه ۲۵، با همان عبارت آیه مذکور، برای حضرت داوود (ع) نیز قرب ویژه الهی، بیان شده است.
  182. العین، ج۷، ص۳۶۸؛ لسان العرب، ج۹، ص۱۳۸ و مجمع البحرین، ج۵، ص۶۷.
  183. التحقیق، ج۴، ص۳۴۳.
  184. «و خداوند او را از آنچه (درباره او) گفتند برکنار داشت و او نزد خداوند آبرومند بود» سوره احزاب، آیه ۶۹.
  185. قاموس قرآن، ج۷، ص۱۸۷، ماده وجه.
  186. «آنگاه فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمه‌ای از خویش نوید می‌دهد (که) نامش مسیح پسر مریم است، در این جهان و در جهان واپسین آبرومند و از نزدیک‌شدگان (به خداوند) است» سوره آل عمران، آیه ۴۵.
  187. مورد توثیق است، در رجال ابن داوود، ص۲۹، ش۷۷، با عبارت: "ثقة"؛ از او مدح شده و در الخلاصة، ص۱۹، ش۳۷، آمده: كان رجلا ثقة دينا فاضلا رضى الله عنه.
  188. در کتاب‌های رجالی توثیق شده است؛ رجال النجاشی، ص۲۶۱، ش۶۸۰؛ رجال ابن داوود، ص۲۳۷، ش۹۹۸ و الخلاصة، ص۱۰۰، ش۴۵.
  189. در رجال طوسی، ص۳۵۲، ش۵۲۲۴-۳۰، در باره او می‌نویسد: "از اصحاب ابی الحسن الثانی علی بن موسی الرضا (ع) و شاگرد یونس بن عبدالرحمان بوده است؛ در الخلاصة، ص۵، ش۹، در باره او می‌نویسد: "اصله من الکوفة و انتقل الى قم و اصحابنا یقولون انّه اول من نشر حدیث الکوفیین بقم"؛ بنابر این در باره او تعبیر به مذمت و ضعف نشده است.
  190. درباره أبی الصلت عبد السلام بن صالح الهروی، در رجال کشّی با استناد به گفته دیگران، توثیق شده است: "۱۱۴۸ - حدثنی أبو بکر أحمد بن إبراهیم السنسنی رحمه الله قال حدثنی أبو أحمد محمد بن سلیمان من العامة قال حدثنی العباس الدوری قال سمعت یحیى بن نعیم یقول أبو الصلت نقی الحدیث و رأیناه یسمع و لکن کان شدید التشیع و لم یر منه الکذب؛ ۱۱۴۹ - قال أبو بکر حدثنی أبو القاسم طاهر بن علی بن أحمد ذکر أن مولده بالمدینة قال سمعت برکة بن الحسن الأسفراینی یقول سمعت أحمد بن سعید الرازی یقول إن أبا الصلت الهروی ثقة مأمون على الحدیث إلا أنه یحب آل رسول (ص) و کان دینه و مذهبه"، رجال‌الکشی، ص۶۱۶؛ اما در رجال طوسی او را در ذیل عنوان أصحاب أبی الحسن الثانی علی بن موسی الرضا (ع) قرار می‌دهد و می‌نویسد: "عبد السلام بن صالح الهروی أبو الصلت عامی"؛ رجال‌الطوسی، ص۳۶۰؛ در معجم‌رجال‌الحدیث، ج۱۰، ص۱۷، در ذیل شماره ۶۵۰۴ - عبد السلام بن صالح، می‌نویسد: "بقی هنا شیء و هو أن عبد السلام بن صالح أبا الصلت لا إشکال فی وثاقته و لعلها من المتسالم علیه بین المولف و المخالف و لم یضعفه إلا الشاذ من العامة کالجعفی و العقیلی قال ابن حجر فی تقریبه: عبد السلام بن صالح بن سلیمان أبو الصلت الهروی مولى قریش نزل نیسابور صدوق له مناکیر و کان یتشیع و أفرط‍ العقیلی، فقال: کذاب؛ إنما الإشکال فی مذهبه فالمشهور و المعروف تشیعه و هو ظاهر عبارة النجاشی لکن عرفت من الشیخ أنه عامی و الظاهر أنه سهو من قلمه الشریف فإن أبا الصلت مضافا إلى تشیعه کان مجاهرا بعقیدته أیضا و من هنا تسالم علماء العامة على أنه شیعی صرح بذلک ابن حجر و غیره".
  191. الأمالی‌للصدوق، ص۴۶۱، ح۷؛ التوحید، ص۱۱۸، ح۲۱؛ بحارالأنوار، ج۴، ص۳، ح۴.
  192. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۱۸-۱۲۱.
  193. «و در این کتاب، ادریس را یاد کن که پیامبری بسیار راستگو بود» سوره مریم، آیه ۵۶.
  194. «یوسف، ای (یار) راستگو!.».. سوره یوسف، آیه ۴۶.
  195. «(پادشاه به زنان) گفت: آن هنگام که از یوسف کام می‌خواستید حال و کارتان چه بود؟ گفتند: پاکا که خداوند است! ما او را هیچ گناهکار نمی‌دانیم؛ همسر عزیز (مصر) گفت: اکنون حقّ آشکار گشت: من از او کام خواستم و او از راستگویان است» سوره یوسف، آیه ۵۱.
  196. «و در این کتاب از ابراهیم یاد کن که او پیامبری بسیار راستگو بود» سوره مریم، آیه ۴۱.
  197. «و به آنان از بخشایش خویش ارزانی داشتیم و برای آنان نام و آوازه نیکوی بلندی پدید آوردیم» سوره مریم، آیه ۵۰.
  198. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  199. من وحی القرآن، ج۱۱، ص۲۳۴.
  200. «یکی از آن دو (دختر) گفت: ای پدر! او را به مزد گیر که بی‌گمان بهترین کسی که (می‌توانی) به مزد بگیری، این توانمند درستکار است» سوره قصص، آیه ۲۶.
  201. «من برای شما پیامبری امینم» سوره شعراء، آیه ۱۰۷، ۱۲۵، ۱۴۳، ۱۶۲ و ۱۷۸؛ و آیات دیگر: ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ «پیام‌های پروردگارم را به شما می‌رسانم و من برای شما خیرخواهی امینم» سوره اعراف، آیه ۶۸؛ ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ «که بندگان خداوند را به من بسپارید! من برای شما پیامبری امینم» سوره دخان، آیه ۱۸.
  202. المیزان، ج۸، ص۱۷۸.
  203. التبیان، ج۴، ص۴۴۴؛ کنزالدقائق، ج۵، ص۱۱۸.
  204. «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درست‌پیمان و فرستاده‌ای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
  205. تفسیر قمی، ج۲، ص۵۱؛ نورالثقلین، ج۳، ص۳۴۳، ح۹۹ و ۱۰۰.
  206. المیزان، ج۱۴، ص۶۵.
  207. المیزان، ج۱۴، ص۶۵.
  208. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۱-۱۲۳.
  209. «و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم» سوره ص، آیه ۴۶.
  210. التبیان، ج۸، ص۵۷۱؛ بیان السعادة، ج۳، ص۳۱۲؛ کشف الأسرار، ج۸، ص۳۵۶؛ من وحی القرآن، ج۱۹، ص۲۷۵؛ المنیر، ج۲۳، ص۲۱۴.
  211. «پس، از آن کس که از یاد ما دل گردانده و جز زندگی این جهان را نخواسته است روی بگردان * این، نهایت دانش آنهاست» سوره نجم، آیه ۲۹-۳۰.
  212. مجمع البیان، ج۸، ص۷۴۸.
  213. المیزان، ج۱۷، ص۲۱۲.
  214. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۳-۱۲۴.
  215. «بگو اگر من از (فرمان) پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سترگ بیم دارم» سوره انعام، آیه ۱۵
  216. «بگو اگر من از (فرمان) پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سترگ بیم دارم» سوره انعام، آیه ۱۵
  217. «بگو اگر من از (فرمان) پروردگارم سرپیچی کنم از عذاب روزی سترگ بیم دارم» سوره زمر، آیه ۱۳.
  218. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۴-۱۲۵.
  219. «و از بندگان توانمند و روشن‌بین ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب، یاد کن» سوره ص، آیه ۴۵.
  220. «و نابینا و بینا برابر نیست» سوره فاطر، آیه ۱۹؛ سوره غافر، آیه ۵۸.
  221. «و به پیامبری به سوی بنی اسرائیل (می‌فرستد، تا بگوید) که من برای شما نشانه‌ای از پروردگارتان آورده‌ام؛ من برای شما از گل، (اندامواره‌ای) به گونه پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم، به اذن خداوند پرنده‌ای خواهد شد» سوره آل عمران، آیه ۴۹.
  222. بحارالأنوار، ج۲۱، ص۲۶، باب ۲۲، ح۲۵؛ «عَنِ الصَّادِقِ عَنْ آبَائِهِ (ع) أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ (ع) قَالَ فِي رِسَالَتِهِ إِلَى سَهْلِ بْنِ حُنَيْفٍ رَحِمَهُ الله وَ الله مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ وَ رَمَيْتُ بِهِ خَلْفَ ظَهْرِي أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا حَرَكَةٍ غِذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيئَةٍ وَ أَنَا مِنْ أَحْمَدَ كَالضَّوْءِ مِنَ الضَّوْءِ».
  223. «و آن (داوری) را به سلیمان فهماندیم و به هر یک داوری و دانشی دادیم و کوه‌ها و پرنده‌ها را رام کردیم که همراه با داود نیایش می‌کردند و کننده (ی این کار) بودیم» سوره انبیاء، آیه ۷۹.
  224. تفسیر نمونه، ج۱۹، ص۳۰۸.
  225. مجمع البیان، ج۸، ص۷۵۰.
  226. تفسیر القمی، ج۲، ص۲۴۲؛ المیزان، ج۱۷، ص۲۱۱....
  227. و نویسنده با درک قاصر نتواند آن را درک و سپس تبیین کند.
  228. «بی‌گمان فرستاده خداوند برای شما نمونه‌ای نیکوست» سوره احزاب، آیه ۲۱.
  229. «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ تَسِيرَ الْجِبَالُ مَعِي ذَهَباً وَ فِضَّةً لَسَارَتْ»؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۴۰، باب ۳۷.
  230. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۵-۱۲۷.
  231. «ای پیامبران! از چیزهای پاکیزه بخورید و کاری شایسته کنید که من به آنچه می‌کنید دانایم» سوره مؤمنون، آیه ۵۱.
  232. «و آنگاه خداوند از پیامبران پیمان گرفت که چون به شما کتاب و حکمتی دادم سپس پیامبری نزدتان آمد که آن (کتاب) را که با شماست راست می‌شمارد، باید بدو ایمان آورید و باید او را یاوری کنید» سوره آل عمران، آیه ۸۱.
  233. أطیب البیان، ج۹، ص۴۱۱.
  234. التبیان، ج۷، ص۳۷۴؛ کشف الاسرار، ۶، ص۴۴۸ و أطیب البیان، ج۹، ص۴۱۱.
  235. المیزان، ج۱۵، ص۳۵.
  236. «و دارایی‌های همدیگر را میان خود به نادرستی مخورید و آنها را (با رشوه) به سوی داوران سرازیر نکنید تا بخشی از دارایی‌های مردم را آگاهانه به حرام بخورید» سوره بقره، آیه ۱۸۸
  237. «ای مؤمنان! ربا را که (سودی) بسیار در بسیار است مخورید و از خداوند پروا کنید باشد که رستگار گردید» سوره آل عمران، آیه ۱۳۰
  238. «دارایی‌های یتیمان را به ایشان برسانید و (دارایی‌های آنان که برای شما) ناپاک (است) را، جایگزین (دارایی‌های) پاک (خود) نگردانید و دارایی‌های آنان را با افزودن به دارایی‌های خود نخورید که این گناهی بزرگ است» سوره نساء، آیه ۲
  239. «ای مؤمنان! دارایی‌های یکدیگر را میان خود به نادرستی نخورید مگر داد و ستدی با رضای خودتان باشد و یکدیگر را نکشید بی‌گمان خداوند نسبت به شما بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۲۹.
  240. التحقیق، ج۷، ص۱۵۳، کلمه طیب.
  241. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۷-۱۲۸.
  242. «و پیش از تو پیامبران را نفرستادیم مگر آنکه بی‌گمان آنان خوراک می‌خورند و در بازارها راه می‌رفتند و شما را مایه آزمون یکدیگر کردیم (تا ببینیم) آیا شکیب می‌ورزید؟ و پروردگار تو بیناست» سوره فرقان، آیه ۲۰
  243. «و یاد کن که ابراهیم به پدرش آزر گفت: آیا بت‌ها را به خدایی می‌گزینی؟ من، تو و قوم تو را در گمراهی آشکاری می‌یابم» سوره انعام، آیه ۷۴.
  244. «و لوط را (به پیامبری فرستادیم) آنگاه که به قوم خود گفت: آیا (آن) کار زشت را انجام می‌دهید که پیش از شما هیچ کس از جهانیان انجام نداده است؟!» سوره اعراف، آیه ۸۰.
  245. «و به سوی (قوم) مدین، برادرشان شعیب را (فرستادیم که به ایشان) گفت: ای قوم من! خداوند را بپرستید که خدایی جز او ندارید و در پیمانه و ترازو کم ننهید، من شما را در رفاه می‌یابم و بر شما از عذاب روزی فراگیر می‌هراسم» سوره هود، آیه ۸۴.
  246. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۱۲۸-۱۲۹.