رابطه پیامبر خاتم با یهودیان در تاریخ اسلامی
پیش از هجرت
یهودیان از همان ابتدای بعثت، پرسشها و ایرادهای دینی خود را با رسول خدا(ص) در میان میگذاشتند و پاسخ میشنیدند. از جمله، گروهی از یهودیان در مکه نزد آن حضرت آمدند و پرسیدند: اگر تو پیامبر هستی، چرا همانند عیسی در گهواره سخن نگفتی؟ فرمود: «عیسی پدر نداشت؛ اگر در گهواره سخن نمیگفت، مریم عذری نمییافت، ولی من پدر و مادر داشتم»[۱]. مشرکان نیز که به دلیل دانش و آگاهی اندکشان در زمینههای تاریخی، به دانشمندان اهل کتاب به ویژه یهودیان مدینه مراجعه میکردند[۲]، به پیروی از یهود، از پیامبر درباره تاریخ عیسی و موسی و عاد و ثمود میپرسیدند[۳]. برخی آیات قرآن نیز به دنبال پرسشهای یهودیان از پیامبر نازل شده است. این امر نشان میدهد پرسش و پاسخ از همان ابتدا، اصلی پذیرفته شده بود. از جمله، یهودیان درباره ذوالقرنین، اصحاب کهف و مسئله روح پرسیدند که حضرت وعده داد و قتی فرشته وحی بیاید از او میپرسد و به آنها پاسخ میدهد، ولی در نزول وحی تأخیر شد و همین امر سبب سرزنش دشمنان گردید. پس سوره انشراح نازل گشت[۴]. همچنین سوره مبارک اخلاص نیز پس از آن نازل شد که یهودیان از پیامبر خواستند خدای خود را به آنان معرفی کند: «انْسُبْ لَنَا رَبَّكَ»[۵][۶].
پس از هجرت
شهر یثرب، سالها پیش از ظهور اسلام، پذیرای گروهی از یهودیان بود که به دلایل اقتصادی و به خاطر خبری که از کتاب مقدس خود درباره ظهور پیامبری در آن نواحی شنیده بودند، به این شهر مهاجرت کرده بودند. آنان از یک سو، به دلیل موقعیت برتر اقتصادی و از سوی دیگر، به دلیل وجود افراد درس خوانده و دانشمند، جایگاه مهمی در این شهر به دست آوردند. پیامبر اسلام نیز پس از آنکه مکه را مکان مناسبی برای تبلیغ آیین خود نیافت، در پی دعوت گروهی از اهالی یثرب به این شهر - که بعد نامش به مدینة الرسول تغییر یافت - مهاجرت کرد و این، آغاز تعامل جدی ایشان با یهودیان بود. این تعاملها را به دو دسته مناسبات حقوقی و اخلاقی میتوان تقسیم کرد.[۷].
مناسبات حقوقی
منشور مدینه
در همان نخستین روزهای مهاجرت پیامبر به مدینه، یهودیان ساکن در این شهر از قبیلههای بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع نزد آن حضرت آمدند و درباره مضمون و مفاد دعوت او پرسیدند. فرمود: «شهادت لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و وصف من، در تورات آمده است و شما با همین امید به مدینه مهاجرت کردهاید» سپس دیگر اصولی را که بدان دعوت میکرد، برای آنها برشمرد. یهودیان گفتند: سخنان تو را شنیدیم. اکنون برای بستن قراردادی آمدهایم که نه به سود تو اقدامی کنیم و نه به زیان تو و مزاحم یارانت نباشیم. تو نیز مزاحم ما نشوی تا ببینیم کار تو و همراهانت به کجا میانجامد. حضرت این پیشنهاد را پذیرفت و بر همین اساس، سندی نوشتند که یهود، با دشمنان پیامبر همکاری نکنند و به اصحاب او نه با زبان، نه با سلاح، نه پنهان و نه آشکار آسیبی نرسانند و اگر چنین کردند، پیامبر اجازه دارد خونشان را بریزد و خانوادهشان را اسیر و اموالشان را مصادره کند.
این سند برای هر قبیلهای، جداگانه نوشته شد. نماینده بنینضیر برای تنظیم و امضای این قرارداد، حیی بن اخطب بود. او وقتی نزد قومش بازگشت، اظهار داشت که نبوت از نسل اسحاق به نسل اسماعیل منتقل شده است و ما این را نمیپذیریم. نماینده بنیقریظه، کعب بن اسد و نماینده بنی قینقاع، مخیرق بود. وی به قوم خود گفت: میدانید که او پیامبر خداست؛ برخیزید به او ایمان آوریم تا تورات و قرآن را با هم داشته باشیم، ولی بنیقینقاع با او موافقت نکردند[۸].
با این قرارداد، زمینهای فراهم شد که تنها چند ماه پس از ورود پیامبر به مدینه، اساسنامه مهمی به تصویب رسید که روابط میان اهالی مدینه - اعم از مسلمان و غیر مسلمان - را تنظیم میکرد. این اساسنامه بعدها به «منشور مدینه» شهرت یافت. در اینجا، آن بخش از قرارداد را که درباره روابط مسلمانان با غیرمسلمانان است، بررسی میکنیم.
در این منشور آمده است یهود بنیعوف با مؤمنان در حکم یک امتند، ولی یهود مطابق دین خود و مسلمانان مطابق دین خود عمل میکنند. این پیمان، اختصاصی به یهود بنیعوف نداشت و شامل دیگر قبایل یهود نیز میشد و همین اصل برای آنان نیز پذیرفته شده بود. نه تنها بدنه اصلی یهود مدینه، بلکه شاخههای فرعی آنها و همپیمانانشان نیز مشمول این قانون بودند. در همین عهدنامه تأکید شده است کسانی که ستم کنند و مفاد پیمان را نادیده گیرند، خود و خانوادشان را به زحمت میافکنند. بخش دیگری از این پیمان، به موضوع دفاع مشترک از مدینه اختصاص دارد. بر این اساس، هنگامی که همپیمانان این سند، مورد هجوم دیگران قرار گیرند، همه اعضا بر اساس اصل خیرخواهی و مشورت و نصیحت، با یکدیگر همکاری خواهند کرد ولی مخارج جنگی یهود بر عهده خودشان و مخارج مسلمانان نیز بر عهده خودشان خواهد بود. همچنین همه کسانی که این سند را پذیرفتهاند، تا وقتی پیمانشکنی نکنند - چه در مدینه باشند و چه در بیرون از آن - در امان هستند. در این منشور آمده بود که یهودیان میتوانند به دلخواه خود با قبایل دیگر روابط صلحآمیز برقرار سازند و بر مسلمانان نیز لازم است با همپیمانان یهود در صلح باشند، مگر آنکه نبرد، ماهیت دینی داشته باشد[۹].
بنابراین، در این منشور، مردم مدینه نه بر اساس دین، بلکه بر اساس اصل شهروندی، یک امت خوانده شدند (امة مع المؤمنین) که همگی باید مفاد این قرارداد را محترم میشمردند و از امنیت شهر در برابر هر هجومی دفاع میکردند. مدنی بودن این پیمان آنگاه آشکارتر میشود که بیان میکند اگر گروهی از امضا کنندگان این سند، به دلیل باورهای دینی با قبایل بیرون از مدینه نبرد داشته باشند، طرفین ملزم به کمک کردن به یکدیگر نیستند.[۱۰].
تضمین امنیت مالی
یهودیان در مدینه، امنیت کامل مالی داشتند. آنان به راحتی با مسلمانان به داد و ستد میپرداختند و در پناه امنیتی که رسول خدا(ص) پدید آورده بود، بدون هیچ نگرانی، مطالبات مالی خود را پیگیری میکردند. از امیرمؤمنان علی(ع) نقل است که مردی یهودی چند دینار از حضرت محمد(ص) طلبکار بود و آن را خواست. حضرت فرمود: ای یهودی، اکنون چیزی ندارم که بدهی تو را بپردازم. یهودی گفت: از تو جدا نمیشوم تا طلبم را بستانم. آن حضرت فرمود: من هم در کنار تو مینشینم. هر دو نشستند و پیامبر اکرم(ص) در همان جا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح روز بعد را به جا آورد. اصحاب، یهودی را تهدید کردند. پس پیامبر نگاهی به آنها کرد و فرمود: با او چه کار دارید؟ گفتند: ای رسول خدا، یک مردیهودی شما را معطل کرده است. فرمود: خدای عزوجل مرا مبعوث نکرده تا به معاهد[۱۱] و غیرمعاهد ستم کنم. اندکی از روز نگذشته بود که یهودی گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُهُ». نصف مالم را در راه خدا دادم. به خدا این کار را نکردم، مگر برای آزمودن ویژگی تو که در تورات خوانده بودم. در تورات آمده که تولد پیامبر موعود در مکه و مهاجرتش به طیبه (مدینه) است. تندخو و خشن نیست. فریاد نمیزند و سخن زشت و باطل بر زبان نمیراند. اکنون گواهی میدهم که خدایی جز الله نیست و تو رسول خدایی و اموال من [در اختیار توست] هر چه حکم خداست، درباره اجرا کن». آن یهودی مال بسیاری داشت[۱۲]. بدینسان در پرتو اخلاق کریمانه پیامبر گرامی اسلام، یک شهروند یهودی چنان احساس امنیت میکرد که به خود اجازه میداد از بالاترین شخصیت معنوی و سیاسی جامعه، اینگونه اموال و حقوق خود را مطالبه کند.
جابر بن عبدالله نیز میگوید: قرار بود پدرم بر اساس قراردادی که با یک یهودی داشت، قدری خرما به او بدهد، ولی پدرم در جنگ احد به شهادت رسید و درخت خرمای ما به دلیل بیتوجهی، کمثمر شد. آن مردیهودی در گرفتن مال خود سختگیری کرد. پیامبر پا در میانی کرد و از آن یهودی خواست نصف طلبش را همان سال و نصف دیگر را سال بعد بگیرد، ولی او نپذیرفت. حضرت زیر نخل ایستاد و دعا کرد که نخل برکت یابد. جابر میگوید: خرما چنان برکتی یافت که سهم آن یهودی را کامل دادیم و باز هم زیاد آوردیم[۱۳].
واقدی با اندکی تفاوت، همین حکایت را نقل میکند. در روایت او نام این یهودی، ابوالشحم ثبت شده است. او میافزاید: پس از چیدن خرما و جدا کردن اقسام آن، حضرت در میان خرماها گشتی زد و دستی بر آنها کشید و اینگونه دعا کرد: «اللَّهُمَّ بَارِكْ لَهُ». ابوالشحم حق خود را از بهترین نوع خرما برداشت و بقیه خرماها به جای خود بود. جابر میگوید: تا سال بعد خرماهای باقی مانده را خوردیم و فروختیم و با خود میگفتم: اگر اصل باغ را میفروختم، به این مقدار نمیرسید[۱۴]. در اینجا نیز نه تنها حقی از طلبکار یهودی ضایع نشد، بلکه بیش از آنچه میخواست، به دست آورد.
ابو حدرد اسلمی میگوید: چهار درهم به یک یهودی بدهکار بودم. آن یهودی مرا نزد رسول خدا(ص) برد و گفت: طلب مرا نمیدهد. حضرت فرمود: حقش را بده. گفتم: به همان خدایی که تو را فرستاده، ندارم. بار دیگر فرمود: حقش را بده و من دوباره گفتم: به خدا ندارم. بار سوم همان را تکرار فرمود و من نیز همان پاسخ را دادم و او سخنی را بیش از سه بار نمیگفت. چون دریافتم پیامبر بر پرداخت بدهی آن یهودی تأکید دارد، به بازار رفتم و بالاپوش خود را از تن در آوردم و برای فروش عرضه کردم. پیرزنی که از آنجا عبور میکرد، پرسید: ای صحابی پیامبر، ماجرا چیست؟ موضوع را گفتم. آن پیرزن پول را داد و بالا پوش را نیز به من باز گرداند[۱۵].
بر اساس شیوه رایج در عربستان، وقتی گروهی با حمله نظامی، بر مخالفان خود پیروز میشد، اموال آنان را به عنوان غنیمت تصاحب میکرد. مسلمانان نیز چنین رسمی داشتند، ولی آنان با فریب و خیانت، مالی را نمیگرفتند؛ حتی مال کسانی را که با مسلمانان در حال نبرد بودند. در ماجرای خیبر، محاصره یهودیان به دلیل مقاومتی که میکردند، طولانی شده بود و مسلمانان از نظر خوراک در تنگنا قرار گرفته بودند. در همین اوضاع، فردی به نام اسلم حبش به همراه گلهای گوسفند نزد پیامبر آمد و اسلام آورد و گفت: من چوپان یهودیان هستم و این گوسفندان در دست من امانت است، با آنها چه کنم؟ حضرت فرمود: آنها را به گونهای بران که نزد صاحبانشان بازگردند و او چنین کرد. اسلم در همین جنگ به شهادت رسید، بدون آنکه فرصت کند نمازی بخواند. رسول خدا(ص) درباره او فرمود: «حورالعین نصیبش شد»[۱۶].
امنیتی که پیامبر اعظم(ص) برای شهروندان مدینه از جمله یهودیان فراهم آورده بود، یک برنامه نمایشی موقت و برخاسته از مصالح حکومتی نبود، بلکه در باور دینی ایشان ریشه داشت. از امیر مؤمنان علی(ع) روایت است که روزی حضرت پس از اقامه نماز صبح، صدا زد: «از قبیله بنی نجار کسی هست؟» و ادامه داد: «فلان مرد از این قبیله - که به تازگی شهید شده بود- در کنار در بهشت برای سه در همی که بدهکار مردی یهودی است، معطل مانده است»[۱۷].
به دلیل رفتار شایسته پیامبر، یهودیان و مسلمانان رابطه مالی خوبی داشتند، چنان که علی بن ابی طالب(ع) در برابر آبیاری درختان یک یهودی، خرما دریافت میکرد[۱۸]. این رابطه حتی تا آخرین روزهای عمر پیامبر ادامه یافت، به گونهای که وقتی رسول خدا(ص) از دنیا رفت، سپر یا زره او به خاطر سه صاع جو که برای خانوادهاش قرض گرفته بود، در گرو فردی یهودی بود[۱۹][۲۰].
تورات، محور گفتوگو با یهود
بدینگونه روشن است که نخستین برخورد رسول خدا(ص) با یهودیان مدینه، بر اساس همزیستی صلحآمیز، احترام متقابل و آزادی عقیده و دین بود و باب گفتوگو و پرسش و پاسخ نیز میان آنان باز بود. در منابع شیعی و سنی، روایات بسیاری درباره این گفتوگوها وجود دارد. در این تبادلنظرها، پیامبر تأکید داشت که محور بحث، کتاب مقدس یهود باشد[۲۱] و گاه آنان را به خدایی که تو رات را نازل کرده است، سوگند میداد که حقیقت را پنهان نکنند[۲۲]. گویا در کتاب مقدسی که آن زمان در دست یهود مدینه بوده، هنوز مطالبی در اثبات نبوت پیامبر اسلام وجود داشته، ولی در همان زمان نیز یهودیان در استاد لال به تورات، از خود صداقت نشان نداده و هنگام قرائت، در برخی از فقرات آن، به گونهای تصرف کردهاند تا مدعای رسول خدا(ص) اثبات نشود[۲۳].
پیامبر اعظم(ص) در گفتهها و پیامهایش به یهود میفرمود: به فلان جای تورات مراجعه کنید، اگر بشارت آمدن من نبود، بر شما باکی نیست که اسلام را نپذیرید[۲۴]، ولی یهود از محور قرار گرفتن تورات در بحث نیز سر باز زدند[۲۵]. خداوند در قرآن کریم در این باره میفرماید: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ[۲۶][۲۷][۲۸].
رسول خدا(ص) در مقام داوری
یهودیان گاه مشکلات خود را با رسول خدا(ص) در میان میگذاشتند و از او داوری میخواستند. خدای تعالی به رسولش این اختیار را داده بود که اگر خواست، میان آنان داوری کند و اگر نخواست، نکند، ولی در صورت داوری باید به عدالت باشد: فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۲۹].
زن و مردی همسردار از یهودیان زنا کرده بودند. آنان داوری را نزد رسول آوردند. حضرت از حکم زنا در تورات پر سیاد گفتند: عالمان ما میگویند باید بر صورتشان داغ نهاد. عبدالله بن سلام گفت: ای رسول خدا، از آنها بخواه تورات را بیاورند. آوردند و یکی از آنها در حالی که دستش را بر روی آیه رجم نهاده بود، قبل و بعد آن آیه را میخواند، ولی آن آیه را نمیخواند. عبدالله گفت: دستت را بردار. با آشکار شدن آیه رجم که زیر انگشت او بود، رسول خدا(ص) دستور داد حکم را اجرا کنند[۳۰] ابن هشام حکایت را اینگونه نقل کرده که حضرت به یکی از مدارس یهود رفت و فرمود: به دانشمندتان بگویید بیاید. ابن صوریا را معرفی کردند. حضرت او را به حکم زنا در آیین یهود آگاه ساخت و در همین ماجرا برای حضرت توضیح دادند که چون یکی از درباریان زنا کرده بود، حکم را اجرا نکردند و به تدریج، این حکم، فراموش شد. پیامبر فرمود: «من نخستین کسی هستم که امر خدا را احیا و فرمان کتاب او را اجرا میکند. سپس دستور اجرای حکم را صادر فرمود[۳۱].
این حکایت تاریخی بیانگر آن است که:
- کسانی از یهود با انگیزههای گوناگون، احکام تورات را نادیده میگرفتند و دانشمندی حقیقتجو حکم واقعی تورات را آشکار ساخت.
- بر اساس نقل دوم، به برخی احکام کتاب مقدس یهود چنان بیتوجهی شده بود که دانشمند یهود - ابن صوریا - نیز از آن آگاهی نداشت.
- آشکار میشود در تورات نیز برخی احکام الهی وجود داشته و کاملاً تحریف نشده بوده است. البته در تورات کنونی، حکم زنا در برخی موارد اعدام است، ولی اگر معلوم شود زنی که شوهر کرده، باکره نیست و قبلاً زنا کرده، حکمش سنگسار است. همچنین زنای محصنه به عنف حکم سنگسار دارد[۳۲].
روایت میکنند که ابوبکر برای انجام برخی کارها به بیتالمدارش (مدرسه دینی یهود) رفته بود. در آنجا هنگام گفتوگو، یکی از دانشمندان یهود به نام فنحاص به ابوبکر گفت که خدا فقیر است. ابوبکر خشمگین شد و بر وی سیلی زد. فنحاص نزد رسول خدا(ص) رفت و از ابوبکر شکایت کرد. پس حضرت از ابوبکر دلیل کارش را پرسید، ولی فنحاص سخنی را که خود گفته بود، انکار کرد[۳۳]. از این حکایت نیز میزان اطمینان اقلیتهای دینی در مدینه به عدالت رسول الله(ص) آشکار میشود؛ تا آنجا که با این اطمینان، از صحابه او نزدش شکایت میکردند.
صاحب تفسیر المنار مینویسد: یهودیان بنینضیر که قدرت بیشتری داشتند، دیه مقتول خود را کامل میگرفتند، ولی بنیقریظه که ناتوان بودند، تنها میتوانستند نصف دیه را بگیرند. هرگاه قاتل و مقتول از یک قبیله بودند، مشکلی پیش نمیآمد، ولی اگر از دو قبیله بودند، نزاع در میگرفت. به همین دلیل، آنان برای داوری و رفع اختلاف نزد پیامبر اکرم(ص) میآمدند و او بر اساس مساوات، بدون در نظر گرفتن قدرت قبیله، به پرداخت دیه کامل فرمان میداد[۳۴].
پیامبر خدا هنگام داوری، سوگند یهودیان را میپذیرفت و میکوشید اختلافهای مدنی شهروندان را به صورت صلحآمیز حل کند. مالک در الموطا آورده است: عبدالله بن سهل و محیصه برای انجام کاری به خیبر رفته بودند که محیصه آمد و خبر داد، عبدالله کشته شده و جنازهاش را در چاه یا کنار چاهی انداختهاند. او میگفت: اهالی خیبر، عبدالله را کشتهاند و آنها سوگند میخوردند که او را نکشتهاند. محیصه نزد قوم خود آمد و ماجرا را نقل کرد. سپس با برادر بزرگترش، حویصه نزد رسول خدا(ص) رفتند و داوری خواستند. حضرت برای اهالی خیبر نوشت که باید دیه مقتول را بپردازند؛ زیرا او در سرزمین آنها به قتل رسیده بود. آنان در پاسخ نوشتند که او را نکشتهاند و سوگند خوردند. رسول خدا(ص) به حویصه و محیصه و دیگر همراهشان عبدالرحمان فرمود: سوگند بخورید که آنها قاتلاند و دیه را بگیرید. گفتند: نه، چون مطمئن نیستیم. حضرت فرمود: میخواهید اهل خیبر سوگند بخورند تا شما دست بردارید. گفتند: آنها مسلمان نیستند. حضرت [برای رفع اختلاف]. خودش دیه را که صد شتر بود، داد[۳۵][۳۶].
حضور در کنیسه و مدارس
پیامبر اکرم(ص) نه تنها به پرسشهای یهودیانی که نزدش میآمدند، پاسخ میداد، بلکه گاهی خودش برای رساندن پیام دین، به کنیسه یهود در مدینه میرفت و بر اساس آموزههای تورات با آنان احتجاج میکرد[۳۷]. آن حضرت میفرمود: «اگر ده تن از علمای یهود به من ایمان آورند، همه یهودیان جهان مسلمان خواهند شد»[۳۸].
روزی پیامبر خدا در برابر یکی از مدارس یهود ایستاد و فرمود: «ای گروه یهود، مسلمان شوید. سوگند به خدای واحد که شما میدانید من رسول خدا هستم». یهودیان پاسخ دادند: ای ابوالقاسم، پیامت را رساندی. فرمود: همین را میخواستم[۳۹].
پیامبر خدا در مقام احتجاج، گاهی خود از دانشمندان یهود پرسشهایی میکرد و آنان را در بحث شکست میداد. جابر بن عبدالله انصاری میگوید: رسول خدا(ص) از عبدالله بن صوریا که معروف بود آگاهترین فرد به آیین یهود است، سؤالهایی پرسید و چون او نتوانست پاسخ دهد، خود پاسخ داد، به گونهای که ابن صوریا هیچ راه گریزی نیافت. پس پرسید: ای محمد، این اطلاعات را از کجا آوردهای؟ فرمود: جبرئیل به من خبر میدهد. ابن صوریا گفت: اگر فرشتهای جز جبرئیل بود، میپذیرفتم، ولی جبرئیل بر بنیاسرائیل بلا نازل کرده است و ما با او دشمنیم. پیامبر اکرم(ص) فرمود: او هر چه میکند، به امر خداست. در این صورت، شما باید با عزرائیل دشمن باشید که جان میگیرد[۴۰][۴۱].
فراگیری دستخط یهود
رسول خدا(ص) برای برقراری ارتباط سالم با قوم یهود دستور داد برخی از یارانش دستخط یهود را فراگیرند و میفرمود: «مطمئن نیستم که نامههایم را تغییر ندهند». زید بن ثابت میگوید: «کمتر از نصف سال (یا نصف ماه) دستخط یهود را یاد گرفتم. به آنها نامه مینوشتم و نامه آنها را میخواندم»[۴۲]. خارجه نیز از پدرش نقل میکند که میگفت: «یازده ساله بودم که پیامبر به مدینه آمد و به من امر کرد شیوه نوشتن و خواندن یهود را بیاموزم»[۴۳]. نبی گرامی اسلام گاهی برخی مسلمانان ضعیف را از گفتوگو و تماس با اهل کتاب و خواندن کتابهای آنان باز میداشت و میفرمود: «آنها خودشان گمراهند؛ چگونه شما را هدایت کنند؟»[۴۴].
از امیر مؤمنان علی(ع) نیز روایت است که رسول الله(ص) مسلمانان را از رفتن به کنیسههای یهود نهی میکرد و میفرمود: «لعنت بر آنها نازل میشود»[۴۵]. روزی عمر بن خطاب نوشتهای از اهل کتاب در دست داشت که آن را برای حضرت خواند. حضرت خشمگین شد و او را از سرگرم شدن به این چیزها منع کرد[۴۶]. پیامبر(ص) میفرمود: «اگر موسی زنده بود، باید از من اطاعت میکرد»[۴۷]. گاهی نیز به چنین افرادی دستور میداد سخنان اهل کتاب را نه بپذیرند و نه انکار کنند.
ابو نمله انصاری نقل میکند: پیامبر خدا نشسته بود که مردی یهودی آمد و پرسید: ای محمد، آیا این جنازه حرف میزند؟ رسول خدا(ص) فرمود: خدا داناتر است. یهودی گفت: من گواهی میدهم که حرف میزند. در این هنگام، پیامبر خدا به اطرافیان فرمود: آنچه را اهل کتاب میگویند، نه تصدیق کنید و نه تکذیب، بلکه بگویید ما به خدا و کتاب او و پیامبرش ایمان داریم. اگر سخنشان حق باشد، تکذیب نکردهاید و اگر باطل باشد، تصدیق نکردهاید[۴۸].
شاید دلیل رسول خدا(ص) برای بازداشتن مسلمانان از رفت و آمد با اهل کتاب، نگرانیاش از ورود انحرافهای دینی اهل کتاب به جامعه اسلامی بود. همان چیزی که بعد از ایشان اتفاق افتاد و در اصطلاح علم حدیث، «اسرائیلیات» نامیده شد.[۴۹].
مناسبات اخلاقی
بخشش کریمانه
یهودیان مدینه تقریباً از همان آغاز ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، بنای ناسازگاری و پیمانشکنی گذاشتند؛ چون از یکسو، از سر غرور و تکبر، مبعوث شدن هیچ پیامبری را جز از میان اولاد اسحاق نمیپذیرفتند و از سوی دیگر، مسلمانانتجارت پیشه مکه با مهاجرت به مدینه، مانع یکهتازی یهودیان مدینه در میدان تجارت میشدند. این امور و شاید امور دیگر، زمینه حسادت آنان به شخص پیامبر و دیگر مسلمانان را فراهم آورده بود، ولی رسول خدا(ص) تا وقتی این ابراز دشمنیها را شخصی و برای کیان و آرامش جامعه بیخطر میدید، کریمانه از آن میگذشت.
روزی مردی یهودی از کنار پیامبر گذشت و به جای سَلَامٌ عَلَيْكُمْ گفت: سام عليكم، «مرگ بر شما». حضرت پاسخ داد: «علیک؛ بر خودت». نفر دوم و سوم نیز عبور کردند و همان جمله را گفتند و همان پاسخ را شنیدند. عایشه که شاهد این ماجرا بود، خشمگین شد و گفت: «مرگ بر خودتان، لعنت و غضب خدا بر شما برادران میمون و خوک» رسول خدا(ص) به عایشه فرمود: «اگر فحش مجسم شود، چهره بدی دارد. مدارا در همه جا زیباست و اگر نباشد، زشت است». عایشه گفت: مگر نمیشنوی که میگویند: سام عليكم. فرمود: «بله، مگر نشنیدی که من هم گفتم: «عليك». وقتی مسلمان سلام کرد، پاسخ دهید: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ. وقتی کافر سلام کرد، بگویید: عليك»[۵۰].
بخاری نیز در صحیح خود همین روایت را از انس نقل کرده است، با این تفاوت که در آنجا نامی از عایشه نیست، بلکه برخی مسلمانان از پیامبر اجازه خواستند آن یهودی را بکشند، ولی حضرت اجازه نداده و همان پاسخ را کافی دانسته است[۵۱]. بر اساس این روایات، پیامبر خدا در مقابل اهانت برخی از یهودیان (با آنکه بر مبنای قانون، ساب النبی میتوانست مجازات سنگینی داشته باشد) به پاسخی ساده و ملایم بسنده کرده و نه تنها اجازه نداده است به جان آنها آسیبی برسد. بر اساس نقل نخست، حتی از توهین آشکار لفظی نیز نهی فرموده است، ولی برای جلوگیری از اهانت به مسلمانان، به آنان سفارش میکرد در برخورد با یهودیان سلام نکنند و اگر آنها سلام کردند، فقط بگویند: عليك[۵۲][۵۳].
بخشودن خطاهای سازمان نایافته
هفت سال از هجرت پیامبر به مدینه گذشته بود. او و یارانش خاطره شیرین پیروزی در نبرد بدر و خندق و تجربه دردناک شکست در نبرد احد را در ذهن داشتند و موفق شده بودند توطئههای قبایل پیمانشکن یهودیان مدینه را بیاثر سازند. در مورد منطقه یهودینشین خیبر - در ۱۹۰ کیلومتری مدینه - بیم آن میرفت که آنان با همکاری مشرکان، امنیت مدینه را به خطر اندازند. بنابراین، پیامبر فرمان حمله به آنجا را صادر کرد که پس از تلاشهای فراوان، اهل خیبر به سازش تن دادند و پذیرفتند با پرداخت جزیه، در خانه و مزرعه خود بمانند. در همان روزها زنی یهودی که پدر و همسرش در جنگ به دست مسلمانان کشته شده بودند، پای گوسفندی پخته را به زهرآلوده کرد و به عنوان هدیه نزد پیامبر آورد. حضرت با خوردن اولین لقمه، متوجه ماجرا شد و از خوردن دست کشید. آن زن را نزد ایشان آوردند. از او پرسید: چرا چنین کردی؟ زن پاسخ داد: با خود گفتم اگر پیامبر باشد، به وی آسیبی نمیرسد و اگر پادشاه باشد، مردم از دست او راحت میشوند. پیامبر نیز از گناه او در گذشت[۵۴].
شاید دلیل رسول خدا(ص) برای بخشودن این زن، آن بود که اقدام او شخصی و سازماننایافته بود و امنیت و سلامت جامعه را تهدید نمیکرد، بلکه حق شخصی حضرت بود که از آن گذشت.[۵۵].
مدارا و احترام در برخورد با یهود
پیامبر اعظم(ص) میفرمود: «خدای تعالی مرا به مدارا با مردم فرمان داده، همانگونه که به انجام واجبات فرمان داده است»[۵۶]. بر این اساس بود که او نه فقط با دوستان، بلکه با مخالفان و دشمنان خود نیز مدارا میکرد. مسلم در صحیح خود آورده است که مردی یهودی نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «سَلَامٌ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ». یکی از مسلمانان با خشونت به او گفت: چرا نمیگویی «يَا رَسُولَ اللَّهِ» یهودی پاسخ داد: من او را به همان نام میخوانم که اهلش صدایش میزنند. حضرت فرمود: «نام من محمد است و خانوادهام مرا به این نام میخوانند». آن یهودی سؤالهایش را از پیامبر پرسید و رفت[۵۷].
پیامبر، عبدالله بن رواحه را به عنوان نماینده خود برای تعیین مقدار محصول یهودیان و گرفتن جزیه نزد آنان فرستاد. یهودیان به تقسیم عبدالله اعتراض کردند و گفتند: به ما ستم کردی. عبدالله گفت: اگر میخواهید آنچه را برای مسلمانان جدا کردهام، شما بردارید و آن را که به شما دادهام، به من بدهید. یهودیان گفتند: زمین و آسمان بر این روش (عدالت) استوار است[۵۸].
هنگامی که پیامبر دریافت یهود در روز عاشورا روزه میگیرند، برای مدارا با یهود دستور داد مسلمانان نیز در آن روز روزه بگیرند. این حکم تا واجب شدن روزه ماه مبارک رمضان ادامه داشت. پس از آن، حضرت نه به روزه عاشورا امر کرد و نه از آن باز داشت[۵۹] و [۶۰]. همچنین آن حضرت ابتدا قصد داشت برای همراهی با یهود، هنگام خبردار کردن مردم از وقت نماز، از بوقی همچون بوق آنها استفاده کند، ولی بعد پشیمان شد و اذان مقرر گردید[۶۱].
در غزوه خندق، حیی بن اخطب کشته شد و دختر او، صفیه به اسارت مسلمانان در آمد. او به خدمت پیامبر رسید و سلام کرد. حضرت فرمود: پدرت در دشمنی با من از همه یهودیان سرسختتر بود تا خداوند جانش را گرفت. صفیه گفت: در قرآن آمده است: وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى[۶۲]. حضرت فرمود: «تو صاحب اختیاری که اسلام را بپذیری؛ در آن صورت، تو را برای همسری خود بر میگزینم و اگر میخواهی بر یهودیت باش؛ امید است تو را آزاد سازم تا به قومت بپیوندی».... صفیه اسلام را پذیرفت و همسر رسول خدا(ص) شد. از آن پس، پیامبر سخنی درباره پدر صفیه نگفت که صفیه را ناراحت کند[۶۳].
بر اساس روایات اسلامی، مستحب است به کسی که عطسه میکند، بگویند: «يَرْحَمُكَ اللَّهُ»؛ «رحمت خدا بر تو» و این نوعی احترام است. گاهی افرادی از یهود انتظار داشتند رسول الله(ص) همین عبارت را به آنان هم بگوید. پیامبر گرچه این عبارت را نمیگفت، ولی دعا میکرد که خداوند آنها را هدایت و مشکلاتشان را حل کند و میفرمود: «يَهْدِيكُمُ اللَّهُ وَ يُصْلِحُ بَالَكُمْ»؛ «خداوند شما را هدایت و کارهایتان را اصلاح کند»[۶۴].
انس نقل میکند پسری از یهودیان بیمار شد. پیامبر به عیادت او رفت. بالای سرش نشست و فرمود: «مسلمان شو». او به پدرش نگاه کرد. پدرش گفت: از ابوالقاسماطاعت کن. پسر مسلمان شد. پیامبر برخاست و فرمود: «الحمد لله که به وسیله من، او از دوزخ نجات یافت»[۶۵].
در کافی آمده است که امام علی(ع) با مردی ذمی همسفر شد. ذمی پرسید: بنده خدا کجا میروی؟ حضرت فرمود: کوفه. در جایی که راه ذمی جدا میشد، حضرت همچنان همراه او رفت. ذمی پرسید: مگر نگفتی به کوفه میروی، پس چرا به این سو میآیی؟ کوفه این طرف نیست! علی(ع) فرمود: «میدانم، ولی از آداب همراهی کردن این است که همسفر، همسفرش را برای احترام بدرقه کند و پیامبر ما چنین امر کرده است». ذمی گفت: واقعاً؟ فرمود: «بله». ذمی گفت: پس آنها که از او پیروی کردهاند، برای اخلاق نیکویش بوده است و من تو را شاهد میگیرم که بر دین تو هستم. سپس همراه امام علی(ع) بازگشت و چون حضرت را شناخت، با اظهار شهادتین مسلمان شد[۶۶].
پیامبر اعظم(ص) به مردگان اهل کتاب نیز احترام میگذاشت[۶۷]. آن حضرت با دیدن حمل جنازه یک یهودی، از جای خود بر میخاست و میایستاد و به یارانش نیز چنین فرمان میداد[۶۸]. بنا به نقلی، سهل بن حنیف و قیس بن سعد در قادسیه نشسته بودند که جنازهای را از آنجا میبردند. آن دو با دیدن جنازه برخاستند. به آنها گفتند: این جنازه یک ذمی است. آنان در پاسخ، این روایت را نقل کردند که روزی جنازهای را میبردند. رسول خدا(ص) به احترام آن برخاست و چون به ایشان عرض شد که این جنازه یک یهودی است، فرمود: «آیا انسان نبود؟»[۶۹] این نشان میدهد که اسلام برای انسان، بدون توجه به نژاد و دینش، کرامت ذاتی قائل است.[۷۰].
تلاش برای هدایت
گفتوگوها و مهربانیهای رسول خدا(ص) گاه سبب هدایت برخی عالمان یهود نیز میشد که نمیخواستند سعادت خود را فدای غرور و سود دنیاییشان کنند. عبدالله بن سلام وقتی شنید پیامبر به مدینه آمده است، نزد او رفت و اظهار داشت پرسشهایی دارم. حضرت فرمود: «آیا پرسشهای تو برای به زحمت انداختن است یا به راستی قصد دانستن داری؟» گفت: به راستی میخواهم بدانم. آنگاه مطالب خود را پرسید و پس از شنیدن پاسخهای رسول خدا(ص) شهادتین گفت و مسلمان شد. به پیشنهاد او، پیامبر نزد یهود رفت و از آنان پرسید: «عبدالله بن سلام نزد شما چگونه است؟» گفتند: خودش و پدرش بهترین ما هستند. او سید ماست. حضرت فرمود: «اگر عبدالله بن سلام مسلمان شده باشد، چگونه است؟» گفتند: پناه بر خدا از این امر. پس عبدالله آمد و در حضور یهود شهادتین گفت. در این هنگام، آنان گفتند: اکنون بدترین ما هستی[۷۱]. ابن هشام آورده است که خانواده عبدالله نیز مسلمان شدند[۷۲].
یکی دیگر از دانشمندان یهود، مخیرق بود که در روز جنگ احد مسلمان شد و قوم خود را نیز به اسلام دعوت کرد، ولی آنها گفتند شنبه است و در این روز کاری نمیکنیم. مخیرق گفت: دیگر شنبهای در کار نیست. پس اسلحه را گرفت و در همان جنگ به شهادت رسید. او وصیت کرده بود تمام اموالش که فراوان هم بود، به پیامبر برسد[۷۳].
مردی یهودی به نام سِبخت نزد رسول الله(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! آمدهام درباره خدایت از تو بپرسم. اگر پاسخ دادی که میشنوم، اگر ندادی، باز میگردم. حضرت فرمود: «هر چه خواستی، بپرس». او پرسشهای بسیاری کرد و از جمله گفت: از کجا میدانی پیامبری؟ حضرت پاسخ داد: تمام سنگها و دیگر اشیا به زبان فصیح عربی میگویند: ای سبخت، این رسول خداست! سبخت که گویا این را احساس کرده بود، گفت: روشنتر از این نمیشود. سپس شهادتین گفت و مسلمان شد[۷۴]. قیس بن سعد نیز از دانشمندان یهود بود که مسلمان شد و معاویه گاهی او را به خاطر دین گذشتهاش سرزنش میکرد[۷۵].
امام صادق(ع) دلیل اصلی اسلام آوردن بیشتر یهودیان را امنیتی دانسته است که رسول خدا(ص) به آنان و خانوادهشان هدیه داده بود[۷۶][۷۷].
پیمانشکنی یهود و تیرگی روابط
با وجود آن همه محبت و مدارای رسول خدا(ص) با قوم یهود، آنان به پیمان مدینه و دیگر پیمانها پایبند نماندند و این امر سبب تیرگی روابط مسلمانان با آنها شد. یهودیان از همان روزهای نخست مهاجرت پیامبر به مدینه، به تبلیغهای روانی علیه مسلمانان دست زدند. کلثوم بن هدم، نخستین کسی بود که پس از هجرت پیامبر از دنیا رفت و پس از مرگ او، یهودیان و منافقان میگفتند: اگر محمد، پیامبر بود، رفیقش نمیمرد[۷۸]. یا میگفتند: مسلمانان جادو شدهاند و هرگز بچهدار نخواهند شد. از اینرو، با تولد نخستین نوزاد بعد از هجرت؛ یعنی عبدالله بن زبیر، مسلمانانتکبیر گفتند که خداوند نقشه یهودیان را نقش بر آب کرده است[۷۹].
گاه یهودیان به مسجد پیامبر میآمدند و هنگام گفتوگو با مسلمانان، با اشاره چشم و ابرو به یکدیگر، پیامبر و مسلمانان را مسخره میکردند. روزی رسول خدا(ص) این حرکات را دید و فرمود تا آنان را از مسجد بیرون کنند[۸۰]. در توطئهای دیگر، برخی از یهودیان نزد پیامبر میآمدند و در حضور مسلمانان اظهار اسلام میکردند، ولی چند ساعت یا چند روز بعد اعلام میکردند از دین اسلام راضی نیستند و به آیین پیشین خود بازگشتهاند. درباره دلیل کارشان هم میگفتند: ما اخلاق و صفات محمد را از نزدیک مشاهده کردیم؛ با صفات پیامبری که در تورات به آمدنش وعده داده شده، منطبق نبود. مردم نیز میگفتند: لابد آنان به کتاب خود آگاهترند[۸۱] و از آنجا که عربها، یهودیان را اهل کتاب و سواد میدانستند، این اقدام، تازهمسلمانان را به تردید میانداخت. به دنبال این دسیسه یهود، آیه زیر نازل شد: وَقَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ[۸۲].
برخی مفسران از جمله صاحب المیزان، شأن نزول این آیه را ماجرای تغییر قبله از قدس به مکه دانستهاند[۸۳]. یهودیان برای گمراه ساختن مسلمانان، حتی برخی احکام تورات را که در وصف پیامبر اسلام بود، تحریف میکردند و بدینگونه توانستند گروههایی از مسلمانان اهل مدینه را از دین خارج سازند[۸۴].
پرسشهای دانشمندان یهود، بیشتر اوقات نه برای فهمیدن، بلکه برای ایجاد تزلزل در کار شریعت و اسلام بود[۸۵] و هرگاه در بحث ناتوان میشدند، به بهانههای مختلف از پذیرش حق سرباز میزدند. ابن هشام مینویسد: گروهی از دانشمندان یهود، پرسشهای بسیاری کردند و به درستی پاسخهای رسول خدا(ص) اعتراف کردند تا اینکه پرسیدند: روح چیست؟ حضرت فرمود: روح، جبرئیل است؛ همان که نزد موسی میآمد و نزد من هم میآید. آنها با وجود پذیرفتن این پاسخ، اظهار داشتند اگر میکائیل بر تو نازل میشد، ما قبول میکردیم، ولی چون جبرئیل بر قوم بنیاسرائیل بلا نازل کرده است، ما او را دشمن میداریم و پیامبری تو را نیز نمیپذیریم[۸۶].
این قوم گاه از این فتنهانگیزیها پا را فراتر مینهادند و با یادآوری اختلافهای گذشته میان اوس و خزرج میکوشیدند آنان را به جان یکدیگر اندازند. ابن هشام نقل میکند: ساش بن قیس، پیرمردی بود که دشمنی شدیدی با رسول خدا(ص) داشت. او به ویژه از دوستی اوس و خزرج در پرتو اسلام پس از سالها دشمنی، بسیار خشمگین بود. روزی کوشید با یاد کردن حوادث گذشته، این آرامش را بر هم بزند. تلاش او با دخالت جوانی یهودی که همراه آنها بود، کار را به جنگ نزدیک کرد. این اختلاف تنها با حضور به موقع رسول خدا(ص) و پند و اندرز به مردم برطرف شد[۸۷].
پس از پیروزی مهم مسلمانان در جنگ بدر، حسادت[۸۸] و دشمنی یهود بیش از پیش آشکار شد. رسول خدا(ص) به بازار یهود بنیقینقاع رفت و به آنان هشدار داد که به سرنوشت قریش گرفتار خواهند شد. یهودیان پاسخ دادند: آنان جنگ نمیدانستند، ولی ما مثل آنها نیستیم. گفتهاند آیه ۱۲ سوره آل عمران به همین ماجرا اشاره دارد[۸۹].
پس از شکست مشرکان در جنگ بدر، یکی از سرکردگان یهود به نام کعب بن اشرف به مکه رفت. وی مشرکان را برای نبرد با پیامبر تشویق کرد و برای کشتگان آنها گریست و مرثیه سرود. او زنان مسلمان را نام میبرد و به توصیف آنها میپرداخت که این امر، مسلمانان را به شدت میآزرد. پس از بازگشت کعب به مدینه، پیامبر دستور قتل او را صادر کرد و مسلمانان او را کشتند. با کشته شدن او، یهودیان بسیار ترسیدند[۹۰]. چند تن دیگر از سران یهود، مانند ابورافع و ابن ابی الحقیق نیز به دلایلی مشابه، کشته شدند[۹۱]. بدون تردید، اینها دیگر ذمی نبودند؛ زیرا مخالفتشان از حد زبان فراتر رفته بود و با فتنه انگیزی و همکاری با دشمن، پیمان ذمه را شکسته بودند.
میان مسلمانان و یهود بنینضیر، قراردادی اقتصادی به امضا رسیده بود که بر اساس آن، هر دو طرف موظف میشدند در صورتی که طرف مقابل دچار مشکل مالی میشد، با پرداخت هزینه، بخشی از مشکل را حل کنند. در سفری تبلیغی، تعداد زیادی از مبلغان مسلمان در هجوم دشمن به شهادت رسیدند. یکی از مسلمانان که از این قتل عام جان سالم به در برده بود، در بازگشت، دو نفر را دید و به خیال آنکه از قاتلان مبلغان مسلمانانند، آن دو را کشت. بعد معلوم شد که آنان از قبیله بنیعامر بودهاند و در قتل دخالتی نداشتهاند. بنیعامر درخواست دیه کردند و رسول خدا(ص) بر اساس قرار داد، نزد بنینضیر رفت تا آنان بخشی از خسارت را بپردازند. آنها گفتند: منتظر باش تا هزینه را تقدیم کنیم. حضرت در سایه دیواری منتظر نشست، ولی یهودیان، خیانت کردند و تصمیم گرفتند با پرتاب سنگی از پشت بام، پیامبر را به قتل برسانند. پیامبر از طریق وحی متوجه ماجرا شد و محل را ترک کرد[۹۲]. سپس پیکی نزد آنها فرستاد و گفت: «شما که قصد خیانت داشتید، از دیار من بیرون روید و دیگر اینجا ساکن نباشید». یهودیان ابتدا به تحریک منافقان، به این پیام اعتنا نکردند، ولی پس از چند روز محاصره از سوی پیامبر و مسلمانان، مجبور به ترک مدینه شدند[۹۳]. آنان اجازه یافتند به ازای هر خانواده، به اندازه یک بار شتر وسایل و ابزار به جز اسلحه - با خود ببرند[۹۴]. باز داشتن دشمن از حمل سلاح، تصمیمی منطقی و روشن بود. آن مقدار مالی نیز که هر خانواده میبرد، با توجه به شرایط زندگی آن زمان، مال هنگفتی بود. این مجازات، برای خیانتکارانی که قصد ترور شخص اول اسلام را داشتند، مجازات سنگینی به شمار نمیآید. همچنین پیامبر هنگام اخراج یهودیان، با گروهی از اصحاب به مدرسه دینی آنها رفت و اعلام کرد آنان میتوانند در صورت تمایل، اموالشان را در مدینه بفروشند[۹۵].
در سال پنجم هجری، مشرکان با فراهم آوردن سپاه بزرگی از احزاب و گروههای مخالف اسلام، به قصد نابود کردن اسلام و مسلمانان به سوی مدینه روانه شدند. برخی از قبایل یهود، مانند بنی وائل و بنی نضیر، مشرکان را در این امر تشویق کردند و به آنان قول همکاری جدی دادند[۹۶]. حتی به آنان میگفتند: آیین شما (بتپرستی) از آیین محمد، به حقیقت نزدیکتر است[۹۷]. رسول خدا(ص) با آگاه شدن از حرکت نیروی دشمن، با مسلمانان مشورت کرد و به پیشنهاد سلمان، بر سر راه دشمن خندق حفر کردند. مشرکان با رسیدن به خندق، از حرکت باز ایستادند و تلاش آنها برای عبور از این مانع، با مقاومت مسلمانان و کشته شدن عمرو بن عبدود به دست علی بن ابی طالب شکست خورد. از اینرو، تصمیم گرفتند یهود بنی قریظه را که در مدینه ساکن بودند، با خود همراه سازند تا با حمله آنان به مسلمانان از داخل مدینه، فرصت یابند از خندق بگذرند. حیی بن اخطب، از رهبران یهود بنیقریظه پس از گفتوگو و توافق با مشرکان نزد قوم خود آمد تا دیگر بزرگان یهود را با خود همراه سازد. بدین منظور به در خانه کعب بن اسد، آمد، ولی کعب که از نیت او آگاه شده بود، در را نگشود و گفت: من پیمانم را با محمد نمیشکنم. در سندی دیگر آمده است که کعب گفت: به خدا سوگند، محمد ذمه ما را از میان نبرده، پرده ما را ندریده و نیکوترین همزیستی را با ما داشته است. سرانجام وقتی حیی بن اخطب گفت: در را باز کن، وگرنه از غذایت نمیخورم، کعب فریب او را خورد و در را گشود و با وجود این اعترافاتش به حسن همجواری با رسول خدا(ص)، با او همراه شد[۹۸].
وقتی خبر پیمانشکنی یهود و همراهی آنان با مشرکان به مسلمانان رسید، چندین نفر برای تغییر دادن نظر یهودیان، با آنان گفتوگو کردند، ولی نتیجهای نداشت و یهودیان باناسزاگویی و خشونت، آنان را راندند. مسلمانان نیز گزارش این برخورد یهود را به پیامبر دادند[۹۹]. سرانجام با تدبیرهای هوشمندانه و روانشناسانه حضرت و برخی دیگر از مسلمانان، این اتحاد نامبارک به ثمر نرسید و مشرکان پس از چندین روز محاصره مدینه، دست خالی عقبنشینی کردند و به مکه بازگشتند. پس از آن، حضرت اعلام کرد که همه هنگام نماز عصر در کنار قبیله بنیقریظه باشند و خود سوار بر الاغی به آنجا رفت. بنیقریظه از پشتبام قلعه به حضرت دشنام میدادند. علی(ع) از پیامبر میخواست به محل بنیقریظه نزدیک نشود. حضرت در پاسخ او فرمود: شاید نگرانی که به من ناسزاگویند؟ علی(ع) گفت: بله، ولی حضرت نزدیک آمد و خطاب به بنیقریظه گفت: ای طاغوتپرستان، ای نوادگان مسخشدگان به صورت بوزینه و خوک! دیدید خدا با شما چه کرد؟ یهودیان گفتند: يَا أَبَا الْقَاسِمِ! مَا كُنْتَ فَاحِشاً؛ «تو اهل دشنام نبودی». حضرتحیا کرد و به عقب بازگشت[۱۰۰]. پس از چند روز محاصره، هر دو طرف به داوری سعد بن عباده مسلمان که از همپیمانان یهود هم بود، رضایت دادند. سعد نیز چنین نظر دارد که مردان مجرم و جنگجوی یهود، کشته و اموالشان مصادره گردد. بدینگونه یهود بنیقریظه سزای پیمانشکنی خود را دیدند.
بنابراین، در تمام این موارد، یهودیان نه به خاطر دین و اعتقادشان، بلکه به دلیل خیانت، پیمانشکنی و همکاری با مشرکان در تنگنا قرار گرفتند. یهودیانخیبر نیز بنا به گزارشهایی که رسیده بود، با دشمنان رسول خدا(ص) از جمله قبیله غطفان، علیه مسلمانان همداستان شده بودند[۱۰۱]. مسلمانان و شخص پیامبر اکرم(ص) برای حفظ امنیت جامعه اسلامی، به آن منطقه لشکرکشی کردند، ولی به دلیل قلعههایی که یهود در این منطقه ساخته بودند، از پیشروی باز ماندند و کار بر آنها سخت شد تا اینکه فرماندهی به علی بن ابی طالب(ع) رسید. رسول الله(ص) به او سفارش کرد که هدف، کشتن این قوم نیست؛ اگر هدایت شدند یا از جنگ دست کشیدند، نباید با آنها جنگید. یهودیان که خود را در برابر این هجوم ناتوان دیدند، با پیامبر سازش کردند که نصف محصول کشاورزی خود را به عنوان جزیه بپردازند و در محل سکونت خود بمانند و تصمیم برای ماندن یا نماندن آنها به اختیار پیامبر باشد[۱۰۲]. امام صادق(ع) با استناد به اینکه حضرت زمینهای خیبر را به یهودیان داد تا در آن کار کنند و آن را آباد سازند، فرمود: «اگر ذمی زمینی را آباد کرد، مال اوست و میتوان از وی خرید»[۱۰۳][۱۰۴].
آخرین وصیت پیامبر اعظم(ص)
بر اساس برخی گزارشها، آخرین سفارش رسول خدا(ص) پیش از رحلت از جهان این بود که در جزیرةالعرب، دو دین نباشد[۱۰۵] یا اینکه یهودیان حجاز و مسیحیان نجران از جزیرةالعرب اخراج شوند[۱۰۶].
خلیفه دوم، عمر بن خطاب بر اساس همین دسته روایات، یهودیان و مسیحیان ساکن در عربستان را به دیگر مناطق کوچاند[۱۰۷]. یهود و نصارا و مجوس نیز اجازه نداشتند بیش از سه روز در مدینه بمانند[۱۰۸]. این روایات مورد اعتماد نیست؛ زیرا برخلاف عهدنامههای پیامبر است که متعهد شده بود اهل جزیه را از سرزمین خود اخراج نکند، مگر آنکه پیمانشکنی کنند. از سوی دیگر، این روایات در زمان خلافت ابوبکر و بخشی از حکومت عمر مطرح نبود. پس چگونه این خبر به ابوبکر نرسیده بود؟ آنان که از این روایات به عمر خبر دادند، چرا به خلیفه پیش از او خبر نداده بودند؟ در صحیح مسلم آمده که خود عمر این روایت را از پیامبر شنیده است. اگر چنین بود، چرا او به ابو بکر خبر داد و خود نیز در ابتدای حکومتش بدان دست نزد.
برخی معتقدند دلیل اخراج اهل ذمه به فرمان عمر، نه این روایات، بلکه افزایش جمعیت برخی از آنها بود که جای نگرانی داشت. برای مثال، جمعیت نجران به چهل هزار تن رسیده بود. همچنین ثروت فراوان برخی از آنها که از راه رباخواری به دست آمده بود، عمر را نگران میکرد[۱۰۹]. گاهی نیز دلیل این فرمان را چنین آوردهاند که وقتی عبدالله، فرزند خلیفه دوم، برای سرکشی به اموالش در خیبر به آنجا رفته بود، مورد حمله فرد یا افرادی ناشناس قرار گرفت و آرنجش از جا در رفت. ابن عمر نقل کرده است که بعد از این ماجرا، خلیفه خطبهای خواند و با متهم کردن یهودیان خیبر به شرکت در حمله به فرزندش، اعلام کرد رسول خدا(ص) با اهل خیبر عهد کرده بود هرگاه ما خواستیم، بتوانیم آنها را بیرون کنیم. اکنون با حمله آنها به عبدالله و اظهار دشمنی که پیش از این کردهاند، باید آنها را اخراج کنیم و همان جا فرمان کوچ آنها را صادر کرد[۱۱۰]. تمام این مسائل، پذیرش این روایات را مبنی بر دستور پیامبر به اخراج پیروان دیگر ادیان، مشکل میکند[۱۱۱].
پرسشهای وابسته
- سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پیش از هجرت با یهودیان چگونه بوده است؟ (پرسش)
- سیره اجتماعی پیامبر خاتم در دوره پس از هجرت با یهودیان چگونه بوده است؟ (پرسش)
- مناسبات حقوقی پیامبر خاتم در دوره پس از هجرت با یهودیان چگونه بوده است؟ (پرسش)
- مناسبات اخلاقی پیامبر خاتم در دوره پس از هجرت با یهودیان چگونه بوده است؟ (پرسش)
منابع
پانویس
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۰۰.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۲، ص۲۴۹.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۲، ص۲۰۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۱۳۶.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۹۱، برخی شخص سؤالکننده را از یهودیان و اهل سنت، او را از مشرکان دانستهاند (المیزان، ج۲۰، ص۶۷۴).
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۰.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۱۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳، ص۳۴ و ۳۵؛ ج۱ و ۲، ص۵۰۳ و ۵۰۴.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۱.
- ↑ معاهد کسی است که با طرف مقابل پیمانی داشته باشد و در روایات، بیشتر به اهل ذمه و اقلیتهای دینی در جامعه اسلامی گفته میشود. گاهی به کفار غیر اهل ذمه نیز که با مسلمانان در جنگ نیستند، گفته شده است.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۱۶.
- ↑ احمد بن ابوبکر بیهقی، سنن البیهقی الکبری، باب الوصایا، ح۳۵۷۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، محقق: مارسدن جونس، ج۱، ص۴۰۱ و ۴۰۲.
- ↑ محمد بن علی بن محمد الشوکانی، نیل الاوطار، ج۹، ص۱۸۲.
- ↑ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۴۵.
- ↑ بحارالانوار، ص۲۹۵.
- ↑ ابن ماجه، سنن ابن ماجه، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی، کتاب الحکام، ح۲۴۳۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۱۹؛ عبدالرحمان بن محمد ابوالفرج، صفوة الصفوه، محقق: محمود فاخوری و محمد رواس قلعه جی، ج۱، ص۱۹۹.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۴.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۲۸۹.
- ↑ سنن ابوداوود، ج۳، ص۳۱۲.
- ↑ سنن ابوداوود، ج۹، ص۳۰۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۲، ص۳۲۴؛ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۲۴.
- ↑ مجمع البیان، ج۱، ص۴۲۴.
- ↑ «آیا به کسانی ننگریستهای که بهرهای از کتابهای (آسمانی) دارند، به کتاب خداوند فرا خوانده میشوند تا میان آنها داوری کند؛ آنگاه گروهی از آنها بر میگردند در حالی که روی گردانند» سوره آل عمران، آیه ۲۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۵۲.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۷.
- ↑ «پس اگر به نزد تو آمدند میان آنان داوری کن و یا از آنان رو بگردان؛ و اگر از ایشان رو بگردانی هرگز هیچ زیانی به تو نمیتوانند رساند و اگر میان آنان داوری کردی به داد داوری کن که خداوند دادگران را دوست میدارد» سوره مائده، آیه ۴۲.
- ↑ محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح بخاری، کتاب حدود، ح۶۳۲۰.
- ↑ سیرت رسول الله، ابن هشام، ج۱ و ۲، ص۵۶۵ و ۵۶۶: تفسیر من وحی القرآن، ج۸، ص۱۱۱؛ تفسیر تقریب القرآن، ج۶، ص۸۶.
- ↑ تورات، تثنیه، باب ۲۲، بخش ۲۱ و ۲۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۵۸.
- ↑ علی بن ابراهیم بن هاشم القمی، تفسیر قمی، ج۱، ص۱۶۸.
- ↑ مالک بن انس، الموطا، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی، ج۲، ص۸۷۷ – ۸۷۸.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۷۸.
- ↑ محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، محقق: شعیب الرناووط محمد بن نعیم العرقوسی، ج۲، ص۴۲۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۶۶.
- ↑ البدایة والنهایة، ج۶، ص۱۷۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۲۸۳.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۲.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، محقق: رضوان محمد رضوان، ج۱، ص۴۶۰؛ البدایة و النهایه، ج۴، ص۹۱.
- ↑ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۲۸.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، محقق: محمد فؤاد عبدالباقی و محبالدین الخطیب، ج۱۳، ص۲۸۱.
- ↑ میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج۸، ص۳۷۵.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۱، ص۱۹۸.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۳۳؛ اسد الغابه، ج۲، ص۶۱ (شرح حال عبدالله بن ثابت).
- ↑ خطیب بغدادی، الجامع لاخلاق الراوی و آداب السامع، محقق: محمود الطحان، ج۲، ص۱۱۵.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۶، ص۲۵۸.
- ↑ صحیح بخاری، ج۶، ص۲۵۳۸.
- ↑ ابوالحسین عبدالباقی بن قانع، معجم الصحابه، محقق: صلاح بن سالم المصراتی، ج۱، ص۲۰، مسند احمد، ح۴۳۳۵.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۵.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۶؛ السیرة النبویه، ج۳ و ۴، ص۳۳۸؛ سیرت رسول الله، ج۲، ص۸۳۳.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی (کتاب)|سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۲۱۳.
- ↑ صحیح مسلم، کتاب الحیض، ح۴۷۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۱۵۴ و ۱۱۵۵.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۲۴.
- ↑ بر اساس عقاید شیعه، روزه روز عاشورا مکروه است.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ «و هیچ باربرداری بار (گناه) دیگری را بر نمیدارد» سوره انعام، آیه ۱۶۴.
- ↑ طبقات الکبری، ج۸، ص۱۲۳.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۴، ص۳۰۸؛ ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۳، ص۱۸۵؛ محمد شمس الحق ابوطبیب العظیم آبادی، عون المعبود، ج۸، ص۲۴۹.
- ↑ الکافی، ج۲، ص۶۷۱.
- ↑ شهید مطهری مینویسد: «احترام و کمک به کافر آنجا که موجب تضعیف جبهه حق نشود، مانعی ندارد. چقدر در روایات داریم که یهودی یا مسیحی مسلمان شده نزد امام آمده است که با پدرم و مادرم چگونه رفتار کنم؟ گفتهاند باید مثل سابق، بلکه بهتر رفتار کنی» (تعلیم و تربیت در اسلام، ص۲۶۱).
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۴۴۱.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۴۴۱.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۸۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۹، ص۳۰۴ و ۳۳۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ - ۲، ص۵۱۷.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۱۷؛ البدایة و النهایه، ج۳، ص۲۳۷.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۹۴.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۱۱۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۰ و ۲۶۱.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۹۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۹۲۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج۳، ص۹۳۲.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۵۰۰.
- ↑ فضل بن حسن طوسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۶۴۰؛ تفسیر الامثل، ج۲، ص۴۱۶.
- ↑ «و دستهای از اهل کتاب گفتند: در آغاز روز به آنچه بر مؤمنان فرو فرستاده شده است، ایمان آورید و در پایان آن بدان کفر ورزید باشد که آنان (از ایمان خود) بازگردند» سوره آل عمران، آیه ۷۲.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۴۰۴.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۴۹۲.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۴۹۲.
- ↑ سیرت رسول الله، ج۱، ص۵۰۳.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۵۵ و ۵۵۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۱۶. او علت اصلی دشمنی یهود با پیامبر را حسادت دانسته است.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۵۲.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۴۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳ و ۴، ص۲۷۴؛ صحیح بخاری، باب المغازی، ح۳۷۳۳؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۰۶؛ ابن عبدالبر، التمهید، محقق: مصطفی بن احمد العلوی و محمد عبدالکبیر الکبری، ج۱، ص۷۱.
- ↑ السیرة النبویه، ج۱ و ۲، ص۵۶۳؛ ج۳ و ۴، ص۱۹۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۵۶ و ۱۰۵۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۶۶؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۸.
- ↑ صحیح بخاری، ج۳، ص۱۱۵۵.
- ↑ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۹، ص۲۵ و ۲۶.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳ و ۴؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۶۷.
- ↑ سید جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۹، ص۱۹۴؛ الکامل، ج۱، ص۵۶۹.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۹، ص۱۹۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۵۲؛ سیرت رسول الله، ج۲، ص۷۵۰.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۹۴.
- ↑ السیرة النبویه، ج۳ و ۴، ص۳۳۷؛ صحیح بخاری، ج۲، ص۸۸۴.
- ↑ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۵، ص۴۱۷.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۹۲.
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۴۱.
- ↑ حلیة الأولیاء، ج۸، ص۳۷۲ و ۳۸۵.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۰۰.
- ↑ سنن البیهقی الکبری، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۸، ص۱۵۵.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۴، ص۲۲۰.
- ↑ میمنه، حیدر علی، سیره پیامبر اعظم با اقلیتهای دینی ص۹۹.