مهدی عباسی در معارف و سیره امام کاظم
امام کاظم(ع) و حکومت مهدی عباسی
ویژگیهای روزگار مهدی عباسی
ویژگیهای حکومت و روزگار مهدی عباسی را به اختصار بررسی میکنیم:
نخست: سیاست حکومتی مهدی عباسی شاهد تحول چشمگیری نبود که بتوان مورد توجه قرار داد، بلکه مهدی از سیاست عباسیان با عنوان اصلی ثابت پیروی کرده، در برخورد با رخدادهایی که در دوران حکومت خود با آن روبه رو میشد از روش پیشینیان خود الهام میگرفت و راه همانان را میپیمود. البته پس از تنگناهایی که منصور برای علویان به وجود آورده بود، این دوره برخی دگرگونیهایی را به نفع علویان به همراه داشت. روشن است که روش جدید دستگاه خلافت عباسیان و ملایمت آنان در برخورد با علویان تنها و تنها به دلیل مصلحتاندیشی و مقتضای حکومت آنان بود. امام کاظم(ع) از فرصت به دست آمده به نفع یاران و گسترش فعالیت خود بهره جست.
دوم: رفتار نرم و به دور از خشونت مهدی عباسی نسبت به علویان در آغاز حکومت او بود. او در این مقطع دستور داد تا تمام زندانیان آزاد شده، داراییهای منقول و غیرمنقول که پدرش به ستم مصادره کرده بود بازگردانده شود. از جمله این داراییها، اموال امام صادق(ع) بود که منصور آن را مصادره کرده بود و مهدی آنها را به امام کاظم(ع) بازگرداند.
سوم: زمانی که امام کاظم(ع) در حکومت مهدی عباسی فعالیت خود را دنبال کرد و آوازه حضرتش فراگیر شد مهدی سیاست تشدّد و سختگیری را علیه امام(ع) به کار گرفت. او حضرت کاظم(ع) را به بغداد خواند او را در همان جا زندانی کرد، سپس او را به مدینه بازگرداند[۱].
این فراخوان امام(ع)، در اواخر خلافت مهدی بود. در همین زمان، مهدی طرحی ریخت تا به وسیله «حمید بن قحطبه» امام را بکشد. او نیمهشبی حمید را فراخواند و به او گفت: «اخلاص و ارادت پدر و برادرت نسبت به ما از روز روشنتر است، اما نسبت به ارادت تو بیخبریم. حمید گفت: جان و مالم را فدایت میکنم. مهدی گفت: این کار را توده مردم نیز میکنند. حمید گفت: جان و مال و همسر و فرزندانم را فدایت میکنم. مهدی پاسخی نداد. حمید ادامه داد: جان و مال و همسر و فرزندان و دین خود را فدایت میکنم! مهدی گفت: خدا خیرت دهد!
در اینجا مهدی از حمید بن قحطبه پیمان وفاداری نسبت به گفتهاش گرفت، سپس به او دستور داد تا سحرگاهان بهطور ناگهانی امام کاظم(ع) را بکشد. آنگاه مهدی به بستر رفت و تن به خواب سپرد. در خواب امیر المؤمنین علی(ع) را دید که به مهدی اشاره میکرد و این آیه را میخواند: ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ﴾[۲]. مهدی آشفته حال و بیمناک از خواب برخاست و حمید را از کشتن امام کاظم(ع) بازداشت و امام(ع) را تکریم کرد و حق خویشاوندی را به جای آورد»[۳].
چهارم: حمایت مهدی عباسی از وضّاعان و جعلکنندگان از دیگر ویژگیهای این دوره بود. افراد مورد حمایت مهدی تبلیغات گمراهکنندهای به راه انداخته، حاکمان را با این بیان که «ایشان تبلور اراده الهی در زمین هستند و دستخوش خطا و اشتباه نمیشوند» قداست بخشیده و به آنان مقامی والا در جامعه بخشیدند. از جمله اینان میتوان به «غیاث بن ابراهیم» اشاره کرد. او به عشق و علاقه مهدی به کبوتران پی برده بود. از اینرو حدیثی از «ابو هریره» برای او نقل کرد که گفته است: «مسابقه، جز در اسبدوانی و تیراندازی و کبوترپرانی روا نباشد». البته او برای جلب توجه مهدی «کبوترپرانی» را به روایت ابو هریره که فقط به اسبدوانی و تیراندازی اشاره دارد، افزود. مهدی ده هزار درهم به پاس جعل حدیث غیاث به او داد. زمانی که غیاث از مجلس مهدی خارج شد، مهدی به مجلسیان گفت: گواهی میدهم که او بر رسول خدا(ص) دروغ بست و رسول خدا چنین چیزی نگفت، اما او میخواست با جعل حدیث به من نزدیک شود»[۴].
مهدی عباسی مبالغ هنگفتی برای کوچک و خوار کردن علویان هزینه کرد. شاعران و سودطلبان که زمینه را مناسب میدیدند با دروغپردازی به هجو علویان پرداختند. از جمله آنان «مروان بن ابی حفصه» زندیق بود. او روزی بر مهدی وارد شده خطاب به او و به عنوان هجو علویان چنین سرود: «ای فرزند کسی که از میان نزدیکان خویشاوند، وارث و جانشین پیامبر شد. وحی، نزاع میان فرزندان دختری و شما را پایان داد و دیگر جای ستیز و نزاع نمانده است. زنان را همسنگ مردان ارث نباشد که سوره انعام در همین معنا نازل شده و گواه آن است. چگونه و کجا نوادگان دختری از عموها ارث میبرند؟ این امر، ناشدنی است»[۵]. مهدی برای قدردانی از او هفتاد هزار درهم به او داد تا او و دیگر همفکران او را در راهی که در پیش گرفتهاند حمایت و تشویق کرده باشد. چون امام کاظم(ع) از سروده مروان باخبر شد به شدت آزرده خاطر گردید. همان شب آوایی شنید که اشعاری در پاسخ اشعار مروان میخواند، به این ترتیب: «چگونه ممکن است که مشرکان، استوانههای اسلام باشند؟ نه چنین نخواهد بود.
فرزندان دختری از جد خویش ارث میبرند و عمو بیبهره از ارث، وا نهاده میشود. «طلیق» («طلقاء» آنان که در فتح مکه به دستور پیامبر(ص) آزاد شدند) را چه به میراث رسالت؟؛ چراکه طلیق از بیم دم شمشیر، پیشانی بر خاک سایید و سجده کرد. پسر «نثله» (همسر عباس نیای بنی عباس) کینهتوزانه در آن (میراث- خلافت) جولان میداد و خویشاوندان شایسته رهبری از آن دور نگاه داشته شده بودند. درحالیکه فرزند فاطمه(س) که نامش برده شد، به این میراث (خلافت) دست یافته و شایسته آن است، نه عموزادگان»[۶].
پنجم: بیبند و باری، هرزگی، گستاخی و لاابالیگری، دستگاه مهدی، خلیفه عباسی را فراگرفته بود. زمانی که مهدی توصیف «ابراهیم موصلی» و مهارت او را در آوازهخوانی شنید، او را به خود نزدیک و از جایگاهی والا برخوردارش کرد[۷]. مهدی به خوشگذرانی و بیبندوباری روزگار میگذراند. مردم که به کارهای او پی برده بودند او را آماج هجو خود قرار میدادند. «بشار بن برد» واگویههای مردم را در قالب هجو درآورده سروده است: «خلیفهای که با عمه خود همخوابه میشود و زنا میکند و دفّ نواخته و چوگان میبازد. خداوند بهتر از او را به ما عطا کند و موسی (هادی عباسی) را به شرمگاه مادرش خیزران فرو کند»[۸].
ششم: منصور عباسی که اندوختههای خود را به ستم از امت اسلامی به دست آورده بود و از هزینه کردن آن در راه آبادانی مملکت اسلامی و بهبود بخشیدن به وضعیت معیشتی امت دریغ میورزید، پسرش مهدی در راه هوسها، بیبندوباری و شهوات خود هزینه کرد. این در حالی بود که مهدی بینوایی و فقر حاکم بر مردم را- که در روزگار حکومتش پدید آمده بود- به چشم میدید. بنا به نقل راویان، جشنی که مهدی برای ازدواج فرزندش هارون با «زبیده» تدارک دیده بود در اوج اسراف قرار داشت. «معتز» درباره لباس عروس مهدی میگوید: «این تدارک و هزینه عروسی در دربار خسروان ایرانی، قیصران روم و شاهان عرب مانندی نداشته است»[۹].
هفتم: سفاح و منصور به زنان خود اجازه نمیدادند در امور مملکتی دخالت کنند، اما در روزگار مهدی وضع به گونهای دیگر بود. زمانی که مهدی قدرت را به دست گرفت، سلطه زن بر دربار آغاز شد. بدین ترتیب که «خیزران» همسر مهدی از نفوذی چشمگیر و گستردهای برخوردار گردیده، هر که را میخواست به دستگاه حکومتی نزدیک میکرد یا میراند. از این دوره، نفوذ زنان در دربار حاکمان عباسی فزونی گرفت، در روزگار میانی حکومت عباسیان به اوج خود رسید و تا زوال حکومت آنان این حاکمیت همچنان پا بر جا بود[۱۰].
هشتم: سرگرمی و دلمشغولی مهدی به مجالس انس از یکسو و نیاز وی به درآمدهای زیاد برای ادامه خوشگذرانی از سوی دیگر او را بر آن داشت تا کارگزاران خود را به غارت دارایی امت اسلامی ترغیب و تشویق کند. در نتیجه، پدیده رشوهخواری که آبشخور آن دستگاه حکومت مهدی بود در میان وظیفهداران گسترش یافت و کارگزاران او در گرفتن خراج بر مردم سخت گرفتند. خود مهدی نیز راه احجاف نسبت به مردم را در پیش گرفت و دستور داد تا بر کاسبان بازار خراج بسته و از آنان کرایه بگیرند چیزی که تا به آن روز مرسوم نبود[۱۱]. آنچه بدان اشاره شد تنها برخی از پدیدههایی بود که در روزگار حکومت مهدی رخ نمود تا برگهای به تاریخ آمیخته به رنج و درد امت اسلامی -که عباسیان و امویان پیشتر برای آنان رقم زده بودند- اضافه شود.
امام کاظم(ع) وضعیت و فرصت محدود به دست آمده را مغتنم شمرده، فعالیتهای خود را در دو جهت و مسیر دنبال کرد:
- مسیر حرکت عمومی در چارچوب امت اسلامی و جذب امت در قالب ساختار و روشهای سیاسی و تربیتی به منظور اصلاح و هدایت امت بود تا از این طریق بیداری اسلامی و ارزشهای مکتبیاش را به امت بازگرداند.
- مسیر ایجاد جماعت صالحان و عمق بخشیدن به جریان و روند تشیع بود که امام کاظم(ع) در این مدت کوتاه با تمام توان این مسیر را دنبال کرد.
زمانی که هارون الرشید بر اریکه قدرت تکیه زد، بر حضرت سخت گرفت و امام(ع) را به زندان افکند، سپس به از میان برداشتن آثار تبلیغی و ثمره فعالیتهای امام و سرانجام شخص حضرت پرداخت.[۱۲]
فعالیتهای عمومی امام کاظم(ع)
وجه غالب زندگی امام کاظم(ع) در برنامه کلیاش عدم تماس و ارتباط گسترده با امت اسلامی بود؛ زیرا خلفای عباسی و دستگاه جاسوسی آنان، بر حضرت سخت گرفته، هر حرکتی را که از امام کاظم(ع) سر میزد به دیده شک مینگریستند، اما در عین حال امام(ع) زمینههای گوناگونی را عرصه فعالیت خویش کرد. در اینجا به مواردی از زمینههای فعالیت امام کاظم(ع) میپردازیم:
فعالیت در عرصه سیاست
امام کاظم(ع) با علم به این امر که برخورد با دستگاه خلافت جان حضرتش را در معرض خطر قرار میدهد، موضع خود را در قبال خلفا و منصب خلافت برای امت روشن و آشکار کرد. این حرکت امام(ع) به منظور جلوگیری از رخنه درک غلط به اندیشهها بود تا مبادا سکوت و کنارهگیری امام تأیید وضع موجود و دستاویزی برای موضعگیریهای شکستخورده دنیاطلبان باشد. امام(ع) برای هدفی که در اندیشه میپروراند، موضعگیریهایی داشت که موارد زیر از آن جمله است: موضعگیری نخست: همانطور که گفتیم، مهدی عباسی در آغاز خلافت خود، با علویان سیاست نرمش به کار بست تا از این راه آنان را به خود جذب کرده، از این طریق، ستمگری عباسیان را به روزگار گذشته نسبت دهد و اقتدار و مشروعیت و عدالتخواهی دستگاه خلافت و خلیفه را به مردم القا کند. به همین منظور اعلام کرد که حقوق و دارایی علویان را به آنان باز پس میدهد و طی فرمانی زندانیان را آزاد کرد و اموالی را که پدرش از امام صادق(ع) به ستم گرفته بود، به امام کاظم(ع) بازگرداند.
امام کاظم(ع) فرصت طلایی به دست آمده را مغتنم شمرده، از مهدی خواست تا فدک را بازگرداند،؛ چراکه فدک بار سیاسی داشت و نماد چالش تاریخی خط سقیفه و خط اهل بیت بود. امام کاظم(ع) به همین جهت بر مهدی وارد شد و او را سرگرم استرداد اموال به ستم گرفته شده بود. امام(ع) به او فرمود: چرا اموالی که به ستم از ما گرفته شده بازگردانده نمیشود؟ مهدی گفت: آن اموال کدام است؟ امام(ع) فرمود: چون خداوند -تبارک و تعالی- فدک و توابع آن را بدون اینکه سپاهی و لشکری بر آن بتازد و وارد آن شود به دست پیامبر(ص) فتح کرد، آیه «و حق خویشاوند را به او بده» نازل فرمود. پیامبر(ص) که مصداق آن را نمیدانست از جبرئیل یاری خواست و جبرئیل از خداوند راهنماییطلبید و خداوند به پیامبر(ص) وحی فرمود: فدک را به فاطمه(س) بده.
پیامبر(ص) فاطمه(س) را فراخواند و به او فرمود: ای فاطمه، خداوند مرا فرمود تا فدک را به تو بدهم. فاطمه گفت: ای رسول خدا، از خدا و از تو پذیرفتم. در زمان حیات پیامبر(ص) نمایندگان فاطمه(س) در فدک بودند و اداره امور آن را دست داشتند. زمانی که ابو بکر به حکومت رسید نمایندگان فاطمه(س) را از فدک بیرون راند. فاطمه(س) نزد ابو بکر رفت و از او خواست تا فدک را به او بازگرداند. ابو بکر به فاطمه(س) گفت: سیاهی یا سرخی (کسی) را به گواهی بیاور. فاطمه(س)، امیر المؤمنین(ع) و «ام ایمن» را همراه آورد و آن دو گواهی داد ه، گفته فاطمه(س) را تأیید کرد ند. ابو بکر نوشتهای مبنی بر عدم تعرض به فاطمه(س) داد و او نوشته را گرفت و بیرون شد. عمر فاطمه(س) را دید و از او پرسید: چه همراه داری ای دختر محمد؟ فاطمه(س) گفت: نامهای است که ابن ابی قحافه در مورد فدک و بازگردان آن برای من نوشته است. عمر به فاطمه(س) گفت: آن را به من نشان بده و فاطمه(س) خودداری کرد.
عمر نامه را از دست فاطمه(س) کشید و آن را خواند، سپس آب دهان بر آن انداخت و آن را پاره کرد. آنگاه به فاطمه(س) گفت: این (فدک) را پدرت با جنگ و لشکرکشی به دست نیاورده است، پس تو کوهها (ریسمانها) را بر گردن ما نه،؛ چراکه اگر فدک را داشته باشی قدرت یافته و با ما به چالش میپردازی. مهدی به امام کاظم(ع) گفت: حدود فدک را تعیین کن. امام(ع) فرمود: یک حدّ آن «کوه احد» و حدّ دیگر آن «عریش» مصر، سومین حدّ آن در «سیف البحر» و آخرین حدّ فدک «دومة الجندل» است. مهدی گفت: آنچه بازگفتی چهار حدّ فدک است؟ امام(ع) فرمود: آری ای امیر مؤمنان، تمام این فدک است و رسول الله(ص) تمام آن را بدون حمله به آن و یورش بر ساکنان آن به دست آورده است. مهدی از شنیدن سخنان امام(ع) متغیر شد و آثار خشم بر چهره او نمایان گشت؛ زیرا امام(ع) در قالب عبارتهای یاد شده اعلام میکرد که تمام سرزمینهای اسلامی از آنان به ستم گرفته شده است.
مهدی عباسی درحالیکه میگفت: این بسیار زیاد است، ببینیم چه شود؟ راه خود را گرفت و رفت»[۱۳]. موضعگیری دوم: در این مرحله، امام کاظم(ع) به همبستگی شیعیان در جامعه اسلامی و وحدت آنان اهتمام بسیاری داشت؛ زیرا شرایط سخت حاکم بر جامعه، فرصتی مناسب برای نفوذ افراد ضعیف النفس و کینهتوز که درصدد تخریب چهره و کیان شیعه برآمده بودند، فراهم آورده بود. برجستهترین این پدیدهها، مسأله خویشاوندی و محبوبیت و مقبولیت بود که پایههای حکومت خلفای عباسی بر آن استوار گشته و مهمترین معیار و مقیاس به شمار میرفت.
از همینرو امام کاظم(ع) موضعگیری قاطعی در برابر مسأله خویشاوندی و قرابت از خود نشان داد. امام کاظم(ع) به منظور پالودن کیان شیعه از هرکژی و عناصر مضرّ به تشیع، بدون در نظر گرفتن علقه خویشاوندی هرچند که پیوند، نزدیک باشد، با عموی خود، یعنی «محمد بن عبد الله ارقط» قطع رابطه کرد و آن را در ملأ عام اعلان کرده، بدو اجازه نداد تا از خویشاوندی خود به عنوان ابزاری برای رسیدن به خواستهها و موقعیتهایی استفاده کند. از «عمر بن یزید» نقل شده است: «روزی در محضر ابو الحسن(ع) بودم. از محمد بن عبد الله ارقط نام برد و فرمود: سوگند یاد کردهام که با او زیر یک سقف جمع نشوم. با خود اندیشیدم که او به نیکی و پیوند با خویشان فرمان میدهد، ولی خود درباره عمویش چنین میگوید! امام(ع) نگاهی به من افکند و فرمود: این قطع رابطه خود از نیکی و رعایت پیوند خویشاوندی است. هرگاه او بر من وارد شود، سپس چیزی بگوید، مردم او را تصدیق کرده، گفتهاش را میپذیرند و چون از آمدن نزد من بازداشته شود، اگر مطلبی را بیان کند مردم گفتهاش را نمیپذیرند»[۱۴].
در روایت «ابراهیم من مفضل بن قیس» عبارت زیر اضافه شده است: «چون مردم دریافتند که با او سخن نمیگویم، گفتهاش را نمیپذیرند و او از بردن نام من خودداری میکند که خیر و صلاح او در آن است»[۱۵]. موضعگیری سوم: واکنش امام کاظم(ع) در برابر قیام حسین بن علی بن الحسن بن الحسن (مثنی) فرزند امام حسن مجتبی(ع)، صاحب قیام فخ از دیگر موضعگیریهای حضرت بود. علیرغم اینکه شیعیان امام صادق(ع) در جایجای سرزمینهای اسلامی حضور داشتند، اما امام کاظم(ع) در تمام دوران زندگی خود، گزینه رویارویی مسلحانه را برنگزید و پرهیز از اقدام مسلحانه در برابر حکومت مهدی را بر زبان آورد. هنگامی که مهدی عباسی امام کاظم(ع) را به زندان افکند و امام علی(ع) را در خواب دید (این داستان پیشتر گفته شد) و ماجرای خواب خود را برای امام(ع) گفت، سپس تصمیم گرفت امام را آزاد کند. او به امام گفت: تضمین میکنی که بر من یا یکی از فرزندانم قیام نکنی؟ امام(ع) فرمود: به خدا سوگند که چنین کاری نکرده و نمیکنم و آن را در خور شأن و منزلت خود نمیدانم[۱۶].
امام کاظم(ع) بنا به دلایلی که پیشتر بدان اشاره شد و موضوعیت داشت، همین موضعگیری را در برابر حکومت موسی (هادی) عباسی دنبال کرد، اما با هدف بیدار کردن وجدان امت و برانگیختن اراده مسلمانان در قبال خطر عقبنشینی مطلق در برابر حاکمان منحرف و نادیده انگاشتن شخصیت و کرامت خود، از قیام حسین (صاحب قیام فخ) حمایت و آن را تأیید میکرد. هنگامی که حسین مصمم بر قیام علیه حاکمان ستمگر شد، امام کاظم(ع) به او فرمود: «إنّك مقتول، فأجدّ الضراب، فإنّ القوم فسّاق، يظهرون إيمانا، و يضمرون نفاقا و شركا، فإنّا للّه و إنّا إليه راجعون و عند اللّه أحتسبكم من عصبة»؛ تو را کشته میبینم، پس سخت کارزار کن که این قوم فسق پیشهاند، در ظاهر ایمان میورزند، ولی دلشان نهانخانه نفاق و شرک است. همه از آن خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم. اجر و پاداش شما را از خداوند میخواهم[۱۷].
چون امام کاظم(ع) خبر کشته شدن حسین را- که خداوند از او خشنود باد- شنید، بر او گریست و او را چنین مرثیه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مضى و الله مسلما صالحا صوّاما آمرا بالمعروف ناهيا عن المنكر ما كان في أهل بيته مثله»؛ همه از آن خدا هستیم و به سوی او بازمیگردیم. به خدا سوگند، او مسلمانی صالح بود، روز را به روزه سپری میکرد، شب را به عبادت صبح مینمود و آمر به معروف و ناهی از منکر از دنیا رفت. در خاندانش همانند او وجود نداشت[۱۸].[۱۹]
عرصه اخلاق و تربیت
حاکمان عباسی با ترویج منش و رفتار جاهلی، بنیان اخلاق و ارزشهای اسلامی را متزلزل کرده و نمونههای عالی و آرمانی انسانی را در معرض نابودی قرار دادند. البته برنامه انتقامجویانه حاکمان عباسی برای مسخ فرهنگ امت اسلامی چیز جدید و برآمده از سرکشی و هوسبازی آنان نبود، بلکه پشتوانه تاریخی داشت و بخشی از برنامهریزی کینهتوزانه جاهلی به شمار میرفت که برای دگرگونی نشانهها و آثار فرهنگ و امت اسلامی پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اکرم(ص) طراحی شده بود. امام کاظم(ع) با درک و شناخت دقیق و صحیح، در برخورد با برنامه عباسیان، روشی مناسب و هماهنگ با اهداف رسالت برگزید که یادآور ویژگیهای اخلاقی پیامبر(ص) بود و جلوههایی از خصلتها و معیارهای پیامبر(ص) را متبلور میکرد. در اینجا به نمونههایی از فعالیت حضرت کاظم(ع) در عرصه اخلاق و تربیت اشاره میکنیم: نخست: از «حماد بن عثمان» نقل شده است: «موسی بن عیسی از خانه خود- که بر «مسعی» اشراف داشت- ابو الحسن کاظم(ع) را دید که سوار بر استر از سوی مروه میآمد. موسی از «ابن هیاج» (که از قبیله همدان و وابسته به موسی بود) خواست تا لگام استر امام کاظم(ع) را گرفته، مدعی مالکیت استر شود. او نیز دستور موسی را اجرا کرد. ابو الحسن(ع) از استر به زیر آمد و به غلامان خود فرمود: زین را برگیرید و استر را او بدهید. ابن هیاج گفت: زین نیز از آن من است.
ابو الحسن(ع) فرمود: دروغ گفتی. ما دلیل داریم که این زین از آن محمد بن علی است. استر را نیز به تازگی خریدهام و خود بهتر میدانی که چه گفتهای (چه ادعایی کردهای)[۲۰]. دوم: «عبد الصمد بن علی» را جمعی همراهی میکردند. او ابو الحسن(ع) را دید که بر استر سوار بود و از روبرو میآمد. عبد الصمد به همراهان خود گفت: «درنگ کنید تا با به ریشخند گرفتن موسی بن جعفر، شما را بخندانم. چون امام(ع) نزدیک شد، عبد الصمد گفت: این چه چارپایی است که با آن نمیتوان به خونخواهی بروی و نه شایستگی کارزار دارد؟ ابو الحسن(ع) به او فرمود: این مرکب شکوه اسبان را ندارد، اما چون گورخران پست و خوار نیست. بدان که بهترین امور میانه و حدّ وسط آنهاست. عبد الصمد از گفتن باز ماند و پاسخ نداد»[۲۱]. سوم: از «حسن بن محمد» نقل شده است: «مردی از نوادگان عمر بن خطاب در مدینه سکونت داشت. او ابو الحسن(ع) را میآزرد و هرگاه او را میدید وی و علی(ع) را دشنام میداد.... این دشمنی امام(ع) تحت تأثیر رفتاری نیکوی حضرت، به درستیگرایید و دست از رفتار گذشته خود برداشته، حضرت را تکریم میکرد[۲۲].[۲۳]
عرصه دانش
یکم: امام کاظم(ع) در مجلس مهدی عباسی حضور داشت. «ابو یوسف» به مهدی گفت: «اجازه میدهی مسائلی از او بپرسم که از آن ناآگاه است و در پاسخ میماند؟ مهدی به او اجازه داد، سپس به موسی بن جعفر گفت: اجازه میدهی بپرسم؟ گفت: آری. ابو یوسف به موسی بن جعفر(ع) گفت: در مسأله «تظلیل» (زیر سایه قرار گرفتن) محرم چه میگویی؟ امام(ع) فرمود: درست نیست. ابو یوسف: اگر خیمه برپا شود و محرم در آن رود؟ امام(ع) فرمود: آری، درست است.
ابو یوسف گفت: تفاوت میان آن دو چیست؟ امام(ع) فرمود: در مورد حائض چه میگویی؟ آیا نمازهای ناخوانده را قضا میکند؟ ابو یوسف گفت: نه. امام(ع) فرمود: پس روزههای ناگرفته را قضا میکند؟ ابو یوسف گفت: آری. امام(ع) پرسید: چرا؟
ابو یوسف گفت: چون در شرع چنین آمده است. امام(ع) فرمود: در مورد محرم نیز چنین آمده است. مهدی عباسی رو به ابو یوسف کرد و گفت: کاری انجام ندادی؟ ابو یوسف گفت: مرا با سنگی دلیلی قاطع و پاسخی دندانشکن خاموش کرد»[۲۴].
دوم: «احمد بن حنبل» از امام کاظم(ع) و از پدرش امام صادق(ع) روایت کرده، سند آن را به پیامبر رسانده، میگفت: این إسناد (انتساب حدیث آنچنان محکم و استوار است که) اگر بر دیوانهای خوانده شود، عاقل و هشیار خواهد شد[۲۵].
سوم: مهدی عباسی حج گزارد، سپس به «قبر (قصر) العبادی»[۲۶] رسید. چون مردم را از تشنگی سراسیمه و بیتاب دید، دستور داد تا چاهی حفر کنند. کار حفر چاه به پایان خود نزدیک میشد که تندبادی از چاه برخاست و دلوها به درون چاه افتادند، ناچار کار متوقف شد. کارگران که درون چاه مشغول بودند از بیم جان خود بیرون آمدند. «علی بن یقطین» به دو تن به این شرط که کار حفاری را دنبال کنند، مبالغ فراوانی داد. آنان درون چاه رفته، مدتی در چاه ماندند، اما وحشتزده و با رخسار رنگ باخته بیرون آمدند. علی بن یقطین ماجرا را از آن دو پرسید، آنان گفتند: «درون چاه آثار و وسایل و نیز مردان و زنانی دیدیم که به هریک اشاره میکردیم (دست میزدیم) به غبار تبدیل میشد. مهدی عباسی درباره این واقعه از هرکس پرسوجو کرد، دلیل آن را نمیدانستند. امام کاظم(ع) در پاسخ فرمود: اینان «اصحاب احقاف» بودند که مورد خشم خداوند قرار گرفتند؛ لذا زمین خانهها، داراییها و خودشان را در خود گرفت و فرو برد[۲۷].
چهارم: از هشام بن حکم نقل شده است که: «موسی بن جعفر(ع) به «ابرهه نصرانی» فرمود: به چه اندازه با کتاب آسمانی خود آشنا هستی؟. ابرهه گفت: به کتاب خود و تأویل آن آگاه هستم. در این هنگام امام کاظم(ع) شروع کرد به خواندن انجیل. ابرهه گفت: مسیح نیز آن را همینگونه میخواند و کسی جز مسیح، انجیل را اینگونه نخوانده است. پنجاه سال است که در جستوجوی او بودهام. آنگاه به دست امام کاظم(ع) مسلمان شد»[۲۸].
پنجم: از «شیخ مفید» نقل شده است: مردم روایات زیادی از ابو الحسن(ع) نقل کردهاند. او دانشمندترین و فقیهترین... و حافظترین حافظان قرآن و در خواندن قرآن خوشنواترین مردم روزگار خود بود[۲۹].
ششم: به سال ۱۶۱ ق. مهدی عباسی فرمان توسعه مسجد الحرام و مسجد پیامبر(ص) را صادر کرد، اما همسایگان دو مسجد از فروختن خانههای خود به حکومت خودداری میکردند. فقیهان وقت نیز فتوا دادند که اکراه مالکان به فروش اجباری املاک خود جایز نیست. مهدی عباسی با راهنمایی علی بن یقطین، مسأله مورد مناقشه را از امام موسی بن جعفر(ع) پرسید. امام(ع) در پاسخ نوشتند: اگر کعبه بر مردم وارد شده، پس مردم به بنای آن سزاوارترند و اگر مردم گرد کعبه سکنا گزیدهاند، پس کعبه به پیرامون و اطراف خود از مردم سزاوارتر است. چون پاسخ امام کاظم(ع) به مهدی عباسی رسید فرمان داد تا خانههای پیرامون دو مسجد را ویران کرده، زمین آن را به فضای دو مسجد اضافه کنند»[۳۰].
هفتم: مهدی عباسی با درخواست دلیلی قرآنی مبنی بر حرمت شراب از امام کاظم(ع)، گفت: «آیا شراب از نظر کتاب خدا حرام است؟؛ چراکه مردم شراب را میشناسند، اما حرمت آن را نمیدانند. امام(ع) فرمود: آری که کتاب خدا آن را حرام کرده است. مهدی گفت: در کجای قرآن شراب حرام شده است؟ امام(ع) فرمود: آنجا که خداوند میفرماید: «﴿إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ...﴾[۳۱] و أستشهد على أن «الإثم» هي الخمرة بعينها بقوله تعالى: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَا إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ﴾[۳۲] فالإثم في كتاب الله هو الخمر و الميسر، و إثمهما كبير كما قال الله- عز و جلّ-»؛ بگو: «پروردگار من فقط زشتکاریها را- چه آشکارش باشد و چه پنهان- و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است» و اینکه «گناه» همان شراب است به گفته خداوند استشهاد میکنم که فرمود: «درباره شراب و قمار، از تو میپرسند، بگو: در آن، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است، و ولی گناهشان از سودشان بزرگتر است». بنابراین «گناه» در کتاب خداوند همان شراب و قمار است و آنگونه که خداوند فرموده است، گناهشان از سودشان بزرگتر است. در این هنگام مهدی عباسی رو به علی بن یقطین کرد و گفت: به خدا سوگند که این، فتوای هاشمی است. علی بن یقطین گفت: به خدا سوگند راست گفتی ای امیر مؤمنان، سپس چنین ادامه داد حمد و ستایش خاصّ خداوندی است که این دانش را از میان شما خاندان پیامبر بیرون نکرد. مهدی عباسی از این گفته علی بن یقطین برافروخته شد، به گونهای که نتوانست خویشتنداری کند؛ لذا به علی گفت: راست گفتی ای رافضی!»[۳۳].[۳۴]
امام کاظم(ع) در زندان
پیشتر با دشمنی و کینهورزی مهدی عباسی با علویان و دوستداران این خاندان آشنا شدیم و نیز خواندیم چون مهدی دریافته بود اگر سیاست سختگیرانه پدرش منصور را در پیش گیرد، حکومتش دستخوش تزلزل و نابودی خواهد شد، از همینرو تمام بندیان را آزاد کرد. مهدی سیاست خود را در قالب این عبارتها بیان میکرد: «من سیاست کردن به وسیله بخشایش را کارآمدتر از کیفر میدانم و سلامت در سایه گذشت را بیشتر از سلامت در کیفر زود هنگام میبینم. چون از حاکمی عطوفت خواسته شد و او دریغ ورزد، چون قدرت یابد درنگذرد، آنگاه که پیروز شود نبخشاید و زمانی که از او درخواست مهربانی شود مهر نورزد، دلها از او میرمند. هر کس مهربانیاش کم شود و اقتدار و سرکشیاش فزونی گیرد، شایسته و بایسته است که منفور باشد و دشمنانش فراوان شوند»[۳۵]. با این حال مهدی عباسی وزیر محبوب خود؛ یعنی «یعقوب بن داوود» را به دلیل تمایلی که به علویان و خاندان پیامبر(ص) داشت، مورد آزاد و شکنجه قرار داد. او پس از اینکه از گرایش وزیر خود به علویان اطمینان حاصل کرد به او گفت: «ریختن خون تو بر من روا و آسان است و اگر ریختن خونت را میخواستم چنین میکردم»، سپس دستور داد تا او را تا پایان زندگی به زندان افکنند و اموال او را نیز مصادره کرد[۳۶]. در صورتی که وزیر محبوب مهدی عباسی فقط به دلیل تمایل و علاقهاش به علویان چنین مورد خشم مهدی قرار میگیرد، روشن است که خلیفه نمیتوانست در برابر امام کاظم(ع) که نام و دانش او زبانزد همگان شده، آفاق را پر کرده بود آرام بگیرد،؛ چراکه او استقرار و ادامه حکومت خود را تنها در بازداشت و زندانی کردن امام کاظم(ع) میدید و سرانجام سرشت ناپاک خود را آشکار کرد و امام(ع) را به زندان افکند. مهدی عباسی با دیدن حضرت علی(ع) در عالم رؤیا (همانطور که قبلا گفته شد) و خطاب دردآلود و غمگنانه حضرت به او و خواندن آیه ﴿فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ﴾[۳۷]، هراسان بیدار شده، امام را از زندان فراخواند و خواب خود را برای امام بازگفت. آنگاه از امام خواست تا خود و فرزندانش بر او نشورند، سپس سه هزار دینار به امام داد و او را به مدینه بازگرداند[۳۸].
مهدی عباسی در سال ۱۶۹ ق. هشت روز مانده از ماه محرم (۲۱ یا ۲۲ ماه) در ۴۸ سالگی مرد. علت مرگ او را دو گونه ذکر کردهاند: نخست اینکه آخرین باری که برای شکار رفته بود وارد ویرانهای شد. درب آن ویرانه به کمر مهدی ضربه وارد کرد و به مرگش انجامید. دومین نقل اینگونه است که یکی از کنیزکانش به مهدی عباسی زهر خوراند،؛ چراکه مهدی یکی از کنیزکان را بسیار دوست میداشت و او را برگزیده بود و همین امر حسادت این کنیزک را برانگیخت و او را به چنین کاری واداشت[۳۹]. و بدین ترتیب روزگار مهدی به پایان رسید. مهدی عباسی قبلا برای فرزندانش موسی و هارون به عنوان خلیفه از مردم بیعت گرفته بود.[۴۰]
منابع
پانویس
- ↑ قرب الاسناد، ص۱۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۲۲۸، حدیث ۳۲؛ مالکى این مطلب را در الفصول المهمه، ص۲۱۶ و شبلنجى در نور الابصار، ص۱۶۵ آورده است.
- ↑ «آیا جز این امید دارید که چون (از کتاب خداوند) رو بگردانید، در زمین تباهی انگیزید و پیوندتان را با خویشاوندان بگسلید؟» سوره محمد، آیه ۲۲.
- ↑ المناقب، ج۴، ص۳۲۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۳۹، حدیث ۱۵؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۰؛ تذکرة الخواص، ص۳۱۳ (به نقل از تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۰)؛ وفیات الاعیان، ج۵، ص۳۰۸.
- ↑ تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۹۳.
- ↑ یا ابن الذي ورث النبي محمدا *** دون الأقارب من ذوي الأرحام /// الوحي بين بني البنات و بينكم *** قطع الخصام فلات حين مناص /// ما للنساء مع الرجال فريضة *** نزلت بذلك سورة الأنعام /// أنى يكون و ليس ذاك بكائن *** لبني البنات وراثة الأعمام.
- ↑ طبرسى احتجاج، ج۲، ص۱۶۷ و ۱۶۸. أَنَّى يَكُونُ وَ لَا يَكُونُ وَ لَمْ يَكُنْ *** لِلْمُشْرِكِينَ دَعَائِمُ الْإِسْلَامِ /// لِبَنِي الْبَنَاتِ نَصِيبُهُمْ مِنْ جَدِّهِمْ *** وَ الْعَمُّ مَتْرُوكٌ بِغَيْرِ سِهَامٍ /// مَا لِلطَّلِيقِ وَ لِلتُّرَاثِ وَ إِنَّمَا *** سَجَدَ الطَّلِيقُ مَخَافَةَ الصَّمْصَامِ /// وَ بَقِيَ ابْنُ نَثْلَةَ وَاقِفاً مُتَلَدِّداً *** فِيهِ وَ يَمْنَعُهُ ذَوُو الْأَرْحَام /// إِنَّ ابْنَ فَاطِمَةَ الْمُنَوَّهَ بِاسْمِهِ *** حَازَ التُّرَاثُ سِوَى بَنِي الْأَعْمَامِ.
- ↑ الأغانى، ج۵، ص۵.
- ↑ شذرات الذهب، ج۱، ص۳۶۵. خليفة يزني بعمّاته *** يلعب بالدف و بالصولجان /// أبدلنا اللّه به غيره *** و دسّ موسى في حر الخيزران.
- ↑ ر.ک: حیاة الامام موسى بن جعفر، ج۱، ص۴۳۹- ۴۴۰.
- ↑ حیاة الامام موسى بن جعفر، ج۱، ص۱۴۱.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۹.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۱۳.
- ↑ اصول کافى، ج۱، ص۵۳۴، حدیث ۲؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۵۶. زمخشرى در ربیع الابرار آورده است آنچه گفته شد از مهدى عباسى نبوده بلکه از هارون الرشید بوده است. او به موسى الکاظم مىگفت فدک را بازستان ولى او (امام کاظم(ع)) خوددارى کرده مىگفت اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را پس نمىدهى چون هارون اصرار ورزید امام فرمود آن را بهطور کامل و با همان حدود مىگیرم. هارون گفت حدود آن به کجا مىرسد؟ امام فرمود... در این هنگام بود که هارون ماجراى فدک را مسکوت گزارد و تصمیم به کشتن موسى(ع) گرفت. نک: سبط ابن الجوزى تذکرة الخواص، ص۳۱۴.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۶۰ (به نقل از بصائر الدرجات، ص۶۴، ب ۱۰، حدیث ۵).
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۵۹ (به نقل از قرب الاسناد، ص۲۳۲، حدیث ۱۱۷۴).
- ↑ تذکرة الخواص، ص۳۱۱ (به نقل از تاریخ بغداد)؛ ابن طلحه شافعى، مطالب السؤول، ص۸۳؛ کشف الغمه، ج۳، ص۲- ۳ (به نقل از جنابذى)؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۴۸، حدیث ۲۲ (به نقل از کشف الغمه، ج۳، ص۲- ۳).
- ↑ اصول کافى، ج۱، ص۳۶۶؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۶۱، حدیث ۶ (به نقل از اصول کافى، ج۱، ص۳۶۶).
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۶۵ (به نقل از ابو الفر اصفهانى مقاتل الطالبیین).
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۲۰.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۴۸، حدیث ۲۳ (به نقل از فروع کافى، ج۸، ص۸۶).
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۵۴، حدیث ۲۶ (به نقل از فروع کافى، ج۶، ص۵۴۰).
- ↑ ر.ک: باب اول فصل سوم بخش بردبارى امام(ع) در همین کتاب.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۲۶.
- ↑ عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۷۸؛ بحار الانوار، ج۸۱، ص۱۰۸؛ المناقب، ج۴، ص۳۳۸ (به نقل از الفقیه. البته بحث «حیض» و «تظلیل» در الفقیه نیامده است)؛ الکنى و الالقاب، ج۱، ص۱۸۸ (به نقل از مرحوم کلینى). مرحوم مفید نیز این روایت و نیز از «محمد بن حسن شیبانى» نقل کرده و آن را در حضور هارون الرشید دانسته است. نک: احتجاج، ج۲، ص۱۶۸.
- ↑ المناقب، ج۴، ص۳۴۱.
- ↑ «قبر العبادى» منزلگاهى است که در راه مکه از قادسیه به غدیب قرار دارد. در احتجاج، ج۲، ص۳۳۳ «قصر العبادى» خوانده شده است.
- ↑ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۳۶؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۰۴. تفصیل این ماجرا نک: احتجاج، ج۲، ص۱۵۹- ۱۶۱.
- ↑ مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۳۵؛ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۰۴ (به نقل از مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۳۳۵).
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۳۳۵؛ کشف الغمه، ج۳، ص۲۰ (به نقل از الارشاد، ج۲، ص۳۳۵).
- ↑ حیاة الامام موسى بن جعفر، ج۱، ص۴۵۱- ۴۵۲.
- ↑ «بگو جز این نیست که پروردگارم زشتکاریهای آشکار و پنهان و گناه و افزونجویی ناروا را حرام کرده است» سوره اعراف، آیه ۳۳.
- ↑ «از تو درباره شراب و قمار میپرسند، بگو در این دو، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم (نهفته) است» سوره بقره، آیه ۲۱۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۴۸، ص۱۴۹.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۲۸.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۳۹۹- ۴۰۰.
- ↑ حیاة الامام موسى بن جعفر، ج۱، ص۴۴۷- ۴۴۹. تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۴۰۱ درباره یعقوب مىگوید روشى زیبا و سرشتى پاک داشت کارهاى خیر را دوست داشته فضل بسیار داشت و راهیافتهاى نیکو بود. مهدى عباسى بر او خشم گرفت و به زندانش افکند و تا آخرین روز حیات مهدى همچنان در زندان بود. مروج الذهب، ج۳، ص۳۱۲ یعقوب را اینگونه توصیف مىکند یعقوب بن داوود سلمى از خاصان او (مهدى) شد و -برخلاف همگان- هر وقت که مىخواست به دیدار مهدى مىرفت... سپس او را در مورد فرزندان آل ابى طالب متهم کرد. یعقوب تا روزگار هارون الرشید در زندان بود و سرانجام توسط هارون الرشید آزاد شد. درباره او مطالب دیگرى نیز گفته شده است.
- ↑ «آیا جز این امید دارید که چون (از کتاب خداوند) رو بگردانید، در زمین تباهی انگیزید و پیوندتان را با خویشاوندان بگسلید؟» سوره محمد، آیه ۲۲.
- ↑ تاریخ بغدادى، ج۱۴، ص۳۰- ۳۱؛ المناقب، ج۴، ص۳۲۵.
- ↑ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۴۰۱- ۴۰۶.
- ↑ سید منذر حکیم،سید منذر، پیشوایان هدایت، ج۹، ص ۱۴۰.